حَماسه فرجام ندارد. حَماسه نور است و براى نور, پایانى نیست.
نور, همیشه پرتو مى افشاند, دست افشان و پاى کوبان, گیسو مى افشاند.
نور, در مشرق جانها جاى دارد, فرمان مى راند, تیغ مى کشد و سپیده مى گشاید.
نور, در هیچ جانى غروب نمى کند, این جان است که به آستان نور بار نمى یابد.
راه نور را از هر سوى ببندى, از دیگرسو, و سوهاى دیگر, پرتو مى افشاند.
پرتوافشانى, رسم و راه نور است, آیین و مرام آن.
شبهاى دیجور و دیرپا, روزهاى سیاه و غبارآلود, در برابر نور, ناپایدارند.
نور, به زمین نمى افتد و سر بر خاک نمى گذارد, آسمانى است, این زمین است که سر بر آستان آن مى گذارد.
نور از دیار جانها نمى کوچد, این جانهایند که از دیار او مى کوچند و سر بر آستان مرگ مى سایند.
نور, همیشه سریرنشین است و بر قلّه ها مى شکفد, زبانه مى زند, شعله مى کشد.
نور را نمى شود به خاک افکند, خنجر برکشید و گلویش را برید و یا بر دارش کرد و بر مرگش هورا کشید.
تنها نابخرد مردمان, به رویارویِ با نور برمى خیزند و نردبانى بلند از جهل مى گذارند و بالا مى روند, تا قلب آن را بشکافند.
قلب خورشید را نمى شود شکافت که شکافته است و نورفشان.
ناى نور را نمى شود برید که بریده است و خون چکان.
همه دنیا, جاى جاى آن, کران تا به کران آن, هستى, جانِ هستان ,کرانه آن است و برآمد نگاهِ آن.
هستى, هسبَند اوست و او, هسبَند هستى. این شیدایى را پایانى نیست. تا او هست, این هسبندى برپاست.
او هرگز است, ناهرگزى به آستان جلال او راه ندارد, پس این شیدایى شورآفرین, پابرجاست.
نور, مدار هستى است, هستى بر مدار نور چون در گردش است, هست.
اگر مشروطه حَماسه است, یعنى حرکتى شورانگیز و قهرمانانه, علیه ستم, زشتى,
تباهى, نابرابرى, فقر و نکبت, پایمال شدنِ عزت و کرامت انسان, و سرچشمه
گرفته از چشمه سار وحى, حق است و نور و نور هم بى فرجام. پایان نمى پذیرد.
همیشه مى درخشد, مى تراود, مى شکوفد و مى شکوفاند.
مشروطه, طلسم شب را شکست و سپیده را گشاد و راهِ روشنِ صبح را نمایاند.
قَبَسى از آتش طور سینا بود که آن چنان, بر قلّه هاى زندگى, بر قلّه سینه ها, شعله ها افروخت.
مرد و زن, پیر و جوان, برخاستند, شعله سان زبانه کشیدند, به دریایى از آتش
دگر شدند و فرعونیان را در آن فرو بردند و در سرزمین مهربانیها, دوستیها و
شیداییها فرود آمدند و در کنار هم, بى شرنگِ استبداد, از مائده هاى آسمانى
بهره بردند.
مشروطه, قَبَسى از وحى بود, اخگرى از آتش کوه نور, چشمه اى از آن چشمه سار و نورى از آن چشمه خور.
نورافشان بود و بسان آذرخش, تیز, بُرّا و شکافنده, که آن سان, بر شب تیره و دیجور استبداد چیره شد و دل تاریکى را شکافت.
تا سینه مردمانى به نور وحى, رخشان نشود, نمى توانند به روشنایى فرا خوانند
و بر شب بشورند و بر سپاه تاریکى یورش برند و ستم را برنتابند و ستم بانان
را از اریکه به زیر آورند و نسیم دلاویز عدل را بگسترانند و برابرى همگان
را, بخواهند و بر آن پاى فشارند, آزادى از بندِ ستم, جهل, خرافه, بردگى
فکرى و گوناگون بردگیها را فریاد کنند.
پنجه در پنجه ستم افکندن, بیداد را از ساحَتِ جامعه تاراندن, رایتِ قانون
را افراشتن, عطر دلاویزِ آن را به جانها افشاندن, مشعل دانش و بیدارى را
افروختن, جهل, خرافه, کژاندیشى و جمود را از ساحَتِ سینه ها و عرصه جامعه
زدودن, کارى است سترگ, حرکتى است, ژرف و ناکران پیدا, دگرگونى آفرین,
پیامبرانه و بى گمان, سرچشمه گرفته از آبشار بلند وحى.
همه زیباییها, مهرها, زلالیها و دادها, ریشه در آسمان دارند, در وحى الهى.
دانشهاى روشنایى آفرین, زیباییها, مهرها, زلالیها و دادها, جلوه هایى از
صفات خداوندى اند که بر زمین, بر گیتى و همه هستى پرتو افکنده اند.
اندیشه هاى زلال, که انسانها را برمى انگیزانند, تا به پا خیزند, رستاخیز
آفرینند, شورانگیزند و از زیر آوار ستم به دَر آیند و به روشنایى گام نهند و
مهر ورزند و دیگران را نیز از این باتلاق به دَر آرند, و به تلاش برمى
خیزانند, تا به قلّه هاى عزت, کرامت و مجد فراز روند و دیگران را نیز به
اوج این سعادت و والایى ره نمایند, جرعه اى از کوثر زلال نبوى اند, تراوشى
از دریاى محمدى.
آبشارانى که به فرمان خداوند, از آسمان به سینه هاى پاک پیامبران, بویژه
خاتَم و آیینه تمام نماى آنان, جارى شد, هستى را فراگرفت و سینه ها و برکه
هاى گوناگون را لبالب ساخت و هرکس و هر جامعه اى سبویى, صراحى, جامى و یا
جرعه اى از آن مَى نابِ رحمانى برگرفت, تشنگى خود را فرونشاند و از زندگى
داغ و تفتیده به جهل و ستم, بیرون آمد و به خُنُکاى زندگى سراسر شاداب و
سبز درآمد و در پرتو آن دستورها و آیینهاى زندگى ساز و سعادت آفرین, هر
گروه و جامعه اى, مدینه نوینى را بر آن شالوده, از دل خاک بیرون آورد.
غربیان, هشیارانه خود را زیر باران وحى قرار دادند و شبان و روزان, به تلاش
برخاستند, پندارها و خرافه هاى فرهنگ خود را و آیینها و آموزه هاى مسیحیت
تحریف شده را از سینه و مغز خویش زدودند و با زلال دانشها و آموزه هاى
اسلام, قرآن, سنت نبوى و گوهر گفته هاى على و فرزندانش, آبیارى شان کردند.
در این هنگام بود که هنگامه آفریدند و بر بام جهان فراز رفتند. چون گم شده
خود را یافتند. قرنها در این فکر بودند که اسلام به عربان تهى دست, پا
برهنه, نادار و ناتوان, گم شده در بیابانهاى خشک و سوزان,قَفر, شبان و
روزان, لَه لَهْ کنان به دنبال آب, زیر دست پادشاهان و فرمانروایان ایران,
چه داد, چه نیرویى بخشید, چه رمزى آموزاند, کدام راه آسمانى را نشان داد که
این چنین شورانگیز دنیا را به زیر نگین خود گرفتند و از دانشهاى والا,
زندگى بخش, دگرگونى آفرین, لبالب شدند و دنیاى خود و دیگران را با نور دانش
روشن کردند.
آنان پس از تلاش بسیار, پى بردند که رمز این همه پیشرفت مسلمانان و رسیدن
به این اوج و تعالى و تمدن بزرگ و درخشان, در شیوه کشوردارى, کرامت دادن به
انسان, قانون مدارى, برابرى همگان در برابر قانون: فرمانروا و رعیت, سردار
و سرباز گمنام, فقیر و ثروت مند, دارا و نادار, وابستگان به حکومت گران و
ناوابستگان و… است.
در شیوه کشوردارى خود, دگرگونى پدید آوردند. از سیره پیامبر(ص) و على(ع) و
روش و شیوه حکومتى آن دو بزرگوار, در چگونگى گسترش مساوات و پیاده کردن آن
الهام گرفتند و با دقت و درنگِ همه سویه روى مورد به موردى که این اصل مهم
جامه عمل پوشیده و در سیره آنان, در اوج اقتدار, بازتاب یافته بود , ره
روشن زندگى متمدنانه را یافتند.
و با نگاهِ دقیق روى اصل آزادى در ساختار حکومتى آنان, یا این که در هرم
قدرت چه جایگاهى براى این اصل در نظر مى گرفتند و چه سان از آن براى پیشبرد
هدفهاى خود و سیاستهاى راهبُردى بهره مى برند و تا چه اندازه به مردم و
صاحبان اندیشه مجال مى دادند از این حقِ خدادادى در ژرفا بخشیدن به باورهاى
خود و مردم و نگهداشتِ حکومت گران و کارگزاران از لغزشها و بهره ناروا
بردن از حکومت و مقام, استفاده برند, به سرزمینها و وادیهاى کشف ناشده اى
ره نمون شدند..
این تلاش گسترده و دقت دقیق روى قرآن و سنت, آیه هاى قرآنى و پیامها و
سخنان پیامبر(ص) و على(ع) افقهاى جدیدى را به روى آنان گشود و دقیقه هایى
را باز شناساند و در شیوه, اسلوب و ساختار حکومتى شان دگرگونى آفرید و این
دگرگونیها به گونه اى بود که زمینه را براى انقلاب صنعتى در آن دیار پدید
آورد.
میرزا نائینى, نظریه پرداز بزرگ مشروطیت, فقیه, اصولى, حکیم و آشناى به تاریخ اسلام و ملتها, مى نویسد:
(مطّلعین بر تواریخ عالم دانسته اند که ملل مسیحیّه و اروپاییان, قبل از
جنگ صلیب, چنانچه از تمام شعب حکمت علمیّه و احکامِ سیاسیّه هم, یا به
واسطه عدم تشریعِ آنها در شرایع سابقه و یا از روى تحریف کتبِ سماویّه و در
دست نبودن آنها, بى بهره بودند و بعد از آن واقعه عظیمه [نهضت علمى و
صنعتى در اروپا (رنسانس) در قرن 16میلادى] عدم فوزشان را به مقصد, به عدم
تمدن و بى علمى خود مستند دانستند, علاج این ام الامراض را اهمّ مقاصد خود
قرار داده و عاشقانه در مقامِ طلب برآمدند.
اصول تمدن و سیاسات اسلامیه را از کتاب و سنت و فرامین صادره از حضرت شاه
ولایت, علیه افضل الصلاة والسلام, و غیرها اخذ و در تواریخ سابقه خود,
منصفانه بدان اعتراف و قصور عقلِ نوع بشر را از وصولِ به آن اصول و استناد
تمامِ ترقیات فوق العاده حاصله, در کم تر از نصف قرنِ اول را به متابعت و
پیروى آن اقرار کردند.)
مشروطه, سبویى برگرفته از برکه ها بود; برکه هایى که از باران وحى در آن سرزمینها پدید آمده بود.
مشروطه, دستاورد این گونه اندیشه هاى زلال بود, بردمیده از افق وحى و
تراویده از د ا پیاده کردن و به کار گرفتن ارکان آن, از این سرزمین
بتارانند.
درست که این اندیشه در سرزمین دیگر و از افقهاى دور دست بردمیده و از مشرق
جانِ امت غیر اسلامى طلوع کرده و کم و بیش, کِدر, ناروشن, غبار گرفته,
بخشهایى از آن زیر میغ, چه باک, در آن برهه سرنوشت ساز, که همه گوش به این
پیام سپرده اند و در فکر رهاى اند و مساوات, برابرى, آزادى, حکومت قانون و
کرامت انسانى, عزت و سرورى مى خواهند و روى آرمانهاى بلند سرسختانه و از
بُن جان پاى مى فشارند و هم رأى و هم عقیده و هم پیمانند که استبداد را
بتارانند, زمیینه, فرصت و مجال آماده است و از همه جهت فراهم, شورانگیزى در
اوج, این میغها, ناخالصیها, غبارگرفتگیها و… نباید سبب شود که امت اسلامى
از این روش کشوردارى, که بسیار نزدیک تر به حکومت محمدى و علوى است سرباز
زند و به حکومت استبدادى که بسیار بسیار دور است از حکومت نبوى و علوى تَن
در دهد, آن هم به این بهانه که آن بیگانه است و ریشه در غرب دارد و این
خودى, در حالى که روش غربیان در حکومت و اداره کشور: احترام به مردم, شرکت
دادن آنان در اداره کشور, برابرى همگان در برابر قانون, آزادى و کرامت
انسانى, که در آن زمان, در دنیا بازتاب یافته بود, رویکرد مبارکى به تعالى
بخشى و کرامت دادن به انسان و رهاندن او از زیر بار ستم شمرده مى شد,
همخوانى و هماهنگى بیش ترى با دستورها, آیینها و ارزشها و آموزه هاى اسلامى
داشت, تا روش استبدادى.
حکومت استبدادى را اسلامى دانستن, از سر کژراهه روى و کژفهمى و جمود است.
پیامبر(ص) و على مرتضى(ع) تمام تلاش, دغدغه, همّ و غم شان, همه نبرد و
ستیزشان, با حکومتهاى استبدادى و جریانهایى بود که عزت و کرامت انسانى را
در رفتار با زیردستان و فرودستان نادیده مى انگاشتند و برابرى انسانها و
آزادى آنان ارج نمى نهادند و براى رعایا و مردمان, حقّى نمى شناختند.
عالمان و مردمان روشن, در حَماسه مشروطه, در پى این نور بودند. نور وحى که در قالب مشروطه, در افق این سرزمین, طلوع کرده بود.
در پى گوهرى بودند که غرب در دست داشت. گوهرى که از گنج خانه اسلام, سره از
ناسره شناسان آن دیار و خردوران آنان را برگرفته بودند و با آن دنیا را از
تاریکى به در آورده بودند.
باطل, اندیشه هاى غیر وحیانى, اندیشه هایى که ریشه در تاریکى و ظلمت دارند و
شیطانى اند, نمى توانند دنیا را غرق در نور و روشنایى کنند و از تاریکى به
در آورند, شور انگیزند و به اوج رسانند و به دانشهاى تعالى بخش ره نمایند .
غرب را اندیشه هاى وحیانى و زلال و برگرفته از کوه نور, به اوج رساند و
ظلمت, سیاهى و تباهى آن دیار و اندیشه هاى شیطانى که بر بخشهایى از آن
سرزمین سابه افکنده, ریشه در جاهلیت و توحش غرب دارند و ملت ایران و عالمان
هشیار, به هیچ روى در پى گرفتن فرهنگ جاهلى آن سرزمین نبودند که این از
ساحَت فکر و اندیشه آنان به دور بود.
از این روى, روى اسلامیت مشروطه پاى مى فشردند و بین زیباییها, اوجها و گوهر مشروطه, با اسلام, هیچ گونه ناسازگارى نمى دیدند.
هیچ گاه آنان نمى خواستند فرهنگ جاهلى غرب را در این سرزمین بگسترانند. اگر
در پى چنین فرهنگى بودند, استبداد, که نُماد فرهنگ و آیین جاهلى بود, بر
سریر قدرت بود و مردم را زیر نگین قدرت خود داشت و نیازى نبود استبدادیان و
جاهلیت مدارانى از آن سوى مرزها بیاورند و بر سریر قدرت بنشانند.
از آن طرف, غرب در تکاپو بود که این گوهر, به دست فارسیان مسلمان نیفتد, از
این روى, تلاش مى کرد فرهنگ جاهلى خود را در این مرز و بوم رواج دهد و
مردم و فرهیختگان را به این سو بکشاند; یعنى رقص, ویسکى, شب نشینیهاى گناه
آلود, آزادیهاى حیوانى, بى حجابى و بى هویتى.
عالمان هشیار, تلاش مى ورزیدند که مردم و مسلمانان راستین, در این
غبارانگیزیها که غرب و ایادى آن, به عمد و با تمام توان بر آن دامن مى
زدند, راه را گم نکنند و از راهى که به قلّه مى انجامد و دستیابى به گوهر
تمدن ناب, آنى چشم برندارند و به غبارانگیزیها, هیاهوها, توجه نکنند که از
قلّه پیمایى باز مى مانند.
غرب, به ستیز, لاابالى گرى و نفاق, دامن مى زد; یعنى همان فرهنگ جاهلى,
فرهنگى که از دستیابى به گوهر و نور حرکت آفرین و شورانگیز وحى باز مى
داشت.
غرب, به خوبى مى دانست که در بین مسلمانان و در ایران اسلامى, گوهرشناسان
بسیارند و آگاهانى که به رمز و راز پیشرفت غرب پى برده اند و مى دانند که
آب در کوزه است و گرد جهان مى گردند.
از این روى, سخت به تکاپو افتاد و هیاهو راه انداخت و به لجن مالى چهره ها و
مردان آگاه پرداخت, تا نقش آنان را در بین مردم, کم رنگ و پایگاه آنان را
سست کند و فرو ریزد.
شیخ شهید را با شتاب و به گونه غیر عادى, به دار زد; زیرا مى دانست پس از
فتح تهران, اگر فضا را باز بگذارد و مردم را آزاد, مردم, کم کم پى خواهند
برد, شیخ به چه گوهر و نورى آنان را رهنمون است.
با استبدادیانِ خون آشام, کارى نداشت, چون آنان گوهر را نمى شناختند, به
رمز و رازى پى نبرده بودند. نه آن دانش و نه آن بینش را داشتند که به این
مهم پى برند; از این روى گزندى به آنان نرساند.
پس از به دار کشاندن شیخ, سراغ یک یک گوهرشناسان رفت و یا آنان را پاى در آورد و یا به انزوا و یأس کشاند.
غرب و ایادى آن, در پى آن بوده و هستند که به عالمان, مردم و فرهیختگان
بباورانند که حَماسه مشروطه, در هنگامه توپخانه به پایان رسید و این حرکت
شورانگیز, فرجام تلخى داشت و زهر هلاهل بود که مردم ایران سرکشیدند و نباید
در این وادى گام مى گذاردند که پر بلا و پر خطر و جان ستان بود.
امّا هشیار مردمان, عالمان بیدار و آگاه, پى برندگان به رمز و راز پیشرفت و
آشنایان به گوهر دین, در شب بیداد یأس نغنودند و در غبارانگیزییها و
هیاهوهاى غرب, راه خود را گم نکردند, با تمام زخمى که خوردند, شرنگى که
دَمادَم نوشیدند, شریعه را ترک نکردند و جانانه به دفاع از آن برخاستند.
ده ها قیام را آفریدند, تا مردم راه را گم نکنند و در لجن زار فرهنگ جاهلى غرب فرو روند و از دستیابى به نور وحى باز مانند.
اکنون, این شور و حَماسه برپاست و غرب, بویژه نُماد جاهلى آن, آمریکا, سخت
نگران و در تکاپوست که ایران اسلامى به گوهر و نور وحى دست نیابد و در
باتلاق فشارهاى جهانى و ستیزهاى داخلى, فرو رود و در تاریکى بماند و از
دنیاى روشن, در پرتو نور وحى باز بماند و حَماسه او فرجام بیابد, فرجامى
تلخ و لبالب از شرنگ و درد.
امّا این تکاپوها و دست و پا زدنها, بیهوده است. این دجّال یک چشم, گوهر و
نور وحى را از کف داده و پیداست و همه صاحب بصیرتان به درستى و روشنى درمى
یابند و آشکارا مى بینند که کشتى غرب جاهلى, در حال فرو رفتن در دریاى ظلمت
است. و به زودى خورشید وحى از مشرق جانِ سر به فرمان جانان نهادگان, طلوعى
دوباره خواهد کرد. صبح نزدیک است.