قرآن, معجزه است, براى همه نسلها و عصرها. بر هر نسلى که بتابد, آرام و قرار را از آن مى گیرد, به تکاپو وامى داردش, به جست وجوى راه تعالى و کمال. مشعلهایى را فراراهش برمى افروزد, تا در پرتو آنها, ظِلامِ شب را بشکند, سپیده را بگشاید و روز را, خود, از شب بیرون بکشد و با تکیه بر دانش, بینش و ایمان زلالى که به او ارزانى داشته شده, اورنگ روشنایى را نگهبانى کند, به زندگى معنى ببخشد و براى فراچنگ آوردن سعادت و زندگى در بهشت معنى, با دیو و دَد, با هر تبهکار تبهکام, با هر غول سیه روزِ سیه روى, با هرچه تباهى, دونى, سیاهى و پستى است, قهرمانانه بستیزد. بر مشرق هر جانى که بدمد, دردمندش مى سازد و از برهوت و همناک بى دردى مى رهاندش و سوز و گداز را به جانش فرومى باراند, جان شیفته اش مى کند. عشق به حق را در جام وجودش مى ریزاند, دمادَم, همه گاه, هنگام و بى هنگام. شعله هاى هجران و درد جدایى از ذات حق, در جانش زبانه مى کشند. این هجران است که او را به هجرت بزرگ از خویش و دنیایى که بر گرد او حلقه زده و دست و پاى او را بسته, وامى دارد و سرانجام, در راهى گام مى گذارد که به آستان قرب حق مى انجامد. قرآن, رستاخیز جانهاست. جانهاى غنوده و در خواب رفته و به کنار مانده از برکه هاى زلال و چشمه ساران معنى و گرفتارِ در برهوتِ دنیا را چشم مى گشاید و از زلالِ معنى به کام شان مى چشاند و چنان هنگامه اى در دید و دلِ آنها پدید مى آورد که نادیدنیها را مى بینند و نانیوشیدنیها را مى نیوشند و دیده را به زیباییها مى دوزند و از زشتیها برمى گیرند و به حق دل مى سپارند و از ناحق دل مى بُرند و از حق فروتنانه فرمان مى برند و از باطل, شجاعانه سر برمى تابند. قرآن, بهار دلهاست, کارى با دل مى کند که بهار با طبیعت. با بوى خوشى که مى پراکند, با نسیمِ جان پرور, روح افزا و دل انگیزى که مى وزاند, با آب حیاتى که مى افشاند, با نغمه هایى که مى سراید, با بارانهایى که مى باراند, با جویبارانى که جارى مى سازد, با بنفشه زارانى که پدید مى آورد, دلهاى مرده و گرفتارِ در یخبندان دى را حیات مى بخشد و خیمه و خرگاه زمستان را برمى چیند و رایت بهاران را برمى افرازد, از رنگارنگ گلها, گوناگون چشمه ها. قرآن, بر بامِ هر سرزمینى که بشکفد, مى شکوفاند, طوفان پدید مى آورد, امواج را درهم مى کوبد, از هر موجى موجها مى زایاند, همه چیز و هرکس را به حرکت درمى آورد, با صفیر خود رخوت زدگان را برمى انگیزاند. قله هاى بلند عزت, مجد و سعادت را دست یافتنى مى نماید, دشواریها را آسان, جاده هاى ناهموار و دشوار گذر را هموار. شهامت مى بخشد. ترس از مرگ و رویارویى با دشمن غدّار و زورمند را از ساحَت دل مى مى تاراند و انسان جان گرفته در پرتو خود را براى میدان دارى, میان دارى, حرکت, پویش و گام گذاردن در آوردگاه هاى سهمگین و گلاویز شدن با یلان و پیل تنان سپاهِ دشمن آماده مى سازد و با الگوهاى درخشان, خیزش آفرین, چون موسى و ابراهیم به قلب قوت مى بخشد و هراس از تنهایى, بى کسى, بى یاورى و قدرت و هیمنه دشمن را در آوردگاه مرگ و زندگى, توحید و شرک, از صفحه قلب مى زداید و از انسان پست انگاشته شده و توسرى خورده, ناتوان, بى جایگاه و بى منزلت اجتماعى و خانوادگى, انسانى والا, شجاع و اهل خطر مى سازد. قرآن, همیشه نو است و چشمه همیشه جوشان و پایان ناپذیر و به دور از گزند باد و باران. گردش زمان و روز و شب, که بر همه چیز غبار کهنگى مى افشاند و از گردونه زندگى خارج شان مى سازد, به این قلّه بلند و سر به فلک سوده و همه گاه نورافشان, شمیم افزا و چشم نواز, دست نمى تواند یازد که از قلمرو قدرت و سیطره اش خارج است. این آبشار بلند معنى, از آسمانها سرچشمه مى گیرد, از این روى نمى خوشد, پایان نمى پذیرد, از فوران و سریان باز نمى ایستد, از خُنُکا و روح افزایى و شادابى آفرینى آن, آنى کاسته نمى شود, زمزمه کنان, دشت سینه ها را مى شکافد و به پیش مى رود, پردیسها و بوستانهاى جدید پدید مى آورد, با رنگارنگ گلها. بسان طبیعت است, پر از رمز و راز, پر از نکته هاى دشواریاب, پر از معما و پر از شگفتیها. هر زمانى, دانش زمان, دستاورد علمى بشر, به بخشى از آن ژرفاها و رمز و رازها راه مى یابد و با تلاش عالمانه و دقیق و موشکافانه انسان, پرده از رُخ خود برمى دارد, آن هم نه از تمام رخ که از پاره اى از آن. هرچه دانش بیش تر پیش برود و قله هاى برافراشته ترى را درنوردد و راه هاى نوترى را درپیماید, بیش تر مى تواند از این ماه خوش چهر, پرده بردارد و زوایاى تاریک زندگى خود را با آن روشن کند. از این روست وقتى از امام صادق(ع) مى پرسند: (مابال القرآن لایزید بالنَّشر والدّراسة الاّ غضاضةً؟) چرا قرآن, هرچه بیش تر خوانده و تدبّر مى شود, بر شادابى و تازگى آن افزوده مى گردد؟ مى فرماید: (لاَنَّه لم ینزل لزمانٍ دون زمانٍ ولا لناسٍ دونَ ناس و لذلک ففى کل زمانٍ جدید و عند کل ناسٍ غضّ)1 از آن جهت است که قرآن براى یک زمان دون زمان دیگر و براى مردمى دون مردم دیگر, فرو فرستاده نشده است. از این روى, در هر زمانى نو است و نزد هر مردمى تازه است. قرآن, صحیفه دانش است. هر سطرى از آن, رهنمون به قله اى افراشته و با چشم اندازى بس گسترده است. آن گاه که براى شناخت خداوند و پى بردن به قدرت آن قادر بى همتا و بى انباز, کتاب طبیعت را مى گشاید, صحنه هاى بس بدیع و شگفت انگیزى مى آفریند که فهم و درک آنها به تلاش گسترده علمى نیاز دارد و بالا رفتن دانش انسان. از این روى, قرآن, به اندیشیدن و درنگ ورزیدن سخت اهمیت مى دهد و انسان را متوجه پدیده هاى طبیعت مى کند, آیاتى که کشف و شناخت آنها, چشم انسان را مى گشاید, پرده هاى جهل را مى درد, تاریکى را مى زداید و روشنایى را مى گستراند و انسان را به پایه اى از آگاهى بالا مى برد که درمى یابد سازمانى که حاکم بر آفرینش حیات و حفظ آن است, بسیار بسیار پیچیده است و از خرد به دور است که آن را صدفه انگاشت. قرآن با اشاره به قانونهاى حاکم بر هستى, دوره هاى ششگانه آفرینش, آفرینش زمین و آسمان, اجرام سماوى: خورشید و ماه, ستارگان, سیارات, زمین: جریان آبها و دریاها, پستى و بلندیها و جو زمین, گیاهان و جانوران: منشأ حیات, طایفه نباتات, تولید مثل نباتات, جانوران, تولیدمثل جانوران, جامعه حیوانات, زنبورها, عنکبوتها و پرندگان, عوامل تشکیل دهنده شیر حیوانى, آفرینش انسان, تولیدمثل انسان: بارورى, ماهیت مایع بارورکننده, تحول, یا تطور جنین و…. انسان مسلمان را برانگیخت که به کندوکاو علمى دقیق و همه سویه بپردازد و براى رسیدن به معارف قرآنى, نهضت بزرگ علمى را بنیان گذارد که گذاشت و با این حرکت بزرگ و بنیادین, جهان را به شاهراه دانش کشاند و انقلاب علمى شگفتى پدید آورد. از این چشمه زلال, از این کتاب در دسترس و با زبان رسا و گویا, باید تشنگى را فرو نشاند, بهره برد, راه هاى دانش را به روى خود گشود, اندرزهاى آن را به گوش جان نیوشید, دل را در پرتو درخششهاى آن از تاریکى به در آورد, از هوا و هوسها پیراست و جامعه اى نوین زیر آبشار بلند آن بر پایه دانش و ایمان بنیان گذارد. از این چشمه زلال, کوثر همیشه جارى, باید دمادَم لبالب شد. این کتاب در دسترس را باید آن به آن گشود, تا گره از کار بسته بگشاید, نیازها را پاسخ گوید, دردها را شفا دهد, سینه ها و قلبها را از شمیم بهشتى بیاگند و دل را از هر کینه اى بپیراید. باید به آن آویخت, به آیه آیه آن چنگ زد, تا از گردابها رهایى یافت, از درّه هاى هول انگیز دنیا به در آمد که ریسمان استوار خدا در زمین است. کژیهاى فکر و اندیشه, اداره زندگى و جامعه, معیشت و سیاست را باید با این شاقول, معیار و تراز راست گردانید و آن به آن سسنجید; زیرا که هیچ گاه کژى به آن راه نمى یابد و آماج کژیها قرار نمى گیرد, به کژراهه نمى افتد که حالت تراز بودن خود را از دست بدهد و نتوان از آن براى تعادل فکر و جامعه بهره برد. تنها جامعه و امتى به تاریکى فرو نمى رود, گردبادها او را از این سوى به آن سوى پرتاب نمى کنند, کژ نمى شود به بیراهه نمى افتد به بیماریهاى مهلک گرفتار نمى آید, باطل تار و پود آن را از هم نمى درد, هدفها و برنامه هاى راهبردى اش کهنه نمى گردد, زلال و شاداب در عرصه هاى گوناگون به پیش مى رود و همیشه و همه گاه حرف تازه دارد و از دیگران پیش مى افتد و به قله هاى برافراشته سرورى و مجد فرامى رود, که قرآن را مدار حرکت, خیزش و تکاپوى خویش قرار دهد. کتاب زندگى باشد, پیشاپیش کاروان به اهتزاز درآید و قلب و مغز کاروانیان در جهتى قرار بگیرد که آن گرانمایه کتاب مى نمایاند.بدین جهت است که مولى و سرور قرآن مداران, على بن ابى طالب به امت اسلامى سفارش مى فرماید: (بر شما باد به کتاب خدا که ریسمانِ استوار است و نور آشکار است و درمانى است سوددهنده و تشنگى را فرو نشاننده, چنگ در زننده و نگهدارنده و درآویزنده را نجات بخشنده. نه کج شود, تا راستش گردانند و نه به باطل گراید تا آن را برگردانند. کهنه نگردد به روزگار, نه از خواندن و نه از شنیدن بسیار. راست گفت آن که سخن گفت از روى قرآن و آن که بدان رفتار کرد, پیش افتاد از دیگران.)2 قرآن, سخن نمى گوید, مگر با اهل راز. پرده از اسرار خود برنمى دارد, مگر با صاحبان سرّ, دانش آموختگان مکتب وحى, زبان آشنایان وحى, آگاهان به دقیقه ها, رمزها و رازها, دارندگان کلید فهم قرآن. آنان که نسیم وحى, بام و شام, شبان و روزان, روح و جان شان را نوازیده, شمیم وحى ژرفاى دل و اندیشه شان را عبیرآگین ساخته است. آنان که در پردیس وحى روییده, شکوفیده و بالیده اند و بارها و بارها به آبشخور وحى فرورفته و ساغر ساغر از فرات آن نوشیده و تشنگى خود را با آن زلال خوشگوار فرونشانده اند. على بن ابى طالب(ع) شکوفیده این پردیس است و آشناى به زیباییها, شکوه ها و راز و رمزهاى آن که خود مى فرماید: (هیچ آیه اى از قرآن بر رسول خدا(ص) نازل نشد, مگر این که بر من خواند و تقریر فرمود, تا آن را به خط خود نوشتم و حضرتش تأویل و تفسیر, ناسخ و منسوخ, محکم و متشابه و خاصّ و عام آن را به من بیاموخت و از خداى درخواست کرد که قدرت فهم و حفظ آن را به من مرحمت فرماید.) و مى افزاید: (رسول خدا(ص) همه اوامر و نواهى و حلالها و حرامهاى الهى, خواه مربوط به مسائل زمان حال و خواه مربوط به مسائل آینده و نیز آن چه در کتابهاى آسمانى بر پیامبران گذشته نازل شده و از اطاعت و معصیت خدا آگاه شان ساخته بود, همه و همه را به من تعلیم فرمود و من هم, تمامِ آنها را به خاطر سپردم و حتى یک حرف آن را فراموش نکردم. سپس, دستش را بر سینه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم را از دانش و فهم و حکمت و نور لبریز سازد.)3 على(ع) نماد و عصاره مکتب وحى است. خداوند محمد(ص) را برگزید تا سخن خود را بر سینه اش جارى کند و به دستور و اذن خداوند, مصطفى, مرتضى را برگزید, تا محرم اسرار خود سازد و روز و شب, شمیم گلزار وحى را به سینه اش بیفشاند, تا شایستگى یابد گنجینه اسرار حق گردد و راز و رمز و دقیقه هاى قرآن را از آبشار سینه خود, به سینه فرزندان معصوم اش سریان دهد و مردم و باورمندان از این چشمه سارها, صراحى خود را لبالب سازند. پس تفسیر و تأویل قرآن, بسان خود قرآن, بباید از آسمان فروریزد, از سینه برگزیده خدا, محمد(ص). هر سخنى در باره قرآن, هر تفسیرى از آیه هاى قرآن, از چشمه سار محمدى باید سرچشمه بگیرد که اعتبار داشته باشد. قرآن با کسى سخن نمى گوید, مگر از این راه و با این حنجره مقدس و حنجره کسى که از آن بزرگوار آموزش دیده باشد. روى همین اصل و قاعده است که مولاى پرهیزگاران, على(ع) مى فرماید: (ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق ولکن اُخبرکم عنه. ألا إنّ فیه عِلمَ ما یأتى والحدیث عن الماضى و دواءَ دائکم ونظم ما بینکم.)4 آن ـ کتاب خداست ـ قرآن, از آن بخواهید تا سخن گوید. و هرگز سخن نگوید. امّا من شما را از آن خبر مى دهم. بدانید که در قرآن, علم آینده است و حدیث گذشته. درد شما را درمان است و راه سامان دادن کارتان در آن است. حضرت در این فراز, راه را براى امت اسلامى مى نمایاند, راه دستیابى به دفینه هاى قرآن. دفینه هایى که با کشف آنها, حال امت اسلامى دگرگون مى شود و به آسانى مى تواند گام در روشنایى دانش بگذارد, دانش فردا, دردهاى خود را درمان کند و به کارهاى خود سامان دهد. آن راه روشن و خوش سرانجام, که امت اسلامى را به درون قرآن مى برد و از آن جا به اوج تعالى, مکتبى است که بر مدار اندیشه على(ع) مى گردد, همانا مکتب اهل بیت. رمز قرآن در این مکتب است. در پرتو این مکتب است که مى توان نقبى به قرآن زد و از آن دریاى نور, قبسى برگرفت و دنیاى خود را روشن کرد. على(ع) در جاى جاى نهج البلاغه, رایت اهل بیت را برمى افرازد, مشعلهاى روشنایى آفرین این خاندان را برمى افروزد و فراراه کاروان امت اسلامى مى تاباند, تا کاروان راه گم نکند, به بیراهه نیفتد و گرفتار شبهاى بى پایان نگردد. آن بزرگوار, با بیان ویژگیهاى روشنایى آفرین خاندان رسول گرامى, امت اسلامى را و تک تک مسلمانان را پرهیز مى دهد از این که براى آشنایى با قرآن, تفسیر, فهم و دریافت آن, به نزد کوراندیشان, تاریک فکران, بیغوله بانان و قصه پردازان بروند که تاریکى بر تاریکى خواهند افزود و نادانى بر نادانى. قرآن را باید در روشنایى اندیشه خاندان رسول معنى کرد, فهمید و دریافت و در تفسیر آن پرداخت; چرا که اینان: (موضع سرّه و لجأ اَمره و عَیبَةُ علمه و موئل حکمه و کهوفِ کُتُبه. و جبال دینه بهم أقام إنحناءَ ظهرهِ و اَذهب ارتعادَ فرائصه.)5 [اهل بیت] جایگاه راز خدا, پناهگاه دین او, صندوق علم او, مرجع حکم او گنجینه هاى کتابهاى او, و کوه هاى دین او مى باشند. به وسیله آنان پشت دین را راست کرد و ثابت و پابرجا ساخت. ییا مى فرماید: (نحن الشعار والاصحاب والخزنة والابواب لاتؤتى البیوت الامن ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمى سارقا.)6 ما خاصگان, و یاران و گنجورانِ نبوت و دَرهایِ رسالتیم. دَرِ خانه ها جز از درهاى آن نتوان در شد و آن که جز از در, به خانه درآمد, به دزدى سمر شد. یا مى فرماید: (نحن شجرة النبوة و محط الرساله و مختلف الملائکه ومعادن العلم وینابیع الحکم)7 ما درخت نبوّتیم و فرودآمدنگاه رسالت و جایِ آمد و شد فرشتگان رحمت و کانهاى دانش و چشمه سارهاى بینش. در چشمه سار مکتب اهل بیت شهید مطهرى, که این شماره را با برگى از اندیشه هاى ناب و قرآنى او آذین بسته ایم, در این مکتب پرورش یافته و دانش آموخته بود. جام جان اش را از چشمه ساران این مکتب لبالب کرده بود. از این چشم انداز بس زیبا و با شکوه, به آیه آیه قرآن درمى نگریست و به تماشاى شگفتیهاى آن مى پرداخت, پیامهاى آن را مى نیوشید و از موسیقیارِ آن لذت مى برد. از این آستان به بارگاه پر جلال قرآن نیاز مى برد و آرام نمى گرفت, تا پاسخ نیازهاى خود و جامعه اش را درمى یافت, پاسخهاى نو, دگرگون آفرین و راه گشا. او به رواق قرآن از دَرى وارد مى شد که اهل بیت گشوده بودند; دَرى که راح روح بود و جلاى جان و صفاى باطن. درى که نسیم آن دل انگیز بود, خستگى زدا, شادابى افزا, یأس زدا و امیدافزا. درى که شمیم آن سُـکرآور بود, آرام و قرار را از جان مى گرفت, شیفته اش مى کرد و بال پروازش مى داد, نیرویى که بتواند از کالبد خاکى برهد و در آسمان بى انتهاى معنویت پرواز کند. بر کرانه هر برکه اى از برکه هاى قرآن که فرود مى آمد تا تشنگى فرو نشاند, خیمه مى افراخت تا لختى بیاساید و مشعل مى افروخت تا در پرتو آن بیندیشد, به تلاش برمى خاست نشانى از اهل بیت بیابد, راهنمایى که کوى آن دلبران را نشان اش دهد, از شمیم جان آنان به جان اش بیفشاند. بى پرتوگیرى از کلام معصوم, وارد صحن و سراى قرآن نمى شد که مى دانست ره به جایى نمى برد و بارقه هیچ آیه اى چشم دل اش را روشن نمى کند. پرتوگیرى از سخنان پیامبر(ص) را شرط گام گذاردن در این راه مى دانست که قرآن با شرح و بیان و رازگشایى آن نگار, رخ مى نماید و نقاب از چهره برمى افکند و زیباییهاى سعادت آفرین و روح افزاى خود را, یکى پس از دیگرى جلوه گر مى سازد. هر تفسیرى, هر برداشتى, هر نگاهى, ناگزیر باید در شعاع نور وجود او باشد و از این چشمه خورشید, سرچشمه بگیرد, وگرنه تاریکى است و به اندیشه هاى واهى مى انجامد و سر از تجسیم درمى آورد و گرفتارى در گرداب سخت هولناک اسرائیلیات. خداوند در قرآن, رسالت و وظیفه پیامبر مى داند که این آفتاب تابان را به زوایاى تاریک زندگیها, روحها و خردها بتاباند, تا چشمه چشمه خورشید از آن کوهساران بردمد. (وانزلنا الیک الذکر لتبین ما انزل الیهم)8 و به سوى تو قرآن فرو فرستاده ایم, تا براى کسان بازنمایى آن چه را به سوى شان فرو فرستاده شده است. (هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه.)9 اوست که در میان مردمى درس ناخوانده هم از خودشان پیامبرى فرستاد که سخنان او را برایشان برمى خوانَد و پاک شان مى کند و نامه و اندرزشان مى آموزد. این آفتاب غروب نمى کند, از سینه اى به سینه دیگرى مى تابد. این چشمه نمى خوشد, از دشتى به دشتى دیگر سریان مى یابد. سینه هاى آماده, صیقل خورده, برتابنده سخن سنگین: (هدایت گرى, حرکت دادن انسان از منزل نفس, به سوى منزل حق, از خودى رهاندن به حق رساندن, از درون خودش, علیه خودش برانگیختن) این سینه ها شایستگى دارند سینه سینا باشند, سخن سنگینى را که خداوند بر سینه پیامبر فرود آورده (انا سنلقى علیک قولاً ثقیلاً) برتابند و در جان و روح مردمان جارى سازند. استاد شهید, این باورِ راستین و روشن و رخشان را در طلیعه تفسیر خود, آن گاه که شرطهاى ضرورى شناخت قرآن را مى شمرد, چنین بازتاب مى دهد: (طبق نظر قرآن, پیامبر اکرم خود مبین و مفسر این کتاب است و آن چه از پیامبر رسیده, ما را در تفسیر قرآن یارى مى دهد و اما بر ما که شیعه هستیم و به ائمه اطهار معتقدیم و اعتقاد داریم آن چه را که پیامبر از ناحیه خدا داشته, به اوصیاى گرامى اش منتقل کرده است, روایات معتبرى که از ائمه رسیده نیز, همان اعتبار روایات معتبرى را دارد که از ناحیه رسول خدا رسیده است. ولهذا, روایات موثق ائمه, کمک بزرگى است در راه شناخت قرآن.)10 و یا در گاه بررسى (سیاست قرآن بر نیزه کردن) معاویه, یادآور مى شود: باید از این رویداد, که کم و بیش در درازاى تاریخ اسلام, رایج بوده, درس عبرت گرفت. از جمله از راهنماییهاى اهل قرآن, که راسخان در علم قرآن اند, بهره گرفت, تا به وادى باطل در نیفتاد: (باید کوشش کنیم طرز استنباط مان از قرآن صحیح باشد. قرآن آن گاه راهنما و هادى است که مورد تدبر صحیح واقع شود, عالمانه تفسیر شود, از راهنماییهاى اهل قرآن که راسخین در علم قرآن اند بهره گرفته شود. تا طرز استنباط ما از قرآن, صحیح نباشد و تا راه و رسم استفاده از قرآن را نیاموزیم از آن بهره مند نخواهیم گشت.)11 استاد شهید, اهل بیت شناس بود. درک زیبا و روشنى از اهل بیت داشت و جایگاه والاى آنان را در دین مى دانست و با راهنمایى آن مشعلهاى فروزان, نقب به روشنایى قرآن مى زد و پیامهاى روشنایى آفرین را براى به تنگ آمدگان از تاریکى و سیاهى و خسته شدگانِ از شبهاى بى پایان, از این سفر دراز و هیجان انگیز, به ارمغان مى آورد. او مصداق این سخن بلند مولى, امیرالمؤمنین بود که مى فرماید: (قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور من اصدار کلّ وارد علیه و تصییر کل فرعٍ الى اصله.)12 خود را در فرمان خدا گذاشت و بر گزاردن برترین وظیفه ها همت گماشت. چنانکه هر مشکلى که پیش آید, باز نماید و در آن نماند و هر فرعى را به اصل آن بازگرداند.
کارگاه فکرى و روحى شگفتى داشت و پرسشها و دشواریهاى فکرى را حل ناشده بیرون نمى داد. در پرتو خرد به قله اى دست یافته بود که چشمه خورشید را به آسانى مى دید و نور و گرماى آن را در جان و روح خویش احساس مى کرد و به چنان درک روشنى که مى دانست هر فرع و شاخه اى را با کدام تنه و ریشه بپیونداند وهر جزئى را به کدام اصل برگرداند. این مهم, روح تفسیر است. تفسیر, بدون این روح و کار فنى, عالمانه و دقیق که از خردى ناب و دانشى روشن و گسترده و روحى زلال ساخته است, مرده است, نه تازگى دارد و نه تازگى مى آفریند, نه روح دارد و نه مى تواند در کالبدها روح بدمد. فرارفتن به این قله و نمایاندن جاودانگى قرآن, کار هرکسى نیست که دستگاه فکرى او دقیق کار کند, بى کاست و فزود بر مدار بچرخد, بلکه دستگاه روحى و معنوى او نیز باید از هر جهت بى عیب و کاست و داراى ساز و برگ لازم براى این عرصه نورانى باشد. شهید مطهرى درباره ویژگیهاى چنین عالمى که بناست مشعل اهل بیت را برافروزد و در تفسیر و بیان قرآن از آنان پرتو بگیرد و به روشنگرى بپردازد و فروع را بر اصول برابر سازد, مى نویسد: (باید آن کسى که خودش را به تعبیر امیرالمؤمنین در ارفع مقامات قرار داده است, مصدر واردات است, کسى که مى خواهد فروع را بر اصول تطبیق بکند [قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور من اصدار کل وارد علیه و تصییر کل فرعٍ الى اصله] مافوق عدالت را واجد باشد. نمى گویم وحى و الهام; اما از حدّ یک عالم عادى هم باید بالاتر باشد. یک صفا و معنویت و نورانیتى داشته باشد که همان نورانیت, مؤید او باشد و او را تأیید کند. تنها دستگاه فکرى او مجهز باشد, کافى نیست, دستگاه روحى و معنوى او هم باید مجهز باشد امام صادق(ع) به یکى از اصحاب خود فرمود: (انا لانَعُدُّ الفقیه منکم فقیهاً حتّى یکون مُحدَّثا) ما از شما فقیهى را فقیه نمى شماریم, مگر این که محدَّث باشد. ییعنى از باطن اش با او صحبت شود, خبر به او بدهند, یک چیزهایى به او الهام و تلقین شود. راوى تعجب کرد و گفت: (او یکونُ الفقیه مُحدَّثاً؟) مگر فقیه هم مى تواند محدَّث باشد؟ محدَّث بودن, شأن پیغمبر و امام است. امام فرمود: یکون مُفَهماً, والمفَهَّمُ مُحدَّث. تفهیم به او مى شود. روحش باز مى شود. از باطن یک سعه صدر و نورانیتى به او داده مى شود. این خودش محدَّث بودن است…. این دیگر اوج مطلب است. این آدمى که این همه صفا و کمال و معنویت و رُقاء معنوى پیدا مى کند, آن وقت خودش را در آن بالاترین منصبها نصب مى کند, یعنى آن جا دیگر آن شایستگى را دارد که روى آن مسند قرار بگیرد. چه مى کند؟ (من اصدار کل وارد علیه) هرچه بر او وارد بکنى صادر مى کند. مثل کارخانه اى که از یک طرف مواد خام به او تحویل مى دهند و از طرف دیگر موادّ ساخته شده پس مى دهد. دیگر هرچه از او سؤال کنند مى تواند جواب بدهد. (تصییر کُلِّ فرعٍ الى اصله) آن وقت قادر است که فروع را به اصول برگرداند. اصول را که به او داده اند, خود دین تعلیم داده است. این مرد عالم, این عالم صاحب ضمیر, این شایستگى را پیدا مى کند که فروع بى نهایت را, هرچه را که به او عرضه کنند, از اصولى که دین داده است, استخراج بکند و تحویل بدهد.)13 خود چنین بود. هم دستگاه فکرى توانا داشت, در هر میدانى که به جولان مى آمد, زیبا و باشکوه میدان دارى مى کرد, عرصه هاى نو را یکى پس از دیگرى درمى نوردید و نسیم اندیشه ناب خود را مى وزاند و هم از دستگاه روحى و معنوى پر کشش, روح افزا و زیبایى برخوردار بود. هرکس بر برکه اندیشه او فرود آید و جامى از آن برگیرد, این شمیم به مشام اش خواهد وزید و به زلالى روح او باور خواهد آورد و از روحى چون بلور و این همه رخشان, شگفت زده خواهد شد. نغمه هاى شاد و سرورانگیز روح او هر گذرنده اى را به گوش وامى ایستاند. زخمه هایى که او بر تارهاى روح خود مى زد, در دلها شور مى انگیخت.
او هم زبان عقل را مى دانست و هم زبان دل را. هم با زبان عقل قرآن آشنا بود و هم با زبان دل آن. هم از زبان عقل براى دریافت و رساندن پیام قرآن بهره مى برد و هم از زبان دل. با زبان عقل, در عقل و دستگاه خردورزى انسانها شعله مى افروخت و با زبان دل, دلها را شیدایى مى کرد. با موسیقار عقل و دل خود, که از کانون موسیقى قرآن سرچشمه مى گرفت, متعالى ترین غریزه ها و احساسهاى انسانى را که همانا حس مذهبى و فطرت خداجویى باشد, هدف قرار مى داد, تا برانگیزاند و در روح و روان پیر و جوان, با آهنگ موزون و خوش قرآن, انقلاب پدید آوَرَد: (یک وظیفه قرآن, یاد دادن و تعلیم کردن است. در این جهت, مخاطب قرآن, عقل انسان خواهد بود و قرآن, با زبان منطق و استدلال با او سخن مى گوید. اما به جز این زبان, قرآن زبان دیگرى نیز دارد که مخاطب آن, عقل نیست, بلکه دل است و این زبان دوم, احساس نام دارد. آن که مى خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگیرد, مى باید با این دو زبان, هر دو آشنایى داشته باشد و هر دو را در کنار هم مورد استفاده قرار دهد. تفکیک این دو از هم, مایه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زیان خواهد بود.)14 قرآن,زبان فطرت است. با این حس شریف و برتر, سر و کار دارد. قرآن, با نواى آسمانى و آهنگ خوش خود, با فطرتِ الهى انسان سخن مى گوید و آرام آرام, به آن راه مى یابد و بر کانون آن چیره مى گردد و چتر خود را بر آن مى گستراند. چون چنین است و آهنگ آن, فطرت را برمى انگیزاند, به حرکت درمى آورد و سرخوشانه آن را به آبشخور توحید مى کشاند, قرآن, خود, سفارش مى کند که او را آهنگین و حزین بخوانند. ائمه اطهار, این پیام را به جان نیوشیدند و با موسیقى و نغمه هاى خوش و رستاخیزآفرین قرآن, در دلها شور مى انگیختند و اشکها را از چشمه چشمها جارى مى ساختند: (ائمه(ع) قرآن را با چنان شورى مى خواندند که رهگذرانى که صداى آنها را مى شنیدند, بى اختیار مى ایستادند و منقلب مى شدند و مى گریستند.)15 همین موسیقى بود که از مردمان وحشى, بیابان گرد, بى شفقت, درنده خوى, کینه توز, نامهربان با یکدیگر, با دشمنیهاى کهنه و التیام ناپذیر, مردمانى رام و مهربان, نوع دوست و سر به فرمان حق ساخت که مایه شگفتى جهانیان شد. این موسیقى شگفت, از دل قومى سنگدل و صخره هاى سخت و نفوذناپذیر و قلبهاى سخت تر از سنگ خارا, که دختران خود را زنده به گور مى کردند, دریدن شکم کسان قبیله هاى رقیب پیشه شان بود و آن را افتخار مى انگاشتند, و به جز خون ریزى, شمشیر و نبرد, دژم چهرگى و خشماگینى, چیزى نمى شناختند و راه و رسمى نداشتند, چشمه هایى رویاند, تا دنیا دنیاست و برپا, دوستى و مهربانى و مهرورزى, صلح و آشتى, محبت و عشق از آنها جارى است. این موسیقى, همان موسیقى است که سران شرک را شبانه و به دور از چشم دیگران, برمى انگیزاند و به در خانه رسول خدا(ص) مى کشاند تا بشنوند, بنیوشند و از آن سرشار شوند. این موسیقى, همان موسیقى است که بزرگ ترین, چیره دست ترین موسیقى سراى قرآن, حضرت امیر(ع) وقتى آن را براى همام سرایید, چنان روح و جان او از حالى به حالى شد, برانگیزانده شد و اوج گرفت که نتوانست کالبد و تن خاکى خود را برتابد, از تن خاکى جدا شد و در ملکوت به پرواز درآمد. (قرآن بر موسیقى خاص خودش تأکید زیادى دارد. موسیقى اى که اثرش از هر موسیقى دیگر در برانگیختن احساسات عمیق و متعالى انسان, بیش تر است. قرآن خود, به مؤمنین دستور مى دهد تا مقدارى از شب را به تلاوت قرآن مشغول باشند و در نمازهاى خود در همان حالى که به خدا متوجه اند, قرآن بخوانند)16 شهید با این موسیقى, با این فن و هنر آشنا بود. مى دانست کى و در چه لمحه اى و با چه لحنى آیه هاى رستاخیزآفرین قرآن را بسراید, تا از مردمانى خمود, به کنج انزوا نشسته, دست از آرمانها و هدفهاى متعالى و عزت آفرین شسته, در خواب غفلت فرو رفته, از ترس ذلت, ذلت را به تن خریده و از ترس مرگ, به آغوش مرگ خزیده, قهرمانان و رایت افرازان و حماسه آفرینان بى باک بسازد, تا ستم را برچینند و رایت حق را برافرازند. ایمان داشت که قرآن با موسیقى روح افزاى خود, همان گونه که در صدر اسلام شور آفرید و از عربان بدوى, مجاهدان نستوه ساخت که درباره شان گفته اند: (حملوا بصائرهم على اسیافهم) امروز هم مى شود از مردم هر سرزمینى یلان و قهرمانانى ساخت که پنجه در پنجه پولادین ستم پیشگان اندازند و بر زمین شان افکنند و روزرا بر شب آفرینان, شب تار سازند. درمان درد امت اسلامى با قرآن استاد شهید, از جایگاه عالم, مصلح و روشنفکر دینى, وقتى که به مطالعه امت اسلامى پرداخت, دریافت به بیماریهاى مهلکى گرفتار آمده است و این بیماریها, چنان بر جان او چیره اند که قدرت اندیشیدن را از او گرفته اند, زانوان اش را خمانده و راه هرگونه حرکت و خیزش را بر او سدّ کرده اند. به درمان برخاست. راه هاى گوناگون درمان امت اسلامى و انسان مسلمان را از نظر گذراند, تا به این نتیجه رسید, داروى درد جانکاهى که امت اسلامى گرفتارش آمده است, باید در کوثر زلال قرآن جست و از آن, ساغر ساغر برگرفت و به کام اش فرو ریخت, تا شفا بیابد و از بستر ذلت برخیزد و راه تعالى را پیش بگیرد. استاد چون به این اوج رسید, برگ برگ کتاب اندیشه خود را با آیه هاى نورانى و شفابخش, رخوت زدا و بیدارکننده قرآن, آگند و با شمیم روح افزاى آن در هر جمع, محفل و مجلسى که حضور مى یافت, روحها و روانها را از بستر بیمارى برمى خیزاند و به پروازشان درمى آورد. مشعل این حرکت و اوج گیرى و قرآن محورى را در ارائه اندیشه و رویارویى با اندیشه هاى مادى و غیر مادى ویران گر, خرافى و عقل ستیز در هنگامه اى برافروخت که مغزهایى به کار بودند و دستهایى در تلاش, تا بین تشنگان حقیقت, دوستداران نغمه هاى ناب و روح انگیز, با قرآن جدایى بیفکنند و جامعه را از شعاع قرآن دور کنند. قرآنى که ظاهرش حکمت است و باطن آن, چشمه هاى دانش و ظاهرش زیبا و باطن آن بسان دریا ژرف. قرآنى که شگفتیهاى آن برشمرده نمى شود و تازگیهاى آن کهنه نمى گردد.17 استاد شهید برخاست تا مردم و جامعه را با حکمتهاى قرآن آشنا سازد و به عمل به آنها برانگیزاند, چشمه هاى دانش را به دشت سینه ها سریان دهد و زیباییها و شگفتیهاى آن را بنمایاند و با تازگیهاى آن, جان و روح مردمان را شاداب سازد و غبار کهنگیها را بزداید, تا امت اسلامى بتواند بهنگام بیماریهاى خود را درمان کند و در پناه قرآن, فتنه ها را از سر بگذراند.