مشروطیت, در اندیشه هاى تابناک حوزه نجف

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


حوزه نجف, بهنگام برخاست, مشعل روشنایى آفرین دین را افروخت و رایَتِ اسلام را بر بام گیتى به جنبش درآورد.
حوزه نجف, در هنگامه اى که اندیشه ها سخت به رویارویى باهم برخاسته بودند و اندیشه هاى ناکارامد, کهنه, زنگار گرفته, یکى پس از دیگرى, در برابر موج سهمگین نوآورى, زانو مى خماندند, و از چَرخه و گردونه اندیشه و فرهنگ, بیرون رانده مى شدند, میان دارى و میدان دارى کرد, شکوه آفرید و زینت بخش دین شد.
روزگار غریبى بود. در هنگامه اى که غرب آفریده بود, صدا به صدا نمى رسید. صداها و فریادها زیر این سقف بلند و گنبدِ دوّار, هیچ پَژواکى نداشتند و تنها و تنها یک صدا بود که پژواک داشت و بازتاب, و آن, صداى نوآوران و دارندگان صنعت و تکنولوژى, آورندگان تمدن جدید بود.
اینان, چون به روشنایى دست یافته و بر قلّه دانشهاى دگرگون آفرین فراز شده بودند, طرح و انگاره اى که براى حکومت و چگونگى اداره جامعه و سیاست مُدُن, به دیگران, بویژه به واپس ماندگان و به روشنایى دست نایافتگان ارائه مى دادند, زمینه پذیرش داشت و مردمانِ به دور از روشنایى دانش و فن جدید, به گرمى به روى آنان که از آن سوى آبها آمده بودند, از سرزمین رویش صنعت و تکنولوژى, و از عدالت, مساوات, آزادى, قانون و… سخن مى گفتند, آغوش مى گشودند.
حوزه نجف در این گیرودار, هنگامه و غوغا, انزوا پیشه نکرد و دست ردّ بر سینه تمدن جدید و شعارهاى نو نزد, نقبى به روشنایى زد, روزنى به سوى نور گشود, شمع جمع شد و افروزنده شبستانِ اهل قبله.
حوزه نجف, در پرتو اندیشه هاى رخشان و ره گشاى دانشورانِ ناب اندیش و سره از ناسره شناس خود, در هر کانون علمى, شعله اى از اندیشه هاى نو افروخت و در بابِ گزاره هاى جدید سیاسى ـ اجتماعى, دیدگاه هاى ناب, رخشان, پرتوافشان, بى آمیغ, برابر با آموزه هاى اسلامى ارائه داد و انگاره خود را براى اداره جامعه و رساندن انسانها به قلّه هاى والاى انسانیت و تمدن الهى ـ انسانى, بر بامِ این بَر و بوم افراشت.
حوزه نجف, با این حرکت و افراشتن دُرَفش مشروطیت, هم به زیباییهاى تمدن جدید, که دقیق و عالمانه باور داشت, سرچشمه از چشمه زلال اسلام مى گیرند, بها داد و آنها را نیاز و لازمه زندگى و برون رفت از سیاهى و تباهى دانست; و هم نمایاند, اسلام به زیباترین وجه, بر این چَکاد, در گذشته و صدر اول فراز رفته و تمدنى ناب و فرهنگى در اوجِ کمال, پى ریخته است. تمدن و فرهنگى زلال, بى آمیغ, انسانى و ارج نِه به کرامت انسان.
روشن اندیشانِ حوزه نجف, به مشروطه از آن روى گرویدند, که آن را چشمه اى از چشمه هاى اسلام ناب مى دانستند و نسیمى از صدر اول که خوش مى وزید.
آنان در پى حکومتى ناب بودند, سرشار و لبالب از زیباییها و آیینهاى جاودانه اسلام.
آنان حکومت امام على(ع) را در چشم انداز خود داشتند, با پیروى از منشور حکومتى او به مالک اشتر.
این که آخوند خراسانى از آفریننده تنبیه الامه به بزرگى یاد مى کند و اثر را برگرفته از شریعت اسلامى و بیان گر اصول مشروطیت, برابر با آموزه ها و آیینهاى اسلامى و شایسته و سزاوار تعلیم, تفهیم و تفهّم و همچنین شیخ عبدالله مازندرانى و دیگران, شاهد بر مدعاست و این که عالمان بزرگ مشروطه خواه, به چیزى غیر از اسلام و حکومتِ برابر معیارهاى اسلامى نمى اندیشیده اند.
مشروطه اى که عالمان دینى در پى آن بودند و تلاش مى کردند رایَت آن را برافرازند و اخگر آن را برافروزند, به معناى غربى نبود که همانا (کنستیتوسیون) باشد. بلکه از ریشه (شرط) گرفته شده بوده به معناى حکومت مشروطه قانونى و غیر استبدادى و در یک کلمه مقیده و ترازمند:
(…علماى ایرانى ساکن عراق نیز, واژه مشروطه را از ریشه شرط گرفتند. آنان, این واژه را به باب افتعال برده, لفظ اشتراک به کار بردند و آن را به عنوانِ یک رژیم, در مقابل رژیم استبدادى معنى کردند و این لفظ, از آن جهت در ایران استعمال شد که رژیم نو, قرار بود محدود به حدود و شرایطى که قانون براى آن معیّن مى کرد, باشد.)1
دیدگاه هاى اصلاحى آخوند خراسانى
آخوند خراسانى در اندرزنامه و منشور سیاسى اخلاقى به شاه قاجار, محمدعلى شاه, اصول چشم انداز حرکت اصلاحى را به روشنى بیان مى کند و از او مى خواهد یک به یک ماده هاى اندرزنامه را پاس بدارد و جامه عمل بپوشاند, تا نه خود در گرداب ننگ و نکبت فرو افتد و نه ملت و امت اسلامى از هم فرو گسلد:
(1. بر شما سزاوار است که از بذل جان و مال, در حفظ شریعت مطهره, و مبانى مقدسه اسلام, دریغ ننموده و یک معلم براى خود انتخاب نمایید که از او, جهت حفظ مقام سلطنت, علوم شرعیه را فرا بگیرید و بر ادامه و مواظبت عبادات عملیه, و اداى فرایض الهیه, کوشا باشید که انجام این امور باعث دوام سلطنت و بقاى عظمت شما بر ملت خواهد بود.
2. همیشه از مردمان فاسد العقیده, که بنده این دنیا, و دنیاپرست مى باشند, پرهیز کنید, زیرا, همان طورى که آهن ربا, آهن را جذب مى کند, معاشرت و مجالست با این گونه افراد هم, موجب جلب و جذب اخلاق و عادات رذیله مى گردد.
3. نهایت جهد و همت خود را براى بالا بردن شأن و عظمت مملکت مبذول دارید و در تربیت صحیح افراد ملت و ترغیب رعیت به فراگیرى و ایجاد حرف و صنایع همت گمارید.
منسوجات و کالاهاى وطنى را ترویج کنید; زیرا هر آینه شخص شما از مصنوعات و فراورده هاى مملکتى استفاده برید, این امر باعث مى گردد که رجال مملکت و قاطبه افراد ملت از شما متابعت نمایند و چنین عملى موجب مى شود که مملکت از بند احتیاج به منسوجات و مصنوعات خارجى آزاد گردد.
چنان که میکادو, پادشاه ژاپن به این طریق عمل نمود; زیرا مى دانست که کلید و راه تعالى و ترقى مملکت, بسته است, به عدم احتیاج افراد ملت, از آن چه, از خارج, وارد مى شود و بر اثر انجام این امر مملکت ژاپن به مراتب عالیه نایل گردید. هرآینه این راه و طریق پسندیده محکم را در ابتداى سلطنت و عنفوان جوانى خود به کار ببرید موجبات ترقى مملکت و از بین رفتن فقر و فاقه و بى نیازى رعیت را فراهم خواهید ساخت و این امر, نه تنها موجب شکرگزارى آحاد ملت خواهد گردید; بلکه باعث پیشرفت مملکت و استقلال واقعى آن خواهد شد.
4. همت گمارید در نشر و بسط علوم و صنایع جدید. آن چه باعث ترقى و تعالى سایر ملل گردیده و آنان را به اوج عظمت رسانیده همان فراگرفتن علوم و صنایع تازه بوده و این از بدیهیات مسلم است که ایرانیان از حیث استعداد و قابلیت برتر از سایر ملل بوده و همیشه در طول تاریخ از این لحاظ پیشوا و مقتداى آنان بوده اند و این عقب ماندگى که اکنون مشاهده مى شود و مملکت را تا بدین حد فقیر و مبتلا ساخته, ناشى از عدم توجه و التفات اسلاف و گذشتگان به این امور بوده و میل بى جاى آنها به مصنوعات خارجى باعث سرایت این مرض به سایر افراد مملکت گردیده و هستى و تجدید حیات و نوسازى ایران بستگى به این نکته مهم دارد.
5. بپرهیزید و بسیار بپرهیزید از این که بیگانگان در کار مملکت دخالت کنند و مراقبت کنید و بسیار مراقبت کنید تا فتنه سازیهاى آنان را از میان بردارید; زیرا سرمنشأ کلیه بلاها و فساد از آنان ناشى مى شود و هیچ گونه اعتمادى هم آنان را نشاید, مگر در جلب دوستى پادشاهان و بزرگان آنها و محافظت تمام نسبت به مودّتشان, و این قروضى که دامنگیر دولت, و بر گردن آنها بار گشته, نیست مگر, به علت مداخله بى جاى بیگانگان در امور مملکت و لذا بر رجال میهن پرست ایران, که مملکت خود را دوست دارند, لازم است که مردانى لایق را براى اداره سلطنت انتخاب نمایند.
6. کوشش کنید براى بسط عدالت و مساوات واقعى به صورتى که شخص شاه با ضعیف ترین افراد ملت از لحاظ حقوق برابر باشند.
و احکام شرعى اسلامى بر جمیع افراد بدون استثناء حاکم باشد و هرگاه شخص شاه در این راه ثابت قدم باشد و در راه اجراى این تکلیف بکوشد, مسلماً معاندین سرشکسته خواهند شد و اساس عدالت مستحکم خواهد گردید, نه این که فقط, این امر, جنبه حرف و وهم به خود بگیرد.
7. باید نسبت به عموم رعیت محبت کرد, و براى جلب قلوب شان به آنان مهربانى نمود, و براى برطرف ساختن گرفتارى هایشان و دلشاد کردن شان کوشید تا مهر تو در دل هاى شان نشیند.
8. سزاوار است به تاریخ مشاهیر پادشاهان جهان مراجعه, و آن را مورد مطالعه قرار دهید, تا ملاحظه نمایید که آنان چگونه براى نشر علوم و معارف دینى و دنیوى همت گماردند, تا این که روى این زمینه پایه استقلال مملکت خود را مستحکم داشتند و تاریخ را به بزرگوارى اعمال و افعال خود روشن و مزین ساختند و این امور موجب ذکر خیر و ثبت نام آنها در صفحات تاریخ گردید و رفتار و بزرگواریهاشان ضرب المثل شد تا بدان جا که بمانندشان برخاستند.
9. با مراجعه به تاریخ, بر خاطر ملوکانه مکشوف مى گردد که:
پادشاهان ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از آن هر یک از آنها عمر خود را در خوش گذرانى و پیروى از شهوات و لهو و لعب گذراندند و رجال مملکت هم از آنان پیروى نمودند و نتیجه آن شد که مملکت ناتوان گردید و ملت خوار و زبون شد و ثروت ملى نفله و حال ملک پریشان گردید و هرآینه یکى از آنان از شهوت رانى چشم مى پوشید و همّ خود را صرف ترقى و تعالى ملک و تربیت ملت و نشر علوم و صنایع مى نمود و لشکرى آراسته براى مملکت مهیا مى کرد, در اندک زمانى باعث پیشرفت و عظمت ملک و ملت خود مى گردید و بر سایر پادشاهان پیشى مى گرفت.
امیدوارم ان شاءالله تعالى که ذات ملوکانه از طریق اولى دورى جویند که راهى فاسد و مردود است و بى گمان راه دوم را انتخاب کنند و آن را نصب العین خود قرار دهند, تا نتایج نیک آن را ان شاءالله به زودى به دست آورند.
10. انتظار داریم که حفظ مقام شامخ علم و بزرگداشت علماء عاملین و فقهاء مصلحین را همیشه وجهه و منظور نظر قرار دهند که هرآینه خداى ناکرده کوتاهى در این امر مهم گردد, ملک و ملت را در معرض هلاکت و نیستى قرار خواهند داد و در این صورت براى همیشه انگشت ندامت و پشیمانى را به دندان خواهیم گرفت و پشیمانى را هم دیگر سودى نباشد.)2
نائینى در عرصه روشن اندیشى و روشن گرى
فقیه برجسته و استاد بنامِ حوزه نجف, افزون بر ژرفابخشى به اندیشه ها و دانشهاى دینى حوزویان, تربیت و تهذیب آنان, گامهاى اساسى در راه استوارسازى مبانى دینى مشروطه برداشت و در عرصه پاسخ گویى به شبهه هاى شبهه آفرینان و خرده گیران و انتقادکنندگان, افقهاى جدیدى را گشود و عالمانه و تیزنگرانه, ناقدان, خرده گیران و هیاهوگران و غوغاسالاران را از میدان دارى بازداشت.
او, در رساله تنبیه الامه و تنزیه الملة, که بیان گر فقه سیاسى شیعه است, از گزاره هایى چون: بایستگى بازگشت به اسلام, آیینهاى ناب و دستورها و برنامه هاى حیات بخش و سعادت آفرین آن, پایان دادن به چیرگى فکرى و سیاسى بیگانگان, پایان دادن به رژیم و حکومت استبدادى, برقرارى و به پادارى حکومت شورایى و گستراندن عدل و داد, مساوات و برابرى و… سخن به میان آورد.
و با استناد به قرآن, سیره نبوى, سیره علوى و نهج البلاغه, تلاش براى براندازى حکومت استبدادى و برقرارى حکومت شورایى, گسترش عدالت, پیاده کردن قانون مساوات اسلامى را وظیفه مسلمانان در هر عصرى و مصرى شناساند.
نائینى در این اثر, بر بایستگى نظام مند شدن کارها, برابر دستورها و آیینهاى شرعى و برپا ساختن مجلس قانون گذارى, بسیار بسیار پاى فشرد و آن را مهم شمرد و هماهنگ با مبانى شرعى, قرآن و نهج البلاغه.
از شبهه هاى شبهه افکنان و شبهه پراکنان, به گونه فنى و عالمانه, دقیق و همه سویه پاسخ گفت و سستى سخن آنان را در بدعت پنداشتن قانون گذارى, به درستى نمایاند.
روى شایستگى نمایندگان و برگزیدگان, سخت حساس بود و بسیار دغدغه داشت و مى گفت:
باید در فن سیاست مجتهد باشند و از حقوق بین المللى آگاه و نیازهاى عصر را بشناسند, حیله ها و ترفندهاى دشمن را به خوبى بدانند. به دور از آز و غرض, وارسته از هوا و هوس و خود ساخته باشند و سرشار از خیرخواهى و نیک رفتارى.
و نیز فقیهانى که برگزیده مى شوند براى نظارت بر تصویب قانونها و برابر بودن آنها با شرع, مى باید افزون بر آگاهى کامل و دقیق و فنى از دستورها, آیینها و آموزه هاى شرع, سیاستمدار و آگاهِ به سیاستهاى روز باشند. نائینى, بهترین گزینه را براى اداره جامعه اسلامى, نظارت عالمان بر تصویب و اجراى درست قانون و ولایت فقیه شمرده است.
تنبیه الامه, که به تقریظ مراجع بزرگ, زینت یافته بود, خیلى زود شهرت یافت و به مثابه منشور سیاسى و فکرى و کتاب مرجع فرهیختگان سیاسى و فکرى و دانشوران حوزوى و غیر حوزوى, در بوته بررسى قرار گرفت و شگفتى همگان را برانگیخت. استوارى متن و فنى بودن استدلالها, زبانها را به ستایش از اثر و صاحب اثر گشود. نام نائینى بر سر زبانها افتاد.
این کتاب, خیلى زود نایاب شد. شاگردان نائینى و بزرگان حوزه, بدان توجه ویژه داشتند و براى فهم و درک, آموزاندن و آموزیدن آن, تلاش مى کردند و محفلها و مجلسهاى علمى سامان مى دادند.
آقاى حسینى همدانى, از بزرگان درس میرزاى نائینى و از نزدیکان وى, در مصاحبه با مجله حوزه مى گوید:
(خاطرم هست که هر روز, یک ساعت به غروب مانده, در منزل مرحوم آقا سیّد عبدالغفار, جلسه اى برقرار مى شد. آقایان زیادى مى آمدند و در آن جا, بحثها و گفت وگوهاى مفیدى مطرح مى شد. یک روز از روزهاى ماه رمضان, مقدارى از کتاب تنبیه الامه را خواندیم. مرحوم آقا عماد رشتى, با ابتهاج زیاد فرمودند: آقا! ما چندین سال, درس مرحوم آیت الله نائینى شرکت کردیم و شیرینى و لذت آن درس را به یاد داریم. امشب با خواندن این مقدار از کتاب, بوى آن درسِ پر برکت, استشمام مى شود.)3
حوزه درس نائینى, سرآمد حوزه هاى درسى مدرسه نجف بود. گره هاى فکرى را مى گشود, ذهنها را روشن مى ساخت و به اندیشه ها اوج مى داد و پوسته رکود و تحجر را مى شکست و زمینه را براى نوخواهى و نوآورى آماده مى کرد.
میرزاى نائینى, از آن جا که افق آینده را روشن مى دید و مردم را رو به سوى دیندارى و حکومت دینى در حرکت, در درسها و بحثها, در فکر چاره اى بود که مبانى حکومت دینى, یا حکومت مورد پسند دین را در آن روزگار, بنمایاند و دریچه اى رو به سوى حکومت عادلانه و الهى و مردمى بگشاید. از این روى, به بررسى مبانى حکومت و ولایت در اسلام و ولایت فقیه پرداخت. دلیلهاى روایى و عقلى آن را یک به یک طرح و بررسى کرد و آراى شیخ انصارى را در باب ولایت فقیه, به بوته بررسى و نقد گذارد و در نتیجه کندوکاوهاى بسیار و بررسیهاى ژرف, نیکوترین مستند ولایت فقیه را مقبوله عمر بن حنظله یافت:
(…و بالجمله فروایة ابن حنظله, احسن مایتمسک به لاثبات الولایة العامه للفقیه.)4
بارى, روایت عمر بن حنظله, نیکوترین دلیلى است که براى ثابت کردن و استوار ساختن ولایت فقیه, مى توان بدان تمسک جست.
میرزاى نائینى پس از آن که از مقبوله عمر بن حنظله, استفاده مى کند که واژه حکومت, در بردارنده دو وظیفه: تبلیغ و سرپرستى مردم است و ظهور واژه حاکم, به روشنى دلالت دارد: آن چه بر عهده حاکمان و والیان قرار دارد, امام صادق(ع) به فقیهان سپرده است, نتیجه مى گیرد:
(…اگر به برکت دلالت مقبوله عمر بن حنظله, ولایت عامه فقیه را پذیرفتیم, بى گمان, فقیه, بر تمامى کارهایى که علم وجود دارد در حوزه کارى قاضیان است, یا از امورى است که باید والیان آنها را سرپرستى کنند, یا تردید وجود دارد که وظیفه چه کسى است, ولایت دارد.
او مى تواند خراج (مالیات) را جمع کند, چه برسد به گرفتن خمس و زکات. سرپرستى نمازجمعه نیز, بنابراین که بر عهده والیان باشد و وظیفه آنان, بر عهده فقیه است.
اگر فقیه عهده دار برپایى نمازجمعه شد, بر هرکس که توان شرکت دارد, واجب عینى است که شرکت کند.
و نیز فقیه مى تواند حدود شرعى و تعزیرات و مانند آن دو را, که روشن نیست وظیفه قاضى است, یا والى, عهده دار شود.)5
مشروطیت در زلالِ اندیشه شیخ اسماعیل محلاتى
وى, به سال 1269 دیده به جهان گشود. در تهران, از محضر پدر, که عالمى پرهیزگار بود, بهره گرفت و آن گاه به بروجرد رخت کشید و در آن جا, مدتى ماندگار شد و محضر عالمان آن دیار را درک کرد و از دانش آنان بهره مند گردید. به سال 1293, به عتبات هجرت کرد و در سامراء, به حوزه درس مصلح بزرگ, میرزاى شیرازى, وارد شد و به بهره گیرى از اندیشه و دانش وى پرداخت. سپس به نجف رفت و به حوزه درس میرزا حبیب الله رشتى راه یافت و در پرتو دانش وى, خود را به قله کمال رساند و خود حوزه درس تشکیل داد و به نگارش رساله و کتاب روى آورد و آثار مفید فراوانى به بازار اندیشه عرضه کرد:
(له تصانیف کثیرة فى الفقه والاصول والکلام والرجال وغیرها. منها تنقیح الابحاث فى النفقات الثلاث: الزوجه, الاقارب والممالیک. ونفائس الفوائد فى مهمات الاصول الفقه ولباب الاصول, باسقاط القشور والفضول واللئالى المربوطه, فى حقیقة المشروطة, الذهنیة وان امتنع وجودها خارجاً کشریک البارى! وانوار العلم والمعرفة. الذى کان سماه اولاً نور العلم والایمان, ثم عدل عنه وهو فى اصول الدین والدرر اللوامع, فى جملة من مسائل الفقه والاصول والرجال. والکلمات الموجزه, فى الفوائد الکلامیه والاخلاقیة والسیاسیة والتاریخیة وغیرها وله شعر کثیر فى مدائح الائمة, علیهم السلام, ومراثیهم.)6

روزنى به زوایاى اندیشه محلاتى در اللئالى
از رساله (اللئالى المربوطة فى وجوب المشروطه) او برمى آید که فکرى روشن, اندیشه اى پویا و دانشى ژرف داشته است. همه سونگر بوده و تلاش مى کرده از زمینه پیش آمده; یعنى قیام بزرگ مردم ایران علیه استبداد, بهترین و بیش ترین بهره را ببرد. از این روى, از تواناییهاى علمى و تجربه هاى گران مایه خود بهره مى برد تا مشروطه را برابر شرع بنمایاند و مردم دیندار و باورمند به ارزشهاى دینى را از نگرانى به در آورد و به پشتیبانى از مشروطه برانگیزاند و همچنین عالمان, دانشوران و فرهیختگان را.
او, گروه استبدادگرى ناسازگار با مشروطه را, که ندبه مى کردند و این جا و آن جا مى پراکندند: قانونها و آیینهاى مشروطیت و کاستن از قلمرو قدرت سلطنت و در چهارچوب روشنى آن را قرار دادن, دین مبین را به نابودى مى کشاند و… به دو دسته, دسته بندى مى کند:
1. سست خردانِ کم دانش و نادانان به حقیقت امر; اما بى غرض نفسانى.
2. مکرورزانِ کینه ورز که به سبب تسویل نفسى به این وادى افتاده و به اسم ندبه بر دین, در حقیقت بر از دست رفتن سود دنیوى خود ندبه مى کنند.
از این روى, انگیزه خود را از نگاشتن رساله (اللئالى) چنین بیان مى کند:
(در هر صورت, غیرت دینیه و عرق اسلامى و شبهه وجوب عینى لعدم العلم بقیام من یکفیه, محرک شد که فساد این خرافات, به نحو واضحى ارائه شود, تا موجب تشویش خیال امثال آنها از ضعفاء العقول آن بلاد, که از قوه متصرفه بالمرّه عارى و به صورت هرناعقى متحرکند, نگردد.)7
رساله خود را در دو فصل سامان مى دهد:
1. فرق بین سلطنت مشروطه و سلطنت مطلقه و وجه برترى اولى بر دومى.
2. پاسخ به شبهه هاى شبهه آفرینان.
درباره سلطنت مشروطه مى نویسد:
(پس سلطنت مشروطه دولت محدوده, مبناى او بر این بود که فواید عامه و منافع کلیه سیاسیه و آن چه موجب صلاح و رشاد و باعث تمدن و عمران مملکت است, به مجموع سکنه آن مملکت متعلق باشد و به همه آنها رجوع کند: (کل على قدر خلیته وجوده فى عمران المملکة ولوازم تمدنها.) نه این که مختص به یکى از آنها بود, یا به دیگرى که خارج از کل است, راجع شود و (مابقى بالکلیه مکفوف الید ومسلوب الحق.) از قبیل کسى بوده باشند که در خانه غیرى, به اذن و اجازه او به عاریه ساکن است و همه تصرفاتش در آن خانه منوط به اذن و در تحت ولایت اوست.)8
حال که عمران, آبادانى و تمدن, خیر و صلاح و سعادت مردم و جامعه, بستگى به نقش آفرینى تمامى مردمان و اهالى جامعه دارد, ناگزیر باید از سوى اینان, امینانى برگزیده شوند, تا آن چه به سود و خیر و صلاح مردم و جامعه است, انجام گیرد و از آن چه مایه تباهى و زیان و خسران مردم و جامعه است, پرهیز شود.
کارها زیر نظر این امینان انجام گیرد و اینان, همه سویه بنگرند و پیرامون کارها را به درستى زیر نظر داشته باشند و صلاح و فساد نوع را, با رایزنى روشن سازند و به پادشاه عرضه دارند و او, برابر آن چه از تصویب نمایندگان گذرانده شده, به کارگزاران خود فرمان دهد, یا آنان را باز دارد:
(پس در حقیقت هیأت مجموعه وکلا, در معموره بلاد, از قبیل عقل علمى و قوه نظریه بود در مملکت بدن انسانى و هیأت سلطنت و اجزاء آن, به منزله عقل عملى و قوه عملیه است در آن مملکت که به معاونت این دو قوه و به تمامیت هریک در موقع خود, تمام محاسنى که بالقوه مملکت است, بالفعل شود و جمیع فوائد مرجوّه از آن, بر او مترتب گردد.)9
او, پس از بیان و شرح سلطنت مشروطه, به شرح سلطنت مطلقه مى پردازد و مى گوید این گونه سلطنت, بر دو گونه است:
1. سلطنت مطلقه.
2. سلطنت مطلقه مستبده.
به باور محلاتى شق نخست, سلطنت مطلقه, یا مستقله بالانفراد, بسان سلطنت مشروطه محدوده است. یعنى همه کشور و مصالح و منافع آن, مصالح عامه و فواید کلیه, بستگى به مردم دارد. آن چه سبب صلاح و رشاد و سبب تمدن و آبادانى کشور مى شود, به مردم راجع است. اما حق نظارت در امور سیاسى کشور, به مردم راجع نیست, تا آنان به وکلاى خویش ارجاع دهند. حق نظارت در این گونه سلطنت, از وظیفه ها و اختیارهاى حاکم است, نه مردم. اگر حاکم در نوع از حکومت, با مردم به رایزنى مى پردازد, از باب شناختن حقى براى مردم نیست, بلکه بیان گر اختیار حاکم است.
(این نحو از سلطنت از قبیل ولایتى بود, که در شرع مقدس براى ولى اوقاف عامه و امثال آن مقرر شده که بایست شخص ولى, به تمام مصالح وقف, نظراً و عملاً رسیدگى نموده و بدون حیف و میل به موقوف علیهم, برساند. چنانچه مبناى ریاست انبیاء و خلافت اوصیاء آنها در امم خود بر این است و سلطنت ائمه اثنى عشر در امت مرحومه, که از جانب خدا مقرر شده, از این قبیل است. و ملخص مفاد آن, آن است که: از جانب خداوند براى هیأت جمعیت اسلامیه و عموم مسلمین در شریعت اسلام که اتقان و استحکام آن, عقول سیاسیون عالَم را به دهشت انداخته, حقوقى در مملکت اسلامیه مقرر شده و مصالح و مفاسدى عموماً و خصوصاً براى آنها ملحوظ گشته و امام, نظّام کلّ و جامع شتات آنهاست و براى اوست ولایت مطلقه, هم در اعمال نظر در جلب آن حقوق و هم در ایصال به عموم رعیت و اجراى آنها در مجارى خود. و این نحو پادشاهى, هم عقل علمى مملکت و هم عقل عملى خواهد بود و چون چنین است, بایست دارا باشد هرگونه صفتى از صفات کمالیه را که در سیاست مدنیّه محل احتیاج است, من العلمیة والعملیة.)10
در جامعه نمونه و جامعه اى که بناست بر مدار درست و دقیق بچرخد و از کژرویها به دور باشد, باید عقل علمى و عقل عملى, به یارى و کمک هم برخیزند وگرنه جامعه, بى گمان, بر مدار درستى نخواهد چرخید و پى و بنیاد آن از هم فرو خواهد ریخت.
مشروطه, به باور محلاتى از آن روى خوشایند بود و نویددهنده جامعه عادلانه و قانون مند, که عقل علمى و قوه نظریه و عقل عملى و قوه عملیه, بنا بود به گونه هماهنگ کار کنند و همه گاه به یارى هم بپردازند. حال این دو ویژگى: عقل علمى و عقل عملى, که کشور و جامعه انسانى بدون یکى از آن دو از هم فرو مى پاشد, گاه در یک شخص جمع مى شود که همانا حاکم معصوم باشد به باور شیعه و گاه ممکن نیست, چون چنین شخصى در جامعه حضور ندارد, مانند زمان غیبت. در این صورت باید این دو ویژگى در قوه قانون گذارى و اُمناى امت و گروه مشاوران و حاکم جُست; همان گونه که نهضت مشروطه, به باور عالمان مشروطه خواه, در پى چنین ساختار و آیینى بود.
(اگر در هریک از این دو جهت [عقل علمى و عقل عملى] منقصتى فرض شود, موجب فساد مملکت و باعث حدوث اختلال در نظام ملت خواهد شد و از این جاست که فرقه محقه شیعه برآنند که امام بایست در قوه نظریه, خالى از خطا و در قوه عملیه عارى از هوى باشد, تا به سبب خطاى او در نظر و یا هوى و هوس او در عمل, فسادى مترتب نشود و در هیچ یک از این دو جهت که دو قائمه نظام کل اند, خللى راه نیابد.)11
اما سلطنت مطلقه مستبده: به باور محلاتى, در این نوع از حکومت, مردم, به گونه رسمى حقى ندارند و حقوق, بهره ها و فایده هایى براى آنان به رسمیت شناخته نمى شود; بلکه بردگانى اند در اختیار مولى و محکوم گرایشها, هوسها و هواهاى حاکم. اراده شخصى پادشاه, بر تمامى امور کشور استیلا دارد, چه به حال ملک, یا ملت مفید باشد, یا زیان آور:
(سکنه مملکت را در فوائد نوعیه و منافع عامه حاصله از آن حظّى و نصیبى نباشد و عموم ملت از نوع آنها, بالکلیه مکفوف الید و مسلوب الحق بوده باشند; بلکه همه مختص پادشاه بود و سکونت رعیت در مملکت, مقدمه باشد, براى تحصیل آن فوائد و دست آوردن آن مصالح, به هر نحو که شهوات سلطنت و ادارات حواشى و اجزاء اقتضا کند.)12
محلاتى, پس از یادآورى و شرح این سه نوع از حکومت, مى گوید: از آن جا که امروز دست ما از حکومت الهى و ولایتى که همانا فرمانروایى معصوم باشد, دارنده عقل علمى و عقل عملى, کوتاه است و به امام معصومى که کشور بر مدار اراده, خواست و اندیشه او بگردد و حرکت کند, دسترسى نداریم; پس ناگزیریم به یکى از دو نوع حکومت, گردن نهیم: سلطنت مطلقه مستبده.
و یا:

سلطنت مشروطه محدوده.
روشن است آن گاه که ممکن باشد و ملتى بتواند استبدادیان را از اریکه فرمانروایى به زیر آورد و مشروطه برپا سازد, هیچ خردمندى چون و چرا نمى کند و از پذیرش مشروطه, که به استبداد لجام مى زند و فرمانروایان را از سوار شدن بر توسن هوى و هوس باز مى دارد, سر باز نمى زند و به استبداد پناه نمى برد.
به باور محلاتى, آنان که در چنان روزگارى, با استبدادیان همنوا بودند و آب به آسیاب استبداد مى ریختند, سست خردانِ کم مایه اى بودند که حقیقت امور را نمى شناختند.
(پس براى هیچ ذى شعورى جاى شبهه و تردید در ترجیح اول بر ثانى باقى نخواهد ماند. و چگونه مى شود کسى مقام اطلاق ظلم و مرتبه لابشرطى آن را ترجیح دهد و مرتبه خاصه محدوده از آن, آن هم به حدود و قیودى که موجب استجلاب فوائد عامه و رفع مضّار نوعیه شود, مگر آن که اغراض شخصیه و خیالات نفسانیه داشته باشد والا شخص با انصاف ولو که کافر باشد, هرگز راضى نمى شود که دست و پاى ظالم باز باشد که هر نحو جست وخیزى که مى خواهد بکند, هرکه خواست بکشد….)13
او, از فساد, تباهى آفرینى, ریخت و پاشها, بار کردن هزینه هاى سرسام آور به ملت و مملکت, امتیازها, بازگذاردن دست غارت گران, سفرهاى پر هزینه به اروپا, قرض گرفتن از دولتهاى اروپایى و… استبدادیان به خوبى آگاهى داشت و چنین نبود که از روى احساسها و هیجانهاى زودگذر به قلم فرسایى علیه استبداد پرداخته باشد. به روشنى مى دانست که چسان این رژیم فرسوده, ناکارامد, به زشتى و زشتى آفرینى و ویران گرى روى آورده و حرث و نسل را به نابودى کشانده و ثروتها و داراییهاى بى کران این بر و بوم را به یغما برده و جز فقر و فاقه, بدبختى و شوربختى, براى ملت چیزى به جاى نگذارده است.
مى دانست و آگاهى داشت که مردمان در نزد آنان, حتى از بردگان بى ارزش ترند. زیرا برده داران براى این که زیان نبینند, در فکر سلامتى بردگان خود بودند و از آنان به خوبى پذیرایى مى کردند و مراقب خورد و خوراک آنان بودند که مباد از نیرو و توان آنان کاسته شود و از کارایى بیفتند و در نتیجه, به زیان تمام شود. اما استبدادیان, خود را بى نیاز از ملت مى انگاشتند و دغدغه سلامتى و رفاه آنان را نداشتند و نه باورى به کرامت آنان.
ویرانى و تباهى مملکت, بى کرامتى, فقر و فاقه ملت, چیرگى بیگانگان بر شریانهاى اقتصادى و… زنگ خطرها و هشدارهایى بود که همه گاه, جان و روان عالمان روشنفکر, بیدار و آگاه را مى آزرد و آرامش را از آنان مى گرفت و شبان و روزان در این فکر بودند که چسان از این تنگنا به در آیند و پیش از آن که رایت کفر در این سرزمین افراشته گردد, استبدادیان را از اریکه فرمانروایى و ستم گسترى به زیر آورند.
او, دردمندانه از باتلاقى که ستم پیشگان در ایران آفریده و مردمان را در آن گرفتار ساخته بودند, پرده برداشت و زوایاى این تباهى آفرینى و ویران گرى را نمایاند و به این سو و آن سو پراکند, تا اهل درد به پاخیزند و از فنا شدن تمدن بزرگ اسلامى در ایران اسلامى, که رایت شیعه در هر کوى و برزن آن افراشته بود, جلوگیرى کنند:
(…شخص با انصاف ولو کافر باشد, هرگز راضى نمى شود دست و پاى ظالم باز باشد… از فوائد عامه و منافع کلیه, چون معادن و غیره که باعث ثروت و موجب غناى مملکت است, به خاطرخواه خود, به هر فرنگى که مى خواهد بدهد. امتیاز افتتاح بانک, که مغناطیس جذب وجوه نقدیه مملکت است, به هر دولتى که خواست, عطا کند.
مسافت مخصوصى از طرف آذربایجان, که همه مى دانند براى امتداد خط آهن به دولت روس بفروشد و قباله به اسم شخصى امپراطور, چنانچه مسموع شد, بدهد و ابدا ملت را حق رد و قبول نباشد.
ییک وقت خبر مى شوى که رندان, همه جهات ثروت و مکنت مملکت اسلامیه بالکلیه زدند و همه مسلمین را, فقیر و غنى, زیر دست و دست نشانده در تحت ادارات خود قرار دادند. وجوه نقدینه ملت, در مقابل کاغذ پاره ها, که اسم او را اسکناس گذاردند, همه رفت. معادن, همه رفت, طرق و شوارع و منافع حاصله از آنها همه رفت. جنگلهاى خداداد و ثمرات آنها همه رفت. وجوه تجارات کلیه و اکتسابات عامه, که سبب تحصیل ثروت و غناى عموم ملت است, به واسطه امتیازات آنها که به خارجه داده شده بود, همه رفت. و بدین سبب, مکنت و ثروت ایران, جیب و بغل اهلش را خالى گذارده, به طرف اروپا رهسپار شد و در عوض وجوه نقدیه از طلا و نقره, فقر و فلاکت و قحطى را مابین وضیع و شریف مردم به یادگار گذارد.
از همه اینها گذشته, سیاحت ممالک اروپا از لوازم و شؤون سلطنت است و پادشاه در موقع فرصت, البته از او صرف نظر نخواهد کرد. ملازمین رکاب هم, در این سفر, خیلى کار دارند. دخل ایران هم که وفا به این خرجهاى گزاف نمى کند, بلکه از قرار معلوم, سالى شش کرور, کسر دارد, پس باید براى مصارف این سفر خیریّت اثر, قرض کرد!
دولت روس هم, که با وجود رهن, به منت قرض مى دهد; بلکه به کسى که واسطه این قرض مبارک است, خلعت و نشان مخصوص خواهد داد. حالا که قرض کردیم, آیا کى ادا مى کنیم؟ دولتى که هرج و مرج ادارات آن به حدى است که دخل مملکت او وفا به خرج عادى متعارف آن نمى کند, دیگر کجا براى او میسر مى شود که این قرض گزاف, که براى مخارج فوق العاده مى کند, ادا نماید؟)14
این عالم بیدار, آگاهِ دردمند, پر دغدغه و حساس, چسان مى تواند در برابر حرکت شوم و میشوم و عزت بر باد ده و صولت شکن و براندازانه قاجاریان ساکت بنشیند و لب فرو بندد و فریاد نزند و در استوارسازى ساختار مشروطه به تلاش برنخیزد.
او, به گونه دقیق و روشن آن سوى قضیه را مى بیند و به درستى دریافته که اگر حکومت مردمى مشروطه پا نگیرد و مردم بر سرنوشت خود حاکم نشوند و دست استبدادیان را از شریانهاى حیاتى کشور کوتاه نسازند, با دستان تهى, خزانه خالى, وامهاى کمرشکن و مردمان عزت از دست داده, فقیر, ناتوان و از اریکه کرامت پایین کشیده شده و حاکمان ناشایسته, فاسد, ناکارامد و ستم پیشه, نمى توان در برابر موج نوگرایى ایستاد و قدرتهاى آزمند را از درازدستى و چیرگى بر این ملک بازداشت.
(یک وقت از خواب بیدار مى شوى که شعب و شؤون مملکت, همه, به گرو رفت, همسایه هاى رئوف مهربان, مثل مور و ملخ بر سر ما مسلمانها ریختند و بى صدا و ندا, بدون زحمت جنگ, بیرق صلیب احمر را به جاى بیرق شیر و خورشید, در کمال سطوت و صولت کوبیدند و صداى ناقوس در اطراف مملکت اسلام بلند شد.
ایمان به کفر و سبحه به زُنار شد
بدل اسلام پایمال و حقیقت مجاز شد

اى بیچاره من و تو که در بستر استراحت آرمیده و به خواب ناز رفته ایم و از جایى خبر نداریم.)15
در چنین هنگامه اى, که هم دین و هم دنیاى مردم در گذرگاه باد قرار گرفته و هستى و کیان سرزمین و آیین آنان, اسیر سرپنجه هاى اهریمنى بادهاى بنیان کن, تنها کهفى که مردم رانده شده و از همه جا وامانده و هستى از دست داده را آرامش مى دهد و در دل آنان امید مى آفریند و براى رویارویى با هنگامه هاى سخت تر آماده شان مى سازد, کهف عالمان بیدار, دقیق اندیش, همه سونگر و آشناى به سیاستهاى روز و ترفندها و نقشه هاى دشمن است. که این هم با واشریعتاى شمارى سست خرد, کم دانش و ناآگاه به سیاستهاى روز و جهانى, آماج گوناگون تیرهاى زهرآگین قرار گرفت:
(در این بین, صداى واشریعتاى جاهلانه تو و امثال تو, در مقام منع از اجراى آن بلند مى شود و اعوان و حواشى سلطنت که سالهاست ایران را چاپیده اند و باز به این طمع خام اند, صداى دلرباى شماها را دست آویز کرده و تفرق کلمه مسلمین را که از شما ناشى شده, غنیمت شمرده, بلکه در باطن, بعضى از ساده لوحان شما را, چنانکه ندانند, کوک مى کنند و بدین وسیله شورش و انقلاب در ضعفاء العقول از مردم انداخته, نمى گذارند و نمى گذارید که این امر در مردم قرارى بگیرد و از فشار خودسرى و اطلاق خیالات استبدادیه و مفاسد عالم خراب کن آن خلاصى یابند.
و به دقت که ملاحظه کنى, ندبه دینیّه تو سبب عمده عدم استقامت این امر و حدوث این همه انقلابات گردیده و همین نداى دینى تو, دین را برده و همین سبحه تو زُنار را اشاعه داده.)16
با دیندارى آگاهانه و از روى بصیرت و خرد, مى توان ملتى را از باتلاق جهل و استبداد رهاند و به اوج تمدن رساند. اگر چنین نباشد و دیندارى, از گوهر خود که خردورزى و آگاهى است, جدا بیفتد, تاریکى بر تاریکى افزوده مى شود و انسان دیندار بى خرد, یا حرکت دیندارانه به دور از خردورزى و آگاهى و همه سونگریهاى لازم, بى گمان در دام رهزنان دین و اندیشه و شیادان مى افتد و از افق گشایى و نوآورى باز مى ماند. در این دیار و دیگر دیارها, هرگاه دینداران آگاه, زمان شناس و آشناى به سیاستهاى روز, جلودار بوده و مردم را از خطرهاى واقعى, نه خطرهاى واهى, آگاهانده اند, ورق برگشته و دگرگونى ژرف و زمینه ساز پیشرفت و زندگى آکنده از سعادت و خوش بختى, پدید آمده است.
محلاتى, در اندیشه چنین دیندارى بود که بگستراند. او هم به سیاستها آشنا بود و هم دیندار آگاه بود. او بر این باور بود که با پذیرش مشروطه, هم ساختار استبداد از هم فرو مى پاشد و هم دیندارى از رکود به در مى آید و اوج مى گیرد.
استبداد, با تکیه بر دین, البته دین تحریف شده و از راه به در رفته و به کژراهه افتاده, به حیات ننگین و پلشت خود ادامه مى داد.
محلاتى, تلاش مى ورزید این تکیه گاه را, با کمک برداشت درست و روشن از دین و افشاندن عطر آن, بردارد و به مردم بفهماند که دین, به هیچ روى نمى تواند با استبداد هم سو, هم جهت, هم پیمان و همراه باشد. آن دینى که با استبداد همراهى نشان مى دهد, گوهر از دست داده است و از همه ارزشها و والاییهاى دینى, بى بهره است.
از این روى, آگاهانه, دقیق نقابها و پرده ها را از چهره استبدادیان و حکومت استبدادى کنار مى زند و یک به یک فسادها, ذلتها, هوى و هوسها, خوارمایگیها, شهوت رانیها, اسرافها را مى نمایاند و به درستى و روشنى به هر اهل خرد و شعورى مى فهماند که اسلام, به هیچ روى نمى تواند با این مرزشکنیها و آلودگیها, همراه باشد. بلکه اسلام, با حرکت و خیزشى هم آواست, که بنا دارد و بر آن است, ریشه این تباهیها, زشتیها و ناهنجاریها را بخشکاند.
او, تنها زشتیهاى استبداد را نمى نمایاند و حکومت استبدادى را زیر پتک نقدهاى آگاهانه و ماهرانه خود قرار نمى دهد; بلکه طرح و راه حل براى رهایى از این تنگناها ارائه مى دهد.
او, به چگونگى گرفتن مالیات و هزینه آن, اداره ارتش و چگونگى مصرف اموالى که به اسم تدارک ارتش گرفته مى شود, چگونگى پایان دادن به اختلافها, دعواها و نزاعهاى مردم, چگونگى برطرف کردن شر اشرار و امن کردن راه ها در دولتِ استبداد, سخت مى تازد و مى گوید: امورى که مى باید مایه آبادانى, آبرومندى, عزت و شوکت کشور شود, به خاطر نااهلى, ناشایستگى و جفاپیشگى کارگزاران و فرمانروایان مستبد, نتیجه عکس داده و سبب ویرانى کشور شده است.
کارگزاران استبداد, بر سر هر کارى که گمارده مى شدند, پیش از هر کارى, در این فکر بودند که چگونه از این راه, زندگى خود را سامان دهند و بار خود را ببندند و سورسات خود را فراهم آورند.
مالیات به زور از مردم شوربخت گرفته مى شد و به آسانى در راه عیش و نوش پادشاه و پیرامونیان و درباریان هزینه مى گردید:
(یکى از قانونها که در دولت استبدادیه مسلم و معلوم است, آن است که مالیات, مال دیوان و حق شخصى پادشاه است. قبض و بسطش به دست اوست و هرگونه تصرفى که شهوتش اقتضا کند و خاطرخواه او باشد, در او خواهد کرد. پس اگر بالفرض گربه اى مورد محبت شاهى شد و مثلاً اسم او را ببرى خان [نام یکى از گربه هاى ناصرالدین شاه] گذارد و مصرفهاى گزاف, خرج تجملات او کرد, یا نظر مرحمتش به یک طفل یهودى, مثلاً تعلق گرفت و پى در پى عطاهاى گزاف در حق او منظور داشت که آل برمک و سایر مسرفین عالم, هرگز در این جور موارد, این گونه عطاها نکرده باشند, کسى را با او حق جواب و سؤال و چون و چرا نیست.)17
ییا در مَثَل در حکومت استبدادى قاجار, چنان بى حمیتى و بى غیرتى حاکم بوده است که کارگزاران قوه دفاعى و ارتش, اموال ویژه این قوه و آن چه را براى سورسات و نان و لباس روزانه سربازان ویژه شده بود, در امور شخصى هزینه مى کردند و در راه عیش و نوش خود به کار مى بردند و سربازان گرسنه و برهنه را به جان مردم مى انداختند:
(در اواخر دولت ناصرالدین شاه, که نظم کارها از سنوات بعد به مراتب بهتر بوده و اقلاً حفظ صورتى مى شد, خیلى از اوقات در عوض یک فوج سر باز, زیاده از دویست وسیصد در محل حاضر نمى کردند, آن هم, نوعاً, گرسنه و برهنه که براى تحصیل قوت, بایست به دزدى, یا فعلگى, یا حمالى و غیره مشغول باشند و دادرسى براى آنها نبود که بپرسد مواجب اینها به کجا مى رود و کى مى خورد. و نه این که مطلب مجهول باشد, بلکه همه مى دیدند و مى دانستند, لکن چون هرکس به فکر مصالح شخصیه خود بود و در شغلى که داشت, به خیانتى که مناسب آن شغل است, آلایش داشت, از این جهت, کسى مزاحم رفیقش نمى شد.)18
حکومتى که به زور سرنیزه, با رفتار خشن و به دور از کرامت انسانى و نگهداشت جایگاه مردمان و پاس عزت آنان, از رعایاى نگون بخت و تهى دست مالیات مى گیرد و نه در راه رفاه و آسایش مردمان و آبادانى کشور و بالا بردن سطح علمى و دفاعى که در راه عیش و نوش و هرزگى شاه, درباریان و کارگزاران هزینه مى کند, چگونه مى تواند به پشتیبانى و یارى این مردم, در هنگامه هاى سهمگین و گاه توفیدن بادهاى بنیان برافکن, قد افرازد و ریشه ها را از گزند در امان بدارد.
حکومتى که ارتشیان و سپاهیان آن خوار و بى مقدارند, بى تن پوش و گرسنه, جیره و مواجب آنان شکم بى حمیّتان و بى غیرتان شکم باره و هوس باز را مى انبارد و سورسات فرماندهان را مى گرداند, به جاى دفاع از مرزها و زهرچشم گرفتن از درازدستان, یاغیان, سرکشان و آزمندان خارجى و پاسدارى از شوکت و استقلال کشور, به دزدى, یغماگرى و چپاول مردمان فرودست و بى پناه مى پردازند, تا شکم خویش را سیر کنند و تن پوشى فراهم آورند و نان شب زن و بچه گرسنه خود را به چنگ آورند, با چه نیرویى مى تواند از کیان و هستى کشور دفاع کند, دشمن کینه ورز را درهم بکوبد, مرزها را پاس بدارد و زمینه را براى امنیت همه سویه آماده سازد, به گونه اى که در پرتو امنیت, دانش و فرهنگ رشد کند و اقتصاد بشکفد.
حکومتى که از درون فرسوده است و زنگار گرفته, به هزاران زشتى و پلیدى آلوده, از کاروان تمدن قرنها واپس مانده است و در مرداب و لجن زار, کینه ورزى, حسد, دروغ گویى, بله قربان گوى, نوکرى و نوکر صفتى, رشوه خوارى, دزدى, چپاول و غارت گرى, مردم فریبى, عیش و نوش و هرزگى, غفلت از آبادانى و عمران, بى توجه به دانش و فن و… گرفتار آمده و نه راه پس دارد و نه راه پیش, چگونه مى تواند در برابر موج جدید, که سرزمین به سرزمین, وادى به وادى را درمى نوردد و سخن و شعار نو دارد و پیام انسانى و آکنده از مهربانى و مهرورزى و کرامت انسان, و از رفاه, آسایش, آزادى, مساوات, قانون مندى و قانون مدارى, رهایى از بردگى و چنگ اهریمنانه استبداد و… سخن مى گوید, ایستادگى کند؟
ییا چسان مى توان به نام دین, مردم را از پیوستن به این موج جدید و همراه و همگام شدن با آن, بازداشت و نگذارد در برابر آیین دگرگون آفرین غرب, سر فرود آورد و غرب را قبله آمال خواند, بدون این که به او راه و رسم نوى نشان داد و رو در روى استبداد ایستاد و براى رهایى مردم از قید و بند غدّاره بندان چاره اى اندیشید.
از این روى عالمان بیدار دست به کار شدند و هم به رویارویى با استبداد برخاستند و هم طرح نو درافکندند و برابر معیارهاى اسلامى, که مردم با جان و دل به آنها عشق مى ورزیدند, ساختار و آیین حکومتى را که به مردم کرامت مى داد و بین رعیت و حاکم در برابر قانون, مساوات برقرار مى کرد, آزادى را به ارمغان مى آورد و… پى ریختند.
محلاتى, از آن دست عالمانى است که هم درد را شناخته و به درستى بیمار را کالبدشکافى کرده و هم درمان را مى داند و آگاهانه به درمان برخاسته است:
(حالا بایست ملاحظه کرد که چاره این مفاسد چه, و رفع این امراض به چه باشد. ملاک فساد و علت خرابى که اطلاق شهوات سلطنت و خودسرى ولاحدّى ادارات دولت شد, بایست اطلاق آن تقیید کنى و لاحدى او را تحدید نمایى, به حدود و قیودى که موجب رفع این سموم و رفع این مضرات باشد و نظّارى هم از خود ملت ایران, بر آن حدود و قیود بگمارى که حارس و حافظ آنها بوده باشند که رجال دولتى نتوانند از آن تعدى و تخطّى کنند و این مطلب صورت نگیرد, مگر به این جهات تمدن مملکت و فوائد کلیه و منافع ملکیه که صلاح در آنها موجب عمران و فساد در آنها, باعث خرابى مملکت است, به سکنه مملکت رجوع کند. به این معنى که براى سیاسیون از آنها, حق نظر کردن در مصالح و مفاسد عامه ملکیه ثابت باشد که هیچ گونه تصرفى در هیچ یک از آنها, بدون تصویب و تصدیق آنها, صورت وقوع پیدا نکند.
به این طریق, که نوع ملت و سکنه مملکت, عقلایى را که قوانین ملک دارى و سیاسیات بین الدول و سایر جهات سیاسیه که موجب دفع مضار و جلب منافع ملکیه است, با خبرت و با بصیرتند و به علاوه به فضیلت ملکه انصاف و بى غرضى آراسته و پیراسته اند, تعیین و برقرار کنند, تا این که سیاسیات کلیه و هرچه که دخیل است در نظم مملکت, در تحت ضابطه و قانون محدودى درآورند.)19
محلاتى, پس از بیان و افشاى فساد درباریان و دستگاه استبداد و پافشارى روى این باور: استبداد جز به مشروطه لگام نمى خورد و مشروطه در روزگارى که دست ها از دامن معصوم کوتاه است, راه خردمندانه اى است براى اداره کشور و رسیدن مردم به حقوق خود, زندگى با عزت و کرامت و… عالمانه و دقیق به پاسخ شبهه ها مى پردازد, که بسیار راه گشا و روشن گر است.
محلاتى, با درنگ و دقت, تجربه بسیار, آگاهى از تاریخ ملتها و تمدنها, چگونگى پاگیرى, اوج گیرى و دامن گسترى و سپسها افول و ازهم فروپاشى, آشنایى روشن بینانه با اسلام, آگاهى از سیاستهاى روز و نقشه ها و ترفندهاى دشمنان, گام در وادى شبهه زدایى و روشن گرى مى گذارد.
هماهنگى و هم آوایى او با موج جدید, نهضت مشروطه و عدالت خانه خواهى, تقلیدى و اثرپذیرى از فضاى پدید آمده نیست;بلکه دقیق و روشن بینانه و همه سونگرانه است. آگاهانه قلم مى زند, آگاهانه گام برمى دارد و در روشنایى راه مى پیماید. هم مشروطه را به خوبى مى شناسد و هم اسلام را.
در تفسیر مشروطه, از روى دست غربیان نمى نویسد. مشروطه را قالب مى داند که هر ملت و قومى, مى تواند آموزه ها, قانونها و دستورهاى دین, فرهنگ, ادب و سنت خود را در آن بریزد و کشور خویش را بر آن اساس اداره کند.
در این نگاه, قانونها و آیینهاى اسلامى, متعالى است و بى گمان هر ملت و امتى که به آنها گردن بنهد و در اداره زندگى به آنها پاى بند باشد, راه تعالى و شوکت را خواهد پیمود و نیازى نیست براى اداره کشور به گونه مشروطه, از روى دست دیگران قانون نوشته شود و در مَثَل همه چیز, برابر نمونه هاى غربى آن دگرگونى یابد. مقوله اى که روشنفکران سکولار و مشروطه خواهان لائیک روى آن خیلى پاى مى فشردند. اما عالمان دین و روحانیان آشناى با آموزه هاى دینى و سیره نبوى و علوى, بر این باور بودند که مى توان مشروطه را بومى کرد و مشروطه اى در این دیار به بار نشاند و مجلسى از خردمندان, سیاسیون, اسلام شناسان و آشنایان به نیازها و اقتضاها, سامان داد و کشور را با خرد جمعى به سوى کمال برد که نه تنها با اسلام هیچ ناسازگارى نداشته باشد که هماهنگ با آن باشد; به گونه اى پشتیبانى از آن واجب و سرپیچى از آن, حرام به شمار آید.
(بر حفظ قانون مشروطیت در مملکت ایران, به حسب این دوره, دو فایده بزرگ مترتب است:
ییکى, خلاصى عموم رعیت از ظلم و تعدیات فوق العاده دولت جائره مستبده و رجال خودخواه استبداد, که اگر عالَم را بچاپند سیر نمى شوند.
و دیگرى, حفظ بیضه اسلام در آن مملکت و خلاصى از قید رقیت کفار. پس سعى نمودن در استحکام این اساس از جهت اولى داخل است در عنوان نهى از منکر و اقامه معروف. از جهت ثانیه داخل است در عنوان مدافعه با کفار در اعتلاى عَلَم اسلام و حفظ مملکت مسلمین از تهاجم اهل کفر. بنابراین, بر همه افراد مسلمین, هرک د و هم آگاهیهاى تاریخى, سیاسى و اجتماعى خود را در آنها مى گنجاند و خواننده را در فضاى مناسبى قرار مى دهد و زمینه را براى درنگ و دقت و نیوشیدن سخن حق مهیا مى سازد.
او, از آن روى وارد گود پاسخ گویى به شبهه ها مى شود و براى روشن گرى, افق گشایى و غبارزدایى از ذهنها و فکرها, به تلاش توان فرسا تن مى دهد, که مباد دستها, فکرها و اندیشه هاى آلوده و قلبهاى بیمارى, به نام دین عوام را برانگیزانند و بساط خردورزى را با دستان ناآگاه مردمان, درهم پیچند. که این هنگامه ها در تاریخ, پیشینه بس دراز دارد. ترفندبازان, دسیسه کاران و دغل مردمان بسیارى را در تاریخ مى شناسیم, در دورانهاى دور و نزدیک, ناآگاه مردمان ِباورمند به مرام و مسلکى را با بزرگ نمایى خطرها, خطرناک نمایاندن کسان, باورها, عقیده ها و سلیقه ها براى کیان عقیده و مرام آنان, به میدان آورده, خردورزان را به خاک سیاه نشانده, ریشه خردورزى, اندیشه و فکر نو, راه گشا و عزت آفرین را از بیخ و بن برکنده و فضا را براى حکومت سیاهیها, نادانیها, تباهیها و زشتیها مهیا ساخته اند.
به تباهى کشاندن مذهب, با صنعت و تکنولوژى
در پاسخ به این شبهه: دهریان با راه سازى, صنعتهاى مفید, راه اندازى کارخانه ها و… قلبها را دگرگون و مردمان مسلمان را به سوى خود مى کشانند و آن گاه مذهب آنان را فاسد مى سازند, مى نویسد:
(فرنگیها, چه طبیعى و چه مسیحى, در مقام اشاعه مذهب که سهل است, در صدد اشاعه تمام شؤون خود, از خطوط و البسه و اشربه و اغذیه و سایر امور عادیه آنها در کمال سعى و اهتمام بوده و مى باشند… لکن حالا بایست دید که تکلیف ما مسلمانها در خصوص بعضى از صنایع آنها که به حسب اقتضاى وقت, براى ما از لوازم است چه چیز است؟
آیا بایست به ملاحظه تحرز کلى از مخالطه با کفار, چشم از تعلیم و تعلم آنها بپوشیم و خود را دست نشانده آنها درجهات معایشه خود قرار دهیم, تا همه ثروت مملکت ما را, که روح قوت ماست, ببرند و دست و پاى ما را از هر طرف ببندند و مثل قالب بى روح, در چنگال آنها گرفتار شویم و همان چیزى که از روى ضعف عقل و سوء تدبیر, اسباب ترک خلطه و آمیزش با فرنگیها قرار داده بودیم, به اقبح وجهى و اشنع طورى, باعث ذلت و اسارت خود در زیر دست و پاى آنها قرار دهیم, یا این که از خواب غفلت بیدار شویم و در کمال تیقظ و هوش, در صدد تحصیل آزادى و سرشارى مملکت خود برآییم, بدون این که مذهب خود را از دست دهیم و درست بفهمیم که صنعت یاد گرفتن ربطى به مذهب ندارد و مجرد این که اختراع صنعتى از کافرى شد, باعث این نشود که اهل اسلام, با وجود احتیاج به آن, چشم از آن بپوشند.)21
او با این حال, طرح مى دهد و از کنار این شبهه به آسانى نمى گذرد. شبهه را مى پذیرد و نقشه دارندگان صنعت و تکنولوژى را مى داند; اما راه و چاره را در این نمى داند که مسلمان براى پاسدارى از کیان عقیده و باور خود, باید از فراگیرى دانش و فن, صنعت و تکنولوژى دست بکشد و خود را از غوغاى دنیاى صنعت و تکنولوژى به کنار بدارد. که این, فرو رفتن در جهل و باتلاق ناآگاهى و واپس ماندن از کاروان تمدن است.
به درستى مى داند که دارندگان صنعت و تکنولوژى جدید, در چه اندیشه اند و مردمان, بویژه مسلمانان را به کدام سمت و سو مى برند.
غربیان دل شان براى مسلمانان نسوخته که صنعت و تکنولوژى را به آنان یاد بدهند و کار به مسلمانى, فرهنگ, ادبها و سنتهاى ایشان نداشته باشند. بى گمان, تلاش مى ورزند مسلمانى را از مسلمانان بگیرند و به جاى آن دوستى فرنگیها, عشق به فرهنگ و ادب فرنگى را به دل آنان رسوخ بدهند.
غربیان, در برابر آن چه مى گیرند, چیزى نمى دهند که به درد دنیاى مسلمانان بخورد و به آبادانى دنیاى ایشان بینجامد.
آنان مسلمانى را مى گیرند, در برابر آن صنعت و تکنولوژیى را به ما مى دهند که وبال گردن ما باشد و روز به روز بر دامنه اسارت, بدبختى و حرمان ما بیفزاید.
وى, چاره کار را در این مى داند که آگاهانه گام برداریم و خود به تلاش برخیزیم, با سامان دادن حال و روز خویش و به حکومت, کوتاه کردن دست ناشایستگان, روى کار آوردن خبرگان و فرهیختگان, اهل فن و دانش, با زیرکى و هشیارى, هم صنعت را بگیریم و بر دانش و فن جدید چیره شویم و هم از مسلمانى دست برنداریم:
(حالا هم صنایعى که در عالَم دائر شده و به حسب اقتضاى این دوره, به جهت حفظ کردن عزت و ثروت مملکت از نفوذ کفار براى ما از لوازم است. بایست, کمال جد و جهد در تعلیم و تعلم آنها بنماییم و او را از تکالیف واجبه خود بدانیم; چرا که حفظ مسلمین از نفوذ کفار و تسلط بر آنها, موقوف به آن است. نهایت باید ملتفت باشیم که اگر کسى بعضى از این صنایع را گرفته, و مثلاً بابى است, یا مذهب باطل دیگرى دارد و در خیال شیطنت است که اطفال ما را فریب دهد, بایست او را به مکاتب خود راه ندهیم و کتبى که در این صنایع تألیف شده, چون که مؤلفین آنها, غالباً, صاحب مذهب باطلند و البته بسا هست که خطبه کتاب, یا دیباچه آن را مناسب مذهب خودش نوشته, یا در بین کتاب بعضى از امثله, یا حکایات بر طبق مذهب خود درج کرده, که دخلى به اصل آن حرفه و پیشه و صنعت ندارد, پس بایست آنها را در مقام ترجمه بالکلیه از کتاب خارج کنیم…. اگر به دقت و بى غرضى, این ملاحظه ها را کردیم, فقط صنعتى که مقصود است در ما شیوع خواهد یافت, نه مذهب کسى که آن را تعلیم, یا اختراع کرده.)22
مشروطه, زمینه ساز تمدن نوین, استبداد, زمینه ساز ورود فرهنگ غرب
او, مشروطه را نویدبخش تمدن نوین مى داند. بر این باور است با مشروطه مى توان بر سکوى دانش و فن, فراز رفت و استوار ایستاد. یعنى با حکومتى که از دل مردم برخاسته باشد و با رأى و نظر خبرگان و فرهیختگان آنان, اداره شود. با اجراى مشروطه و بر سر کار آمدن خردمندان, آگاهان, اهل فن و دانش, برگزیدگان ملت و کوتاه شدن دست کسانى که در سایه استبداد و در برابر نواله هایى, به خارجیان امتیاز داده و دست آنان را براى نشر فرهنگ, آیین, ادبها و سنتهاى خود در مدرسه ها و مکتبهاى ایران باز گذارده اند, مى توان به صنعت و تکنولوژى مورد نیاز دست یافت و از هویت فرهنگى, تاریخى و از مذهب و آیین خود پاسدارى کرد که این دو, هیچ ناسازگارى با هم ندارند. بلکه اسلام برانگیزاننده پیروان خود به فراگیرى فن و دانش است و پرهیزدهنده از تنبلى و تن پرورى, نادانى و بى دانشى.
اما با استبداد, یعنى تاریکى و سیاهى, نادانى و بى دانشى, و حاکم بودن نواله خواران غرب و دریوزگان آستان بیگانه, نمى توان به سکوى دانش و فن, صنعت و تکنولوژى فراز رفت که بستگى به روشنایى و روشن اندیشى, عرق ملى و مذهبى و عزت مدارى دارد. در نظام استبدادى, ممکن نیست هم به صنعت و فن رسید و هم فرنگى زده نشد و مسلمان باقى ماند. با آنان که در بین مردم پایگاهى ندارند, از ملت بریده و سر به آستان بیگانه ساییده, چسان شاید پایه هاى صنعت و تکنولوژى را در این بر و بوم استوار ساخت. صنعت غربیان را گرفت و ایدئولوژى آنان را پس زد و از فرهنگ و ادب همراه با تکنولوژى پرهیخت. این حرکت و انقلاب بزرگ به حرکت, خرد, اراده و شعور جمعى نیاز دارد و قرار گرفتن خردورزان تیزنگر در رأس هرم رهبرى جامعه.
به باور او, استبداد, زمینه ساز ورود و نشر فرهنگ غرب در ایران بوده است. قاجاریان و روشنفکرنماهاى پیرامون آنان, فرنگ زدگى را در این بَر و بوم رواج داده و سبب گردیده اند, مسلمانى در برابر طوفان سهمگین و موج سنگین غرب گرایى, زانو بخماند. از این روى, خطاب به مخالفان مشروطه, که ورود صنعت و تکنولوژى غرب را به این سرزمین, سبب رواج مذهب و آیین دهرى و طبیعى و از بین رفتن اسلام, مى انگاشته اند, مى نویسد:
(بلى حرف شما در آن مکاتیبى که چند سال قبل در دوره استبداد به این طرف جارى شد, درست است; چرا که غرض فرنگیها از گرفتن امتیاز فتح مکاتیب در بلاد ایران, غیر از نشر مذهب و عادات و عبادات خودشان, چیز دیگرى نیست, والاّ دل آنها به حال اهل ایران نسوخته که به آنها صنعت تعلیم کنند. صنعت بهانه است. کاش اعتقاد دینى آنها را که خراب مى کردند, اقلاً از روى راستى, صنعتى که به حال دنیاى آنها مفید بود, به آنها تعلیم مى کردند. فقط مسلمانى را از آنها گرفتن و محبت فرنگى مآبى در دل آنها رسوخ دادن و رها کردن. و اگر اندکى ملاحظه کنى, این همه از شآمت دوره استبداد است; چرا که رشته امور به دست رجال خودخواه استبدادیه بوده که نوع آنها, الاّ قلیل, به محبت فرنگى و فرنگى مآبى افتخار مى کردند و پیوسته در مقام ترویج و نشر آثار شؤونات آنها بودند. و اگر هم یک ملاى بیچاره در جایى حرفى مى زد, که خلاف غرض آنها یا فرنگى بود, هزار گربه بازى درمى آوردند, تا او را از کار مى انداختند.)23
او, رویکرد ایران اسلامى را به دانش و فِنّ جدید و گرفتن صنعت و تکنولوژى را از غرب گزیرناپذیر مى داند و پرهیز از آن را نابخردانه و مایه واپس ماندن از کاروان تمدن.
حال, چگونه باید گرفته شود که هم اسلامیان به اسارت غربیان و دارندگان صنعت و تکنولوژى درنیابند و به دریوزگى نیفتند و آن چه را مى گیرند مایه سعادت و روشنایى زندگانى دنیوى شان باشد, سرمایه سوز و ثروت بر باد ده نباشد و هم دین, آیین, سنتها و ارزشهایى که به آنها عشق مى ورزند و پاى بندند, آسیب نبینند و در غوغاى تکنولوژى به حاشیه رانده نشوند و به جاى آنها آیینها و سنتهاى صاحبان صنعت و تکنولوژى میدان دار نگردند.
او, استبداد را بزرگ ترین بازدارنده ایران از رسیدن به تکنولوژى روشنایى آفرین و تاریکى زدا, با حفظ هویت ایرانى ـ اسلامى مى داند. از این روى اهل علم و دیانت را پرهیز مى دهد از این که درگیر و دار کوتاه شدن دست استبدادیان و برچیده شدن بساط خودسرى و خودخواهى, فریاد وا اسلاما بلند کنند. زیرا این فریادها و بانگهاى نابهنگام, کار را دشوار مى سازد و راه بر هرگونه اصلاحى مى بندد و سد راه عالمان بیدار و تیزنگر مى شود و در این غبارانگیزیها, غوغاها, وا اسلاما و واشریعتا, نمى توان راه هاى نفوذ غرب را بست و خودى و ناخودى را شناخت و مکتبها و مدرسه ها را اصلاح کرد و تعلیم و تعلم صنعت و دانش و فن جدید را در چنگ گرفت و کسانى را براى آموزاندن صنعت آورد و گمارد که وابسته به بیگانگان نباشند و به دور از هدفهاى شوم استعمارى, دانش خود را در بین نسل جوان و نوخاسته بپراکنند و راه رشد و تعالى را هموار سازند.
(حالا دسته اى از مسلمین دست به هم داده, اتفاق کرده اند که بلکه از شرّ رجال خودخواه استبدادیه و فرنگیها, که قطب آنها بودند, خلاص شوند. در این بین, تکلیف شماها اهل علم و دیانت, اگر در مقام حفظ دین باشید و غرض دیگرى بر اسم دیانت در بین نباشد, آن است که با مردم همدست شوید و بى غرضانه در مقام اصلاح مکاتیب, به طورى که گفته شد, برآیید و اداره معارف را از روى دین پرورى ملتفت کنید که به معاونت علماى آگاه, در مقام تهذیب این امور برآیند. و البته, پس از آن که از روى خیرخواهى, در این باب ساعى باشید, همه اسلام در کمال امتنان با شما همراه خواهند بود. نه این که جارچى استبداد شوید و با رجال خودخواه مستبد هم ناله گشته, فریاد وااسلاما بلند کنید که مشروطه حرام است, چون که مکاتیب خراب است.)24
پیروى از رأى اکثریت, نادیده انگارى رأى مجتهد
در پاسخ به این شبهه: مشروطه بر آن است مردمان را پیرو حکم مجلس شورا کند, گرچه حکم مجلس, خلاف رأى و فتواى مجتهد باشد; چرا که مدار بر رأى اکثریت است, گرچه هیچ یک از آنان عالم نباشند. پس لازم مى آید قول عامى به قول عالم مقدم باشد. عرصه کار مجلس را, غیر از عرصه کار مجتهد مى داند و از بى خبرى مخالفان مشروطه, ابراز شگفتى مى کند که چگونه تعیین حکم شرعى و تکلیف الهى را به مجلس و اهل مجلس نسبت داده اند:
(عقد مجلس در هر بلدى براى نظارت امناى ملت است, در اشغال حکومت, چه مالیه, چه عسکریه. و نیز در کلیات امور سیاسیه که راجع است به نظام مملکت و آبادى آن, چون تسویه طرق و شوارع و بستن سدها و اجراء انهار مفیده به اراضى بایر و غیره و نیز در هرچه موجب تربیت رعیت باشد در تعلیم و تعلم علوم و صنایع سیاسیه که باعث رفاهیت آنها شود در معاش دنیوى و موجب اخراج آنها شود از ذلّ نکبت و احتیاج به خارجه.
و پر واضح است که این امور و امثال آن راجع است به مصالح دنیویه, دخلى به امور دینیه ندارد. علم و جهل به احکام شرعیه را در آن مدخلیتى نیست. مثلاً فلان سدّ را به فلان میزان بستن و آب در فلان زمین جارى کردن, صلاح او چه و فساد او چه باشد, البته امرى است که باید عقلاى بلد که در این امور ناظرند, در آن شور کنند و عالمى که در آن مجلس از جانب صنف علما انتخاب شده نیز یکى از عقلاى بلد به شمار آید. و البته معلوم است که رأى او در این باب, مخالف با رأى سایر عقلاى مجلس شد, بایست رأى آنها را ترجیح داد و این مطلب را ربطى به حکم کلى شرعى نیست که قول عامى در آن باطل باشد. بلکه از قبیل رجوع به اهل خبره است, در تشخیص موضوعات جزئیه.)25
سخنى است دقیق و برابر معیارها و سیره محمدى و علوى. این روشن گرى, نظر کارشناسانه عالم دینى را در امور دنیوى, از فتواى او, جدا مى سازد و مردم را از سردرگمى مى رهاند. مى فهماند که در چه جاها و در چه گزاره هایى اگر عالم دینى نظر داد, نظر و رأى او, بسان دیگر کارشناسان و خبرگان است و هیچ گونه برترى ندارد و در چه گزاره هایى اگر نظر داد, فتواست و بیان حکم شرعى و هر دیدگاه کارشناسانه دیگر در برابر آن اعتبارى ندارد.
از باب نمونه, این که چه سیاستى باید پیشه کرد, تا کارها به مصلحت و خیر مردم انجام گیرد, عدالت اجتماعى دامن گسترد, امنیت در هر شهر و قریه اى سایه افکند, حقوق ملت به درستى ادا گردد, مرزها از هر گزندى در امان مانند, اصل بلند عزت در روابط بین الملل, آسیب نبیند, حرکتها به سود صلح جهانى و ترقى و پیشرفت باشد و… به تلاشهاى دقیق اهل فن و سیاستمداران همه سونگر, خبره و دقیق اندیش بستگى دارد و باید برابر رأى بیش ترین از اهل دانش سیاسى, تدبیر کرد و سیاستى را پیش گرفت.
ییا در باب اقتصاد, این که چه طرحى دراندازیم, تا مردم در رفاه زندگى کنند, دشواریهاى امرار معاش برطرف گردد, بیکارى و زندگى انگلى از جامعه رخت بربندد, کشاورزى رونق بگیرد, آبها براى بهره بردارى درست مهار شوند, صنعت بر نَسَق درست و دقیقى استوار گردد, مردم براى رسیدن به رفاه نسبى و اداره معمولى زندگى, نخواهند از گردنه هاى دشوارگذر, راه هاى پر پیچ و خم بگذرند, یا ناگزیر نگردند دین, آیین, وجدان و انسانیت خود را فداى لقمه نانى بکنند و… باید خبره هاى اقتصادى, اهل دانش و فن, پا به عرصه بگذارند و برابر دیدگاه کارشناسانه بیش ترین آنان, کارها سامان یابد.
عالم دینى هم در این عرصه, اگر نظر کارشناسانه اى مى دهد و یا در جمع خردمندان و اهل خبره طرف شور قرار مى گیرد, نظر او, یک نظر کارشناسانه است, هم وزن نظر دیگر کارشناسان, نه بیش تر. او نباید دیدگاه فنى و کارشناسى خود را, در میدانى که به شور و نظر اهل فن و دانش نیاز است, به نام دین عرضه کند و با باید و نباید شرعى عجین سازد و آرایش اکثریت را درهم بریزد و دیدگاه کارشناسانه گروهِ کم تر و خود را به کرسى بنشاند که این, بى گمان به سود جامعه نیست و سبب رکود علمى و افول دانش و فن مى شود و جامعه را از پیشرفت و حرکت بر روى خط دانش و فن باز مى دارد:
(اگر فرض شود, که عالمى در قیمت ضیاع و عقار, خبر فقهیه داشته باشد و در قیمت زمینى که مال صغیر است و باید به فروش برسد, مابین او و اکثر از اهل خبره بلد, اختلاف شود, البته قول آنها مقدم خواهد شد, مگر این که مخالفت آن عالم با آنها, از جهت صلاح و فساد دنیوى نباشد, بلکه از جهت مخالفت آن امر, با حکمى از احکام شرعیه باشد که آن عالم ادعا کند که این امر, اگرچه صلاح است, لکن از فلان جهت, خلاف حکم شرع است. در این صورت, البته, قول عوام در مقابل قول آن, بى اعتبار است.)26
ناسازگارى مساوات مشروطیت با مبانى دینى
در پاسخ به این شبهه: مبناى قانون مشروطیت, بر مساوات است, مابین عموم مردم على اختلاف مراتبهم در جمیع حقوق خود, چه ملتى و چه دولتى, به شرح پاسخ مى دهد. مساوات را که مبناى مشروطیت است, حُسن براى مشروطه مى داند و نه عیب. در مشروطه, بناست با گدا و شاه در برابر قانون, بر یک نسق رفتار شود. این پیروزى بزرگى است و درهم شکننده استبداد و برابر با معیارها و ترازهاى اسلامى و مراد همان است که در فراز بلند زیارت هشتم از زیارات حضرت مولى الموالى, سلام الله علیه, جلوه گر شده و مجلسى در کتاب تحفة الزائر آن را نقل کرده است:
(الضعیف الذلیل, عندک قوى عزیز, حتى تأخذ له بحقه والقوى العزیز عندک ضعیف ذلیل, حتى تأخذ منه الحق والقریب والبعید عندک فى ذلک سواء.)
او, مساوات مشروطه را سرچشمه گرفته از اسلام مى داند. اسلامى که با این اصل بلند و قانون رخشان در جهان درخشید و در قلبهاى فسرده و رنجور طلوع کرد و نور, درخشش و حیات دوباره اى به انسانها بخشید.
در نگاه تیز, دقیق و ناب او, در تفسیر مساوات, هیچ رگه اى از اندیشه هاى بیرونى دیده نمى شود. ناب و بى آمیغ, آن را برابر معیارهاى اسلامى و سیره نبوى و علوى معنى مى کند:
(حاصل مقصود این که حقوق هرکس, هرکه باشد, بایست که در موقع خود محفوظ باشد و به او برسد, نه این که ضعیف, حقش را پامال و به اندازه ضعفش از درجه اعتبار ساقط شود و قوى به قدر قوتش, همه جا میدان دار باشد; چنانچه در دوره استبداد است.
و به عبارتى اوفى و اوضح آن که مساوات که در این دوره گفته مى شود, به این معنى است که هر حکمى که بر هر عنوانى از عناوین شرعیه, یا عرفیه بار باشد در اجراء آن حکم, فرقى مابین مصادیق آن گذارده نشود. مثلاً زانى, حد مى خورد, هرکه باشد. سارق دستش بریده مى شود, هرکه باشد. قاتل, به قصاص مى رسد, هرکه باشد. و هکذا در عناوین دیگر. هرکس که در تحت آن عنوان داخل شد, حکم آن عنوان بر او جارى است, شاه باشد, یا گدا, عالم, یا جاهل, قوى, یا ضعیف. چنانچه در صدر اسلام, در تمام ممالک اسلامیه جارى و معمول بوده و به واسطه غلبه استبداد سلاطین و غیرهم, کم کم متروک شده و این دوره, بناست که به حال اول برگردد.)27
آزادى در مشروطیت, یعنى رهایى از قید و بندهاى دینى
شبهه آفرینان, شبهه درافکندند: مشروطیت, مردم را به گونه مطلق, آزاد مى گذارد و به آنان آزادى مى دهد که هر کارى را انجام دهند و از قید و بندهاى الهى و دینى خود را برهانند و به هر گونه منکرى در پناه قانون, خود را بیالایند. مانند مردمان اروپا, که مشروطیت در آن جا, دایر و سایر است, مى بینیم چسان دست به گناه مى یازند و مرزها را مى شکنند.
وى, در پاسخ یادآور مى شود: هیچ ملت و قومى, پیروان هیچ دین و آیینى: یهود و نصارا و مسلمان, مراد از حریّت و آزادى مشروطه را, آزادى و رهایى از آیینها, قانونها و قیدهاى آسمانى نمى داند. همه و همه, پیروان همه دینها و آیینها, مرادشان از آزادى, آزادى از قید بندگى استبداد و حاکمان خودسر است. حاکمانى که از روى غضب و شهوت, در اموال, اعراض و نفوس مردم, دست مى یازند و به هیچ آیین و قانونى پاى بند نیستند و فرمانبر هوى و هوس و غضب خویش اند و بس:
(اگر که مملکتى سلطنت آنها مشروطه شد, معنایش نه آن است که اهل آن مملکت دست از دین خود کشیده باشند و قیود مذهبى خود را تغییر داده باشند.
آیا مملکت ژاپن, که چندى است مشروطه شده از دین خود خارج شده و محرمات دینیه خود را مباح کرده؟
ییا انگلیس که مشروطه است, آن چه را که در دین نصارى حرام است, در مملکت خود اعلان به اباحه آن داده؟
عزیز من مشروطیت و استبداد, هر دو صفت سلطنت اند. اگر تصرفات پادشاه و کسان او در اشغال ملکى از روى خود رأیى و خودسرى باشد, سلطنت استبدادیه شود و اگر محدود و مقید شود به قیودى که از طرف ملت به توسط امناء آنها مقرر شده, مشروطه گردد. و این مطلب, دخلى به دین و مذهب ندارد.
مذهب, اهل مملکت هرچه باشد, خداپرستى, یا بت پرستى, اسلام, یا کفر, تهوّد, یا تنصّر و غیره و غیره, مى شود که سلطنت آنها مشروطه باشد, یا مستبده.
اما شیوع منکرات اسلامیه در ممالک اروپا, پس لازمه مذهب آنهاست, نه حریّت ملت آنها از قید رقیه استبداد. چرا که مسکرات را در مذهب خود مباح دانند, بلکه شرب آن را, نعوذ بالله, نسبت به انبیاء مى دهند. در زنها حجاب نگویند. حدود و تعزیراتى که در شریعت متقنه اسلامیه براى زنا و شرب خمر و ارتداد و غیره ثابت است, در مذهب نصارى نیست.)28
اروپاییان, آن چه را از ناشایستیها انجام مى دهند, چه موردهایى که در مذهب خود آنان حرام و چه موردهایى که حرام نیست, حال بر اثر تحریف ارباب کلیسا و یا به دیگر انگیزه ها و علتها, به سیستم حکومتى آنان, که مشروطه است, برنمى گردد. اگر مشروطه نمى بودند و به آن پاى بندى نداشتند و حکومت شان بر آن مدار هم نمى چرخید, در انجام حرامها و ناشایستها آزاد بودند و کسى آنان را از این مقوله کارهاى خلاف باز نمى داشت.
ایشان, روس استبداد زده روزگار خود را نمونه مى آورد: مردم روس, با این که اسیر سرپنجه استبدادند و استبداد, جان, مال و عرض آنان را در چنگ خود دارد و به تمام, مردمان آن دیار را برده و عبد خود ساخته و هرگونه آزادى عمل و اختیار را از اهالى آن مرز و بوم باز گرفته است, اما در انجام کارهاى ناشایست, حتى موردهایى که در شریعت آنان حرام است, رها و مهارگسیخته اند و هیچ رادع و بازدارنده اى آن مردم را از انجام زشتیها و کارهاى پلید و نفرت انگیز باز نمى دارد.
پس ناشایستها, ناهنجاریها, رفتارهاى خلاف شؤون و احکام اسلامى, یا مسیحى و یهودى که در اروپا دیده مى شود و در کشورهاى مشروطه, به مذهب آنان بستگى دارد که یا در شریعت آنان, بنابر برداشت و تفسیرى که از احکام مذهبى به باورمندان و عقیده مندان به آن مذهبها ارائه شده, حرام نیست و یا اگر حرام است, کیفرى در پى ندارد, نه به سیستم و روش حکومتى که بر آن دیار چتر گسترانده و مردمان را به زیر چتر و قلمرو خود درآورده است:
(مراد از آن [آزادى] نه خودسرى و رها بودن عموم خلق است, در هرچه بخواهند ولو که از اموال و اعراض و نفوس مردم باشد. چرا که این مطلب, هرگز در هیچ طبقه اى از طبقات بنى نوع انسان ولو در تحت هیچ گونه مذهبى از مذاهب نشده و نخواهد شد, زیرا نتیجه آن, جز اختلال تام و فساد کلى در نظام و انتظام امور مردم, چیز دیگرى نباشد. بلکه مراد از حریت در این مقام, آزادى و خلاصى نوع مردم است از هرگونه حکم و بى حسابى و زورگویى که هیچ شخص با قوتى ولو که پادشاه باشد, نتواند به سبب قوت خود, بر هیچ ضعیفى ولو که آن اضعف از همه عباد بوده باشد, تحکمى کند و یک مطلب بى حسابى را بر او تحمیل بنماید, مگر از روى قانونى بوده باشد که در مملکت جارى و معمول است.)29
محلاتى, گامهاى استوارى برمى دارد. زیبا و شکوه مند پرده هاى جهل, خرافه و کژاندیشى را مى درد. دقیق و دقیقه شناسانه در جاده روشنایى گام مى زند. نه خرافه ها دست و پاى اندیشه او را مى بندند و نه نوگرایى او را به کژراهه مى افکند و به بى مبنى سخن گفتن وامى دارد.
او, با شبهه زداییهاى روشن گرانه, عالمانه و دقیق, که به بخشى از آنها اشاره کردیم و به بخشى دیگر, مجال نیافتیم که بپردازیم, به راستى افقهاى روشنى را فراروى انسان جست وجوگر مى گشاید. نقبهایى به روشنایى مى زند و دنیاى دلگشایى را در چشم انداز انسان مسلمان جلوه گر مى سازد و او را از تنگناى جهان خود به درمى آورد و به جهانهاى دیگرى راهش مى نماید.
او, با آموزه هاى ناب اسلام, آیینها و قانونهاى شکوه مند, روح بخش و جان آفرین, الگوى جامعه اى به تراز قرآن, ارائه مى دهد. جامعه اى نمونه و سالم, با حکومتى برخاسته از متن اراده و ایمان مردم, ارزشها, ادبها و سنتها, حاکمان مردمى, باورمند به راه و رسم و آیین محمدى و سیره والاى آن والاگهر و على مرتضى و مردمانى کرامت مند و باورمند به جایگاه خود و این که اگر اراده کنند و با اراده گام بردارند و از ناامیدى بپرهیزند و به ترس در همه آن و همه هنگام نهیب بزنند, هیچ گاه اراذل کرامت سوز بر آنان چیره نخواهند شد و دشنه استبداد جگرگاه شان را نخواهد شکافت.
او, مشروطه را گامى به سوى هدفهاى بلند خود مى داند. هدفهایى که از چشمه زلال وحى سرچشمه گرفته اند.
فتح قله سر به آسمان سوده اى که در چشم انداز او قرار دارد, به یک باره و با یک نفس و با تلاشهاى چند و چندین روزه ممکن نیست. بایدآزموده شد, در کوره همیشه شعله ور اسلام ذوب شد, تا به اوج کمال, رخشانى, بى آمیغى, بى غشى و شکوه مندترین پایه ها رسید.
باید گوناگون راه ها را آزمود, نیروها را در کوران حرکت شناخت و به اوجها و بلندیها, پستیها و فرودهاى روح آنان آشنا شد و تواناییهاى امت را ارزیابى کرد.
محلاتى بر آن بود, تواناییهاى دین را در دنیاى جدید بنمایاند. و در اوج دامن گسترى دموکراسى غربى, و شعارهاى پرکشش و پر جلوه آن, گوهرهاى رخشان اسلام ناب را جلوه گر سازد و در دل اهل اسلام, روشنایى و امید آفریند و آنان را براى برداشتن گامهاى بلندتر و استوارتر آماده کند.
محلاتى, در آن غوغا و در گرماگرم رویارویى و برخورد اندیشه ها, راه عالمانه اى را براى اندیشه وران اسلامى گشود و آنان را در برابر قدافرازى اندیشه ها, بسیجید و ساز و سازمان داد و به ساز و برگ دینى آراست.
اگر محلاتى و همگنان عالم, دانشور, دقیق نگر و باریک اندیش او در هنگامه بزرگ نمى بودند که تواناییهاى اسلام و تشیع را بنمایانند, طرح, پیشنهاد و نگاره دین را براى حکومت مشروطه, ارائه دهند, دین از گردونه حرکت و میدان چکاچاک اندیشه ها برکنار مى ماند. و در این هنگامه, مسلمانان مشعلى نداشتند که در پرتو آن, راه از بى راه باز شناسند و رایتى به نام و نشان دین آنان افراشته نبود که در زیر آن گرد آیند, قدافرازند و رجز بخوانند, هماورد بطلبند, میدان دارى کنند.
رایتهایى که عالمان بیدار در برابر لیبرالیسم غرب افراشتند, رایتى عالمانه بود. حکومت دینى که آنان دُرَفش آن را در برابر طرح و نگاره غربیان براى اداره جامعه افراشتند, تواناییهاى دین اسلام را در روزگار غربت و انزواى دین و دیندارى در جهان, براى اداره جامعه و هدایت مردم به سرچشمه هاى زلال عدل و داد, مساوات و برابرى, آزادى و کرامت را ثابت کرد. این چیزى نبود که از چشم اندیشه وران و گردانندگان دموکراسى غرب به دور ماند.
از این روى, در همه آن و همه گاه حوزه تشیع باید این تجربه بزرگ را ارج نهد و هدایت گران, استادان, اهل نظر و اندیشه, کسانى که نقشى در اداره حوزه دارند و پایگاهى در دل جوانان پرشور و نشور حوزوى, این پیشینه پر افتخار فکرى را بازگویند, شرح کنند و بیاموزانند که اگر اندیشه ها, آن به آن, نو نگردند و راه جدید را نپویند و در برابر طرحها و اندیشه هاى جدید در دنیا, طرح و اندیشه اى نو درنیفکنند, از حوزه اندیشه برکنار مى مانند که چنان روزى مباد. امید آن که حوزه ها همیشه و همه گاه راه کمال و تعالى و نوگرایى استوار و ریشه دار را بپیمایند و در همه آنات فروزان بمانند.

پى نوشتها:
1. ایران و جهان اسلام, عبدالهادى حائرى/313, آستان قدس, مشهد.
2. مرگى در نور, زندگى آخوند خراسانى, عبدالحسین مجید کفایى/179ـ182, زوار, تهران.
3. مجله حوزه, شماره 30/43.
4. المکاسب والبیع, تقریرات درسى میرزا نائینى, ج2/336, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسین, قم.
5.همان/338.
6.نقباء البشر, شیخ آقابزرگ تهرانى, ج1/163ـ164.
7. رسائل مشروطیت, به کوشش دکتر غلامحسین زرگرى نژاد/497, کویر.
8. همان.
9. همان/497ـ 498.
10. همان/498ـ499.
11. همان/499.
12. همان.
13. همان/500.
14. همان.
15. همان/500 ـ501.
16. همان/501.
17. همان/504.
18. همان.
19. همان/510 ـ511.
20. همان/513.
21. همان/514.
22. همان/515.
23. همان.
24. همان/515 ـ516.
25. همان/516.
26. همان/516 ـ 517.
27. همان/519.
28. همان/520 ـ521.
29. همان/521.