خـودى و غـیرخودى در فرهنگ دینى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


 

 

 

( 182 )

گرایشها و روشها در هر جامعه اى چه دینى و چه غیر دیـنـى پـذیرفتنى است و چه بسا براى رشد و بالندگى جامعه نیز لازم و ضرورى هم باشد.

در تمام حرکتهاى فرهنگى دینى و سیاسى این واقعیت دیده مى شود کـه مـردم یـکـسـان نـمى اندیشند و ناهمسانى مشربها و گوناگونى بـرداشـتها خود را نشان مى دهد. در مثل نهضت پیامبران الهى که بـراساس جهت بخشى انسانها به سمت و سوى ارزشهاى انسانى و الهى شـکـل مـى گـرفته و همگان را به تعالى و تکامل فرا مى خواندند مـوضـع گیریها یکسان نبوده است. برخى آرمان و عقیده پیام آوران الـهـى را به جان و دل پذیرا شده و در عمل با تمام وجود از آن بـه دفـاع بـرخاسته و از هیچ گونه تلاش و کوششى در برابر پیشبرد آن دریـغ نـورزیـده اند.1 و گروهى در برابر آن حرکت ایستاده و در چـهـره مـلا (سـردمـداران سـیـاسى)2 و مترفین3 (افزون خواهان اقـتـصـادى) و تـزویـر گران اعتقادى مانند: بلعم باعوراها4 در بـرابـر حرکت اصلاحى مردان خدایى ایستادگى کرده و گروه زیادى از مـردم را از هـدایـت و رشـد بـاز داشـتـه و بـه رهبران گمراهان نامبردار شده اند.5

روشـن است این دو گونه برخورد در مسأل اعتقادى فرهنگى سیاسى و اجتماعى را نمى توان به یک نام شناخت و شناسایى کرد. مرزبندى و مـعیارى لازم است تا این دو جریان را به درستى و براساس آنچه بـوده و هـسـت بـنمایاند تا مردم در گزینش درست دچار دو دلى و سرگردانى و سستى نگردند.

مـقـولـه خـودى و غـیـرخودى ریشه در چنین واقعیتى دارد. در این نـوشـتـار بـرآنـیم که با بیان و روشن گرى مفهومى مساله خودى و غـیرخودى در فرهنگ دینى و شناساندن جایگاه آن در مسأل سیاسى و اجـتـمـاعـى به معیارها و ویژگیهاى این دو جریان پرداخته و با ریـشـه یـابـى آن دو از مـعـارف اسلامى و سخنان معصومان و سیره امـامـان و پـیشوایان دینى و نیز تحلیل و برابرسازى آن معیارها بـر جـریـانـهـاى مـوجـود پـس از پـیروزى انقلاب اسلامى از زبان فـرزانـگـان و فرهیختگان این مقوله را بررسى کنیم تا بایستگى طـرح آن از سـوى مقام ولایت در این زمان

 

 

 

 

( 183 )

روشن تر شود. البته در ادامـه نوشتار بخشى را ویژه اندیشه ها و دیدگاههاى شهید مطهرى در ایـن زمینه ساخته ایم; زیرا این نوشتار در مجموعه اى انتشار مى یابد که به یاد آن استاد فرزانه فراهم آمده است.

جریان خودى و غیرخودى

از آن جا که مطرح کردن مساله خودى و غیرخودى از سوى مقام معظم رهـبرى بازتابها و واکنشهاى فراوان به دنبال داشت و موج فرهنگى و بـرانـگیختگى بینشى در جامعه آفرید نخست متن سخنان ایشان را در ایـن زمـینه مرور مى کنیم و سپس به پیامدها و تحلیل و تفسیر آنها نظر مى افکنیم:

(گـفته مى شود (خودى) و (غیرخودى) حالا خودى و غیرخودى داریم یا نـداریـم؟ اگـر بـخـواهـیم ملت را حساب کنیم نه آحاد ملت همه خـودیـنـد; امـا جـریانات سیاسى بلى. جریان خودى داریم جریان غیرخودى هم داریم....)6

در ایـن بـخـش از سـخـن مقام رهبرى به اصل مساله تقسیم خودى و غـیـرخـودى پـرداخته لکن نکته ظریف در بیان ایشان این است که:

مـحـور تـقـسـیـم بـنـدى را روى جـریانها برده نه روى افراد و شـهـرونـدان; یـعنى ممکن است کسى و یا کسانى از لحاظ ملیت خودى بـاشـنـد امـا از نـظـر اندیشه و رفتار سیاسى و اجتماعى و موضع گـیـریـهـاى فـردى و گـروهـى غیرخودى. و به عکس ممکن است کسى ایـرانـى نـبـاشد و یا دین اسلام را نپذیرفته باشد لکن در عمل خـودى بـاشـد. مـانـنـد بـسـیـارى از غیرایرانیهاى مسلمان و یا اقـلـیـتـهـاى مـذهـبى در ایران براى این که رفتار شناسى افراد بـراسـاس جـریـانـهـاى فـکـرى و سیاسى آنان روشن شود ایشان به مـعـیارهاى شناخت و بازشناسى این دو جریان چنین اشاره مى کند: (خـودى کـیـست؟ خودى آن است که دلش براى اسلام مى تپد دلش براى انـقلاب مى تپد به امام ارادت دارد براى مردم

 

 

 

 

( 184 )

به صورت حقیقى ـ نـه ادعـایـى ـ احترام قأل است. غیرخودى کیست؟ ... کسى است که دسـتـورش را از بـیـگانه مى گیرد دلش براى بیگانه مى تپد دلش براى برکشتن آمریکا مى تپد ... اینها غریبه اند.)7

نـهـضـت بر سه رکن استوار است و این سه رکن پیروزى را براى آن رقـم زد: اسـلام رهـبـرى وحدت مردمى. هر کس و هر جریانى که به تـوانـاسـازى این سه رکن بپردازد. و بینش و روش و موضع گیریهاى او بـر اساس این محورها شکل بگیرد خودى است آن که از بیگانه دسـتـور و خـط نشان مى گیرد و آب در آسیاب دشمن مى ریزد و صداى دشـمـنـان را بر نداى فطرت و فضاى معنویت بر مى گزیند غیرخودى است.

رهـبرى انقلاب به عنوان جلودار و دیده بان به ترفندها و توطئه هاى رنگارنگ غیرخودیها نیز اشارت کرده تا خودیها چهره هاى آنان را درسـت بـشـنـاسـنـد و نـاخودآگاه آلت دست و ابزار آنان قرار نگیرند:

(گروههاى خودى به همان معنایى که در نماز جمعه قبل معنى کردم; یـعـنـى کـسـانـى کـه اسلام را قبول دارند حکومت اسلامى را قبول دارنـد این مرد بزرگ را[ امام خمینى] قبول دارند راه و خط او را قـبول دارند... خطوط و فاصله هاى خودشان را کم و ضعیف کنند.

فـاصـلـه هـا بـین خودشان که کم شد فاصله با غریبه ها آشکار مى شـود. هـمـانـى کـه امام در وصیتنامه و در بیانیه خود فرمود که نـگـذاریـد غـریـبـه هـا بـر سـرنـوشت این کشور تاثیر بگذارند.

تـاثیرگذارى غریبه فقط این نیست که بیاید. مقامى را متصدى بشود و بـه عـهـده بگیرد گاهى غریبه ها از راههاى دیگرى اعمال نفوذ مـى کـنند... شاخصهاى انقلاب و شاخصهاى خط امام را قبول ندارند اصـلا مـنـکـرند و منتظرند از

 

 

 

 

( 185 )

بیرون این مرزها کسى بیاید و زمام امـور کـشـور را در دسـت بگیرد منتظرند بیگانه بیاید منتظرند اوضاع قبل از انقلاب تکرار بشود اینها غریبه اند.)8

در ایـن فراز مقام معظم رهبرى به گونه اى شفاف شاخصهاى جریان غیرخودى را ترسیم کرده است:

1. نفوذ و مهره سازى در کادرهاى کلیدى نظام.

2. انکار شاخصهاى انقلاب و راه امام.

3. چشم به راه بیگانگان بیگانه پرستى و بیگانه خواهى.

4. دل در گرو نظام پیشین داشتن.

رهـبـر فـرزانـه انـقلاب افزون بر معرفى چهره هاى غیرخودى و بر شـمردن راه و رسم آنان در مسأل سیاسى و اجتماعى به ویژگیها و صـنفهاى خودیها پرداخته و این نکته را به درستى روشن ساخته است کـه در جـبهه خودیها هم کسانى هستند که نمى شود به آنان اعتماد کـرد. چـه بـسـا خودیهایى که آب در آسیاب غیرخودیها مى ریزند و بـلـندگو و سخن گوى آنان به شمار مى روند. بنابراین در مساله جـریان شناسى به همان نسبت که باید دو جریان خودى و غیرخودى را شناخت در جبهه خودى نیز باید حساس و همه سونگر بود و با دقت و ژرف نـگرى تمام جریانها را پى گیرى کرد تا خودیهاى ناب و ناب اندیش از غیر ناب بازشناخته شوند:

(در مقابل حکومت امیرالمومنین(ع) سه جبهه وجود داشت: قاسطین و مـارقـیـن و نـاکـثین. مارقین و ناکثین جبهه داخلى و جبهه خودى بـودند منتها خودیهاى فریب خورده و به دام افتاده ـ یا به دام ثـروت طلبى و مقام خواهى و عقده هاى خودشان یا به دام جهالتها و حـمـاقـتـهـا و تعصبهاى خودشان ـ اما جبهه قاسطین جبهه دشمن بـود جـبـهه آشتى ناپذیر... جریانى نیست که بتواند

 

 

 

 

( 186 )

در یک نقطه بـا جـریان علوى تلاقى بکند. امروز هم عینا همان طور است. جبهه دشـمن غیر از آن آدم غافلى است که خودى هم هست منتها بیچاره دچـار غـفـلت و اشتباه و فریب مى شود بر اثر حادثه اى عقده و کـیـنـه یـى پیدا مى کند و در مقابل نظام مى ایستد... در مقابل امام و راه امام مى ایستد....)9

بـنـابراین در یک تقسیم بندى کلان به دو جریان خودى و غیرخودى مـى رسـیـم کـه غـیرخودیها باز به نوبه خود داراى مرتبه ها و گـروههاى گوناگونند: شمارى در غفلت به سر مى برند و قابل ترحم شـمـارى فـریـب خـورده انـد و نیازمند آگاهى شمارى گرفتارند و مـحـتاج تالیف قلوب و بالاخره شمارى عقده اى و کینه اى هستند و فـرصـت طـلـب و از غـم بـى آلتى افسرده اند و اگر زمینه و فضاى مـنـاسـبـى بـیـابند به میدان مى آیند و ضربه مى زنند که باید همواره مراقب آنان و ترفندها و شگردهایشان بود:

(... بـعـضـى شـان مـدتى را ترسیدند کنار رفتند و خود را مخفى کـردند بعدها که فرصتى برایشان پیش آمد از لاک خود بیرون خزیده اند خیال مى کنند که فرصتى هست گفت:

 

این مار است او کى مرده است
از پى بى آلتى افسرده است

ایـنـهـا... بـعـد آفتابى به تنشان خورد خیال مى کنند که الآن مـیـدانـى است که بتوانند نیش بزنند وارد میدان مى شوند منتها مـارگـونه. هدف اینها این است که وحدت ملى را تخریب کنند و این اتـحاد عمومى ملت را بگیرند... مرتب حرفهایى مى زنند و کارهایى مـى کـنـنـد کـه ایـن طـور احساس بشود که تشنج عظیم سیاسى وجود دارد... البته همه اینها بیگانه نیستند اما بعضى چرا....)10

 

 

 

 

( 187 )

 

ایـن بـود نـگـاهـى بـه روشن گریهاى رهبر فرزانه انقلاب درباره جـریـانـهـاى خـودى و غـیرخودى در مسأل فرهنگى دینى سیاسى و اجـتـمـاعـى مـربوط به نظام اسلامى و مردم انقلابى. در برابر این سـخـنـان حـکـیـمانه و واقع بینانه بسیارى به تحلیل خردمندانه پـرداخـتند و آن را راهگشاى شبهه ها و ابهامها دانستند و شمارى نیز شتاب آلود و جاهلانه و شمارى از روى عناد و کینه واکنش منفى نـشـان دادنـد. ایـن بـازتـابها و واکنشها با لحنها و شیوه هاى گوناگون گاه با اشارت و گاه به روشنى ابراز گردید.

شـمـارى از نـاآگـاهـان ایـن تـقسیم بندى جریانها را به خودى و غـیـرخـودى بـه پـیش از اسلام و دوران جاهلیت نسبت دادند و بدین وسـیـلـه مخالفت خود را ابراز داشتند. جالب این است که صاحبان ایـن انـدیـشه مدتى پس از آن نه تنها منکر تقسیم بندى خودى و غـیـرخودى نشدند بلکه آن را از واقعیتهایى برشمردند که پیش از اسـلام نیز بوده و اسلام آمده دایره خودى را فراخ تر و گسترده تر کرده است.

شـمـارى دیـگـر این مرزبندى را از آثار ایدئولوژى دانسته و به روشـنى و بى پرده بازگو کردند: (ایدئولوژى دشمن ساز و دشمن کوب اسـت) همواره دشمن مى سازد و مى آفریند و اگر نبود به هر گونه کـه امکان پذیر باشد دشمن فرضى به وجود مى آورد و خود را با آن درگـیـر مى سازد! تاب و توان اندیشه رقیب را ندارد و همواره به قلع و قمع آن مى اندیشد و برنامه ریزى مى کند.

در بـاور ایـن بـه اصـطـلاح روشنفکران و نویسندگان درگیرى و صف آرایـى جـریـانها و جناحها بر خاسته از ایدئولوژى است. اگر کسى پـاى بـنـد بـه ایـدئولوژى ویژه اى نباشد و پلولاریسم بیندیشد و لـیبرالیسم حرکت کند هیچ گونه مرزبندى و رویارویى و درگیرى در جـامـعـه رخ نـخواهد داد و همگان خودى مى شوند و غیرخودى جایى نخواهد داشت.

بـه صـاحـبـان ایـن انـدیـشه باید گفت: اگر هدف از (دشمن سازى) مـرزبـندى و

 

 

 

 

( 188 )

روشن ساختن مرزهاى جریانها در بستر تاریخ است این را نـه تـنـهـا کاستى نباید دانست بلکه نوعى کمال و ارزش باید دانـسـت. جریان حق همواره شفاف و زلال در بستر تاریخ حرکت کرده و بـه تـعـبـیـر قرآن مجید حبابها و کفهاى روى آب را به کنارى نهاده است.11

و اگر مقصود آن باشد که همواره کسانى در برابر حق موضع گرفته و بـا آن درگـیـرى داشته اند و به طور طبیعى در برابر حق به زانو در آمـده اند باید دید آن کسان از چه گروهى بوده اند همراهان حـق و عـدالت یا ناهمراهان و کارشکنان؟ بى گمان عدالت دشمن ساز و دشـمـن پـرور اسـت. دو نـفـر که به قاضى مى روند یکى همواره نـاراضـى و نـاخـشـنـود است. ایدئولوژى که شعارش عدالت است به عـدالت ستیزان ستم گستر نمى تواند لبخند بزند به تکاثر طلبانى کـه خون مردم را مى مکند و شریان حیاتى و اقتصادى جامعه را فلج مـى کنند میدان نمى دهد و با آنان مى ستیزد. این همان جنگ فقر و غـنـایـى اسـت که امام راحل به آن اشارت کرد12 و گفت: یک موى کـوخ نـشـیـنـان را بر همه کاخ نشینان برترى مى دهد.13 اگر این دشمن سازى و دشمن کوبى است بسى افتخار است.

نـکـتـه دیگرى که باید در پاسخ اینان گفت: چگونه از آن همه آیه هـاى رحـمـت قـرآنـى و بـرخـوردهـاى انسانى پیامبر(ص) و امامان مـعـصـوم(ع) کـه در سیره عملى آنان جلوه کرده چشم پوشیده و از اسـلام و ایـدئولوژى چهره خشن و دشمن ساز ترسیم کرده اید؟ اسلامى کـه شـعـارش (الصلح خیر)14 است و قرآنى که مى گوید: (ولاتقولوا لـمـن الـقى الیکم السلام لست مومنا)15 و نیز ایدئولوژى دینى که رمـز پـیروزى پیامبرش را (رحمت)16 (لینت)17 و (خلق عظیم)18 مى دانـد آیا این اسلام و این ایدئولوژى دشمن ساز و دشمن کوب است؟ یـا جـاذبـه آفـریـن و انـسـان ساز؟ اگر نظام اسلام که بر پایه ایـدئـولـوژى دیـنـى و قـرآنى استوار شده است با توطئه گران و مـزدورانـى کـه شـعـار ختم انقلاب و براندازى نظام را آشکارا به زبـان و قـلـم مـى آورنـد و در عمل نیز کودتاى خزنده فرهنگى و سـیـاسـى بـه راه

 

 

 

 

( 189 )

انداخته اند برخورد عادلانه کند و آنان را به قانون و عدالت بسپارد. دشمن ساز و دشمن کوب است؟

آیـا مـى تـوان و جایز است براى آن که دنیاى غرب به ما آفرین و صـدآفـریـن بـگوید از اصول ارزشى و از ایدئولوژى دینى خود دست بـرداریـم تـا مورد پسند دشمنان و طرفداران به اصطلاح حقوق بشر قرار بگیریم؟

شمارى دیگر از این زاویه به مساله خودى و غیرخودى نگریسته اند: تقسیم شهروندان به خودى و بیگانه امرى ناخوشایند و نادرست است و هـیچ کس حق ندارد و نمى تواند افراد شایسته و ناشایسته را در پهنه یک ملت به نفع خود دستچین کند.

به این گروه باید یادآور شد: اساس تقسیم بندى جریانها به خودى و غـیـرخـودى (بـیـگانه) برگرفته از واقعیتهایى است که در صحنه جـامـعـه رخ مـى دهـد. در هـیـچ کجاى دنیا وحدت آفرینان و وحدت شـکـنان آرامش خواهان با جو آفرینان و فتنه سازان خیرخواهان بـا نـق زنان و... یکى نیستند. در ارزیابیها آن که فضاى عمومى جـامعه را به سمت و سوى آرامش و امنیت فرا مى خواند و در برابر شـایعه سازان و شایعه پراکنان مى ایستد با آن که هر روز به هر بـهـانه و دستاویزى آتش التهاب و بحران در جامعه بر مى افروزد و شـعـله هاى آن را به هر کوى و برزن روانه مى سازد و... یکسان نیستند.

به گفته مولا على(ع) در نامه مالک اشتر:

(... ولایـکـونـن الـمحسن والمسیئ عندک بمنزله سوإ فان فى ذلک تـزهیدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدریبا لاهل الاسإه على الاسإه والزم کلا منهم ما الزم نفسه.)19

و مـبـادا نـکوکار و بدکردار در دیده ات برابر آید که آن رغبت نـکـوکار را در نیکى کم کند و بد کردار را به بدى وادار نماید و دربـاره هر یک از آنان آن را عهده دار باش که او بر عهده خود گرفت.

 

 

 

 

( 190 )

 

بنابراین اصل بخش بندى و تجزیه و دسته دسته کردن مردم به خودى (مـحـسـن) و بیگانه و غیرخودى) (مسیئ) اصلى است اصیل و ریشه در واقـعیتهاى جامعه دارد و نمى توان همه کسان را به یکسان نگریست و به همه نمره خوب و عالى داد.

بـه دیـگر سخن تقسیم بندى جریانها به خودى و غیرخودى تئورى و نـظـریـه صـرف عـلـمـى نـیـست بلکه بازتابى از عملکرد افراد و جریانهاى جارى در ساخت اجتماع است.

سـانـى کـه سـخـن از جریان خودى و غیرخودى مى گویند با ارزیابى کـارکـرد افـراد در طـول سـالـیـان و بـا موضع گیریهاى آنان در رخـدادهاى سیاسى و اجتماعى گوناگون به این نتیجه رسیده اند که فـرق اسـت بـیـن آن کسانى که بار سنگین انقلاب و جنگ و دفاع هشت سـالـه را بـر دوش گـرفـتـه انـد و در تـمامى صحنه هاى سیاسى و اجـتماعى و اقتصادى و فرهنگى بر اساس ارزشهاى دینى حرکت کرده و هـمـواره از تـخـصـصـهاى خود سود جسته و شیفته خدمت بوده اند و هـسـتند و نه تشنه قدرت. این گونه افراد با کسانى که در حال و هـواى غـرب تـنـفس کرده و مى کنند و در دوران دفاع مقدس زندگى مـعـمولى آنان حتى یک روز به هم نخورد و در بیقوله هاى غرب سر گـرم عـیـش و نـوش و خوشگذرانى بودند و با ریشخند و نیش زدنهاى خـود بـسـیـج و بـسیجیان را به تمسخر مى گرفتند و حتى تاب نام گـذارى کـوچـه و خـیـابان و یا میدانى را به نام شهید و شهیدان سـرافـراز نـداشـتـند و هر از چند گاه به نبش قبر شخصیتهاى بى هـویـتى مى پرداختند تا جایگزین فرزانگان سازند و بعد از پایان دفـاع مـقـدس آفـتـابـى شده و به فکر گرفتن طلبهاى نداشته خویش افـتـادند! یکسان هستند و در یک صف و گروه قرار دارند؟ آیا اگر کسى بین این دوگروه و دو رفتار فـرق گذاشت و با نام خودى و غیرخودى به روشن گرى مردم و نسل جوان پرداخت گروهى را (دستچین) کرده است؟

بـه هـر حال تا این جا چند نکته درباره مساله خودى و غیرخودى و جریانهایى

 

 

 

 

( 191 )

که در این دو بستر حرکت مى کنند روشن شد:

1. ایـن تـقسیم بندى درباره جریانهاى سیاسى و اجتماعى است نه درباره همه شهروندان و همه ملت.

2. ایـن تـقـسیم بندى در همه کشورها و نظامها وجود دارد و ویژه کشور ما نیست.

3. مـرزشناسى بین اندیشه ها و باورها و رفتارها به معناى دشمن سازى و دشمن کوبى نیست.

4. هـدف از ایـن بـخـش بـنـدى دستچین کردن افراد به سود تقسیم کنندگان نبوده و نیست.

5. عـملکردها و کارکردهاى افراد است که گروهها و جریانها را به وجود مى آورد و معرف اندیشه آنان مى شود.

6. پـیـشـینه افراد در کنار وضع و حال کنونى آنان میزان داورى است.

7. هـدف از تقسیم بندى جریانها به خودى و غیرخودى مرزبندى است و ایـن مرزبندى به معناى محروم ساختن افراد غیرخودى از مشاغل و حقوق و خدمات نظام نیست بلکه نباید محرم اسرار شوند.

8. روشـن شـد کـه در هـر نـظـامى کارهاى کلیدى را نباید به دست غـیـرخـودیـهـا و کسانى که اطمینان به عملکرد و رفتارشان نیست داد.

9. خـودیـها هم یکسان نیستند. خودیهاى خالص با خودیهاى ناخالص در یک مرتبه قرار ندارند.

از آن جـا کـه پاره اى از جریانها و جناحها در پاره اى از گفته هـا و نـوشته ها عنوان کرده اند: بحث خودى و غیرخودى پدیده اى نـوپـیداست و این تقسیم بندى با معارف دینى سازگارى ندارد و به بـرخى از آیات و روایات نیز استشهاد و استدلال جسته و سوگمندانه بـعضى از شخصیتهاى حوزوى نیز با آنان همنوا شده و بر اشتباهها و کـژرویـهـاى آنان مهر تایید زده اند بر آن شدیم تا در

 

 

 

 

( 192 )

ادامه ایـن نـوشـتـار جریان خودى و غیرخودى را ریشه یابى نموده و با کـمـک از آیات قرآن و روایات پیشوایان دینى و سیره و سنت آنان به این نکته بپردازیم که این بحث واقعیتى ریشه دار و استوار در آمـوزه هاى دینى دارد. گرچه این عنوان: خودى و غیرخودى ترکیبى نـو وجـدیـد اسـت; اما محتوا و حقیقت آن در آموزه هاى اسلامى به خـوبـى و روشـنـى بـیـان و تفسیر شده و به نمونه هایى از آن دو جریان نیز در قرآن و سنت اشاره گردیده است.

افزون بر آن در بررسیهاى فرهنگى و تاریخى که از سوى فرهیختگان حـوزوى و فرهنگى انجام گرفته این تقسیم بندى و جریان شناسى به گـونـه روشـن دیده مى شود که این مقوله را به ترتیب در ذیل چند محور مطرح خواهیم کرد:

جریان خودى و غیرخودى در قرآن

با نگرش کلى و کلان به آیات قرآن در مى یابیم که این کتاب الهى در نـخـسـتـیـن پـیامهاى الهامبخش و انسان ساز و هدایت گر خود راهـهـا و جریانهاى اصلى و کلى حق و باطل و راههاى اصلى و بدلى و انحرافى را به خوبى ترسیم کرده است.

در سـوره (حمد) پس از ترسیم (صراط مستقیم) و بیان ویژگیهاى آن بـه دو بى راهه که انسانها را از بزرگراه هدایت خداوندى دور مى سازد به عنوان: (راه غضب شدگان) و (راه گمراهان) یاد مى کند و بـا این تقسیم بندى مسیرحرکت بشریت را به سوى ارزشهاى متعالى گـوشزد مى نماید و از آسیبها و آفتهایى که آدمى را به انحراف و سرمایه سوزى و خسران مى کشاند نیز سخن گفته است.

در آغـاز سـوره (بقره) با معرفى چهره هاى محبوب خداوند و بیان ویـژگـیهاى مومنان راستین و رستگار خط اصیل و ناب وحى را نشان داده و در بـرابر از چهره هاى منفور و رهزنانى که گاه در پوشش اصلاح و ایمان مردم را مى فریبند نام برده و دو جریان: (کفر) و بویژه (نفاق) را به خوبى نمایانده است.20

 

 

 

 

( 193 )

 

افـزون بر این نگاه کلى قرآن به جریانهاى حق طلب و هدایت پذیر و نـیـز حـق ستیز و هدایت گریز به ریز واقعیتهاى جارى در بستر تـاریـخ نـیـز اشـاره کـرده و از افراد و گروههایى که همراه با جـریـان حـق حرکت کرده اند و پیام پیامبران الهى را نوش کرده و خـودى شده اند و یا در برابر آن موضع گرفته و بیگانه وار با آن بـرخـورد کـرده و به اصطلاح جریان غیرخودیها را تشکیل داده اند یـاد کرده است که در این جا به چند نمونه از آن اشاره مى کنیم:

1. در داسـتـان پـیامبرى حضرت نوح و رنجها و دشواریهاى درازمدت وجـان سـوز وى نکته هاى روشنى در زمینه جریان خودى و غیرخودى بـه چـشـم مـى خورد که براى هر زمان بویژه زمان ما درس آموز و عبرت انگیز است:

(ضـرب الـلـه مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوط کانتا تحت عـبـدیـن مـن عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا وقیل ادخلا النار مع الداخلین.)21

خـدا بـراى کسانى که کفر پیشه کردند زن نوح و زن لوط را نمونه آورد کـه هـمـسر دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آن دو خـیـانت کردند. ارتباط آنها با این دو (پیامبر) سودى به حالشان نـداشـت و به آنان گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد شدند.

پـیـام آیه: ممکن است نزدیک ترین کسان در یک خانواده بیگانه و غـیـرخـودى به شمار آیند. پیوندهاى نسبى و خویشاوندى و به ظاهر وابـسـتـه بودن به جریان حق دلیل بر خودى بودن نیست. آن که در درون خـانـه اسـرار خـانـواده را فاش مى کند با آن که در درون نـظـام بـه دشـمـن چـراغ سبز نشان مى دهد و در پشت جبهه عقبه لـشـکر دشمنان را تدارک مى کند و گرا و جهت مى دهد غیرخودى و بیگانه است.

در بـرابر ممکن است کسى و یا کسانى با رهبر حق جویان هیچ گونه

 

 

 

 

( 194 )

وابـسـتـگى جسمى و خویشاوندى نداشته باشند; اما خط و راه حق را پـذیـرفـته باشند اینان آشنا و خودى به شمار مى روند. قرآن در این باره به خوبى روشن گرى کرده است:

2. (وضـرب الله مثلا للذین آمنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عـنـدک بـیتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمین.)22

و خداوند مثلى براى مومنان زده به همسر فرعون در آن هنگام که گـفـت پـروردگارا خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ستمکار رهایى بخش.

خـودى در هـمه جا مى تواند پایگاه و جایگاه داشته باشد. نباید هـمـواره خـودیـهـا را از در میان طبقه محروم و مستضعف بجوییم. مـمـکـن است فردى در کاخ و در اوج قدرت و برخوردارى زندگى کند در مـحـیـطـى کـه پیرامونش عوامل بازدارنده از هدایت باشد قرار بـگـیـرد اما دل و جان و فکر و زبانش در راستاى جریان هدایت و بـالـنـدگـى باشد و نه تنها خود را نجات دهد بلکه الگوى هدایت جـویـان و رسـتـگـاران نیز باشد. همسر فرعون گرچه از نظر ظاهر درجـبهه غیرخودى و بیگانه با نبوت و رسالت موسى قرار داشت اما قـرآن او را در ردیـف خـودیها نام برده و براى همگان از راه و روش او بـه عـنـوان سرمشق یاد کرده است. بنابراین مى توان در مـتـن جـریـان غـیرخودى و در کانون زندگى غیرخودیها و غریبه ها نیز سربازگیرى کرد و به خودیهاى ناب دست یافت.

ایـن یـارگیرى محدود به مرز و حد خاصى نیست و چه بسا در فراسوى مـرزهـاى کـشـور جـمهورى اسلامى کسانى باشند که خود را در جبهه خـودیـهـا مى دانند و چشم انتظارند کسى دست آنان را بگیرد و از قـیـد و بند برهاند و به نداى وجدان و فطرت آنان پاسخ مثبت دهد و شـاید از این سخن معصوم هم بتوان به

 

 

 

 

( 195 )

چنین نکته اى دست یافت:

(من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم.)23

آن کـه صـداى مـسـلمانى را بشنود که راه رهایى مى طلبد و او را یارى ندهد مسلمان نیست.

از سوى دیگر چه بسا در داخل جبهه خودى خیانت پیشگانى باشند که راز و رمـزهـا را بـه دشمن مى گویند و با این که از خان گسترده کـشـور بـهره مى برند اما ناجوانمردانه از پشت خنجر مى زنند و ارزشـهـا و آرمانهاى ملى و مذهبى مردم را هم به سخریه مى گیرند و به ارزش مداران نیش و نیشخند مى زنند:

3. جـریـان فرزند نوح مصداقى از این گونه نگرش و جریان غیرخودى اسـت کـه در قلمرو خودیها به وجود آمده و قرآن این غیرخودى را چنین مى شناساند:

(انه لیس من اهلک انه عمل غیرصالح.)24

[اى نوح] او از کسان تو نیست او[ داراى] کردارى ناشایست است.

 

گر او بفکند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

بـنابراین گاهى پیامبر زاده هم در جبهه غیرخودى قرار مى گیرد هـمـان گونه که گاه کافر زاده و طاغوت زاده در ردیف خودیها جاى مى گیرد.

ایـن مـعـیارها و ترازهاست که جریان خودى و غیرخودى را روشن مى سازد نه پیوندهاى نسبى و... .

4. قـرآن لـعن و نفرین به کسانى گفته است که از نزدیکان پیامبر اسـلام(ص) بـوده و خـود را جـزء قوم و قبیله آن حضرت به شمار مى آورده اند:

(تـبـت یـدا ابـى لهب و تب ما اغنى عنه ماله و ما کسب و امراته حماله الحطب....)25

 

با نبى بود آشنا بیگانه چون شد بولهب
و از حبش بیگانه آمد آشنا چون شد بلال

 

 

 

 

 

( 196 )

نـکـته ظریفى که در این آیات به چشم مى خورد این که: غیرخودیها هـمـواره بـرآنـنـد هـم صـدا و هـمراه پیدا کنند. همواره مشغول یـارگیرى و افزودن به شمار جبهه خود هستند. اینان از راه فریب و تـزویـر و تبلیغ و بدجلوه دادن چهره جبهه خودى مى خواهند بر شـمـار جبهه خود بیفزایند و جبهه خودى را در اقلیت قرار بدهند. ابـى لـهـب از هـمـسـرش به عنوان همکار و همراه براى مخالفت با جریان هدایت پیامبر(ص) سود مى جست.

بـدیـن سـان در مـى یـابـیـم که چگونه قرآن مجید جریان خودى و غـیـرخودى را به تصویر کشیده و به نیروهاى خودى و حق طلب سفارش مـى کـنـد: هـمدیگر را در جریان حق یارى رسانند و با (تعاون) و (تـواصـى) بـه خـیـر و نـیکى جبهه اى پولادین و نفوذ ناپذیر در بـرابـر جـبـهـه غـیرخودى تشکیل دهند تا دشمنان نتوانند در صف استوار آنان رسوخ و نفوذ کنند:

(وان الـلـه یـحـب الـذیـن یـقـاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص.)26

 

خودى و غیر خودى در روایات

از سخنان و سیره پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به روشنى مى توان بـه شـنـاخـت جـریـانـهاى خودى و غیرخودى دست یافت و معیارها و ترازهاى آن دو جریان را باز شناخت.

1.پـیـامبر بزرگوار اسلام در قالب یک مثال خودى ها و غیرخودى ها را در جامعه دینى و ارزشى ترسیم فرموده است:

(مثل آنان که حدود و ارزشهاى اسلامى و دینى را پاس مى دارند با آنـان که نسبت به ارزشها اهل سازش و ساخت و سازند مانند گروهى از مـردم اسـت که در یک کشتى سوار شده اند و آن کشتى سینه دریا را مـى شـکـافـد و بـه پیش

 

 

 

 

( 197 )

مى رود ناگهان گروهى که در آخر کشتى نـشسته اند به بهانه این که به آب دسترسى ندارند با وسیله اى کـه در اخـتـیـار دارنـد بـه شـکستن و سوراخ کردن بدنه کشتى مى پـردازند و دلیل مى آورند که: این جایگاهى که نشسته ایم از آن خـودمـان اسـت و آزادیم.اگر در چنین شرایطى سایر مسافران سکوت کـنـنـد و آنـهـا را از ایـن فـکـر نابخردانه باز ندارند تمام سـرنـشـیـنان کشتى همراه با کشتى در کام امواج دریا فرو خواهند رفت و همگى تباه خواهند شد.)27

بـى گـمـان آنـان که در نظام اسلامى و با قلم و سخن و جوسازیهاى فـریبنده فضا را آلوده مى سازند و همیشه در کار خراب کردن چهره هـاى انـقـلاب و سـسـت کـردن پایه هاى نظام و استوانه هاى آنند مـانـنـد تیشه به دستانیند که کشتى دریاپیما را در عمق اقیانوس بـى کـران مـى خـواهـنـد سوراخ کنند تا کشتى و کشتى نشستگان و نـاخـداى آن را گـرفـتار امواج غول پیکر آن سازند. این تیشه به دسـتـها و در زمان ما این قلم به دستها همان غیرخودیها یى اند کـه در کـلام پـیامبر(ص) به آن اشارت شده است. وظیفه خودیها در چـنین حال و روزى گرفتن تیشه از دست تیشه به دستان کینه توز و نابخردى است که به فکر براندازى و نابودى کشتى رهاییند.

2. امام على(ع) در ترسیم این دو جریان مى فرماید:

(ان ولـى محمد(ص) من اطاع الله وان بعدت لمحته وان عدو محمد(ص) من عصى الله وان قربت قرابته.)28

دوسـتـان پیامبر(ص) فرمانبرداران خدایند اگرچه با پیامبر خویش نـبـاشند و دشمنان پیامبر(ص) گناهکاران و گردنکشانند اگرچه از نزدیکان آن حضرت باشند.

در ایـن سـخـن نـورانـى مـعـیار خودى و غیرخودى ارزش گرایى و پـذیرفتن اصولى مطرح شده از سوى بنیانگذار اسلام معرفى شده است.

بـنـابراین معیار

 

 

 

 

( 198 )

کسان را باید با معیارهاى دینى شناخت نه آن مـعـیـارها را با رفتار افراد. چه بسا کسانى در جبهه خودى بوده انـد و دوران مـبـارزه را نـیـز بـا سـختى و رنج پشت سر گذاشته بـاشـنـد لکن در ادامه راه با کوچک ترین بهانه اى ریزش کرده و بـه جبهه غیرخودى پیوسته و به آنان کمک مى کنند و خودیها را از خودى مى رانند و این را نیز نوعى شهامت و شجاعت مى شمرند.

از سوى دیگر بسا افرادى که پیشینه درخشانى نداشته اند; اما در دگـرگـونى روحى و تحول الهى انقلاب و با نفس مسیحایى امام راحل درصف سربازان و جان برکفان اسلام و انقلاب درآمده و خودى شده اند. 3. ابى حمزه مى گوید: سعد بن عبدالملک که از فرزندان عبدالعزیز بـن مـروان بـوده و امـام باقر(ع) او را به نام (سعد الخیر) مى نـامـید روزى بر امام(ع) وارد شد و گریه مى گرد. امام باقر(ع) از وى پرسید: چرا گریه مى کنى؟

(قـال وکـیف لا ابکى و انا من الشجره الملعونه فى القرآن! وفقال لـه: لـسـت مـنـهـم. انت اموى منا اهل البیت اما سمعت قول الله تعالى یحکى عن ابراهیم:

فمن تبعنى فانه منى.)29

گـفـت: چرا گریه نکنم با این که من از ریشه درخت نفرین شده در قـرآن هـسـتـم[ یعنى اموى بشمار مى روم]. امام(ع) فرمود: تو از آنـان نـیـسـتى بلکه اموى هستى که جزء ما اهل بیت شده اى. آیا این سخن خداوند را که از ابراهیم(ع) نقل مى کند نشنیده اى:

(هر کس از من پیروى کند بى گمان او از من است.)

ملاک و معیار خودى بودن آن نیست که از روز ولادت آدمى در خانواده اى مـذهـبـى بـه دنیا آمده باشد و در چنین خانواده اى رشد کرده بـاشـد. چـه بـسـا کسانى که در پایگاه کفر و نفاق مى زیند و با خـانـواده اى نسبت دارند که جز ننگ و نکبت

 

 

 

 

( 199 )

چیزى در پرونده آنان دیـده نـمى شود لکن بر اثر دگرگونى روحى و به گفته مولا على(ع) در (تـقـلب احوال)30 و دگرگونى روزگار دگرگونى یافته و در روح آنان انقلابى بزرگ رخ داده و به جبهه حق و حقیقت پیوسته و از حق جـویـان و حـقـیـقت پویان راستین شده اند. براى این گونه کسان مـیـزان حال کنونى آنان است نه ریشه تاریخى و خانوادگى آنان. 4. در روایـات اسـلامى به گونه اى از تقسیم بندى از سوى امامان مـعصوم(ع) بر مى خوریم که مى توانیم آن را (خودى و غیرخودى) از نگاه اخلاقى بنامیم.

نـاگـفـتـه پیداست که همه کسانى که در زیر سقف و چتر اسلام قرار دارنـد خـودى بـه شـمـار نـمـى آیـنـد. با درنگ در گفتار سیره امـامـان(ع) ایـن مطلب به خوبى به دست مى آید و انسان به روشنى دو جـریـان: خـودى و غـیـرخـودى را درحـوزه اسلامى مى بیند. آن بـزرگـواران بـا بـه کـار بـردن عـبـارت (لیس منا) یا (لیس من شـیـعـتـنـا) مـرز خودى و غیرخودى را روشن کرده و غیرخودیها را شناسانده اند:

 

* (لیس منا من لم یملک نفسه عنه الغضب.)31

کسى که به هنگام خشم مالک بر خویشتن نباشد از ما نیست.

 

* (لیس من شیعتنا من خلا ثم لم یرع قلبه.)32

کـسـى کـه بـه هـنگام خلوت قلب و جان خویش را در کنترل نداشته باشد از شیعیان ما نیست.

 

* (لـیـس مـن شـیـعـتـنـا من قال بلسانه و خالفنا فى اعمالنا و آثارنا.)33

آن کـه بـا زبان از طرفدارى ما طرفدارى مى کند ولى سیره اش با رفتارما سازگار نیست شیعه ما نخواهد بود.

نـگهداشت معیارهاى اخلاقى و رفتارى که در بیان و بنان امامان(ع) آمـده و خـواسـت آنـان از شـیعیان براى حرکت در جهت نشانه ها و تـابـلوهاى ارزشى و

 

 

 

 

( 200 )

اخلاقى نشانه خودى بودن شخصى است که در این مـسـیـر قرار دارد و ره مى پوید. و کسى که چنین نیست و در مسیر درسـتـى نمى پوید و به معیارهاى اخلاقى و رفتارى اسلامى گردن نمى نهد در جبهه غیرخودى قرار دارد.

امام صادق(ع) براى روشن کردن مرزهاى خودى و غیرخودى و آگاهاندن پـیـروان خـود از جـریانها و افرادى که خود را شیعه مى نامند و ادعـاى پـیـروى از أـمـه(ع) دارنـد پیروان خود را به سه گروه تقسیم مى کنند:

 

(الشیعه ثلاثه اصناف صنف یتزینون بنا وصنف یستاکلون بنا وصنف منا والینا.)34

پـیـروان مـا سه گروهند: گروهى که خود را به ما بسته اند[ شیعه اسـمـى] و گـروهـى کـه با نام ما مى زیند[ شیعه شکمى و مادى] و سـومـیـن گـروه کسانى هستند که از مایند و در مسیر ما حرکت مى کنند.

ایـن گـونه برخوردها و سخنان نشان مى دهند نه تنها در یک کشور اسـلامـى مـمـکـن است دو جریان خودى و غیرخودى وجود داشته باشد بـلـکه در درون یک مذهب و مسلک نیز امکان دارد جریانهاى خودى و غیرخودى به وجود آید.

این که امام خمینى بین گروندگان به اسلام ناب محمدى و پویندگان ایـن راه روشـن و گـرونـدگـان به اسلام آمریکایى و پویندگان این مـسـیـر تـاریک و تاریکى آفرین فرق مى گذارد برخاسته از همین نـگـرش اسـت. از ایـن روى امـامان معصوم(ع) بر این نکته اصرار ورزیـده انـد: (نـه هر کس شد مسلمان مى توان گفتش که سلمان شد) هـر کـه نـام اسـلام و شـیـعه را برگزید و شهادتین بر زبان جارى سـاخـت مسلمان مى شود; اما تا (منا اهل البیت)35 شدن که سلمان به آن مقام رسید فرسنگها فاصله دارد.

الـبته این سخن بدان معنى نیست که هر که به مقام سلمان نرسید خـودى نـیست; بلکه گویاى این واقعیت است که خودى به نوبه خود داراى مـرتـبـه هـا و

 

 

 

 

( 201 )

پـایه هایى است و به گفته فیلسوفان پدیده (مـسـتـکـک) اسـت. چـه بسا کسانى از جهت نزدیکى و پیوند قلبى و رفـتار عملى با قرآن و اهل بیت به قله ولایت و معرفت دست یافته الـگوى دیگران نیز قرار گرفته اند. اما این بدان مفهوم نیست که مـرتـبه ها و پایه هاى پایین تر را نباید خودى شمرد بلکه آنها کـه جـلـوتـرند مسوولیت امامت و رهبرى بازمانده ها و یا در راه مـانـده ها را نیز به عهده دارند: (واجعلنا للمتقین اماما.) از ایـن زاویـه مـى تـوان بـه روایاتى که ایمان را داراى درجه هاى گـونـاگـون مـى دانـنـد نـگریست: امام باقر(ع) به شخصى به نام عبدالعزیز مى فرماید:

 

(ان الایـمان عشر درجات بمنزله السلم یصعد منه مرقاه بعد مرقاه فلا یتولن صاحب الاثنین لصاحب الواحد لست على شىء حتى ینتهى الى الـعاشره فلا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک. واذا رایت من هـو اسـفـل مـنک بدرجه فارفعه الیک برفق ولاتحملن علیه مالایطیق فتکسره فان من کسر مومنا فعلیه جبره.)36

ایـمان داراى ده درجه است. نردبانى را مى ماند که ده پله دارد. آن کـه در پله دوم ایمان قرار گرفته شایسته نیست به کسى که در پـله نخست قرار دارد بگوید: تو ارزشى ندارى. به همین ترتیب تا آخرین پله ایمان. بنابراین آن که یک درجه از تو پایین تر است نـبـاید از چشم تو بیفتد; چرا که تو هم از چشم آن که یک پله از تـو بـالاتـر اسـت مـى افتى[ .راه درست] این است که اگر با کسى بـرخـوردى کـه ایمان وى از تو پایین تر است با رفق و مدارا او را بـالا بـیـاورى[ .بـه گـونـه اى] که نشکند و نرنجد دست او را بـگـیرى. اگر در این راه کسى را شکستى[ و آبروى مومنى را ریختى ]باید آن را جبران کنى.

در این نگاه ژرف امام(ع) افزون بر روشن شدن این نکته که خودیها داراى مـرتـبه

 

 

 

 

( 202 )

و پله هاى گوناگون هستند به این نکته نیز اشاره شده که: خودیها باید همدیگر را در راه رشد و هدایت یارى و مدد رسـانـنـد و آنهایى که به قله ولایت و هدایت نزدیک شده اند دست نـاتـوانـان و عـقب افتادگان از کاروان را نیز بگیرند و به پیش ببرند.

امام راحل و جریان خودى و غیرخودى

امـام خـمینى پرچمدار فرهنگ اسلام ناب و تشیع علوى در عصر حاضر بـود. او دیـده بـانـى تـیـزبین و تیزهوش بود که تمام راهها و روزنـه هـاى تـهـاجـم دشـمنان را به شایستگى مى شناخت و خطرها آفـتـهـا و آسیبها را مى نمایاند. میراث مکتوب آن عزیز گنجینه اى سـرشار از رهنمودهاى علمى و عملى است که با سیره آن بزرگوار در مـسـأـل سـیاسى و اجتماعى براى نسل حاضر و آینده مجموعه اى ماندگار و راهگشا را پیش روى نهاده است.

نـفـس روح خـدا پـیکر زخم دیده و رنج کشیده ملت ایران و تمامى مـحـرومـان و مستضعفان جهان را جان تازه اى بخشیده و چون آفتاب تـمـوز رخـوت زمـسـتان را از جان و تن مردمان به در آورد و با اشـراف و آگـاهـى هـمه سویه اى که از فرهنگ غنى و پربار اسلام و تـشـیـع داشت راههاى سعادت و خوشبختى و بهزیستى و مدیریت برین در نـظـام اجتماعى و سیاسى را فرا روى جهانیان گذاشت و بارها و بـارها از رهزنان و نفوذیها و ساده اندیشانى که آلت دست دشمنان قـرار مـى گیرند و آب در آسیاب دشمن مى ریزند سخن گفت و هشدار داد.

او کـه با کوله بارى از تجربه تاریخى و سیاسى جلودارى نهضت را پذیرفته بود از مردم مى خواست جریانهاى اصلى و انحرافى خودى و غـیـرخـودى را دقـیـق بـازشناسند. خود همواره در مناسبتها پـیـامـهـا و بـویـژه در وصیت نامه الهى ـ سیاسى خود جریانهاى مـوجود را با تجزیه و تحلیل به مردم شناساند و حجت را بر همگان تـمام کرد. آخرین پیامى که از آن بزرگوار در زمینه جریان شناسى سـیـاسـى و اجـتـماعى جداسازى خودیها از غیرخودیها شنیدیم این بود:

 

 

 

 

( 203 )

 

(مـن در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش مى کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.)37

در ایـن فراز از سخنان امام به دو نکته بر مى خوریم: نااهلان و نامحرمان. شمارى شایستگیهاى علمى و تخصصى دارند; ولى شایستگى و تـعـهـد دیـنـى در آنان کم رنگ است. خودیهایى هستند که دست کم نـبـایـد کـارهاى کلیدى و اساسى را به آنان سپرد چون اعتماد و اطمینان به آنان نیست.

شـمـارى دیـگر از شهروندان و ایرانیان هستند که از دید ظاهرى و نـگـاه عـمـومـى جزء این ملت و کشورند; اما به خاطر عملکردى که داشته اند نامحرم به شمار مى آیند.

بـى گـمـان ایـنـهـا را نـبـایـد خـودى دانـست. این گروه همان غـیـرخـودیهاییند که نمى توانند محرم اسرار نظام باشند و نباید بـه کـارهـاى حساس و پستهاى کلیدى گمارده شوند; زیرا پل نفوذ و عبور دشمنان خواهند شد.

امـام بـیـدار دل و روشـن ضمیر به خوبى از خطر نفوذیها و فرصت طـلـبـهـا آگـاه بـود و بـه نسل حال و آینده هشدار داد که: گول عـنـوانـها و لقبها را نخورند عناصر اهل و شایسته را از عناصر نـااهل و انسانهاى متعهد و محرم را از انسانهاى متقلب و نامحرم بازشناسند و خودیها و غیرخودیها را به یک نگاه ننگرند:

(لازم است با کمال قدرت و هوشیارى اشخاص یا گروه هایى که گرایش بـه مـکـتبهاى غیراسلامى دارند و به خوى فرصت طلبى مى خواهند در ایـن اوقـات از فـرصـت اسـتفاده نموده خود را در صفوف شما داخل کـنند و به شما در موقعش از پشت خنجر بزنند از خود دور کنید و به آنها مجال تحرک ندهید.)38

در این هشدار دو نکته اساسى به چشم مى خورد:

الـف. شناسایى جریانها و افراد; یعنى انگیزه هاى کسان و گروهها را تحلیل کنید که آیا براى خدمت به مردم به میدان آمده اند یا بـراى فـرصـت طلبى و چیدن میوه

 

 

 

 

( 204 )

از بوستان انقلاب و حال آن که در آبیارى و پاسدارى انقلاب هیچ نقشى نداشته اند؟

ب. مجال و میدان ندادن به چنین اندیشه و کسانى. ماندگارى انقلاب و گـسـتـرش آن بـسـتـگـى بـه نیروهاى انقلابى است که دارد. اگر نـیـروهـاى انقلابى در میدان نباشند و مجال پیدا بشود براى رخنه نـااهـلان به درون نظام انقلابى انقلاب از حرکت باز مى ماند و رو بـه افـول مـى رود. از ایـن روى امام در فراز پیشین و در فراز پـسـیـن کـه یـادآور مـى شـویـم بـه این دو وظیفه و رسالت مهم انـقـلابـیـون اشـاره کرده: مجال ندادن به ناشایستگان و پس نزدن صاحبان اصلى انقلاب:

(مسوولین صاحبان اصلى انقلاب را به بهانه هاى بى اساس پس نزنند تـا بـه جـاى آنـان کـسانى را که وارثان رژیم گذشته و وابستگان فکرى به آنان هستند جایگزین سازند.)39

بنابراین مساله خودى و غیرخودى به زبانهاى گوناگون در سخنان و پـیامهاى امام مطرح شده که آن عزیز نیز از معارف و آموزه هاى اسلام آن را گرفته و به زبان زمان براى مردم بازگو کرده است.

شـاگـردان امام نیز هر کدام به سهم خویش در بارورى و بالندگى ایـن اندیشه امام تلاش ورزیده اند تا راه امام را بهره مندى از سـخـنـان و سـیره امام براى آیندگان ترسیم کنند. در این جا به چـنـد نـمـونه از سخنان آن فرهیختگان اشارت مى کنیم تا تاریخچه مـقـوله جریان شناسى خودى و غیرخودى مستند تر و روشن تر گردد:

شهید باهنر

مـکتبى اصطلاحى بود که امام خمینى در انقلاب اسلامى آن را به کار برد و مقصود ایشان از آن کسانى بودند که همه حرکتها و تکاپوها و تـلاشـهاى مبارزاتى انقلابى سیاسى و... آنان بر مدار ارزشهاى اسـلامى مى گردد. همواره بر محور ارزشها و ولایت حرکت مى کنند و در مدار و حوزه معرفت دینى تلاش مى ورزند و....

 

 

 

 

( 205 )

 

ایـنـان بـا ایـن ویـژگـیها خودى اند. خودى به معناى واقعى و راستین آن معادل واژه مکتبى است و غیرخودى معادل غیرمکتبى.

مـکـتـبى یعنى کسى که اسلام را به عنوان دین زندگى دین قانون دیـن حـکـومـت و مدیریت و دین اداره جامعه در تمام شوون سیاسى اجـتـماعى اقتصادى و فرهنگى پذیرفته است. بدین سان بسیارى از دینداران و مسلمانانى که نماز مى خوانند و روزه مى گیرند و دین را بـه عـنوان یک مساله تشریفاتى باور کرده اند و در عمل چشم و گـوش و ذهـن و فـکرشان به این است که دستى از غرب بیاید و کارى بـکـنـد و قانونهاى غربى را الگوى اداره نظام مى دانند و دل در گرو بیگانگان دارند غیرمکتبى و غیرخودى به شمار مى آیند.

شـهـیـد عـالى قدر و دانشمند وارسته و فرهیخته دکتر باهنر در تـفـسیر سخنان امام خمینى که گفته است: (باید نخست وزیر و وزرا مـکـتـبـى بـاشـند)40 سخنان روشن گرى دارد که بخش مربوط به این نوشتار را از آن گزینش کرده ایم:

(در رابـطه با (مکتب) ـ یا اسلام ـ چهارگونه برخورد و موضع گیرى داریم و براساس آنها چهارگونه آدم یافت مى شود:

بـعـضـیـهـا نـه تـنها مکتبى نیستند ضد مکتبند اسلام را قبول نـدارنـد... و مـعـتقدند که: اسلام دین متعلق به چهارده قرن قبل است....

گروه دیگرى نسبت به اسلام بى تفاوتند مثل یک جامعه لأیک که دین و مـذهـب را بـه عـنـوان یک مساله ارزش مند و معیار ارزشى قبول نـدارد و از کـنـار آن سـاده و سـریـع رد مـى شـود. بـسیارى از روشـنـفکران غرب زده ممکن است ضد اسلام نباشند ولى اسلام را فقط در حـد یـک تشریفات قبول دارند... این گروه دوم ضد مذهب نیست; اما غیر مذهبى است.

دسـته سوم را کسانى تشکیل مى دهند که مذهبى هستند اما

 

 

 

 

( 206 )

مذهب را بـه عـنـوان پـایه حکومت قبول ندارند... اسلام را در زندگى و در قانون نمى پذیرد فقط به عنوان عبادت قبول دارد.

دسـتـه چـهـارم کـسـانى هستند که اسلام را با همه ابعاد آن قبول دارنـد اسلام را به عنوان شعأر قانون زندگى زیر بناى عقیده بـزرگ تـریـن مکتب آزادى بخش بزرگ ترین فرهنگ عالم و به عنوان مـترقى ترین و جامع ترین مکتبى که از هر جهت انسان را هدایت مى کند و جامعه را مى سازد مى شناسند.)41

در این نگرش مساله جریان شناسى افراد و گروهها به طور کامل و روشن پیداست:

جریانى که از اساس با نظام و ارزشهاى آن پیوند و پیوستگى ندارد و مـى پـنـدارد: از مـذهـب کـارى ساخته نیست و حتى آن را افیون ملتها مى داند.

جـریانى که خودى است; اما خودى بیگانه خواه و بیگانه پرست و در حـقـیـقـت از نگاه شناسنامه اى و ظاهرى خودى است ولى در واقع غیرخودى و بیگانه است.

وبـالاخره جریانى که در عقیده و عمل و در انگیزه و رفتار فرهنگ دین و اسلام را پذیرفته و اگر کم و کاستى هم وجود دارد آن را از کـوتـاهـى مـسـلمانان مى داند نه از جامع نبودن فرهنگ دین بى گـمان این جریان همان جریان خودى است که امام راحل از آنان به عـنـوان: جـریـان مـکـتـبى یاد کرده و شهید باهنر به تفسیر آن پرداخته است:

(ایـن کـه امـام مـى فرمایند: بایستى زمامداران و مسوولان مملکت مـکـتـبـى باشند و کسانى هم که در خط رهبرى و امام هستند اصرار دارنـد کـه بـاید رئیس جمهور و وزیران و مسوولان مهم کشور در خط مـکـتـب بـاشند مقصودشان این است که بعد از این کسانى که روى کـار مـى آیـنـد باید به اسلام... معتقد باشند و چیزى را به جاى اسلام نگیرند.)42

 

 

 

 

( 207 )

 

ویـژگـى روشـن و معیار بازشناسى جریان خودى از غیرخودى به این نـکـته بر مى گردد که خودى خودباور است و مکتب محور و غیرخودى خودباخته است و غرب مدار. در اندیشه غیرخودیها و در باور آنان بـدون وابـسـتـگـى به شرق و یا غرب نمى توان زیست; ولى در تفکر خودیها هرگونه وابستگى به گونه اى اسارت و ذلت آور است.

شهید باهنر از زبان خودیها چنین مى گوید:

(مـلـت مـى خـواهد بگوید من خودم مى توانم زندگى کنم نیازى به قـوانین بیگانه و احتیاجى به ارباب و کارشناس و مستشار ندارم و از بـیـگـانـه نـمـى خواهم الهام بگیرم. من هم انسان هستم و مى خـواهـم تـجـربـه کنم تا ببینم مى توانم روى پاى خودم بایستم و زندگى کنم؟)43

در نـگاه این شهید فرزانه نگرش افراد به چگونگى اداره جامعه و نـظـام از جنبه وابستگى و استقلال دو جریان سیاسى و اجتماعى را شـکل مى دهد که این نگرش در گرایشها و گزینشها و واکنشهاى آنان اثـرگـذار اسـت و طـبـیـعـى است که این دو جریان را با توجه به بـرداشـتـى کـه از دیـن و مـدیریت دینى دارند به جریان خودى و غیرخودى بنامیم.

شهید دکتر بهشتى

فـرهـیـخته دیگرى که در مکتب اخلاقى و سیاسى و حوزوى امام پرورش یـافـت و کـشـتـى نـهـضت انقلاب را در هنگامه هاى سرنوشت ساز از مـوجـهـاى بنیان برافکن رهایى بخشید و جان خویش را نیز در همان راه و آرمـان امـام تـقـدیـم دوسـت کـرد و در شمار راست قامتان جـاودانـه تاریخ درآمد که همواره شیفته خدمتند و نه تشنه قدرت شهید دکتر بهشتى بود.

وى از پـیـشـتـازان و خط شکنان جبهه نبرد با جریانهاى سیاسى و اجـتماعى منحرف بود. در گفتار و کردارش خط سازش را از خط امام جـدا مى کرد و بر

 

 

 

 

( 208 )

این تقسیم بندى پاى مى فشرد. کسانى که از روى نـاآگـاهى و یا از روى کینه ورزى چنین تبلیغ مى کنند که مساله خـودى و غـیـرخودى پدیده نوظهور و جناحى و گروهى است اگر نیم نـگـاهـى بـه موضع گیریهاى شهید بهشتى در سالهاى آغازین پیروزى انـقـلاب داشـتـه بـاشند به این نکته پى خواهند برد که آن شهید بـزرگـوار نـه تـنـها جریانهاى موجود در آن برهه تاریخى را به خـوبـى مـى شـنـاخـت و بـه مردم مى شناساند بلکه تعبیر خودى و بـیـگـانه را نیز آن بزرگوار در سخنانش به کار مى گرفت. و مردم هـم از آن دو جـریـان بـرداشـتى واقع بینانه داشتند که در این نوشتار به یک نمونه از آن بسنده مى کنیم:

به هنگامى که ملى گرایان در مراکز حساس و کلیدى نظام اسلامى راه یـافـتـه بودند یکى از عناصر سازشکار و وابسته گفته بود: پیاده کـردن قانونهاى اسلام (نه مقدور است و نه ممکن و نه مفید) شهید بهشتى در سخنرانى تاریخى و افشاگرانه خویش از مردم پرسید:

(فـرد یـا گـروهى که این دید را در رابطه با انقلاب ما با اسلام دارد آیـا نـسـبت به انقلاب پیروزمند ما در این مقطع اخیر خودى اسـت یـا بـیـگـانـه؟[ حـاضـرین سه بار گفتند: بیگانه بیگانه بیگانه].)44

واژه خـودى و جـریـان خودیها و واژه بیگانه و جریان غیرخودیها چـیـزى نـیـست که پس از بیست سال از انقلاب مطرح شده باشد بلکه مـسوولان و مردم بیدار از همان روزها و سالهاى نخستین جریانهاى خـودى و غـریـبـه را پـى گـیـرى مـى کـردند و در برابر حرکتهاى بـیـگـانـگان و بیگانه خواهان و اندیشه هاى غیرخودى ایستادگى و استوارى نشان مى دادند.

شهید بهشتى در ادامه مى افزاید:

(ملت عزیز و انقلابى مسلمان آگاه و هشیار باش که میدان را براى گـسـترش این نغمه ها باز نگذارى. نظر و نصیحت را به هر صورت که مى توانى در برابر این نغمه ها نشان بده... تا دشمنان

 

 

 

 

( 209 )

و خأنان بـا روشـنـفکرهایى که نه دشمنند و نه خأن; اما جداست راه آنها از راه انـقـلاب تـو بدانند که انقلاب اسلامى تو به متولیانى این چنین نیاز ندارد.)45

شهید بهشتى در این فراز مخالفان نظام را در سه گروه دسته بندى مى کند:

1. دشمنان

2. خأنان

3. انقلاب ناباوران.

در ایـن کـه دو دسـتـه نخست را مردم مى شناسند و نباید به آنان مـیـدان بـدهـنـد تردیدى نیست. نسبت به گروه سوم که نه دشمنى دارنـد و نـه خیانت ولى اندیشه و رفتارشان با انقلاب و ارزشهاى آن همخوانى ندارد نباید برخورد فیزیکى و خشونت بار داشت بلکه بـاید زمینه را به گونه اى فراهم آورد که آنها در شمار متولیان و کـارگـزاران نـظـام بـه ویژه در مسوولیتهاى کلان و کلیدى قرار نـگـیـرند; چرا که اینان اگر چه در میان خودیها و با خودیها مى زیند لکن فکر و اندیشه آنان غیرخودى و بیگانه پسند است.

شهید مطهرى و جریانهاى خودى و بیگانه

دیـدگاههاى استاد شهید در زمینه فرهنگ دینى و آموزه ها و معارف اسـلامـى پـس از گذشت سالها هنوز به عنوان تراز و معیار اندیشه اسـلام نـاب مطرح است و مهر تاییدى که امام راحل بر نوشته هاى استاد زد ژرفا و استوارى آن را دو چندان کرد.

مقام معظم رهبرى در این باره مى گوید:

(کـتـابها و مباحث و گفتارهایى که آن عالم دلسوز و موید من عند الـلـه به آنها پرداخته است چه مباحث اجتماعى چه مباحث فکرى چـه مـباحث عمومى و چه مباحث فلسفى خاص یکایک آنها براى جامعه لازم و حیاتى است.)46

 

 

 

 

( 210 )

 

آثـار و افـکار آن بزرگوار مانند یاد او زنده و الهامبخش است.

جـامعه دینى و فرهنگى و علمى ما نسل جوان دانشجو و حوزویان به دانـسـتـن اندیشه و مواضع استوار او سخت نیازمندند. گر چه برخى از خـنـاسـان وسـوسـه گر در صددند در رواج فکر و اندیشه او سنگ اندازى کنند; اما:

(دلـها و ذهنهاى مشتاق نخواهند گذاشت که این مطالب عمیق و عریق از دست و ذهنیت جامعه خارج بشود.)47

در ایـن بخش از نوشتار نگاهى مى افکنیم به اندیشه هاى استاد در زمـیـنـه جـریانهاى موجود پیش و پس از انقلاب و اشاره اى خواهیم داشـت بـه آفـتـهـا و آسـیـبـهـایى که ممکن است از سوى برخى از جریانها به انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن وارد شود.

دیـدگاهها و موضع گیریهاى استاد شهید در این باره از دو زاویه درخور بررسى است:

الف. التقاط شناسى در باورها و اندیشه ها

ب. جریان شناسى در رفتارها و عملکردها

بـه عـقیده تمامى همسنگران و هم اندیشان آن شهید پیش از انقلاب حـسـاسـیت استاد نسبت به جریانهاى انحرافى والتقاطى از همه بیش تـر بـوده اسـت.48 او بـا مـطـرح کردن منطق اسلام ناب و خالص و انـدیـشه و فرهنگ دینى با هر گونه شرک التقاط و آمیختگى فکرى بـه شـدت مـخالفت مى ورزید و از اظهار و ابراز آن هم ترس و بیم نداشت. خود استاد مى گوید:

(چـنـد روز پـیش با چند جوان مارکسیست صحبت مى کردم مى گفتند:

آقـا! بـه نـظـر شـمـا ایـن شعار که مى گویند: (اتحاد مبارزه آزادى) چـه عـیـب دارد؟ گـفـتم هیچ عیب ندارد.... من حاضرم این شـعـار را بـگویم ولى از اول صریح اعلام مى کنم که منظور من از مـبـارزه مـبارزه علیه امپریالیسم و کمونیزم است.

 

 

 

 

( 211 )

این را صریح مـى گـویم و از هیچ کس هم باکى ندارم... ما حرفها را صریح و رک مـى گـوییم تا هر کس که مى خواهد از این راه برود و هر کس نمى خواهد از راه دیگر.)49

موضع گیرى شفاف و روشن ایشان در برابر تفکر الحادى و التقاطى و مـکـتـبهاى بیگانه بر کسى پوشیده نیست و شمارى از صاحب نظران نـقش اول و درجه یک را در این زمینه از آن شهید مطهرى مى دانند و انعطاف ناپذیرى ایشان را در این زمینه مى ستایند.

نـگـاه کلى به نوشته هاى استاد نیز گویاى حساسیت وى درباره این مقوله است:

(مـن در ایـن جا هشدار مى دهم ما با گرایش به مکتبهاى بیگانه اسـتـقـلال مـکـتبى خودمان را از دست مى دهیم حال مى خواهد این مـکتب کمونیزم باشد یا اگزیستانسیالیسم یا یک مکتب التقاطى... کـسـانى که این چنین فکر مى کنند; یعنى مى خواهند مکتب اسلام را بـا مـکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصرى از آن مکتب را در اسلام وارد کـنـنـد چـه بدانند و چه ندانند در خدمت استعمار هستند. خـدمـت ایـنها به استعمار از خدمت آنها که عامل استعمار سیاسى یـا عـامـل اسـتـعمار اقتصادى هستند به مراتب بیش تر است و به همین نسبت خیانتشان به ملت بیش تر و عظیم تر.)50

وامـا جـریان شناسى اجتماعى و سیاسى و هشدارهایى را که آن شهید به نفوذ اندیشه غیرخودى داده است در چند محور پى مى گیریم:

معیار خودى و بیگانه

در نـوشـته هاى استاد به تجزیه و تحلیل جامع و فراگیرى از واژه هـاى خودى و بیگانه و معیار شناخت آن دو از یکدیگر بر مى خوریم کـه راهگشاى این مقوله در زمان ما نیز هست. ایشان در کتاب ارزش مـند (خدمات متقابل اسلام و ایران) به

 

 

 

 

( 212 )

بهانه تفسیر واژه (ملت) و (ملیت) مى نویسد:

(اگـر در تعیین حدود ملیت ایرانى عنصر آریایى اساس قرار گیرد نتیجه و حاصلش در آخرین تحلیل نزدیکى و خویشاوندى با جهان غرب اسـت.... در ایـن صـورت غـرب استعمارگر براى ما خودى مى شود و اعـراب مـسـلمان نسبت به ما بیگانه و به عکس اگر نظام فکرى و مـسـلـکـى و نـهادهاى اجتماعى چهارده قرن اخیر را ملاک ملیت خود قـرار دهـیـم... عرب و ترک و هند و اندونزى و چینى مسلمان نسبت به ما خودى و غرب غیر مسلمان بیگانه مى شود.)51

بـا ایـن نـگـرش ریشه هاى بحث خودى و غیرخودى به خوبى روشن شده اسـت. اگـر مـعـیـار داورى آب و خاک و مرزهاى جغرافیایى باشد و نـژاد آریـایـى مـیـزان و مـعیار قرار بگیرد بسیارى از غربیان نـامـسـلمان خودى خواهند شد و بسیارى از مسلمانهاى غیرآریایى و غـیـرایـرانـى بـیگانه و غیرخودى. ولى این تقسیم بندى با جهان بـیـنـى اسـلامى و جهان شمولى اسلام سازگارى ندارد; زیرا چه بسا انـسـان مـتعهد و مسلمان و انقلابى که تابعیت کشور ما را ندارد ولـى مـوضـع گـیـرى و حمایت و جانبدارى او از اسلام و انقلاب از بـسیارى از ایرانیان بهتر و بیش تر باشد آیا مى توان این گونه کـسـان را غـیـرخـودى و بیگانه به شمار آورد و فلان غربى که هیچ ارتـبـاط و وابستگى دینى و ارزشى با ما ندارد و شاید در ریشه و نژاد آریایى با ما شریک باشد خودى بنامیم؟

استاد شهید این گونه بخش بندى و جداسازى را روش غربیان مى داند و مى نویسد:

(ناسیونالیسم یا ملت گرایى در اندیشه واضعان غربیش یعنى مردمى را کـه در قـالـب مـرزهـاى جـغرافیایى معین نژاد معین و سابقه تـاریـخى و زبان و فرهنگ و سنن واحد گرد آمده اند به عنوان یک

 

 

 

 

( 213 )

واحـد تـفـکـیک ناپذیر مبنا و اصل قرار دادن و آنچه را در حیطه مـنافع و مصالح و حیثیت و اعتبار این واحد قرار گیرد (خودى) و دوست دانستن و بقیه را (بیگانه) و دشمن خواندن.)52

سـپس به تقسیم بندى دیگرى که خود به آن رسیده و پذیرفته اشاره مى کند و مى نویسد:

(شـمـا اگـر بـه سـرگذشت این نهضتها رسیدگى کنید چه بسا اشخاص بـیـگانه اى را از ملیتهاى دیگر در آنها مى یابید که قهرمانیها کـرده اند تا پس از پیروزى آنان جزء همانها باقى بمانند و با آنـان مـلـت نوینى بسازند. از طرف دیگر در داخل یک کشور جماعت گـونـاگـونـى را مى یابید که از یک نژاد و اسلاف و با یک زبان و سـنـت و فـرهنگ و شرایط جغرافیایى هستند ولى ابدا با هم پیوند ارتباطى ندارند....

پـس ایـن مرزهاى تاریخى و جغرافیایى و سیاسى و رنگ و زبان نمى تـواند مرز بین افراد آدمى شود و نه مایه پیوند افراد گردد.)53 استاد فرزانه پس از بحث و بررسیهاى عالمانه سه ویژگى بیگانه و غیرخودى را بیان مى کند:

1. بیگانه اى که در جوهر با یک ملت اختلاف دارد.

2. بیگانه اى که درد و داعیه او را نمى شناسد.

3. بـیـگـانـه کـه درد و داعیه او را مى شناسد ولى با آن دشمن است.54

بـنـابـرایـن غـیرخودى به کسانى گفته مى شود که فرهنگ و دین و بـاورهـاى مـذهبى و ملى را نمى پذیرند و با هدفها و انگیزه هاى مردم هماهنگى ندارند و یا با آن هدفها و آرمانها مى ستیزند.

در پـاسخ شبهه آفرینانى که وارد شدن مسلمانان به سرزمین ایران را یورش بیگانگان قلمداد مى کنند مى نویسد:

 

 

 

 

( 214 )

 

(صـرف ایـن که یک چیزى از میان یک مردمى برخاسته باشد ملاک خودى بـودن آن نـمى شود و صرف این که چیزى از خارج مرزها آمده باشد ملاک اجنبى بودن و بیگانه بودن آن نمى شود.)55

الـبـتـه این نکته بدان معنى نیست که هر چیزى که از خارج مرزها وارد شـود بـایـد آن را پـذیرفت بلکه باید آن را با معیارهاى انـسـانـى و فـطـرى محک زد و آزمود اگر پیامدهاى منفى نداشت و شـعـار ویژه نبود و مکتب انحرافى و فرهنگ فساد آفرین نداشت آن را پذیرفت.

(بـلـى در یـک صـورت آن چیزى که از خارج رسیده بیگانه و اجنبى خـوانـده مـى شود و پذیرش آن برخلاف اصول ملیت شناخته مى شود... کـه آن چیز رنگ یک ملت بالخصوص داشته باشد و از شعارهاى یک ملت بیگانه باشد.)56

ولإ مثبت و منفى

قرإت استاد از دیانت با این نگرش و نگاه همساز و همراه بود که دیـن تـنـها چهره ایجابى و اثباتى ندارد بلکه وجه سلبى و نفیى نـیـز دارد. اسلام از باورهاى صلح کلى و انسانهاى همه فرقه پسند دفـاع نـمـى کند. این دین آرمانها و باورهایى را طرح مى کند که خـواه نـاخـواه بـا پـاره اى از بـاورهاى دیگر درگیر مى شود و گـروهـى از انـسـانها را به چالش مى کشاند و در نتیجه در جبهه مـقـابـل قـرار مى دهد. این برداشت از دین با برداشت شمارى از روشنفکران ناسازگار است که استاد از زبان آنان مى نویسد: (عـده اى از روشـنفکران اخیر مثل فروغى به سعدى ایراد مى گیرند که چرا گفته است:

 

دوستان را کجا کنى محروم
تو که با دشمنان نظر دارى

 

 

 

 

 

( 215 )

مـى گویند: مگر مى شود خدا دشمن کسى باشد یا مگر کسى مى تواند دشـمـن خـدا بـاشـد... ایـنـها فرض مى کنند که خدا از نظر مسلک (الـعـیـاذ بالله) یک صلح کلى است یعنى هر کسى هر مسلکى و هر راهـى مـى خـواهـد داشـته باشد اینها دیگر به خدا مربوط نیست. دوست و دشمنى دیگر معنى ندارد.)57

دیـنـدارى بـدون مـوضع داشتن و بدون تولى و تبرى نا تمام است گـرچـه حـکـومـت اسلامى حقوق همه شهروندان را پاس مى دارد و کسى نـبـایـد حـرمـت انـسـانى کسى را نادیده بگیرد و به فرموده مولا على(ع):

 

(... فـانـهـم صـنـفـان امـا اخ لـک فـى الـدیـن او نظیر لک فى الخلق....)58

چـه رعـیت دو دسته اند: دسته اى برادر دینى تو اند و دسته دیگر در آفرینش همانند تو.

و به گفته استاد عدالت تنها یک اصل انسانى و اسلامى نیست بلکه اصـل جهانى و عمومى است; یعنى انسان پرورش یافته در مکتب اسلام نـمـى تـوانـد ستمکار باشد. کسى که در محور حق قرار مى گیرد با دشـمـن خود هم کینه شخصى ندارد بلکه نسبت به دشمن ترین دشمنان هم بى عدالتى روا نمى دارد.59

امـا ایـن سـخن بدان معنى نیست که هیچ مرزبندى بین حق و باطل و بـیـن نیروهاى خودى و غیرخودى وجود ندارد; بلکه در باور استاد:

(... این امر با دین جامعه ساز; یعنى دینى که مسوولیت ساختن یک جـامـعـه را بـر عهده گرفته است جور در نمى آید. فرق است میان تـعـلیماتى که صرفا یک تعلیمات اخلاقى و فردى است و تعلیماتى که علاوه بر جنبه فردى جنبه اجتماعى هم دارد. در این تعلیمات نمى تـوانـد بـیـن انـسـان مومن و انسان ضد ایمان هیچ فرقى گذاشته نشود.)60

الـبته اشکال ندارد که انسان مسلمان به نا مسلمان و یا مسلمان غـیرخودى و

 

 

 

 

( 216 )

غیر متعهد احسان و نیکى کند و اصول انسانیت را پاس دارد لکن نباید سلطه و ولایت آنان را بپذیرد و آنها را عضوى از پـیـکـر جـامعه دینى به شمار بیاورد. لازمه بشر دوستى آن است که انـسان علاقه مند به سعادت و صلاح همگان باشد و بر هدایت آنان دل بسوزاند:

(امـا وقـتـى که این توفیق حاصل نشد دیگران را که چنین توفیقى یـافـته اند نباید فداى آنان که توفیق نیافته اند کرد و اجازه داد که مرزها درهم بریزد و هر نوع فعل و انفعالى صورت گیرد.)61 از دیـدگـاه استاد شهید در تفکر دینى همه شهروندان در یک رتبه قـرار نـدارنـد. چـه در جـامـعـه جـهـانـى و چه در حکومت دینى شـهـروندانى خودى هستند که آموزه هاى دینى را باور داشته باشند و یـا اگـر باور ندارند با آنها ناسازگارى نکنند و در نیفتند و حـرکـتـهـاى براندازى نداشته باشند اما آنان که از این گردونه بـیرونند گرچه از حقوق و حرمت انسانى و اسلامى برخوردارند اما نباید آنان را محرم اسرار دانست و به آنان اعتماد کرد.

خداوند در قرآن مجید در این زمینه مى فرماید:

 

(یـا ایـهـا الذین آمنوا لاتتخذوا بطانه من دونکم لایالونکم خبالا ودوا مـا عـنـتـم قـد بـدت الـبغضإ من افواهم و ماتخفى صدورهم اکبر....)62

هان اى کسانى که ایمان آورده اید همرازى جز از خودتان نگیرید. آنـان در تـبـاهى اندیشه تان هیچ کوتاهى نکنند. آنچه شما را به زحـمت اندازد دوست مى دارند. کینه از دهانشان آشکار است و آنچه دلهایشان در بردارد سهمگین تر.

شهید مطهرى در تفسیر و شرح این آیه شریفه مى نویسد:

(... (بـطـانـه) یعنى آستر. درجامعه مسلمانان غیر مسلمانان هم شـرکـت داشـتـه بـاشـنـد مـانعى ندارد ولى یک وقت هست به

 

 

 

 

( 217 )

صورت (ظـهـاره) شـرکـت دارند یعنى پارچه شناخته شده آن که دیده مى شـود و یـک وقـت به صورت (بطانه) و آستر; یعنى تشکیلات اسلامى یک کـارهـاى عـلـنى دارد و یک کار سرى و مخفى... غیر مسلمان را در اسـرار جـامـعـه مـسـلـمان در کارهاى اساسى و پنهانى و نهانى کـارهـایـى کـه در زیـر و بـاطـن اجـتـماع است شرکت دادن جایز نیست.)63

هـمین وظیفه و دستور کلى در نیروهاى غیرخودى و خودیهاى جاهل و آلت دست دشمن سارى و جارى است.

خودباورى و خودباختگى

در نـگـاه اسـتاد جریان خودى و بیگانه را از راه دیگرى نیز مى تـوان شـناسایى کرد و آن این است که: هر فرد و یا جریانى که از هـویـت و مـاهـیـت اصـیل خویش دور افتاده باشد و استقلال فکرى و فـرهـنـگى خود را از دست داده باشد و دل در گرو اندیشه و فرهنگ بـیـگـانه داشته باشد غیرخودى و بیگانه و بیگانه پرست است. در بـرابـر هر ملتى که به اعتلاى شخصیت ملى و فرهنگى خود بیندیشد و پاسدار هویت دینى و انسانى خود باشد خودى به شمار مى رود:

خـودبـاختگى یعنى تزلزل شخصیت بى ایمانى به خود گم کردن خود از دسـت دادن حـس احـتـرام به ذات بى اعتمادى و بى اعتقادى به فـرهنگ خود و استعداد و شایستگى خود. و در مقابل به خودآمدگى; یـعـنـى بـازگـشت به ایمان خود بیدار کردن حس احترام به خود و تاریخ و شناسنامه و نسبت تاریخى خود....)64

تـجـددزدگى و رنگ باختن در برابر فرهنگ بیگانه و ناتمام دانستن فـرهـنگ خودى بندگى و بردگى مى آورد. استعمارگران براى این که مـلـتهاى دیگر را برده

 

 

 

 

( 218 )

و بنده خود سازند به گونه اى برنامه مى دهـنـد و خـطـ دهـى مـى کـنـنـد که ملتها فرهنگ خود را ناتمام بـینگارند و در برابر فرهنگ حاکم بر جهان انگ ببازند. استعمار از ایـن زاویـه روحیه آزادگى ملتها را مى گیرد و آنها را نسبت بـه آنچه خود دارند بیگانه مى سازد و در نتیجه روحیه بردگى و بندگى در برابر زورگویان را در آنان به وجود مى آورد:

(بـى شـک در مـیـان انواع گوناگون استعمار خطرناک تر از همه اسـتـعـمار فرهنگى است. براى بهره کشى از فرد باید شخصیت فکرى او را سـلب کنند او را به آنچه که مال خودش هست بدبین کنند و در عـوض او را شـیفته هر آنچه از ناحیه استعمارگر عرضه مى شود بـسـازنـد. مـى بـایـد در مـردم حالتى به نام تجددزدگى به وجود بـیـاورند به طورى که به آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند; اما از آداب و رسـوم بـیـگـانـه خـوششان بیاید. مى باید آنها را به ادبـیات خودشان به فلسفه خودشان به کتابهاى خودشان بدبین کنند در عوض مسحور ادبیات و فلسفه و کتابهاى دیگران کنند.)65

جریان غیرخودى در چنین بسترى شکل مى گیرد و گسترش مى یابد. در تـمـام زمـینه هاى فرهنگى اقتصادى صنعتى و حتى در فرم لباس و پـوشـش و چـگـونـگـى سـخن گفتن و گویش و در مدل آرایش آن چنان فـریـفـتـه دیگران مى شود که به کلى از نمودهاى ملى و فرهنگى و مـذهـبـى خویش فاصله مى گیرد. غرب را قبله آمال مى شمارد و راه حلهاى سیاسى و اجتماعى را در سیستم غربى آن مى جوید:

(... بـریـدگان از اسلام اگر چه داخل در این ملت و تحت حمایت آن هـستند اما در حقیقت از آن بریده اند; زیرا خود را از فرهنگ و روح و خواست این ملت جدا کرده اند.)66

 

 

 

 

( 219 )

 

فرصت طلبان غیرخودى

اسـتـاد شـهید جبهه دوست و دشمن را به خوبى مى شناخت و راههاى نـفوذ و هجوم فرصت طلبها را نیز به روشنى مى شناساند و اعلام مى کـرد. عـوامـل پیدایش نهضت و پیروزى آن را به گونه اى استادانه مى شکافت و به آفتها و آسیبهاى احتمالى هشدار مى داد:

(رخـنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون یک نهضت از آفتهاى بزرگ هـر نهضت است... هر نهضت مادام که مراحل دشوار اولیه را طى مى کند سنگینیش بر دوش افراد مومن مخلص فدا کار است; اما همین که بـه بار نشست و یا لااقل نشانه هاى بار دادن آن آشکار گشت... سر و کـلـه افـراد فـرصـت طـلب پیدا مى شود... تا آن جا که تدریجا انـقـلابـیـون مـومـن و فـداکـاران اولـیه را از میدان به در مى کنند....)67

ایـن دیـده بـان تـیـزبـیـن گویى حجاب زمان را از جلو دید خود بـرداشـتـه بود و آینده را به روشنى مى نگریست. این آینده نگرى او بـه گـفـتـه قرآن برخاسته از ایمان و تقواى سرشار و کامل او بـود: (ان تـتـقـوا الـله یجعل لکم فرقانا) که با کوله بارى از تـجـربـه تـاریـخى در آمیخته بود و از او شخصیتى کارشناس و همه سـونـگـر سـاخـته بود. او هم به تاریخ سیاسى اسلام آشنایى کامل داشـت و هـم از رخـدادهاى سیاسى و نهضتهاى اسلامى و غیراسلامى در ایـران و جـز ایـران با خبر بود. از این روى پیش بینى خود را بـا اسـتـناد به جریانهاى سیاسى ـ اجتماعى تاریخ مستدل و مستند ساخت:

(بـررسى تاریخ اسلام نشان مى دهد که بعد از وفات پیغمبر(ص) مسیر انـقـلاب اسلامى که آن حضرت ایجاد کرده بود عوض شد در اثر رخنه افـراد فـرصـت طـلـب و رخـنـه دشـمنانى که تا دیروز با اسلام مى جـنـگـیـدنـد; اما بعدها با تغییر شکل و قیافه

 

 

 

 

( 220 )

خود را در صفوف مـسـلمانان داخل کرده بودند.مسیر این انقلاب و شکل و محتواى آن تا حدود زیادى عوض گردید...)68

ایـن هـشـدارى است به خودیها در انقلاب اسلامى ایران که نگذارند بـار دیگر تاریخ تکرار شود و کسانى با تغییر دادن چهره و شعار خـود را در جـبـهـه خـودیـهـا داخـل کنند و دستآوردهاى انقلاب و ارزشـهـاى بـرآمـده از آن را کم رنگ سازند و اندک اندک سنگرهاى ایـدئـولـوژیـک و اجـرایـى را از سـنگرسازان با سابقه بگیرند و دوبـاره زمـیـنه دخالت بیگانگان را بر سرنوشت ملت ایران فراهم سازند.

بـى گـمـان براى آفت زدایى این آفت و یا پیش گیرى از ورود آن بـایـد بـا تدبیر و دوراندیشى ویژه اى عمل کرد. راه هاى نفوذ و رخـنـه را بر دشمن بست و میدان را از کسانى که آلت دست و ابزار بـیـگـانگان هستند گرفت لکن بیش از هر چیز باید راه هاى نفوذ اندیشه هاى بیگانه و افراد فرصت طلب را شناسایى کرد:

(انـدیـشـه هـاى بـیگانه از دو طریق نقوذ مى کنند: یکى از طریق دشـمـنـان هنگامى که یک نهضت اجتماعى اوج مى گیرد و جاذبه پیدا مـى کـنـد و مـکـتبهاى دیگر را تحت الشعاع قرار مى دهد پیروان مـکـتـبـهـاى دیگر براى رخنه کردن در آن مکتب و پوسانیدن آن از درون انـدیـشه هاى بیگانه را که با روح مکتب مغایر است وارد آن مـکتب مى کنند و آن مکتب را به این ترتیب از اثر و خاصیت مى اندازند و یا کم اثر مى کنند... دیگر از طریق دوستان و پیروان. گـاهـى پـیروان خود مکتب به علت ناآشنایى درست از مکتب مجذوب یـک سـلـسله نظریات و اندیشه هاى بیگانه مى گردند و آگاهانه یا نـاآگـاهـانـه آن نـظـریـات را رنـگ مـکـتـب مى دهند و عرضه مى نمایند.)69

بـنـابـرایـن آسیب همیشه از سوى غیرخودیها نیست. گاهى در جبهه خـودى

 

 

 

 

( 221 )

نیز افراد ناآگاه طمع ورز حسود و عنود ساده دل و ساده انـدیـش زودبـاور و... ابزار ترفندها و توطئه هاى بیگانگان مى شـوند و خود و دیگران را به دردسر مى اندازند و سد راه هدایت و سعادت ملت مى شوند.

بـه هـر حال خطر افراد نفوذى و فرصت طلب را در بدنه نظام و در کـانـونـهـاى سرنوشت ساز نظام نباید دست کم گرفت. چه بسا اکنون دشـمن روى افرادى سرمایه گذارى کند تا سالهاى آینده بتواند از آنـان بـه عـنـوان مهره استفاده برد و ضربه هاى ویرانگرش را در زمانها و برهه هاى حساس بر نظام و انقلاب وارد سازد.

سـاده انـدیـشـى اسـت اگر کسى توطئه را توهم بپندارد بلکه این واقـعـیـتـى است که نمودهاى آن در دو دهه پس از پیروزى هر روز نـمـایـان تر شده و درگفتارها و رفتارهاى دشمنان به روشنى خود را نشان داده است.

اعلام خطر و هشدارهاى امام راحل و یاران با وفاى آن بزرگوار از جـمـله استاد شهید مطهرى در این زمینه که از حکمت و بصیرت آنان بـر مـى خـاسـتـه اسـت مى توان دلیل و تابلو راه قرارداد و به رویارویى برخاست.

خطرملى گرایى

اسـتـاد شـهـیـد از نزدیک با جریانهاى انحرافى التقاطى و ملى گـرایـى آشـنـایى داشت. هم در بعد نظرى بر آنان ایراد و انتقاد داشـت و هـم در بـعد عملى و اجرایى. از حضورشان در پستهاى حساس نـظـام نـگـران بـود. بر این اساس از سالها پیش از پیروزى با آنـان درگـیـر بـود و مـلـى گـرایـان نیز با ایشان میانه خوبى نداشتند.

اسـتـاد در هر فرصت و مناسبتى موضع جبهه حق را شفاف و بى پرده آشکار مى کرد و جریانهاى انحرافى را مى نمایاند.

آقاى طاهرى خرم آبادى در کتاب خاطرات خود مى نویسد:

 

 

 

 

( 222 )

 

در سـال 56 کـه هـنـوز مـبارزات به اوج خود نرسیده بود جامعه روحـانـیـت مـبارز تهران و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اعلامیه مـشـتـرکـى تـنـظیم کردند. در این اعلامیه که متن نخستین آن به وسـیـله استاد مطهرى آماده شده بود ایشان ضمن مطرح کردن اهداف و آرمـان انقلاب و نهضت اسلامى به گروههاى ملى گرا و ضد روحانیت کـه دم از اسـلام مـنـهاى روحانیت مى زدند تاخته بود. به هنگام امـضـاى اعلامیه برخى از آقایان این نکته را مطرح کردند که در شرایط کنونى که دشمن مشترک داریم شاید طرح این گونه مسأل به صـلاح نـبـاشـد. بـه هـمـین دلیل از امضا کردن آن اعلامیه امتناع ورزیـدند. ولى استاد مطهرى بر آوردن آن پافشارى داشت و مى گفت: از هـمـیـن حـالا بـایـد هدف و روند مبارزه را شفاف و روشن بیان کـنـیـم تـا آنـان کـه واقـعـا با ما نیستند و به اصطلاح امروز (غـیـرخـودى) بـه شـمار مى روند تکلیفشان معلوم گردد. این گفت وگـوها به جایى نرسید و قرار شد از امام خمینى که در آن زمان در نـجـف بـودند کسب تکلیف شود. این کار انجام گرفت و امام در پاسخ فرمودند:

(در ایـن مساله حق با آقاى مطهرى است; زیرا دین منهاى روحانیت مـثل طب بدون طبیب است و اینها که مى گویند اسلام بدون روحانیت نمى خواهند روحانیت را نفى کنند [ بلکه] اسلام را مى خواهند نفى کنند.)70

پاسخ امام مهر تاییدى بود بر اندیشه ناب استاد مطهرى در برابر گـروهـهـاى غـیرخودى که دیانت را با سیاست سازگار نمى دانستند.

هـمـین روش و سیره را ایشان در تمام مرحله هاى نهضت و پس از آن تا لحظه شهادت ادامه داد.

 

 

 

 

( 223 )

 

در جـریـان تاسیس کمیته هاى انقلاب و گماردن مسوول براى آن نیز اسـتـاد شـهـید برخورد زیبا و آینده نگرانه اى دارد که از زبان آقاى مهدوى کنى نقل مى کنیم:

(مـرحـوم مـطـهـرى وقتى شنیدند که: امام قرار است فردى را براى سـرپرستى کمیته هاى انقلاب نصب کنند که گرایش به لیبرالها دارد خـود را بـلافـاصله به مدرسه رفاه محل استقرار امام رساندند و امـام را در جـریـان مـوضـوع گـذاشتند و گفتند: این شخص با همه خـوبـیـهـایى که دارد فردى است احساسى و عاطفى و ممکن است آلت دسـت دیـگـران قرار بگیرد. کسانى از ملى گراها دور او را گرفته انـد کـه از او استفاده ابزارى مى کنند. پس از این گزارش امام خـمینى با همه لطفى که به من[ آقاى مهدوى کنى] داشتند بنده را به عنوان سرپرست کمیته ها منصوب نمودند.)71

آیـنده نشان داد که اگر نبود تیزبینى استاد مطهرى خطربزرگى از ایـن سـو انقلاب اسلامى را تهدید مى کرد و فتنه اى مه آلود جامعه را فرا مى گرفت.

از هـمـین زاویه استاد دولت موقت را (دولت کودنها) مى نامید و مى گفت:

(ایـنـها این قدر بى شعورند و به حدى غرور بر وجودشان مسلط شده که خود را در مقابل امام صاحب نظر مى دانند.)72

او بـه خـوبـى دریافته بود که اگر صف خودیها از غیرخودیها جدا نـشـود در آینده غیرخودیها دردسرى بزرگ براى نظام خواهند شد و طلبکارانه با آن برخورد خواهند کرد:

(مـن مـى دانـم کـه آینده از ماست و باید ما صفوف خودمان را از دشـمـنـانمان جداکنیم که دشمنان ما بعدا طلبکار نشوند و نگویند که ما بودیم انقلاب کردیم.)73

 

پانوشتها:
 
1. سوره (بقره) آیه 25.
 
2. سوره (ص) آیه 6.
 
3. سوره (سبا) آیه 34.
 
4. سوره (اعراف) آیه 175.
 
5. سوره (بقره) آیه 166.
 
6. مجله (مسجد) شماره 12/45 78/6/8.
 
7. همان.
 
8. همان شماره 14/46 78/8/9.
 
10. همان شماره 8/47 78/9/28.
 
11. سوره (رعد) آیه 13.
 
12. (صـحیفه نور) مجموعه رهنمودهاى امام خمینى ج50/20 وزارت ارشاد اسلامى.
 
13. همان234/.
 
14. سوره (نسإ) آیه 128.
 
15. سوره (نسإ) آیه 94.
 
16. سوره (آل عمران) آیه 159.
 
17. همان.
 
18. سوره (قلم) آیه 4.
 
19. (نهج البلاغه) صبحى صالح ترجمه شهیدى329/ نامه 53.
 
20. سوره (بقره) آیه 1 ـ 14.
 
21. سوره (تحریم) آیه 10.
 
22. همان آیه 11. 23. (اصول کافى) محمد بن یعقوب کلینى ج164/2.
 
24. سوره (هود) آیه 46.
 
25. سوره (مسد) آیه 1 ـ 5.
 
( 225 )
26. سوره (صف) آیه 4.
 
27. (الـتـرغیب و الترهیب) مصطفى محمود عماره ج;225/3 (میزان الحکمه) رى شهرى ج46/9.
 
28. (نهج البلاغه)376/ حکمت 96.
 
29. (سفینه البحار) ج151/4 دارالاسوه.
 
30. (میزان الحکمه) ج239/5.
 
31. همان.
 
32. همان.
 
33. همان.
 
34. همان.
 
35. (سفینه البحار) ج245/4.
 
36. همان ج395/3.
 
37. (کـلـمـات قـصار) مجموعه رهنمودهاى امام97/ موسسه تهیه و تنظیم نشر آثار امام خمینى.
 
38. همان128/.
 
39. همان97/.
 
40. (صحیفه نور) ج274/12.
 
41. (فرهنگ واژه هاى انقلاب اسلامى) جلال الدین فارسى724/ بنیاد فرهنگى امام رضا.
 
42. همان725/.
 
43. همان.
 
44. (او به تنهایى یک ملت بود) دفتر اول212/ بنیاد شهید.
 
45. همان.
 
46. (حدیث ولایت) مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى 88/4.
 
47. همان ج88/7.
 
( 226 )
48. (سیماى استاد در آئینه نگاه یاران)35/ صدرا.
 
49. (پیرامون انقلاب اسلامى) شهید مطهرى11/ ـ 12 صدرا.
 
50. همان162/.
 
51. (خدمات متقابل اسلام و ایران) شهید مطهرى ج18/1 صدرا.
 
52. همان ج20/1.
 
53. همان32/.
 
54. همان35/.
 
55. همان64/.
 
56. همان63/.
 
57. (آشنایى با قرآن) شهید مطهرى ج227/6 صدرا.
 
58. (نهج البلاغه)327/ نامه 52.
 
59. (تعلیم و تربیت) شهید مطهرى170/ صدرا.
 
60. (آشنایى با قرآن) ج228/.
 
61. (مجموعه آثار) شهید مطهرى ج259/3 صدرا.
 
62. سوره (آل عمران) آیه 118.
 
63. (آشنایى با قرآن) ج228/6.
 
64. (پیرامون انقلاب اسلامى)118/.
 
65. همان.160/.
 
66. همان 85/.
 
67. (نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر)97/ نشر عصر قم.
 
68. (پیرامون انقلاب اسلامى27/.
 
69. (نهضتهاى اسلامى صد ساله اخیر)90/.
 
70. (سیماى استاد در آیینه نگاه یاران)198/ ـ 199.
 
71. همان.77/.
 
72. همان.256/.
 
73. همان76/.