دیر زمانى بود که از آسمان نور نباریده بود و بر دشت دلها آن فرشته رحمت بال به پرواز نگشوده بود.
از آسمان سیاهى مى بارید و از زمین تباهى مى رویید. نه در آسمان ستاره اى سوسو مى زد و نه در زمین چشم چشمه اى پلک مى گشود.
پلیدى و کینه سینه ها را انباشته بود. همه به هم کینه مى توزیدند. دلها از کینه مالامال بود بى هیچ روزنى به مهر و مهرورزى و رحمت.
آغوشها سرد بود و دستها بى مهر و بخشش. قلبها سنگ بود و چشمه ها خشک. زمین بى رویش و آسمان بى بارش و ابرها نازا و بادها سوزان مسموم و ویران گر. غم بود که مى بارید مرگ بود که اژدهاگون دهان مى گشود. منشورى نبود که زندگى با آن تراز شود. شمشیرها و نیزه ها خنجرهاى آخته و بازو و زور پهلوانان قبیله ها هم تراز بودند و هم شاقول.
براى آب و نان براى ادامه زندگى بسان کرکسها به جان هم مى افتادند و آن گروه که در این آوردگاه چیره مى شد و با درّندگى تمام گروه دشمن را شکم مى درید شایستگى مى یافت حکمرانى کند و بر دیگران مهتر باشد و سرور.
( 4 )
کانونها همه سرد بودند و انباشته از خاکسترهاى بى اخگر مشعلها همه خاموش فرو مرده و فسرده و شبستانها تاریک.
از مشعلهاى روشنى افروز زندگى بخش و گرما ز ا که سفیران حق سر بام جهان افروخته بودند شعله اى پیدا نبود که مردمان سرگردان و حیران و اسیرانِ سرپنجه هاى باد و گرفتار آمده در گردبادهاى سهمگین به آن سوى حرکت کنند و از آنها پرتو گیرند و براى ادامه حیات و روشن کردن کانونهاى زندگى قبسى به کف آرند.
از پیامبران پیشین کاروانهاى دراز آهنگ نور ستارگان راهنما باورهاى روشن جز فسانه اجاقهاى سرد و خاموش نورهاى کم سو و خرافه هاى اندیشه سوز به جاى نبود.
دوران فَترَت به درازا کشیده بود. چون دیر زمانى بود که کلام خداوند در زمین نور نیفشانده پرتو نیفکنده و اخگر نیفروخته بود انسان بر مدار نمى چرخید و به راهِ اوج نمى پویید و از گردونه کمال بیرون رفته بود و در نشیب زندگى سیر مى کرد. افسون و فسانه خرد را از بالندگى شکوفایى حرکت و حرکت آفرینى و موج شکنى باز مى داشت و با تارهایى که به دور آن مى تنید توان پرواز را از آن مى گرفت.
خرد وقتى که از اوج گیرى بازماند نشکفد و نشکوفاند نپوید و نپویاند جامعه در تاریکى فرو مى رود و شومى و شوم بختى بر آن آوار مى شود. زندگى وقتى سالم است و در دریاى سعادت شناور که بر مدار خرد بگردد و خرد زمام امور را به دست بگیرد. حال اگر در جامعه اى خرد در زنجیر شد و درتارهاى تنیده شده از خرافه افسون و فسانه گرفتار آمد و در بند شد زندگى واپس مى گراید و بسان آب راکد از زلالى و گوارایى به آلودگى و ناگوارایى پستى
( 5 )
مى گیرد. و زندگى برهنه از خرد و به دور از سرچشمه هاى زلال خردورزى و خردگرایى مردگى است.
در این شب دیرنده و دَیجور و بامداد ناپیدا انسان این گل سرسبد آفرینش از جایگاه بلند خویش فرو افتاد و کرامت و عزّت او بازیچه بت سازان و بت بانانِ هوسران زراندوز و بى احساس و بى عاطفه شد و او را از کرنش و نیایش در برابر خداى یکتا بى انباز کریم و عزیز کرامت ده و عزّت بخش با دسیسه و دستان نیرنگ و فریب با گوناگون تبلیغها و رهزنیها باز داشتند و به کُرنش در برابر بُتان ساخته از سنگ طلا خرما و… واداشتند و این جفاى بزرگ انسان را از دو بال پرواز بى بهره ساخت: باور و خرد ناب.
انسانى بى بهره از این دو بال زمین گیر مى شود در مرداب زندگى فرو مى ماند و توان رهیدن از باتلاق را ندارد و گرفتار دیو و دَدْ مى شود و طعمه انسانهاى آزمند و درنده خوى.
انسان با دو بال باور و خرد است که مى تواند اوج بگیرد کمال یابد و از تنگناها به درآید و آسمانهاى دانش را زیر بال خویش بگیرد و به گوناگون دانشها آراسته گردد و از جهل برهد و راه هاى سعادت و سیادت را در نوردد و زندگى خویش را سامان دهد و جامعه خویش را به بهترین وجه بسازد و بیاراید و تمدن انسانى را بنیان نهد.
بشر از فطرت خویش جدا مانده بود و با پیامهاى فطرت هماهنگ نبود و صداى فطرت را نمى شنید و هشدارهاى آن را جدّى نمى انگاشت و خود را بى نیاز از جرعه نوشى از این برکه خوشگوار مى پنداشت و سوار بر مرکبِ راهوار هوس به هر سوى که دلخواه خودش بود مى تازید.
بشر براى فرو نشاندن تشنگى چشم به چشمه هاى زلالِ وحى نداشت که یا آنها را خشک مى انگاشت و یا تشنگى خود را از آن دست تشنگیها نمى پنداشت که با جرعه نوشى از چشمه هاى زلال وحى فرو بنشیند و یا نه از آن دسته انسانها بود و نه از این دسته بلکه روى آورده بود به چشمه هاى زلال وحى مسیحیت و یهودیت ولى آنها را زلال
( 6 )
و خوشگوار نیافته بود که دیرى بود چشمه هاى اصلى از جوشش و از جریان افتاده بودند و آنچه جریان داشت ساخته و پرداخته ارباب کلیسا و کُنِشت بود براى فریب مردم و در اختیار داشتن زمام آنان.
بشر از حرکت تکامل پیشرفت گشودن عرصه ها و ساحَتهاى جدید و نوآورى و آفرینندگى بازایستاده بود که نه آن باور ژرف و زلال را داشت که او را برانگیزاند دریاها را بشکافد قلّه ها را در نوردد تاریکیها را بزداید و از ظلمتها درگذرد و به نور برسد و به ساحل رهایى رخت کشد و نه آن خرد را داشت که انقلابى پدید آورد و از فرو رفتن جهان به دریاى ظلمت جلوگیرى کند و درّهاى هول انگیز مرگ را که پیش پاى انسانیت دهان گشوده بودند با تدبیر و خردوزى پُرسازد.
جهان به سوى تاریکى مطلق با شتاب به پیش مى رفت. نه مسیحیت پیامى براى برانگیختن انسانها و شور و نشور آنان داشت و نه یهودیت مى توانست مشعلى فرا راه انسانها برافروزد و نه تمدن بیزانس توان آن را داشت که با دانش و تمدن خود انسانها را از گرداب بلا برهاند که خود در گردابى سخت دهشت انگیز و دانشى مرده و بى روح و ناکارامد و تمدنى از هم گسیخته گرفتار بود. و نه تمدن سامانیان و موبدان زردشت را نیرو دانش بینش و نورى بود که جهان را از تیرگى به درآرند و به روشنایى ره نمایند که خود در غُبار جهل و خرافه بى دانشى بى بینشى تاریکى و سیاهى گم
( 7 )
بودند و در جهنم خود ساخته مى سوختند.
در این هنگامه درد و رنج که واحه ها جامعه ها حکومتها و تمدنهاى جاهلى یکى پس از دیگرى بسان صخره ها از فراز قلّه ها به نشیب درّها پرتاب مى شدند و واپس مى گراییدند و هیچ دست توانا آیین و مدنیتى را یاراى جلوگیرى از ادبار فلاکت بار و فروپاشى آنها نبود خداوند رحمان و رحیم در گاهواره عرشى و در دامن مهر طبیعت کودکى را مى پروراند که موعود عالمیان بود و چشم و چراغ خسته دلان و رهایى بخش جان خستگان.
در کارگاه صنع الهى فرشتگان به دستور رب ودود در کار ساخت و پرداخت سینه او بودند تا تاب و آمادگى تجلى نور حق و هبوط فرشته وحى را داشته باشد.
در پیرامون و درون او هنگامه اى به پا شده بود. صداهایى را مى شنید رفت و آمدهایى را احساس مى کرد خود را در هاله اى از نور مى دید و در حصار فرشتگان نگهبان.
فرشتگانى سینه اش را صیقل مى دادند زنگارهاى آن را مى زدودند و بسان آینه شفافش مى ساختند که نگارگرِ دانا صاحب عرش و کرسى آفریننده عالم و آدم ماه و خورشید و ستارگان آسمان و زمین دریاها و کوه ها بر لوحِ ضمیر او با کلک خوش نگار خویش سخن خویش بنگارد و نقش زند.
و فرشتگانى او را در هودجى از نور راه مى بردند که مباد غُبارى بر سینه و لوح ضمیرش نشیند. و فرشتگانى همه گاه و همه دم شیطانها را مى راندند که به این بارگاه پرجلال و شکوه نزدیک نشوند. و فرشتگانى همدم و مونس تنهاییهاى او بودند و گذشته و آینده جهان را بر او مى نمودند.
پا به مرز چهل گذاشت کمال یافت و از هر جهت شایستگى
( 8 )
آن را یافت که خورشید جهان افروز شود و به بارگاه بار یابد و سینه اش مهبط وحى و گنجینه اسرار گردد.
این آن و لَمْحه همان آن و لَمْحه اى بود که جبرئیل(ع) با همه بزرگى و شکوه و جلال و هیمنه اش بر آسمان ایستاده بود و با بالهایش شرق و غرب عالم را فرا گرفته بود و او را در برگرفت و سخت بفشرد و گفت: [محمد] بخوان به نام پروردگارت که آفریده است.
قرآن بسان آبشارى از آسمان به سینه جلا یافته آیینه گون و شفاف محمد(ص) و از آن جا به دشتِ تشنه سینه ها سریان مى یافت شکوه مى آفرید نور مى افشاند طلسم شب را مى شکست زندگى را دوباره مى رویاند به انسان اوج مى داد کمال مى بخشید به وادى اَیمن راهش مى برد بر کرسى کرامت مى نشاندش تاج عزت بر سرش مى نهاد و از بندگیِ غیر خدا و پرستش بتها و کُرنش و خاکسارى در برابر انسانهاى زورمند به بندگیِ خداى بى شریک بى انباز بى نیاز و آفریننده جهان و جهانیان ره مى نمود. سینه ها را مى شکافت گوهرِ انسانى انسان را به در مى آورد و به او مى نمود و به جایگاه بس ارجمندش در هستى و در نزد پروردگار آگاهش مى ساخت.
قرآن به هر سوى مى تابید. هر سینه اى که در برابر این تابش قرار مى گرفت اختیارى و غیراختیارى نور مى گرفت و با شب به ستیز مى ایستاد تا سپیده را بگشاید و به جایگاه والا و انسانى خود دست یابد.
قرآن جام جهان نما بود هر کس به آن مى نگریست جایگاه بلند و انسانى خود را مى دید و در مى یافت که چِسان از آن فراز به فرود آمده و زیرپاى هوسِ هوسبازان پایمال خوار و ذلیل شده است
( 9 )
.
قرآن پرده را کنار مى زد و غُبار از فطرتها بر مى گرفت و خردها را مى شکوفاند و انسان در این هنگامه پى مى برد که چگونه از تعالى حرکت به سوى قلّه هاى مجد و شرف بازمانده و حقیرانه و پست به پاى بتها به خاک افتاده و طوق بندگى صاحبان زر و زور را به گردن انداخته و به لجن زار عَفِن شرک فرو رفته است.
این آیه هاى برانگیزاننده به درنگ وادارنده شب شکن جلا دهنده قلب و روح دگرگون ساز بیدار گر و هشدار دهنده گاه بسان آب نرم و زمزمه کنان از روى سنگهاى جویها و زیر جلبکها به رگهاى جامعه راه مى یافتند و نفوذ مى کردند و خون حیات را جارى مى ساختند و گاه بمانند سیلِ دَمان تازان خشمناک و خروشنده هر آنچه تباهى آفرین بود و عزّت سوز در هم مى کوبیدند و به پیش مى رفتند و دشتهاى گسترده اى را در بر مى گرفتند.
قرآن با دو زبان با انسان سخن مى گفت: زبان دل و زبان خرد.
قرآن با نواهاى دل انگیز موسیقى روح بخش و نغمه هاى شورآفرین خود دل مرکز فرمانروایى و جود انسان را به هیجان در مى آورد دگرگون مى ساخت جلا مى داد و براى تابش نور حق آماده مى کرد.
دل انسان وقتى با نغمه هاى معنوى و آهنگهاى لطیف لبالب از شور و شوق شد و به عالم بالا و معنى پرکشید انسان در برابر حق زانو مى زند و به فرمان حق گردن مى نهد و جان را پاکبازانه نثار حق مى کند.
قرآن با خردهاى خُفته به کژ راهه کشیده شده پژمرده و فُسرده به وادى گمان افتاده در باتلاق تقلید مانده در تارهاى هوا و هوس گرفتار آمده نمى تواند سخن بگوید; از این روى با گوناگون روشها بیانها آهنگها نغمه ها داستانهاى عبرت انگیز
( 10 )
مَثَلهاى درنگ برانگیز استدلالهاى منطقى و… بیدارشان مى سازد از کژراهه به راه شان مى آورد گرد پژمردگى را از آنها مى سُترد از وادى هول انگیز ِگمان بیرون شان مى آورد با تلاق تقلید را مى خشکاند تارهاى هوا و هوس را پاره مى کند تا غنچه خرد انسانى بشکفد و آن گاه به کمک خردهاى شکفته شده و دلهاى به هیجان آمده و جلا یافته مدینه قرآن را بنیان مى گذارد.
پس از این رستاخیز بزرگ جانها و هدایت یافتگیِ شگفتِ شمارى از مردان و زنان به بوى خوش آیه هاى دلاویز و نغمه ها و نواهاى دل انگیز قرآن و راه یافتگى آنان به آبشخور آیین ناب و شریعه شریعت زلال و رها شدگى آنان از زنجیرها و غلها و تارهاى بردگى و بندگى خداوند دستور مى دهد این کاروان نور به رهبرى و هدایت گرى پیامبر(ص) به مدینه هجرت کنند و در آن جا جامعه اسلامى را بر شالوده توحید و الله محورى عدل و داد برادرى و برابرى عشق و ایمان قانون و اخلاق دانش و بینش آزادى و عزّت کرامت و شرف انسان خردورزى و… بنیان نهند و رودر روى جامعه هاى جاهلى که بر پایه هاى پوسیده و سست شرک و بت محورى ستم و بى دادگرى دشمنى و نابرابرى بى ایمانى الحاد لاابالى گرى هرج ومرج جهل بندگى و بردگى خوارى و پستى و بى کرامتى انسان و نابخردى استوارند قرار گیرند.
مدینه قرآنى با اعتماد به نفس پرتوگیرى از قرآن تلاش پیشتکار پیشاهنگى پیشتازى ایثار و از جان گذشتگى مردان و زنان رهیده از شرک و به توحید گراییده به رهبرى هدایت گرى و معمارى پیامبر(ص) با قانونها و آیینهاى الهى و اصول عالى اخلاقى در جامعه کوچکِ مدینه و در دل دریایى از دشمن بنیان گذارده شده.
دشمن این کانون نور را بر نمى تابید که آن را بزرگ ترین کانون
( 11 )
خطر براى تمدن جاهلى خود مى دانست. و خوب دریافته بود با رستاخیزى که این کانون نور با پرتوگیرى از قرآن آفریده به زودى بنیادش را درهم خواهد ریخت. دشمن خطر را در همه جا احساس مى کرد: در خانه در بازار در بین بردگان در کاروانهاى تجارى در بیرون از مرزها.
از این روى کینه توزانه بسان کرکسهاى گرسنه شبان و روزان به این گروه کوچک بى سلاح و جنگ افزار و مرکبهاى راهوار یورش مى برد به این پندار که این کانون را به زودى خاموش مى کند و خاکسترش را بر باد مى دهد و اجاقهاى باقى مانده از این کاروان را براى عبرت تاریخ در بیابانهاى مخوف و هول انگیز وا مى گذارد!
امّا به زودى دریافت که اینان از جنس دیگرند. اینان بردگان حقیر شدگان فرودستان و زیردستان دیروزى آنان نیستند که در مکتب قرآن به صاعقه بدل شده اند و هرکس و هرگروه در برابر آنان قد افرازد و به دشمنى برخیزد خاکسترش مى کنند.
دشمن با تمام یال وکوپال هیمنه و ابهت در برابر این گروه از مردان پولادین اراده شهدِ قرآن چشیده زانو زد و فرمانبردار شد و از اریکه قدرت نخوت و کبر فرو آمد و با همه دلبستگى که به قلمرو زیر فرمان و زیر نگین خود داشت ناگزیر آن را براى میدان دارى توحید و توحید باورانِ پاک سرشت واگذارد.
پیک صبا هر بامداد پیام آیه هاى رحمانى در بر سرتاسر گیتى مى پراکند و ساغرى از این صهبا را به جانهاى تشنه و شیفته مى چشاند و کامها را شاداب مى کرد و قلبها و دلها را لبالب از عشق.
آیه هاى قرآنى به زودى سرزمینهاى گوناگونى را در نوردیدند و از دل صخره هاى سخت و مقاوم چشمه هاى حیات را جارى ساخته و مردمانى را بر مائده هاى خود نشانده کرامت بخشیده
( 12 )
و به اوج عزت رساندند.
بخش بزرگى از دنیا از این صور اسرافیل به حرکت درآمد و جنبش آغازید و در پرتو این آفتاب عالم گیر از تاریکى به درآمد و بر مدار دانش و آگاهى قرارگرفت.
جواهر لعل نهرو درباره این رستاخیز بزرگ و بیدارگر مى نویسد:
(شگفت انگیز است که این نژاد عرب که در طول قرون دراز انگار در حال خفتگى به سر مى برد و ظاهراً از آنچه در سایر نواحى اتفاق مى افتاد جدا و بى خبر بود ناگهان بیدار شد و با نیرو و قدرتى شگرف دنیا را تهدید کرد و زیر وروساخت.
سرگذشت عربها و داستان این که چگونه به سرعت در آسیا و اروپا و آفریقا توسعه یافتند و فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى به وجود آوردند یکى از شگفتیهاى تاریخ بشرى مى باشد. نیرو و فکر تازه اى که عربها را بیدار ساخت و ایشان را از اعتماد به نفس و قدرت سرشار ساخت اسلام بود.)
تاریخ جهان 1 / 290
رسالت پیامبر(ص) جهانى بود. او مى بایست با یاران شجاع غیور پولادین اراده مرگ نشناس مرد هنگامه ها و حادثه ها دنیا را به الگوى مدینة النبى بسازد و آنچه در این مدینه اوج دارد از جمله: خدامحورى همدلى و همراهى پیروى از رهبر پاک و شایسته گردن نهادن به قانون الهى دورى از آلودگیهاى شرک دورى از گناه و بَزَه پرهیز از دشمنى و کینه توزى مبارزه با ستم و نابرابرى برانداختن نظام بردگى و بندگى و… را به جاى جاى
( 13 )
جهان بگستراند و همگان را از مائده بزرگ قرآن بهره مند سازد و آیه هاى حیات آفرین قرآنى را به کالبدها و جسمهاى بى روح یا پژمرده و افسرده روح بدمد و حیاتى نو بیافریند.
از این روى به حکمرانان و پادشاهان جهان پیام مى فرستد و آنان را به پذیرش خداى یگانه و دورى گزیدن از شرک که از ارکان و بنیاد اساسى تمدن اسلامى است فرا مى خواند:
پیامبر(ص) جهان را در زیرنگین قدرت اسلام مى بیند و در جام جهان بین خود مى بیند که حرکت و رستاخیر اسلامى دنیا را به حرکت و جنبش در مى آورد و جهل و تباهى شرک و آلودگى را در هم مى کوبد و بر ویرانه هاى تمدن جاهلى تمدن اسلامى را بنا مى نهد بدین جهت با یاران شبان و روزان تلاش مى کند که
( 14 )
جامعه اى برابر الگوى قرآن بسازد و هم تلاش مى ورزد که مردم و رهبران امپراطوریهاى بزرگ آن زمان: رم ایران و چین را به الگوگیرى از جامعه قرآنى دعوت کند.
جواهر لعل نهرو از اهمیت این دعوتها و حرکت آفرینى آنها تصویرى این چنین ارائه مى دهد:
(از فرستادن همین پیامها مى توان تصور کرد که محمد[ص] چه اعتماد و اطمینان فوق العاده اى به خود و به رسالتش داشته است و توانست همین اعتماد و ایمان را در مردم کشورش نیز به وجود آورد و به آنها الهام ببخشد به طورى که آن مردان بیابان گرد توانستند بدون دشوارى بر نیمى از جهان معلوم آن زمان مسلط گردند.
ایمان و اعتماد به نفس چیز بزرگى است و این ثمرات عالى را به وجود آورد.)
تاریخ جهان 1 / 293
جرعه نوشانِ کوثر قرآن اعتماد به نفس خودباورى و باور ژرف به درستى راه را به اوج رساندند و این انقلاب بزرگ و شگرف روحى انقلابهاى بسیارى را در پى داشت از جمله سبب گردید در عرصه و ساحَت دانش یکه تاز باشند و گوى سبقت را از دیگران بربایند و نام خود را جاودانه سازند و گوناگون دانشهایى که آنان به بشر عرصه داشته اند بر بام جهان براى همیشه تاریخ بدرخشند و همه تمدنهاى پس از تمدن اسلامى را وامدار خود سازند.
علاّمه شعرانى در بابِ سرچشمه تمدن و دانشهاى اسلامى مى نویسد:
(آن که تاریخ خوانده است و بر احوال امم گذشته آگاه گردیده داند که تا زمان پیدایش یونان هیچ قومى بدان
( 15 )
پایه از علم نرسیدند و آن تمدن نیافتند و آنها که پیش از یونان بودند همه در علم و تمدن پست تر از آنان بودند و اندکى پیش از اسکندر علما و حکما در یونان بسیار شدند چون: سقراط و افلاطون. و اسکندر که عالم را بگرفت علم و زبان یونانى را در جهان منتشر کرد و مردم را از آن بهره مند ساخت. تا هزار سال زبان یونانى زبان علمى جهان بود و دانشمندان بدان زبان علم مى آموختند و کتاب مى نوشتند هرچند خود یونانى نبودند. حتى پیروان حضرت مسیح(ع) تاریخ آن حضرت را که انجیل نام دارد به زبان یونانى نوشتند و لفظ انجیل هم کلمه یونانى است به معناى مژده با آن که هم خود آنها و هم حضرت عیسى(ع) زبانشان عبرى بود.
هزار سال پس از اسکندر حضرت خاتم انبیاء محمد بن عبدالله(ص) ظهور کرد و قرآن را به عربى آورد و اوضاع جهان دگرگون شد. زبان عربى جاى زبان یونانى را گرفت و از آن درگذشت و مسلمانان علوم یونانى را گرفتند و چندین برابر بر آن افزودند و این مقام که زبان عربى در جهان یافت و علومى که به این زبان نوشته شد هیچ زبانى قبل از آن این مقام نیافت.
در تواریخ آمده است که: کتابخانه اسکندریه در مصر بزرگ ترین کتابخانه به دنیاى قدیم بود محتوى بر علوم یونانى و بیست وپنج هزار جلد کتاب داشت; امّا به عهد اسلام کتابخانه مسلمانان به یک میلیون شامل بود و جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلام و تاریخ آداب اللغه گوید:
( 16 )
(دو خلیفه فاطمى مصر: عزیز باللّه (365 ـ 386) و حاکم بامر اللّه (386 ـ 411) در مصر کتابخانه ها انشاء کردند مشتمل بر نزدیک یک میلیون کتاب.)
یعنى چهل برابر کتابخانه یونانیان در اسکندریه.
و نیز گوید:
(کتابخانه هاى بزرگ در مصر و عراق و اندلس و غیر آن بسیار بود هر یک مشتمل بر صدها هزار جلد و ابواب آن براى طالبان علم و مطالعه کنندگان باز بود.)
پس آثار دانش عرب چهل برابر بیش از یونان بود.
در علم ادب و اخلاق و موعظه و فقه و سیاست مدن و جغرافیا یونانیان کتاب داشتند; امّا با کتب عربى قابل مقایسه نیست نه از جهت کثرت ونه تحقیق. در یونان کتاب اخلاقى مانند احیاء العلوم و جغرافى مانند معجم البلدان نبود و در ریاضى خصوصاً حساب و جبر و مقابله و هیئت و نجوم مسلمانان بر یونانیان تفوق عظیم داشتند و یونانیان از علم حساب و جبر و مقابله تقریباً هیچ آگاه نبودند و ارثماطیقى یونانى علم دیگر بود غیر حساب و این اعداد: 1 2 3 میان آنها معمول نبود و در سایر علوم حکمى و طبى هم از آنها کم تر نبودند بلکه رجحان داشتند و اینها همه از برکت قرآن است و ما این سخن را به گزاف نگوییم که تجربه و تاریخ بر آن گواه است.
عرب و همه مردم مشرق را پیش از اسلام این نبوغ و ترقى نبود که با یونانیان همسرى کنند; امّا پس از اسلام چنان ترقى کردند که یونانیان و اتباع آنها را برانداختند و
( 17 )
در گذشتند و چون هر یک یک علوم را نظر کنیم ببینیم قرآن سبب آن گردید.
در آغاز اسلام علم مسلمانان فقط فرا گرفتن قرآن بود و الفاظ و معانى آن را صحابه و تابعین یاد مى گرفتند و چون الفاظ آن را کلام خدا مى دانستند به حفظ کردن کلمه به کلمه مى کوشیدند و علم قراءت پدید آمد آن گاه براى حفظ آن از خطاى در اعراب و بنا و صحت و اعتلال صرف و نحو تدوین شد و تدوین این دو علم بى تتبع لغت و قواعد ادبى دیگر میسر نبود. آن گاه براى دریافتن فصاحت و بلاغت قرآن علم معانى و بیان پیدا شد و براى دانستن تفسیر و معانى این کتاب کریم به اکثر علوم نیازمند گشتند چون: تاریخ و هیئت و کلام و امثال آن تا آیات قرآن را تفسیر کنند.
و چون قرآن به متابعت رسول و اطاعت او امر فرموده بود محتاج به ضبط کلام او گشتند و به تدوین احادیث آن حضرت پرداختند و درصدد جمع گفتار او برآمدند و براى آن که حدیث دروغ را از راست تشخیص دهند ناچار گشتند در علل نفوس تأمل کنند و بدانند چه صفتى در نفوس بشر آنان را وادار به دروغ گویى یا مجبور به راست گویى مى کند; زیرا که دروغ ساختن هم در نفوس بشر علل و قواعد منظم دارد و راست گفتن همچنین.
و محتاج به شناختن و معاشرت با راویان حدیث و تجربه حالات و ملکات آنان گشتند و علم حدیث و درایه و رجال پدید آمد و نیز چون در قرآن براى نماز امر به تحصیل وقت و قبله شده بود ناچار گشتند براى تعیین
( 18 )
سمت قبله بلد و اوقات نماز هیئت و نجوم بیاموزند و هیئت و نجوم آنان را به سایر شعب ریاضى محتاج ساخت و قوانین میراث و فرائض چون در اسلام حساب پیچده دارد آنان را به آموختن علم حساب واداشت. و براى زکات و خراج به مساحت اراضى و علم هندسه پرداختند و جهاد و حج راه جهان گردى و سیاحت به روى آنها بگشود و اطلاع بر احوال امم مختلفه و کشورهاى جهان یافتند و کتب جغرافیا و امثال آن را این حاجیان و مجاهدان نوشتند.
و چون در قرآن از تقلید آباء و اجداد نهى کرده است و دعوت به دین حق و تحقیق ادله را واجب فرموده و مخالفین اسلام و منکرین ادیان پیوسته در احتجاج با مسلمانان بودند مسلمانان مجبور شدند با آنان از راه استدلال مباحثه کنند و از این رو بر اقوال حکماى یونان و غیر آنان آگاه گشتند و طریقه استدلال و منطق آموختند و هکذا چون دقت کنى و نیک بنگرى همه علوم را به برکت قرآن آموختند.
اما علم فقه و اخلاق و طریق سیر و سلوک و تهذیب نفس که غایت سیر انسان است البته از آیات قرآن استدلال کرده اند و شاهد آورده اند و پس از این ثابت مى کنیم که تمدن و علوم فرنگى دنباله همان علوم اسلامى است و از مسیحیت ناشى نشده است.)
ییازده رساله فارسى حسن زاده آملى/ 12
قرآن همیشه در همه آنات و در برهه برهه زندگى امت اسلامى مى تواند جرعه نوشان صهباى خود را این چنین اوج دهد بالا برد
( 19 )
کمال بخشد و از تنگناهاى جهل و بى دانشى برهاند و کانون شور نشور انگیزش آفرینندگى و دگوگون سازى باشد و ملتى را و امّتى را از گرداب مرگ سیاه برهاند و به اوج اقتدار عزّت و شکوه برساند.
قرآن رود همیشه زاینده و چشمه همیشه سارى و دریاى همیشه خروشان است نه خشک مى شود و نه از حرکت باز مى ماند و نه تشنگانى که بر شریعه او بار یافته اند تشنه کام بر مى گرداند.
قرآن مشعل همیشه فروزان افروخته و نورافشان است ره گم گشتگان در سیاهى ماندگان در شب بى پایان اسیر شدگان را مى رهاند و به روشنایى راه مى نمایاند.
قرآن مِهر مى ورزد و ابر همیشه بارنده است آلودگیها را مى شوید خستگیها را از تن به در مى کند و خرمى و شادابى به دشت سینه ها مى بخشد.
قرآن زیباست و زیباآفرین چشمه است و سرچشمه زیباییها خوبیها اوجها والاییها شکوه ها و شکوه مندیها.
بر امت اسلامى و تک تک مسلمانان بایسته است که بر این بُستان بخرامند از آب گواراى آن بیاشامند از میوه هاى آن بخورند و با نغمه ها و موسیقى آن دل را برانگیزانند و با زیباییهاى آن خود را بیارایند و از لجن زارها و زشتیهایى که تمدن جاهلى انسان امروز را در آنها فرو برده خود را برهانند و در پرتو قرآن با هرچه زشتى و تباهى است به مبارزه برخیزند و به زشت ترین زشت آفرینان امروز دنیا یعنى دیوان و دَدان ویرانکار و نسل برانداز و تمدن سوزِ صهیون یورش برند و حرکت زیبا و باشکوهى بیافرینند و چشمه حیات را دگربار از قلّه قرآن به چشمه هاى تشنه و برکه هاى گم شده در غبار صحراها جارى سازند و دنیا را از نو بسازند و بیارایند. به امید آن روز زیبا.