باستان گرایى, ورود به ظلمت است و همراهى با شب. خرافه است و همنشینى با جهل و چهره برتافتن از خورشید. باستان گرایى, مرده پرستى است و روى گردانى از رودها و دریاهاى خروشان و چشمه هاى زلال و روى آورى و عشق به مردابهاى عفن و بویناک. باستان گرایى, نادیده انگارى زیباییها, اوجها, شکوه ها و قلّه هاست و دلبستگى به زشتیها و پستیها. شهید مطهرى, هشیارانه و دقیق, همه آن, در رصدگاه خود, تلاش و تکاپوى باستان گرایان را در این بوم و بَر, رصد مى کند و کوچک ترین حرکت آنان را دقیق پى مى گیرد. باستان گرایان, به تلاش برخاستند, فرهنگ بسازند و چهارده قرن پرتوافشانى اسلام در این سرزمین, نادیده انگارند و از ساحَت سینه ها و فرهنگ و اندیشه این دیار بزدایند. شهید در برابر این موج سنگین مى ایستد و به دفاع از چهارده قرن تمدن اسلامى و نقش بنیادین و شگفت انگیز ایرانیان در شکوفایى, رشد, بالندگى و دامن گسترى آن مى پردازد و این قلّه پیمایى شکوه مند و قهرمانانه قوم ایرانى را به نمایش مى گذارد و نورافشانى این قوم قهرمان را در پرتو اسلام در دیگر سرزمینها مى نمایاند که بس تماشایى است. استاد شهید, ایرانیان را مى ستاید و آنان را ملتى هوشیار, تیز و همه سونگر و به دور از تعصبهاى کور جاهلى مى شناساند و پیوند این ملت را با دیگر ملتها در درازاى تاریخِ پر فراز و نشیبى که داشته, خردمندانه و هوشمندانه ارزیابى مى کند. باورها و اندیشه هایى در این پیوندها و بستگیها از دیگران گرفته و اندیشه ها و باورهایى به دیگران داده, امّا هرجا پاى قومیت و ملیت دیگران به میان آمده, ایستادگى کرده و در ملیت دیگران هضم نشده است. ایرانیان را ملتى مى داند که به ملیت خود, سخت پاى بند بوده اند; امّا این پاى بندى از مرز اعتدال, فراتر نرفته و تعصب آمیز و کورکورانه نبوده و سبب کور باطنى نگشته است, تا آنان را از چشمه سار حقیقت دور نگاه دارد. در نگاه ایشان, ایرانیان, از اوان ایمان به اسلام و پیوستن به دریاى خروشان توحیدى, و دورى گزیدن از ثنویت, آتش پرستى, هوم پرستى و آفتاب پرستى, در ساحل نگه داشته نشدند و تماشاگرِ موج آفرینى, توحیدگسترى, شرک زدایى, قیام به قسط و داد و تمدن سازى مسلمانان عرب; بلکه در کانونِ حرکت قرار گرفتند, موج شدند و موجها آفریدند و میدان دار شدند و در گوناگون عرصه ها, قد افراشتند. در ساختن تمدنى بزرگ بر شالوده توحید, زیباترین و باریک اندیشانه ترین تلاشها را کردند و شکوه مندانه ره پوییدند. ایرانى, رخشانى فکر و اندیشه خود را پس از پذیرش توحید ناب و زدودن خرافه ها از ساحَتِ سینه, ذهن و اندیشه خود و لَبالَب کردن جان خویش به پرستش خداى قیوم, برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم, متعالى از توصیف, که همه جا و با همه چیز هست و هیچ چیز با او نیست, هم اول است و هم آخر, هم ظاهر است و هم باطن, او چشمها را مى بیند و چشمها او را نمى بینند, به جهانیان نمایاند و افتخار اسلام شد و معجزه بزرگ قرآن که نسیم دلاویزش چنین دگرگونى پدید آورد و چنین جانها را جان بخشید, اوج داد و شکوفاند. شهید مطهرى, شناخت دقیق از ملت ایران دارد و تلاشها, تکاپوها, از جان گذشتگیها و ایثارگریهاى آن را در درازى چهارده قرن پرتوافشانى اسلام در این دیار,به خوبى و زیبایى رصد کرده و به اندیشه و باورهاى خرافى, تاریکى آفرین و عقل زداى مردم ایران پیش از اسلام آگاه است, از این روى, باستان گرایى را نادیده انگارى چهارده قرن پیوند خردمندانه و هشیارانه ایرانیان با اسلام و حرکتى ارتجاعى و خرافى مى داند. ملتى که از باتلاق خرافه رهیده و آن تمدن درخشان را پى ریخته و آن فرهنگ لَبالَب از زیبایى را, که از کوثر زلال اسلام گرفته, در جاى جاى این دیار سریان داده, اکنون, به واپس برگردانیم, رجعت به پلیدى است, فرو رفتن در ظلمت و در لجن زار خرافه هاى استعدادکُش, تاریکى افزا, فلج کننده و شرک, که نُماد همه پلیدیها و سرچشمه همه زشتیها و تباهیهاست. باستان گرایى, یعنى توحیدزدایى و گسترش شرک و وارد کردن ثنویت به مغز و دماغ ایرانى. همان چیزى که اسلام مغز ایرانى را از آن شست وشو داد و فکر و اندیشه اش را به جولان و حرکت درآورد:
(اسلام, جهان بینى ایرانى را دگرگون ساخت, خرافات ثنوى را با همه بدبینى هاى ناشى از آن را, از دماغِ ایرانى بیرون ریخت. ثنویتى که از خصوصیات تفکر ایرانى شناخته مى شد, ثنویتى که چند هزار سال سابقه داشت. ثنویتى که زردشت با آن مبارزه کرد و شکست خورد و آیین خود او, بدان آلوده گشت. آرى اسلام, چنین ثنویتى را از دماغ ایرانى خارج ساخت و مغز ایرانى را شست وشو داد.) م. آ. ج14/30
باستان گرایى و این چهارده قرن پاک زیستن و موحّد بودن را هیچ انگاشتن, به دوران هخامنشیان و ساسانیان نازیدن و رسمها و آیینهاى شرک آلود, جاهلى و خرافى آن دوران را احیا کردن و توجه دادن مردم, به دوران ظلمت و جاهلیت, جفا به ملتى است که هشیارانه, راه خود را برگزیده و در چشمه توحید, جان خود را از پلیدى شرک, پالوده است:
(اسلام, اندیشه خداى شاخدار و بالدار, ریش و سبیل دار, عصا به دست, ردا بر دوش, مجعّد موى و داراى تاج کنگره دار را تبدیل کرد به اندیشه خداى قیّوم, برتر از خیال و قیاس و وهم, متعالى از توصیف که همه جا و با همه چیز هست و هیچ چیز با او نیست, هم اول است و هم آخر, هم ظاهر است و هم باطن, او چشمها را مى بیند, امّا چشمها او را نمى بینند. اسلام, توحید را چه ذاتى و چه صفاتى و چه افعالى, در پر اوج ترین شکلش, به ایرانى و غیر ایرانى آموخت. اسلام, اصل توحید را پایه اصلى قرار داد که علاوه بر این که مبناى فلسفى دارد, خود, محرک فکر و اندیشه است.)
باستان گرایى,رجعت به جاهلیت, بازگشت به پیش از انقلاب محمدى(ص) در جهان و ایران است; دوران رکود, خوگرى با ستم, لب فرو بستن در برابر زورگویى, مرداب گون زندگى کردن, سر به فرمان ستم پیشگان نهادن, بى هدف و برنامه و ایدئولوژى به سر بردن, ناشایستگان بر اریکه قدرت و شایستگان به دور از گردونه اداره و رهبرى جامعه:
(یک انقلاب چه مى کند؟ جز این است که (دید) را نسبت به جهان عوض مى کند, هدف و برنامه و ایدئولوژى مى دهد, افکار و معتقدات را دگرگون مى سازد, تشکیلات اجتماعى را زیر و رو مى کند, (خافضه رافعه) است, بالاى به ناحق را پایین مى کشد و پایین به ظلم پایین را بالا مى برد, خلق و خوى و منش را به شکل دیگر, که زنده و مؤثر است, درمى آورد, روح طغیان و عصیان در برابر زورگویان به وجود مى آورد, جوش و خروش و شور و ایمان خلق مى کند, خون تازه در رگها به جریان مى اندازد. آیا خصایص انقلاب, جز این است؟ آیا همه اینها در اثر اسلام در ایران پدید نیامد.) همان/320
در برابر این اوج و حَماسه بزرگ و انقلابِ ژرف و هماهنگِ با فطرتِ انسانیِ اسلامى است که به باستان گرایى دامن زده مى شود و رهبرى جریان, از تمام تواناییها, سواره نظام و پیاده نظام, نویسندگان قلم بمزد و ساده لوح, رسانه هاى نوشتارى و گفتارى, ثروت هنگفت و بى حساب و کتاب در اختیار, بهره مى گیرد, تا مردم را به پیش از انقلاب توحیدى, برگرداند و به گونه اى فرهنگ را بسازد که فکر انقلاب و دگرگون کردن جامعه, به فکر و ذهن کسى راه نیابد و در هیچ دلى نقش نبندد و از یادها برود که: در گذشته, اسلام, چنین هنگامه اى در این سرزمین به پا کرده است و این جریان و هنگامه, دَمادَم مى باید ادامه داشته باشد و مسلمانان و باورمندان به انقلاب نبوى, هیچ گاه نباید از هنگامه آفرینى, عصیان علیه ستم پیشگان, تلاش براى گسترش عدل و داد, پایین کشیدن کسانى که به ناحق بالا رفته و بالا بردن کسانى که به ستم, پایین نگهداشته شده اند, باز ایستد. باستان گرایى, دره هراس انگیز و بسیار ترسناک و تاریکى بود که در این سرزمین دهان گشود, تا هرچه زیبایى و روشنایى بود در خود فرو برد. باستان گرایى, برخلاف ادعاها, هیاهوها, جنجال آفرینیها, بر بوق و کَرنادمیدنهاى گردانندگان آن که: ملت را از تاریکى به در مى آورد و به راه روشن ره مى نماید, تاریکیها بر تاریکیها فزود و کارنامه سیاهى از خود به جاى گذارد, که جشنهاى دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى ایران و جشن هنر شیراز, ورقِ به ننگ و نکبت آلوده اى از کارنامه سیاه باستان گرایى است. در چهارده قرن پیش, اگر در کاخها, بناها, لوح ها, سنگ نبشته هاى هخامنشیان و ساسانیان و رسمها, آیینها و ادبها و دین و مرامِ طبقه حاکم و طبقه فرودست, روشنایى و نورى و مشعلهاى افروخته اى مى بود, به کار مردم همان زمان مى آمد و آنان را از تاریکى, بى دانشى, جهل, فقر و فاقه, فلاکت و بدبختى سیه روزى و ستم مى رهاند. یا در آنان انگیزه اى پدید مى آورد و به ایستادگى در برابر عربان, که به پندار باستان گرایان, بى فرهنگ و تمدن بودند, وامى داشت. زنده کردنِ نام و یاد کسانى که در زمان حیات شان, افتخارى نیافریدند و عزت, جلال و شکوهى براى ایران و ایرانى به ارمغان نیاوردند و شعله امیدى در دلها نیفروختند و از زیر خاک درآوردنِ بناهایى که پناهگاه, ملجأ و کهف درماندگان, بى پناهان و ستمدیدگان نبوده, بلکه کانونِ ستم, نابرابرى, پست شمارى, خوارمایگى و هیچ انگارى مردمان بوده اند, به روى دایره و به عرصه آوردن رسمها, نیایشها, آیینهاى خرافى, زبون کننده, دست و پاگیر, به غُل و زنجیر کشنده و عقل بر باد ده, کارى است نابخردانه و نازیدن به آنها و عَلَم کردن آنها در برابر اسلام, که چهارده قرن آزگار, این ملت را در گاهواره تمدن خویش به پیش برده و عزت و تعالى بخشیده از هر گزندى در امان داشته و از فروپاشى و برافتادن و گم شدن در تاریخ باز داشته است, خرافه گسترى است و پدید آوردنِ مردابهایى که اسلام با تلاش گسترده آنها را خشکاند و با عطرآگین کردن فضا, به عطر دلاویز رحمانى, بهشتى زیبا آفرید:
(اسلام, خرافاتى از قبیل مصاف نُه هزارساله اهور مزدا و اهریمن, قربانى هزار ساله زروان براى فرزنددار شدن و زاییده شدنِ اهریمن, به واسطه شک در قبولى قربانى و به جا افتادنِ نذر, همچنین دعاهاى دیوبند, تشریفات عجیبِ آتش پرستى, غذا و مشروب براى مردگان بر بامها, راندنِ حیوانات وحشى و مرغان در میانِ آتش, ستایش آفتاب و ماه, در چهار نوبت, جلوگیرى از تابش نور بر آتش, منع دفن مردگان, تشریفات کمرشکنِ دست زدنِ به جسدِ میت, یا بدن حائض, منع استحمام در آب گرم, تقدس شست وشو با ادرار گاو و صدها امثال اینها را از زندگى فکرى و عملى ایرانى, خارج ساخت.)
این که باستان گرایان تلاش مى ورزند, صهیونیست جهانى به کمک آنان مى شتابد, از همه توش و توان و ساز و برگِ داخلى و جهانى استفاده مى کنند که مردم ایران به پیش از اسلام برگردند, به دوره پادشاهى هخامنشیان و ساسانیان, به چه چیز باید برگردند, به چه فرهنگ, آیین و دین و برنامه اى؟ جز به همین خرافات, جز به زردشتى گرى آلوده به ثنویت و شرک, جز به عبادتهاى پوچ, جز به دست کشیدن و روى برتافتن از باورهاى راستین و عبادتهاى زلال و ادعیه هاى پر از حکمت و معرفت؟
(اسلام, در عبادت, به جاى مقابل آفتاب, یا آتش ایستادن و بیهوده زمزمه کردن و به جاى آتش را برهم زدن و پنام به دهان بستن و به جاى زانو زدن در مقابل آتش و مقدس شمردنِ طشت نُه سوراخه, عباداتى در نهایت معقولیت و در اوجِ معنویت و در کمالِ لطافت اندیشه برقرار کرد. اذان اسلام, نماز اسلام, روزه اسلام, حج اسلام, جماعت و جمعه اسلام, مسجد و معبد اسلام, اذکار و اوراد مترقى و مملو از معارف اسلام, ادعیه پر از حکمت و معرفت اسلام, شاهد گویایى است بر این مدعا.) همان.
براى باستان گرایان, مهم نیست کسانى که به چهارده قرن پیش تر برمى گردند, رسمها و آیینهاى آن دوران را, یا آیینهاى زردشتى گرى به ثنویت آلوده و دیگر خرافه ها را, مو به مو انجام دهند, بلکه مهم و سرنوشت ساز و آرمان و هدف آنان این است که ایرانیان از توحید ناب روى برگردانند و به یک سرى خرافات دل ببندند و از فرهنگ اسلامى دل بکنند, به فرهنگى روى آورند آگنده از برنامه ها, آیینها, رسمها و رفتارهاى نابخردانه و سرتاپا توحش. هدف در این راهبُرد و استراتژى, آیین تراشى است و قهرمان سازى. مردم معنویت گرا و قهرمان ستا را باید از معنویت ناب و قهرمانان راستین دور کرد و تشنگى آنان را به معنویت و قهرمان گرایى, به گونه اى فرو نشاند, سپس نقشه ها را پیاده کرد و آنان را به کژراهه کشید. کارى که استعمار, با بسیارى از ملتها کرد و در ایران هم, از گوناگون راه ها, از جمله, از راه باستان گرایى, این روش میشوم را پیش گرفت. هدف این است که مردم از توحید ناب و قهرمانان شکوه آفرین, توحیدگستر, ستم ستیز, شرک برانداز و تعالى بخش, دور شوند و به آیینهاى خرافى و قهرمانان موهومى چنگ زنند و بیاویزند که هیچ شعله اى در دلها برنمى افروزند, راهى را براى درافتادن با ستم نمى گشایند, از سینه ها زنگار نمى زدایند و به دلها جرأت نمى بخشند که بى باکانه و سرفرازانه با شرک در افتند و از توحید, در همه روزگاران و همه آنات پاسدارى کنند, در برابر ستم پیشگان بایستند و عزت آفرینند. اسلام, انگیزاننده, موج آفرین, برپادارنده مسلمانان, چه عرب, چه عجم, چه سیاه و چه سفید, علیه ستم, تباهى, زشتى, ناهنجارى و استعمار و استثمار است. و قرنها, این توان و قدرت خود را در بسیج مسلمانان, از هر ملیت و نژاد نمایانده است. فرو ریختن این باروى بلند, که گوناگون ملیتها و نژادها را به سوى یک قبله, سمت و جهت داده و از آنها نیروى شگرف و سدّ پولادین در برابر هرگونه رخنه گرى و بى هویتى فرهنگى و معنوى ساخته است, به برنامه ریزى و راهبُردى همه سویه نیاز دارد. ییکى از حرکتهاى راهبُردى استعمار, گُسَست و گُسَل در این پیوند مقدسِ ملیتها و نژادها بود که زیر یک بیرق, یک دین, یک فکر و یک آرمان درخشان, پرتوافشان و سعادت آفرین استوار گردیده بود. این سیاست راهبُردیِ میشوم, در همه سرزمینهاى اسلامى, بویژه ایران, مرکز و گاهواره تمدن اسلامى, به شدت دنبال مى شد. دستهاى پنهان و آشکار, در تکاپو بودند و از هر اهرمى و دستاویزى بهره مى گرفتند, تا با کشاندنِ ایرانیان به چهارده قرن پیش, بناهاى فکرى و خردورزى را ویران سازند, آنان را از روشنایى شکوه و تمدنى که در اوج هنگامه آفرینى, خیزش و رستاخیز اسلامى, آفریدند, به وادى ظلمت فرو برند و جامعه اى که شالوده اش را بر اندیشه هاى ناب و بنیادین توحیدى استوار گردانیدند, به جهنم شرک فرو افکنند و برج و بارو و کاخ بلندى که پى و بنیادش را بر ارزشهاى والاى اسلامى و اخلاقهاى نیک و سعادت آفرین و سیره صالحان ریختند از شکوه بیندازند و لانه جغدان شوم آوا کنند و از نظام تربیتى که با الگو گرفتن از تربیت شدگانِ مکتب انسان ساز قرآن, شعله اش را در سینه خود و دیگر مردمان و گوناگون عرصه ها, قرنها افروخته نگه داشتند, فرسنگها دور سازند, از ذهن و فکر آنان بفراموشانند, از آسمان به زمین آورندشان, بى هویت سازندشان و به آسانى برایشان بتازند, که مردم هویت از دست داده, بى پشتوانه فکرى راستین و زلال, بى دین و آیین رستاخیز آفرین, بى الگوهاى مشعل افروز در گردبادها و تاریکیهاى روزگار, خیلى زود زمین گیر مى شوند و به لابه مى افتند, مویه کنان جان شان را در آغوش مى گیرند که از معرکه به دَر برند. باستان گرایى, ریشه در مرداب دارد, نه دریا. خاستگاه اش اندیشه هاى مردابى است, نه دریایى. در باتلاق جهل مى روید. درخت زقوم است, سایه اش سوزان و میوه اش تلخ, زهرآگین و کشنده. هیچ خردمندِ برخوردار از عِرق ملّى که به ایران بیندیشد و سربلندى آن, مغزش را با گندابهاى اجنبى شست وشو نداده باشند, به پا نمى خیزد و تلاش نمى کند چهارده قرن تلاشِ علمى, فرهنگى, معنوى و تمدنى ملت خود را, چون در پرتو دینى روییده, به شکوفه نشسته و بار داده, که او نمى پسندد و با هواها و هوسها و بیگانه پرستیهاى او سازگارى ندارد, کنار بزند و نادیده بینگارد و مردم را از آگاه شدن به آن, به گمان و پندار خود, باز دارد و به دوره اى از تاریخ بها بدهد و به بزرگ نمایى آن بپردازد که براى مردم ناشناخته و مردم با آن بیگانه اند و قرنها بین آنان و آن دوره, جدایى افتاده است و هیچ پیوندى بین خود و آن دوره احساس نمى کنند که شرک با فطرتها و قلبهاى حقیقت جو, با اصل و گوهر انسان و ساختار ذهنى و فکرى او, ناسازگارى دارد. خداوند, سرشت انسانها را بر توحید سرشته است. باستان گرایى, عَلَمى بود که در برابر اسلام گرایى افراشته شد. کسانى که این عَلَم را برافراشتند, بر آن بودند چهارده قرن, تفکر, معنویت, فرهنگ و تمدن اسلامى ـ ایرانى فراموش شود و از ساحَتِ ذهنها زدوده. اینان, به کندوکاو و کاوش در ظلمت پرداختند و دور کردنِ ایرانى مسلمان, از هویت معنوى و فرهنگ خودى و آماده کردنِ زمینه براى پذیرش فرهنگ غرب; یعنى جاهلیت مدرن:
([در زمان رضاخان که] نه حزبى بود, نه اجتماعى, نه مطبوعات آزادى, نه وسیله تربیتى و نه شورى و نه ایمانى, تنها یک شور را دامن مى زدند. شور به ایران باستان را. شوق به کورش و داریوش و زردشت را. ایمان به گذشته پیش از اسلامى ایران را. و با همین حرفها, رابطه جوانان را, حتى با وقایع صدر مشروطه و تغییر رژیم بریدند و نیز با دوره قاجار و از آن راه, با تمام دوره اسلامى, انگار که پس از سامانیان, تا طلوع حکومت کودتا, فقط, دو روز و نصفى بوده است که آن هم در خواب گذشته, این نهضت نمایى که هدف شان این بود که بگویند: حمله اعراب (یعنى ظهور اسلام در ایران) نکبت بار و ما هرچه داریم از پیش از اسلام داریم. مى خواستند براى ایجاد اختلال در شعور تاریخى یک ملت, تاریخ بلافصل آن دوره را ندیده بگیرند و شب کودتا را یک سره بچسبانند به دُمِ کورش و اردشیر و انگار نه انگار که در این میانه 1300 سال, فاصله است. توجه کنید به اساس این امر که فقط از این راه و با لق کردنِ زمینه فرهنگى مذهبى مردِ معاصر, مى شد زمینه را براى هجوم غرب زدگى آماده ساخت که اکنون, تازه از سر خشتش برخاسته ایم. کشف حجاب, کلاه فرنگى, منع تظاهرات مذهبى, خراب کردن تکیه دولت, کشتن تعزیه, سخت گیرى به روحانیت و… اینها همه وسائل اعمال چنین سیاستى بود.)
روشنفکر تیزنگر و هوشمند روزگار ما, جلال آل احمد, هوشیارانه پرده از ترفند بزرگ زمینه سازان ورود فرهنگ غرب به این بَر و بوم برمى دارد و شهید مطهرى عالم بزرگ و روحانى روشنفکر روزگار ما, عالمانه, دقیق و همه سویه, مقوله هایى را که باستان گرایانِ نام و نشان دار و گرداننده چرخهاى فکرى حکومت پهلوى, طرح مى کردند و مى پرداختند و در آثار خود بازتاب مى دادند و در کتابهاى درسى مى گنجاندند و تلاش مى ورزیدند, با ظاهرى برهانى و استدلالى, در ذهن و فکر مردم فرو کنند و کم کم بر آن بنیادِ سست, فرهنگ بسازند, رصد مى کرد و یک به یک پاسخ مى داد. استاد شهید در این منبر, یک سویه سخن نگفت. تنها زیباییها و شکوه هاى اسلام و اثرگذاریهاى رخشانِ آن را بر جان و روحِ فردا فرد ملت ایران ننمایاند, بلکه نمایاند ملت ایران, با هوش, خرد, استعداد و تواناییهاى خود در این آوردگاه, چه هنگامه هایى آفرید و چسان اسلام را از وادى تنگ شبه جزیره عربستان, به فراخناى جهان سریان داد و سینه ها و سیناها را خرم و شادان ساخت و موجها انگیخت و مشعلها افروخت و دنیاهایى را با نور اسلام از تاریکى به در آورد. ایرانى, با نور خرد خود, ابرها را کنار زد, تا خورشید اسلام, به تمام بدرخشد. چنان نبود همه آن چه را که فاتحان از اسلام گفتند, بپذیرد و خود خردمندانه به شناسایى سره از ناسره نپردازد و براى یابیدن اسلام ناب, در مدینه به جست وجو برنخیزد. بسیارى از مسلمانان در کنار نور بودند و به خاطر کم هوشى و ناتوانى از درک دقیقه ها, به وادیهاى تاریک گرفتار آمدند و امّا ایرانى, با این که از خورگاه به دور بود, امّا در پرتو خرد, هوش و زیرکى خود, به چشمه خورشید راه یافت, چیزى که هر اهل نظر و درنگ و کاوش گر در تاریخ و برهه هاى حساس انقلاب ملتها را به شگفتى فرو مى برد و بر این هوش و خرد و توانایى در درک مسائل و سره از ناسره شناسى, آفرین مى گوید. ایرانى در پرتو خرد خود, راه هاى درازى را درنوردید, شبهاى بسیارى را به صبح آورد, از وادیهاى هراس انگیز بسیار گذر کرد, تا به چشمه خورشید رسید و عاشقانه و به عشق على و فرزندانش, در آن فرو رفت و ذوب شد. این که ایرانیان چگونه این راه دراز را پیمودند, چسان از هیاهوها رهیدند و به ولایت على(ع) گردن نهادند و به خانه گلین فاطمه(س) آویختند, با این که فاتحان و حکومت گران بعدى نماینده جریان فکرى سقیفه بودند, از شگفتیهاى تاریخ است و دلیل بر هوش و خرد و درک بالاى ایرانى. آیا چون سلمان, پارسى بود و در فتح ایران شرکت داشت و نقش مهمى در سقوط مدائن, و جریان علوى را در بین لشکریان رهبرى مى کرد, ایرانیان در همان زمان و سپسها فوج فوج, به دریاى غدیر پیوستند, یا گوهرشناسى آنان, این راه را بر آنان گشود؟ چنان نبود که کور و کر, به دامن فاتحان بیاویزند و به همان اخگرى که آنان از اسلام عرضه مى داشتند براى افروزش سینه و سامانه خود بسنده کنند, بلکه در جست وجوى ماه تمام بودند. در جست وجوى نورى بودند که در جبین هیچ یک از سرداران و سربازان, مجاهدان و مردان خدا, با همه درخششها و رخشانیها, نمى دیدند. آن نور و آن هاله زیبا که مکه را و جهان را, به تماشا واایستانده بود و واله و شیدا, در پى خود روان ساخته بود. موعودِ آنان, که در انتظارش بودند, محمد(ص) بود. در جست وجوى نور او بودند. ایرانیان افسوس مى خوردند, پیش از آن که رسول خدا را ببینند و از جمال دل آراى او پرتو بگیرند و در سُکر ابدى فرو روند, چهره در نقاب خاک کشیده بود. امّا آنان, از آغاز برآمدن آن آفتاب عالمتاب, روشنایى آسمانى و رحمانى, در سینه و قلبِ خود احساس مى کردند و از آن جمال دل آرا, گوییا آرامشى در جان خود درمى یافتند. در پى آن نور بودند که دریابند بر کدام جان فرود آمده و از مشرقِ کدام جان, سر زده است. از این درک بالا برخوردار بودند, نورى را که خداوندِ نورآفرین بر جانِ محمد(ص) سریان داده و سینه آن عزیز را بدان پرتوافشانى کرده است, غروبى و غروب گاهى ندارد و همیشه در مشرق جانها, سینه ها, قلبها و سرزمینها طلوع مى کند, به اندازه ظرفِ وجودى هرکس و هر سرزمین. ایرانیان هوشیارانه در این اندیشه بودند و پى گیرانه در پى آن جان, سینه و جبینى که نور نبوى, به تمام رخ, در آن رخ نموده باشد و قلبى که آیینه تمام نماى آن وجود پر برکت باشد. در پى آن بودند که دریابند آن جانى که شعله هاى جانِ نبوى آن را شعله ور کرده, در کالبد کیست و او در کجاى این آسمان زیبا نور مى افشاند؟ این, همان روح زیبا و بزرگى بود که ایرانیان خردمند و گوهرشناس در پى او بودند. از این روى, وقتى او را شناختند و نور نبوى را در مشرق جان او در حال پرتوافشانى دیدند, سراسیمه و شتابان, فوج فوج به او پیوستند. این پیوند, چنان خردمندانه و از روى شعور و درک استوار شده بود که هیچ گروه حکومت گر و قدرت مندى, با همه تلاش و برنامه ریزى, نتوانست آن را بگسلد و ایرانى را از آرمان خواهى و جست وجوگرى براى دست یابى به گوهر دین باز دارد و او را از روح اسلام, که آن را با روح تشنه خود سازگار مى دید و سپسها آن را تنها در على(ع) و خاندان رسالت یافت, جدا سازد. روشن است ایرانى با این هوش و خرد و توانایى در بِه گزینى و گزینش گرى, اگر در تمدن ساسانى, دین زردشت, در آنِ فتح این سرزمین به دست عربان مسلمان, مایَه اى از حرکت و شور مى دید, آنها را رها نمى کرد و به اسلام, که به پندار باستان گرایان دینِ عربانِ بى فرهنگ و بیابان گرد بود, بپیوندد. چگونه ممکن است ایرانى هوشمند, کاردان, دقیق اندیش, خردور و بِه گزین, با داشتنِ تمدنى بزرگ, بس درخشان و دینِ هماهنگ با روح و روانِ ایرانى, بیدارگر و روشنایى آفرین, به پندار باستان گرایان, چنین در باتلاق بى فرهنگى و وحشى گرى گرفتار آید و قرنها هیچ راهى براى گریز نداشته باشد و یا با همه هوشیارى و زیرکى و خردورى, راهى براى گریز نجوید و نقبى به روشنایى نزند و به ناگزیر, زبونانه تن به هر پستى بدهد و شاهد رکود دانش, کتاب سوزى و ویران شدنِ سرزمین خود, به دستِ شمار اندکى از عربان باشد و دست روى دست بگذارد و با آن پشتوانه دینى و فرهنگى حرکتى نکند و شورى نیافریند؟ استاد شهید, در برابر این سبکداشت و خوارداشت ایرانیان, از سوى باستان گرایان مى ایستد و این که ایرانیان, با همه دلاوریها و شجاعتها, که پیش از اسلام و پس از آن, در گوناگون عرصه ها از خود بروز داده اند, چنین خوار و زبونانه, به زور شمشیر از تمدن و دین خود, با همه اوجها و کمالها و زیباییها, دست برداشته باشند و به اسلام گردن نهاده باشند, توهین بزرگى به آنان مى داند و به دفاع از ایرانیان برمى خیزد و ثابت مى کند: ایرانیان, در اوج هوشیارى و بیدارى و در کمال اختیار, بهترین, زیباترین و روشن ترین راه را برگزیدند, با چشم اندازهایى بس چشم نواز و روح افزا:
(از همه عجیب تر این است که عده اى به نام حمایت از ملیت ایرانى و نژاد ایرانى, بزرگ ترین توهین ها را به ملت ایران مى کنند.)
گاهى مى گویند:
(ملت ایران, با کمال جدیت مى خواست از حکومت و رژیم و آیین خودش دفاع کند, ولى با آن همه شوکت و قدرت و جمعیت صد و چهل میلیونى و وسعت سرزمین, در مقابل یک عده پنجاه شصت هزار نفرى عرب, شکست خورد.) اگر راست است, پس چه ننگ بزرگى!
گاهى مى گویند:
(ایرانیان, از ترس, کیش و عقیده و ایمان خویش را عوض کردند) واقعاً اگر چنین باشد, ایرانیان از پست ترین ملل جهانند. ملتى که نتواند عقیده قلبى خود را در مقابل یک قوم فاتح حفظ کند, شایسته نام انسانیت نیست.
گاهى مى گویند:
(ایرانیان, چهارده قرن است که زیر یوغ عرب هستند; یعنى با آن که سیادت نظامى عرب, یکصد سال بیش تر طول نکشید, هنوز پشت ایرانیان از ضربتى که چهارده قرن پیش خورده, راست نشده است.) زهى ضعف و ناتوانى و بى لیاقتى و بى عرضگى! ملتهاى نیمه وحشى آفریقا پس از قرنها استعمار همه جانبه اروپایى, زنجیرها را, یکى پس از دیگرى, پاره مى کنند و خود را آزاد مى نمایند; ملتى متمدن داراى سابقه فرهنگى کهن از قومى بیابانى شکست مى خورد و طولى نمى کشد که قومِ فاتح, نیروى خود را از دست مى دهد, امّا این ملت شکست خورده, هنوز از خاطره شکست چهارده قرن پیش, وحشت دارد, روز به روز, بیش تر, فکر و آداب و رسوم و زبانِ قومِ فاتح را على رغمِ میل باطنى خود, وارد زندگى خود مى کند!
گاهى مى گویند:
(ایرانیان, از آن جهت شیعه شدند که در زیر پرده تشیع, معتقدات و آدابِ کهن خویش را حفظ کنند, در همه این مدتِ طولانى از روى نفاق و دو رویى, اظهار اسلام کردند و همه ادعاى مسلمانى شان که تاریخ شان را پر کرده است و از هر قوم دیگرى بیش تر بوده است, دروغ محض است. چهارده قرن است که دروغ مى گویند و دروغ مى نویسند و دروغ تظاهر مى کنند.) زهى بى شرافتى و نامردمى!
گاهى مى گویند:
(ریشه این همه گرایشها, فداکاریها, درک یک سلسله حقایق و معارف و سنخیت اسلام و تشیع, با روح ایرانى نبوده است, بلکه فقط, یک پیوند زناشویى بوده است. این ملت, فقط به خاطر یک پیوند زناشویى, مسیر زندگى و فرهنگ خویش را تغییر داد.) زهى بى اصالتى و بى ریشگى!
گاهى مى گویند:
(ایرانى مایل بود از حکومت و آیین آن روز خویش, دفاع کند; و حمایت نماید; امّا نکرد, ترجیح داد خود را کنار کشد و تماشاچى باشد.) زهى پستى و نامردمى! برابر اظهارات این بى خردان, ملت ایران, پست ترین و منحط ترین ملل جهان است. زیرا ایرانى از ترس, خط قدیم خود را رها کرد و خط عربى را به کار برد. از ترس به زبان عربى, بیش از زبان فارسى اهمیت داد و برایش فرهنگ و قاعده و دستور نوشت. از ترس, تألیفات خود را به زبان عربى نوشت. از ترس, به بچه هاى خود زبان عربى مى آموخت. از ترس, مفاهیم اسلامى را در دل ادبیات خود جاى داد. از ترس, دین قدیم خود را به فراموشى سپرد. از ترس حکومت مورد علاقه خود را حمایت نکرد. از ترس به کمک کیش و آیین محبوب خود برنخاست. خلاصه از نظر این مدعیان, در طولِ این چهارده قرن, آن چه در تاریخ این ملت رخ داده, بى لیاقتى, نفاق و دو رویى, ترس و جبن, بى اصالتى, پستى و نامردمى بوده است; چیزى که وجود نداشته (تشخیص) و (انتخاب) و (ایمان) و (حقیقت خواهى) بوده است. از این روى, بزرگ ترین اهانتها از طرف این نابخردان به ملت شریف و نجیب ایران, وارد مى شود.)
استاد شهید, براى پاسخ به ژاژخاییدنهاى این جریان, به تلاش گسترده اى دست مى زند و روح زیباى ایرانى و تواناییهاى فکرى او را مى نمایاند و آهنگِ روح افزا و گامهاى استوار قوم هشیار و خردوَر ایرانى را در برهه سرنوشت, در نگارین پرده ها, در محفل به محفل, مجلس به مجلس و منبر به منبر مى نگارد و در جاى جاى شهر دین مى آویزد و فکر و اندیشه ایرانى را به جولان و تکاپو وامى دارد, برمى انگیزاند, تا به دفاع از حریم عقیدتى, فکرى و پیشینه روشن و پر از حَماسه و افتخار خود برخیزد و نگذارد بى هویتانِ آویخته به دامن غرب, هویت او را بر باد دهند و ریشه چهارده قرنه او را از خاکِ ایرانِ اسلامى, برکنند و به چاه ویل چهارده قرن پیش پرتابش کنند. این, یعنى بى هویتى و سرگردانى در دورانى که هیچ اُنسى و علقه اى با آن ندارد و از شیره جان آن مادر نمکیده و گوشت و استخوان خود را نپروریده و با آیینها, رسمها و ادبهاى آن خود را بیگانه مى بیند و بوى ناى, کپک زدگى و کهنگى آنها مشامش را مى آزارد. چنین فردى که پلها را پشت سر خود خراب کرده و به دین, آیین, تمدن, هویت, اصالت و ریشه خود پشت پا زده و از آنها روى گردانده, و در برهوت و بیغوله هاى پیش از اسلام, مشعلى نیافته که با آن راه زندگى خود را به سوى فردا و فرداها روشن کند و نورى نیافته که براى گرمابخشى به کومه و سراى سرد خویش, از آن قَبَسى برگیرد, نخجیرى است سرگردان در نخجیرگاه غرب که دَمادَم نخجیرانگیزان, او را به تیررس نخجیربانان مى رانند. در آن برهه سیاه که از هر سوى به ایرانى مسلمان, پاى بند به دین و آیین اسلامى و عاشق و شیداى قهرمانان شب شکن آن, یورش مى شد و پیشینه درخشان, زیبا, لبالب از عشق و شیدایى نیاکان و پیشینیان او به اسلام, تاریک, کدر, نابخردانه و به سُخره گرفته مى شد و کژاندیشى و بى راهه روى قلمداد مى گردید و گردبادى سهمگین و بنیادبرافکن, استاد شهید, عالمانه, تیزنگرانه, دقیق و همه سویه اندیش, به آوردگاه وارد شد. آوردگاهى نابرابر. یک تنه در برابر سپاهى قلم به دست, به پشتوانه اشرار خنجر به کف, به میدان و میان دارى پرداخت که شکر خداى را شگفتى آفرید و سدى پولادین نفوذناپذیر و ماندگارى در برابر یأجوج و مأجوج بنیان نهاد که تا جهان برپاست, برپا خواهد بود و برافراشته و سر به فلک سوده. از این روى هر ایرانى فرهیخته, روشن اندیش و صاحبِ درد و درک, که شاهد قهرمانیها, روشنگریها, شب شکنیها و سپیده گشاییهاى استاد شهید بود و مى دید استاد چه زیبا و به هنگام و با تدبیر و از روى اندیشه و دانش و با به کارگیرى منطق, میدان و میان دارى مى کند, خدا را سپاس مى گفت و بر آستان آن ذاتِ بى همتا, جَبین بر خاک مى سایید, بر چنین موهبتى و طلوع خورشیدى این گونه نورگستر و پرتوافشان, در شب ترین شب این دیار. استاد شهید از روى آورى, پى گیرى و سرور مردم از این خیزش و رویارویى با جریان شرک آلود باستان گرایى و نمایاندن نقش اسلام در بهروزى, سرافرازى, سعادت, شکوه و جلال ملت ایران و نقش ایرانى در گستراندنِ آموزه ها و دانشهاى اسلامى و پیشبرد تمدنِ ارزشى و انسانى آن, چنین گزارش مى دهد:
(این بنده در تمام سخنرانیهایى که در مدتِ اقامتم در تهران ایراد کرده ام, هیچ سخنرانى از سخنرانیهاى خود را ندیدم که مانند این سخنرانیها, مورد توجه و استقبال قرار گیرد, خصوصاً شش سخنرانى اى که تحت عنوان: (خدمات متقابل اسلام و ایران) ایراد شد. از مرکز و شهرستانها فراوان مراجعه مى شد و نوارها کپى مى گشت. مخصوصاً از طرفِ طبقه دانشجو, بیش از سایر طبقات مورد استقبال واقع گشت. این عنایت و استقبال, معلول امتیاز خاصى در آن سخنرانیها نبود, صرفاً معلول علاقه اى است که ایرانیان, طبعاً به مسائل مشترک اسلام و ایران دارند.) همان/20
ایرانى علاقه مند است بداند که پس از فتح ایران به دست مجاهدان مسلمان و برافتادن حکومت ساسانیان, چه جایگاهى داشته است. چرخان و سرگردان در گردبادى که عربان انگیخته و گردابى که پدید آورده بودند, بى اراده و بى اختیار در بست و گشادِ کارها, بى اثر و بى نقش در معمارى تمدن و پى ریزى جامعه نوین و نشر اندیشه هاى نو و بنیادین وحیانى و آسمانى؟ ییا نه, جایگاه باشکوهى داشته است. برخلاف دوران ساسانیان که پست بوده و در باتلاق ناآگاهى, بى دانشى نگه داشته مى شده, و نمى توانسته از طبقه اى به طبقه دیگر راه یابد و نقشى در روند جامعه اش به سوى تعالى داشته باشد, در دوران اسلامى بر اریکه عزت و دانش نشانده شده است و به آسانى مى توانسته پایه ها و پله هاى کمال را بپیماید و شایستگیها, کمالها, استعدادها و تواناییهاى خود را بنمایاند و آشکار سازد و در هدایت جامعه نقش بیافریند. استاد شهید, از آن سیاه نماییها علیه دوران اسلامى برمى آشوبد. آن را حرکتى سیاسى و نابخردانه مى داند, به نقد عالمانه آن مى پردازد و آشکار مى سازد چگونه دستهایى به کار افتادند که ملت ایران را از اریکه عزت, و شکوه به زیر آورند و چهارده قرن تلاش را در غبار ژاژخاییدنهاى خود گم کنند. وى, همچو نگارگر چیره دست, تلاش مى ورزد در نگارخانه خود, جایگاه ملت ایران را در تمدن اسلامى به زیبایى بنمایاند و نسل آن روزها و فرداها را بیاگاهاند که چگونه به کیان, فرهنگ, آیین و پیشینه روشن او شبیخون زده مى شود:
(اما خواننده محترم این کتاب [خدمات متقابل اسلام و ایران] متوجه خواهد شد که همه اینها تهمت به ایران و ایرانى است. ایرانى, هرچه کرده به تشخیص و انتخابِ خود بوده است. ایرانى لایق بوده, نه بى لیاقت, راست و صریح بوده, نه منافق و دروغ گو, شجاع و دلیر بوده, نه جبان و ترسو, حقیقت خواه بوده, نه چشم به حوادث زودگذر, اصیل بوده, نه بى بُن و ریشه.) همان/131
استاد شهید, آینده ملت ایران را هم زیبا مى بیند و باشکوه و برابر معیارهاى دقیق , سنجیده و خردمندانه. آینده بینى او, از روى احساسها و هیجانهاى زودگذر نیست, بلکه از روى دانش و بررسى همه سویه و ژرف کاوانه و شناختى است که از روح و روان ایرانى دارد. با این که در روزگار سیاهى از این مقوله سخن مى گوید, روزگارى که استعمار و ایادى آن در این سرزمین مى تاختند و جَولان مى دادند; امّا سپیده را مى بیند که به زودى بر بام این سرزمین خواهد شکفت و کران تا به کران این سرزمین را روشن خواهد کرد و پایان خواهد داد به سیاه نماییها. و ایرانى, زلال و شفاف و با پیوندى استوارتر از پیش با اسلام, ره خواهد پویید:
(ایرانى, در آینده نیز, اصالت خویش را حفظ و پیوند خویش را با اسلام, روز به روز محکم تر خواهد کرد.) همان/122