جریان شناسى دشمنى با على(ع) در نهج البلاغه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


 

( 357 )

در شماره گذشته جریانها و انگیزه هایى را که دشمنى با امام على(ع) را از سوى هم دورگانش باز مى شکافت نگاشتیم و آشکار شدن و پیدایى آن را در سه نبرد داخلى: جمل صفّین و نهروان نشان دادیم. بخش اخیر بحث به صورت کوتاه و بریده آمد. اکنون شرح آن را به پژوهش مى نشینیم.

دشمنى با على(ع) که از دوره هاى بسیار پیش آغاز شده بود در برهه اى از حیات آن حضرت نمودار شد. در زمان پیامبر(ص) هر چند این دشمنى وجود داشت امّا مهر و دوستى و توجه رسول خدا به آن حضرت و پشتیبانیهاى همه جانبه اش هرگونه دشمنى ورزى را به گونه آشکار ناممکن مى ساخت. در نتیجه کینه هاى سرپوشیده آهسته آهسته مى رفت تا مجالى بیابد و خودى نشان دهد. آغازین خودنمایى آن در پَسِ رحلت پیامبر(ص) در جریان گزینش خلیفه است. چون شمارى برابر گفته رسول خدا در پى برنشاندن على(ع) به کرسى خلافت برآمدند شعار جمع نشدن خلافت و نبوت در یک خانواده از زبان آنانى بیرون آمد که از آنان جز دفاع از حمیّت دینى و پرچم

 

 

( 358 )

اسلامى انتظارى نمى رفت. این سخن که بى گمان رد و اثر خود را بر جاى نهاد بى هیچ مبنایى دینى بود; امّا عقده هایى را گشود. پس از گزینش خلیفه و سامان یافتن طرح خلافت فشارهاى گوناگون سیاسى اجتماعى و اقتصادى به روشنى بر على(ع) وارد آمد به گونه اى که دیگر بر کسى دستهاى پنهان آن پوشیده نماند.

بیست وپنج سال خلافت سه خلیفه و کناره گیرى امام از تلاشهاى سیاسى پیروزى شمارى از رقیبان شمرده شد و اندکى از دردها و آلام آنان را التیام بخشید. آنچه در این دوره فترت به آن حضرت گذشت چنین شمردنى است:

1. به کژراهه کشاندن دسته اى از یاران امام على(ع): دوران سه خلیفه در سیر حیات انسانى چندان کوتاه نبود. فراز و فرودهاى گوناگونى به وجود آمد آزمونهاى بسیارى را پیش آورد که مهم ترین آنها سه آزمون: مال مقام و اخلاق بویژه در دوره خلافت ده ساله سوّمى بود; چه اصحابى که به بیراهه کشانده شدند و از حقیقت جدا گردیدند.

2. پراکندن جمع یاران امام: دست طبیعت درگذر زمان شمارى از اصحاب و یاران پیامبر(ص) را که با جان و دل با على(ع) بودند در ربود و بر این خرده اى نیست امّا دسته اى دیگر در برابر جاذبه هاى چشم پرکن سیاسى آن حضرت را رها کردند و یا به خاطر قرار گرفتن در آماج تهدیدها ناگزیر به ترک امام(ع) هر چند به صورت ظاهرى شدند.

3. درگیر کردن امام با گزاره هاى اعتقادى و اخلاقى: آنچه در این 25 سال گذشت تنها زمان از دست رفته نبود بلکه دستاوردهایى از باورها فرهنگها و در یک کلام سنت نیز در زیر چرخ گران ماشین سیاست قرار گرفت. دگرگونیهایى که پس از کشورگشاییها در زندگى جمعى مسلمانان پدیدار شد نمودى از دگرگونى مبانى دینى و اخلاقى بود که دیگر با زمینه مساعد زمان پیامبر(ص) سخت دگرسان بود و امام(ع) با همان دشواریها و گرفتاریهایى

 

 

( 359 )

روبه رو بود که رسول خدا به هنگام بعثت.

4. تنگ کردن عرصه تلاشهاى سیاسى بعدى: آنچه در تاریخ آمده است به کارگیرى نیروهاى نه چندان پذیرفته در صحنه هاى سیاسى در دوره سه خلیفه بویژه خلیفه دوم بود که با دید خوش بینانه ناخواسته به تجزیه پنهان باورها و سرزمین اسلامى انجامید و نیز سبب پراکندگى در جامعه مسلمانان شد. عمل خلیفه دوم در گماردن شمارى از فرمانداران ناشایست در شهرها و سرزمینهاى اسلامى و مهم تر از آن به عضو شوراى خلافت درآوردن کسانى که ویژگیهاى لازم را نداشتند و… گامهاى لرزان سیاست گرى دینى بود و همچنین آنچه از سوّمى در گزینش مشاوران و همدستانش سر زد که هم به بهاى از دست دادن جانش تمام شد و هم سنّت ناشایستى را بر جاى نهاد.

گذشته از آنچه بیان شد گزاره هاى دیگرى نیز پیش آمد که در ضمن مباحث بدان اشاره مى کنیم.

به هر روى تلاشهاى پنهان و دستهاى مرموز سیاست در برابر شکوه حق ناتوان آمد و سرانجام خواسته عمومى و همگانى امام على(ع) را بر جایگاه خلافت نشاند.

اما این على(ع) بود که خلافت را زینت بخشید و این خلافت بود که به او نیاز داشت.

در روز بیعت با على(ع) صعصعة بن صوحان برخاست و به آن حضرت گفت:

(واللّه یا امیرالمؤمنین لقد زیّنت الخلافة ومازانتک ورفعتها ومارفعتک ولهى الیک أحوج منک الیها.)1

به خدا سوگند اى امیرمؤمنان که تو خلافت را آراستى و آن تو را نیاراست. و تو بالا بردى آن را و آن تو را بالا نبرد و آن به تو نیازمندتر است تا تو به آن.

 

 

 

( 360 )

و وقتى امام به کوفه آمد یکى از حکماى عرب به او گفت:

(اى على! واللّه تو مقام خلافت را بالا بردى و آن به تو نیازمندتر است.)2

اما این خواسته و نگاه هرگز بدخواهان و دنیاخواهان را بر جاى ننشاند و همچنان باب دشمنى گشوده ماند حتى از سوى آنان که خود در پذیرش خلافت از جانب على(ع) نقش آفریدند.

 

خلافت على(ع)

خلیفه سوم در ذى حجه سال 35 هجرى در مدینه به دنبال شورشى که خود در برپایى آن نقش داشت کشته شد.3 سیل جمعیت به سوى على(ع) راه افتاد و او را تنها فرد شایسته آن دانستند. در پیشاپیش همگان طلحه و زبیر بودند. گفته اند طلحة بن عبیدالله نخستین کس بود که با على(ع) بیعت کرد و حتى بیعت مهاجران را نیز متعهد شد. پس از او زبیر بن عوام و دیگر اصحاب رسول خدا دست همراهى و بیعت به سوى على(ع) دراز کردند.4

با این بیعت دیگر مهاجر و انصار جز شمارى اندک خلافت امام را پذیرفته و بیعت کردند هر چند از طلحه و زبیر ذکر شده که مدّعى بیعت از روى اجبار شدند نه اختیار.5 امّا دیگر داده هاى تاریخى6 و نیز سخن امام در نهج البلاغه غیر این را مى رساند.

امام در خطاب به آن دو مى گوید:

(همچون ماده شتر که به طفل خود روى آرد به من رو آوردید و فریاد بیعت! بیعت! برآوردید. دست خود را باز پس بردم آن را کشیدید از دستتان کشیدم به خود برگردانیدید.)7

البته آن شمار اندکى که از بیعت با على(ع) سرباز زدند بیش تر از سر نادانى و گرفتارى در بند پیامدهاى دوران 25 ساله بود. به همین جهت از امام مى پرسند:

 

 

 

( 361 )

(چه کسانى از بیعت تخلّف کردند؟

مى گوید: (اینان از حق نشستند و باطل را نیز یارى نکردند.)8

خلافت امام(ع) با همراهى مسلمانان استوار شد. چیزى نگذشت که مخالفتها آغاز و به ستم علیه آن حضرت دستانها و ترفندها چیده شد که راز و رمز آن بر کسى پوشیده نبود. اول کسانى که آشکارا به ستیز برخاستند همان دویى بودند که به اصرار امام را براى بیعت خواندند. دشمنى آن دو به بیعت شکنى و سرانجام به طراحى نبردى انجامید که به جمل شهرت یافت.

 

جنگ جمل

براساس روایات و اخبار تاریخى چون على(ع) به خلافت رسید بر دو اصل پاى فشرد:

الف. احیاى سنّت پیامبر(ص) و اجراى احکام اسلامى.

ب. برپایى عدالت اجتماعى.

بدین منظور از نخستین کارهایى که انجام داد از کار برکنار کردن کارگزاران خلیفه پیشین به جز ابوموسى اشعرى و به کار گماردن شایستگان بود.

طلحه و زبیر به نزد وى آمده گفتند:

(انّه قد نالتنا بعد رسول اللّه جفْوة فاشترکنا فى امرک!)9

پس از رسول خدا بر ما جفا شد اکنون ما را در کار خود شریک کن.

امام در پاسخ فرمود:

(أنتما شریکاى فى القوّة والاستقامة و عوناى على العجز والأود.)10

شما در نیرومندى و راستى دو شریک منید و بر ناتوانى و گرانبارى دو یاور من.

 

 

 

( 362 )

پس از آن که آن دو چنین پاسخى از امام(ع) شنیدند دریافتند که در دستگاه خلافت آن حضرت جایى نخواهند یافت. از این روى از امام خواستند که اجازه دهد عمره گزارند.

امام(ع) گفت:

(واللّه ما ارادا العمرة ولکنّهما ارادا الغدره.)11

آن دو عمره اراده نکرده اند بلکه پیمان شکنى اراده آنهاست.

به هر حال آن دو به سوى مکه رفتند و با عایشه همسر پیامبر(ص) که چون شنیده بود على(ع) پس از عثمان به خلافت رسیده از میان راه به مکه بازگشته بود دیدار کردند و از او خواستند تا به خون خواهى عثمان برخیزد. عایشه نیز با آنان همراه شد.

این سه تن بر آن شدند تا به شام رفته و با همدستى معاویه کارى را پیش گیرند. امّا عبداللّه بن عامر رأیشان را زد و آنان را به بصره متوجه ساخت.12 در میان راه وقتى عایشه به ماء الحوأب رسید و صداى سگان آنجا را شنید به یاد سخنى از پیامبر(ص) افتاد که وى را از آن پرهیز داده بود. عایشه خواست برگردد که همراهان چهل گواه آوردند که این جا ماء الحوأب نیست. بدین گونه حرکت ادامه یافت. آنان به بصره رفته و کارگزار امام على(ع) عثمان بن حنیف را به حیله اى فریفته و در بند کردند ریش سبیل مژه ها و ابروانش را کندند و بیت المال را به غارت بردند. چون خبر به امام رسید از مدینه خارج شد و با کمک خواهى از دیگران به سوى بصره حرکت کرد و در جمادى الآخر سال 36 هـ.ق. با آنان رو به رو شد امام(ع) کوشید تا آنان را به همراهى و صلح وادارد امّا نشد. سرانجام طلحه به دست مروان بن حکم کشته شد و زبیر در گفت وگویى با على(ع) پشیمان شد و خواست برگردد که از سوى فرزندش به ترسویى متهم شد و سرانجام عمرو بن جرموز تمیمى او را به جرم این که عایشه را برانگیخت و خود مى گریزد کُشت.13 بدین گونه جنگ جمل با کشتار 13 هزار نفر در 15 روزپایان یافت.14

 

 

 

( 363 )

امام(ع) جنگ جمل را چنین ترسیم مى کند:

(خدایا! آن دو ـ طلحه و زبیر ـ پیوند مرا گسستند; بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را به جنگ من فراهم آوردند. پس آنچه را بستند بگشا! و آنچه را محکم کرده اند پایدار مفرما و نافرجامى آنچه را آرزو کردند و آنچه انجام دادند به آنان بنما. پیش از آغاز کشتار از آن دو خواستم تا دست به جنگ نگشایند ـ و به جمع مسلمانان درآیند ـ و به هنگام گیرودار انتظار بردم لکن نعمتى را که نصیب شان شده بود نپذیرفتند و عافیت را باز گرداندند.)15

و در جایى دیگر مى گوید:

(فخرجوا یجرون حرمة رسول اللّه کما تجرّ الامةُ عند شرائها متوجّهین بها الى البصرة فَحَبسا نساءَهما فی بیوتهما و ابرزا حبیس رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله لهما ولغیرهما فى جیش ما منهم رجل الاّ وقد اعطانى الطاعة وسمع لى بالبیعة طائعاً غیر مکره فقدّموا على عاملى بها و خُزَّان بیت المال المسلمین وغیرهم من اهلها. فقتلوا طائفة صبْراً وطائفةً غدْراً.)16

بیرون شدند و حرم رسول خدا را با خود این سو و آن سو کشاندند چنانکه کنیزکى را به هنگام خرید کشانند او را با خود به بصره بردند و زنان خویش را در خانه نشاندند. آن را که رسول خدا در خانه نگاهداشته بود و از آنان و جز آنان بازداشته به این و آن نمایاندند; با لشکرى که یک تن از آنان نبود که در طاعت من نباشد. پس بر فرمان گزار من در بصره و خزانه داران مسلمانان و مردمى جز آنان تاختند. بعضى را بازداشتند و کشتند و بعضى را به نیرنگ دستخوش کشتن ساختند.

 

 

 

( 364 )

نبرد جمل که نخستین ستیز آشکار رقیبان و دشمنان على(ع) بود به شکست آنان پایان یافت; امّا آنچه که موجب این حرکت شده بود جاى پژوهش دارد.

 

سببها و انگیزه هاى عهدشکنى و ستیزه جویى اهل جمل

از آنچه در باب نبرد جمل گفته آمد کم وبیش راز و رمز دشمنى طلحه و زبیر و دیگران با على(ع) آشکار شد و اکنون زوایاى آن را مى شکافیم تا این فراز از تاریخ بهتر روشن شود:

1. بلند پروازى طلحه و زبیر دو طراح اصلى نبرد:

امام(ع) مى گوید:

(لقد أتلعوا اعناقهم الى امرٍ لم یکونوا أهلَه فوقصوا دونَه.)17

آنان براى کارى که در خور آن نبودند گردن افراشتند ناچار گردنهاشان شکسته دست باز داشتند.

طلحه و زبیر که در دوره سه خلیفه پیشین به عنوان اصحاب رسول خدا از جایگاه و مقامى ارج مند برخوردار بودند به گمان این که در دوره امام على(ع) نیز از چنین منزلتى

 

 

( 365 )

بهره مى برند با آن حضرت بیعت کردند امّا در آغازین روزهاى خلافت دریافتند که با او نمى توان دادوستدى سیاسى داشت. بنابراین ادامه حضور و همراهى با امام(ع) برایشان ممکن نمى نمود چاره کار آن بود که به گونه اى عمل کنند تا به عهدشکنى که حتى نزد عربان غیرمسلمان سخت مورد نکوهش بود متّهم نشوند; از این روى به خون خواهى عثمان که امرى به ظاهر دینى بود تمسّک جستند و همسر پیامبر(ص) را نیز به تأیید رفتار خویش با خود همراه کردند.

2. عدالت ورزى على(ع) و دنیاخواهى اهل جمل: امام(ع) که بر اصل عدالت اجتماعى پاى مى فشرد و همگان را در بخشش برابر مى دانست و حتى براى موالى چون عرب اصیل سهمى قرار مى داد براى آنان که بویژه در دوره عثمان مال و ثروتى اندوخته بودند18 و همچنان براى خویش فزون تر مى خواستند پذیرفتنى نبود حتى روزى با آن حضرت در این باب گفت وگو کردند. امام چوبى از زمین برداشت و آن را میان دو انگشت خود نهاد و گفت: تمام قرآن را تلاوت کردم و براى فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق به اندازه این چوب برترى نیافتم.19

این عمل و سخن به کام بسیارى تلخ بود و در پى آن بودند تا جریانها را به زمان پیش باز گردانند:

(وانّما طلبوا هذه الدّنیا حسداً لمن افاءها اللّه علیه فأرادوا رد الامور على ادبارها.)20

آنان این دنیا را طلبیدند. چون بر آن کس که خدا آن را بدو ارزانى داشته حسد ورزیدند. مى خواهند کار را به گذشته بازگردانند و بار دیگر ما را از حکم برانند.

ابن ابى الحدید ماجراى خرده گیرى طلحه و زبیر را به تقسیم عادلانه

 

 

( 366 )

امام(ع) به شرح یاد مى کند و مى نویسد:

(على بیت المال را در میان مسلمانان تقسیم کرد و براى هر یک سه دینار بخشید و برخلاف دوران خلافت عمر و عثمان على همه مسلمانان را از عرب و عجم برابر و یکسان قرار داد. طلحه و زبیر به عنوان اعتراض به روش مساوات على از این تقسیم عادلانه تخلف ورزیدند و سهم خود را تحویل نگرفتند.

على آنان را نزد خود خواند و گفت: شما را به خدا مگر این نبود که شما به پیش من آمدید و از من خواستید که زمام خلافت را به دست بگیرم در صورتى که من از پذیرفتن آن ابا و اکراه داشتم؟

گفتند: آرى.

على گفت: مگر شما بدون اجبار و اکراه و با اختیار خود با من بیعت نکردید و امور خلافت و زعامت مسلمانان را بر من تسلیم و واگذار نکردید؟

گفتند: آرى.

على گفت: پس چه خلافکارى در من مشاهده نموده اید که راه اعتراض و مخالفت با من را در پیش مى گیرید؟

گفتند: یا على! تو خود بهتر مى دانى که ما نسبت به سایر مسلمانان داراى سابقه و فضیلت هستیم و ما با تو به این امید بیعت نمودیم که بدون مشورت ما به کارهاى مهم و امور مملکتى اقدام نخواهى کرد و در کارهاى مهم ما را مشاور خود قرار خواهى داد ولى حالا مى بینیم بدون مشورت ما به کارهاى مهم اقدام مى کنى و بدون اطلاع ما بیت المال را به

 

 

( 367 )

طور مساوى تقسیم مى نمایى.

على گفت: طلحه و زبیر! شما در کارهاى کوچک خورده گیرى مى کنید و از مصالح مهم چشم پوشى مى نمایید و مصالح اجتماعى و سرنوشت امت اسلامى را فداى مصالح شخصى خود مى کنید به سوى خدا توبه کنید شاید خدا توبه شما را بپذیرد.

طلحه و زبیر! به من بگویید که آیا من شما را از حق مسلّم تان محروم ساخته ستمى بر شما داشته ام؟

گفتند: معاذ اللّه که از تو ستمى سربزند.

على گفت: آیا از این ثروت و بیت المال قسمتى بر خودم اختصاص داده ام و سهم بیش ترى برداشته ام.

گفتند: نه. به خدا سوگند چنین عملى از تو سر نزده است.

على گفت: آیا براى فردى از مسلمانان پیش آمدى نموده است که من به حکم آن جاهل بوده ام; و یا در اجراى آن حکم ضعف و سستى از خود نشان داده ام؟

گفتند: نه به خدا سوگند.

على گفت: پس در حکومت من چه دیدید که راه مخالفت مى پیمایید و خود را از اجتماع مسلمانان برکنار مى سازید.

گفتند: تنها چیزى که ما را از تو رنجیده خاطر و به حکومت تو بدبین ساخته است مخالفت تو با روش خلیفه دوم عمر بن خطاب مى باشد که در تقسیم بیت المال سابقه افراد و فضیلت آنان را در نظر مى گرفت و به هر کسى به مناسبت موقعیت و مقامش سهمى مى داد; امّا تو همه مسلمانان را مساوى قرار داده و امتیاز ما را نادیده گرفتى در صورتى که این

 

 

( 368 )

ثروتها با شمشیرهاى ما و در اثر فعالیتها و جانبازیهاى ما به دست آمده است چگونه سزاست آنان که اسلام را به اجبار و از ترس شمشیرهاى ما پذیرفته اند با ما یکسان و برابر باشند؟

على گفت: امّا مسأله مشورت و هم فکرى با شما در امور خلافت من که به خلافت علاقه و رغبتى نداشتم شما بودید که مرا به سوى آن خواندید و با اجبار بر مسند خلافت نشاندید و من نیز از اختلاف و پاشیدگى مسلمانان بیم کردم. این مسؤولیت را پذیرفتم. وقتى هم این مسؤولیت را به عهده گرفتم به کتاب خدا قرآن و سنت و روش پیامبر اکرم(ص) مراجعه کردم و حکم هر موضوع و مسأله را از آنها به دست آوردم و نیازى به نظریه و مشورت شما نداشتم تا از فکر شما در امور خلافت استمداد کنم و همان قرآن و سنت مرا از استمداد کردن از دیگران مستغنى نمود.

آرى اگر روزى امر مهمى پیش بیاید که حکم آن در قرآن و سنت پیدا نشود و خود را محتاج مشورت ببینم با شما مشورت خواهم نمود.

و امّا مسأله تقسیم بیت المال و مساواتى که در میان مسلمانان قرار دادم: این نیز روش اختصاصى من نبود و من اولین کسى نیستم که این رفتار را پیش گرفته باشم. من و شما در زمان رسول خدا(ص) بودیم و روش او را دیدیم که همیشه بیت المال را به طور مساوى تقسیم مى کرد و کوچک ترین امتیازى در این باب بر کسى قائل نمى گردید.

علاوه بر این حکم این مسأله در کتاب خدا نیز آمده است که ما را به مساوات و برابرى دعوت و امتیازات بى جا را لغو

 

 

( 369 )

مى نماید. این قرآن است که در پیش روى شماست و دستوراتش همیشگى است و کوچک ترین سخن باطل و ناروا بر آن راه نخواهد داشت.

و امّا آنچه شما مى گویید که: این بیت المال به وسیله شمشیرهاى شما به دست آمده و باید بدین لحاظ امتیازى براى شما قائل گردید. در گذشته نیز کسانى بودند که با جان و مال به اسلام یارى نمودند و غنائمى به دست آوردند با این حال رسول خدا(ص) در تقسیم بیت المال براى آنان نیز امتیازى قائل نگردید و سبقت در اسلام و فعالیت آنان باعث این نبود که سهم بیش ترى به دست آرند.

آرى این جانبازى و عمل شایسته آنان حتما در پیشگاه خداوند مورد نظر بوده در روز جزا به پاداش عمل نیک شان خواهند رسید.

خداى مى داند که من نسبت به شما و سایر مسلمانان جز این وظیفه اى بر خود نمى دانم.)21

به همین جهت از امارت امام ناخشنود شده و تمامى تلاش خویش را به کار گرفتند و با همدستى دیگران بر آن شدند تا وى را از کرسى خلافت به زیر کشند که تنها در این صورت بود که مى توانستند به زندگى کام جویانه خویش ادامه دهند.

امام با دریافت این انگیزه مى گوید: همبستگى و پیوند اینان تنها ناخشنودى از زمامدارى من است. یعنى تنها چیزى که اهل جمل را به هم پیوند داده است (نه) گفتن به حکومت على(ع) است نه چیز دیگر. این قضیه هر چند امر شخصى دیده مى شود. امّا پایه هاى نظام اسلامى را لرزاند; از این روى امام مى فرماید:

 

 

 

( 370 )

(من شکیبایى مى ورزم چندانکه از پراکندگى جمعیت شما نترسم; چه اگر آنان این رأى سست را پیش برند رسته کار مسلمانان از هم بگسلد.)22

 

3. پاى فشردن امام بر اصول:

(وان معى لبصیرتى ما لَبَسْتُ ولالُبِسَ علیَّ وإنَّها لَلفئة الباغیه فیها الحما والحمة والشبهة المغدفه وإنّ الامر لواضح وقد زاح الباطل عن نصابه وانقطع لسانه عن شَغَبِه.)23

همانا حقیقت بینى من با من همراه است. اینان گروهى هستند ستمکار ـ تیره درون زیانبار ـ چون لاى تیره و عقرب جرّار. در شبهتى چون شب تیره گرفتار حالى که حقیقت پدیدار است و باطل از حریم آن رانده و زبانش از فریاد بریده و در کام مانده.

امام براساس بینش دینى و معرفت الهى خویش پیش مى رود و اصرار دارد که براى اجراى عدالت و بِه سامانى جامعه از هیچ تلاش باز نمى ایستد و به این منظور اعلام مى کند:

(واللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء وملک به الاماءَ لَرددتهُ فانّ فى العدل سعةً ومن ضاقَ علیه العدل فالجور علیه اضیق.)24

به خدا اگر بینم که مَهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد آن را باز مى گردانم که در عدالت گشایش است و آن که عدالت را برنتابد ستم را سخت تر یابد.

این نگرش امام و پایدارى بر آن براى افرادى که به دوران خلافت عثمان به میدان آمده و قدرتى یافته بودند25 خوشایند نبود. بنابراین مى کوشیدند تا با متهم ساختن آن حضرت به کشتن عثمان وى را از ادامه تلاش بازدارند.

امام(ع) نیز با کشف این ترفند در برابر افتراى کشتن عثمان

 

 

( 371 )

بى هیچ تردیدى سخن مى گوید و هرگز از دستاویزهاى آنان (اهل جمل) نمى هراسد و به گونه رسمى بیان مى کند: آنان خود در خون عثمان شریکند چرا که در حمایت از او کوتاهى کردند.

این نکته جالب است که در مدت چهل روزى که عثمان در محاصره بود طلحه زمام امور را در دست داشت و بر مردم نماز مى گزارد و حتى آن چنان بر اوضاع سلطه یافت که خزانه ملت در اختیارش قرارگرفت.26 و این حکایت از آن دارد که دشمنى او و دیگران با على(ع) در غیر آن چیزى است که ادعا مى کنند.

آنان در رویارویى با على به ستمگرى وارد شدند و به هرگونه ممکن در تخریب شخصیت حضرتش برآمدند; چرا که پافشارى او بر اصول و ارزشها خوشایند آنان نبود. امام عمل اینان را به انگیزش شیطان مى داند چون از مسلمان خردمند بروز چنین عملى ناممکن مى نماید:

(واللّه ما أنکروا علیّ مُنکَراً ولاجعلوا بینى وبینهم نصفاً وانّهم لَتطلِبُون حقاً هم ترکوه ودماءً هم سفکوه.)27

به خدا که دامن مرا به گناه آلودن نتوانستند و میان من و خود انصاف را کار نبستند. آنان حقى را مى خواهند که خود واگذاردند و گریختند و خونى را مى جویند که خویشتن ریختند.

بلاذرى مى نویسد:

(هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) از نظر مخالفت و ستیزه با عثمان به پاى طلحه نمى رسید. وى از رسیدن آب به خانه عثمان جلوگیرى مى کرد و نمى گذاشت آب آشامیدنى به آن جا برسد.)28

با این بیان جاى هیچ گمانى باقى نمى ماند که انگیزه مخالفت اهل جمل با امام هرگز خون خواهى عثمان و حق طلبى نبود بلکه هراس از چیزهایى بود که على(ع) را در جامه عمل پوشاندن به آنها سخت پاى بند مى دانستند.

 

 

 

( 372 )

4. رقابت در دستیابى به قدرت: این عنصر شاید بیش از هر چیز دیگرى در شعله ور ساختن نبرد جمل کارگر بود. طلحه و زبیر که با پیشاهنگى در اسلام از زمان رسول خدا جایگاهى دینى و اجتماعى یافته بودند و در زمان آن حضرت به عنوان نزدیکان به او محترم شمرده مى شدند و در زمان ابوبکر نیز محوریتى داشتند با قرار گرفتن در شوراى شش نفره خلافت از سوى عمر به عرصه اى در آمدند که هرگز با وجود على(ع) شایسته آن نبودند.

این کار خلیفه این گونه وانمود شد که دست کم شش تن از اعضاى شورا شایستگى خلافت را دارند! هر چند از پیش روشن بود که رقابت جدى تنها بین دو کس خواهد بود; امّا توقع دیگر اعضا به شدت اوج گرفت و در دیده دیگران نیز چنین پندارى پیش آمد که تمامى اعضاى برگزیده خلیفه دوم در مقامى هستند که مى توانند به عنوان خلیفه مسلمانان مطرح شوند. این نگاه خلیفه سوم را سخت بیمناک و هراسناک ساخته بود; از این روى پس از خلافت به شمارى از آنان بویژه به طلحه و زبیر که داعیه قدرت در آن دو بیش از دیگران بود امتیازهاى ویژه مى داد که به شهادت تاریخ این دو با استفاده از جایگاهى که در نزد خلیفگان از جمله سوّمى داشتند درهمها و دینارها گرد آوردند و ثروتها انباشتند و زندگى پرزرق و برقى براى خود سامان دادند.29

امام پس از روى کار آمدن و به دست گرفتن خلافت بى توجه به جوّ تبلیغى و سیاسى و با در نظر داشت سنّت رسول خدا(ص) و احکام الهى به عدالت گرى پرداخت و براى هیچ کس در مقام اجتماعى امتیازى ویژه قایل نشد. این امر براى طلحه و زبیر که در ردیف دیگر مسلمانان قرار گرفته بودند در خور پذیرش نبود; چرا که آنان بر این باور بودند که در دستگاه خلافت على(ع) همچون زمان عثمان از حقى ویژه برخوردار شوند بنابراین تنها راه چاره آن بود که با دشمنى و ستیز با على(ع) هم گذشته خویش را توجیه کنند و هم از سخت گیرى آن حضرت بکاهند.

 

 

 

( 373 )

طبرى در برترى جویى طلحه مى نویسد:

چون او از هرگونه امتیازى ناامید شد این مَثَل معروف را بر زبان راند:

(ما لنا من هذا الامر الا کلحسة الکلب انفه. بهره ما از این کار به اندازه بهره اى است که سگ از لیسیدن دماغش مى برد.)30

حس مقام جویى و رقابت در قدرت نه تنها میان آن دو با امام که حتى بین خودشان نیز وجود داشت. آن دو وقتى به اتفاق عایشه به بصره رفتند بر سر امامت نماز با یک دیگر به رقابت و جدال پرداختند تا آن جا که مى رفت به ستیزه بیانجامد.

ییعقوبى مى نویسد:

(هر یک جامه دیگرى را مى کشید تا وقت نماز از دست رفت و مردم فریاد زدند نماز اى اصحاب محمّد عایشه گفت: روزى محمد بن طلحه و روزى عبداللّه بن زبیر نماز بخواند.)31

این کشمکش در خودنمایى و اقتدارجویى آنان را به دشمنى با امام(ع) برانگیخت.

خلاصه آن که جنگ جمل زاییده خشم و دشمنى شمارى از مدعیان قدرت و ثروت

 

 

( 374 )

علیه حق و عدالت بود. على(ع) نیز به حکم وظیفه و تکلیف دینى چنانکه پیامبر(ص) بدو فرموده بود32 به کارزار با آنان پرداخت و به روشنى اعلام کرد:

(من تا زنده ام به یارى جوینده حقّ روى گردان از آن را مى زنم و با فرمانبردار یکدل نافرمان بد دل را; که به خدا سوگند پس از رحلت رسول(ص) تا امروز پیوسته حق مرا بازداشته اند و دیگرى را بر من مقدم داشته اند.)33

پایان نبرد جمل و سرکوبى دسته اى از بدخواهان آغاز ستیزه هاى دیگرى بود. آنچه بیش از همه عرب را به دشمنى وا مى داشت رقابتهاى قومى و قبیله اى بود که پس از ظهور اسلام اندک زمانى رو به افول نهاد امّا چیزى نگذشت که دوباره سربرآورد. هم اینک بزرگ ترین مدّعى قدرت وابسته به عنصر اموى در شام کمین کرده است تا رقیب خود را که از تیره (هاشم) است از میدان بیرون کند. معاویه که هرگز خود را برابر و همسان با امام على(ع) نمى دانست پس از کشته شدن عثمان و نیز نبرد جمل حربه هایى یافت که با آن مى توانست توده اى ناآگاه را به مبارزه با على(ع) بکشاند.

علامه عسکرى پیامدهاى جنگ جمل را چنین بر مى شمرد:

(1. یکى از میوه هاى تلخ جنگ جمل شعله ور گشتن آتش جنگ صفّین بود; زیرا جنگ صفّین در واقع دنباله جنگ جمل و یکى از آثار شوم آن است. این دو جنگ با نخ محکمى که ابتداى آن در کنار بصره و انتهایش در صفّین باشد به هم پیوسته بود.

2. قیام به خون خواهى عثمان از طرف عایشه طلحه وزبیر موجب شد که معاویه خلافت را در میان خاندان خود موروثى کند و انتقال آن را به خاندان دیگر ناممکن سازد.

3. نتیجه ناگوار دیگر آن پیدایى جنگ نهروان است چون

 

 

( 375 )

جنگ جمل و سپس صفّین در روح مردم بدبین تنگ نظر و کوته فکر آثار بدى گذاشت به طورى که به دیگران به دیده عداوت و تکفیر مى نگریستند.)34

 

جنگ صفّین

قضایاى به وجود آمده زمینه مناسبى براى معاویه فراهم ساخت. وى که از پیش در پى پدیدآوردن حکومتى در کنار خلافت در تلاش و تکاپو بود با کشته شدن عثمان و نبرد جمل بهانه اى به ظاهر دینى و مشروع یافته بود تا به انگیزش توده هاى مردم بپردازد. او با طرح ستمدیدگى عثمان و بایستگى خون خواهى او به رایزنى پرداخت و از سران و بزرگان نیز خواست تا او را در این امر یارى رسانند چنانکه براى برانگیختن سعد بن ابى وقاص به وى چنین نوشت:

(همانا سزاوارترین مردم به یارى عثمان اهل شورى از قریش اند همانا که حق او را پایدار ساختند و او را بر جز او برگزیدند و راستى که طلحه و زبیر او را یارى نمودند و آن در شورى شریک تو و در اسلام نظیر تو اند. امّ المؤمنین هم براى این کار بى دریغ شتاب ورزید. اکنون توهم آنچه را پسندیده اند ناخوش مدار و آنچه را پذیرفته اند رد مکن.)35

هر چند سعد در پاسخ وى اندکى به انصاف سخن گفت و نوشت:

(امّا بعد همانا عمر در شورى وارد نکرد مگر کسى را که خلافت او را روا باشد. پس هیچ کدام از ما از دیگرى سزاوارتر به آن نبود مگر به این که بر او اتفاق کنیم.

جز آن که على هر چه در ما بود در او بود و آنچه در او بود در ما نبود. امّا طلحه و زبیر پس اگر در خانه خود مانده بودند براى آن دو بهتر بود و خدا امّ المؤمنین را هم بیامرزد.)35

 

 

 

( 376 )

و به این گونه بر آن شد تا معاویه را از طرح و نقشه اى که اجراى آن را در نظر داشت بازدارد امّا معاویه همچنان به حرکت خویش ادامه داد و با عَلَم کردن پیراهن خون آلود عثمان نقشه شوم و ویرانگرى را طراحى کرد. او براى برانگیختن مردم پیرمردانى ریش سفید را در مسجد دمشق به گریه و زارى واداشت و با سخنرانى و اعلام خود به عنوان ولى دَمْ افراد را براى خون خواهى آماده کرد و از این راه و با این ترفند سپاهى از شامیان فراهم ساخت و به سوى امام و براى جنگ با آن حضرت حرکت کرد.

امام چون از توطئه شامیان آگاهى یافت سپاهى را سازمان داد و براى رویارویى به سوى شام حرکت کرد. دو سپاه در ربیع الاول سال 36 هجرى36 یا در صفر سال 37هجرى37 در منطقه صفّین رویارو شدند.

امام براى این نبرد لشکرى بزرگ با خود همراه کرد چون مى دانست معاویه با ترفندى که به کار بسته و تبلیغاتى که انجام داده است گروهى را با خویش دارد که مقابله با آنان آسان نیست همچنین این نبرد در نگاه حضرت پیکارى با ستمگران است که تنها راه چاره آن ریشه کن کردن آنان است چنانکه در نامه به کارگزار خویش در بحرین مى نویسد:

(من مى خواهم سر وقت ستمکاران شام بروم و دوست داشتم تو با من باشى چه تو از کسانى هستى که از آنان در جهاد با دشمن یارى خواهند و بدیشان ستون دین را برپادارند.)38

در نبردگاه صفّین در کنار فرات دو لشکر با یک دیگر رو به رو مى شوند. امام(ع) براساس دستورات اسلامى از پیش تازى در شروع جنگ مى پرهیزد و به لشکر خود فرمان مى دهد تا زمانى که آنان پاى به میدان ننهادند آغازگر جنگ نباشند و حتى زمانى که دشمن بر آب فرات دست مى یابد و بهره گیرى از آن را بر سپاه امام مى بندد آن حضرت با تاکتیکى که ویژه چون اوست بر آب دست مى یابد امّا هرگز بسان آنان رفتار نمى کند. امام در نامه اى به معاویه مى نویسد:

 

 

 

( 377 )

(ما عمل بد تو را به بدى کیفر نمى دهیم. ما و شما در استفاده از آب برابریم بیایید و آب بردارید. آب براى استفاده همگان است.)39

امام با این گونه رفتارها در صدد روشن گرى آنان است که به غفلت و گمراهى در افتادند. امّا معاویه همچنان بر شعله ور کردن جنگ پا مى فشارد. امام براى جلوگیرى از خون ریزى و کشتار از معاویه مى خواهد تا در نبردى تن به تن تکلیف کار را یک سره کنند:

(وقد دعوت الى الحرب فدع الحرب جانباً واخرج الیّ واعف الفریقین من القتال لتعلم ایّنا المرین على قلبه والمغطّى على بصره.)40

خواهان جنگى؟ پس مردم را به یک سو بگذار و خود رو به من آر! و دو سپاه را از کشتار بزرگ معاف دار! تا بدانى پرده تاریک بر دلِ کدام یک از ما کشیده است و دیده چه کسى پوشیده.

على(ع) با این پیشنهاد و خلوص و ایمان و پاکى خویش را مى نماید; امّا معاویه که به انگیزه دیگرى به میدان آمده از نبرد تن به تن سر باز زد و امام همچنان با واپس انداختن جنگ و درنگ در پى آگاهاندن مردم و اصلاح آنان است تا شاید از این راه نور حقیقت را در دل آنان بتاباند.41

امام پیشنهاد مى کند تا در آرامش به چاره جویى و درمان بپردازند و با جنگ قوام و انسجام کار مسلمانان سستى نیابد; امّا معاویه و یارانش تنها راه را نبرد و ستیز دانستند. در نتیجه (جنگ درگرفت و پایدار گردید و آتش آن برافروخت و سرکشید.)42

روزهایى این جنگ ادامه داشت و شمارى از بهترین دوستان امام در این نبرد به شهادت رسیدند.43 جنگ مى رفت که به سود حضرت على(ع) پایان یابد که عمروعاص حیله اى اندیشید و با برافراشتن قرآن لشکر امام را به داورى براساس

 

 

( 378 )

آن خواندند. مردم از جنگ دست کشیده و عرصه را بر امام تنگ گرفتند و از او خواستند صلح را بپذیرد و با گزینش حکمین قضیه را پایان دهند.

در سپاه على(ع) شمارى از جاسوسان معاویه حضور داشتند که پذیرش داورى را تنها راه حل نشان مى دادند. اشعث بن قیس کندى از جمله آنان بود که مدعى بود آنان مردم را به حق دعوت کرده اند.

امام گفت:

(اینان با شما فریب کارى کردند و خواستند شما را از خود بازدارند. اشعث گفت: به خدا سوگند باید پیشنهاد ایشان را بپذیرى یا تو را به آنان تسلیم مى کنیم.)44

بدین گونه امام به حکمیّت تن داد.

در باب انتخاب داور امام بر آن بود تا عبداللّه بن عباس یا مالک اشتر را برگزیند; امّا دستهاى پنهان و حیله گر دستگاه معاویه از آستین گروهى از یاران امام برآمد و تنها ابوموسى را که با او دشمنى داشت نامزد داورى کرد و آن حضرت نیز به ناچار پذیرفت.

از سوى معاویه عمروعاص به میدان آمد. آن دو پیمانى نوشتند که سر سال در اَزْرُح درباره امت رأى خویش را اعلام کنند. بدین گونه مردم پراکنده شدند در حالى که معاویه با احساس پیروزى و الفت و امام با اختلاف و نارضایتى یاران همراه بود.

امام نبرد با معاویه را تنها راه حفظ سنت محمّدى(ص) مى دانست چنانکه خود مى گوید:

(وقد قَلَّبْتُ هذا الامر بطنه وظهره فما وجدتنى یسعنى الاّ قتالهم او الجحود بما جاء به محمد صلّى اللّه علیه وآله فکانت معالجة القتال اهون علیّ من معالجة العقاب و موتات الدنیا اهون علیّ من موتات الآخره.)45

 

 

 

( 379 )

پشت و روى این کار را نگریستم و دیدم جز این رهى نیستم [راهى نیست مرا] که جنگ با آنان را پیش گیرم یا آنچه را محمد صلّى اللّه علیه وآله براى من آورده است نپذیرم. پس پیکار را از تحمل کیفر آسان تر دیدم و رنج این جهان را بر کیفر آن جهان برگزیدم.

هر چند با فتنه و ترفندى که رخ داد آنچه امام در پى آن بود به حقیقت نپیوست.

دو داور ابوموسى اشعرى و عمروعاص و جمعى از اصحاب رسول خدا براساس پیمانى که بسته بودند در شعبان سال38 در ازرح گردآمده تا نظر خویش را اعلام کنند. عمروعاص که در طول گفت وگوها همیشه ابوموسى را به بهانه برترى در سنّ پیش مى داشت در این جا نیز گفت:

(من هرگز بر تو پیشى نخواهم گرفت چون تو از نظر هجرت و سنّ از من برترى.)

بدین گونه ابوموسى به منبر فراز رفت و پس از حمد و سپاس خدا گفت:

(اى مردم! ما در کار این امت نگریستیم و دیدیم هیچ چیز کارسازتر و التیام بخش تر از آن نیست که کارهاى امّت به اختلاف نکشد. بنابراین رأى من و همتایم عمرو بر این قرار گرفت که على و معاویه را خلع کنیم و تعیین آینده این امر را به شورایى از مسلمانان بسپاریم که هر کس را خوش دارند به ولایت امور خویش گمارند.

اینک من على و معاویه را خلع کردم. شما خود کار خویش را به دست گیرید و هر کس را شایسته مى دانید به ولایت بر خود گمارید. پس به کنارى رفت و نشست.

آن گاه عمروبن عاص در جاى او ایستاد و خدا را سپاس و

 

 

( 380 )

ستایش کرد و سپس گفت:

این مرد آنچه شنیدید بگفت و مولاى خود را خلع کرد. من نیز مولاى او را همچنان که او وى را خلع کرد خلع کردم و مولاى خود معاویه را [بر خلافت] استوار مى دارم. وى دست نشانده و دوستدار عثمان و خواستار انتقام خون او و شایسته ترین مردم بدین مقام است.

ابوموسى به او گفت: خدایت کامروا نکند که به غَدْر ناپیمانى کردى و فجور ورزیدى به راستى در مَثَل به سگ مانى که:

(ان تحمل علیه یلهث او تترُکه یَلهَثْ.)

اگر او را تعقیب کنى و یا به حال خودگذارى پارس کند.

پس عمرو بدو گفت: راستى را که تو در مَثَل به درازگوش مانى:

(الحمار یحمل الاسفار.)

 

درازگوشى که کتابى چند بر پُشت کشد.)46

دو حکم و همراهانشان با ناراحتى و دشنام از یکدیگر جدا شدند بى آنکه که

 

 

( 381 )

نتیجه اى به دست آورده باشند جز این که معاویه در ردیف خلیفگان قرارگرفت.

در این نوشتار بیان جزء جزء جنگ صفّین هدف ما نیست. آنچه بیان شد تنها شمایى از آن جنگ بود تا بتوانیم براساس آن تحلیلى از انگیزه هاى دشمنى و نبرد معاویه و همراهانش علیه على(ع) ارائه دهیم. ذکر این نکته لازم است که در فاصله گزینش حکمین تا زمان اعلام رأى جریان خوارج در رویارویى با على(ع) پیش آمد که خود مقوله اى سخت عبرت انگیز و اسفناک است و پس از این بدان مى پردازیم.

 

سببها و انگیزه هاى جنگ صفّین

بى گمان آنچه در این جا شمرده مى شود با آنچه در باب نبرد جمل آورده ایم شباهتى نزدیک دارد امّا با این حال بررسى آن به گونه مستقل خالى از فایده نیست.

انگیزه هاى دشمنى با امام على(ع) که به نبرد صفّین انجامیده چنین است:

1. قدرت طلبى معاویه: معاویه که از زمان عمر و پس از مرگ برادرش یزید سال 18هجرى به حکومت و فرماندهى لشکر شام گمارده شد.47 به توسعه دایره اقتدار خویش پرداخت و در زمان خلافت عثمان وى در آن دیار اختیارى تام یافت و به عادت دیرین حکومتى جاهلى و اشرافى به پا کرد.48 معاویه با این که کارگزار عثمان در سرزمین شام بود امّا به گونه مستقل و خودکامه عمل مى کرد و در پى آن بود که حکومتى را شکل دهد. بدین منظور در کمین تغییر اوضاع بود تا بتواند خود را به صورت رسمى خلیفه بنامد. از این روى حاضر به یارى عثمان نشد49 چون با وجود او بهانه اى براى سرکشى خویش نمى یافت چنانکه بلاذرى تاریخ نگار قرن سوم هجرى مى نویسد:

(معاویه در یارى عثمان درنگ ورزید تا وى در آن گیرودار کشته شود و سپس به نام عموزادگى ادعاى خون خواهى و سپس خلافت و حکومت کند.)50

 

 

 

( 382 )

این داستان که یعقوبى نقل مى کند نیز شنیدنى و در چهره نگارى و بیان انگیزه معاویه دقیق و هنرمندانه است. وى مى نویسد:

(وقتى معاویه براى ستیز با على(ع) مصمم شد با عمروعاص به مشورت نشست و گفت: ما به خون عثمان با على مى جنگیم.

عمرو گفت: چه رسوایى! راستى که سزاوارترین مردم به آن که نام عثمان را نبرد منم و تو.

معاویه گفت: واى بر تو چرا؟

گفت: امّا تو که با همراه داشتن مردم شام دست از یارى او بازداشتى تا آن که از زید بن اسد بجلى فریادرسى خواست و او نزد وى رفت و امّا من که آشکارا او را گذاشتم و به فلسطین گریختم.)51

بنابراین اعلام خون خواهى عثمان از سوى معاویه بهانه اى بیش نبود و تنها راهکار فریبنده اى بود که او توانست بهانه اى و دستاویزى براى خویشتن در رویارویى با على(ع) بیابد.

به هر حال پس از عثمان بویژه رخدادهاى پایانى خلافتش که به قتل او انجامید زمینه مناسبى فراهم ساخت تا معاویه بتواند بیش از پیش گردن فرازى کند. از این رو وقتى امام على(ع) توسط جریر براى او نامه فرستاد و خواست تا بیعت کند در پاسخ گفت:

(به دو شرط حاضرم تا بیعت على را بپذیرم: نخست آن که شام و مصر را در تیول من قرار دهد و خراج آن دو سرزمین از آن من باشد و دو دیگر پس از مرگش براى کسى به گردن من بیعت نگذارد.)

از این عبارت آشکارا قدرت طلبى معاویه و ذوق و اشتیاق وى به آن بر

 

 

( 383 )

مى آید. او نه به انگیزه دین دارى و دین خواهى و یا عدالت طلبى و خون خواهى که تنها براى دستیابى به قدرت و توسعه آن که آرمان دیرینه و تاریخى خاندان بنى امیه بود پاى به میدان هماوردى نهاد و چون مى دانست یاراى رویارویى با على را در عرصه دیانت و حق ندارد از دَرِ مصالحه و معامله وارد شد تا شاید بتواند بدین گونه آن حضرت را بفریبد و خود را نیز اهل مدارا نشان دهد. امّا روشن است که امام هرگز تن به چنین سیاستهایى نمى دهد و فردى را که شایستگى لازم ندارد امارتى گسترده نمى دهد تا بر گردن مردم سوار شود.

معاویه وقتى دریافت که نمى تواند همچنان به امیرى بر اریکه قدرت شام تکیه زند در پى ستیزه جویى برآمد و نبرد صفّین را به پا داشت.

2. رقابت قومى و نژادى: در بخش نخست نوشتار به شرح در این باب سخن گفته ایم. آنچه در پیشینه دو تیره بنى هاشم و بنى امیه پیش آمده بود آنان را در میدان هماوردى ریاست و مکنت به رویارویى واداشت. با ظهور اسلام و پیدایى جریان بعثت و پیامبرى هم آن رقابتهاى جاهلى رنگ باخت و هم وجهه قدسى پیامبر(ص) که از بنى هاشم بود خاندانش را از دور رقابت برفراز آورد و از دسترس رقیبان دور داشت; امّا هرگز آرزوهاى نهفته امویان در دست یابى به قدرت ریاست و مقام از بین نرفت و جهتى دینى نیز نیافت; بلکه همچنان پویندگى داشت. عثمان در دوره خلافت خویش با نرم خویى که نسبت به قریشیان بویژه امویان داشت آنان را به کار گماشت و دست آنان را در کارها گشاده داشت:

(خمس افریقیه را براى مروان نوشت و به نزدیکانش و خویشانش عطایا داد و به اهل بیت خود مال و منال. در این باب آنچه را خداوند امر کرده بود تأویل کرد و گفت: ابوبکر و عمر آنچه حق نزدیکان و اهل بیت بود ترک کردند و من آنها را گرفتم و در بین خویشان و نزدیکان تقسیم کردم.)53

 

 

 

( 384 )

معاویه نماینده رسمى جریان رقابت قوم اموى بود; چرا که عثمان هر چند خود از امویان بود امّا روش روى کارآمدن او وجهه اى دینى یافته بود از این روى مى شد براى او جهتى غیر نژادى ترسیم کرد; امّا معاویه بى هیچ رنگ دینى به رویارویى با امام على(ع) هاشمى پرداخت و این رویارویى براى معاویه بازگشتى به دوران جاهلیت بود که از این رهگذر مى توانست همه افتخارات گذشتگان خویش را بازپرورده و احیا کند. از این روى بى توجه به اصول دینى و ارزشهاى اجتماعى به ناسازگارى و ستیز با خلیفه براى به دست گرفتن قدرت برآمد. البته پیداست که این پیروزى تنها برترى یافتن یک نژاد و قوم بر نژاد و قوم دیگرنبود بلکه چون امویان پس از ظهور اسلام و در زمان پیامبر(ص) نماد کفر و شرک به شمار مى آمدند و پس از آن نیز هیچ گاه جز این عمل نکردند در این زمان پیروزى آنان پیروزى همان اندیشه و نگرش بر دستاوردهاى اسلامى و پیامى نگران کننده بود. به همین جهت امام على(ع) مبارزه با معاویه و یارانش را ضرورتى مى داند که جامه عمل نپوشیدن و به حقیقت نپیوستن آن به انکار دستاوردهاى رسالت مى انجامد.

3. بى بندوبارى: بى بندوبارى اخلاقى سیاسى و مالى و… با آنچه على(ع) در جست وجوى آن بود سازگار نبود. آنچه از تاریخ درباره خاندان اموى به طور عام و معاویه به گونه خاص بر مى آید پاى بند نبودن آنان به مبانى و اصول است. رفتار شاهانه معاویه کید و خدعه هاى او بذل و بخششهاى نابجا و نیز جمع مال و گماردن افراد ناشایست بر کارها همگى از نااستوارى باورهاى او حکایت دارد. داستان تشریفات و شکوه مادى او و گفت وگویى که با عمر داشته به روشنى گویاى این ادعاست:

(در دوران حکومت معاویه بر شام عمر به قصد مصر وارد دمشق شد. معاویه با موکب عظیم و تشریفات بسیار به

 

 

( 385 )

استقبال او رفت. وقتى معاویه نزدیک شد عمر گفت: آیا تو صاحب این موکب عظیم و پرشکوه هستى؟

گفت: بلى یا امیرالمؤمنین.

عمر گفت: به من خبر داده اند که نیازمندان به دربار تو روى مى آورند و بر در خانه ات ساعتها مى ایستند؟

معاویه گفت: صحیح است.

عمر گفت: چرا چنین مى کنى؟

گفت: ما در سرزمینى هستیم که جاسوسان دشمن رومیان در آن بسیارند لازم است براى ایجاد رعب در دل آنها بزرگى و شکوه و قدرت خویش را آشکار کنیم تا آنها به هراس بیفتند.)54

ابن عساکر در تاریخ دمشق به بخشى دیگر از بى بندوبارى معاویه اشاره مى کند.55 بنابراین چنین فردى نمى تواند خود را با کسى که تمام تلاشش اجراى احکام و حدود الهى است سازگار کند. خلیفه اى که آن چنان زهد مى ورزد که گاه براى لباس تنش نیازمند است. از ابن حیان تمیمى از پدرش نقل است که على بن ابیطالب را بر منبر دیدم که مى گفت:

(من یشترى منّى سیفى هذا؟ فلو کان عندى ثمن ازار مابعته فقام الیه رجل فقال: سلفک ثمن ازار.)

چه کسى است که این شمشیرم را بخرد؟ اگر پول ازارى داشتم این را نمى فروختم. سپس مردى برخاست و گفت: من وجه ازار را به صورت سلف به تو مى دهم.

عبدالرزاق در ادامه مى گوید: آن روز که على(ع) چنین گفت جز شام دیگر سرزمینهاى اسلامى در دستش بود.56

روشن است انسانى که خود این گونه زندگى مى کند هرگز روا نمى شمارد کارگزارانش به هر شکلى عمل کنند و تحمل این وضع براى معاویه بى گمان

 

 

( 386 )

ناممکن بود; زیرا على(ع) را تنها مؤمن مى تواند برتابد چنانکه تنها منافق از او دورى مى جوید.57

 

خوارج و عوامل پیدایى آنها

از دل جنگ صفّین دسته اى برآمدند که در تاریخ به خوارج یا حروریّه شهرت یافتند. اینان پس از جریان حکمیّت سربرآوردند و در اعتراض به امام على(ع) گفتند:

(حکّمت الرجال فى دین الله والله تعالى یقول ان الحکم الا للّه.)58

تو در دین خدا مردان را داور نهادى درحالى که خداوند مى گوید: تنها حکم از آن خداست.

جمع ناسازگاران خرده گیران و فتنه انگیزان افزون شد و در میان مسلمانان تفرقه و فتنه افکندند و چیزى نگذشت که پرچم مخالفت برافراشتند و به هنگام بازگشت از صفّین در حروراء ماندند و به خون ریزى و راهزنى پرداختند. هر چند امام(ع) با آنان به گفت وگو نشست و حق را برایشان بیان کرد و عده زیادى را بازگرداند و به سوى خود کشید; امّا گروهى دیگر ثابت قدم به نهروان رفتند و عبداللّه بن خبّاب بن ارتّ را کشتند. بدین سبب گفته اند:

(آنان نظر عبداللّه را درباره امام على(ع) پرسیدند او گفت: على امیرالمؤمنین و امام المسلمین است. از این پاسخ به خشم آمده او و همسرش را که باردار بود به قتل رساندند. همچنین در طول راه به هر کسى بر مى خوردند رأى او را درباره حکمیّت سؤال مى کردند اگر با آنها موافق نبود او را مى کشتند.)59

بدین سبب امام به سوى آنان لشکر کشید. بیشترشان از جمله ذوالثدیه که

 

 

( 387 )

رهبرى آنان را به عهده داشت کشته شدند (در سال 38).60

پیامبر(ص) ظهور خوارج را از پیش بیان کرده بود:

(یخرج فى آخر الزمان قوم من امّتى احداث الاسنان سفهاء الاحلام یقولون من قول خیر البریّه. یقرءون القرآن لایجاوز حناجرهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرّمیه….)61

دسته اى به روش گفتار انسانهاى نیک سخن مى گویند و قرآن مى خوانند امّا از حنجره هاى آنان در نمى گذرد از دین خارج مى شوند چنانکه تیر از کمان بیرون مى رود.

درروایتى دیگر از پیامبر(ص) در اشاره به ذوالثدیه آمده است:

(وى را یارانى است که هر یک از شما نماز و روزه اش را در مقابل آنان کوچک مى شمارد و اینان چون تیر از کمان از دین بیرون مى روند و رهبرشان مردى است که یکى از دو سینه اش چون پستان زنان برآمده است.)62

خوارج افرادى به ظاهر دین دار و قرآن دان متعصب و خشک بودند. به همین جهت وقتى امام عبدالله بن عباس را براى مجادله با آنان مى فرستد سفارش مى کند که با آنان به قرآن تمسک نکند چون قرآن به معانى و وجوه گوناگونى درخور حمل است و هر چه گفته شود چیزى خواهند گفت. پس باید با آنان به سنت احتجاج شود تا راه گریزى نیابند.

(لاتخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمّال ذو وجوه تقولون ویقولون ولکن حاججهم بالسنّة فانّهم لن یجدوا عنها محیصاً.)63

به قرآن بر آنان حجت میاور که قرآن تاب معنیهاى گونه گون دارد. تو چیزى از آیه اى مى گویى و خصم تو چیزى از آیه دیگر. لیکن به سنت با آنان گفت وگو کن که ایشان را راهى نبود جز پذیرفتن آن.

 

 

 

( 388 )

 

اشکالهاى خوارج به على(ع):

1. چرا امام برخلاف قرآن! به داورى انسانها تن داد در حالى که صریح آیه قرآن64 به نفى آن نظر دارد.

امام(ع) در پاسخ به آنان دو پاسخ مى گوید نقضى و حلّى:

الف. آنچه شما از آیه برداشت کرده اید خلاف مقصود قرآن است. کلامى که بدان استناد مى جویید حق است امّا اراده اى که از آن دارید خطا و باطل است. آرى حکمى جز حکم خداوند نیست و کسى این سخن را انکار نمى کند ولى آنچه خوارج مى گویند آن است که امارتى جز براى خدا نیست. امام در ادامه مى گوید:

(وانّه لابدّ للنّاس من امیر برٍّ او فاجر یعمل فى امرته المؤمن ویستمتع فیها الکافر.)65

جایى که مردم را حاکمى باید نیکوکردار یا تبه کار تا درحکومت او مرد با ایمان کار خویش کند و کافر بهره خود برد.

بنابراین مراد آیه غیر چیزى است که خوارج آن را اراده کرده اند.

ب. این که پذیرش حکمیّت به اصرار خود شما بود.

(فانّا نذیر لکم ان تصبحوا صرعى باثناء هذا النّهر وباهضام هذا الغائط على غیر بیّنة من ربّکم ولا سلطان مبین معکم. قد طوّحت بکم الدّار واحتبلکم المقدار وقد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فابیتم على اباء المخالفین المنابذین حتّى صرفت رأیى الى هواکم وانتم معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام ولم آت لااباکم بجرا ولا اردت لکم ضرّاً.)66

شما را از آن مى ترسانم که کُشته در کرانه این رود افتاده

 

 

( 389 )

باشید و در پست و بلندیهاى این مغاک افکنده. نه برهانى روشن از پروردگار داشته باشید و نه حجتى آشکار آواره خانه و دیار و به دام قضاگرفتار.

شما را از کار حَکَمیّت بازداشتم و سرباز زدید. با من در افتادید و مخالفت ورزیدید. چندان که رأى خود را در کار هواى شما کردم. شما اى سبکسران اى بى خردان نادان اى ناکسان! من نه بلایى براى شما آوردم و نه زیانى برایتان خواستم.

امام در این پاسخ خشم آلود و اندوهگینانه نشان مى دهد که آنچه رخ داد بیش تر خواسته خود آنان بود نه تصمیم گیرى شخصى تا سزاوار بازخواست و تندى باشد. هر چند هیچ یک از این دو پاسخ در خوارج کارگر نیفتاد.

2. اشکال دیگر خوارج. امام تن در دادن ایشان به حذف لقب امیرالمؤمنین! با این توضیح که چون زمان نگارش پیمان رسیده بود دو طرف از مقدم داشتن نام على یا نامیدن او به امیرالمؤمنین به نزاع برخاستند و سرانجام با میانجى گرى خود امام قضیه پایان یافت.67 خوارج در بهانه هاى خویش این نکته را گنجاندند که چرا آن حضرت به حذف لقب خویش رضایت داد؟ امام در پاسخ به آنها به عمل پیامبر(ص) در حدیبیّه اشاره کرد که آن حضرت در اعتراض نماینده قریش فرمود: تا نام و پدرش را بى هیچ لقب بنگارند بدین گونه امام پیروى خویش را نشان داد.68

3. اشکال مهم دیگرى که بر حضرت وارد ساختند آن بود که چرا با پذیرش حکمیّت وصایت خویش را انکار کرده است. یعنى اگر وصى بود نمى بایست با تن دادن به داورى وصیت را تباه سازد! امام به این نکته نیز پاسخ گفت و به آنان فهماند که اگر دست از وصایت و همراهى او بردارند خود مرتکب خطا و گناه شد ه اند نه على(ع).69

 

 

 

( 390 )

4. بلاذرى از اشکال چهارمى سخن به میان مى آورد وى مى گوید: خوارج از عمل امام پس از پیروزى بر ناکثین (جمل) نیز پرسش داشتند که چرا آن حضرت غنایم آنان را تقسیم نکرد؟ اگر اهل جمل مسلمان بودند; چرا با آنان جنگید و اگر جنگیدن با آنان روا بود چرا گرفتن اموالشان حلال نبود؟70

با این بهانه ها حرکت و شورش غیرانسانى خود را موجه نشان مى دادند که امام(ع) به ناچار به سرکوبى آنان پرداخت هر چند به دیگران سفارش کرد که پس از او خوارج را نکشند چرا که آنان دچار گمراهى در شناخت حق اند.71

 

انگیزه هاى خوارج در دشمنى با على(ع)

ستیزه جویى خوارج از آنچه بیان شد به دست مى آید. شاید بتوان مهم ترین انگیزه آنان را از سخنان خود آنان و بویژه از استدلال ابن ملجم مرادى براى انگیختن شبیب بن بجره به قتل امام(ع) جست وجو کرد.

1. سطحى نگرى و جهل به ژرفاى دین: خوارج را در تاریخ انسانهایى اهل دین و دیانت شناسانده اند امّا دیندارانى که بینش لازم را نداشتند. همین امر آنان را به دشمنى با على(ع) کشاند آگاهى و شناخت ژرف و ناکران پیداى او از دین و قرآن زبانزد همگان بود. امام(ع) وقتى فردى خارجى را در عبادت مى بیند مى فرماید:

(نوم على یقین خیر من صلاة فى شک.)72

به یقین خفتن بِه که با دو دلى نماز گزاردن.

با این سخن امام به گونه اى عذر آنان را در دشمنى با خویش موجّه مى نماید و حتى در وصیّتى که براى پس از خود در رویارویى با آنان مى کند به روشنى پیداست که آن حضرت خوارج را گروهى جویاى حق ولى بیراهه رو و گمراه مى داند.

 

 

 

( 391 )

در سخن پیامبر(ص) نیز سطحى نگرى خوارج آمده بود و در عین حال آن حضرت قتال با آنان را فرمان داده بود; چرا که این گونه نگرش عامیانه و غیرواقعى به دین پایه هاى دین را درهم مى شکند.

ابوسعید خدرى نقل مى کند:

(پیامبر(ص) ما را به قتال با ناکثین قاسطین و مارقین فرمان داده بود و ما از آن حضرت پرسیدیم به همراه چه کسى چنین پیکار کنیم؟ فرمود: با على بن ابى طالب.)73

2. داور قرار دادن انسان در دین خدا: ابن ملجم که براى کشتن امام على(ع) مأموریت یافت در کوفه با شبیب بن بجره تماس گرفت و از او خواست تا وى را در این کار همراهى کند. چون شبیب علت آن را پرسید پاسخ گفت: على به کارى تن در داد که برخلاف حکم خدا بود.

این نگرش آن چنان در درون ابن ملجم خارجى جاى یافته بود که وقتى عمل غیرانسانى خویش را انجام داد و ضربتى بر امام وارد آورد فریاد برآورد:

(الحکم للّه یا على لالک ولا لاصحابک.)

بنابراین راز دشمنى آنان با على(ع) در فهم نادرست ایشان از دین بود.

3. دیگر جهتى که خارجیان را به دشمنى مى کشاند ادعاى قتل مسلمانان است که باز در سخن ابن ملجم به شبیب آمده است:

(على برادران صالح ما را کشته است و سزاى چنین فردى کشتن است.)74

به هر حال خوارج با چنین باورى به خشم و خشونت روى کردند و پیروان اینان هیچ گاه از صحنه تاریخ اسلام ناپدید نشدند; چرا که همیشه انسانهاى کج فهم متعصّب و دینداران خشک مغز نادان وجود خواهد داشت. شاید سخن امام على(ع) در پاسخ به کسى که گفت: خوارج همگى به هلاکت رسیدند ناظر به همین مضمون باشد:

 

 

 

( 392 )

 

(کلاً واللّه اِنّهم نُطفٌ فى اصلاب الرّجال و قرارات النِّساء کلّما نجم منهم قرن قُطِعَ حتى یکون آخرهم لُصُوصاً سلاّبین.)75

هرگز! به خدا که نطفه هایند در پشتهاى مردان و زهدانهاى مادران. هرگاه مهترى از آنان سربرآرد از پایش در اندازند چندان که آخرِ کار مالِ مردم ربایند و دست به دزدى یازند.

 

فرجام سخن

آنچه در دو بخش از نوشته آمد نگاهى نه چندان ژرف به راز و رمز دشمنى با على(ع) بود همو که به حسب ظاهر کسى نمى بایست با او دشمنى ورزد; چرا که پیامبر(ص) وى را معیار و ملاک ایمان انسانها قرار داده بود و دوستى با او را وظیفه هر مسلمان.

(من احبّ علیّاً فقد احبّنى ومن ابغض علیّاً فقد ابغضنى ومن اذى علیّاً فقد اذانى ومن آذانى فقد آذى اللّه.)76

و درباره قاتل او نیز فرموده بود:

(یا على(ع) مى دانى شقى ترین پیشینیان و شقى ترین پسینیان چه کسانى اند؟

امام عرض کرد: خدا و رسولش داناترند.

پیامبر(ص) فرمود: شقى ترین پیشینیان پى کننده شتر صالح است و شقى ترین پسینیان کسى است که بر فرق تو شمشیر مى زند.)77

 

( 393 )
 

پى نوشتها:

1. (تاریخ الیعقوبى) احمد بن محمد بن واضح الیعقوبى ج179/2 دار صادر بیروت.
  2. (اسدالغابه) ج107/3.
  3. (تاریخ المدینه المنوره) ج1220/4.
  4. (تاریخ الیعقوبى) ج178/2.
  5. (طبقات الکبرى) ابن سعد ج22/3.
  6. (اسدالغابه) ج107/4.
  7. (نهج البلاغه) صبحى صالح ترجمه دکتر جعفر شهیدى خطبه135/137 سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
  8. (اسدالغابه) ج107/4.
  9. (تاریخ الیعقوبى) ج180/2.
  10. (نهج البلاغه) نامه 64.
  11. (تاریخ الیعقوبى) ج180/2.
  12. (المعارف) ابن قتیبه208/.
  13. (تاریخ الیعقوبى) ج183/2.
  14. (طبقات الکبرى) ابن سعد ج22/3 ـ 23.
  15. (نهج البلاغه) خطبه 137.
  16. همان خطبه172.
  17. همان خطبه 219.
  18. (مروج الذهب) مسعودى ج332/2 ـ 333.
  19. تاریخ الیعقوبى) ج183/2.
 
 
 
 
( 394 )
20. (نهج البلاغه) خطبه 169. 21. (نقش عایشه در تاریخ اسلام) علامه سید مرتضى عسکرى ترجمه عطا محمد سردارنیا و… ج37/2 ـ 40 مرکز فرهنگى انتشاراتى منیر به نقل (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج39/7 ـ 41.
  22. (نهج البلاغه) خطبه176/16.
  23. همان خطبه 134/137.
  24. همان خطبه 16/15.
  25. (تاریخ الخلفا) سیوطى156/.
  26. (تاریخ الامم والملوک) جریر طبرى ج117/5.
  27. (نهج البلاغه) خطبه 22.
  28. (انساب الاشراف) ج81/5 ـ 90.
  29. (مروج الذهب) ج332/2 ـ 333.
  30. (تاریخ الامم والملوک) ج53/5.
  31. (تاریخ یعقوبى) ترجمه محمد ابراهیم آیتى ج79/2 علمى و فرهنگى.
  32. (تاریخ بغداد) ج340/8.
  33. (نهج البلاغه) خطبه 6.
  34. (نقش عایشه در تاریخ اسلام) ج233/2 ـ 234.
  35. (تاریخ یعقوبى) ترجمه محمد ابراهیم آیتى ج78/2 علمى و فرهنگى.
  36. همان78/ ـ 88.
  37. (طبقات الکبرى) ج23/3.
  38. (نهج البلاغه) نامه 42.
  39. (وقعه صفّین) ابن مزاحم193/.
 
 
 
 
( 395 )
40. (نهج البلاغه) نامه 10. 41. همان خطبه 55.
  42. همان نامه 58.
  43. همان خطبه 182.
  44 . (تاریخ یعقوبى) ترجمه محمدابراهیم آیتى ج2 / 90 .
  45. همان خطبه 54.
  46. (وقعه صفّین) 546/ ـ 549 ترجمه پرویز اتابکى756/ علمى و فرهنگى تهران; (اخبار الطوال119/ ـ 120.
  47. (تاریخ الامم والملوک) جریر طبرى ج202/4; (سیر اعلام النبلاء) ج237/1.
  48. (الاصابه) ج260/2.
  49. (انساب الاشراف) ج40/5.
  50. همان.
  51. (تاریخ الیعقوبى) ج186/2 ترجمه محمد ابراهیم آیتى 86/2. علمى و فرهنگى تهران.
  52. (وقعه صفّین) ابن مزاحم مِنقَرى127/.
  53. (تاریخ الخلفاء) سیوطى156/.
  54. الاصابه ج413/3.
  55. (تهذیب تاریخ دمشق) ج8 211/ ـ 212.
  56. (استیعاب) 212/3.
  57. (سنن نسایى) 116/8; (تاریخ بغداد) 417/8.
  58. (استیعاب) ج217/3.
 
 
 
 
( 396 )
59. (اخبار الطوال)206/. 60. (طبقات) ج24/3.
  61. (کنزالعمّال) ج202/11.
  62. (بحارالانوار) علامه مجلسى ج326/33 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مؤسسه چاپ و نشر.
  63. (نهج البلاغه) نامه 77.
  64. سوره (انعام) آیه 54.
  65. (نهج البلاغه) خطبه 40.
  66. همان خطبه 36.
  67. (تاریخ یعقوبى) ترجمه محمد ابراهیم آیتى ج91/2.
  68. همان96/.
  69. همان.
  70. (انساب الاشراف) ج360/2.
  71. (نهج البلاغه) خطبه شماره 61.
  72. همان کلمات قصار 97.
  73. (مسند احمد) ج361/2; ج5/3.
  74. (الاستیعاب) ج219/3.
  75. (نهج البلاغه) خطبه 60.
  76. (مستدرک حاکم) ج130/3; (الاستیعاب) ج204/3.
  77. (طبقات الکبرى) ج25/3.