حوزه علمیه تهران در نهضت مشروطیت

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


حوزه هاى علوم دینى, در پرتو اندیشه هاى روشنایى آفرین عالمان دین, پرچمدار جنبش مشروطه بودند. بیش از دو دهه, دوران مبارزه و دوران استوارسازى پایه هاى مشروطیت, صفحه هاى روشنى از تلاشهاى اجتماعى و مبارزاتى را به عرصه ظهور رسانیدند.
سخن ما در این مقال, بازنمود این ادعاست و پاسخ به پرسشهایى در این باب و درباره کارکرد و صحنه هایى که عالمان دین و روحانیان بیدار, در این ماجرا آفریده اند.
کار این نوشته شناسایى حوزه هاى نقش آفرین در این جنبش تاریخى است.
روشن است, وقتى که از نقش حوزه ها سخن مى گوییم, بدین معنى نیست که همه آنها نقش یکسانى داشته اند, بلکه عاملها و انگیزه هاى گوناگونى در میان بوده و کارگر که پاره اى از آنها بیش ترین و ژرف ترین اثر را داشته و پاره اى کم اثر, یا بى اثر بوده اند.
در این جا و در این مقال, وقتى از حوزه ها سخن مى گوییم و نقش آفرینى آنها, مراد حوزه هاى اصلى و اثرگذار است; حوزه هایى که فقیهان, فیلسوفان, عارفان و متکلمان بنام در آنها تدریس مى کرده و اثرگذار در جامعه و بر شاگردان بوده اند.
حوزه تهران در مشروطه
تهران در دوره مشروطیت یکى از گسترده ترین کانونهاى علمى شیعه را در خود جاى داده بود.
مدرسه هاى فراوان, گونه گونى رشته هاى تحصیلى و نخبگى استادان آن, چنان بود که از دیگر شهرها و ناحیه ها و حتى شهرهایى که از مدرسه هاى علمى برخوردار بودند, چون قم و مازندران, طلاب فاضل براى استفاده به تهران مى آمدند.
شیخ محمدتقى فلسفى, واعظ بنام ایران, در شرح زندگى والد خود, محمدرضا تنکابنى, که در آستانه مشروطیت از نجف به تهران آمده است, مى گوید:
(…اولین مدرسه اى که مرحوم پدرم در آن جا تدریس کردند, مدرسه محمدیه بود…. در آن موقع… با آن که قم علماى محترم و متعدد داشت, ولى به نام حوزه علمیه شناخته نشده بود. به همین جهت طلاب فاضل قم به تهران مى آمدند و در نزد علماى این شهر ادامه تحصیل مى دادند….)1
در آن دوره, در تهران بیش از 35 مدرسه دایر بود. در آمارى در دوره ناصرى, در تهران, 47 مسجد و 35 مدرسه و 1463 طلبه به ثبت رسیده است.2 البته شمار طلاب دوره مشروطه مى باید بیش از این باشد; چه هجرت به تهران براى فراگیرى دانش دین در دوره مظفرى افزایش یافته است. تنها انجمن طلاب مشروطه خواه بیش از هزار نفر عضو داشته که نشان گر گستردگى حوزه علمیه در آن دوره مى تواند باشد.
پاره اى از مدرسه هاى دینى تهران, عبارتند از: مدرسه سپهسالار قدیم و جدید, مروى, صدر, محمودیه, محمدیه, خازن الملک, سنگلج, میرزا موسى, معمارباشى, شیخ عبدالحسین.

مدرسه هاى دینى تهران, بیش تر از سامانى استوار و برنامه هاى تربیتى و آموزشى خوبى برخوردار بودند. عالمانى پارسا و دانش دوست, دلسوز و علاقه مند آنها را اداره مى کردند. در وقفنامه بسیارى از مدرسه هاى دینى, به گزینش طلاب درستکار, درس خوان و بر بایستگى زیر نظر داشتن درس, اخلاق و رفتار طالب علمان از سوى سرپرستان و اداره کنندگان تأکید شده است. از باب نمونه, در وقفنامه مدرسه محمودیه بر پیوند استوار و انس پایدار طالب علمان با قرآن پاى فشرده شده و روى این نکته تأکید گردیده: پس از به پایان رساندن دوره هاى فراگیرى و درس آموزى باید از آموزاندن و نگارش سرباز نزنند.3
در برنامه مدرسه سپهسالار بر آموزش دانشهاى بنیادى و رشد فکرى, شوق انگیزى طلاب به پیشرفت و کسب دانش پاى فشرده شده است.4
از همه گروه ها و دسته هاى علمى حوزه تهران در مشروطه حضور نقش آفرین داشتند:
1. گروه استادان و مجتهدان: افزون بر شرکت بیش تر استادان بنام, بیست مجتهد صاحب فتوا و رساله در این حرکت اجتماعى از حوزه تهران شرکت داشتند.
2. خطیبان و سخنوران: این گروه, در نهضت مشروطه, پیشاهنگ بودند و بیش ترین و اثرگذارترین نقش را داشتند. آرمانها, آرزوها و هدفها و برنامه هاى نهضت و نهضت آفرینان, با زبان بسیار ساده و درخور فهم همگان, با برابرسازى با سیره پیامبر, ائمه اطهار, آیات و روایات, براى مردم بازگو مى کردند و پرده از زشتیها و زشت کاریهاى استبدادیان برمى داشتند که صحنه هاى بس انگیزاننده بود و موج آفرین.
3. طالب علمان, فاضلان و شاگردان مدرسه هاى دینى, بى محابا و بى باکانه, شب شکن بودند و حماسه ساز و دگرگون آفرین و زمینه ساز حرکتها و تلاشهاى بنیادین عالمان بزرگ. سربازانى بودند خردمند, هشیار, نترس و به طور کامل در اختیار عالمان بیدار و رهبران دینى.
انگیزه ها, سببها و عاملهاى اثرگذار در مشروطه خواهى حوزه تهرانى
جنبش مشروطه, بى مقدمه آغاز نشد. اندیشه ها و طلایه دارانى زمینه دگرگونى اندیشه ها را فراهم آوردند. این اندیشه ها و کسانى, با تلاش و پراکندن اندیشه هاى اندیشه وران بیدار و دقیق اندیش, راه پر از سنگلاخ نهضت را از پیش هموار ساختند و پرچم دار انقلاب شدند.
افزون بر آشنایى حوزه تهران با رویدادهاى سیاسى و اجتماعى, عوامل فکرى چند در دگرگونى حوزه تهران اثرگذار بوده است, از جمله:

1. آموزه هاى عقلانى: درس حکمت, قوه اندیشه ورى را در آدمى شکوفا مى سازد. فلسفه, افزون بر آشنا کردن طالب علمان و جویندگان و علاقه مندان آن, با انسان و جهان, فراگیرنده را آزاداندیش و گشاده سینه بار مى آورد, افقهاى ناپیداى دانش و بینش را بر او مى گشاید. حکمت اگر با قرآن پیوند خورد راهنماى وزین در راهیابى درست زندگى است.
حوزه تهران, در روزگار مشروطه, کانون اصلى حکمت و فلسفه جهان اسلام بود. در حوزه تهران, در دوره مشروطه, هم حکمت بوعلى و فلسفه مشّاء آموزانده مى شد و هم اندیشه هاى حکمت متعالیه و ملاصدرا. حکمایى چون سید ابوالحسن جلوه, میرزا حسن کرمانشاهى, شیخ عبدالنبى نورى مجتهد, میرزا طاهر تنکابنى, میرزا ابوالحسن شعرانى, میرزا محمود قمى, ملامحمد هیدجى, میرزا على اکبر حکمى و… به تدریس حکمت مشغول بودند.5
درسهاى ریاضیات و هیئت و طب قدیم و حتى هندسه و جبر و مقابله نیز زیرمجموعه فلسفه بود و در حوزه درس داده مى شد.
آقابزرگ تهرانى که در آن دوره طلبه حوزه تهران بوده است, از رواج این دانشها, استادان بنام این رشته ها و جایگاه حکمت و زیرمجموعه هاى آن یاد کرده است.6
معلم حبیب آبادى در بیان جایگاه علمى میرزا طاهر تنکابنى نوشته است:
(او علاوه بر فلسفه و حکمت, در فقه و اصول و علوم ریاضیه و طب تبحّر و تخصص تمام داشت و کتاب قانون [طب قدیم] را چندین دوره درس گفت و بر آن حواشى مفیده اى نوشته که در کتابخانه مجلس موجود است. و در دوره مشروطه از طرف طلاب در دوره اول و سیّم مجلس به نمایندگى رفت….)7
بیش تر استادان حکمتِ دوره مشروطه, از شاگردانِ میرزا جعفر حکیم لواسانى (حکیم الهى), میرزا حسن خویى, آقا حکیم (مدرس زنوزى), محمدرضا قمشه اى, سید ابوالحسن جلوه بودند.
اساتید نامبرده, همگى, داراى اندیشه هاى بلند و پویا و در رفتار عملى, آزادمرد و مردمى و ستم ستیز و ضد استعمار بودند.
* آقا على مدرس زنوزى, که جمع بزرگى از رهبران مشروطه تهران بر او شاگردى کرده اند, در فقه و اصول و حکمت و کلام و تفسیر قرآن و دیگر دانشهاى اسلامى, صاحب نظر بود. وى, پس از پایان تحصیلات دینى به تهران آمد و در مدرسه سپهسالار به تدریس حکمت پرداخت.
وى, افزون بر تربیت شاگردان بسیار, کتابهاى ژرفى در عقاید, کلام و فلسفه نگاشته است.

آقابزرگ, از جایگاه علمى وى, چنین گزارش مى دهد:
(…او در رشته حکمت, بر همگنان و هم روزگاران خود, برترى جست و در این رشته نبوغ و نوآوریها و ابتکارهاى ویژه داشت و در صدر حکیمان و فیلسوفان روزگار قرار گرفت. او داراى روشى پژوهشى و تحقیقى ویژه به خود بود و از مؤسسین این بود و در روزگار خود کرسى تدریس حکمت بر محور او در چرخش بود… او فردى فروتن و خوش خلق و پارسا و باتقوا بود و بویژه در استفاده از نکته ها و ظرایف قرآنى ذوقى ویژه داشت.)8
* میرزا جعفر, معروف به حکیم الهى, از استادان کرسى حکمت حوزه تهران بود. عالمى مردمدار و اجتماعى و آگاه به سیاست روز بود و در اجراى احکام و دستورها و آیینهاى اجتماعى اسلام, تلاش مى کرد:
(از بزرگان علم و ادب بود. وى از مراجع بزرگى بود که احکام و حدود الهى را بر پاى داشت و در تدریس حکمت و دانشهاى عقلى دستى داشت و در دانش عرفان و علوم ادبى نیز بهره اى شایان.)9
حکیم الهى به رشد و پویایى جامعه توجه ویژه داشت و نشر جرائد و آگاهى از شرایط سیاسى و اجتماعى ایران را مقدمه دانش و بینش و برون رفت جامعه از دشواریها و گرفتاریها مى شمرد و آموزه هاى این حکیمِ روشن بین, در دگرگونى فکرى مردم و وارد شدنِ شاگردانش در عرصه هاى گوناگون اجتماع اثرگذار بود.
فریدون آدمیت درباره اندیشه هاى نو و راه گشاى وى مى نویسد:
(پس شگفت نیست که حکیم خردمند [میرزا جعفر حکیم الهى] تأسیس روزنامه جدید را که نتیجه بکرِ عقل است… مقدمه فکر و دانش و بینش, تلقى نماید و یقین داند که در برهان اشکال اربعه سیاست مُدُن و تدبیر منزل و تهذیب اخلاق و تعیین اوضاع و حدود جمیع طبقات و حالات کافه مردم گردد… و بسط عدالت و بساط عمارت از آن به وجود آید.)10
* ملاحسن خویى از استادان بزرگ حکمت و از همطرازان آقا على حکیم بود و سالها در مدرسه دارالشفا, و مدرسه صدر تهران, تدریس مى کرد:
(آخوند ملا محمدکاظم خراسانى در سفر نجف جهت تحصیل, مدت هشت ماه به درس آخوند ملاحسن خویى حاضر شده است.)11
* حکیم محمدرضا قمشه اى, از دیگر بزرگان حکمت و استادان عرفان در سده هاى اخیر بود. او مردى وارسته و عارف مشرب و رها از کمند نان و نام بود و در پرورش روحیه آزادمردى و ستم ستیزى در شاگردان خود بسیار اثرگذار بود.

شهید مطهرى درباره زهد وى مى نویسد:
(او… در جوانى ثروتمند بود, در خشکسالى سال 1288هـ.ق تمام مایملک منقول و غیر منقول خود را صرف نیازمندان کرد و تا پایان عمر درویشانه زیست.)12
حکیم قمشه اى در ده سال پایان عمر, در مدرسه صدر تهران شاگردان حکیم و فرزانه بسیارى را تربیت کرد.
* میرزا ابوالحسن جلوه: وى آزادمرد و ستم ستیز بود. خود را از اسارت نان و نام رهانیده و از این روى, از انتقاد تند و گزنده بر زمامداران دنیامدار قاجار رویگردان نبود. جلوه, پس از دیدار با سید جمال الدین اسدآبادى, بیش تر به سیاست رو آورد; چه سید در دیدار جلوه, از هدفهاى پلید استعمار در کشورهاى اسلامى و نقش استبداد در واپس ماندگى کشورهاى مسلمان, سخن گفت و جلوه چنان شیفته سید گشت که گفت:
(مى روم تا کفنى براى خود تهیه کرده جهاد نمایم)13
جلوه پس از دیدار با سید, به شاه بى توجه شد و از رفتار ناپسند او با سید خشمگین بود. نیوشندگان زلال کوثر حکمت و فلسفه, در بیدارى مردم بسیار نقش آفریدند و در نهضت مشروطه پیشاهنگ و بسیار اثرگذار بودند. مانند: شیخ على نورى حکمى, میرزا طاهر تنکابنى, سید نصرالله تقوى (از وکلاء دوره اول مجلس تهران) سید اسدالله خرقانى, محمد اسماعیل محلاتى, نویسنده اللئالی… و مجله الغرى در نجف, شیخ الرئیس قاجار, سید محمد طباطبایى, شیخ عبدالنبى نورى, ملا محمد هیدجى, ملا محمد آملى, شیخ فضل الله نورى و….
* ملا محمد هیدجى: وى در مدرسه دارالشفاء و مدرسه منیریه تهران, استاد کرسى فلسفه بود. عالمى روشن ضمیر و داراى اندیشه هاى بلند اجتماعى بود.

او, افزون بر آشنایى ژرف بر دانش و دقیقه هاى حکمت, در فقه و اصول نیز صاحب نظر بود و از تهذیب نفس و صفاى باطن بهره کافى داشت. به پارسى و ترکى نیکو شعر مى سرود. سروده هاى او درباره کار و کوشش, برانگیزاندنِ مردم به آزادگى و سر باز زدن از زبونى, از سروده هاى زندگى ساز اوست.14 ملا محمد هیدجى زمامداران مستبد قاجار را برنمى تافت و با آنان میانه اى نداشت. در دیوان شعرش به زبان آذرى, رفتار ناپسند زمامداران مستبد قاجار را به نقد کشیده و در نیایش آرزوى نابودى آنان را کرده است.15
2. اندیشه هاى سید جمال الدین اسدآبادى: سید جمال در نوجوانى در مدرسه سنگلج تهران, به سرپرستى خاندان طباطبایى به فراگیرى دانشهاى دینى پرداخت. و از آن روزگار, با حوزه تهران, بویژه با عالمان خاندان طباطبائى, در پیوند بود. او در دوران مبارزه جهانى خود با استعمار و استبداد, دوبار به تهران آمد. بار دوم, یک سال در تهران ماندگار شد و در این مجال, سخت به تکاپو برخاست تا مردم را بیاگاهاند و نسیم اندیشه هاى نو را به حوزه ها, بوزاند و عالمان دین و فرزانگان را از آن چه در جهان و ایران مى گذشت باخبر سازد و وادارد در نگرش خود و برداشتهاى دینى خود تجدیدنظر کنند و نگاه جامع و همه سویه داشته باشند. بذر انقلاب و جنبش و مبارزه با استعمار و استبداد را در ذهن و فکر آنان مى افشاند و با سخنانِ آگاهى بخش, زمینه را براى مبارزه با حکومت استبدادى و ویران گر, آماده مى کرد.
او در سخنان گیرا, گرم و شورآفرین خود بر یکدلى و وحدت مسلمانان علیه دشمنان صلیبى و حکومت قانون, و بایستگى بنیان گذاردن مجلس شورى و حکومت جمعى مسلمانان تأکید مى کرد و با برشمردن سیاه کاریهاى زمامداران کشورهاى اسلامى, فقر, فلاکت و واپس ماندگى جامعه هاى اسلامى, علاج آن را در به حکومت رسیدن خردمندان و شریک گردانیدن آنان در اداره جامعه مى شمرد.
سید جمال, که آتشفشانى همیشه شعله ور بود و صفا و صمیمیت, اخلاص و سوز دل او در گاه سخنرانى, دلها را مى سوزاند و اشکها را جارى مى ساخت و انقلاب روحى پدید مى آورد. براى اصلاح نابسامانیها, بیش از هرچیز به حوزه و طالب علمان امیدوار بود. این حاملان علم و دانش و رها شده از اسارت جاه و زر و زور و سربازان بى نام و نشان امام زمان را, که با قناعت در حجره هاى مدرسه ها, درس و تهذیب نفس و آماده کردن خود براى انجام رسالتهاى پیامبرانه, در کانون تلاش و توجه خویش قرار داده بودند, بهترین کسان براى برافراشتن پرچم مبارزه با استبداد مى دانست و به آنان ایمان داشت.

سید جمال, در برابر خرده گیریهاى بدبینان به حوزه و یا غرض ورزیهاى مخالفان, با همه وجود از حوزه دفاع مى کرد.
او که خود از عالمان دین بود, هدفها و برنامه هاى زندگى ساز هم مسلکان خود را براى دیگران برمى شمرد.
در نامه سید جمال در پاسخ به نامه سید حاج مستان داغستانى, از ایرانیان مهاجر به مصر و از دوستان سید, که عقیده سید را درباره نقش علما, در مبارزه پرسیده بود, آمده است:
(آن چه درباره علماء ایران تصور کرده اید, دور از دایره عدل و انصاف است; زیرا پوشیده نباشد, هر وقت که قدرت, بدون قید و بدون بازپرس باشد, رجال دین نمى توانند از اجراى اراده آن قدرت مسلط جلوگیرى کنند; خصوصاً در عصر حاضر, که هیچ قوه اى نمى تواند از اجراى احکام دولت در ترقى ملت ممانعت نماید. کى دولتِ ایران خواست در مملکت راه آهن سازد و علماء دین, مقاومت کردند و او را از نیل به این مقصود, که هم براى دولت و هم ملت مفید است, بازداشتند؟
کى دولت خواست مکاتب و مدارس را انشاء نماید و براى تهذیب نسل و انتشار تعلیم, کاخ علم را بنا کند و علماء ایران, این نورى که قلوب را منور مى سازد و تاریکى جهل را فرارى مى دهد, خاموش ساختند و گفتند: علمِ صحیح با شرع مقدس مغایرت دارد؟
کى دولت ایران خواست عدالت را در میان مردم استوار کند, محاکم عدلیه را تأسیس نماید, مجلس شورا را ایجاد کند, تا تمام احکام با عدالت و موافق احتیاجات عصر حاضر جریان پیدا نماید و علما در مقابل اراده دولت قیام نموده, با عدالت و قانون, آغاز ستیز کردند.
کى دولت خواست مریض خانه هاى جدید تأسیس کند و آن را براى پرستارى بیماران مهیا سازد و هرچه در تخفیف آلام مردم لازم است, موافق اقتضاى فنى حاضر کند و دارالعجزه ها و دارالایتام ها تأسیس کند, و علما از این کارهاى جدید, خشنود نشدند و یا گفتند: این کار تازه بدعت است و هر بدعتى باعث هلاکت؟)
سید جمال, با پذیرش پاره اى از انتقادها و خرده گیریها به عالمان دین و وجود چند بسته ذهن, متحجر و یا دنیامدار در میان آنان, این استثناءها و عنصرهاى ناهمراه با جریان اصلى را چندان اهمیت نمى دهد و مى گوید: این گونه کسان در همه جا هستند, ولى وجود چند نفر ناهمراه نمى تواند به بنیه و ساختار حوزه که بر بنیان حق و فضیلت و قناعت استوار شده است, آسیبى وارد سازد:
(چنین عملى در تمام علماء ایران که از میان آنان بسیارى اشخاص براى خدمت به حق و فضیلت قیام نموده و از حطام دنیا به اندکى قناعت کرده اند عمومیت ندارد.)16

سید در دیدار با عالمان, استادان و طالب علمان مدرسه هاى دینى و حوزه ها, از رسالتهاى دشوار حوزه در آن برهه زمان مى گفت و از آنان مى خواست که براى بر دوش گرفتن بار سنگین عدالت طلبى, خود را آماده کنند و از مرگ, زندان, دربه درى و… نهراسند و افزون بر آن, در آموزه ها و کتابهاى درسى و تبلیغى خود تجدیدنظر کنند, دامنه کار و افق دید خود را گسترش دهند, به دیگر کشورهاى اسلامى و مراکز علمى پیرامون خود, رخت بکشند, با علماى دیگر سرزمینهاى اسلامى آشنا شوند و با هم فکرى یکدیگر و استفاده از تجربه هاى مبارزاتى و اصلاحى دیگر مسلمانان, گامهاى اثرگذارترى در مبارزه با استعمار و اصلاح نابسامانیها بردارند.
محمد محیط طباطبایى مى نویسد:
(مرحوم حاجى سید اسدالله خرقانى نقل کرده است: وقتى براى ملاقات سید, به دستور استادم جلوه به زاویه حضرت عبدالعظیم رفته بودم, سید در مجلس عمومى خود سخن مناسب استعدادهاى مختلف حضار بیان مى کرد و وقتى مجلس خلوت شد و ماده مستعد دید, از معایب کار تدریس و افاده استادان عصر سخن مى گفت.)17
سید جمال, پس از این که به ستم از ایران رانده شد, از عالمان دین نبرید, بلکه بستگى و پیوند خود را با عالمان و طالب علمان حوزه ادامه داد و آنان را هماره به پدیدآورى جنبش و دگرگونیهاى فکرى و اجتماعى برمى انگیخت.
از نمایندگان و حلقه هاى پیوند سید با حوزه تهران, میرزا ابوطالب زنجانى مجتهد بود. وى به دعوت سید, براى شرکت در کار اتحاد اسلام, و هم اندیشى علماى اسلامى پاسخ مثبت گفته بود.18 شیخ فضل الله نورى از دوستان سید بود و با او در پیوند بود.19 شیخ الرئیس قاجار و سید محمد طباطبایى از پرچم داران مشروطه نیز, پیوسته با سید جمال همکارى فرهنگى داشتند. سید جلال الدین کاشانى, نویسنده, گرداننده و مسؤول روزنامه حبل المتین, که نقش بسیار اثرگذار و بنیادینى در بیدارى مردم و برانگیختن آنان براى عدالت خواهى و به وجود آوردن مجلس شورا داشت, با سید جمال در پیوند بود و به تشویق سید جمال, روزنامه حبل المتین را در هند بنیان گذارد.20

3. اندیشه هاى پویا و رستاخیزآفرین مکتب سامرا: انگیزه و سبب بسیار مهم و اساسى گرایش حوزه تهران به مشروطه, آموزه هاى مکتب سامرا, به رهبرى فکرى عالم بزرگ, بیدار و هشیار, میرزاى شیرازى بود.
حوزه تهران هنوز گرمى و لذت پیروزى بر استعمار بریتانیا را در جنبش تنباکو, در کام خود احساس مى کرد. مشروطه ادامه آن فریاد بلند و غیرت دینى بود. بسیارى از بنیان گذاران, پیشاهنگان نهضت بزرگ مشروطه, از شاگردان بى واسطه مجدد شیرازى بودند که پیش از مشروطه, به اشارت استاد براى تبلیغ دین و مبارزه با استبداد به تهران هجرت کرده بودند.
سید حسن جزائرى از کوشندگان مشروطه از هواداران میرزاى بزرگ بود.21
سید احمد و سید محمد طباطبائى از رهبران مشروطه, از شاگردان میرزا و به دستور او به تهران آمده بودند.
سید مهدى طباطبائى از پیشاهنگان مشروطیت, دانش, فکر و اندیشه خود را از مکتب سامرا داشت.22
حاج محمدرضا قمى از مجتهدان پارسا و پر آوازه تهران و اثرگذار در پیروزى مشروطه, از دست پروردگان میرزا و به امر او, به تهران رخت کشیده بود.23

شیخ فضل الله نورى و شیخ عبدالنبى نورى از مروجان مشروطه مشروعه و پاسداران شریعت, در حوزه درس میرزا بالیده و رشد کرده بودند.24
دست پروردگان خوان با برکت و چشمه جوشان علم و روشنایى مکتب سامرا, در جنبش تنباکو, روح غیرت دینى و حق جویى و عدالت خواهى را در مردم ایران و تهران دمیدند و آموزه هاى دینى, اجتماعى آن نهضت زمینه ساز جنبش مشروطه گردید. علماى شیعه بار دیگر تجربه موفق تنباکو را در مشروطه تکرار کردند:
(این نهضت عمومى که صرفاً جنبه مذهبى داشت در تحولاتى که سپس در ایران روى داد و به انقلاب مشروطیت منتهى شد تأثیر بسزایى داشت.)25

4. اندیشه ها و کارکرد شیخ هادى نجم آبادى (م1320) نیز, در بسترسازى مشروطه, نقش آفرین و اثرگذار بود.
نجم آبادى, از علماى معروف تهران و به زهد و پارسایى شهره بود. وى در محله سنگلج تهران به تدریس حوزوى مشغول بود.
معلم حبیب آبادى درباره جایگاه علمى و زهد وى مى نویسد:
(امروز از مجتهدین مسلم دارالخلافه و مرجع حکومات شرعیه و در جرگه مجتهدین عصر, به درویش نهادى و بى تکلفى امتیازى مخصوص دارد و در فقه و اصول و حدیث و تفسیر و رجال و مقالات و غیرها من العلوم و المعارف والاطلاعات, از متفردین متبحرین معدود مى گردد.)26
وى در میان علما به خدمت به فرودستان پیشتاز بود و بیمارستانى براى مداواى بیماران بنا نهاد.
وى از علماى ضد استبداد بود و با درباریان ستم پیشه میانه اى نداشت و هماره طالب علمان و مردم را به مبارزه با ستم فرا مى خواند, با سید جمال الدین در پیوند بود و اندیشه هاى او را ارج مى نهاد.

شیخ رضاى کرمانى هماره به دیدنش مى رفت و بسیار اثرپذیر از گفته ها و رفتار اجتماعى او بود. میرزارضا, پس از کشتن ناصرالدین شاه در بازجویى, درباره نجم آبادى گفته است:
(مشربِ آقاى حاج شیخ هادى معلوم است که چه قسم صحبت مى کند. او, روز که کنار خیابان, روى خاکها نشسته است متصل مشغول آدم سازى است و تا به حال, اقلا بیست هزار آدم درست کرده است و پرده از پیش چشمشان برداشته است و همه بیدار شده مطلب را فهمیده اند….)
شیخ هادى نجم آبادى, پس از مرگ میرزا رضا کرمانى, به همراه شیخ محمدعلى دزفولى و میرزا حسن کرمانى, مراسم یادبود ساده اى برگزار کرد و یاد و کار او را گرامى داشت و نیز براى آن قهرمان بزرگ دینى و ملى, سالگرد گرفت.27
درباره نجم آبادى گفته شده است: فسادناپذیر بود و با آن که یکى از مهم ترین محاکم قضاوت را اداره مى کرد و زندگى بسیار ساده اى داشت, هرگز دینارى از کس نستاند و همیشه به فرزندانش سفارش مى کرد: از بیت المال استفاده نکنند, بلکه از دسترنج خود بخورند و چرخهاى زندگى را بگردانند.

شیخ هادى, با بیکارگان, تن پروران, میانه اى نداشت و آنان را از خود مى راند.28
اندیشه ها و زندگى سرشار از قناعت, عزت, دورى از کانونهاى قدرت و ثروت, و مبارزه بى امان و بى باکانه با استبدادیان, در پرورش طالب علمان آزاداندیشِ مشروطه خواه, سخت اثرگذار بود و نقش آفرین.
عالمان بزرگِ شناخته شده, پرآوازه, و گاه گمنامى در پیروزى و استوارسازى و دامن گسترى مشروطیت, در حوزه تهران نقش آفریدند و نسیم بیدارى وَزاندند و عطر خودآگاهى افشاندند که مجال نیست, یک به یک نام بریم و از قهرمانیها و اندیشه هاى ناب آنان سخن بگوییم, بلکه به شمار اندکى از آنان بسنده مى کنیم و گوشه اى از کار و بار آنان و اندیشه هاى روشنِ روشنایى آفرین این اندیشه ورا ران باز مى گوییم, شاید مفید افتد و در این روزگار کارگشا باشد و بیدارگر. از جمله آن بیدارگران و صحنه گردانان و نقش آفرینانند, این آقایان:
سید محمد طباطبایى, سید عبدالله بهبهانى, شیخ فضل الله نورى, میرزا محسن صدر العلماء, سید جعفر صدر العلما, شیخ مرتضى آشتیانى, میرزا مصطفى آشتیانى, سید جمال الدین افجه اى, سید محمدرضا افجه اى, سید ریحان الله بروجردى, سید ابوالقاسم طباطبایى, شیخ محمدعلى تهرانى چاله میدانى, مجدالاسلام کرمانى, سید محمدرضا مساوات, سید محمدتقى گرگانى, شیخ عبدالنبى نورى, صدرالعلماى خراسانى, قاضى ارداقى, شیخ محمدصادق کاشانى, شیخ محمد واعظ, ناظم الاسلام کرمانى, سید مهدى طباطبائى, سید جمال واعظ, ادیب الممالک فراهانى, سید محمد امامزاده, شیخ محمدرضا قمى مجتهد, محمدصادق کاشانى, محمدصادق فخرالاسلام, شمس العلماى قزوینى, سید احمد طباطبایى, شیخ محمدمهدى شریف, فیروزآبادى, ملا محمد رستم آبادى, سید ابراهیم وحدتى و….
در بخش نخست, به اندیشه ها و کارکرد چند تن از بزرگان علما اشاره گردیده و به تلاشها و کارکرد شمارى دیگر در لابه لاى مقاله اشاره شده است:
* سید محمد طباطبائى فرزند حجةالاسلام سید صادق تهرانى, از رهبران اصلى و پیشاهنگان و حرکت آفرینان مشروطه بود. فقه و اصول را نزد پدر آموخت و حکمت و فلسفه را از حوزه میرزاى جلوه استفاده کرد و در اخلاق, در صفِ شاگردان میرزا هادى نجم آبادى درآمد.
سید محمد طباطبائى, در سال 1300 به حوزه درس میرزاى شیرازى در سامرا راه یافت و مدت ده سال از آن منبع فیاض و جوشان دانش و بینش و تعهد و شجاعت, درسها آموخت و در دانش و درایت به جایگاهى بلند رسید, چنان که از مشاوران نزدیک میرزا شد:
(در فضل و فقاهت و ورع و تقوى, به غایت قصوى نائل و از آن حضرت قدسى مجاز و از جمله اصحاب آن حوزه ممتاز گشته. زیاده از ده سال برحسب میل خاطر, در آن روضه قدس و محفل انس مقیم بود و به خدمت شریعت مطهره و قضا, حوائج مسلمین و معاضدت با آن پیشواى بزرگ دین قیام داشت, بلکه محل شور و مشاورت امور سیاسى آن حضرت بودند.)29
او افزون بر استفاده از درس میرزا و اندیشه هاى بلند اخلاقى و اجتماعى وى, با دیگر شخصیتهاى برجسته و بنام جهان اسلام نیز, در پیوند بود.
طباطبائى, سخت کنجکاو بود و در به دست آوردنِ آگاهى و خبرهاى سیاسى و اجتماعى جهان اسلام ناآرام. علاقه به سیر و سفر داشت. مى خواست در این سفرها, با گفت وگو با بزرگان و عالمان جهان اسلام, از اندیشه هاى آنان سود جوید و با هم اندیشى با فرزانگان جهان اسلام, بتوانند بر موج بیدارى بیفزایند و دنیاى نو, رهاى از ستم و استعمار بنیاد نهند و بتوانند گامهاى مشترک در راه رهایى مسلمانان از سلطه بیگانگان بردارند:

پیش از آمدن به سامرا:
(به عزم سفر کعبه و زیارت مدینه مشرفه و سیاحت بلاد و آسیاى صغرى و اسلامبول و ملاقات رجال بزرگ و دانایان سترگ از راه دریاى خزر روانه شد)
از جمله شخصیتهایى که سید محمد طباطبائى, با آنان مراوده داشت, سید جمال الدین اسدآبادى بود. این آشنایى, دوستى و علاقه مندى به گذشته برمى گشت. سید صادق والد سید محمد طباطبائى در دوره نوجوانى و آغاز طلبگى سید, میزبان او بود و سید جمال به دست او, لباس مقدس عالمان دینى را پوشید و در سلک رواج دهندگان دین درآمد. از آن دوره میان خانواده طباطبائى و سید جمال, پیوند و بستگى برقرار بود. سید جمال, در نزد طباطبائى جایگاهى والا داشت. طباطبایى هماره و در هر مجلس و محفل از اندیشه هاى او سخن مى گفت. سید جمال نیز, احترامى ویژه براى طباطبایى قائل بود و او را شایسته رهبرى قیام و حرکت اصلاحى و استبدادى مى دانست.
سید جمال, توسط طباطبایى اندیشه هاى خود را در سامرا, به حوزویان مى رسانید. در یکى از نامه هاى سید جمال به طباطبایى, در جریان رویداد تنباکو, چنین آمده است:
(دانشمند آگاه و فاضل روشن بین و پژوهش گر نیک و آزموده جناب آقاکوچک, خداوند ترا نگهدارد. همانا امت اسلامى, چشمهایش را به روحهاى بزرگى دوخته که براى یارى او به پا خیزند و امت را از گردابهاى هولناک نجات بخشند و هیچ کس امروز از تو سزاوارتر به این کار مهم نیست. و تو فردى دوراندیش, زیرک, بلند همت و نژاده اى. ترا خبر دهم که پایدارى علماى ایران, پرچم اسلام را بلند و جایگاه دین را بالا برد. و همه فرنگیان از این نیرویى که, به گمان آنان, مى توانست فرنگیان را از ریشه برکند, به هراس افتادند و باورشان شد که براى دین امیدها و پشتوانه هایى است که با بودن آنها براى راه دین ترسى از توان و نیروى ستم پیشگان نیست. خداوند بدانان از سوى اسلام جزاى خیر دهاد, همانا نامه اى که از بصره براى میرزا فرستادم در لندن چاپ شد و نسخه هایى از آن را برایت فرستادم.)30
سید محمد طباطبایى, پس از نهضتِ تنباکو, به امر میرزاى شیرازى, براى تبلیغ دین و هدایت مردم به تهران آمد. او, برخلاف انتظار درباریان, نه به سوى دربار رفت و نه به رقابت با میرزا حسن آشتیانى برخاست. درباریان بر آن بودند و بسیار تلاش مى ورزیدند که او را به سوى خود و رقابت با میرزا حسن آشتیانى بکشانند; اما سید محمد طباطبایى, با زیرکى, هشیارى و از روى ایمان و تقوا, در بزرگداشت مجتهد آشتیانى کوشید و از هرگونه پیوند و نشست و برخاست با درباریان و شاه دورى جست.
او, پس از آن که به تهران آمد, در کانون تلاشهاى علمى, فرهنگى و اجتماعى قرار گرفت:

در مدرسه حاج رجبعلى سنگلج, به تدریس فقه و اصول پرداخت:
(آن مرحوم همه روزه درس فقه و اصول داشت و عصرهاى پنج شنبه هم درس از حکمت مى گفت.)31
و افزون بر درس و بحث, به کارهاى بنیادینى روى آورد که هم زمینه ساز حرکتهاى بعدى شد و هم نمایان گر اندیشه هاى ناب اسلامى و هم دفاع منطقى از کیان دین:
1. تشکیل انجمن مقدس اسلامى: دوران قاجار, دوران دامن گسترى شبهه هاى دینى بود این شبهه ها, که بسیار ویران گر, ایمان بر باد ده و حیرت افزا بود, از راه هاى گوناگون به قلب جامعه اسلامى و ذهن مسلمانان راه مى یافت و فضا را مى آلود: کشیشانى که به هدف تبلیغ دین خود و هموار ساختن راه براى ورود استعمار به ایران وارد مى شدند, تلاش گسترده اى در پراکندن شبهه داشتند. فرقه هاى ساخته و پرداخته استعمار و دولتهاى خارجى, چون: بابیت و بهائیت, شیخى گرى و… که دَمادَم ایادى استعمار در گسترش آنها تلاش مى کردند, در رواج و پدید آوردن شبهه هاى دینى, بیش ترین نقش را داشتند.
اندیشه هاى جدید غرب و شرق, چه اندیشه هایى که از سوى مکتبهاى لیبرالى غرب وارد عالم اسلام مى شدند و چه اندیشه هاى سوسیالیستى که از سوى روسیه به ایران سرازیر مى شدند, درافکندن شبهه ها و علامت پرسش گذاردن در برابر مفاهیم و آموزه هاى اسلامى, نقش گسترده اى داشتند و کار را بر اهل ایمان و شریعت بانان سخت دشوار مى ساختند و موج چنان شدید بود که هرکسى را یاراى ایستادگى در برابر آنها نبود. سید محمد طباطبایى با هم اندیشى فرزندش سید صادق در سال 1319, براى شبهه زدایى از ساحت اندیشه هاى دینى و ترسیم درست اسلام, انجمن مقدس اسلام را بنیان نهاد.
شمارى از علما و روشن اندیشان حوزه, هموند و عضو این انجمن بودند. مطالعه کتابهاى مفید, راه گشا و جدید, براى روشنگرى و بیان دقیق و درست آموزه هاى دینى, در دستور کار این انجمن بود. و باید اعضاى انجمن کتباها شناسایى شده را مى خواندند و به رساله هایى که مخالفان, علیه اسلام نوشته بودند, براساس کتاب و سنت, به پاسخ گویى مى پرداختند. اعضا, با پژوهش در متون اسلامى, به دقت, درنگ و همه سونگرى, به شبهه هایى که از سوى یهودیان و ترسایان و دیگر اربابان مذاهب, درباره اسلام, پراکنده مى شد, پاسخ مى گفتند.
از نقش آفرین ترین سخنگویان انجمن, محمدصادق فخرالاسلام بود. او کشیش خبره و باسابقه اى بود که پس از پژوهش و تحقیق درباره اسلام و تشیع, مسلمان شد و به تشیع گروید.
فخر الاسلام, ادیان و مذاهب را خوب مى شناخت و به زیر و بم آنها آگاهى داشت. زبان سریانى و عبرى را به خوبى مى دانست .
وى, با نظارت انجمن, کتاب ارزنده (بیان الحق و الصدق المطلق) را در ده جلد نگاشت و در آن به تلاش گسترده و پژوهش ژرف دست زد تا حق بودن قرآن و پیامبر را ثابت کند و کتاب الهدایة و منار الحق و ابحاث المجتهدین را که مبلغ مسیحى آن را نگاشته بود,32 رد کند.
درباره این انجمن نوشته اند:
(این مجلس, مجلسى بود که مرحوم سید جمال الدین اصفهانى بارها مى گفت: مقصود و منظور ما از این مجلس, بروز و ظهور خواهد نمود. کراراً علماء نصارى و یهود در این مجلس حاضر شده و مبهوت مى شدند. چندى هم عازم شدند که از این مجلس دعاة به اطراف گسیل دارند که صدراعظم عین الدوله, جدا مانع گردید و به بهانه این که اعلى حضرت شاه, باید اذن بدهد, اجازه نداد. بارى کتابهاى متعدد در این مجلس تألیف و طبع شد.)33
2. بنیان نهادن مدرسه هاى جدید و گسترش دانشهاى نوپدید: گرچه در حوزه هاى دینى, دانشهایى چون ادبیات فارسى, ریاضیات, هندسه, طب و… به طالب علمان علاقه مند آموزانده مى شد, ولى دستاوردهاى جدید بشرى, در این زمینه ها ایجاب مى کرد که, مسلمانان با آنها آشنا شودن و از کاروان دانشها و فنهاى جدید بشرى که به شتاب دامن مى گستراندند, واپس نمانند.
طباطبایى, براى آماده سازى جامعه و زمینه سازى در لایه هاى فرهنگ دینى براى پذیرش فنها و دانشهاى جدید که بیش تر از غرب, سیل آسا به سوى مشرق جارى بودند, سخنرانیهاى آموزنده و بیدارگرى ایراد کرد.34
طباطبایى در سال 1317, مدرسه اسلام را که در آن دانشهاى گوناگون و مورد نیاز جامعه و نسل جدید, آموزانده مى شد, بنیان گذارده شد. میرزا محمدصادق طباطبایى از استادان مدرسه بود و فخرالاسلام از علماى زبان دان نیز با آن همکارى داشت:
(میرزا صادق… علم حساب و هندسه و جغرافیا را به خوبى در مدرسه اسلام تجدیدنظر فرمود…. در اول تأسیس مدرسه اسلام, یک دوره جغرافیا تألیف کرد که معلّم مدرسه تا دو سال همان را تدریس مى نمود… زبان سریانى و قدرى عبرى هم نزد فخرالاسلام آموخت.)35
3. تلاش در راه دگرگونى نظام آموزشى و تبلیغى حوزه: طباطبایى حوزه را پرچمدار راه انبیاء مى شمرد. روشنگرى, بیان زوایاى آموزه هاى دین, و شناساندن آنها به دیگران و پیاده کردن دستورها و آیینهاى اسلام در جامعه, از هدفها و برنامه هاى راهبُردى و استراتژى وى بود. براى انجام این رسالت, شناساندن ارزشهاى اسلام به دیگران و مبارزه با ستمگران و سازمان دادن به اندیشه هاى علوى, لازم مى شمرد که طالب علمان, افزون بر دانشهاى دینى معمول و موجود, دیگر دانشها و تجربه هاى نوین بشرى را نیز بیاموزند:
جغرافیا, تاریخ ملتها و امتها, تاریخ اسلام, حقوق بین المللى و… همچنین براى آشنا شدن با دیگر مکتبها و رساندن پیام دین به گوش جهانیان, بایسته مى دانست طالب علمان, زبانهاى زنده دنیا را بیاموزند و با هجرت به دیگر کشورها, پیام رهایى بخش اسلام و تشیع را به گوش آنان برسانند:
(یک وقتى مردم علوم قدیم را تحصیل مى کردند و درصدد علوم جدید نبودند. حالا مى گویم که علوم جدید هم دانستنش لازم است. هر وقت اقتضایى دارد. شما باید علم حقوق بین الملل را هم بدانید. بلکه علوم ریاضى بلکه زبان خارجه را تا یک اندازه باید بدانید. چه سبب دارد که از تمام ملل داعى و نماینده به طرف ژاپن رفت و از ایران نرفت. چرا باید در یک ایران یکنفر از علما زبان خارجه را نداند.)36
طباطبایى که از دگرگونیهاى جهان و دنیاى بیرون خبر داشت, از این روى, در این سخنرانى, بر نکته اى مهم انگشت گذاشت. زیرا حکومت ژاپن, در سال 1899م. مشروطه شد و در سایه آزادى مطبوعات و اجتماعات به پیشرفتهاى بسیار دست یافت. ژاپن, دروازه هاى خود را به روى دیگر ملتها و کیشها باز کرد.37 از سخن طباطبایى برمى آید که از همه کشورهاى مسیحى و غیر مسیحى, مردم براى تبلیغ کیش خود به ژاپن رهسپار شدند تا مردمان آن دیار را به سوى دین و آیین خود بکشانند, ولى از عالمان ایران, به خاطر آشنا نبودن هیچ یک از آنان به زبان ژاپنى, کسى به آن دیار نرفت و مردم آن دیار از آشنایى با اسلام و تشیع محروم ماندند.
4. تلاش در راه برپادارى عدالت اجتماعى: طباطبایى درباره عدالت اجتماعى اندیشه هاى ناب و پخته داشت و انگیزه او از حضور در میدان مبارزات مشروطه, مبارزه با ستم و بى عدالتى بود.
طباطبایى, با تکیه به قرآن, برپادارى و اقامه عدالت را از رسالتهاى اصلى پیامبران مى شمرد و بر همگان, بویژه عالمان دین, لازم مى شمرد در راه گسترش آن بکوشند. او, در میان مردم بود, همراه و همدم آنان و آگاه از رنج و درد مردمان بى پناه. از فقر و بى چیزى و تهى دستى مردمان باخبر بود. سفره هاى خالى مردمان را مى دید. در برابر این فقر خانمان سوز, ثروت اندوزى, چپاول و پرخورى زمامداران از نظرش دور نبود. مى دید که چسان براى انباشتن شکم و رنگین کردن سفره هاى خود, از فرودستان مالیاتهاى گزاف مى گرفتند. تا آن جا بى شرمانه رفتار مى کردند که حتى از گرفتن فرزندان مردمان تهى دست که توان پرداخت مالیات را نداشتند, و فروختن آنان به ترکمنها, رویگردان نبودند! فریاد مردمان پسر و دختر از دست داده و خاک نشین بى نوا, به آسمان بلند بود. کسى را یاراى یارى آنان نبود. گرفتارى, درد و رنج مردم, فریادها, آه ها, ناله ها و مویه ها, که روز به روز دلخراش تر و سهمگین تر مى شد, روح بى آلایش او را مى آزرد و او را به چاره جویى وامى داشت.
طباطبایى ریشه همه این فسادها, ناهنجاریها و دردها و زخمهاى چرکین اجتماعى را در حکومت فردى و استبدادى مى دانست, از این روى بر آن شد دست به کار شود و به درمان این درد مزمن برخیزد. او, سرانجام به این نتیجه رسید که قانون گرایى, قانون مدارى و کاستن از قلمرو حکومت فردى, با تشکیل مجلس و عدالت خانه, مى توان بخشى از این آلام را کاست. امید داشت, با تشکیل مجلس شورا و رایزنى نمایندگان مردم در سامان بخشیدن به جامعه, فقر و بى چیزى و بى عدالتى رخت بندد و مساوات و رفاه جایگزین آن شود.
او به طالب علمان نیز سفارش مى کرد: به بخشهاى اجتماعى فقه و حقوق سیاسى نیز توجه کنند و با بهره گیرى از اندیشه هاى ناب اسلام, بویژه سیرت امیرمؤمنان(ع) و تجربه هاى بشرى در گسترش عدالت بکوشند.
(یا داود انّا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق ولا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله یعنى: اى داود, به درستى که گردانیدیم تو را جانشین در روى زمین; یعنى تدبیر امور عباد را در کف با کفایت تو نهادیم, پس حکم کن میان مردمان به راستى و درستى; یعنى بر وفق امر ما. اشیاء را در موضع خود وضع نما و پیروى مکن هواى نفس و آرزوهاى آنان را, که اگر تابع نفس شوى و به خلاف حق حکم کنى, پس گمراه سازد تو را هواى نفس و بگرداند تو را از راه خدا و طریق حق, که آن جاده شریعت و قانون خدایى است.
خداوند حکم مى فرماید بر آن که: مردم به طریق عدل رفتار نمایند. انبیاء و اولیاء, مردم را واداشتند به عدل, با این که عدل و مساوات تکلیف اولیه انسانیت است و بقاء نوع, منوط به عدل است. و در قرآن و اخبار معصوم تأکید شده است به عدل.
(ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها واذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل انّ الله نعما یعظکم به ان الله کان سمیعاً بصیرا)
(یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط ولایجرمنّکم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون)
امروز, کفار و ملل اجانب طریق عدل را مسلوک داشته اند, ما مسلمانان از طریق عدل منحرف شده ایم, یا ظالم و ستمکاریم و یا معاون ظلمه مى باشیم. هشت ماه, بلکه زیادتر مى باشد که به جز این یک کلمه عدل دیگر چیزى نگفته ایم….
اگر گفتیم معدلت مى خواهیم, غرض این بود که مجلسى تشکیل شود و مجلس و انجمنى داشته باشیم که در آن مجلس, به داد مردم برسند و بدانند که این رعیت بیچاره, چه قدر از دست ظلم حکام ستم مى کشند و به چه اندازه نفوس و عرض رعیت از ظلم دیوانیان در سال تلف مى شود.… یک سال است اهل فارس متظلم اند… حالا فارس هم از دست ما رفت. نه تنها فارس خواهد رفت; بلکه تمام بنادر و سرحدات ایران رفته است… شماها نمى دانید که در ولایتها این حکام چه ظلمها مى کنند, رعیت بیچاره ایران خودش و اهل و عیالش باید نان ذرت و جو بخورند که مالیات دیوان را بپردازند. نه رعیتى باقى مانده و نه در خزانه پادشاه چیزى موجود است. پادشاه, به واسطه خزانه, پادشاه خواهد شد و خزانه معمور نمى شود, مگر به واسطه آبادى مملکت و مملکت آباد نمى شود, مگر به واسطه عدل.
حکایت قوچان را مگر نشنیده اید که پارسال زراعت به عمل نیامد, و مى بایست هر یک نفر مسلمان قوچانى, سه رى گندم مالیات بدهد, چون نداشتند و کسى هم به داد آنها نرسید, حاکم آن جا سیصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم مالیات گرفته, هر دخترى به ازاى دوازده من گندم محسوب و به ترکمان فروخت….
اى مردم! بدانید و بفهمید, همه شماها مکلفید به رفع ظلم.
در زمان حضرت امیرالمؤمنین(ع) اهل مصر خدمت حضرت امیرالمؤمنین شکایت از عمال عثمان کردند.
حضرت فرمود: عده مظلومین زیادتر است, یا عده ظالمین؟
عرض کردند عده مظلومین بیش تر است.
فرمودند: پس سبب ظلم, خودتان مى باشید.
عارضین مقصود را درک کرده جمع شدند و… عمال عثمان را از کار انداختند و ریشه ظلم را کشیدند….
ییک نفر نمى تواند همه اسباب و ادوات و لوازم را مهیا نماید, پس باید جماعتى تشکیل شود, براى انتظام امر یک نفر و این جماعت, به واسطه دو قوه شهویه و غضبیه که دارند, با هم مزاحمت خواهند کرد; زیرا که شهوت جذب ملایم است و غضب دفع منافر. هر شخصى به واسطه قوه شهویه طالب است ملایم را و هرکس مخالف او شود, در مقام دفع او خواهد برآمد و کذلک رفیقش. پس معلوم شد که انسان محتاج است به تمدن و اجتماع با نوع خود و این است معنى الانسان مدنى بالطبع.
عقلا و دانشمندان, یک نفر را مشخص و معین و انتخاب نمودند براى حفظ نوع خود… این شخص را پادشاه گویند. پس پادشاه; یعنى کسى که از جانب ملت منصوب شود و مالیات و سرباز بگیرد براى حفظ رعیت از ظلم کردن به یکدیگر. این پادشاه, مادامى که حفظ کند رعیت را و ناظر به حال رعیت باشد, رعیت باید مال و جان بدهد; اما اگر پادشاه بى حال و شهوت پرست و خود غرض باشد, رعیت باید مال و جان به او ندهد و مال و جان را به کسى دیگر بدهد که حافظ رعیت باشد….
… فرض مى کنید مرا کشتند, اولادم به جاى خواهند ماند. سایرین را کشتند اولادهایشان باقى خواهند ماند. آنها مقاصد ما را اجرا خواهند داشت. به اجدادم قسم است تا زنده ام دست بردار نیستم… من که باید بمیرم, حال کشته شوم بهتر است. جدم را کشتند, اسم مبارکش شرق و غرب عالم را گرفت… خون من عدالت را استوار خواهد کرد و ظلم ظالمین را دافع و مانع خواهد گردید.)
طباطبایى با یادکرد از عدالت امیرکبیر و ضرورت دغدغه وزرا و کارگزاران دولت براى عدالت و دفع ستم از رعیت و بیان شمه اى از آثار عدالت و جامعه توحیدى, پس از ذکر مصیبت امام حسین(ع) سخن خود را چنین به پایان برد:
(امروز پادشاه حقیقى اسلام و بزرگ ما امام زمان, عجل الله فرجه, مى باشد و ما نوکر آن حضرت مى باشیم و از احدى ترس و واهمه نداریم و در راه عدالت کشته شویم و از آن حضرت کمک مى خواهیم و مدد مى طلبیم و در سر این مقصود باقى هستیم, اگرچه یک سال و یا ده سال طول بکشد. ما عدل و عدالت خانه مى خواهیم. ما اجراى قانون اسلام را مى خواهیم. ما مجلسى مى خواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود قانونى مساوى باشند. ما نمى گوییم مشروطه و جمهورى, ما مى خواهیم, مجلس مشروعه, عدالت خانه و…)38
طباطبایى در همه مرحله هاى مبارزه, پیشاپیش مردم بود و پس از پیروزى براى کمک به مشروطه و مجلس, به مجلس رفت و در بیان و روشنگرى قانونهاى اسلامى و نظارت بر سیر قانونگذارى و جلوگیرى از کژراهه رویها و انحرافهاى قوه مقننه, سخت تلاش کرد.
در جریان اشغال مجلس, آزار و اذیت بسیار دید و سپس به مشهد تبعید شد.
5. توجه به بیرون از مرزها و سرنوشت مسلمانان: سید محمد طباطبایى افزون بر آگاهى از حال و روز ایران و رویدادهاى سیاسى و اجتماعى آن, از آن چه در کشورهاى دیگر مى گذشت, باخبر بود و دگرگونیهاى سیاسى و اجتماعى آنها را پى گیرى مى کرد. از عالمان, طالب علمان و فرهیختگان مى خواست, تجربه هاى موفق آنها, بویژه ژاپن را در زمینه پیشرفتهاى اقتصادى و… در کانون توجه خود قرار دهند و بهره گیرند. در آن روزگار, دولت ژاپن در زمان میکادو, از صورت حکومت فردى به حکومت جمعى مشروطه دگر شده بود. میکادو در سال 1889 اعلان مشروطیت داد و ژاپن در سایه شورا و مجلس, با همّت و تلاش مردم دگرگون شده و رهیده از استبداد, در عرصه فرهنگ و صنعت و فنون, پیشرفت کرد و توانست با قدرت نظامى و اتحاد ملى, دولت دیکتاتور و مستبد تزار روس را در نبردى که بین دو کشور درگرفته بود, شکست دهد.39 و این رویداد, براى ستمدیدگان و محرومان جهان, امیدهایى پدید آورد. بویژه ایرانى که از همسایگى با رژیم تزار آسیبها دیده بود و بخشهاى مهمى از سرزمین آن را به زور در چنگ خود گرفته بود.
سید محمد طباطبایى, چون دغدغه مردم مسلمان ژاپن را داشت, تلگرافى به پادشاه ژاپن زد و به وى سفارش کرد, با مسلمانان ژاپن به خوبى و نیکى مدارا کند:
(حضور میمنت ظهور, اعلى حضرت امپراطور معظم بهیه ژاپون, اگرچه با اخلاق مرضیه آن اعلى حضرت و تمدن فوق العاده دولت بهیه ژاپون, به این اظهار احتیاج نبود, ولى در مقام اخوت با برادران مسلمین ساکنین آن مملکت, مقتضى این توصیه شده, استدعا مى نمایم که توجه ملوکانه نسبت به آن برادران دینى طورى باشد که آسوده و محترم بتوانند از عهده تکالیف دینى و دنیوى برآیند.)40
* شیخ فضل الله نورى: شیخ شهید, برجسته ترین شخصیت علمى تهران و از پیشاهنگان جنبش مشروطه بود. او, پس از فراگیرى مقدمات در ایران, به عتبات رفت و مدت بیست سال در نزد عالمان پارسا و پرهیزگار حوزه نجف و سامرا, به فراگیرى دانشهاى اسلامى پرداخت و به اجازه اجتهاد و اجازه حدیث, دست یافت. از جمله استادان او شیخ راضى نجف, شیخ مهدى آل کاشف الغطا و میرزاى شیرازى بودند.41
او, بیش ترین استفاده را از مکتب میرزاى شیرازى برد که در دانش و بینش و دوراندیشى, سرآمد فقیهان روزگار خود بود. درایت و زعامت حکیمانه او بود که ایران را از ورطه هولناک اسارت کمپانى رژى رهانید. شیخ فضل الله نورى از نزدیک ترین و باهوش ترین شاگردان میرزا بود و نخستین کسى بود که با او به سامرا هجرت کرد.
شیخ فضل الله در نجف و سامرا به جایگاه بلند علمى و فقاهتى دست پیدا کرد که اجازه هاى استادان بزرگ, عالمان جامع و کامل, بر روایت حدیث و فتوا, شاهدى روشن بر جایگاه علمى اوست و نیز رساله هایى ژرف فقهى که به قلم او نگارش یافته, مانند رساله فى قاعدة ضمان الید, صحیفه قائمیه, بر گستردگى دانش و بلندى اندیشه وى دلالت دارند.42
شیخ فضل الله نورى, در سال 1300هـ.ق به تهران آمد و به آموزش و تربیت طالب علمان پرداخت و به حوزه تهران جلوه علمى خاص بخشید.
اعتمادالسلطنه مى نویسد:
(شیخ فضل الله نورى, افضل و اکمل تلامذه سرکار حجةالاسلام حاج میرزا محمدحسن شیرازى مد ظله العالى, است. و در فقه و اصول و حدیث و رجال و انواع فضائل دیگر, امتیازى بیّن دارد. اهالى دارالخلافه را به این بزرگوار اعتقادى است راسخ. مجلس درس و افادت و افاضتش نیز امروز, بسى عامر و به وجود کافه مستعدین مدارس طهران دائر مى باشد.)43
سید محمدعلى شوشترى از علماى تهران درباره جایگاه علمى وى مى نویسد:
(حاجى شیخ فضل الله مجتهد نورى, که در حوزه درس مرحوم میرزاى بزرگ… بر همه فضلا مقدم مى نشست و از نظر دانش و فضل در رشته اصول, استاد درجه اول و در فقه محقق تام که نظریاتش مورد استناد فقهاى دیگر قرار مى گرفت و یا در رشته حکمت و کلام, کسى را یاراى مجادله و یا بحث با ایشان نبود و در سایر رشته هاى ادبى و ضرورى, جامع جمیع کمالات بوده است.)44
ملک زاده,که روزگارى در حوزه بوده و درس مى خوانده و لباس اهل علم بر تن داشته است, از درس پر رونق و شرکت هزارها طالب علم در مجلس درس او گزارش مى دهد و یادآور مى شود: در بین مردم, جایگاه والایى داشت.45
شیخ از دانشهاى گوناگونى که در آن روزگار در حوزه آموزانده و آموزیده مى شد, بهره ها داشت. فقه, اصول, رجال و درایه, درس مى گفت. با تلاش بسیار, شاگردان بنامى را به پایه هاى بالاى علمى و عملى رساند که هر یک وزنه علمى و خدمتگزارى راستین براى جامعه شدند, از جمله: شیخ عبدالکریم حائرى, حاج آقا حسین طباطبایى, میرزا ابوتراب شهیدى, میرزا ابوالقاسم قمى, سید محمود مرعشى, آقا نورالدین عراقى, شیخ محمود مفید, آقا محمد کبیر قمى,صالحى کنى, شیخ باقر معزى, میرزا مهدى و احمد آشتیانى, علامه هفت تنى و…46
علامه قزوینى, دو سال در محضر شیخ حاضر شده و از دانش سرشار وى بهره برده و چهار سال استاد فرزندان وى بوده است. او از این آشنایى چنین یاد مى کند:
(من خودم, دو سال در خدمت شیخ فضل الله تلمذ کرده و چهار سال به دو پسرانش: ضیاءالدین و حاجى میرزا هادى عربى درس داده ام. من همه آنها را خوب مى شناسم; آنها اشخاص خوش قلب و نجیبى بودند.)47
شیخ فضل الله نورى, در تهران, کارهاى مهمى به انجام رسانید, گره هاى بسیارى از کار مردم گشود و مردم در نزاعها و درگیریها و کارهاى قضایى به وى رجوع مى کردند و وى با تشکیل محکمه شرعى, بین آنان داورى مى کرد و گره از کار بسته آنان مى گشود. وى وکیل تام الاختیار و بازوى توانا و پر قدرت میرزاى شیرازى در تهران بود:
(وکلاى میرزا در شهر, از امین ترین و عاقل ترین مردم, و از میان نیکمردان بودند و هیچ گاه از اوامر میرزا در وظیفه اى که بر دوششان مى گذاشت, تخلف نمى ورزیدند.)48
برگى از اندیشه ها و دیدگاه هاى روشنگر شیخ فضل الله نورى
شیخ, اندیشه هاى بلند, نو و کارگشا داشت. چون از سرچشمه وحى سرچشمه مى گرفتند, بسیار در روح و روان انسانها اثرگذار بودند. آثار پر برکت اندیشه او, در جنبش تنباکو و نهضت مشروطه, جلوه گر شدند. پس از مشروطه و پس از آن که شربت شهادت نوشید, اندیشه هایش, بیش از پیش دامن گستراندند و در پاسدارى از اصول و ارزشهاى اسلامى و انگیزش غیرت دینى در سده اخیر بسیار کارگشا و نقش آفرین بودند.
1. بایستگى جامه عمل پوشاندن و پیاده کردن اسلام در جامعه: دین و دیندارى و نمود اسلام در زندگى فردى و اجتماعى مردم, مهم ترین دغدغه شیخ بود. او بر این باور بود که اسلام دینى است که براى نیازهاى دنیوى و اخروى انسان امروز و فردا برنامه دارد و شریعت اسلام, از حرکت باز نمى ایستد و کهنه نمى گردد و به بهترین وجه, براى همه نیازهاى بشرى راهکارهاى شایسته و درخور, پیش بینى کرده است. این فقیهان و صاحب نظرانند که باید برنامه هاى دین را از کتاب و سنت بیرون بکشند و به گونه اى پیش بروند که نیازمند به اندیشه و برنامه دیگران نباشیم. او, بر این باور بود اگر به درستى اندیشه هاى راستین اسلام از کتاب و سنت به در آورده شود, نیازمند به کارگیرى قوانین دیگران, که ساخته و پرداخته فکر و اندیشه پر از کاستى بشرى است, نخواهیم بود.49
وانگهى, ارزشها و دستورهاى دینى, ویژه روزگار حضور امام معصوم نیست و در دوران غیبت نیز مى بایست مو به مو اجرا شوند و جامعه, از برکتهاى تعالیم قرآن و سنت بهره مند گردد. او خود در کنار پژوهش و تدریس, محکمه شرعى داشت, به حلّ دشواریها و گرفتاریهاى حقوقى مردم مى پرداخت و در حد توان, احکام شرع را اجرا مى کرد. از عالمان دین مى خواست بر اجراى دستورهاى دینى نظارت کنند و نگذارند اربابان زر و زور قانونهاى اجتماعى را به سود خود تعریف کنند.
شیخ, در سال 1326, در پاسخ نامه یکى از عالمان قزوین, مى نویسد:
(این زحمت و گرفتاریها تماماً تولید از تهاون در اجراء حدود الهیه و تسامح در تنفیذ احکام شرعیه مى شود. بعد از آنکه متخاصمان معاً در محکمه مجتهد جامع الشرایط ترافع حضورى کردند و حکم قاطع به صدور رسید, دیگر چه جاى آن است که اولوالشوکة [افراد ذى نفوذ] تعلل بکنند و به ملاحظه وسائط و شفعا یا جهت دیگر در احقاق حقوق و اغاثه مستغیث [دادخواه] و رفع ید عادیه [متجاوز] و قطع دابر ظالمین [کوتاه کردن پشتوانه ستمکاران] کوتاهى بفرمایند. دشمنان دین و دولت به همین دستاویز است که مردم را جرى و جسور مى سازند و دهنها را باز و زبانها را دراز مى کنند…)50
2. بایستگى حضور گسترده و نقش آفرین عالمان در اجتماع: در بینش شیخ, مسؤولیت گریزى, بى طرفى, بى نقشى, امید این که دیگران گره ها را بگشایند و… در اسلام جایى ندارد. علما وظیفه دارند افزون بر نظارت بر اجراء حدود خداوند, در حل مسائل اقتصادى و حاکمیت جامعه نیز به قدر توان, به مردم یارى برسانند و در گرفتاریها و تنگناهاى اجتماعى در کنار مردم باشند و گره گشاى امور.
او در نامه اى به استادش میرزاى شیرازى, درباره آن چه نیاز همگانى است و روى آوردن مردم به تولیدات وارداتى, استفتاء کرد. میرزا, ذوى الشوکه را, که علماى دین, مصداق بارز آن به شمار مى روند, موظف کرد در سامان بخشیدن به این نیاز مهم, به جامعه یارى برسانند و در کنار مردم باشند.
(مورد مذکور, باب سیاسات و مصالح عامه است و تکلیف در این باب, بر عهده ذوى الشوکة از مسلمین است که با عزم محکم مبرم, درصدد رفع احتیاج خلق باشد, به مهیا کردن مایحتاج آنها.)
شیخ شهید, در راه خودکفایى اقتصادى و برطرف کردن نیاز کشور به واردات خارجى, به تلاش برخاست و از مردم مسلمان خواست با مصرف نکردن کالاهاى خارجى, خود به فکر تهیه آنها در داخل باشند. این حرکت شیخ و تلاش در راستاى بى نیازى جامعه از دولتهاى بیگانه, میرزاى شیرازى را خوشحال کرد و در پاسخ یکى از استفتاهاى شیخ از او تشکر کرد و کار او را ستود:
(در جواب سؤال از قند و غیره, آن چه نوشته بودید, از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد کفره به محروسه ایران, صانها الله تعالى عن حوادث الزمان, صواب, و همیشه ملتفت به آنها و اصناف آن, که مایه خرابى دین و دنیاى مسلمین است, بوده ام و از اقدام شما در تهیه دفع آنها, که باید از محض غیرت دین و خیرخواهى مسلمین باشد, زیاده مسرور شدم و البته به هر وسیله که ممکن باشد, رفع این مفاسد باید بشود.)51
در واقعه تنباکو مبارزه با استعمار بریتانیا نیز, همه علماى بزرگ تهران شرکت کردند, اما شیخ فضل الله نورى, پیشوا و جلودار علما در مخالفت با امتیاز رژى بود.

احتشام السلطنه در خاطرات خود نوشته است:
(در سال 1308… مرجع بزرگ عالم تشیع, مرحوم میرزاى شیرازى, فرمان تحریم استعمال تنباکو صادر و استعمال آن را در حکم محاربه با ولى عصر, عجل الله تعالى, اعلام [کرد]… جمیع علماء اعلام و جامعه روحانیت تهران, از طلاب علوم دینى تا بزرگ ترین مجتهد معاصر در آن نهضت بزرگ دینى و ملى, یار و یاور و حامى مردم و مجرى فتواى تحریم بودند…. در آن نهضت عظیم, که قدرت غالب و تسلط بیگانه, على رغم همه نفوذ و ریشه اى که در جمیع ارکان دربار و دولت ایران داشت… نفوذ و سلطه روحانیت و ریشه پر دوام مذهب در دل و جان بیست کرور نفوس ایران, طعم تلخ شکست را به ایشان چشاند و نشان داد که قدرتى مافوق قدرت امپراطوران انگلیس هم وجود دارد.
در آن وقایع, شیخ فضل الله نورى در تهران, کباده ریاست مى کشید و در صف پیشوایان روحانى, مشوّق و محرّک مردم در مخالفت با امتیازنامه رژى بود.)52
3. علما و رسالت عدالت گسترى: شیخ فضل الله نورى, ترویج عدالت و دفاع از ستمدیدگان را از رسالتهاى بنیادین علماى دین شمرد و بر این باور بود: توسعه عدالت از توحید جداناپذیر است و تربیت و تهذیب اخلاقى و اصلاح روح و روان و سامان بخشیدن به زندگى, بستگى به عدالت دارد و در جامعه اى که پایه هاى طبقاتى و برخورداریهاى اقتصادى, مردم را از یکدیگر جدا کرده و بین آنان دره اى ژرف پدید آورده و در کنار کوخها و خیل گرسنگان, زراندوزان و مرفهان بى درد, بى دغدغه و شاد مى زیند, نمى توان دم از توحید زد. خداوند از علماى دین پیمان گرفته که به سیرى ستمکاران و گرسنگى فرودستان لب فرونبندند و براى برپایى عدالت بستیزند.
شیخ شهید در دفاع از خود در برابر ژاژخواهى ژاژخواهان مى گفت:
(علماء اسلام, مأمورند براى اجراى عدالت و جلوگیرى از ظلم, چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم مى شوم)53
شیخ, همان گونه که جامعه ناعادلانه و نظام ستمکارانه را جامعه و نظامى اسلامى نمى شمرد, اجراى عدالت را بدون پاى بندى به باورها و اجراى درست دستورها و آیینها اسلام, بى معنى مى شمرد و بر این باور بود که: عدالت و آزادى و حریت و دفاع از ستمدیدگان, بدون پیوستگى به دین و اعتقاد به قیامت, ضامن اجرا ندارد و افراد دین گریز, خود را متعهد به پاسداشت حقوق دیگران نمى شمرند و گردنکشان, بدون تازیانه حدود و قصاص مهار نمى شوند.53 و افزون بر آن پرچم داران عدالت, اگر خود پاى بند به مرزهاى دین نباشند, سرانجام خود ستمکار مى شوند و به نام عدالت و آزادى, دوچندان بر مردم ستم مى کنند. شیخ براى برپایى عدالت خانه از آغاز مبارزه, با علما بود و با عین الدوله, رویارو شد و در برابر تهدید وى, چنین به او پیغام داد:
(کسى که حیات و مماتش زیر قلم ماست, چگونه جرأت مى کند چنین جملاتى را به زبان بیاورد. به او بگو: ما از تو واهمه اى نداریم و عن قریب تکلیفت را روشن مى کنیم.)54
او همراه علما براى ادامه مبارزه و ایجاد مجلس و عدالت خانه به قم مهاجرت کرد و همه مخارج اردوى قم را بدون منّت پرداخت و در مجلس به علما گفت:
(البته مى دانید از روز حرکت از طهران تا امروز مبالغى گزاف مخارج تمام این حضرات کردم و دینارى از هیچ کس نمى خواهم و تمنى ندارم…)55
و نیز در سال 1325 او بود که براى مهار لجام گسیختگى رحیم خان شرور و عزل او از ایل بیگى, به همراه سید محمد طباطبایى و سید عبدالله بهبهانى, به نزد شاه رفت و غائله را خاموش گردانید.
اگر سرانجام, به ناسازگارى با مجلس برخاست, نه براى مخالفت با عدالت خانه و مجلس شورا که مبارزه او به گفته خود و همراهان, براى جلوگیرى از کژى و فساد در نهاد قانونگذارى و چیره شدن کژباوران و کژاندیشان, بر هرم رهبرى مشروطه بود وگرنه او نه مستبد بود و نه با دربار میانه اى داشت و اگر در اواخر, به برچیدن مجلس رضایت داده بود, به خاطر دفع افسد به فاسد بود; چه به شهادت شاهدان موثق و عالمان پارسا ر پى آن بود که به جمع متحصنان بپیوندد.56 و پس از کشته شدن آقا مصطفى آشتیانى در تحصن عبدالعظیم, کشندگان او را به منزل خود راه نداد و پس از آن, کسى او را خوشحال ندید.
سید محمدعلى شوشترى از علماى تهران در این باره نوشته است:
(چنانچه بى غرضان رسیدگى مى کردند, مى فهمیدند, مرحوم شیخ اساساً با تمام اعمال محمدعلى شاه مخالف بوده و حتى در مکاتبى که راجع به وساطت از کریم دواتگر, ضارب خود به شاه نوشته, معلوم مى شد که مرحوم شیخ, هرگونه نسبت استبداد به ایشان, افترایى بیش نبوده است.
مرحوم شیخ, در تمام مدتى که محمدعلى شاه در باغ شاه سکونت داشت, برخلاف میل و رضایتش, یک مرتبه او را به باغ شاه بردند و در آن مجلس هم, از مذاکرات شیخ, شاه فهمید که شیخ با اقدامات او و درباریانش مخالف است.
در تمام مدت استبداد صغیر, مفاخرالملک جانى, حاکم تهران و یا قاتل واقعى مرحوم آقا میرزا مصطفى آشتیانى, هر وقت خواست که به منزل شیخ براى ملاقات حاضر شود, مرحوم شیخ اجازه نداد. و حتى پس از قتل فجیع مرحوم آقا میرزا مصطفى در حضرت عبدالعظیم, چند ماهى که مرحوم شیخ حیات داشت, دیگر کسى ایشان را متبسم ندید و پس از آن واقعه, رابطه مرحوم شیخ, که ظاهراً گاه گاهى با باغ شاه وسیله مکتوبى در بین بود, قطع گردید و هیچ گونه ربطى با شاه و درباریان نداشت. روزى را به خاطر دارم, مرحوم مشیرالسلطنه, که در آن تاریخ صدراعظم بود, براى رفع اختلاف و جبران از گذشته به منزل شیخ آمد و پس از مذاکرات زیادى که با شیخ کرد, مأیوس از منزل شیخ خارج گردید و حتى در مراجعت, به حاجى آقا على اکبر بروجردى اظهار کرد که: این رفتار حضرت آقا با شاه و ما بدتر از رفتار سیدین سندین است.)57
شهید سید حسن مدرس نیز, در تحلیلى دراز دامن, از برنامه ریزى گروه هاى الحادى, بویژه بولشویکهاى روسى, براى به کژراهه کشاندن مشروطه و دور کردن علماى دین از رهبرى جامعه, با اختلاف و دوگانگى افکندن بین آنان, شایعه مستبد بودن شیخ فضل الله و پیوند او با دربار و ملاقات و پول گرفتن, از محمدعلى شاه را, اتهامى ناروا از سوى مخالفان براى بد جلوه دادن آن مرد بزرگ و به کژراهه کشاندن مسیر تاریخ مى داند:
( در همان روزها, که صحنه مسخره انگیز و توهین آمیز ملاقات امیربهادر, فرستاده محمدعلى شاه را با شیخ فضل الله نورى, مجتهد مسلم, منتشر کردند و دروغ و جعل بود, اگر علماى ما و تاریخ نویسان ما, شوخى و مسخره نگرفته و به جاى باور نمودن, ریشه یاب دعاى جانشینى پیامبران کند. تحقیقات فقهى شیخ, نه از سر تفنن و یا اعلان اجتهاد که از سر ضرورت و رفع نیازهاى فقهى جامعه اسلامى بود. از جمله رساله پرسش و پاسخ شیخ فضل اللّه نورى و میرزاى شیرازى, دربردارنده شصت پرسش فقهى در مهم ترین گزاره هاى فقهى نو پیداست, مانند روابط با دولتهاى بیگانه, مصرف کالاها و غذاهاى خارجى و… که شیخ فتاوى استاد را گرد آورده و آن را تأیید و نشر داده است. مجموع این نوشته ها, به همراه حاشیه ها و روشنگرى هاى شیخ درباره احکام اولى و ثانوى و احکام حکومتى, راه هاى فقهى روشنى را فراراه جامعه اسلامى گشود.59
شیخ فضل اللّه, در سال 1319 از راه استانبول, به مکه سفر کرد. در بازگشت از راه جبل, شامات و عراق, که بیابانى قفر, خشک و سوزان بود, بازگشت.
مدینه منوره در آن سالها, در قلمرو حکومت آل رشید بود. آل رشید, به ره توشه حاجیان دستبرد مى زدند و آنان را آزار و شکنجه مى دادند و از هیچ گونه کار ناشایستى خوددارى نمى کردند. کاروان حاجیان ایرانى و عراقى, در آن سفر آزار و اذیت و شکنجه بسیار دیدند. شیخ که خود از نزدیک شاهد ماجرا بود, در بازگشت به نجف, عالمان را برانگیخت: تا زمانى که امنیت راه جبل برقرار نشود, از این راه به مکه معظمه نروند و رفتن از این راه, چون از میان رفتن دارایى و ره توشه و گاه زیان خسارت جانى را درپى دارد, حرام است. علماى نجف, رفتن از راه جبل را حرام کردند. شیخ نیز در این باره رساله (حرمت استطراق از طریق جبل به مکه معظمه) را نوشت. در این رساله آمده است:
(مخفى نماناد که رفتن از این صحراهاى موحشه و این بیابانهاى بى پایان, با این اعراب خونخوار و دشمنان بى شمار, عقلا و شرعا, غیرجایز و حرام و از اظهر افراد: القاء نفس در تهلکه است…
بارى, تأملى نیست که الیوم, اقدام به استطراق از راه جبل, ذهابا و ایابا, مظنون الضرر, مالا و عرضا و نفسا, بلکه مقطوع الضرر است و در این صورت استطراق حرام است…
و من حسن الاتفاق آن که: داعى, وقتى که به نجف اشرف و عتبات عالیات مشرف شده و زیارت علماء اعلام و حجج اسلام آن بقاع شریفه مرزوق شد, دیدم که تمام آقایان از کثرت تظلمات حاج و تراکم شهادات آنها بر واردات, متفق الکلمه, حکم به حرمت و منع استطراق از طریق جبل, ذهابا و ایابا, فرموده اند…
و پر واضح است که مخالفت احکام این جمع از علماء اعلام حرام است.
بناء علیه, امید است اولیاى دولت علّیه, در مقام اجراء احکام شرعیه و حفظ رعایا از تلف و ضرر, غدغن اکید و منع بلیغ فرمایند که دیگر مأمورین جرأت اقدام نداشته باشند.)60
ناظم الاسلام, در دیدارى که با شیخ در منزل سیدمحمد مجتهد داشته است, از شیخ سخنى نقل مى کند که بیان گر توجه دقیق شیخ به زمان شناسى است:
(نگارنده روزى که مشارالیه [شیخ فضل اللّه] در خانه آقاى طباطبایى آمده بود, در مجلس, ضمن مذاکره گفت: ملاى سیصد سال قبل به کار امروز مردم نمى خورد.
شیخ در جواب گفت: خیلى دور رفتى, بلکه ملاى سى سال قبل به درد امروز نمى خورد. ملاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد, باید مناسبات دول را نیز عالم باشد.)61
شیخ بر عالمان دین لازم مى دانست: دانش تاریخ و جغرافیا را فراگیرند و از دانشهایى مانند: علم نجوم و هیئت که در دانش فقه و نیز تفسیر قرآن و خداشناسى و کیهان شناسى, به کار آنان مى آید, غفلت نورزند. او خود افزون بر فقه و اصول, از این دانشها آگاهى داشت و از آنان سود مى جست. ضیاءالدین درّى, از استادان حکمت تهران در این باره نوشته است:
(نگارنده, در چند جلسه فهمیدم, قطع نظر از جنبه فقاهت, از بقیه علوم, همه, اطلاع کافى دارند; از جمله, علم تاریخ و جغرافیا, که اغلب فقها از این دو علم بى بهره مى باشند. حتى در این اواخر, نزد مرحوم میرزا جهان بخش منجم, مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود. من عرض کردم: جناب آقا! در این آخر عمر, براى چه علم نجوم تحصیل مى کنید؟
فرمود: من از این علم چون بهره نداشتم و این مسأله براى من, یعنى اهل علم کلیتاً, بد است که از این علم معروف بى بهره باشند. بمیرم و این علم را بدانم بهتر است که بمیرم و ندانم.)62
5. ولایت فقیه: باور شیخ به ولایت فقیه و این که جامعه باید زیر نظر فقیه پرهیزگار, دارنده همه ویژگیهاى لازم: دانش, زمان شناسى, شجاعت و… اداره شود,همه سویه و ژرف بود و مشعل راه او و روشنایى آف یانیه اى فقیهانه و روشنگر پخش شد که آشنایان به ادبیات و شیوه قلم و مبانى فقهى علماى آن دوره, بر این نظر بودند که بیانیه به قلم شیخ شهید است. بخشى از آن بیانیه, به این شرح است:
(از آن جایى که امام عصر, حجةبن الحسن, عجل الله فرجه, را توجهى تامّ است به شیعیان و بقاء سلطنت سلطان ایران… از بابت لطف جارى فرمود به قلم شریف جناب مستطاب, قبلة الانام حجةالاسلام آقاى میرزا محمدحسن شیرازى, دام ظله العالى, که از خواص بندگان خدا و شیعیان امام همام(ع) است. و قریب نود سال در خدمتگزارى شرع مبین و ترویج دین مبین خاتم النبیین(ص) زحمات بلانهایة کشیده و متوسل به ناحیه مقدسه امام زمان گردیده که: (الیوم استعمال تنباکو و توتون باى نحو کان در حکم محاربه با امام زمان است) و الحق این کلمه جامعه شریفه, که مشتمل بر معانى کثیره است, داخل در امثال توقیعات و الفاظ صادره از لسان صاحب الزمان است و چنان ابهت و وقعى در قلوب وضیع و شریف و عالم و جاهل افکند که با هزار توپ و تفنگ, ممکن نبود ممانعت این خلق را از شرب دخانیه کرد. گویا منادى امام عصر(عج) ندا در داد که اى مطیعین امام(عج) حفظ اسلام موقوف به عدم استیلاء کفار است ولن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا….
وحفظ بیضه اسلام, داخل در اصول و فرائض عینیه است. بر تمام آحاد مسلمانان با عدم مَن به الکفایه, واجب عینى است و اصل مسأله ما, داخل در احکام و موضوعات مستنبطه نیست تا این که اطاعت حکم آن تنها بر مقلدین واجب باشد, بلکه از قبیل حکم در موضوعات صرفه است که اطاعت حکم حاکم شرعى مطاع بر مجتهد دیگر و مقلدین لازم و محتم است. به مقتضاى فرمایش حضرت صادق(ع): (اذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما بحکم الله استخف وعلینا رد والراد علیه راد علینا وهو على حد الشرک بالله تعالى) مثل حکم جناب حجةالاسلام میرزا, دام الله ظله العالى, حکم حجت امام عصر است بر خلق و نقض حکم ایشان, نقض حکم امام است.)63این بیانیه فقهى, از سوى یکى از مهم ترین و نامورترین فقیهان تهران, وسوسه ها را از میان برد و همگى در پیروى دستور میرزا همداستان شدند.
پس از لغو امتیاز تنباکو, میرزاى شیرازى با درخواست شیخ فضل اللّه نورى, حکم ولایى تحریم تنباکو را لغو کرد. شیخ در نامه اى به ولى امر مسلمانان, او را از قطع دست بیگانگان از شؤون ایران آگاه ساخت و خواستار حکم جواز مصرف و تجارت تنباکو گردید:
(…چون فعلاً, رفع مانع به کلى شده و بالمرة امتیاز را برداشته, امر به حد خود کما فى السابق رسیده, مستدعى است از حضرت عالى آن که به عبارت صریح… اجازه بفرمایید که خلق, مشغول استعمال دخانیات کما فى السابق باشند و از مکاسب خود باز نمانند….)64
شیخ فضل اللّه نورى, در رساله معروف: تحریم مشروطه, هم قانونگذارى در امور شرعیه را در حوزه کار فقیهان مى شمارد و هم ولایت و تصرفات شرعى در شؤون مردم را. و این نکته را به گوناگون عبارت, بیان کرده و گاه به دلیلهاى آن اشاره کرده است. ابتدا در مقدمه اى تحلیلى یادآور مى شود: پیامبر اسلام و امامان هم مقام نبوت دارند و هم مقام حکومت و سلطنت. این عوارضِ ناخواسته خارجى بود که مقام سلطنت و حکومت جامعه را از امامان گرفت و پس از غیبت, این وظیفه بر عهده فقیهان است, یعنى بیان قانون و ولایت در امور شرعى جامعه:
(نبوت و سلطنت در انبیاى سلف, مختلف بود. گاهى مجتمع و گاهى مختلف و در وجود مبارک نبى اکرم و پیغمبر خاتم(ص) و هم چنین در خلفاى آن بزرگوار حقا… نیز چنین بود تا چندین ماه. بعد از عروض عوارض و حدوث سوانح, مرکز این دو امر; یعنى تحمل احکام دینیه و اعمال قدرت و شوکت و دعاى امنیت در دو محل واقع شد و فى الحقیقه, این دو, هریک مکمل و متمم دیگرى هستند. یعنى بناى اسلامى بر این دو امر است: نیابت در امور نبوتى و سلطنت و بدون این دو, احکام اسلامیه معطل خواهد بود. فى الحقیقه, سلطنت قوه اجرائیه احکام اسلام است… بعد از زمان غیبت امام زمان(ع) که امر راجع به نواب خاص و عام آن بزرگوار شد, کم کم به واسطه سوانح ضعف در عقاید شد و از این رو, بى اعتدالى زیاد شد على حسب اختلاف الاوقات من اهتمام العلما والسلطنة وعدمه. پس به حکم این مقدمه ظاهر و هویدا شد که اگر بخواهند بسط عدالت شود, باید تقویت به این دو فرقه شود: یعنى حمله ٌاحکام و اولى الشوکة من اهل الاسلام.)
وى, در پاسخ شبهه شمارى از روشنفکرنمایان که مى گفتند: نمایندگان وکیل مردم اند و اختیار کامل در تصویب قانونها و لایحه ها را دارند و وکالت بدانان براى قانونگذارى مشروعیت مى دهد, نوشت:
(وکالت چه معنى دارد, موکل کیست؟ و موکل فیه چیست؟ اگر مطالب امور عرفیه است, این ترتیبات دینیه لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است, این امر راجع به ولایت است نه وکالت و ولایت در زمان غیبت امام زمان(ع) با فقهاء و مجتهدین است, نه فلان بقال و بزاز.)65
سپس ایشان, با اشاره به توقیع (واما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا) و نیز روایت تحف العقول: (مجارى الامور والاحکام على ایدى العلماء) استفاده مى کند که حق حکم و ولایت بر اجراى آن در روزگار غیبت, به دست فقیهان است:
(در زمان غیبت امام(ع) مرجع در حوادث فقها, از شیعه هستند و مجارى امور نیز به ید ایشان است…. و در وقایع حادثه, باید به باب الاحکام, که نواب امام(ع)اند, رجوع کنند و او استنباط از کتاب و سنت نمایند, نه تقنین و جعل.)66
* سید عبدالله (بهبهانى م: 1329), یکى از کسانى که در نهضت مشروطیت درخشش ویژه اى داشت و بر اثر تلاشها و پایمردیها, نامش با مشروطه عجین گردید, سید عبدالله بهبهانى بود. او, پس از آموختن مقدمات علوم دینى در نجف به مجلس درس بزرگانى چون شیخ راضى نجفى, میرزاى شیرازى, سید حسین کوهکمرى67 و… راه یافت و به درجه والاى اجتهاد رسید. براى انجام رسالت و تبلیغ دین و هدایت مردم, به تهران بازگشت و جانشین پدرش سید اسماعیل, که از مراجع بزرگ تهران بود, گردید. هم روزگاران و همگنان, او را به علم و تدبیر ستوده اند.
شیخ محمد حرزالدین درباره وى نوشته است:
(کان عالما فاضلاً ادیبا محنکا ومن اهل المعرفة والتدبیر)68
او عالمى فرزانه و ادیبى آگاه و صاحب نظر در امور و آزموده و صاحب بصیرت و تدبیر بود.
بهبهانى, در دانشهاى شرعى, بویژه فقه, مجتهد و صاحب نظر بود. از جمله کتاب هاى او در این زمینه, عبارت است از:
مجموعه الرسائل الفقهیه, دربردارنده 25رساله فقهى که در هر رساله, به یکى از مسائل دشوار فقهى پرداخته است. این رساله, به نظر آقا بزرگ تهرانى, گویاى ژرفاى دانش و اندیشه فقهى اوست.69
سید عبدالله بهبهانى, مردمدار و ساده زیست بود. روح بلند او, او را از آزمندى, مى پرهیزاند و اخلاص و خداجویى, او را به خدمت به اسلام و مسلمانان وامى داشت. در این راه هیچ منتى را جز از خدا نمى پذیرفت. این گفت وگو درباره سید عبدالله, که بین چند تن از نزدیکان, آشنایان و مبارزان, در غیاب او روى داده, شاهد بر مدعاست:
(…آقا سید محمدتقى گفت: عیب کار این است که جناب آقا [سید عبدالله] پول ندارد که خرج طلاب کند… حتى آن که چند شب قبل پول براى چاى و غلیان مجلس طلاب نداشتند. آقا سید احمد گفت: غصه پول را نخورید. عما قریب, جناب آقا صاحب پول خواهد شد, آن که باید برساند خواهد رسانید.
مجد الاسلام, مدیر روزنامه ادب گفت: طلابى که اطراف جناب آقا مى باشند, چون قصدشان ترویج اسلام است و نجات دادن ایران, محتاج به پول و مخارج گزاف نمى باشد به اندازه مخارج جزئیه هم ملت حاضر است و مى رساند.
آقا سید محمدتقى گفت: چند نفر از هواخواهان اسلامیت, حاضر شده اند که: پول بدهند تا ده هزار تومان متقبل شده و آوردند, لکن جناب آقا [سید عبدالله] قبول نکرد و مى فرمایند من جز رفاهیت و آسودگى مردم مقصودى ندارم. گرفتن پول منافى است با این غرض مشروع و مقدس.
ناظم الشریعه گفت: من شنیده ام: هواخواهان امین السلطان محرک آقا شده اند.
آقا سید محمدتقى گفت: نه احدى محرک آقا نیست. اطراف جناب آقا, احدى از هواخواهان امین السلطان نیست. محرک آقا ظلم و ستمى است که از بعض رجال دولت و درباریان دیده است.)70

اهل نظم و برنامه
اداره بیت و دفتر کار سید بهبهانى, بسیار سامان مند بود و او از بى برنامگى و درهم بودن کارها و نامرتب بودن نامه ها و… برمى آشفت و ناراحت مى شد. بر این باور بود: نامرتب بودن نامه ها و استفتاهاى ارباب رجوع… افزون بر تلف شدن وقت خود و ارباب رجوع و سوختن فرصتها, سبب سرگردانى مردم مى شود و این, به حیثیت و کرامت مؤمنان آسیب وارد مى سازد و مردم را از بیوت مراجع رویگردان مى کند. از این روى:
(کابینه و اداره تحریر در خانه خود برقرار نمود و نوشتجات و مکاتیب وارده را نمره مى گذاردند که باعث تعطیل جواب و اغتشاش نوشتجات نشود.)71

اجتماعى و ستم ستیز
سید عبدالله عالمى اجتماعى و مردم خواه, دلیر, نترس و ستم ستیز بود. همین ویژگیها, خصلتها و روحیه ها بود که او را وارد میدان مبارزات مشروطه خواهى کرد. و در این راه, رنجها و سختیهاى بسیار کشید و سرانجام, در راه هدفهاى مقدسش, به درجه والاى شهادت دست یافت و با مرگ سرخ خود, افقهاى تیره را روشن کرد. در اندیشه ها و رفتار اجتماعى و سیاسى بهبهانى در مشروطه, بر سه نکته اساسى تأکید شده است:
مبارزه با بى دستوریهاى کارگزاران قاجار از امرها گزاره هایى است که او هماره بر آن تأکید داشت. به نظر او, هرج و مرج اقتصادى, خودسریهاى کارگزاران در هزینه کردن بیت المال و خزانه مملکتى, ناتوانایى دولت و فقر و تهى دستى ملت را رقم زده است. حکومت فردى و بى قانونى کشور, دردى جانکاه و خانمان برانداز است که اگر به درمان آن, همت گماشته نشود, همه چیز را نابود و همه کس را به خاکستر مى نشاند. جلوگیرى از فساد و رشوه و حیف و میل بیت المال را بسته به حکومت قانون و حکومت جمعى و شورا مى دانست. در نامه اى, که به امر ایشان به مشیرالدوله نوشته مى شود, درباره خلاف کاریهاى کارگزاران چنین آمده است:
(چرا باید تقریباً سى هزار تومان, یا زیاده, به عنوان همراه نمودن اهل علم عتبات, به حرکات خود, گرفته شود. آن وقت که نتوانستند اغفالى نمایند. محض حیف و میل مبلغ, مزخرفات مجعوله را تلگراف و به تمام نقاط مخابره نمایند و عموم خلق, از دولت و ملت منعطف گردند. لامحاله سى هزار خانه از رعیت بیچاره خراب مى شود, تا این سى هزار تومان تحصیل مى شود; در صورتى که صلاح این است این خرابى به رعیت وارد آید, اقلاً این وجه, صرف یکى از مصارف دولتى گردد. دیگر همراهان چه گرفته اند و چه برده اند حضرت اجل بهتر مى دانند. نمى دانم چه عرض کنم. خداوند متعال خودش اصلاح فرماید.)72

از دیگر حرکتهاى ایشان علیه ستم و بیداد قاجاریان, همراهى با عالمان در تحصن عبدالعظیم بود. عالمان دین و مردم براى پایان دادن به ستمها و ناعدالتیها, جورها و جفاها, حق کشیها و بهره کشیهاى حاکمان قاجار تحصن کرده بودند. سخنان عالمان بزرگان بست نشین و گفت وگوها, بر محور عدالت دور مى زد:
(مشارالیه هم, با میرزا باقر و بعضى واعظهاى دیگر, در صبح و عصر و شب در صحن مقدس, منبر مى روند و بى نظمى هاى دولت و تعدیات حکام و مامورین دولت را در خارجه نسبت به رعایا و ستوه آوردن مردم را ذکر و جهت تحصن علما و استدعاى آنها را یادآور مى شوند. که به جهت آسایش ملت علماى اعلام, یک عدالت خانه مى خواهند.)

آقاى بهبهانى مى گفت:
(من بر حسب طغیان ظلم و تعدى و مظلومى این ملت, هجرت از خانه خود کرده به امام زاده واجب التعظیم پناه آورده, تا نایل مقاصد حقه این مردم نشوم, عود به خانه خود نمى کنم. هرگاه یک نفر هم نزد من توقف نکند, به تنهایى خواهم ماند, تا کار مرتب شود.)73
بهبهانى پناهگاه مردم بود. او, وظیفه مجلس را تنها قانونگذارى نمى دانست به نظر او, مجلسیان مى بایست بر قوه مجریه نظارت کنند و در عدالت عمومى و رفاه اجتماعى بکوشند و زبان مردم در میان گرفتاریها و دشواریها در نزد کارگزاران باشند و در یک کلمه, در غم و شادى مردم شریک باشند. در سال نخست مجلس, شکایتهاى بسیارى از شهرهاى گوناگون درباره رفتار ناشایست کارگزاران, ناامنى و گرانى به مجلس مى رسید. شمارى از نمایندگان, نسبت به این روش ایراد گرفتند که این کارها در مسئولیت مجلس نیست و دولت باید جواب گو باشد, ولى آقاى بهبهانى, به واقع بینى گفت:
(پاره اى کارهاست که بالذات شغل مجلس نیست, ولى بالعرض امروز تکلیف مجلس رسیدگى در آن امر است. چون امر نان و گوشت خیلى مغشوش [است] و انتظام بلدى هم که نداریم. مردم تمام چشمشان به این است که نان و گوشت, لااقل, مرتب باشد, دیگر نمى دانند که این ربطى به مجلس ندارد.) 74

استقلال میهن اسلامى
هدف دیگر بهبهانى از وارد شدن به نهضت مشروطه, استقلال میهن اسلامى و مبارزه با چیرگى غیر مسلمانان و اروپاییان به گلوگاه هاى امنیتى, اقتصادى و سیاسى کشور بود. روسها امنیت تهران را در دست داشتند و نیز گمرک و پست, در دست بلژیکیها بود. نوژبلژیکى که از سوى مظفرالدین شاه براى سامان دادن به امور گمرک استخدام شده بود, بسیار زیاده خواه و افزون طلب بود. او برخلاف وعده هاى خود, در سامان بخشى به امور گمرک, از مسافران رشوه مى گرفت و حتى برابر قانونى که خود گذارده بود, رفتار نمى کرد. افزون بر آن که مسلمانان را از اداره گمرک بیرون و به جاى آنان غیر مسلمانان را به کار مى گمارد و به زائران, بویژه زنان مسلمان, توهین مى کرد. این چیرگى بیگانگان و کافران بر مسلمانان که قرآن, سخت آن را ناروا دانسته و بر مسلمانان واجب کرد که هیچ گونه برترى را برنتابند, چیزى نبود که از چشم بهبهانى پنهان بماند و در برابر پایمال شدن کرامت و عزت مردم, از خود واکنشى نشان ندهد. رفتارهاى ناپسند نوژ بلژیکى, به جایى رسید که در ماه محرم, در جشن رقص باله سفارت, با لباس روحانیت, عکس گرفت و این کار توهینى آشکار به عالمان دین, انگاشته شد و بهبهانى, مردم را علیه کارهاى مسیو نوژ بلژیکى به واکنش واداشت:
(… اى مردم! در چندى قبل, تجار اطراف متظلم و شاکى بودند که پادشاه ما, اعلى حضرت مظفرالدین شاه, گمرک را واگذار فرموده به مسیو نوژ, مستخدم بلژیکى. او هم تعرفه بر گمرک بست و کتابچه طبع کرد و نشر داد که گمرک اجناس را از صادر و وارد, بر طبق آن کتابچه بگیرند, لیکن در این مدت, بر طبق آن کتابچه, احدى از عمال او عمل ننموده اند هرکس هرچه توانسته است از مردم و مال التجاره گرفته اند. حتى آن که از یک نفر, که بر حسب تعرفه گمرک یک قران مى بایست بگیرند, دو تومان و پنجهزار گرفته اند.
و در سرحدات خیلى مسلمانان را اذیت مى کنند, از آن جمله زوار حضرت سیدالشهداء(ع) را در سرحدات, خصوص سرحد کرمانشاه گرفتار و سرگردان داشته اند. حتى آن که زیر چادرها و شلوارهاى زنان را تفحص کرده اند.
حتى آن که امرى تازه اتفاق افتاده است که کمر اسلام و مسلمانان را شکسته است و مسلمین را خوار و ضعیف نموده است و آن این است که: عکسى از نوژ منتشر شده است و در حالتى عکس برداشته است که لباس مذهبى یا رسمى ما را پوشیده است; یعنى عمامه به سر گذارده و عبا به دوش افکنده است.
کارهاى دیگر هم نموده است, مثل آن که در گمرک و پستخانه و اداره صندوق مسلمانانى را که در این ادارات مشغول خدمت و زحمت بودند و سالها از این طریق معاش خود را تحصیل مى نمودند, خارج نموده و به جاى آنها رعیت خارجه و یهود را منصوب داشته… باید از اعلى حضرت پادشاه استدعا نماییم که نوژ را به واسطه این اهانتهایى که وارد آورده است و این خیانتهایى که کرده و مى کند, از کار خلع, بلکه او را اخراج نمایند.)75
کار مهم و بنیادین بهبهانى, پاسدارى از اسلامیت قانونى و قانون گزاران بود. او, با آن که در روزهاى نخست تصویب مشروطیت و آغاز مجلس, به شدت بیمار بود, ولى دغدغه نفوذ بدخواهان او را آرام نمى گذاشت و در جلسه هاى مربوط به قانون و شیوه انتخابات مجلس شرکت مى کرد. استبدادیان, و روشنفکران وابسته, در صدد بودند هم در مرحله نوشتن نظامنامه و قانون انتخابات و هم در مرحله تدوین قانون اساسى اعمال نفوذ کنند و برنامه ها و خواسته هاى نامشروع خود را در آن بگنجانند. ولى بهبهانى و دیگر عالمان دین: شیخ فضل اللّه نورى, طباطبایى و… در پى آن بودند که افراد ناباب و بى اعتناى به دین و غرب زده به مجلس راه نیابند و نیز از ورود افراد مستبد و شریک ستم به مجلس جلوگیرى شود و شایستگان, دینداران و کاردانان به مجلس راه یابند. در نگاه بهبهانى, اقلیتهاى مذهبى, مانند یهود و ترسایان و زرتشتیان, در اسلام به رسمیت شناخته شده بودند و حق داشتند براى دفاع از منافع خود در مجلس نماینده داشته باشند و بهبهانى و طباطبایى خود عهده دار منافع آنها در مجلس اول بودند. و این, چیزى بود که نه درباریان مستبد به آن روى خوش نشان مى دادند و نه روشنفکران. از این روى هر دو گروه عالمان را برنمى تابیدند, بویژه عالمان بیدارى مانند بهبهانى و… را.

یحیى دولت آبادى مى نویسد:
(اما نقطه نظر رجال مستبد در مخالفت با نظامنامه حاضر شده دو چیز است: یکى آن که قواى مملکت, فقط در تحت اراده پادشاه بوده باشد و تجزیه نگردد. دیگر آن که روحانیون, نفوذى در مجلس حاصل ننمایند, یا کم تر حاصل کنند و در این قسمت توافق نظر مابین آنها و آزادى خواهان حاصل است.)76
در مرحله تدوین قانون نیز, نظر بهبهانى بر این بود که دستورها و آیینهاى شریعت, سرلوحه قانون گذارى باشد, از خودرایى در تدوین قانون پرهیز شود و قانون گذاران, مرعوب قانونهاى پر زرق و برق دیگران نشوند. در بینش بهبهانى, اسلام دین کاملى است که همه قانونها و آیینهاى اقتصادى و جزایى و… مورد نیاز زندگى بشرى در آن وجود دارد و علما مى بایست با استنباط از قرآن و سنت آن را تدوین کنند. همان دغدغه اى که شیخ فضل الله نورى در تدوین قانون داشت, بهبهانى نیز داشت. با این تفاوت که نورى مى گفت ما با وجود قرآن و سنت نیازى به قانونهاى دیگر نداریم; ولى بهبهانى, بر این باور بود که در قانونها و آیینهاى اسلامى همه مصالح انسانها برآورده شده است و چه بسا در قانونهاى دیگر کشورها, دستورهاى حکیمانه و برابر با قانونهاى اسلامى وجود داشته باشد, که استفاده از آنها مشکلى پدید نیاورد. بسیارى از قانونهاى حکیمانه از شریعت اسلام گرفته شده است. درگاه استفاده, نباید چنین القا شود که این قانون از دیگران و فلان کشور است, باید تحلیل و ریشه یابى شود و سرچشمه دینى و اسلامى آن روشن گردد:
(… یک خواهش دارم… و آن این است که: هیچ وقت عنوان نکنید که در فلان دولت همچو کرده اند, و ما هم بکنیم; زیرا که عوام ملتفت نیستند و به ما برمى خورد و حال آن که ما قوانین داریم و قرآن داریم. نمى خواهم بگویم که اسم نبرید, اسم ببرید و بگویید, لیکن بشکافید و معلوم شود که این کارى که آنها کرده اند, از روى حکمت بوده و از قوانین شرع ما اخذ کرده اند.)77
بهبهانى و دیگر عالمان دین, نسبت به درازدستى بیگانگان به قلمرو شریعت حساس بودند و تضمینى که با پیشنهاد شیخ فضل اللّه نورى و تأیید بى دریغ حوزه نجف, به زحمت به دست آمد, نظارت فقیهان بر قانونهاى موضوعه بود. در آغاز تشکیل مجلس, بهبهانى, طباطبایى و نورى در مجلس حاضر شدند و در عمل, بر قانونها نظارت مى کردند. ولى شیخ شهید لایحه اى را مطرح کرد که پنج تن از عالمان برجسته, بیرون از مجلس, همه قانونهایى که در مجلس گذرانده مى شود, به دقت بررسى کنند و ماده هاى ناسازگار با شریعت را ردّ کنند. سرانجام این ماده, با بیش ترین آراء تصویب شد و بهبهانى در تصویب آن و هماهنگى حوزه نجف با مجلس, نقش اساسى داشت. در مرحله تصویب قانون عدلیه در متمم قانون اساسى نیز, اختلاف آراى علماء و رقبا در مجلس به مشاجره کشید و بهبهانى, که هوادار اجراى قوانین و احکام شرع و اجراى حدود الهى بود, در برابر دیگران که آن را برنمى تابیدند, ایستاد, چنان که کار متمم قانون اساسى مدتى معطل ماند.

بهبهانى بر این باور بود:
(تمام ترتیب عدلیه, راجع به اجراى حکم شرع مى شود و عدلیه, کارى ندارد, مگر اجراى قوانین و احکام شرعیه, چنانچه مرحوم ناصرالدین شاه, یک وقت مى فرمودند که: عدلیه فراش باشى شرع است. پس عدلیه, کارى دیگر ندارد, مگر چیزى که امروز قدرى برمى خورد این است که مى گویند: مجلس مى خواهد محکمه را محدود سازد, و این منافى است; چرا که در شرع محدود نیست….)78
پایدارى بهبهانى در اسلام خواهى و رویارویى با کژرویها, سبب شد که بدخواهان براى از صحنه بیرون کردن وى, با همه وجود به میدان آیند. نخست شخصیت و جایگاه اجتماعى او را هدف قرار دادند, آشکار و پنهان او را مستبد و متحجر خواندند. دستهاى پنهان, که خود شهامت رویارویى با او را نداشتند, با به خدمت گرفتن مزدور, زبان و قلم بمزد, جنگ روانى علیه او آغاز کردند. چنان که شمارى, به روشنى بدان اعتراف کرده اند.
ناظم الاسلام در باره فتنه گریهاى اقبال الدوله ستمکار و دزد بیت المال در رواج شایعه علیه سید عبدالله نوشته است:
(امروز, آقا سید حسین مصدق آمد و صحبت از زمان مشروطیت شد. از آن جمله گفت: من و آقا سید رفیع و حاج میرزا جواد, صد و پنجاه تومان نقد و صدو پنجاه تومان قبض از اقبال الدوله گرفتیم که بد از آقا سید عبدالله بگوییم)79
انتقاد بهبهانى از افزون خواهیها و اختلاسهاى بى حد و حساب اقبال الدوله از بیت المال عمومى, او را به رویارویى رزیلانه با سید عبدالله بهبهانى واداشت.
و پس از آن که از این ترفند, طرفى برنبستند, بهبهانى را توسط مزدوران و کمیته مجازات و وابسته به سفارت خانه هاى بیگانه شهید کردند. کشندگان او سه نفر بودند: رجب, حسین لله و على اصغر که با شعار آزادى و دموکراسى, دست به خون او آلودند.

محمود محمود, که اطلاعات گسترده اى در این باره دارد, نوشته است:
(من از وثوق الدوله, راجع به آنچه از پدرم شنیده بودم درباره دخالت کمال الوزاره, که در آن ایام یکى از صاحب منصبان عالى رتبه وزارت مالیه بود و هم چنین عماد الکتّاب و این که آیا در تشکیل کمیته مجازات, انگلیسیها, نقش داشتند یا نه, پرسش نمودم.
وثوق الدوله لبخند زد و گفت: این چند تن آدمکش روى احساسات و عقاید شخصى خود دست به آدمکشى زدند و کمال الوزاره و عماد الکتاب که هر دو از عمال سفارت انگلیس بودند, ریاست آن گروه را به عهده داشتند.)80
سخن را در اندیشه ها و کارکرد سید عبدالله بهبهانى به گزارش دقیق و استوار آقابزرگ تهرانى پایان مى دهیم:
(او در انقلاب مشروطیت ایران و تقسیم علما و مردم به دو گروه مشروطه و غیر مشروطه, با مشروطه طلبان و از جلوداران آنان بود. و در این راه, گرفتاریهاى بسیارى را تحمل کرد و روزگار و وضع نابسامان او را ناچار به مهاجرت به نجف اشرف کرد. پس از آرامش کشور, در میان استقبال عمومى به ایران بازگشت و این بار در معرکه اى بزرگ تر فرو رفت; چه او و گروهى از برادران دینى اش, به جهاد براى تطبیق قوانین مجلس با احکام اسلام برخاستند و در این مرحله رویدادها و بدعتهایى رخ داد و بهبهانى در این هنگامه [به دست مخالفان] کشته شد.)81
* سید ریحان الله بروجردى: وى از مراجع صاحب رساله تهران و از همراهان مشروطه خواهان و در زمره پیشاهنگان نهضت مشروطه به شمار مى آمد. همکارى او با جنبش, بویژه در دوران استبداد صغیر و رفتن به عبدالعظیم براى تحصن علیه شاه و دربار, با طلاب حوزه خود, نقش بسزایى در شکستن طلسم ترس و وحشت کودتا داشت.
آقابزرگ, شمه اى از شرح حال او را چنین بیان مى کند:
(سید ریحان الله بروجردى, پس از فراگیرى مقدمات و سطح… به نجف هجرت کرد و در نزد بزرگان مدرسان نجف, به مرتبه والایى از دانش رسید. پس در دوره میرزا عبدالله همدانى, در بروجرد و همدان به وظایف شرعى مشغول شد. سپس به تهران آمد و در تدریس و فتوا و امامت نماز و… مرجع و پناهگاه مردم شد او فقیهى زبردست و اصولى اى دانا و رجال و تاریخدانى خبیر و حدیث شناسى برتر و مفسرى فرزانه بود. در همه این فنونى که گفته شد, داراى اطلاع و احاطه کامل بود. بویژه در دانش فقه و رجال و رشته هاى علوم حدیث. او سخنورى بى نظیر بود و در این عرصه, دستى توانا داشت, چنان که براى استفاده از منبرش توده هاى مردم و بسیارى از نخبگان و فاضلان جمع مى شدند. او, دیندارى پارسا و اهل نیایش و عبادت بود و در یک جمله, همه فضائل و ارزشهاى نیک در او جمع شده بود. و مردم از او تقلید مى کردند و رساله عملیه اش چاپ شد. و در اواخر عمر, از بزرگ ترین مراجع عصر خویش بود. او آثار نفیسى را در اخلاق و فقه و دعا نوشته است.)82
* آقا جمال الدین افجه اى: در صحنه ها و عرصه هاى گوناگون مشروطه, نقش آفرین بود. دوران استبداد صغیر, براى بازگشایى مجلس و از میان برداشتن و ریشه کن کردن استبداد, کمکهاى اثرگذارى انجام داد. در جریان محاصره مجلس او و گروهى از مردمان مؤمن به کمک مجلس آمدند.
آقا جمال داراى پایگاه علمى بالایى بود: از شاگردان شیخ انصارى و شیخ راضى نجفى. جایگاه علمى و پایگاه مردمى او, ممتاز و مشروطه خواهى او, مردم را به پشتیبانى از مجلس وامى داشت.

آقابزرگ درباره پایگاه علمى وى نوشته است:
(او, عالمى پر مایه و مرجعى پسندیده و مطاع بود. در زمان شیخ انصارى, به نجف کوچید و پس از او, در درس شیخ راضى نجفى و میرزا حسین خلیلى حاضر شد و… سپس به تهران بازگشت و به کار امامت و تدریس و… پرداخت. او عالمى بود پارسا, باتقوا و صالح, او از مرجعیت و فتوا به واسطه پارسایى دورى گزید, ولى مردم به او رو آوردند و او را ناگزیر به پذیرش ریاست دینى کردند و مرجع تقلید مردم شد.)83
* خاندان آشتیانى: این خاندان, از خاندان بزرگ ایران و پیشرو در حرکتهاى اصلاحى بوده است. در جنبشهاى آزادى خواهانه سده اخیر ایران, بسیارى از بزرگان آن, نقش آفریده اند. بزرگ این خاندان, حاج میرزا حسن آشتیانى (م:1319) مجتهد اصولى دوره ناصرى و شاگرد شیخ انصارى, از مراجع و مدرسان بنام فقه و اصول در حوزه تهران بود. در نهضت تنباکو و قیام علیه کمپانى رژى, در دفاع از کرامت و عزت مسلمانان, به تکاپو برخاست و در جبهه مقدم ضد استبداد قرار داشت. با تلاشها, تکاپوهاى شبان و روزان او بود که حکم مجدد شیرازى در تهران به کرسى نشست و ناصرالدین شاه, ناگزیر تن به لغو امتیاز تنباکو در سال 1309 داد. از این روى, در صفرى به عتبات با استقبال پر شور میرزاى شیرازى و عالمان بزرگ و طالب علمان حوزه سامراء رو به رو گردید و میرزا با این حرکت نمادین از تلاشها و تکاپوهاى او قدردانى کرد.84
در دامن و مکتب انسان ساز و دگرگون آفرین این انسان والا, عدالت خواه و استعمارستیز, عالمان آگاه و دلیر و مبارز و فقهایى تیزبین تربیت شدند که در عرصه هاى گوناگون, از جمله در جنبش مشروطه, به یارى مردم و رهبرى جریانهاى فکرى حق مدار برخاستند. اینان, با رفتار, دانش و بینش استوار, طالب علمان و مردم را برانگیختند و علیه بیداد به بسیج طالب علمان از جان گذشته پرداختند و صحنه هایى از ایثارگرى آفریدند. از جمله:
* شیخ مرتضى آشتیانى (م:1365): وى در دامن و مکتب شورانگیز پدر تربیت شد. مقدمات و سطح را در نزد پدر و دیگر اساتید تهران فراگرفت و آن گاه به حوزه نجف رخت کشید و از محضر آخوند خراسانى و دیگران بهره برد و پس از رسیدن به مقام والاى اجتهاد, براى تبلیغ دین و خدمت به مردم, به تهران بازگشت و در مسجد خازن الملک به امامت نماز و تبلیغ دین مبین و ارشاد مؤمنان پرداخت. سرپرستى مدرسه مروى نیز بر عهده او بود.85

دانش بالا, فقاهت, مردمدارى و پارسایى, به او جایگاه ویژه بخشید. رویکرد پرشور و بالاى مردم به وى, سبب شد که بتواند در حرکت و نهضت مشروطه, اثرگذار باشد. او با آغاز جنبش با دیگر عالمان بیدار همراهى کرد. از جمله در ماجراى ایجاد بانک روس و رویدادهایى که به لغو امتیاز آن انجامید, در عرصه حضور داشت. و در تحصن حرم عبدالعظیم و دیگر رویدادها, همراه و هم گام با عالمان بود. وى براى مطالبه مشروطیت نامه اى دقیق و استوار, به مظفرالدین شاه نوشت و دلیلها و بایستگیهاى آن را برشمرد حرکت علماى روشن و این نامه, در شتاب بخشیدن به امضاى مشروطیت از سوى شاه, بسیار اثرگذار بود. در بخشى از نامه آمده است:
(هرچند, تقریباً, در دو سال قبل از این, که از دعاگویى در اعتاب مقدسه مراجعت کرده بودم, به توسط بعضى از باریافتگان حضور مبارک همایونى, لسانا عرض نموده و برحسب خوابى که در بلده طیبه کاظمین(ع) دیده بودم و مأموریتى که از ناحیه مبارکه امام همام موسى بن جعفر, ارواحنا فداه, داشتم, استدعاى مجدانه در اصلاح امور کرده بودم که حضور مبارک عرض شود و ظاهراً, بل جزماً, در پیشگاه همایونى از باب اعتیاد به مسامحات در ایصال عرایض و عدم فرق در عرایض راجعه, به امور مهمه و غیر مهمه, که به اعتقاد قاصر دعاگو, بزرگ خیانتى است, عرض ننموده اند.
اینک, چون گسستن رشته انتظام امر مملکت و تبدیل ترقب صلاح و حسن عاقبت, به فساد و وخامت امر, بل خوف اعدام نفوس و شخوص قاطبه اصناف و طبقات رعایا از رجال ملت و دولت و هتک ناموس و اعراض آنان, از اقامه برهان گذشته و به مرتبه شهود و وجدان رسیده و تجافى در چنین مقام و کف از عرایض صادقانه راجعه به دولتخواهى در این اوان, گذشته از این که به ضرورت عقل, بیرون از طریقه ارادت قلبیه و دعاگویى است, بلکه على الانصاف اقوى مرتبه خیانت و معاونت معنوى منافى با فطرت اسلامیه و تحصیل رضاى خاطر مبارک حضرت نبویّه و اوصیائه المرضیّه است. لازم دانست که به توسط عریضه در پیشگاه همایونى, استدعاى توجه کامله ملوکانه در اصلاح مفاسد مشهوده نمایم که قبل از آن که مرتبه اصلاح پاى در اوج امتناع نهد و از طریق بشریت خارج شود, بذل توجهى شود و به یک جلوه مرحمت, مملکت به این انقلاب مأمن قدس آید و مورد رشک و غبطه معاندین از داخله و خارجه و مخربین مجمع انس.

حس اولیه بشریت حاکم است که دعاگو, اگر ملاحظه خصوصیات شخصیه خود را نمایم و تابع هوا شوم, از باب این که استبداد از براى قاطبه رؤساى ملک و ملت به ملاحظه نیل به مقاصدشان, بدون هیچ مانعى عموما مفید است و عنوان مقابلش مضر و به واسطه اصلاحات مالیه و عرضیه و اتهامیه که بر دعاگو وارد آوردند, در مبحث هرج و مرج سابق, خصوصاً به هیچ وجه نباید پیرامون مشروطه گردم و مذکّر آن شوم, فضلا از این که استدعاى عاجزانه از پیشگاه همایونى در اقامه آن نمایم; لکن از آن جایى که امروز, اصلاح امور و انتظام رشته منقصمه [گسیخته] جهات مملکت را منحصر به اعاده معدوم و اقامت قیامت کبراى مشروطه مى دانم و گذشته از آن اگر امور, کما هو المحزوم [انتظار مى رود] به همین منوال قلائل ایام [روزگارى دیگر] دیگرى بگذرد, تمامت شخوص مملکت در معرض فنا و زوال واقع خواهند شد, بلکه به اصطلاح اهل علم نفس مملکت مصداق قضیه سابقة الموضوع و مصدوقه شعر معروف: (که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان) خواهد شد لذا استدعاى عاجزانه از حضور مبارک همایونی… مى نمایم که به حزم صائب [احتیاط لازم] ملوکانه توجهى فرموده و مرض عمومى مهلک مملکت را که به علاج آن مشهود دعاگو شده که منحصر است به اعمال تریاق [داروى] مشروطیت و اجراى قانون اساسى. قبل از آن که این تریاق روان بخش, اقتضاى تأثیرش بگذرد و موردى از براى اعمالش نماند, اراده سنیه به اصدار دستخط آفتاب نمط بر اقامه مجلس شوراى ملى صادر شود بلکه بعون الله و تأییده به میامن توجهات کامله ملوکانه آب رفته به جوى آید و جمع شتات [پراکندگى] شود و این یک مشت رعیت مسلمان بدبخت در عهد امن و امان به دعاگویى دوام دولت و سلامت ذات اقدس همایونى عمرى به فراغت مصروف نماید.)86
خبر این نامه و دیگر سخنرانیهاى آقا مرتضى آشتیانى درباره فایده هاى مجلس شورا و نقش آن در جلوگیرى از استبداد, به نجف رسید و آخوند خراسانى در نامه اى, موضع وى را ستود و از سیر پیشرفت کارها ابراز امیدوارى کرد.
* شهید مصطفى آشتیانى (م:1325هـ.ق): پرورش یافته دیگر بیت و مکتب میرزا حسن آشتیانى, میرزا مصطفى آشتیانى بود, مشهور به افتخار الحکماء. او, دروس دینى را تا مرحله اجتهاد, پیموده بود. افزون بر تبحر در دانشهاى فقه و اصول, در ادبیات عرب و پارسى, قدیحه اى توانا داشت. نیکو شعر مى سرود و با تاریخ ادبیات و تاریخ اسلام و ایران آشنا بود. او بر وزن شاهنامه فردوسى, کتاب افتخارنامه حیدرى را درباره رویدادهاى دوران حکومت امام على(ع) سرود.

حرزالدین درباره جایگاه علمى وى مى نویسد:
(شیخ میر مصطفى, معروف به افتخار العلما… آشتیانى تهرانى, معاصر, عالمى بود ادیب و عارفى بلند مرتبه… یکى از تهرانیهاى معاصر درباره اش گفته است: اگر بگویم در ایران مانند او پیدا نمى شود راست گفته ام.)87
آشتیانى سرپرستى مدرسه خازن الملک را بر عهده داشت. در جنبش مشروطه, به همراه طلاب مدرسه, پیشاپیش نهضت در حرکت بود. در رویداد و ماجراى لغو امتیاز بانک روس, در اعتراض به سرپرستى نوژ بلژیکى در امور مرزهاى ورودى و گمرک و پست و دیگر رویدادها و حرکتها, شرکت داشت. توان علمى و مدیریت و آینده نگرى اش سبب شد که بتواند حرکت و مبارزات عالمان دین را سازماندهى کند و به نشستهاى پراکنده علما, شکل انجمن بدهد.
جایگاه او در حوزه و در بین عالمان دین, چنان بود که آخوند خراسانى به او نامه مى نوشت پاره اى از خطرهاى راه و ترفندهاى دشمنان را, توسط وى, به مجلس یادآور مى شد. در نامه اى از آخوند به وى آمده است:
(خدمت جناب مستطاب ملاذ الاسلام آقاى آقا میرزا مصطفى آشتیانى, دام عزه, به مجلس شوراى ملى شید الله ارکانه, معروض مى دارد: بحمدالله تعالى از برکت توجهات مقدسه حضرت ولى عصر, ارواح العالمین فداه, ظهور عنایات کامله ملوکانه, ادام الله تعالى سلطانه, در انتظام امور مجلس محترم که اسباب نشر عدالت و ترقى دین و دولت و مملکت است, موجب تشکر و امیدوارى عموم و مخصوصاً در این موقع تشرف جناب مستطاب شریعتمدار صفوة المجتهدین الاعلام رکن الاسلام, آقاى حاجى شیخ مرتضى آشتیانى, دامت برکاته, بیانات مفصله شائبه ایشان, در حسن ترتیبات و فوائد مجلس محترم براى دین و دولت و عزیمت راسخه شاهانه در استحکام اساس این امر و اجراى نظامنامه اساسى, بر مراتب دعاگوییها و امیدواریها افزود و چون در جمله بلاد, خصوصاً آذربایجان و غیر این, توهم و موجب شورش و پریشانى عموم شده, مظنه نشر فساد و ترتیب مفاسد و انقلاب مى رود و محتمل است, لذا بذل مزید عنایت مجدانه خسروانه در استحکام امر مجلس محترم تلگرافا استدعا شده)88
میرزا مصطفى, پس از آن که استبدادیان مجلس را به سال 1326, به زور در چنگ گرفتند, با گروهى از عالمان, روحانیان و مردم براى مبارزه با استبداد و اعتراض به این حرکت ناخردمندانه و زورمدارانه, در حضرت عبدالعظیم, بست نشست و از آن جا مبارزه گسترده اى را علیه شاه و دربار آغاز کرد, تا سرانجام ایادى شاه, شباهنگام, در حالى که نماز مى گزارد ناجوانمردانه به او یورش بردند و به شهادتش رساندند.

* سید ابوالقاسم طباطبایى: عالمى بزرگ و مرد اندیشه و عمل و تلاش گر خستگى ناپذیر در عرصه مشروطه.
سید ابوالقاسم طباطبایى, فرزند سید محمد طباطبایى, ادیبى بود توانا و فقیهى ژرف نگر و سیاست مدارى کارآمد. در حوزه تهران, کرسى درس داشت.89 افزون بر درس و بحث در عرصه هاى فقهى مورد نیاز نیز, پژوهش داشت. از جمله در روزگارى که حجاب بانوان از سوى غرب زدگان آماج حمله قرار گرفت, او احساس تکلیف کرد و رساله وجوب حجاب را با تکیه و استناد بر قرآن نوشت.
آقابزرگ تهرانى از زندگى علمى وى چنین گزارش مى دهد:
(او در نزد بزرگان علم و دانش, تا رسیدن به مدارج عالى و تبحر در نظم و نثر, حضور به هم رسانده است. وى حاشیه اى بر کتاب ریاض دارد, از نکاح تا لقطه, و نیز رساله اى در وجوب حجاب, برابر نص کتاب نگاشته است. دیوان شعرى درباره اهل بیت به فارسى و عربى دارد. و ارجوزه اى که دربر دارد همه بابهاى فقه را. با سى هزار بیت با عنوان: (الدره البیضاء) این نکته را سید هبةالدین شهرستانى به من خبر داد.)90
خداوندگار نفس خود بود و ستم ستیز و جانبدار ستمدیدگان و گرسنگان. در این راه به کمند زر و زور گرفتار نشد و پیشنهادهاى دنیوى کلان دنیامداران و ستم پیشگاه زرمدار براى بى طرف نگهداشتن او در جنگ حق و باطل و ستمدیدگان و ستمکاران, در او تأثیر نبخشید.91
او پیش از مشروطه هم قدافرازیهایى علیه بیداد داشت و با عالمان و پدرش سید محمد طباطبایى, علیه بیدادگریهاى امین السلطان, پیمان بستند.
(در تهران, آقا سید على اکبر مجتهد تفرشى و آقاى طباطبایى و امام جمعه و آقا میرزا ابوالقاسم طباطبایى و چند نفر دیگر از علما… مجلسى تشکیل دادند و همگى اتفاق کردند و هم رأى شدند و بر این یگانگى, یکدلى و هم رأى خود لایحه اى نوشتند و قسم یاد کردند که هر کدام در برکنارى امین السلطان, به قدر توان, کار کند و به تلاش برخیزد.)92
طباطبایى از آغاز تا پایان مشروطه با آن همراه بود. از بسیارى از برهه ها, گره هاى کور مبارزه, به اندیشه تواناى او گشوده مى شد. او عالمان را, به شیوه درست مبارزه متوجه مى ساخت و پرده از ترفندهاى درباریان برمى داشت.
روش طباطبایى, هم در نوع نگاه به مشروطه ممتاز بود و هم در شیوه مبارزه. او برخلاف کسانى که مى گفتند: نیازى به مجلس و مشروطه نیست و اسلام همه قانونها و حلال و حرامها را بیان کرده و در کتابهاى فقهى موجود است, مى گفت: درست است که حلال و حرامها در اسلام بیان شده, ولى در احکام دین چیزهایى است که بیان نشده و طرح و بیان آنها به عالمان و خردورزان واگذاشته شده است. اسلام, کلیاتى را بیان کرده, ولى شیوه اجراى آنها را که ممکن است نسبت به زمان و مکان فرق کند, به عقلا و علماى عصر واگذارده است. از باب مثال بر اصل عدالت در اسلام تاکید شده و یا اداره جامعه برابر آموزه ها و آیینهاى دینى; ولى شکل اجرا و چگونگى پیاده کردن آن, به گونه تقسیم کار, جدا کردن قوا و… باشد و یا به گونه دیگر از متون دینى نیازى به بیان آنها نبوده و نیامده است و به عالمان و خردمندان و آشنایان به سیاست واگذارده شده است.

و از دیگرسو, او در برابر تندروانى که مى گفتند: مجلس در گذراندن همه قانونها, دستورها و آیینها, صاحب اختیار است و عالمان دین نباید در آن دخالت کنند و ملاک رأى مردم و اکثریت است, بر این نظر بود که مجلس, نمى تواند در حوزه شریعت قانون بگذراند. کار مجلس, قانونگذارى در حوزه اجرایى و کارهاى دولت است. گزارش زیر, که از جلسه مذاکره عالمان و دولتیان و درباریان در باب مشروطیت است, شایان توجه است:
(این مجلس, در عصرِ روز پنج شنبه منعقد گردید. صدراعظم و سعدالدوله و مشیرالدوله و جمعى آخوند, از قبیل: سید احمد بهبهانى [از علماء مبرز تهران] و مؤید الشریعه و امثال آنها بودند. از سفراء احدى نیامده بود. دو نفر در این مجلس, بر منافع ملت مذاکره کرده بودند: یکى آقا میرزا ابوالقاسم و دیگرى حاج محمد اسماعیل آقا…. حاضرین که تکفیر کرده بودند. مشروطه خواهان را, جناب آقا میرزا ابوالقاسم, در جواب دستخط شاه که تقریبا به همان مضمونِ دعوت نامه خطاب به صدراعظم صادر و قراءت شده بود, گفته بود: اگر مقصود از این مجلس, اصلاح و رفع اختلاف است که آن راهى دیگر دارد و اگر مقصود تنظیم ادارات دولتى است که آن به ما ربطى ندارد, با وزراء است. و دیگر آن که: مشروطیت, ربطى به وضع قانون ندارد. در ممالک خارجه, چون قانونى نداشتند, عقلاى هر مملکتى, قوانینى وضع کردند, لکن ما قانون اسلام را داریم, باید به همان قانون رفتار کنیم. بلى بعض قوانین که راجع به دولت است, اگر دولت اذن بدهد, بر ملت است که آن قوانین را مدون نماید.
حاضرین گفتند: قانون اسلام, همه را بیان کرده است: حلال محمد حلال الى یوم القیامه و حرام محمد(ص) حرام الى یوم القیامه.
جناب آقا میرزا ابوالقاسم گفت: قانون اسلام به طور کلى بیان کرده است, ولى بعض چیزها که در اول اسلام نبوده است, مانند اداره نظمیه و وزارت خارجه, این جزئیات را باید ملت از روى قانون اسلام مدون نماید.)93
سید ابوالقاسم, در مبارزه و تلاش براى رسیدن به مشروطه و گسترش قانون مدارى, راهکارهاى خردورزانه و منطقى را پیشنهاد مى کرد و پى مى گرفت.به مبارزه مدبرانه و سیاست گام به گام, اعتقاد داشت.از روشهاى قهرآمیز پرهیز داشت. بر این باور بود که با نرمى و ملایمت و مذاکره و مبارزه منفى, اگر بتوان به هدف رسید نیازى به روشهاى قهرآمیز نیست. او, هماره یاران را به پایدارى و استقامت در راه عدالت و برپایى قسط دعوت مى کرد. به باور او, برداشتن امین السلطان, نخستین گام پیروزى بود و برداشتن یکى از سرسخت ترین بازدارنده ها. سامان مندى, به شکل واحد درآمدن, یکپارچگى و همبستگى را شرط مهم ادامه مبارزه مى شمرد. در گزارشى از سخنرانى وى در جلسه گروهى آمده است:
( از فوائد اتفاق و عزم راسخ, مأیوس مباشید, عما قریب این مجلسى را که تشکیل دادیم, تار و پود امین السلطان را از هم گسیخته و صدر اعظمى عالم و امین و درستکار, به جایش خواهیم دید. از کمى انصار و دوستان خائف مباشید.

براى آنها مثال ذکر کرد و فرمود:
آیا ملتفت شده اید:در آب جارى که گاهى یک شاخه درختى جلو آب مى ایستد, به این طور که چوبى به دیوار و یا اطراف نهر بند مى شود, آن وقت یک شاخه علفى به چوب مى رسند و به آن چوب ضم مى شوند, پس از مدتى یک سدّ بزرگى در جلو آب حادث مى شود و مانع مى گردد از جریان آب.حالا امروز پدر من با اتابک طرف است, عده اى موافق و معدودى منافق با او اظهار همراهى مى کنند. امیدوارم روزى آید که:به مقصود خود نائل آمده باشیم…. )94
وى در مهاجرت به عبدالعظیم با علما همراه بود. پس از آن که به هدف نرسیدند, در رایزنى و شور, شمارى خواهان بازگشت دوباره براى تحصن بودند و او, تجربه این شیوه را به مصلحت ندانست و خواستار حرکتى بزرگ تر شد. نتیجه رایزنى این شد که علما به قم هجرت کردند. او با آن که تنگدست بود به مبارزان و مجاهدان کمک مالى مى کرد.95 سید ابوالقاسم طباطبائى, هوشیار بود و پرکار و همه سویه نگر و دقیق اندیش. با همه شهرها و عالمان بزرگ بلاد, بویژه عالمان و حوزه هاى علمیه تبریز و اصفهان, در پیوند بود و اخبار مبارزه را به اطلاع علماى حوزه تهران مى رسانید. پیوسته با حوزه نجف و عالمان بزرگ آن حوزه, در پیوند بود. پیامهاى مراجع نجف را بین مردم پخش مى کرد. (نقباء, ج1, ص321, 342) سید طباطبائى زیرک بود, ترفندهاى دشمن را مى شناخت و اخبار درست را از نادرست, به درستى بازمى شناخت.
طباطبائى, براى مطالبه مشروطه مدام با درباریان در تماس بود. به آنان پند مى داد و پرهیزشان مى داد از خشم مردم. ایشان را از پیامد رفتار ناپسند خود و شورش مردم مى ترساند و برمى انگیخت شان که با ملت همراهى کنند.

او روزى به نایب السلطنه گفت:
(کار از کار گذشته و مردم در هیچ امر با شما همراه نمى باشند و جداً مطالبه مشروطیت را مى نمایند. خوب است حضرت والا, دامن همت به کمر زده و این فتنه را بخوابانید, به استدعاى مجلس پارلمانى از اعلیحضرت.
نایب السلطنه جواب داده بود که: شاه حاضر است و امتناعى ندارد ولى پس از بیرون آمدن حضرات متحصنین از سفارتخانه [عثمانى ـ در استبداد صغیر] من قول مى دهم که مردم دکانها را باز کنند و متحصنین از حضرت عبدالعظیم و سفارتخانه بیرون آیند و ساکت شوند تا دستخط مجلس را صادر کنم.)96
همین پیوند و گفت وگوى مشفقانه و مهرورزانه با دست اندرکاران و کارگزاران و پرهیز از تندروى که پاره اى از روزنامه ها, به آن دامن مى زدند, سبب شد که او در دوران سخت استبداد صغیر, بتواند با درباریان و مبارزان در پیوند باشد و به گفت وگو بپردازد و کوتاه ترین راه را براى رسیدن به هدف, فراراه روى مردم و مبارزان بگذارد و از برخوردهاى خشن جلوگیرى کند و از همه مهم تر, با پدرش سیدمحمد طباطبائى که در مشهد تبعید بود, در تماس باشد و پیامهاى مبارزاتى او را در بایستگى ادامه مبارزه و ایستادگى در برابر استبداد, به گوش مردم برساند.97
طباطبائى, هشیارانه به پیرامون خود و نهضت مى نگریست. شمارى از کسانى را که ادعاى مشروطه مى کردند, منافق مى شمرد و همراهان را از آنان پرهیز مى داد و بر این نظر بود: شیوه اى که شمارى از مشروطه طلبان و روزنامه ها در پیش گرفته اند, ما را به هدف نمى رساند و ما براى راستى و عدالت و سامان بخشى به وضع کشور قیام کردیم, نه هرج و مرج. این نکته را, هماره گوشزد مى کرد:
(ما قسم خورده ایم که حامى مشروطیت باشیم و باید بر حسب تکلیف و قسم خود رفتار کنیم. منتهى, آن وضع هرج و مرج سابق را باید بد بدانیم و هرکس که در مقام فساد است, باید مخالف او باشیم, ولى مشروطیتى که خیر دولت و ملت در آن باشد, ما حامى آنیم, نه دولت را بدآید از آن نه ملت را و باید رفقا و دوستان, خود هم دعوت کنیم.)97
ناظم الاسلام پس از گزارش پاره اى از سخنان سید ابوالقاسم طباطبائى, نوشته است:
(این آقامیرزا ابوالقاسم… اعتقادش این است که: اهل ایران قابل مشروطیت نمى باشند. و دیگر آن که این هرج و مرج است, نه مشروطه…. در واقع, تا یک اندازه اى در اعتقاد خود محق است, چه مردم خیلى بى انصافى کردند, هرج و مرج و فساد تمام ایران را گرفته است.)

* سیدجعفر صدرالعلما: عالمى مردمدار, پارسا, نیک اندیش و مشروطه خواه بود و از آغاز تا پایان, با عالمان و مردم در این مهم, همراهى کرد. در بین مردم جایگاه والایى داشت:
(سیدجعفر صدرالعلما, در اواخر عمر, پس از قتل سیدعبدالله بهبهانی… به واسطه مشروطه خواهى و همراهى کردن با مشروطه طلبان, تقریباً ریاست علمیه تهران را داشت و در نزد عامه, مقام رفیقى پیدا کرده بود. سوادش مانند علماى طراز اول تهران نبود, لکن مردى خوش قلب, نیک نفس, مهربان و همراه بود. در سال 1335هـ.ق. در تهران درگذشت و جنازه اش را با شکوه و جلال تمام, تشییع نمودند و در مشهد, در حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.)98
طالب علمان, به خاطر عدالت جوئى, مهربانى, مردمدارى, شجاعت و اندیشه روشن و نافذش, به گردش حلقه زده بودند و با او در عرصه هاى گوناگون همراهى مى کردند.
او مردى کاردان, تیزهوش و خبیر بود. براى اداره (بَیْت) خود از طلاب کاردان, خردمند, مردمدار, امین و درستکار بهره مى گرفت. این کانون حوزوى و مرجع و پناهگاه مردم را به فاضلان و طالب علمانى سپرده بود که در امانت و درستکارى و مردمدارى, شهره بودند. بَیت را از افراد آزمند, ترش روى, تلخ گفتار و ساده اندیشِ رخنه پذیر, دور نگه مى داشت.

ناظم الاسلام درباره ویژگیهاى وى مى نویسد:
(آقاى صدرالعلما, هم جلب قلوب طلاب را به مهربانى و مساوات و مواسات دانسته. این طریق عقلایى را مسلوک داشته و به حدّى رسیده که مى توانست, مجمع طلاب و ملاز فضلا را خانه صدر دانست, بخصوص حسن سلوک جناب آقاى میرزامحسن, برادر ایشان و بودن آقاشیخ محمدربیع شریف العلماء همدانى در اداره ایشان, که این شریف العلما از اشخاص عالم عاقل و بصیر به نکات است. صدرالعلما را قسمى به راه ترقى انداخته است که اگر طبیعت مانع تراشى نکند و اراده خداوندى باشد, یک زمان خیلى نزدیکى خواهد آمد که صدرالعلما, شخص اول ایران و اسلام خواهد شد.)99
صدرالعلما, در همه رویدادهاى مشروطیت, نقش آفرینى مى کرد و از هیچ عرصه اى غایب نبود. با علما همراه بود, او در نخستین اعتراض علما به رفتار نوژ بلژیکى, همراه با بهبهانى سخنرانى کرد و مردم را از رویدادهاى کشور آگاهاند. در تحصن عبدالعظیم, سخن گوى عالمان بود و بین علماى حوزه, مردم و دولت, کانون بست و گشاد کارها بود. همراه با عالمان و طالب علمان, به قم هجرت کرد.در دوران استبداد صغیر, تنور مبارزه را گرم نگه مى داشت. نخستین کسى بود که براى شهیدان شیراز,آنان که ناجوانمردانه, به دست استبدادیان به شهادت رسیدند, مجلس گرفت و در مسجد سید عزیزالله, که امامت آن را نیز به عهده داشت, فریاد مظلومیت حوزه را به گوش مردم رسانید. او, از گوناگون راه هاى ممکن, علیه دربار قاجار و شخص محمدعلى شاه به مبارزه برخاست. از جمله افزون بر تحصن با عالمان و طالب علمان در شاه عبدالعظیم, در اعتراض به تعطیلى مجلس, از عشایر نیز دعوت کرد به تهران بیایند و با این حرکت, دستگاه استبداد را, محکوم کنند.100صدرالعلماء, شجاع و دلیرمرد بود. از مرگ هراسى به خود راه نمى داد و در هنگامه هاى آتش و خون, خطر مى کرد و خود را به سیلاب حوادث مى سپرد و شناکنان از آن مى گذشت. این خود جایگاه معنوى او را در دلها بالا برده بود و مردم, از جان و دل, به او علاقه نشان مى دادند و زبان به ستایش وى مى گشودند.
در نخستین رویارویى حوزه با عین الدوله, که سید عبدالحمید به شهادت رسید, پیش از همه, عبا را به یک سو افکند و دلیرانه به میان معرکه رفت و خود را به بالین شهید رسانید و دستور داد طلاب و سادات نعش شهید را به مسجد جامع ببرند.101در روز محاصره مجلس, که از در و دیوار گلوله مى بارید و مرگ بالهاى خود را بر زمین و آسمان گسترده بود, او با گروهى از طلاب به دفاع از مجلس رفتند.
( در مدرسه صدر و مسجد شاه صدرالعلما و عده زیادى از سادات و طلاب, کفن به گردن انداخته, قرآن در دست, بدون اسلحه, عازم بر رفتن به مجلس و امداد از ملت بودند.)102

عرصه هاى تلاش حوزه تهران در مشروطیت
در نهضت مشروطه, حوزه تهران, شاهد رویکردى مبارک به سوى خانه تکانى, دگرگونى و حرکتهاى فرهنگى پویا و نقش آفرین بود. بایستگى سازمان یافتن درسها و بحثها, زمان مند شدن زمان تحصیل, حضور عالمان دین و فاضلان در میان مردم, شدت گرفتن دغدغه هاى فکرى اجتماعى و سیاسى, اداره کارها به دست مسلمانان و مبارزه با استبداد و استعمار و… در جلسه ها, محفلها و نشستهاى طلبگى و مدرسه ها مطرح مى شد و هریک از عالمان و طالب علمان, به فراخور خرد, اندیشه و تجربه خود, طرحى درمى افکند. در سخنان منتقدان حوزوى, واگرایى و مسؤولیت ناپذیرى مورد انتقاد جدى قرار مى گرفت.
خانه تکانى در حوزه هاى دینى
استادان و طالب علمان برانگیخته مى شدند, آموزه ها را با نیازهاى مردم همسو کنند و بخشى از پژوهشهاى حوزه را به مسائل اجتماعى دین و شیوه اداره مملکت ویژه کنند:
(آخر مگر فایده پیغمبر از براى مردم همین بیان طهارت و نجاست بود, یا در مقام ترویج احکام سیاسیه و مملکت دارى و تهذیب اخلاق هم بود. آقایان نجف و این جا پس از یک عمر [تلاش]… آخر مگر فایده ایشان منحصر است به این که در حاشیه رساله یک مرتبه بر عدّه غَسلات… بیفزایند یا کم کنند.)103
اجراى اسلام, گسترش و برپادارى عدالت عمومى, انگیزه اصلى همکارى حوزه با مشروطه بود. از دوره ناصرى به این سو, دولت به برنامه اى جز اسلام عمل مى کرد. کارگزاران نیز متعهد به دین نبودند.
سید محمد مجتهد, رئیس حوزه سنگلج, در جمع طلاب خواستار اجراى قانون اسلام در ایران شد و دیگرى از حوزویان, خواهان (مجلس معدلت که حاوى بر اجراى قوانین محمدى)104 باشد, شد. سروش بازگشت اسلام به صحنه زندگى و آزادى و کرامت انسانى در همه سو به گوش مى رسید. دین پژوهان درباره زوایاى اجتماعى اسلام سخن مى گفتند و توجه به مقوله ها و زوایاى اجتماعى اسلام, سیره عملى پیامبر در برخورد با مردم و چگونگى کشوردارى و بخشهاى حکومتى نهج البلاغه در محفلها و مجلسهاى حوزوى رونق گرفت. از باب نمونه از یکى از جلسه ها و انجمنهاى حوزوى گزارشى در دست است که سخنران گفته است:
(باید کارى کرد که قانون اسلام, در بین ما جارى گردد و از براى دولت هم, قانونى که عقلا و دانشمندان بنویسند لازم است… در تاریخ, نظرى اندازید, ببینید چه بودید و چه شدید. ماها در جزء موحدین محسوب مى شویم, لکن در عین شرک واقعیم. نظر کنید در کتاب نهج البلاغه که حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع) در مقام مکالمه با فرزند خود امام حسن مجتبى(ع) مى فرماید:
[یا بنى لاتکن عبداً لغیرک وقد جعلک الله حرّا.]105
یعنى: اى پسر من مباش بنده غیر خود, چه خداوند تو را آزاد قرار داده است.

و نیز فرموده اند:
ان الله بعث محمداً(ص) لیخرج عباده من عبادة عباده.106
ییعنى: خداى برانگیخت محمد(ص)را براى این که بیرون آورد بندگانش را از بندگى بندگان.
ییعنى: مردم را از قید عبودیت خارج و به عالم حریت و آزادى داخل نماید. تا کى ما بیچارگان در بندگى پادشاه و حکام و وزرا مقید باشیم.
آیه مبارکه:
أارباب متفرقون خیرٌ ام الله الواحد القهار.107
مشعر است که ما واقعیم در محل شرک که باید بنده شاه و وزیر و حاکم و دیوانیان باشیم. اگر تأمل کنیم در اخبار, به خوبى مى فهمیم که پیغمبر ما, چگونه حریت به ما داده است و ما ملتفت نیستیم.
در کتاب اثنى عشریه روایت مى کند که: روزى حضرت رسول(ص) از خانه خود بیرون آمد, اصحاب که در خارج خانه دور هم نشسته بودند, براى تواضع و احترام آن حضرت برخاستند و ایستادند. حضرت از مشاهده این سلوک, متغیر شده فرمود:
لاتقوموا کما تقوم الاعاجم
یعنى نایستید چنانچه عجمها مى ایستند.

و نیز در اخبار وارد شده است که: چند نفر, بدون حساب داخل آتش مى شوند, فلان و فلان و آن که سوار شود و در جلو خود مردم را پیاده ببرد… مفاد این اخبار این است که عبودیت و بندگى مخلوق, منافى با دین اسلام است. حریت و آزادى با آن مستلزم.)

بیدارى در انقلاب
عالمان و طالب علمان در نشستهاى خود, براى سامان بخشى جامعه, به روشنى از دگرگونى و انقلاب, سخن مى راندند و سامان بخشیدن به جامعه را در دگرگونى بنیادینِ شرایط اجتماعى و سیاسى جامعه مى جستند:
(تا انقلاب در مملکت نبینید, اصلاح نتوانید کرد. طالب باشید انقلاب را که بیدارى در انقلاب است. جوینده باشید انقلاب را که به اصلاح خواهید رسید. سعى کنید در انقلاب, تا عدالت طلبان بیدار شوند. گویا حدیث و قول معصوم باشد که مى فرماید: نحب الانقلاب ولو علینا… پس از آن که مردم آزاد شدند دیگر ظالم و مستبد را در کار نخواهند گذارد, منتهى چند صباحى اشتباه کارى مى کنند ولى ملت بیدار, همان مشتبه کننده را مجازات مى دهند.)108

عاشورا اکسیر انقلاب
توجه به عاشورا و درسهاى مبارزاتى کربلا رونق گرفت. خطبا از آزادگى امام حسین(ع) و شهادت سخن مى گفتند و نویسندگان و شاعران, به این فراز از حماسه کربلا توجه کردند و افزون بر تسلى بخشى, از حماسه کربلا و ستم ستیزى امام یاد مى کردند.
خوشدل تهرانى, از طلاب مدرسه مروى تهران, دگرگونیهاى روز کشورهاى اسلامى و گزاره هاى اجتماعى اسلام را در سروده هاى خود گنجانید و به درسهاى حماسى و انسان ساز کربلا, بویژه آزادگى و مبارزه با ستم و بیداد توجه ویژه کرد و بعد حماسه را به بعد تسلى بخشى و همدردى با یاران کربلا, پیوند داد. در مقدمه دیوان خود مى نویسد:
(تا به حال, دستجات مذهبى اشعارى را به عنوان نوحه مى خواندند که از لفظ نوحه معلوم است که جز گریه و نوحه غرضى از خواندن آن اشعار نداشتند, ولى صاحب این دیوان, نوحه را مبدل به سرود مذهبى نموده است.)
از این روى, سروده هاى عاشورایى و حماسى خوشدل تهرانى, از دوره مشروطه تاکنون بر سر زبانهاست و در محفلهاى عزا براى اباعبدالله(ع) خوانده مى شود:
بزرگ فلسفه نهضت حسین این است
که مرگ سرخ بِه از زندگى ننگین است
نه ظلم کن به کسى, نى به زیر [بار] ظلم برو
که این مرام حسین است و منطق دین است.109

فضاى معنوى و عطرآگین عدالت خواهى, باب نگارشهاى عدالت محور و ترسیم گر احکام اجتماعى و سیاسى اسلام را گشود. و به نوشته هایى که سمت و سوى دین و حکومت و بحثهاى عدالت اجتماعى, آزادى, دفاع خردمندانه و دقیق از دین داشتند و در پاسخ به شبهه هاى روز, سامان یافته بودند, رونق داد و به نویسندگان عدالت خواه, ستم ستیز, آرمان گرا و پر دغدغه و حساس, جایگاه ویژه بخشید.
* فخر الاسلام, در چنین فضایى بالید و بر سر زبانها افتاد و در بین مردم جا باز کرد. کشیش مسیحى تازه مسلمان شده و به درجه اجتهاد رسیده و هشیار و پر دغدغه. این بود که در بین خاص و عام جایگاه والایى داشت و نوشته هایى اثرگذار.

روزنامه حبل المتین در شرح حال او مى نویسد:
(جناب مستطاب آقاى فخرالاسلام, که در سوابق ایام, در میان طایفه نصارا از قسّیسین عظام و کشیشان والا مقام بود, به هدایت ملک علاّم, قریب به 25عام است در شرف اسلام درآمده اند. شرح حال خود را در صدر کتاب انیس الاعلام فى نصرة الاسلام, مسطور داشته اند. بعد از هدایت, مدتى در عجم, به تحصیل علوم اسلام اشتغال ورزیده و بعد از آن, به عتبات عالیات عازم, در آن جا زحمات کشیده و تحصیل نمود, تا به رتبه اجتهاد رسید. از علماى آن حدود, اجازه اجتهاد و به طرف عجم, قرار معاودت نهاد…)110
وى, در بیان حق بودن اسلام و ردّ مسیحیت, به تلاشهاى گسترده اى دست زد. آثارى نگاشت, پژوهشهایى به انجام رسانید و روشنگریهایى کرد که همه در استوارسازى باورِ باورمندان به اسلام اثرگذار بودند و در سدّ کردن راه گروه هاى تبلیغى مسیحى کارساز.
به زبانهاى سریانى و عبرى نیز آشنا بود. در سال 1319 در جلسه اى هفتگى که در آن سید محمد طباطبایى و گروه دیگر از عالمان شرکت مى جستند, شرکت مى کرد و درباره پاسخ به شبهه هاى دینى و چگونگى پاسخ, به بحث و گفت وگو مى پرداختند.111
فخرالاسلام, براى روشنگرى مسائل اجتماعى و سیاسى اسلام, کتاب السیاسة الاسلامیه را نوشت.112
در جنبش مشروطه, دلیرانه وارد عرصه کارزار شد و براى مردم سخنرانى مى کرد, از جمله در جمع متحصنان در سفارت.113
فخرالاسلام, با آن که آشنا به زبان فرانسه بود و پاره اى از مطالب کتابهاى قانونى فرانسه را براى مردم ترجمه مى کرد, از آنها اثر نپذیرفت و خود را نباخت و مرعوب نشد. خوبیها را مى گرفت و آن چه ناسازگار با باورهاى دینى و آیینى اش بود, پس مى زد. در برابر بى حجابى, آزادى لجام گسیخته و بى اعتنایى به مذهب و… واکنش نشان مى داد و این دستاورد غرب را دور مى افکند و به شدت در برابر ساختار و سنت شکنیها مى ایستاد. با زبان و قلم, در راه روشنگرى و هدایت مردمان و افراد بى مایه و فریب خورده خدمتهاى شایانى کرد. پس از پیروزى مشروطه خواهان که اندیشه هاى غربى در جرائد و کتابها, روز به روز, بیش از پیش, دامن مى گستراندند, شمارى از مسلمانان, از جمله روحانیان کم مایه به متجددین مى پیوستند, به نام آزادى و پیشرفت, به آموزه هاى دینى و دستورها و سنتهاى اسلامى حمله مى کردند و یا آنها را به سخره مى گرفتند و به پندار خود سد آزادى و پیشرفت مى انگاشتند, فخرالاسلام, به تلاش گسترده اى دست زد. شگفت این که در چنین وانفسایى, از روحانیان کم مایه و بى تقوا, علیه حجاب استفاده مى کردند و از زبان آنان شبهه مى افکندند. حزبهاى دین ستیز, این روحانى نمایان را پیشاپیش گروه خویش به حرکت درمى آوردند.

و با نشر سخنان آنان, به عنوان شخصیت دینى, برنامه هاى خود را که همان اسلام ستیزى بود, پیش مى بردند. فخرالاسلام از پرسشى که از خود وى شده درباره سخنان روحانى که علیه حجاب در مجلسى سخن گفته, چنین گزارش مى دهد:
(چند روز قبل, از خیابان ناصریه عبور مى کردم, چند نفر تُرک ظاهرالصلاح رسیدند و گفتند که: در مجلس بودیم, شخص معممى گفت: احتجاب وعصمت مخصوص زنان گبر است. در اسلام و شرایع قبل نبوده و نیست. زنها باید مکشفات الوجوه و آزاد باشند, مثل زنان مسیحیه, موافق شرایع قبل که اعتقاد به آن دارند و تعلیم تورات و انجیل. و ما آیه حجاب را بر او خواندیم, منکر شده و تأویل نموده, حال شما که عالم به جمیع شرایع مى باشید در این خصوص چه مى فرمایید؟)114
فخرالاسلام در پاسخ, بر این نکته پاى مى فشارد که حجاب, در همه ادیان از جمله دین یهود و ترسا بوده است و آن چه امروز در اروپا وجود دارد و بى حجابى و رقص و آواز زنان در کلیسا راه یافته بر اثر مبانى و دستورهاى دینى آنان نیست; بلکه الحاد و دین گریزى است.
او با اشاره به دلیلهاى استوار حجاب در اسلام و قرآن, تأکید مى کند: بى حجابى, از پیامدها و لوازم مشروطه و آزادى نیست. این سخنها و قانون شکنیها از سوى مستبدان و شهوترانانى صورت مى گیرد که مشروطه, منافع آنان را به خطر افکنده و براى از بین بردن جایگاه اجتماعى مردمى آن در ایران و در میان دیگر مسلمانان جهان, به این کارهاى نامشروع دست مى زنند:
(اى اسیر نفس و بنده شهوت! تو را به وجدان خود قسم مى دهم که هیچ ندارى, راست بگو, خداى را که راضى نباشد که زنان, آوازِ زینت و خلخال خود را به گوش مردهاى اجنبى برسانند, آیا راضى خواهد شد که خود خلخال و سایر زینتهاى خود را به نامحرم نشان بدهند. حاشا ثم حاشا. تا چه رسد به خود مواضع زینت, مثل چشم و ابرو و کشف نقاب و رفع حجاب و مخالطه با اجانب و معاشرت با فساق….
بعضیها که عادت کفره و فجره را ترجیح مى دهند بر قوانین شریعت اسلام و عادت مسلمانان… مى خواهند این عادت قبیح را در میان مسلمانان مجرى دارند و زنان را امر به کشف نقاب نمایند, تا شهوت و شیطان از ایشان راضى باشد و بگویند: این از نتایج مشروطه و سلطنت ملى است و عامه را بدین وسیله از این اساس مقدس, متنفر ساخته و مانع ترقیات ایشان شوند و نگذارند تمدن جدید داخل مملکت اسلام شود.)115

* سلطان الواعظین. سخنور نامور مشروطه, اساس السیاسة فى تأسیس الریاسة را نگاشت و نیز رساله اى در شرح نامه مالک اشتر.116
* سید نصرالله تقوى استاد مدرسه سپهسالار, رساله اى درباره حدود و شرایط مشروطه و مجلس شورا نگاشت. او بر بایستگى نقش آفرینى عالمان دین در سیاست و قانون گذارى تأکید کرد. او ثابت کرد: دستورهاى اجتماعى اسلام نباید مهجور ماند و پیشرفت جامعه بستگى به اجراى این دستورها دارد.
(یقین است هرکس قوانین شرع خاتم انبیاء را کافل آسایش بشر داند, به تعطیل او تن نمى دهد و تا مى تواند کوشش مى کند که به قدر قوّه, به این نیت پاک علما مدد دهد و نگذارد رشته امور در کف منحرفین یا غیر معتقدین بیفتد… امروز, روزى است که آنهایى که نان و نمک اسلام را خورده اند و از راه خدمت به شریعت مطهره صاحب شأن و شرف گشته اند, به تمام همت, متوجه اقامه این مجلس شوند و ارکان رفیع البنیان او را از قواعد عدل اسلامى رفع فرمایند, تا به حول الهى بساط شرع انور, از مبدأ مشرق تا به آخر نقطه غرب گسترده شود….)117
* شیخ الرئیس, از شاگردان آقا على مدرس و میرزا حسن کرمانشاهى و محمدرضا قمشه اى در حکمت و شاگرد میرزاى شیرازى در فقه.118 از سخنگویان و روشنگران زوایاى نهضت مشروطه به شمار مى رفت. در دگرگونى نظام سیاسى جامعه, طرحها و پژوهشهاى ارزنده اى ارائه داد. او که سرتاسر زندگى اش, آکنده از تلاش براى استقرار عدالت اسلامى در ایران بود و عمرش در راه وحدت مسلمانان سپرى شد. در سال 1303 در بازگشت از سفر حج, در انجمن اتحاد اسلام که در ترکیه برگزار شد شرکت کرد و در آن جا هفت پیشنهاد به انجمن ارائه داد. در آن پیشنهادها, محور, احترام دولت عثمانى به شیعیان, مراقد ائمه اطهار و علماى شیعه و جلوگیرى از نشر اهانت به شیعه در مطبوعات براى رسیدن به وحدت بود.
وى در سال 1310 در انجمنى که با تلاش سید جمال الدین اسدآبادى براى وحدت جهان اسلام برپا شده بود, شرکت کرد و با انجمن, همکارى تنگاتنگ داشت.

شیخ الرئیس, در آستانه مشروطیت در تهران مجلس درس و وعظ تشکیل داد و از ضرورت استقرار حکومت قانون سخن مى گفت. از او آثار بسیارى درباره همدلى و یگانگى و اتحاد مسلمانان و حکومت قانون و شورا به جاى مانده است. قانونى که او به دفاع از آن برخاسته, نه مشروطه غربى, بلکه قانون برخاسته از مبانى دینى است:
(اگر هوشمندان و نظم پرستان, که از ذوق تدین طرفى نبرده اند و از شوق تمدن حرفى مى زنند, اتفاق آراء کنند و اجتماع شورا بر وضع قانونى نافع و دستورى جامع که حافظ حقوق عباد باشد و حامى حدود بلاد, آن جا فهم شان صائب شود و سهم شان صائب که با اصولى از اصول شرع اطهر, موافق افتد و مطابق آید.)119
از مسائلى که شیخ الرئیس را با غرب زدگان رویاروى مى ساخت, مسأله حجاب زنان و آزادى بود. غرب زدگان, در جامعه اسلامى تبلیغ مى کردند: حجاب, زنان را از پیشرفت بازمى دارد و آزادى مطلق در جامعه و دست برداشتن از قید و بندهاى اخلاقى سنّت و مذهب, ما را به کاروان تمدن مى رساند.
شیخ الرئیس, این پندار و سخن واهى را با دلیل و برهان غیر منطقى خواند و روشن کرد: زنان, در علم و دانش و دیگر ارزشهاى انسانى, با مردان برابرند و مى توانند به عالى ترین مقامهاى علمى و ارزشى, دست یابند, ولى این نکته, سبب نمى شود که آنان از حجاب و عفاف دست بردارند و بسان غربیان پرده درى کنند:
(از جمله اعترافات محجوبین است مسأله حجاب… بعضى از تربیت شدگان و تمدن طلبان, که … فرنگى مشرب و دو رنگى مشرب بین الکفر والایمان مرتبه ثالثه دارند… در این سخن با کفار همدست و همداستان, که به واسطه حکم حجاب, زنانِ اهل اسلام از علم و هنر بى بهره مانده اند…. به این معترض, با کمال ملایمت مى گوییم: ما در اصل تشخیص مرض و تلخیص مفرض, آن چه تنها تحقیق کرده اید, تصدیق داریم, تنها مردان اهالى اسلام هم مانند زنان شان بى هنر… ولى در علاج با شما همراهى نداریم… شما همچون گمان مى فرمایید که اگر اجازت رسمیه داده شود که زنان اسلام هم, گشاده رو, فتاده مو, هر هفت, بلکه هفتاد کرده, از پس پرده با فراغت بال, به رقص و بال آیند و نقص و بال گیرند, فورا دایره اسلام هم مثل سایر ملل خارجه, مجمع بدایع خواهد شد و منبع صنایع و شهرها فردا پر از شکر شود و حال آن که از این پرده دریها, به جز این که عفاف ملى و کفاف جبلى از میان برخیزد و فحشاء و منکر به هم آمیزد, فایده دیگر ندارد. چاره این نقصان و تدارک این حرمان این است که: به نحوى مشروع و طورى مطبوع که خیرخواهان ملت و ترقى خواهان هیأت بیندیشند, اسباب توسعه دوایر عمومیه را تمهید کنند و در آموختن علوم و صنایع به دختران نورس, با ملاحظه مدرسین و مدرس بکوشند.)

علماى اسلام آزاداندیش بودند و براى ژرفا بخشیدن اندیشه هاى خود و آشنایى با دگرگونیها و رویدادهاى جهان اسلام و غیر اسلام, خبرها را پى گیرى مى کردند, آثار نو پدید را به دقت از نظر مى گذراندند, روزنامه ها و کتابهاى آگاهى بخش را, حتى آنهایى که در بیرون از مرزهاى ایران چاپ و نشر مى شد, مطالعه مى کردند. از جمله کتاب طبایع الاستبداد عبدالرحمن کواکبى, آزادى و استبداد در اسلام, در آن روزها مورد توجه بود و فرهیختگان حوزه, به دقت آن را در بوته پژوهش قرار مى دادند.
حتى آثار و نوشته هاى ملکم و طالبوف نیز در حوزه ها مطالعه مى شد.
* سید ابراهیم وحدتى, والد سید محمد محیط طباطبایى, از جمله عالمان روشن اندیش و اهل مطالعه و آگاه به امورى بود که در جهان و جهان اسلام مى گذشت. او, اهل زواره بود و از عالمان آن دیار که در دوران مشروطیت در تهران به سر مى برد. در مبارزات مشروطیت شرکت همه جانبه داشت و با همه توان از مشروطه دفاع مى کرد و پشتیبان مشروطه خواهان بود و در کنار عالمان بزرگ:
(شادروان سید ابراهیم, در جوانى از زواره به اصفهان رفت و در آن شهر تحصیل نمود و از شاگردان برگزیده میرزا جهانگیرخان قشقایى و ملا محمد کاشى و میرزا عبدالجواد شهشهانى (استاد معروف ریاضى و نجوم زمان خود) به شمار مى رفت.
فقه را نزد حاج میرزا هاشم چهارسویى, فقیه معروف شهر و حاج آقا منیر و درس اصول را در خدمت شیخ محمدعلى ثقةالاسلامى نجفى و برادرش شیخ محمدتقى, معروف به آقانجفى, فراگرفت.
در حلقه درس میرزا جهانگیرخان حکیم, شرح مطالع و شرح منظومه حاج ملاهادى سبزوارى و شرح اشارات خواجه نصیرالدین طوسى را خواند.
در انقلاب مشروطه از اصفهان به تهران رفت و از افراد مؤمن و علاقه مند به نهضت آزادى بود و تا پیروزى مجاهدین و فتح تهران همکارى خود را ادامه داد; ولى پس از فتح تهران, از حرکات بعضى از مجاهدین تندرو, متأثر شد و به زواره برگشت.)
محیط طباطبایى از پدرش چنین یاد مى کند:
(پدرم در سال 1325هـ.ق که از تهران به زوّاره بازگشت نسخه اى از ترجمه فارسى کتاب طبایع الاستبداد را که عبدالحسین میرزایى قاجار از عربى به فارسى نقل کرده و به چاپ سنگى رسیده بود, با خود آورد و سخنانى که درباره فوائد مشروطه و مضار استبداد مى گفت, با مراجعه بدان کتاب حل مى کرد.)120

گامهاى عملى حوزه در مبارزه با دولت قاجار
زمامداران قاجار, خود را مالک الرقاب مردم مى پنداشتند. قانونى جز خواست شاه و کارگزاران وجود نداشت. مجازاتهاى دولتى, حد و مرزى نمى شناخت. در عرصه اقتصادى دیوارى بلند مردمان فرو دست و دولتمند را از هم جدا کرده بود. مالیاتهاى گوناگون از مردم به ستم گرفته مى شد و درباریان, در خوان یغمایى که از دسترنج مردم براى شان فراهم آمده بود, به شادخوارى روزگار مى گذراندند. سفرهاى خارجى شاه که با وام بیگانگان برآورده مى شد, فشار اقتصادى بر ملت را چند چندان مى کرد, چنان که در آستانه مشروطه, به جاى مالیات از مردم تنگدست قوچان, دختران آنان را گرفتند و به ترکمنها فروختند.121 مهاجرت مردم فرودست و فقیر به قفقاز افزونى گرفته بود. مرزها از دست اندازیهاى بیگانگان در امان نبودند. هرچند گاه قطعه اى از خاک ایران, به دست دشمنان مى افتاد. بیگانگان, بویژه روسها, انگلیسیها و دیگر اروپاییها بر شاهراه هاى اقتصادى و امنیتى کشور, چیره شده بودند و کس را قدرت برخورد و رویارویى با آنان نبود. ناصرالدین شاه که اعتراضها را با گلوله پاسخ مى داد و مظفرالدین شاه نیز که نرمخوتر از پدر بود, در حصارى از چاپلوسان قرار داشت و هماره در غفلت و فراموشى روزگار مى گذراند و به اسراف و بى قانونیهاى کارگزاران خود و زورگوییها و نامردمیهاى آنان, کم تر توجه مى کرد. در این پریشان حالى که مردم ایران داشتند و نابسامانى که ایران را دربر گرفته بود و به لبه پرتگاه نزدیک کرده بود, و موجهاى بزرگ و سیلابهاى فرهنگى و نظامى که در پیرامون ایران جریان داشت, به گواه همه اهل نظر و آشنایان به امور سیاسى, دیر و یا زود آن را در خود غرق مى کرد, مردم به دنبال پناهگاه بودند و مهم ترین کانونى که مى توانست ایران را نگهدارد و مردم فرودست و ستمدیده را از ستم رهایى بخشد عالمان دین و دست پروردگان آنان در حوزه هاى دینى بود. طالب علمان آگاه و باتقوا و زمان شناس, سخن گوى مردم بودند و بیوت مراجع, پناهگاه ستمدیدگان.

رویدادهاى زمینه ساز حرکت
در این گیرودار, چند رویداد مهم, زمینه را براى دادخواهى حوزه و مردم فراهم آورد.
1. رفتار توهین آمیز نوژ بلژیکى, مسؤول گمرک. وى, با پوشیدن لباس اهل علم, در ماه محرم و شرکت در مجلس رقص باله و عکس گرفتن با این حال و پخش کردن آن, به اسلام و عالمان دین توهین کرد.
2. رویداد ناگوار کرمان: در رجب 1323, کارگزاران کرمان, حاج محمدرضا مجتهد کرمانى را به دلیل امر به معروف و نهى از منکر, شلاق زدند و او را از شهر تبعید کردند. این حرکت زشت و ستمکارانه, سخت مردم و عالمان را به خشم آورد و آنان را علیه دستگاه استبداد و دون صفتیهاى قاجاریان برانگیخت.

3. چوب زدن عین الدوله, به تجار بى گناه قند, براى زهرچشم گرفتن از عالمان دین و بازاریان, تا جرأت حرکت و اعتراض از آنان گرفته شود.
4. امتیاز ساخت بانک روس بر روى قبرستان عمومى و توهین به مردگان مسلمان.122
در برابر این کارهاى ناروا, که جرقه هاى نخستین علیه بیداد قاجار بود, حوزه ها, طالب علمان و علماى بزرگ, مبارزه اى گسترده را آغاز کردند و براى رسیدن به پیروزى و دست یابى به هدفهاى راستین, راه هایى را تجربه و مراحلى را پشت سر گذاشتند, که به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:

1. اندرز و خیرخواهى
علماى بزرگ, براى اصلاح نابسامانیها, ناشایستگیها, خیرخواهانه مظفرالدین شاه را اندرز دادند و با مدارا و خیرخواهى او را از سرانجام ستم و بیداد پیرامونیان خود, بیم دادند و به او اندرز دادند که از حصار پیرامونیان و دایره بى خبرى به درآید و از گوشه و کنار کشور, خبر بگیرد و فریاد دادخواهى مردم را بشنود و روش حاکمان دادگر را پیشه سازد و به این وسیله نام خود را بر تارک تاریخ بنشاند. عالمان دین, با نامه و پیام, از شاه درخواست اجراى عدالت و گسترش رفاه عمومى مى کردند و به او هشدار مى دادند که راهى جز این در پیش روى ندارد.
از شاه خواستند که زمینه را براى سامان دادن به عدالت خانه و سپس مجلس شورا فراهم آورد, کارگزاران ناشایست را برکنار کند و…
(اول مشکل اظهارات علماى تهران و اصرار ایشان بر عزل… حاکم خراسان است, به سبب تنگدستى از وفور خرج و قصور دخل و ناحسابى دیوان, که بدحسابى حاکم نتیجه آن است… و دیگر عزل میرزا احمدخان علاءالدوله, حاکم عربستان را مى خواستند که در شوشتر به شقاوت معامله کرده.)123
از جمله نامه هاى مهم هشداردهنده عالمان به شاه در آغاز مشروطه, نامه شیخ مرتضى آشتیانى مجتهد بود. او که حوزه درسى مهمى را در مرکز تهران اداره مى کرد, شاه را پدرانه اندرز داد و او را از سرانجام نابسامانیها و خودسریهاى درباریان و خرابى شرایط اقتصادى و ناامنى کشور بیم داد و بهبود کشور را در برطرف ساختن دشواریها و گرفتاریها و در حکومت قانون و مشروطه دانست:
(امروز اصلاح امور و انتظام رشته منقصه جهات مملکت را منحصر به اعاده معدوم و اقامه قیامت کبراى مشروطه مى دانم و گذشته از آن, اگر امور, کما هو المحتوم, به همین منوال قلائل ایام دیگرى بگذرد, تمامت شخوص مملکت, در معرض فنا و زوال واقع خواهد شد… که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان)124
ییا سید ابوطالب زنجانى, از عالمان پر نفوذ و هوادار مشروطه مشروعه, شاه و درباریان را بسیار اندرز مى داد و فساد و انحراف حاکمان را گوشزد مى کرد.

در مجله یادگار درباره وى آمده است:
(او… از ابتدا که به تهران وارد شد, با دربار سلاطین روابط مؤکد پیدا کرد و داراى نفوذ کلمه شد. در عین حال, از تنقید عملیات مستبدانه و پاره کارهاى نارواى آنان, به هیچ موقعى خوددارى نمى نمود. تصریحاً و تلویحاً, عیوب و مضرّات استبداد مطلقه را گوشزد زمامداران وقت نموده و از اظهار و اعلام مقاصد مشروعه و مطالب حقه پروایى نداشت.)125
او از نفوذ کلمه اى که در قاجاریان داشت, به سود فرودستان و احقاق حقوق آنان استفاده مى کرد.

2. تشکل حوزوى
پس از آن که روشهاى معمول و اندرزها و خیرخواهى هاى عالمان بزرگ, در اصلاح دولت کارساز نیفتاد, عالمان و طالب علمان درصدد برآمدند روشهاى دیگرى پیش بگیرند و حرکتهاى اثرگذارترى از خود بروز دهند. و در این راه, در مرحله نخست, ضرورت داشت براى هم اندیشى برنامه ریزى, سامان دهى و حرکت, تشکل پیدا کنند. براى این هدف, چند انجمن پایه ریزى شد.
الف. انجمن علماء: در آغاز مبارزه, رهبران فکرى و عالمان حوزه, مانند سید عبدالله بهبهانى, سید محمد طباطبایى, شیخ مرتضى آشتیانى در مدرسه یا منزل به رایزنى مى پرداختند. این نشستهاى درون حوزوى, سپس به صورت مهمانى دوره اى در خانه ها برگزار مى شد. شیخ مصطفى آشتیانى (شهید) جلسه ها را هماهنگ مى کرد.
(آمیرزا مصطفى آشتیانى این مجامع مخفى آقایان علما را به شکل مهمانى دوره درآورده.)126
سپسها شیخ فضل الله نورى نیز, در این جلسه ها شرکت مى کرده با افزایش جلسه ها, نشستها و انجمنها, پس از مجلس اول, پیشنهاد شد: این جلسه ها, به گونه انجمن رسمى درآید. عالمان, با در نظر گرفتن پاره اى موضع گیریها و گفته ها, که شاید حزبى وانمود شدن علماى حوزه یکى از آنها بود, این پیشنهاد را نپذیرفتند. در بیانیه اى که در مورخه 9 جمادى الاول 1325, که از سوى مجتهد نورى و طباطبایى نشر یافت, آمده است:
(خدمت اخوان مؤمنین از اهل علم و غیرهم, عرض مى شود: بحمدالله تعالى, خلافى که به انظار و خواطر اخطار شده بود, از مخالفت بین علماء اعلام و حجج اسلام, مرتفع شد و داعى فعلا در منزل حضرت مستطاب… آقاى سید محمد, دام ظله, هستم در باب انجمن علما که براى صلاح مثل سایر انجمنها معمول شده بود, چون موقع توقعاتى شد فعلا موقوف و متروک است. چنانچه بعد صلاح شد به اطلاع همه, که خالى از همه شوائب باشد, مقرر خواهد شد.)127
ب. انجمن مخفى یا انجمن اصلاح خواهان: این جمعیت سرى, توسط شمارى از طالب علمان و واعظان شکل گرفت. بیش تر اعضاى آن از طلاب کرمانى تهران بودند. ناظم الاسلام کرمانى, بنیانگذار آن بود. جز طلاب, کسان دیگر نیز, توانستند در آن عضو شوند و این گروه الگوى خود را در تشکل سرّى, امام حسین(ع) معرفى مى کردند که در سرزمین منى, جلسه سرى براى مبارزه با معاویه تشکیل داد:
(فامّا دور هم نشستن و تأسیس انجمن مخفى و دعوت خلق و بیدارى آنها که دستورى است از شرع اسلام به ما داده شده است; چه اول کسى که انجمن را تأسیس نمود در اسلام و مردم را امر به دعوت و احقاق حق نمود, مقنن قوانین عدالت و مؤسس آزادى و حریت, دومین فرزند پیامبر و سومین امام ما حسین بن على(ع) بود. آن حضرت اول کسى است که براى پیشبرد مقصود در انجام تکالیف الهى انجمن مخفى را تأسیس نمود.)128

کار انجمن, دادن آگاهى سیاسى به مردم و آگاهاندن آنان از رویدادهاى اجتماعى بود. انجمن در خانه هاى اعضاء و گاه در حجره هاى طلاب عضو, از جمله حجره شیخ محمد شیرازى و برهان الدین خلخالى, در مدرسه سپهسالار, تشکیل مى گردید. شمارى از اعضاى این انجمن, در ادامه مبارزات مشروطه به تندروى روى آوردند و حرکتهاى افراطى از خود بروز دادند.129
ج. انجمن مقدس اتحادیه طلاب: این تشکل, گسترده ترین سازمان حوزوى بود و بیش از هزار عضو داشت. به گزارش روزنامه انجمن تبریز:
(… در تهران, زیاده از ده, پانزده انجمن موجود است که مشهورترین آنها, انجمن اتحادیه (طلاب) است که تمامى آنها طلاب مشروطه خواه اند که زیاده از هزار نفر مى شوند)130
دفتر انجمن در مدرسه دارالشفاء بود و مدیریت آن را حاج شیخ محمدحسین خراسانى برعهده داشت.131 این نهاد, در بسیج طلاب براى مبارزه با استبداد, نقش اثرگذارى داشت و پس از مشروطه نیز, هم چنان در صحنه بود. مراسم سالگرد شهداى حوزه در مشروطه, در مدرسه سپهسالار, به دعوت این انجمن برپا شد و در آن مراسم شیخ محمد سلطان المتکلمین سخنرانى کرد.132
د. انجمن اتحادیه حسینى. این تشکل ویژه ذاکران و واعظان و سخنرانان تهران بود.133
3. سخنرانیهاى بیدارگرانه
واعظان و خطیبان در بسیج مردم در جنبش مشروطه, نقش بنیادین و اثرگذارى داشتند. اینان به مناسبتهاى مذهبى, مانند ماه رمضان و ماه محرم بهترین زمینه گردهمایى براى نشر مسائل دینى و اجتماعى به شمار بود, به سخنرانى مى پرداختند. در آن دوره, مجتهدان و مدرسان فقه و اصول نیز احساس تکلیف کرده و منبر مى رفتند و افزون بر شرح باورها و ارزشهاى اخلاقى دین, گزاره هاى جدید اجتماعى و سیاسى را براى مردم شرح مى دادند. در ماجراى توهین نوژ به اسلام و عالمان دین, نخستین واکنش از سوى سید عبدالله بهبهانى و طلاب حوزه ایشان, بروز کرد. ایشان در منبر, بر بى عدالتى اقتصادى, بویژه چیره شدن نوژ به مال و جان و ناموس مردم, سخن گفت و از تعرفه هاى دلبخواهى و آزار زائران امام حسین در مرزها و… انتقاد کرد.134 این سخنرانى کوبنده از سوى مرجعى بزرگ, چون سید عبدالله بهبهانى, بازتاب گسترده اى در جامعه داشت و اعتراض همگانى را برانگیخت. سخنرانى ایشان, چنان با احساس و از روى درد و دغدغه بود که حاضران مجلس گریستند و در عزاى اسلام و مسلمانان گریبان چاک کردند. در واکنش به توهین حاکم کرمان به مجتهد شهر و کشتار شمارى بى گناه نیز, علماى حوزه مجلسها به پا کردند و سخنرانان مردم را در جریان رویدادها قرار دادند. سید عبدالله بهبهانى, در مدرسه و مسجد خود [سپهسالار قدیم] مجلس به پا کرد و سخنرانان از ستم کارگزاران براى مردم ماجراها گفتند و آنان را به اعتراض واداشتند و صدرالعلما, در مسجد سید عزیزالله شرحى از ماجرا را بر مردم باز گفت.135

سید محمد طباطبایى نیز در مدرسه ها و مسجدها, منبر مى رفت و در بایستگى و نیاز به عدالت اجتماعى, تعدیل مالیاتها, اجراى قانون, تنبیه نابکاران و بزهکاران و غارت گران بیت المال را به طور جدى خواستار مى شد. از بین بردن فقر و بى عدالتى را اصلى مى دانست که باید همیشه در دستور کار دولت قرار گیرد. طلاب را بر بایستگى آگاهى از مسائل روز توجه مى داد و روش حکومت عادلانه على(ع) را براى ایشان بازگو مى کرد. با یاد حوادث عاشورا و شهادت در راه هدف, مردم را در رسیدن به آزادى و کرامت انسانى دلیر مى ساخت.136
شیخ محمد واعظ از سخنرانان نامور و دانشمند بود. او در سال 1271 متولد شده و مقدمات فقه و ادبیات و حکمت را در تهران گذراند و مدت شش سال, در نجف, به فراگیرى دانشهاى عالى حوزوى پرداخت. و پس از آن براى تبلیغ دین و ارشاد مردمان و نشر دانش دین, به تهران برگشت.
وى, سخنران پر جاذبه و پر اطلاعى بود. سخنرانیهاى او در گسترش فرهنگ اسلامى و توجه دادن مردم به استقلال و خودکفایى بسیار اثرگذار بود:
(در این مدت شانزده سال توطن تهران, جوهر نفس قدسى خود را در بذل در ابلاغ از احکام دین حضرت سید المرسلین و تنبیه غافلین و تحریص مسلمین, به پوشیدن لباس و منشوحات ایرانیین در معابد و مساجد معظمه و محافل مکرمه, در کمال آزادى و حریت از امر به معروف و نهى از منکر تغافل نورزیده و طورى محبوبیت بین خواص و عوام پیدا نموده که انذار و ارشاد و پند و اندرز و امر و نهى و آن چه از آن ناحیه صادر مى شد, معمول و مطاع در موقع اجرا مى گذاردند)137

شیخ محمد واعظ در جریان ساختن بانک استقراض روس بر روى قبرستان مسلمانان و هتک حرمت مردگان, در اجتماع علما و طلاب و مردم منبر رفت و در باره ننگ و نکبت چیرگى کافران بر مسلمانان و آثار میشوم آن, سخن گفت و بانک روسى را, رواج دهنده ربا میان مسلمانان دانست.
عالمان دیگر, چون شیخ مرتضى آشتیانى, شهید مصطفى آشتیانى و طلاب مدرسه خازن الملک از او جانبدارى کردند. اثرگذارى این سخنرانى, چنان بود که مردم در مدت دو ساعت, اثرى از بانک به جا نگذاشتند و تمام آجرها و وسائل بنایى را به بیرون از قبرستان بردند.
پیش از این سخنرانى, شیخ مرتضى آشتیانى نیز, در مسجد خازن الملک از حرام بودن ساختن بانک استقراض بر روى قبرستان مسلمانان, سخن گفته بود.138 علماى نجف, آخوند و ملاعبدالله مازندرانى, در پیامهایى به شیخ محمد واعظ از او تقدیر و تشکر کردند و او را بر ادامه مبارزه با ستم و افشاى بى عدالتیها, تشویق کردند.
آخوند در یکى از نامه هاى خود به وى نوشت:
(در تمام اوقات, خصوص ایام و لیالى متبرکه شعبان و رمضان, به عموم ملت بفهمانید که غرضِ ما از این همه زحمت, ترفیه حال رعیت و رفع ظلم از آنان و اعانه مظلوم و اغاثه ملهوف [فریادرس بیچاره] و اجراء احکام الهیه, عز اسمه, و حفظ وقایه بلاد اسلام از تطاول کفار و امر به معروف و نهى از منکر و غیرها از قوانین اسلامیه نافعه للقوم بوده است.)139
سید جمال واعظ نیز, در این هنگام, از اصفهان به تهران آمد. در خوش بیانى شهره بود و در بیان گزاره هاى سیاسى و اجتماعى به زبان ساده سرامد. وى, پس از فراگیرى دانشهاى اولیه در زادگاه خود, به نجف رخت کشید و پایه هاى عالى تحصیل را در محضر علماى نجف, پیمود. از عمویش سید اسماعیل صدر, اجازه اجتهاد گرفت و از میرزا حسین نورى محدث, اجازه حدیث.140
سخنرانیهاى او, در بیدارى مردم, به زانو درآوردن گروه استبداد, علاقه مند کردن مردم به نهضت, بسیار بسیار اثرگذار بود. چون به زبان ساده سخن مى گفت و زوایاى مشروطه به روشنى مى نمایاند و رویدادها را به درستى و دقت براى مردم بازگو مى کرد و ستم درباریان و کارهاى ناپسند آنان را مو به مو, مى نمایاند از آیات و روایات براى مستند کردن سخن خود بهره مى برد, در بین مردم جا باز کرده بود و مردم به سخنرانیهاى وى علاقه نشان مى دادند.
(سید جمال الدین بدون ادنى شبهه اى اولین کس بود که در ایران مستقیما با مردم کوچه و بازار, روبه رو شد و با زبانى که مردم مى فهمیدند و به طرزى که دلپسند کوچک و بزرگ و زن و مرد بود, با آنان صحبت داشت و به قول اصفهانیها, اختلاط کرد و هرگز به هیچ وجه, درصدد فضل فروشى و خودنمایى برنیامد. در ساده حرف زدن استاد بود و مطالب را طورى آمیخته با صداقت و دلسوزى بیان مى کرد که حداکثر تأثیر را در شنونده به عمل مى آورد, موقعى که صحبت از تأسیس بانک ملى در اوائل مشروطیت به میان آمد, در مسجد بزازها نطق مى کرد, به طورى مردم را تشویق به شرکت در این امر نمود که زنها فى المجلس گوشواره ها و دستبندهاى نقره و طلاى خود را از گوش و دست کنده در روى پله هاى منبر ریختند.)141

سید جمال واعظ, در آغاز خطیب رسمى مسجد شاه بود و با سید محمد طباطبائى پیوند نزدیکى داشت. و جلسه هاى خصوصى, بویژه در انجمن مقدس اسلامى, براى پاسخ گفتن به شبهه هاى دینى, با هماهنگى آنان و دیگر عالمان تشکیل مى شد. از اندیشه هاى سید محمد طباطبائى جانبدارى مى کرد.
در سخنرانیها بى باکانه از فساد درباریان و فاصله طبقاتى, فقر مردمان و ثروتهاى بى حساب و کتاب درباریان و ثروتهاى بادآورده سخن مى گفت و مردم را برمى انگیخت که در پى حکومتى بسان حکومت حضرت امیر(ع) باشند. از جمله, در یکى از سخنرانیها که در صحن امامزاده یحیى, پس از نماز جماعت شیخ محمد سرخه, ایراد کرد, گفت:
( دیوارى مابین اغنیا و فقرا کشیده اند, آن دیوار ظلم است. اغنیا, باید به لهو و لعب و پلو و گوشت بره و کنیاک مشغول باشند و فقرا به نماز خواندن و نان جو و سبوس خوردن. از زیادى غصّه تا صبح خواب نکردن, صبح نماز خواندن; و لیکن مرد که شب تا ساعت هشت مشغول شراب و قمار است, کجا نماز مى خواند. تا نزدیک ظهر خوابیده…پارکهاى زیبا, گلهاى رنگارنگ, آبهاى جارى, حمامهاى صحیح مال اغنیاست…
پناه من حضرت صاحب الزمان است. اگر مردم به صدا بیایند. پدر ظالم را بیرون مى آورند.
…مردم!مشروطیت آزادى است. حالا آنهایى که غرض دارند, مى گویند:معناى آزادى یعنى دست زنهاى خود را گرفته در خیابانها راه برویم, شراب علانیه بخوریم, قمار در سر گذرها بکنیم!نه, معناى مشروطیت و آزادى این نیست;چرا نمى فهمید. مساوات است, شاه و گدا در حکم خداوند یکسان است, هیچ تفاوتى ندارد…
حضرت امیرالمؤمنین چهار سال و شش ماه, به صورت ظاهر سلطنت داشتند, اقلاً نصف روى زمین در اطاعت حضرت بود, نه این قسم سلطنتها. یکى از وکلاى حضرت عریضه به خدمت حضرت کرده بود که:درعدن ضابط معاویه به ظلم گوشواره از گوش زن یهودیه بیرون آورده.
امیرالمؤمنین بناى گریه را گذاشتند.

اصحاب عرض کردند:یهودیه بوده است. فرمودند:در پناه اسلام است, چه تفاوت مى کند. حالا هم همان قسم شده. این اغنیاء شماها را غلام و زنهاى شما را کنیز زر خرید خود مى دانند و شما را مى فروشند, چنانکه فروختند امّا گوشواره دیگر در گوش شماها نگذاشتند که بیرون بیاورند و هر چه هست مال خودشان مى دانستند. خداوند ظالم را برطرف کند.)142
4. روى آوردن به رسانه نوشتارى
از ابزارهاى مهم پیام رسانى در دوره مشروطه, روزنامه بود. عالمان و طالب علمان, براى رساندن پیام خود به مردم, به این رسانه روى آوردند. و از این وسیله کارامد و رایج در مبارزه با استبداد و روشنگرى اندیشه ها غافل نماندند. از روزنامه براى پاسخ به شبهه هاى دینى, به گونه اثرگذار استفاده کردند. پاره اى از جرائد حوزوى, به دلیل زیربناى منطقى و استوارى شکل و محتوا, از سوى مراجع آن روز تشویق شدند. از جمله روزنامه هاى آن روز, جریدة دعوة الحق بود که به همت و تلاش شیخ محمدعلى بهجت دزفولى در سال 1321هـ.ق نشر یافت.
شیخ محمدعلى بهجت, با دانش و آگاهى که داشت, در مشروطه اثرگذار بود و نقش بسیار روشنگرى در بین مردم و فرهیختگان داشت:
(شیخ محمدعلى بهجت… مدتى در نجف اشرف به تحصیل پرداخته و از مرحوم آخوند اجازه اجتهاد گرفته بوده است. در دوره دوم مشروطیت, به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. در سال 1321هـ.ق موفق به تأسیس انجمن علمى در تهران گردید. در همین سال نیز, ریاست کمیسیون تصحیح کتب و ترجمه عربى اداره انطباعات وزارت معارف را عهده دار شد. از خدمات دیگر او… تأسیس کتابخانه معارف و مجموعه معارف مى باشد.)143
هدف او از نشر دعوةالحق, هدایت مردم و رشد اندیشه هاى دینى و دگرگونى در فرهنگ عمومى و برقرارى پیوند بین مسلمانان بود.
دعوةالحق در دوره مشروطیت در صحنه فکرى و سیاسى جامعه, حضور جدّى داشت. در پى آن بود که با استدلال و منطق, حق بودن اسلام را به جهانیان بشناساند:
(همانا صحیفه دعوةالحق… بحث مى نماید از حقایق دین اسلام و منافع راجعه به حوزه مسلمین و حقایق دینیه اسلامیه… معارف, اخلاق, عبادات و سیاسات, احکام و غیره و غیره و نیز منافع راجعه به حوزه مسلمین)
نشریه دعوةالحق, مورد توجه بزرگان حوزه قرار گرفت. داعى الاسلام, صاحب جریده الاسلام, شیخ محمدعلى بهجت را تشویق به ادامه کار کرد. سید ریحان الله بروجردى مجتهد, با نشریه دعوةالحق, همکارى و مکاتبه داشت. آقا سید محمد طباطبایى در نامه اى از کار بهجت دزفولى تقدیر و تشکر کرد.144
* * *

روزنامه زشت و زیبا
روزنامه زشت و زیبا, که جنبه فکاهى داشت زیر نظر انجمن اتحادیه طلاب به سرپرستى نظام الاسلام بهبهانى منتشر مى شد.
باستانى پاریزى مى نویسد:
(بیش تر ستونهاى فکاهى همین جریده است که محمدعلى شاه را وادار کرد در محرم 1326, قانونِ مطبوعات را در 52 ماده تصویب کند, قانونى که تا سالها تأثیر آن مشهود بود.)145

مجله تدین
فخرالاسلام نیز در سال 1325 مجله تدین را بنیان نهاد. حوزه کارى مجله, همه گزاره هاى اعتقادى و اجتماعى و سیاسى را در بر مى گرفت. بیش تر بر محور گزاره هاى کلامى و نقد و بررسى ادیان و مذاهب در چرخش بود. در عنوان آن نوشته شده بود:
(جریده ملى, مذهبى, اجتماعى, سیاسى, تاریخى, اخلاقى, علمى, اقتصادى و سؤالات مذهبى از هرکس درج و جواب مى دهد و هفته دو روز, زبان تورات و انجیل درس و قانون مناظره نیز درس مى دهد.)146

روزنامه ادب
شیخ مجدالاسلام کرمانى, فرزند آقا یوسف, از بزرگان و دانشمندان کرمان, تحصیلات خود را بیش تر در نزد شیخ ابوجعفر کرمانى و ملاعبدالله راینى و ناظم الاسلام کرمانى به پایان برد147 و سپس به تهران آمد و در تهران, از آغاز جنبش آزادى خواهى روزنامه هاى: کشکول, نداى وطن, محاکمات, و روزنامه ادب را سرپرستى کرد. او در این روزنامه ها, نابسامانیهاى اجتماعى, رشوه خوارى ادارات, سرگردانى ارباب رجوع و حیف و میل بیت المال را گوشزد مردم مى کرد.
مجدالاسلام, آزادى و پیشرفت و پویایى جامعه را در گروِ پاى بندى به دیانت مى شمرد و بر این باور بود: اگر به اسلام خالص برگردیم و ارزشهاى دینى را در عرصه کرامت انسان, آزادگى, عدالت را فرا روى خود قرار دهیم, از مفاسد تمدن غرب, به دور مانده و به پیشرفت ترقى و کمال دست خواهیم یافت.
ناظم الاسلام کرمانى درباره نقش بیدارگرانه مجدالاسلام در روزنامه ادب مى نویسد:
(مجدالاسلام از اشخاص عالم و طالب تجدد, در روزنامه ادب خدمات بزرگى کرد. روى مردم را به دولت باز نمود. فضاحت اعمال درباریان را به گوش مردم رسانید. اول مقاله اى که در روزنامه ادب بر ضد دولت استبدادیه نوشت, مقاله اى است که در شماره 108 در صفحه اول, به عنوان مجلس مبعوثان, مقاله اى درج نمود و نیز در همان روزنامه, در صفحه سه که واقعه ارامنه و مسلمانان قفقاز را مى نویسد, بعض کنایات و تعریضات را درج نموده و نیز در شماره 164, در صفحه پنجم در عنوان بقیه تدین, مایه تمدن, احتیاج مردم را به مجلس مبعوثان و قانون عدالت و مساوات, با صراحت و لزوم سلطنت مشروطه را گوشزد مردم مى نماید و نیز در کاریکاتورهایش خرابى ادارات دولتى و بى حسى مردم را به خوبى اظهار و نشان مى دهد.)148
مجدالاسلام, که از مخالفان عین الدوله بود و گزارش اخبار حرکت آزادى خواهى مردم را در روزنامه هاى خود مى نوشت, سرانجام توسط عین الدوله به کلات تبعید شد.

روزنامه الجمال
سید جمال واعظ, مجموعه سخنرانیهاى خود را به نام روزنامه الجمال منتشر مى کرد.149

یخ یحیى کاشانى و روزنامه حبل المتین ایران
از دیگر طالب علمان و فرهیختگان خانواده مطبوعات حوزه در مشروطه, شیخ یحیى کاشانى بود. او در سال 1293 در کاشان متولد شد و پس از آموختن دانشهاى مقدماتى در نزد ملامحمد حسین نطنزى, جدّ خود, و… در سال 1312 براى کامل کردنِ آموخته هاى حوزوى خود, به اصفهان رفت و چندى در نزدِ میرزا محمدهاشم چهارسوقى و آقا سید محمدباقر درچه اى, فقه و اصول آموخت و آن گاه به نجف رفت و از درس آخوند خراسانى و دیگر علماى بنام حوزه نجف, بهره برد.
به تهران آمد و از آن جا که فردى آزادى خواه بود و استعداد نویسندگى داشت, دست به قلم برد و به کار نگارش روى آورد. درباره نابسامانیها و ناکارامدیهاى آموزش مدرسه هاى جدید و… مقاله اى نگاشت و براى چاپ به حبل المتین داد. همین, سرآغازى شد براى روزنامه نگارى او.
او, پیش از مشروطه, در پى تلاشها و تکاپوها و حرکتهاى ضد استبدادى, به اردبیل تبعید شد. در تبعیدگاه, با علماى اردبیل در تماس بود و توسط آنان در آغاز مشروطه, به طلابى که به آن جا تبعید شده بودند, کمک مالى مى رساند و وى با فراغتى که در اردبیل پیدا کرد, رساله اصولى در حجیت قطع نوشت و آن را به میرزا على اکبر مجتهد اردبیلى ارائه داد.
او در سال 1321, با آغاز جنبشهاى مردمى علیه استبداد قاجار, همکارى خود را با حبل المتین از سر گرفت و مقاله هاى ارزنده اى در زمینه اصلاحات جدید, ضرورت دگرگونى اقتصادى در ایران, راه آهن و… نوشت و براى چاپ در اختیار روزنامه حبل المتین قرار داد.
پس از مشروطه, افزون بر سردبیرى روزنامه حبل المتین تهران, با روزنامه مجلس و روزنامه ایران نو نیز همکارى مى کرد.150 روزنامه ایران, هوادار اندیشه ها و دیدگاه هاى دموکراتهاى تهران بود.
سید حسن کاشانى برادر جلال الدین کاشانى از شاگردان آخوند خراسانى, روزنامه حبل المتین تهران را منتشر کرد.
صدرالعلماء خراسانى, روزنامه روح القدس را راه انداخت. مقاله هاى تند علیه استبداد قاجار مى نگاشت. سرانجام, به همراه شیخ ابراهیم, پسرعمویش, در جریان بمباران مجلس, کشته شد.151

*روزنامه مساوات
سید محمدرضا مساوات از شاگردان حکیم میرزا ابوالحسن جلوه و از مخالفان سرسخت استبداد, در دوران مبارزات مشروط, روزنامه مساوات را نشر داد. مقاله ها و گزارشهاى تند این روزنامه علیه دربار, خشم محمدعلى شاه را برانگیخت. او بعدها چندین دوره نماینده مجلس شد و از همراهان و همفکران مدرس بود. وى در سال 1306هـ.ش چشم از دنیا فرو بست.152

*هفته نامه دعوت الاسلام
سید محمدعلى تهرانى چاله میدانى از فضلاى پر جنب و جوش حوزه تهران و از سخنرانان دلیر عرصه هاى گوناگون مشروطیت, هفته نامه دعوت الاسلام را بنیان نهاد. در این هفته نامه, به گزاره هاى دینى توجه مى شد. از مقوله هاى اعتقادى و ارزشى اسلام, سخن به میان آمد.153

کوکب درّى
ناظم الاسلام کرمانى روزنامه کوکب درّى را بنیان نهاد و اخبار و گزارشهاى مشروطه طلبان و پاره اى از گزاره هاى سیاسى و اجتماعى را در آن منتشر مى کرد.

روزنامه حیات
شیخ محمدحسین حیات روزنامه حیات را نشر مى داد.154 این روزنامه ارکان حزب دموکرات بود.

حبل المتین هند
طالب علمان حوزه تهران, با روزنامه حبل المتین هند همکارى داشتند و آثار علمى, اجتماعى و سیاسى خود را براى چاپ به این روزنامه مى فرستادند. حبل المتین را سید جلال الدین, ملقب به مؤیدالاسلام, از سالها پیش از مشروطه, نشر مى داد.
سید جلال الدین, فرزند سید محمدرضا مجتهد کاشانى بود. وى مقدمات علوم دینى را در اصفهان آموخت و سپس به سامرا رفت و در حوزه درس میرزاى شیرازى شرکت کرد و از محضر آن فرزانه بهره هاى بسیار برد. در همین برهه سفرى به بندرعباس داشت که در این سفر دومین دگرگونى بزرگ زندگى وى روى داد. یعنى افزون بر آشنایى با دریاى دانش و معرفت و استفاده از محضر میرزا, در این سفر, با سید جمال الدین اسدآبادى آشنا شد و به دنیاى جدید گام گذاشت.
او در این سفر به سید جمال الدین اسدآبادى پیوست و از بوشهر تا تهران با او همراه شد.155 در همین سفر بود که به سفارشِ سید جمال الدین اسدآبادى براى نشر افکار آزادى خواهانه و بیدارى ایرانیان دست به کار شد تا روزنامه اى را بنیاد نهد.

محیط طباطبایى مى نویسد:
(سید جلال الدین کاشانى, مؤیدالاسلام, که در یکى از بنادر خلیج فارس, هنگام سفر اخیر سید از بصره به اروپا, با او ملاقات کرده بود, به تشویق وى, روزنامه حبل المتین را تأسیس کرد و در ابتداى امر, به روش و اسلوب عروةالوثقى نظر داشت.)156
این روزنامه درباره گزاره هاى گوناگون اعتقادى, سیاسى, اجتماعى به بحث مى پرداخت و از اقتصاد ایران و جهان و مقوله هاى مهم و مورد نیاز مردم, گزارش و تحلیل منتشر مى کرد. آن چه در سرلوحه این روزنامه قرار داشت, مسأله اتحاد اسلام و مسلمانان بود که در این باب, مقاله هاى سودمندى در آن چاپ مى شد. نابسامانیهاى ایران, ستمها و زورگوییها را افشا مى کرد و مستنداتى از ستمگریها را به آگاهى مردم مى رساند. از رویدادها, اختراعها و خبرهاى علمى جهان گزارشهاى خوبى داشت. دانشها و اختراعهاى نوین بشرى و پیشرفتهاى اقتصادى کشورهایى چون ژاپن را زمینه بحث قرار مى داد و بهانه مى ساخت و از واپس ماندگیهاى ایران و عاملها و سببهاى پیشرفت و ترقى آنها, به شرح سخن مى گفت و جستارها و نکته هاى درخورى فراروى خوانندگان روزنامه و فرهیختگان قرار مى داد.157
طالب علمان و فرهیختگان بسیارى از حوزه تهران, چون میرزا ابوطالب زنجانى, شیخ یحیى کاشانى و… با این روزنامه در پیوند بودند و همکارى داشتند.158
و جز اینها, طالب علمان دیگرى نیز در حوزه تهران بودند که از این رسانه نوشتارى, در راه روشنگرى, جهل و تاریکى زدایى مبارزه با استبداد سود مى جستند.159

روزنامه مجلس
روزنامه مجلس نیز, به تلاش و همت فاضلان و طالب علمان حوزه تهران, از جمله: سید محسن صدرالعلما, میرزا محمدصادق طباطبایى, ادیب الممالک فراهانى و شیخ یحیى کاشانى اداره مى شد و در آن, افزون بر گفت وگوهاى نمایندگان مجلس و گزارشهایى در باب مشروطه, مقاله هاى روشنگر و سودمندى, در باب گزاره هاى اقتصادى و سیاسى اسلام و ایران نشر مى شد, مانند: سلسله مقاله هاى نامه مصر, به قلم یکى از فرهیختگان حوزه در شرحِ نامه امام على به مالک اشتر,160 مقاله هاى سودمند شیخ عبدالحسین کنى و مقاله هاى شیخ على عراقى و…
در دوره اول مجلس, بحث از حقوق نمایندگان به میان آمد, شمارى از علماى پارسا, خدمت در مجلس را وظیفه شرعى خود شمردند و از گرفتن حقوق نمایندگى خوددارى کردند, مانند بحرالعلوم نماینده کرمان و… ولى شمارى از نمایندگان, تقاضاى حقوق گزاف کردند, چنانچه در پاره اى از گزارشهاى سال دوم مجلس آمده, در بیت المال خیانت مى کردند. در این باره, شیخ عبدالحسین کنى فرزند آخوند ملاعلى کنى, مقاله اى سودمند در روزنامه مجلس نوشت و در آن, نمایندگان را به پارسایى و پرهیز از افزون طلبى و خدمت به مردم فراخواند و از کارهاى خلاف شأن پرهیز داد. در پایان, به دولت نیز درباره اداره زندگى نمایندگان تهى دست و مستمند تذکر داد:
(عرض مى شود در جریده فریده مجلس و جاهاى دیگر, جسته جسته, شرحى از بابت حقوق وکلاى محترم مجلس ملى, وفقهم الله, خواندم. رگ عصبیت و غیرت فطرى وادار به جسارتم نمود که اخطار نموده به توسط جناب مستطاب عالى (میرزا نصرالله تقوى) به حضور حضرت ریاست و آقایان وکلاء فخام, به عرض مى رسانم.

اولاً, بحمدلله تعالى وکلاء ملت, همه اشخاص معتبر و با شرف و مکنت و داراى همه قسم نعمت و عقل سلیم و کفایت اند. هیچ یک از آنها محتاج به لقمه نان غیر نیستند, بلکه نان به جمعى دیگر رسانده و مى رسانند.
ثانیاً, در این مجمع شریف زحمت کشیده از دور و نزدیک اجتماع کرده اند, براى رفع کلاه بردارى از دولت و دفع اجحافات از افراد موکلین از ملت… نه براى جلب منافع شخصى خود. در حقیقت, این خدمات به وطن و ابناء وطن را متجر و مکسب خود قرار نداده اند….
ثالثاً, بحمدالله تعالى, غالب از آقایان وکلاء عظام, اهل علم و فضل مى باشند. عرض مى کنم: اگر غرض از تشکیل این مجلس محترم, انتشار عدل و داد و رفع ظلم و فساد و بدعت و استبداد است, اجرت براى این عمل صحیح نیست و اگر غرض حکومت شرعى و اثبات حقوق شرعى شخصى و نوعى است, یا امر به معروف و نهى از منکر و اشاعه فرامین الهیه است, دیگر بدتر حرام خواهد بود. به عقیده این فقیر و هرکس از مسلمان و در دائره اسلام است, تمام این مراتب از براى فرد فرد از آقایان حجج اسلام و وکلاء عظام, ادام الله بقائهم, در این دوره, از واجبات عینیه است. بدیهى است در اداء واجبات عینیه, اجرت گرفتن حرام است, مگر آن که بگوییم: بعضى از آقایان وکلاء, که معیشتى ندارند, یا از ولایات بعیده زحمت کشیده و آمده اند, از کسب و تجارت و زراعت و شغل تحصیل و معاش عیالات خود بازمانده اند… اینها را از باب لاضرر ولاضرار مى توانیم براى ایشان معین نماییم… ولیکن اظهار تعیین حقوق در این مجلس محترم از این وکلاء معظم, که هنوز کارى به جهت علت به طور صحیح صورت داده نشده و اگر صورت داده شده مجرى و آفتابى نشده… خیلى زود و رکیک و ناپسند است….)161
شیخ على عراقى, از نویسندگان روزنامه مجلس بود و روزنامه را اداره مى کرد.162 در روزنامه مجلس, مقاله هاى ارزنده و پر بارى با نثر روان و همه کس فهم و رسا, با تکیه بر مبانى دینى, درباره مشروطه و آزادى و حکومت شورا از وى به چاپ رسیده است. از جمله در یکى از مقاله ها مى نویسد:
(بدانید, اساس مذهب اسلام بر مشروطه است. پیغمبر ما, مجلس شورى داشت. آیات قرآن مجید شاهد است:
(وامرهم شورى بینهم)
ییعنى کارهاى امت از روى شور و مشورت باید باشد.
و باز جاى دیگر مى فرماید:
(وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله)

ییعنى اى محمد! تو که رئیس مجلس شورایى, مشاوره کن. یا از اصحاب خود در کارها چون رأى گرفتى, پس توکل کن به خدا و عمل کن بر آن
… باید گفت:
مجلس شوراى ملى اسلامى, براى رفع ظلم و عداوت و نفاق و فقر و نکبت است.
مجلس ملى, سبب رفاه و آسایش عبادالله المسلمین است و تأمین بلاد و حدود و ثغور مسلمین است.
مجلس ملى, براى سربلندى و افتخار ایرانیان است. مجلس ملى, براى ترویج قانون اسلام است و شریعت مطهره محمدى است.
مجلس ملى براى شکستن پشت دشمن اسلام است.
مجلس ملى براى تقویت دولت و استحکام اساس سلطنت و تنظیم افواج قاهره (ارتش) و انباشتن خزانه و بیت المال است و براى رفع هزاران عیب است و پیدا کردن هزاران خوبى ما.
اى هموطنان گرامى و برادران اسلامى! از دل و جان بکوشید و شربت اتحاد بنوشید. چون و چرا و من و تویى را کنار بگذارید.)163

پاسخ به شبهه ها
فضاى آزادى خواهى و تجدد طلبى مشروطه, سبب مى شد پاره اى از جرائد از آزادى استفاده نادرست بکنند و درج هرگونه سخن و حتى شایعه و افترا علیه مخالفان و شبهه و تردید افکندن در باورها و ارزشهاى دینى را در جریده خود مجاز بشمرند. پاره اى از روزنامه ها با پیدا کردن نقطه ضعف و یا سخنى نابجا از طلبه اى گمنام, نمادهاى دینى را زیر سؤال مى بردند و سعى مى کردند; مثلا با مخالفت طالب علمانى با ساخت و بنیاد مدرسه هاى جدید و… همه علما را در نظر نسل نوخاسته, افراد متحجر و کهنه گرا بنمایانند و پیوند میان نسل نوخاسته را با رهبران دینى خود سست کنند.

شمارى از ارباب جراید, که متأسفانه طلبه هاى کم دانش و یا خودباخته و وابسته به انجمنها و حزبهاى تندرو, مانند حزب دموکرات و… در میان شان بودند, پا را از این فراتر نهادند و به بهانه این که, دیگران در پاسخ به شبهه آزادند و یا سردبیر مسؤولیتى در برابر نویسنده مقاله ندارد و… در احکام ضرورى دین, مانند حجاب شبهه مى افکندند.164

یا مانند جریده ایران نو بر خلاف نص قرآن, حکم قصاص را خلاف سیاست و حکمت مى شمرد.165
علماى هوشیار حوزه, که پاسدار اسلام و کیان روحانیت بودند, در کنار تفسیر و فقه و اصول, آگاهانه در متن جریانهاى فرهنگى جامعه بودند و از آن چه در حوزه فرهنگ مى گذشت به خوبى آگاهى داشتند. با مطالعه جراید و پى بردن به شبهه ها و شناخت نقشه هاى پشت پرده شبهه افکنان, قلم به دست گرفته و با منطق, استدلال و برهانهاى خردمندانه, به آنها پاسخ مى گفتند.

على اکبر دهخدا و نادیده گرفتن نقش عالمان دین در عرصه دانش
على اکبر دهخدا, در روزنامه صور اسرافیل, پاره اى از نارساییهاى فکرى و عقیدتى و رشد مذهبِاى ساختگى, چون بابیت در میان مردم و… را زایده, نتیجه و اثر نادانى و بى بهره بودن جامعه از عالمان, دانایان و آگاهان در گذشته و حال دانسته است. او در گامى فراتر, به نقد حکمت, فلسفه و کلام پرداخته و آنها را آمیخته اى از اوهام و خرافه ها پنداشته و علماى بزرگ حکمت و فلسفه و فقیهان بنام اسلام را به ریاست طلبى و زورگویى و دمسازى با پادشاهان ستم متهم ساخته است:
(در مدت هزار وسیصد سال, با آن همه آیات و بینات, با آن همه اوامر صریحه و با آیه وافى هدایة: (والذین جاهدوا فینا.) چنان ما را به تعبد و قبول کورکورانه اصول و فروع مذهب خودمان مجبور کردند و چنان راه عذر و تأمل و توسعه افکار را به روى ما سد نمودند که امروز, در تمام وسعت عالم اسلامى ایران, یک طلبه, یک عالم و یک فقیه نیست که بتواند اقلا یکساعت بدون برداشتن چماق تکفیر, که آخرین وسیله غلبه بر خصم است, با یک کشیش عیسوى یا یک خاخام یهودى و یا یک حشیشى مدعى قطبیت, اقلا یک ساعت, منظم و موافق اصول منطق صحبت کند…
حکمت و کلام ما معجونى است مضحک از خیالات بنگى هاى هند, افکار بت پرستهاى یونان, اوهام کاهنهاى کلده و تخیلات رهابین یهود. پیشوایان پرستندگان گنگ, علماى عابدین لاما و رؤساى عناصر پرستان هند, هریک, اقلاً یک یا دو کتاب مختصر و مفصل در فلسفه باطل خود نوشته, در میان ملت و امت خویش انتشار مى دهند.
اما در هزار و سیصد سال شهوت ریاست, لذت اصوات نعال و حرص قرب سلطان, به علماى ما فرصت نداد که فلسفه اسلامى را از این مزخرفات جدا کرده و یک رساله مختصر مشتمل بر حکمت طریقه حقه خودشان به زبان عوام نوشته منتشر کنند…
یک نفر از علماى ما نیست که نه براى ابطال مذاهب غیرحقه, بلکه اقلاً, براى دفاع از مذهب حنیف اسلام, یک رساله دوورقى چاپ کند.
بلى, اینانند اولیاى امر, ایناند ورثه انبیا و اینانند ائمه دین و اینانند اشخاصى که هنوز باز مى خواهند امین نفوس و دماء و اموال و ناموس ما باشند.)166
نشر این مقاله در روزنامه صور اسرافیل, موجى از نگرانى را در جامعه دینى پدید آورد; چه به نام دفاع از اسلام, میراث کهن اسلامى و باورهاى مذهب و تشیع, مورد حمله قرار مى گرفت و در باورهاى نسل جوان, نسبت به پاسداران مذهب و دین, رخنه پدید مى آورد و آنان را از گذشته روشن و پرمایه و غنى خود مى برید. از این روى شمارى از عالمان دین, خواستار جلوگیرى از نشر این گونه مقاله ها در جامعه شدند. عالمان و آگاهان و مصلحان به نوشته هاى از این دست, بدگمان بودند و آن را حرکتى علیه جبهه مقاوم و توانا و فتح ناشدنى عالمان دین و حوزه ها در برابر استبداد و استکبار مى دانستند.

پاسخ سید جمال واعظ به دهخدا
سیدجمال واعظ, در مقاله اى که در همین روزنامه چاپ شد, به نقد مقاله دهخدا پرداخت و ثابت کرد: رشد و پویایى تمدن اسلامى, مرهون خدمتهاى فرهنگى و علمى حوزه ها بوده است. علماى حوزه, در گذشته در عرصه حکمت, فقه و کلام کتابهاى ارزنده نوشتند و کاروان علم و دانش را قرنها هدایت کردند و جامعه اسلامى را به سوى صلاح و رفاه و عدالت پیش بردند و امروز نیز توان مندانه راه را بر مذهبهاى ساختگى و فرقه هاى گمراه, بسته و با مناظره و نوشتن کتاب, به هدایت مردم مى پردازند.
آقاجمال واعظ, پس از یادکرد از نکته هاى مثبت روزنامه نوشت:
(اما آقاجانم, جناب عالى, ماشاءالله, خیلى قلمتان تند است. گمانم این که قلم صور اسرافیل شعله آتش است که تروخشک را باهم مى سوزاند. چگونه مسلمان غیورى, آن هم مثل جناب عالی… راضى مى شوید بگویید: هزار و سیصد سال… الى آخر.
و حال این که به اتفاق تمام ملل متمدنه, در باب اصول و عقاید و علم اخلاق, در هیچ ملتى به قدر ملت اسلام زحمت کشیده نشده است و کتاب تصنیف نکرده اند. حکماى اسلامیین, که از صدر اسلام, تا این دوره اخیر بودند, اسباب شرف تاریخ ایران است. جناب عالى خودتان, البته از من بهتر مى دانید که اروپاییان در ابتدا, بعد از آن جنگهاى صلیبى و شکستهاى فاحشى که از شجاعان اسلام, مخصوصاً, ملک صالح ایوبى خوردند, گفتند: ما باید ببینیم باعث قوت و قدرت مسلمانان چه چیز است که ما مغربیان هر قدر جمعیت بیشتر جمع مى کنیم, زودتر شکست مى خوریم. بالا خره گفتند: علومى است که در میان مسلمین رواج دارد که در ما نیست. از همان وقت, شروع کردند به ترجمه کتب عربى و علوم اسلامى و فلسفه هاى ایرانى. غرض این که, اسلام همه چیز خوب داشته و دارد. علماى اسلام, حکماى اسلام, علوم حکمت و فلسفه اسلام, هنوز حکماى اروپا, از وجود حکیم بزرگ اسلام, ابوعلى سینا شگفتیها دارند و تمجیدها مى کنند که رموزى را در حکمت طبیعى و مطالب طبیه, بدون اسباب, کشف کرده است که بعد از نهصد سال, با این همه تکمیل آلات و ادوات تشریح, تازه بر اروپاییها منکشف مى شود. اگر نبود در میان علماى اسلام, مگر مثل وجود محترم حکیم بارع و مروج مذهب حقه اثنى عشریه, استادالبشر والعقل الحادى عشر, خواجه نصیرالدین طوسى, قدّس سرّه القدوس, که تمام حکماى اروپا, نام این مرد بزرگ را به احترام یاد مى کنند و کتابهایش را در علوم ریاضى, مثل مِجَسطى و تحریر اقلیدس و غیره ترجمه ها کرده اند.167امّا کتاب مستطاب شرح باب حادى عشر, این کتاب, متنش که باب یازدهم نهج الحق است, از تصنیفات عالمى است که گمان نمى کنم مادر دهر دیگر بتواند چنین فرزندى بزاید…168 و آن کس مشهور آفاق و علامه على الاطلاق, حسن بن مطهر حلى, اعلى الله مقامه, است که مشهور است به علامه حلّى که به اتفاق مؤالف و مخالف, وجود این مرد بزرگ صفحه تاریخ اسلام را مزیّن و باعث افتخار مسلمین است. در کدام ملت یافت مى شود مثل علاّمه عالمى که به صریح عبارت مجمع البحرین, پانصد مجلد کتاب تصنیف فرموده است…169
اگر کسى بگوید: این کتابهایى را که در باب اصول عقاید تصنیف کرده اند, مثل احقاق الحق,170 مثل شرح تجرید, مثل کتابهاى مرحوم آخوند ملاصدرا, مثل کتابها و تألیفات مرحوم ملا محسن فیض کاشانى: علم الیقین, عین الیقین, حق الیقین, مثل شرح ابن میثم بحرانى بر نهج البلاغه و غیره وغیره, اگر چه در کمال متانت و استحکام است, ولى از براى عوام چه مصرف دارد؟ اینها که نمى فهمند, وقتى که نفهمیدند و دینشان تقلیدى شد, آن وقت به محض این که یکى دعوت پیغمبرى یا امامت یا قطبیت کرد, فورا این عوام قبول مى کنند!
عرض مى کنم: حرف جناب عالى صحیح است, ولى این دقیقه هم از نظر مبارک علماى اسلام, محو نشده است و کتابها در این باب تألیف و تصنیف کرده اند, مثل: گوهر مراد مرحوم ملا عبدالرزاق و سیف الامه مرحوم فاضل نراقى, اعلى الله مقامه, و مفتاح النبوه مرحوم حاجى ملا محمدرضاى همدانى و صراط المستقیم ملا على نورى, رحمةالله علیه, و حدیقةالشیعه مرحوم مقدس اردبیلى
و اگر نبود در این باب, مگر کتابهاى فارسى مرحوم علامه مجلسى, اعلى الله مقامه, مثل: حق الیقین و حیات القلوب و عین الحیات و غیره, هرآینه از براى اثبات مطلب کافى بود.
چگونه مى توان گفت: علماى اسلام درصدد حفظ بیضه اسلام و ترویج دین و حفظ عقاید عوام الناس نبوده اند و حال این که, در همین دوره اخیره, مرحوم حاجى میرزا حسین نورى, اعلى الله مقامه, در این باب چه کتابها نوشته به زبان فارسى که یکى از آنها کتاب نجم الثاقب است. و در زمان نزدیک, یعنى تا دیروز, حضرت حجةالاسلام والمسلمین آقاى آقامیرزا سید محمد طباطبایى, مدظله, هر هفته صبحهاى جمعه در دولت شرف خود, انجمن ملى داشتند از براى بحث در عقاید و ردّ شبهات منکرین و اثبات حقانیتِ شرع شریف و دین قویم اسلام. و مخصوصاً جناب مستطاب علام, فهام آقاى فخرالاسلام, به زبان فارسى در این باب کتابهاى بسیار نافع نوشته اند و آن هم در هندوستان.
جناب مستطاب شریعتمدار آقاى آقا سید محمدعلى تهرانى, روزنامه هفتگى دعوةالاسلام, طبع و نشر مى فرماید. خداوند همه را جزاى خیر دهاد.
و اما مرحوم حجةالاسلام و آیت الله میرزاى آشتیانى, اعلى الله مقامه, شهدالله که وجود آن مرد بزرگ در این اواخر, خدمات بزرگ به عالم انسانیت و اسلامیت کرد که بر احدى مخفى نیست, مخصوصاً مساله رژى و امتیاز دخانیات…)171
شیخ فضل الله نورى نیز براى روشن کردن افکار عمومى درباره مشروطه مشروعه و رد شبهه ها, به نشر روزنامه رو آورد.

شیخ فضل الله نورى در عرصه روزنامه نگارى
هیاهوها, جنجالها, دروغ پراکنیهاى سکولارهاى وابسته و مخالفان, که او را مستبد و طرفدار شاه و ضد آزادى مى شمردند, وى را ناگزیر ساخت که از این اهرم استفاده کند و شانتاژها را بى اثر سازد و به مردم و تاریخ, پاسخ دهد: او مخالف قانون و مجلس نیست و آهنگ دارد که تلاش کند و از جان و آبرو مایه بگذارد, تا مجلس, بر محور شریعت, بماند و بچرخد.
و دیگر, با نشر روزنامه و سند مکتوب, از تهاجم فرهنگى روزنامه هاى بداندیش که در جامعه فساد و فحشا مى پراکندند و به بهانه ترویج, نشاط و شادى, از کنسرت دختران آوازه خوان تبلیغ مى کردند172 و نیز احکام, دستورها و آیینهاى دین را کهنه جلوه مى دادند, جلو بگیرد.
شمارى از مجتهدان و استادانِ بنام حکمت و اصول و نویسندگانى چون: شمس العلماء قزوینى, شیخ محمدعلى رستم آبادى, شیخ على لاهیجى, سید احمد طباطبایى و… با شیخ در نشر این جریده همکارى مى کردند.173
آن چه که صفحه تاریخ مطبوعات مشروطه را در آن برهه, سیاه کرده است, شانتاژ, غوغاسالارى و تنگ کردن عرصه بر اندیشه هایى بود که با فضاى سنگین پدید آمده از سوى وابستگان به غرب, سر ناسازگارى داشتند. روزنامه ها, مجله ها, هفته نامه هاى وابسته به سکولارهاى غربى, به هیچ روى اندیشه هاى ناسازگار را برنمى تابیدند.
در این راه, چنان توسن مى راندند که هیچ کس را جرأت و یاراى برخورد با آنها نبود, حتى روزنامه هاى بى طرف و غیر وابسته به جریانهاى تندرو, جرأت آن را نداشتند که در برابر شانتاژها و غوغاسالاریها بایستند.
چنان ارباب جرائد بى طرف را مرعوب کرده بودند که آنان, حتى جرأت نوشتن دفاعیه هاى شیخ فضل الله نورى را نداشتند. یک بار که روزنامه صبح صادق, لایحه پیشنهادى شیخ فضل الله نورى را در مورد نظارت مجتهدان بر قانون اساسى, منتشر کرد, مورد هجوم مدعیان آزادى قرار گرفت و اموال روزنامه به یغما رفت. به گونه اى که مسؤول جریده, ناگزیر شد در شماره بعدى از مخالفان شیخ پوزش بطلبد.174
این بود که شیخ شهید, مطالب خود را ابتدا, دستنویس مى کرد و به دست مردم مى رساند و از این راه, به دفاع از خود و اندیشه هاى اسلامى برمى خاست. تا سرانجام, دستگاه چاپ خرید و آن هم از هجوم بدخواهان در امان نماند.

به نوشته صدر هاشمى:
(از طرفى چاپخانه هاى تهران, هیچ کدام, حاضر به طبع لوایح و مقالات آنان نبوده… لذا ابتدا, متحصنین مطالب خود را روى ورقه با خط خوش نوشته و از روى آن عکس برداشته, منتشر مى نمودند, ولى چون این کار, گران تمام مى شد, بعداً, درصدد تهیه چاپخانه برآمدند.)175
5. بست نشینى و هجرت
بر دامنه ستمگریهاى عین الدوله, روز به روز افزوده مى شد. از پذیرش خواسته هاى مشروع مردم و علما تن مى زد.
او, علاءالدوله بى باک و سفاک را که در گذشته در خوزستان آتشها افروخته و جانها ستانده بود, به حکومت تهران گمارد, به او سفارش کرد: زهرچشمى از مردم و روحانیت بگیرد.176 او در 14 شوال 1323 چند نفر از مردمان متدین را به بهانه اى واهى, به چوب بست. در اعتراض به ستمگرى علاءالدوله, بازار تهران بسته شد و علماء در مسجد جامع جمع شدند. سید جمال واعظ, براى مردم سخن گفت و خواستار برکنارى حاکم تهران و برپاسازى عدالت خانه شد و سپس بزرگان حوزه, مجتهدان و استادان درسها را تعطیل و به نشانه اعتراض, براى تحصّن به عبدالعظیم رفتند. در این حرکت, عبدالله بهبهانى, طباطبایى, شیخ مرتضى آشتیانى, صدرالعلماء, سید جمال افجه اى, شیخ محمدرضا قمى مجتهد177 و دو هزار از طالب علمان و استادان شرکت جستند:
(اوّل مدرسه اى که طلاب آن مهاجرت نموده و از یارى و معاونت آقایان علما امتناع ننموده و در این هواى سرد و برف, زحمت و مشقت را بر خود هموار نموده, مدرسه صدر بود که به قدر سى نفر از طلاب آن رفتند به زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم بعد از آن, طلاب مدرسه دارالشفاء که در قرب مدرسه صدر و نزدیک به خانه امام جمعه بود, مهاجرت نمودند…طلاب از معاونت آقایان مضایقه نکردند سایر مدارس و طلاب… براى تحصیل حریت و آزادى, از جان گذشته, آنها هم درسها را تعطیل کرده, از اهل منبر هم عده زیادى به آقایان ملحق شده…. مجملاً در اندک زمانى , متجاوز از دو هزار نفر جمعیت از علماء وسادات وطلاب و اهل منبر, در زاویه مقدسه جمع شدند.)178
طلاب مدرسه خازن الملک به همراهى مدیر خود, شهید مصطفى آشتیانى شرکت کردند و به صورت گروهى, به تحصن کنندگان در عبد العظیم پیوستند.179

محمد رضا قمى مجتهد در جمع تحصن کنندگان
از کسانى که به مبارزه قوت بخشید, آقا شیخ محمد رضا مجتهد قمى بود. او از علماى طراز اول تهران بودو در نزد خواص و عوام, جایگاه والایى داشت. فلسفه را در نزد محمد رضا حکیم قمشه اى خوا نده بود و فقه و اصول را در حوزه سامرا.180 کتابهاى ارزش مندى در اصول و فقه نگاشته است, از جمله: دلائل الاصول, شرحى بر رسائل و شرحى بر مکاسب شیخ انصارى و ذرایع الاحکام, در شرح شرایع الاحکام:
(… او, در نزد مرحوم آیت الله (مجدد شیرازى) به حدى مورد وثوق و اعتماد گردید که آن مرحوم, بعض از اجوبه مسائل ناس را رجوع به ایشان مى داشتند و اکتفا به نظر و اجتهاد ایشان مى فرمود. در سال یک هزار و سیصد و یازده, به امر مرحوم آیت الله, به عزم اقامت به تهران از عتبات مراجعت کرد…. در مهاجرت اولیه و ثانویه با آقایان بود. در زمان بمباران مجلس, در مقام نصیحت و اندرز به پادشاه ایران… برآمد)181
شیخ محمدرضا قمى در پارسایى و قداست, زبانزد بود و از آز و دنیامدارى به دور. او, محضر شرعى داشت و به دعاوى مردم رسیدگى مى کرد و آن را از رخنه دنیاطلبان دور مى داشت.
عین الدوله, چندین بار تلاش کرد با تهدید و تطمیع, او و پیرامونیانش را از جمع علماى مبارز دور سازد که توفیق نیافت. این, از آن روى بود که آن عالم آزاده, از اسارت نان و نام خود را رهانیده بود و نان و نام را به چیزى نگرفت. در برابر تلاشهاى عین الدوله, ایستادگى کرد و آن مرد سفاک را در رسیدن به هدف ناکام گذارد.182

سید مهدى طباطبایى از عالمان تحصن کننده
سید مهدى طباطبایى, فرزند سید جعفر, برادرزاده سید محمد طباطبایى نیز, از پیشروان مشروطه و همراهان علماء در عبدالعظیم بود و تا آخر در این راه پایدار ماند. او تحصیلات عالیه خود را در سامرا در نزد میرزا به پایان برده بود و از دانش آموختگانِ محضر سید محمدتقى شیرازى و عمویش سید محمد طباطبایى بود.
(در غرّه شهر رجب 1314 به تهران مراجعت نمود از کثرت احتیاط و زهد, مشغول امرى نگردید… جز آن که بر حسب اصرار مردم, گاه گاهى مسجد چاله حصار را امامت مى کرد. در مهاجرت اولیه آقایان به زاویه مقدسه و در مهاجرت ثانویه به قم, با آقاى طباطبایى همراه و در تمام وقایع داخل و قبولِ همه گونه زحمات و صدمات را نمود. در زمان واقعه بامباردمان مجلس, در باغ شاه در عِداد آقایان گرفتار بود.)
درباره اش گفته اند:
(از جمله مؤسسین بزرگ مشروطه, که خالصاً مخلصاً, بدون ریبه و ریا, بدون توقع اجرى, زحمت در این راه مقدس کشید و در واقع, در مقام فداکارى از مال و اولاد خود مضایقه نکرد.)183
پس از آزادى از اسارت, مبارزه را ادامه داد و همراه سید محمد امام زاده, پنج ماه در سفارت عثمانى, متحصن شدند و در شدت سرماى زمستان به تحصن ادامه دادند و رنجها و زحمتهاى بسیارى را به جان خریدند, تا مشروطه دوباره پیروز شد.

سید محسن صدرالعلماء در تحصن عبدالعظیم
سید محسن صدرالعلماء, نیز از جمله علماى مهاجر به عبدالعظیم بود و آنى از همراهى عالمان در نهضت مشروطه کوتاهى نورزید. از آغاز تا پایان, با مشروطه خواهان همراهى کرد و در همه حرکتها از جمله پیشاهنگان به شمار مى آمد.
(از علماء ابرار و دانشمندان اخیار تهران و داراى علم و عمل و تقوا و ورع و حسن اخلاق و در قضاء حوائج مردم, بسیار ساعى و ضرب المثل بود.)184
گامهاى بلندى که سید عبدالله بهبهانى, در پیشبرد مبارزه توانست بردارد و تلاشهاى ثمربخش برادرش صدرالعلماء, به خاطر تلاشهاى خالصانه سید محسن بود. وى افزون بر درایت و زبان آورى, داراى قلمى توانا بود. پس از پیروزى مشروطه, روزنامه مجلس را اداره مى کرد و خود براى انجام تکلیف, نمایندگى علماى تهران را پذیرفت و سرانجام, به جرم اسلام خواهى و مبارزه با بى عدالتى, به دست اشرار و کژاندیشان جنایت پیشه کمیته مجازات, در سال 1335, به شهادت رسید.185

شیخ عبدالکریم اصفهانى در جمع بست نشینان
از دیگر کسانى که به جمع علما در عبدالعظیم قوت بخشید, شیخ عبدالرحیم اصفهانى, نوه صاحب فصول بود. او که از خاندانِ مشهور به علم و ادب برخاسته بود, از محضر شیخ زین العابدین مازندرانى در کربلا و میرزا هاشم چهارسوقى در اصفهان, استفاده برد و به پایه هایى از کمال دست یافت و پس از ده سال تحصیل در نجف, براى نشر تبلیغ دین به تهران آمد. در تهران, به امامت جماعت و وعظ و ارشاد مردم پرداخت و بنیان استوار همدلى, همبستگى و پیوند برادرى را در بین مردم, پى ریخت:
(و اقامته فى تهران و قیامه بالامامة والوعظ والارشاد وایجاد الاخاء بین العباد وغیره)186
در جنبش مشروطه, با عالمان پیشرو, همراه و همدل بود و دوشادوش بهبهانى و طباطبایى.
تحصن یک ماهه عالمان دین, با پاسخ به درخواستها و دادن دستخط براى اجراى قانون اسلامى, به پایان رسید.

شهیدان حوزه در مشروطه
بست نشینان رى, با وعده سامان یافتن نابسامانیها به تهران برگشتند, ولى شاه و درباریان به وعده وفا نکردند. طالب علمان حوزه, با نشر شبنامه و نیز با سخنرانى در مسجدها, خواسته هاى حوزه را تکرار کردند. سید محمد مجتهد در نامه اى به شاه, او را از بى توجهى به عدالت اجتماعى بیم داد.187
عالمان و بزرگان حوزه, راه برون رفت از تنگناها و حلقه هاى تودرتوى استبداد را در روشنگرى دانستند; از این رو به این مهم کمر همت بستند و هرکدام در مسجدى, محفل و مجلسى به بیدارگرى پرداخت:
(آقایان حجج اسلام, قرار گذاشتند که هر شب مسجد و جماعت را داشته باشند آقاى بهبهانى شبهاى جمعه را در مسجد سرپولک منبر رفت. موعظه شروع و بناى بیدارى مردم تجدید گردید. مردم باز به خیال بلوا و شورش, به لباس جهاد افتادند که مدافعه و احقاق حق قسمتى از جهاد است)188
عین الدوله, دستور داد: خطیبان و واعظان را دستگیر و تبعید کنند. سید جمال واعظ تبعید شد. در 18 جمادى الاول 1324, سربازان شیخ محمد واعظ را دستگیر کردند و هنگامى که به سوى زندان مى بردند, مقاومتهایى از سوى طلاب بروز کرد. طلاب مدرسه حاج ابوالحسن معمارباشى, درصدد جلوگیرى از بردن شیخ برآمدند. سید عبدالله طباطبایى فرزندش, سید احمد را با گروهى از طلاب براى آزاد کردن شیخ محمد واعظ فرستاد.
ادیب الذاکرین کرمانى واعظ, که مردم را به مقاومت فرامى خواند, به دست فرمانده سربازان مجروح شد.
(طلبه اى به نام سید حسین, که مى خواست واعظ را در بازداشتگاه ملاقات کند, به علت منع محافظین به شهادت رسید….)189
طلاب و مردم, در برابر خشونت سربازان ایستادند. در این گیرودار, حوزه دومین شهید خود را تقدیم کرد:
(مرحوم سید عبدالحمید, که از طلاب و اهل علم بود, با زبان روزه از درس آقا میرزا محمدتقى گرگانى مراجعت کرد و کتابهاى درس خود را زیر بغل داشت. به آن محل رسید و آن هنگامه و شلیک سرباز را دید, خطاب به احمدخان کرد و گفت: مگر تو مسلمان نیستى, چرا امر به شلیک کردى؟ مگر این ادیب نوکر سیدالشهداء نیست که در خون خود مى غلطد… احمدخان از غیظ و تغیّر تفنگی… به طرف سید غریب بى کس خالى نمود… سید به همان رسیدن تیر افتاد.)
جنازه شهید را به مسجد جامع بردند. پانصد نفر از طلاب, استادان و عالمان از جمله: شیخ محمدرضا مجتهد, شیخ فضل الله نورى, سید ریحان الله مجتهد و سید على آقا یزدى, به مسجد آمدند و از سید عبدالحمید تجلیل کردند و خواستار تأسیس عدالت خانه و عزل عین الدوله شدند.190
طلاب و مردم در کنار جنازه شهید, با نیایش شب را به صبح آوردند و سپس پیراهن و عمامه خون آلود سید عبدالحمید را عَلَم کردند و در پیرامون آن به سوگوارى پرداختند. عزادارى به دیگر جاها نیز کشیده شد. نظامیان در هراس از گسترش ماجرا, دست به سلاح بردند که به گزارشى, صد وپنجاه نفر به خاک افتادند. علما در واکنش به این جنایت هولناک, در مسجد جامع بست نشستند و سرانجام, در پى ناامیدى از رسیدن به خواسته هاى مشروع خود و بنیان نهادن عدالت خانه, در 23 جمادى الاولى 1323, به قم هجرت کردند.

هجرت علماى تهران به قم
همه عالمان و ناموران حوزه تهران, مجتهدین, استادان بزرگ, فضلا, که شمارشان به هزار تن مى رسید, در واکنش به زورگوییها, ستمها و ناعدالتیهاى دربار, به قم رفتند. شیخ فضل الله نورى, شیخ على اکبر بروجردى, همه خاندان طباطبایى از جمله: سید اسدالله طباطبایى, سید محمدصادق طباطبایى, شیخ محمدرضا استرابادى, شیخ محمدصادق کاشانى, سید حسین قمى, سید على یزدى, میرزا حسن طباطبایى, معین العلما و… از هجرت کنندگان بودند.

ناظم الاسلام کرمانى مى نویسد:
(حرکت حاج شیخ فضل الله امر آقایان را قوت داد, چه مراتب علمیه او, از دیگران بهتر و سلوکش نسبت به طلاب و اهل علم, از دیگران خوش تر بود.)191
* سید اسدالله طباطبایى, برادر سید محمد طباطبایى بود. وى, افزون بر جایگاه علمى, داراى مقامات معنوى, و اهل اخلاص و نیایش بود. در نزد عوام و خواص, جایگاه بلندى داشت. داراى اندیشه اى پویا و مردى جامعه گرا بود. بر بایستگى و بنا به دگرگونیهاى اجتماعى و آزادى و عدالت اجتماعى پاى مى فشرد. و در راه دستیابى جوانان به دستاوردهاى نوین بشرى تلاش مى کرد. پیش از مشروطه, براى تربیت و تعلیم و آموزش نوجوانان, در تأسیس مدرسه اسلام به همکارى با برادر برخاست و با مقام علمى و معنوى والا, سرپرستى مدرسه را پذیرفت.
ناظم الاسلام کرمانى درباره ویژگیهاى وى چنین مى نویسد:
(او…در تمام شدائد و مصائب, با برادر بزرگوار خود همراه بود و به هیچ اسم و رسم هم, فایده از دولت و ملت نبرد و متوقع اجرى نگردید و از خدمات بزرگش تقبل ریاست و مدیرى مدرسه اسلام بود; چه اگر اهتمامات این مدیر محترم نبود, لطمه بزرگى به مدارس تهران مى رسید.)192
* سید محمد صادق طباطبایى, فرزند سید محمد طباطبایى, از فضلاى حوزه تهران به شمار مى رفت. از دانش آموختگان حوزه سامرا و تهران بود. در این دو حوزه و نزد استادان بنام پایه هاى علمى خود را استوار کرد. افزون بر فراگیرى دانشهاى رایج, در دانشهاى گوناگون دیگر, چون: ریاضیات, فیزیک, شیمى, هندسه و…نیز تبحر داشت. زبان فرانسه مى دانست. در بنیان گذارى مدرسه اسلام و انجمن اسلامى, براى پاسخ به شبهه هاى دینى, همراه و هم گام با پدر بود. در تحصن عبدالعظیم و در مهاجرت علما به قم, از پدر جدا نشد. پس از پیروزى مشروطه, مدیریت روزنامه معتبر مجلس را بر عهده گرفت و پس از بستن مجلس, از تهران تبعید شد.193
* شیخ محمدرضا استرابادى: از عالمان زاهد و عابد بود و بیان بس رسا و منبرى نیکو داشت. با مشروطه همراه شد و تا آخر در این راه, تلاش ورزید.

ناظم الاسلام درباره جایگاه و شخصیت وى مى نویسد:
(چند سال در عتبات عالیات مشغول تحصیل و عبادت بود و از زهّاد و عباد و در منبر نطقى گویا داشت. این ایّام از عتبات مراجعت نموده در زاویه مقدسه وارد… جنابش از ورود به تهران منصرف شد و با آقایان حرکت نمود.)194
*سیدحسین قمى, دلیلها و نشانه هایى در دست است که وى, سیدحسین رضوى قمى است. از بزرگان و عالمان تهران به شمار مى رفت. مقدمات فقه و اصول در نزد علامه میرزا ابوالقاسم کلانتر نورى فراگرفت. در حکمت شاگرد علامه قمشه اى بود. سپس براى کامل کردن دانش فقه و اصول, به سامرا رخت کشید, تا محضر میرزاى شیرازى را درک کند. در دانش پژوهى و به دست آوردن دقیقه ها و رموز علمى بسیار کوشا بود.
قمى, هدایت خلق و توجه به جامعه و گرفتاریهاى مردم را از رسالتهاى عالمان دین مى شمرد. پس از پایان تحصیل براى انجام این تکلیف الهى, به زادگاه خود بازگشت و در انجام مسؤولیتهاى دینى و سیاسى, بسیار موفق بود:
(سید حسین قمى, دو سال پس از درگذشت میرزا به تهران بازگشت. مردم, مشتاقانه به او رو آوردند. جایگاه علمى, او را براى رهبرى دینى مردم زیبنده نموده بود و مرجع شرعى و مشکلات اجتماعى و حتى ماجراهاى حکومتى و سیاسى گردید.)195
* شیخ محمدصادق کاشانى, فقیه برجسته و عالم پارسا بود. از شاگردان بنام حوزه درس میرزا حبیب الله رشتى و میرزاحسین حاج خلیل, در فقه و اصول به شمار مى رفت. در سال 1317 به تهران بازگشت و مرجع امور دینى مردم گردید196 و در هجرت و حرکت عالمان دین علیه دربار و استبداد, شرکت داشت.
* معین العلما از علماى بزرگ اصفهان نیز همراه علما به هجرت رفت. وى در سال 1320 به تهران آمد و در همه مراحل مبارزه, همراه علما بود, پس از پیروزى مشروطیت, براى هماهنگى میان علماى اصفهان و اصلاح پاره اى از نابسامانیها, به نمایندگى از علما, به اصفهان رفت. مأموریت را به خوبى انجام دادو موفق بازگشت.197
* سیدعلى یزدى, از علماى صاحب کمال و دانش و مدرسان حوزه تبریز بود. به تهران هجرت کرد و در صف مخالفان استبداد قرار داشت. در منبر آشکارا از فسادها و ستمکاریهاى قاجاریان, سخن مى گفت. در جریان بمباران مجلس, خانه اش به دست اشرار وابسته و سربازان, غارت شد و به سارى تبعید گردید.198

عالمان تهران در قم, به آگاهى بخشى ادامه دادند و با همراهى و مهاجرت علماى دیگر شهرستانها با آنان, جبهه اى بزرگ از روحانیت شیعه علیه استبداد شکل گرفت. واعظان در این اجتماع بزرگ, همه روزه در حرم حضرت معصومه, درباره آینده مبارزه براى مردم سخن مى گفتند. گروهى طلاب خود را براى روزهاى سخت, آماده مى کردند و به مشق و تعلیم فنون نظامى مى پرداختند.199
تجار مشروطه خواه, گروهى از طلاب مدرسه صدر و دارالشفاء تهران را که نتوانسته بودند به قم بروند, براى در امان ماندن از شرّ عین الدوله و دستگیرى, تشویق کردند با آنان به سفارتخانه بریتانیا پناهنده شوند. قرینه ها حکایت از آن دارد که این کار را انجمن مخفى, که ناظم الاسلام نیز عضو آن بود, هماهنگى مى کرد; چه حسینعلى نواب, از کارمندان سفارت که تجار را به آوردن طلاب به سفارت برمى انگیخت, از همفکران ناظم الاسلام به شمار مى رفت. ذوالریاستین کرمانى, سخن گوى بست نشینان, عضو انجمن مخفى بود.200 ناظم الاسلام, به شعارهاى دولت بریتانیا در دفاع از مشروطه و آزادى, دل خوش کرده بود و ساده لوحانه باور داشت; از این روى, آشکارا مى گفت:
(اصلاح ایران جز به دست خارجه متعسر, بل متعذر است.)201

علما در قم برخواسته هاى خود, از جمله, تدوین قانون اساسى, نظام مند شدن برنامه ها, بنیان گذاردن مجلس شورا, مجازات ستمکاران, اصلاح و سازمان بخشى به مملکت, مساوات در مجازاتها بر طبق قانون اسلام و… تأکید کردند.. نامه مهاجران به مظفرالدین شاه, نشان گر همت بلند و حرکت پویا, بالنده و زندگى ساز عالمان دین است:
(امر و اجازه سنیه ملوکانه صادر شود, به تشکیل و تأسیس مجلس که اعضاى آن مرکب باشد: از جمعى از وزرا و امناء بزرگ دولت, که در امور مملکت با ربط و ازاغراض نفسانى برى باشند. و جمعى از تجار محترم که در صناعت و تجارت با اطلاع و از مصالح امور دولت و ملت مستحضر و براى مشاورت صالح باشند و چند نفر از منتخبین از علماء عاملین که بى غرض و با بصیرت باشند و جمعى از عقلا و فضلا و اشراف و اهل بصیرت و اطلاع. و این مجلس عدالت مظفریه, که مرکب از امناء پادشاه اسلام, که پدر رئوف و خیرخواه است, حاکم و ناظر بر تمام ادارات دولتى و مراتب انتظام و اصلاح امور مملکتى: از تعیین حدود و وظایف و تشخیص دستور و تکالیف تمام دوائر مملکت و اصلاح نقائص امور داخله و خارجه ومالیه و بلدیه (شهردارى) و تعیین حدود و احکام اولیاء امور ملکیه و مهام خلقیه و منع ارتکاب منهیات و منکرات الهیه و امر به معروف و واجبات شرعیه و ترتیب مقاولات [گفت وگوها] و مقابلات [رفتارهاى دو جانبه] و معاملات داخله با خارجه, به میزان احکام شرعیه و تحریر فصول و ابواب و ترتیب کتابچه و اوراق آنها و به وسیله نظارت و اهتمام و مراقبت این مجلس مظفریه به تمام حدود و حقوق و تکالیف عموم طبقات رعیت معین و محفوظ احقاق حقوق ملهوفین و مجازات ظالمین و اصلاح امور مسلمین بر طبق قانون مقدس و احکام متقن شرع مطاع, که قانون رسمى و سلطنتى مملکت است, معلوم و مجرى شود….
ان شاءالله تعالى, به حسن نیت پادشاه اسلام پناه, این مجلس که مُظهر و مَظهر عدالت شاهانه است, به نظارت بر امور مملکت و اعمال مساوات بین طبقات رعیت در اجراء احکام مقدس اسلام, اصلاح نواقص حالیه, دفع اختلافات جاریه را نموده, باعث مزید قوت و شوکت دولت و ملت و آبادى و اصلاح و حفظ حدود و ثغور مملکت و استحکام و دوام سلطنت اسلامیه گردد….)202
سرانجام, شاه ناگزیر شد به خواست عالمان دین تن دردهد و دستور گشایش مجلس شورا را صادر کند. وى, در تاریخ 16 جمادى الثانى 1324, حکم به گشایش مجلس را امضا کرد.

نقش حوزه تهران در تدوین قانون اساسى
پس از آن که مظفرالدین شاه مشروطه را پذیرفت و به تشکیل مجلس, تن داد, گروه هاى گوناگون مردم, بویژه اهل فکر و اندیشه, سازمانها و گروه هاى سیاسى, براى فرستادن نماینده به مجلس و نیز نوشتن نظامنامه انتخابات و نظامنامه اساسى (قانون اساسى) دست به کار شدند در بین عالمان, طالب علمان و فاضلان نیز رایزنیها شدت گرفت. در مدرسه هاى علمیه, براى این هدف جلسه هایى تشکیل شد و خواستار مشارکت در نوشتن نظامنامه شدند:
(جمعى از طلاب مدرسه خان مروى, انجمنى کرده اند و مى گویند: نظامنامه مجلس شوراى ملى را باید به اطلاع ما بنویسند و خودشان شروع کرده اند در نوشتن نظامنامه.)203

مجتهدان و مدرسان حوزه, براى هم اندیشى در نوشتن نظامنامه مجلس, نشستهایى در منزل شیخ فضل الله برگزار کرده اند. دغدغه مهم علما, بویژه شیخ فضل الله نورى, برابرى قانون با اسلام و شریعت بود.
عالمان دین, بیم آن داشتند که قانونهاى غیراسلامى و الحادى, اساس کار قرار گیرد.
در نخستین جلسه علما و دولتمردان, درباره سرفصلهاى مهم قانون اساسى گفت وگو شد. از گزاره هاى مورد بحث در آن جلسه, قانونهاى مالیات بود که گفته شد:
(باید قوانین مالیات را بر طبق قانون اسلام, کتابچه و مدون کنند و قانون اسلام را اجرا دارند.)
در روزهاى اول و سوم رجب1324نیز, طالب علمان و فضلاى حوزه تهران, با حضور سیدمحمد طباطبائى, درباره نظامنامه مجلس, به بحث و کندوکاو پرداختند.204
سیدعبدالله بهبهانى با آن که سخت بیمار و دردمند بود, در این جلسه ها, شرکت مى کرد.205
در کار قانون نویسى, درباریان و روشنفکران دست اندرکار تدوین نظامنامه , در برابر نمایندگان عالمان و روحانیان, همداستان بودند. آنان به بهانه کم بودن وقت و التهاب جامعه و شورش مردم در صورتى که نوشتن نظامنامه به واپس افتد, با استفاده از قانونهاى اروپایى و اسلامى و نیز قوانین عرفى دوره قاجار, به شتاب نظامنامه اى را نگاشتند و به مجلس ارائه کردند. مجلس, هیأت هفت نفره اى را که از جمله آنان شیخ على نورى و سید نصر الله تقوى بود, مأمور کرد, نظامنامه را به درستى و دقت مطالعه و بررسى کنند و در صورت بى اشکال بودن, آن را به مجلس ردّ کنند.206
نمایندگان علما, با خوش گمانى به دست اندر کاران و تدوین کنندگان, و نیز با توجه به فشارهاى بیرونى که آن هم از سوى شمارى از نمایندگان مجلس, مانند تقى زاده رهبرى مى شد207, بدان رضایت دادند و قانون به امضاى مظفرالدین شاه رسید. در برانگیختن شاه, به امضاى قانون, سیدحسن جزائرى بسیار اثرگذار بود.

سیدحسن, فرزند محمدعلى شوشترى, از علماى فاضل و مسؤولیت شناس در صحنه بود.208 او تحصیلات عالیه را در تهران نزد عالمان نامور: آقامحمد نجم آبادى, میرصالح عرب و میرزامحمدحسن آشتیانى به پایان رساند و سپس به تلاشهاى دینى, اجتماعى مشغول شد, جایگاه اجتماعى او, چنان بود که دشواریها و گره هاى بزرگ, به دست او گشوده مى شد و در بحرانهاى اجتماعى,. قدم پیش مى گذاشت و آنها را مهار مى کرد. از جمله, در ماجراى فتنه سامرا در روزگار میرزا, که والى بغداد, میان شیعیان و سنیان شهر, فتنه افکند و شمارى از ناصبیان به میرزا اهانت کرده بودند, او, به نمایندگى از علماء تهران با ناصرالدین شاه دیدار و از شاه خواست به گونه اى با والى بغداد برخورد کند.
در ماجراى تحریم تنباکو, میدان دار بود و تلاش گسترده اى را براى به صحنه آوردن مردم انجام داد. در همه رویدادهاى سهمگین و روزهاى سخت, در کنار بهبهانى و طباطبائى بود و سرانجام قانون اساسى را به امضاى مظفرالدین شاه رساند.209
تلاش عالمان براى اسلامى نگهداشتن مجلس
حوزه تهران, در گزینش نمایندگان مجلس, تلاش گسترده اى داشت. چندین نفر از مجتهدین و فضلاى حوزه, براى انجام تکلیف شرعى, براى نمایندگى نامزد شدند, تا در آن جایگاه مقدس, به صیانت از نوامیس اسلام بپردازند و زکات آموخته ها و تجربه هاى خود را به بندگان خدا ادا کنند.
میرزا محمدتقى گرگانى و شیخ على نورى حکمى, از سوى عالمان, میرزاطاهر تنکابنى و سیدنصرالله تقوى از سوى طالب علمان به وکالت برگزیده شدند.210

*میرزا محمدتقى گرگانى, از بزرگان علما و مدرسان مدرسه محمودیه تهران بود. او سالها در درس شیخ هادى تهرانى و میرزا حسین خلیلى در نجف شرکت کرده بود. پس از بهره اى بسیار از محضر عالمان نجف, در سال 1305 به تهران بازگشت و مرجع عوام و خواص مردم گردید و افزون بر امامت جماعت, کرسى درس تشکیل و خیل طالب علمان را از اندوخته هاى خود, بهره مند ساخت.211آقا بزرگ تهرانى, از شاگردان درس مکاسب و قوانین او بوده است.
گرگانى, پارسا بود و ساده زیست.در مصرف وجوه شرعى, بسیار احتیاط مى کرد:
( مکرّر مى گفت: تمام آرزوى من آن است که از وجوه نخورم, بلکه یک تدریسى پیدا شود که از حقوق مدرسى, امرار معاش کنم. خداوند هم مسؤول(خواسته) او را مستجاب کرد….)212
میرزا محمد تقى گرگانى, در عرصه مشروطه بسیار پر تلاش بود. تلاشهاى اجتماعى و سیاسى را رسالت عالمان مى شمرد. نخستین شهید مشروطه, سید عبدالحمید, از دست پروردگان او بود.213
او مسؤولیت قانونگذارى را از باب تکلیف شرعى پذیرفت.
(ولى این مرد… چون تکلیف را شاق دانست و دید او از عهده برنمى آید لذا از این شغل خطیر استعفا داد.)214
به جاى او, سیدمحسن صدرالعلما, از علماى فاضل و پارسا و مبارز تهران این مسؤولیت را پذیرفت.
*شیخ على نورى حکمى (م:1335) حکیم, متکلم, عارف و از شاگردان بنامِ حکیم محمدرضا قمشه اى و آقاعلى مدرس زنوزى بود. دانشهاى عقلى را به طالب علمان مى آموزاند و در این فن سرامد بود.
وى در مدرسه مروى کرسى درس داشت. طالب علمان و علاقه مندان به دانش حکمت, از هرسو در محضر او گردآمده بودند. بسیارى از ناموران, سردمداران و استادان حکمت, از درک کنندگان محضر او و بهره گیرندگان از دانش او بودند. وى در نزد بزرگان و توده هاى مردم, جایگاه والایى داشت و مورد احترام همگان بود.215 او, با جایگاه علمى که داشت نیاز حوزه و طالب علمان به او, مجلس و قانونگذارى را مهم تر از آموزاندن حکمت دانست و براى پیشبرد هدفهاى مقدسى که علما به خاطر آن قیام کرده بودند, مسؤولیت نمایندگى مجلس را پذیرفت.
*سیدنصرالله تقوى (م:1316ش) فقیه, ادیب و پژوهش گر, بسیار تیزهوش بود و سرشار از استعداد. در پانزده سالگى, صرف, منطق, هیئت, بلاغت را به پایان رساند و شروع به فراگیرى فقه, اصول و حکمت کرد.
(معقول را از استاد المتألهین, میرزا ابوالحسن جلوه… و منقول را نیز از حاجى میرزا حسن آشتیانى فراگرفت. با سرعتى عجیب, گوى سبقت از دیگران ربود. در اندک زمانى, در رشته هاى معقول و منقول و عرفان و علم و عمل, قدوه اهل عصر خود شد, سپس عازم عتبات عرش درجات گردید.)216

وى در عتبات, در حوزه هاى درسى بزرگان علم و حدیث شرکت کرد و به ملکه اجتهاد دست یافت. از میرزا حسین نورى اجازه حدیث دریافت کرد. در اواخر عمر میرزاى شیرازى به سامرا رفت و چند سال از محضر آن بزرگ و میرزا سید محمد اصفهانى بهره گرفت.217 پس از این دوره, به تهران بازگشت و به تلاشها و تکاپوهاى اجتماعى و سیاسى روى آورد. در امر پژوهش, دست بالا را داشت. کتابهاى ارزنده اى در رشته تفسیر, ادبیات, تاریخ و سیاست, پژوهش و نگارش کرده است. تقوى, که آشناى با حقوق اسلام و حقوق بین المللى بود, از سوى طلاب به نمایندگى مجلس برگزیده شد.
در چندین دوره نمایندگى خود, منشأ آثار و برکتهاى بسیارى شد. او در مجلس هوادار جدّى اسلامیت قوانین بود و به شدت در برابر جریانهاى انحرافى و دین ستیز ایستاد. از جمله در جریان ماده دوم متمم قانون اساسى, نظارت فقیهان بر تصویب قوانین, در برابر گروه هاى مخالف این ماده, استوار, منطقى و هشیارانه ایستاد و با استدلالهاى محکم و اصولى, بایستگى آن را آشکار ساخت. از جمله گفت:
(براى یک دو مخالفت لفظى, نمى دانم این چه همهمه اى است که در شهر منتشر شده… بلى, رفع ظلم و وضع عدل مطلوب است; لکن اهم از او حفظ و استقلال مقام شریعت است; چنانچه در این تغییر وضع [تبدیل مطلقیت به مشروطیت] به قدر شعره اى [مویى] خلل مذهبى دست دهد, هیچ کس براى پذیرفتن حاضر نیست. چیزى که موجب نقض احکام و وضع قوانین مخالف اسلام باشد, کفر صریح است. این حرفها مثل لوایح کفرى است که منکرین از لسان مجلس طلبان در میان مردم منتشر مى کنند.)218
نصرالله تقوى, سپسها نیز, در دیوان عدالت و سرانجام عمر, در عرصه هاى فرهنگى و تبلیغى, کار مى کرد.219
* میرزا طاهر تنکابنى, استادِ برجسته حکمت, ریاضیات, ادبیات و طب قدیم بود. افزون بر آشنایى با دانشها و فنون, در دارالفنون درس سیاست مى داد. از این روى, براى کار در مجلس عنصرى مفید به شمار مى رفت.220
اهمیت حضور عالمان دین در عرصه قانونگذارى و حفظ مشروطه چنان بود که عالمان برجسته و مجتهدان جاى مند و والا مقامى چون: سید محمد طباطبایى و سید عبدالله بهبهانى, با همه گرفتاریها و کارهایى که در جامعه دینى و در پیوند با مردم بر عهده داشتند, از پذیرش نمایندگى مجلس شورا سر باز نزدند و آن را براى انجام رسالتى مهم تر پذیرفتند.
این دو از کوشاترین نمایندگان مجلس و حوزه بودند. دیدار با هیأتها و مهمانان مجلس با حضور آنان انجام مى گرفت. مردم شهرها براى رفع گرفتاریهاى خود, از آنان کمک مى خواستند. و نامه هایى که از سوى مردم به مجلس فرستاده مى شد, بیش تر به نام آنان بود. بست و گشادکارها, میانجى گرى در اختلافهاى داخلى انجمنهاى ملى و دعواها و اختلافهاى مردم, وقت زیادى از آن دو مى گرفت.221
طباطبایى, در نخستین جلسه مجلس, در جمع وکلاى دوره اول, سخنانى نغز و متین در شرح وظایف دشوار نمایندگى و جایگاه خطیر وکالت مردم ایراد کرد, از جمله گفت:

( فرد فرد شما مکلفید به تکالیفى که خدا و رسول در قرآن مجید معین فرموده است, عمل نمایید. هرگاه به تکالیف خود عمل کنید, نزد خدا و رسول و پادشاه و چهل کرور نفوس محترم ایران, محبوب و بزرگ و باشرف خواهید بود. والعیاذ بالله, اگر به هواى نفس و اغراض فاسد شخصى رفتار گردید, مسؤول و مردود خدا و رسول و شخص همایونى و ملت, خواهید بود. بدانید و آگاه باشید, بارى بس گران به دوش گرفته اید. خوب تعمق و تفکر نمایید و با وجدان خودتان محاکمه کنید. اگر در بین راه وا خواهید ماند و این بار امانت ملى را درست به منزل نخواهید رسانید و به دست خود, این گوهر گرانبها را به دزدانى که فعلاً با کمال جلادت, در کمین مى باشند, خواهید داد, بهتر این است که قبل از آن که این بار را دوش بگیرید, فکرى نمایید. مسؤولیت چهل کرور نفوس است. مسؤولیت شرف انسانى است. مسؤولیت نزد خدا و رسول است. )222
انجمن اتحادیه طلاب نیز در صحنه بود. طلاب فاضل و هوشمند در کنار درس و بحث, گفت و گوها و سخنان وکلا را دنبال مى کردند و براى سامان دادن به مجلس و بهتر شدن روند قانونگذارى, پیشنهادهاى رهگشا به نمایندگان ارائه مى دادند.223نفوذ انجمن طلاب در میان علما و مجلس, سبب شد که گاه مردم شهرستانها, عریضه هاى خود را به انجمن اتحادیه طلاب بنویسند و در گرفتاریها, از آنان یارى بخواهند.224
مجلس و قانونگذارى در بوته نقد
چالشهاى قانونگذارى: همه علماى بزرگ حوزه تهران, براى برپایى و استوارسازى پایه هاى مجلس, شبان و روزان تلاش ورزیدند. و پس از تشکیل و برپایى مجلس, تا تشکیل انجمنهاى ملى و جابه جا شدن قدرت در کنار آن ایستادند و به پشتیبانى از مجلس پرداختند و نمایندگان را در تصویب قانون یارى رساندند. پس از گذشت یک سال از عمر مجلس, بخشى از حوزه که سابقه و پیشینه درخشانى در حوزه عرصه هاى مبارزه داشتند, به نقد و چالش با نمایندگان مجلس برخاستند. اینان, با آن که در حفظ اسلام و بدعت ستیزى و مبارزه با استبداد و استعمار, با دیگر عالمان دین همداستان بودند, ولى در تفسیر مشروطیت و جایگاه قدرت و مرز قانونگذارى با دیگر عالمان مشروطه خواه همداستان نبودند.
اینان نمایندگان را شایسته قانونگذارى نمى دانستند و تصویب قانون, بر مبناى رأى اکثریت, برابرى و مساوات مسلمانان و غیر مسلمانان در برابر قانون, آزادى مطلقه مطبوعات, تندرویها در تقسیم اراضى و… را ناسازگار با اصول اسلامى مى شمردند. شیخ فضل الله نورى پرچمدار این اندیشه بود. با آن که به پیشنهاد و پایمردى او, قانون نظارت فقیهان طراز اول بر تصویب قوانین مجلس, نهادینه شد;ولى او این مقدار نظارت را, با وجود نمایندگان ناشایست و غیر معتقد به اسلام و نبود نظارتِ لازم بر آن چه که در مجلس پذیرفته مى شود و پاره اى از ماده هاى متمم قانون, براى مشروعیت مجلس کافى ندانست.

او هرج و مرج مطبوعاتى و میدان دارى کژراهه روندگان و انجمنهاى فشار را از دستاوردهاى مجلس موجود مى شمرد و خواستار اصلاح جدى مجلس, قانون و قانونگذاران شد.
دفاع عالمان مشروطه از مجلس و قانونگذارى
دیگر علما مانند, صدرالعلماء, و سید محمد و سید عبدالله مجتهد و سید حسین رضوى و… با پذیرش پاره اى از خرده گیریهاى شیخ فضل الله نورى, مجلس موجود را, قدر مقدور مى شمردند و بر این نظر بودند که مى توان با توان و نیروهاى موجود, از فسادها و فسادانگیزیها جلوگیرى کرد. آنان پاره اى از انتقادهاى گروه مخالف را, که اساس مجلس را برنمى تافتند, وارد نمى دانستند.
صدرالعلما در نامه اى به علماى مجلس, از آنان پرسید:
(اولاً, معناى مشروطیت چیست و حدود مداخله مجلس, تا کجاست و قوانین موضوعه مقرره در مجلس, مى تواند مخالف با قواعد شرعیه باشد یا خیر؟
و ثانیاً, مراد به حریت و آزادى چیست تا چه اندازه مردم آزادند و تا چه درجه حریت دارند. ما داعیان که از ابتدا در تأسیس این اساس جدیّت داشته ایم و سفراً و حضراً در تشیید مبانى این مجلس مقدس, بذل جهد کافى کرده ایم, خواهش داریم که زودتر جواب این دو سؤال را در کمال وضوح مرقوم داشته.)

سید عبدالله بهبهانى و سید محمد و سید حسین رضوى, در پاسخ, رئوس برنامه هاى مجلس را بیان داشتند و تأکید کردند: مجلس, قانونهایى را که به خلاف شریعت باشد, تصویب نخواهد کرد:
(امر از قرارى است که از طرف مجلس مقدس شوراى ملى, شیّد الله تعالى ارکانه وکثّر اعوانه, عنوان شده است. از بدایت و آغاز این مسأله, هیچ مقصودى جز رفع ظلم, که صفحه ایران را مالامال کرده بود, نداشتیم و همه وقت, مقصود ما و سایر مسلمانان, حفظ کتاب مجید الهى و اجراى حدود شرعیه و تعظیم شعائر اسلام بوده و هست. کدام مسلم و مسلمه, احتمال مى دهد که کلمه متفقه, با این همه جد و جهد, درصدد رفع ظلم و تعدى از افراد اهالى این مملکت باشند و چنین ظلم بزرگى بر شریعت مقدسه اسلام و کلام محکم الهى, الذى لایاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید, روا دارند که العیاذ بالله, احکام آن در معرض جرح و تعدیل و تغییر و تبدیل واقع شود; بلکه تمام مسلمانان و مخصوص وکلاء محترمین مجلس مقدس شوراى ملى, احکم الله بنیانه, جز درصدد تبعیت احکام شرعیه نبوده و نخواهد بود و قوانینى که در آن مجلس محترم, وضع مى شود, فقط در امور عرفیه است و در آن هم, رعایت عدم مخالفت با قواعد شرعیه شده و مى شود. فاما الاحکام الشرعیه, محفوظة عن التعرض فان دین الله لایصاب العقول. پس بر افراد مسلمین لازم است که قدر این نعمت عظمى, که بدون سابقه اسباب طبیعیه به توجهات کامله حضرت ولى عصر, ارواح العالمین فداه, از حضرت رب العزه به بندگان انعام شده است, دانسته…)225
متأسفانه, نشستهاى مشترک نمایندگان دو گروه, مانند جلسه هاى آقا جمال افجه اى و سید عبدالله بهبهانى, سید محمد طباطبایى, صدرالعلماء و… با شیخ فضل الله, سید احمد طباطبایی… درباره گزاره هاى مورد اختلاف, به جایى نرسید و نیز تفسیرهاى نویسندگان و رهبران فکرى دو جریان, در مطبوعات آن روز, راه به جایى نبرد.226 همچنین پیامهاى آخوند و میانجى گرى عالمان بى طرفى چون: شیخ على مدرس, سودى نبخشید.227
شیخ فضل الله با مجلس سکولار درافتاد. پس کشمکشهاى بسیار, به دست همان کسان که وجودشان را براى کشور زیانبار مى شمرد و نسبت به ترفندهاى آنان هشدار مى داد و از عالمان دین مى خواست در برابر این جریان که مجلس را در دست گرفته, بایستند مظلومانه بر سر دار رفت و عالمان هوادار او, رنجهاى بسیارى را به جان خریدند.

پایگاه علمى و نقش آفرینى عالمان مشروعه خواه در قیام
از مروجان تفکر مشروطه مشروعه, عبارتند از: شمس العلماى عبد رب آبادى, ابوطالب زنجانى, ملامحمد آملى, استاد فقه و حدیث, شیخ عبدالنبى نورى, مجتهد, استاد حکمت و فقه در مدرسه محمودیه و سپهسالار, محمدعلى رستم آباد, مجتهد پارسا و مردمى, شیخ على اکبر بروجردى, استاد قرآن و حدیث, شیخ عبدالله سبوحى, استاد وعظ و خطابه مدرسه صدر تهران, سید على طباطبایى, فرزند سید کاظم یزدى, محمدجواد صافى گلپایگانى, سید حسین رضوى قمى مجتهد, سید احمد بهبهانى, آقا نورالله اراکى,228 از آزادى خواهان مخالف محمدعلى شاه.
در شرح حال, نقش آفرینیها, میدان داریها, مبارزه ها و خدمتهاى یک یک آنان سخن گفتن و نوشتن, در این مجال ممکن نیست; اما براى آشنایى با شمارى از این چهره ها, ناگزیر شمه اى از زندگى علمى و سیاسى آنان را بازگو مى کنیم:
شمس العلماء عبدالرب آبادى, از هم فکران و همراهان شیخ فضل الله بود بخشى از لایحه هاى شیخ را او مى نوشت. شمس العلماء, از دانش آموختگان و مدرسان مدرسه معیرالممالک بود. در دانشهاى گوناگون: تاریخى و ادبى و… صاحب نظر و نویسنده اى چیره دست به شمار مى رفت.
وى, از نویسندگان اصلى نامه دانشوران است. و به گفته علامه قزوینى, الماثر والاثار, منسوب به اعتمادالسلطنه نیز, به قلم اوست.
شمس العلماء, عالمى دلسوز و مهربان بود. دغدغه رشد و شکوفایى جوانان را داشت. دوست مى داشت جامعه در پرتو نور دانش حرکت کند و به پیش برود. و این را بدون این که تک تک مردم, بویژه جوانان به دانش اندوزى و کسب آگاهى برخیزند; ناممکن مى دانست. از این روى جوانان را به تلاش, فراگیرى دانش و گریز و پرهیز از تن پرورى فرامى خواند و از هر مجالى براى این فراخوانى بهره مى برد. جوانان را برمى انگیخت نهج البلاغه و خطبه هاى انسان ساز و زندگى آفرین آن را بیاموزند. در این جا به یک نمونه از این مهرورزى خردورزانه او اشاره مى کنیم:
او, وصیّ عبدالوهاب قزوینى بود و سرپرستى فرزندان او را به عهده گرفت و این مهم را به درستى و دلسوزانه انجام داد.

علامه قزوینى درباره رفتار شمس العلماء با او و برادرش, پس از مرگ پدر مى نویسد:
(…در تمام این مدت, مرحوم شمس العلماء, با وجود بُعد مسافت, غالباً به منزل ما مى آمد و از حال و وضع زندگانى مادى و کیفیت درس و بحث ما دو برادر, استفسار و تفقد مى کرد و به انواع وسائل, ما را در تحصیلات خود تشویق مى نمود. از جمله یاد دارم که: وقتى به من گفت: تا خطبه قاصعه را (از خُطَبِ معروف مطوّل نهج البلاغه) را از حفظ نکنى, شهریه این ماه شما را به شما نخواهم داد و دو سه هفته وقت براى این کار معین کرد. مرا غیرت جوانى به حرکت آمده, آن خطبه را در کم تر از آن مدت, کاملاً حفظ کرده و سپس آن را ترجمه به فارسى نموده, متن ترجمه را با بعضى توضیحات پاکنویس کردم و مانند یک رساله آن را مرتب و ته دوزى نموده, بردم منزل آن مرحوم. و ابتدا, آن خطبه را از اول تا به آخر, بدون تلجلج, از حفظ براى او خواندم و سپس رساله مذکور را از بغل در آورده تقدیم آن مرحوم کردم.
او, نگاهى به دقت در آن نموده, هیچ نگفت و فوراً شهریه عقب افتاده را با شهریه همان ماه را به من داد.
از این فقره, حدس زدم که شرح من بر آن خطبه پسند او افتاده, ولى محض این که من مملو از عجب و غرور نشوم و تنبل و بیکاره بار نیایم, چیزى از عقیده خود در آن خصوص نخواسته روبه روى من اظهار نماید. بارى, آن مرحوم براى تشویق ما به درس و بحث, از هیچ وسیله اى کوتاهى نمى نمود.)229
* سید احمد طباطبائى, برادر سید محمد طبا طبائى از هواداران شیخ فضل الله بود.
عالمى نکو رفتار, پرحشمت و مردمى بود. سالیان دراز, همراه برادرش در سامرا از محضر میرزاى شیرازى استفاده برد. وى پس از مرگ پدر در سال 1300, به تهران باز گشت و مدیریت مدرسه پدر را در سنگلج بر عهده گرفت و به تربیت طلاب و تبلیغ دین مشغول شد. با آغاز جنبش مشروطه, دوشادوش برادر در نهضت نقش آفرید. در جریان نوژبلژیکى, حرکت علیه بیدادگریهاى عین الدوله و … در منبر, در گوناگون مسجدها, علیه استبداد سخن مى گفت و مردم را مى آگاهاند و علیه بیداد برمى انگیخت.در آغاز جنبش, که علماى تهران خواستار برکنارى عین الدوله و عدالت خانه بودند, روى منبر, خطاب به مردم گفت:
( ما مقصودى جز عزل این وزیر خائن, یعنى عین الدوله از صدارت و عزل نوژ نداریم; چه این صدراعظم, حایل و مانع است بین شاه و رعیت و نمى گذارد عرایض ما به شاه برسد.)

پس از مهاجرت علماء به عبدالعظیم, او نیز همراه بود و از آن جا که زبانى گرم و در جامعه از جایگاه ویژه برخوردار بود, علما او را به سخن گویى و نماینده خود براى مذاکره با دولت برگزیدند.230 پس از پیروزى مشروطه و افتادن زمام امور به دست نااهلان و گسترش کژیها و کژرفتاریها, فسادها و ناهنجاریهاى اجتماعى, زیر نام و عَلَم مشروطه, او نیز با شیخ فضل الله همراه شد و در تحصن عبدالعظیم شرکت کرد. در زمان بست نشینى, به طور معمول, هر روز, یا او منبر مى رفت و نکته هایى را درباره مبارزه و گزاره هاى سیاسى اجتماعى بیان مى کرد و یا شیخ شهید. گزارش گرى از بست نشینى, شمار بست نشینان و برنامه روزانه آنان و سخنانى که در منبرها گفته مى شده, گزارشى ارائه داده که در بخشى از آن آمده است;
( هیجده نفر از علما بودند, سى نفر همه مجتهد بودند. پنجاه نفر از طبقه وعاظ و ذاکر و روضه خوانِ جزو کل بودند. قریب سیصد نفر طلبه بود و دویست نفر از کسبه…
این جماعت, همه روزه, صبح را در حرم محترم مشرف مى شدند. بعد از نماز و زیارت, یک نفر روضه مى خواند. از حرم بیرون مى آمدند و به منزل خود مى رفتند. بعد از صرف چاى, در وسط باغ منبر گذارده مى شد, مستمعین جمع شده, چند نفر روضه خوان واعظ حرف مى زدند. بعد از آنها یا خود شیخ نورى, یا آقا سید احمد طباطبایى منبر رفته موعظه مى کردند. در این مدت, در تهران, کراراً شنیده مى شد که حضرات در عبدالعظیم, در منبر, تمام اهل تهران را کافر مى دانند. اما این مطلب را کلیه بى اصل دیدم; زیرا که یکى از دو هفته مخصوصاً زاویه مقدسه رفتم و براى کسب خبر بدان جا, ابدا این حرفها نبوده و ابداً ناسزایى از شیخ نورى و آقا سید احمد و غیره ندیدم. )231
* شیخ عبدالنبى نورى( م: 1344 ق)از همراهان شیخ شهید, در حکمت از درس حکیم جلوه و آقا على مدرس و حکیم محمدرضا قمشه اى بهره هابرد. در فقه و اصول از شاگردان برجسته میرزاى شیرازى بود. به مرور و با تلاش گسترده و بهره ورى از محضر حکیمان و فقیهان, از صاحب نظران برجسته فقه, اصول و حکمت گردید. به تهران آمد و با تأیید میرزاى شیرازى به کار آموزش و تبلیغ پرداخت. در مدرسه سپهسالار و محمودیه, کرسى معقول و منقول تشکیل داد و شاگردان بسیارى را تربیت کرد. از او در دانش معقول و منقول به اعلم من فى البلد یاد شده است.232نورى, عالمى بود اجتماعى و خواستار اجراى دستورها و آیینهاى اسلام در جامعه. همانند استادش میرزاى بزرگ بر این نظر بود که عالمان دین باید پناهگاه مردم باشند, هیچ کارى نباید بر زمین بماند. عالمان دین همه باید در مسائل حقوقى, دعاوى مسائل شرعى, موقوفه ها و امور حسبیه میدان دار و گره گشا باشند. او فقیهان را در کارهاى عمومى و حسبیه داراى ولایت مى دانست. به عالمان, فاضلان و دینداران کاردان, اجازه امور حسبیه مى داد. از جمله به سال1366ق. به شاگرد فاضل خود, شیخ محمود نواب, آزاده, ستم ستیز و پیشگام در خدمت به ستمدیدگان و فرودستان, اجازه تصدى امور حسبیه داد:

( چون جناب مستطاب قدسى خطاب… آقا شیخ محمود نورى, ساکن قریه کُب, حفظه الله, که ظاهرالصلاح و متقى و محتاط و متورع است, از این خادم شرع انور, براى تصدى در بعض حوائج شرعیه راجعه به امور عامه, متعلق به اهالى ولایت خود استجازه و استیذان نمود, به ملاحظه اهلیت و لیاقتى که واجد است, این جانب مشارالیه را مأذون و مجاز نمودم که در امر حسبیه راجعه به آن حدود, غیر از سهم امام(ع) که به مباشرت خود این جانب باید باشد, تصدى و تولى نموده, در ترویج شرع و امربه معروف و نهى ازمنکر, ساعى و چنانچه مرجو [امید] از ایشان است, نهایت مداقه و احتیاط را در جمیع جهات مرعى دارند.)233
شیخ محمود, مردمدار بود. برآن بود که درس خواندن, مقدمه آشنا شدن به دستورها و آیینهاى دینى و تبلیغ و خدمت رسانى به مردم است. عالم امین باید در خدمت امت شیعیان باشد و چونان سرباز, هر زمان مى بایست در گره گشایى از کار بندگان خدا بکوشد و از خود و راحتى هاى زندگى بگذرد.
(پیوسته انسانهاى گرفتار و دردمند به او مراجعه مى نمودند و شیخ با درایت تمام و علاقه مندى کامل, در انجام خواسته هاى مردم کوشا بود. و همین امر, موجب گردید که با علاقه خاص و احترام زیاد مردم مواجه گردد.)
شیخ عبدالنبى نورى, استاد حاج شیخ محمدتقى آملى و میرزا ابوالحسن شعرانى بوده است و استاد حسن زاده آملى شاگرد آن دو. استاد حسن زاده آملى مى گوید:
(یکى از اساتید حضرت آیت الله استاد حاج شیخ محمدتقى آملى, عالم اوحدى, آیت الله جناب حاج شیخ عبدالنبى نورى بوده است. روزى این کمترین, حسن حسن زاده آملى, به تنهایى در محضر مبارکش در منزل آن جناب, در چهار راه حسن آباد تهران, براى جواب گرفتن از مسائل علمى, تشرف حاصل کرد. در آن روز, پس از چند سؤال و جواب, به مناسبتى فرمودند که:
تهران زمان ما, بلد علم بود و علماى بزرگ و نامدارى در معقول و منقول بودند و مع ذلک, جناب حاج شیخ عبدالنبى نورى, در معقول و منقول, اعلم من فى البلد بود.)

همو مى افزاید:
(معلم عصر علامه ذوالفنون, حضرت استاد آیت الله حاج میرزا ابوالحسن شعرانى, جزاه الله عنا خیر جزاء المعلمین, یکى از اساتیدش, حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالنبى نورى بوده است.
روزى که پس از جلسه درس عمومى, من شخصاً براى درس خصوصى هیئت و ریاضیات, به حضور انورش مشرف بودم, به مناسبتى از مردم زمانه, با استادش, حاج شیخ عبدالنبى نورى سخن به میان آورد و فرمود:
آقا, با این که در تهران زمان ما علماى بزرگ در علوم عقلى و نقلى بودند, جناب حاج شیخ عبدالنبى نورى, در معقول و منقول, اعلم من فى البلد بوده است.)
شیخ عبدالنبى با این جایگاه, منزوى نبود و در عرصه سیاست و اجتماع حضور داشت. به دفاع جانانه از مشروطه مشروعه برخاست و در این راه زجرها کشید و زخم زبانها را به جان خرید; اما از راهى که در پیش گرفته, واپس ننشست.
استاد حسن زاده آملى مى گوید:
(استاد علامه شعرانى فرمود: آقا! این حاج شیخ عبدالنبى نورى آن چنانى, مانند مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى, سخت مخالف مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. و تبلیغات سوء, کار را به جایى کشید که مردم, علاوه بر این که دَرِ مسجد را ـ مسجد حاج شیخ عبدالنبى نورى در سرچشمه تهران ـ به روى او بسته اند, خانه او را ـ در سرچشمه, مقابل مسجدش ـ در حالى که خود آن جناب و عائله او در خانه بوده اند, سنگسار کردند و پس از شهادت حاج شیخ فضل الله نورى و وقایع ناگوارى که در تهران و سایر بلاد از قتل و هتک و حبس و نهب و تبعید و غیرها, که مردم فهمیدند از ایادى اجانب چه زخمى خورده اند, کثرت جمعیت نمازگزار با حاج شیخ عبدالنبى در مسجد نامبرده, دیدنى بود.)234
شیخ عبدالنبى, از شهید مدرس پشتیبانى مى کرده است. در اوج درگیرى مدرس با رضا خان, که مردم به پشتیبانى از مدرس به مجلس حرکت کرده بودند, او نیز در بین مردم دیده شده است:

(هنگامى که در بلواى جمهورى رضاخانى, مردم خشمگین تهران در اوایل فروردین 1303هـ.ش از محلاّت گوناگون به سوى مجلس حرکت کردند و با فریادهاى مُرده باد جمهورى, زنده باد مدرّس, ما دین مى خواهیم, جمهورى نمى خواهیم, وارد حیاط مجلس شوراى ملى شدند, مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالنبى نورى, که از هم فکران مدرس بود, در میان صفوف مردم, با عده اى از روحانیون مشاهده مى شد.)235
* شیخ محمدعلى رستم آبادى از یاران و هم فکران شیخ شهید بود و از سخن گویان مشروطه مشروعه. از شاگردان شیخ انصارى و درس آموختگان محضر آن عالم بزرگ به شمار مى رفت. به دنیا وابستگى نداشت. در پارسایى, زهد و بریدگى از دنیا, گوى سبقت را از همگنان ربوده بود. از دسترنج خود استفاده مى کرد و از بیت المال و حقوق شرعى استفاده نمى کرد.
آقابزرگ درباره ویژگیها و والاییهاى او نوشته است:
(از راه حقوق شرعى زندگى نمى کرد. مانند توده مردم و فرودستان روزگار مى گذراند. در نزد عوام و خواص, موثق و مورد اطمینان بود. پس از شهادت شیخ فضل الله, به زادگاه خود, رستم آباد تهران رفت.)236
سید ابوطالب زنجانى, از هم فکران شیخ فضل الله بود و برخوردار از پیشینه فرهنگى و مبارزاتى و درفشانى.
از دانش آموختگان محضر شیخ انصارى و شیخ راضى نجفى و سید حسین کوه کمرى بود. از کوه کمرى اجازه اجتهاد داشت و از دیگر علما, اجازه نقل حدیث. پس از فراگیرى دانشهاى لازم و رسیدن به مقام اجتهاد به ایران آمد و به امر تحقیق و تبلیغ پرداخت.237
میرزاى شیرازى به او توجه ویژه داشت. از یاران سید جمال الدین اسدآبادى بود. عالمى پارسا بود و در زندگى حساب و کتاب ویژه داشت. هیچ گاه از وجوهات استفاده نکرد. حرّ و آزادمنش بود و بدون ترس و واهمه, به زمامداران نصیحت مى کرد و از پیامد کارهاى زشت و دور از انسانیت و منش انسانى آگاه شان مى ساخت. زمان شناس بود و از دگرگونیهاى بین المللى آگاه و اندیشه هاى روشن و راه گشایى داشت.
در روزگار ناصرالدین شاه, در راه قانون مند کردن امور قضائى و اداره عدلیه, به خواست شاه پژوهش بسیار کرد و دستور نامه اى نگاشت و به شاه ارائه داد:
(در تمام دوره حیاتش, هرگز تحت تأثیر درهم و دینار واقع نشد و در زمان تصدى طولانى خود به امورات شرعیه, با صحت و عمل و امانت و درستکارى کامل, مشى نمود و ناسخ و منسوخى ننوشت. به همین جهت, اعتبار خط و مهرش, مادام الحیاة و بعدالمماة واحترام سجلاتش محفوظ ماند.

محکمه شرعیه و مجلس تدریسش در تهران, تا یوم وفاتش دائر و اغلب فضلا و مبرزین طلاب آن عصر, در محفل منبرش حاضر شده, از محضر باهرش استفاده شایان مى کردند.
صاحب ترجمه, از ابتداى امر که به تهران وارد شد, با دربار سلاطین روابط مؤکد پیدا کرد و داراى نفوذ کلمه شد. در عین حال, از تنقید عملیات مستبدانه و پاره کارهاى نارواى آنان, هیچ موقعى خوددارى نمى نمود. تصریحاً و تلویحاً, عیوب و مضرات استبداد مطلقه را, کتبا و شفاهاً, گوشزد زمامداران وقت نموده و از اظهار و اعلام مقاصد مشروعه و مطالب حقه پروایى نداشت…. او به تمام شؤون سیاسات عمومى دول و تحولات بین المللى آگاهى داشته و صاحب افکار روشن و تجددخواهانه بود….
در اواخر زمانِ ناصرالدین شاه, بر حسب تقاضاى آن پادشاه, دستور جامعى مشتمل بر صدها ماده براى اداره امور دادگسترى آن دوره, نوشته به شاه تقدیم داشت که چنانچه اجرا مى شد, لااقل, تخفیفى در مظالم و اجحافات زمامداران محسوب مى گشت; لکن بدبختانه, اولیاء امور جاهل و نفع پرستِ دوره ناصرى, اجراى مواد آن دستور را برخلاف منافع شان تشخیص داده و شاه را نیز که گاهى به فکر اصلاحات مى افتاد, از این خیال منصرف کردند.)238
وى کتابها و رساله هاى ارزنده اى در باب گزاره هاى: فقهى, سیاسى, ادبى و تاریخى نگاشت و مقوله هاى مورد نیاز جامعه خود را به بوته بررسى گذارد; از جمله: در علم درایت, احکام تقلید, در طهارت و نجاست کتابى, در حکم ربا, در حکم خز و سنجاب, در ردّ اخبارى گرى, در قاعده لاضرر و طهارة الاعراق.
ابوطالب زنجانى, براى راهنمایى مظفرالدین شاه و وادار کردن او به ترک بیدادگرى و جان ستانى, بسان شاهان پیشین, خدمت به خلق و آشتى با مردم, کتاب طهارة الاعراق ابوعلى مسکویه را, در اخلاق و سیاست, که خواجه نصیر طوسى, آن را به فارسى بلیغ و منشیانه اى ترجمه کرده بود, به فارسى ساده و روان درآورد. و به وى هدیه داد. این از آن روى بود که شاه را از لجن زار اخلاق جاهلى به در آورد و به شاهراه اخلاق اسلامى ـ انسانى ره نماید. نصیحتها و اندرزهاى مهرورزانه اى به شاه و هشدارها و بیدارباشها دمادَم و این کتاب گرانمایه, دست آخر اثر خود را گذارد و شاه را واداشت که در برابر قیام مردم و مشروطه سر فرود آورد و از کنام غفلت به درآید و از اریکه نخوت فرود آید.

محیط طباطبایى مى نویسد:
(شصت سال پیش, این ترجمه را در مکتب ملارضا زواره, در دست همشاگردى دیدم و از او به امانت گرفته و خواندم. حاجى, نام کیمیاى سعادت را از کتاب معروف غزالى گرفته و بدان داده و به نام مظفرالدین شاه درآورده بود. در آن تاریخ, هنوز اخلاق ناصرى را ندیده بودم. بعدها که در تهران بدان دست یافتم, در میان اسلوب تحریر دو ترجمه تفاوت زیادى دیدم, از حیث بلاغت اسلوب و انسجام کتاب. در همان زمان به چاپ سنگى رسیده به یاد ندارم نسخه اى از آن دیده باشم.
ترجمه طهارةالاعراق, گواه است بر آن که مرحوم حاجى, به کارهاى اجتماعى و اخلاق, تعلق خاطر خاص داشته و در این گونه مسائل, مورد استخاره و استشاره شاه قاجار بوده و ترجمه این رساله بسیار سودمند او, وسیله اى براى جلب توجه مظفرالدین شاه به مسائل اخلاقى از نظر فلسفى قرار داده است.)239
میرزا ابوطالب, با مشروطه همراه بود و در استوارسازى بنیادهاى آن, تلاش بسیار کرد. ولى وقتى دید به کژراهه افتاده و ناشایستگان زمام امور را به دست گرفته و سکولارها و وابستگان به انگلیس بر مجلس چیره شده اند و اختیار و زمام در کف اهل ایمان نیست, فضاى مجلس و کشور تیره و تار شد و فضاى فرهنگى کشور, روز به روز سیاه تر مى شود و انجمنهاى تندرو بى محابا مى تازند, به صف شیخ فضل الله پیوست.
مخالفان او را به مانند شیخ فضل الله, متهم به هوادارى از استبدادیان و ناسازگار با مشروطه کردند.
او در نوشتارى رسا و بلند, که ابتدا در جریده حبل المتین به چاپ رساند, این سخن را بهتان خواند و پرده از اندیشه هاى خود برداشت. از جمله نوشت:
(جمله از ارباب غرض براى پیشرفت مقاصد باطله اشاعه مى کنند که: من شخصاً با هیأت مخصوصه از ارباب علم و غیرهم, دربرانداختن بنیان مجلس که تشکیل مى شود, ساعى هستم. محض اطلاع این مختصر را مى نویسم: اول شخص که افسوس استبداد و استعباد را داشت, من بودم….

وقتى که این مقالات را, که امروز شما تا اندازه ملتفت شده اید, مى گفتم, طعنها در غیاب بر من مى کردند و منافى با مقام علمى مى شمردند و مضمونها مى سرودند و مى گفتند: عالم باید مسائل دینیه بگوید. عالم را چه به قوانین دول و قواعد ملل! من هم اغماض مى کردم, تا آن که للّه الحمد, فهمیدند که چه مى گفتم و چه مى خواستم. تا زمانى که به مقام خواهش عدالت برآمدند, کسى که مصدر کار بود و اظهار و طلب رأى کرد, گفتم: عدالت بى اشتراط سلطنت نمى شود….)240

گذشته از اینها, قرآن مجید, ناطق است در وصف اصحاب کبار که مى فرماید: (وامرهم شورى بینهم.)
و در جاى دیگر, خطاب به حضرت رسول مى فرماید: (وشاورهم فى الامر.)
پس چگونه مى شود که من یا سایرین, در اصل مطلب مخل باشند. کدام ذى شعور, ظلم را بر عدل ترجیح مى دهد و کدام عاقل, هوى و هوس را بر عقول عقلا مقدم مى دارد…. من مى گویم که: از اهلِ این مملکت و این ملت هستم, باید این مجلس که روح مملکت و دولت و ملت است, شالوده اش کاملاً صحیح باشد, بر روى اساس قویم بنیاد شود, اشخاص آن, رجال کفاة [با کفایت و با تدبیر] پاک طینت, بى غرض, بى مرض از روى اصول صحیحه باشند. فردا خیلى سخت است. گرفتاریهاى آینده ما بسیار است. حوادث زمانه بى خبر ظهور مى کند. دشمنان ما حاضرند, مانند افعى, ظاهرشان نرم و خوب و باطنشان زهر کشنده است. منتظر فرصت هستند که دین و آیین و عزت و شرف ما را به سهولت ببرند. پس ما محتاج به آدمهایى کارکن باخبر, بااطلاع, دوراندیش, عاقبت بین, خیّر فهیم, حسّاس و راهنما خواهیم بود.
بیایید دست به دست با هم پیدا کنیم, درد خود را, قبل از استیلاى مرض, علاج نماییم.
اگر عرض کنم که: مثلا فلان آدم, هرقدر خوب باشد, امراض را نمى شناسد, دوا را نمى داند, طریقه معالجه را بلد نیست, نباید محل طعن جهال بشویم. عموم محترمین که در مجلس هستند, خیلى از معارف را نخوانده اند و خیلى از منابع را نمى دانند. این نقص نیست و این حرف تنقیص نیست. ماها هیچ کدام در صنایع و علوم متفرقه بهره نداریم. علمِ سیاست مُدن, بزرگ تر علمهاست, چه قسم مى شود که همه بدانند. پس به همه ماها واجب است که دست به دست بدهیم, اول مجلس ملى را منور کنیم, تا قابل پاشاندن نور باشد. مطمئن شویم که در حوادث, نمایندگان ملت پناهگاه هستند و با هر انقلابى [شورشى] مى توانند معارضه کنند, بلکه قاهر شوند… و از خداوند اعانت بخواهیم و دست توسل بدامن شریعت طاهره و حجج خداوندى صلوات الله علیهم زده, ملتجى به امام عصر(عج) شویم, تا بتوانیم نتیجةً عزت و افتخار و اعتبار به دست بیاوریم.)241

حوزه تهران و پاسدارى از استقلال سیاسى و اقتصادى
از انگیزه هاى بنیادین حوزه تهران براى شرکت در مشروطه, پاسدارى از استقلال ایران بود. از روزگاران دور, روسیه و انگلیس, بر سر چیرگى و نفوذ در ایران, در رقابت بودند. در آستانه مشروطه, شاهرگهاى اقتصاد و امنیت ایران در دست انگلیسیها و روسها بود. آنان با در دست داشتن بانک, قزاقخانه, گمرک و… دولت را به دلخواه مى چرخاندند.
حوزه تهران, براى رسیدن به عزت سیاسى و خودکفایى ملت, در این راه پا نهاد و هشیارانه به پیش رفت.
این که برکنار زدنِ مسیونوژ بلژیکى از گمرک, پاى مى فشرد, در همین راستا بود. انگیزه اصلى مبارزه با بانک استقراض روس, بیم از چیرگى روزافزون روس بر اقتصاد و سیاست ایران بود. رواج ربا در جامعه و چیرگى کافران بر مسلمانان از دلیلهاى روشن ناسازگارى حوزه با بانک بود.242
(روز شنبه آخر ماه مبارک رمضان: حاج شیخ محمد واعظ… کیفیت خلاف شرع بودنِ عمارت کردن گورستان… و تأسیس بانک استقراضى روس در این محوطه و ترویج خارجه و تشیید کسب ربا و تضعیف داخله و اعانت به اثم و نصرت کفر را به این اسم و رسم, بیان نمود.)243
پس از برپایى مجلس, چون کارها بر اثر بى پولى دولت فلج شده بود, دولت پیشنهاد کرد از روسها, قرض بگیرند. مجلس آن را نپذیرفت. حوزه به کمک مجلس و دولت شتافت. فضلا و طلاب در میان مردم پراکنده شدند و مردم را برانگیختند براى خودکفایى داخلى, به دولت کمک کنند. این زمینه تأسیس بانک ملى گردید:
(روز دوشنبه 22 ذى قعده 1324: امروز انجمن طلاب جمعیت بسیارى را جمع کرده, متکلمین و خطبا, در تحریص و ترغیب مردم در دادن پول به بانک ملى سخن مى راندند.)244
علماء بزرگ, مجتهدان, امامان جماعت, همه و همه, براى این مهم بسیج شدند.
شیخ محمد مازندرانى, معروف به ابن الشیخ, نزد شاه درباره راه هاى خودکفایى اقتصادى سخن گفت.
(شاه فرمود: براى اصلاحات, پول کم داریم.

حاج شیخ عرض کرد: اگر صرف کردن پول را در راه اصلاحات درست مراقبت کنید که دینارى تفریط و حیف و میل نشود من و تمام علماى اسلام, قطعاً حکم مى دهیم که طلا و نقره و جواهرات جمیع مراقد ائمه را به فروش رسانیده صرف فراهم کردن قشون و اصلاحات فرمایید….)245
با فتواها و شوق انگیزیهاى عالمان بزرگ, شور و شعف فراوانى در میان توده مردم براى کمک به دولت, پدید آمد. از سرتاسر ایران, بویژه تهران مردم براى کمک اعلان آمادگى کردند. طالب علمان و مجتهدان در کمک به دولت, پیشاپیش دیگران بودند.
ملک زاده از شور هیجان اسلامى مردم چنین گزارش کرده است:
(مردم, براى پیشرفت بانک احساساتى از خود نشان دادند که در ایران سابقه نداشت. زنها زینت آلات خود را فروخته و سهام بانک خریدند. طلاب مدارس, کتابهاى خود را فروختند و به بانک کمک کردند. روزى در پاى منبر سید جمال الدین واعظ, زنى برخاست و گفت: دولت ایران چرا مى خواهد از دولتهاى خارجى پول قرض کند, مگر ما مرده ایم. من یک زن رختشوى هستم و به سهم خود, یک تومان مى دهم. روحانیون هم… در این کار مساعدت کردند و حاجى شیخ فضل الله دویست تومان سهام بانک را خریدارى کرد.)246
حوزه تهران, براى استقلال سیاسى ایران نیز دغدغه بسیار داشت. فضاى حوزه, فضاى پر دغدغه اى بود.
حوزه در برابر هر پست شمارى ملت ایران از سوى بیگانگان و یا دست اندازى به حقوق مردمان, نادیده گرفتن کرامت و عزت مردم, واکنش نشان مى داد و هماره مجلسیان را به پاسدارى از عزت و هویت اسلامى و ملى توجه مى داد.
در رجب 1325/1907 بریتانیا و روسیه ایران را به سه منطقه شمالى و جنوبى و بى طرف تقسیم کردند. شمال و اصفهان در اختیار روسیه و جنوب و شرق در اختیار بریتانیا قرار گرفت. دولت سخت ترسیده بود و جرائد داخلى نیز از کنار آن ساکت رد شدند. پاره اى از روزنامه ها نوشتند: چون مباحث داخلى مهم است از کنار قرارداد مى گذریم. مجلس نیز در برابر قرارداد واکنش جدى نشان نداد. گفت وگوى نمایندگان مجلس درباره آن منفعلانه بود. بیش تر بر این نظر بودند که در برابر آن نمى شود کارى کرد.247
حوزه تهران, با همه وجود در برابر قرارداد واکنش نشان داد و سخنرانان در مجلسها و محفلهاى عمومى, مسجدها و حسینیه ها و… مردم را از پیامدهاى ناگوار آن آگاه ساختند.

سید جمال واعظ, در یکى از مساجد روى منبر درباره قرارداد 1907 گفت:
(شما را به حق خدا, قدرى تصور بفرمایید و ببینید که از ما ایرانیان بدبخت تر و جاهل تر, خداوند دیگر بنده اى دارد که الآن مدت یک سال است در تمام روزنامه هاى عالم مى نویسند که: انگلیس و روس مى خواهند در سر ایران و افغانستان و تبت معاهده اى قرار دهند…. در این مدت یک نفر پیدا نشده که فریاد کند: بابا چه خبر است, مگر ایرانیها مرده اند که شما بر سر تقسیم مملکت شان با یکدیگر عقد محبت و مودت مى بندید؟ چرا یک نفر هست…
ما ملت ایران هم مرده ایم, مبعوثان و وکلاى ما هم مثل خودمان مى باشند. اگرچه در میان وکلا و جلساى مجلس مقدس شوراى ملى, شیّد الله ارکانه, هستند اشخاص که الحق والانصاف سبب افتخار ملت ایران هستند….)
ملک المتکلمین نیز, در این باره به سخنرانى پرداخت و سیاستهاى دولت انگلیس را در برابر ایران, تجاوزکارانه خواند و خواستار مخالفت عمومى ملت با قرارداد 1907 شد:
(اى مردم! من مکرر به شما گفته و باز هم تکرار مى کنم… ما باید از عمل و صنایع اروپاییان استفاده کنیم و از این راه ملت و مملکت خود را به اوج ترقى و تمدن, که درخور مقام گذشته ماست, برسانیم. ولى در سیاست نباید به هیچ وقت, به آنها اعتماد داشته و از ظاهر آراسته آنها گول بخوریم…. دولت انگلیس, که با ظاهر فریبنده خود را غمخوار و دوست ایرانیان معرفى مى کند و حافظ استقلال ایران و حامى مشروطیت جلوه مى کرد, با عقد این قرارداد دور از انصاف و عدالت, بر ما ثابت کرد که او شریک دزد و رفیق قافله است و از این آهوگردانى و ظاهرسازیها مقصودى جز بردن سهم بزرگى از این گوشت قربانى نداشته… با کمال تعجب مى شنوم دوست آزادى خواه, فرانسه… واسطه عقد این معاهده ننگین و اتحاد روس و انگلیس بوده است.)248
از میان جراید تهران, روزنامه روح القدس249 به مدیریت سلطان العلماى خراسانى و روزنامه ادب250 ادیب الممالک, با قرارداد مخالفت کردند. نتیجه واکنش بهنگام علما, واعظان و نویسندگان حوزوى آن شد که قرارداد میدان عمل نیافت.

حوزه تهران و تلاش در راه گسترش دانش و تمدن
استفاده از دانشهاى نوین بشرى و ساختن مدرسه هاى جدید, پس از مشروطه گسترش تام یافت; اما پیش از مشروطه, عالمان در برانگیزاندن مردم براى بهره ورى از دانشها و فنهاى جدید و ساختن مدرسه به سبک نوین, پیش قدم بودند. چه در نگاه, نگرش و بینش دانش آموختگان حوزه, برآوردن نیازهاى دنیوى جامعه, واجب کفایى بود. در پاره اى از مدرسه هاى علمى حوزه تهران, دانشهاى طب, ریاضیات, هیئت, در کنار فقه و اصول آموزانده مى شد.
پیش از مشروطه, فقیهان و حکیمان حوزه تهران, از جمله شیخ هادى نجم آبادى, میرزا حسن آشتیانى, از فنون و صنایعى مانند راه آهن, چراغ برق, تلگراف, پست, ضرابخانه و… استقبال کردند و در رواج این گونه صنعتها کوشیدند.251

ابوطالب زنجانى, بایسته مى دانست که جامعه اسلامى خود را با دانشها و فنهاى جدید و نوپیدا مجهز کند و در شیوه زندگى خود دگرگونى پدید آورد.
(حاج میرزا ابوطالب مرحوم, در حدود سال 1295 به مکه معظمه مشرف و پس از اداء فریضه حج, هنگام مراجعت به زنجان, یک دستگاه کالسکه با خود آورد که راننده اش یک نفر از اتباع دولت ترکیه و اهل استانبول بود و این مرکوب آن موقع در این صفحات, شىء نوظهور و جالب توجهى بوده است.)252

سید محمد طباطبایى از بنیان گذاران مدرسه هاى جدید:
از گفت وگویى که ناظم الاسلام کرمانى, نویسنده تاریخ بیدارى با سید محمد طباطبایى دارد, به خوبى نمایان گر روشن اندیشى و دغدغه وى براى دگرگونى در همه زوایا, بویژه در عرصه دانش و فن است. از این گفت وگو برمى آید که سید طباطبایى در فضاسازى براى راه اندازى و بنیان گذارى مدرسه هاى جدید و آموزش نوجوانان به سبک جدید و پراکندن نور دانش براى دگرگونیهاى ژرف, پیش از مشروطه, پیشاهنگ و پیش قدم بوده است:
(شب سه شنبه دویم ماه ذى الحجة الحرام سال هزار و سیصد و بیست و دو هجرى, هفتم فوریه ماه فرانسه سال 1905 میلادى, نگارنده این تاریخ, میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانى وارد شد بر جناب آقا میرزا سید محمد طباطبایى, در حالتى که تنها نشسته و کتابى در پیش گذارده, با نهایت حزن و اندوه, سر به جیب فکرت و گریبان حیرت فرو برده. پس از اداى سلام و استماع جواب, عرض کردم:
این ایام, اهالى تهران, به افتتاح مکاتب و تأسیس مدارس, شوقى وافى و ذوقى کافى دارند. اگر به این طور زمانى بگذرد, هرآینه به زودى, ابناء وطن را عالم و دانشمند خواهیم دید.
جنابش, نخست اظهار مسرت فرمود, سپس گفت: افسوس که هشت سال است در پیشرفت ترقى این مملکت, خیالات مى نماییم. چنانچه نهایت جدّ و جهد و کوشش را در امور مدارس و مکاتب ملیه, جهت تربیتِ نوباوگانِ وطن نموده و با معاندین طرف مباحثه و معارضه واقع شده و آنها را تا یک اندازه مجاب و ساکت کرده.
با این که رساله ها در ردّ مدارس و حرمت ایجاد و افتتاح مکاتب نوشتند, از تشویق مکاتب و مدارس و ترویج جراید و رسائل مفیده و تقویت معارف و موجبات بیدارى ملت, غفلت و تسامح نکرده, عزل امین السلطان را از صدارت که مانع پیشرفت معارف مى نمود, با هزاران صدمه و برانگیختن وسائل, از اعلیحضرت پادشاه (مظفرالدین شاه) استدعا نمودم; لکن عین الدوله, که شخص مستبدّ خودرأى خودسر بى علمى است, به جاى او منصوب گردید و او هم مانند صدور سابق, بلکه از جهاتى بدتر و نادان تر است.
نگارنده عرض کرد: عزل این صدراعظم را نیز از پادشاه درخواست کنید.
فرمود: بالفرض این وزیر هم معزول شود, دیگر کدام شخص عالمِ عاقلِ کاملِ بصیر را دارند که شایسته مسند صدارت باشد و بتواند خرابیهاى چندین ساله این مملکت را آباد و نواقص را اصلاح نماید؟
عرض کردم: پس علاج از چه راه است؟
فرمود: باید سعى کرد, افراد ملت, عالم شوند. چه پس از آن که عموم ملت عالم شدند, آن وقت, حقوق ملى خود را مى دانند, حقوق دولت را بر خود و ملت و حقوق ملت را بر خود و دولت که آگاه شدند, دیگر هرگز زیر بار ظلم و جور و استبداد نخواهند رفت. آن وقت کارها راجع به صاحبان کفایت و درایت خواهد شد.
پس بر شما باد به اصلاح معارف و تکثیر مکاتب و احداث مدارس ابتدائیه و علمیه و صناعیه وغیره.
عرض کردم: اگر صلاح بدانید مدرسه اى براى دخترها و دوشیزگان مفتوح نماییم و در تربیت بنات و دوشیزگان وطن بکوشیم و به آنها لباس علم و هنر بپوشیم; چه تا دخترها عالم نشوند, پسرها به خوبى تربیت نخواهند شد.
در این گفت و مذاکره بودیم که فرزند آن جناب, آقامیرزا سید محمدصادق رئیس مدرسه اسلام وارد شد و در باب مدرسه دوشیزگان, این طور فرمود:
چیزى که مانع ایجاد و احداث مکاتب دخترهاست, نبودنِ اداره نظمیه و نداشتن پلیس مرتب و مصادف شدن دخترها با اشرار در هنگام ذهاب و ایاب و ممانعت معاندین و تهیه نکردن زنان معلمه با اخلاق و ترتیبات صحیحه و کتب کلامى و عدم امنیت و عدم اجراى الواد.)253
زمینه و فضاسازى فقیهان بزرگ و نواندیش, زمینه و فضاى جامعه و حوزه ها را براى رویکرد طالب علمان و دیگر فرزانگان متدین, براى مبارزه با بى سوادى و فراگیرى دانشهاى جدید, آماده تر ساخت.
ضیاءالدین درّى, بنیان گذار مدرسه براى نوجوانان
ضیاءالدین درّى از مشروطه خواهان واقع بین و هوادار شیخ فضل الله بود. پس از مشروطه, مدرسه جدید درّى را در تهران بنیان نهاد. او که در فقه و اصول, مجتهد و در دانش حکمت استاد مسلم بود, انگیزه خود را از بنیان گذارى و راه اندازى مدرسه درّى چنین نوشته است:
(پس از فراغت از تحصیل علوم عقلیه, هیچ عبادتى را بالاتر و هیچ خدمتى را برتر از آن ندیدم که به قدر توانایى خود, در تهذیب اخلاق و تربیت ابناء نوع, کوشش نمایم و به راه راست و اخلاق نیکو بار آورم. به این ملاحظه, در سال 1327 هجرى تأسیس مدرسه نمودم. با آن که به انواع موانع و اقسام محظورات [نارواییها] مصادف شدم و هدف سهام ملامت واقع گردیدم, پا از دایره مقصود عقب نکشیدم و از عزم و اراده خود باز نگشتم.)
درّى, کتابهاى ارزنده اى, براى بالا بردن اندیشه و روشن کردن ذهنها نگاشت و عرضه داشت. پاره اى از آثار ارزنده او عبارتند از: تاریخ انبیاء, ترجمه تاریخ حکما شهروزى, رساله در علت العلل بدبختى, رساله در مبادى امور مهم تاریخى, تاریخ وهابیه و…254
شیخ حسن رشدیه نیز براى همین هدف چندین مدرسه ابتدایى در تهران و قم, بنیان گذارد. از پشتیبانى علماى تهران برخوردار بود. پس از رفتن به قم, در درس شیخ عبدالکریم حائرى حاضر مى شد.255 در مدرسه هایى که او ساخته بود و اداره مى کرد, قرآن, فقه, ریاضیات, ادبیات عرب و زبانهاى روسى و فرانسوى آموزش داده مى شد.256

استقبال شیخ فضل الله نورى از مدرسه هاى جدید
شیخ فضل الله نورى نیز, پیش از مشروطه مردم دیندار و آگاه را برمى انگیخت که در راه اندازى مدرسه هاى جدید کوشا باشند. وى, با استنادبه آیاتى از قرآن, مؤمنان را برمى انگیخت که در کار خیر از دیگران پیشى بگیرند و به آموزشگاه هایى که زیر نظر مربیان اسلام خواه و متدین اداره مى شوند, کمک کنند. خود در این راه پیشقدم شد. شیخ در پاسخ به نامه یکى از بانیان مدارس براى کمک نوشت:
( مخفى نماناد بر اخوان مؤمنین, ختم الله لهم بالخیر والسعاده, که انصافاً این امرى که اقدام فرمودید, خیر جارى بزرگى است. خوب است همه در این امر خیر امداد نمایند. فى الحقیقه, تجارت منجى عذاب الیم است. فاستبقواالخیرات وسارعوا الى مغفرة من ربکم. لینفعکم یوم لاینفع مال ولابنون. و این حقیر ان شاءالله تعالى, محض این که بى بهره از خیر معظم نباشم, مبلغ یک صد تومان, براى این خیر خدمت خواهم کرد. )257

موضع گیرى طلاب در برابر مدرسه هاى ناسالم
البته, پاره اى از مدرسه هاى جدید دوره ناصرى, کارنامه درخشانى نداشتند. این از آن روى بود که ناشایستگان آنها را سرپرستى مى کردند. کسانى که به ارزشهاى دینى بى توجه بودند. در دوره مشروطه, جامعه اسلامى از زاویه بدبینانه به بسیارى از این مدرسه ها مى نگریست. مدرسه دارالفنون با آن همه هزینه و سرمایه اى که به پاى آن ریخته شد, با هدف پیشبرد فرهنگ و صنعت بود; امّا ثمر نداد و از همه رشته هاى فنون و علوم, در رشته موزیک و ژیمناستیک پیشرفتهایى داشت.258و مخالفت طلاب مشروطه خواه مدرسه سپهسالار, به رهبرى شیخ على زرندى, با مدرسه جدید سادات, 259از آن رو بود که طلاب از سرپرستى میرزا یحیى دولت آبادى بر مدرسه نگران بود. او از دیرباز, متهم به بابى گرى بود.260طلاب از آن مى ترسیدند که دولت آبادى فرهنگ دینى و ایمان و پاکى نوباوگان را به یغما برد. ستیز یحیى دولت آبادى, با مدرس و همگامى با برنامه هاى ضد اسلامى رضاشاه, نشان داد مخالفان او بیراهه نرفته اند. مردم اصفهان در محرم1325ق از علما درباره یحیى دولت آبادى استفتاء کرده و نوشتند:
( جمع کثیرى از طلاب مسلمین, که در خصوص حاجى میرزا یحیى, فرزند حاجى میرزا هادى دولت آبادى, که در سابق احکام علماى اعلام بر بابى بودن آنها شرف صدور یافت و بدین واسطه از اصفهان خارج شدند, چون در دارالخلافه تهران, به اسم مدرسه و تعلیم اطفال, اسباب اضلال اطفال مسلمانان شده است. استدعا از حضور مبارک آن که: هر چه از حال این شخص معلوم است, دو کلمه در حاشیه مرقوم فرمایید که اسباب نجات مسلمانان شود. )
عالم بزرگوار آقا منیرالدین محقق قمى و محمدرحیم حسینى, با اشاره به شاهدهاى گوناگون از پیشینه میرزا یحیى دولت آبادى و نگرش علماى اصفهان و کربلا نسبت به او, میرزا یحیى را گمراه و فاسد خواندند و شایسته سرپرستى مدرسه, ندانستند.261

علماى حوزه تهران و گسترش فرهنگ و ادبیات فارسى
علماى تهران, در گسترش فرهنگ و ادبیات فارسى, نقش بنیادین داشتند. علماى حوزه در آن دوره, به تلاش برخاستند تا مهم ترین آثار تاریخى و میراث ادبى ایران را احیاء کنند. علما مدرسه ها و در جمع طالب علمان و حتى در مسجدها و در جمع اهل ذوق, جلسه هاى ادبى برگزار مى کردند و شاعران حوزوى و غیر حوزوى سروده هاى خود را عرضه مى کردند و در جمع, به بوته نقد گذارده مى شد.
عبدالعظیم اورنگ, در خاطرات خود, حوادث سال1321نوشته است:
( آقا سید احمد ادیب پیشاورى و حاج نصرالله سادات اخوى و حاج میرزا سید على سادات اخوى و میرزا کوچک ساوجى[استاد اصول در حوزه] و سید محمد شمس المعالى متخلص به بقاء و جمعى دیگر از فحول ادباء عصر, همه روزه, در حجره استادم و… جمع [مى شدند] و در حقیقت, انجمن ادبى تهران, در مسجد میرزا موسى میان حجره میرزا عبدالله [تهرانى] منعقد بود.)262
نصرالله تقوى از بنیان گذاران کتابخانه ملى, که هسته اصلى کتابخانه ملى کنونى باشد, نیز در این جلسه ها حضور داشته است.
او به همراه ملک المتکلمین و میرزا محمد علیخانى, در خیابان ناصرى تهران, جایى را براى مطالعه همگان اجاره و کتابهاى شخص خود را وقف آن کردند. سپس, شمارى از فرهیختگان و اهل معرفت, به این کتابخانه کتاب هدیه کردند. کم کم, کتابخانه عمومى ملى, بنیان گذارده شد.263 محمدعلى بهجت دزفولى, که در آغاز مشروطیت از نجف به ایران آمد, در گسترش معارف و ادب پارسى بسیار کوشش کرد. او افزون بر بنیان گذارى دو مدرسه جدید و مجله دعوت اسلامى و نیز مجله معارف, انجمنى هم به نام انجمن معارف بنیان گذارد که بسیارى از اهل فکر و اندیشه و فرهیختگان و ادیبان در آن عضویت داشتند. از جمله کارهاى این انجمن, گردآورى لغتها و واژگان محلّى از همه شهرستانهاى ایران بود که براى جانشینى لغتها و واژگان بیگانه, از آنها استفاده شود….
بهجت, نخستین کسى است که آموزش و پرورش را به جاى تعلیم و تربیت به کار برد و کتابى به این نام نگاشت و چاپ کرد.264

دفاع حوزه تهران از مجلس و مشروطه
پس از ناسازگارى محمدعلى شاه با مجلس و آهنگ بر برچیدن آن, با آن که بیش تر علماى مشروطه خواه, تهران از کارکرد مجلس اول دلخوش نبودند, ولى چون اساس مشروطه را به مصلحت مى دیدند, با همه وجود در کنار آن ایستادند طباطبایى, بهبهانى و… به تلاش برخاستند که کار به جاهاى خطرناک نکشد و دولت و مجلس آشتى کنند, تا کارها سامان یابد و مردم از رنج, درد و محنت رهایى یابند. با بیم و امید به شاه اندرز مى دادند که از قانون مجلس سر نپیچد و به مجلس هشدار مى دادند: حزبها و انجمنهاى تندرو را از تندروى بازدارند و به آنها مهار بزنند, بهانه به دست شاه ندهند.
سرانجام, به خاطر گوش نکردن به اندرز و پند عالمان, بحران فرا رسید و شاه به بهانه پناهنده شدن شمارى که آنان را مفسد مى خواند, مجلس را محاصره کرد. در این گیرودار سهمگین که از هر سوى, مرگ و نابودى بود که مى تاخت, و از حزبها و انجمنهاى تندرو, که ادعاى رزم و مبارزه داشتند, براى دفاع از مجلس, خبرى نبود. بسیارى از نمایندگان به مجلس نیامدند و بعدها بهانه تراشیدند و گروهى دیگر مانند حکیم الملک, تقى زاده, دهخدا, دولت آبادى و… که از پیش راه سفارت خانه هاى خارجى را بلد بودند و به گفته دولت آبادى, از پیش تهیه این کار را دیده بودند, خود را به سفارت انگلیس در قلهک رسانیدند;265 ولى مردان بزرگ علم و دانش و ایثار, در این غوغاى بزرگ و گیرودار دهشت بار مرگ و نیستى, راه خانه ملت را پیش گرفتند, تا در آن مکان, در کنار نمایندگان مردم باشند. اینان از مرگ, با آغوش باز استقبال کردند. با این کار, نام خود را در تاریخ اسلام و ایران, جاودانه ساختند:
(این دو [سید محمد طباطبایى و سید عبدالله بهبهانى] به خلافِ بسیارى از مشروطه خواهان و نمایندگان, بدون فوت وقت, به طرف مجلس روانه شدند… صف قشون دولتى را از هم شکافتند و وارد مجلس شدند و به سران احرار که در آن جا بودند ملحق شدند.)266
آقا جمال افجه اى و آقا محمدرضا افجه اى حکیم نیز, براى تواناسازى جبهه احرار در مجلس و ناسازگارى با حرکت اهریمنانه شاه از دَرِ جنوب غربى به سوى مجلس مى آمدند که سربازان از ورود آنان جلوگیرى کردند.267
آقا سید محمدرضا افجه اى, از شاگردان برجسته میرزا حسن آشتیانى و نیز از شاگردان ممتاز حکیم جلوه و آقا على مدرس زنوزى بود. او در مدرسه مروى درس حکمت مى گفت و بسیارى از عالمان و حکیمان تهران از درس او استفاده برده اند.268
در بیرون مجلس, طلاب مدرسه سپهسالار با شهامت از ورود سربازان به مدرسه جلوگیرى مى کردند و به دفاع از مجلس برخاستند. گروهى از طالب علمان به فرماندهى سید محمدرضا کاشانى واعظ, در دفاع از مجلس, با سربازان سیلاخورى درگیر شدند.
سید محمدرضا کاشانى, معروف به سید انارى, از فضلا و شعراى تهران بود. در محضر عمویش فخرالواعظین درسهاى دینى را آموخت و سپس در جرگه اهل منبر داخل شد و به شهرت رسید. او که صداى دلنشینى داشت به زودى توجه مردم را به خود جلب کرد. در محفلها و مجلسها, از خوبیها و فایده هاى مشروطه و بدیها و زیانهاى استبداد سخن مى گفت:
(چون روابط مجلسیان با محمدعلى شاه, روز به روز, رو به وخامت مى رفت, مشروطه طلبان تهران, به منظور تقویت نمایندگان خود, انجمنهایى فراهم آوردند و اعضاى آنها را به سلاحها مسلّح و مجهز ساختند و به مشق و تمرین نظامى آنان پرداختند…. سید انارى نیز, با جمع کردن سادات انجمنى به نام (فاطمیه) تشکیل داد و همگان را با تفنگ مجهز ساخت. این مجاهدین در روز به توپ بستن مجلس, از طرف محمدعلى شاه, در پیرامون مجلس و مدرسه سپهسالار با سیلاخوریان دست به گریبان شدند.)269
شمارى دیگر از طالب علمان, به رهبرى صدرالعلما, کفن پوش و قرآن به دست براى بازداشتن سربازان از دست یازى به مجلس و به چنگ گرفتن آن و اذیت و آزار نمایندگان و چپاول اموال مردم, به سوى مجلس روانه شدند:
(در مدرسه صدر و مسجد شاه, صدرالعلما و عده زیادى از سادات و طلاب, کفن به گردن انداخته, قرآن در دست, بدون اسلحه عازم بر رفتن به مجلس و امداد از ملت بودند.)270
سرانجام, استبدادیان, زمام را در دست گرفتند و نمایندگان در مجلس ایستادگى کردند و به سفارتهاى بیگانه پناه نبردند, به چنگ استبدادیان افتادند.
شمارى از اسیران, در بازداشتگاه, به نماز ایستادند. از جمله ملک المتکلمین. در این هنگام,
(یک نفر صاحب منصب روسى وارد اطاق… شد و با خشم و غضب, پاهاى خود را بر زمین کوبید و دندانهاى خود را به هم فشار داد و گفت: ملک! دین اسلام را خوب رواج دادى و مشروطه را خوب درست کردى, حالا تا مى خواهى این جا نماز بخوان, تا در آخرت به بهشت بروى.
ملک, به زندانیانى که بى تابى مى کردند مى گفت:
ما در راه خدا و خدمت به ملت, دچار این سختى شده ایم و در پیشگاه خداوند و تاریخ اجر عظیم خواهیم داشت.)
روح القدس, با یاد از شهیدان کربلا, در وقت بردن ملک براى بردار زدن, مى گفت:
(یا لیتنا کنّا معکم ونفوز فوزاً عظیما.)
ملک و صور اسرافیل و حاجى میرزا ابراهیم آقا, وکیل تبریز را کشتند.
سید محمد طباطبایى و آقا سید عبدالله بهبهانى را آن قدر با سر نیزه و ته تفنگ زدند که تمام بدن آنها مجروح و متورم شد. ریش بهبهانى را کندند و سر طباطبایى را شکستند.271
مستشارالدوله, که خود شاهد آن ماجراى خونین بوده, چنین گزارش کرده است:
(مهاجمینِ بى رحم, بیش تر به آقایان علما و ارباب عمامِ پرداخته, از آن چه شقاوت بود, نسبت به آنان فروگذار نکردند. لباسهاى آنان را جز پیراهن و یک زیرشلوارى همه را کنده و بعد شروع به کندن موى ریش و سبیل [کردند] و با ته تفنگ, قداره, سرنیزه و چماق, بدون رحم و ملاحظه مى زدند. مرحوم بهبهانى که آن روزها, ناخوش بود و به سرش کیسه یخ مى گذاشت در مقابل ضربات ته تفنگ و ته قداره مثل سرو, ایستاده و پس از هر ضربت, جز کلمه (لااله الا الله) چیزى نمى گفت.)272
طباطبایى و بهبهانى مجتهد را پیش شاه بردند. شاه با خشونت با اسرا رفتار کرد و بدیشان ناسزا گفت:
(بهبهانى, با آن که در چنگال آن مرد جانى و بیرحم اسیر بود, با همان شهامت فطرى که داشت گفت: ما را بکشید, ولى با ما با بى احترامى حرف نزنید.)
سید محمد مجتهد را به مشهد تبعید کردند. بهبهانى و سید محسن, برادر صدرالعلما را در جایگاه نامناسبى در کرمانشاه تحت نظر گرفتند.
قاضى ارداقى, دادستان مشروطه را مسموم کردند و به طرز دردناکى وى را کشتند.273
قاضى ارداقى, فرزند شیخ محمدتقى قزوینى, از فضلاى آزاداندیش و مشروطه خواه حوزه بود. از پیشینه فکرى او همین نکته در دست است که به اندیشه هاى سید جمال الدین اسدآبادى عشق مى ورزیده و سید را از رهبران و بنیان گذاران راه آزادى و استقلال ایران مى دانسته و از وى به بزرگى یاد مى کرده است همیشه از اثرگذارى سید, در بیدارى ملت شرق و اندیشه هاى ناب و انسان ساز وى, سخن مى گفت.274
دانش ژرف فقهى حقوقى وى سبب شد, در عدلیه, به دادستانى تهران برگمارده شود. همین جایگاه شغلى او را با تندرویهاى شمارى از مدعیان مشروطه و بى توجهى سران جنبش به اصول جنبش: اسلام و عدالت, بیش تر آشنا کرد و با شجاعت, از قانون شکنیهاى آنان جلو مى گرفت و از انحرافها و کژرویها انتقاد مى کرد.
سروده هایى در نقد کارکرد مشروطه طلبان دارد. از جمله مى سراید:
وعـده آزادى دولـت دروغ
صحبت بیدارى ملت دروغ

سلطان العلماء خراسانى را دستگیر و در انبار دولتى خفه کردند.
امام جمعه خوئى و شیخ الرئیس قاجار و سید یعقوب شیرازى و گروهى دیگر از وکلاى مجلس را به زندان بردند.
سید جمال واعظ را, که راه غرب کشور پیش گرفته بود, در بروجرد دستگیر کردند و پس از مدتى زندانى, کُشتندش.276
سید على آقا یزدى را دستگیر و به سارى تبعید کردند.277
این بگیر و ببندها و کشتارها,براى حوزه تهران, دردى جانکاه بود و مصیبتى بزرگ. همه عالمان, طالب علمان, چه هواداران مشروطه و چه مخالفان مجلس و مبلغان مشروعه, آن را محکوم کردند و کشته شدنِ شمارى از تلاش گران عرصه آزادى و تبعید و زندانى شمار دیگر را, فاجعه اى بزرگ براى اسلام و ایران برشمردند.
شیخ فضل الله نورى, در محفل درس خود, از کشته شدن ملک المتکلمین, با اندوه یاد کرد و گفت:
(باید از روى انصاف تصدیق کرد که ایران, مردى را از دست داد که نظیر نداشته است)278

حوزه در دوران استبداد صغیر
از هم پاشیدن مجلس و جدا کردن رهبرى مبارزه از مردم, گرچه کمرشکن بود و شمارى آن را پایان راه انگاشتند, ولى حوزه پس از مدتى کوتاه, دوباره پرچم مبارزه را برافراشت و با هماهنگى حوزه نجف, براى ادامه راه, به سازماندهى پرداخت و راه هایى را در پیش گرفت:

1. آگاهاندن مردم و بازنمود نیاز به قوه قانونگذارى: واعظان و اهل منبر, خاموش نماندند و از مشروطه و مجلس به دفاع برخاستند و خواستار بازگشت شاه به مرزهاى قانونى خود شدند.
شیخ محمد واعظ, پیوسته با عالمان صاحب فتوا و پیشاهنگ مبارزه, نجف در تماس بود و از سوى آنان براى ادامه دادن مبارزه و شکستن طلسم بیداد تشویق و تکلیف مى شد. با همه خطرهایى که در کمین او بود, در بایستگى و نیاز شدید کشور به بازگشایى مجلس, براى مردم سخن مى گفت و اعلامیه هاى علماى نجف را در واجب بودن برقرارى مشروطه, از فراز منبر براى مردم قراءت مى کرد:
(شیخ محمد واعظ… آنى از خدمت به مشروطیت و زمانى از ارادت به شریعت, تکاهل نورزیده و در زمان استبداد صغیر, در محافل معظمه و مساجد جامعه ثلاثه, از شیوه مرضیه خویش, که بیان حقیقت مشروطه بوده دست برنداشته. چنانچه بعضى از وکلا مجلس مقدس, حاضر بوده و هستند و تعجب از تقریرات او مى نمودند….)279
سید محمدرضا کاشانى, در آن روزهاى سخت و بحران, که ترس و وحشت به همه جا حاکم بود و آزادى خواهان دستگیر و تبعید و کشته مى شدند, دلیرانه روى منبر مى رفت و پیامهاى علماى نجف را براى مردم مى خواند:
شریف کاشانى گزارش مى دهد:
(در این ایامِ انقلاب و اغتشاش, در کمال فتوت و جوانمردى از همراهى به مشروطه طلبان و آزادى طلبان مسامحه و کوتاهى نکرده, در انجمنها, در مجلسها, در مسجدها نطاق و مشرح و مبیّن امور بوده, با این که از زمان توپ بستن به مجلس, الى اکنون, احدى جرأت ندارد که علنى اظهار مشروطه خواهى نماید, معزى الیه غفلت نداشته از ترغیب و تحریص به مردم که اتحاد کنید و همت کنید در استرداد حقوق مغصوبه خود.)
2. مبارزه منفى: عالمان و واعظان تهران فتاوى مراجع نجف را در تحریم همه جانبه رژیم قاجار و مبارزه منفى با آن رژیم, با نپرداختن مالیات به دولت, براى مردم مى خواندند و در مرحله بالاتر, سعى مى کردند بازار بسته شود:
(سید محمدرضا کاشانی… در آن ایّام… دستخط هاى مطاع حجج اسلام را که در حرمت دادن مالیات و همراهى با شاه را, مثل داخل بودن در اتباع یزید بن معاویه مى باشد, در خیابانها و میدان توپخانه و بازارها مى خوانده. به باغ شاه خبر برده, امر شده که او را بگیرند… سید بیچاره, ناچاراً پنهان شده. جناب معزى الیه, شرح واقعات و امورات را خدمت حجج اسلام عریضه کرده, به نجف اشرف ارسال مى دارد.)280
عالمان و واعظان دیگر نیز, پس از اندک زمانى به صحنه آمدند و بازار مبارزه گرم تر شد. مدرسه سپهسالار, دوباره کانون مبارزه و ایستادگى در برابر استبدادیان شد. طالب علمان در آن جا به آگاهى بخشى مى پرداختند. این مدرسه در آغاز جمادى الثانى 1327 تعطیل شد.
طالب علمان مدرسه شیخ عبدالحسین در مشروطه خواهى و مبارزه با دیو با استبداد, سخت در تکاپو بودند.281
شیخ محمد کبیر قوچانى, از شاگردان آخوند که در ایام استبداد صغیر به تهران سفر کرده بود, با تعطیلى مجلس به مخالفت برخاست و از سوى دربار تهدید به مرگ شد.282

3. بست نشینى: حربه اى که در آن برهه, براى آگاهاندن مردم و تنگنا افکندن استبداد, کارایى داشت, بست نشینى بود. صدرالعلماء و سید محمد امام زاده و گروهى از فضلا, که شمارشان به سیصد نفر مى رسید, در سفارت عثمانى بست نشستند و تلاشهاى مبارزاتى را از آن جا رهبرى مى کردند. گروهى از علما, از جمله سید على آقا یزدى, سید ریحان الله بروجردى به حضرت عبدالعظیم رفتند و بست نشستند. علماى نجف, از بست نشینان, پشتیبانى مى کردند و کار و حرکت آنان را مى ستودند و مهم و سرنوشت ساز مى شمردند.

سید محمد امام زاده, نماینده مراجع و بست نشین سفارت عثمانى
همان که یادآور شدیم, از جمله بست نشینان در سفارت عثمانى, سید محمد امام زاده بود. حرکت او و یاران و همراهان, در آن برهه بسیار ثمربخش ارزیابى شده است. سید محمد امام زاده, فرزند زین العابدین در سال 1293هـ.ق زاده شد. وى تحصیلات عالیه خود را در نجف, نزد آخوند خراسانى و سید کاظم طباطبایى و دیگر علماى نجف به پایان برد و به درجه عالیه اجتهاد رسید.283
او در حوزه نجف, در کنار فراگیرى فقه و اصول و دانشهاى دیگر اسلامى, در عرصه سیاست و اجتماع نیز پر تکاپو بود. با استفاده از جایگاه ویژه علمى و اجتماعى در ایران و عراق, به یارى مشروطه برخاست. در سال 1326, در اوج ستیز و مبارزه ضد استبدادى مردم ایران و چیرگى استبدادیان بر کارها و پیدایش وقفه در مبارزه, از سوى آخوند و دیگر مراجع نجف به ایران آمد و مجلس شوراى اسلامى و جنبش روحانیون به وجود او دلگرمى یافتند. عالمان حوزه و مجلس, از او به گرمى استقبال کردند و او در نخستین مجال, در مجلس شوراى ملى حاضر شد و در آن جا در حضور نمایندگان, سخنان ارزنده اى ایراد کرد و جنبش آزادى خواهى مردم ایران را به کمکهاى بى دریغ مراجع نجف, استوارى بخشید:
(خدمت ذى شرافت وکلاى عظام و امناى ملت و اعضاى مجلس مقدس, ادام الله تأییداتهم, در کمال احترام جسارت مى کنم: داعى, بر حسب اوامر حجج اسلامیه, با کمال شوق و نهایت اشتیاق, به تشرف مجلس مقدس شوراى ملى, شیّد الله ارکانه, از عتبات عالیات عرش درجات, حرکت نموده و الحمدلله, امروز به این آرزوى خود نایل شده ام.

اولاً, عرض تشکر از اقدامات مجدانه وکلاى عظام در این مدت مى نمایم که نهایت جدّ خود را در ترویج احکام اسلام و اجراى قوانین مشروطیت به همراهى حضرات حجج اسلام, ادام الله ظلالهم, مبذول فرموده اید.
و ثانیاً, سوقاتى که از این مسافرت آورده ام, این است که حضرات حجج اسلام و آیات الله على الانامِ نجف اشرف, متع الله المسلمین بطول بقائهم, در حفظ این اساس مقدس, به اندازه ساعى و مراقب هستند که تمام کارهاى خود را منحصر به این امر فرموده اند و محض استحضار خاطر مبارک آقایان عظام, عرض مى نمایم: چنانچه خداى نکرده آراء بعضى در موقعى بر اهمال بعض از مواد قوانین اساسى تعلق بگیرد, آن ذوات مقدسه ابداً حاضر از براى این امر نیستند و چون ترویج این امر را ترویج حقیقت اسلام مى دانند, لهذا در حفظ جزئیات هم از بذلِ همه چیز, مضایقه نخواهند فرمود, چنانچه حضرات حجج اسلام طهران, مد ظلهم, هم تا آخرین نقطه اقدامات حاضرند, آن ذوات مقدسه هم همین طور توجه دارند و مهاجرت از مساکن خود را, اول درجه اقدامات خود مى دانند.)284
سید محمد امام, در تهران جایگاه ویژه اى داشت و به جاى برادرش, سید ابوالقاسم, امامت جمعه تهران را بر عهده گرفت. پس از تعطیلى مجلس, مبارزه اى بى امان را علیه شاه آغاز کرد. او براى جلب توجه مسلمانان به مبارزات ضد استبدادى ایران و نیز در امان ماندن از استبدادیان, در برنامه اى هماهنگ با صدرالعلما و دیگر عالمان, به سفارت عثمانى پناهنده شد و از آن جا به تلاش خود علیه استبداد ادامه دادند. ناظم الاسلام, در تحلیل سیاسى پناهندگى به سفارت عثمانى در آن برهه مى نویسد:
(بعضى از سیاسیون واقف به پولتیک روس و انگلیس و آلمان و عثمانى, مى گویند: خدمات جنابان صدرالعلما, و امام جمعه به اسلام و ایران, بیش از همه است; چه این دو نفر و آنان که به سفارت خانه عثمانى پناهنده شدند, اولاً یک اتحاد اسلامى را باعث شدند که سالها عقلا منتظر آن بودند و ثانیاً, جلب نمودند یک قوه بزرگ و یک رقیب سیاسى به طرف ایران)285

سید محمد امام, از سفارت عثمانى,با جاهاى گوناگون ایران در تماس بود و با عالمان به رایزنى مى پرداخت و براى چگونگى ادامه مبارزه برنامه ریزى مى کردند. از جمله پیشنهادهاى او تعطیلى مدرسه ها بود; چه اعتصاب مدرسه ها, سکوت مرگبار عمومى و خفقان را مى شکست و یکى از کارآمدترین شیوه هاى مبارزه منفى با ستم به شمار مى رفت. او در پاسخ نامه یکى از مسؤولان و دست اندرکاران انجمنها, از چگونگى مبارزه مى نویسد:
(خوب است وجود مبارک در این موقع, که فرق مختلفه به قدر حصه خود, در صدد احقاق حقوق ملى خود مجدند, همتى فرمایند و شاید تعطیلى مدارس را به یک دستورى عاقلانه موفق گردید. به این طریق, که رؤساى مدارس را متحد نموده و شاگردان هم از خارج تحریک شوند که قهراً به مدارس نیایند. شاید اعضاى حوزه معارف, از مدیر و ناظم مدارس و هم از محصلین و معلمین, این گوى سعادت از میدان ملت بربایند.)286
سید محمد امام, عالمى تیزبین و هوشیار بود و کار را همه سویه مى نگریست و زوایاى آن را مى سنجید و تلاش مى کرد مبارزه در خط استوار اسلام حرکت کند, کژرویها و هرج و مرج در آن راه نیابد و بدخواهان نتوانند از آن بهره نادرست برند. در آن برهه که دشمن, در قلمرو عثمانى به اختلافها و درگیریهاى خونین بین مسلمانان و ارمنیان دامن زده بود, و ارمنیان براى در امان ماندن از دولت عثمانى که آنان را متهم به قتل سلطان عبدالحمید مى کرد, به ایران کوچیده بودند, دولت عثمانى و استعمارگران, ایرانیان را برمى انگیختند که علیه ارمنیان دست به کار شوند.

حکومت عثمانى از این کار هدفهایى را دنبال مى کرد.
1. از فشار افکار عمومى و انزجار همگانى داخلى و خارجى علیه خود مى کاست.
2. جنبش مشروطه خواهى را, که به زیان حکومت استبدادى عثمانى نیز بود و اثرگذار بر مردم آن دیار, به کژراهه مى کشاند. افزون بر این دو هدف دولت عثمانى, دولت استعمارگر انگلیس نیز, به خوبى مى توانست از بلوا و فتنه و آب گل آلود, ماهى مقصود را بگیرد. و با این بهانه, پیش از پیش در ایران دخالت کند.

همه این مسائل مورد توجه سید محمد امامزاده بود. از این روى, به دست اندرکاران نهضت هشدار مى داد وحدت اسلامى و ملى را حفظ کنند و مبادا تعصّب مسلمانى, آنان را وارد این ماجراى کور و ناشناخته گرداند.
او در یکى از نامه هاى حکیمانه خود به مبارزان بیرون از سفارت نوشته است:
(تمام ترس ما در آن است که شاید خداى نکرده, نحوى در این شهر انقلاب حاصل شود که نقطه آخرین خیال خود غرضان باشد. ولى, امرى که خیلى مهم است که حضرت عالى, باید اهتمام فرمایید این است که به دیروز مسموع شد که بعضى از اشخاص خود غرضِ بى دین, درصدد این شده که جمعى از الواط را برانگیزانند که با ملت ارامنه طرف شده, مسأله قفقاز را فراهم آورند که در تمام نقاط ایران, نزاع بین ارمنى و مسلم فراهم شود. شاید به این دسیسه, مقصود خود را انجام دهند و آن چه نباید بکنند, بکنند. مستدعى از حضرت عالى چنانم که مرحمت فرموده, جمعى از محترمین ارامنه را از این فعل شنیع اطلاع بدهید و از قِبَل هیأت سفارت و داعى, بخصوص به ایشان ابلاغ فرمایید که بدانند که دولتها, این خیال را دارند و ملت نجیب ایران, برى از این خیالات اند و هرگز نمى خواهند که در مملکت, اختلافى بین اهل یک خاک پیدا شود, با آن که طایفه نجیبه ارامنه را همیشه حامى خود دانسته و اقدامات مجدانه آنها را در آذربایجان و رشت در حفظ حقوق ملت خود, فراموش نخواهند نمود. البته مراتب را فرموده و جواب کافى از آنها گرفته ارسال فرمایید که از این جهت ما آسوده باشیم.)287
نام سید محمد امام در سطح گسترده اى در سراسر ایران پخش شد. دولت عثمانى که نقشه خود را نقش بر آب دید به بهانه هاى گوناگون تلاش کرد, بست نشینان را از سفارت خود بیرون براند.
سید محمد امام, پس از پیروزى و شکست شاه, همچنان در صحنه مبارزه باقى ماند. او در ادامه کار, در کنار سید حسن مدرس, به تلاش برخاست. از جمله تلاشها و کارهاى ثمربخش او, مبارزه با افزون طلبیهاى صمصام الدوله بود. در جریان تجاوز انگلیس به عراق, او به مخالفت برخاست و از مخالفان جدّى استعمار انگلیس بود. پس از ماجراى کشف حجاب رضاخانى, او در برابر این حرکت ضد اسلامى ایستاد. و بر اثر این غیرت دینى محبوبیت ویژه اى در تهران و ایران پیدا کرد.288

در 20 محرم 1327 بر شمار عالمان و طالب علمان بست نشین حضرت عبدالعظیم افزوده شد, به حکم مراجع نجف بازارها بسته شد.
در 27صفر 27, شمارى از مراجع بزرگ, مانند سید ریحان الله و حاج ملاآقا بزرگ پیشنماز مسجد جامع با سیصد نفر به عبدالعظیم رفتند. شیخ فضل الله نیز, به سید ریحان الله پیغام داد: قصد دارد به عبدالعظیم برود.289 میرزا مصطفى آشتیانى, مدیر مدرسه خازن الملک نیز به جمع بست نشینان پیوست. دولت به تهدید مسلحانه رو آورد. در دوم ربیع الاول 27 عوامل دولتى میرزا مصطفى آشتیانى را با چهار نفر دیگر در حالتى که نماز شب مى گزاردند, کشتند و در فرداى آن روز, دو نفر طلبه را در راه رفتن به عبدالعظیم, به شهادت رسانیدند.290
تا سرانجام, با حضور مردم در صحنه, با آمدن نیروهاى مردمى از اصفهان, گیلان و فارس, شاه شکست خورد و بساط استبداد برچیده شد.

حوزه تهران پس از سقوط محمدعلى شاه
پس از برگرداندن مشروطه و برچیده شدن نظام استبدادى, حزبها و گروه هاى تندرو بر گلوگاه هاى امنیتى و سیاسى کشور چیره شدند و فضا را بر حوزویان, که سهم اصلى پیروزى مشروطه بر دوش آنان بود, تنگ کردند, همه دینداران و ارزش مداران, به گونه اى در تنگنا افتادند. شیخ فضل الله نورى مجتهد کشته شد ملامحمد آملى, شیخ عبدالنبى نورى, على اکبر بروجردى و… تبعید شدند291 و این پیامى بود براى دیگر عالمان, طالب علمان و حوزویان که صحنه را ترک کنند وگرنه بر همین سرنوشت گرفتار خواهند بود. در این هنگامه و فتنه فراگیر, گروهى از عالمان دین, مصلحت را در سکوت دیدند و شمارى وقتى نفس کشیدن در فضاى خفقان و تاریک را مشکل دیدند, صحنه را در انتظار به دست آمدن مجالى دیگر, رها کردند.
ملا محمدعلى رستم آبادى, از هواداران شیخ شهید, به زادگاه خود رستم آباد رفت.292
و سید ابراهیم وحدتى, متخلص به فناء, از سادات زواره, پدر استاد سید محمد محیط طباطبایى, به زادگاه خود رخت کشید:
(در انقلاب مشروطه, از اصفهان به تهران رفت و از افراد مؤمن و علاقه مند به نهضت آزادى بود و تا پیروزى مجاهدین و فتح تهران همکارى را ادامه داد; ولى پس از فتح تهران, از حرکات بعضى از مجاهدین تندرو متأثر شد و به زواره برگشت و به کار کشاورزى همت گماشت و مادام العمر دیگر به سیاست نپرداخت و اوقاتش را در امور زندگى و افاده و افاضه نسبت به طلاب جوان محل مى گذراند.)293
بارى, بسیارى از عالمان و طالب علمان تهران مصلحت در آن دیدند که در صحنه بمانند و ارکان مشروطیت را پاس بدارند و با خدمت در امور فرهنگى و یا قضایى, از میدان دارى افراد تندرو و فرصت طلب, جلوگیرى کنند.
سید نصرالله تقوى از شاگردان جلوه و میرزاى شیرازى بر این امر تأکید داشت که علماء پیوند خود را با مشروطه نبرند و عرصه را ترک نگویند و از این سیل خروشان مردم در جهت سامان بخشیدن به کشور بهره برند که کناره گیرى از آن, رها کردن صحنه به سود دیگران است و با از دست رفتن فرصتها, امکان خدمتگزارى براى عالمان, طالب علمان و حوزویان از دست خواهد رفت:
(امروز, حال این مقصد همچون گویى است افتاده و از اطراف, همه قسم مردم مترصدند تا در اختلاس [ربودن] او بر یکدیگر سبقت جویند و تقدیر او را بر وجه دلخواه خود, فیصله دهند و اگر مسلمین قدمى واپس کنند و سرمویى سست بجنبند کار از کار مى گذرد و خوف است خداى نخواسته, به وجهى نامرضى منتهى شود.)294

مدرس نیز با همه اختلاف فکرى که با تندروان داشت و شهادت شیخ فضل الله را خسارتى بزرگ براى روحانیت مى شمرد, بر این نظر بود که با همه دشواریها و سنگ اندازیهاى بدخواهان, بایستى پایدارى نشان داد و در صحنه ماند, قدم به قدم پیش رفت, خون جگر خورد و به هدف نزدیک شد. مدرس مشروطه را دستاورد کوششهاى علما و تلاشهاى چندین ساله حوزه ها مى شمرد که دیگران, درصددِ اختلاس و مصادره آن هستند و مى بایست بر رهزنان راه بست و از آن نگهدارى کرد.
او, در برابر کسانى که چشم بسته, همه نشانه ها و دستاوردهاى مشروطه را سیاه مى دیدند و یأس و نومیدى از اصلاح کارها, آنان را گوشه گیر کرده بود. بر آن بود که سپیدیها و دستاوردهاى خوب و بنیادین و دگرگونى آفرین مشروطه, بیش از سیاهى هاى آن است; چه اصول مشروطیت و جاى گزینى اراده جمعى و شورا, به جاى اراده فردى, مبارک و با ارزش است و اگر نتوانسته ایم از آن خوب استفاده کنیم, بر اثر نبود بازدارنده ها و نبود زمینه ها بوده است.
او مى گفت: مشروطه اگر مملکت را به فرض به پیش نبرد, زیانى نیز بدان وارد نساخت.
مدرس در تحلیلى جدّى, بر این نظر بود: قانون مند شدن اداره هاى دولتى و نظام دادرسى, که شمارى از آن شکوه مى کنند نیز, به سود حوزه و عالمان دین بود; چه پیش از مشروطه, قضات حوزوى نظارتى بر اجراى حکم نداشتند و دولتیان در اجراى آن رشوه مى ستاندند و از این راه, مردم را نسبت به عالمان دین بدبین مى کردند و در مشروطه راه این کار بسته شد:
(بنده, در زمان استبداد هم آخوند بودم… به من مراجعه مى کردند. اگر خوب بودم, خوب مرافعه مى کردم, اگر بد بودم, بد مرافعه مى کردم. چیزى مى نوشتم مى بردم دارالحکومه, پولى از آنها مى گرفتند آن حکم را اجرا مى کردند. پول را مى گرفتند, مى گفتند: بلى حکمِ آقاى حجةالاسلام است, باید اجرا شود. اگر پول نمى دادند مى گفتند برو فردا بیا. برو پس فردا بیا و به همین طریق او را سرمى دوانیدند. این ترتیب جریان استبداد بود. آمد زمان مشروطه. بسیار خوب, مى آیند پیش من. مى گویم: بابا باید بروید عدلیه عارض شوید. از آن جا ارجاع مى کنند. آخر ترتیب اجتماعى شده است.)295

مدرس به طلابِ کاردان, مسؤولیت شناس و با پشتکار, سفارش مى کرد: در کارهاى دولتى وارد شوند و بویژه وزارت فرهنگ و عدلیه را از دسترس نامحرمان, به دور نگهدارند و نگذارند افراد ناشایست در آن رخنه کنند.
شیخ محمدحسین برهان, از طالب علمان مدرسه سپهسالار گزارش کرده است:
(روزى خدمتشان بودم فرمودند: آقاى برهان چه قصدى دارید؟
عرض کردم: اجازه بفرمایید در معارف شرکت کنم. من خود را درخور معلمى مى بینم.
فرمودند: اگر بتوانى به عدلیه بروى, بهتر است. در عدلیه مى توانى جلوى متجاوزین را بگیرى. آن گاه شرح مبسوطى از مکاسب شیخ انصارى بیان داشتند با این تعبیر:
دو چیز والى شدن از طرف ظالمان را جایز مى کند: قیام کردن بر مصالح بندگان خدا و در این مسأله, ظاهراً خلافى نیست, چنانچه بعضى گفته اند: داخل شدن در کارهاى سلطان ظالم جایز است. اگر بتوانى حقى را به صاحبش برگرداند که علما در این مسأله اجماع دارند و شیخ در این باره, روایتى از امام صادق(ع) نقل مى فرماید و همچنین در رجال کشى, در احوال محمد بن اسماعیل, که از بزرگان صحابه امام صادق(ع) است, شرحى نقل شده.
مورد دوم: اگر امر به معروف و نهى از منکر, توقف بر این داشته باشد که انسان در کارهاى سلاطین ولو جائر باشند, وارد شود که در این صورت, گاهى واجب مى شود.)296
مدرس که چند ماه پس از شهادت شیخ به تهران آمد, از این رویداد بسیار اندوهگین شد و علماى تهران و دینداران و مؤمنان را از مرعوب شدن در برابر تندروان و گروه یپرم, نکوهش کرد و درباره شهادت شیخ فضل الله, به شیخ محمد غروى کاشانى گفت:
(وقتى که اهل علم از کارها کناره گیرند, میدان به دست اراذل و اوباش مى افتد. اگر اهل علم تهران, کوتاهى نکرده بودند, کار به این جا نمى کشید.)

مدرس به سلطان العلماى زنجانى گفت:
(شما چگونه در تهران بودید و گذاشتید که عوام الناس, مجتهدى کم نظیر و واقع بین را از بین ببرند و به سخن حق او گوش ندهند؟
سلطان العلما گفت: کارى از من ساخته نبود. مدرس فرمود: چرا ساخته بود, باید عده اى از علماى بزرگ تهران را جمع مى کردید و به خانه شیخ مى رفتید و از انجام این کار ممانعت مى کردید.)297
ضیاءالدین فرزند شیخ فضل الله نورى و هم فکر او در مشروطه مشروعه, با همه رنجها و اندوه هایى که در مرگ پدر به او رسید, از مسائل اجتماعى و سیاسى کناره نگرفت; بلکه در خدمت اسلام و مردم درآمد و از دانش خود در راه کم کردن از آلام مردم بهره برد. وى, پس از مشروطه, در وزارت عدلیه به کار مشغول شد.298
شمس العلما قریب گرکانى [اراکى], از شاگردان میرزاى شیرازى و میرزا حسین حاج خلیل, پس از رسیدن به مرحله والاى اجتهاد, عتبات را ترک گفت و به هندوستان رخت کشید و در آن جا, به تبلیغ از دین و آیین محمدى(ص) پرداخت.
او که در دانشهاى ادب فارسى و عربى و فقه اسلامى از برجستگى ویژه اى برخوردار بود, در تهران به دارالفنون راه یافت و به تدریس پرداخت و سپسها, به عدلیه رفت:
(در تهران در مدارس علمیه و نظام و سیاسى و دارالفنون تدریس فقه و ادبیات عربى و فارسى را عهده دار بود. و از تألیفات معروف بسیار مفید او که براى مدرسه سیاسى تصنیف نموده و در همان جا تدریس مى کرد, و به طبع نیز رسیده است, کتاب ابدع البدایع است, به فارسى, در صنایع بدیع مرتب به ترتیب حروف معجم که در نهایت سهولت هر صنعتى را مى توان در آن کتاب پیدا کرد… صاحب ترجمه در حدود 1332ق. از طرف وزارت عدلیه به سمت مستشارى دیوان تمیز, منصوب شد.)299
سید رضا فیروزآبادى از شاگردان سید ریحان الله بروجردى و سید اسماعیل صدر. او پس از فراگیرى دانشهاى لازم و رسیدن به رتبه اجتهاد, به تهران بازگشت و به تبلیغ دین و آیین محمدى(ص) پرداخت. او چون اساتید خود, در خدمت مردم و مشروطه بود و بدون چشمداشت مادى چندین دوره نمایندگى مجلس را بر عهده گرفت و از باب تکلیف شرعى و وظیفه دینى, انجام وظیفه کرد. فیروزآبادى در خط سیاسى و همفکر شهید مدرس بود.

آقا بزرگ درباره او نوشته است:
(فیروزآبادى را در کربلا, در مجلسِ درس سید اسماعیل صدر مى دیدم. سپس به سال 1313 در تهران, بیش تر با او آشنا شدم و پس از بازگشت دوباره او به عراق, پیوند ما استوارتر شد. وى پس از بازگشت به ایران, نایب رئیس مجلس شد و چهار دوره به نمایندگى برگزیده شد. او حقوق [حق الزحمه] دریافتى خود را از مجلس, در مصالح شخصى به کار نمى گرفت; بلکه همه آن را مجلس برایش یک جا گرد آورد و او از آن, بیمارستانى در نزدیکى حرم حضرت عبدالعظیم بنا کرد که همه گروه ها از آن استفاده مى کنند. امروز به آن بیمارستان فیروزآبادى, یا هزار تخته خوابى گفته مى شود.)300
شیخ محمدحسین یزدى مجتهد, در نهضت مشروطه و سپسها در دفاع از کیان آن نقش بسزایى داشت. او در حوزه درسى میرزاى شیرازى و سید محمد اصفهانى, رشد کرد و به درجه والاى اجتهاد دست یافت301 و آن گاه براى ارشاد مردمان و رواج دین و آیین محمدى به تهران رخت کشید.
در دوران مشروطه در کنار عالمانِ پیشاهنگ, به کارهاى اجتماعى رو آورد. مبارزه با ستم را در سرلوحه کار خود قرار داد. در دوران استبداد صغیر, به خاطر عدالت خواهى و تلاش براى تشکیل عدالت خانه, دستگیر شد.302
در دوران مشروطه, در دور اول, دوم و سوم, عهده دار رسالت نمایندگى شد. در مجلس, به دفاع از اسلام و محرومان جامعه همت گماشت. در دوران رضاخان, لغزید و جذب شعارهاى اصلاح طلبانه او شد. سپسها به ریاست سنى مجلس مؤسسان برگزیده شد و مجلس را به نام خدا و توجه اولیاى دین افتتاح کرد.303
وى, در آخر عمر به قم رخت کشید و در درس حاج شیخ عبدالکریم حاضر مى شد.304 نکته سنج و دقیق بود. نقش عالمان و مبلغان دین را مهم مى شمرد. وظیفه رسالت عالمان دین مى دانست که در راه یکپارچگى و همدلى و هماهنگى جامعه دینى, تلاش کنند و نگذارند رخنه اى در بین صف به هم پیوسته ملت پدید آید. محمدتقى فلسفى, از دیدارى که با وى داشته براى اجازه منبر و حدیث, چنین گزارش مى دهد:
(در خیابان سرچشمه, یک روحانى مجتهد از شاگردان میرزاى شیرازى به نام آقا شیخ حسین یزدى, منزل داشت. او براى پدرم احترام زیادى قائل بود.

دستگاه دولتى هم به جهت موقعیت اجتماعى او, احترام وى را رعایت مى کرد.
پدرم به من گفت: نزد آقا شیخ حسین برو و از او نوشته اى بگیر که تو واعظ و محدث هستى, تا بتوانى با تصدیق او اجازه عمامه داشته باشى.
تا آن موقع کسى براى چنین کارى پیش او نرفته بود. وقتى پیش ایشان رفتم, نوشته اى به من داد که فى الواقع ردّ قانون دولتى بود. عین عبارت او یادم نیست, ولى تقریباً چنین بود:
وظیفه اهل منبر حثّ بر افعال واجبه و ترک محرمات معلومه و تهذیب اخلاق است. و این محتاج به تشخیص حدیث صحیح و سقیم در اصطلاح علما نیست. آنچه بر اهل منبر لازم است, شناختن زمان و مقتضیات آن است و نیز از گفتن مطالبى که باعث اختلاف و پراکندگى مى شود خوددارى کند و چون شما را شایسته مى دانم, به شما اجازه مى دهم که: به امر حدیث و منبر ادامه بدهید.)305
شیخ عبدالعلى لطفى, از دیگر فضلاى حوزه تهران بود که پس از پیروزى مشروطه, ماندن در صحنه و خدمت به جامعه را وظیفه شرعى خود شمرد. او که آشناى به حقوق اسلامى بود به عدلیه رفت و در آن نهاد, دگرگونیهاى سودمندى را به وجود آورد.
در جریان واقعه گوهرشاد, به خاطر جانبدارى از شریعت و مبارزه با حجاب ستیزى رژیم, مدتى زندانى شد و در دوره دکتر مصدق از مشاوران رئیس دولت گردید. و پس از سقوط مصدق, در دادستانى ارتش محاکمه و به زندان محکوم شد و مدتى در زندان به سر برد. پس از رهایى, در حالى که بیمار بود, مورد هجوم عوامل ساواک قرار گرفت و بر اثر رنجورى و ضرب و جرح فراوان درگذشت:
(حکومت وقت, براى انتقام گیرى بیکار ننشست. یک روز عده اى از اجامر و اوباش, به در خانه او آمدند و تقاضاى ملاقات با او نمودند. وى چون بیمار بود, عذرخواست; ولى آن عده که خود را ظاهراً قضات و وکلاى دادگسترى معرفى مى نمودند, با شکستن در, داخلِ منزل او شدند و پیکر ناتوان و ضعیف او را از تخت به زیر کشیده, با چوب و چماق و مشت و لگد به جان او افتادند. شیونهاى همسرش و اهل خانه, کار را درمان نکرد. آن قدر آن پیرمرد را کتک زدند که به حال اغما رفت…. لطفى از این ضربات جان سالم به در نبرد پس از چندى فوت شد.)306
البته, در میان روحانیان که پس از مشروطه, در دستگاه هاى اجرائى و قضائى مشغول شدند, بودند کسانى که به خاطر کاستیهاى اخلاقى و فکرى و بى تقوایى و دنیامدارى, به سازش با بداندیشان روى آوردند و به گذشته خود یکسره پشت کردند; ولى بیش ترین کسانى که مسؤولیت پذیرفتند, براى انجام تکلیف و خدمت به مردم و پاسدارى از ارزشهاى اسلامى بود. اینان, چون با هدف وارد کار شده و به میدان آمده بودند, به دنیا آلوده نشدند. دغدغه دینى و هوشیار سیاسى عالمانى چون مدرس, سبب شد, با وجود نقشه هاى براندازانه, فتنه ها و دسیسه هاى سهمگین و موجهاى فرهنگى و سیاسى مهیب که فضاى ایران را فرا گرفته بود, ایران یکسره به دام غرب و شرق گرفتار نیاید و دشمنان به همه هدفهاى خود نرسند و اگر این گروه نیز, به گونه دیگر رفتار مى کردند و یا کنج انزوا برمى گزیدند, و به بهانه نبود زمینه و یا زهد و تقوا صحنه را ترک مى گفتند, امروز بر سر ایران همان مى آمد که بر سر ترکیه و یا قفقاز آمد و ایران یکسره در دام کمونیزم و یا نظام لائیک گرفتار بود. اگر امروز, شاهد ماندگارى اساس و بنیاد دین هستیم, بى گمان, از جمله مدیون رنجهاى این گروه از عالمان هشیار و در صحنه و فداکار است. اگر تلاش عالمان مبارز و زمان شناس و آشناى به ترفندهاى دشمن, در داخل مجلس, دولت و در بیرون نبود, ایران همچون هند به اشغال کمپانى هند شرقى درمى آمد و تنها بیدارى و دغدغه استقلال و تمامیت ارضى این گروه از علماء بر بریتانیا راه مى گرفت. از جمله به سال 1327ـ 1328هـ.ق انگلیس به بهانه امنیت, راه هاى ارتباطى خود در جنوب, دولت ایران را تهدید به تشکیل پلیس جنوب کرد. همزمان با تشدید فشارها و زورگوییها براى گرفتنِ امتیاز, سربازان انگلیس به سیستان و بندر جاسک یورش آوردند.
در این هنگام, از طرف عالمان مردم فراخوانده شده که در میدان توپخانه گردهم آیند:
(خدمت عموم اهالى دارالخلافه تهران و مخبرین جراید اعلان مى شود به مناسبتِ طول اقامت قشونِ روس در شمال و مراسله رسمى اخیر دولت انگلیس راجع به جنوب, که شرف ملیت ما را تحقیر و استقلال مملکت ما را تهدید مى نماید, عصر روز پنجشنبه 14شهر ذیقعدةالحرام میدان توپخانه متینگ عمومى داده مى شود, خواهشمندیم عموم ملت در وقت و موقع مذکور, حضور به هم رسانیده, حسیات دیانت و وطن پرستى خود را آشکار نمایند.)
در این گردهمایى, سید جعفر صدرالعلما, مردم را به ایستادگى در برابر زیاده خواهى هاى دولت انگلیس فراخواند و گفت:
(اگرچه این کار و این اجتماع, بیش تر و پیش تر باید شده باشد, ولى نظر به مصالحى تأخیر شد. اینک, این هیأت, به نمایندگى از جانب عموم ملت ایران, از مقام مقدس آیات الله نجف اشرف گرفته, تا آخرین طبقات ملت تشکیل یافته و آن چه را که آقایان محترم, بیان خواهند کرد, حسیّات تمام ملت است.)

در همین گردهمایى, آقا شیخ محمدعلى تهرانى, به سخنرانى پرداخت و گفت:
(قریب چهارصد سال است ملل اروپا, رو به ترقى گذاشته و ملل آسیا, در این ایام متمادى, رو به تنزل نهاده. در تمام این مدت, عامه اروپاییان, یک نوع نظر حقارتانه نسبت به ملل آسیا نمودند. هر قدر که آنها رو به ترقى گذاشتند, نظر حقارتانه خود را نسبت به ملت آسیا بیش تر کردند. خاصه ملت ایران را پاک وحشى دانسته و در این قرون اخیره, گمان کردند که مذهب اسلام, مانع تمدن و ترقى ایرانیان است و به سبب حکومت استبدادى, معاشرت ایرانیان با ملل اروپا کم بود. نه ایرانیان از ترقى آنها مستحضر, نه از عقایدشان مطلع, تا در قرن حاضر ایرانیها, بناى معاشرتِ با اروپاییان نهادند. از اوضاع ترقى ایشان و عقاید آنان مطلع گشته و به عموم ملت و روحانیون, حقیقت مطلب [را] فهماندند.
ملت ایران, به پیشقدمى روحانیین, در مقام مطالبه حقوق مغصوبه خود برآمدند و خواستند که داخل آن معیشت کردند و آن را از حکومت خود, به توسطِ سفارت انگلیس, مطالبه نمودند. دولت ایران هم, اجابت درخواست ملت را نموده هنوز ملت ایران, رفع محذورات دوره استبدادى را نکرده, متأسفانه حکومت انگلیس, با دولت روس متحد شدند, توقعاتى را که ملت ایران از دولت روس و انگلیس, در مساعدت آزادى ایرانیان در این موقع داشتند, به عکس نتیجه بخشید…. همه دول, که در ایران تبعه دارند, مى دانند که در تمام این چهار سال, به یک نفر از اتباع خارجه, نه صدمه مالى وارد آمده, نه صدمه جانى. و ورود قشون روس در ایران, مخالف جمیع قوانین دنیا و حقوق بین الملل است. در این اواخر که حکومت ایران, شهامت خود در واقعه اردبیل و زنجان, نشان داد و اخراج قشون روس را مطالبه کرد, دولت روس, جواب مى دهد که باید فلان امتیاز و فلان امتیاز را ایران بدهد, تا من قشون خود را خارج کنم.
در حقیقت, این یک لطمه بزرگى است به استقلال سه هزار ساله دولت ایران, لیکن, با این همه تجاوزات غیر مشروع دولت روس, ملت ایران, از دولتِ قدیم قویم انگلیس متوقع بودند که دولت متحد خود را مانع از این اجحاف شده, بدبختانه, دولت انگلیس, به وزارت امور خارجه ایران, اولتیماتوم مى نماید که اگر تا سه ماه دیگر, سر حدّ جنوب تأمین نیابد, ما مداخله رسمى خواهیم نمود. با آن که این گونه اغتشاشات, همیشه در زمان استبداد, مشاهده مى شد, دولت انگلیس, این گونه پروتستهایى نمى نمود.

پروتست در این موقع تغییر حکومت ایران, قطعاً کاشف از عدمِ رضایت دولتِ انگلیس است نسبت به حریت ایران و یقیناً مى فهماند ملت ایران را که اقداماتِ تجاوزکارانه دولت روس, به امضا و تصویب دولت انگلیس است.
ملت ایران, که تقریباً پنجاه هزار جوان حریت پرور و چندین ملیون مال خود را از براى رفع اسارت حکومت استبدادى خود ایران فدا کند, هرگز به این زودیها, رضا نخواهد داد که در زیر قید بندگى اروپاییان باشد, اگرچه به دادن خونِ تمامِ جوانانِ ایران باشد و به ایثار تمام اموال ایشان. ایران, مال ایرانیان است, فقط.)307
این گردهمایى علیه انگلیس, پس از سخنان شمار دیگر از آگاهان و سیاسیون, با شعارِ یا مرگ یا استقلال, پایان یافت.
به سال 1329/1911, دولت روس که دید رقیب او, انگلیس, در شرق و جنوب ایران, همه چیز را در اختیار دارد, بر فشار خود بر ایران افزود. روسها خواستار بیرون راندن مورگان, مسؤول اصلاح گمرک شدند و براى بیرون راندن مورگان, به دولت ایران 48ساعت وقت دادند! ناصرالملک (نایب التولیه) و بسیارى از نمایندگان مجلس, در برابر اولتیماتوم روس, خود را باخته بودند. شمارى گردن نهادن به خواست روسها را خواستار شدند و بر این نظر بودند که باید تسلیم شد. ملک زاده, از نشست نمایندگان مجلس, چنین گزارش کرده است:
(جلسه آن روز مجلس به درجه اى شورانگیز و تأثرآور بود که قلم ناچیز نگارنده, قادر به شرح آن نیست و اگر بگوییم زبردست ترین نقاشها هم, قادر به رسم و طرح آن نیستند, راه گزاف پیش نگرفته ایم. وکلا چون افرادِ بى روح, رنگ پریده و مبهوت در جاى خود قرار گرفته بودند و صدها تماشاچى و سفراى خارجه و مخبرین جراید و رهبران احزاب, لژهاى اطاق جلسه را اشغال کرده بودند.
وثوق الدوله, وزیر خارجه, چون مریضى که از بستر ناخوشى بیرون آمده باشد, با پاهاى لرزان و رنگ پریده, پشت تریبون مجلس رفت و با صدایى که گویى از قعر قبر بیرون مى آید, نطق مفصلى که با این شعر شروع شد ایراد نمود:
شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین حائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

… وزیر امور خارجه در ضمن بیانات مفصل خود, کوشش مى کرد که: به وکلا بفهماند که چاره جز تسلیم و تمکین در مقابل دولت استبدادى روس نیست و هر قدر قبول التیماتوم به تأخیر بیفتد, مخاطرات بیش ترى, متوجه حیات مملکت مى شود.)
در برابر این اولتیماتوم, حوزه تهران سخت ترین موضع را گرفت و با گرد آوردن مردم مؤمن, هشیار و تیزنگر, و به راه انداختن تظاهرات مردمى, پیش از تشکیل جلسه مجلس, بزرگ ترین پاسخ را به تاریخ داد و خطبا, که زبان حوزه بودند, مردم را براى رویارویى با روسیه بسیج کردند و به نمایندگان مجلس قوت قلب دادند:
(بیش از پنجاه هزار نفر مردم تهران, با حالتى رقّت و تأثر در بهارستان, میدان مجلس, مسجد سپهسالار و خیابانهاى اطراف جمع شدند. عده اى از ناطقین در روى منبرها و بلندیها, با حال تأثر نطقها کردند و از مظالم روسها, که صفحات این تاریخ شاهد و گواه آنهاست, خطابه ها ایراد کردند. مردم, چون روز عزا, بى اختیار گریه و زارى مى کردند و به روسها لعنت مى فرستادند.)308
مهدى ملک زاده که در آن روزها, در سلک طالب علمان بوده و لباس اهل علم بر تن داشته, در مسجد براى مردم منبر رفته و بیانیه مشترک گروه هاى سیاسى را, مبنى بر فراخوانى ملت به ایستادگى, براى مردم خوانده است نمایندگان روحانى مجلس, مهم ترین نقش را در زمینه سازى ردّ درخواست روسیه, به وسیله نمایندگان و افکار عمومى ایفا کردند.
ملک زاده مى نویسد:
(…روحانى آزادى خواه, حاج شیخ محمدحسین استرابادى, از جاى برخاست و چون مجسمه تقوا در پشت تریبون مجلس قرار گرفت و این جمله تاریخى را ادا کرد:

شاید خداوند خواسته آزادى ما را به زور از میان بردارد; ولى ما نباید با دست خود آن را از میان برداریم.
ناطق مذکور این جمله را با صداى لرزان ادا کرد و بعد دستهاى خود را که از شدت تأثر مى لرزید, براى امداد به طرف تماشاچیان, که همگى بى اختیار اشک مى ریختند, دراز کرد و سپس به جاى خود برگشت.)309
شوستر در کتاب اختناق در ایران, پس از شرح ناامیدى و سکوت و بهت هفتاد و شش نماینده مجلس و دلهره تماشاچیان, از اولتیماتوم روس, از مجلس, چنین گزارش داده است:
(… یک عالم محترم اسلامى, ایستاده و در موقعى که وقت به سرعت و بى خبر مى گذشت و هیچ رأیى نمى توانستند بدهند, آن بنده خدا نطقِ مختصر مناسبِ حال و به موقعى نموده و گفت: شاید مشیت خداوند بر این امر قرار گرفته باشد که آزادى و استقلال ما به زور از ما سلب شود, ولى سزاوار نیست که ما خودمان, به امضا خود [آن را] از دست داده و ترک کنیم. و دستهاى مرتعش خود را براى دادخواهى و تظلم, به سمت مردم حرکت داده و در جاى خود نشست.)310
از دیگر مخالفان اولتیماتوم روس, سید حسن مدرس و شیخ محمد خیابانى بودند.311
و به سال 1914م/ 1332هـ.ق در جریان جنگ اول جهانى, دولت انگلیس و روس که در قرارداد 1907م. ایران را به دو منطقه نفوذ, بین خود تقسیم کرده بودند, خواستار امتیاز بیش ترى شدند:
(به دولت مستوفى الممالک فشار آوردند که دولت ایران, رسماً وارد جنگ شده, به متحدین اعلان جنگ بدهد.)
افزون بر آن, انگلیس در آن سالها بخشى از بلوچستان را به چنگ گرفت و به مستعمرات خود در هندوستان افزود. قشون روسیه, آذربایجان و بخشى از خراسان را در چنگ داشت و دست به یک سلسله کارهاى خشن و دهشتناک زده بود. روسها افزون بر درخواست مشترک با انگلیس از ایران, از دولت ایران درخواست غرامت کردند و بر این نظر بودند که: نیروهاى روسیه, براى در امان نگه داشتن ایران از تهدید دیگران, در ایران مانده اند; از این روى, دولت ایران, باید هزینه آن را بپردازد.
روسها, مانند سال 1911 به دولت مستوفى اولتیماتوم دادند که در صورت نپرداختن این هزینه, در مدت 48ساعت ایران را به تصرف خود درخواهند آورد.

دولت ایران, پیشنهاد روس و انگلیس را نپذیرفت و بر آن بود که در این جنگ بى طرف بماند.
سرانجام, بر اثر فشار روسها, دولت مستوفى استعفا کرد و دولتِ جانشین او, صمصام, ترسید و پیشنهاد کرد پایتخت از تهران به اصفهان برده شود. تهران بدون دفاع ماند و هرج و مرج شهر را فرا گرفت و هزاران نفر آن را ترک کردند. مجلس شورا تشکیل شد و صمصام از مجلس, سند تسلیم بى چون و چرا در برابر خواسته روسیه را مى خواست که:
(ناگاه مدرس از جاى برخاست, پشت تریبون رفت و با کلماتى آرام و فشرده گفت: اگر قرار بر این باشد که آزادى و امنیت از ما سلب شود; چرا ما به دست خودمان امضاء کنیم. آن گاه فریاد کشید: نه, ما هرگز تسلیم نمى شویم, مقاومت مى کنیم, جلوى متجاوز را مى گیریم. در این هنگام, دست خود را به سوى مردم دراز کرد که فریادهاى زنده باد مدرس, طنین انداز شد. در نتیجه, دولت صمصام ساقط گردید و از انتقال پایتخت جلوگیرى شد.)312
امام امت در چندین سخنرانى, شهامت مدرس را موجب ردّ اولتیماتوم روسیه مى شمارد. که به دلیلها و نشانه هاى فراوان, امام اشاره به موضع گیرى شهید مدرس در برابر تهدید روسیه, به سال 1332 است, نه رویداد 1329. امام در سخنرانى علیه کاپیتولاسیون در تاریخ 4/8/43, مى گوید:
(در مجلسى از مجالس سابق, که مرحوم آقا سید حسن وکیل بود, دولت روسیه اولتیماتومى به ایران داد که اگر طرح ما را در قضیه اى, که الآن به یاد ندارم, نپذیرید از راه قزوین حمله کرده تهران را مى گیریم. دولت وقت, به مجلس فشار آورد که این طرح را تصویب کند. یکى از مورخین امریکایى مى نویسد: یک روحانى دست به عصا (مرحوم مدرس) آمد پشت تریبون ایستاد و اظهار کرد, اکنون که بناست از بین برویم, چرا سند نابودى خود را شخصاً امضاء کنیم. مجلس به واسطه مخالفت او جرأت پیدا کرد و طرح را رد کرد.)313
قواى روسیه به سوى قزوین و همدان و کرمانشاه رفتند. مدرس به ولایات نامه نوشت و براى رویارویى با روسیه کمک خواست. مدرس و یاران براى رویاروى با روسیه به کرمانشاه رفتند. دولت در مهاجرت تشکیل و مدرس وزیر عدلیه شد. سرانجام تصمیم گرفته شد, براى ادامه مبارزه, به عتبات هجرت کنند. در این مهاجرت, که جنبه قیام عمومى و همگانى به خود گرفت, چندین هزار نفر همراه بودند, از جمله شمارى از علماء بزرگ و مراجع تقلید, مانند: سید محمد طباطبایى سید نورالدین اراکى, حاج آقا نورالله, شیخ محمدحسین استرابادى, ناصر اسلام ندامانى, میرزا احمد قزوینى, شیخ محمدحسین خوانسارى, شیخ اسماعیل رشتى و….314

پى نوشتها:
1. خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى/31, مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
2. فرهنگ ایران زمین, به کوشش ایرج افشار, ج20 / 363, چاپخانه بهمن.
3.مجله حوزه, شماره111/111.
4. دو ماهنامه مسجد, مرکز رسیدگى به امور مساجد, شماره 20/55, به نقل از تاریخ مدرسه سپهسالار.
5. در آسمان معرفت, علامه حسن حسن زاده آملى/280 انتشارات تشیع.
6. تاریخ و فرهنگ معاصر, شماره 13 و 14/307. مرکز بررسیهاى اسلامى.
7. مکارم الآثار, میرزا محمدعلى معلم حبیب آبادى, ج7/2301, انجمن کتابخانه هاى عمومى اصفهان.
8. نقباءالبشر, آقابزرگ تهرانى, ج4/1473.
9. کرام البرره, آقابزرگ تهرانى, ج1/247.
10.ایدئولوژى نهضت مشروطه, فریدون آدمیت, ج1/226.
11. انوار جلیه, ملاعبدالله زنوزى, مقدمه و تصحیح سید جلال الدین آشتیانى/3. مقدمه, مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل, شعبه تهران.
12. خدمات متقابل ایران و اسلام, شهید مطهرى, ج2/607, صدرا.
13. زیر آسمان معرفت/336.
14. ریحانةالادب, مدرس تبریزى, ج6/382.
15. کیهان فرهنگى, شماره 146/21.
16. سیدجمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین, محمدمحیط طباطبایى, به کوشش سیدهادى خسروشاهى/253, دفتر نشر فرهنگ اسلامى. نقباءالبشر, آقابزرگ تهرانى, ج1/312.
17. سیدجمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین/70.
18. همان/328.
19. دیباچه اى بر رهبرى, دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى/149, مؤسسه مطبوعاتى عطایى, تهران.
20.سیاست گزاران دوره قاجار, ملک ساسانى, ج1/110; سیدجمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین/128.
21. اختران فروزان رى و تهران, محمد شریف رازى/102, مکتبةالزهرا, قم.
22. تاریخ بیدارى ایرانیان, ناظم الاسلام کرمانى, ج1/62. 467, انتشارات نوین.
23. همان/493.
24. میرزاى شیرازى, آقابزرگ تهرانى, ترجمه وزارت ارشاد/161ـ181.
25. پیکار پیروز تنباکو, محمد نهاوندیان/142.
26. مکارم الآثار, میرزا محمدعلى معلم حبیب آبادى, ج4/1377.
27. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/114, 124.
28. انقلاب مشروطیت ایران, براون, ترجمه مهدى قزوینى/341, کویر.
29. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/62.
30. همان/65.
31. همان, مقدمه/30.
32. الذریعه, آقابزرگ تهرانى, ج3/180; تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/161.
33. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/161.
34. رهبران مشروطه, ابراهیم صفایى/209, سازمان انتشارات جاویدان.
35. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/161.
36. همان/448.
37. لغت نامه دهخدا, ج9/13126, انتشارات دانشگاه تهران; شناخت ژاپن, گردآورنده: لیونیگستون… ترجمه احمد بیرشک, ج1/364 به بعد, خوارزمى.
38. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/450.
39. همان/350.
40. همان/465.
41. ریحانةالادب, میرزامحمدعلى مدرس, ج6/263 خیام; معارف الرجال, شیخ محمد حرزالدین, ج1/310; ج2/158, 237; ج3/98.
42. حیات یحیى, یحیى دولت آبادى, ج1/135.
43. الماثر والاثار, اعتمادالسلطنه, به کوشش ایرج افشار, ج1/204, اساطیر.
44. مجموعه اى از رسائل… شیخ شهید شیخ فضل الله نورى, محمد ترکمان, ج2/306ـ305, خدمات فرهنگى رسا.
45. تاریخ انقلاب مشروطیت, مهدى ملک زاده, ج2/246.
46. اختران فروزان رى و تهران/330, 381, چهارده رساله فارسى, میرزا احمد آشتیانى, به کوشش رضا استادى/11.
47. انقلاب ایران, ادوارد براون, ترجمه احمد پژوه/443; انقلاب مشروطیت ایران, براون ترجمه مهدى قزوینى/376, کویر.
48. تحریم تنباکو, ابراهیم تیمورى/124; میرزاى شیرازى/58 ـ 59.
49. مجموعه اى از رسائل … شیخ شهید فضل الله نورى, ج1/358, رسائل مشروطیت/175.
50. برگى از تاریخ قزوین, حسین مدرسى طباطبایى/420, کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى.
51. مجموعه اى از رسائل … شیخ فضل الله نورى, ج1/282ـ283.
52. خاطرات احتشام السلطنه, به کوشش سید محمدمهدى موسوى/573, زوّار.
53. مجموعه اى از رسائل … شیخ فضل الله نورى, ج2/325.
54. گیلان در جنبش مشروطیت, ابراهیم فخرایى/68, انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
55. مجموعه اى از رسائل … ج2 / 172 .
56. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج4/814; تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2 / 330 .
57. مجموعه اى از رسائل … ج2/362.
58. مجله یاد, فصلنامه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى, شماره 21/93, به نقل از کتاب زرد, شهید مدرس.
59. مجموعه اى از رسائل … ج1/382, 401.
60. همان/42; کتاب علماء معاصرین, ملاعلى واعظ خیابانى/77, اسلامیه.
61. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/321.
62. از پایدارى تا پاى دار/223, به نقل از تاریخ پیدایش مشروطیت, ادیب هروى/143, خراسان.
63. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/48.
64. همان مدرک/41.
65. تاریخ انقلاب مشروطیت, ج4/874 ـ 871.
66. همان/878.
67. نقباءالبشر, ج3/1194.
68. معارف الرجال, شیخ محمد حرزالدین, ج2/17, کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى.
69. نقباءالبشر, ج3/1194.
70. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/279.
71. همان/363.
72. واقعات اتفاقیه روزگار, محمدمهدى شریف کاشانى, ج1/25.
73. همان/39.
74. ایدئولوژى نهضت مشروطیت, ج1/375.
75. تاریخ بیدارى ایرانیان ج1/268.
76. حیات یحیى, ج2/87.
77.ایدئولوژى نهضت مشروطیت, ج1/412.
78. روزنامه مجلس, سال دوم شماره111/2.
79. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/328.
80. تاریخ معاصر ایران, مجموعه مقالات مؤسسه پژوهشى و مطالعات فرهنگى کتاب اول/151.
81.نقباءالبشر, ج3/1194.
82. همان, ج2/791.
83. همان, ج1/315.
84. میرزاى شیرازى/268; نقباءالبشر, ج1/364.
85. اختران فروزان رى و تهران/174.
86. مجله یغما, سال 29/240.
87. معارف الرجال, ج3/13.
88. روزنامه مجلس, سال اول شماره58/4.
89. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/248.
90.نقباءالبشر, ج1/74.
91. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج 1 / 380 .
92. همان/209ـ 210.
93. همان, ج2 / 339 .
94. همان/266.
95.همان , ج1 / 442 ـ 498 .
96.همان مدرک, ج2 / 306 .
97.همان / 273 .
98. تاریخ رجال ایران, مهدى بامداد, ج1/241, زوّار.
99. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/463.
100. همان, ج2/360.
101. همان, ج1 / 479 .
102. همان, ج2 / 157 .
103. همان, ج1/378.
104. همان ج1/453; ایدئولوژى نهضت مشروطیت, ج1/453.
105. نهج البلاغه, نامه 31.
106. همان, خطبه 147.
107. سوره یوسف, آیه39.
108. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/265, 283.
109. دایرةالمعارف تشیع, ج7/335.
110. تاریخ جرائد و مجلات ایران, محمد صدر هاشمى ج2/114.
111. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/160.
112. الذریعه, ج12/271.
113. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/512.
114. رسائل حجابیه, رسول جعفریان, دفتر اول/65.
115. همان/78.
116. الذریعه, ج2/7.
117. رسائل مشروطیت, دکتر غلامحسین زرگرى نژاد/267, کویر.
118. تاریخ حکما و علما, متأخرین صدرالمتألهین, منوچهر صدوقى سها/68, 101, 157, انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران.
119. تاریخ معاصر ایران, مجموعه مقالات, مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, کتاب اول/63, 68ـ69.
120. سیدجمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین/78 ـ 79.
121. اترکنامه, رمضانعلى شاکرى/116, امیر کبیر.
122. تاریخ بیدارى ایرانیان,ج1/268.
123.خاطرات سیاسى امین الدوله, به کوشش حافظ فرمانفرماییان/225, امیرکبیر.
124.مجله یغما, سال29/240.
125.مجله یادگار, عباس اقبال, سال3شماره8/43, خیام.
126. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/303.
127. مجموعه اى از رسائل … شیخ شهید فضل الله نورى, ج1/147.
128. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1 / 284 .
129.همان/240,261,464.
(سید برهان الدین خلخالى, بنیان گذار دو انجمن تندرو آٌذربایجان و دروازه قزوین بود. میرزا ابراهیم خان منشى زاده و اسد الله خان ابوالفتح زاده, که سپسها به این گروه پیوستند, از افراد تندرو بودند که کمیته مجازات را تشکیل دادند و افراد را به دلخواه خود ترور مى کردند.)
ر. ک: رهبران مشروطه ابراهیم صفاتى/ 433. انتشارات جاویدان.
130. انجمن, ارگان انجمن ایالتى تبریز, منصوره رفیعى/ 28, نشر تاریخ ایران.
131. صور اسرافیل, زیر نظر دهخدا, جهانگیران صور اسرافیل شماره 25/ 8, نشر تاریخ ایران.
132.روزنامه مجلس, صاحب امتیاز, سید محسن مجتهد صدرالعلماء, سال اول, شماره 124/ 3, کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى; صور اسرافیل, دهخدا و صور اسرافیل سال اول, شماره7 و8/13.
133. همان, سال اول, شماره119/ 4.
134. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/ 268.
135.همان/ 324 .
136. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج 1/443.
137. همان/ 187 .
138. همان/ 188
139.همان/196
140.معارف الرجال,ج1/273.
141. مجله یغما, سال7/549.
142.همان, سال13/159.
ماجرا درباره شهر انبار از توابع بغداد ورود فرات است, نه عدن. ر. ک:شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید,ج2/85.
143. تاریخ جرائد و مطبوعات ایران, محمد صدر هاشمى, ج2/290, انتشارات کمال, اصفهان.
144. دو ماهنامه مسجد, شماره24/87.
145. ناى هفت بند, باستانى پاریزى/169, عطایى.
146.تاریخ جرائد و مطبوعات ایران, ج2/113.
147.شرح حال رجال سیاسى و نظامى معاصر ایران, دکتر باقر عاقلى, ج2/665, نشر علم.
148. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/429.
149. تاریخ جرائد, ج1/248.
150. تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/473.
151. تاریخ جرائد مطبوعات ایران, ج2/211,324.
152. شرح حال رجال سیاسى و نظامى معاصر, ج3/1411.
153. روزنامه صور اسرافیل, دهخدا, شماره7 و8/12, نشر تاریخ ایران.
154. تاریخ جرائد و مطبوعات, ج2/232.
155 . شرح حال رجال ایران, مهدى بامداد, ج6/72, زوّار.
156 . سید جمال الدین اسد آبادى و بیدارى مشرق زمین/68
157 . تاریخ مشروطه ایران, کسروى/44
158 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1 / 470 .
159 . تاریخ جرائد و مجلات ایران, ج4/148.
160 . روزنامه مجلس, سال اول شماره137/4.
161 . همان, شماره139/4.
162 . تاریخ جرائد و مطبوعات, ج2/36.
163 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/135.
164 . تاریخ جرائد و مطبوعات, ج2/211.
165 .اسناد مشروطیت خاطرات و اسناد مستشارالدوله, به کوشش ایرج افشار, ج2/306.
166 . روزنامه صور اسرافیل, سال اول, شماره4/7.
167 . ر.ک: تجرید الاعتقاد, خواجه نصیرالدین طوسى, تحقیق محمدجواد حسینى جلالى/36 ـ 70.
(مؤلفات خواجه نصیر, مکتب الاعلام الاسلامى, احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى, استاد محمدتقى مدرس رضوى/333, اساطیر.
168 . نهج الحق وکشف الصدق, علامه حلى, تحقیق شیخ عین الله حسنى ارموى/ 14 ـ 33, مؤسسه دارالهجره.
169 . قصص العلما, میرزامحمد تنکابنى/360, اسلامیه.
170 . احقاق الحق فى نقض ابطال الباطل, قاضى نورالله تسترى; الذریعه, ج1/290.
171 . روزنامه صور اسرافیل, شماره7 و 8/12.
172 . همان شماره4/7.
173 . رسائل شیخ فضل الله نورى, ج1/250, 294, 328.
174 .همان/ج2/324.
175 . تاریخ جرائد و مطبوعات, ج3/103.
176 . شرح حال رجال ایران, مهدى بامداد, ج1/91 ـ 92, زوّار.
177 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/323, 343.
178 . همان/344.
179 . تاریخ مشروطیت ایران, احمد کسروى/57, امیرکبیر.
180 . نقباءالبشر, ج2/734.
181 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/480, 493.
182 .همان/ 482 .
183 . همان/ 469 .
184 . اختران فروزان رى و تهران/428.
185 . تاریخ معاصر ایران, کتاب اول/148.
186 . نقباءالبشر, ج3/1104.
187 . واقعات اتفاقیه در روزگار, ج1/61.
188 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/411.
189 . گیلان در جنبش مشروطیت, ابراهیم فخرایى/57.
190 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/479 ـ 481.
191 . همان/481, 506.
192 . همان/ 504.
193 . همان/161.
194 . همان/501.
195 . نقباءالبشر, ج2 / 534.
196 . همان, ج2 / 865 .
197 . تاریخ جرائد و مجلات ایران, ج4/327.
198 . نقباءالبشر, ج4 / 156; تاریخ جرائد و مجلات ایران, ج4/281.
199 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/566.
200 . همان/511 ـ 512.
201 . همان ج2/34.
202 . همان ج1/547.
203 . همان/ 571 .
204 . همان/ 577 ـ 580.
205 . روزنامه انجمن تبریز سال اول, شماره 78/1.
206 .ایدئولوژى نهضت مشروطیت, ج1/386.
207 . روزنامه انجمن تبریز, سال اول, شماره 83/3.
208 . نقباءالبشر, ج1/419.
209 . اختران فروزان رى و تهران/103ـ104.
210 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/633.
211 . نقباءالبشر, ج1/241.
212 . تاریخ فرهنگ معاصر, شماره 13و14/306, شرح زندگى من, آقابزرگ تهرانى.
213 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/629.
214 . همان/ 479 .
215 . نقباءالبشر, ج 4 / 1319 .
216 . ریحانةالادب, ج1/342.
217 . میرزاى شیرازى/240.
218 . ایدئولوژى نهضت مشروطیت, ج1/419ـ420.
219 . کتاب علماء معاصرین/399.
220 . داستان دوستان (تذکره شعرا و ادباء آذربایجان) محمدعلى صفوت, به کوشش غلامرضا طباطبایى مجد/117.
221 . روزنامه مجلس, سال اول, شماره111/3; شماره 159/18.
222 . رهبران مشروطه, على صفایى/214, جاویدان.
223 . روزنامه مجلس, سال اول, شماره 69/1.
224 . همان, شماره 140/1.
225 . همان, شماره 180/4.
226 . همان, شماره129/3; 180/4; 162; مجموعه اى از رسائل… شیخ شهید فضل الله, ج1/250, 294, 328.
باید توجه داشت روزنامه مجلس, سال اول, شماره162, نامه شیخ فضل الله را نقل به معنى کرده و از سوى شیخ سه شرط براى توافق با مجلس ذکر کرده است:
1. لفظ تساوى کفر است و برداشته شود.
2. وکلا, سخنى برخلاف شریعت نگویند.
3. تعطیلى جرائد داخلى.
شرط سوم, تحریف نامه شیخ است; چه او نمى گفت: همه جرائد داخلى باید بسته شود; بلکه مى گفت:
از جرائد گمراه کننده, که باورها و ارزشهاى اسلامى را بازیچه قرار داده اند, جلوگیرى شود.
227 . مرگى در نور, زندگى آخوند خراسانى, مجید کفائى/209, زوار, تهران.
228 . مجموعه رسائل… شیخ شهید, ج1/152ـ153.
229 . مجله یادگار, سال5, شماره3 /57 ـ 60.
230 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/293,352.
231 .مجموعه اى از رسائل… شیخ شهید, ج2/192.
232 . نقباءالبشر, ج3/1242;در آسمان معرفت, علامه حسن زاده آملى/196; میرزاى شیرازى/161.
233 .تاریخ و فرهنگ معاصر, شماره 21و22/287.
234 . گلشن جلوه, غلامرضا گلى زواره/172,173,174,پیام.
235 .گلشن جلوه/174, به نقل از مدرّس مجاهدى شکست ناپذیر, عبالعلى باقى/56, نشر تفکّر.
236 . نقباءالبشر, ج3/1480.
237 . نقباءالبشر, ج1/49, یادگار, سال3 شماره8/39.
238 . یادگار, سال 3, شماره8/43.
239 .سید جمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین/330.
240 . روزنامه مجلس, سال اول شماره59/4.
241 . همان شماره60/4.
242 . تاریخ مشروطیت ایران/56.
243 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/326.
244 . همان, ج2/56; روزنامه مجلس, سال دوم, شماره7/1.
245 . مجموعه خاطرات وحید, ج2/403.
246 . تاریخ مشروطیت ایران, ج2/403.
247 . روزنامه مجلس, سال اول, شماره188/2.
248 . اسنادى درباره هجوم انگلیس و روس به ایران, محمد ترکمان/57,58, دفتر مطالعات سیاسى وبین المللى.
249 . خاطرات وحید, ج2/1033.
250 . تاریخ جرائد و مجلات ایران, ج4/137.
251 . روزگاران, تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوى, دکتر عبدالحسین زرین کوب/820, نشر سخن.
252 . مجله یادگار, سال3, شماره8/41 ـ 43
253 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/160,244.
254 . زندگى حکیم جهانگیر خان قشقایى, مهدى فرقانى/121, امور فرهنگى شهردارى اصفهان.
255 . سوانح عمر, شمس الدین رشدیه/146, نشر تاریخ ایران.
256 . تهران به روایت تاریخ, مسعود نوربخش, ج3/1533.
257 . مجموعه رسائل… شیخ شهید ج1/123.
258 . روزنامه خاطرات, اعتمادالسلطنه, با مقدمه ایرج افشار/845, امیر کبیر.
259 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/79.
260 . شرح حال رجال ایران, ج6/289.
261 . اسناد روحانیت و مجلس, ج3/27.
262 . مجموعه خاطرات وحید,ج1/460.
263 . زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران, حسن مرسلوند, ج3/269, الهام.
264 . مجموعه خاطرات وحید, ج1/467.
265 .حیات یحیى, یحیى دولت آبادى, ج2/342.
266 . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج4 / 786 .
267 . یادداشتهاى تاریخى مستشار الدوله, به کوشش ایرج افشار, مجموعه اول/57, 65, فردوسى.
268 . اختران فروزان رى و تهران/122.
269 . زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران, ج1/296.
270 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2 / 157 .
271 . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج4/774ـ776, 784.
272 . یادداشتهاى تاریخى مستشار الدوله/60.
273 . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج4/804.
274 . زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران, ج1/125; سید جمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین/94.
275 . رهبران مشروطه/353.
276 . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج4 / 820 .
277 . تاریخ جرائد و مجلات ایران, ج4/281.
278 .تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج4 / 814 .
279 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/193.
280 . واقعات اتفاقیه روزگار, ج1 / 194 .
281 .تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/226, 272, 302.
282 .اترکنامه, رمضانعلى شاکرى/247, امیرکبیر.
283 . اختران فروزان رى و تهران/421.
284 . روزنامه مجلس سال دوم شماره 153/1.
285 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1 / 182 .
286 .واقعات اتفاقیه روزگار, ج1/284.
287 . همان/295.
288 . آثار الحجه, رازى/85.
289 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2 / 326, 330.
290 . همان/336ـ 338.
291 . در آسمان معرفت/198.
292 . نقباءالبشر, ج4/1481.
293 . محیط ادب, مجموعه مقالات به مناسبت بزرگداشت استاد محیط طباطبایى, حبیب یغمایى, جعفر شهیدى, باستانى پاریزى/455 انتشارات مجله یغما.
294 . رسائل مشروطیت/266.
295 . مدرس و مجلس, على مدرسى, ج2/100.
296 . همان, ج1/244.
297 . مدرس مجاهدى شکست ناپذیر, سید عبدالعلى باقى/156ـ 158, نشر تفکر.
298 . یادداشتهاى قزوینى, به کوشش ایرج افشار, ج8/200, علمى.
ییادآورى: دکتر نور الله دانشور علوى, در کتاب تاریخ مشروطه ایران و جنبش وطن پرستان اصفهان…/70, به ضیاءالدین نورى نسبت داده است که وى, به هنگام اجراى مراسمِ بردار کردنِ شیخ فضل الله نورى, خطبه اى خواند و از این پیش آمد, اظهار خوشوقتى کرد.
باید گفت: نخست آن که: ضیاءالدین با پدر همفکر بوده است.
دو دیگر, در آن هنگام, ضیاءالدین در نجف بود, نه در تهران.
سه دیگر, فرزندى که در تاریخ متهم به این کار زشت است, مهدى نورى است و آن هم, ثابت نشده است; بلکه گفته شده: مهدى با آن که با پدر همراه و هم فکر نبود, ولى در هنگام اجراى حکم, گریه مى کرد. ر.ک: شرح حال رجال سیاسى و نظامى معاصر ایران, دکتر باقر عاقلى, ج3/1672.
299 . مجله یادگار, سال5, شماره 3/56.
300 . نقباءالبشر, ج2/780.
بانو جمال, دختر برادر جمالزاده, که پرستار بیمارستان بوده است درباره ویژگیهاى فیروزآبادى گفته است:
(او در امر بیمارستان آنقدر وسواس و علاقه داشت که اغلب شبها را در بیمارستان مى خوابید. در همین اواخر عمر, که نزدیک صد سال داشت, صبح زود, ساعت4 برمى خاست و اول دَمِ اطاق پرستاران کشیک را مى کوفت و آنها را بیدار مى کرد و مى گفت: برخیزید و چادرتان را سرتان کنید و نماز بخوانید. به قول پرستارى, حاجى پیش از نماز… مقصودش این بود که پرستاران صبح زود بیدار باشند و از اول وقت به کار بیماران برسند.)
حماسه کویر, باستانى پاریزى, ج1 / 285, نشر خرم, قم
301 . میرزاى شیرازى/140.
302 . تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/386.
303 . شرح زندگى من, عبدالله مستوفى, ج3/670, زوّار.
304 . مدرس, مجاهدى شکست ناپذیر/141.
305 . خاطرات و مجاهدات حجةالاسلام فلسفى/80.
306 . شرح حال رجال سیاسى و نظامى معاصر ایران, ج3/1333.
307 . اسنادى درباره هجوم انگلیس و روس به ایران/252ـ 254.
308 . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج6/1454.
309 . همان/1462.
310 . اختناق ایران, مورگان شوستر, ترجمه ابوالحسن موسوى/226.
در مقاله: عالمان اسوه در نگاه امام, چاپ شده در مجله حوزه شماره66/77. در نقدِ سخنِ مشهور:
(آن که در برابر اولتیماتوم روس ایستاد, مدرس بود) آمده است:
(آن که با دستان لرزان, در برابر تریبون مجلس قرار گرفت و گفت: سزاوار نیست که ما با دست خودمان و به امضاى خودمان, آزادى را از دست داده و ترک کنیم, شیخ محمد خیابانى بوده است.)
در این مقال, مدرکها و شاهدهایى ارائه شده که به نظر ما درست نیست و با دیگر شاهدها و مدرکها, همخوانى ندارند.
برابر مدرکها و شاهدهاى موجود, ناطق شیخ محمدحسین مجتهد استرابادى, وکیل گرگان بوده که سالمند و دستان لرزانى داشته است. شیخ محمد خیابانى در آن تاریخ, جوان بوده و برابر آن چه در تاریخ ثبت شده, در برابر عین الدوله و مهاجمان روسى, مسلحانه مى جنگیده و سنگر به سنگر پیش مى رفته است. حال چگونه چنین شخصى دستان لرزان داشته و بر عصا تکیه داده بوده است. افزون بر این, ماجرایى که امام امت, بارها درباره مدرس باز گفته است: (یک روحانى پیرمرد دست به عصا در پشت تریبون چنین گفت…) مربوط به سال 1332 و تهدید روس براى فروگیرى و اشغال تهران بوده است, جنگ جهانى اول.
مدرس, هماره با عصا بود و خیابانى بدون عصا راه مى رفت و در جریان این اولتیماتوم, مدرس در مجلس برخاست و نمایندگان مجلس از وى پشتیبانى کردند و جریان مهاجرت پیش آمد.
311 .مدرس قهرمان آزادى, ج1/103.
312 .همان/111ـ112, 251.
313 . صحیفه نور, مجموعه رهنمودهاى امام خمینى, ج1/107, وزارت ارشاد.
314 .مدرس قهرمان آزادى, ج1/113.