نوع مقاله : مقاله پژوهشی
خورشید اسلام, در زمان حیات محمد(ص) در ایران شکفت. ایرانیانِ یَمَن و بَحرین که به آیین مجوس بودند, نخستین گروندگان به دینِ جدیدِ, از این سرزمین پهناور به شمارند. ایران را نور اسلام فتح کرد و دروازه هاى سخت استوار آن را گشود, نه شمشیر و زور بازوى مجاهدان. مجاهدان, بر راه هموار مى تاختند. آنان پس از فتح قلبهاى ایرانیان به نور اسلام, به این سرزمین آمدند, تا اورنگ پادشاهى ساسانیان را برچینند که به مردم ستم مى کردند, آنان را به بردگى گرفته بودند و نمى گذاشتند در پرتو نور حق, به دنیاى آزاد گام بگذارند. اسلام براى مردمان این سرزمین, دین بیگانه و ناشناخته نبود که در جان آنان جاى داشت و با فطرت آنان, هماهنگ بود. ایرانیان, تشنه اسلام بودند و براى ورود به آن آستان, لحظه شمارى مى کردند. مجاهدان قید و بندها را گشودند و زمینه را براى گرویدن مردم ایران به دین اسلام, آماده ساختند. قلب مردم, با مجاهدان همراه بود. این که شمارى نوشته اند, فرمانروایان ایرانى و یا سپاهیان ایرانى, خیانت کردند و راه هاى نفوذ و جاهاى ضربه پذیر سپاه ایران را به سپاه عرب, نشان دادند و… از ناآگاهى اینان به تاریخ و شمار سپاه ایران و نظم و سازمان آن سپاه بى کران حکایت مى کند. اینان اگر روى شمار سپاه ایران و ساز و برگ نظامى و پشتوانه عظیم آن و شمار اندک سپاه اسلام و بى پشتوانگى آن درنگ مى کردند و دقت, این چنین به بى راهه نمى افتادند. در برابر سپاه ایران, کم تر سپاهى را در آن روزگار یاراى هماوردى بود, چه برسد به شمار اندک و بى ساز و برگ سپاه اسلام. شکست سپاه ایران, در برابر شمار اندک سپاه اسلام, هیچ توجیه خردمندانه و کارشناسانه ندارد, جز این که بگوییم: قلبِ تک تکِ سپاهیان ایران و مردم, به نور حق, به نسیم دل انگیز اسلام, فتح شده بود. وقتى مردمى پذیراى دین, آیین, مرام و مسلکى شدند و آن را با آغوش باز پذیرفتند, آن دین, بیگانه نخواهد بود, خودى است و ریشه در جان مردمان دارد. در اصل, دینى که قلب مردمان سرزمینى را در نوردیده باشد, بیگانه انگاشتن خطاست و به دور از خرد و آگاهى از روح و روان مردم. ممکن است سرزمینى را با شمشیر و سپاه و ساز و برگ نظامى و به زور سر نیزه به چنگ آورد, به زیر نگین قدرت درآورد, امّا بر قلبها نمى شود چیره شد و آنها را به چنگ گرفت و بر آنها فرمانروایى کرد. ایرانیان در خدمت سپاه ساسانى بودند; امّا قلبهاشان در عشق محمد(ص) مى تپید و دلباخته خورشیدى بودند که از افق مکه سر زده بود و در مدینه مى درخشید و از آن جا به عالَم نور مى فشاند. براى دین و سروش وحى و نسیم رحمانى مرز نمى شود کشید. مرزکشى در این عرصه کارى است بى معنى و آب در هاون کوفتن. دین و آیین وحیانى از آن جا که آسمانى است, در زمینى, زمین گیر نمى شود و نمى ماند, بلکه دامن مى گستراند. دین, در برآمد نگاه خود نمى ماند. افزون بر نورافشانى در مشرق خود, به دیگر سرزمینهاى و جاییها نیز نور مى افشاند. دین مسیح در فلسطین طلوع کرد, ناحیه اى از مشرق زمین, امّا در مغرب دامن گستراند و اکنون بیش تر مردمان اروپا و آمریکا مسیحى اند. شگفت این که در فلسطین زادگاه مسیح و مشرق مسیحیت, مردم کمى پیرو آیین مسیح هستند. با این حال, هیچ اروپایى و آمریکایى دین مسیح را در سرزمین خود و در شریانهاى زندگى, بیگانه نمى انگارد و به آن, به چشم بیگانه و کوچیده از سرزمین دیگر نمى نگرد. ییا بودا, در هند چشم به جهان گشود, امّا میلیونها چینى و سرزمینهاى دور دیگر به آیین او گرویدند. مرامها و مسلکها نیز چنین اند. از باب مثال, کمونیسم, از مغز کارل مارکس و فردریک انگلس, دو آلمانى, تراوش کرد و حتى کارل مارکس, دوره پایانى عمر خود را در انگلیس سپرى کرد و پیش بینى اش این بود که کمونیسم, پیش از هر سرزمینى انگلیس را درمى نوردد, امّا چنین نشد و مردم آلمان و انگلیس, زیر بار این مرام نرفتند و مردم روسیه آن را پذیرفتند. سرزمینى که هیچ گاه, نه مارکس و نه انگلس, پیش بینى نمى کردند, اندیشه ها و مرام و مسلکى که آنان پدید آورده اند, در آن جا, چنین دامن بگستراند. با این حال, نه مردم چین به آیین بودا, به چشم بیگانه نگاه کردند و نه مردم روسیه کمونیسم را مرامى برآمده از غیر سرزمین خود انگاشتند و هیچ گاه پیش نیامد و چنین نشد که چینى ها, ملیت خود را به خاطر دامن گسترى آیین بودا در خطر ببینند و علیه آن به پا خیزند و یا روسها, مرام و مسلک کمونیسم را نابودکننده ملیت خود بدانند و علیه آن بشورند. اسلام, از همان اوان طلوع, در برابر طعنِ عربان, جهان گیر شدن و شکوه مندى خود را در دیگر سرزمینها, نوید مى داد. این نوید, خیلى زود به حقیقت پیوست. سرزمینهاى بسیارى به نور اسلام از تاریکى به در آمدند و در پرتو آن, درخشیدن آغازیدند. ایران, مى رفت که در محاق تاریخ گم شود, در پرتو اسلام, جان گرفت و از محاق تاریکى و ظلمت به درآمد. این زندگى, شادابى, رخشانى را که اسلام به این سرزمین آورد, مردم, در جان و جامعه خویش, احساس کردند و گمشده خود را در آن یافتند; از این روى, فوج فوج به آن دریا پیوستند. ایرانیان, به عربان نپیوستند, به اسلام پیوستند که رنگ و بوى سرزمین خاصى را نداشت, جهانى و براى تمامى بشر, چه سیاه و چه سفید, چه عرب و چه عجم, چه وضیع و چه شریف, برنامه داشت و همه را به یک چشم مى نگریست. ایرانیان به دریایى پیوستند که همه ملیتها را در خود جاى داده بود, بدون این که ملیتى را بر ملیتى برترى بدهد. اسلام, به خورشید مى ماند. همان گونه که خورشید به ملت خاصى بستگى ندارد, اسلام نیز به ملت و سرزمین خاصى بستگى ندارد. هرکس خود را به آن نزدیک تر کند, روشن است که بیش تر از آن پرتو مى گیرد. ایرانیان در برهه سرنوشت ساز پرتوافشانى خورشید اسلام, از آن پرتو گرفتند, با تمام عشق, با تمام وجود و با تمام احساسها و هیجانها, شورها و نشورهاى ملى. ملى بودن چیزى, به این معنى نیست که آفریده فکر و اندیشه مردم سرزمینى باشد که در آن مى زیند و اگر آفریده فکر و اندیشه مردمان دیگر سرزمینها باشد, ملّى به شمار نیاید. ملاکِ ملى بودن چیزى, پذیرش همگانى مردم است. چیزى را که همه مردم, با عشق و علاقه و بدون زور و اکراه بپذیرند, اگرچه از سرزمینهاى دیگر آمده باشد, ملى است و اگر چیزى را نپذیرند, اگرچه از سرزمین خودشان باشد و از فکر و اندیشه کسانى برخاسته باشد که ریشه در آن خا ک دارند, غیر ملّى است. به گواه تاریخ و اسناد بى خدشه, مردم ایران, کیش مانوى و مسلک مزدکى را, با این که از میان خودشان برخاسته بود, نپذیرفتند و دست ردّ به سینه آنها زدند, از این روى نمى توان آن دو کیش را ملى به شمار آورد. اگر این دو کیش و مسلک را ملى بدانیم, رأى و نظر و احساس و شور و هیجان اکثریت ملت ایران را, نادیده گرفته ایم و به باور آنان حرمت ننهاده ایم و راهى را رفته ایم که آنان به شدت از آن گریزان بوده اند. در ملّى بودن چیزى سابقه تاریخى هم ملاک نیست. خردمندانه نیست که به چیزى تا ابد الدهر گردن بنهیم به این دلیل که پیشینه تاریخى دارد و عمرى بس دراز و تاریخى کهن. ممکن است ملتى قرنها با سیستم اجتماعى و حکومتى ویژه اى به سر برده باشد و به بست و گشاد امور خود پرداخته باشد, امّا در برهه اى مجال یابد آن را کنار بزند و سیستم نوینى را برگزیند. حال با ملاک پیشینه تاریخى, نمى توان و عقلایى و خردمندانه هم نیست که سیستم کهن را به حکم پیشینه تاریخى, ملى بدانیم و معیار عمل و سیستم جدید را به حکم جدید بودن, غیر ملى! از باب مثال, ایران, قرنها رژیم استبدادى داشت. سپسها آن را کنار زد و رژیم مشروطه را برگزید. رژیم مشروطه, آفریده اندیشه ایرانى نبود, بلکه روش حکومتى و رژیمى بود که ایرانیان از غرب گرفتند و آن را پذیرفتند. در برابرِ استبدادیان, سرسختانه ایستادگى کردند. حال آیا خردمندانه و منطقى است که اکنون ما رژیم مشروطه را ملى ندانیم و بیگانه بینگاریم و رژیم استبدادى را چون پیشینه کهنى دارد و قرنها در این سرزمین به بست و گشاد کارها مى پرداخته, ملى بدانیم؟ شهید مطهرى هوشیارانه و دقیق از این مقوله سخن به میان مى آورد و ملیت و مقیاسهاى آن را کالبدشکافى مى کند و با اندیشه روشن خود, سدّى استوار و بزرگ در برابر خرافه پرستان که یأجوج و مأجوج وار به اسلام و ارزشهاى والاى آن به نام ملیت و پاسدارى از کیان ملیت یورش مى بردند و مى برند, پدید مى آورد: (از مجموع مطالبى که گفته شد, دانسته مى شود که از نظر احساسات ملى و عواطف قومى, نه هر چیزى که از وطن برخاست, جنبه ملى پیدا مى کند و نه هر چیزى که از مرز و بوم دیگر آمده باشد, بیگانه به شمار مى رود, بلکه عمده آن است که اولاً بدانیم آن چیز رنگ ملت بالخصوصى دارد, یا بى رنگ است و عمومى و جهانى است. ثانیاً آیا ملتِ مورد نظر آن چیز را به طوع و رغبت پذیرفته است, یا به زور و اکراه. اگر هر دو شرط جمع شد, آن چیز خودى و غیر اجنبى به شمار مى رود و اگر این دو شرط جمع نشد, خواه فقط یکى از این دو موجود باشد و خواه هیچ کدام موجود نباشد, آن چیز بیگانه شمرده مى شود. به هر حال, عامل این که این چیز از میان چه ملتى برخاسته است, نه سبب مى شود که الزاماً آن چیز خودى و ملّى محسوب شود و نه سبب مى شود که اجنبى و بیگانه شمرده شود.) مجموعه آثار, ج14/67 استاد شهید, برابر این مقیاس درست و دقیق ملیت, اسلام را دینى خودى, غیر اجنبى و ملّى ایرانیان مى شمارد; زیرا به باور و نظر روشن وى, اسلام, نه رنگ و بوى ملت ویژه اى را دارد و نه به زور, بر مردم این دیار بار شده است. امّا این که اسلام, رنگ و بوى ملتِ ویژه اى را ندارد و جنبه جهانى دارد, سخن گزاف نیست که قرآن لبالب از این معناست:
1. (ان هو الاّ ذکر للعالمین) تکویر, 27 2. (وما ارسلناک الاّ کافةً للناس بشیراً و نذیراً ولکنّ اکثر الناس لایعلمون.) سبأ, 28 تو را نفرستاده ایم مگر براى همه کسان, مژده دهنده و بیم دهنده. لیک بیش تر کسان ندانند 3. (ولقد کتبنا فى الزَّبور من بعد الذّکر اَنَّ الارضَ یَرِثُها عبادِیَ الصّالحون.) انبیاء, 105 در زبور, پس از آن یاد کرد, نوشته ایم که زمین را بندگان نیک من, به ارث برند. 4. (یا ایّها النّاس اِنّى رسول اللّه الیکم جمیعاً.) اعراف, 158 بگو: اى مردم, من فرستاده خدا به سوى همه شماى ام.
استاد شهید, پس از استدلال به این آیات شریفه که اسلام دین جهانى است و ویژه ملتى و سرزمینى, دون ملت و سرزمینى نیست, همه را زیر پوشش قرار مى دهد و براى همه پیام دارد و در پى رهایى انسانها از باتلاق ثنویت, ستم و بردگى است, چه عرب و چه غیر عرب, چه سیاه و چه سفید و… تأیید دیگرى براى سخن خود, ارائه مى دهد که آن (تعزّز) است, اصلى بلند, افتخارآمیز و نمایان گر این که اسلام قلبهاى بسیار و اقلیمهاى گسترده اى را درخواهد نوردید و بیرق خود را در گوناگون سرزمینها برخواهد افراشت, گرچه قومى از آن سرباز زنند و آن را نپذیرند. نیازمند قومى ویژه نیست که به یارى آن برخیزند و پذیرایش شوند. (یک مطلب دیگر در این جا هست که مؤید جهانى بودنِ تعلیمات اسلامى و وسعتِ نظر این دین است و آن این که آیات دیگرى در قرآن هست که از مفاد آنها یک نوع (تعزّز) و اظهار بى اعتنایى به مردم عرب, از نظر قبول دینِ اسلام استنباط مى شود. مفاد این آیات, این است که اسلام, نیازى به شما ندارد. فرضاً شما اسلام را نپذیرید, اقوام دیگرى در جهان هستند که آنها از دل و جان, اسلام را خواهند پذیرفت. بلکه از مجموع این آیات, استنباط مى شود که قرآن کریم, روحیه آن اقوام دیگر را از قوم عرب براى اسلام مناسب تر و آماده تر مى داند. این آیات, به خوبى, جهانى بودنِ اسلام را مى رساند.) م. آ. ج14/69 ـ70 استاد شهید, سپس, آیات مورد نظر خود را بدین ترتیب, مى آورد:
1. (قال یکفر بها هؤلاء فقد وکّلنا بها قوماً لیسوا بها بکافرین.) انعام, 89 اگر اینان [اعراب] به قرآن کافر شوند, همانا کسانى را خواهیم گمارد که قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند. 2. (ان یشأ یذهبکم ایها الناس و یأت بآخرین وکان الله على ذلک قدیراً.) نساء, 133 اگر خدا بخواهد, شما را مى برد و دیگران را به جاى شما مى آورد. خداوند بر هر چیزى تواناست. 3. (و ان تتولّوا یستبدل قوماً غیرکم ثم لایکونوا امثالکم. ) محمد, 38 اگر شما به قرآن پشت کنید, گروهى دیگر جاى شما را خواهند گرفت که مانند شما نباشند.
پیام اسلام, چون پیام جهانى بود و براى همه انسانها, از هر نژاد و ملیّت, در دایره قبیله, ایل و عشیره نمى گنجید, اقلیم ویژه اى را برنمى تابید و مرز نمى شناخت, پیامبر گرامى آن, با هرگونه قوم گرایى درافتاد و با تعصبهاى کور به مبارزه برخاست و از زبان وحى به مردمان ابلاغ فرمود:
(یا ایها الناس, انّا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوباً وقبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عندالله اتقیکم) حجرات, 13 اى مردم, ما همه شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را گروه ها و قبیله ها قرار دادیم, تا بدین وسیله, یکدیگر را بشناسید. گرامى ترین شما نزد خدا, پرهیزکارترین شماست.
پیامبر(ص) با ابلاغ این پیام مهم و بنیادین و اصل بلند و برانگیزاننده و رفتار زیبا و مهرورزانه با مردمان غیر عرب, از هر نژاد و ملیت, جهت گیرى اسلام را نمایاند و جهانى بودن اسلام را و انسانى بودنِ آیینها و ادبها و سنتهاى آن را جلوه گر ساخت و معیار را تقوا قرار داد که هرکس به این دژ استوار پناه بجوید و آن را پیشه خود سازد, عرب باشد, یا عجم, سیاه باشد, یا سفید عزیز است و گرامى و هرکس آن را پاس ندارد و پیشه خود نسازد, رانده شده از این آستان است و ذلیل. پیامبر اسلام, مبارزه با نژادگرایى را سرلوحه کار خویش قرار داد و یاران را از هرگونه سخن و رفتارى که به نژادگرایى, فخر به تبار و نیاکان بینجامد, پرهیز مى داد و تیزنگرانه و هوشیارانه از افتادن امت خویش در گنداب نژادگرایى و تعصبهاى کور نژادى جلو مى گرفت و در پرتو فرمان خداوند, امت خویش را رهنمود مى داد که چگونه از لجن زار و گنداب فرهنگ و سنت نژادگرایانه خود را نجات دهند و در پرتو آفتاب اسلام و قرآن, پیوند خویش را با یکدیگر براساس ایمان به خدا, رهبرى پیامبر و معاد استوار سازند و در جمع خود هیچ کس را بر کسى برترى نباشد, جز به تقوا, ژرفاى شناخت و پاى بندى به دستورها و آیینهاى الهى و پرهیز از زشتیها, بدیها و نبایدها.
(ایّها النّاس کُلّکم لآدم وآدمُ من تراب. لافضل لعربیّ على عجمیّ الا بالتقوى.) م. آ. ج14/73 همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. عرب را بر غیر عرب برترى نیست مگر به پرهیزکارى.
یا مى فرماید:
(لِیَدَعنَ رجال فَخرَهم بأقوامٍ, اِنّما هُم فحم من فحمِ جهنَّم اَو لَیکونَنَّ اَهوَنَ على الله مِنَ الجِعلان الّتى تَدفَعُ باَنفِها النَّتَن) همان/74 آنان که به قومیت خود فخر مى ورزند این کار را رها کنند و بدانند آن مایه هاى افتخار, جز زغال جهنم نیستند و اگر آنان دست از این کار نکشند, نزد خدا پست تر از سوسکهایى هستند که پلیدیها را با بینى خود حمل مى کنند.
این رهنمودها و آموزه ها و رفتارهاى زیباى پیامبر گرامى اسلام با غیر عرب بود که در قلبها انقلاب پدید آورد, موج آفرید, هنگامه اى به پا کرد شگفت انگیز و اقیانوسى از انسانهاى سرزمینهاى دور و نزدیک را به حرکت درآورد و آنان را با خود, اسلام و قرآن پیوند داد و باران رحمتِ رحمانى را بر جان شان باراند:
(تأکیدات رسول اکرم(ص) درباره بى اساس بودن تعصبات قومى و نژادى, اثر عمیقى در قلوب مسلمانان, بالأخص مسلمانانِ غیر عرب گذاشت. به همین دلیل, همیشه مسلمانان (اعم از عرب و غیر عرب) اسلام را از خود مى دانستند, نه بیگانه و اجنبى.) همان/75
شرط دیگر ملى بودن و اجنبى نبودن آیین, مرام, مذهب, اندیشه و دینى, در بین ملت, مردمان و سرزمینى, پذیرش همگانى است و این که کسى ناگزیر نباشد, به فرمانِ آن دین و آیین گردن بنهد و به زور باورى را بپذیرد و برابر آن عمل کند و زندگى خود را بر آن نَسَق, سامان دهد. شهید مطهرى, اسلام را در ایران و در هر سرزمینى که رایت خود را افراشته است, برابر این مقیاس ملیت مى داند و شرطِ اجنبى نبودن را دارا. یعنى به باور استاد, که باورى است دقیق, عالمانه, سنجیده و خردمندانه, اسلام, چون خواست ایرانیان بوده و آن را با عشق پذیرفته و به دستورها, سنتها و آیینهاى آن گردن نهاده و از آیین و مرام پیشین خود دست برداشته و آن را به کنارى نهاده اند, دین ملى است و اگر کسى و جریانى بخواهد مردم را به گذشته برگرداند و طوق زردشتى گرى را به گردن آنان بیاویزد, کارى غیر ملّى انجام داده و عَلَم ناسازگارى با ملیت را برافراشته است. ملتى که با تمام توان از آیین و مرامى دورى جسته و بیزارى خود را از آن بارها اعلام کرده و پس از پشت کردن به آن, در هیچ برهه اى, ابراز علاقه به مرام گذشته خود نداشته, حال اگر برخلاف خواست چنین ملتى و برخلاف آن حرکت بزرگ ملى, آن آیین و مرام طرد شده را ملّى بدانیم, روشن است که خیانت به کیان ملت کرده ایم و حرکتِ غیر ملّى و برخلاف شعور جمعى و ملى انجام داده ایم. زیرا برابر مقیاس ملیت, آن چه پذیرش همگانى دارد و فردافرد ملت به آن رویکردى عاشقانه و خردمندانه داشته و برهه به برهه بر دامنه و ژرفاى آن افزوده و هیچ گاه در این راه سستى نورزیده, بلکه سرسختانه بر اعتلاى آن پا فشرده و در برافراشته نگه داشتن آن بى باکانه و غیورانه از جان و مال گذشته, ملى و خودى است و آن چه را که ملت, هوشیارانه و خردمندانه از آن دورى جسته, و آن را برخلافِ فطرت و خرد خود دانسته و بارها انزجار و نفرت خود را از آن اعلام کرده, غیر ملّى و اجنبى است. استاد شهید بر این نظر است که باید چهارده قرن اسلام ایرانیان به بوته بررسى نهاده شود که در درازاى این زمان دراز و پر فراز و نشیب, شمشیر روى سر ایرانیان بوده است, که اسلام از جانها نکوچیده و بر روحها چنین تنیده و بر قلبها از اوج قدرت و شوکت و با تمامِ هیمنه و شکوه فرمان رانده است؟ بى گمان هیچ صاحب نظر و تاریخ دانِ خردمند و شعورى, بر این پندار پاى نخواهد فشرد که در درازاى این چهارده قرن, هیچ گاه شمشیر عربان از روى گردن ایرانیان برداشته نشده, تا دست ردّ به اسلام بزنند و به زردشتى گرى برگردند, در آتشکده ها آتش افروزند و به نیایش بپردازند و رسمها و آیینهاى خود را احیا کنند و برپا دارند. که هر اهل تاریخ و صاحب نظرى به درستى و روشنى مى داند در دوره هاى گوناگون, به خاطر استقلال سیاسى و فرمانروایى قدرت مندانه ایرانیان, مردم ایران مى توانسته اند به زردشتى گرى برگردند و رسمها و آیینهاى کهنه خود را احیا کنند, با این حال, در همین دورانها, نه تنها به زردشتى گرى برنگشته که بیش از پیش به اسلام دلبستگى نشان داده و بیش از پیش آتشکده ها خاموش شده و کنیسه ها و کنشتها و معبدها از رونق افتاده و از هم فرو گسسته اند. استاد شهید درباره دورانهایى که ایرانیان استقلال سیاسى داشته و قدرت مندانه نقش آفرین بوده اند, با این حال, نه تنها به اسلام و قرآن بى مهرى نکرده و از آموزه هاى آن روى برنگردانده که بر ژرفا و دامنه دل بستگى, عشق و شیدایى خود افزوده و آن را ناب تر, روشن تر و پر جلوه تر از پیش فرا راه خویش افراشته اند, مى نویسد:
(تاریخ نشان مى دهد که هرچه استقلال سیاسى ایرانیان بیش تر شده, اقبال آنها به معنویات و واقعیات اسلام فزونى یافته است. طاهریان و آل بویه و دیگران, که نسبتاً استقلال سیاسى کاملى داشتند, هرگز به این فکر نیفتادند که اوستا را دوباره زنده کنند و دستورات آن را سرمشقِ زندگى خود قرار دهند, بلکه برعکس, با تلاشهاى پى گیر براى نشر حقایق اسلامى کوشش مى کردند.) همان/100
ایرانیان, چون از توان بالاى مدیریتى, نظامى و سیاسى برخوردار بودند و هوش, دانش و استعداد شگفتى داشتند, خیلى زود توانستند در هِرَم قدرت جاى بگیرند و کم کم, کار به جایى رسید که هیچ کس و گروهى نمى توانست بدون تکیه بر آنان, بر اریکه فرمانروایى جهان اسلام فراز رود. از باب نمونه در پایان سده نخست فتح ایران به دست مسلمانان, زمینه براى ایرانیان آماده شد که یوغ عربان را از گردن خود بردارند و خود را برهانند و نظام سیاسى مستقل تشکیل بدهند و به احیاى آیین و مرام زردشتى بپردازند. امّا مى بینیم چنین نشد و ایرانیان قدرت مند و تواناى بر دگرگونى در هرم قدرت, خاندانى از عربان را برانداختند و خاندان دیگرى را بر سر کار آوردند و همچنان فرمانبردار حکومت مرکزى و دستگاه خلافت ماندند. این روش و منش و سیره سیاسى, از آن روى بود و از آن جا ناشى مى شد که آنان به اسلام و قرآن پاى بند بودند و به پیامبر گرامى اسلام, از بُن جان عشق مى ورزیدند و ناخرسندى آنان از حکومت گران بود که به مردم ستم مى کردند, به دستورها و آیینهاى اسلامى پاى بندى دقیق نشان نمى دادند, در نشر آموزه هاى اسلامى به تلاش برنمى خاستند, سیره پیامبر را فراراه خویش در حرکتهاى سیاسى, نظامى, اجتماعى, فردى و خانوادگى برنمى افراشتند. بدین جهت مى پنداشتند: با برانداختن بنى امیه و برافراشتن رایت عباسیان, کارها سامان مى یابد و حکومت دینى اسلامى با شوکت, هیمنه و قدرت بیش ترى ادامه مى یابد و زشتیها, تباهیها, برترى دادنهاى نارواى عربان بر ایرانیان, از ساحَت دارالخلافه و جامعه زدوده مى شود و سیره پیامبر(ص) در اداره جامعه, جنگ و صلح, چراغ راه حکومت گران مى گردد. استاد شهید مى نویسد:
(ایرانیان, پس از صد سال که از فتحِ ایران به دست مسلمانان گذشت, نیروى نظامى عظیمى به وجود آوردند. دستگاه خلافت اموى در اثر اجحافات و انحرافات از تعلیمات اسلامى, مورد بى علاقگى عمومِ مسلمانان ـ به جز اعرابى که روى تعصب عربى گام برمى داشتند ـ واقع شد. ایرانیان, با قدرت و نیروى خود توانستند خلافت را از خاندان اموى, به خاندان عباسى منتقل کنند. قطعاً در آن زمان اگر مى خواستند حکومت مستقل تشکیل دهند و یا آیین کهن خویش را تجدید کنند, براى آنان کاملاً مقدور بود, ولى در آن وقت, نه به فکر تأسیس حکومتِ مستقل در برابر دستگاه خلافت افتادند و نه به فکر تجدید آیین کهن و دور افکندن آیین جدید. تا آن وقت, تصور مى کردند با تغییر خلافت از دودمانى به دودمان دیگر, مى توانند به آرزوى خود, که زندگى در ظل یک حکومت دینى اسلامى در پرتو قرآن کریم بود, نایل گردند.) همان.
با همه جنایتها, خیانتها, نامردمیها, ستمها و رفتارهاى ضد انسانى دودمان اموى و دودمان عباسى, مردم ایران هیچ گاه از اسلام و قرآن و پیامبر گرامى روى برنگرداندند; زیرا اسلام, قرآن و مهر و عشق به پیامبر(ص) در جان شان ریشه داشت و به خوبى دریافته بودند, بین کردار دودمانهاى حاکم, با اسلام, قرآن, و سیره و سخن پیامبر(ص) فرسنگها فاصله است. اگر اسلام در جان شان جاى نداشت و جان شان لَبالَب از عشق به اسلام نبود و بر آنان به زور بار شده بود, یک دین و آیین عربى بود, نه آسمانى و وحیانى, وقتى با عربان درافتادند, خردمندانه و راهبردى بود که نخست دین آنان را از ساحَت این سرزمین بروبند که زدن سرشاخه ها و واگذاردن ریشه ها, کارى است نابخردانه و بیهوده. اگر اسلام در ایران غیر ملى و ناسازگار با ملیت مى بود, باید اکنون, نه یک گزارش که هزارها گزارش در دست مى بود که: ایرانیان هنگام درافتادن و درگیر شدنِ با عربان حکومت گر, با دین, آیین, مرام, کتاب, فرهنگى که آنان به این دیار آورده بودند نیز, درافتاده, به مسجدها یورش برده و قرآن را دور افکنده و با هرچه نماد و مظهر دین مبین اسلام بوده, برخورد کینه ورزانه و دشمنانه داشته اند! در حالى که گزارشها برعکس است. تاریخ نگاران مسلمان و غیر مسلمان, از گسترش شگفت انگیز اسلام, پس از استقلال سیاسى ایران, گزارش داده اند; چنان که گویى برافتادن عربان, راه را براى سریان اسلام ناب به دشت سینه ها هموار کرده است. با برافتادن دودمانهاى بداندیش, بد سیرت و نابکار اُموى و عباسى, زمینه براى شناختِ اسلام ناب در کران تا به کران ایران, براى مردمان این بَر و بوم, بیش از پیش آماده شد و با فرو نشستن غبارها و هیاهوها, آفتاب دین, زیباتر و پر شکوه تر خود را نمایاند و فوج فوج مردم ایران, به اسلام گرویدند و کلیساها, کنیسه ها و آتشکده ها را برچیدند. شهید مطهرى برابر تحقیق گسترده و مطالعه ژرف در تاریخ, بر این نظر است:
(اغلب ایرانیان در دوره استقلال سیاسى ایران مسلمان شده اند. استقلال سیاسى ایران از اوائل قرن سوم هجرى شروع شد. تا آن وقت هنوز بسیارى از مردم ایران, به کیشها و آیینهاى قدیم از قبیل زرتشتى و مسیحى و صابى و حتى بودایى باقى بودند. سفرنامه هایى که در قرن سوم و چهارم نوشته شده, حکایت مى کند که تا آن زمانها در ایران آتشکده ها و کلیساهاى فراوان وجود داشته است, بعدها, کم کم, از عدد آنها کاسته شده و جاى آنها را مساجد گرفته است.) همان/101
ناخرسندى مردم ایران از دولت ساسانى و آیین و مرامى که آن دولت بر مدار آن مى گردید, یعنى زردشتى گرى, چنان روشن و گسترده بوده که هر اهل درنگ و نظر, مردم شناس و تاریخ دان خردمند و روشن اندیشى, که در تاریخ و احوال مردم ایران, به بررسى پرداخته, از آن سخن گفته و آن را سبب گشوده شدن دروازه هاى ایران به روى مسلمانان دانسته است. و این ناخرسندى, نه پس از خسرو پرویز, که شمارى بر این پندارند, بلکه به روزگاران خیلى پیش از آن برمى گردد. روح مردم, با اساس نظام شاهنشاهیِ بنیاد نهاده شده بر شرک و ثنویت و بریده از جان مایه هاى معنوى, ناسازگار بود و ناخوشبین:
(حقیقت این است که مهم ترین عامل شکست حکومت ساسانى, را باید ناراضى بودنِ ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست. این نکته از نظر مورخین شرقى و غربى مسلّم است که رژیم حکومت و اوضاع اجتماعى و دینى آن روز به قدرى فاسد و خراب بود که تقریباً همه مردم از آن ناراضى بودند. این نارضاییِ ناشى از جریانهاى چند سال اخیر بعد از خسرو پرویز نبود; اگر روح مردمى, به اساس یک رژیم و با یک آیین خوشبین باشد, نارضایى موقت, سبب نمى شود که هنگامى دشمن مشترک رو مى آورد آن مردم نجنگند. برعکس, اگر روح ملى زنده باشد, هرچند اوضاع ظاهر خراب باشد, در این گونه مواقع, ملت خود را جمع و جور مى کند, اختلافات داخلى را کنار مى گذارد و یکدست, به دفع دشمنِ مشترک مى پردازد. همچنان که نظیر این را در تاریخ زیاد دیده ایم معمولاً هجوم دشمن, سبب اتحاد بیش تر و از میان رفتن اختلافات داخلى مى شود; امّا این به شرطى است که یک روح زنده در آن مملکت ـ که از مذهب یا حکومت آنان سرچشمه بگیرد ـ وجود داشته باشد.) همان/94ـ 95
روح ملى در ایران, بسیار بسیار پیش تر از ظهور اسلام, مرده بود, یا دست کم در برابر روح زنده, شاداب, پر تکاپو و با شکوه و پر هیجان اسلام, که به دروازه ها مى کوبید و بى صبرانه مى خواست به جان مردمان پشت دروازه ها سریان یابد, از حیات, شادابى و پویندگى لازم بهره نداشت که چشمه اى نبود, تا دَمادَم از آن بنوشد. وقتى آیین و حکومتى نتواند روح ملى را زنده و شاداب نگهدارد و از آن در هنگامه هاى سخت و هراس انگیز براى رویارویى با دشواریها و موجها و هجمه هاى هراس انگیز و درهم کوبنده بهره برد, آن آیین و حکومت, بیگانه است و پیوندى با مردم ندارد. برعکس, آیینى که روح ملى را زنده مى کند, نسیم حیات به آن مى وزاند, و در پرتو این سرزندگى, شادابى, پویایى و بالندگى, با زشتیها, نابه سامانیها, دشمنان کیان ملیت, آفتها, نابرابریها, بدکرداریها و بداندیشیها و… به رویارویى برمى خیزد و مردمان را برمى خیزاند, بى گمان و بدون هیچ شک و شبهه اى خودى است و در ژرفاى جانها جاى دارد. اسلام این چنین بود, روح مرده ملى را زنده کرد و در پرتو آن, تمدن نوینى اسلامى ـ ایرانى را بنیاد نهاد که همچنان شکوه مند و درخشان بر تارَ ک گیتى مى درخشد. از خرد به دور است چنین دین و آیینى را که روح ملى را زنده کرده, از توانهاى نهفته و فراموش شده ملت, به بهترین و زیباترین وجه بهره برده و ایران و تمدن آن را از هم گسیختگى و فروپاشى نجات داده و به اوج رسانده و به مردم ایران عزت و کرامت بخشیده, بیگانه بینگاریم و آیین زردشت را که با خرافه هاى خانمان سوز و رسمها و آیینهاى نابخردانه, گرد مرگ به روى مردم این بَر و بوم نشانده و تمدن آن را رو به زوال برده و از نو شدن و شکوفایى باز داشته, خودى بینگاریم. آیین زردشت از درون پوسیده بود, ثنویت, تار و پود آن را از هم گسسته و روح و اندام آن را به تباهى کشیده بود. مردم هوشمند و همه سونگر ایران, به هیچ روى نمى توانستند با چنین آیین از هم فرو گسسته, تاریک, ضد عدالت, آزادى و کرامت انسانى همراه و هماهنگ باشند و سرنوشت امروز و فرداى خود را به آن بسپارند و در آن مایه و نورى نمى دیدند که با آن زندگى خود را سامان بدهند و از فروپاشى حکومت خود جلوگیرى کنند و بر زوایاى جان و جامعه خود, نور بیفشانند. حکومت ایران, نظام شاهنشاهى و آیین زردشتى, حتى اگر اسلام به این سرزمین نمى آمد, در لبه پرتگاه قرار داشتند و با هیچ اهرمى نمى توانستند از پرت شدن خود به تَه دره, جلوگیرى کنند.
(دین زردشت, در اصل هرچه بوده, به قدرى در دست موبدها فاسد شده بود که ملت باهوش ایران, هیچ گاه نمى توانست از روى صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتى ـ آن چنان که محققین گفته اند ـ اگر هم اسلام در آن وقت به ایران نیامده بود, مسیحیت, تدریجاً ایران را مسخّر مى کرد و زردشتى گرى را از میان مى برد. روشنفکران و باسوادان آن روز ایران و همچنین مراکز علمى و فرهنگى ایران آن روز را مسیحیان تشکیل مى دادند, نه زردشتیان. زردشتیان چنان دچار غرور و تعصبهاى خشک و سنتهاى غلط بودند که نمى توانستند درباره علم و فرهنگ و عدالت و آزادى بیندیشند و در واقع مسیحیت, بیش از زردشتى گرى از ورود اسلام به ایران زیان دید, زیرا زمینه مناسبى را از دست داد.) همان/96
آیینى که از نور علم و ارزشها, والاییها و جاذبه هایى چون عدالت, آزادى, کرامت دادن به انسان بى بهره است, چگونه مى تواند ملتى را از طوفانها و تندبادها در امان بدارد و از شکستن و فرو ریختن آن جلو بگیرد. چراغ آیین و مکتبى وقتى خاموش شد, هرچه که بر مدار آن مى گردیده, بى گمان از مدار خارج مى شود. زردشتى گرى, حتى آتشکده هاى افروخته آن, در برابر نور و آفتاب عالم تاب و خورشید درخشان اسلام, کورسو بود, یا بى سو, کى مى توانست و چگونه, در برابر نور عالم گیر اسلام, قرآن, پیامبر گرامى, هماوردى کند و خود بنمایاند. مردم هوشیار ایران, در هر برهه و دوره اى, چه در آغاز طلوع خورشید اسلام و چه در درازى چهارده قرن نورافشانى این خورشید رخشان, از خرد و شعور به دور مى دانستند که به تاریکى پناه ببرند و از نور گریزان باشند, به این بهانه که آن خودى است و این بیگانه. در نزد ملت هوشیار, آگاه, باریک اندیش و روشن بین ایران, خودى آن است که همیشه و همه گاه, نور افشاند, زندگى را غرق در نور کند و سپیده دمان را نوید دهد و بیگانه آن است که تاریکى بر تاریکى افزاید, راه را بر روشنایى ببندد و…