نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نهضت علمى و فکرى که حائرى پدید آورد, راهى را که او پیمود, سدهایى را که از سر راه برداشت, نور امیدى را که در دلها پرتوافکن ساخت, بنیاد و بنلادى را که گذارد, جریان قدرت مندى را که آفرید, رایتى را که افراشت, مشعلى را که افروخت, در تاریخ بازتاب نیافته, شناخته نیست, کسى هنوز به قله اى که او صعود کرده, راه نیافته تا به درستى زوایاى تلاش او را بنمایاند. او دگرگونى ژرفى آفرید, ظِلام شب را شکست, عالمان و اثرگذاران در هرم فکرى جامعه را متوجه افقهاى روشنِ دور دست کرد و از کوتاه بینى, کوتاه اندیشى و سرگرم شدن در امور جزئى پرهیز داد و نومیدى را, که تار و پود ذهنها و سینه ها را درهم تنیده بود, به امید دگر ساخت و فهماند اگر شبان و روزان در جاده مهتاب, گام زده شود و هیچ حرکت و پویشى, جز در جاده مهتاب, صورت نبندد, از هرگونه کژراه روى, حرکت در کوره راه ها و راه هاى ناشناخته پرهیخته شود, فرداى روشنى در انتظار خواهد بود و سپیده چهره خواهد گشود و شب دیجور, سنگین, خفقان آور و دلگیر پایان خواهد پذیرفت. او بر این باور بود که باید رایت دانش دین را افراشت, نیاز امروز و فرداى جامعه ایران و دیگر جامعه هاى اسلامى ـ شیعى, دانش دین است, آن هم دانشى که با بُراق تقوا در آسمان زندگى به حرکت درآید. او دل تاریکى را شکافت, جاده مهتاب را گشود, بانگ رحیل نواخت, حرکت به سوى نور را آغازید. او, گامهاى نخست را استوار برداشت, هم در مغز اندیشه و طالب علمان دگرگونى آفرید, انقلاب رخشانى پدید آورد و هم در دل, جان و روح آنان, آبشارى از حیات جارى ساخت. به مزرعه اى که با اندیشه ناب, وحیانى و لبالب از آموزه هاى دین, و دستان پر قدرت و حیات آفرین در دل کویر پدید آورد و سرابستانى که آفرید, سخت ایمان داشت, هیچ صدایى, فریادى, هیاهویى, شعبده و ترفندى, فتنه گرى و آتش افروزى هیچ غم و اندوهى, با همه بزرگى, با همه جانکاهى; او را از راهى که در پیش گرفته بود, باز نداشت, چون به خوبى مى دانست, همه آرمانها, همه زیباییها, همه رخشانیها, همه گوهرهاى ناب, آن گاه نمایان خواهند شد و همه غمها, اندوه ها, مصیبت ها و گرفتاریها, آن گاه دامن برخواهند چید, که این راه به درستى پیموده شود و او مى خواست براى شیعه مرکزیت پدید آورد, نقطه پرگارى که شیعه بر گرد, مدار و محور آن حرکت کند, تلاشها و تکاپوها و پویشهاى خود را با آن تراز سازد, تا از پراکندگى و تکه تکه شدن و اسیر اهریمنان و گرگهاى گرسنه گردیدن برهد. او سرمنشأ همه گرفتاریهاى ایران اسلامى را در این مى دانست که از مرکزى قوى, که کاروان آن را در دل شبهاى تار و بى پایان, هدایت کند و از درافتادن در باتلاقها و بى راهه ها برهاند, بى بهره است و آسمان زندگى اش از روشنانى که آن به آن پرتو افکنند و راه نمایند و رایت افرازند, خالى است. از این روى, دست به کار شد و در دل تاریکى مشعلى بلند و سر به آسمان سوده اى افروخت, تا همه کاروانیان خسته و درمانده, همه مردمان حیران و سرگردان و گم کرده راه, جهت حرکت را بیابند و زندگى خود را بر نَسَقى درست سامان دهند. در این گفت وگو که با حضرت حجةالاسلام والمسلمین دکتر سید مصطفى محقق داماد, انجام گرفته, گوشه اى از زیباآفرینیهاى عالمى والا, دقیق اندیش و همه سونگر, نمایانده شده و با دید و نگاه روشنى که آقاى دکتر محقق دارد, در این گفت وگو, روى آن نکته هایى از اندیشه و کارنامه درخشان جدّ بزرگوارش, انگشت گذاشته و خاطره هایى را از نزدیکان و خویشان بازگو کرده که راه گشاست و به روشنى, الگوى درخور پیروى در هر زمان, بویژه در این زمان را, فراراه جویندگان حقیقت مى گذارد و آن دقیقه هاى فکرى را رصد کرده که مى تواند مایه دگرگونى ژرف و همه سویه در حوزه باشد. (حوزه)
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. پیش از هرچیز, تشکر مى کنم از دست اندرکاران مجله ارزشمند حوزه که اقدام به این کار کرده اند. این کار از دو جهت از مجله حوزه انتظار مى رفت: 1. از آن جهت که این مجله, مجله حوزه است و به نام حوزه و از حوزه علمیه نشر مى یابد. 2. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, بنیان گذار حوزه علمیه قم است. بنابراین, من فکر مى کنم, نظم کار اقتضا مى کرد که مجله حوزه, شناساندن مؤسس حوزه را در اولویت قرار مى داد. باید از خود تأسیس حوزه, تاریخ حوزه, پیشینه مؤسس حوزه شروع مى کرد. مصاحبه هاى مجله حوزه, با شخصیتهاى بزرگ, بیش تر, مربوط به زمانهاى پس از بنیان گذارى حوزه است. از مجله حوزه انتظار مى رفت و اقتضاى نام آن بود که کندوکاوى در اصل تأسیس, علت و انگیزه تأسیس حوزه و سپس به آثار و دستاوردهاى آن داشته باشد, همان کارى که در دانشگاه هاى بزرگ انجام مى گیرد. شما وقتى به دانشگاه هاى جهان مراجعه مى کنید, مى بینید کتابهایى در کتابخانه آن دانشگاه موجود است که از تأسیس, انگیزه تأسیس و مؤسس و مؤسسان و زندگى نامه آنان در آن آثار سخن به میان آمده است. همین دانشگاه تهران, که عمرش کم تر از حوزه علمیه قم است (حوزه علمیه قم1300, با زعامت حاج شیخ عبدالکریم حائرى شروع به کار کرده و دانشگاه تهران1313) درباره اش کتابها و جزوه هایى نوشته شده است. چند کتاب و جزوه را, لااقل, من نگاه و مطالعه کرده ام. یکى از این آثار, کتاب آقاى دکتر جزایرى (کسایى) است, از استادان دانشکده الهیات. پیشینه دانشگاه تهران را به گونه دقیق دارند, عکسها, نام و عکس فارغ التحصیلان دوره اول و دوره دوم و… امّا متأسفانه از حوزه علمیه قم, به این بزرگى و نقش برجسته اى که در طول این 83سال داشته, و ثمره ها و آثارى که به بار و پدید آورده, از جمله انقلاب اسلامى ایران, هیچ گزارش دقیق ارائه نشده است. نه از سوى حوزه علمیه, نه از سوى مجله ها و نویسندگان و تاریخ نگاران, اثرى و کتابى درباره این نهاد بزرگ و مقدس و انگیزه ها و هدفهاى بنیان گذار آن و چرایى پدید آمدن چنین حوزه اى پدید نیامده است. با این که سزاوار بود درباره پیشینه حوزه اى به این بزرگى, تاریخى و پربرکت و پرثمر و نقش آفرین در عرصه هاى گوناگون, کتابهاى دقیق و فنى نگاشته شود و در دسترس قرار بگیرد و اهل نظر و مطالعه از آن استفاده کنند و از تاریخ حوزه به خوبى آگاه شوند. یک وقتى خدمت مقام معظم رهبرى پیشنهاد کردم: خوب است منزل مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى خریده بشود. البته بعدها از سوى یکى از مراجع تقلیدخریده شد و این بیت تاریخى باقى ماند و بدین وسیله از خراب شدن و نابودى آن جلوگیرى شد. من آن وقت که به مقام رهبرى پیشنهاد دادم, براى این منزل طرحى داشتم و آن این که به حالت موزه براى حوزه علمیه قم دربیاید و تمام آثارى که تاریخ حوزه را دربر دارد در این بناى تاریخى و خاطره انگیز, گردآورى شود و زمینه تحقیق و پژوهش براى اهل فکر و نظر آماده گردد. این منزل خریده شد, ولى آن هدف پیاده نشد. امروز لازم است که جایى را تأسیس کنیم و آن را به شکل موزه تاریخ حوزه دربیاوریم و آثار ارزشمند حوزه را در آن جا به نمایش بگذاریم که بى گمان, مراجعه کنندگان و بازدیدکنندگان بسیارى خواهد داشت, حتى از کشورهاى اروپایى براى بازدید از چنین جایى به ایران خواهند آمد. به نظر من, نخستین گامى که مى شود براى حفظ تاریخ حوزه و آشنایى افراد با این نهاد و تاریخ آن برداشت, نگارش تاریخ تحلیلى آن است. درباره مؤسس حوزه, حاج شیخ عبدالکریم حائرى, کار درخورى انجام نشده و از شخصیت علمى و فکرى وى, یک تصویر روشن و دقیقى ارائه نگردیده است. شما مى دانید در زمانهاى سابق, درباره ایشان کتابى نوشته شده بود, خیلى محدود و به تازگى هم کارى که مرکز اسناد انقلاب اسلامى ارائه داده بسیار ناقص است. من نمى خواهم کار کسى را کوچک جلوه بدهم, ولى انتظار از مرکز اسناد انقلاب اسلامى این بود که کسى را براى انجام این مهم برگزیند که آشنایى دقیقى به رجال علم, علما و نقش و جایگاه علمى آنان داشته باشد. این آقا زحمت کشیده, ولى آگاهى نداشته که آقا ضیاء عراقى, با همه جایگاه والایى که دارد, هم طبقه با حاج شیخ نیست و حاج شیخ با کسانى چون میرزاى نائینى هم طبقه بوده است. دیگر آن که خود آقا ضیاء در کتاب ارزشمندش: مقالات الاصول, معترف به این تقدّم است و با همه حشمتى که در علم اصول دارد, به پاره اى از دیدگاه هاى اصولى حاج شیخ متعرّض شده است, البتّه با رعایت ادب و احترامى که درخور شأن حاج شیخ, به عنوان یک عالم محقّق است. البتّه مرحوم حاج شیخ محمّدرضا مسجدشاهى اصفهانى, در کتاب معروفش: وقایة الاذهان, اشاره دارد که من و حاج شیخ عبدالکریم و آقاضیاء عراقى, مدّتى هم بحث بودیم, که گویا این مربوط به ایّامى است که حاج شیخ و مرحوم مسجدشاهى, به همراه استادشان, آقا سیّدمحمّد فشارکى, در نجف اشرف به سر مى برده اند. به هر حال, خود این اعتبارى است براى آقاضیاء که با برجسته ترین شاگردان فشارکى اصفهانى هم بحث بوده است. ییا برابر سندى که یکى فضلاى مورد وثوق, از نوه آخوند خراسانى و وى از قول پدرش مرحوم حاج میرزا احمد کفایى, نقل کرده است: (مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى, پس از فوت مرحوم فشارکى, در سفرى به نجف, در درس آخوند خراسانى شرکت مى کند. مرحوم آخوند احساس مى کند: این درس عمومى براى ایشان و چند نفر دیگر, از جمله میرزاى نائینى, درس چندان قابل استفاده اى نیست; از این روى, یک بحث خصوصى, براى آقایان مى گذارد.) با این همه, در این کتاب, که مرکز اسناد انقلاب اسلامى چاپ کرده, آمده است: (مسلماً تأسیس این حوزه در نزدیکى پایتخت, در بسیارى از مسائل و وقایع اجتماعى, سیاسى و مذهبى اثرگذار بوده, زیرا گذشته از تأثیرات یادشده, ایجاد چنین حوزه اى از لحاظ علمى و تعداد طلابى که جذب این مرکز شدند حائز اهمیت است, چنانکه آن را با حوزه هاى علمیه وحید بهبهانى, شیخ مرتضى انصارى, میرزاى شیرازى, آخوند خراسانى و آقا ضیاءالدین عراقى, همتراز و همپایه دانسته اند.)1 حال باید از نویسنده محترم این اثر پرسید: آقاضیاء کجا حوزه داشته است که شما حوزه علمیه قم را, که حاج شیخ عبدالکریم حائرى بنیان گذارده, همتراز و همپایهُ آن مى دانید؟ یا شگفت تر این که نوشته است: (… بعضى از استادان حاج شیخ, همچون سید محمد فشارکى و آقا ضیا عراقى و غیره…)2 بنده هم اکنون با نقل مطلبى از مرحوم حاج شیخ محمّدرضا مسجدشاهى, در کتاب وقایة الاذهان, اشاره کردم: آقاضیاء عراقى مدّتى هم بحث ایشان و حاج شیخ عبدالکریم بوده و به گمان این جانب این مباحثه بیش تر, براى این انجام مى شده تا آقاضیاء, از طریق حاج شیخ و دُررالاُصول او, با افکار اصولى آقا سیّدمحمّد فشارکى اصفهانى, که معروف ترین شاگرد اصولى میرزاى شیرازى اوّل بوده, آشنا شود. و براى این کار چه کسى برجسته تر از حاج شیخ عبدالکریم پیدا مى شده که وى و میرزاى نائینى مهمّ ترین شارحان تحقیقات سیّد فشارکى در اصول بوده اند. از این گونه اشتباه هاى تاریخى در این اثر دیده مى شود که در لابه لاى سخنان ام, هرگاه رسیدم, عرض مى کنم. اینها و ده ها نمونه دیگر از اشتباه هاى تاریخى و ابهامهایى که در دیگر نوشته ها و آثار دیده مى شود, بیان گر این است که درباره شیخ عبدالکریم, پایگاه علمى و شخصیت او, از زوایاى گوناگون بحث به میان نیامده و یک کار دقیق و مستقل در شناساندن این مرد بزرگ و اثرگذار عرضه نگردیده است. البته باید اعتراف کنم, خود ما هم کوتاهى کرده ایم; یعنى خانواده و وابستگان به مرحوم حائرى. شایسته بود دو مورخ بزرگ خانواده ما; مرحوم آقاى دکتر عبدالهادى حائرى و آقا عبدالحسین حائرى, شخصیت برجسته و تحقیقى کتابخانه مجلس, تا اسناد در دسترس بود و وجود داشت, این کار مهم را انجام مى دادند و تاریخ تحلیلى و دقیق مى نگاشتند. ولى ما, خانوادگى, از نظر روحى, علاقه به این گونه کارها نداریم; یعنى دوست نداریم در بزرگداشت کسى که به ما وابسته است و از خانواده ما به شمار مى آید چیزى بگوییم و بنویسیم. این روحیه را بنده و برادرم, آیت الله حاج سید على آقا محقق داریم و داییهایم نیز چنین بودند. اگر بزرگان حوزه در شناساندنِ مؤسس حوزه دست به کار مى شدند, بسیار خوب بود و در واقع اثر خوبى در حوزه علمیه مى گذاشت. مرحوم آیت اللّه گلپایگانى, بارها مى خواسته مراسم بزرگداشتى براى آقاى حائرى برگزار کند, که متأسفانه نشد و یا کسالتها به ایشان مهلت نداد, به چنین کارى بپردازد. اکنون دیر شده و شاید نتوان همه مسائل آن زمان را و ویژگیهاى آقاى حائرى را و کارهاى مهمى را که انجام داده و در تاریخ بازتاب نیافته, بازتاب داد و از آنها سخن گفت; زیرا از آن نسل شاهد و ناظر و اهل اطلاع و نزدیک به آقاى حائرى کسى نمانده است. نسلى که ایشان را درک کرده باشد. من تا وقتى که در قم بودم و در حوزه, خودم نمى خواستم در این باره کارى انجام دهم, اما بسیار علاقه داشتم مؤسسه اى براى این مهم تشکیل شود, با اهل اطلاع به گفت وگو بپردازد, اسناد را از حوزه و غیر حوزه, گردآورى کند و به آنها به طور دقیق سامان بدهد و زمینه را براى آشنا کردن حوزویان, دانشگاهیان, اهل فکر و نظر و پژوهش, با شخصیت حائرى, کارهاى علمى, اجتماعى و سیاسى وى, فراهم آورد. از باب نمونه: مصاحبه با فرزندان ایشان حاج آقا مهدى و حاج آقا مرتضى که والدشان را درک کرده بودند, خاطرات مهم و با ارزشى داشتند, از آنان گرفته مى شد که بى گمان براى نسل حاضر و نسلهاى آینده, اهل پژوهش و تحقیق در هر دوره اى مفید و کارساز بود. و یا مصاحبه اى انجام مى شد با آقا شیخ محمدحسین بروجردى, پسر حاج میرزا مهدى بروجردى, برادر خانم آیت اللّه گلپایگانى, که چند سال پیش فوت کرد. وى, در واقع, تاریخ حوزه علمیه قم بود. پدر ایشان, ده ـ پانزده سال پیش فوت کرد, پس از انقلاب اسلامى. و یا با کسان دیگر, که تا این اواخر, شمارى از آنان زنده بودند. از جمله آقایى بود, وکیل دادگسترى, از طلاب جوان دوره حاج شیخ عبدالکریم بود, و آگاهیهاى خوبى داشت و قطعه هاى بس ارزنده اى داشت که گه گاه براى ما نقل مى کرد و من پاره اى از آنها را یادداشت کرده و دارم. ایشان پارسال یا پیرار سال فوت کرد. مهم اسناد به جاى مانده بود, که باید سامان داده مى شد, گردآورى مى شد که به خاطر کم توجهى به آنها و سهل انگارى, شاید بسیارى از آنها از بین رفته باشد. همین منزلى که اکنون از طرف یکى از مراجع خریده شده و مربوط به حاج آقا مرتضى حائرى بود, زیرزمینى داشت, سردابى, پر از کاغذ, کاش آنها سر و سامان مى یافت, شوراى مدیریت حوزه علمیه, سرپرستى این کار را به عهده مى گرفت و از نابودى اسناد جلوگیرى مى کرد. من این را بارها گفته ام. متأسفانه یک وقتى خانم دایى ما, صبیه آیت اللّه حجت کوه کمرى از مراجع بزرگ, مى آید و مى گوید: این اوراق, چون نام جلاله دارد, و حاوى اسرار و مطالب خصوصى مردم است, باید دفن شود. از این روى, به کسى از بستگان خود مى گوید که آنها را بردارد و ببرد خاک کند! به این ترتیب بسیارى از اسناد مهم و تاریخى از بین مى رود. اکنون در همین منزل خریدارى شده, یک وقتى رئیس دفتر آقاى سیستانى گفت: کتابها, اسناد و نامه هاى زیادى داخل کمد وجود دارد. من بارها یادآور شدم, تأکید کردم که بروند این کتابها, نامه ها و اسناد را تحویل بگیرند که از بین نرود. در هر صورت, این مقدمه را گفتم, مى خواستم اهمیت کار را بیان کنم. باید اسناد حوزه هاى علمیه, بویژه حوزه علمیه قم, به دقّت گردآورى و در جایى از آنها نگهدارى شود.
استاد: با ارزیابى و شناخت دقیق جریانهاى حاکم بر کشور, در آن زمان, بهتر و روشن تر مى توانیم این پدیده بزرگ را, که همانا تأسیس حوزه علمیه قم است, تفسیر و تحلیل کنیم. به هر حال, این پرسش هست که حوزه علمیه قم, با وجود حوزه نجف, سامرا, کربلا, مشهد, چه موجبى داشت که بنیان گذارده شد. به نظر من, باید براى رسیدن به پاسخ این پرسش, چند جریان را به گونه دقیق بررسى کنیم و آنها را در کنار هم قرار بدهیم, تا به نتیجه برسیم. 1. جریان چپ. این جریان با انقلاب اکتبر 1917, 1336هـ.ق. 1296هـ.ش در ایران شکل گرفت. یعنى چهار سال پیش از بنیان گذارى حوزه علمیه قم. و این خیلى مهم است. انقلاب کمونیستى, بخش مهمى از جهان را تحت تأثیر خود قرار داد. از جمله در تمام کشورهاى اسلامى, با آن همه سابقه, به گونه اى اثر گذارد و جوّ مارکسیستى بر آنها حاکم شد و در پاره اى از کشورهاى اسلامى, حکومت به دست چپ گرایان افتاد و ایدئولوژى چپ بر ارکان حکومت مستولى گردید. در ایران, تقى ارانى3, با اثرپذیرى از این جریان, جریان چپ را بنیان مى گذارد. تقى ارانى, براى خود, کسى است, بعدها, یعنى در دوران جوانى ما, اندیشه هایش مطرح بود. در آن زمان, علامه طباطبایى, روش رئالیسم و اصول فلسفه را با توجه به اندیشه هاى این شخص براى گروهى از فضلاى حوزه مى گفت و نیز شهید مطهرى, پاورقیهاى این اثر را علیه دیدگاه هاى وى سامان داده است.4 در حقیقت, آغاز هجوم اندیشه هاى او به مبانى و اساس و بنیاد دین, همان سال 1296, چهار سال پیش از بنیان گذارى حوزه علمیه قم است. آن چه بعدها, یعنى در زمان جوانى ما و در دوران علامه طباطبایى از اندیشه هاى ارانى بازتاب مى یابد, بخشى از آن هجوم و در اصطلاح پاتک است. جریان دیگرى که در آن دوره سخت فضایِ فکرى و سیاسى کشور را تحت تأثیر قرار داده بود, درگیرى شدید بین مشروطه و استبداد بود. به تاریخ این رویداد تاریخى بنگرید و روى تاریخ آن دقّت کنید. شیخ عبدالکریم, سه سال پیش از به دار آویخته شدن شهید شیخ فضل الله نورى, از عتبات به ایران هجرت مى کند و در اراک رحل اقامت مى افکند, پس از مدتى, دوباره بر مى گردد. باز پس از دو سال, یا دو سال و نیم که از به دار آویخته شدن شیخ شهید, مى گذرد به ایران مى آید. ایشان در زمان شهادت شیخ شهید, در کربلا بوده و پس از دو سال و نیم که از این واقعه مى گذرد به ایران مى آید. در این بحران, یعنى درگیرى شدید مشروطه خواهان و مشروعه خواهان, ایشان عتبات را ترک مى گوید. در رأس مشروطه خواهان آخوند خراسانى و در رأس جبهه مخالف مشروطه, به اصطلاح مشروعه خواهان,سید محمدکاظم طباطبایى یزدى قرار دارد. با این حال, باید توجه داشت این گونه نبود که علما, فضلا و طلاب به دو دسته تقسیم شده باشند, دسته اى مشروطه خواه و دسته اى مشروعه خواه و یا مخالف مشروطه, بلکه دسته سومى هم بود که نه وارد دسته مشروطه خواهان شد و نه وارد دسته مشروعه خواهان. اسناد نشان مى دهد که گروهى از فضلا محیط عتبات را ترک گفتند, بدین خاطر که وارد هیچ یک از دو جریان نشوند. از باب نمونه, این جانب با یک واسطه از قول آیت اللّه بروجردى نقل مى کنم حضرت ایشان به مناسبتى گفته بود: (من بدین خاطر نجف را ترک گفتم و به بروجرد آمدم که دو تن از اساتید بزرگ من, یکى این طرف بود و یکى آن طرف بود. من که نمى خواستم و معتقد نبودم که وارد یکى از دو جریان بشوم, عتبات را ترک کردم و آمدم بروجرد.) در این دوره, حاج شیخ عبدالکریم هم, نجف را به قصد کربلا ترک مى گوید. مى دانید که ایشان در ابتداء براى تحصیل به کربلا مى رود و بر فاضل اردکانى, که انسانى والا و آزاده و فقیه عارفى بوده, وارد مى شود و از محضر ایشان بهره مى برد, تا این که پس از مدتى به سفارش ایشان به حوزه میرزاى شیرازى بزرگ در سامرا, وارد مى شود و پس از فوت میرزا, به همراه شاگرد برجسته و نامور میرزا, آقاسیدمحمد فشارکى, که از محضر ایشان بهره مى برده, سامرا را به قصد نجف, ترک مى گوید. پس از مدتى که در نجف مى ماند و به کارهاى علمى مى پردازد, به خاطر بحرانى که در نجف پدید مى آید با دودستگیها و درگیریهاى راجع به مشروطه, از نجف, به کربلا هجرت مى کند و از اصحاب برجسته و خاص میرزاى شیرازى (میرزاى دوم) مى شود. و در کربلا, میرزا محمدتقى شیرازى احتیاطهاى خود را به ایشان ارجاع مى دهد. و در همین هنگام است که حاج شیخ رساله مى نویسد و یا بر عروة الوثقى سید محمدکاظم یزدى, حاشیه مى زند. تردید از من است. چون ازآقاى واعظ زاده خراسانى شنیدم که از قول پدرش مى گفت: (من مقلد حاج شیخ عبدالکریم بودم و در کربلا, ایشان حاشیه بر عروة الوثقى نوشت و در همان جا به چاپ رسید.) اگردر کربلا حاشیه بر عروه نزده و در آن جا به چاپ نرسیده باشد, ولى گویا این جاى تردید نیست که ایشان جزو نخستین کسانى است که در مباحث خارج فقه به عروة الوثقى توجه داشته و دیدگاه هاى خود را در برابر دیدگاه هاى صاحب عروه, مطرح کرده است. و این در زمان حیات سید بوده است. آن چه مهم است, حاج شیخ در کربلا مقلد داشته و مورد توجه خاص میرزا محمدتقى شیرازى بوده, تا آن جا که احتیاطهاى خود را به ایشان ارجاع مى داده است. آقابزرگ تهرانى درباره این شخصیت بزرگ و جایگاه وى در نزد میرزا محمدتقى شیرازى مى نویسد. (و کان المیرزا محمدتقى الشیرازى یبجله و یشیر الیه و یعترف بفضله و مکانته حتى أنه أرجع احتیاطاته الیه, فلفت ذلک الیه الأنظار وأحله مکانة سامیة فى النفوس.)5 ایشان پس از مدتى که در کربلا مى ماند و حوزه درس تشکیل مى دهد و فضلا از محضرش بهره مى برند (که یکى از معاریف شاگردان ایشان در کربلا مرحوم آیت اللّه حاج سیّد صدرالدّین صدر پدر امام موسى صدر بوده است),به ایران سفر مى کند و در ارا ک ساکن مى شود. در این شهر حوزه تشکیل مى دهد. گویا از پاره اى رفتارها خوشش نمى آید و آن را با آزادى خود و استقلال حوزه ناسازگار مى بیند و اراک را به قصد عتبات ترک مى گوید. از پاسخى که به آقاى قاضى اراکى, پدر آقاى حاج شیخ محمّدتقى ستوده, داده این مطلب درمى آید. زیرا آقاى قاضى به ایشان مى نویسد: (به ایران برگردید و حوزه اراک را سر و سامان دهید.) آقا شیخ عبدالکریم در پاسخ وى مى نویسد: (ثروت مندان اراک مى خواستند علما را بگردانند, دور و بر حوزه بودند. من از آن محیط خوشم نیامد. من دوست دارم وقتى به اراک برگردم که بتوانم حوزه مستقل تشکیل بدهم.) خوب, این را شما بیافزایید به جریانهاى سیاسى که یک طرف, جریان مشروطه خواهى, روشنفکرمآبى و تجددخواهى بود. در حقیقت جریانى که گردانندگان اصلى آن, به دین و آیینى عقیده نداشتند, غرب زدگان و هواداران پر و پا قرص دموکراسى غرب بودند, تلاش مى ورزیدند دموکراسى غربى در ایران پیاده شود, بى هیچ رنگ و نشانى از مذهب; و از دیگر سوى مخالفان مشروطه, چون در برابر روزنامه ها, هفته نامه ها و ماه نامه هایى که در فضاى مشروطه و پس از پیروزى مشروطه, به باورهاى دینى, دین و وحى حمله مى کردند, موضع مى گرفتند و از دین و سنت دفاع مى کردند, سنت گرا نام گرفته بودند و ضد تجدد و هرگونه مدرنیست. در این جبهه, تنها ضد دین و مخالف وحى کوبیده نمى شد, هر گونه مدرنیسم و تجددگرایى کوبیده مى شد. این, آثار شومى داشت که بر اهل نظر و فکر پوشیده نیست. در هر دو طرف علماى بزرگ قرار داشتند. هم در صف طرفدارى مشروطه و هم در صف مخالفِ با مشروطه. و از همه شگفت انگیزتر که متن رأى و کیفرخواست به دست یک روحانى نوشته شده بود. نماینده دوره اول مجلس مشروطه از زنجان, به نام شیخ ابراهیم زنجانى. روشن است که وقتى مردم این اختلاف و درگیرى را دیدند و بر دار شدن شیخ فضل اللّه را, قدر متیقن از روحانیت برى شدند و این زمینه را براى نقشه هاى بعدى دشمن علیه روحانیت, بیش از پیش آماده کرد. دشمن از فضاى به وجود آمده, علیه عالمان و روحانیّت بهره برد, در روزنامه ها, هفته نامه ها, ماه نامه ها و شب نامه ها علیه عالمان دین به سم پاشى و لجن پراکنى پرداخت و این حرکت در زمان رضاخان به اوج خود رسید که به فرموده حضرت امام, رانندگان,روحانیان را به اتومبیل خود سوار نمى کردند: (تبلیغات جورى کرده بودند که مردم, آخوند را سوار اتومبیل نمى کردند. خدا مى داند مرحوم آشیخ عباس تهرانى گفت که مى خواستم اراک سوار اتومبیل بشوم, شوفر گفت: ما دو طایفه را سوار نمى کنیم: یکى آخوندها را یکى فاحشه هارا! وضع آخوند این جور شده بود آن روز, یعنى این جور کرده بودند جدا کردند اینها را از ملت.)6 روحانیت و ملت را از هم جدا کرده بودند. وقتى ما با هم اتحاد و یگانگى نداشته باشیم, دشمن بهره خود را مى برد. وقتى ما دو طرف بشویم و به کشمکش بپردازیم, ملت قدر متیقن از ما برى مى شود و دشمن هم با تمام توان به میدان مى آید و از این سوژه استفاده مى کند. کشور در ناامنى و بى نظمى به سر مى برد. هیچ امنیتى وجود نداشت. قواى خارجى, خوانین, گروه هاى مسلح, هر کدام کار خود را مى کردند. در همین فضاى ناامنى و بى نظمى قضایى ثقة الاسلام تبریزى در تبریز, به دست روسها اعدام مى شود. این, در حالى است که عدلیه تشکیل شده, در تهران و دیگر شهرها دادگسترى بوده است. قواى خارجى از چنان قدرت و توانى برخوردار بوده اند که مى توانستند, فردى مانند ثقة الاسلام را اعدام کنند.درتاریخ خواندم: کدخداى زرگنده را, سفیر انگلیس تعیین مى کرده است! این قدر کشور در بلا, گرفتارى و بى نظمى بوده است, هر جایى به گونه اى. کشور در این بى نظمى غوطه ور بوده, از آن طرف, ایادى همان قدرتهاى بزرگ تبلیغ مى کرده اند که آخوندها نمى گذارند, کشور سامان بگیرد و از این آشفتگى به درآید. براى این سوژه هاى بسیارى داشتند. در درگیرى روشنفکران ضد دین, با حرکت سنت گرا و ارتجاعى, آن چه لت وپار مى شد, دین بود و عالمان خردمند و خردورز. روشنفکران ضددین, سخنان سنت گرایان مرتجع را عَلَم مى کردند و دین را به واپس گرایى متهم مى ساختند و با این شگرد و ترفند, مردم را از روحانیت اصیل مى رماندند. روحانیت, مخالف هرگونه تجدد و اصلاح و زندگى بهتر براى مردم معرفى شده بود. این جا و آن جا مى پراکنده اند که آخوندها نمى گذارند کشور ترقى کند و مردم زندگى بهترى داشته باشند. متأسفانه آخوندهایى بودند, روى منبر و این طرف و آن طرف, از باب مخالفت با مشروطه, با هرگونه تجدد و نوگرایى به مخالفت برمى خاستند و این, بهترین سوژه بود در دست ایادى استعمار که آخوندها را مخالف با پیشرفت, ترقى و رفاه مردم معرفى کنند. از باب نمونه یکى از آقایان, از قول پدرش نقل مى کرد: (در اوج درگیریهاى مشروطه خواهان و مخالفان مشروطه, روزى یکى از آخوندها, که از مخالفان مشروطه بود, به منبر رفت و من هم پاى منبرش بودم. وى, روى منبر, خیلى شدید و باهیجان علیه مشروطه سخن مى گفت. فریاد مى کشید: آى مردم, مى دانید روشنفکرها چه آورده اند؟ روشنفکران براى ما سولفات دوسود آورده اند, مى دانید یعنى چه؟ یعنى از خداپرستى چه سود!) این گروه, همان کارى را در آن برهه حساس تاریخى کردند که طالبان در افغانستان انجام دادند و شما شنیدید که چه فاجعه بار بود. اینها به رویارویى و مقابله با مُدرنیسم پرداختند. ییک گروه از مخالفان مشروطه, کارهایى کردند و رفتارى انجام دادند که مانند طالبان تلقى مى شد و همان بازتابى را داشت که اکنون حرکت طالبان دارد. امروز صبح, با وزیر معارف افغانستان در فرهنگستان علوم ملاقات داشتم. از وضع و چگونگى دانشگاه ها از ایشان پرسیدم, گفت: (طالبان, سعى داشتند که همه دانشگاه هاى افغانستان را برگردانند به حوزه هاى کوچک فقه حنبلى, به گونه اى که دانشگاهى در کشور نباشد.) در آن زمان, یعنى در زمان مشروطه, گروهى ناآگاه, به نام مخالفت با مشروطه, با هر گونه تجدد و نوگرایى از دَرِ ناسازگارى درآمدند; با هر پدیده مدرنى به مخالفت برخاستند. این قصه بسیار طولانى است. مقاومت و ایستادگى در برابر مُدرنیسم, قصه بسیار طولانى دارد. ییک نکته را هم باید اضافه کنم: حسب بعضى اسناد و نقل موثقین, شیخ, نهضت مشروطه خواهان را غیرموفق و ناکامیاب مى دیده است, و علت اصلى عدم موفقیت را کمبود نیروى کارآمد و متدیّن مى دانسته است. و معتقد بوده: روحانیت قبل از گرفتن قدرت در دست, بایستى نیروهاى کارآمد و شایسته و لایق به اندازه کافى داشته باشد و گرنه با کمبود نیروى سالم و مدیر لایق, اگر قدرت را به دست گیرد, به اهداف خود نمى رسد و لذا وظیفه خود را تربیت نیروى هاى شایسته دانسته است. حال توجه کنید که در چنین برهه اى و در چنین دوره اى, حوزه علمیه قم, بنیان گذارده مى شود. حاج شیخ عبدالکریم, با برنامه پیش مى رود. اول اراک, سپس قم. او به ایران آمده تا حوزه اى را بنیان گذارد. یعنى برنامه داشته و هدف مند حرکت کرده است.چنین نبوده که پس از آمدن به ایران, این مطلب به ذهن اش آمده باشد. این مطلب را مى شود از نامه اى که به آقاى قاضى نوشته به خوبى دریافت. از این نامه برمى آید که مى خواسته حوزه تشکیل بدهد. در مرحله نخست که به اراک مى آید, مى بیند, زمینه تشکیل چنین حوزه اى وجود ندارد. زیرا گویا خوانین و اربابان مى خواستند حوزه علمیه اى که در اراک بنیان گذارده مى شود, زیر نفوذ آنان باشد و این, چیزى بوده که آقاى حاج شیخ, سخت از آن پرهیز داشته و آن را نمى پسندیده, از این روى اراک را ترک مى کند و در پاسخ به آقاى قاضى که آمدن ایشان را درخواست مى کند, مى گوید در صورتى حاضر به بازگشت به ایران است که بتواند حوزه مستقلى را تشکیل بدهد, بدون وابستگى به کسى.
استاد: به نظر من حرکتِ تاریخى ایشان, هجرت از عتبات به ایران, خوب است به طور دقیق از زاویه هویت ملى بررسى شود. آقاى حاج شیخ عبدالکریم, عالمى است, داراى گرایشهاى حفظ هویتِ ملى, ایران دوست و علاقه مند به سرزمین خود. او نگران ایران بود. او نگران این بود که ایران از نظر فرهنگى افول کند و تباه شود و هویت ملى ـ اسلامى ایران از بین برود ـ از این روى در پاسخ به نامه میرزا محمدتقى شیرازى, که درخواست مى کند به عتبات برگردد, مى نویسد: (ایران را در خطر تباهى و فساد مى بینم) ییعنى من باید در ایران بمانم و براى برطرف کردن این خطر, چاره اى بیندیشم که اندیشید. وى با تأسیس حوزه علمیه قم, ایران را از خطر تباهى و فساد نجات داد. و چنان مسأله ایران و خطرهایى که آن را تهدید مى کرده در نظرش مهم بوده, که در همین نامه, حتّى, از استادش میرزا محمدتقى شیرازى هم مى خواهد به ایران بیاید. البته, در این جا مناسب است به یک نکته دقیق و بسیار مهمّ دیگر نیز, اشاره کنم: بعد از واقعه مشروطه و به دار کشیده شدن حاج شیخ فضل اللّه نورى, هیچ مرجع تقلید مهمّى در ایران آن روز, پیدا نمى کنید و مرجعیّت, به طور کامل, در عراق متمرکز مى شود. ایران کانون رویدادهاى شگفت شده و هیچ مرجعى از نزدیک و با حضور در عرصه ایران وجود ندارد تا به وظیفه دینى و میهنى خود, با آگاهى کامل در برابر فتنه ها عمل کند, این نقیصه بزرگى بوده و عَلَم دین در ایران آن روز, پرچمدارى عالم و مُدبّر مى خواسته, تا از نزدیک به مسائل رسیدگى کند. و به نظر من, این سرّ دعوت حاج شیخ از استادش میرزاى شیرازى دوم است که به ایران بیاید و ایشان به علّت کهولت سنّ عذر خواسته و شخص حاج شیخ عبدالکریم را براى رفع این نقیصه کافى دانسته است.
استاد: ایشان از چگونگى و ویژگیهایى که درمدیریت و اداره حوزه از خود نشان مى دهد, استنباط من این است, بر این عقیده بوده: کسانى در حوزه تربیت شوند که در دانشهاى اسلامى و فقه متخصص, اهل نظر و از نظر اخلاقى, آدمهایى باشند بسیار متخلق و داراى نوعى خُلقِ پرجاذبه, که مردم به آنان جذب شوند. به نظر بنده ایشان تلاش مى کرد حوزه را از سیاست زدگى و درگیریهاى سیاسى دور کند, تا بتواند به جاى اول خود برگردد. چون او جنبه هاى منفى هر دو گروه مشروطه و مخالفان مشروطه را از نزدیک دیده و دریافته بود, مى خواست حوزه جنبه هاى منفى هیچ یک از دو گروه را نداشته باشد, تا جاذبه نخستین خود را به دست آورد و بتواند در بحرانها نقش آفرین باشد, هم جلوى خطر چپ را بگیرد و هم خطرهایى را که براى آینده اسلام و ایران, خود ایشان پیش بینى مى کرد.
استاد: حرکت حاج شیخ عبدالکریم را از زوایاى گوناگون مى توان بررسى کرد. در دوران مشروطه و پس از آن, به خاطر پاره اى از رفتارها, بویژه رفتار شمارى از مخالفان مشروطه, زبانها علیه روحانیت دراز شد و روزنامه ها, هفته نامه ها و ماهنامه ها, حتى مجلّه هاى فکاهی… روحانیت و علماى دین را ضد مدرنیته, پیشرفت و تمدن معرفى کردند و چنان تبلیغات زیاد بود که این مطلب در ذهن بسیارى از مردم جاافتاده بود. در چنین فضایى, حاج شیخ عبدالکریم, دست به اقدامى بزرگ مى زند ـ نه براى مقابله با این فضا و پاسخ به مخالفان, ولى به طور طبیعى کار ایشان, پاسخى استوار و محکم مى شود علیه مخالفان ـ و آن ساخت بیمارستان و دعوت از پزشکان براى درمان بیماران است که کارى بى نظیر و بى مانند است. ساختن بیمارستان, آن هم به دست, همت و پشتکار عالم دینى و مرجع کل, فضا را دگرگون ساخت و هرچه مخالفان, علیه عالمان دین و روحانیت بافتند, رشته کرد و بر همگان, بر مردم و اهل فکر,روشن کرد که عالمان دین, به هیچ روى, با مدرنیزم و آن چه مایه پیشرفت و ترقى کشور است, نه تنها مخالف نیستند; بلکه در هر امرى که به پیشرفت و ترقى کشور بینجامد, پیشقدم و پیشگام هستند. عالم بزرگ و نُماد حوزه, به بیمارستان سازى مى پردازد و به دعوت پزشکان, در زمانى که در کل ایران, جز در تهران, بیمارستانى وجود ندارد. بیمارستان را هم خود ایشان طراحى مى کند. بیمارستان هم, نقشه مدرنى دارد. ایشان, از پیش کسوتهاى تأسیس بیمارستان در ایران است. نخست, منزلى را به این امر اختصاص مى دهد و به آقاى دکتر مدرسى مى گوید که بر این بیمارستان نظارت داشته باشد و بیماران را ویزیت کند. بعدها سهام الدوله مى آید پیش ایشان براى وصیت. بنا دارد بخشى از دارایى اش زیر نظر ایشان در امور خیریه مصرف بشود. مى دانید که بیش تر این گونه داراییها و پولها در ساخت مسجد و حسینیه مصرف مى شود, حتّى در زمان حاضر. ولى آقاى حاج شیخ, به سهام الدوله پیشنهاد مى کند: با این پول, بیمارستان بساز و او هم مى پذیرد و بدین وسیله بیمارستان سهامیه ساخته مى شود. ییا آقاى سید محمد فاطمى مى آید پیش ایشان و مى گوید: (من, تنها پسرى داشتم که از دنیا رفت و حقوقِ دریافتى از دادگسترى را مصرف نکرده ام, علاقه دارم براى شادى روح پسرم, این مبلغ را در راه خیر مصرف کنم.) حاج شیخ به وى پیشنهاد مى کند: بیمارستان بساز. با تدبیر ایشان بیمارستان فاطمى قم ساخته مى شود.
استاد: در این باره خاطره ها و شنیده ها بسیار هست که اگر, یک یک را بخواهم بازگو کنم, سخن به درازا مى کشد; امّا خاطره اى از مرحوم استاد دکتر محمد قریب, بنیان گذار طب کودکان, دارم که بازگو مى کنم. آقاى دکتر قریب, به مرحوم والد, علاقه و ارادت عجیبى داشت. این علاقه و دوستى, از روزگار جوانى والد, سرچشمه مى گرفت. ایشان در دوران جوانى, براى تبلیغ به روستایى مى رود که از آنِ آبا و اجداد همین آقاى دکتر قریب بوده و از آن جا این علاقه و دوستى صورت مى بندد. یک وقتى, یک از فرزندانم مریض شده بود, او را آوردم تهران و به مطب دکتر قریب بردم. اطاق انتظار مطب, پر از مریض بود. منزل وى, همان جا و پیوسته به مطب بود.ایشان از اندرونى بیرون آمد, دید طلبه اى, سید,بچه به بغل, در میان مراجعه کنندگان ایستاده است. تا این صحنه را دید, گفت: آقا بفرمایید داخل. در همین حین, آقایى که پیش از من آمده و آن جا ایستاده بود, گفت: آقاى دکتر! من از ایشان جلوتر آمده ام. دکتر قریب در پاسخ آن آقا, که ارتشى بود و درجه بالایى داشت, گفت: (باشد. این جا منزل من است, دوست دارم این آقاسید را, اولاد زهرا(س) را, جلوتر بپذیرم و بیمارش را معاینه کنم.) وقتى وارد مطب ایشان شدم و بنا کرد به معاینه بیمار, خودم را معرفى کردم. خیلى خوشحال شد, خیلى احترام کرد و سپس خاطراتى نقل کرد, از جمله از جدّ ما, آقاى شیخ عبدالکریم, سخن به میان آورد و خاطره اى بسیار جالب که در رابطه با خودش بود, از ایشان نقل کرد که بیان گر آینده نگرى و روشن اندیشى شیخ است: (من به جدّ شما, مرحوم حاج شیخ عبدالکریم, پس از دیدارى که بسیار براى من سرنوشت ساز بود, ارادت و علاقه شدید پیدا کردم. من پس از تحصیلات مقدماتى, به مرحله اى رسیدم که مى توانستم رشته اى را براى ادامه تحصیل برگزینم. بسیار بسیار علاقه داشتم طبیب شوم و در طب تخصص پیدا کنم. پدرم اصرار داشت که خیر, باید بروى قم و وارد حوزه علمیه بشوى. خیلى دوست داشت من طلبه بشوم. چون ما خانواده مذهبى بودیم و به شدت پاى بند به مسائل دینى و انجام فرائض, پدرم نمى توانست بپذیرد من به فرنگ بروم. مى گفت: اگر بخواهى طب بخوانى مى روى فرنگ و کم کم مى افتى توى کارهاى خلاف شرع و… این بگومگو, در خانه و خانواده ما شدید شد. از یک طرف اصرار پدر بر این که باید درس طلبگى بخوانى و از یک سوى پافشارى من که خیر, من به طب علاقه دارم و دوست دارم در این رشته ادامه تحصیل بدهم. وقتى که به بن بست رسیدیم, من به ایشان پیشنهاد دادم: آیا مى پذیرید برویم پیش آقا شیخ عبدالکریم, هرچه ایشان فرمود, همان را انجام بدهیم. من تسلیم نظر ایشان مى شوم. اگر فرمود: باید بیایى حوزه درس بخوانى, من حاضرم و اگر فرمود: درس طب بخوان, شما حاضر بشوید و اجازه بدهید من درس طب بخوانم. ایشان پذیرفت. من با این که این پیشنهاد را دادم, ولى یک درصد هم احتمال نمى دادم, آقا با خواست و آرزوى من, هماهنگى داشته باشد و بفرماید که من طب بخوانم. با این حال, مأیوسانه, با پدرم آمدیم قم, رفتیم منزل آقا. به محض این که نشستیم, پدرم رو کرد به آقا و گفت: آقا! من دوست دارم, علاقه مند هستم, این بچه من بیاید قم خدمت شما, و درس طلبگى بخواند; ولى خودش اصرار دارد و مایل است که درس طب بخواند, چون به توافق نرسیدیم, قضیه به این جا ختم شد که بیاییم محضر شما, هرچه شما بفرمایید عمل کنیم. تا صحبت پدرم تمام شد, یک مرتبه آقا بلند شد و آمد مرا بوسید, رو کرد به پدرم و فرمود: (نه تنها جایز, بلکه واجب است که ایشان طب بخواند. خدا, به اندازه کافى طلبه رسانده و اکنون یک سرى متقاضى داریم, جواب کرده و نپذیرفته ایم.) من از این فرمایش آقا, بسیار خوشحال شدم و با یک دنیا شور و شوق, محضر ایشان را ترک کردیم. و اکنون هرچه خدمت مى کنم, ثواب آن را به روح بلند آقا تقدیم مى کنم.) آقاى دکتر قریب, واقعاً, منشأ کارهاى خیر بسیار شد و خدمات ارزنده اى به جامعه ایرانى, جامعه پزشکى, بویژه به طب اطفال کرد. هنوز در لابه لاى کتابهاى والد ما, از آقاى دکتر قریب نامه هایى هست که در آنها نوشته: فلان مبلغ, مثلاً پنجاه تومان و یا… مى فرستم براى یتیمان, براى جهیزیه, براى مستمندان و… مصرف شود. یا برخورد باز و جالب ایشان با حاجى میرزا حسن رشدیه, از پیشقدمان فرهنگ نو در ایران, درخور توجه و مطالعه است. رشدیه7, از بنیان گذاران دبستان براى کودکان, به سبک جدید به شمار مى رود, در تبریز وقتى دست به چنین کارى مى زند, سخت از سوى شمارى از افراد, تحت فشار قرار مى گیرد و آزار و اذیت مى بیند, تا این که در دوران حاج شیخ, به قم مى آید و از حمایت ایشان برخوردار مى شود و مدرسه اى در قم تشکیل مى دهد و شمارى از کودکان شهر را زیر پوشش آموزشى خود, به سبک جدید, مى گیرد.
استاد: این که ایشان تأکید مى ورزید, اصرار مى کرد حوزه از سیاست به دور باشد, براى این بود که حوزه پا بگیرد. حوزه در آن برهه اگر رودر رو با دستگاه حاکم و صاحبان قدرت قرار مى گرفت, من نظرم این است که حوزه را در ابتداى راه از حرکت باز مى داشتند. از این روى حاج شیخ, شرایطى را که حکومت براى حوزه تعیین مى کند, به گونه اى مى پذیرد. از باب نمونه, مى پذیرد که طلاب در امتحان شرکت کنند و از طرف حکومت از طلاب امتحان بگیرند; اما براى حفظ کیان حوزه نمى پذیرد که طلاب براى امتحان به تهران بروند. مى گوید ممتحن از تهران بیاید به قم و در قم, در داخل حوزه, با نظارت اساتید, از طلاب امتحان گرفته شود. حاج شیخ, این شرایط را تحمل مى کند, تا حوزه را از کوران حوادث بیرون بکشد و از هم نگسلد و نابود نشود. از این روست که از رضاخان چندین بار شنیده شده است: (من منتظر بودم که یک حرکت مخالف از شیخ عبدالکریم ببینم که او را بفرستم جایى که عرب نى انداخت [این تعبیر از خود رضاخان است] من در جریانهاى مختلف, منتظر بودم که شیخ عبدالکریم, کارى انجام دهد, ولى او با صبر و تحمل, ما را از پاى درآورد.) بله حاج شیخ عبدالکریم, در رویدادهاى گوناگون, به گونه اى رفتار کرد که بهانه را از دست دشمن گرفت. رضاخان در تلاش بود مظاهر دین, از جمله حوزه علمیه قم را از بین ببرد. تنها تدبیر حاج شیخ بود که از این رویداد جلوگیرى کرد. در چندین حادثه, با این که به گونه اى نارضایتى خود را اعلام کرد, اما از رو در روى با حکومت, خوددارى ورزید, از جمله در جریان حاج آقا نورالله اصفهانى8, شیخ محمدتقى بافقى9, شهید سید حسن مدرس10 و…
استاد: حوزه تازه تأسیس قم, از نظر مالى در تنگناى شدید بوده, با این حال, حاج شیخ عبدالکریم, به هیچ روى حاضر نبوده از خان, یا اربابى و یا دولت کمک بگیرد. نه مى خواسته حوزه مدیون و وابسته به خانها و اربابها باشد و نه مدیون و وابسته به دولت و دربار. حال باید دید و دقیق بررسى کرد حاج شیخ چه جاذبه اى داشت که با دست خالى توانست حوزه اى به این عظمت را بنیان بگذارد و طلاب را آن چنان شیفته خود سازد. حاج شیخ در دوره اى به قم وارد شد که عالمان بزرگى در قم بودند, مانند: حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمى,11 حاج شیخ مهدى حکمى پایین شهرى,12 حاج میرزا محمد ارباب,13 والد میرزا محمدتقى اشراقى, خطیب مشهور. آقاى ارباب, شاگرد میرزا محمدحسن شیرازى است. حق این بود که مردم از وى تقلید کنند و با وجود ایشان, به سوى حاج شیخ عبدالکریم نیایند, چون به هر حال, حاج شیخ, به شاگردى میرزا مشهور نبوده است, بیش تر استفاده ایشان از محضر آقا سید محمد فشارکى, شاگرد برجسته میرزاى بزرگ است. پس آقاى ارباب از ایشان پیش تر و اقدم بوده, حال چه شده که میرزا محمد ارباب محور نمى شود و در قم, بدین گونه که شیخ دست به کار شد, دست به کار نمى شود و حوزه تأسیس نمى کند و یا براى وى چنین زمینه اى فراهم نمى آید؟ علت آن چندان براى من روشن نیست. ولى, به هر حال, مرحوم ارباب در قم آن روز, عالمى صاحب نفوذ بود, به گونه اى که یکى از فضلاى مورد وثوق, از جدّ خود, که از اهالى اصیل قم بوده, نقل مى کرد: (حکومت وقت تا زمانى که مرحوم ارباب زنده بودند به خود اجازه نمى دادند که قیمت آرد را که قوت لایموت مردم بوده بالا ببرد.) با این همه, ایشان مرجع تقلید نبوده است. اما آقاى حائرى را مى بینیم که خیلى زود بین طلاب و علما جا باز مى کند. افزون بر ویژگیهاى بسیارى که ایشان داشته, من فکر مى کنم, یکى از مهم ترین ویژگیهاى این عالم برجسته, که توانسته حوزه فقیر و طلاب تهیدست را سر پا نگهدارد, ساده زیستى خود وى بوده است. مدیر و زعیم حوزه وقتى خود, در حدّ طلاب باشد از نظر خورد و خوراک و پوشاک, روشن است که خیلى اثرگذار خواهد بود. آقاى واعظ زاده از قول پدرش نقل مى کرد: (طلاب قم, با همه تنگدستى, در فضا و محیطى زندگى مى کردند, که به آنان سخت نمى گذشت; زیرا زعیم حوزه, فرزندان ایشان هم, مثل ما زندگى مى کردند, از راه شهریه. زندگى فرزندان حاج شیخ عبدالکریم, در سطحى بود که ما بودیم, فرقى نداشت و ما از این وضع, لذت مى بردیم و احساس سختى و رنج نمى کردیم. در مدرسه سلمانى بود که سر ما طلاب را مى تراشید. صف مى ایستادیم و به نوبت سلمانى سَرِ ما را مى تراشید و از هر نفر, دو قران مى گرفت. حاج شیخ عبدالکریم هم در صف مى ایستاد, تا این که نوبتش مى رسید و سرش را سلمانى مى تراشید. از ایشان هم دو قران مى گرفت. ایشان حاضر نمى شد سلمانى را به منزل ببرد و یا در صف نایستد و خارج از نوبت اصلاح کند. ما طلاب, از این که رئیس مان, مرجع بزرگ تقلید, مانند ما در صف مى ایستاد و سرش را سلمانى مى تراشید, سخت لذت مى بردیم و وقتى مى دیدیم مانند ما زندگى مى کند, فقر و تنگناها بر ما فشار نمى آورد.) این روش, منش و رفتار بسیار مهم است و جاذبه آفرین. به طلبه تهیدست و فقیر, امید مى دهد و او را باز مى دارد از این که به خاطر فقر, خود را به انزوا بکشد و اعتماد به نفسش را از دست بدهد, زیرا مى بیند بزرگ ترین مقام حوزه, که همه چیز در اختیارش هست, در زندگى, در لباس و خوراک مثل آنان است. ییا آقاى وکیلى, قاضى بازنشسته دادگسترى, از قول پدرش, حاج وکیل, از قمیهاى اصیل, از فضلاى دوره زعامت حاج شیخ, وکیل دادگسترى و مشهور به وثاقت, نقل مى کرد: (در دوره حاج شیخ, خانمى به خدمت ایشان آمد و عباى نایینى به ایشان هدیه کرد و گفت: من این عبا را از پشم شترانِ خود تهیه کرده و به دست خودم رشته و بافته ام. شیخ گفت: من عبا را مى پذیرم و از شما تشکر مى کنم, ولى قیمت این عبا, على الظاهر, خیلى بالاست. چه طور است که به جاى من یک نفر, چند نفر عبا دار شوند؟ عبا در بازار آن روز قم, صد تومان قیمت شد. به علت قیمت بالا, در قم خریدار نداشت و کسى نبود که آن را بخرد. لذا قرار شد در تهران به فروش برسد. در قم, شخصى بود به نام حاج فهیم (فهیم التجار) شیخ ایشان را خواست و فرمود: این عبا را بفروشید. به هر حال فروش عبا در تهران, به عهده ایشان قرار گرفت. [حاج وکیل نسبت به این قضیّه از ناحیه حاج فهیم آگاه شده بود.] عبا در تهران, به مبلغ صد تومان, فروخته شد. و با این مبلغ, سى عبا خریده شد. شیخ یکى از آنها را براى خود برداشت و باقى را به طلاب داد.) قضیه دیگرى هم شنیدم, که گویا با قضیه بالا در ارتباط باشد: سیدرضا مرندى, از فضلاى پیشین حوزه و قاضى فعلى دیوان عالى کشور نقل مى کرد: (من هنگامى که در قم درس مى خواندم, در مدرسه حجتیه حجره داشتم. آقایى به نام سیدمهدى موحدى تهرانى, با من هم حجره بود. پدر وى, در بازار تهران, تجارت مى کرد. گاه به قم مى آمد و چند روزى در حجره ما مى ماند. او نقل مى کرد: من در جوانى طلبه بودم و در قم درس مى خواندم, همدرس و هم بحث آقامرتضى, فرزند بزرگ حاج شیخ عبدالکریم بودم. با هم, پیش آقاى مرعشى نجفى لمعه مى خواندیم. روزى, براى طلاب از طرف حاج شیخ عبا آوردند. هرکس که عبا نداشت, گرفت و پوشید. من دیدم عباهاى خوبى نیست, نگرفتم. خبر به حاج شیخ رسیده بود. چون من هم بحث فرزندشان بودم, مرا از نزدیک مى شناخت. مرا خواست. خدمت شان رسیدم. پرسید: چرا عبا را نگرفتى و پس فرستادى؟ مگر تو با مرتضى فرق دارى؟ گفتم: بله فرق دارم. گفت: چه فرقى؟ گفتم: من سیدم! حاج شیخ چیزى نگفت و من محضر ایشان را ترک کردم. فرداى آن روز, فرستاد سراغ من. رفتم خدمت شان. عده اى خدمت ایشان نشسته بودند. تا من وارد شدم و سلام کردم. گفت: حق با توست. تو از مرتضى بالاترى. تو فرزند حضرت فاطمه, سلام اللّه علیها, هستى, یک قواره عباى نایینى جنس خوب به من داد. و بر این, پول دوخت و پول قیطان هم اضافه کرد.) حاج شیخ, واقعاً با طلبه ها یکى شده بود. از داستانها و خاطره هاى بسیار, انسان به این نتیجه مى رسد: رفتار شیخ و زى طلبگى ایشان, که در همه احوال آن را حفظ کرده, رمز شکوفایى حوزه علمیه قم در آن برهه حساس و سرنوشت ساز بوده است. با این که طلبه ها و فضلا مى توانستند به طرف کارهاى دولتى بروند و وضع خوبى هم داشته باشند و از این فقر و تنگدستى بیرون بیایند, اما شیخ, چنان با رفتار خود جاذبه آفریده بود و طلاب را جذب خود کرده بود, که کسى به فکر این نمى افتاد که حوزه را ترک کند و به کارهاى نان و آب دار بپردازد. یا شیخ حسین یزدى (پدر آن دکتر یزدى, توده اى معروف) که همدوره حاج شیخ بوده, نقل مى کند: (یک وقتى در ایران, میهمان حاج شیخ بودم. در این چند وقتى که میهمان ایشان بودم, هى آبگوشت به شکم ما مى بست. گفتم: آقا! چند روز است که ما میهمان شما هستیم, هى به ما آبگوشت مى خورانى یک وعده هم پلو بده بخوریم. بگویید براى ما پلو بپزند. ایشان گفت: باشد مى گویم یک وعده هم پلو بپزند. بالاخره, یک شب بعد از جلسه هاى طولانى ایشان, سفره را پهن کردند و پلو آوردند. حاج شیخ بلافاصله رفت اتاق دیگر, آقا مهدى را که خوابیده بود, بیدار کرد. چون به او هم وعده داده بود که یک شب پلو خواهند پخت.) حاج شیخ, همیشه در کنار طلاب و مردم بود. با درد و رنج آنان, دردمند و رنجور مى شد و تلاش مى کرد, به گونه اى درد و رنج آنان را برطرف کند, مانند پدرى مهربان و دلسوز. سیّاحى که از قم, در زمان حاج شیخ, دیدن کرده در کتاب خود: (افسانه یا واقعیت) مى نویسد: (شیخ عبدالکریم, رئیس حوزه, مرجع تقلید شیعیان, بیمارستانى در قم ساخته بود و خود, گه گاهى به عیادت بیماران مى آمد. روزى به عیادت بیماران مى آید, مى بیند طلبه اى خیلى تب دارد و در تب مى سوزد. از پزشک مى پرسد چرا حال این بیمار این طور است؟ پزشک مى گوید: داروى وى گیر نمى آید. شیخ نسخه وى را مى گیرد و مى رود داروى مریض را پیدا مى کند و مى آورد تحویل پزشک مى دهد.) این رفتارها, چیزى نبوده که به گوش طلبه ها نرسد, بلکه همگان, حتى غیر طلبه ها از آنها آگاه مى شده اند و فضاى حوزه و جامعه, یک فضاى معنوى مى شده است و تلاشها براى کسب علم و معرفت, بیش از پیش اوج مى گرفته است. بله وقتى طلبه اى این دلسوزیها و مهربانیها را مى بیند و مى شنود و آن گونه لباسها را در تن شیخ و فرزندانش مى بیند و مى شنود به میهمانان اش هم, همان غذایى را مى دهد که خود مى خورد, دلگرم مى شود و تلاش مى ورزد از این الگو پیروى کند, از این روى مى بینیم, از این حوزه انسانهاى برجسته اى پا به عرصه اجتماع مى گذارند که هرکدام خود الگوى جمع مى شوند, در قناعت و ساده زیستى و زى طلبگى. براى حاج شیخ فرقى نمى کرده که میهمان یک فرد عادى و عالمى از دوستان و همدوره هایش باشد, یا یک فرد متمول و ثروت مند, در سفره یک نوع غذاى معمولى مى گذاشته است. مرحوم آیت اللّه آقاى محسنى ملایرى نقل مى کرد: (روزى شیخ العراقین اصفهانى [که فرد متمولى بوده است] قم مى آید و میهمان حاج شیخ مى شود. داخل حیات یک تختى بوده خود و میهمان, روى تخت مى نشینند و خربزه اى از زیر تخت درمى آورد و خدمتکار کاسه اى سفالى, که داخل آن آبگوشت است, جلو میهمان مى گذارد. حاج شیخ نان را ترید مى کند. به حدّى که آب آبگوشت کم مى آید با این صحنه حاج شیخ قدرى دوغ به آبگوشت افزوده و مى گوید: از کیف آن کم مى کنم و بر کمّ آن مى افزایم. شیخ العراقیین با تعجّب به حاج شیخ مى گوید: آقا این که کیفى نداشت و فاقد گوشت بود. حاج شیخ بلافاصله مى گوید: تا دست من در آن است گوشت هم دارد!) البته خود حاج شیخ بیش تر در تابستانها دوغ مى خورده و مى گفته کسى حق دوغ را به خوبى ادا مى کند که لب کاسه پیشانى اش را ببوسد. عامل دیگرِ جذب طلاب به شیخ, اُنس عمیقى بوده که ایشان با طلاب داشته است. با طلاب رفیق بوده, با آنان به گفت وگو مى نشسته است. عصرها مى آمده مدرسه فیضیه و با طلاب مى نشسته و در این نشستها, از هر درى سخن به میان مى آمده, بویژه سخنانى که به حال طلاب مفید بوده و به کار درس و زندگى آنان مى آمده است. حاج شیخ, حتى از وضع زندگى طلاب هم جویا مى شده و مى پرسیده است. شاگردان حاج شیخ, همیشه به دو نکته از حالات و ویژگیهاى شیخ در این گونه مجالس و نشستها اشاره مى کردند: 1. شوخ طبعى. 2. هیبت. مى گفتند: ایشان در عین شوخ طبعى, از هیبت خاصى برخوردار بود. وقتى شوخى را قطع مى کرد, هیبت ایشان, مجلس را به سکوتى عمیق فرو مى برد, و کسى به خود اجازه نمى داد تا بى اذن ایشان حرفى بزند.
استاد: به نظر مى رسد و از شاهدها و قرینه ها هم به خوبى و روشنى برمى آید که وى, به هیچ روى مخالفِ معقول نبوده; اما شاید بر این باور بوده که رسالت ما, تربیت فقیهان است. طلبه وقتى در فقه قوى شود, ورود او در مسائل فلسفى و معقول مشکلى ایجاد نمى کند. این که مى گویم مخالف نبوده, چون فرزندان ایشان فلسفه خوانده و در این فن, صاحب نظر بودند. بى گمان اگر شیخ مخالف بود, آنان هیچ گاه به سوى فلسفه نمى رفتند. یا امام خمینى, شاگرد برجسته ایشان, در زمان خود ایشان به درس آقاى شاه آبادى مى رفته و حاج شیخ هم به طور قطع مى دانسته که ایشان به درس آقاى شاه آبادى مى رود. شاهدهاى مهم تر و روشن تر هم داریم. ایشان, با توجه به تلاش مارکسیستها در ایران, بویژه تقى ارانى, همان گونه که عرض کردم, در رواج اندیشه هاى مارکسیستى و الحادى فعال بوده, مى بینیم از استادان بنام معقول دعوت مى کرده که به قم بیایند و با طلاب جلسه هایى داشته باشند و درسهایى مانند: منظومه و اسفار براى آنان شروع کنند و در کل در دوران ایشان, علوم معقول رواج مى یابد.14 در همین برهه است آقاى میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى15 به قم مى آید و درس منظومه و اسفار شروع مى کند. شمارى از فضلاى درس خارج حاج شیخ, به درس آقاى رفیعى هم مى روند. و در همین برهه است که که آقاى شاه آبادى,16 معقول تدریس مى کند و از حوزه درسى او فیلسوفان بنام, پا به عرصه فلسفه و حکمت مى گذارند. یا از میرزا جواد آقا ملکى تبریزى17 تقاضا مى کند براى طلاب اخلاق بگوید. و از طرف دیگر, در سر جلسه فقه, به طلاب و فضلاى درس مى گوید: میرزا جواد آقا ملکى, شخص قابلى است در درس اخلاق ایشان شرکت کنید. یادآورى مى کنم: صاحب المراقبات, پیش از آن که حاج شیخ از وى تقاضا کند براى طلاب درس اخلاق بگذارد, براى بازاریان و مردم عادى بحثهاى اخلاقى داشته; اما پس از تقاضاى حاج شیخ, ایشان در فیضیه در مدرس زیر کتابخانه, درس اخلاق خود را براى طلاب هم شروع مى کند. حاج شیخ, نمى خواسته حوزه قم, حوزه فنى فقه باشد. علاقه مند بوده در حوزه قم, دانشهاى گوناگون تدریس بشود و دانش آموختگان حوزه, خشک بار نیایند و تنها با فقه سر و کار نداشته باشند. بى گمان بحثهاى فلسفى, عرفانى, اخلاقى و تربیتى در کنار فقه و اصول, به طلاب و فضلا شادابى خاصى مى بخشد و آنان را از خشک اندیشى باز مى دارد. حاج شیخ گویا با سابقه اى که از حوزه نجف داشته و استادان, طلاب و فضلاى آن حوزه را غرق در بحثهاى فقهى و اصولى دیده و احساس کرده جدا بودن آنان از بحثهاى فلسفى, عرفانى, اخلاقى و تربیتى, زیانها و خسارتهایى را سبب گردیده, از این روى, در حوزه اى که خود بنیان گذارده, نمى خواهد چنین اتفاقى بیفتد, سعى مى کند بحثهاى دیگر هم, در حوزه رواج بیابد و حوزه از یک نواختى به درآید.
استاد: همان گونه که عرض کردم و نمونه و شاهدهایى هم ارائه دادم, ایشان فکر بازى داشته و آینده نگر بوده و محدود نمى اندیشیده است. ایشان نه تنها با یادگیرى زبانهاى دیگر مخالف نبوده, بلکه فرزندان ایشان: حضرات آیات: آقا مرتضى و آقا مهدى, در آن زمان, در نزد معلم زبان فرانسه, به نام آقا سید یحیى اسلامبول چى, زبان فرامى گرفته اند.
استاد: حاج شیخ عبدالکریم, به این باور رسیده بوده که استعمار, در فکر از بین بردن پایگاه هاى شیعه است. در ایران, شخصى به نام رضاخان, سردار سپه, را جلو انداخته است, تا این نقشه را اجرا کند. سردار سپه, در آن دوران, همه کاره بوده و به هر کارى دست مى زده, قدرت زیادى داشته است و اگر حوزه قم, در برابر او, بدون برنامه ریزى دقیق و حساب شده قرار مى گرفت و مى خواست با تمام برنامه او در آغاز, به طور آشکارا به مخالفت برخیزد, بى گمان, پا نمى گرفت و نمى ماند. او باید کارى مى کرد که از تیررس نقشه هاى شوم او, حوزه علمیه قم را برکنار دارد. یحیى دولت آبادى, بسیار بى انصافانه سخن گفته و از جریانها بى خبر بوده است. این که نوشته است: (رابطه مخصوصى میان سردار سپه و این مرکز روحانى موجود است), اولاً باید پرسید چه رابطه اى؟ باید رابطه را معنى کرد. رضاخان در دوران سردار سپهى, خیلى خود را دیندار و علاقه مند به اهل بیت و امام حسین(ع) جلوه مى داد و تظاهر به دیندارى مى کرد. از گروه قزاق تحت فرماندهى خود, دسته سینه زنى و هیأتى تشکیل داده بود و خود پیشاپیش این هیأت حرکت مى کرد, به پیشانى اش گل مى مالید و خود را به هر نهاد دینى نزدیک مى ساخت, تا بین مردم جا باز کند. برابر همین برنامه, سعى داشت خود را به حوزه علمیه قم, نزدیک کند و با حوزه روابطى داشته باشد. آیا این رابطه آقا شیخ عبدالکریم با سردار سپه است؟ اگر منظور نویسنده از رابطه این است, مى شود تا حدى پذیرفت. یا مراد از رابطه این است که اکنون حاج شیخ, با سیاستهاى سردار سپه, درگیر نیست. درگیر نبودن, به معناى رابطه نیست. در آن برهه, حاج شیخ نمى خواست وانمود شود که بنا دارد کارهاى سیاسى انجام بدهد و یا در برابر حکومت, دارد به یک صف آرایى مى پردازد. مى خواست وانمود کند که کار به کارهاى سیاسى ندارد, تا بتواند کار اصلى خود را انجام دهد. ثانیاً, باید از رابطه نشانه هایى هم وجود داشته باشد. کو نامه اى که ایشان براى رضاخان فرستاده و وى را مدح و ثنا گفته؟ کو برنامه اى که ایشان براى خوشامد دستگاه انجام داده است؟ ایشان هیچ اطلاعیه اى را امضا نکرده و چنان رفتارى دارد که دستگاه نمى تواند از ایشان سوء استفاده کند. این نویسنده از کجا درآورده که حوزه قم, به اشاره و یا با سیاستهاى انگلستان پا گرفته و بنیان گذارده شده است؟ این که انگلستان بنا داشته حوزه نجف را ضعیف کند و از رونق بیندازد, دلیل نمى شود که دست آقاى حائرى را در بنیان گذارى حوزه قم باز گذاشته باشد. آقاى شیخ عبدالکریم, با تدبیر و به ظاهر کنار کشیدن خود از امور سیاسى, حوزه را بنیان گذاشت. و هیچ دلیل و مدرک تاریخى وجود ندارد که انگلستان و ایادى او در ایران در این حرکت دست داشته باشند. این که یحیى دولت آبادى نوشته: آقاى حائرى با علماى مهاجر سرد برخورد کرده, این هم درست نیست و حاکى از بى اطلاعى اوست. آقاى حائرى, آن چه از دستش مى آمده در احترام و تجلیل از دو بزرگوار کوتاهى نکرده, که در خاطرات بزرگان آمده و چاپ شده است. از این نویسنده باید پرسید و از کسانى که مثل او مى اندیشند, چرا امضاى آقاى حائرى در پاى آن اطلاعیه اى که آقایان: میرزاى نائینى و سید ابوالحسن اصفهانى در تجلیل از رضاخان نوشته و مخالفان او را مفسد فى الارض و محارب با خدا, خوانده اند, وجود ندارد؟ و در قضیه شمشیر و تمثال حضرت على(ع) هیچ نقشى نداشته و به طور کامل خود را کنار مى کشد؟ حال چطور آن دو بزرگوار, مخالف سیاستهاى انگلیس در بین النهرین قلمداد مى شوند و آقاى حائرى موافق؟ گرچه درباره این نامه حرفهایى هست و شمارى از اهل فن آن را ردّ مى کنند و قبول ندارند و یا شمشیر و تمثال را کار خود دستگاه مى دانند که با هماهنگى کلیددار حرمِ حضرت امیر(ع) انجام گرفته, نه این که از سوى میرزاى نائینى و سید ابوالحسن اصفهانى, یا میرزاى نائینى به تنهایى باشد,18 اما من مى گویم اگر همچنین نامه اى هم باشد و دیگر قضایا, خلاف نیست. در دوران ناامنى و هرج و مرج کشور, که از هر سویى صدایى بلند است و گروهى به چپاول مردم مى پردازند, و کسى که داراى قدرت و نفوذ و همه کاره است, تظاهر به مسلمانى مى کند, خود را دیندار جلوه مى دهد و علاقه مند به اهل بیت و مى گوید کشور را امن خواهم کرد, چنین و چنان خواهم کرد و به نابسامانیها پایان خواهم داد و دستِ تجاوزگران را کوتاه خواهم ساخت و… دلیل ندارد که بى جهت با او مخالفت شود. باید موضع گیرى علما در همان برهه خاص تفسیر شود. این نامه را آقایان (اگر درست باشد) به رضاخان در زمانى فرستاده اند که وى سردار سپه بوده و قولهایى درباره امن کردن کشور داده است و با آقایان علما, با احترام برخورد مى کرده است. براى علماى ما, امنیت کشور, بسیار بسیار مهم بوده است, تا آن جا که شمارى از آقایان علما, سردار سپه را براى امنیت کشور, فرستاده خدا تلقى مى کرده اند. علماى ما در زمان قاجار و پیش از قاجار, پادشاهانى که تظاهر به دین مى کرده و مى گفته اند ما خدمتگزار ملت هستیم و رواج دهنده دین, تأیید مى کرده اند. این که آقاى بروجردى در قضیه 28مرداد, به گفته بعضى, آمدن شاه را تأیید کرده, در همین راستاست. ایشان وقتى مى بیند جریانهاى ضد دین به نام رفتن شاه چه حرکتهایى از خود بروز مى دهند, چه بلواهایى راه مى اندازند, چه توهینهایى به علما روامى دارند, چه مزاحمتهایى به وجود مى آورند و… شاید تأیید کرده باشد آمدن شاه را.19 از این روى, اهل اطلاع, آگاهان به تاریخ و مسائل سیاسى, باید روى شرایط دورانِ حاج شیخ عبدالکریم, دقت کنند, تا دریابند موضع گیرى ایشان در برابر سیاستهاى آن روز, باید به گونه اى مى بود که وى را از استوارسازى پایه هاى حوزه قم باز ندارد و بتواند حوزه اى قوى در آن زمان حساس, که سخت به آن نیاز بود, بنیان بگذارد. باید روى بستر زمانى که حاج شیخ کارهاى حوزه را سامان مى داد, طلاب را تربیت مى کرد و به درس و بحث آنان مى رسید و براى رویارویى با جریان الحاد و رواج مسائل دینى طلاب را آماده مى ساخت, دقت شود و از آن طرف روى رفتار رضاخان هم, به درستى و با دقت مطالعه شود. رضاخان, به گواهى اسناد, سعى مى کرده قم را به آشوب بکشد, آن هم به نامِ دین. نقل شده: یک وقتى, کسى با صداى بلند در بازار تهران, به انکار انبیاء مى پرداخته است و این رویداد سبب شده مردم برانگیخته شوند و پیش حاج شیخ عبدالکریم بیایند که باید موضع گرفت و… ایشان که گویا, به شمّ سیاسى و یا به گونه اى اطلاع مى یابد که این گونه کارها از سوى رضاخان و حکومت گران است, به این گروه و مردم ناراحت و برانگیخته شده مى گوید: از کجا معلوم, این حرفها درست باشد. چطور این حرفها ثابت بشود. شما بروید پى کارتان, شاید این حرفها دروغ باشد.
استاد: بنده از روحیات ایشان, استنباطى دارم و آن این است که: در بسیارى از مسائل و رویدادها, مانند دیگر علماى دینى موضع گیرى نمى کرده است و دوست نداشته با نام دین و شریعت, اسلام و تشیع, با جریانها و افراد, برخورد کند; به این سبک علاقه اى نداشته است. علاوه, باید آن برهه زمانى مطالعه شود. آن موقعیت, موقعیت خاصى بوده, بسیارى از دستورها و احکام دینى به سُخره گرفته مى شده و علیه آنها طنز مى گفته و شعر مى سروده و به سر زبانها مى انداخته اند. عشقى,20 ایرج میرزا21 و… علیه حجاب شعر سروده و این دستور دینى را به سخره گرفته اند. علما و روحانیان را دکاندار دین و سمبل تهجر معرفى مى کردند و چنان فضا را علیه علما و روحانیت آلوده بودند که کارها به آسانى پیش نمى رفت. در چنین شرایطى, زیرکى و هشیارى و تدبیر لازم بود که کارها پیش برود, از این روى, شیخ عبدالکریم هم به خاطر عقیده و دیدگاهى که داشته, چون به ولایت فقیه, یعنى به ولایت گسترده براى فقیه و این که بتواند فقیه در همه امور دخالت کند, عقیده نداشته, بنابر آن چه از تقریرات ایشان که آقاى اراکى تنظیم کرده, برمى آید و هم به خاطر شرایط آن روزگار, روش و منش خاصى را دربرخورد با حرکتهاى ضد دینى و کارهاى ناروا پیش مى گرفته است. آقاى سید حسین خاکباز, پسر حاج سیّد اسماعیل اراکى, همو که حاج شیخ را به اراک دعوت کرده, اکنون در قید حیات است, متولد 1295, صد سال از عمرش مى گذرد و سر حال است. وى نقل مى کرد: (وقتى حاج شیخ عبدالکریم در اراک بود, عده اى آمدند دَرِ منزل ایشان, با حالت ناراحتى و خشم اعلام کردند که فلانى, قرآن را آتش زده است. ایشان, پس از این که به سخن این جمع گوش کرد, گفت: بروید پى کارتان, مگر مى شود با این حرفها چنین جرمى را ثابت کرد. از این سخن حاج شیخ, مردم چنین برداشت کردند: کى دیده, چطور ثابت شده؟ این جمع به سینه مى زدند و مى گفتند: ما شاهدیم, ما شاهدیم. وقتى نتوانستند از حاج شیخ جواب بگیرند, رفتند دَرِ منزل حاج آقا نورالدین حسینى اراکى. ایشان آمد بیرون, گفت: چه شده است؟ مردم گفتند: فلانى قرآن را آتش زده است. وى, سکوت کرد و چیزى نگفت. مردم از سکوت او برداشت کردند که مى توانند و مجازند شخصى را که قرآن را آتش زده, بکشند. رفتند و او را کشتند. بعدها معلوم شده که یک توطئه بوده از طرف صاحب ملک این آقا, یعنى اختلاف ملکى بوده و صاحب ملک این تهمت را زده تا وى را از میان بردارد.)
استاد: اجراى حدود در زمان غیبت, به دست فقیهان, در فقه بحث عمیقى است و محقق حلى در شرایع, در مسأله تردید مى کند.22 بالاخره این بحثى است. شاید حاج شیخ عبدالکریم, نظرش این بوده که این گونه قضایا چون به آسانى ثابت نمى شود, نمى توان حکمى داد و نباید حکمى داد. در مجموع سعى داشته در قضایا دخالت نکند. یا از باب این که چنین ولایتهایى و اختیاراتى را براى فقیه قائل نبوده و یا به دلیلهاى دیگر. از باب نمونه در قضیه نظام وظیفه, که علماى اصفهان به رهبرى حاج آقا نورالله اصفهانى, به نظام وظیفه اجبارى اعتراض و به قم هجرت مى کنند. حاج شیخ, با این که به گرمى از علماى مهاجر استقبال مى کند و به هر یک از علما در شأن خود آنان احترام مى گذارد, امّا با خواست آنان روى موافقت نشان نمى دهد; زیرا ایشان بر این باور بوده که کشور ارتش مى خواهد و باید براى حفظ امنیت و سرحدّات و مرزها, ارتش قوى داشته باشد و بى گمان, ارتش داشتن, بدون نظام وظیفه و سربازگیرى و اعزام جوانان به سربازى ممکن نیست. با این حال, به خاطر احترامى که براى علما قائل است و اهمیتى که به حرکت و هجرت آنان مى دهد, با آنان همراهى مى کند و تا جایى که در توان دارد, به حرکت آنان کمک مى رساند, ولى به آنان مى گوید: من پیام شما را به دولت مى رسانم و خودم چیزى نمى گویم. از این روى مى بینیم نامه آنان را امضا نمى کند. شهید مدرس هم همین جور فکر مى کرده است. وى با رفتن جوانان به سربازى و نظام وظیفه موافقت داشته است و بر این باور بوده که بر هر فرد مسلمان, خدمت وظیفه, براى پاسدارى از موجودیت کشور و مرزها لازم است. ییا در قضیه متحدالشکل کردن البسه, برخوردها و موضع گیریهاى حاج شیخ عبدالکریم, خیلى دقیق و حساب شده است. آقاى اوحدى, وکیل دادگسترى, که در دوران زعامت آقاى حاج شیخ, طلبه جوانى بوده و دو سال پیش فوت کرد, براى من نقل کرد: (رئیس شهربانى براى من نقل کرد: من از طرف پهلوى دستور گرفتم و مأمور شدم, به هر نحو ممکن, شهر قم را به تمکین وادارم و همه را وادار کنم از فرمان دولت در اتحاد لباس پیروى کنند. دستور اکید داده بود: چون همه شهرهاى ایران تمکین کرده اند, جز قم و مردم هر روز در صحن اجتماع مى کنند و به تظاهرات مى پردازند, تو اختیار تام دارى غائله را ختم کنى, هرچه آدم کشته شد, مهم نیست. قم, باید تمکین کند. رئیس شهربانى گفت: من آمدم قم, چون مى خواستم خون ریزى نشود, یکراست رفتم خدمت حاج شیخ عبدالکریم. به ایشان گفتم من یک چنین مأموریتى دارم و به من اختیار تام داده اند. شما کمک کنید قضیه به گونه اى حل شود, تا خون مردم به زمین ریخته نشود. ایشان یک فکرى کرد و گفت: من فردا ان شاءالله, خودم یک کارى مى کنم. فرداى آن روز, پس از این که درس شان در مسجد بالاسر به پایان رسید, آمد داخل صحن حرم حضرت معصومه. مردم اجتماع کرده بودند. تظاهرات مى کردند. بازار تعطیل و مغازه ها همه بسته شده بود و بازاریان در داخل صحن, به تظاهرکنندگان پیوسته بودند. ایشان وقتى وارد صحن شد, منبرى که در آن جا بود, روى پله اول آن نشست. مردم هم براى شنیدن سخنان ایشان, نشستند. رو کرد به مردم و گفت: دو چیز, خیلى براى من مورد تعجب است. نمى دانم چه بگویم. ییکى این که: این چه اصرارى است که حکومت مى کند: مردم باید یک جور لباس بپوشند. حکومت چه اصرارى دارد لباس مردم را تغییر بدهد. این کار بدى است. بگذارید مردم هر لباسى را که دوست دارند بپوشند. دیگر این که: من تعجم از شما مردم است. حالا دولتیها لجبازى مى کنند, شما چه اصرارى دارید. لباس بلند و کوتاه, چه فرقى مى کند. آنان لجبازى مى کنند, شما چرا؟ این سخنان حاج شیخ, گویا آبى بود که روى آتش ریخته شد. مردم قانع شدند و صحن را ترک کردند و بازاریان هم رفتند مغازه هاى خود را باز کردند. و خونى هم ریخته نشد.) این یک طرز تفکر خاصى است که من فکر مى کنم ایشان تلاش مى ورزید آن چه حکم خداست اجرا شود, نه کم و نه زیاد. این چنین روحیه اى داشت که باید روى مسائل شرعى مسلم اصرار ورزید و از کنار باقى قضایا آسان گذشت.
استاد: اگر از من پرسیده شود محور اندیشه و اخلاق حاج شیخ چه بود, مى گویم: ایشان تمام فضیلتها را برمى گرداند به عدم حقه بازى و ریاکارى و تمام رذیلتها را برمى گرداند به ریا و حقه بازى. فرزندان ایشان: حاج آقا مرتضى23 و حاج آقا مهدى حائرى24 نیز چنین بودند و سخت به این اصل پاى بندى نشان مى دادند. این ویژگى را تا آخر عمر حفظ کردند. از ریا و عملى که بوى ریا مى داد, پرهیز مى کردند. حاج شیخ به این عقیده بوده که عالم دینى, باید سعى کند به دین خدا, نه چیزى افزوده شود و نه از آن چیزى کم شود. یعنى در مسائل دینى, محور حرکت, تظاهر و ریا نباشد. ریاکارانه, به نام دین, کسى سنگى به سینه نزند. براى خوشامد دیگران, چیزى را که پایه و اساس دینى ندارد, براى انجام دادن و انجام ندادن آن, امر و نهى دینى وجود ندارد,به دین بسته نشود و به نام دین براى آن هیاهو به پا نگردد. در قضیه متحدالشکل کردن البسه, بعضى مى خواستند در برخورد و مبارزه با آن, از دین مایه بگذارند و به قضیه صبغه دینى بدهند, که حاج شیخ در برابر آن ایستاد و اعلام کرد: نه بلندى لباس و نه کوتاهى آن, یک مسأله دینى و شرعى نیست که بخواهیم روى آن پافشارى کنیم. از این دست قضایا, شاید بسیار بشود در زندگى حاج شیخ و دوران زعامت ایشان پیدا کرد. در همین باره, قضیه اى را بدون واسطه, از حاج آقا مهدى حائرى, فرزند حاج شیخ, نقل مى کنم. ایشان مى گفت: (من نوجوانى بودم, بین در اندرونى و بیرونى منزل, داشتم بازى مى کردم. همین که پدرم از اندرونى آمد بیرون و خواست برود داخل اتاقى در بیرونى منزل, یک خانمى, که مدتى آن جا ایستاده بود, یک مرتبه دوید جلو و گفت: آقا! من مقلد شما هستم. مقدارى املاک و اموال دارم, ناگزیر باید به ادارات و براى رفع مشکلات مراجعه کنم. حجاب من این است. این حجاب را براى خودم درست کرده ام. من نگاه کردم دیدم یک پالتوى بلندى, مثل مانتو به تن دارد, هیچ جاى بدنش پیدا نیست. به سرش کلاهى گذاشته که همه موهاى سرش را پوشیده و گردنش با یک دستمالى بسته و دستکش هم به دست دارد. رو کرد به آقا و گفت: نگاه کنید, حجاب من این است آیا از نظر شرعى درست است؟ پدرم گفت: بله. تا این را گفت, حاج میرزا مهدى بروجردى, رئیس دفتر ایشان, که رو به روى آقا, در آن سمت ایستاده بود, ناراحت شد و بنا کرد ریش خود را کندن که آقا این چه حرفى است که زدید. الآن, این حرف این طرف و آن طرف در تهران پخش مى شود که آقا با بى حجابى موافق است. حاج شیخ با عصبانیت گفت: مگر من بیش تر از حکم خدا مى توانم بگویم؟ حکم خدا این است. من حکم خدا را مى گویم.) یکى از مشکلات و گرفتاریهایى که براى دین پیدا مى شود و پیش مى آید, افزودن بر دین است. دین, همان گونه که هست باید مطرح شود, نه کم, نه زیاد. ما نباید برابر ذوق و سلیقه خودمان با دین برخورد کنیم. شهید مرتضى مطهرى, همان گونه که مى دانید, وقتى که کتاب (مسأله حجاب) را نوشت و نشر داد, در برابر موجى بزرگ از مخالفتها و بدگوییها قرار گرفت. این هو و جنجالها و سر و صداها به گوش والد ما (مرحوم آیت اللّه داماد) رسید. از آن جا که آقاى شهید مطهرى, شاگرد والد ما, آقاى داماد,25 بوده و بحث صلات را پیش ایشان خوانده بود, والد ما, در برابر این موج ایستاد و به دفاع از آقاى مطهرى و نوشته او پرداخت. بارها مکرراً در مجالس شاهد بودم که مى گفت: (آن چه را مطهرى نوشته و در مسأله حجاب آورده, همان چیزهایى است که من در بحث ستر صلات مطرح کرده ام. هرکس اشکال دارد, بیاید تا پاسخ بدهم.) خود مرحوم والد براى من نقل کرد: (در بحث صلات, وقتى رسیدم به این مسأله, دیدم بعضى از فقهاى معاصر نوشته اند: اگر ما این فتوا را درباره وجه و کفین بدهیم, عده اى اصل آن را منکر مى شوند. من سر درس گفتم: [بعدها آقایانى که در درس ایشان شرکت مى کردند نیز, این مطلب را مفصل نقل مى کردند.] من معتقدم قضیه برعکس است. اگر ما پافشارى بیش تر بکنیم, یعنى بیش از آن چه خدا فرموده بگوییم, عده اى اصل آن را منکر مى شوند.) بله, حاج شیخ اصرار داشته آن چه دین مى گوید, باید گفته شود و از مردم انجام آن خواسته شود, نه بیش تر, نه کم تر. من اگر بخواهم از این نمونه ها بگویم که در زندگى شیخ جریان داشته و سیره و روش او را تشکیل مى داده, بسیار است. آقاى سلامت, که پارسال فوت کرد, یکى از برخوردهاى حاج شیخ را با پدرش, که خیلى سخت گیر بوده, چنین براى من بازگو کرد: (پدرم باغى داشت, داراى درختهاى توت, سالى یک بار حاج شیخ را به توت خورى دعوت مى کرد. در یکى از این سالها که قرار بود با حاج شیخ به باغ برویم, رفتیم دنبال ایشان. تا که حاج شیخ از منزل بیرون آمد, من دویدم به طرف آقا و سلام و عرض ادب کردم. این در حالى بود که سرم, به دستور پدرم با تیغ تراشیده شده بود. شعار پدرم این بود که سر باید سفید باشد و صورت سیاه. حاج شیخ تا مرا دید, رو کرد به پدرم, گفت این چه قیافه اى است که براى بچه درست کرده اى؟ جوان است بگذار موها را بلند بگذارد, زلف داشته باشد. این چه مسخره بازى است که درآورده اى. از آن به بعد, دیگر من راحت شدم, مى توانستم موهایم را بلند بگذارم.) در کل, ابایى نداشت که مردم درباره او چه فکر مى کنند. سعى مى کرد آن چه را درست مى دانست بگوید. به خاطر دارم مرحوم آیت اللّه اراکى نقل کرد: (یک روز, شیخ در حضور مقلدان نقل مى کرد: در زمان آقا سید محمد فشارکى, در سامرا, یک وقتى مردم را وبا گرفته بود, خیلى از مردم مى مردند. آقاى فشارکى به شیعیان گفت: چهل روز, روزه بگیرید و هر روز زیارت عاشورا بخوانید و از خدا بخواهید, وبا را از شما دور کند. شیعیان این کار را کردند و در آن بلا و بیمارى فراگیر, کم تر مردند. سپس در حضور مقلدان افزود: من تا آن وقت زیارت عاشورا نخوانده بودم. خیلى جالب است, طلبه اى زیارت عاشورا نخوانده باشد! پس از این جلسه, ما به حاج شیخ گفتیم: آقا! چه مانعى داشت که در حضور مقلدین, این را نمى گفتى؟ گفت: حالا آن چه توى ذهنم بود گفتم. هرکس مى خواهد بخاطر زیارت عاشورا مقلد ما باشد, نباشد. به صراحت مسأله را بیان کرد.)
استاد: در این باره, آن چه لازم است بیان کنم و به نظر من مهم است, این که حاج شیخ عبدالکریم تا آخر عمر, بنابر آن چه از مادرم, دیگر نزدیکان و دایى هایم: آقایان آقا شیخ مرتضى و حاج آقا مهدى شنیده ام, هیچ گاه براى لباس خود از پارچه هاى خارجى استفاده نکرده است. حتى اصرار داشته نزدیکان و پسران شان هم این رویه را داشته باشند و از لباسهاى خارجى استفاده نکنند. دایى بزرگ ما, مانند خود ایشان بود, خیلى این مسأله را مراعات مى کرد که من شاهد بودم و از دورانى که من نبوده ام و به یاد ندارم, از دیگران این موضوع را شنیده ام. حاج آقا مهدى, دایى کوچک ما, مى گفت: حاج آقا مرتضى, اَزهَد از پدرم است. خود ایشان, یعنى حاج آقا مهدى, محتشم زندگى مى کرد و مى گفت: (من از اول, همین روحیه را داشتم, با برادرم فرق مى کردم. پدرم یک بار مرا با حاج آقا مرتضى فرستاد تا براى من لباس بخرد. وقتى آمدیم بازار, لباسى را که من براى خودم انتخاب کردم, گران قیمت و خارجى بود. حاج آقا مرتضى گفت: نه, بابا اجازه نمى دهد شما چنین لباسى را به تن کنى و من هم نمى خرم. من هم قهر کردم و آمدم منزل. پدرم از جریان باخبر شد و آمد پیش من, به طور جداگانه, آرام آرام با من صحبت کرد. گفت: این که مى گویم: نباید لباس خارجى بپوشید, به خاطر این است که پول ما به جیب کارگران خودمان برود. آن چه را آنان بافته اند, بپوشیم, نه آن چه را خارجیها بافته اند. آیا تو دوست ندارى لباسى که مى پوشى, کار دست کارگران خودمان باشد. اگر ما از لباسها و پارچه هاى وطنى استفاده نکنیم, کارگران کشور خودمان بیکار مى شوند. جورى با من صحبت کرد که قانع شدم. بعد بلند شد رفت پیش حاج آقا مرتضى, برادر بزرگم. به او گفته بود: چرا به او غَیظ مى کنى. مهدى را قانع کن. با او صحبت کن, تا قانع شود.) مادرم نقل مى کرد: (پدرم مى گفت: من حاضرم پول چایى را به شما بدهم و شما به قلّک خودتان بیندازید, ولى چایى نخورید و به جاى آن, شربت سکنجبین بخورید, چون سود شربت سکنجبین به کارگرهاى خودمان مى رسد, اما اگر چایى بخریم, چون چایى از خارج وارد مى شود, نفع آن به جیب کارگرهاى خارجى مى رسد.) حاج آقا مرتضى هم روى ایران و ایرانى و مسأله وطن, بسیار حساس بود. به یاد دارم در هنگامى که نیروهاى اشغالگر عراقى) خرمشهر را به اشغال خود درآورده بودند, من به خدمت ایشان رسیدم, رو کرد به من گفت: (دیشب تا صبح, هیچ نخوابیدم, اصلاً خواب نداشتم.) یک باره بنا کرد به گریه کردن و در حال گریه گفت: (یک عده عرب ریختند و خرمشهر عزیز ما را گرفتند.) این سخن براى من عجیب بود, یک فقیه, این جور سخن بگوید.
استاد: از آن چه گفتم, کم و بیش, این مطلب به دست مى آید. ایشان بر این باور بوده که باید تحولى در درسها و نحوه آموزش حوزه پدید بیاید. همان مسأله تخصصى شدن فقه, اگر به درستى پى گیرى مى شد, اکنون وضع خیلى بهتر بود. ایشان بر این عقیده بود که طلاب باید مجهز باشند, از همه جهات. و این مطلب خیلى مهم است که از ایشان نقل شده و من مسنداً نقل مى کنم: (اگر از دستم بیاید, از یک عده افراد, که ضد دین و ملحد هستند, دعوت مى کنم, بیایند این جا و هر چه دارند و هر چه هست بگویند. چیزهایى که علیه دین دارند و مى خواهند بگویند, بیایند در حوزه بگویند, تا طلاب قم بدانند, با چه مباحثى رو به رو هستند, چه شبهه هایى را باید پاسخ بگویند.) این خیلى مهم است. این فکر, تحول آفرین است. در ذهن شان این بوده که حوزه نباید از جریانهاى فکرى دور باشد. حوزه باید بداند مخالفان دین چه مى گویند و چه شبهه هایى وجود دارد. طلاب, با مخالفان دین, باید در فضاى آرام و به دور از جنجال, آن هم در داخل حوزه و به طور مستقیم رو به رو شوند و به گفت وگو بنشینند. دقت کنید که این سخن, در چه زمانى گفته شده است. این در حالى است که در همان زمان و حتى اکنون, شمارى بر این عقیده اند و روى این عقیده هم پافشارى مى کنند که طلاب بایستى از هر فکر مخالفى دور باشند. اما از آن طرف مى بینیم, در آن زمان, به گونه اى مشى مى کند و طلبه ها را بار مى آورد که علاقه اى ندارند حوزه را ترک گویند و به ادارات و کارهاى سیاسى بپردازند. از این روى, حوزه قم, کم ترین ریزش را دارد. از حوزه قم, خیلى کم, به کارهاى ادارى و دولتى روى مى آورند. از حوزه نجف, تهران و دیگر حوزه ها, بسیارند کسانى که به کارهاى دولتى روى آورده, در سلک کارگزاران حکومت درآمده اند, اما از حوزه قم اندک شمارند. طلاب و فضلاى قم, در آن زمان, حکومت را حکومت جائر مى دانسته; از این روى, از هر کار دولتى سرباز مى زده اند. در زمان حاج شیخ, دادگسترى قم تشکیل مى شود. و براى استخدام در اداره ثبت اسناد, اعلام مى شود که: (هرکس بتواند کلیله و دمنه را امتحان بدهد, مى تواند به طور رسمى کارمند اداره ثبت اسناد شود.) ولى هیچ کس از طلاب سرشناس قم, دعوت دولت را لبیک نمى گویند و حوزه را ترک نمى کنند. تنها افراد معدودى که یکى از آنان شیخ عباس فراهانى بوده است. ایشان که فردى اهل ذوق و ادب بوده قصیده اى مى سراید که مطلع آن چنین است: بگو به شیخ که اوراق فقه بر باد است بخوان کلیله که ایّام ثبت اسناد است شیخ عباس فراهانى (فردوس) تخلّص مى کرده و اخیراً دیوان وى چاپ شده و همین قصیده در آن آمده است. دادگسترى, اداره ثبت, اوقاف, آموزش و پرورش و… خیلى به طلبه هاى فاضل نیاز داشتند, چون بیش ترین باسوادها و درس خوانده ها, که از عهده این گونه کارها مى توانستند برآیند در حوزه ها, بویژه حوزه قم بودند, از این جهت دولتیها که آشنایى با حوزه قم و طلاب داشتند, تلاش مى کردند از فضلا و طلاّب این حوزه جذب کارهاى دولتى کنند, ولى حوزه قم پاسخ نداد و طلاب قم وارد کارهاى دولتى نشدند, جز شمار بسیار کم. این حرکت و خوددارى از ورود در کارهاى دولتى, بعدها هم در بین طلاب ادامه داشت. حکومت هر کارى کرد که حوزه قم, حکومت را بپذیرد, نپذیرفت. چون بنا نبود بپذیرد, وارد کارهاى حکومتى هم نشد. مرحوم والد, علیه طلابى که به اوقاف پیوسته بودند, موضع مى گرفت, مى گفت: نباید اعوان ظلمه بشوید. پدرم, روى همین فکر, براى من و آقا سید على آقا شناسنامه نگرفت. مى گفت: (براى شما شناسنامه بگیرم, دو خطر دارد: یکى این که: شما را به نظام اجبارى مى برند, در نظام اجبارى, خدمه جور مى شوید, در خدمت حکومت طاغوت درمى آیید. دوم این که: مى روید درس جدید مى خوانید, وقتى که درس جدید خواندید, به خدمت دولت درمى آیید) این فکر و عقیده را ایشان و دیگر علما داشتند. فضاى حوزه قم, چنین فضایى بود. مى گفتند: فلان کس رفت ادارى شد; یعنى خدمه جور شد. هرکس ادارى مى شد, مطرود بود. پدرم, به من و اخوى مى گفت: (من شما را اجبار نمى کنم طلبه بشوید. اگر طلبه نشدید, باید بروید دنبال کسب. من شما را مى فرستم دَرِ مغازه حاج میرزا على [از آشنایان پدرم که مغازه خرازى داشت] اما من از پول سهم امام نمى دهم که شما بروید و درس جدید بخوانید و بعد به خدمت دولت جور دربیایید.) پس از مشروطه, طلاب نجفیِ بسیارى به ایران آمدند و شغل دولتى پذیرفتند و این حرکت در زمان حاج شیخ نیز ادامه داشت; اما علما, فضلا, استادان و طلاب قم, حکومت ایران را حکومت جور مى دانستند و به آن نزدیک نمى شدند و در هر مناسبتى که پیش مى آمد, عقیده خود را بروز مى دادند. حضرت امام خمینى در آن روزگار, در ضمن قصیده اى بلند در مدحِ امام زمان, اوضاع آشفته ایران و پریشانى مسلمانان را به نظم مى کشد و در پایان از خداوند مى خواهد, حوزه علمیه قم را به آن پایه از توان و نیرو برساند, تا بتواند کشتى مسلمانان را در دریاى طوفانى جهان هدایت کند و سکان دار آن را عمر و عزت بخشد: تا به کى این کافران نوشند خون اهل ایمان چند این گرگان کنند این گوسفندان را شبانى تا به کى این ناکسان باشند بر ما حکمرانان تا کى این دزدان کنند این بى کسان را پاسبانى تا به کى بر ما روا باشد جفاى انگلیسى آن که در ظلم و ستم فرد است و او را نیست ثانى آن که از حرصش نصیب عالم شد تنگدستى آن که بر آیات حق رفت از خطایش آن چه دانى خوار کن شاها تو او را در جهان, تا صبح محشر آن که مى زد در بسیط ارض کوس کامرانى تا بدانند از خداوند جهان این دادخواهى تا ببینند از شه اسلامیان این حکمرانى حوزه علمیه قم را عَلَم فرما به عالم تا کند فُلک نجات مسلمین را بادبانى بس کرم کن عمر و عزت بر (کریمى) کز کرامت کرده بر ایشان چو ابر رحمت حق, دُرفشانى نیک خواهش را عطا فرما بقاى جاودانى بهر بد خواهش رسان هر دم بلاى آسمانى26 و در مسمطى مى سراید: پادشاها کار اسلام است و اسلامى پریشان در چنین عیدى که باید هرکسى باشد غزلخوان بنگرم از هر طرف هر بیدلى سر در گریبان خسروا از جاى برخیز و مدد کن اهل ایمان خاصه این آیت که پُشت و ملجأ اسلامیان شد
راستى این آیت الله گر در این سامان نبودى کشتى اسلام را از مِهر پشتیبان نبودى دشمنان را گر که تیغ حشمتش بر جان نبودى اسمى از اسلامیان و رسمى از ایمان نبودى حبّذا از یزد, کز وى, طالع خورشید جان شد27
استاد: حاج شیخ عبدالکریم, بر این نظر بوده که پس از فراگیرى مسائل کلى و پیدا شدنِ ملکه اجتهاد, هر یک از مجتهدان, باید در کتابى از کتابهاى فقهى, در مقوله اى از مقوله هاى فقهى, صاحب نظر شوند و تخصص یابند. نقل شده: خود ایشان , گاه افراد را به کسى که در مسأله و مقوله اى از مقوله هاى فقهى, خوب کار کرده بوده, ارجاع مى داده است. یکى از آثار خوب ایشان که به نظر بنده باید روى آن دقت شود, کتاب نکاح است. ایشان در کتاب نکاح, دیدگاه ها و فتواهاى راه گشایى دارد که نیاز امروز ماست. از جمله مقوله هایى که ایشان در کتاب نکاح بحث کرده است. درباره این اصل بلند قرآنى است: (فامساک بمعروف, او تسریح باحسان.)28 دیدگاه ایشان را آقاى سید على قزوینى, در مجله نامه مفید, آورده و درباره آن بحث کرده است.29 ایشان, راجع به حقوق زنان, خیلى حساسیت داشت, هم در نظر و هم در عمل, نمونه روشن این رعایت حقوق, بلکه بالاتر از رعایت حقوق, رفتارى است که با خانم خود داشته است. قبل از مادرِ مادرم, که با آقایان: حاج شیخ مرتضى و حاج شیخ مهدى از یک مادر بوده اند, ایشان همسر دیگرى داشته است. خاله ما از آن خانم است. این خانم در آخر عمر نابینا مى شود. حاج شیخ به این خانم خیلى خدمت مى کند, چنانکه موجب اعجاب افراد مى شود که چطور یک عالم, یک شخصیت به این بزرگى و شهرت, این گونه در خدمت این خانم است. مادرم از قول ایشان نقل مى کرد: (که من خودم, شبهاى گرم تابستان, این خانم را به دوش مى گرفتم و به پشت بام مى بردم و صبح هم, از پشت بام, به دوش مى گرفتم و به پایین مى آوردم.) وقتى به ایشان گفته مى شد که: حالا که این خانم نابیناست چه مانعى دارد که شما ازدواج دومى بکنید؟ ایشان پاسخ مى داد: (این خانم گرچه چشم ندارد ولى دل که دارد! به هر حال مى فهمد و ناراحت مى شود. من نمى خواهم کسى از من آزرده شود.) حاج شیخ, مى تواند در همه زمینه ها الگو باشد و رفتارها و دیدگاه هاى او چراغ راه قرار گیرد.
استاد: متشکرم.
1. حاج شیخ عبدالکریم حائرى (مؤسس حوزه علمیه قم), به کوشش عمادالدین فیاضى/19, مرکز اسناد انقلاب اسلامى. 2. همان/47. 3 . (دکتر تقى ارانى, در یک خانواده متوسط در تبریز, به سال 1282 تولد یافت. تحصیلات ابتدایى را در ایران انجام داد و از مدرسه دارالفنون دیپلم گرفت. پس از چندى با هزینه خود به اروپا رفت [امّا کیانورى مى گوید: در سال 1310, دولت, اولین گروه از بهترین دانش آموزان دیپلم ایران, و از آن جمله مهندس بازرگان و دکتر ارانى و عده اى دیگر را به اروپا فرستاد و دانشگاه تهران, افتتاح شد. گفت وگو با تاریخ, نورالدین کیانورى/580, مؤسسه فرهنگى ـ انتشاراتى, نگره, 76] و در برلن, وارد دانشگاه شد. پس از زحمات زیاد در علم فیزیکوشیمى (علم واسط میان شیمى و فیزیک) درجه دکترا دریافت کرد. پس از پایان دکتراى خود در این رشته, یک دوره تخصصى نیز در شیمى تسلیحات دید. در ریاضیات عالى, فلسفه روان شناسى, جامعه شناسى و مکتب هاى سیاسى مطالعاتى کرد و از نظر افکار تحت تأثیر عقاید سوسیالیستها و کمونیستها قرار گرفت. هنگام تحصیل در برلن, با چند نفر از رفقاى خود روزنامه اى به نام پیکار دائر کرد و از رژیم رضاشاه, انتقاد مى نمود. سرانجام, دولت آلمان این روزنامه را تعطیل کرد. ارانى, پس از مراجعت به ایران, در مدرسه فنى تهران, به سمت استادى فیزیک و در وزارت صناعت به عضویت انتخاب شد. و ضمناً, نشریه اى به نام دنیا منتشر ساخت. دنیا, مجله مارکسیستى بود و دو سال انتشار یافت. تدریجاً, مصادر امور فهمیدند که ماهیت این نشریه چیست و چرا منتشر مى شود. به دنبال توقیف آن, ارانى را به اتفاق 52نفر دیگر, که همه از روشنفکران آن روز و از هم مسلکان وى بودند, و به 53نفر مشهور شده اند, توقیف کردند. همه متهمین خود را بى تقصیر خوانده و استرحام کردند, جز ارانى که اساس عقاید خود را به صورت علمى و با شهامت در دادگاه تشریح نمود. دادگاه رأى خود را صادر کرد و او را به ده سال زندان محکوم نمود. دو سال در زندان بود و ظاهراً بر اثر ابتلا به بیمارى تیفوس درگذشت. به زبانهاى آلمانى, فرانسه, انگلیسى و عربى آشنایى داشت. وى در واقع, پایه گذار حزب توده ایران و نخستین مروج اندیشه مارکسیستى در ایران, به عنوان اندیشه اى علمى است. پسیکولوژى و ماتریالیسم دیالکتیک مهم ترین کتابهاى تألیفى اوست.) شرح حال رجال سیاسى و نظامى معاصر ایران, دکتر باقر عاقلى, ج1/68 ـ 69, نشر علمى 4. شهید مطهرى, خود, در مقدمه روش رئالیسم مى نویسد: (ما در پاورقیها, آن جا که آراء و عقاید مادیین را تقریر مى کنیم, بیش تر به نوشته هاى دکتر ارانى استناد مى کنیم. دکتر ارانى, به اعتراف خود پیروان مکتب ماتریالیسم دیالکتیک, از بهترین دانشمندان این مکتب است. در سرمقاله شماره بهمن ماه 1327 مجله مردم (نشریه تئوریک حزب توده ایران) مى نویسد: (ارانى, از لحاظ وسعت معلومات و جامعیت علمى, بى نظیر است.) دکتر ارانى, علاوه بر مقالاتى که در مجله دنیا منتشر کرده و بعد از مرگش, طرفدارانش به صورت جزوه هاى مستقل, بارها چاپ و انتشار داده اند, مثل جزوه (ماتریالیسم دیالکتیک) و جزوه (عرفان و اصول مادى) و غیر اینها, کتابهاى مستقل نیز تألیف کرده است که شاید مهم تر از همه پسیکولوژى است. با آن که پانزده سال [زمانى که شهید مطهرى این مقدمه را مى نویسد, سال 1332.ش. است] از مرگ دکتر ارانى مى گذرد, هنوز طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک در ایران نتوانسته اند بهتر از او بنویسند. دکتر ارانى در اثر آشنایى با زبان و ادبیات فارسى و آشنایى فى الجمله به زبان عربى, ماتریالیسم دیالکتیک را سر و صورتى بهتر از آن چه مارکس و انگلس و لنین و غیرهم داده بودند, داده است. و از این جهت کتابهاى فلسفى وى, بر کتابهاى فلسفى پیشینیانش برترى دارد. به این مناسبت است که با وجود بسیارى از تألیفات و ترجمه ها در این زمینه, ما بیش تر, گفتار دکتر ارانى را سند قرار دادیم.) مجموعه آثار, ج6/51 ـ 52 5. طبقات اعلام الشیعه, ج3/1158. 6. در جست وجوى راه از کلام امام, روحانیت, دفتر هشتم/213, امیرکبیر. 7. (رشدیه, شهرت حاجى میرزا حسن 1267ـ1363 (1323هـ.ش) روحانى و از پیشقدمان فرهنگ نو در ایران. بعد از اتمام تحصیلات مقدماتى در تبریز, براى تکمیل تحصیلات دینى, عازم نجف بود, ولى به سبب خواندن شرحى راجع به اشکالاتِ یاد گرفتن زبان فارسى در روزنامه اختر چاپ اسلامبول, توجهش به این موضوع جلب شد. پس به بیروت رفت و مدتى در دارالمتعلمین آن جا تحصیل کرد. پس از مسافرتهایى به مصر و اسلامبول, به ایران بازگشت و اصول الفباى صوتى را تدوین کرد, که بسیار مهم بود. در 1300هـ.ق. دبستان رشدیه را در تبریز دایر نمود و به کرات مورد هجوم روحانى نماها و چند دفعه مورد اصابت گلوله واقع شد. در بعضى از تهاجمات, عده اى از اطفال مدرسه مقتول و مجروح شدند. سرانجام رشدیه تحت حمایت مظفرالدین میرزا, ولیعهد وقت و پیشکار او, امین الدوله قرار گرفت. در سلطنت مظفرالدین شاه و صدارت امین الدوله, به تهران احضار شد و مدیر دبستان رشدیه تهران, که امین الدوله ایجاد کرد, گردید. در انجمن معارف, عضویت داشت. رشدیه, از آزادى خواهان و مشروطه طلبان بود و به این جهت, بارها, تبعید, یا اضطراراً به خارجه, فرارى شد. پس از مراجعت به ایران, مدرسه اى به نام (مکتب) در تهران تأسیس و مجله مصورى به همین اسم منتشر کرد (1322هـ.ق) از سال 1345 در قم گوشه نشین شد و هم در آن شهر وفات یافت. در اواخر عمر, اصولى براى تعلیم کوران اختراع نمود. رشدیه, مشوق ایجاد مدارس دخترانه نیز بود. کتب و رسائل بسیارى از او به فارسى و ترکى چاپ شده است; از جمله اصول عقاید, یا اتحاد بشر, تبصرة الصبیان و صد درس. شهرت به رشدیه بدین مناسبت بوده است که کلمه رشدیه در اصطلاح عثمانیان آن زمان, به معنى مدرسه ابتدایى بوده است. و حاجى میرزا حسن, به مناسبت این که به تأسیس مدرسه ابتدائى همت گماشت, بدین عنوان, شهرت یافت.) دائرةالمعارف فارسى, مصاحب, ج1/1085ـ1086. 8. مراد حرکت و قیام مردم اصفهان و علماى بزرگ آن شهر, به رهبرى حاج آقا نور اللّه اصفهانى, علیه رضاخان است. مردم اصفهان و علما, به رهبرى حاج آقا نور الله اصفهانى, در ابتدا, به مخالفت با نظام وظیفه اجبارى که رضاخان آن را از تصویب مجلس گذرانده بود, برخاستند و هر روزه مرد و زن اصفهان, به تظاهرات پرداختند, تا این که دامنه این تظاهرات و اعتراضها, گسترده شد و به مهاجرت بزرگ علماى اصفهان به قم انجامید. وقتى که این خبر و مهاجرت علماى اصفهان به رهبرى حاج آقا نوراللّه پخش شد, علماى دیگر شهرها نیز به این حرکت پیوستند و یا با نامه, پشتیبانى خود را از حرکت حاج آقا نورالله اعلام کردند. این حرکت, به ظاهر, با پوشش مخالفت با نظام وظیفه اجبارى شکل گرفته بود; اما گویا حاج آقا نورالله هدفهاى گسترده تر و عمیق ترى در سر داشته و بر این, قرینه ها و شاهدهاى گوناگونى مى توان اقامه کرد, از جمله: پیشنهاد شش ماده اى علماى مهاجر به دربار و دولت: 1. جلوگیرى, یا اصلاح و تعدیل نظام وظیفه 2. اعزام پنج نفر از علماء, مطابق اصل دوم قانون اساسى مشروطه به مجلس. 3. جلوگیرى از منهیات شرعیه. 4. ابقا و تثبیت محاضر شرع 5. تعیین یک نفر به سمت ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ. 6. جلوگیرى از نشر اوراق مضرّه و خطرناکى که به عناوین مختلف انتشار مى یافت و تعطیل مدارس بیگانگان. گرچه این شش ماده مهم بود و در صورت اجرا, دگرگونیهاى بسیارى را در پى داشت; اما شاهدان و آگاهان, حرکت حاج آقا نورالله را که به آن گستردگى انجام گرفته بود و با فراخوانى و دعوت همه علماى ایران, فراتر از این مى دانند, از جمله: آیت الله اراکى, که از نزدیک شاهد نهضت بوده, درباره هدف آقا نورالله چنین اظهار مى دارد: (مى خواست این مرتیکه [رضاخان] را عزل کند; یعنى همان طورى که آیت الله خمینى, پسرش را عزل کرد. او [حاج آقا نورالله] و خواست خودش [رضاخان] را عزل کند و از شاهى بیندازد. این طور نظرش بود. این چیزها که من گفتم, چیزهایى بود که همه کس در آن زمان مى شنید.) این حرکت بزرگ, با مسموم کردن حاج آقا نورالله, از هم فرو گسست; اما بى گمان اثر خود را در حرکتهاى بعدى گذارد. براى آگاهى بیش تر از این نهضت و شخصیت علمى و سیاسى حاج آقا نورالله اصفهانى, ر.ک: اندیشه هاى سیاسى و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى, نوشته موسى نجفى. 9. مراد جریانى است که در حرم حضرت معصومه(س) در نوروز 1306 رخ داد و به نام بلند محمدتقى بافقى, عالم فرزانه و مجاهد نستوه, آمر به معروف و ناهى از منکر شجاع و بى باک, در تاریخ شیعه ثبت و ضبط شد. محمد شریف رازى, درباره این رویداد مى نویسد: (در تحویل 1305 و عید 1346 هجرى که مردم از اطراف و اکناف براى درک تحویل, در آستانه فاطمه, علیها سلام, به قم مشرف شده و در و بام و سطح صحنها و رواق و حرم و مسجد را جمعیت فرا گرفته و مرحوم بافقى, به عادت همیشه در مسجد بالاى سر, به موعظه خلق مشغول است, جماعتى از زنان دربار سلطنتى, با روى باز و موى نمایان, در بالاى ایوانِ آیینه, به تماشاى مردم پرداختند. این منظره, چون قبل از کشف حجاب بود و خصوصاً در چنین مکان مقدسى, بر مؤمنین و متعصبین و ارباب غیرت و ناموس, گران آمده, سر و صدا راه انداختند و به آقاى بافقى اطلاع دادند. آن مجسمه غیرت و تعصب, بسیار پریشان شده, پیغام فرستاد که: (کیستید, اگر مسلمانید, چرا چنین آمده اید و اگر نیستید, این جا چه مى کنید.) فریادها بلند شد. مغرضین و مفسدین و شیاطینى که مدتها از تبلیغات و نهى از منکرهاى مرحوم بافقى ناراحت بودند و ایشان را موى دماغ خود مى دانستند و انتظار فرصت مى بردند, موقع را مغتنم شمرده و وقت را غنیمت دانسته, نزد آن زنان, از همه چى دور, سعایت کردند که آخوند مردم را علیه شما تحریک مى کند. آنها هم با معیت شهربانى خائن آن وقت قم, با شاه بیدادگر مخابره کردند و او را به طورى عصبانى و تحریک نمودند که خود, شخصاً, روز دیگر, با تیمورتاش و سربازان مسلح و تانک و مسلسل, و چه و چه, به قم آمده و آستانه متبرکه را محاصره و خواست با حرم این مظلومه, همان کند که با حرم برادر مظلومش على بن موسى الرضا(ع) نمود, لکن خدا نخواست و شر او را دفع نمود, چنانکه ائمه معصومین علیهم السلام, خبر داده بودند و ما چند خبر آن را بیان کردیم. خلاصه, خود آن زندیق, با قدمِ جسارت و کفش اهانت, پا بر مَطافِ فرشتگان گذارده و تیمورتاش کافر و منکر خدا را براى جلب مرحوم بافقى, به حرم و مسجد فرستاد و آن پلید هم, با کفش, پاى به حرم مقدس و مسجد گذارده و مرحوم بافقى را که به وعظ و اندرز مردم ایستاده بود, با هزاران توهین و تحقیر و جسارت, کشان کشان نزد آن جنایتکار آورد. او هم از بغض و عداوتى که سالها از این هیکل توحید و مجسمه تقوا و فضیلت داشت, هرچه مى توانست با حربه دست و چمه پا, به سر و بدنِ آن جناب زده و بدن اولیاء خدا و مخصوص حضرت معصومه(س) را لرزانیده و بعد امر نموده که او را با چند نفر دیگر, از جمله آقا سید عبدالرسول تهرانى, جلب تهران نمودند و مرحوم بافقى را تا شش ماه زندانى و پس از آن تبعید به حضرت عبدالعظیم و تا نوزده سال هم در آن جا تبعید و تحت نظر بود, تا در جمادى الاولى 1365, رحلت و یا او را مسموم کردند.) آثار الحجّة/35ـ36 این رویداد را عصمت الملوک دولتشاهى, آخرین همسر رضاشاه, که خود با سر و روى باز در رَواق حضرت معصومه در نوروز 1306ش. حضور داشته و مورد اعتراض مردم قرار گرفته, در سالهاى 74ـ1373, مدتى پیش از درگذشت, در مصاحبه اى با مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران, چنین گزارش مى دهد: (شب عید نوروز سال 1306 براى زیارت به قم رفته بودیم. دخترهاى شاه (شمس و اشرف) هم با عده اى دیگر, که اسمهاشان یادم نیست, با ما بودند. بعد از زیارت, قرار بود در قسمت بالاى غرفه هاى رواق, که بین حرم و ایوان قرار دارد, چادرهاى سیاه خود را با چادرهاى سفید که همراه برده بودیم, عوض کنیم. همه این کار را با سرعت انجام دادند, ولى من دقت و سرعت لازم را در این کار به کار نبردم, در نتیجه مدتى بدون چادر, یعنى بى حجاب شدم. مشاهده این وضعیت از سوى آقایى که مشغول موعظه بود, به شدت مورد اعتراض قرار گرفت. بعد هم, یکى از علما, که در حرم مطهر حضور داشت, در تأیید گفته هاى آن آقا, مطالبى را عنوان کرد که نزدیک بود بلوایى برپا شود. شاید همین شیخ محمدتقى بافقى, که شما مى گویید, باشد. به هر حال, با کمک افراد شهربانى, فوراً از حرم خارج شدیم و به منزل تولیت رفتیم. مأموران شهربانى, گزارش تند و تیزى از این واقعه, به تهران مخابره کردند. رضاشاه, به محض این که با خبر شد, همراه با عده اى از صاحب منصبان قشون و نیروهاى نظامى, فوراً به قم حرکت کرد. آن چه بعداً شنیدیم این بود که شاه در نهایت عصبانیت وارد صحن مطهر شد و دستور داد شیخ را به پشت روى زمین دراز کنند و بعد هم با عصایى که در دست داشت, پیاپى ضرباتى به او زد. در نتیجه این پیشامد, شهر به هم خورد و چند روزى در قم حکومت نظامى برقرار شد.) روزنامه جام جم 25مهر 1381, شماره706 10. جریان مدرس, از رویدادهاى بزرگ دوران حاج شیخ عبدالکریم حائرى است. شهید سید حسن مدرس بر اثر مخالفتهاى شدید با رضاخان, نوکر انگلیس و رویارویى با قانون شکنیها, خلافکاریها و رفتار ناشایست او, به خواف و از آن جا به کاشمر تبعید شد و در آن جا, به جرم اسلام خواهى, وطن دوستى و مخالفت سرسختانه با بیگانگان و سخنرانیهاى منطقى, دقیق, افشاگرانه و آتشین علیه مخالفان اسلام, وطن فروشان و بیگانه پرستان, به شهادت رسید. در دائرةالمعارف مصاحب درباره این شخصیت بزرگ که جان اش را در راه استقلال کشور و برافراشته ماندن رایَتِ اسلام و ارزشهاى والاى آن گذاشت, آمده است: (مدرس, سید حسن, 1287هـ.ق 1316هـ.ش. فقیه و سیاست مدار ایرانى معاصر, از مردم قمشه (شهرضا). عنوان (مدرس) به مناسبت آن است که در مدرسه جده کوچک تدریس مى کرده است. در 1328هـ.ق. از طرف علماى نجف, به عنوان ناظر شرعى بر قوانینى که از مجلس شورى مى گذشت, به مجلس دوم فرستاده شد. در 1332هـ.ق. از تهران به نمایندگى مجلس انتخاب شد و با درایت و شجاعت و حسن بیانش شهرت یافت. در 1334هـ.ق. همراه عده اى از رجال, مدت دو سال در مهاجرت (عراق, سوریه و ترکیه) بود و در هیأت دولتى که در همین سال در مهاجرت, به ریاست رضا قلى خان مافى نظام السلطنه تشکیل شد, سمت وزیر دادگسترى داشت. پس از بازگشت به ایران, پیوسته به وکالت مجلس انتخاب مى شد. در مجلس دوره پنجم, (جلسه 13 ربیع الثانى 1344هـ.ق.) با پیشنهاد جمعى از نمایندگان, براى برانداختن سلسله قاجاریه, سخت مخالفت کرد. در آبان 1305هـ.ش. به قصد کشتن, به او تیراندازى کردند, ولى جان به در برد. چند سال بعد, در نتیجه مخالفت با نظام موجود, به خواف و سپس به ترشیز, تبعید شد و در 10 آذر 1316هـ.ش. در زندان کشته شد. مردى بود شجاع, وطن پرست, باهوش و در گذراندن زندگى بردبار و بى تکلف, در ثبات بر عقیده اى که آن را درست مى دانست, از هیچ چیز باک نداشت.) 11. حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمى, فرزند شیخ ملا محمدتقى, سال 1280هـ.ق. دیده به جهان گشود, در قم نشو و نما یافت و دوران مقدماتى را در قم, کاشان در نزد استادان بزرگى چون: محمدحسن نادى (م:1317ق.) محمدجواد قمى (1314ق.) ملاّ احمد نراقى, میرزا فخرالدین نراقى (م: 1325ق.) منیرالدین بروجردى (م: 1342ق.) گذراند و آن گاه به تهران رفت و در حوزه تهران از محضر میرزا محمدحسن آشتیانى (م: 1319ق) بهره گرفت و پس از چیرگى در پاره اى از علوم, همچون ادبیات و… به نجف اشرف رخت کشید که این دوران را آقا بزرگ تهرانى, چنین روایت مى کند: (کان فى النجف الاشرف من تلامیذ المیرزا حسین خلیلى والشیخ آقا رضا همدانى و السید محمدکاظم الیزدى والشیخ محمدکاظم الخراسانى وکان تلمذ فى طهران على المیرزا محمدحسن الآشتیانى برهة ولقد اتعب نفسه وبذل جده وجهده فى النجف مع ماکان علیه من ضیق المعیشة وتشتت البال, حتى نال رتبة الاجتهاد واصبح من العلماء الاجلاء الاعاظم الأقطاب المروجین بالقول والفعل.) پس از این مرحله, و جست وجوى بسیار در فراچنگ آوردن گوهرهاى ناب, به زادگاه خود, قم, برمى گردد: (فعاد الى وطنه مجاوراً لفاطمه المعصومة(ع) وخازناً لمرقدها بالوراثة عن آبائه فاتخذه العامة اماماً وجعل الطلاب مدرسه مقاماً اعجابا بوفور علمه وشدة ورعه وتقواه وصاهر الشیخ محمدحسن النادى القمى على بنته ورزق منها ولده الفاضل الشیخ محمدحسن, سمّى جده الامى وتوفى فى الجمعة (11ـ ج2ـ 1353) و له تقریظ على (جمال الاسبوع) نقباء البشر, ج1, 63 ـ64 حوزه درسى گسترده اى داشته است و بسیارى از شاگردان ایشان بعدها از استادان بزرگ حوزه شدند و مرجعیت یافتند که در این جا شمارى از بزرگان حوزه درسى آن فقیه پرهیزکار را یاد مى کنیم: امام خمینى (1320ـ1409ق.) سید محمدرضا گلپایگانى (1316ـ 1370ق.) سید احمد شبیرى زنجانى (1308 ـ1393ق.) آخوند ملاعلى همدانى (1312ـ 1398ق.) میرزا عبدالله چهل ستونى تهرانى, میرزا محمود روحانى قمى, میرزا ابوالفضل زاهدى قمى, حاج مصطفى صفایى خوانسارى و… از آثار اوست: حاشیه بر کفایه محقق خراسانى, حاشیه بر تفسیر صافى ملامحسن فیض کاشانى ولى, نقش اثرگذارى در تأسیس حوزه علمیه قم داشت و زمینه را از هر جهت براى حاج شیخ عبدالکریم حائرى آماده کرد: 1. دعوت از حاج شیخ عبدالکریم براى ماندن در قم و تأسیس حوزه از آقا سید مصطفى خوانسارى نقل شده است: (در سال 1340 که حاج شیخ ابتدا براى زیارت به قم آمده بودند به منزل آقاى شیخ مهدى حِکَمى وارد شدند و مرحوم میرزا محمد ارباب و مرحوم آقاى کبیر, از ایشان دیدن کردند. در آن مجلس, بحثى علمى پیش مى آید و این سه عالم, با هم بحث مى کنند. در بازگشت, مرحوم آقاى ارباب, به آقاى کبیر مى گوید: حاج شیخ با ما فرق مى کند, هر کجا که باشد و حوزه تأسیس کند, حوزه در همان جا تشکیل خواهد شد. پس چه بهتر که در قم تشکیل گردد و ما قمى ها هم در آن سهیم باشیم. مرحوم آقاى کبیر مى فرماید: اتفاقاً من هم مى خواستم همین را بگویم و لذا بنا مى گذارند که برگردند و از حضور آقاى حائرى تقاضاى ماندن بکنند و این کار را مى کنند.) نور علم, شماره22/86 2. ترویج از مرجعیت حاج شیخ عبدالکریم حائرى الف. پس گرفتن رساله عملیه خود از چاپخانه, پس از ورود حاج شیخ به قم. ب. با این که خود از نظر رتبه علمى در حدّ بالایى بوده و حتى شیخ عبدالکریم در درس, گاه دیدگاه هاى وى را مطرح مى کرده و حوزه درسى پر رونقى داشته, با تمام وجود از حاج شیخ تجلیل مى کند, او را بزرگ مى دارد, جایگاه و شأن او را بالا مى برد, به فضلا, طلاب و مردم, با گوناگون رفتارها و گفتارها این مسأله را مى فهماند و به گونه اى مشى مى کند و رفتار و گفتار خود را جهت مى دهد که مردم, توجه دقیق به این کانون شورانگیز بیابند و به گرد حاج شیخ گرد آیند و تنها و تنها, رایت مرجعیت او را برافرازند: آقا موسى شبیرى زنجانى از امام خمینى نقل کرده است: (علت موفقیت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم این بود که علماى قم, افرادى متقى و سطح بالا بودند و الاّ اگر ایشان جاى دیگر مى رفت, ممکن بود از معظم له استقبالى که درخور مقام شان بود, به عمل نیاید و قهراً ایشان در کار خود موفق نمى شدند.) همان/87 و یا از آگاهان و نزدیکان آن فقیه پارسا نقل شده است: (در عید غدیرى, جمع کثیرى از مردم قم به دیدار ایشان مى روند, اما وى تا ظهر از اندرونى بیرون نمى آید, و وقتى در جمع مردم حاضر مى شود, رو به آنان کرده و مى فرماید: اى مردم! بیایید جایى که من مى روم برویم و عصایش را بلند مى کند و مى گوید: ما یک عَلَم [مقصودش حاج شیخ عبدالکریم بوده] داریم و باید همگى دور او بچرخیم.) همان/89 12. شیخ مهدى حکمى, به سال 1280 در شهر قم دیده به جهان گشود. در مکتب پدر, که از صاحب نظران و علماى معقول و منقول به شمار مى رفت و از شاگردان نامور و برجسته محمدرضا قمشه اى در معقول و از شاگردان حوزه درس میرزا ابوالقاسم کلانترى و شیخ میرزا محمدحسن آشتیانى در منقول, پرورش یافت و آن گاه به تهران و نجف رخت کشید و از محضر بزرگان و استادان بنام این حوزه ها بهره برد و به سال 1323هـ.ق. به قم برگشت و به خاطر موقعیت علمى که داشت و از تقوا و پارسایى بالایى که برخوردار بود, در کانون توجه مردم مؤمن قم قرار گرفت و با قدرت و جایگاهى که در بین مردم پیدا کرد, توانست سرچشمه خدمتهاى دینى و اجتماعى بسیار گردد: (رسماً در قم مورد توجه عموم و مجرى احکام و حدود و قصاص و قضاء و غیره گردیده و شرابخور و زانى را حدّ و دیگر مرتکبین مناهى را تنبیه مى نمود.) آثار الحجة/117 و از آثار اوست خواص الاعمال که آقا بزرگ درباره این اثر مى نویسد: (خواص الاعمال, فى آثارها الظاهره من اوان نزع الروح الى دخول الجنة او النار) نشانه هاى پیداى کرده ها و رفتارهاى آدمى, از گاهِ جدایى روح از تن, تا رفتن به بهشت, یا دوزخ. الذریعه, ج7/271 وى, پس از عمرى خدمت و تلاش, امر به معروف و نهى از منکر, داورى بین مردم, نشر معارف دین, در سفر تابستانى که در 1360هـ.ق. به محلات داشته, چشم از جهان فرو مى بندد. 13. میرزا محمد ارباب قمى, فرزند محمدتقى بیک, معروف به ارباب, در حدود 1376, در شهر قم دیده به جهان گشود, پس از فراگیرى دانشهاى مقدماتى, به عتبات رخت کشید. در حوزه سامرا و نجف, از حوزه درسى عالمان بزرگ بهره برد و توشه هاى علمى فراوان از خرمن دانش آنان برگرفت. کسانى را که محضر آنان را درک کرد و از دانش و معنویت آنان بهره برد, عبارتند از حضرات آیات: میرزا محمدحسن شیرازى, میرزا حبیب الله رشتى, محمدکاظم خراسانى, میرزا حسین نورى. وى پس از رسیدن به درجه اجتهاد و فقاهت, به زادگاه خود برگشت و در قم, به تعلیم و تعلّم طلاب پرداخت و حوزه درسى قوى تشکیل داد. چون از بیان و دانش خوبى برخوردار بوده, به گفته شاگرد نامور حوزه درسى وى, شیخ عباس قمى: (حسن المحاضره, جید التقریر والتحریر), خیلى زود توانایى علمى او بر همگان آشکار مى شود و در بین علما و فضلا و مردم قم جایگاه والایى مى یابد. توانایى او در تحریر و تقریر مسائل فقهى, آشنایى به فن حدیث, سبب گردیده بود که محفل و درسِ مفیدى داشته باشد و فضلاى بسیار بر گرد او حلقه بزنند و از محضرش بهره برند. او با این جایگاه علمى و اجتماعى و با حوزه درسى پر رونق, استادان و فقیهان بلند آوازه و شهره به علم و عمل و شاگردان فاضل و ارجمند, همچون: میرزا محمد فیض قمى, شیخ عباس قمى, میرزا محمد کبیر قمى, شیخ حسن نویسى, میرزا على محمد باغ پنبه اى, شیخ ابوالحسن فقیهى, شیخ احمد فقیهى, شیخ محمدصادق فقیهى, سید محمدصادق طاهرى و آثار علمى فراوان, به یارى حاج شیخ عبدالکریم حائرى برمى خیزد و زمینه را براى گسترش مرجعیت او و بنیان گذارى حوزه علمیه به دست تواناى او, فراهم مى آورد و خالصانه به تلاش برمى خیزد, تا این بنیاد مقدس پا بگیرد و رایَتِ مرجعیت شیعه در ایران برافراشته گردد. سرانجام, در 1341هـ.ق. نداى حق را لبیک گفت و عالم خاک را ترک گفت. فوائد الرضویه, ج2/602; آثار الحجة/220ـ222 ریحانة الادب, ج4/489; مجله نور علم, شماره16/83 ـ91 14. آقا سید جلال الدین آشتیانى, حکیم و فیلسوف بزرگ دوران ما, و به گفته پرفسور هانرى کربُن: (یک ملاصدرایى است که در عصر ما زندگى مى کند, به نحوى که ملاصدرایى, دوباره زنده شده. گمان نکنم بتوانم تمجیدى بالاتر از این بیان کنم. آقاى آشتیانى, یک فیلسوف ایرانى است که نماینده تمام عیار فلسفه دیرین است. منتهى فلسفه دیرینى که به نحوى, کاملاً, امروزى, درک شده است) شرح مقدمه قیصرى/14 درباره رونق علوم عقلى در دوران زعامت حاج شیخ عبدالکریم حائرى بر حوزه قم و گرد آمدن دانشمندان بزرگ دانشهاى عقلى در این حوزه, چنین گزارش مى دهد: (مرحوم حاج شیخ عبدالکریم, از اساتید مسلم عصر خود در فقه و اصول و علوم شرعى بود. تحصیلات عالیه آن مرحوم در نجف اشرف و سامراء است. مدتها به درس مرحوم میرزاى شیرازى و آقا سید محمد اصفهانى و آخوند ملاکاظم خراسانى و میرزا محمدتقى شیرازى حاضر شده اند. و مدتى در سلطان آباد عراق [اراک] نزول اجلال فرموده و حوزه اى با رونق تشکیل داد. و به اصرار جمعى از فضلا, بعدها به قم مراجعت نمود و این شهر مقدس را مرکز تدریس خود قرار داد و چون در علمیت و زهد و تقوا, مسلم عند الکل بود, دانشمندان از اطراف و اکناف, براى استفاده از محضر او, به قم شتافتند و در مدت قلیلى, قم یکى از مراکز بزرگ علمى شد. مى توان گفت: حوزه علمى, از اصفهان و تهران, به این شهر منتقل گردید. بارى, تجمّع دانشمندان, سبب شد که علوم عقلى نیز در این حوزه, تدریس شود. مرحوم آقا میرزا على اکبر یزدى حکمى, شاگرد آقا میرزا حسین و جلوه و آقا على و آقا محمدرضا در این اواخر در قم ساکن شد و کتب عقلى را تدریس مى نمود و جماعتى از فضلا و اعلام, مانند: آقاى سید محمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سید احمد خوانسارى و آقاى حاج آقا روح الله خمینى, به درس او حاضر مى شدند. از قرار معلوم, احاطه او به ریاضیات, بیش از الهیات بود. به هر حال, آقا میرزا على اکبر در علوم حکمیه از اساتید زمان به شمار مى رفت. در این ایام استاد اعظم, آقاى حاج میرزا ابوالحسن قزوینى, از تهران به قم مسافرت نمود و به تدریس علوم معقول و منقول اشتغال جست و در ضمن, خود, به درس حاج شیخ عبدالکریم حاضر مى شد. آقاى قزوینى در قزوین, به درس مرحوم فقیه محقق, ملا على اکبر (سیادهنى) تاکستانى, ساکن قزوین و در تهران به درس مرحوم استاد نحریر, حاج شیخ عبدالنبى نورى مازندرانى حاضر شده اند. آقاى حاج سید ابوالحسن در قم حوزه گرمى داشت و شرح منظومه و اسفار در معقول و سطوح فقه و اصول را تدریس مى نمود و سبب ترویج علوم الهى و رونق فلسفه و حکمت متعالیه در قم گردید. مرحوم آقا میرزا محمدعلى شاه آبادى, حدود هشت سال در قم ساکن بود و در معقول و منقول تدریس مى نمود و علاوه بر اسفار و منظومه, شرح فصوص و مصباح الانس را نیز درس مى گفت و در فلسفه و عرفان و تصوف نیز, استاد مسلّم عصر خود بود.) مقدمه بر شواهد الربوبیه/صد و سى ونه ـ صد وچهل 15. میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى به سال 1268 در قزوین چشم به جهان گشود, در مدرسه صالحیه قزوین, درسهاى مقدماتى, صرف و نحو, بلاغت و منطق, سطوح فقهى و اصولى را فرا گرفت و از محضر ملا على اکبر تاکستانى, معروف به سیادهنى, از شاگردان برجسته و بزرگ میرزا حبیب الله رشتى, فقه آموخت. به سال 1333هـ.ق. به تهران هجرت کرد و در حوزه درسى حاج شیخ مسیح طالقانى براى فراگیرى اصول و در حوزه درسى میرزا عبدالنبى نورى براى فراگیرى فقه شرکت جست. و علوم عقلى, عرفانى و ریاضى را در محضر آقایان: ملا محمد معصوم هیدجى زنجانى, میرزا حسن کرمانشاهى, رئیس الفلاسفه و حاج شیخ محمدعلى شاه آبادى فرا گرفت. استاد سید جلال الدین آشتیانى مى نویسد: (در تهران, آقا میرزا حسن کرمانشاهى را درک کرده بود و الهیات شفا و سفر نفس اسفار را نزد آن استاد نامدار قراءت کرده بود. همه اساتید عصر اقرار داشتند که معاصران مرحوم آقا میرزا حسن, مباحث نفس اسفار و امور عامه این کتاب و کتب مشائیه را نمى توانند مانند وى تدریس کنند.) شرح مقدمه قیصرى/37 و همو مى نویسد: (قسمتى از فصوص را نزد آقا میرزا ابوالحسن محمود قمى, قراءت نموده بود.) همان/36 و کتابهاى (الاکر) و (شرح چغمینى) و (نضاریس الارض) شیخ بهائى را نزد آقا میرزا ابراهیم زنجانى, ابن ابوالفتح, استاد ریاضیات به پایان رساند. در 1338هـ.ق. به زادگاه خود, قزوین, برگشت و در مدرسه عبدالله خان, اقامت گزید و به تدریس علوم منقول و معقول پرداخت. در 1340هـ.ق. با تأسیس حوزه علمیه قم, به دست تواناى حاج شیخ عبدالکریم, به قم رخت کشید و افزون بر شرکت در درس آن فقیه و استاد نامدار, به تدریس فقه و اصول, اسفار اربعه و شرح منظومه سبزوارى پرداخت. در ماه رمضان 1344 به امر حاج شیخ عبدالکریم, در مسجد بالاسر به تدریس علوم اسلامى پرداخت. با استفاده از: دائرةالمعارف تشیع, ج8/299 استاد سید جلال الدین آشتیانى درباره شخصیت علمى و چیرگى وى بر اسفار مى نویسد: (حکیم محقق و فیلسوف بارع, آقا میرزا ابوالحسن قزوینى, اطاب الله ثراه, … در فلسفه و تدریس اسفار کرُّ فرّ داشت و واقعاً ید و بیضا مى نمود. و به عبارت واضح تر در مقام بیان مقاصد ملاصدرا, از ذکر دقیقه اى فروگذار نمى کرد و به واسطه بیان زیبا و عذوبت تقریر و طلاقت لسان خاص خود, مستمع صاحب فهم را مجذوب مى نمود و در مقام بیان مطالب یک صفحه اسفار, چنان مطالب را جاى خاص خود ادا مى کرد که واقعاً آدمى به عیان مى دید که در مقام بیان مراد مؤلف, نه یک کلمه زاید بر زبان او جارى مى شد و نه یک کلمه کم.) شرح مقدمه قیصرى/36ـ37 شهید مطهرى از شخصیت علمى این عالم فرزانه و حکیم متأله و هجرت ایشان به قم در دوران حاج شیخ عبدالکریم, چنین یاد مى کند: (آقا سید ابوالحسن رفیعى قزوینى, از مشاهیر و معاریف اساتید در قرن اخیر بود. جامع المعقول و المنقول بود. فلسفه را نزد حکیم کرمانشاهى و حکیم اشکورى آموخته بود. پس از تأسیس حوزه قم در سال 1340 به وسیله مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى معظم له به قم مهاجرت کرد و ضمن استفاده از محضر آقاى حائرى, خود به تدریس شرح منظومه سبزوارى و اسفار ملاصدرا پرداخت. فضلا از درسش استفاده مى کردند. استاد بزرگ ما, آیت الله خمینى, مدظله, شرح منظومه و قسمتى از اسفار را نزد او خوانده اند. او را, بالخصوص از نظر حسن تقریر و بیان مى ستودند. مرحوم رفیعى, در زمان حیات مرحوم آقاى حائرى به قزوین مراجعت کرد. طالبان حکمت, احیاناً براى استفاده از محضرش, به قزوین مى رفتند. سالهاى آخر, تهران را محل اقامت قرار داد و از مراجع تقلید به شمار مى رفت. در سال 1394 جهان را وداع گفت.) مجموعه آثار, ج14/540 16. میرزا محمدعلى شاه آبادى, به سال 1292هـ.ق. در اصفهان دیده به جهان گشود و نخست در محضر پدر خود, میرزا محمد جواد مجتهد اصفهانى, که از شاگردان برجسته و نامدار صاحب جواهر بوده, کسب فیض کرد, سپس به حوزه درسى برادر بزرگ خود, شیخ احمد مجتهد, معروف به حسین آبادى اصفهانى و هم در حوزه درسى آقا میرزا هاشم چهارسوقى حاضر شد و به کامل کردن مراتب علمى خود پرداخت. سپس به تهران هجرت کرد و به محضر میرزا حسن آشتیانى و میرزا هاشم گیلانى, میرزاى جلوه, میرزاى اشکورى حاضر شد و از خرمن دانش آنان در منقول و معقول, بهره هاى فراوان برد. پس از این مرحله, ایران را به قصد عتبات ترک گفت و در حوزه درسى آقایان: آخوند خراسانى, میرزا حسین خلیلى و میرزا محمدتقى شیرازى شرکت جست و به مرحله و درجه بالایى از اجتهاد و استنباط رسید. در این هنگام, احساس تکلیف کرد که براى انذار قوم خویش, باید به ایران برگردد و آن چه از منقول و معقول فرا گرفته و آن چه در این غواصى و تلاش بزرگ در دریاى معارف, از گوهرهاى رخشان فراچنگ آورده, به دشت و دمن, کوى و برزن و سینه هاى مشتاق بپراکند و در قلبهاى آماده دگرگونى آفریند. در این بازگشت بزرگ, که به سال 1354هـ.ق. روى داد, تهران را برگزید و در خیابان شاه آباد سکنى گزید. و به سال 1347 به قم هجرت کرد و شمع جمع انسانهاى جویاى کمال و سیر و سلوک شد. آثار الحجه/217ـ 218, مجموعه آثار, شهید مطهرى, ج14/537 آقا سید جلال الدین آشتیانى از این هجرت بزرگ که در دوران پر برکت حاج شیخ عبدالکریم, انجام گرفته است, چنین گزارش مى دهد: (در دوران زعامت مرحوم مغفور آیت الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى, نوّرالله مضجعه, سالیان متمادى, مرحوم شاه آبادى در حوزه علمیه قم, تدریس مى فرمودند. آقاى شاه آبادى, هر طالب مستعدى را از فیض وجود خود, بهره مند مى ساختند. کتب منقول و معقول را از کفایه و مکاسب و رسائل گرفته, تا اسفار و شواهد و مبدأ و معاد ملاصدرا و شرح فصوص و مصباح الانس را درس مى دادند. حضرت استاد علامه آیت الله العظمى امام, ادام الله ظله الظلیل على رؤوس المسلمین, در عرفان و تصوف اسلامى, تلمیذ این عارف نامدارند و گویا معظم له, شاگردِ منحصر به فرد شاه آبادى مى باشند.) شرح مقدمه قیصرى/33 سرانجام این عارف نامدار پس از دوران طولانى ریاضت و سیر و سلوک و لبالب ساختن جان و روح انسانهاى شایسته و مستعد, از سرچشمه هاى ناب و زلال معارف اسلامى, ماه صفر سال 1369هـ.ق. به دریاى رحمت ایزدى پیوست و پس از تجلیل بسیار باشکوه در شهر رى, مقبره ابوالفتوح رازى, صاحب تفسیر روح الجنان, به خاک سپرده شد. آثار الحجة / 218 17. حاج میرزا جواد ملکى تبریزى, فرزند میرزا شفیع ملکى, در تبریز دیده به جهان گشود, پس از فراگیرى دانشهاى مقدماتى به نجف اشرف هجرت کرد و در آن حوزه رحل اقامت افکند و در حوزه درسى فقیه نامور حاج آقا رضا همدانى حاضر شد و به فراگیرى دانش فقه پرداخت و براى فراگیرى اصول, در حوزه درس آخوند خراسانى شرکت جست و علم حدیث و درایه را از محضر حاجى نورى آموخت. در همین حال که سخت مشغول فراگیرى فقه, اصول و حدیث بود, گمشده خود را در محضر پر فیض عارف نامى, جمال السالکین, صاحب نفس زکیّه, ملاحسین قلى همدانى یافت و روح تشنه خود را بر لبِ برکه وجود او فرود آورد و لبالب شد و تشنگى جان خود را فرونشاند و همت کرد و وادى به وادى را پیمود, هرجا تشنه اى را مى دید که عاشقانه و مشتاقانه در پى کوثر زلال معنى است, بدو راه را مى نمود و سرچشمه ها را مى نمایاند. او به سال 1321 به ایران آمد و در زادگاهش رحل اقامت افکند و به پرتوافشانى پرداخت و با قبسى که با خود از دیار خوبان و روشنان آورد, جانهاى شیفته و مشتاق را مى گیراند و شعله ور مى ساخت. (در حدود سال هزار و سیصد بیستم هجرت باز به تبریز مراجعت کرد, سالها در خانه وى مجلس تذکیر و موعظه منعقد بود. با مواعظ دلنشین خود, به تهذیب اخلاق اشتغال مى ورزید.) ریحانةالادب, ج5 ـ6/397 تا این که در قضیه انقلاب مشروطه, در 1329هـ.ق, به قم هجرت کرد, تا در حوزه اى بس گسترده تر و در جانهاى آماده تر و با گیرندگى بسیار بالاتر, شعله افروزى کند و به رسالت بزرگ خود جامه عمل پوشاند. و بعدها که حاج شیخ عبدالکریم, به قم مى آید و حوزه علمیه را بنیان مى گذارد, از این مرد الهى مى خواهد مجلس و محفل اخلاقى خود را در مدرسه فیضیه برپا کند, تا طلاب و فضلا از بحثهاى سازنده و دگرگون کننده وى بهره مند شوند. (در مدرس مدرسه فیضیه درس اخلاق عمومى مى گفتند و اکنون, که سى سال است از رحلت و فقدان آن عالم ربانى مى گذرد, در و دیوار مدرس و فضاى مدرسه, صداى حزین و گریان و ناله هاى شوق و سوزان او را که مى گوید: (اللهم ارزقنا التجافى عن دار الغرور والانابة الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت به گوش مى رساند.) آثار الحجه/26/27 18. این داستان را دستگاه رضاخانى ساخت و روزنامه ها, هفته نامه ها و ماهنامه هاى وابسته به دستگاه, آن را با آب و تاب نقل کردند و شمارى از تاریخ نگاران ناآگاه و یا کینه ورز هم, آن را در کتابهاى خود آوردند و پراکندند. پس از انقلاب اسلامى ایران شمارى از ناآگاهان و دگراندیشان مخالفِ نقش آفرینى علماى دین در عرصه هاى سیاسى, اجتماعى, دست به کار شدند, تا قداست علما را زیر سؤال ببرند و آنان را لکه دار کنند و به نسل بى خبر از جریانهاى گذشته بنمایانند که علماى دین, با رژیمهاى استبدادى در پیوند بودند; از این روى ورق کهنه هاى جعلى, ساختگى و آکنده از دروغ, که به نام تاریخ, این جا و آن جا پراکنده شده بود, گرد آوردند, تا به پندار خود به جنگ روشنایى بروند. مجله حوزه, که یکى از رسالتهاى راهبردى خود را رویارویى با چنین جریانهایى قرار داده است, در برابر این جریان کهنه, پوسیده و بویِ ناگرفته, که لباس نو به تن کرده بود و با شکل و شمایل جدید به عرصه گام نهاده بود, به رویارویى برخاست. به سال 1375, دو شماره 76ـ77, به میرزا محمدحسین نائینى ویژه ساخت و در آن, شخصیت علمى و کارنامه سیاسى آن مرد بزرگ را از زوایاى گوناگون به بوته بررسى نهاد و به شبهه ها پاسخ داد و دست دروغ پردازان را رو کرد که با استقبال فراوان اهل نظر, فرهیختگان و دوستداران بحثهاى تاریخى رو به رو شد. در این شماره ویژه, از جمله مقوله هایى که به بوته بررسى نهاده شد, صحت و سقم پیوند و رابطه میرزاى نائینى با رضاخان و هدیه و یا هدایایى بود که گفته مى شود ایشان با نامه اى تشکرآمیز براى رضاخان فرستاده است و یا نامه اى که گفته مى شود با سید ابوالحسن اصفهانى, به گونه مشترک, براى رضاخان فرستاده اند. مجله حوزه, در مصاحبه اى که با آقازاده میرزاى نائینى دارد و در همین شماره ویژه نائینى به چاپ رسیده از ایشان مى پرسد: (…این که در پاره اى از نوشته ها آمده: مرحوم میرزاى نائینى, گاه با ارسال تلگراف و یا هدیه, از رضاخان جانبدارى مى کرده است, چگونه توجیه مى کنید.) در پاسخ مى گوید: (اینها صد در صد دروغ است. اصلاً چنین چیزى نبوده است. متأسفانه در این اواخر, آقاى عبدالهادى حائرى, این مطالب واهى و دروغ را به مرحوم نائینى نسبت داده, آن هم از زبان فرزند ایشان, مرحوم آقا میرزا على نائینى که از اساس دروغ است. از این روى برخى از منسوبین به وزارت ارشاد هم شکایت کردند و وزارت ارشاد هم, از چاپ و نشر دوباره کتاب وى, جلو گرفت. بله, اخوى, آقا میرزا على نائینى, در یکى از سفرهایى که به ایران مى آید, در تهران, به مرحوم سید محمد بهبهانى وارد مى شود, چنانکه خود ایشان براى من نقل کرد: آقاى بهبهانى, با اصرار از اخوى مى خواهد که با رضاخان دیدارى داشته باشد. اخوى به دیدن رضاخان مى رود, در این دیدار, تربت کربلا به او هدیه مى کند و او هم ساعتى به مرحوم اخوى هدیه مى دهد. این دیدار, به هیچ روى, از سوى مرحوم والد نبوده, بلکه اخوى, از پیش خود, آن هم با اصرار بهبهانى, چنین کارى را انجام دهد و ما, از این دیدار, هیچ اطلاعى نداشتیم, تا این که خود ایشان, براى ما نقل کرد.) و در همین شماره, در مقاله اى تحقیقى, با عنوان: (نائینى در برابر استبداد) مسأله فرستادن تمثال و دو نامه براى رضاخان, یکى منسوب به میرزاى نائینى که به همراه تمثال فرستاده مى شود و یکى به امضاى نائینى و سید ابوالحسن اصفهانى که در تأیید رضاخان است و مخالفت با مخالفان او و مفسد فى الارض خواندن آنان, به دقت در بوته بررسى گذاشته و پاسخ داده شده است (از صفحه 256ـ264) که این بخش از مقاله یاد شده را در این جا مى آوریم: (داستان تمثال: شکست رضاخان در قضیه جمهورى خواهى, سبب شد که وى, بیش از پیش, تظاهر به دیندارى کند و خود را پایبند به دین و پیروى از علما نشان دهد; از این روى, سردار رفعت را مأمور کرد تا آقاى نائینى و آقاى اصفهانى را تا نجف همراهى کند. سردار رفعت در بازگشت از نجف, عکسى از حضرت على(ع) که در خزانه اشیاى نفیسه آن حضرت بوده, به همراه نامه اى که گفته مى شود آقاى نائینى براى تشکر از سردار سپه نوشته است, به تهران مى آورد و تقدیم رضاخان مى کند. در پیرامون ورود تمثال یاد شده, جار و جنجالهاى فراوانى به راه افتاد و رضاخان کوشید که از این موضوع, به عنوان (هدیه شاه ولایت), (مرحمت عظمى), (هدیه علماى نجف), (نشانه جوانمردى) و… براى فریب هرچه بیش تر مردم استفاده کند; از این روى همه توان دستگاه تبلیغاتى خویش را در بزرگ کردن این مسأله به کار گرفت. خود و شمار زیادى از پیرامونیان, تا حضرت عبدالعظیم به استقبال تمثال رفتند و رضاخان عکس را گرفت و به سینه نصب کرد و از برابر حاضران و تماشاگران, با غرور و ژست خاصى گذشت. افزون بر این, در روز جمعه 17 خرداد 1303, رضاخان, جشن بزرگى در باغ شاه ترتیب داد و از اعیان و اشراف و رجال تهران و دیگر شهرها براى شرکت در این جشن دعوت گرفت. حتى از سفراى خارجى مقیم تهران, از جمله سفیران: ترکیه و افغانستان نیز براى حضور در مراسم دعوت کرد. جراید طرفدار رضاخان نیز, با آب و تاب هرچه تمام تر جشن باغ شاه و مفتخر شدن رضاخان را به این هدیه بزرگ را, بازتاب دادند و در اهمیت آن مقاله ها نوشتند و شعرها سرودند. افزون بر این, تلگرافهاى تبریک که به دستور رضاخان از فرماندهان قشون و حاکمان ولایات و برخى از درباریان و پیرامونیان به وى مى رسید, هر روز در روزنامه چاپ مى شد. اینک متن نامه اى که گفته مى شود آقاى نائینى به رضاخان نوشته و همراه تمثال فرستاده است: (بسم الله الرحمن الرحیم. مقام منیع ریاست وزراء عظام, دامت شوکته. در این موقع که بحمدالله سبحانه و تعالى, سالماً بعتبه مقدسه حضرت شاه ولایت, صلى الله علیه وآله الطاهرین, مشرف شدیم دعاى دوام تأیید حضرت اشرف, دامت شوکته, در اعتلاء, دین و دولت و موجبات تعالى مملکت و ملت را در تحت قبّه منوره, از اهم ادعیه دانسته کاملاً مراقب و محض کمال میمنت و تبرک یک قطعه تمثال مقدس را که از قدیم, در خزانه مبارکه محفوظ است از جناب مستطاب ملاذ الانام آقاى سید عباس کلیددار روضه منوره براى حرز آن وجود اشرف درخواست شد و اینک بصحابت جناب اجلّ اکرم سردار رفعت, دام تأییده, تقدیم مى نماید, بهترین تعویذ و حافظ آن وجود اشرف خواهد بود. ان شاءالله تعالى. بحمدالله تعالى, عنایات حضرت اشرف از ابتداى پیش آمد این مسافرت و مدت اقامت در دار الایمان قم الى کنون, مستمر و هرکدام شایان کمال تشکر و امتنان و سرآمد همه اعزام جناب اجل اکرم سردار رفعت, دام تأییداته, الى ورود به این آستانه مبارکه و یقین است. همچنانکه زحمات و خدمات و حسن مراقبتهاى آن جناب اجلّ, در پیشگاه اقدس شاه ولایت, صلى الله علیه وآله الطاهرین, به اعلى درجه قبول ان شاءالله تعالى فائز خواهد بود. همین طور در نظر حضرت اشرف هم موقعى عظیم خواهد داشت و مشمول عنایات خاصه خواهد بود, ان شاءالله و باقتضاى فرط اشتیاق و کمال امیدوارى که دوره زمامدارى حضرت اشرف, دامت شوکته, شرف عظیم تاریخى و ذکر جمیل ابدى در صفحات تاریخِ ایران به یادگار گذارد.) این نامه را حسین مکى در تاریخ بیست ساله ایران (ج3/24) آورده, ولى به مأخذ آن اشاره نکرده است. گویا از روزنامه هاى (ستاره ایران) و (شفق سرخ) که وابسته به رضاخان بودند, نقل کرده; زیرا اخبار و تبلیغات مربوط به ورود تمثال و جشن باغ شاه را به استناد همان روزنامه ها نقل کرده است. گروهى با اشاره به فرستادن تمثال حضرت على(ع), از سوى آقاى نائینى براى رضاخان, آن را بیانگر پشتیبانى وى از رضاخان دانسته اند و افزوده اند فرستادن نامه و عکس از سوى میرزاى نائینى, به تحکیم موقعیت و اهمیت سردار سپه در ایران کمک فراوان کرده است. در وجود چنین نامه اى, جاى تردید است و نسبت دادن آن به میرزاى نائینى, درخور درنگ, نباید فراموش کرد که جعل اسناد و مدارک و تحریف واقعیتها, از شیوه هاى کهنه دستگاههاى پلیسى و قدرت مداران غیر مردمى است که علیه مخالفان خود به کار مى گرفته اند. از دیرباز مخالفان اسلام نیز, براى به قدرت رسیدن و استیلا بر مردمان مسلمان, از این شیوه غیر انسانى بهره برده اند و بسیارى از انسانهاى والا و ارجمند و مردمى را با انگهاى گوناگون, از صحنه خارج کرده اند. احتمال زیاد مى رود در شرایط حساس ورود همه جانبه استعمار به ایران, دستگاه جاسوسى و اطلاعاتى انگلیس, وقتى که مى بیند جاده صاف کن استعمار انگلیس, براى گسترش سلطه آن به ایران, نیاز به تأیید علماى بزرگ دینى دارد و آنان هم, هوشیارانه از این کار سرباز مى زنند, با برنامه دست به تحریف و واژگون کردن واقعیتها بزند و نامه و تمثال و… بسازند و بپردازند و در روزنامه هاى ستاره ایران و شفق سرخ و پاره اى دیگر از روزنامه هاى وابسته به رضاخان, تبلیغات کنند که بله, رضاخان مورد تأیید علماست و وى فردى مذهبى, مردمى و علاقه مند به مذهب و میهن است. جعلى بودن نامه و تمثال را و این که کار, کار انگلیس بود که این هیاهو را به راه انداخت, مى شود از راه ها و نشانه هاى زیر به دست آورد: الف. این نامه, که به نائینى نسبت داده اند, نه تاریخ دارد و نه امضا! چنین نامه اى از عالم برجسته و صاحب قلم و نویسنده دهها اطلاعیه مهم از سوى زعیم بزرگ جهان اسلام, میرزاى شیرازى و… بسیار بعید مى نماد. ب. پاره اى از روزنامه هاى آن زمان, بر دست داشتن مأموران انگلیسى در به راه انداختن هیاهوى مسأله تمثال حضرت امیر(ع) تأکید داشته اند و این, با وابسته بودن رضاخان به انگلیس و سلطه همه جانبه انگلیس بر عراق در آن روزگار, سازگارى دارد: جشن روز جمعه خنده آور است ملت ایران عجیب خوش باور است اولا, تمثال در اسلام نیست لایجوز است و بر او اقدام نیست ثانیاً آن کس که جمهورى است او بر (شمایل) خوش عقیده نیست او حال بر تمثال او کرنش کند بهرجلب مردمان کوشش کند لیک مردم عاقل اند و هوشیار واقف از اسرار و رمز روزگار کوشش آنها بماند بى ثمر خلق برگشتند از ایشان, سر به سر هست این تمثال از بهر فریب مکر آنها کشف گردد عنقریب ثالثاً باشد نجف دست عدو هست این تمثال هم, تمهید او مرقد شیر حق و سبط نبى هست این ایام دست اجنبى هر چه آید هدیه از آن سرزمین مردمان هستند از آن بابت ظنین مهم تر این که علماى تهران نیز, شرکت در باغ شاه را, به مناسبت ورود تمثال, حرام اعلام کرده اند و داستان تمثال و به راه انداختن هیاهوى تبلیغاتى را ساخته و پرداخته دست انگلیس دانسته اند. این حقیقت را مأمور امنیتى انگلیس در بغداد, چنین گزارش مى دهد: (روحانیون تهران, شرکت مردم را در این جریانها, تحریم کرده اند. خالصى زاده و چند تن دیگر از واعظان بى کنترل, به مردم اطمینان داده اند که عکس مزبور, از سوى انگلیسیها, فرستاده شده است, نه از سوى علما….) تشیع و مشروطیت/192 برابر این گزارش, ساختگى بودن این داستان براى علماى تهران, روشن بوده است و آنان دست انگلیس را به روشنى, پشت سر این ماجرا مى دیده اند; از این روى, در برابر آن موضع گرفته اند. ج. عبدالله مستوفى, کلیددار آستانه نجف را فرستنده تمثال حضرت على(ع) مى داند: (…کلیددار آستانه نجف, که طبعاً با سردار رفعت سر و کار پیدا کرده بود, موقعى براى آب کردن تمثال خیالى, به دست آورده, به امید انعام و خلعتى که از سردار سپه دریافت دارد, این تمثال را به وسیله سردار رفعت, براى او روانه کرد. کلیددار, براى معرفى خود, از آقاى میرزا حسین نائینى خواهش کرده بود که در نامه اى که براى اظهار رضایت از سردار رفعت, به سردار سپه نوشته مى شود, ذکرى هم از اهداى این تمثال, از طرف کلیددار, داشته باشد, تا انعامى که سردار سپه براى کلیددار مى فرستد, چرب تر بشود…) سپس, با اشاره به هیاهوى عوام فریبانه سردار رفعت و پیرامونیان رضاخان, مى نگارد: (این عمل, که تظاهر عامیانه از خلال آن پیدا بود, موجب رضایت عامه نشد, ولى خواص, خیلى به عقل آنها که این بازى را کوک کرده بودند, خندیدند.) شرح زندگانى من, ج3/614 د. نامه تشکرآمیز به رضاخان, تنها از سوى میرزاى نائینى صادر شده است, حال آن که علماى دیگر هم بودند که سردار رفعت, مأمور ویژه رضاخان, آنان را تا نجف, همراهى کرده بود, مى باید از آنان هم نامه تشکرآمیزى مى بود, یا دست کم, زیر همین نامه را امضا مى کردند. ییحیى دولت آبادى, تاریخ نگار و طرفدار سرسخت رضاخان, اصل رفتن سردار رفعت و آوردن عکس و به پا کردن این سر و صدا و… را از پیش طرح شده و برابر نقشه مى داند: (سردار سپه, یکى از صاحب منصبان ارشد نظام را به اتفاق آقایان, به عراق عرب مى فرستد. سردار رفعت, به ظاهر, براى احترام آقایان روانه مى شود, ولى در باطن, قصد دیگرى دارد و آن این است که علاقه مندى سردار سپه را به دین و آیین و مورد توجه اولیاء خدا بودن او را به مردم خاطرنشان کند. این است که در مراجعت, شمشیرى از طرف حضرت عباس, سپهسالار حسین بن على(ع) در واقعه عاشورا, که عوام و بلکه خواص هم, به نیروى روحانى ابوالفضل العباس معتقدند, براى سردار سپه آورده, بالاى او را به این تشریف شریف, مشرف مى سازد. سردار سپه, براى درک این شرافت, تهیه مفصلى دیده, دعوت عمومى مى کند و در میان چندین هزار کس, شمشیر مزبور را با تشریفات بسیار بر کمر مى بندند…) حیات یحیى, ج4/294 در عبارت دولت آبادى, نامى از میرزاى نائینى و فرستادن تمثال, برده نمى شود. برابر این گزارش, میرزاى نائینى و یا علماى نجف, تمثال و شمشیر را نفرستاده اند, بلکه برابر نقشه از پیش طرح شده, سردار رفعت, این مأموریت را به انجام رسانده است. نکته دیگر این که: در گزارش دولت آبادى, نامى از تمثال برده نشده, بلکه هدیه ارسالى, شمشیر بوده است و همان شمشیر را رضاخان در جشن باغ شاه, به کمر بسته و از پیش تماشاگران, گذشته است. پس این ناهماهنگى در گزارش دولت آبادى و روزنامه ها (تاریخ بیست ساله, ج3/25; شرح زندگانى من, ج3/614) گویاى آن است که این داستان عوام فریبانه, ساخته و پرداخته رضاخان, یا اربابان اوست. افزون بر این از جشن پر سر و صداى باغ شاه و تبلیغات گسترده, برمى آید که این برنامه برابر نقشه از پیش طرح شده بوده است و چهره هاى مرموز و پشت صحنه, مدتها پیش در تدارک آن مى کوشیده اند و هماهنگیهاى لازم را نیز با سفارت خانه هاى خارجى, داشته اند. بیانیه مشترک نائینى و اصفهانى: از جمله مواردى که نشانگر حمایت میرزاى نائینى از سردار سپه دانسته اند, بیانیه اى است که گفته مى شود میرزاى نائینى و سید ابوالحسن اصفهانى, در حمایت از رضاخان صادر کرده اند که اینک متن آن را مى آوریم: (بر کافه مسلمین مخفى نماناد که هرکس بر علیه حکومت ایرانى قیام نماید, مثل کسى مى ماند که در روز بَدر و حُنین بر علیه پیغمبر خدا قیام نموده باشد و منزله او, به منزله کسانى است که خداوند تبارک و تعالى, در کتاب مجید, درباره آنها فرموده است: (و مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند, ولى خداى متعال, نور خود را به اکمال مى رساند, هرچند که مشرکین مخالف آن باشند.) و جزاء شرک در دنیا قتل است و در قیامت عذاب. بنابراین لازم است به آنها ابلاغ شود که بر حوزه محمدى, که ناشر علم رایت اسلامى است, تعرض ننمایند و هرکس که برخلاف این امر, رفتار نماید, از جمله کفارى که محو و اضمحلال این دین مبین را خواهان باشد, خواهد بود و بر طبق احکام و دلایل قرآنى, تکفیر آنها واجب است.) تشیع و مشروطیت/193 این بیانیه, چنانکه از ظاهر آن برمى آید, تنها به انگیزه جانبدارى از رضاخان صادر شده و به شدت از مخالفان رضاخان انتقاد شده است. اگر در درستى آن, تردید نکنیم, مى تواند یکى از دلیلهاى پشتیبانى نائینى و اصفهانى از رضاخان به شمار آید, ولى نشانه هاى بسیارى وجود دارد که نشانگر نادرستى این بیانیه است که به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم: الف. فراز مورد استشهاد در بیانیه, ترجمه آیه 32 از سوره توبه و یا آیه 8 از سوره صف است; زیرا در قرآن مجید, این دو آیه, واژگان همسان دارند. اینک هر دو آیه: 1. سوره توبه آیه32: (یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم ویأبى الله الاّ ان یتم نوره ولو کره الکافرون.) 2. سوره صف, آیه8: (یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون.) همان گونه که گروهى از استدلال کنندگان به این بیانیه نیز, به این اشکال پى برده اند (تشیع و مشروطیت/208, پاورقى174) آیه اى که در بیانیه آمده, آمیزه اى از دو آیه یاد شده است, ولى به جاى واژه (کافرون), واژه (مشرکون) آمده و شالوده استدلال نیز, بر همین واژه استوار گشته است, با این که در متن هر دو آیه یاد شده, کلمه (مشرکون) وجود ندارد! تصور این که مجتهدان پر آوازه اى همانند: نائینى و اصفهانى, به چنین اشتباهى دچار آمده باشند, بسیار دور است; بویژه آن که بیانیه, یک اطلاعیه مهم و رسمى است, و به طور طبیعى دقتهاى لازم, در تنظیم آن شده است. بر این اساس, محتواى بیانیه نشان مى دهد که دستهایى در کار بوده که اطلاعیه به طرفدارى از رضاخان, به نام نائینى و اصفهانى جعل کنند. ب. در بیانیه, به درستى روشن نیست منظور از مخالفان حکومت ایران, که به عنوان (قیام کنندگان بر حوزه محمدى) حکم به تکفیر آنان شده است, چه کسانى و گروههایى هستند؟ بى گمان مخالفتهایى که در گوشه و کنار کشور اسلامى از سوى مردم و علماى حوزه هاى علوم دینى, علیه حکومت دست نشانده رضاخان صورت مى گرفت, نمى تواند مورد نظر بیانیه باشد; چه آن که روحانیان بزرگى همچون: شهید سید حسن مدرس و… از مخالفان سرسخت رضاخان به شمار مى آمدند که در تقوا و تقدس آنان, جاى شک و ابهامى نیست, پس مراد بیانیه, چنین افرادى نمى تواند باشد. در فاصله خرداد 1302, تا سال 1303, زمان بازگشت نائینى به نجف و صدور بیانیه, پدیده مهمى که (قیام کنندگان بر حوزه محمدى) بر آنها صادق باشد, رخ نداده است که عالمانى چون نائینى و اصفهانى را برانگیزد و علیه آنان بیانیه صادر کنند, پس بیانیه ساخته و پرداخته دستگاه رضاخانى و مأموران انگلیسى است که براى فریب مردم و بیرون راندن مخالفان پاکبازى چون شهید مدرس از صحنه سیاسى کشور نشر شده است, با این تفاوت که این بار, نام سید ابوالحسن اصفهانى را نیز بر آن افزوده اند.) 19. روحانیت و علما, در طول تاریخ, گاه در شرایطى قرار مى گرفته اند مى باید از دو شرّ, یکى را برمى گزیدند. به فرموده حضرت امیر(ع): (لیس العاقل مَن یَعرفُ الخَیرَ من الشّر ولکن العاقل من یَعرفُ خیر الشّرین.) عاقل , کسى نیست که خوبى را از بدى باز شناسد, بلکه عاقل کسى است که اگر در مقابل دو شرّ قرار گرفت, آن عملى را که شرش کم تر است بشناسد و به کار بندد. آقاى محمدتقى فلسفى, واعظ نامدار, دقیق اندیش و خردمند, که شاهد و ناظر و در متن رویدادهاى مهم آن دوران بوده و اثرگذار در سیاستهاى اصلاحى و تقویت کننده و در خط مقدم جبهه اسلامیان و پشتیبان مرجعیت و آگاه به مصالح, در خاطرات خود از آن دوران چنین مى گوید: (شرایط به گونه اى شده بود که دیگر روحانیون, نمى توانستند نسبت به اوضاع سیاسى کشور بى تفاوت, باقى بمانند. در واقع روحانیت, بر سر دوراهى قرار داشت: یا باید تصمیم مى گرفت که عزّ اسلام و مسلمین و بقاى مذهب جعفرى را مورد توجه قرار دهد, که در این صورت, لازم بود از نظر اجتماعى, از قانون اساسى مبتنى بر رسمیت مذهب جعفرى دفاع نماید و این کار, خواه ناخواه, با حمایت از سلطنت مشروطه مى شد. یا این که مى بایست سکوت کند و میدان را براى فعالیتِ حزب توده و به قدرت رسیدن احتمالى آن باز بگذارد و شاهد نابودى اساسِ اسلام در مملکت باشد. واضح است در چنین شرایطى, روحانیون, وظیفه داشتند بى طرف نمانند و از سلطنت مشروطه در مقابل فعالیت توده ایها حمایت کنند. نکته اى را که نباید از نظر دور داشت, این است که شاه در سالهاى نخست انتصاب از طرف متفقین, به دلیل صدماتِ ناشى از جنگ جهانى دوم بر ارکان تشکیلات دولتى از یک سو و فعالیت توده ایها از سوى دیگر, وضعى متزلزل داشت و شاید به همین دلیل بود که از ابتداى به روى کار آمدن, چهره اى طرفدار مذهب, روحانیت و حامى قانون اساسى به خود گرفت و این سیاست را تا زمانى که حکومتش تثبیت شد, ادامه داد. …. در واقع, علما و روحانیون, به قول امیرالمؤمنین(ع) بین طرفدارى از سلطنتِ مشروطه, که در رأس آن شاه به ظاهر طرفدار مذهب قرار داشت و یا سکوت در برابر اقدامات گروه هاى صریحاً الحادى و ضد دین و روحانیت, خیر الشّرین را انتخاب کردند. لذا این حمایت دائمى و مطلق نبود, بلکه عمدتاً در مناسبتهایى صورت مى گرفت که از جانبِ گروه هاى منحرف, احساس خطر مى شد. مانند چند سال قبل و بعد از فوت آیت الله اصفهانى که توده ایها فعال بودند و یا دور دوم نخست وزیرى دکتر مصدق که توده ایها مجدداً قدرت گرفتند [از 31 تیر 1331 الى 28 مرداد 1332شمسى] تلگراف جمع کثیرى از آقایان علما و ائمه جماعات تهران به شاه بعد از آزادى آذربایجان, در سال 1325 [این تلگراف به امضاى 39 نفر از علما و ائمه جماعت تهران بود. ر.ک به: روزنامه اطلاعات شماره 6225, یکشنبه 29/9/1325 شمسى] تلگراف آیت الله بروجردى در اوایل شهریور 1332 [ر.ک. به روزنامه اطلاعات شماره8172, مورخ 3/6/1332 شمسى] در پاسخ تلگراف شاه. همچنین تأیید روحانیت از اقدام او در ارتباط با تعطیل کردن حظیرة القدس بهایى ها در رمضان 1334 شمسى [در روز 20 اردیبهشت 1334شمسى عده اى از علما و روحانیون تهران به دیدار شاه رفتند و از دستور مساعد و حمایت وى در تعطیل کردن مراکز بهائى ها در کشور تشکر نمودند. ر.ک به: اطلاعات شماره 8672, مورخ 18/2/1334, شماره 8674, مورخ 20/2/1334; کیهان, شماره 3575, مورخ 20/2/1334]) خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى/112و114 اما این که چرا علما, روحانیون و مردم مؤمن و آیت الله کاشانى در برابر برافتادن دولت مصدق و کودتاى زاهدى علیه او, بازتابى از خود نشان ندادند, پس از شرح رفتار مصدق و احساسى که او پس از سى تیر 1321 پیدا کرد و خود و دولت خود را بى نیاز از دین و روحانیت مى انگاشت و بیگانگى او با ارزشهاى دینى و اسلامى, مهم ترین علت را این مى داند که: (او, بعد از سى ام تیر, به توده اى ها اجازه فعالیت آزاد داد و آنها را حمایت کرد. این مطلب, شواهد زیادى دارد. او مدعى بود که دادگسترى را اصلاح کرده است. در چنین دادگسترى اصلاح شده اى ـ توده ایها ـ یعنى کمونیستهایى که صریحاً با عناوین مختلف به شأن دینى ضربه زده بودند ـ تبرئه شدند. این یکى از مسائل مهمى بود که آن موقع زبانزد مردم بود. موضوع دیگرى که روحانیون را بسیار خشمگین کرد, این بود که مصدق, روزنامه هاى کمونیستى را آزاد گذاشت, تا هرچه خواستند, نوشتند و هیچ گاه به اعتراض مردم مسلمان و روحانیون, اهمیت نداد. گاهى بعضى از آقایان علما, که از خیابانهاى شاه آباد, یا استانبول عبور مى کردند, روزنامه فروشهاى هوادار حزب توده را مى دیدند که با اهانتى آشکار, هفته نامه (چلنگر) را لوله مى کردند و به طرف صورت آنها مى بردند و مى گفتند: آشیخ! چلنگر. این مسائل و امثال آن, که به طور روزافزونى اتفاق مى افتاد, باعث شد که مصدق ارزش و پایگاه مردمى خود را در میان اکثریت مسلمانان و افراد با ایمان از دست بدهد. بنابراین, تعجب آور نبود که در روز 28 مرداد, دیگر آیت الله کاشانى, به میدان نیامد و مردم هم نیامدند و (حمایت ملى) مورد انتظار مصدق نیز, جز یک سراب نبود. …. در 25مرداد, که شاه از کشور رفت, سردمدار کارها, بیش تر توده ایها بودند. آیت الله کاشانى و مذهبى ها از صحنه سیاست برکنار بودند و به عبارت بهتر, آنها را کنار گذاشته بودند. لذا اغلب مردم, از بیم این که مبادا دولت ضعیف مصدق سقوط کند و حکومت کمونیستى روى کار بیاید, چندان از رفتن شاه خشنود نبودند. این یکى دیگر از عللى بود که در 28مرداد, وقتى مصدق سقوط کرد, مردم عکس العمل چندانى نشان ندادند.) خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى/136ـ137 20 . (سید محمد رضا میرزاده عشقى, فرزند سید ابوالقاسم کردستانى, در 12 جمادى الآخر 1312هـ.ق. در شهر همدان به دنیا آمد. ابتدا در مکاتب محلى و از هفت سالگى در مدارس (الفت) و (آلیانس) تهران به تحصیل پرداخت و زبان فارسى و فرانسه را به خوبى آموخت و پیش از فراغت از تحصیل, به سمت مترجمى, نزدِ یک بازرگان فرانسوى مشغول کار شد و در هفده سالگى درس و مدرسه را به کلى ترک کرد و وارد کارهاى اجتماعى گردید, عشقى در سال 1333هـ.ق. در همدان روزنامه اى به نامِ نامه عشقى دایر کرد و در همان اوقات که اوایل جنگِ بین الملل اول بود, با سایر مردان سیاسى به استانبول, که کانون فعالیت ملیّون ایران شده بود, مهاجرت کرد و چند سالى در آن جا گذراند و به رسم مستمع آزاد در مکتب سلطانى و دارالفنون استانبول, حاضر شد و هم در آن جا, نخستین آثار شاعرانه خود, مانند نوروزى نامه و اپراى رستاخیز شهر یاران ایران را به وجود آورد. عشقى گویا در سال 1336 یا 1337 به همدان بازگشت و چندى بعد, به تهران آمد و با جمعى از نویسندگان ارتباط یافت و در صف طرفداران حزب سوسیالیست و همکاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت.) از صبا تا نیما, ج2/361 عشقى, با شعر و نثر, فکاهى و نمایشنامه, به رویارویى با استبداد و انگلستان جهانخوار برخاست و دست نوکران انگلیس و ایادى کژاندیش و وطن فروش آن را در ایران رو کرد و بذر آگاهى افشاند. او, مخالف سرسخت قرارداد 1919 بود که بین ایران و انگلستان بسته شده بود. او, عاقد قرارداد, وثوق الدوله, نخست وزیر وقت ایران را به زیر پتک انتقادها و هجوهاى خود گرفت و الفباى فساد اخلاق او را در بوته نقد گذارد و با نقد الفباى اخلاق او, زیرکى, دقت و هوشیارى خود را فهماند و نمایاند که نقطه فسادخیز کجاست: (اغلب متفکرین, بزرگ ترین گناه تاریخى وثوق الدوله را در دوره زمامدارى, همانا عقد قرارداد ایران و انگلیس مى دانند. این گوینده, برخلاف, بزرگ ترین گناه وثوق الدوله را در الغاى تقوى و محو ایمان سیاسى اذهان افراد جمعیتهاى سیاسى مى شمارم. به عبارت ساده بگویم, وثوق الدوله, اغلبِ افراد احزاب سیاسى را (دله) کرد. وثوق الدوله, نشان داد که با عقیده هاى سیاسى مى شود کاسبى کرد. این جمله: (هرکس پول داد, باید براى او کار کرد) که امروزه از اغلب افراد دسته هاى سیاسى شنیده مى شود, نخستین الفباى فساد اخلاق سیاسى است که در دبستان خیانت آموزى وثوق الدوله تدریس گردید.) کلیات مصور میرزاده عشقى/108 در ردّ بر جمهورى, سخت به تلاش برمى خیزد و با نثر و شعر, آن را به سخره مى گیرد و در بوته نقد مى گذارد و هدفها, نقشه ها و ترفندهاى کسانى که آن را در زمان مطرح مى کردند, مى نمایاند: (ما قبل از جمهورى, هزار دردِ بى درمان دیگر داریم که باید در فکر علاج آنها باشیم. ما دارالفنون مى خواهیم, ما خط آهن مى خواهیم, ما به استخراج معادن محتاجیم, ما هزارگونه اصلاحات مادى و معنوى لازم داریم. که اگر آن وقت اسم از جمهورى ببریم, مثل حالا مضحک و مسخره آمیز به نظر نیاید.) همان/104 عشقى, با همه زیرکیها و شناخت افراد و پى بردن به نقشه ها و خیانتها که در نثر, شعر و… او به خوبى و روشنى بازتاب یافته و حکایت از شجاعت و بى باکى او, در آن دوران خفقان دارد, اما گاه به چاه ویل هزلیات و هجویه هاى بسیار تلخ مى افتد و گاه در لجن زار بویناک کژ فکرى گرفتار مى آید و ناآگاهانه در آغوش دیوى خود را مى افکند که از آن گریزان است. او به ایران باستان مى نازد. به همان دورانى که مردم ایران, با بدبختى و درد و رنج فراوان, خود را از آن رهاندند و به دامن اسلام پناه آوردند. و بر ویرانه هاى مداین اشک مى ریزد, جایى که براى ایرانى جز درد و تباهى, رنج و محنت, چیزى به ارمغان نیاورده است. بله, او به تماشاى ارگ شاهنشاهى و بنگاه شاهان کیان, حجله و کامگاه خسروشیرین مى پردازد و حمله عربان را از نظر مى گذراند و از این حادثه دلش مى گیرد, دیوانه وار راه صحرا و گورستان در پیش مى گیرد و در انجمن خلوت خاموشان, کفن سیاه را مى سراید که به قول خود شاعر, (چند قطره اشکى است که از دیدنِ ویرانه هاى مداین از دیده طبع او بر اوراق چکیده است: مر مرا هیچ گنه نیست جز آن که زنم ز این گناه است که تا زنده ام من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم تو سیه بختى و بدبخت, چو بخت تو منم منم آن کس که بود بخت تو اسپید کنم من اگر گریم, گریانى تو من اگر خندم, خندانى تو بکنم گر ز تن این جامه گناه است مرا نَکَنم, عمر در این جامه تباه است مرا چکنم؟ بخت از این رخت سیاه است مرا حاصل عمر از این زندگى آه است مرا زحمت مردن من یک قدم است تا لب گور کفن در تنم است …. از همان دم که در این تیره دیار آمده ام خود کفن کرده به بر, خود به مزار آمده ام همچو موجود جمادى نه به کار آمده ام جوف این کیسه سربسته به بار آمده ام مردم از زندگى از بس به فشار آمده ام تا در این تیره کفن درشده ام زنده نى, مرده ماتمزده ام همان/214ـ 215 21. (ایرج, پسر غلامحسین میرزا صدرالشعرا, پسر ملک ایرج میرزا انصاف, پسر فتحعلى شاه قاجار, در اوائل ماه رمضان 1291هـ.ق. در تبریز به دنیا آمد. پدر و جد او, هر دو شعراى متوسطى بودند و ایرج طبع شعر را از آنها به ارث برد, لیکن در این فن بر آنها و صدها شاعر زمان خود برترى یافت. ایرج, فارسى و عربى و فرانسه را در تبریز آموخت و از خدمت استادان بزرگى چون آقا محمدتقى عارف اصفهانى و میرزا نصرالله بهار شیروانى استفاده کرد. منطق و معانى و بیان را در حوزه درس آشتیانیهاى مقیم تبریز و فرانسه را, به همدرسى پسر امیر نظام حسنعلى خان گروسى, نزد مسیولامبر فراگرفت.) از صبا, تا نیما, ج2/283ـ284 (ایرج در 19سالگى بى پدر مانده وارد خدمات دولتى شد. نخست در گمرک داخل گشته, سپس به ریاست کابینه وزارت معارف, ریاست دفتر ایالتى آذربایجان, معاونت حکومت اصفهان, حکومت آباده, ریاست دفتر محاکمات مالیه, ریاست تفتیش و بالاخره معاونت مالیه خراسان نائل آمد. در اوائل جوانى, لقب صدرالشعرائى یافته و به انشاد قصاید سلام مأمور گردید. سفرى هم به اروپا نموده…. اشعار پراکنده او را فرزندش خسرو میرزا, جمع آورى کرده و به چاپ رساند, ولى در آن مجموعه از اشعار قدیم ایرج, جز مقدار کمى دیده نمى شود; زیرا که او خود آنها را دوست نداشته و از دفتر شسته بود. در حقیقت, دوره شاعرى و ایام شهرت ایرج, ده سال اخیر عمر اوست که سبک کهنه سابق را ترک کرده و طرز خاصى به ابیات خویش داد و چندان در سهولت بیان و سادگى گفتار مبالغه و هنرمندى نمود که گاهى در نثر هم نمى توان تا آن درجه سادگى را به کار برد.) ادبیات معاصر, رشید باسمى/24 از ایرج, قطعه ها و سروده هاى بسیار عالى, پر کشش, بسان گوهرهاى شب چراغ به یادگار مانده و پاره اى از آنها ورد زبانهاست و از جمله قطعه معروف مادر را کم تر ایرانى است که از بر نخواند: گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت ییک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت پس هستى من ز هستى اوست تا هستم و هست, دارمش دوست ییا قطعه هاى جالب او, با عنوان: ابلیس و جوان, قلب مادر و یا آن چه درباره على(ع) سروده و یا مرثیه اى که براى حسین بن على وواقعه کربلا ساخته است, جایگاه والاى او را در شعر و ادب مى نمایانند; اما شاعر, یک رویه ندارد و چنان نیست که آن چه را سروده, آکنده از زیباییها, شکوه ها, حب وطن و بیان دردها و رنجهاى ایرانى باشد, بلکه گاه چنان در لجن فرو مى رود که انسان درمى ماند که آیا سراینده این قطعه هاى رکیک, زشت, بویناک و اشمئزازآور, هموست که قطعه مادر و… را ساخته با آن همه ادب, مهر و عشق. ایرج, همنوا با استعمارگران و جارچیان استعمار از آزادى زن, از نوع برهنگى و بى حجابى او سخن مى گوید و با زبان شعر, این دستور مسلّم اسلامى را به سُخره مى گیرد و زنان و دختران را تشویق مى کند چادر و چاقجور را از سر برگیرند که زن روبسته را ادراک و هوش نیست: خدایا, تا کى این مردان بخوابند زنان تا کى گرفتار حجابند چرا در پرده باشد طلعت یار خدایا زین معما پرده بردار مگر زن در میان ما بشر نیست مگر در زن, تمیز خیر و شر نیست چو زن خواهد که گیرد با تو پیوند نه چادر مانعش گردد, نه روبند زنان را عصمت و عفت ضرور است نه چادر لازم و نه چاقچور است زن روبسته را ادراک و هُش نیست تئاتر و رستوران, ناموس کش نیست اگر زن را بود آهنگ حیزى بود یکسان تئاتر و پاى دیزى بنشمد در ته انبار پشگل چنان کاندر رواق برج ایفل چه خوش این بیت را فرموده جامى مهین استاد کل بعد از نظامى پرى رو تاب مستورى ندارد دَر اربندى ز روزَن سر درآرد
22. صاحب جواهر, شیخ محمدحسن نجفى, پس از شرح این فراز از سخن محقق حلى در شرایع: (وقیل: یجوز للفقهاء العارفین اقامة الحدود, فى حال غیبة الامام, کما لهم الحکم بین الناس, مع الامن من ضرر سلطان الوقت ویجب على الناس مساعدتهم على ذلک) شرایع, ج1/344 مى نویسد: (فمن الغریب بعد ذلک ظهور التوقف فیه من المصنف وبعض کتب الفاضل…) جواهر, ج21/39 این که محقق حلى در شرایع در جایز بودن و نبودن اجراى حدّ در زمان غیبت به دست فقیهان توقف و تردید کرده, نسبتى است که صاحب جواهر به وى مى دهد و آن را از ظهور کلمه (قیل) استنباط فرموده است. ولى در مسالک شهید از این تردید سخنى به میان نیامده است. فراز بعدى سخن محقق حلى چنین است: (لایجوز ان یتعرض لاقامة الحدود ولا للحکم بین الناس, الاّ عارف بالاحکام, مطّلع على مآخذها, عارف بکیفیة ایقاعها على الوجوه الشرعیه) شرایع, ج1/344 23. حاج شیخ مرتضى حائرى, فرزند حاج شیخ عبدالکریم, در اراک به سال 1334ق. دیده به جهان گشود, در شش سالگى, به همراه پدر, به قم آمد, پس از نشو و نما در دامن و مکتب تربیتى آن عالم بزرگ, به فراگیرى دانشهاى مقدماتى پرداخت. در محضر میرزا محمدعلى ادیب تهرانى و شیخ ابوالقاسم نحوى, مقدمات را کامل کرد. پس از گذراندن سطوح عالى در محضر شمارى از شاگردان برجسته پدر, به حوزه درسى پدر خود حاضر شد, هم در بحث فقهى و هم در بحث اصولى ایشان. پس از درگذشت حاج شیخ عبدالکریم, در 1355ق. به حوزه درسى آقاى حجت کوه کمره اى شرکت جست. در 1364ق. پس از آن که حاج آقا حسین بروجردى در قم رحل اقامت افکند, در درس فقه و اصول ایشان شرکت جست و از محضر وى بهره مند شد. و نیز از حوزه درسى محقق داماد و آقاى گلپایگانى بهره برد. از همان اوایل, در کنار تحصیل و بهره مندى از محضر بزرگان حوزه, به تدریس نیز پرداخت و بر طلاب و علاقه مندان, متن کتابهاى سطح عالى فقه و اصول را مى خواند. حوزه درسى پر رونقى داشت, هم آن گاه که سطح مى گفت و هم آن گاه که خارج فقه و اصول تدریس مى کرد. درسهاى او, به گفته اهل فضل, از جمله درسهاى تحقیقى, دقیق و ژرف حوزه به شمار مى رفته است. از آثار اوست: 1 . ابتغاء الفضیله فى شرح الوسیله. یک جلد از این اثر, در زمان حیات مؤلف به چاپ رسیده و دیگر جلدها, همچنان خطى باقى مانده است. 2. صلات الجمعه. این اثر پس از فوت مؤلف به چاپ رسیده است. 3. رساله اى در خمس 4. رساله اى در خلل صلات 5. رساله اى در صلات مسافر 6 . اصول فقه (دوره) این چند اثر, خطى است و هنوز به زیور طبع آراسته نگردیده است. و… وى در خدمت به محرومان و مستضعفان, سخت کوشا بود, از این روى مؤسسه هایى بنیان گذارد که کار و برنامه آنها رسیدگى به خانواده هاى فقیر و کودکان یتیم و بى سرپرست بود. سخت زهد مى ورزید و بسیار ساده زندگى مى کرد و از شهرت پرهیز داشت و از دنیازدگى و سر و صورت دادن به زندگى گریزان بود و به امور معنوى پاى بند. امام خمینى, این شخصیت بزرگ را چنین وصف مى کند: (…در تمام مدت طولانى معاشرت, جز خیر و سعى در انجام وظیفه علمیه و دینیه از ایشان مشاهده ننمودم. این بزرگوار, علاوه بر مقام فقاهت و عدالت, از صفاى باطن, به طور شایسته برخوردار بودند و از اوائل نهضت اسلامى ایران از اشخاص پیشقدم در این نهضت مقدس بودند.) روح ملکوتى این عالم ربانى, در شب 24 ماه جمادى الثانى 1406ق/ 25 اسفند 1364, از قفس تن رها شد و به ملکوت اعلى پیوست. با استفاده از: دائرةالمعارف تشیع. مقدمه سر دلبران 25. سید محمد محقق داماد, 1325ق در خانواده اى روحانى, در احمدآباد اردکان یزد, دیده به جهان گشود. پیش از ولادت, پدرش سید جعفر موسوى, در سفر عتبات, دیده از جهان بست و در شش سالگى, از دامن و آغوش پر مهر مادر محروم شد. مدتى در اردکان تحصیل کرد و سپس به یزد رخت کشید و در حوزه یزد از محضر اساتید برجسته, همچون آقا سید احمد مدرس, حاج سید یحیى واعظ, سید حسن باغ گندمى, آقا سید محمد علیرضا حائرى بهره مند شد و ادبیات خود را کامل کرد, شرح لمعه را به پایان رسانید و مقدارى از قوانین را فراگرفت. در این هنگام بود که نام بلند حوزه علمیه قم و بنیان گذار آن, در همه جا طنین انداز شده بود. ایشان به صلاحدید استادان, بویژه آقا شیخ غلامرضا یزدى, استاد قوانین, به قم هجرت کرد. چون پایه هاى مقدماتى و سطح را استوار چیده بود و ذهن و استعداد بسیار قوى هم داشت, خیلى زود در حوزه جدید البنیاد قم درخشید و در چشم بنیان گذار حوزه, بزرگ جلوه کرد. آقا سید محمد محقق داماد, در قم, گمشده خود را یافت و آنى از تکاپو باز نایستاد و روح ناآرام و جویاى کمال خویش, از این برکه به آن برکه سیر مى داد, تا به آن غنا بخشد و از معارف و دانش دین لبالبش سازد. وى, در این جست وجو, به محضر بزرگان چون: میر سید على کاشانى, سید محمدتقى خوانسارى آقا میرزا محمد همدانى, حاج شیخ محمود اردکانى, آقا سید ابوالحسن رفیعى قزوینى, آقا سید محمد حجت, حاج شیخ عبدالکریم حائرى بار یافت و بار و توشه علمى خود را براى پیمودن راه برگرفت. ناموران بسیارى افتخار حضور و شرکت در حوزه درسى عمیق و محققانه او را داشته و دارند. شهیدان بزرگوار: مطهرى, بهشتى, مصطفى خمینى, مفتح, قدوسى و عالمان استادان برجسته اى که اکنون طالب علمان بسیار از محضرشان بهره مى گیرند: على مشکینى, عبدالله جوادى آملى, سید عبدالله موسوى اردبیلى, ناصر مکارم شیرازى و… از آن جمله اند. از شخصیت بزرگ و دقیق اندیش و داراى دیدگاه ویژه در فقه و اصول, آثارى به تلاش شاگردان نامورش, در دسترس اهل فضل قرار گرفته است. از جمله: 1. مباحث حج, صلات, صوم, اعتکاف, خمس و بخش عمده اى از زکات, به خامه آقاى جوادى آملى, تقریر و تحریر و به بازار کتاب عرضه شده است. 2. دوره اصول ایشان را آقاى ناصر مکارم, تقریر کرده است. 3. مبحث طهارت و دوره اصول ایشان را آقاى سید جلال طاهرى اصفهانى تقریر و چاپ کرده است. 4. بحث صلات ایشان را آقاى محمد مؤمن تقریر کرده است. سرانجام, پس از عمرى تلاش و تکاپو در راه نشر معارف دین و مکتب اهل بیت, در 2ذى حجةالحرام سال 1388ق, جان به جانان تسلیم کرد و چشم از جهان فرو بست. با استفاده از: مجله نور علم, دوره دوم, شماره پنجم 26. دیوان امام/266ـ267 . 27. همان/276ـ277 . 28. سوره بقره, آیه299. (الطلاق مرّتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان.) جدایى دو بار است. سپس, یا نگاه داشتن به خوبى, یا رها کردن به نیکى. و به همین مضمون آیات شریفه دیگرى نیز وجود دارد: * (واذا طلّقتم النساء فبلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او سرّحوهن بمعروف ولاتمسکوهنّ ضراراً لتعتدوا ومن یفعل ذلک فقد ظلم نفسه) بقره,231 هرگاه زنان را رها کنید و به سر رسیدشان رسند, یا نگاه شان بدارید به نیکى, یا رهاشان کنید به نیکى. نگاه شان مدارید که زیان رسانید و ستم کنید. هر که چنین کند, ستم بر خویش کرده است. * (فاذا بلغن اجلهنّ فامسکوهن بمعروف, او فارقوهنّ بمعروف.) طلاق,2 پس هرگاه به سر رسید خویش رسند, یا نیکو نگاه شان بدارید, یا نیکو از ایشان جدا شوید. 29. نامه مفید, شماره11, پاییز 1367. آقاى علوى در مقاله: (بررسى نظریه طلاق حاکم و ماهیت حقوقى آن) به شرح درباره آیه شریفه: (الطلاق مرتان, فامساک بمعروف, او تسریح باحسان.) بحث مى کند و از بحث خود نتیجه مى گیرد: (از مجموع مطالب گذشته روشن مى شود که: مستفاد از آیه شریفه (فامساک بمعروف او تسریح باحسان) یک قاعده کلى و حکم کبروى است یعنى بر آن که در زندگى زناشویى, بر شوهر واجب است که در برابر همسرش, یکى از دو راه را اختیار کند, یا همسرش را به نیکى و شایستگى نگهدارى کند و یا او را طلاق داده, رها سازد و راه سومى وجود ندارد.) سپس یادآور مى شود: (باید دانست که نتیجه فوق به تنهایى نمى تواند, ما را به مقصود نهایى (ولایت حاکم بر طلاق) رهنمون سازد; زیرا چگونه ممکن است که صرف مخالفت یک حکم تکلیفى از ناحیه شوهر (وجوب حسن معاشرت با همسر) بتواند زمینه را براى طلاق اجبارى حاکم فراهم آورد؟) نویسنده در پاسخ به این پرسش و تکمیل استدلال به آیه مورد بحث, دو پاسخ ارائه مى دهد: یکى پاسخى است که از تقریرات شیخ حسین حلّى مى توان استفاده کرد و دیگرى پاسخى است که حاج شیخ عبدالکریم مى دهد. حاج شیخ, با طرح دو مقدمه, به آیه شریفه یاد شده استدلال مى کند. اما پاسخ اول: (از آن جایى که رعایت یکى از دو امر (حسن معاشرت و طلاق) به صورت واجب تخییرى بر شوهر واجب است, پس هرگاه وى, یکى از دو فرد واجب تخییرى (حسن معاشرت) را ترک کند, انجام فرد دیگر (تسریح باحسان, یا طلاق) بر او حتمى و لازم خواهد بود. از سوى دیگر, چون به موجب ادله معتبر فقهى, حاکم, ولیّ ممتنع است و در این گونه موارد (امتناع شوهر از اداى حقوق زن و نیز استنکاف از طلاق) نمى تواند سکوت کرده و قضیه را همچنان به حال خود رها سازد و ناظر اجحاف شوهر بر حقوق زن باشد, باید به نحوى قضیه را حل و فصل نموده و به نزاع پایان بخشد. از این روى, حاکم مى تواند پس از امتناع شوهر از طلاق, خود, مستقیماً, به این امر مبادرت ورزد و همسر فرد خاطى را, على رغمِ میل او, طلاق دهد. [بحوث فقهیه/191] علاوه بر این, در برخى روایات… به این معنى تصریح شده است. روایت ابوبصیر از امام باقر(ع) از آن جمله است: (قال سمعت اباجعفر(ع) یقول: من کانت عنده امرأة فلم یکسها ما یوارى عورتها ویطعمها ما یقیم صلبها کان حقّاً على الامام أن یفرق بینهما) ابوبصیر مى گوید: از امام باقر(ع) شنیدم که مى فرمود: هرکسى که در نزد او, زنى باشد و او, غذا و پوشاک آن زن را تأمین نکند, بر امام [والى] فرض و واجب است که بین ایشان جدایى افکند. اما پاسخ دوم: (مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, به منظور اثبات طلاق, براى زنى که شوهرش, به سبب اعسار, از پرداخت نفقه عاجز شده است, ضمن طرح دو مقدمه, به آیه (فامساک بمعروف او تسریح باحسان) استدلال نموده است… گزیده اى از آن سخن و مقاله را در ذیل [به نقل از نکاح, آشتیانى/167 به بعد] مى آوریم: (مقدمه اول: از دیدگاه علم اصول, هرچند خطابات و تکالیف عقلاً مقیّد به قدرت و توانایى مکلفین مى باشد (که در اصطلاح اصولیین, گفته مى شود: هیأت خطابات و تکالیف, فاقد اطلاق نسبت به دو حالت عجز و قدرت است) و استناد به اطلاق هیأت خطاب, به منظور شمول و تسرى حکم نسبت به عاجزین, صحیح نیست, ولى از سوى دیگر, به دلیل اطلاق ماده خطابات, مى توان عدم اختصاص مصلحت و ملاک احکام را نسبت به حالت قدرت مکلفین احراز نمود و بدین وسیله, مفاد خطاب را نسبت به عاجزین نیز سرایت داد. مقدمه دوم: خطاباتى که متضمن احکامى در ارتباط با رعایت حال دیگران است, مانند آیه (ولایغتب بعضکم بعضاً)… صرفاً یک حکم تکلیفى استفاده نمى شود, بلکه علاوه بر آن, حقى براى شخصى که خطاب براى رعایت حال او صادر شده است نیز, مستفاد مى گردد; از این روست که هرگاه مکلف این گونه خطابات را مخالفت کند, توبه, به تنهایى نمى تواند کیفر را از او دور کند, بلکه, علاوه بر آن [توبه] استرضا, [رضایت طلبیدن] از فردى که مراعاتِ حال او نشده است نیز, لازم است.) وى آن گاه با استناد به مقدمه اول گوید: (هرچند خطاب: (امساک بمعروف, او تسریح باحسان) متوجه فردى است که متمکن از پرداخت نفقه است, ولى به دلیل اطلاق ماده خطاب, تکلیف به یکى از دو امر (امساک بمعروف او تسریح باحسان) به صورت واجب تخییرى به موسر اختصاص ندارد و شامل معسر نیز خواهد بود و چون, یکى از دو فرد واجب تخییرى (امساک بمعروف) متعذر شده است, لذا فرد دیگر واجب تخییرى (تسریح باحسان= طلاق) در حق معسر متعین خواهد بود و از آن جایى که این تکلیف (وجوب تخییرى امساک بمعروف یا تسریح باحسان) به منظور رعایت حال زوجه صادر شده است, پس به اسناد مقدمه دوم, در این میان حقى نیز, براى زوجه ایجاد خواهد شد. یعنى زوجه, در صورت تمکّن شوهر از انفاق, حق مطالبه نفقه و در فرض اعسار شوهر, حق درخواست طلاق را خواهد داشت. از این روست که در صورت عجز, یا امتناع شوهر از انفاق, زوجه مى تواند به حاکم مراجعه نموده, تقاضاى طلاق نماید و حاکم نیز, با احراز شرایط, ابتدا شوهر را به طلاق اجبار کرده و در صورتِ استنکاف وى, به عنوان ولیّ ممتنع, قهراً همسر وى را طلاق خواهد داد.) وى سپس, به برخى از روایات وارده در این زمینه, استناد کرده, مى گوید: (از روایاتى از قبیل: (من کانت عنده اِمرأة فلم یکسها ما یوارى عورتها ویطعمها ما یقیم صلبها کان حقاً على الامام ان یفرّق بینهما) مستفاد مى گردد که یکى از حقوق همسر بر شوهر, حسن معاشرت و حق امساک به معروف مى باشد و از این رو, هرگاه شوهر, این حق زوجه را رعایت نکند, بر حاکم لازم است که او را طلاق دهد (کان حقاً على الامام ان یفرق بینهما) خواه بدین دلیل که حاکم, ولیّ ممتنع است و یا این که به موجب حدیث فوق, اساساً چنین حقى از ابتدا براى او (حاکم) منظور شده است.)