امام و روشـنفکران

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


بخش نخست

در ادبـیات سیاسـى ـ اجتماعى مـا روشنفکـر معناى ویژه اى دارد. ایـن مـعـنـى تـا حدودى وامدار دگرگـونیها و رویدادهاى سـیـاسى یکصـدسال اخیر بـویژه از مشروطه به بعد و تا حـدودى نیز ناظر به رویـدادهـاى جهانـى بـویژه از رنسـانـس به ایـن سوست.

در ایـن مـیـان دوره رنسانس از آن رو که خود زادگاه و خاستگاه بـسـیـارى از دگـرگـونـیهاى عصر جدید اروپا است اهمیت بیش ترى دارد. کـم پـیـش مى آید که انسانى یا جامعه اى در طول حیات خود احـسـاس کـند که تولد دوباره اى یافته و یا در شرف تجربه حیاتى نـویـن اسـت. امـا اروپـاى سـده پانزدهم و شانزدهم چنین احساسى داشت.

بـه راسـتـى چـرا؟ بـى گـمـان بخش مهمى از این احساس دستاورد رویـدادهـایى بود که در قرون وسطى بر انسان غربى رفته بود. این احـسـاس را حتى متالهین مسیحى نیز به گونه اى درک کرده بودند.

هـم تجربه قرون وسطى براى آنان تجربه روشن و در خور درکى بود و هـم آیـنـده بـراى آنان تا

 

( 291 )

حدودى در همین زمان درخور پیش بینى بـود. آخرین رویدادهاى قرون وسطى ضرب آهنگ پدیده ها و کابوسهاى جدى ترى را در ذهن آنان تداعى مى کرد.

یـعـنى در میانه هاى سده شانزدهم در میان اصحاب کلیسا فرقه اى پـدیـد آمـد کـه در گـفـت وگوهاى اجتماعى و دینى پیروان آن را ژروئـیهاJesuit) ( یا یسوعیان نامیدند. آنان ایمان گرایانى مال انـدیش بودند که به زیرکى دریافته بودند که امواج جدیدى در راه اسـت امـواجى که باید در برابر هجوم سیل آساى آن موضع درخور و عـاقـلانـه گـرفـت. عـلـوم جدید در راه بودند و با خود چالشها و پـرسـشـهایى در باب انسان جهان و دین همراه داشتند. این تازه یـک پـرده از کـابـوسـى بـود که مدتها ذهن آنان را برآشفته بود کـابـوسى که در جاى دیگر تعبیرخود را پیشاپیش یافته بود. تجربه یـک هزاره نزاع عقل و دین بدانان آموخته بود که پیشروى به سوى دستاوردهاى جدید انسانى همواره مشکلات جدیدترى نیز براى ایمان و ودیندارى به وجود مى آورد.

بـدیـن گـونـه آنـان به منظور آمادگى براى چنین وضعیتى خود به اسـتـقـبـال آن رفتند. مدرسه هایى تشکیل دادند که در آنها زبان لاتـیـن ریاضیات منطق علوم جدیده و معارف دینى همراه با هم آموزش داده مى شد. در واقع سیاست آنان سیاست پیشگیرى بود. به گـمـان آنـان اگـر گـوهر علوم جدید در صدف ایمان گرایى پرورش یـابـد هـرگز ره آوردهاى علمى به ستیز در برابر دین برنخواهند خـاسـت. ایـن اعتقاد از آن جهت درست بود که بى گمان معدل علم و دیـن در ذهـن اندیشه ورز دیندار با معدل این دو در ذهن اندیشه ورز بـى اعـتـقـاد مـتفاوت است لیکن از سوى دیگر علم به عنوان پـدیـده اى کـه هـویـتـى جـمعى دارد فراتر از شخصیت این یا آن دانـشـمـنـد قـرار مى گیرد و خواه ناخواه پیامدهاى ویژه خود را دارد.

پرده دیگر این رویداد اندیشه و ایده انسان باورى بود. در آموزه هـاى قـرون وسـطـى آن قدر خدا در برابر انسان بزرگ شده بود که دیـگـر از انـسان حتى

 

( 292 )

شبحى نیز دیده نمى شد.اندیشه انسان محورى در دوره رنـسـانس بیش از آن که یک ایده مستقل و مبتکرانه باشد بـیـش تر دستاورد دیالکتیکى آن آموزه ها و بازتاب جدى در برابر فـرامـوش کـردن وجـود انـسان بود. درست است که بسیارى از انسان گـرایـان آن دوره هـیچ نسبت و علقه اى با دین نداشتند اما در بـرابر پاره اى دیگر نه تنها هیچ دشمنى با دین نداشتند بلکه از روى اتـفـاق مـومـنـانـى ارتدوکس و سخت کیش نیز به شمار مى آمـدنـدکـه تـنـها با کلیسا به عنوان یک نماد دینى ـ این مبانى نـاسـازگـارى تام داشتند ـ جنبش نوپیداى اومانیسم در این دوره پـیـروانـى دیندار داشت و در مراحل بعد بود که این پیروان دین خـود را از کـف دادنـد و یـا دسـت کـم در بـرابـر مـذهب رسمى و آموزشهاى آن موضعى نه چندان مساعد نشان دادند.

ان مـردمـان در سده هیجدهم بعد از استقرار و رشد تجربه انسان بـاورى و تـوفیق علوم تجربى جدید احساس کردند در عالم روشنایى تـازه اى یـافته اند و با این احساس دوره اى را آغاز کردند که آن را عـصر روشنگرى (یا روشنایى) نامیده اند. روشنفکرى در چنین فـضـایـى و در چنین دورانى متولد شدو آیین آن پارادایم و الگوى پـذیرفته اندیشه ورزان گردید. در کشور ما نیز واژه روشنفکر یا هـمـان مـنـورالفکر از میانه هاى سده سیزدهم هجرى (دوره قاجار) وارد ادبـیـات سـیـاسى ـ اجتماعى جامعه شد; یعنى درست زمانى که ایـران بـدتـریـن شـرایـطـ اجـتـمـاعـى خـود را سـپرى مى ساخت.

مـنـورالـفـکـرهـا بـیش تر کسانى بودند که از یک سو به واسطه پـیـونـدهـایـى که با غرب داشتند شاهد دگرگونیهاى چشمگیر در آن دیـار بـودنـد و از سوى دیگر عقب ماندگى و نابسامانى کشور خود را مـى دیـدنـد و ایـن تـفاوت و فاصله ژرف را به تجزیه و تحلیل فـرهنگها باز مى گرداندند. نتیجه تحلیل آنان به طور معمول به بـزرگـداشـت عـنـاصـر فرهنگ اروپایى و پست شمارى فرهنگ وطنى مى انـجـامید. تعریف و احترام نسبت به خردگرایى غربى دین معتدل و هـمـراه بـا تساهل (وحتى بى دینى) نقادى سنتهاى

 

( 293 )

عرفى و دینى و دورى از آنها هـم علاقه مندى به ادبیات و هنر این جهانى جست وجوى بیش تر حقوق و آزادیـهاى انسانى و خلاصه هرچه که در فرهنگ سکولار اروپایى به عنوان نرم افزار پیشرفت و ترقى و یا به عنوان دستاورد آن تلقى مـى شـد. کسانى چون آخوندزاده ملکم خان طالبوت میرزا آقاخان کـرمانى و عده دیگرى پیش و پس از آنان از جمله کسانى بودند که منادیان این اندیشه در زمان خود بودند البته با تفاوتهاى چندى کـه در مـیـان آنان وجود داشت. شمارى شیفته و دلباخته کامل غرب بـودنـد و شـمارى نیز هم گیرنده و هم نقد کننده از غرب. در هر حـال مـوج روشـنـفـکرى و نواندیشى در کشور ما در فضایى بسیار آشـفـتـه و نـابـسـامـان پدید آمد و روشنفکران آن دوران اعتبار انـدیشه هاى خود را از تاریکى و نابسامانى اوضاع و احوال جامعه خودوام مى گرفتند.

بدین گونه چون از این گرداب هلاکت باید بیرون شد پس راه حل نیز هـمـان بـود کـه آنـان ارائـه مـى کـردند! البته کم ترین ویژگى روشـنـفـکـران در هرجامعه شناخت بیمارییها و عفونتهاى اجتماعى اسـت کـه در ایـن قسمت بیش تر موفقند اما آیا آنان در تجویز و ارائـه راه حل براى جامعه خود نیز توفیق یافته اند؟ این موضوعى اسـت کـه با مطالعه و ژرف اندیشى اوراق تاریخ بایستى به داورى در مورد آن پرداخت.

بارى روشنفکرى در کشورما. در چنین فضایى بارور مى گردد و غناى مـعـنـایى مى یابد معنایى که البته خالى از ابهام و ایهام نیز نـیـسـت و به واسطه همین

 

( 294 )

ابهام است که هنوز هم بازار مباحثه در ایـن مـورد از رونـق نیفتاده. لیکن در این مجال برآنیم که نخست تـعریف و ذهنیت حضرت امام (ره) را از این واژه مورد بررسى قرار دهـیـم و در مرتبه بعد موضع آن بزرگوار را در برابر روشنفکران به دیده تامل بنگریم:

تصویر امام از روشنفکران

 

روشـنفکر و روشنفکرى در سخنان امام معنایى بسیار روشن و دور از پیچیدگیهاى معمول دارد. مفهوم سازى اجتماعى ایشان چونان مفهوم سـازى پـیـامبران ساده و بى پیرایه است. پیامبران هیچ گاه با اصـطـلاحـات فـلاسـفه با مردم به گفت وگو نمى پرداختند و هیچ گاه ابـهام و ایهام در گفتمانهاى سیاسى ـ اجتماعى فضاى پیام رسانى آنـان را مه آلود نمى ساخت. امام نیز به همین گونه سخن مى راند و بـر همین مبنى ساده ترین تعبیرها و مفهوم ترین آنها را الگوى گفت وگوى خویش قرار مى داد.

ایـشان در بیش تر سخنان خود از واژه روشنفکر همان را اراده مى کـنـد کـه نـوع مـردم از واژه یاد شده فهم مى کنند; یعنى: (قشر تـحـصـیلکرده و دانشگاهى) (کسانى که با علوم جدید آشنا هستند) (مـتـفـکـران جـامـعـه) (صاحبان قلم و نویسندگان) و خلاصه گروه فـرهـیـخـتـه اى که اندیشه عمل و قلم آنان در رویدادهاى اساسى جامعه نقش بسیار کارآمدى مى تواند داشته باشد.

گفته هاى بسیارى از امام بیانگر چنین معنایى است از جمله:

(من امیدوارم که جوانهاى ما اساتید دانشگاه ما همه نویسندگان مـا روشـنفکرهاى ما هم بیدار بشوند... آن دسته ازنویسنده ها و روشنفکرها ازاساتید دانشگاه از معلمین....)1

(... از هم جدا کردند قشرهاى ملت را از هم جدا کردند روحانیون را از روشـنفکران از طبقات متفکر جدا کردند... روحانیون را در نـظـر شـمـا طـبـقه نویسنده و متفکر طورى قلمداد

 

( 295 )

کردند که حاضر نبودید از آنها یادى بکنید....)2

(... بـاید این طبقه روشنفکر و این طبقه اى که ـ عرض مى کنم که ـ کارآموز هستند خودشان را اصلاح بکنند....)3

(... بـا اخـتـلافاتى که پیدا بشود و اشخاص روشنفکر اشخاص صاحب قـلم اشخاص صاحب اطلاع و فکر اینها دنبالش را مى گیرند که قلم ها را بر مى دارند هر چه دلشان مى خواهد مى نویسند و....)4

بـا ایـن حال دامنه روشنفکران از دیدگاه امام بسیار گونه گون است. دست کم آنان را به گروههایى چند مى توان تقسیم کرد:

 

1. روشنفکر متعهد:

 

روشـنـفـکر متعهد کسى است که با برخوردارى از دانشهاى دانشگاهى ونـیز با این که امواج علوم تجربى جدید را پشت سرگذارده هنوز انـگـیـزه هـا و دل نگرانیهاى دینى خود را به کلى کنار نگذاشته اسـت. شـعـور دانشگاهى وى در برابر شعائر ایمانى اش نایستاده و بـخـش مـدرن انـدیـشه او فتوا به نابودى اندیشه سنتى اش نداده است.

هـمان طور که مى دانیم در نزاعها و کشمکشهاى پس از انقلاب یکى از مـهـم تـریـن بـحـثـهاى مطرح در جامعه اندیشه ورز ما مساله روشـنـفکرى و نسبت آن با دیندارى و در اساس با تعهد دینى بود و بسیار بوده اند و هستند کسانى که به خاطر اثرپذیرفتن از بحثهاى روشـنـفـکـرى در غـرب حکم به جدایى کامل میان این دو مقوله مى دهـنـد و در اصل روشنفکرى را فرزند لائیسم و سکولاریزم مى دانند و جـدایـى آن را از انـدیـشه و انگیزه مذهبى یکى از پیامدها و دسـتـاوردهاى جدایى ناپذیر این مهم مى شمارند. اما روشن بینى و عـمـلـکـرد بـسیارى از اندیشه وران دین باور از گذشته هاى دور تـاکـنون نشان داده است که روشنفکر با هر تعریف مثبت و سازنده اى از آن جـمـع نـاشـدنـى بـا گـرایشهاى دینى نیست و از مزرعه دیـنـدارى نـیز مى توان اندیشه انتقادى و

 

( 296 )

نواندیشى برداشت کرد.

امـام پیر روشن ضمیرى از همین تبار بود. امام نمونه برجسته اى از ایـن روشـنـفـکـران متعهد را استاد مطهرى مى داند و در پیام مـعـروف خـود بـه مـنـاسـبت سالگرد شهادت وى به همه متفکران و روشـنفکران متعهد سفارش مى کند: از آثار آن مرحوم استفاده کامل بکنند.

(مـن بـه دانـشـجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه مى کنم که کـتـابـهـاى ایـن استاد عزیز را نگذارند با دسیسه هاى غیراسلامى فراموش شود.)5

 

2. روشنفکر خودباخته:

 

امـام از جـمـله کسانى بود که سخت به هویت ملى و مذهبى قوم خود تـوجه داشت. منادى خودنگرى و خودیابى بود و از آنان که در بناى خـودبـاورى ایـن قـوم تـزلـزل و تردید مى افکندند سخت رنجور و دردمـنـد بـود. او که تمامى وجودش تلاوت و تکرار عزت و سرافرازى مـلـت خـویش بود نمى توانست فرهنگ باختگان وطنى را که با اندک نـسـیـم جلوه دین و دولت خود را با کالاى دگراندیشى غرب مبادله کرده بودند برتابد.

افزون بر آن ایشان علت بسیارى از نابسامانیهاى جامعه هاى شرقى را در هـمـین وابستگى فکرى و روحى روشنفکران و تحصیل کردگان آن دیـار بـه غرب مى دانست و در برابر مسیر اصلاح را جز در بازگشت به هویت خویشتن و خودباورى ترسیم نمى کرد:

(غرب در نظر یک قشرى از این ملت جلوه کرده است که گمان مى کنند غـیـر از غـرب هـیـچ خـبرى در هیچ جا نیست و این وابستگى فکرى وابـسـتـگـى عـقلى وابستگى مغزى به خارج منشا اکثر بدبختیهاى مـلـتـهـاسـت... در هـر امرى پیش مى آید از باب این که مغزهاى آنـهـایـى کـه در راس بـودند به طورى بار آمده بوده است که از خـودشـان بـلـکـه مـنـصـرف و قـبـلـه شان غرب شده بود. یکى از روشـنـفـکرهاشان متفکرین شان به اصطلاح گفته بود

 

( 297 )

که: ما تا همه چیزمان را انگلیسى نکنیم نمى توانیم یک رشدى بکنیم.)6

امام در ادامه راه اصلاح را چنین تصویر مى کند:

(در فرهنگ هم باید خودتان را پیدا کنید... این گمشده خودتان را پـیـدا کـنـید. گمشده شما خودتان هستید. شرق خودش را گم کرده و شرق باید خودش را پیدا بکند.)7

امـام این گروه از روشنفکران خودباخته را به دو دسته تقسیم مى کنند:

الـف. روشنفکران غافل یا فریب خورده: آن ساده باورانى که دل به جـلـوه هـاى ظـاهرى تمدن غرب باخته اند و بیرون شون قوم خود از نـابسامانیها را در تقلید کورکورانه از آن تمدن مى دانند غافل از آن کـه همین غرب قرنهاست با چپاول و استعمار ملت هاى دیگر را بـه سـوى شـوم بـخـتـى و نـابسامانى کشانده است و استعداد و سرمایه ملتهاى دیگر را هزینه پیشرفت و ترقى خود کرده است.

(نـویـسـنـده هاى ما بعضى از روشنفکرهاى ما بعضى از اشخاص که تـحـصـیل کرده هستند اینها هم یا این است که واقعا از حرفها و تـبـلیغاتى که در ظرف پنجاه سال اخیر یاد شده است گول خوردند و غـفـلـت دارنـد... و یـا بعضى از آنها با علم و اطلاع به این که مساله این طورى است دامن به آن مى زنند....)8

یا مى گوید:

(... اساتید دانشگاه ما همه نویسندگان ما روشنفکرهاى ما همه بـیـدار بشوند متوجه بشوند که غفلتها شده است تا حالا اغفالها مـا را کـردنـد مـغزهاى ما را عوض کردند... باید فکر این معنى بـاشـیـد که ما خودمان انسانیم خودمان فرهنگ داریم ما خودمان مـى تـوانیم تعلیم و تربیت کنیم و مى توانیم کار انجام دهیم.)9

ب. روشـنفکران مزدور و ستیزه گر: دسته دوم از روشنفکران وابسته کـسـانى

 

( 298 )

هستندکه امام آنان را افرادى با نیت و هدفهاى آلوده مى دانـد. کـسـانـى که در مرتبه هاى وابستگى به از خود بیگانگى و سـرسـپـردگـى کـامل رسیده اند و به همین دلیل هیچ گاه منافع و مـصالح ملت خود را نمى جویند و حتى در مسیر خودیابى و اصلاح قوم خویش بازدارنده هاى جدى پدید مى آورند.

امـام بـه شدت به این دسته بدبین است و در سخنرانیهاى گوناگون از آنان به عنوان اصلى ترین بازدارندگان اصلاحات یاد مى کند:

(... هـمـان طور که شما مى دانید ما مبتلا به یک طایفه روشنفکر هـسـتـیـم کـه هر اصلاحى در کشور مى خواهد بشود نمى گذارند. در گذشته شاه نمى گذاشت حالا اینها.)10

یا مى گوید:

(بـایـد ایـن طبقه روشنفکر و این طبقه اى که ـ عرض مى کنم که ـ کـارآمد هستند خودشان را اصلاح بکنند. این... مردم زود سالم مى شـونـد و دست نخورده اند. اینها ما هر چه داریم از این طبقه که ادعا مى کنند: ما روشنفکریم و ما حقوقدانیم و... و اینها ما هر چه داریم از اینها داریم صدمه مى خوریم....)11

امـام یـگـانـگى و همدلى گروه هاى گوناگون ملت را یکى از ارکان اصـلـى پـیروزى و همارگى انقلاب مى دانست و یکى از نقشهاى بسیار زشـت این دسته از روشنفکران را در بر هم زدن یکپارچکى همدلى و همراهى مردم مى شمرد:

(... بـا اخـتـلافاتى که پیدا بشود و اشخاص روشنفکر اشخاص صاحب قـلم اشخاص صاحب اطلاع و فکر اینها دنبالش را مى گیرند که قلم هـا را برمى دارند هر چه دلشان مى خواهد مى نویسند و موجب تشتت مى شوند... و ایجاد اختلاف مى کنند.)12

 

3. روشنفکران بى تفاوت:

 

دسـتـه دیگرى ازروشنفکران هستند که از صحنه هاى مبارزه همواره کـنـار

 

( 299 )

نـشـسته اند و تنها در میدان برداشت محصول حضور آنان را احـسـاس مـى کـنیم آن هم با یک انبان پر از ادعا و خواسته هاى سـیـاسى و اجتماعى. کسانى که فصلهاى گرم مبارزه را در ییلاق غرب بـه سـربـرده اند و در تابستان آرامش براى برداشت محصول رداى وطن پرستى تن کرده اند.

امام از آنان چنین یاد مى کند:

(... این ملت اینقدر خون داده است. اینقدر زحمت کشیده است. شما آن کـنـارهـا نـشستید تماشا کردید. مثل بسیارى از روشنفکرها آن کنار نشستند تماشا کردند.

ایـن جـوانـهـاى مـا... ریختند و کارها را انجام دادند. حالا که کـارهـا را انجام دادند اینها از آن طرف مرزها راه افتاده اند و آمـده اند این جا و با تذکره هاى نمى دانم درست یا غیر درست. ایـرانى اند اما بیرون بودند اینها بسیارشان. حالا آمده اند این جا و مى خواهند باز اخلال بکنند.)13

آرى بـه گـفـتـه امـام ایـنـهـا ایرانى اند اما بیرونى اند. شـناسنامه وطنى دارند; اما هویت دیگرى را پذیرفته اند. به همین دلـیـل سـالـیان سال در برابر اندوه و رنجهاى وطنى سکوت کرده اند. ایرانى اند اما بیرونى اند!

 

جدایى روشنفکران از روحانیت

 

از جـمـلـه مـقـولـه هـا و گزاره هاى بسیار پراهمیت در روشنگرى دیـدگاههاى امام در باب روشنفکرى مقوله بستگى و پیوند روحانیت و روشـنـفـکران است. این بستگى و پیوند از دیدگاه ایشان هم در پـیـدایـش طـبـقـه روشـنفکران کارا و اثرگذار بوده است و هم در سرنوشت نهایى این دو.

بـستگى و پیوند این دو طبقه در غرب نیز از گذشته هاى بسیار دور تـاکنون رخدادهاى بسیار سرنوشت سازى را پدید آورده است. تاریخ نـویـسـان هـزاره (قرون وسطى) را به سه دوره تقسیم مى کنند که واپـسـیـن دوره آن را دوره اسـکـولاسـتیک یا همان دوره مدرسى مى نـامـنـد. علت این نامگذارى از آن رو

 

( 300 )

است که بیش تر دانشگاههاى بـزرگ اروپـا در ایـن زمـان تـاسیس یافته اند. دانشگاه پاریس آکـسفورد و کمبریج در حدود 1200م. هایدلبرگ سال 1386م. کولونى 1389م. مـارفـورت1392م. لـوون 1425م. و لایـپـزیک 1409م. از این جمله اند.14

نکته درخور درنگ این است که: تمامى دانشگاههاى یاد شده به دست روحـانیان و کشیشان کلیسا تاسیس و اداره مى شدند. بنابراین در ایـن زمـان در عـمل جدایى میان مدارس علمیه و دانشگاهها وجود نـداشـت. دانشگاهها در دنیاى جدید غرب مرکز تحصیل دانش و علوم بـشـرى به شمار مى آیند و مدارس علمیه پایگاه آموزش علوم دینى.

یـگـانـگـى ایـن دو مرکز در دوره اسکولاستیک زمینه هاى گوناگون داشـت. شـایـد مـهـم تـرین آنها این عامل بود که در اساس جریان تـولـیـد و تـوالـد عـلمى و نیز جریان فرهنگ سازى تنها در دست متولیان کلیسا بود.

از یـاد نـمـى بریم که اروپا دوره اى پیش از این دوره را تجربه کـرده بـود کـه آن را عصر ظلمت نامیده اند (1000 ـ 600م.). عصر ظـلمت دوره اى است که از قرن ششم میلادى با تعطیل مدارس و مراکز فـرهـنـگـى آتـن بـه فرمان یوستن نیاتوسJustinian)( امپراطور مـسیحى رم شرقى آغاز مى شود و تا

 

( 301 )

اواخر سده دهم میلادى ادامه مى یابد.

این فرمان سبب مى گردد که بیش تر مراکز علمى در اروپا از رونق بـیـفـتـنـد آموزش فلسفه و علوم تجربى به کلى از گردونه زندگى عـلـمـى بـر کنار شود و سواد و فرهنگ و فرزانگى کیمیایى نادر و کـمیاب گردد. جالب توجه این است که در این دوره باز هم صاحبان کـلیسا (بویژه صومعه هاى سرزمین ایرلند) هستند که شعله کم فروغ دانـش و فـرزانـگـى را با سختى همچنان روشن نگاه مى دارند تا این دوره فترت و خمودى سپرى گردد.

کـشیشان و روحانیان دوره مدرسى وارث چنین وضعیتى هستند. بى شک پـشـتیبانى آنان از جریان علم و فرهنگ در عصرر ظلمت در این که آنـان بـتوانند در دوره مدرسى نیز تنها متولیان مراکز علمى تا دوره رنسانس باشند اثرگذار بوده است.

امـا بـا شروع دوره رنسانس کم کم تولید دانش و فرهنگ از قلمرو کـلـیـسا و کشیشان خارج مى شود و اندک اندک حوزه هاى علوم دینى مـسـیحیت از حوزه هاى تحصیل علوم غیردینى فاصله مى گیرند هر چـنـد صـاحبان کلیسا تا آنجا که فضاى جدید اجازه مى دهد در حفظ قـدرت و سیطره خود بر مراکز تولید فرهنگى مى کوشیدند لیکن این کـوشـشـها نیز به فرجامى نمى رسد و نتیجه تمامى این دگردیسیها تـولـد انـسـان دیگرى است که مى خواهد از هر نوع سیطره دین (چه نـظـرى و چـه عـملى) بر حوزه هاى: علم فلسفه سیاست هنر و... بـکـاهـد. انـسـانـى که ما امروزه او را انسان سکولار مى نامیم انـسـان سـکـولار فـرزند دوره رنسانس و عصر جدید اروپاست و دوره رنسانس خود بازتابى علیه قرون وسطى.

امـروزه در هـمـان مـدارس عـلـمـیـه اروپـایى (دانشگاههاى دوره اسـکـولاسـتـیک) که در قرنهاى: 13 و 14 به دست کشیشان بنیان شده بـود کـسـانى متولى و متکفل دانش و فرهنگ هستند که به هیچ روى ایـن مـقـولـه را بـر قائمه هاى دین استوار نمى کنند و جدایى و نـاسازوارى آنان با دین از اصول موضوعه دانشورى و دانشمندى به شـمـار مـى آیـد و

 

( 302 )

دانـشگاههاى عصرجدید در واقع از دستاوردهاى چنین نگرشى به علم و دانش است.

در تـاریـخ نـوانـدیـشى کشور ما نیز از یک دوره به بعد کم کم فـاصـلـه گـرفـتـن مـراکز تحصیل علوم جدید و حوزه هاى علمیه از یـکـدیـگـر را شـاهـد هـستیم. تاسیس نخستین مدرسه هاى جدید در واپـسـیـن سالهاى دوره قاجار و فرستادن گروهى از جوانان ایرانى بـراى تحصیل علوم جدید به کشورهاى اروپایى طلیعه این حرکت بود.

پـس از آن دانـشـگاه تهران در زمان رضاشاه بنیان نهاده شد و کم کـم مـدرسه هاى جدید و دانشگاهها از حوزه هاى علوم دینى بیش تر فـاصله گرفتند و در عمل در جامعه ما نیز دو مرکز موثر بر فرهنگ و سـرنـوشـت جـامعه که مستقل از یکدیگر عمل مى کنند پدید آمد. امـام در بـیـنـش اجـتماعى خویش وجود این دو مرکز و نیاز جامعه بدانان را به رسمیت مى شناسد.

با این که از مجموع سخنان ایشان به دست مى آید از جدایى این دو مـرکـز بـسیار دل نگران بود; اما هیچ گاه خواستار درهم آمیختگى یـکـى را در دیگرى نبود و این نکته را هیچ گاه به زبان نیاورد.

از چـنـیـن برخوردى به دست مى آید که امام جریان پیدایش این دو کـانون را یک فرآیند به طور کامل طبیعى مى داند و یا دست کم در مـورد زمـینه جدایى این دو کانون سکوت مى کند. با این حال وى مـعـتقد به رویارویى حوزه و دانشگاه نیست و باورها و اختلافها و جـداییهایى که بعدها در میان این دو نهاد به وجود آمده است یک جـریـان طـبـیـعى را نپیموده است. در منظومه سیاسى امام تئورى تـوطـئـه بـرخـلاف طعنها و تریدهایى که امروزه از سوى شمارى از روشـنـفـکـران دگـرانـدیش بر آن رفته است جایگاه بسیار ویژه و مـمـتـازى دارد. در اصـل رهبران سیاسى هر کشورى که تجربه عملى مـبـارزه هاى طولانى با بیگانگان و دست نشاندگان آنان را دارند نمى توانند وجود دستهاى ناپیداى فتنه گر را تنها یک توهم سیاسى کـه مـحـصـول نـاکارآمدى عقل سیاسى است بدانند. امام به روشنى چـنین دیدگاهى را

 

( 303 )

دنبال مى کند. با درنگ در آرا و موضع گیریهاى سـیـاسى ایشان به طور کامل روشن مى شود که چند موضوع به عنوان هـدفـهاى بلند راهبردى از اهمیت چشمگیرى برخوردار است که شاید سـرلـوحـه تـمـامـیت آنها مساله (وحدت) باشد. توجه امام به این مـقـولـه هـر بیننده و مخاطبى را به این اندیشه وا مى دارد که امام به جـد تاریخ سیاسى کشورها را مطالعه کرده و راز و رمز شکست ملتها را در جنبشها و حرکتهاى خرد و کلان شان نبود انسجام و وفاق ملى مـى دانـد و بـدین سان مى توان مقوله وحدت را به عنوان بالاترین ضامن پیروزى مبارزات ترجیع بند مواضع ایشان دانست.

(وحـدت) هـمـیـشـه نـیکوست و بر هم خوردن وحدت همیشه خوشایند دشـمـنـان. الـبـته پدیدآوردن اختلاف و برهم زدن وحدت بدون کمک عـوامـل و زمـیـنـه هاى درونى امکان پذیر نیست لیکن بالا گرفتن اخـتـلافـهـا و تـبـدیل و تحویل وضعیت به یک موقعیت به طور کامل بـحـرانـى و غـیـرقابل بازگشت به طور معمول به دست فتنه گران بیرونى انجام مى گیرد.

ایـن وحدت مرتبه ها و نمونه هاى بسیار دارد که یکى از مهم ترین آن نـمـونـه هـا وحـدت گروههاى فرهنگ ساز جامعه است; یعنى همان گـروهـهـایـى کـه نـرم افـزار حرکتها و راه و روش زندگى فردى و اجـتـماعى مردمان را فراهم مى سازند. به اعتقاد امام روحانیان و روشـنـفـکـران جامعه دو طبقه بارز هستند و یگانگى و همدلى و هـمـراهى آنان سبب سعادت و پیشرفت جامعه و جدایى و دشمنى میان آنـان سـبب سستى و فتور در پیشرفت و تعالى ملت خواهد بود; یعنى همان چیزى که خوشایند دشمنان و فتنه گران است:

(اگـر یـک دانشگاه صحیح ما داشته باشیم یا یک جبهه روحانى به تـمـام معنى روحانى داشته باشیم نخواهد اجازه داد به اجانب که هـمـه حـیثیت یک مملکت را از بین ببرند. از این جهت چون این دو جـبهه را آنها براى خودشان خطر مى دانستند حمله شان به این دو

 

( 304 )

جـبـهـه بـود منتهى فرم حمله شان فرق داشت... نقشه این بود که مـلـت جدا بشود از این دو قشرى که از آنها کار مى آمد. بین خود این دو تا هم جدایى انداختند به طورى که روحانیون بدبین بودند بـه دانشگاهها دانشگاهیها بدبین بودند به روحانیون و این نقشه اى بـود براى این که این قشرهاى موثر را از هم جدا بکنند و همه را از مـلـت جـدا بـکنند تا نتوانند اینها کارى انجام بدهند و آنها بهره بردارى خودشان را از این کشور بکنند.)15

امـام یـکـى از برکتهاى بسیار مهم این انقلاب را این مى داند که هـمـه گـروهـهـاى مـلت بویژه این دو گروه کارآمد را به یکدیگر نـزدیـک کـرد و زمینه هاى وحدت آنان را با یکدیگر فراهم ساخت و بـاز از هدفهاى شوم دشمنان این مى داند که به اشکال گوناگون مى خواهد به این وحدت آسیب برساند.

(در ایـن نهضت یکى از برکات این نهضت این بود که این قشرها را بـه هـم نـزدیـک کـرد. قشر دانشگاهى با قشر روحانى و طبقه جوان روحـانى اینها باهم نزدیک شد. همکار شدند و همه به سایر

 

( 305 )

طبقات مـردم نـزدیک شدند... این نزدیک شدن این قشرها به هم متحد شدن ایـن قشرهایى که از هم جدا بودند با تایید خداى تبارک و تعالى و بـا این که همه مقصدشان یک مقصد الهى بود این سد عظیم که... مـمـکـن نـمى دانستند این سد شکسته شود این سد را شکست... حالا بـراى این ملت... یک نقشه دیگرى دارند پیاده مى کنند... حالا در صدد این برآمده اند که اینها را از هم جدا کنند.)16

 

امام و اندیشه اسلام منهاى روحانیت

 

پـیـش از پـیـروزى انـقلاب در میان پاره اى از روشنفکران ملى ـ مـذهـبى اندیشه اى وجود داشت که بر اساس آن هیچ جایگاه ویژه اى بـه روحـانـیـت به عنوان حریم داران مکتب و دین ویژه نشده بود. گـویـا ایـن روشنفکران از یاد برده بودند که سرمایه دیندارى که آنـان در کـف دارنـد مـیراث و محصول رنجهاى کسانى است که آنان امـروز ارزش و بـهـاى کـار آنان را یکسره انکار مى کنند. پس از پـیـروزى انـقـلاب نیز با وجود این که انقلاب نقش روحانیت را در حـرکتها و سرنوشت جامعه دینى برجسته تر ساخت با این حال همان مـدعـیـان کـمـیـن کرده بودند که کاستیهاى روحانیان را به رخ بـکـشـنـد و جـار بـزنـنـد تا آن که از استوارى و توانایى نقش بکاهند.

اگـر بـه انـدیـشه هاى امام بر گردیم مى بینیم که ایشان با پى گـیـرى تـمـام به این موضوع توجه دارد. از نظر امام پیوند میان امـام و روحـانیت یک پیوند ناگسستنى است و روحانیت در چند ضلعى نـگـاهـدارى اسـلام و تدین یکى از اضلاع و ارکان اصلى به شمار مى آیـد. بدین لحاظ هر نوع لطمه و خدشه به چهره و جنبه خوشایند و کـارآمـد روحـانیت لطمه به اسلام و اصل دین خواهد بود. به همین دلـیـل امـام بـارهـا در بـرابر روشنفکرانى که از اندیشه (اسلام مـنـهـاى روحـانـیت) دفاع مى کردند موضع مى گرفت و با کم ترین بـهـانـه به گونه اى روشن دیدگاه آنان را مورد انتقاد قرار مى داد. بـه اعتقاد امام اگر هر

 

( 306 )

موجودى ابزار و تواناییهاى دفاعى و سـازوکـارهـاى حـفظ و پاسدارى از خود را دارد در مورد اسلام روحـانـیـان ژرف انـدیش و آگاه افزون بر اصل اجتهاد مهم ترین رکـن پـایـدارى و پـویایى اسلام و قلب و مغز سازوکارهاى نیروهاى نـگـهـبانى کننده اند از قضا ایشان همین رکن را به شدت در خطر مـى دیـد. الـبـتـه هم خطر درونى که در جایگاه هاى مختلف به آن اشـاره کـرده و هم خطر بیرونى که گاه از سوى دشمنان دانا و گاه از سوى دوستان نادان متوجه آن مى شود:

(... مـن بـه تمام این جناحهایى که براى اسلام خدمت مى کنند چه جـناحهاى روحانى که از اول تا به حال خدمت کرده و مى کنند و چه جـنـاحـهـاى دیـگر از سیاسیون و روشنفکران که به اسلام خدمت مى کـنـند من به همه اینها علاقه دارم و از همه گلایه هم دارم. اما عـلاقه دارم: براى این که هر مسلمانى و هر انسانى نسبت به افراد و گـروهـهایى که براى اسلام قلما و قدما خدمت مى کنند چاره اى نـدارد جـز ایـن که به آنها علاقه داشته باشد... از طرفى از این گـروه گـلایه هم هست گلایه ارادتمندانه. اما از گروههاى روشنفکر و دانـشـگـاهـى و محصلین جدید ایدهم الله و آنان که خدمتگزار اسـلامند که خداوند تاییدشان کند گلایه دارم براى آن که مى بینم در بـعـضـى از نـوشته هایشان راجع به فقها و راجع به فقه اسلام راجـع بـه عـلماء اسلام زیاده روى کرده اند حرفهایى زده اند که مـنـاسـب نـبوده. البته غرض ندارند و من مى دانم از روى سوءنیت حـرف نـمى زنند و مغرض نیستند مى خواهند براى اسلام خدمت کنند لکن اطلاعاتشان کم است....)17

در ادامه همین فراز مى گوید:

(... ایـن طـور نـیست که شما خیال کنید و بگویید ما اسلام را مى خـواهیم اما ملا

 

( 307 )

نمى خواهیم مگر اسلام بدون ملا مى شود؟ مگر شما بـدون ملا مى توانید کارى انجام دهید؟ این ملاها هستند که جلو مى افـتـند و کار انجام مى دهند. اینها هستند که جانشان را فدا مى کـنـند... گله من از روشنفکران که به اسلام خدمت مى کنند خصوصا آقـایانى که در خارج کشور هستند... در عین حال که به آنان علاقه دارم ایـن اسـت کـه: این جناح بزرگى را که ملت پشت سرش ایستاده کـنـار نـزنـیـد نـبـاید خدمتهاى علماى اسلام و آخوند جماعت را نـادیـده بـگیرند و بگویند (ما اسلام منهاى آخوند مى خواهیم)... مـثـل ایـن اسـت که بگویید اسلامى را مى خواهیم که سیاست نداشته بـاشد. نگویید ما اسلام را مى خواهیم ملا نمى خواهیم این برخلاف عـقـل اسـت... اسـلام بى آخوند اصلا نمى شود... پیغمبر هم آخوند بـود. پـیـغـمبر اکرم(ص) یکى از آخوندهاى بزرگ است. در راس همه عـلـما رسول الله است. حضرت صادق(ع) هم یکى از علماى اسلام و در راس فقها مى باشد.)18

از ایـن فراز بلند به روشنى به دست مى آید که امام روحانیت را دنـبـالـه و ادامـه دهنده حرکت انبیا و اولیا در بنیان نهادن و نـگهدارى از حریم دیندرى مى داند و همان گونه که نقش پیامبر(ص) و مـعـصـومـان(ع) به عنوان ارکان مقوم دیندارى غیر درخور انکار اسـت نقش روحانیت نیز از نظر ایشان همان حکم را دارد. دقت نظر و ژرف بـیـنى ایشان در شناساندن کسانى که پشتیبان اندیشه (اسلام مـنهاى روحانیت) هستند بسیار درخور توجه است. مقایسه دو شعار:

(جـدایى اسلام از روحانیت) و (جدایى دین از سیاست) در کلام ایشان و تـعـبـیر این گفته در عملکرد بسیارى از دگراندیشان وطنى نشان داد کـه هـر یک از شعارهاى یاد شده در یک شبکه و منظومه گسترده اعـتـقادى پیامدهاى ویژه خود را دارد. هر یک از اینها دیگرى را

 

( 308 )

بـه یـاد مـى آورد و موجى است که تا دورترین نقطه فضاى اعتقادى جـامـعه را آشفته نکند از حرکت باز نمى ایستد. این گونه شعارها را نبایستى به عنوان یک تک بیت منفرد در مجموعه اشعار روشنفکرى بـه شـمـار آورد بـلـکه مصراعى است که تا پایان غزل همچنان به یـادآورنـده مـعـانـى تـازه اى است. همان کسانى که از تز (اسلام منهاى روحانیت) دفاع مى کنند همانان هستند که اساسا پیـرو جـدایـى دیـن از سـیـاست هستند و نیز دیگر اندیشه هایى که امروزه سکه رایج دگراندیشى است.

 

امام و دکتر شریعتى

 

دکـتـر شـریـعتى از جمله روشنفکران دینى است که در حیات فکرى و اجـتماعى جامعه ایرانى پیش و پس از انقلاب نقش درخورى بر عهده داشـتـه اسـت. گـویـا این نکته اى است که موافقان و مخالفان وى بـرآنند. البته شمارى از علاقه مندان به دکتر نقش سازنده او را تـا حـد نـقـش احیاگرانى چون سید جمال و اقبال بالا مى برند که ایـن مـوضـوع بـایـستى به کمک دلیلهاى کافى مورد نقد تاریخى و اجـتـمـاعـى قـرار گـیـرد. شمارى از مخالفان نیز با وارد کردن اتـهـامـهایى به وى بر نقش غیرسازنده وى در سیر تکاملى اندیشه دیـنـى معاصر پاى مى فشارند که این نیز سخت مورد درنگ و مناقشه است. همه اینها به دلیل این است که جامعه فرهنگى هنوز آن گونه کـه بـاید به ابزارهاى سره از ناسره شناسى و نقادى عالمانه دست نیافته و محیط هاى فرهنگى ما همچنان از زیاده رویها و هیجانهاى عوامانه آکنده اند.

بـارى بـه نـظـر مـى رسـد دکتر به عنوان یک موضوع درخور بحث هـمچنان شادابى و تازگیهاى خود را حفظ کرده است. جالب توجه این اسـت کـه سـالـهـا ایـن مـوضوع در زمان حیات امام مورد شکستن و اسـتـوار کـردن ایـن و آن قـرار گـرفت قبض و بسط هایى نیز در بـزرگداشت وى در پاره اى هنگامها و در پاره اى هنگامهاى دیگر پـوشـاندن شخصیت و نقش او رخ داد; اما با این حال کم تر اظهار نظر روشن و همگانى از سوى امام در این باب شنیده شد.

 

( 309 )

همین امر بـه مـوافقان و مخالفان دکتر مجال مى داد تا پرونده این موضوع را پـایـان یـافـتـه نبینند و همچنان باب گفت وگو درباره آن را گشوده بدانند.

امـا به راستى موضع امام در برابر این موضوع چه بود؟ چرا ایشان در برابر موضوع چنین حساسى بیش تر موضع سکوت را اختیار کرد؟

گویا در این مورد تنها اظهار نظر روشن امام که شایستگى استناد دارد هـمـان پـاسـخى است که ایشان پس از فوت دکتر در پاسخ به تـلگرافهاى گوناگونى که از گوشه و کنار جهان به عنوان تسلیت به ایـشـان رسـیده بود ارائه داد این پاسخ خطاب به دکتر یزدى است کـه واسـطـه انتقال پیام ایشان به دانشجویان انجمنهاى اسلامى در اروپا و آمریکا بود:

 

بسمه تعالى

 

جناب آقاى یزدى ایده الله تعالى

پـس از اهـداء سـلام تلگرافهاى زیادى از اروپا و آمریکا از طرف اتـحـادیه انجمنهاى اسلامى دانشجویان در اروپا و انجمنهاى اسلامى دانشجویان در آمریکا از بخشهاى مختلف و از سایر برادران محترم مـقـیـم خـارج کشور ایدهم الله تعالى در فقد دکتر على شریعتى واصـل شـد و چون جواب به تمام آنها از جهاتى میسر نیست و تفکیک صـحـیح نمى باشد از جناب عالى تقاضا دارم تشکر این جانب را به هـمـه برادران محترم ایدهم الله تعالى ابلاغ نمائید. این جانب در ایـن نفسهاى آخر عمر

 

( 310 )

امیدم به طبقه جوان عموما و دانشجویان خارج و داخل اعم از روحانى و غیره مى باشد.

امید است دانشمندان و متفکران روشن ضمیر مزایاى مکتب نجات بخش اسـلام کـه کـفیل سعادت همه جانبه بشر و هادى سبل خیر در دنیا و آخـرت و حـافـظ استقلال و آزادى ملتها و مربى نفوس و مکمل نقیصه هـاى نـفـسانى و روحانى و راهنماى زندگى انسانى است براى عموم بیان کند.

مـطمئن باشند با عرضه اسلام به آن طور که هست و اصلاح ابهامها و کجرویها و انحرافها که به دست بدخواهان انجام یافته نفوس سالم بـشر که از فطرت الله منحرف نشده و دستخوش اغراض باطله نگردیده یکسره بدان روى آورند و از برکات و انوار آن بهره مند شوند.

من به جوانان عزیز نوید پیروزى و نجات از دست دشمنان انسانیت و عمال سرسپرده آنها مى دهم.

طـبـقـه جوان روشن بین در خارج و داخل روابط خود را محکم و در زیـر پرچم اسلام که تنها پرچم توحید است یک دل و یک صدا از حق انـسـانـیت و انسانها دفاع کنند تا به خواست خداوند متعال دست اجـانـب از کـشـورهاى اسلامى قطع شود و باید با کمال هوشیارى از عـناصر مرموزى که درصدد تفرقه بین انجمنهاى اسلامى است و مطمئنا از عـمـال اجـانب هستند احتراز کنند و آنها را از جمع خود طرد نمایند.

 

واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا.

 

والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته

 

روح الله موسوى خمینى شعبان المعظم 1397

 

امام در واقع با این پیام بار دیگر بر موضع سکوت خود در باره شـخـصـیـت و افـکار دکتر پاى فشرد سکوتى که برابر قاعده معناى خـاصـى را تـداعـى مـى کرد. دلیلها و شرایط چنین پاسخى را آقاى فـردوسـى پـور که از مدتها پیش امام را در نجف همراهى

 

( 311 )

مى کرده است این گونه شرح مى دهد:

(پـس از درگـذشـت آقاى دکتر شریعتى در 29 خرداد ماه 1356 آقاى دکـتـر یـزدى بـه نـجـف اشـرف آمـد و مدت اقامتش 12 روز به طول انـجـامید... در یکى از شبها دکتر یزدى عنوان کرد که: شما براى دکتر شریعتى هیچ کار نکردید!...

سوال شد: ما چه کارى مى توانیم بکنیم؟

گـفـت: مى توانید مجلس ختم بگذارید... تسلیت نامه اى بنویسید و مخابره کنید و....

لـذا شـب بـعـد در مـنـزل آقاى فاضل فردوسى جلسه اى تشکیل شد و بـرادران شـرکـت کـردنـد و در غیاب آقاى یزدى تبادل نظر و راى گـیـرى به عمل آمد و تصویب شد که این دو کار; یعنى انعقاد مجلس و تـرحـیـم و نـوشتن تسلیت نامه را انجام دهیم مشروط بر آن که امام(س) منع نکنند.

همان شب تسلیت نامه را نوشتم و به نظر برخى از دوستان رسید که مـورد پـسند آنان واقع شد. بنا شد من خودم محضر امام(س) برسم و گـزارش دهـم و نـظـرشـان را بـگیرم... فردا صبح اول وقت از درب انـدرون دق الـبـاب کـردم آقاى حاج على در را باز کرد. پرسیدم امـام کـجـایـنـد؟ گفت: بالاى بام قدم مى زنند. نوشته را دادم و گـفـتـم: روى مـیز امام بگذار تا وقتى آمدند مطالعه بفرمایند و نـتـیـجه را بعدا از شما مى گیرم. به خانه برگشتم بلافاصله کسى در را کوبید. آقاى حاج على بود. گفت: امام فرمودند زود بیا.

بلادرنگ خدمتشان رسیدم. دیدم تسلیت نامه در مقابل ایشان روى میز کـوچـکى قرار دارد. نشستم. فرمودند: دکتر شریعتى خوب مى نوشت و خوب بیان مى کرد ولى اشتباهاتى داشت که اى کاش آن اشتباهات را نـداشـت... آن گاه فرمودند: آنچه در این تسلیت نامه نوشته اید مطلق است همه نوشته هاى او را تایید کرده اید و

 

( 312 )

این دروغ است. اگـر پـرانـتـز بـاز کنید و برخى را استثناء کنید آبروى وى را برده اید! بنابراین چه داعى دارید این کار را بکنید؟)20

پس از این برخورد حضرت امام خود پاسخ نامه اى به کلیه پیامهاى تـسلیتى که به ایشان رسیده بود تنظیم مى کند که در آن هیچ گونه اظـهـار نظر مثبت یا منفى در باب دکتر دیده نمى شود. البته شک نیست که امام دکتر را شخصیتى خدمتگزار و داراى نیت خیرخواهانه مـى دانـسـت لیکن به خاطر این که اشتباههاى دکتر از طرف برخى هـواداران تـنـدرو وى مـورد سوء استفاده قرار نگیرد و نیز توده هـاى مردم بویژه گروههاى متفکر جامعه تحت تاثیر این اشتباهها واقـع نـشـوند از تایید کلى دکتر چشم پوشیدند. در همین راستا سـخـنان مقام معظم رهبرى در یکى از مصاحبه هاى خود در سال 1360 بسیار راهگشاست:

(بـه نظر من شریعتى برخلاف آنچه که همگان تصور مى کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست; یعنى از شـگـفـتـیهاى زمان و شاید از شگفتیهاى شریعتى این است که هم طـرفـدارانش و هم مخالفانش نوعى همدستى با هم کرده اند تا این انـسـان دردمـنـد و پـرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمى به اوسـت. مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتى تمسک مى کنند و این مـوجـب مـى شود که نقاط مثبتى که در او بود را نبینند. بى گمان شـریـعـتـى اشـتـبـاهـاتـى داشت و من هرگز ادعا نمى کنم که این اشـتـبـاهـات کوچک بود; اما ادعا مى کنم که در کنار آنچه که ما اشـتـبـاهـات شـریـعـتى مى توانیم نام بگذاریم چهره شریعتى از بـرجـسـتگیها و زیباییهایى هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خـاطر اشتباهات او برجستگیهاى او را نبینیم. من فراموش نمى کنم کـه در اوج مـبـارزات که مى توان گفت که مراحل پایانى قال وقیل هـاى مـربـوطـ به شریعتى محسوب مى شد امام در ضمن صحبتى بدون ایـن کـه

 

( 313 )

نـام از کـسـى ببرند اشاره اى کردند به وضع شریعتى و مـخالفتهایى که در اطراف او هست. نوار این سخن همان وقت از نجف آمـد و در فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود. در آن جا امام بدون این که اسم شریـعـتى را بیاورند این جور بیان کرده بودند: کسى را که خدماتى کـرده (چـیـزى نـزدیک به این مضمون) به خاطر چهار تا اشتباه در کـتـابـهایش بکوبیم این صحیح نیست. این دقیقا نشان مى داد موضع درسـت را در مـقـابـل هـر شخصیتى و نه تنها شخصیت دکتر شریعتى مـمـکـن بـود او اشـتـباهاتى بعضا در مسائل اصولى و بیانى تفکر اسـلامـى داشـته باشد. مثل توحید یا نبوت و یا مسائل دیگر. اما ایـن نـباید موجب مى شد که ما شریعتى را با همین نقاط منفى فقط بـشـنـاسـیم. در او محسنات فراوانى هم وجود داشت که البته مجال نیست که الان من این محسنات را بگویم....)21

پى نوشتها:
 
1. (صـحیفه نور) مجموعه رهنمودهاى امام خمینى ج105/10 وزارت ارشاد.
 
2. همان ج100/5.
 
3. همان ج202/8.
 
4. همان.
 
5. همان ج51/12.
 
6. همان ج183/11.
 
7.همان.
 
8. همان ج258/9.
 
9. همان ج105/10.
 
10. همان ج90/12.
 
11. همان ج204/8.
 
12. همان.
 
13. همان ج101/7.
 
14. (مـبـانـى و تـاریـخ فـلـسـفـه غرب) ر.ک هالینگ دیل ترجمه عبدالحسین آذرنگ/123 کیهان.
 
15. (صحیفه نور) ج215/7.
 
16. همان.
 
17. (بـررسـى و تـحلیلى از نهضت امام خمینى) سید حمید روحانى ج3/259.
 
18. همان/261.
 
19. (شریعتى در نگاه مطبوعات) ج398/1.
 
20. (هـمـگـام بـا خـورشـیـد) خـاطرات حجه الاسلام فردوسى پور از امام/240 ـ 238.
 
21. شریعتى در مطبوعات ج451/1