در اندیشه شیعه حکومت از آن خداست و پیاده کردن آن در زمین بر عهده رسول اوست. پس از رسول این رسالت بزرگ ادامه خواهد داشت و پرچم آن برافراشته مى ماند. اگر امام معصوم زنده و حاضر بود او این رسالت را بر عهده خواهد گرفت و گرنه فقیهان; یعنى دانایان به دین و دنیا عدل پیشگان شجاع و اهل تدبیر و سیاست مُدن.1
این اصل بلند و والا در درازاى تاریخ در تمامى فراز و نشیبها عالمان شیعه را واداشته که براى تشکیل حکومت صالحان تلاش ورزند و هیچ حکومت ناشایسته اى را برنتابند و به هیچ حکومت گرى که به جز از این راه بر سریر حکومت تکیه زده نزدیک نشوند و پشتیبانى نکنند مگر در برهه هایى که اصل و کیان اسلام و تشیّع در خطر بوده و یا جان مال و ناموس مردمان دستخوش طوفانِ هوى و خشم زورمندان اهریمن خوى بوده که به ناگزیر به طبقه حاکم نزدیک شده اند تا جلوى آفتها و آسیبهاى بیم ده و تهدید کننده دین و بر باد رفتن هستى مردم را بگیرند و از این راه بتوانند به ریشه ها نیرو برسانند.
با این حال هیچ گاه با ستم حاکمان میانه اى نداشته و همیشه و همه گاه در کشاکش با ستم پیشگان بوده اند:
به گفته امام خمینى که با واقعیتهاى تاریخى هماهنگى کامل دارد:
(از اول تاریخ بشر تا حالا هر جا دولت جائرى بوده انبیاء و علما در برابرش به مبارزه ایستاده اند.)2
پس از غیبت کبرى که دوران نقش آفرینى و نمود و بروز عالمان شیعه است با تلاشهاى سترگ و مبارزه هاى پیاپى آنان طوفانهاى شن نتوانستند راه حق را بپوشاند و در کویر گذر زمان از دیدگان نهانش کنند از این روى شیعه هنوز بر همین مدار حرکت مى کند و براى حکومت شایستگان و شایسته سالارى و برانداختن ستم تلاش مى ورزد و همه گاه و همیشه در تکاپوست.شهادت بسیارى از عالمان شیعه از آغاز تا کنون3 گواه این سخن است.
عالم شیعه غیر از این نمى تواند باشد اگر عالم شیعه به حکومت ستم پیشگان نزدیک شود تا به پُستى برسد و به سریرى تکیه زند از راه حق پا را بیرون گذاشته و به کژراه رفته است و امین پیامبر 4 و مرزدار اسلام5 نیست باید از او کناره گرفت و پرهیز کرد.
در روایات بسیارى نزدیک شدن به پادشاهان ستم و یارى رساندن به آنان نکوهش شده و گناهى بزرگ قلمداد گردیده است. گرچه این یارى رسانیها بسیار ناچیز باشد و به چشم نیاید مانند:
تراشیدن قلم آماده سازى نوشت افزار و…6
در روایات از عالمان دربارى به عنوان: دزد دین7 و عالم سوء8 یاد شده و از مردم خواسته شده که از آنان دانش فرا نگیرند پشت سر آنان نماز نگزارند و به دیدار آنان نروند.9
با این حال امامان معصوم(ع) گاهى براى پاسدارى از کیان اسلام و نگهداشت خیر و مصلحت امت اسلامى و کیان تشیّع به کسانى اجازه مى دادند در دستگاه حکومتهاى ستم باشند و از این پایگاه به شیعیان ستمدیده یارى رسانند. مانند: وارد)
شدن على بن یقطین در دستگاه خلافت هارون و… بر همین اساس در میان فقیهان مجاهد در پاره اى از برهه هاى تاریخى کسانى را مى بینیم که به پادشاهان روزگار خود نزدیک شده و با آنان همکارى نیز کرده اند از جمله علاّمه ملا احمد نراقى چنین بوده است.
او (از بزرگان ایران در آن روزگار و مردى بسیار دانا و محیط بر معارف عصر خود)10 بوده است. امّا این که چرا به دستگاه حکومت نزدیک شده و شاه قاجار را ستوده و از او به عنوان (بانى دین مبین و مروج شریعت سید المرسلین) یاد کرده11 یا این که در گاه جنگهاى ایران و روس به واجب بودن شرکت در جهاد آن هم با فرماندهى فتح على شاه وزیر پرچم او فتوا داده اند و خود به همراه شمارى از فقیهان در جبهه هاى جنگ حضور یافته و… و از سوى دیگر به ولایت فقیه باور عمیق داشته و در احیاى آن نقش آفرینى کرده است.
این ناسانى ظاهرى بین کارکرد واندیشه شمارى را در داورى درباره نراقى دچار مشکل کرده است. شمارى با چنگ زدن به گواه ها و نمونه هایى از کارکردوى که بدانها اشارت شده وى را عالمى همراه و همگام با حکومت قاجار دانسته و او را دربارى خوانده اند.
و شمارى با توجه به دیدگاه هاى روشن و برهانى او در باب ولایت مطلقه فقیه و مشروع ندانستن حکومت قاجار بى چون و چرا به پشتیبانى از وى و ردّ هر گونه همکارى با دستگاه حکومت پرداخته اند.
و شمارى حیران مانده و با اشاره به اندیشه و پاره اى از رفتار وى بر این پندارند که بین اندیشه و رفتار او ناسازگارى وجود دارد.
به نظر مى رسد که این داوریها هیچ یک ره به صواب نمى برند; زیرا در داستان و مقوله نزدیکى و پیوند عالمان شیعه با پادشاهان روى دو نکته باید بیش تر درنگ ورزید:
1. همکارى همراهى و پشتیبانى فقیهان از حکومتها همیشه و همه گاه بد و ناروا
( 284 )
نبوده; زیرا بیش تر در این همکاریها و همراهیها اهم و مهم در نظر گرفته مى شده است.
2. باید موردها و نیز گونه همکاریها و پشتیبانیها با توجه به هدفهاى علماى دین در بوته بررسى قرار گیرند.
حال با در نظر گرفتن این دو نکته باید به بررسى کارنامه نراقى پرداخت:
برابر دیدگاه نراقى که بر اساس باور او به ولایت فقیه شکل گرفته هر حکومتى به جز حکومت فقیهان شایسته در عصر غیبت نامشروع است.
برابر رفتار و مشى دقیق و ترازمندى که او داشته بى گمان هواى پست و جاه مال و منال در سر نداشته است.
حال وقتى که این دیدگاه و این رفتار را کنار هم مى گذاریم به این نتیجه مى رسیم: اگر پشتیبانى از حکومت قاجار کرده باید به خاطر هدفهاى عالى اسلامى مى بوده باشد همان هدفهایى که سخت به آنها پاى بند بوده و دغدغه آنها را داشته است.
حکومت قاجار از نگاه نراقى: بى گمان از نگاه نراقى به هیچ روى حکومت فتح على شاه قاجار مشروع نبوده است.زیرا بر اساس مبانى پذیرفته شده تشیّع و نیز برابر دیدگاه ولایت فقیه که خود وى از پاى بندان به آن بوده و احیاءگر آن در روزگار غیبت فقیهان باید عهده دار حکومت باشند.12 به این مطلب همه خرده گیران به وى اعتراف دارند.13
ملا احمد در (عوائدالایام) درباره حق حکومت و حد مسؤولیّت آن و نیز ویژگیهاى فرمانرواى شایسته با استناد به دلیلهاى عقلى در نامشروع شناختن هر حکومتى جز حکومت فقیهان عادل و شایسته هیچ گمان و شکى به خود راه نداده و درنگ نورزیده است.
سیره عملى نراقى در برخورد با حکومت قاجار: یادآور شدیم: دیدگاه نراقى درباره حکومت روشن است بر اساس دیدگاه ولایت فقیه که وى شالوده ها و مبانى آن را از پراکندگى در آورد و به گونه اى راه گشا سامان داد و به دقت استوار ساخت هر
( 285 )
حکومتى در عصر غیبت جز حکومت فقیهان نامشروع است و حکومت فتح على شاه نیز از این قاعده بیرون نیست. اکنون باید دید نراقى در برابر شاه قاجار چگونه رفتارى داشته است. آیا رفتار او به رفتار درباریان مانند بوده و از همان سنخ رفتار بوده یا خیر رفتار او به رفتار عالمان داراى رسالت والا و بزرگ مانند بوده و او در پى هدفى والا و بالا بوده است؟
بى گمان او از شاه قاجار پشتیبانى کرده و در جاهایى همراه و همگام با وى بوده حال باید دید این پشتیبانى بى قید و شرط و همیشه و همه گاه بوده که او را دربارى نامید یا خیر پشتیبانى و همراهى او با حکومت بى قید و شرط نبوده بلکه به شرطى همراهى مى کرده که حکومت در جهتى که او مى خواسته گام بردارد و حرکت کند که در این صورت او را باید از جمله عالمان صاحب رسالت والا دانست.
روشن است اگر پشتیبانى او از حکومت قاجار بى قید و شرط بوده باشد و تاریخ نیز بر آن گواهى دهد با اندیشه او در باب ولایت فقیه ناسازگار است و در این صورت او در زمره عالمان دربارى قرار مى گیرد و اگر پشتیبانى او از حکومت در امورى باشد که در پیوند با حفظ کیان اسلام و در راستاى خیراندیشى براى مردم باشد و تاریخ بر آن گواهى دهد وى از جمله کسانى به شمار مى آید که با بصیرت و نگرشى دقیق و آینده نگرى همه سویه به حکومت نزدیک شده و در پى رسالت دینى خود بوده است.
اگر از این زاویه به کارنامه نراقى نگاه کنیم خواهیم دید که بین نظر و رفتار او بر خلاف پندار شمارى از نویسندگان 14 هیچ ناسازگارى وجود ندارد زیرا پشتیبانى از حکومت و همراهى و همگامى با آن آن هم در برهه هاى سخت سرنوشت ساز که کیان اسلامى و تمامیت ارضى کشور در خطر بوده به هیچ روى به معناى مشروع دانستن حکومت نبود و هیچ ناسازگاى با اندیشه او نیز ندارد که اگر پشتیبانى نمى کرد و از نفوذ کلمه خود استفاده نمى کرد جاى درنگ داشت و باید بر او خرده گرفته مى شد.
پشتیبانى از حکومت ایران در برابر روس در جنگهاى ایران و روس برانگیختن مردم به شرکت در جهاد حضور یافتن در جبهه هاى جنگ و دیدار با شاه قاجار و… هر
( 286 )
کدام به انگیزه ها و دلیلهاى ویژه اى صورت مى گرفته است. هیچ خردمندى نمى تواند بر او خرده بگیرد که چرا در جنگ ایران و روس جانب ایران اسلامى را گرفته وچرا در جبهه نبرد شرکت کرده و چرا مردم را به دفاع از سرزمین خود فرا خوانده و… و یا بگوید که اینها نشانه دربارى بودن اوست و یا نشانه مشروع دانستن حکومت قاجار است.
هر عالم وظیفه شناس و اهل دردى جایگاه نراقى را در نزد مردم و طبقه حاکم مى دانست در برهه اى که کشور دچار هرج و مرج شده و یا مورد یورش دشمن قرار گرفته بود و یا به مردمى ستم مى شد همان روشى را پیشه مى کرد که نراقى پیشه کرد.
اکنون براى روشن شدن مطلب و بررسى بیش تر چگونگى بستگى و پیوند نراقى با شاه قاجار این مقوله را در چند بخش پى مى گیریم ولى پیش از آن بایسته مى نماید نگاهى به روزگار نراقى و پیش از آن بیفکنیم:
نگاهى به روزگار پیش از نراقى
حکومت صفویه در دفاع از استقلال ایران رسمیت بخشیدن به مذهب تشیّع و احیاى میراث فرهنگى و بلند و والا نگهداشتن آن و احترام به علماى دین گامهاى بلندى برداشت.
از این دوره نوشته ها و آثار ارزش مندى در زمینه هاى فقه حدیث تفسیر و فلسفه به یادگار مانده که حکایت گر علاقه مندى و ارج نهى حکومت به این گونه دانشهاست.
در دوره اسلامى براى نخستین بار بود که با قدرت صفویه ایران به گونه کشورى مستقل اسلامى اداره مى شد.
تا آن زمان ایران هماره بخشى از حوزه و قلمرو فرمانروایى امویان و عباسیان و سپسها مغولان و تیموریان به شمار مى آمد که از مرکز فرمانروایى خود شام بغداد و خوارزم ایران را اداره مى کردند. در آن روزگار نه حکمرانان بر ایران ایرانى بودند و نه به مذهب اهل بیت و آیین تشیّع که بیش تر ایرانیان پیرو آن بودند توجهى مى شد و
( 287 )
نه به شیعیان فرهیخته و عالمان شیعى آن گونه که در خور شأن و جایگاه آنان بود میدان داده مى شد.
ولى در دوره صفویان ورق به سود شیعه برگشت و این دو مهم به گونه شایسته به حقیقت پیوست و با هوشیارى عالمان شیعه شیعه دامن گسترد و از انزوا به در آمد و فرهنگ ناب آن به ژرفاى اجتماع ریشه دواند و بالندگى آغازید.
در این روزگار شمارى از علماى جبل عامل لبنان و منطقه شام و حلب به گفته امام خمینى ایثار کردند15 و به ایران آمدند و در رواج شیعه کوشیدند.
با فروپاشى صفویان پس از 230 سال حکمروایى در سال 1135 و روى کار آمدن افغانان کشور به گردابى سخت و دهشتناک فرو افتاد. شیرازه زندگى و تمدن آن از هم گسست فرهنگ ایران و اسلام رو به افول گذاشت. اقتصاد این مرز و بوم از هم فرو پاشید و خاکریزها و برج و باروهاى امنیتى آن یکى پس از دیگرى فرو ریخت.
فرهیختگان و عالمان شیعه به دام بلاهاى گوناگون گرفتار آمدند و یا از دم تیغ بیداد و ستم جاهلان افغان گذشتند و یا سرگردان بیابانها شدند.
آیین ناب تشیّع که عزت و سربلندى و استقلال ایران را سبب شده بود آماج کینه ها قرار گرفت و تلاش گسترده انجام گرفت که نام و آثار و جاى گامهاى آن از
( 288 )
صفحه تاریخ سترده شود.
مردمان شیعه به جرم شیعه بودن کرور کرور از دم تیغ گذرانده شدند یورش گران افغان به گاه خارج شدن از قندهار و به قصد اصفهان تمام شیعیان آن شهر را سر بریدند و شکم دریدند 16 و در اصفهان وحشى گرى و خون ریزى را به اوج خود رساندند و با شمشیرها و خنجرهاى آخته سر و دست بریدند و شکم دریدند و مال و منال آنان را به تاراج بردند . بسیارى از فرهیختگان و عالمان شیعه غریبانه در چنگ این قوم وحشى و سرکش اسیر شدند و جام شهادت سر کشیدند و شمارى از آنان آواره بیابانها شدند و از وطن کوچیدند و به دیار غربت رخت کشیدند. شمارى در هندوستان و شمارى در حجاز و شمارى در عراق شام و قفقاز و… سکنى گزیدند. حوزه اصفهان که حوزه درخشان و نورافشان بود در تاریکى فرو رفت و از رونق افتاد:
(انقراض واقعى صفویه به دست افغانان دوران مخاطره آمیزى را براى تشیّع در ایران به همراه آورد که در طى آن دانش تشیّع رو به افول نهاد.به اماکن متبرکه آن بى حرمتى شد علماى ستمدیده آن به زاویه خمول افتادند و تشیّع از مقام شامخى که پیش از آن در دنیاى اسلام داشت به مرتبه اى نزول کرد که فقط برابر یکى از مذاهب چهارگانه تسنن شد… ویران گرى مهاجمان افغان حیات فرهنگى و مذهبى ایران را به کلى مضمحل کرد.به خاصه اصفهان پایتخت صفوى که مرکز علوم دینى هم بود به سختى از افغانها زیان دید و تا زمان حکومت حاجى محمد حسین خان نظام الدوله نخستین حاکم این شهر در زمان فتح على شاه دومین حکمران قاجار کوشش جدى براى بازسازى آن صورت نگرفت. بسیارى از اهالى شهر با پشت سر گذاشتن هرج و مرج به هندوستان یا اماکن متبرک عراق عرب هجرت کردند. هر چند سایر مردم نیز در پى راه جستن به
( 289 )
مأمن عتبات بودند امّا بیش تر علما به آن جا رفتند و تنى چند از علماى بلند آوازه در آن جا رحل اقامت افکندند.)17
دوره چیرگى افغانان بر ایران کوتاه بود. حکومت محمود افغان و عموزاده اش اشرف افغان روى هم کم تر از هفت سال به درازا کشید. در سال 1142 تومار زندگى شان در هم پیچیده شد و ایران از زیر سلطه این انسانهاى درّنده خوى بى فرهنگ رهایى یافت.
با این حال نگرانى مردم از درّنده خویان آشوب گران هرج و مرج طلبان دزدان رهزنان و یغماگران از بین نرفت و تا زمان حکمروایى فتح على شاه قاجار در سال 1212 نابسامانیها ادامه یافت. و این دوره کم وبیش هشتاد ساله را باید از سیاه ترین دوره هاى تاریخ ایران شمرد. البته در برهه هایى از این هشتاد سال حکومتهاى نیرومند و توانایى روى کار آمدند ولى هیچ یک از آنها به آن پایگاه و جایگاهى که دولت صفوى از نظر علمى و فرهنگى دست یافته بود نرسیدند و درخور مقایسه با آن حکومت نیز نبودند.
نادر و آغا محمد خان قاجار با سرکوب مردم و درهم کوباندن مخالفان توانستند حکومتى یک پارچه پدید آورند و قلمرو خود را از شرق غرب و جنوب ایران بگسترانند و از هندوستان تا قفقاز را به زیر نگین قدرت خویش درآورند ولى با این همه در عرصه فرهنگ و حیات علمى کشور نه تنها پیشرفتى را سبب نشدند و زمینه اى را پدید نیاوردند که واپس گراییدند و سبب واپس گرایى در این عرصه ها شدند. آنان با سخت گیرى بر عالمان و فرهیختگان و روى خوش نشان ندادن به آنان و گاه شکنجه و آزار و اذیت و کشتن آنان جامعه را از وجود شعله افروزان دانش بى بهره ساختند و شمارى از آنان که از این گرداب رهایى یافتند و جان سالم به دربردند در گمنامى در گوشه و کنار کشور مردند و شمارى به کربلا و نجف رخت کشیدند و چراغ عمرشان بدون آن که مجال یابند محفلى را روشن کنند فرو مرد.
کشور دچار هرج ومرج ناامنى و آشوب بود. دَمادَم بخشهاى گوناگون کشور
( 290 )
بین بازماندگان صفویه18 نوادگان نادر که تا روزگار فتح على شاه بر خراسان حکومت مى کردند (آخرین آنان در سال 1218 به دست فتح على شاه از میان برداشته شد)19 و خانهاى قاجار که هر کدام داعیه اى در سرداشتند دست به دست مى شد.20
کریم خان زند گرچه هیچ گاه بر تمامى قلمرو ایران حکمروایى نکرد ولى در قلمرو حکومتى خود از ناامنیها و هرج و مرجها جلوگیرى کرد و امنیت نسبى برقرار ساخت. امّا او نیز براى بالندگى فرهنگى و رواج دین گام درخورى برنداشت21 و یا نمى توانست بردارد که چنین مایه هایى را نداشت و مردان علم و اندیشه در پیرامون او نبودند.
پس از کریم خان جانشینان او مدتها با آغا محمد خان قاجار بر سرحکومت در جنگ وگریز بودند و آخرین آنان لطف على خان زند به سال 1209 به دست آغامحمد خان کور و سپس کشته شد.22 روشن شد که بین فروپاشى صفویان و روى کار آمدن فتح على شاه به سال 1212 یک برهه تاریخى بسیار دهشت انگیز و پرحادثه است.
فتح على شاه چند سال با رقیبان خود در نبرد بود تا توانست آنان را از میدان به در کند و کشور را از پراکندگى به درآورد و از چنگ حکمرانان گوناگون برهاند و به آن سامان بخشد. از این روى دوران آشفتگى ایران تا به سال 121823 به درازا کشید. در این دوره سیاه و پر ادبار هیچ مجالى براى بالندگى و رشد و گسترش دانشها تواناسازى بنیه هاى دینى و فرهنگى نبود و علما و فرهیختگان از همه گردونه هاى فرهنگى بیرون بودند و بى نقش در عرصه هاى فرهنگى و اجتماعى روزگار مى گذراندند.24
علاّمه نراقى به سال 1185هـ.ق. در واپسین سالهاى دوره زندیّه چشم به هستى گشود و به سال 1245 در کاشان چشم از جهان فرو بست.
با این حساب بخش مهمى از حیات وى در روزگار فتح على شاه قاجار سپرى شده است. اکنون باید دید او در برخورد با حکومت بویژه شخص شاه چگونه مشى
( 291 )
کرده و چه مطالبى بر زبان جارى ساخته که از آنها شمارى پشتیبانى بى قید وشرط برداشت کرده و تا آن جا پیش رفته اند که او را در بارى خوانده اند!
اینان براى به کرسى نشاندنِ ادعاى خود به چند دلیل تمسک جسته اند که اینک بر مى شماریم و به بوته نقد مى گذاریم:
1. فتواى جهاد علیه روس و شرکت در جنگ: در دوره پادشاهى فتح على شاه قاجار دو جنگ ویران گر بین ایران و روس رخ داده است.
جنگ اول بین روس و ایران با یورش روس به گنجه و بخشهایى از گرجستان و قره باغ در ماه رمضان سال 1218 آغاز شد.25
البته پیش از آن نیز روسها بارها به این شهرها یورش آورده بودند; امّا این بار بر آن بودند که این بخشها و سرزمینها را جزو قلمرو خود گردانند و به خاک خود بیفزایند.
شاه تازه شورشهاى داخلى را که پس از کشته شدن آغامحمدخان به سال 1211 در جاى جاى کشور بر پا شده بود فروخوابانده نادرمیرزا را کشته و خراسان را به زیر سلطه خود درآورده بود26 که شعله هاى جنگ ایران و روس بر افروخته شد. شاه با برگماردن عباس میرزا به فرماندهى جنگ به رویارویى با روسها برخاست. در سالهاى آغازین به کمکها و پشتیبانیهاى فرانسه و انگلیس چشم داشت27 که ره به جایى نبرد و پس از پنج سال به سال 1223 به این نکته پى برد که بدون یارى و پشتیبانى مردم و پیشاهنگى عالمان دین کارى به پیش نمى برد و وعده هاى دولتهاى بیگانه مبنى بر این که (چندان که با مبارزات روسیه زور و زر به کار آید خوددارى نخواهیم کرد)28 فریبى بیش نیست. از این روى در سیاستهاى جنگى خویش بازنگرى کرد و دگرگونیهایى در شیوه سازماندهى جنگ پدید آورد.
(آن گاه شاهنشاه از بهر تشویق مسلمانان در محاربت و مضاربت با روسیان میرزا بزرگ قائم مقام وزارت کبرى را فرمان داد تا از علماى اثنى عشریه طلب فتوا کند و او حاجى ملا باقر سلماسى و صدرالدین محمد تبریزى را براى کشف این مسأله روانه خدمت شیخ
( 292 )
جعفر نجفى و آقا سید على اصفهانى و میرزا ابوالقاسم جیلانى [میرزاى قمى] نمود تا در عتبات عالیات و دارالأمان قم خدمت ایشان را دریابند و نیز به علماى کاشان و اصفهان مکاتبت کرد. و بالجمله جناب حاجى ملا احمد نراقى کاشانى که فحل فضلاى ایران بود و شیخ جعفر و آقا سید على و میرزا ابوالقاسم و حاج میرزا محمد حسین سلطان العلماء امام جمعه اصفهان و ملاعلى اکبر اصفهانى و دیگر فقهاى ممالک محروسه هر یک رساله اى نگاشتند و خاتم گذاشتند که مجادله و مقابله با روسیه جهاد فى سبیل اللّه است و خرد و بزرگ را واجب افتاده است که براى رواج دین مبین حفظ ثغور مسلمین خویشتن دارى نکنند و روسیان را از مداخلت در حدود ایران دفع دهند. و میرزا بزرگ قائم مقام این مکاتیب را مأخوذ و مرتب کرده و رساله جهادیه نام نهاد.)29
این فتواها در بین مردم نشر یافت و در مدت کوتاهى پنجاه هزار نفر روانه جبهه جنگ شدند.30
درباره ملااحمد نراقى در این مرحله از جنگ بیش از این در این اثر چیزى نوشته نشده است. تاریخ نگار دیگر دربار عبدالرزّاق دنبلى منشى عباس میرزا نیز بیش از این چیزى نقل نکرده است.31 تاریخ نگاران دیگر که سپسها این رخداد را نگاشته اند از همین دو منبع گرفته و چیزهایى بر آن افزوده اند.
این مرحله از جنگ با این که حضور مردم شورانگیز بود امّا به خاطر نبود فرماندهى شایسته و… به سود ایران پایان نپذیرفت و عهدنامه گلستان را پس از ده سال به سال 1228نتیجه داد که بسیار ذلت بار بود و شهرهایى از ایران جدا شد و در قلمرو روسها قرار گرفت.32
پوشیده نماند که در بستن قرارداد گلستان با علماى دین رایزنى نشد و نشانه هایى وجود دارد که علماى دین در آن برهه عهدنامه گلستان را خلاف مصالح ملت
( 293 )
و دولت ایران مى دانستند و با آن مخالف بودند.33 جنگ دوم با جنگ افروزیهاى روس آغاز شد. روس به شهرهاى مرزى یورش آورد و بالغ لو گونى گوگچه و… را به چنگ گرفت و در سرزمینهاى زیرسلطه به مسلمانان بى حرمتیها کرد و دارایى آنان را به یغما برد و به ناموس آنان بى حرمتى روا داشت.34
علماى دین و فقیهان بزرگ در این برهه در اصل بایستگى و لازم بودن جهاد و دفاع از کیان اسلام و حقوق مردم با فتح على شاه همراهى کردند و خود در جبهه شرکت جستند و نه بیش تر.
سپهر در این باره مى نویسد:
(در روز دوشنبه هیجدهم جناب حاجى ملااحمد نراقى کاشانى که از تمامت علماى اثنى عشریه فضیلتش بر زیادت بود به اتفاق حاجى ملاعبدالوهاب قزوینى و جماعتى دیگر از علما و حاجى ملامحمد پسر حاجى ملا احمد که او نیز قدوه مجتهدین بود از راه برسید. تمامت شاه زادگان و قاطبه امرا و اعیان نیز به استقبال بیرون شتافتند و جنابش را با تکبیر و تهلیل و مکانت در محل جلیل فرود آوردند و این جمله مجتهدین که انجمن بودند به اتفاق فتوا راندند که هر کس از جهاد با روسیان بازنشیند از طاعت یزدان سربرتافته متابعت شیطان کرده باشد.)35
در این جنگ ایران به پیروزیهاى درخشانى دست یافت و سرزمینهاى گرفته شده را باز گرفت ولى در ماه هاى بعد نتوانست آنها را نگهدارد و نه تنها گرجستان و ارمنستان و ایالتهاى دیگر که در جنگ نخست از دست داده بود نتوانست نگهدارد و دشمن از چنگش درآورد که بخشهاى دیگرى از خاک ایران را نیز از دست داد و تبریز حتى به زیر سلطه روسها درآمد! امّا چه شد با پیروزیهاى چشمگیر در آغازین ماه هاى نبرد چنین سپاه ایران زمین گیر شد جاى بحث بسیار دارد; امّا این که شمارى از بى خبران یا بدخواهان کینه ورز در لباس روشنفکر و غرب زدگان دیکته نویس
( 294 )
کوشیده اند علماى دین را عامل شکست بدانند با هیچ منبع و مدرک تاریخى سازگار نیست. آنچه مى شود از تاریخ به روشنى فهمید و به عنوان عاملهاى شکست برشمرد عبارتند از:
1. کوتاهى ورزیدن فتح على شاه در فرستادن سازوبرگ و جیره سربازان.
2. سیاسى کاریهاى عباس میرزا نایب السلطنه فرمانده جنگ.36
3. نگرانى خانهاى قاجار از این که علماى دین عامل پیروزى شناخته شوند و کارشکنیها و تلاش آنان براى دست نیابیدن علما به پیروزى.
این جنگ با عهدنامه ننگین ترکمان چاى در شعبان 1243 به زیان ایران پایان یافت.37 در بستن این عهدنامه نیز با علما رایزنى نشد و در جریان قرار نگرفتند همانان که براى بسیج مردم مورد توجه بودند و با احترام فراوان از آنان یاد مى شد و از آنان در جبهه ها با شور و هیجان و عزت و احترام استقبال مى شد امّا درگاه بستن عهدنامه فراموش شدند که گویا چنین کسانى وجود ندارند و رأى و نظر آنان به هیچ انگاشته شد.38
علاّمه نراقى وقتى دید پشت پرده مسائل دیگرى جریان دارد و زمام امور در دست انسانهاى بى تقوا و مرموزى است خود را کنار کشید و کارى انجام نداد.
علاّمه نراقى با این که حکومت قاجار را نامشروع مى دانست39 و بر کارهاى خلاف آن آگاهى داشت; امّا برابر وظیفه شرعى نمى توانست در برابر یورش دشمن و کشتار و بى خانمانى مسلمانان سکوت کند; از این روى در هر دو جنگ همان گونه که یادآور شدیم هم فتوا به شرکت در جهاد داد و هم خود در نبرد شرکت جست که این حرکت و تلاش و فتوا را نمى شود حرکتى در راستاى مشروع دانستن حکومت قاجار دانست با این که شاه سخت خود را پیرو دین مى نمایاند و سخت پاى بندى نشان مى داد.40
2. ستودن فتح على شاه قاجار: شمارى با استناد به این که نراقى از شاه قاجار با لقبهایى چون: (خسرو معدلت آیین) (ظل اللّه) و… یاد کرده وى را هوادار رژیم
( 295 )
قاجار و دوستدار و پشتیبان فتح على شاه قلمداد کرده اند.
عبدالهادى حائرى مى نویسد:
(از همین روست که مى بینیم نراقى با واژه هایى سخت مبالغه آمیز فتح على شاه را ستایش مى کند.)41
این گونه واژگان و جمله ها که خرده گیران از جمله حائرى به عنوان ستایش گرى نراقى از شاه قاجار یاد کرده و آنها را دلیل بر هوادارى و دربارى بودن وى شمرده اند به نقل از دیباچه پاره اى از آثار او از جمله معراج السعاده و وسیلة النجاة اوست.
حال باید به درستى کندوکاو کرد و درنگ ورزید که آیا این ستایشها را که پاره اى شگفت انگیز مى نماد و ویژه حاکمان حق است مى توان به نراقى نسبت داد و گفت از کلک ایشان تراویده است؟
گیریم درست باشد آیا مى توان او را عالمى دربارى و ستایش گر مرد ستم پیشه اى چون فتح على شاه قاجار دانست؟ و یا مى توان از چنین جمله ها واژگان و تعبیرهایى برداشت کرد که او حکومت قاجار را مشروع مى دانسته است؟ براى روشن شدن موضوع یادآورى چند نکته بایسته مى نماد:
الف. نراقى در کتابهاى فراوانى که نگاشته جز چند مورد در هیچ یک از آنها از این واژگان جمله ها و تعبیرهاى ستایش آمیز به چشم نمى خورد.
ب. در این چند اثر که در آنها واژگان و جمله هاى ستایش آمیز دیده مى شود اینها تنها در دیباچه بازتاب یافته و گنجانیده شده و در سرتاسر متن از این جمله ها و واژگان ستایش آمیز خبرى نیست.
در کتاب خزائن با اشاره به سخن شیخ بهائى درباره قران نحسین از کشته شدن آغا محمد خان قاجار و روى کارآمدن فتح على شاه یاد کرده است.42
ج. هر یک از آثارى که در دیباچه آنها فتح على شاه ستایش شده ویژگى دارد که توجه به آن حقیقت امر را روشن مى کند.
( 296 )
در مَثَل معراج السعاده خلاصه و ترجمه کتاب مهم و اخلاقى ملامهدى نراقى پدر ملااحمد نراقى براى استفاده فارسى زبانان نگاشته شده است.
و کتاب وسیلة النجاة رساله عملیه است که به خواست فتح على شاه و براى استفاده وى نگاشته شده است. و کتاب سیف الامه به خواست شاه و عباس میرزا در ردّ پادرى43 نصرانى سامان یافته است. اگر در دیباچه این گونه آثار و نگاشته ها از پادشاه و فرمانروایان به نیکى یاد نمى شد پذیرفته نمى شدند و اجازه نشر نمى یافتند.
این دیباچه ها زمینه را براى نشر آثار فراهم مى آورده و سبب مى گردیده از سوى دربار اجازه عرضه در بازار اندیشه بیابند. اینها به مانند نامه هاى ادارى بوده که اگر در عنوان نامه از مسؤول اداره محترمانه یاد نشود چه بسا به آنها توجه نشود و یا نابود گردند.
د. در متن کتابهاى یاد شده نه تنها از شاه قاجار به نیکى یاد نشده و نامى از او به میان نیامده که در بخشهایى از آنها بحثهایى به میان آمده که به روشنى مى نمایاند که نراقى با حکومت قاجار و فتح على شاه سرناسازگارى دارد و حکومت قاجار را جائرانه نامشروع و فتح على شاه را ستم پیشه مى داند این گونه جُستارها و گزاره ها در کتاب معراج السعاده که در دیباچه آن از شاه ستایش شده فراوان است که خرده گیران بر نراقى نیز به آنها اعتراف دارند. در مَثَل عبدالهادى حائرى که سخت تلاش مى ورزد نراقى را از پشتیبانان اصلى حکومت قاجار و از کسانى که با فتح على شاه و عباس میرزا دوست بوده بشناساند و این گونه بنمایاند در این باره مى نویسد:
(هنگام بحث نظرى پیرامون حق حکومت و حدود مسؤولیت آن و صفات و ویژگیهاى فرمانرواى شایسته هرگز در باور خود در نامشروع شناختنِ حکومتى جز حکومت فقیهان درنگ نکرده است.
وى مى گوید: هیچ کس بر کسى دیگر ولایت ندارد مگر آن که از سوى خدا پیامبر و یا یکى از اوصیاى او در موردى بر دیگرى ولایت یابد.
( 297 )
البته از دیدگاه او فقیهانند که در روزگار غیبت امام دوازدهم شیعیان فرمانروا و نایب امام هستند.
وى نوزده حدیث یاد مى کند که بر طبق آن فقیهان را تنها فرمانروایان شایسته جامعه اسلامى مى داند….)44
نراقى افزون بر عوائدالایام که حکومتها را جز حکومت فقیهان نامشروع مى داند45 در معراج السعاده نیز در باب بایستگى ویژگى عدالت براى حاکمروایان به گونه اى سخن گفته که به هیچ روى با حاکمى چون فتح على شاه برابر نیست. در مَثَل در بازشناسى (عادل) از (ظالم) چنان سخن مى گوید که نمى تواند بر کسانى چون فتح على شاه برابر باشد.46
ییا وقتى ویژگیهاى پادشاه عادل را به بوته بحث مى گذارد و از این مقوله سخن مى گوید که خواننده به روشنى در مى یابد که دیندار و شرع مدار وانمود کردن پادشاه خود را و ساختن و آراستن مسجد و حرم امامان دلیل بر مشروع بودن وى نیست.47
و در مى یابد به باور نراقى حکمروایى و سرورى تنها سزاوار کسانى است که شایستگى و ویژگیهاى لازم را داشته و خود را به برتریها و کمالهاى اخلاقى آراسته باشند:
(بدان که کسى که قوا و صفات خود را اصلاح نکرده باشد و در مملکت بدن خود عدالت را ظاهر ننموده باشد قابلیت اصلاح دیگران و اجراى حکم عدالت در میان سایر مردمان ندارد و نه قابلیت تدبیر منزل خود را دارد و نه شایستگى سیاست مردم را و نه لایق ریاست شهر است و نه سزاوار سرورى مملکت.
آرى کسى که از اصلاح نفس خود عاجز باشد چگونه دیگرى را اصلاح مى نماید و چراغى که حوالى خود را روشن نگرداند چگونه روشنایى به دورتر مى بخشد.
طبیبـى که بـاشد ورا زرد روى
از او داروى سرخ رویى مجوى)48
( 298 )
به باور در حکومت صالحان فساد از روى زمین بر چیده مى شود و اصلاح پرتو مى افکند و آسمان و زمین برکتها و نعمتهاى خود را مى نمایانند:
(جمع مفاسد به اصلاح مى آید و همه بلاد روشن و نورانى مى شود و عالم آباد و معمور مى گردد و چشمه ها و نهرها پرآب مى گردد و زرع و محصول فراوان و نسل بنى آدم زیاد مى شود و برکات آسمان و زمین را فرو مى گیرد و بارانهاى نافعه نازل مى شود….)49
کسى که چنین دیدگاهى دارد و در آرزوى چنین حکومتى است هیچ گاه نمى تواند با حکومت فاسد قاجار میانه اى داشته باشد و این برکتها و نعمتها به هیچ روى با حکومت کسانى چون فتح على شاه سازگارى و همخوانى ندارند.
همو در معراج السعاده مى نویسد:
(سلطان حکم آفتاب را دارد باید پرتو التفات خود را از هیچ ذرّه بى مقدار دریغ ندارد و این شیوه را منافى بزرگى نداند.)50
این سخن برگرفته از سخن امام رضا(ع) است که مى فرماید:
(الامام کالشمس الطالعه.)51
در واقع نراقى در این اثر راه هاى اصلاح حکومت و حاکم را بیان کرده و شاه را به نگهداشت آنها فرا خوانده است.
هـ. با توجه به آنچه یادآور شدیم در این که دیباچه معراج السعاده و کتابهاى دیگر وى به قلم او باشد جاى شک و گمان است.
همان گونه که شمارى از اهل نظر احتمال داده اند دور نیست که این دیباچه ها به قلم منشیان دربارى که کار آماده سازى کتابها را بر عهده داشته اند براى تقدیم به شاه قاجار و دریافت صله و پاداش نگاشته مى شده است همان گونه که این احتمال درباره آثار علمى و نامه هاى میرزاى قمى علاّمه مجلسى و… داده شده است.
این احتمال وقتى قوت مى گیرد که بدانیم در آن روزگار صنعت چاپ در ایران نبوده است و کتابها و نوشته ها را در هر کجا نمى شد فراوان سازى و بسیار
( 299 )
گردانید(تکثیر). در شهرهاى بزرگ بسان بغداد اصفهان تهران تبریز و… نسخه برداران و نویسندگانى بوده اند که به کمک شمارى از انشاء نگاران و دبیران زیردست و اجیر خود به کار نسخه بردارى از کتابها نامه ها و رساله ها مى پرداخته اند. بدین گونه که کتابى را چندها بخش مى کرده و به هریک از دبیران بخشى را مى سپرده اند و او وظیفه داشته تا به هنگام عصر در مَثَل ده یا بیست نسخه بنگارد و به سردبیر و سرمنشى وا سپرد و پس از واسپردن و بازبینى دقیق تمامى دستنوشته ها از سوى او نسخه ها به شیرازه بند (صحّاف) واسپرده مى شد تا او آنها را در ده یا بیست جلد شیرازه بندى کند.52
خود این سردبیران و سرمنشیان (ورّاقان) با حکومت در پیوند بودند و گرنه نمى توانستند به این شغل مهم بپردازند و کاغذ و نوشت افزار تهیه کنند و از همه مهم تر کتابى را که سامان داده اند در دسترس دیگران بگذارند بفروشند و نشر دهند.
طبیعى بود که سردبیران و سرمنشیان براى گرمى بازار خود و کمک از دربار پیش از هر کارى نسخه اى از کتاب را با جلد زیبا و آراسته و خط خوش و دیباچه ستایش آمیز به شاه تقدیم کنند.
از این دیباچه سردبیران نسخه هایى با انشاء ها و نثرها و سبکهاى گوناگون داشته اند که در آغاز هر نوشته اى سازوار با آن نوشته مى آورده اند.
کتابهاى: معراج السعاده وسیلة النجاة و سیف الامه نوشته نراقى از این قاعده جدا نیستند نراقى این آثار را که هر یک در موضوع خود مهم و مورد نیاز زمان بوده به درخواست شاه نگاشته و فراوان سازى و نسخه بردارى آنها را نسخه برداران و دبیران دربارى به عهده داشته اند و چه بسا آنان این دیباچه هاى ستایش آمیز را نگاشته و در آغاز کتابها آورده اند که اگر این کار را نمى کردند شاید از سوى دربار بازخواست مى شدند.
اگر گیریم که نسخه برداران و سر نسخه بردار دربارى نبوده باشند و دستورى از سوى دربار هم در این باره دریافت نکرده باشند باز چون مى دانسته اند که این کتابها به درخواست شاه نگاشته شده براى این که دست کم خود مورد توجه دربار و شاه قرار
( 300 )
گیرند به این کار دست مى زده اند.
در هر دو صورت از نراقى کارى ساخته نبوده است نه سردبیران و دبیران دربارى به خواست و دستور او گردن مى نهاده اند و نه سردبیران و دبیران غیردربارى که از دربار واهمه داشته و زندگى خویش در صورت گردن نهادن به دستور نراقى در خطر مى دیده اند.
و. نراقى بیش از هر کس دیگر از روحانى نمایان و عالمان ناپرهیزگار و ستایش گر حاکمان و فرمانروایان ستم بیزار بوده و در کتاب معراج السعاده مى نویسد:
(فرقه اى دیگر هستند که پاى به مسند حکومت شرع نهاده و خود را مفتى یا قاضى یا صدر و یا شیخ الاسلام نامیده و فرمان پادشاه ظالمى را مستمسک حکم الهى نموده و از شرایط حکم و فتوا بى خبر و از اوصاف حکم شرعى در ایشان اثرى نیست. مال و عرض مسلمانان از ایشان در فریاد و احکام شریعت سید المرسلین(ص) از ایشان بر باد است.)53
حال چگونه مى شود که چنین عالمى با چنین نگرشى و بینشى فرمان بردار و ستایش گر دستگاه ستم و پادشاه ستم پیشه باشد و در صف هواداران او در آید و این گونه دیباچه هایى بر آثار بزرگ و گرانقدر خود بنگارد. او درباره ثناگویان و ستایش گران پادشاهان و فرمانروایان ستم مى نویسد:
(چون به مجلس ظلم داخل شود مدح و ثناى ایشان کند و تواضع و فروتنى از براى ایشان نماید و چون ملاحظه این کند که مدح و تواضع ظالم حرام است شیطان فریب او دهد که این ها در هنگامى حرام است که به جهت طمع در مال ظالم مرتکب اینها شود.)54
نراقى این گونه توجیه ها را از وسوسه هاى شیطان مى داند و مدح و ستایش پادشاهان و فرمانروایان ستم پیشه را در هر صورت روا نمى داند.
ز. نراقى پادشاهان و فرمانروایانى که ستایش گران را دور خود گرد مى آورند و
( 301 )
آنان را دوست مى دارند و از آنان اثر مى پذیرند سخت نکوهش مى کند.
به نظر او مدح و ستایش ستم پیشگان زشت و نفرت انگیز است و از پستى ستایش گر سرچشمه مى گیرد. و زشت تر و نفرت انگیزتر از آن فریفته شدن حاکم به این ستایشها و چاپلوسیها و در نتیجه غافل گردیدن از حال خود مملکت و رعیت است.
به نظر نراقى شاه باید:
(اولاً تأمل نماید که بسى سلاطین ظالم و ستمکار در صفحه روزگار بوده که حال و قصه ستمهاى ایشان مشهور و در السنه و افواه مذکور است.)55
و مى نویسد:
(پى برد که مدح و توصیف ایشان دلالت بر نیکى و عدالت او نمى کند و به آن فریفته نگردد.)56
ح. گیریم که این دیباچه هاى ستایش آمیز را خود وى نگاشته باشد و در درستى نسبت دادن آنها به وى به گمان نیفتیم باز هم نمى توان نتیجه گرفت که وى عالمى دربارى بوده و مدیحه گو; زیرا در برهه هاى حساس براى خیر و صلاح امت اسلامى ناگزیر بوده از حکومت پشتیبانى کند و این پشتیبانى را به گونه اى در قالب دیباچه به همگان بفهماند.
3. مثنویهاى طاقدیس: شمارى پاره اى از مثنویهاى طاقدیس را دلیل ارج نهادن نراقى به مقام و جایگاه پادشاه پنداشته اند از جمله عبدالهادى حائرى مى نویسد:
(از مثنویهایى که نراقى سروده و داستانهایى که وى به شیوه جُنگ یا کشکول گرد آورى کرده بر مى آید که وى به مقام پادشاه سخت ارج مى نهاده و مصداق روشن آن را فتح على شاه مى دانسته است.
در کتاب مثنوى او از شاه به عنوان مظهر خوبى و کمال یاد شده
( 302 )
است. نخست آن که نام تخت پر آوازه و نفیس خسروپرویز پادشاه ساسانى ایران طاقدیس را عیناً بر کتاب مثنوى خود مى نهد.)57
به پندار حائرى (خلوت دل) که نراقى آن را (همایون خلوت) مى داند و در داستان طوطى و شاه آن را به کار گرفته نشانه علاقه مندى نراقى به شاه و گونه اى ستایش و مدح شاه است:
(به همین دلیل چنان جاى خوبى را شایسته شاه مى داند که نباید هر کس را بدان مسند پادشاهى راه داد.)58
به پندار وى نراقى در داستان طوطى و شاه کوشش کرده که شاه را راهنماى راه درست و خوب نشان دهد و در راه آسایش مردم همه رنجها و آسیبها را به جان مى خرد!59
و این که نراقى شاهى و پیغمبرى را در داستانِ ابراهیم خلیل افتخار خاندان ابراهیم خوانده و اصل شاهى را با خوبیها راستى درستى و کامیابى همراه آورده است نشان مى دهد که نراقى به مقام فرمانروایان و پادشاهان که در آن زمان شاهان قاجار بوده اند ارج مى نهد.60
( 303 )
البته این سخنان و این گونه نسبتها به نراقى چنان سست و نااستوارند که نیازى به پاسخ ندارند. اگر خوش بین باشیم و سخنان حائرى را از روى غرض و کینه ورزى ندانیم بى گمان و از روى قطع و یقین باید ناشى از ناآشنایى وى با مقوله هاى عرفانى شعر سروده عرفانى و زبان شعر دانست. همین ناآشنایى و کم مایگى سبب شده است که از این سروده نراقى:
بشویم ورقهاى زهد و ریا
ز سجاده و سبحه گردم جدا
بیا دفتر زهد بر آب ده
مرا جرعه اى از مى ناب ده
که از دست زهد این دل آمد به جان
بیا ساقیا الأمان الأمان.61
نتیجه بگیرد که نراقى از زهد و مدرسه و… سخت در رنج بوده است و در هنگامى که با خود خلوت مى نشسته بویژه در سالهاى واپسین زندگى از گذشته خود اظهار پشیمانى و ازخویشتن انتقاد مى کرده است.62
و ناآگاهى وى از مسائل عرفانى و زبان شعر سبب شده که با استناد به شعر:
در میخانه بر رویم گشادند
مگر مى خواره اى بر من دعا کرد
صفایى تا مرید مى کشان شد
عبادتهاى پیشین را قضا کرد
نراقى را ستایش گر مى و میکده بداند. امّا مقام فقهى و پرهیزگارى وى سبب شده که جناب نویسنده شرم کند و او را اهل مى و میکده نداند و آن را در چهارچوب سخن محدود کند و سلاح و پناهگاهى بداند که نراقى براى پرخاش به ناهنجاریهاى روزگار خود به آن پناه برده است.63
روشن است که در زبان شعرى عارفان مراد از (مى) (میکده) و (دلبر) معناى ظاهرى آنها نیست بلکه اصطلاح عرفانى آنها مراد است. همان گونه که علاّمه طباطبایى و امام خمینى دو عارف بزرگ روزگار در سروده هاى خود این واژگان را بسیار به کار برده و بى گمان مراد آن دو همان اصطلاح عرفانى است نه ظاهرى.
مى:
(وجود مطلق را گویند که سارى باشد نسبت به جمیع موجودات.)
( 304 )
و
(ذوقى بود که از دل سالک برآید و او را خوشوقت گرداند.)
عراقى مى گوید:
(مى غلبات عشق را گویند ـ با وجود اعمال ـ که مقارن سلامت باشد و این خواص را باشد که در سلوک متوسط اند.)
میکده:
(مقام مناجات را گویند به طریق محبت و یا قدم مناجات. به مقام عشق و باطن عارف یا قلب مرشد کامل هم اطلاق شده است.)
دلبر:
(به معناى محبوب و معشوق است و در اصطلاح عرفا حق را گویند به صفت قبض و اندوه محبّت در دل. یا به تعبیرى به سبب تابش لوامع محبّت و فروغ نار شوق و مودّت در دل عاشق به نوعى که تعیّن عاشقى ذرّه سان در آفتاب جمال معشوق متلاشى گردد و نور وجه عاشق در اعیان ناشى شود. و از آن جهت (دلبر) گویند که با کرشمه و ناز خود عاشق را شیدا مى کند.)64
با این حال در پاسخ این گونه خرده گیران ناآگاه و کم مایه به گونه گذرا چند نکته را یادآور مى شویم:
الف. علاّمه نراقى با این که به گفته سپهر (فحل فضلاى ایران)65 و (از تمامت علماى اثنى عشریه فضیلتش بر زیادت بود)66 در شعر و ادب نیز جایگاه بلندى داشت.
گواه بر این سخن مثنوى طاقدیس اوست که بر خلاف پندار حائرى در هیچ جاى مثنوى طاقدیس از شاه قاجار ستایش نشده است و هیچ نشانى از ستایش در آن وجود ندارد.
این که سروده:
( 305 )
خلوت دل کان همایون خلوتى است
خلوت سلطان صاحب حشمتى است
هر گدایى را در آن جا ره مده
خار وخس در مسند سلطان منه
صفه دل بارگاه کبریاست
مبرز شیطان نمودن کى رواست67
بر خلاف پندار حائرى و مانند او به هیچ روى با شاه قاجار برابر نیست. بر آشنایان به ادب و شعر عرفانى این نکته به خوبى روشن است. این گونه تعبیرها و واژگان معناى ویژه خود را دارند. از باب نمونه خود نراقى در داستان طوطى و شاه که حائرى آن را بزرگداشت شاه پنداشته 68 شعرهایى وجود دارد که بیان گر مراد وى از (خلوت دل) است:
یاد او کن تا زغمها وا رهى
تا قدم زین چاه ها بالا نهى
یاد او کن یاد دیگر کس مکن
یاد گُل کن یاد خار و خس مکن
یاد او کن تا همى یادت کند
از بلا و محنت آزادت کند
گر از این معنى همى خواهى نشان
(اذکرونى اذ کرکم)69 از قرآن بخوان
پاسبان شو بر دَر دل روز و شب
تا نیاید کس در آن جز یادِ رب
یاد او جان تو فرّخ فر کند
سینه را دریاى پهناور کند
دل به این و آن مده اى بوالهوس
دل به آن ده کان دلت داده است و بس
هرزه دل در بند این و آن منه
قدر دل بشناس و ارزانش مده
کعبه آتشخانه گبران مکن
طوفگاه قدسیان ویران مکن
دیو و دد از خانه دل دور کن
بعد از آن آن خانه را پرنور کن
بر در دل منتظر ایستاده شاه
لیکن از غوغاى غولان بسته راه
از دل خود دور کن غوغاى عام
تا شه خوبان کند آن جا مقام
هان و هان مى آید سلطان فتق
خانه از غوغا به زودى کن غرق70
روشن است واژه (شاه) و (شاه خوبان) که نراقى در سروده بالا به کار برده به معناى زمامدار نیست که اشاره به فتح على شاه باشد.
ب. درست است تخت خسرو پرویز طاقدیس نام داشته 71 ولى این که نراقى آن
( 306 )
را به کار مى برد و مثنوى خویش را به این نام مى خواند هیچ پیوندى با شاه قاجار ندارد و نشان گر ستایش از او نیست. زیرا:
نخست آن که: طاقدیس مرکب از (طاق) و (دیس) است. طاق یعنى آسمان رف کمان خمیدگى و ابرو.دیس یعنى: مانند. هر چیز طاق مانندى را طاقدیس مى گویند.چنانکه به صُفَّه حضرت سلیمان و تیزى عمارتها طاقدیس گفته مى شده است.72
دو دیگر: طاقدیس نام تخت خسروپرویز بوده نه فتح على شاه که بگوییم نراقى نام مثنوى خود را از باب دوستى با شاه طاقدیس گذارده است.
سه دیگر: همان گونه که خود نراقى اشاره کرده مراد وى از این که نام اثر خود را طاقدیس گذارده چند بخش و طبقه بودن آن است بسان طاقدیس داراى چند صُفّه و ایوان.
نراقى در نظر داشته که مثنوى را با چهار صُفّه سامان دهد که بیش از دو صُفّه آن را مجال نیافته بسراید و چراغ زندگى اش خاموش شده و صُفّه سوم آن را فرزندش حاج ملا محمد جواد سروده است .73
داستانم را کنون آمد ختام
صُفّه اى از طاقدیسم شد تمام
صُفّه اى از چهار صُفّه شد تمام
آن سه باشد تا ترا آید پیام74
ج. نراقى همان گونه که حائرى نیز اعتراف کرده به روشنى از شاه بیزارى و دورى مى جوید:
گهى در فکر سلطان گه وزیرم
گهى در پادشاه و گه وزیرم
مرا با شاه و با سلطان چه کار است
ز تاج و تخت سلطانیم عار است75
د. این که نراقى در مثنوى طاقدیس در داستان طوطى و شاه و… واژه (شاه) (سلطان) (شاهنشاه) و(پادشاه) به کار مى برد پیوندى با پشتیبانى از شاه و یا مدح و ستایش او ندارد. نراقى بارها از پیامبر اکرم(ص) امیرالمؤمنین(ع) و حضرت مهدى(عج) و… با عنوان: (شاه) (شاهنشاه) و… یاد کرده است.
( 307 )
آن شنیدستى که شاهنشاه دین
پیشواى اولین و آخرین
خاک بازى مى نمودند آن گروه
در ره آن پادشاه با شکوه76
در کشاکش شاه با آن کودکان
زودتر بفریبشان از گردکان77
گفت ایشان را شهنشاه اجل
بالجزیرات یبیعون الجمل78
مملکت بى صاحب است اى پادشاه
اللّه اللّه پاى دولت نه به راه79
اى خلیفه و اى سلطان دین
مصطفى را نور چشم و جانشین80
مراد نراقى از شاه و سلطان انسان کامل و مظهر همه خوبیها شایستگیهایى که به هیچ روى با فتح على شاه برابر نیست.
هـ. از دیگر سخنان سست و بى پایه نویسنده یاد شده حمل این تعبیر نراقى (در تبارش شاهى و پیغمبرى) در داستان حضرت ابراهیم به ارج نهادن به مقام پادشاهى است. روشن است که نراقى در این سروده و با این تعبیر بر آن نبوده که مقام پادشاهى فتح على شاه را ارج نهد. بلکه بر آن بوده که (شاهى و پییغمبرى) ابراهیم خلیل را ارج نهد; او که هم مقام پیامبرى داشته و هم امامت بسان پیامبر اکرم(ص).81
خنجرى بى زخم و بى رنج و شکنج
بهر اسماعیل شد دریاى گنج
تا ابد نامش ذبیح اللّه شد
شاه آدم بلکه شاهنشاه شد
در تبارش شاهى و پیغمبرى
شد مخلّد با به روز داورى82
وقتى ابراهیم(ع) به مقام والاى امامت رسید از خداوند خواست که امامت را در ذرّیه وى نیز پایدار بدارد که ندا رسید: (لا ینال عهدى الظالمین) عهد من به ستمکاران نمى رسد. ولى خداوند از ذرّیه ابراهیم نفى امامت نکرد و تا روز قیامت در تبار او پایدار
( 308 )
و جاودانه ماند.
نراقى که مى سراید:
(در تبارش شاهى و پیغمبرى) اشاره به همین مطلب دارد.
4. دیدارهاى دوستانه نراقى با شاه قاجار:نوشته اند: فتح على شاه هرگاه به کاشان مى رفت به منزل نراقى مى رفت و یا نراقى را به باغ فین کاشان دعوت مى کرد.83
و افزون بر این دستور داد مدرسه بسیار باشکوهى در کاشان بسازند و ملکهایى را وقف آن بسازد و تولیت مدرسه و موقوفه هاى مدرسه را بر عهده نراقى و فرزندان وى بگذارد.84
شمارى اینها را دلیل بر دوستى پایدار بین نراقى و شاه قاجار دانسته اند که با کندوکاو و درنگ در پیرامون مسأله روشن مى شود که این گونه دیدارها و مسؤولیت دادنها و پذیرفتنها نمى تواند دلیل بر پیوند و دوستى بین آن دو باشد.
البته شاه نیاز داشت که خود را دیندار و هوادار عالمان دین بنمایاند ولى نراقى چنین نیازى نداشت که این را مى شود از چگونگى برخورد فتح على شاه و رفتار نراقى به خوبى دریافت.
به سال 1192هـ.ق. در کاشان زلزله دهشتناک و بسیار ویران گرى رخ داد. 85 شاه از فرصت پیش آمده استفاده کرد. براى نزدیک کردن بیش از پیش خود به نراقى که در آن دیار مى زیست و از احترام و نفوذ بالایى برخوردار بود 86 دستور داد مدرسه اى در کاشان بنا کنند به سال 1225 کار ساخت مدرسه به پایان رسید.87 شاه براى بازگشایى مدرسه به کاشان رفت و با ملا احمد نراقى دیدار کرد. در این دیدار نراقى را بسیار ستود و بزرگداشت.
آیا غیر از این سفر شاه سفر دیگرى هم به کاشان داشته یا خیر روشن نیست. ولى بر خلاف این که شمارى به صورت کلى نوشته اند: شاه براى دیدار نراقى به منزل وى مى رفت و یا وى را به باغ فین دعوت مى کرد88 که حکایت از این دارد شاه چندها بار
( 309 )
به کاشان رفته نمى تواند درست باشد از نشانه ها و قرینه ها پیداست که در زمان حیات ملا احمد شاه یک بار به کاشان رفته است.
با استناد به این دیدارها که بیش تر از سوى شاه زمینه چینى مى شده و انجام مى گرفته نمى توان ثابت کرد که نراقى نسبت به شاه دوستى و محبت داشته و این دیدارها از روى علاقه و میل انجام مى گرفته است.
حتى قضیه عکس است. در گزارش تاریخى که در دسترس است آمده: نراقى به خاطر بیرون راندن حاکم ستم پیشه و زورگوى کاشان مورد بى مهرى شدید شاه قرار مى گیرد و به پایتخت احضار مى شود و شاه در مجلس بزرگ دربار با وى خشمگینانه و جسورانه سخن مى گوید و او را متهم به اخلال در نظم جامعه مى کند.
و از آن سوى نراقى بدون هیچ ابراز پشیمانى در حضور شاه و درباریان دستها را به سوى آسمان بلند مى کند و مى گوید:
(بار خدایا! این سلطان ظالم حاکمى ظالم بر مردم قرار داده من رفع ستم نمودم و این ظالم بر من متغیّر است.)89
اگر بین این دو پیوند دوستانه بود و شاه به طور واقعى به نراقى علاقه داشت و نه از روى اکراه و دیندار نمایاندن خود و نراقى نیز به شاه علاقه داشت و دوستدار شاه بود این برخورد روى نمى داد. شاه او را به اخلال گرى نمى خواند و نراقى شاه را ستم پیشه خطاب نمى کرد.
از این رخداد روشن مى شود که شاه نراقى را اخلال گر مى دانسته ولى در بین مردم نمى توانسته آنچه در دل دارد و در دربار او مى گذرد بر زبان جارى سازد; امّا اکنون که مجال مى یابد و در دربار و در حلقه درباریان قرار گرفته برون افکنى مى کند و خشم خود را بروز مى دهد و آنچه در دل دارد بر زبان جارى مى سازد.و نراقى نیز بى پروا بدون واهمه و ترس و ترس از بازخواست و محاکمه و مجازات در مجلس درباریان و در نزد شاه دست به آسمان مى گشاید و شاه را ستم پیشه خطاب مى کند. وقتى مى خواهد نفرین کند شاه بلند مى شود و دستهاى او را مى گیرد و پوزش مى طلبد
( 310 )
و به خواست نراقى گردن مى نهد و حاکم دیگرى را به کاشان گسیل مى دارد.90
اهمیت این برخوردها و رویاروییها با حاکمان محلى که بارها از سوى نراقى رخ داده 91 وقتى روشن مى شود که بدانیم حاکمان محلى بیش تر فرزندان و فرزندزادگان شاه قاجار بوده اند.
نراقى با این منش و بینش والا که در جاى جاى آثارش جلوه گر است به روشنى یادآور مى شود:
حاکم آلوده به گناه و ناعادل به هیچ روى مورد توجه خداوند نمى تواند باشد. و در اساس خواست خدا بر این اصل استوار است که حکمروایى از آنِ ستم پیشگان نباشد: (لا ینال عهدى الظالمین).92
نراقى با ترسیم درست عدالت و این که حاکم باید به این ویژگى آراسته باشد به طور ضمنى مشروعیت حکومت قاجار را نفى مى کند و با استناد به روایات به روشنى یادآور مى شود: حتى کسانى که به این ستم پیشگان یارى رسانند ستم پیشه اند.
(هر که همراه ظالمى برود از براى اعانت و یارى او و داند که او ظالم است آن کس از اسلام بیرون رفته داخل کفر شده است.)93
نراقى از نابسامانیها رنج مى برد و شکوه مى کند و زنهار مى دهد از هم سخنى مردمان روزگار خویش: (زنهار زنهار از هم صحبتى اهل این عصر. پا بکش و بر رفتار ایشان نظر مکن که در میان ایشان کسى نیست که دیدار او تو را سودى بخشد و کلام او ترا به یاد خدا افکند.
آه از این صفرائیان بى هنر
چه هنر زاید ز صفرا درد سر
این نه مردانند اینها صورتند
مرده نانند و کشته شهوتند.)94
انگیزه هاى نراقى از نزدیک شدن به شاه قاجار
یادآور شدیم: نراقى برابر دیدگاهى که داشته حکومت قاجار را مشروع نمى دانسته95 امّا چرا با آن به رویارویى بر نخاسته بلکه بر عکس به آن نزدیک شده و
( 311 )
گاه گاهى هم از آن هوادارى کرده است؟
به نظر مى رسد سببها و علتهاى بسیارى سبب شده که نراقى برخلاف نامشروع دانستن حکومت قاجار به آن نزدیک شود که به گونه گذرا به پاره اى از مهم ترین آنها اشاره مى کنیم:
الف. پدید آمدن آرامش نسبى در کشور: با روى کار آمدن فتح على شاه قاجار و تلاش وى در فرو خواباندن آشوبها و درگیریها و… آرامش نسبى در کشور پدید آمد و براى همه گروه ها بویژه گروه هاى فکرى. عرصه هاى امن و آرامى تا بتوانند به تلاشهاى فکرى و علمى بپردازند و عالمان دینى که افول باورهاى دینى آنان را مى آزرد مجال یافتند تا به سازمان دهى نیروها و تلاشهاى دینى روى آورند و از این راه باورهاى دینى را رشد دهند و از رکود و ایستایى به در آورند و دوباره احیا کنند.
در این حال و روز وعرصه ها در پهنه هاى پدید آمده و در این برهه که حکومت و در رأس آن شاه خود را پاى بند به دین تشیّع و علاقه مند به علما و فقهاى مى نمایاند و مشى و رفتار دینداران را پیشه خود ساخته به خیر و صلاح جامعه اسلامى نبود که علماى دین بویژه نراقى که از نفوذ و جایگاه بالایى برخوردار بود به مخالفت با دستگاه برخیزند و اگر هم رویارو مى شدند و به مخالفت برمى خاستند ره به جایى نمى بردند و بر دامنه هرج و مرج مى افزودند و این مجال به دست آمده را هم از دست مى دادند.
از این روى سیاست اصلاح و همکارى را پیش گرفتند. تا جایى که توان داشتند تذکرها نصیحتها اندرزها و پندها و گاه خشم کردنها به اصلاح نابهنجاریها پرداختند و در آن جاهایى که به صلاح مسلمانان و سود اسلام بود به همکارى با حکومت همت گماردند و از این راه اسلام و شیعه را در این سرزمین پایدار ساختند و مسلمانان را از گزند بیگانگان و هرج و مرج طلبان داخلى نگهداشتند.
این حرکت و خیزش البته آسان نبود و از هر کسى بر نمى آمد باید کسى به این کار دامن مى زد که از پشتوانه علمى و مردمى بالایى برخوردار باشد که حکومت به او
( 312 )
احساس نیاز کند و خواسته هاى او را بر آورد و به اصلاح امور تن در دهد و گرنه یعنى اگر عالم برخوردارى از دانش بالا در بین مردم پایگاه نداشته باشد نمى تواند آن گونه که باید نقش آفرین باشد و حکومت را به اصلاح امور وادارد و یا اگر از نفوذ برخوردار باشد و به دقایق دانش دین و دانش روز آشنایى نداشته باز هم نمى تواند کارآیى داشته باشد و از قدرت و تواناییهاى حکومت در راه خیر و صلاح مردم بهره کافى و وافى ببرد.
افزون بر اینها باید سیاستها را دقیق بشناسد تا در دامهاى گوناگون دستگاه حکومت گرفتار نیاید و به نام دین و مردم از او استفاده نادرست نکنند و به سویى نکشانندش که به خیر و صلاح مسلمانان و به سود اسلام نباشد.
این گونه عالمان در دورانهاى گوناگون تاریخ اسلام و تشیّع نقش آفرینى کرده و تمام داغ و دردها را به جان خریده و به حکومتهاى زمان خویش نزدیک شده و از آبروى خویش مایه گذاشته اند تا گامى در راه صلاح و سداد بردارند به گفته امام خمینى: ایثار کردند که به سلاطین نزدیک شدند.96 یعنى با این که از جایگاه والایى در دانش دین و معارف اسلامى و آگاهیهاى بشرى برخوردار بودند و شمعهاى محفلهاى مردمى بودند و مورد علاقه پیروان خود با این همه رنج نزدیک شدن به حکومتها را به جان خریدند تا از رنج و الم مردمان بکاهند و مذهب را از انزوا به در آورند و در جاى جاى این سرزمین مشعل آن را بر افروزند.
امام خمینى درباره انگیزه عالمان دین از نزدیک شدن به حکومتها مى گوید:
(یک طایفه از علما اینها گذشت کرده اند از یک مقاماتى و متصل شده اند به یک سلاطینى با این که مى دیدند مردم مخالفند لکن براى ترویج دیانت و ترویج تشیّع اسلامى و ترویج مذهب حق اینها متصل شدند به یک سلاطینى و این سلاطین را وادار کرده اند خواهى نخواهى براى ترویج مذهب تشیّع. اینها آخوند دربارى نبودند. این اشتباهى است که بعضى نویسندگان ما مى کنند.)97
( 313 )
ب. سیاست دینى فتح على شاه: در روزگار غربت دین و آوارگى و دربه درى و حرمان مردم دیندار فتح على شاه خود را پاى بند به دین و علاقه مند به تشیّع وانمود مى کرد و به امور دینى خود را سخت دلبسته نشان مى داد تا آن جا که پادشاهى خود را به نیابت ازمجتهدان مى دانسته است:
(سلطنت ما به نیابت مجتهد عهد و ما را به سعادت ائمه هاى دین مهتدین سعى و جهد است.)98
احترام به عالمان دین و دعوت بسیارى از آنان به پایتخت رونق دادن به مجلسها و محفلهاى دینى ساخت و مرمت مسجدها و مدرسه هاى دینى و حرم و بارگاه امامان و امام زادگان و میدان دادن به علماى دین براى تلاشهاى دینى و علمى و….99
افزون بر اینها در نامه هایى که براى علما مى نگاشت و یا در دیدارهایى که با آنان داشت مهم ترین هدف حکومت را گسترش و رواج مذهب تشیّع اعلام مى کرد.
علاّمه نراقى نیز به علاقه مندى فتح على شاه به علماى دین و رواج اسلام اشاره مى کند:
(و کان له میل و رغبة الى العلم و العلماء و حصل به رواج فى احکام الشریعة)100
او به علم و علماى دین علاقه و گرایش داشت و به همّت او احکام شریعت رواج یافت.
وقتى نراقى در فتح على شاه این میل و گرایش را مى بیند و به آن باور دارد طبیعى است که در آن برهه به حکومت نزدیک شود و از آن براى استوار سازى پایه هاى شریعت در جامعه و در بین مردم بهره برد.
ج. جنگ ایران و روس: روس ایران اسلام و تشیّع را تهدید مى کرد. هدفهاى روسیه که نیرومند ترین قدرت استعمارى آن زمان بود براى نراقى به طور کامل و دقیق و همه سویه روشن بود.روسیه بر آن بود که با به چنگ گرفتن سرزمین ایران به آبهاى
( 314 )
گرم خلیخ فارس دریاى عمان و منابع عظیم ثروت ایران دست یابد و زمام مردم ایران به دست گیرد.
بر همه روشن بود که چیرگى کافران بر ایران چه پیامدهاى شومى براى مردم داشت و چه بر سر دین هویت و ناموس آنها مى آمد.
از این روى نه تنها نراقى که همه عالمان دین به پشتیبانى از شاه قاجار برخاستند و همین پشتیبانیها سبب شدکه آنها نتوانستند به همه هدفهاى شوم خود دست یابند و ایران با همه آسیبهایى که دید و بخشى از سرزمینهاى مقدس خویش را از دست داد از انهدام و نابودى کلى در امان ماند و جان سالم به در برد.
این که نراقى در این برهه به کمک حکومت پرداخت 101 کارى بود خردمندانه و دقیق و برابر با معیارها و ترازهاى اسلامى. و اگر چنین نمى کرد و به کمک حکومت بر نمى خاست و از کنار این واقعه بزرگ و سرنوشت ساز بى تفاوت مى گذشت و در برابر تاخت و تازهاى روسها هیچ واکنشى نشان نمى داد و از نفوذ کلمه خود استفاده نمى کرد و مردم را بر نمى انگیخت و آنان را در برابر دست اندازیهاى روسها حساس و هشیار نگه نمى داشت امروزه همه حتى آنان که بر وى خرده مى گیرند که چرا به حکومت نزدیک شده زبان به سرزنش وى مى گشودند و او را در دادگاه تاریخ محکوم مى کردند و او را از جمله کسانى مى شمردند که به ملت پشت کرده و از کنار این فاجعه بزرگ انسانى بى تفاوت گذشته است.
از این روى در این برهه حساس نراقى نمى توانست رویاروى حکومت بایستد و او را در برابر دشمن که تمامى هویت و هستى ایران اسلامى را نشانه رفته بود و به چیزى کم تر از نابودى ایران و اسلام نمى اندیشید ضعیف کند و از کارایى بیندازد که کارى بود نابخردانه و خلاف معیارها و ترازهاى اسلامى. پس ناگزیز بود با حکومت راه بیاید و تا مى تواند حرکتى انجام ندهد که در این برهه حساس ناتوان شود و به زانو درآید و از چشم مردم بیفتد . بدین جهت در برخورد با حکومت به گونه اى وانمود مى کرد که مردم احساس کنند فتح على شاه فردى شایسته و براى ایران و شیعه مفید است.102
( 315 )
د. مبارزه با کژیها و انحرافها: پس از افول صفویان کشور عرصه تاخت و تاز گروه هاى بدعت گذار و کژاندیش شد و عالمان دین یا کشته شده بودند و یا در به در و آواره بودند و یا از این سرزمین براى حفظ جان رخت کشیده بودند;103 از این روى کسى نبود که با این گروه هاى کژاندیش و وابسته به روس و انگلیس در افتد و به روشن گرى مردم بپردازد. حکومت قاجار و شخص فتح على شاه این زمینه را به وجود آورد که علماى دین بتوانند به تلاشهاى علمى و فرهنگى بپردازند و رویاروى گروه هاى کژاندیش بایستند و نگذارند اینها با پشتوانه قدرتهاى خارجى در این سرزمین ریشه بدوانند و بمانند و مردم را به وادى گمراهى بکشانند و زمینه را براى سلطه بیگانگان فراهم بیاورند.
علما و شخص نراقى به حکومت نزدیک شدند تا از تواناییهاى قدرت حکومت بهره برندو در برابر گروه هاى بدعت گذار وکژاندیش که مورد پشتیبانى قدرتهاى بیگانه بویژه انگلیس 113بودند بایستند و نگذارند از این راه به کیان اسلام و تشیّع که باروهاى استوار در برابر بیگانگان بودند زیان وارد آید.
( 316 )
نراقى و دیگر علماى بزرگ و آگاه به خوبى دریافته بودند که اگر به فتح على شاه نزدیک نشوند و با حاکمان اگر چه به گونه کم رنگ در پیوند نباشند جاى خالى آنان را صوفیان اخباریان شیخیه و… پر خواهند کرد و حاکمان و کارگزاران حکومتى و بویژه فتح على شاه را از راه به در مى برند و جامعه شیعى را گرفتار انسانهاى ناپرهیزگار و هواپرستى مى کنند که به نام دین خرافه و جهل مى پراکنند و اباحى گرى و لاابالى گرى را رواج مى دهند.
حرکت نراقى و هم اندیشان او علیه گروه هاى کژاندیش و کژراهه افتادگان گروه هاى بدعت گذار و تباهى آفرین را به بن بست کشید و گردانندگان و پشتیبانان آنان را ناامید ساخت.
تلاش و خیزش نراقى و علماى بزرگ چنان از منطق قوى و برانگیزانندگى بالاى مردمى برخوردار بود که حکومت گران قاجار با همه گرایشى که به گروه هاى کژاندیش از جمله صوفیان داشتند نتوانستند به گونه آشکار از آنان پشتیبانى کنند و گاه ناگزیز شدند به رویارویى با آنان برخیزند.
استعمار با استفاده از اهرمهاى فشار علیه حکومت قاجار همیشه و همه گاه در تلاش بود از این گروه ها در برابر علماى شیعه که از هوى و هوس به دور بودند و براى انجام وظیفه شرعى خود تلاش مى ورزیدند و به هیچ روى نمى شد آنان را دنباله رو سیاستهاى خود کند بهره ببرد که با تلاش گسترده و روشن گریهاى ژرف نراقى و ایثار نزدیک شدن به طبقه حاکم و هشدار و اندرز به آنان و نمایاندن پیامدهاى خطرناک نزدیک شدن آنان به گروه هاى انحرافى ناکام ماند.