هجرت به معناى حرکت و کوچ گروهى از مردم از جایى به جایى و از سرزمینى به سرزمین دیگر است.
هجرت یا آفاقى است و یا انفسى.
هجرت انفسى هجرت درونى است هجرت از گناه و ترک آن و حرکت به سوى صلاح و رستگارى. هجرت از دام شیطان و حرکت به سوى رحمان.
در روایات آمده:مهاجر کسى است که از گناهان هجرت کند و آنها را ترک گوید.
هجرت آفاقى هجرت از شهرى به شهرى دیگر و از دیارى به دیار دگر است. هجرت از جمع قومى و پیوستن به قومى دیگر.
شمارى بر این نظرند که تمدّنها در بسیارى از جاها پس از کوچ و هجرت امتها و ملتها از سرزمینى به سرزمین دیگر صورت پذیرفته است. تمدّن ایران بر اساس هجرت آریاییها به ایران پا گرفته است. علت این دگردیسى و دگرگونى در آن است که سازگارى با محیط جدید زندگى نیاز به تلاش بیش تر دارد و پویش و حرکت مى آفریند و سبب
مى شود بینش و جهان بینى انسانها ژرفا بیابد و با اندیشه باز به مسائل بنگرند و از دنیاى تاریک ناآگاهى و جهل بیرون آیند.
از این روى در اسلام هجرت براى فراگیرى دانش و تجربه در کانون توجه قرار گرفته و پیروان خود را به هجرت برانگیخته است.پیامبر(ص) به پیروان خود دستور داده:
(اطلبوا العلم ولو بالصین .)
دانش را بجویید گرچه در چین باشد.
شمارى از اهل نظر و دقت در معناى حدیث گفته اند: به دنبال دانش بروید گرچه در شهرها و سرزمینهاى دور دست باشد.
شمارى دیگر معناى دیگرى براى این حدیث یاد کرده اند:
حضرت نه تنها دورى راه را مطرح کرده بلکه نظر به منطقه چین نیز داشته است; زیرا در آن زمان چین از تمدّن پیشرفته اى برخوردار بوده است. بنابراین هجرت به چین براى فراگیرى دانش نیز مورد نظر بوده است. سفارش به سفر و عبرت آموزى و فراگیرى دانش نیز در راستاى گسترش جهان بینى مطرح است. آفرینش گرى دانشوران و دانشیان و نابغه ها و بسیار دانان مسلمان پس از هجرتهاى علمى بوده است و بوعلى سینا ابوریحان بیرونى مولوى و سعدى و ناصرخسرو و… از هجرت و از جایى به جایى رخت کشیدن به مراحل کمال و شهرت دست یافته اند. علم در سینه عالم بسان جویبارى است روان و همیشه جارى که باز دارنده بر سر راه آن قرار گیرد به سوى دیگر حرکت مى کند و از جریان باز نمى ایستد.اگر به دانش و دانسته هاى عالمى در سرزمین و شهر و دیارى بهاى لازم داده نشود دانش و دانسته هاى او او را بر مى انگیزاند که آن دیار را ترک گوید و به جایى رخت کشد که دانش او را قدر شناسند و بها بدهند. شکوفایى دانش و رشد دانشایان وقتى بروز کرده که دانش دوستان بر اریکه قدرت بوده
و آنان را تقویت کرده اند و زمینه اجتماعى را براى کسب و گزینش دانش فراهم آورده اند.
امّا هجرت تمدّنها که در این مقاله مطرح است در برابر مرگ تمدّنها است.
به نظر ما تمدّنها از بین نمى روند بلکه اگر مردم سرزمینى ویژگیها و شایستگیهاى لازم را براى بالندگى تمدّنى از دست بدهند این تمدّن در جایى دیگر ظاهر مى شود.
برابر این دیدگاه ممکن است ملتها و قومهاى صاحب تمدّن از بین بروند ولى تمدّن آنان به سرزمینهاى دیگر سریان یابد.زیرا روح تمدّن باقى است و این روح جا به جا مى شود و از کالبد تمدّنى که مى میرد کوچ مى کند به کالبدى که زمینه تمدّن شدن را دارد. شمارى فرهنگ را روح و باطن تمدّن مى دانند و بر این نظرند که فرهنگ تمدّن ساز پس از مرگ تمدّنى که آن را ساخته به جاى دیگر مى رود و بنیانى از نوبنا مى نهد.
این سخن از مقوله هاى مهم بحث تمدّن و فرهنگ است که ما اکنون در این جا براى شدن موضوع بحث را در سه محور پى مى گیریم:
1. معناى تمدّن و فرهنگ و بستگى و پیوند این دو با یکدیگر تا روشن شود آنچه از یک تمدّن که بانیان آن نابود شده و یا به سستى گراییده اند هجرت مى کند چیست؟
2. معناى هجرت و نظر قرآن درباره هجرت تمدّنها که آیا قرآن به مرگ تمدّنها باور دارد یا به هجرت آنها.
3. افول تمدّنها از دیدگاه قرآن.
بحث در این محور از آن روى اهمیت دارد که ما شناخت بیش ترى نسبت به آینده تمدّن حاکم بر جهان به دست مى آوریم که آیا این تمدّن به مرحله افول نزدیک مى شود یا هنوز سیر صعودى مى پیماید.
تمدّن از واژه مَدَن و مدینه گرفته شده است1 به معناى مکان گزینى2 تمدّن به
( 23 )
معناى شهرنشینى و به گونه دقیق تر خوى پذیرى شهرى است. ریزه کاریهاى هنرى خوگیرى شناخت و آگاهى جایگزین خشونت ناآگاهى و تجاوزگرى و مرزناشناسى مى شود.3
واژه حضاره در عربى نیز همین معنى را دارد و به معناى سکنى گزینى در حضر و شهر است بر خلاف بدویت که سکنى گزینى در بیابان و صحراست.
حضاره را به سکونت در شهر و روستا معنى کرده اند برخلاف کسانى که در چادر و خیمه ها و بیابانها زندگى مى کنند.4
تمدّن در انگلیسى Civilization نیز با آنچه در معناى تمدّن و حضاره یاد شد همانندى دارد.5
پس جمع گرایى و داشتن روحیه زندگى با دیگران در یک مکان که عنوان شهر یافته اساس تمدّن است. هر جا و هر جامعه اى مردم با فرهنگى ویژه گرد آیند و هر یک از مردمان جامعه کارى را براى آسان شدن حرکت جامعه و خدمت به دیگران انجام دهند و با کمک هم از حمله و یورش و غارتگرى جلوگیرى کنند و اگر به کسى ستم و یا حق او پایمال شد بتواند از راه قانونى به حق خود برسد جامعه جامعه متمدّن است.
از آن جا که گرد آمدن انسانها در یک جا تشکیل اجتماع اصلِ در تمدّن است گفته اند:
تمدّن هیچ گاه در سرزمینهاى خشک و بى آب و غیر قابل کشت و سکونت پدیدار نمى شود. از این روى شکل و پیدایى تمدّنهاى نخستین بشرى را در کنار رودهاى بزرگ نیل و در بین النهرین(دجله و فرات) دانسته اند. آنچه تمدّن را مى سازد و آن را به اوج و تکامل مى رساند فرهنگ پویایى است که به کالبد جامعه سریان یافته است.هنگامى که فرهنگ به نقطه اوج خود رسید تمدّن مى آفریند . از سوى دیگر
( 24 )
پیشرفت تمدّن و ثبات آن پایه هاى فرهنگ را استوار مى سازد زوایاى آن را مى گستراند و در آفرینندگى آن نقش ژرف و گسترده دارد و یک حرکت فرهنگى پرتوان و پرهیمنه در جامعه پدید مى آورد و در فرایند متقابل هر یک سبب بالندگى و پیشرفت دیگرى مى شود. هم فرهنگ در تمدّن شکوفا شکوفا مى شود رشد مى کند و هم تمدّن در دامن فرهنگ قوى توانا و بالنده در مسیر تکامل قرار مى گیرد.
تمدّنها در گذشته به هر اندازه که از پایگاه فرهنگى قوى و پرتوان و پرمایه برخوردار بوده به همان اندازه ماندگارى بیش ترى داشته اند. فرهنگ شکوفا رمز ماندگارى تمدّن است. تمدّنى مى ماند و مى پاید و دامن مى گستراند که از هسته مرکزى و هدایت گر قوى که همان فرهنگ است برخوردار باشد. هر رکنى که تمدّن به آن استوار است به گونه اى با فرهنگ در آمیختگى دارد. وحدت یکدلى یکرنگى و هماهنگى و یک پارچگى که تمدّن بدون آنها از هم گسیخته است و غروب آن حتى در سایه فرهنگ قوى امکان دارد و….
این نکته را مى شود با درنگ روى تمدّنهاى مانده که به نظر توین بى6 پنج تمدّن و به نظر هانتینگتون7 نُه تمدّن است: غرب اسلام کنفوسیوس هندو8 فهمید.
با بررسى دقیق و همه سویه و کالبدشکافانه روى تمدّنها به دست مى آید که جوهر اصلى آنها از بین نمى رود بلکه اوج و فرود دارد. جوهره اصلى که فرهنگ و انگیزاننده ها و پدید آورندگان تمدّن باشند به سبب نامناسب بودن و نبود زمینه هاى لازم شکوفایى و نگهدارى در سرزمینى در آن جا افول مى کنند و از افق سرزمینى که زمینه رشد مى یابند سر مى زنند و به اوج مى رسند.
ویل دورانت در بیانى گرچه سخن از مرگ تمدّنها مى زند; امّا نظرى دارد که دیدگاه ما را تقویت مى کند و آن این که: افول یک تمدّن زمینه را براى بروز تمدّنى دیگر در سرزمینى دیگر یا در میان قومى دیگر فراهم مى آورد:
( 25 )
(تمدّن مانند زندگى عبارت از کشمکش دایمى با مرگ است. همان گونه که زندگى ممکن نیست بماند جز آن که از اشکال قدیمى خود بیرون بیاید و صورتهاى جوان تر و نوتر اختیار کند تمدّن نیز غالباً مدتى با تغییر اقامتگاه و خون خود مى تواند زنده بماند. به همین جهت است که تمدّنى از اور به بابل و یهودا و از بابل به نینوا و آن جا به پرسپولیس [تخت جمشید] و ساردیس و میلتوس و از این جاها به مصر و کرت و یونان و روم انتقال یافته است.)9
در جایى به جایى تمدّنها و افول در جایى و طلوع در جاى دیگر فرهنگ مهم ترین انگیزه است. از جمله شایستگیهایى که سرزمین و مردمى اگر دارا باشند تمدّن مهاجر به آغوش آنها پناه مى برد فرهنگ است. فرهنگ در بین عاملهاى مهم و ریشه گرفتن تمدّنى در سرزمینى مانند: جغرافیا آب و هوا حاصلخیزى ثبات سیاسى آرامى محیط و… والاترین جایگاه را دارد. فرهنگ نیاز نخستین شکل گیرى تمدّن است. فرهنگ روح و اساس تمدّن است. از این روى بایسته است پیش از پرداختن به اصل بحث هجرت تمدّنها پیوند و بستگى تمدّن و فرهنگ را به بوته بررسى بنهیم:
پیوند فرهنگ و تمدّن
در بحث هجرت و افول تمدّنها این مقوله جاى طرح دارد که چه چیزى هجرت مى کند چه چیزى افول این مهم را مى شود از آثار به جاى مانده و دفینه ها بویژه فرهنگ به پا دارنده هر تمدّن کهن به دست آورد. فرهنگ و فرهنج در فارسى به معناى دانش عقل فضل ادب بزرگى و سنجیدگى به کار رفته است. فرهنگ و فرهنج به معناى شاخه درختى که در زمین خوابانیده مى شود تا جاى دیگر سربرآورد
( 26 )
و کاریز آب گفته مى شود.10
براى واژه کالچر در انگلیسى که برابر واژه فرهنگ است معناى همانند معناى فرهنگ در فارسى یاد کرده اند: زراعت تعلیم و تربیت تمدّن استعداد و تهذیب.11
در هماهنگى و همخوانى واژه فرهنگ در انگلیسى فرانسه و فارسى یکى از نویسندگان صاحب ذوق نکته اى را یادآور شده که درخور یاد است:
(واژه هاى (کولتور) و (کالچر) در زبان انگلیسى و فرانسه که برابر آنها در فارسى فرهنگ یا معرفت است در اصل به معناى شخم زدن و شیار انداختن است. فرهنگ و معرفت در مغز و ذهن اثرى شبیه شخم و شیار دارد که در لابه لاى آن بذرهاى فهم و شعور و کمال دانایى و احساس فرو پاشیده مى شود و سرانجام کشتزار روان و پهنه نهاد آدمى را به گلهاى معرفت و ایمان مى آراید….)12
در معناى واژه فرهنگ در فارسى باید توجه داشت که این واژه هم به دانش گفته مى شود و هم به ادب و سنجیدگى و هم به تعلیم و تربیت و هم به تهذیب. این معنى نشانگر آن است که علمى عنوان فرهنگ مى یابد که با سنجش و ادب همراه باشد و تعلیمى ارزش دارد و عنوان فرهنگ مى یابد که با تهذیب و تربیت همراه باشد.
نکته دیگر این که: در معناى لغوى فرهنگ که شاخه باشد معناى دقیق و نکته آموزى وجود دارد و آن این که: هر درخت و شاخه اى را نمى شود فرهنج و یا فرهنگ کرد. درخت و یاشاخه اى را مى شود فرهنج کرد که نرم و حالت کشسانى داشته و درخور انعطاف باشد.
در فرهنگ و معرفت نیز همین معنى را باید در نظر داشت. فرهنگى مى ماند اگر چه از اصل خود جدا شود و جدا بیفتد که جوان شاداب و درخور هماهنگ شدن با هر محیط و شرایطى را داشته باشد. تنه اصلى درخت دیرسال ناگزیر روزى خشک
( 27 )
مى شود و این شاخه هاى درخور فرهنج آن است که به مانند روح آن درخت از جاهاى دیگر سر بر مى آورد رشد مى کند سایه مى گستراند و ثمر مى دهد و سرزمین دیگرى را آبادان و سرسبز مى سازد.
بذر تمدّن را اگر فرهنگ بدانیم با مرگ تمدّن بذر آن از بین نمى رود و به گونه هسته دانه و یا شاخه در خور فرهنج از دل زمین دیگر مى روید و شاخ و برگ مى گستراند.
در این باب دیدگاه ها گوناگون است که براى هر چه بیش تر روشن شدن این مقوله و درک درست از پیوند فرهنگ و تمدّن به یادآورى آنها مى پردازیم:
شمارى از صاحب نظران و دانشوران فرهنگ و تمدّن را یکى دانسته اند که تنها ناسانى که دارند در محدوده دایره شمول است:
دایره فرهنگ محدود و دایره تمدّن گسترده. در تعریف تمدّن گفته اند:
(تمدّن درباره ملتى عبارت است از مجموعه ایده آلها رسوم آداب موروثى سنن دانشها هنرها فنون و تأسیسات اجتماعى که جامعه بشرى از برکت آن دوام یافته و تکامل مى یابد.)13
امه سه زر بر این نظر است که:
(فرهنگ عبارت است از وجوه خاص قومى ملى و نژادى در صورتى که تمدّن عبارت است از: نماینده وجوه عام بشریت.)14
وى نزدیکى خانواده هاى بزرگ فرهنگى را تمدّن مى داند.15
برابر این دیدگاه ها تمدّن آن حالت یگانگى است که از فرهنگهاى گوناگون پدید مى آید که همان اوج فرهنگى باشد. ساموئل هانتینگتون پس از بیان این نکته که فرهنگ و تمدّن هر دو در بردارنده ارزشها هنجارها روشهاى فکرى و نهادهایى هستند که نسلهاى پیاپى در هر جامعه اى بیش ترین اهمیت و حرمت را براى باور
( 28 )
دارند 16 مى نویسد:
(تمدّن یک موجودیت فرهنگى است تمدّن بالاترین گروه بندى فرهنگى و گسترده ترین سطح هویت فرهنگى است که انسان برخوردار است. تمدّن هم با توجه به عناصر عینى مشترک [همچون]: زبان تاریخ مذهب سنتها و نهادها تعریف مى شود و هم با توجه به وابستگیها و قرابتهاى ذهنى و درونى انسانها.)17
بمانند این دیدگاه تعریفى است که ویل دورانت از تمدّن ارائه مى دهد و تمدّن را خلاقیت فرهنگى مى داند:
(تمدّن را مى توان به شکل کلى آن عبارت از نظمى اجتماعى دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگى امکان پذیر مى شود و جریان پیدا مى کند. در تمدّن چهار رکن و عنصر اساسى مى توان تشخیص داد که عبارتند از: پیش بینى و احتیاط در امور اقتصادى سازمان سیاسى سنن اخلاقى و کوشش در راه معرفت و بسط هنر.)18
در این تعریف نظم اجتماعى و قانون وسیله اى براى آفرینندگى فرهنگى ذکر شده که اساس تمدّن شناخته مى شود. همو در نوشته دیگر فرهنگ را یکى از چهار ترکیب اساسى تمدّن در کنار امنیت نظم و آزادى دانسته و مى نویسد:
(امنیت سیاسى از راه اخلاق و قانون امنیت اقتصادى از راه استمرار محصول و مبادله فرهنگ از راه تسهیلاتى که براى رشد و انتقال علم و آداب و هنر لازم است.)19
از این روى مى توان براى فرهنگ هویتى مستقل از تمدّن باور داشت و فرهنگ را غیر از تمدّن دانست.دو پدیده جداى از هم و با این حال در پیوند با هم بدون هیچ ملازمه اى بین آنها این یک دیدگاه مطرح است. صاحبان این دیدگاه براى به کرسى
( 29 )
نشاندن ادعاى خود مى گویند: بسیارى از جامعه ها وجود دارد که فرهنگ در آنها به پایین ترین درجه رسیده است با این که متمدّن خوانده مى شوند و در برابر جامعه هایى در عرصه اند و در صحنه جهان که از فرهنگ برخوردارند امّا به مرحله تمدّن نرسیده اند بنابراین همان گونه که متمدّن بى فرهنگ وجود دارد با فرهنگ بى تمدّن نیز وجود دارد.20
پس مى توان گفت: هیچ تمدّنى بدون پشتوانه فرهنگى امکان رشد نمى یابد و هر تمدّنى در پرتو فرهنگى سر از خاک برداشته و رشد کرده امّا این چنین نیست که هر فرهنگى به جایگاه تمدّن برسد.
دانشمندان آنگلوساکسون فرهنگ را در معناى گسترده و در بردارنده تمدّن به کار مى برند. آنان مفاهیم فرهنگ و تمدّن را در برابر هم قرار داده اند. مجموع عناصر مادّى آثار فنى و اشکال و صور سازمان اجتماعى را که امکان بروز تجلّى یک جامعه را فراهم مى سازند تمدّن مى خوانند.
در این نگاه فرهنگ عبارت است از مجموع جلوه هاى معنوى آفرینشهاى ادبى و هنرى و ایدئولوژیهاى چیره اى که تشکیل دهنده واقعیتى نو و ویژه از مردمى در یک دوران است.21
( 30 )
از این روى شمارى تا زمانى که تمدّنى در عرصه باشد و پر تکاپو از آن با عنوان فرهنگ یاد مى کنند و زمانى که به حالت ایستا در آمد آثار و جنبه هاى مادى آن را با عنوان تمدّن یاد مى کنند. در مقایسه تمدّنها با یکدیگر و بیان بزرگى هر یک هم بخش اندیشه و علوم آنها مورد ارزیابى قرار مى گیرند و هم بخشى که جنبه تاریخى دارد و پیشرفتهایى که در آثار به جاى مانده از تمدّنها تبلور یافته است.
به نظر مى رسد استاد مطهرى از کسانى است که در ناسانى و فرق بین تمدّن و فرهنگ به این نکته توجه دارد. وى اختراعها را مربوط به تمدّن و معنویات را برخاسته از فرهنگ مى داند.22 امّا بر این باور است که بشر بدون اخلاق و معنویت هرگز در کارهاى دیگر خود موفق نخواهد بود.
(یک بشر منحطّ از نظر اخلاق هرگز در قسمتهاى دیگر هم نمى تواند موّفق باشد. این است که جنبه هاى معنوى تمدّن انسانى نیز بدون شکّ مؤثر بوده اند و فوق العاده هم مؤثر بوده اند نمى تواند اینها مؤثر نباشد.)23
بى گمان تمدّن بدون فرهنگ پویا نه پا مى گیرد و نه مى پوید.تمدّن بدون مبنا و زمینه قبلى پدید نخواهد آمد. مبناى تمدّن فرهنگ است. این فرهنگ است که جامعه را به جلو مى برد بالا مى برد و به مرحله اى مى رساند که با یک رخداد با یک جرقه و یا یک تکان شدید تمدّنى از دل خاک سر بر مى آورد.
پس از پدید آمدن تمدّن فرهنگ و تمدّن در دادوستد با یکدیگر پیش مى روند و چنانچه تمدّنى فرهنگ پویاى خود را که سبب پدیدارى تمدّن بوده از دست بدهد به مرور از پیشروى و شکوفایى باز مى ایستد و رو به افول مى رود و روح آن که همان فرهنگ باشد از کالبد خارج مى شود و به سرزمینهاى فرهنگ پرور بال مى گشاید و یا تمدّن پدید مى آورد و یا تمدّنهاى نوپا را به اوج مى رساند.
پس از این دگرگونى از تمدّن گذشته فقط نامى مى ماند. آثار علمى آن در کتابها و
( 31 )
آثار تاریخى آن در بناها بازتاب مى یابد . از نظر استاد مطهرى تمدّن باقى است و به هیچ قومى اختصاص ندارد; اما فرهنگ به منزله روح ملتها است و هر ملتى که روحش را از او بگیرند دیگر آن ملت مرده است و توان پیشرفت ندارد:
(فرق مى گذارند میان تمدّن و فرهنگ و مى گویند: تمدّن همگانى است یعنى تمدّن به هیچ قومى اختصاص ندارد ولى فرهنگ هر ملتى همان روح آن ملت است… جامعه خودش یک روح دارد روحش همان فرهنگش است و هر ملتى مادامى که فرهنگش باقى باشد باقى است و اگر فرهنگش از بین برود او دیگر از بین رفته است. واین است که مى گویند: براى این که ملتى را از بین ببرند اول فرهنگش را از او مى گیرند فرهنگش را که از او بگیرند روحش را از او گرفته اند وقتى روحش را از او بگیرند دیگر مرده است یک لاشه بیش تر نیست و دیگر نمى تواند باقى بماند… به هر حال فرهنگ یعنى روح جامعه.)24
به خاطر اهمیت فرهنگ در تمدّن است که ویل دورانت از هشت عنصرى که براى تمدّن ذکر مى کند شش عنصر آن فرهنگى و معنوى است. عناصر تمدّن از دیدگاه وى عبارتند از: کار دولت اخلاق دین علم فلسفه ادبیات و هنر.25
از آنچه یاد شد نتیجه گیرى مى شود که چهار دیدگاه مطرح است که پاره اى هم افق هستند:
الف. یکسان بودن فرهنگ و تمدّن.
ب. فرهنگ به وجه معنوى و تمدّن وجه مادى تمدّن گفته مى شود.
ج. فرهنگ جنبه قومى و تمدّن جنبه عام دارد.
د. فرهنگ وجه پویاى تمدّن و تمدّن وجه ایستایى آن است.
( 32 )
در مجموع فرهنگ که روح و باطن تمدّن است سبب حرکت گسترش و بالندگى آن مى گردد. وقتى تمدّنى که نیروى انگیزاننده را از دست بدهد و یا نتواند آن به آن بر نیروى آن بیفزاید و توان مندش سازد زمین گیر مى شود و هنگامى که زمین گیر شد فرهنگ این کالبد در هم شکسته را براى رشد خود مناسب نمى بیند و به جاى دیگر هجرت مى کند و فقط جنبه مادى تمدّن باقى مى ماند. این نکته در بیشتر فرقهاى ذکر شده مطرح بود.
مرگ یا هجرت تمدّن
تمدّنهایى که در طول سالها و قرنها به وجود آمده اند پس از مدتى به خاموشى مى گرایند توانایى و نفوذ خود را از دست مى دهند و زمین گیر مى شوند و به پایان مى رسند.در این جا بحثى است که آیا تمدّنها نابود و دچار مرگ مى شوند یا این که تمدّنها نمى میرند و این صاحبان تمدّن هستند که مى میرند و دیگر توان حرکت به جلو را از دست مى دهند و از حرکت باز مى ایستند.
شمارى بر این عقیده اند که تمدّنها نیز مانند سایر نیروهاى طبیعت تابع یک روش مشترک ولادت نمو انحطاط و مرگ هستند. این نظر به اشپنگر 26 دانیلوسکى و توین بى نسبت داده شده که گفته اند: (تمام تمدّنها متولد مى شوند نمو مى کنند پخته مى شوند و مى میرند.)27گر چه اینان در بیان دیدگاه هاى خویش تحلیل یکسانى ارائه نداده اند; امّا همه به مرگ تمدّنها باور دارند. توین بى حرکت ادوارى تمدّنها را شامل چهار مرحله مى داند:
1. مرحله ظهور یا ولادت
2. مرحله نمو و تکامل
3. مرحله نزول یا سقوط
4. مرحله تجزیه.28
( 33 )
اشپنگر و توین بى در این نکته اتفاق دارند که مرگ تمدّن زمانى است که در جامعه متمدّن آفرینندگى از بین برود و با نبود آفرینندگى در جامعه متمدّن مرگ تمدّن فرا مى رسد.توین بى که انگیزاننده و به حرکت در آورنده تاریخ را اشخاص مى داند و بر این باور است زمانى که گروه کم شمارِ آفریننده توانا نباشد به اندازه کافى نیروى آفریننده براى رویارویى با مشکلات پدید آورد زمینه مرگ تمدّن فرا مى رسد و گروه کم شمار آفریننده که همان رهبران جامعه اند به گروه ستمگر دگر مى شود و در نتیجه وحدت اجتماعى از بین مى رود و تمدّن تجزیه و نابود مى گردد.29
او از کسانى بود که تمدّن غرب را در سراشیبى فروپاشى مى دید.در برابر دیدگاه مرگ تمدّنها شمارى بر این نظرند که تمدّن نمى میرد. به سوى پستى کشیده مى شود; اما نابود نمى شود و آنچه مى میرد و از هم مى پاشد و مى گسلد ملتها و قومها هستند و از هم پاشیدگى آنها برخاسته از فروپاشى فرهنگى است که در پدید آوردن تمدّن نقش داشته است.
بحث گفت و گوى تمدّنها یا برخورد تمدّنها بر این پایه استوار است که در جهان امروز تمدّنهاى گوناگونى وجود دارد که از توان رویارویى و یا گفت و گو برخوردارند گرچه پاره اى در اوج و پاره اى در نشیبند.
تمدّنى که از اوج به نشیب و فرود مى آید نابود نمى شود بلکه روح تکاملى آن درجایى دیگر ظهور و بروز مى نماید و این همان چیزى است که از آن به هجرت تمدّنها تعبیر مى شود.
به گفته شهید مطهرى:
(تمدّن طلوع و غروب دارد; یعنى در یک جامعه طلوع مى کند بعد در آن جا به انحطاط کشیده مى شود و در جاى دیگر طلوع مى کند.)30
سوروکین در نقد کسانى که به مرگ تمدّنها باور دارند مى نویسد:
( 34 )
(بسیارى از معتقدات فرهنگى تمدّن یونان و روم هنوز مورد تقلید و عمل واقع شده و جزئی از تمدّن ما و فرهنگ ما و مؤسسات ما را تشکیل داده و یا در افکار و رفتار و روابط ما وارد است. این معتقدات زنده بوده عمل مى کنند و در ما مؤثر واقع مى شوند و حتى از مدهاى تازه دیروز یا کتابى که سال قبل حداکثر فروش را داشته است زنده تر هستند. هیچ یک از تمدّنهاى بزرگ نمرده است….)31
درست است که دیگر در سرزمین یونان دانشمندانى مانند ارسطو و افلاطون پا به عرصه ننهاده اند و اندیشه جدیدى ارائه نگردیده است; اما آنچه در دوران شکوفایى تمدّن یونان وجود داشته اکنون در دسترس جامعه هاى متمدّن قرار دارد و یا دستاوردهاى تمدّن اسلامى مورد استفاده غرب قرار گرفته است.
ویل دورانت که در نگارش و روشن گرى زوایاى تاریخ تمدّن تلاش گسترده اى را انجام داده بر این باورست که: تمدّنها نمى میرند بلکه این قومهاو طایفه ها هستند که نابود مى شوند.
وى در کتاب لذات فلسفه و درآمدى بر تاریخ تمدّن به این موضوع پرداخته است.
در کتاب نخست زیر عنوان (استمرار تمدّن) در پاسخ به این پرسش که آیا تمدّن مى تواند تا مدّت نامعیّنى زنده بماند یا محکوم به فناى پى در پى است؟ مى گوید:
(تمدّن امرى مادّى نیست که بناچار به خاک و زمین معیّنى بسته باشد بلکه معجونى است لمس ناشدنى از دستاوردهاى فنى و ابداعات فرهنگى. اگر این معجون را بتوان به مکان جدیدى که از نیروهاى مادّى برخوردار باشد نقل کرد تمدّن تا اندازه وسیعى حفظ مى شود و بسط نفوذ و واقعیت آن خیلى دیر پاتر است از دولت و سپاه و سیاستمداران و محتسبانى که از آن برخورداربوده و از راه آن رشد
( 35 )
کرده اند در این معناى محدود تمدّن نمى میرد و آنچه مى میرد اقوام و جماعات است. تمدّن یونانى نمرده است فقط زمینى که هومر و اسکندر را پرورده است دیگر قدرت بار آوردن نوابغ را ندارد تمدّن یونانى امروز دیگر آن جا نیست ولى درجاى دیگرى در مکانى معنوى که عبارت از حافظه نوع انسانى باشد زنده است…. افلاطون با شاگردان خود آهسته در آکادمى نامحدود قدم مى زند و هر ساعت هزار دانشجو در سر درسش حاضر مى شوند. بلى اقوام و جماعات مى میرند زمینهاى قدیم خشک و بایر مى گردد و مردم بیل و کلنگ خود را با هنر خود بر مى دارند و با خاطرات و محفوظات خود به جاى دیگر مى روند. اگر تربیت این خاطرات را پهن تر و عمیق تر سازد تمدّن با آن مهاجرت مى کند و آنچه عوض مى شود جا و مسکن است.)32
از نظر ویل دورانت (تمدّنها اولاد روحى نوع انسانند) 33 و آنچه امروز در اختیار ماست دستاورد این اولاد است و تمدّن نمى میرد بلکه باقى است و تمدّن در جایى دیگر ظهور و بروز مى کند ویل دورانت در کتاب درآمدى بر تاریخ تمدّن این سخنان را تکرار مى کند و دیدگاه خود را این گونه ابراز مى دارد.
(تمدّنها نمى میرند و تمدّن یونانى نمرده است. فقط قالب آن از میان رفته و در سرزمینهاى دیگر گسترده شده است و تمدّن یونانى در حافظه نژاد انسان زنده است. تمدّنها زاده هاى روح بشرند و زنده هستند. این ملتها هستند که مى میرند. تمدّن با تعلیم و تربیت مهاجرت مى کند و در جایى دیگر خانه اى تازه بر پا مى کند.)34
بنابراین هجرت تمدّنها به معناى سریان دستاورد جامعه
( 36 )
متمدّن پیشین به جامعه متمدّن جدید است. این سریان به گفته ویل دورانت با تعلیم و تربیت که فرهنگ نامیده مى شود به حقیقت مى پیوندد و در بین مردم دیگرى جا باز مى کند و در نتیجه باقى مى ماند. امّا ملتهاى متمدّن رو به نشیب مى روند ممکن است روزى به بربریت باز گردند و کم کم جلوه هاى تمدّن آنها نیز نابود شود. مرگ ملتها با از بین رفتن فرهنگ و یا انحراف در فرهنگ آغاز مى شود. با نشیب و فرود تعالى فرهنگى که روح جامعه و باطن تمدّن است مردم متمدّن در سراشیبى فروپاشى و مرگ قرار مى گیرند. از این روى زمانى که واپس گرایى و نشیب فرهنگى رخ داد دشمن خارجى نیز حمله ور مى شود و باقى مانده روح فرهنگى و جمعى را از بین مى برد و گاهى مظاهر تمدّن را نیز نابود مى کند. اسکندر تخت جمشید را به ویرانه اى تبدیل کرد و مسیحیان مسلمانان اندلس را نابود کردند و در این تاخت و یورش ها بخشهایى از جلوه هاى تمدّن اسلامى به جاى ماند. اما اگر واپس گرایى و نشیب فرهنگى و فساد اجتماعى در جامعه اى رخ ندهد فرهنگ به خوبى مى تواند در برابر هجوم خارجى بایستد دسته پولادینى پدید آورد و دشمن را به تسلیم وا دارد. مغولان گرچه شهرهاى اسلامى را ویران کردند و هزارها هزار انسان بى گناه از دم تیغ گذراندند; امّا فرهنگ اسلام آن قدر پویا بالنده توانا و شکوه مند بود که جذب آن شدند. از نظر اسلام هجرت و تکامل تمدّنها ادامه مى یابد تا به تمدّن واحد جهانى برسد که همان حکومت مهدى(عج) است.
قرآن و هجرت تمدّنها
آیا در نگاه قرآن تمدّنها هجرت مى کنند یا مى میرند.
قرآن در آیه هاى گوناگون از نابودى قومها ملتها و گروه هاى سرکش گناه پیشه سخن گفته است. بى گمان اینها ملتها و قومهاى صاحب تمدّن بوده اند حال آیا قرآن نظر به مرگ و نابودى خود این ملتها دارد و یا نابودى و خاموشى تمدّن آنها؟
( 37 )
آیا قرآن نظریه رو به کمال بودن جامعه بشرى را پذیرفته که در نتیجه افول تمدّنها به منزله مرگ آنها نباشد بلکه منظور نابودى ملتها و قومها باشد یا قرآن این نظریه را رد کرده و افول تمدّنها را به منزله مرگ آنها دانسته است؟ اوج کمال و بالاترین لایه آن از نظر قرآن چگونه است؟
آیا کمال رشد و اوج جامعه بشرى تنها در سایه قرآن به حقیقت مى پیوندد و یا کمال و رشد جامعه ها از نظر قرآن نیازى به ایمان ندارد؟
1. مرگ قومها و هجرت تمدّنها: از بررسیها به دست مى آید قرآن به مرگ تمدّنها باور ندارد; بلکه آنچه را مى پذیرد مرگ قومها و ملتهاست از آیه هاى آسمانى قرآن بر مى آید که تمدّنها هجرت مى کنند و از سرزمینى به سرزمینى دیگر ره مى پویند در قرآن واژه تمدّن نیامده; امّا واژه قوم و امت که حکایت از اجتماع و مردم صاحب تمدّن دارند آمده است.
قرآن هنگامى که سخن از قومى به میان مى آورد که گرفتار آتش گناه خویش شده و خانمانشان برافتاده از تعبیرهایى مانند (اهل قریه) و (القریه) استفاده مى کند.
ییا وقتى از دگرگونى حال قومى سخن مى گوید به روشنى این دگرگونى را چه در جهت تعالى و چه در جهت تباهى بسته به روحیه آن قوم مى داند:
(انّ اللّه لا یغیّر ما بقوم حتى یغیّروا ما بانفسهم.)35
خداوند نگرداند آنچه قومى در آن باشند از نیکویى حال تا آن که خودشان آنچه بر دست دارند از نیکویى اعمال بگردانند.
دگرگونى روحیه قوم ممکن است در جهت صلاح باشد و ممکن است در جهت فساد دگرگونى حال به خود آنان بستگى دارد. هیچ گونه جبرى در کار نیست. این نشان مى دهد که هر قوم و جمعیتى روح جمعى دارد و با این روح جمعى سرنوشت
( 38 )
خویش را رقم مى زند.
ییادآورى: درباره جامعه بحثى در بین صاحب نظران وجود دارد که آیا جامعه جداى از افراد شخصیت مستقلى دارد یا خیر؟
در این باره چهار دیدگاه وجود دارد:
1. اصالت فردى
2. اصالت فردى که افراد جامعه با یکدیگر پیوند میکانیکى دارند.
3. اصالت الاجتماعى که تنها روح جمعى و شعور جمعى بر آنها حاکم است.
4. اصالت فرد و اصالت جمع با هم از نوع ترکیب حقیقى مانند ترکیب شیمیایى که هر فرد خاصیتى دارد و در جمع نیز خاصیتى دیگر حاصل مى شود.36
افراد در جامعه با این که خود تصمیم گیرنده هستند و نقش دارند جمع و یا به تعبیر قرآن: امت نیز که روح جمعى است نقش دارد.
قرآن براى جامعه به مرگ و حیات باور دارد:
(لکلّ أمَّة اْجل فاذا جاء أجلهم لایستأخرون ساعة ولایستقدمون.)37
هر امتى و گروهى را در این جهان درنگى و انجامى و اندازه اى است (که کى درآیند و تا کى بمانند و کى بروند) چون هنگام سرانجام رسد نه یک ساعت واپس مانند و نه یک ساعت فراپیش شوند.
این آیه مرگ یک امت را ناگزیر مى داند; اما لازمه مرگ امتى مرگ تمدّن آن امت نیست; زیرا تمدّن به جامعه انسانى بستگى دارد وقتى امت و مردمى در پنجه مرگ گرفتار آمدند و تمدّن در میان آنها از رشد باز ایستاد این تمدّن در میان جمعى دیگر و امتى دیگر به رشد خود ادامه مى دهد. در اساس جامعه بشرى رو به کمال و تعالى است و هر گروهى از انسانها با تدبیر و بینش و دانش خود آن را گامى به جلو مى برند تا این اَمَد آنها سر مى رسد و قومى دیگر این رسالت را بر عهده مى گیرد.
( 39 )
استاد مطهرى در بیان این نکته و شرح آیه شریفه مى نویسد: این گفته (توین بى) که هر تمدّنى محکوم به فروپاشى و مرگ است باید به خوبى شکافته شود که اگر منظور جامعه خاص است درست امّا اگر منظور مرگ جامعه انسانى است که تمدّن بسته به آن است درست نیست; زیرا:
(این نظریه به دو مطلب منحل مى شود: یکى این که هر جامعه را به تنهایى اگر در نظر بگیریم یک دوره معیّنى دارد;(لِکُلِّ امةٍ أجل) تمدّن و فرهنگ یک قوم که رشد مى کند عمر بى پایان ندارد یک روزى هم مرگ دارد. این در صورتى است که هر جامعه اى را جداگانه در نظر بگیریم.
مطلب دوم تکامل جامعه انسانى است. جامعه انسانى غیر از هر قوم جداگانه است; چون این مطلب مسلّم است که مقارن انحطاط و افول تمدّن در قومى این تمدّن و فرهنگ بر قوم دیگر طلوع مى کند خود اسلام و مسلمانى هم همین جور است… اسلام از یک کشور معیّن مثلاً فلسطین غروب مى کند ولى مقارن آن در پاکستان طلوع مى کند…. پس تمدّن و فرهنگ بشرى را در یک قوم معیّن مورد نظر قرار دادن یک مسأله است و در کل جامعه بشرى مسأله دیگر….)38
این بیان استاد به خوبى نشان مى دهد که مرگ امتها به معناى مرگ تمدّنها نیست; زیرا روح جمعى که کمال بخش جامعه بشرى است باقى است و تمدّن در جایى دیگر طلوع مى کند. پس آیه بر مرگ تمدّنها دلالت ندارد.
2. میراث قومهاى نابود شده پیشین براى قومهاى پسین: از پاره اى آیات که در آنها از نابودى قومها و امتها سخن به میان آمده به خوبى استفاده مى شود که با نابودى
( 40 )
قومى تمدّن آنها از بین نمى رفته است. حتى آنان که به عذاب ناگهانى گرفتار مى شدند قومى دیگر پس از آنها قد بر مى افراشته و تمدّن آنها را به ارث مى برده است و تمدّن پیشین را پیش مى برده و انقلابى در ارکان آن پدید مى آورده است.
قرآن از آنان که پس از قوم نابود شده پیشین سر برداشته و تمدّن آن قوم را از آن خود کرده و در اختیار گرفته تعبیر به خلیفه و یا وارث کرده است که به چند مورد اشاره مى کنیم:
الف. در قرآن درباره قوم عاد آمده است:
(و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فى الخلق بصطةً فاذکروا آلاءَ اللّه لعلَّکم تفلحون.)39
و یاد بیاورید که خداوند شما را پس از قوم نوح خلیفه زمین کرد و شما را در آفرینش و صورت فزونى داد پس نعمتهاى او را یاد کنید شاید رستگار شوید.
در تفسیر کشف الاسرار در شرح آیه شریفه بالا آمده است:
(یاد کنید این نعمت که اللّه با شما کرد که شما را ساکنان زمین کرد از پسِ قوم نوح ومساکن و منازل و اموال ایشان به شما داد و کان مساکنهم فى الاحقاف من رمل عالج من حضرموت الى بحر عمان.)40
در تفسیر المنار در شرح آیه شریفه آمده است:
(اى و اذکروا فضل اللّه علیکم و نعمه إذ جعلکم خلفاء الارض من بعد قوم نوح و زادکم فى المخلوقات بسطة و سعة فى الملک و الحضارة.)41
به یاد آرید بخشش و نواخت خداوند را هنگامى که شما را پس از قوم نوح جانشین قرار داد و بر قدرت و شوکت و اقتدار شما افزود و قلمرو حکومت و تمدّن شما را گستراند.
( 41 )
در تفسیر المیزان آمده است:
(و خص من بینها نعمتین ظاهرتین هما أن اللّه جعلهم خلفاء فى الارض بعد نوح و ان اللّه خصهم من بین الاقوام ببسطة الخلق و عظم الهیکل البدنى المستلزم لزیادة و الشدة و القوة و من هنا یظهر أنهم کانوا ذوى الحضارة و تقدّم.)42
خداوند [قوم عاد] را از بین نعمتها به دو نعمت آشکار ویژه ساخت: یکى آن که آنها را جانشین قوم نوح قرار داد و دیگر آن که در آفرینش به آنها فزونى بخشید و آنها را با بدنهاى ستبر و هیکلهاى بزرگ آفرید که این بر نیرو و توان آنها افزود. از همین جا روشن مى شود که اینان داراى تمدّن و پیشرفت بوده اند.
جانشینى قومى از قومى گروهى از گروهى و شخصى از شخصى وقتى معنى پیدا مى کند که اثرى بر آن بار باشد. قوم عاد که جانشین قوم نوح مى شود سرزمین آن قوم سرکش را با هر چه که در آن بوده از ثروت و مکنت و ساختمان و…به ارث برده و خود با توان و نیرو و شعور و فرهنگ بالایى که داشته بر مرده ریگ قوم نوح افزوده وتمدّنى بزرگ بنیان نهاده است که خداوند درباره نیرو و بزرگى تمدّن آنها مى فرماید:
(ارم ذات العماد. التى لم یخلق مثلها فى البلاد.)43
ارم دارنده آن کاخهاى بلند که مانندشان در هیچ سرزمینى ساخته نشده بود.
ب. قرآن از قوم ثمود یاد مى کند که خداوند آنها را جانشین و خلیفه قوم عاد قرار داد:
(و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بوّأکم فى الارض تتخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بیوتاً فاذکروا آلاءَ اللّه و لا تعثوا فى
( 42 )
الارضِ مفسدین.)44
به یاد بیاورید که خداوند شما را جانشین قوم عاد قرار داد و شما را در زمین جاى داد که از زمین نرم خاک کاخها مى سازید و از سنگ سارها و کوه ها خانه ها مى تراشید پس نعمتهاى خدا را یاد آورید و در زمین به فساد و تباهى مروید.
درباره قوم ثمود در تفسیر نوین 178/ آمده است:
(ثمود قومى دیگر از عرب از فرزندان کاثر بن ارم بن سام بن نوح بودند که در وادى القرى درکوهستانهاى میان شام و حجاز مى زیستند و در صنعت حجارى و معمارى مهارتى به سزا داشتند سنگها را مى بریدند و مى تراشیدند و کاخهاى عظیم و مرتفع بنا مى کردند و بسیارى از مفسرین روایت کرده اند که: (نخستین مردمى که از کوه ها سنگ بریده و تراشیده ابنیه و عمارت ساخته اند طایفه ثمود بودند و هزار و هفتصد شهر با سنگ و ساختمانهاى سنگى بنا کردند.) حضرت صالح که از خود آنان بود براى هدایت شان به پیغمبرى مبعوث گردید. آنان از وى معجزه خواستند برایشان آورد ولى از راه باطل برنگشتند و از بت پرستى باز نایستادند و به توهین و آزار پیغمبر و گستاخى نسبت به اعجازش پرداختند تا به عذاب مبتلا شدند.)
شیخ طوسى در شرح آیه مى نویسد:
(اى تفکروا فیما انعم اللّه علیکم حیث جعلکم بدل قوم عاد بعد ان اهلکهم و أورثکم دیارهم بوأکم فى الارض اى مکنکم من منازل تأوون الیها.)45
بیندیشید در نعمتهایى که خداوند به شما ارزانى داشته: آن گاه که شما
( 43 )
را پس ازهلاک شدن قوم عاد جانشین آنها قرار داد و شما را وارث سرزمین و دیار آنها گردانید و به شما امکان داد استفاده برید از منزلهایى که به آنها پناه مى بردید.
از قرآن و نظر مفسران بر مى آید که قوم عاد نابود شده و تمدّن پرجلال و شوکت آنها براى قوم ثمود به جاى مانده و قوم ثمود از آن جا که وارث تمدّن با شوکتى بود خیلى زود پله هاى کمال را پیمود و به جایى رسید که بنا بر روایت قرآن کریم:
(و ثمود الذین جابوا الصَّخْرَ بالواد.)46
[خداوند چه کرد] با قوم ثمود که در درّه و کوه سنگ مى بریدند.
(اى تذکروا اذ جعلکم الله تعالى خلفاء لعادٍ فى الحضارة والعمران و القوّة و البأس.)47
به یاد آورید که خداوند شما را جانشینان عاد در تمدّن عمران و قوت و شوکت قرار داد.
بنابراین هلاکت و نابودى قومها و ملتها به معناى نابودى تمدّن آنها نیست; بلکه اگر قومى از صفحه روزگار پاک شود قومى دیگر تمدّن آنها را در چنگ مى گیرد و براى کامل کردن آن به تلاش برمى خیزد.
ج. خداوند بنى اسرائیل را که با فرعون در ستیز بودند و پس از فرعون و فرعونیان سرزمین موعود و مصر را در اختیار گرفتند و تمدّنى بزرگ بنا نهادند وارثان فرعون و قوم او قلمداد مى کنند با این که به روشنى یادآور مى شود:
آنچه فرعون ساخته بود خداوند نابود کرد. این نشان مى دهد که اگر بناها و آثار هم ویران و یا از نظرها غایب شود روح تعالى تمدّن و پیشرفت به بشر به ارث مى رسد:
(و أورثنا القوم الذین کانوا یُسْتَضْعَفُون مشارق الأرضِ و مغارِبها الّتى
( 44 )
بارکنا فیها و تَمَّتْ کلمةُ ربِّک الحُسْنى على بنى اسرائیل بما صبروا و دَمّرنا ما کان یصنع فرعون و قومه و ما کانوا یَعْرِشون.)49
به کسانى که آنان را زبون مى گرفتند مشرقها و مغربهاى زمین را که در آنها برکت نهادیم میراث دادیم و وعده هاى نیکوى خداوند بر بنى اسرائیل به سبب شکیبایى که داشتند تمام و کامل شد و آنچه فرعون و قوم او مى ساختند ما آنها را تباه کردیم و آنچه را که داشتند از چَفته رزها و سایه بانها از میان بردیم.
افزون بر آیه شریفه که یاد شد خداوند در سوره شعراء50 و سوره دخان نیز تعبیر به وراثت فرموده:
(کم ترکوا من جنّات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمةٍ کانوا فیها فاکهین.کذلک و اورثنا قوماً آخرین.)51
چه بسیار از باغها و چشمه ها که فرو گذاشتند و رفتند. چه کشتزارها و نشیمنى ها که از خود فرو گذاشتند و نعمتها و تن آساییها که در آن شادان و نازان بودند. بدین گونه آنها که آراسته و ساخته از ایشان بازماند به قوم دیگر دادیم که وارث آنها شدند.
( 45 )
با این که خداوند طوفان ملخ و… را بر آن قوم چیره و دماراز روزگارشان در آورده بود باز بخشى از آثار آنها به جاى ماند و به قوم بعدى به ارث رسید.
از این آیه شریفه و از دیگر آیات بر مى آید که جانشینى قومى از قومى و ارث برى گروه پسین از گروه پیشین سنت الهى است و هیچ گاه از حرکت باز نمى ایستاد و تا جهان جهان است این سنت ادامه دارد.
البته ناگفته نماند که تمدّنهاى پسین با تمدّنهاى پیشین ناسانیهاى اساسى دارند تمدّنهاى پسین با فرهنگ جدید پا به عرصه رشد و تکامل مى گذارند و حرکت خویش را مى آغازند.
هر تمدّنى با نشانه ها و نُمادهاى ویژه خود شناخته مى شود. تمدّن یهود با تمدّن مصر ناسانیهایى دارد و تمدّن ایران باستان با تمدّن اسلامى نیز فرقهاى بنیادین دارد. در مثل مى گویند: تمدّن ایران باستان به نگارش توجه نداشت آن گونه که تمدّن اسلامى برابر آموزه هاى دینى به مجمسه سازى و هنرهاى تصویرى توجه نداشت.
3. یگانگى و تکامل جامعه: از این که آینده بنابر آموزه هاى اسلامى که قطعى است و گریز ناپذیر از آن صالحان و پارسایان است و آنانند که وارث زمین مى شوند و روح رشد یافته و کمال یافته تمدّن انسانى را به ارث مى برند این نتیجه روشن به دست مى آید که روح جامعه و تمدّن رو به کمال مى رود و این کمال یافتگى تمدّن در آینده ثابت مى کند که تمدّنها نمى میرند بلکه از سرزمینى به سرزمین دیگر کوچ مى کنند و رخت مى کشند و این سنت الهى است.
اگر غیر از این باشد یعنى تمدّنها به خاموشى روند و نه به روشنى و رخشانى و کمال این که خداوند وعده داده زمین از آن مستضعفان پارسایان و صالحان است و آنان به خلافت خواهند رسید معنى نمى دهد.وراثت در جایى معنى پیدا مى کند و
( 46 )
ارزش دارد که چیز باارزشى به وارث برسد و مرده ریگ.
علاّمه طباطبایى در تفسیر آیه شریفه:(انّ الارض یرثها عبادى الصالحون) مى نویسد:
(وراثت وارث آن گونه که راغب گفته به معناى انتقال مالى است به شخص بدون آن که معامله و دادو ستدى کرده باشد.
مراد از وراثت زمین این است که سلطنت برمنافع از دیگران به صالحان برسد و برکتهاى زندگى در زمین ویژه ایشان گردد.
…بنابراین معناى آیه این مى شود: زمین از شرک و گناه پاک مى شود و انسانهاى صالح در آن سکنى مى گزینند و خدا را عبادت مى کنند و شرک نمى ورزند.)54
علاّمه بر این نظر است که:
(وراثت در این جا نه تنها وراثت دنیوى است که بهره بردارى از نعمتهاى شایسته دنیا و زینتهاى آن باشد بلکه وراثت اخروى را نیز در بر مى گیرد که منظور مقامهاى قرب الهى است که انسانهاى صالح در دنیا کسب کرده اند و درازاى آن از نعمتهاى اخروى بهره مند مى شوند همان گونه که اشاره دارد به این مطلب فرموده خداوند متعال به حکایت از اهل بهشت که:
ستایش نیکو خداى را که در وعده خود به ما راست بود و زمین بهشت را به ما داد هر جاى آن بخواهیم جاى مى گیریم پس مزد نیکوکاران نیک مزدى است.
و فرموده خداوند: کسانى هستند که وارث بهشتند و در آن جا جاویدانند.)55
( 47 )
پس انسانهاى مؤمن و صالح وارثان تمدّنهاى کامل و جامعه هاى رشد یافته اند. برابر این آموزه قرآنى تمدّنها خاموش نمى شود بلکه جا به جا مى شوند و روح آنها همیشه زنده و جارى است و در جایى غروب مى کنند و در جایى دیگر طلوع تا این که سرانجام به دست انسان کامل تمدّنى کامل و سرشار از معنویت و به دور و مبرّاى از کاستیهاى تمامى تمدّنها در طول تاریخ دنیا را در پرتو خویش روشن مى کند:
(و نرید ان نَمُنَّ على الذین استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین.)56
ما مى خواهیم بر کسانى منت و سپاس گزاریم که بیچاره در زمین گرفته شده بودند و آنان را پیشوایان کنیم و آنان را وارث قرار دهیم.
و در آیه دیگر (نور 55) مى فرماید:
(وعد اللّه الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنّهم فى الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنّنَّ لهم دینهم الذى ارتضى لهم.)
خداوند به مؤمنان و کسانى که کار نیکو کرده اند وعده داده که ایشان را در زمین به خلیفت نشاند چنانکه کسانى که پیش از آنها بودند جانشین دیگران شدند و خداوند دین آنها را باز گستراند همان دینى که ایشان را پسند آمده است.
آیات دیگرى نیز بر این جُستار دلالت دارند و در آیه شریفه اى امت محمد(ص) به عنوان جانشین امتهاى پیشین معرفى شده اند:
(و لقد اهلکنا القرون من قبلکم لمّا ظلموا و جائتهم رسلهم بالبینات و ما کانو لیؤمنوا کذلک نجزى القوم المجرمین ثمّ جعلنا کم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر کیف تعملون.)57
ما پیش از شما گروهانى پسِ یک دگر هلاک کردیم چون که ستم
( 48 )
کرده بودند و فرستادگان ما با پیغامهاى روشن و آشکار به آنها آمده بود و ایمان نیاوردند بدین گونه ما گناه کاران را کیفر مى دهیم.
پس از آنها شما را در زمین جانشین کردیم تا بنگریم چگونه عمل مى کنید.پس جانشینى و وارث شدن مؤمنان و صالحان از امتها و ملتهاى پیشین وقتى ممکن است و به حقیقت مى پیوندد که تمدّن بشرى رو به کمال و یگانگى داشته باشد.
استاد شهید مرتضى مطهرى با توجه به آیات وراثت پرسشهایى را طرح مى کند:
آیا فرهنگها و تمدّنها و جامعه ها و ملتها براى همیشه با همین وضعى که دارند ادامه مى دهند یا حرکت انسانیت به سوى تمدّن و فرهنگ یگانه و جامعه یگانه است که رنگ اصلى آن انسانیت است؟
ییعنى آیا تمدّن ها و فرهنگها افزون بر رشد گوناگونند یا ممکن است در ادامه سیر رو به کمال خود به یگانگى نیز برسند؟
در پاسخ مى نویسد:
(این مسأله وابسته است به مسأله ماهیت جامعه و نوع وابستگى روح جمعى و روح فردى به یکدیگر. بدیهى است بنا به نظریه اصالت فطرت و این که وجود اجتماعى انسان و زندگى اجتماعى او و بالآخره روح جمعى جامعه وسیله اى است که فطرت نوعى انسان براى وصول به کمال نهایى خود انتخاب کرده است. باید گفت: جامعه ها و تمدّنها و فرهنگها به سوى یگانه شدن متحد الشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیرمى کنند و آینده جوامع انسانى جامعه جهانى واحد تکامل یافته است که در آن همه ارزشهاى امکانى انسانیت به فعلیت مى رسد و انسان به کمال حقیقى و سعادت واقعى خود و بالأخره به انسانیت اصیل خود خواهد رسید.)58
( 49 )
آینده از آن اهل تقوا و حق بود و باطل و باطل گرایان نابود خواهند شد. این وعده خداوند است که بى گمان روزى به حقیقت خواهد پیوست:
(انّ الارض للّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتّقین.)59
به درستى که خداوند صاحب زمین است و به هر کس که بخواهد به میراث دهد و سرانجام نیکو از آنٍِ پرهیزکاران است.
علاّمه طباطبایى در این باره که چگونه سرانجام نیکو از آنِ پرهیزکاران است در المیزان در جاهاى گوناگون شرح داده است 60 از جمله در شرح آیه بالا مى نویسد:
(این که عاقبت مطلق از آن پرهیزکاران است از آن روست که سنت الهى چنین اقتضایى دارد. و این بدان علت است که خداوند جهان را به گونه اى آفریده که هر نوعى از پدیده هاى آفرینش به فرجام وجود و سعادتى که براى آن آفریده شده برسد….انسان نیز یکى از این انواع است… که خداوند او رابه سرانجام نیکو هدایت مى کند و او را به حیات طیبه مى رساند و به هر خیرى که باید از آن پیروى کند مى رساند.)61
کمال جامعه بشرى به پرهیزگارى و حق مدارى و باطل گریزى است جامعه اى که حق را به پا بدارد و از باطل دامن گیرد و مردم آن راه پرهیزکارى پیشه کنند جامعه کامل است و تمدّنى که در پرتو تلاش چنین مردمى پا بگیرد تمدّن کامل و تمدّن پارسایان زمین است.
تمدّن پارسایان بدون تلاش پا نمى گیرد وعده خداوند وقتى به حقیقت مى پیوندد که مردم پارسا از روى فرهنگ و شعور فکر واندیشه و درک و درد به پا خیزند و با تمدّنهاى تباهى آفرین در افتند و بسان صاعقه اى بر سر آلودگان و تباهى آفرینان فرود آیند تا با زمین گیر شدن آلودگان واز صحنه خارج شدن آنان بر اریکه تمدّن تکیه
( 50 )
زنند و تمدّن صالحان زمین را تشکیل دهند. از آن جا که چنین مردانى خواهند آمد و چنین صالحانى قد بر خواهند افراشت خداوند وعده تمدّن آنان را در سرانجام تاریخ بشر داده است و این طلوع پس از غروب مردمانى است که در تمدّن خود به فسق گراییده و از دستور و فرمان خداوند سر بر تافته و کژراهه پیشه کرده اند.
دراین که قومهاى صالح زمام امور را در دست خواهند گرفت و زمین را به ارث خواهند برد و قومهاى ناصالح و فاسق و ناپرهیزکار به عذابى سخت گرفتار خواهند آمد جاى شک و تردیدى نیست. خداوند وعده داده است و آن را به انجام مى رساند.از جمله در آیه شریفه زیر مى فرماید:
(و انْ من قریة الاّ نحن مهلکوها قبل یوم القیامة او معذَّبوها عذاباً شدیداً کان ذلک فى الکتاب مسطورا.)62
هیچ آبادى و شهرى نیست مگر آن که ما آن را پیش از روز رستاخیز تباه مى کنیم یا مردم آن را به عذاب سخت گرفتار مى سازیم که امر در علمِ خداوند و در کتاب (لوح محفوظ) نوشته شده که هر ساختمانى را خرابى و هر زندگى را مرگى در پى است.
دو گونه خرابى و دو گونه مرگ وجود دارد: یک گونه خرابى و مرگ طبیعى است به این گونه که عهد ساختمان به پایان مى رسد و ستونها توان نگهدارى سقف را از دست مى دهند و فرو مى ریزند و در پى فرو ریختن آنها سقف نیز فرو مى ریزد.و انسان هم به همین گونه اعضاى انسان توان خویش را از دست مى دهند و انسان را زمین گیر مى کنند و روح به اذن خدا از جسمِ توان از دست داده و تارو پودش از هم گسسته بیرون مى رود و مرگ انسان فرا مى رسد.
اما خرابى و مرگ دیگر که خداوند از آن بسیار سخن گفته و آیات بسیارى به آن اشاره دارند خرابى و مرگ پیش از موعد
( 51 )
است که(البته مرگ و خرابى پیش از موعد دیگرى هم داریم که بر اثر سانحه ها و… رخ مى دهد که اکنون مورد نظر ما نیست) بر اثر عذاب خداوند زندگى جامعه اى و امتى را در هم مى پیچد و….
چرا چنین مى شود و خداوند به چه منظورى قومى را اسیر سرپنجه مرگ مى کند و شهرها و آبادیها و قریه هاى آنها را ویران مى سازد؟
خداوند در پى ساختن جامعه کامل و انسانهاى صالح است. قومى را در هم مى کوبد تا دامنه گناه آنها برچیده شود و گناهانى که انسان را از کمال باز مى دارد و جهان را تیره و تار مى سازد با انسانهاى آلوده از عرصه گیتى برچیده مى شوند و قومى دیگر روى کار بیایند و با عبرت از گذشته جهان را از تیره شدن رهایى مى بخشند.
این حرکت ادامه دارد تا انسانهاى کامل در تمدّن و جامعه اى کامل عرصه دار شوند. در تفسیر آیه بالا دیدگاه هاى گوناگونى نقل شده است. شمارى از مفسران برآنند که این آیه شریفه پیش از برپایى قیامت را مى گوید که همه قریه ها و شهرها و آبادیها ویران مى شوند.
علامه طباطبایى نظر دیگرى دارد. از آن جا که نظر ایشان با آنچه ما در پى آن هستیم هماهنگى دارد به نقل آن مى پردازیم. ایشان بر این نظر است که آیه شریفه بالا عطف به آیه شریفه 16 سوره اسراء است که مى فرماید:
(وإذا اردنا أن نهلک قریةٌ أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیرا.)
چون خواهیم مردم شهرى را هلاک کنیم بیش تر آنها را انبوه سازیم و توان دهیم و نعمت بخشیم تا در شهوت و نخوت شوند و عذاب بر ایشان واجب گردد پس آنها را از دیار خود بر کنیم و هلاک کنیم.
پس از یادآورى این نکته یادآور مى شود:
(الغرض العام بیان سنة اللّه تعالى الجاریة بدعوتهم الى الحق ثم اسعاد
( 52 )
من سعد منهم بالسمع والطاعة وعقوبة من خالف منهم وطغى بالاستکبار.)
مراد کلى آیه شریفه بیان سنت بارى تعالى است. سنت جارى فراخوانى انسانهاست به حق و سپس خوشبخت و کامیاب کردن کسانى که همراهى کنند با نیوشیدن و پیروى کردن و کیفر آنان که سر برتابند از فرمان حق و بناى ناسازگارى گذارند و از روى نخوت و غرور سرکشى کنند.
پس در شرح آیه شریفه مى نویسد:
(و على هذا فالمراد بالاهلاک التدمیر بعذاب الاستئصال کما نقل عن ابى مسلم المفسر والمراد بالعذاب الشدید مادون ذلک من العذاب کقحط او غلاء ینجر الى جلاء اهلها و خراب عمارتها او غیر ذلک من البلایا والمحن.
فتکون فى الآیه إشارة الى انّ هذه القرى سیخرب کل منها بفساد اهلها وفسق مترفیها وانّ ذلک بقضاء من اللّه سبحانه.)63
بنابراین مراد از نابودى قریه ها ویرانى است به عذاب ناگهانى همان گونه که از ابى مسلم مفسر نقل شده است. و مراد از عذاب شدید عذابى است سبک تر و پایین تر از عذاب ناگهانى مانند: خشکسالى نایابى کمیابى و گرانى که سبب کوچ اهل قریه و ویرانى ساختمانها مى شود و غیر اینها از بلا و رنج و مصیبت.
پس آیه شریفه اشاره دارد به این که این قریه ها به سبب تباهى گرى و هرزگى ساکنان آنها و کژراهه روى بى دینى و عیّاشى دولتمردان آنها درهم کوبیده مى شوند و این به خواست خداوند سبحان است.
( 53 )
پس برابر آیه هاى شریفه قرآنى بناست ملتها قومها و امتهاى آلوده و آلوده آفرین به خشم خدا گرفتار آیند همان گونه که تاکنون سنت بر این بوده و قوم نوح عاد و ثمود به آتش خشم خدا گرفتار آمده اند و بساط تیرگیها و تیرگى آفرینها برچیده شود تا زمینه براى تعالى کمال و رشد جامعه هاى انسانى فراهم آید و تمدّن معنوى انسانى و به دور از زشتیها پستیها حق کشیها ستمها نابرابریها و ناامنیها چتر خویش را بگستراند و این همان جامعه اى است که مهدى(عج) بنا مى نهد و ارزشها پاس داشته مى شود أمنیت برقرار مى گردد64 و زمین دفینه هاى خود را بیرون مى ریزد و آسمان برکات خود را فرو مى ریزد.
هجرت تمدّنها در قرآن انگیزه ها و سببها
روشن شد که قرآن به هجرت تمدّنها باور دارد. اکنون باید دید در نگاه قرآن چه انگیزه ها و سببهایى زمینه هجرت تمدّنها را از دیارى به دیار دیگر فراهم مى سازند. چه مى شود که تمدّنى در سرزمینى مجال رشد خود را از دست مى دهد و در سرزمینى دیگر زمینه شکوفایى و دامن گسترى خود را مى یابد و به آن جا رخت مى کشد.
با مطالعه روى تمدّنهاى کهن این نتیجه به دست مى آید که مردمان و سرزمینهایى در دوران و برهه هایى شایستگى پرورش و رشد تمدّن را داشته و در دوره اى این شایستگى را از دست داده اند.
در مثل مردم روم در یک دوره هزار ساله 65 از توان بالا و شایستگى درخورى برخوردار بوده و توانسته اند تمدّن بزرگى هم در دامن خود بیافرینند و هم سالهاى سال از آن نگهدارى کنند و از گزند روزگار به دورش بدارند و پس از این دوره دامن مردم روم و مهد این سرزمین توان خویش را براى نگهدارى این تمدّن سترگ از دست مى دهند و آغوش مردم و بستر سرزمین روم آن گرمایى را ندارد که به کالبد و شریانهاى تمدّن گرما
( 54 )
بخشد; از این روى تمدّن بزرگ روم به گوناگون سرزمینها هجرت مى کند یعنى هر پاره اى از آن به سرزمینى.
قرآن کریم پیشرفت و دامن گسترى و پسرفت و بازماندن از دامن گسترى تمدّن را در گرو تلاش و سستى مردم مى داند. اگر سرزمینى ویژگیها و زمینه هاى زایش و شکوفایى تمدّنى را داشت و مردم آن هم مردم پرتلاش و برخوردار توان فکرى و جسمى بالایى بودند رو به نشیب نمى روند و همیشه رو به فراز خواهند داشت و اگر سستى ورزید و تن آسایى پیشه کردند و توان فکرى لازم را نداشتند سرزمین آنان آبستن تمدّن نخواهد شد و چنین زایش بزرگى در آن سرزمین رخ نخواهد داد که:
(ان اللّه لایغیّر ما بقوم حتى یغیّروا ما بأنفسهم.)66
خداوند نگرداند آنچه قومى در آن باشند تا آن خودشان آنچه بر دست دارند بگردانند.
خداوند چراغ افروخته ملتى را خاموش نمى کند مگر این که خود آن ملت چراغ زندگى خویش را در گذر باد قرار دهند که برابر سنت خداوند به طور قطع چراغ زندگى این ملت خاموش خواهد شد.
(ذلک بانّ اللّه لم یک مغیّراً نعمة انعمها على قومٍ حتى یغیّروا ما بانفسهم.)67
این [عذاب] بدان سبب است که خداوند نعمتى را که به قومى و ملتى داده بر نمى گرداند مگر آن که خود ایشان آن را تغییر دهند و آن را به خویشتن خویش بگردانند.
بشر توان آن را دارد که در برابر باد و طوفان بایستد و نگذارد چراغ تمدّنى که ساخته و برافراشته همیشه افروخته ماند و مى تواند از گوناگون آفتها لغزشهایى که تمدّنى را به تاریکى فرو مى برند و بنیانهاى آن را سست مى کنند با دوراندیشى و همه
( 55 )
سویه نگرى جلوگیرى کند. هر ملتى راز بقاى تمدّن خود را دریابد مى تواند از آن سالهاى سال پاسدارى و آن را از هر گزندى به دور نگهدارد. مهم ترین راز که بسیارى از تمدّن شناسان و اهل مطالعه در تاریخ ملتها کم و بیش به آن اشاره کرده اند هماهنگى با دگرگونیهاى زمان است. اگر مردمى که تمدّن در آغوش آنان رشد کرده روى امورى که ضرورتى براى ماندگارى آنها وجود ندارد پافشارى نکنند و آینده را به چشم گذشته نبینند تمدّن ماندگارى خواهند داشت.
شهید مطهرى آینده را به چشم گذشته دیدن را مایه تباهى و ویران گرى و افول تمدّنها مى داند و از قول ادوارد هالت کار تاریخ دان و صاحب نظر در باب تاریخ و تمدّن بشر راز افول تمدّنها را چنین بیان مى کند:
(بشر در اثر رشد آگاهى اش مى تواند بر عوامل انحطاط تمدّن فائق شود. آن راز این است که یک قومى به علل خاصى ترقى مى کنند ولى بعد شرایط زمان تغییر مى کند ولى اینها چنان اشباع شده اند از گذشته که همیشه مى خواهند آینده را به چشم گذشته ببینند; یعنى تغییراتى که رخ مى دهد و باید خودشان را با آنها وفق بدهند نادیده مى گیرند و چون این تغییرات را نادیده مى گیرند زمان آنها را در هم مى شکند ولى اگر تمدّنى با روح و خصوصیات ویژه خودش بروز کند و در مردمش قابلیت انعطاف وجود داشته باشد یعنى در مورد امورى که حفظ و نگهدارى آنها ضرورتى ندارد پافشارى نکند این فرهنگ و تمدّن مى تواند با روح خودش براى همیشه باقى بماند.)68
برابر این تحلیل و نظر همه عاملها و انگیزه ها و سببهایى که تمدّنى را پدید آورده اند نمى توانند در همان قالب هیأت شکل و دورنمایه عامل و سبب ماندگارى آن نیز باشند.
( 56 )
ملتهاى صاحب تمدّن نباید به گذشته خود دل ببندد و ازرویدادهاى پیرامون خویش چشم فرو نبندد. زمان بسیارى از امور را دگرگون مى کند و اگر کالبد و گاه درونمایه جامعه و تمدّنى دگرگون نشود و خود را با زمان هماهنگ نسازد پویایى و درخشش خود را از دست مى دهد و به حاشیه رانده مى شود.
ممکن است ملتى در دورانى تمدّن ساز بوده و در برهه اى پیشتاز و پیشاهنگ و پرچمدار تمدّن ولى چون همیشه چشم به گذشته داشته و خود را اشباع از گذشته مى پنداشته و بى نیاز به موجهاى جدید و آینده و هر حرکت جنبش رستاخیز و خیزش و سخن نو و ابتکار و نوآورى را کوچک مى انگاشته و در نگاهش حقیر و پست جلوه مى کرده اکنون با دستهاى تُهى سایه نشین دیوارهاى بى سقفِ بناهاى تمدّن گذشته خود شده است و خارج از گردونه زمان.
قرآن در هر حرکتى انسانها را نقش آفرین مى داند. اگر جامعه به اوج کمال مى رسد و یا به خاک مذلّت مى نشیند بستگى به مردمان آن جامعه دارد. اگر در حال خود دگرگونى نیک پدید آورند جامعه رو به نیکى و اوج مى رود و اگر دگرگونى به گونه منفى باشد و از نیکى و نیک خصالى و نیک رفتارى و نیک منشى به در آیند و به لجن زارهاى عفن فرو افتند جامعه خود را به خاک مذلت خواهند نشاند.
این که باید از آبا و اجداد خود تقلید نکنند و تقلید کور جلو پیشرفت را مى گیرد و تمدّن را از بالندگى باز مى دارد و جامعه را ایستا مى کند.
خداوند در قرآن به انسانها هشدار داده است که از حصارهاى تقلید به در آیند و با اندیشه و خرد راه را از بى راه باز شناسند.
حال که روشن شد در نگاه قرآن این مردم هستند که نقش آفرینند و تلاش و پشتکار و حرکتهاى سالم و خردمندانه و برابر سنتهاى الهى آنان تمدّنى را پدید مى آورد و تن آسایى سستى تنبلى حرکتهاى ناسالم نابخردانه و ناسازگار با سنتهاى الهى تمدّنى
( 57 )
را مى میراند بسزا و بجاست که نگاه قرآن به پدیده تمدّنها و مردم تمدّن آفرین در کانون توجه قرار گیرد و از دریچه نگاه قرآن زوایاى زندگى مردمان و قومهاى صاحب تمدّنى که قرآن خبر از نابودى آنها داده پرداخت که بسیار راه گشا و عبرت انگیز و درس آموز است.
در این مجال نمى توان به همه موردهایى که خداوند در قرآن اشاره فرموده پرداخت امّا مى توان نگاهى گذرا داشت به پاره اى از رفتارهاى ناروایى که کم کم تمدّن آفرینان گرفتار آنها شده و نابود شده اند و تمدّن در سرزمین آنان افول کرده و در سرزمینى دیگر طلوع.
این نگاه پرتوى از نگاه قرآن را که نگاهى است دقیق و همه سویه و کالبد شکافانه مى نمایاند.
1. ستم پیشگى: ستم خانمان برانداز است. کاخها و بناها از بادهاى صرصر ویران نمى شوند از آه هاى جگرسوز ویران مى شوند.
تمدّن آفرینان پس از چندى به خاطر رفتارهاى نامناسب در نگاه مردم به چهره هاى زشت و نفرت انگیز دگر مى شوند و نفوذ مردمى و پایگاه اجتماعى خود را از دست مى دهند; از این روى رو در روى مردم قرار مى گیرند و به ناگزیر براى حفظ پایگاه خود و از اریکه قدرت به زیر نیامدن به ستم روى مى آورند و ستم نیز پایه هاى کاخ تمدّن را سست مى کند و فرو مى ریزاند.
امّا ستم چیست و مصداقها و نمونه هاى آن کدام؟جاى بحث دارد و ارائه تعریفى دقیق که مجال آن در این نوشتار نیست. در این مجال پیش از آن به یاد کرد نمونه هایى در قرآن بپردازیم فرازى از نوشته استاد محمد تقى جعفرى را از شرح نهج البلاغه آن مرحوم مى آوریم که به خوبى بیان گر زوایاى ستم است.
( 58 )
ایشان ستم را فراتر از آن چیزى مى داند که به طور معمول در تعریف ستم گفته و نوشته مى شود:
(بعضى از ساده لوحان گمان مى کنند که معناى ظلم عبارت است از قتل عمدى یک یا چند انسان. در این صورت کشنده ظالم و کشته شده مظلوم مى باشد. یا این که ظلم عبارت است از محروم ساختن یک فرد یا یک جامعه از معاش و از محصول دسترنج خود و به طور کلى اینان خیال مى کنند که ظلم یک تعدّى آشکار به مال و جان و حیثیت یک فرد یا یک جامعه است به طورى که تعدى مورد نفرت همه مردم بوده باشد. در صورتى که موضوع ظلم فوق العاده حساس تر و گسترده تر از پدیده هاى مزبور است. معناى ظلم که به فارسى آن را ستم مى گویند عبارت است از تعدى به قانون واقعى (حیات معقول) بنابراین:
1. کم ترین تعدى به نداى وجدان ظلم بر خویشتن است.
2. اجازه کم ترین تعدى از طرف دیگران بر حق خود ظلم بر خویشتن است.
3. کاستن از ارزش کار و فعالیت و محصول تلاش انسانها ظلم است.
4. به وجود آوردن شرایطى که انسان را وادار به صرف نظر از حق کار و فعالیت خود بنماید ظلم است اگر چه مظلوم در کمال رضایت و خوشحالى به آن شرایط بنگرد.
5. ایجاد خفقان وعوامل رکود فکرى در دیگران ظلم است.
6. مزاحمت با آزادى دیگران اگر چه بامنحرف ساختن معناى آزادى
( 59 )
و تحصیل رضایت همان کسى همراه باشد که آزادیش مورد مزاحمت قرار گرفته یا تحریف به پدیده هاى خوشایند شده است ظلم است.
7. ایجاد تقاضاهاى مصنوعى در مردم براى عرضه کالاها و یا تفکرات تحمیلى و بى ارزش ظلم است.
8. بازى با تفکرات و احساسات مردم براى تحمیل خواسته هاى خودخواهانه ظلم است.
9. ویترین قرار دادن ذهن مردم براى نمایش قیافه حق به جانب خود تعدى بر شخصیت انسانهاست و ظلم است.
10. عرضه کردن خود براى مدیریت سیاسى جامعه بدون تسلط به هوى و هوس و لذت پرستى و خود خواهى تعدى و ظلم بر جامعه است.
11. پایمال کردن قدرت و امتیازى که به دست آمده و مى تواند دردهاى مردم را درمان کند و آلام و ناگواریهاى آنان را تقلیل بدهد و سنگى از سر راهشان بردارد و عامل بهبودى زندگى مادى یا معنوى مردم را به وجود آورد بدترین ظلم بر انسانهاست چه رسد به این که قدرت و امتیاز را به صورت سلاحى در آورد و یکه تاز میدان تنازع در بقا گردد.
به طور کلى مفهوم ضد عدالت ظلم است. معناى عدالت رفتار مطابق قانون است و چون همه شؤون فردى و اجتماعى انسانها مشمول قانون به معناى عمومى است انحراف از آن قانون به هر شکلى که باشد ظلم و تعدى و تجاوز است.
براى نابود ساختن یک جامعه یا یک تمدّن هر یک از انواع ظلم که ما تنها نمونه هایى از آنها را متذکر شدیم کافى است.)69
( 60 )
قرآن کریم در گوناگون آیات سبب فروپاشى جامعه و ملتها و افول تمدّنها را ستم ذکرکرده که به چند نمونه از آیات شریفه بسنده مى کنیم:
*(و لقد اهلکنا القرون من قبلکم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبیّنات و ما کانوا لیؤمنوا کذلک نجزى القوم المجرمین.)70
ما پیش از شما گروهانى پسِ یک دیگر هلاک کردیم چون که ستم کرده بودند و فرستادگان ما با پیغامهاى آشکار به آنها آمده بود و ایمان نیاوردند بدین گونه ما گناهکاران را کیفر مى دهیم.
قرن که جمع آن قرون است به دو معنى آمده است: زمان و دوره و برهه معین و یا اهل زمان مخصوص.
شمارى از اهل لغت بر این نظرند که قرن در هر دو معنى حقیقت دارد.71 معنى نخست مشهور است; امّا گویا معناى دوم مورد نظر آیه شریفه باشد.
*( وما کان ربّک مهلک القرى حتّى یبعث فى امّتها رسولاً یتلوا علیهم آیاتنا و ما کنّا مهلکى القرى الاّ و اهلها ظالمون.)72
پروردگارتو[ اى محمد] مردمان شهرى را هلاک نمى کند مگر پس از آن که در مادرِ آن شهر پیغمبرى بفرستد که سخنان ما را بر آنها بخواند و ما هلاک کننده مردمان شهرها نیستیم مگر آنها که مردمانش ستمکارانند.
(قل ارایتکم ان اتیکم عذاب اللّه بغتةً او جهرة هل یهلک الاّ القوم الظالمون.)73
بگو چه مى بیند اگر ناگهان در نهان یا آشکار عذاب خدا بر شما نازل شد و هلاک نمى شود جز گروه ستمکاران.
و….74
( 61 )
2. فساد: فساد یا تباهى خارج شدن از اعتدال است چه کم و چه زیاد. مانند فساد در نفس بدن و…75 بیش تر در کارکرد انسان به کار مى رود.76 به گرفتن مال از دیگرى به ناروا فساد گفته شده; زیرا خارج شدن از اعتدال است.77
جامعه وقتى گرفتار فساد شود چه اقتصادى و چه اجتماعى از حد وسط و اعتدال خارج مى شود.
فساد دست اندازى به حقوق دیگران است از راه قانون شکنى و سرپیچى از قانون.
از این روى قرآن کار فسادانگیزان و فسادکنندگان را چه در اقتصاد و چه در اجتماع فساد و یا افساد در زمین دانسته زیرا در نگاه قرآن کار فساد کننده دایره و شعاع کوچکى را به تباهى نمى کشد و چنان نیست که این آلودگى از خود و پیرامون فرد آلوده خارج نشود و دیگر جاهاى جامعه و ارکان آن را در سیاهى و تباهى فرو نبرد; بلکه به همه ارکان جامعه سریان پیدا مى کند و خشک و تر را مى سوزاند.
قرآن دو چهرگان و نفاق پیشگان آنان که در ظاهر به گونه اى رفتار مى کنند و در پنهان به گونه اى دیگر در خلوت خط سیرى دارند و در جلوت خط سیر دیگر در ظاهر اظهار ایمان مى کنند و در باطن کفر مى ورزند فسادگر و فسادگستر مى داند. اینان شبان و روزان به فسادانگیزى مى پردازند ولى خود را مصلح جلوه مى دهند و به طور گسترده تبلیغ مى کنند که به اصلاح امور جامعه مشغول هستند.
قرآن نقاب از چهره اینان بر مى گیرد و یک به یک ویژگیهاى آنان را بر مى شمارد و نسبت به فسادانگیزى آنان هشدار مى دهد و مى فرماید:
(و اذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون.)
وقتى به ایشان گویند فساد و تباهى در زمین نکنید در جواب گویند ما نیکوکار و سامان آوریم.
(الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون.)78
( 62 )
آگاه باشید که آنان خود مُفْسِد و مَفْسَدَه جو هستند و عاقبت آن را نمى فهمند و نمى دانند.
اسلام این حرکت دو رویانه و دوچهرگانه را بیمارى مى داند; زیرا انسان سالم یک چهره بیش تر ندارد و باید بین روح و جسم او هماهنگى باشد و ظاهر و باطن او یا باید نشان دهنده ایمان باشد و یا کفر و راه سوم بیمارى است و آلوده گرکه جامعه مردم را به تباهى مى کشد آن هم زیر عنوان اصلاح گرى!
و در آیاتى دیگر درباره منافقان مُفسِد و مَفْسَدَه جو مى فرماید:
(من الناس من یعجبک قوله فى الحیوة الدنیا و یشهد اللّه على ما فى قلبه و هو اَلَدُّ الخصام.)
بعضى از مردم کسانى هستند که گفتار آنان در زندگى دنیا مایه شگفتى تو مى شود از جمله مردمان کسى است که سخن او تو را شگفت آید در زندگانى این جهان و خدا گواه است که او چه در دل دارد و از سخت ترین و ستیزه جوترین دشمنان است.
(و اذا تولى سعى فى الارض لیفسَد فیها و یهلک الحرث و النسل و اللّه لا یحب الفساد.)79
این چنین کسى چون از نزد تو برود کوشش دارد که در زمین فساد کند و کشته دانه ها و نسل جانوران را تباه سازد و خداوند دوستار فساد و تباهى نیست.
در شأن نزول این آیات آمده است:
(این آیات درباره اخنس بن شریق نازل شده است.وى مردى زیبا و خوش بیان بود. تظاهر به دوستى پیغمبر مى کرد و خود را مسلمان جلوه مى داد. هر وقت نزد پیامبر(ص) مى آمد با او مى نشست
( 63 )
اظهار ایمان مى کرد سوگند مى خورد که او را دوست دارد و به خدا ایمان آورده پیغمبر هم با او گرم مى گرفت و وى را مورد لطف و محبت خویش قرار مى داد.
هنگامى که بین او و طائفه ثقیف دشمنى در گرفت بر آنها شبیخون زد و چهارپایان آنها را کُشت و زراعتشان را به آتش کشید.)
قرآن از فرعون به عنوان شخص فاسد و فساد انگیز و تباه گر یاد مى کند و یکى از فسادهاى او را نابودى مردان و نگه داشتن زنان مى داند:
(اِنَّ فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعاً یستضعف طائفة منهم یذبحّ ابنائهم و یستحیى نسائهم انّه کان من المفسدین.)80
فرعون در زمین از اندازه خود بیرون شده و مردمان را گروه گروه زبون (بیچارگان را به بیگارى) پسران آنان را گلو مى بُرید و دختران و زنها را زنده مى گذاشت چه او از تباهکاران و بدکاران بود.
قرآن در سوره هاى: اعراف هود و شعراء از هلاکت و نابودى قوم نوح هود صالح لوط و شعیب سخن گفته و فرمود این قومهاى صاحب تمدّن و ثروت و مکنت بر اثر فساد سر به نیست شدند. البته هر قومى بر اثر فسادى از عرصه زمین برچیده شدند که به چند نمونه از زبان قرآن اشاره مى کنیم:
الف. فساد اقتصادى: اقتصاد از جمله پایه ها و رکنهاى مهم و بنیادین جامعه است و از ستونهاى برپا دارنده خیمه هر تمدّن.اگر این رکن مهم فرو ریزد تمامى رکنهاى جامعه یکى پس از دیگرى فرو مى ریزند. از این روى خداوند روى سالم ماندن این رکن تأکید مى ورزد و به پیامبر بزرگ خود شعیب مأموریت مى دهد که در اصلاح اقتصاد جامعه مَدْیَنْ تلاش ورزد تا جامعه از هم فرو نپاشد.
(و الى مدین اخاهم شعیباً قال یا قوم اعبدوا اللّه مالکم من اله غیره و لا
( 64 )
تنقصوا المکیال و المیزان انّى اریکم بخیر و انى اخاف علیکم عذاب یوم محیط.)
به سوى اهل مَدْیَنْ برادرشان شعیب را فرستادیم که گفت: اى خویشان من خدا را بپرستید شما را جز او خدائى نیست و پیمانه و ترازو را نکاهید و کم ندهید من نیکویى شما را مى بینم و از عذاب روز بزرگ بر شما مى ترسم.
(یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیائهم و لاتعثوا فى الارض مفسدین.)81
[شعیب گفت]: اى قوم پیمانه و ترازو را به راستى و درستى و داد بپیمایید و بر سنجید و در زمین تباهکارى و فساد نکنید.
خداوند به شعیب فرمان مى دهد میان مردم مَدْیَنْ و خویشان خود برود و آنان را از فساد در زمین پرهیز دهد و به آنان هشدار بدهد که زمین را پس از این که به دست انسانهاى نیک رسولان و پیامبران بزرگ الهى مردان حق اصلاح شده و از ناپاکیها آلودگیها زشتیها و تباهیها پاک شده و همه چیز در جاى خود قرار و استقرار یافته نیالایند و به فساد و تباهى نکشند و با کژراهه روى از اقتصاد آبادانى آفرین به اقتصاد تباهى آفرین جامعه را به درّه سیاه مرگ واژگون نسازند.
(و الى مدین اخاهم شعیباً یا قوم اعبدوا اللّه مالکم من اله غیره قد جائتکم بیّنة من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس اشیائهم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلکم خیر لکم ان کنتم مؤمنین.)82
ما شعیب را به مَدْیَنْ فرستادیم و گفت: اى قوم خدا را پرستش کنید جز او خداى دیگر براى شما نیست. از جانب خدا پیغام
( 65 )
روشن براى شما آمد پس شما پیمانه و ترازو را تمام و کمال بسنجید و از چیزهاى مردم نکاهید و در زمین پس از آن که خداوند به اصلاح آورد. فساد نکنید. این امر براى شما بهتر است اگر ایمان آورده اید.
در تفسیر المنار درباره معناى اصلاح و افساد آمده است:
(انّ الافساد فى الارض یشمل إفساد نظام الاجتماع البشرى بالظلم و أکل اموال بالباطل و البغى و العدوان على الانفس و الاعراض وافساد العمران بالجهل و عدم النظام.
و اصلاحها هو ما یصلح به امرها و حال أهلها من العقائد الصحیحة المنافیة لخرافات الشرک و مهانته و الاعمال الصالحة المزکیة للانفس من أدران الزوائل و الاعمال الفنیة المرقیة للعمران و حسن المعیشة فقد قال تعالى فى اوائل هذه السوره[اعراف]:
(و لقد مکنّا کم فى الارض و جعلناکم فیها معایش قلیلاً ما تشکرون) فقد اصلح اللّه تعالى حال البشر بنظام الفطرة و کمال الخلقة و مکنهم من اصلاح الارض بما آتاهم من القوى العقلیة و الجوار و بما أو دع فى خلق الارض من السنن الحکمیة و بما بعث به الرسل من مکملات الفطرة فالا فساد ازالة صلاح او اصلاح و قد کان قوم شعیب من المفسدین للدین و الدنیا کما یعلم من هذه الآیه و ما بعدها و الاصلاح ما یکون بفعل فاعل و هو امّا الخالق الحکیم وحده و امّا من سخرهم للاصلاح من الانبیاء و العلماء و الحکماء الذین یأمرون بالقسط و الحکام العادلین الّذین یقیمون القسط و غیرهم من العاملین الذین ینفعون الناس فى دینهم و دنیاهم کالزّراع و الصنّاع و التجار أهل
( 66 )
الامانة و الاستقامة و هذه الاعمال تتوقف فى هذا العصر على علوم و فنون کثیرة فهى واجبة وقفاً لقاعدة مالایتم الواجب الاّ به فهو واجب.)83
تباه گرى در زمین در بر مى گیرد تباه گرى و سست کردن بنیادها و سامانهاى اجتماع و جامعه بشرى را به ستم و خوردن مالها و دسترنج مردمان به ناروا و سرکشى و یاغى گرى و دشمنى آشکار و کینه توزیدن با دیگران و آبروى دیگران را از روى کینه و حقد ریختن و تباه سازى اخلاق و آداب به گناه و کارهاى زشت ناروا و پست آشکار و نهان.
و ویران کردن آبادانى ساختمانها و بناها و تمدّن و مدنیّت از روى ناآگاهى و نداشتن نظم و ترتیب و برنامه و تشکیلات سامان مند و سازمان یافته.
اصلاح زمین و اجتماع حرکت تلاش و نهضتى است که به آن سامان و بهبود مى یابد کارها و امور زمین و اجتماع و وضع و چگونگى اهل زمین بدین گونه که عقاید و باورهاى صحیح و درستِ ناسازگار با شرک و دوگانه پرستى و پست رایج مى شوند و رفتارهاى شایسته پاک کننده جانها و روانها از ناپاکیهاى پستیها سایه مى گسترانند و کارهاى فنّى پیشرفته در خدمت آبادانى و نیک زندگى کردن و روزگار را به خوبى گذراندن قرار مى گیرند.
خداوند برین و والا فرموده است: (شما را در زمین جاى دادیم و براى شما روزیها و آرامگاهها ساختیم و کم تر سپاس مى گزارید.)
به درستى که به سامان آورده و اصلاح کرده خداوند برین وضع بشر را
( 67 )
به قانون فطرت و کمال آفرینش و توانا ساخت انسانها را به اصلاح و بهبود بخشى وضع زمین به آنچه به آنان بخشید از توانایى خرد و اندامها و به آنچه به امانت گذارد از سنتها و آیینها و قانونهاى خردمندانه و حکیمانه و به آنچه برانگیخت بر آنان از رسولان از کامل کنندگان فطرت.
پس تباه سازى نابودى بهبودى و سامان مندى است.
قوم شعیب از تباه کنندگان دین و دنیا بودند همان گونه که از آیه شریفه یاد شده و پس از آن دانسته مى شود. اصلاح آن چیزى است که به فعل فاعل به حقیقت بپیوندد و کننده کار یا آفریننده حکیم است به تنهایى و یا کسانى هستند که براى اصلاح امور از سوى بارى تعالى برانگیخته و بر گمارده شده اند; که عبارت باشند از:
پیامبران و عالمان و حکیمان و دانایانى که به قسط فرمان مى دهند و فرمانروایان عادلى که قسط را به پا مى دارند و جز ایشان از کارگزاران که به مردم سود مى رسانند در دین و دنیاشان مانند: کشاورزان صنعت گران بازرگانان امین و درستکار.
این گونه کارها در این عصر بستگى دارد به دانشها و فنّهاى بسیار. فراگیرى این دانشها و فنّها واجب است از باب هماهنگى با قاعده: آنچه که تمام نمى شود واجب مگر به آن پس آن واجب است.
قوم شعیب راه را بر اصلاح بسته بودند و بر افساد گشوده بودند. چون شهرشان بر سر راه کاروانها بود از این جایگاه بهره ناروا مى بردند و عرصه را بر کاروانیان و بازرگانان تنگ مى کردند کالاى آنها را به بهاى کم مى خریدند و کالاى مورد نیاز آنان را به بهاى گران در اختیارشان مى گذاشتند و در داد و ستد تبادل کالا به کالا افساد مى کردند.
( 68 )
و یا مردم را از پیوستن به حق باز مى داشتند و نمى گذاشتند بر گرد شعیب حلقه زنند و راه را از بیراه باز شناسند.
(ولاتقعدوا بکل صراط توعدون و تصُدُّون عن سبیل اللّه من آمن به و تبغونها عوجاً و اذکروا اذ کنتم قلیلاً فکثَّر کم. وانظروا کیف کان عاقبة المفسدین.)84
در راه منشینید که مردمان را مى ترسانید و کسانى را که به خدا ایمان آورده اند از راه خدا باز مى دارید و دین خدا را به کژى مى نمایید یاد بیاورید که شما اندک بودید و خداوند شما را انبوه کرد. و بنگرید که سرانجام تبه کاران و مفسدان چون است.
از ابن عباس روایت شده که در تفسیر فرموده خداوند: (لا تقعدوا بکل صراط توعدون) گفته است:
(کانوا یجلسون فى الطریق فیقولون لمن أتى علیهم إن شعیباً کذّاب فلا یفتننکم عن دینکم.)85
قوم شعیب کارشان این بود که بر سر راه مردم مى نشستند و به کسانى که به نزد شعیب مى رفتند مى گفتند: شعیب بسیار دروغگوست شما را به کژراهه نکشاند و بفریبد و از دین تان باز دارد.
همان گونه که مى نگرید ابن عباس راه را راه حقیقى گرفته ولى مجاهد راه را راه مجازى گرفته و گفته: منظور هر راه حقى است.
مردم سرزمین مَدْیَن و ایکه چون به اندرزها پندها وهشدارهاى پیامبر آگاه دلسوز آینده نگر و مصلح واقعى خود گوش ندادند و از بیراهه به راه نیامدند و کژراهه پیمودند گرفتار عذاب دردناک شدند و دمار از روزگارشان برآمد:
(فاخذتهم الرَّجْفَةُ فاصبحوا فى دارهم جاثمین.)86
( 69 )
پس آنان را زلزله فرا گرفت و تا بامداد آنان در سراى خویش مرده و هلاک شده بودند.
و مى فرماید:
(ولما جاء أمرنا نجیّنا شعیباً و الذین آمنوا معه برحمة منّا و اخذت الذین ظلموا الصّیحةُ فاصبحوا فى دیارهم جاثمین.)
همین که فرمان عذاب ما آمد شعیب و گروندگان با او را از روى رحمت خودمان نجات دادیم و ستمکاران را بانگ فرشته گرفت تا در سراهاى خود مرده بیفتادند.
(کان لم یغنوا فیها ألا بعداً لمدین کما بَعِدتْ ثمود.)87
چنان که گویى هرگز نبودند دورى باد و لعنت باد بر مَدْیَن چنانکه ثمود دورى دید و لعنت شنید.
قوم شعیب از باب نمونه است که خداوند از کار و سرنوشت آنها خبر داده است. این سنت که هر قوم و گروهى که فساد انگیزد و به اندرزها و هشدارها گوش فرا ندهد دچار عذاب دردناک خواهد شد همیشه و همه گاه و در هر سرزمینى جارى است.
تمدّنهاى بزرگ توانا با شوکت با لشکریان بى شمار و فرمانروایان و سردمداران با تدبیر وقتى فساد به ارکان اقتصادى آنها راه یافته با همه تلاش که براى سرپا نگهداشتن آنها شده سر پا نمانده و فرو ریخته اند.
استاد محمد تقى جعفرى مى نویسد:
(تباهى یا اختلالات اقتصادى مى تواند عامل نابودى هر گونه تمدّنى بوده باشد; اگر چه آن تمدّن در اوج شکوفایى سیر کند…. بدیهى است که قوام حیات بشرى و میدان تحرک آن را مسائل اقتصادى تشکیل مى دهد; زیرا انسان چه در ابتدایى ترین شکل حیات بوده
( 70 )
باشد و چه در عالى ترین اشکال آن بدون استهلاک موادى از طبیعت امکان ادامه حیات ندارد.)88
ب. فساد جنسى: خداوند انسان را با گوناگون نیازها آفریده است. و براى بر آورده شدن هر یک از آن نیازها راه هایى را فرا راه قرار داده که اگر به درستى از آن راه ها نیازهاى خود را برآورده و میلها و خواسته هاى خود را فرو نشاند راه درست را برگزیده و به سر منزل به سلامت خواهد رسید و گرنه به کژراهه خواهد افتاد و در سنگلاخها و باتلاقها گرفتار خواهد آمد.
نیاز جنسى: نیاز شریف والا و ارزشمندى است که خداوند در وجود انسان گذاشته و با آن به جامعه انسانى جنبش تکاپو شادانى و نازانى بخشیده و انسانها را از حالت رکود و ایستائى به درآورده و به ارکان جامعه قوام بخشیده است.
انسان به خاطر این نیاز از کناره گیرى و انزوا و جنگل نشینى و بیابان گردى پرهیز مى کند و به جمع مى پیوندد و خانواده تشکیل مى دهد و براى اداره خانواده به کار و تلاش مى پردازد و با تلاش چرخهاى زندگى به گردش در مى آید و با همسر گزینى او نسل انسان پیوسته رو به فزونى مى گذارد و با انبوهى نسل جامعه قوام مى گیرد و تمدّن پدید مى آید و انسان در جامعه و در جمع و در سرزمین پیشرفته و برخوردار از رفاه کمال مى یابد.
( 71 )
حال اگر این نیاز که براى ماندگارى نسل انسان و تشکیل جامعه و شکوفایى زندگى و رهایى از تنهایى و سرگردانى و انزوا در وجود انسان قرار داده شده به خاطر سرکشى انسان و گردن ننهادن به فرمان پیامبران به درستى برآورده نشود در مَثَلْ سرکوب گردد که پاره اى از فرقه ها و گروه ها برآنند و یا رها گردد و از هر راهى و با هر روشى برآورده شود که پاره اى از مکتبها برآنند فاجعه هاى بزرگ انسانى را در پى دارد که قرآن به یکى از آن فاجعه هاى بزرگ انسانى براى عبرت انسانها اشاره مى کند:
(و لوطاً اذ قال لقومه انّکم لتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین.)
[و ما فرستادیم] لوط را هنگامى که به قوم خود گفت:آیا شما کار زشت مى کنید؟ هیچ کس از جهانیان در این کار بر شما پیشى نگرفته است؟
(ائنّکم لتأتون الرجال و تقطعون السبیل و تأتون فى نادیکم المنکر فما کان جواب قومه الاّ ان قالوا ائتنا بعذاب اللّه ان کنت من الصادقین.)
شما [به جاى زنان] با مردان مى گرایید و راه نسل و فرزند مى برُید و درانجمن خود ناپسندیها و ناشایستیها مى کنید؟
پس پاسخ قوم او نبود مگر این که گفتند: عذاب خدا را به ما بیاور اگر راستگویى.
قوم لوط در ناز و نعمت به سر مى بردند در سرزمینى به نام سدوم و عموره بسیار آبادان و خرم و داراى مرغزارهاى فراوان و دامهاى بى شمار و چشمه ساران بسیار.
سپاس نعمت نگزاردند و به راه هاى لجن آلود گام گذاردند و خود را آلودند به گونه اى که انجمنها آراستند و مجلسها ترتیب دادند و بى هیچ شرم و حیائى با پسران زیبا
( 72 )
چهره آرامیدند و از زنان دورى گزیدند.
لوط پس از آن که به ابراهیم ایمان آورد از طرف خدا مأموریت یافت که قوم را از لجن زار بویناک همجنس بازى نجات دهد. هرچه تلاش کرد کم تر نتیجه گرفت.تا این که عرصه بر او تنگ شد و ازخداوند خواست که ریشه این قوم کثیف و پست را بر کند و این لکه سیاه و ننگ و نفرت را از ساحت زمین بزداید:
(قال ربّ انصرنى على القوم المفسدین.)
گفت: خداوندا مرا بر این قوم فسادکننده یارى ده.
خداوند یارى فرمود و فرشتگان عذاب را به سوى آن قوم فرستاد تا دیارشان را زیر و رو کنند و تمامى شهوت پرستان را به زمین فرو برند. و اینان چنان در پستى و زشتى و بى حیائى توسن رانده بودند که به فرشتگان عذاب که به گونه پسران و با چهره هاى زیبا چون مهتاب به شهر آمده و بر لوط وارد شده بودند یورش بردند که کام بگیرند:
(ولمّا جاء رسلنا لوطاً سئَ بهم و ضاق بهم ذرعاً و قالوا لا تخف و لا تحزن انّا منجّوک و اهلک الاّ امراتک کانت من الغابرین.)
چون فرستادگان ما به لوط آمدند لوط از قوم خود رنجه و اندوهگین شد که مبادا قوم او به فرستادگان رنج رسانند.
آنها گفتند: مترس و اندوهگین مباش ما تو را و خانواده ات را رهاننده ایم مگر زن تو که از نجات بازماندگان و در میان تباه شدگان است.
سنت الهى جارى شد. خداوند به وعده خود عمل کرد و قوم فاسد و فسادپراکن را ریشه کن ساخت و نابود کرد:
(انّا منزلون على اهل هذه القریة رجزاً من السّماء بما کانوا یفسقون.)89
[فرشتگان گفتند:] ما بر سر مردم این شهر عذابى از آسمان فرو ریزیم به سبب آن بدکارى و تباه کارى که مى کردند.
( 73 )
این پرونده بسته نشده و این درس بزرگ پایان نگرفته براى همیشه تا واپسین روز گشوده و زمینه براى درس آموزى و عبرت از این تراژدى بزرگ انسانى آماده است.
ج. اسراف: خداوند انسان را آفرید و براى ادامه حیات و شاداب ماندن و شاداب زندگى کردن و رشد و تکامل طبیعت را در اختیارش گذارد.
و به او خرد و شعور و قوه بازشناسى حق از باطل داد تا راه کمال را بپوید و خود را از سایر جانداران جدا کند و تشکیل زندگى دهد و جامعه انسانى را بنا کند و طبیعت را نگهبان باشد و به استفاده خردمندانه از مواهب طبیعت زندگى خود را و دیگر جانداران را در مسیر درست و بى گزند و بى آفت قرار دهد.
و به او جسم قوى و با تواناییها و کاربردهاى بالا داد تا بتواند بر بازدارنده ها پیروز گردد و از مانعها بگذرد و زندگى خویش را به بهترین وجه سامان دهد.
و به او قوّه شهوانى بذر و کشتگاه داد تا افزون بر کامجویى با فشاندن بذر در کشتگاه آن بر نسل خود بیفزاید و از برافتادن جلوگیرى کند.
حال اگر انسان از آلاء پروردگار درست استفاده نکرد و از آنچه خداوند به او داده در راه کمال و تواناسازى بنیادهاى جامعه خود بهره نگرفت و نیروها استعدادها و تواناییهاى خود طبیعت فرآورده هاى طبیعت و عناصر چهارگانه: آب خاک هوا و آتش را هرز داد و یا بى قاعده مصرف کرد و زیاده روى کرد و تباه ساخت و از اندازه درگذشت اسراف کرده و از زمره آنان که خداوند دوستشان دارد خارج شده است:
(یا بنى آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد و کلوا و اشربوا و لاتسرفوا انّه لا یحب المسرفین.)90
( 74 )
اى فرزندان آدم هنگام نماز جامه پوشید و آرایش گیرید و بخورید و بیاشامید و زیاده رى مکنید و در مگذرانید که خداوند گزاف کاران را دوست ندارد.
خوردن و آشامیدن استفاده از خوردنیها و نوشیدنیها از مواد غذایى: نان گوشت برنج گونه گون میوه ها و سبزیها و آب اندازه دارد و اگر از اندازه در گذرد آفتهاى بسیار در پى دارد. بسیارى از جامعه هاى انسانى و تمدّنها در طول تاریخ به خاطر زیاده روى و از اندازه گذرى در خوردنیها و نوشیدنیها در باتلاق مرگ فرو رفته اند و امروزه به سبب اسراف و تبذیر در بسیارى از کشورها بویژه کشورهاى پیشرفته و برخوردار بخشى از جهان در سیاهى فقر فلاکت و خوارى و گرسنگى فرو رفته و گرسنگى گریبانگیر بسیارى از انسانهاست.
تمدّن غرب و بسیارى از جامعه ها و کشورهاى پیشرفته ناقوس مرگ خود را با اسراف و تبذیر به صدا در آورده اند و اگر این حرکت ویران گر ادامه بیابد واز مرکب غرور و کبر فرود نیایند واز اسراف و تبذیر پرهیز نکنند ازهم فرو خواهند پاشید.
فرعون در رأس هرم جامعه پیشرفته و متمدّن مصر قرار گرفته بود و از قدرت هیمنه شوکت ثروت مکنت عدّه و عُدّه بى شمار برخوردار; به گونه اى که کسى باور نمى کرد این انسان قدرت مند از اریکه قدرت فرو بیفتد لشکریانش نابود شوند تمدّن خیره کننده اش از هم فرو پاشد و تار و پود قدرتش از هم بگسلد و خوار و ذلیل در آب غرق شود و به هلاکت برسد و آب جسدش را براى عبرت دیگران به ساحل براند.
خداوند این انسان چموش و سرکش و ستم پیشه را که گرفتار عذاب الهى شد از اسراف کنندگان مى داند و از او به عنوان مسرف یاد مى کند:
(و انّ فرعون لعالٍ فى الارض و انّه لمن المسرفین.)91
به درستى که فرعون برترى جویى کرد در زمین و او از گزاف کاران بود.
( 75 )
و مى فرماید:
(و لقد نجّینا بنى اسرائیل من العذاب المهین. من فرعون انّه کان عالیاًَ من المسرفین.)92
ما فرزندان اسرائیل را از عذاب خوارى آور رها ساختیم. از عذاب و آزار فرعون که او برترى جو و از گزاف کاران بود.
نابودى اسراف کاران وازاندازه گذراندگان سنت الهى است.این قانون فراگیر و دایره شمول آن گسترده است. هر قوم ملت و گروهى که پیام حق را نشنود و سر به فرمان خدا ننهد و نعمتها و آلاء خداوند بى محابا و بى قاعده و تراز مصرف کند و از آنچه در اختیارش قرار داده شده به گزاف بهره برد نابود مى شود. همه ملتها و امتها و گروه هایى که به عذاب الهى گرفتار آمده و به خاک سیاه نشسته اند به گونه اى داغ اسراف بر پیشانى شان خورده بود و آن گاه فرشتگان عذاب خانمانشان را بر انداخته و تار و پودشان را از هم گسسته اند.
خداوند قوم عاد را با آن ساختمانهاى بزرگ و با شکوه و تواناییهاى شگفت انگیز و قوم ثمود را با آن صنعت و هنر پیشرفته وتوان بالاى ساختمان سازى در دل صخره ها و کوه هاى سخت و توان بریدن کوه ها و صخره ها 93 به خاطر گناهان بسیار از جمله اسراف و استفاده هاى ناروا و نادرست از توان قدرت فکر و اندیشه و طبیعت و گوناگون نعمتهاى خداوندى در دل صخره ها و ساختمانهاى سر به فلک کشیده دفن شدند و عذاب الهى دودمانشان را بر باد داد و ریشه شان را از بیخ و بن برکند و از زندگى شوکت شکوه مکنت و ثروت آنان هیچ نماند جز درس وعبرتى بزرگ و جاودان براى انسانها تا هنگامه بزرگ و صور اسرافیل.
بله قوم ثمود با آن باغها و چشمه ها کشتزارها و خرما بُن ها با خوشه هاى نرم پخته و آسان گوارش با خانه هاى زیبا تراشیده از کوه هاى زیبا و استادانه و
( 76 )
خوش حالانه چون به فرمان صالح گردن ننهادند و اسراف کاران را پیروى کردند برافتادند.94
قوم لوط نیز چون زیاده روى کردند و ازچهارچوبى که براى آنها تعیین شده بود پا را فراتر گذاردند و به همسران خود بسنده نکردند و باشگاه هایى براى آرامیدن با پسران آراستند و بذر در غیر کشتگاه خود افشاندند و در راه نابودى نسل گام برداشتند داغ اسراف کننده بر پیشانى شان خورد و به عذاب سخت گرفتار آمدند:
(انّکم لتأتون الرجال شهوةً من دون النساء بل انتم قوم مسرفون.)95
آیا شما با مردان در مى آمیزید و زنان را وا مى نهید؟ آرى شما قوم اسراف کارید.
از اندازه درگذشتن و از مرز قانون پا فراتر نهادن چه در بهره بردارى از مواهب طبیعت و چه در به کارگیرى قدرت و چه در نادیده گرفتن مرزهاى شناخته شده و برابر عقل و قانون در به کارگیرى قوایى که خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده پایان شومى دارد.
3. تن آسایى: تمدّنها جامعه هاى قوى و ریشه دار با تلاشها سخت کوشیها از خود گذشتگیهاى انسانهاى به کم قانع صرفه جو از تن آسایى به دور با هر حرمان و محرومیت سازگار با هر رنج و دشوارى و سختى دمساز سرد و گرم روزگار چشیده پا مى گیرند سر به آسمان مى سایند دامن مى گسترند ریشه به اعماق مى دوانند و در برابر تندباد حادثه بسان کوه ثابت و استوار مى مانند.
هیچ تمدّنى هیچ حرکت بزرگ تاریخى دگرگونى آفرین و سرنوشت سازى هیچ نوآورى ابتکار و آفرینندگى از میان مردم فرو رفته در ناز و نعمت و با بدنهاى نازک و لطیف سر بر نیاورده است.
( 77 )
در طول تاریخ هرکجا جامعه اى شکل گرفته انسانهایى به عزت و اقتدار و سربلندى و تمدّن درخشان و جامعه اى پویا رسیده اند در سایه تلاش و رنج بوده است.
تمدّن اسلامى در پرتو تلاش ستیهندگى مردان پولادین اراده پدید آمد و سالها پویید. حال اگر همین انسانهاى پرتلاش ستیهنده میدان دار عرصه هاى گوناگون شب و روز در کار و تلاش و گاه و بى گاه نشناس و بنیان گذار تمدّن در جامعه توانا یا نسلهاى بعدى آنان پس از اوج گیرى سر مست از پیروزیها و کامیابیها به تن آسایى بپردازند راحت طلبى و عشرت و خوشگذرانى پیشه سازند و در تابستانها به ییلاق روند و در زمستانها به قشلاق در کنار نازک بدنان و سیمین تنان روزگار بگذرانند در بستانها و باغهاى خویش خوش بخرامند خوش بگویند و خوش بشنوند گوناگون میوه ها و رنگارنگ غذاها میل کنند و نوشیدنیهاى سرد و گوارا بنوشند و بر سر سفره هاى رنگین بنشینند نوکرها و کلفتهایى را به خدمت بگیرند و در کاخهاى افسانه اى بى دغدغه و نگرانى و با خیالى آسوده لحظه هاى شیرین زندگى را سپرى کنند در میهمانیها و شب نشینیهاى پرهزینه با همگنان خود ثروت اندوزان بى درد و اشرافِ بى احساس به عیش و نوش بپردازند و… روشن است که تمدّنى که با رنج و سختى بنا نهاده اند رو به افول مى رود و کم کم کار به جایى مى رسد که دروازه ها بى نگهبان مى مانند و باروها بى باروبان و مادر شهر مرکز فرمانروایى خالى از غیور مردان و در این هنگام دشمن در کمین نشسته فرصت را غنیمت مى شمارد و یورش مى برد و دودمان کسانى که روزى پیشتاز عرصه ها بودند بر باد مى دهد.
جواهر لعل نهرو از به تاریکى فرو رفتن تمدّن روم چنین گزارش مى دهد:
(آیا تعجب آور نیست که شهر سلطنتى رم و امپراطوریش با این سرعت و به این آسانى تقریبا در برابر هر قبیله اى که هوس مى کرد به آن حمله ببرد شکست مى خورد و از پاى در مى آید.
( 78 )
ممکن است تصور شود که این ضعف و سستى از آن جهت بود که رم تقسیم شده بود یا به خاطر آن بود که در واقع همچون یک صدف خالى و میان تهى بود. شاید واقعاً این نظرها صحیح باشد.
قدرت رم تا روزگار دراز در حیثیت و اعتبار و شهرتش بود.
تاریخ گذشته اش سبب شده بود که بسیارى از مردم رم را رهبر جهان مى شمردند. و نسبت به آن با احترام و حتى تقریباً با یک نوع احترام خرافاتى رفتار مى کردند. به این ترتیب رم به زندگى خود ادامه مى داد; امّا در حالى که ظاهراً صورت یک امپراطورى نیرومند را داشت در واقع قدرت و نیرویى در پشت نام پر ابهت او نبود. ظاهراً رم آرام بود در تئاترها و میدانهاى ورزش و بازارهاى آن جماعات انبوهى به چشم مى خوردند; امّا آن وضع به شکل اجتناب ناپذیرى محکوم به انقراض بود; زیرا نه فقط در واقع یک دولت ضعیف بود بلکه مخصوصاً از آن جهت که یک تمدّن اشرافى داشت که براساس فقر و غلامى توده ها بنا شده بود ناچار اساسش فرو مى ریخت.)96
ثروت تیغ دو دم است هم مى تواند جامعه اى را بر افرازد اوج دهد و بالا برد و بنیادهاى آن را توانا سازد و به دانش هنر و صنعت تعالى بخشد کشاورزى را رونق دهد دامدارى را به بهترین و خوشایندترین وجه سامان بخشد دانش را بگستراند بى سوادى را ریشه کن سازد جهل را از ساحت جامعه بزداید به فقر و بدبختى و فلاکت مردمان پایان دهد و….
و هم مى تواند به سبب استفاده نادرست جامعه اى را در باتلاق مرگ فرو برد و تباه سازد.
ویل دورانت مى نویسد:
( 79 )
(این تقریباً قانون کلى تاریخى است که همان ثروتى که سبب پیدایش تمدّنى مى شود بیم دهنده انحلال و انقراض آن تمدّن هم باشد. این فرایند از آن جهت است که ثروت همان گونه که هنر را پدید مى آورد تن آسایى را نیز همراه دارد جسم و طبیعت را لطیف و ظریف مى کند.)97
قرآن پدیده کامکارى تن آسایى نازپروردگى را پدیده اى شوم براى جامعه هاى انسانى مى داند و خطرى بزرگ براى عزت و اقتدار.
کامکاران تن آسایان به نازپروردگان زمینه را براى هرگونه ذلت و خوارى و پستى و فرومایگى جامعه آماده مى سازند.
اینانند که زمینه ناخشنودى همگانى را فراهم مى آورند و با پرخوریها و شکمبارگیها و حیف و میل داراییهاى عمومى دامنه فقر و نکبت را مى گسترانند و چنان عرصه را بر مردم نگون بخت و بینوا و تیره روز تنگ مى کنند که اینان از هر تغییرى استقبال مى کنند و این جاست که دشمن یورش مى آورد بدون این که در برابرش نیرویى دست به مقاومت بزند و ایستادگى کند.
اینان به سبب پرخورى شکمبارگى شنیدن سخن حق را بر نمى تابند; از این روى در برابر حق گویى رسولان الهى ایستادگى مى کنند و اعلام مى دارند: ما به آنچه آنان مى گویند کافریم:
(و ما ارسلنا فى قریة من نذیر الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به کافرون.)98
ما به هیچ شهر آگاه کننده و بیم دهنده نفرستادیم مگر آن که تن آسایان و به ناز پروردگان آن جا گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده اید کافریم.
( 80 )
مردمانى که با کامکاران به نازپروردگان و تن آسایان سر برتافته از فرمان خدا قانون معیارهاى انسانى و اخلاقى به مخالفت برنخیزند و به پیروى از پیامبران و عالمان بیدار و آگاه و باتقوا به ستیز با آنان کمرنبندند و جامعه خود را از لوث وجود آنان پاک نکنند در لجن زارى و مردابى که آنان با گناه و فسق خود پدید آورده اند فرو خواهند رفت:
(واذا اردنا ان نهلک قریةً أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیرا.)99
چون خواهیم مردم شهرى را هلاک کنیم بیش تر آنها را انبوه کنیم و توان دهیم و نعمت بخشیم تا در شهوت و نخوت شوند و عذاب برایشان واجب گردد پس آنها را از دیار خود برکنیم و هلاک کنیم.
4. پاى بندى به اندیشه هاى کهنه: تمدّنهاى بزرگ انسانى در پرتو اندیشه هاى نو بالنده و شکوفان و خردورزیها پاگرفته بالیده و به شکوفه نشسته اند.
اندیشه هاى نو فرهنگهاى زنده پدیدآورنده تمدّن و گرداننده چرخهاى آنند.
تمدّن حیات و حرکت رو به کمال و رشد و بالندگى خود را از اندیشه و آموزه هاى آن به آن نوشونده مى گیرد و در فضاى اندیشه هاى نو و پیشرفته و همه سونگر و ژرف مى تواند نفس بکشد و درگذر زمان پژمرده نشود و از حرکت باز نایستد.
تمدّن باید بر بال خردورزى و استفاده و بهره از خرد دیگران و اندیشه هاى نو و کنارگذاشتن اندیشه هاى کهنه و ناکارامد همیشه و همه گاه حرکت کند تا در عرصه هنر نوآورى داشته باشد در صنعت به ابتکارها و نوآوریهایى دست یابد و در کشاورزى دگرگونى پدید آورد در آموزش و پرورش گام در راه هاى جدیدى بگذارد در تربیت کودکان نوجوانان و جوانان شیوه هاى نوى پدید آورد و یا از شیوه هاى نو به خوبى
( 81 )
بهره برد. در مبارزه با ناهنجاریهاى اجتماعى ابتکار عمل را به دست گیرد.
اندیشه و خردورزى روح تمدّن است. اگر اندیشه از پویایى بازماند و خردمندان از به کارگیرى خرد خود براى کشف راه هاى جدید حرکت قافله جامعه و تمدّن خوددارى ورزند و یا نادانانِ بر اریکه آنان را از این کار بازدارند تمدّن از داخل خالى مى شود و به زودى درهم مى شکند.
پویایى و بالندگى تمدّن بستگى به اندیشه هاى نو و نو به نو شدن آنها دارد. چه بسا امروز اندیشه اى نو بالنده و شکوفاست و مى تواند تمدّنى را پدید آورد و همه گاه بر کالبد آن بدمد و به آن حیات تازه بخشد ولى فردا و فرداها چنین کارایى را نداشته باشد و پژمردگى آنان را از گردونه حرکت آفرینى کنار بزند.
پیشینیان چه بسا با اندیشه و زاویه نگاهى که داشته اند حرکتى را آفریده و موجى را پدید آورده اند که اگر امروز ما بخواهیم با همان طرز تفکر و با همان نگاه حرکتى را بیافرینیم و موجى را پدید آوریم نتوانیم و به واپس برگردیم.
بسیار از تمدّنها که افول کردند و نتوانستند درعرصه هاى جدید حرکت کنند و از اندیشه هاى نو براى شادابى و سرزندگى خود بهره برند بدان خاطر بود که گردانندگان و اندیشه وران هدایت گر آنها همیشه و همه گاه چشم به گذشته دوختند و از آینده چشم پوشیدند و حرکتها تلاشها اندیشه ها پیامها و سخنهاى نو را نه دیدند و نه شنیدند.
شهید مطهرى در این باب مى نویسد:
(دو مطلب سبب توقف جامعه مى شود: [مطلب اول:مقدس بودن گذشته] یعنى دلبستگى به گذشته که گذشته را از آن جهت که گذشته است تقدیس مى کند و عمداً نو را از آن جهت که نو است تقبیح مى کند. در قرآن به آن اشاره شده است راجع به مطلب اول که
( 82 )
زیاد آمده است و تقریباً همه پیغمبران با این حرف که (انّا وجدنا آباءنا على اُمّة وانّا على آثارهم مقتدون) روبه رو شده اند. برخورد امتها با پیغمبران مختلف بود و هر امتى با یک خصائص و فساد اخلاق مخصوص با پیغمبران روبه رو شده اند ولى یک امر مشترکى که همه پیغمبران با آن روبه رو شده اند همان اصل تقلید است.
مطلب دوم که عکس این وضع است رم کردن از جدید است که این هم وجود داشته و تازه را به دلیل تازه بودن تقبیح مى کردند و با هر چیز جدیدى مخالفند. بعضى این حدیث نبوى را که راجع به احداث در دین است: (شَرُّ الأمور مُحْدَثاتُها) به همه چیز تعمیم مى دهند. در صورتى که مسلماً در این جا نظر به بدعت است.)100
گذشته گرایى و چشم به افقهاى جدید دوختن و اندیشه را در عرصه و میدانهاى جدید جولان ندادن و راه را بر هر اندیشه نو بستن و اندیشه هاى کهنه را از ساحت جامعه نستردن جامعه را از پیشرفت باز مى دارد و راه بر تعالى و تکامل تمدّن مى بندد وقتى راه را بر تعالى و تکامل بسته شد و تمدّن نتوانست خود را با زمان هماهنگ سازد و نیازهاى روز را پاسخ دهد مى فسرد و افول مى کند.
کهنه اندیشى و بسته فکرى تنها در مسائل دینى و عقیدتى نیست هر نوع بسته فکرى هر نوع کهنه اندیشى آفت رشد و تعالى است. اگر دانشمندان و عالمان و فرهیختگان تمدّنى دریچه اندیشه و فکرشان را به روى دگرگونیهاى علمى و پدیده هاى جدید و شیوه هاى نوپیدا ببندند و از نوآوریها در عرضه علم استقبال نکنند و از روشهاى آموزشى جدید بهره نگیرند جامعه را از اریکه شکوفایى و ترقى به زیر مى آورند و پایه هاى تمدّن خود را سست مى کنند. بسیارى از تمدّنها چون به این بلا گرفتار آمده اند فرو پاشیده اند.
( 83 )
جواهر لعل نهرو مى نویسد:
(پایان امپراطورى رم غربى در عین حال پایان دوران جلال و شکوه و عظمت رم بود و تمدّن ظاهرى و سطحى که در رم به وجود آمده بود تقریباً در ظرف یک روز از میان رفت; زیرا سرچشمه هاى آن از مدتها خشک شده بود.
بدین قرار ما یکى از دورانهاى شگفت انگیز تاریخ را مى بینیم که بشریت به شکل نمایانى به عقب مى رود. چنین وضعى در هند در مصر در چین در یونان در رم و جاهاى دیگر هم به چشم مى خورد. پس از آن که دانش و تجربه ها با زحمت و کوشش و درطول قرنهاى دراز جمع شد و تمدّن و فرهنگى ایجاد گشت یک نوع حالت توقفى پیش آمد. حتى فقط توقف و سکون نبود بلکه بازگشتى به عقب بود. گویى نقابى بر چهره گذشته کشیده شده. به طورى که اگر چه گاه به گاه و بر حسب اتفاق جلوه هایى از آن به نظر مى رسید بشریت ناچار بود که از نو و قدم به قدم بر کوهستان دانش و آزمایش بالا رود.
شاید هم بشر در هر دوران کمى بالاتر مى رود و راه صعود بعدى آسان تر مى گردد. درست همان طور که هیأتهاى متعددى یکى پس از دیگرى به سوى قله (اورست) مى روند و هر هیأت تازه کمى به قلّه نزدیک تر مى شود و احتمال دارد که بلند ترین قلّه آن پس از مدتى که زیاد طولانى نخواهد بود مسخّر گردد.
بدین قرار مى بینیم که اروپا دستخوش تیرگى مى شود قرون تاریکى آغاز مى گردد و زندگى صورتى خشن و سخت و تهى پیدا مى کند. تقریباً هیچ نوع تعلیم و تربیتى وجود ندارد و چنین به نظر مى رسد که
( 84 )
جنگ و نزاع تنها وسیله مشغولیت و سرگرمى است. طبعاً دوران سقراط و افلاطون دیگر خیلى دور شده است.)101
از این رو قرآن دست کسانى را که تلاش مى کرده اند که انسانها را به تقلید از پیشینیان وادارند و از فکرها و اندیشه هاى جدید که فرستادگان خداوند در هر برهه اى بر مردم عرضه مى داشته و مردم را به آیین جدید فرا مى خوانده و از تقلید کور و گمراه کننده واپس گرایانه و ویران گر پرهیز مى داده اند بازدارند رو مى کند و چهره آنان را به انسانها مى نمایاند و مى فرماید:
(کذلک ما ارسلنا من قبلک من قریةٍ من نذیر الاّ قال مترفوها انّا وجدنا آباءنا على اُمّةٍ و انّا على آثارهم مقتدون.)102
وهم چنان ما نفرستادیم پیش از تو [اى محمد] در هیچ شهرى آگاه کننده اى جز آن که جهان داران و افزون کاران آنها مى گفتند: ما پدران خود را بر این کیش یافتیم و ما به آنها اقتدا مى کنیم.
خداوند با این آیه شریفه آیه هاى مانند آن انگشت روى مهم ترین رمزماندگارى هر جامعه و تمدّنى مى گذارد. بویژه براى مسلمانان پیام دارد و به آنان یادآور مى شود عرصه فرهنگ و دین را به کامکاران به نازپروردگان جهان داران و افزون کاران و انگذارید که شما را همیشه در گذشته نگه مى دارند که حیات و ماندگارى و سود و اریکه نشینى آنان در گرو گذشته گرایى و تقلید کورکورانه و غیرمنطقى و استدلالى شما از گذشتگان و پرهیز از هرگونه برداشت تفسیر و نگاه نو کارگشا و راه گشا به آموزه هاى دینى است.
کامکاران و مترفان جامعه برنمى تابند که دین با نیازهاى جدید همخوانى بیابد و پاسخ گوى نیازهاى مردم باشد و زنجیرهاى تقلید را که ماندگارى و آقایى و سرورى آنان در آن است از اندیشه و فکر مردم بگشاید; از این روى باید آگاهانه در هر زمان و مکان با این شوم آفرینان تیره روز در افتاد تا آفتاب حق همیشه نورافشاند.