در شماره پیشین, نخستین برگ از دفتر (جریان شناسى فرهنگى) را گشودیم, همان گونه که در سرمقاله آن شماره نیز یادآور شدیم, نقشه و طرح این مجموعه, بسیار گسترده تر از زوایایى است که در این دو شماره بازتاب یافته است.
فرهنگ دریایى است, پر موج و بسیار موج زننده, ژرف و پردامنه, و جریانهاى پیدا شده در آن نیز, در پرتو آن, پر دامنه و گسترده اند و با مایه اندک نمى توان بر تمامى آنها اشراف کامل یافت.
آن چه در این دو دفتر تقدیم شده, تنها گزیده اى از عنوانهاى درخور توجهى است که مى تواند توجه خواننده فهیم را به خود جلب کند.
این سرزمین, در همیشه تاریخ به دلیل واقع شدن در مرکز, گذرگاه و چهار راه تمدنها و فرهنگهاى ریشه دار, آوردگاه برخوردهاى بسیارى از جریانهاى فکرى و فرهنگى شرق و غرب بوده است. بسیارى از صاحب نظران, فرهنگ این مرز و بوم را ترکیب و برآیند سه جریان بزرگ فرهنگ ملى (ایرانى), دینى (اسلامى) و بیرونى (غربى) مى دانند و بر این باورند دادوستدهاى این سه در کانون این خاک, به صورت و ترکیبى انجامیده است که امروز شاهد آن هستیم. اما آن چه در این نظریه از آن غفلت شده است, نقش فرهنگ مشرق زمین در معادله ها و هم سنجى هاى فرهنگى ما, چه در گذشته و چه در زمان حال است.
نقش فرهنگ غرب, در این برآیند نقشى انکارناشدنى است. کم ترین نشانه آن را در شکل گیرى عقلانیت فلسفى در تمدن اسلامى, بویژه در ایران مى یابیم. به گونه اى که شمارى, فلسفه اسلامى را در جایگاه فلسفه هاى غربى جاى مى دهند و از آن به عنوان یکى از مکتبهاى فلسفى شکل گرفته در جریان کلى فلسفه غرب یاد مى کنند.
اما از سوى دیگر, نباید از این نکته روشن, غافل شد که این سرزمین به لحاظ جغرافیایى در همسایگى سرزمینهایى بوده است که هماره, مرکز تولید اندیشه و عرفانهاى شرقى بوده است; از این روى, هیچ گاه از تراوشهاى فرهنگ یاد شده برکنارنبوده است و از قضا هاضمه فرهنگى ایرانى, توانایى و استعداد جذب و هضم این فرهنگ را بیش تر داشته است. رخنه عرفانهاى شرقى, بویژه عرفان بودایى در ایران بزرگ, پیش از اسلام که تا زمان معاصر نیز بسیارى از نشانه هاى آن پابرجاست, و نیز تعیین کننده بودن مکتبهاى عرفانى و تصوف در سرنوشت فرهنگى و اجتماعى این سرزمین پس از اسلام, آن هم, با اثرپذیرى شدید از روحیه عرفانى مشرق زمین, همگى نشان مى دهد که نباید در معادله ها و هم سنجى هاى کلى فرهنگ, به مثلث یاد شده بسنده کرد و از رکن چهارم این چند ضلعى, چشم پوشید, فراموش کرد و نادیده انگاشت. بویژه آن که دنیاى امروز, حتى براى انسان غربى نیز فضایى است پر و لبالب شده از عقلانیت که راه هاى جدیدى را براى زیبایى و خوشایندى فرهنگى مى جوید و تجربه مى کند و در این میان نقش شرق به عنوان سرچشمه الهام و عرفان نقش بى بدیلى بوده و هست.
از این روى, مجموعه مقاله هاى ارایه شده در این شماره, به مکتبها و جریانهاى عرفانى اى پرداخته است که در گذشته و یا حال در معادله ها و هم سنجى هاى فرهنگى این سرزمین داراى نقشهایى بوده اند و بیش تر آنها مکتبهاى عرفانى شرقى اند. در پاره اى موردها, به برابرسازى و هم سنجى اندیشه هاى یاد شده با دیدگاه هاى مطرح در عرفان اسلامى و یا دستاوردهاى آنها نیز پرداخته شده است. با توجه به گسترش روى آورى جوانان و دانش آموختگان روزگار ما, به این گونه مکتبها مى توان آن چه را ارایه شده به عنوان درآمدى بر بررسى نقش این مکتبها در شکل گیرى اندیشه هاى نوعرفانى در ایران معاصر تلقى نمود. میزان نفوذ این جریانها بر نسل حاضر نیاز به پژوهشى میدانى دارد که هم اکنون در دست بررسى و تحقیق است.
امید آن که این مجموعه بتواند به عنوان مقدمه اى بر آن پژوهش, گامى اثرگذار برداشته باشد.