… از گذشته هاى بسیار دور تاکنون سرمایه هاى بسیارى از نبوغ و استعداد انسانى را در مسیر تفکر فلسفى هزینه کرده ایم و این کار میراث فرهنگى ارجمند و شگرفى براى ما به ارمغان آورده است. نابغه هایى چون: کندى فارابى ابن سینا ابن رشد سهروردى میرداماد و ملاصدرا نه تنها شالوده هایِ فرهنگ و تمدن اسلامى هستند بلکه در پاره اى موارد به نظر مى رسد در تأسیس یا بازسازى فرهنگ غرب نیز نقش داشته اند. بى شک نمى توان قدر و قیمت این بزرگان را به عنوان میراثهاى فکرى و فرهنگى جامعه اسلامى نادیده انگاشت امّا با این حال اگر مى خواهیم این میراث بزرگ تمامى استعداد درونیِ خود را براى ما آشکار سازد و تمدن اسلامى بتواند از تمامى انرژى رها شده آن در جهت بازسازى شالوده هاى آینده بهره ببرد لازم به نظر مى رسد در این میراث با مداقّه بیش تر و نقادى به قاعده ترى نظر افکنیم و به پرسشهاى عبرت آموزى که در همین باب مطرح بوده و هست به دقّت و حَزم پاسخ گوییم.
این پرسش که (فلسفه چیست؟ و چه اثرى بر حیات آدمى دارد؟) پرسش تازه
( 12 )
اى نیست. براى کسانى که نگران فرهنگ و تمدن اسلامى هستند نیز این پرسش بسیار مهم همواره مطرح بوده که به راستى فلسفه اسلامى چه اثرى بر حیات فردى و جمعى مسلمانان گذاشته است؟
کندى بوعلى و ملاصدرا چه نقشى در تمدن اسلامى گذارده اند؟
تمدن به عنوان مجموعه دستاورد مادى و معنوى یک جامعه تا چه حد وامدار اندیشه هاى فیلسوفانه است؟ و اندیشه هاى عقلانى و انتزاعى خداوندان خرد و فلسفه تا چه حد در سرنوشت عینى و حقیقى جامعه کارگر بوده است؟ بى گمان پاسخِ به این پرسش و مسائل متکى بر شناخت بنیادین از احوال و اطوار تمدنها و راز و رمز فراز و نشیب آنهاست.
تعبیر شایعى از تمدن شناسان نقل مى کنند که مفاد و مضمون آن چنین است:
روح هر تمدن را عقلانیتى که پشتوانه آن است تشکیل مى دهد. تمدنهاى بزرگ و پایدار به درختان تناورى مى مانند که ریشه هاى عمیق و ژرف دارند و تمدنهاى ضعیف و ناپایدار همچون گیاهان تک ریشه در سطح مى رویند و با اندک نسیم حادثه از بُن فرو مى ریزند و بنیانِ این تناورى و رنجورى در قدرت و توانِ عقلانیِ آنها نهفته است. افول و علوّ تمدنها نیز در گرو قوت و ضعف همین ریشه هاست که در بسترهاى تاریخى قوام مى یابند و فضاى تنفس عقلانى جامعه را مى سازند.
نبرد و گفت و گوى تمدنها هم برخلاف ظاهر آن که در هیأت درگیرى سخت افزارها جلوه مى کند چیزى جز رویاروییِ آن عقلانیتها با یکدیگر نیست. از نگاه صاحبان این اندیشه مدنیت پویش و سیرى است که در آن یک جامعه تمامى قوا و استعدادهاى درونى خود اعم از: عقل احساس و ذوق توان فن آورى معنویت و روحانیت و حتى استعداد شیطنت و شرارت خود را به صورت
( 13 )
سازمان یافته در جهان بیرون مجسم و متبلور مى سازد. این سیر و پویش یک حرکت جمعى است و در آن برخلاف تفاوت در حیثیت و استعداد افراد جامعه برآیندى از این قوا و تواناییها بروز و ظهور مى یابد و نیز در این حرکت پله اى اگر چه تمامى قواى درونى جامعه سهم دارند لیکن به دلیل این که سازماندهیِ این همه حکم صورت را براى تمامى آن مواد ایفا مى کند و این سازماندهى در اساس یک حرکت و پویش عقلى است مى توان از عقلانیت جمعیِ آن جامعه به عنوان مهم ترین انگیزه قوام بخش تمدن یاد کرد.
در تأیید این نکته نمونه هاى بسیارى مى توان یادکرد که شاید بارزترین آنها تمدن غرب باشد. بیش تر براى تمدن غرب سه دوره قایل مى شوند و همین سه دوره را به فلسفه غرب نیز نسبت مى دهند. تمدن یونان (و رُم) تمدن قرون وسطى و تمدن جدید غرب دوره هایى است که به ترتیب با سه دوره فلسفه در غرب یعنى فلسفه یونان فلسفه قرون وسطى و فلسفه جدید غرب برابرى مى کند و حتى فلسفه هاى معاصر غرب نیز حکایت از آغاز دوره دیگرى در تمدن آن سرزمین دارد که امواج نخستین و پیش درآمدهاى آن را از نیمه قرن بیستم تاکنون شاهد بوده ایم.
بدین سان به فتواى صاحبان این نظریه تورّق اوراق فلسفه در غرب معادل تورق ادوار تمدن غرب است و با مطالعه این دفتر بر اطلاعات آن دیگرى نیز مى توان اشراف و آگاهى کامل یافت.
بدون این که قضاوتى درباره درستى و دقت این گفته ها در باب تمدن و عقلانیت غرب داشته باشیم همین موضوع را در مورد تمدن اسلامى پى مى گیریم.
در توضیح پیوند و نسبت میان فلسفه و تمدن اسلامى دیدگاههاى ناهماهنگى
( 14 )
وجود دارد:
1. از یک سو شمارى بر این باورند که هیچ گونه پیوندى میان این دو موجود نیست. فلسفه اسلامى فلسفه اى آسمانى و انتزاعى است که به دلیل همین ویژگى هرگز نمى تواند در زندگیِ زمینیِ انسانها نقش و اثرى داشته باشد. گفتنى است که تحلیل گران علوم عقلى فلسفه هاى مختلف را به اعتبار میزان اثرگذارى آنها بر روند حیات بشر به دو دسته تقسیم مى کنند:
1. فلسفه هاى وجودى(existential philosophy)
2. فلسفه هاى عقلى ـ ذهنى(Intellectual philosophy)
تفاوت این دو دسته در نوع مسایلى است که آنها بدان مى پردازند. دسته نخست بیش تر به مسائلى مى پردازد که تحلیل و شرح آنها در دگرگونى حیات فردى و اجتماعى ما اثر مستقیم و عمیق دارد. مسائلى چون: معنى و مفهوم زندگى معناى سعادت و خوشبختى مسأله آزادى و عدالت و مسائل دیگرى از این دست. لیکن فلسفه هاى عقلى ـ ذهنى بیش تر به مباحثى مى پردازند که دستاورد تلاشهاى عقلى بشر در آن زمینه هر چند دستاوردهاى علمى فراوانى به دنبال داشته باشد لیکن به گونه مستقیم و ژرف اثر چندانى در حیات او پدید نمى آورند. مسائلى مانند بحث پردامنه فلاسفه از حقیقت ماده و صورت جوهر و عرض قوه و فعل و مسائل دیگرى چون اینها.
صاحبان این نظریه معتقدند: فلسفه اسلامى نیز از جمله فلسفه هاى عقلى ـ ذهنى به شمار مى آید و به همین دلیل نباید از آن انتظار ایجاد تحول در حیات جامعه اسلامى را داشت و تجربه تاریخى تمدن اسلامى نیز بر همین موضوع مهر تأیید مى نهد.
2.از سوى دیگر صاحب نظرانى وجود دارند که به پیوند و بستگى میان فلسفه
( 15 )
و تمدن اسلامى باور دارند; اما این پیوند و بستگى را یک نوع بستگى منفى ارزیابى مى کنند یعنى از نظر آنان فلسفه اسلامى در روند کلى حیات تمدن اسلامى اثر گذار بوده لیکن این اثرگذارى از نوع اثر گذارى است که یک ویروس خطرناک و آفت زا در یک بدن سالم و با نشاط پدید مى آورد. به اعتقاد آنان نرم افزار تمدنِ اسلامى آن روح معنویتى است که توسط آموزشهاى دینى در جامعه اسلامى پدید آمده و همین آموزه ها عامل رشد و اعتلاى تمدن اسلامى بوده است. اما از آن زمانى که ویروس فلسفه از راه ترجمه متون یونانى وارد جامعه اسلامى شد بیمارى و رخوت تمامى جامعه اسلامى را فراگرفت. البته چندین قرن زمان نیاز بود تا آثار و نشانه هاى بالینیِ این مرض در بدن رنجور تمدن اسلامى ظاهر گردد و پس از آن بود که انحطاط روز افزون جامعه اسلامى بروز کرد.
3. اما در مقابل دو نظریه یاد شده نظریه سومى ابراز شده که معتقد به پیوند مثبت میان فلسفه و تمدن اسلامى است. بر پایه این نظریه همان گونه که اشاره شد پشتوانه هر تمدن عقلانیتى است که نقش برنامه و نرم افزار را براى حرکتهاى آن ایفأ مى کند. و تمدن اسلامى نیز از این قاعده مستثنى نیست. صاحبان این نظریه بر این باورند آموزشهاى درون دینى در جامعه نوپاى اسلامى اولین ماده آن عقلانیت را براى تأسیس تمدن عظیم و فاخر پى افکند. در ادوار و قرنهاى بعد صورتهایى بر این ماده پوشیده شد که در مجموع روح حرکتهاى اجتماعیِ این تمدن را رقم مى زد. ورود فلسفه در جامعه اسلامى نه تنها با دشوارى و مانع صورت نپذیرفت بلکه استعداد شگرف فرهنگ اسلامى در جذب و هضم آن به رشد عقلانیت و تناور شدن تمدن اسلامى کمک شایان بخشید.
( 16 )
کم کم و آهسته آهسته از بستر این اقیانوس موّاج اندیشه وران برجسته اى چون: فارابى و ابن سینا رازى و ابوریحان و خواجه نصیر برخاستند که هر یک در عصر پر شور و هیجان خود منشأ آثار پربرکتى شده اند. و در زمانى این شجره طیبه از شادابى و ثمردهى بازماند که حرامیان در فرهنگستان تمدن اسلامى دست به یغما و تار و مار عقلانیت گشودند و از این چپاول خردورزى بر پیکره فرهنگ اسلامى زخمها رویید.
ظاهرگرایى اشعرى گرایى و صوفى گرایى سرزمین پرحاصل تمدن اسلامى را با خشکسالى عقلانیت رو به رو گردانید..
تمامى درختهاى اندیشه و فرهنگ در این سرزمین خشک شد و شادابى از تمامى سبزه زارهاى خردمندى رخت بربست بر جامعه اسلامى جمود و قشرى گرایى حاکم گردید و همین امر زمینه هاى واپس گرایى تمدن اسلامى را فراهم کرد.
صاحبان این نظریه به این باورند اگر نمودار اوج و افول عقلانیت را در جامعه اسلامى بر اساس متغیر زمان ترسیم کنیم این نمودار با منحنى اوج وحضیض تمدن اسلامى همسازى و برابرى کامل دارد. نقطه اوج (و قله اعتلاى) این دو منحنى قرنهاى چهارم و پنجم هجرى قمرى است که نابغه هایى چون: ابن سینا و فارابى و بیرونى را در دل خود جاى داده است و بیش ترین رشد فلسفه و دانش و فن آورى را (در جامعه اسلامى) در این دوره شاهد هستیم.
این بدان معناست که رونق بازار فلسفه به رونق تمدن اسلامى مدد رسانده و هر چند این فلسفه کالایى برون وطنى براى شهروندان جامعه اسلامى به شمار مى آید لیکن هاضمه و استعداد عقلانى جامعه اسلامى از این تحفه بیگانگان نه تنها دچار سنگینى مزاج نگردید بلکه با گرفتن شالوده هاى آن و دمیدن روح
( 17 )
معنوى در آن پشتوانه اى عظیم براى رشد حرکتهاى فرهنگى و اجتماعى خود فراهم آورد.
اکنون مى توان بر اساس نظریه سوم قراءت نوینى از نقش بزرگانى چون ملاصدرا در جامعه اسلامى ارائه کرد. پیش از این صدرالمتألهین را تنها به عنوان یک مؤسس و نظریه پرداز در فلسفه و حکمت الهى مى شناختیم اما اکنون مى توان از نقش بنیادین وى در احیاى تمدن اسلامى سخن گفت. بعد از ضربه هاى مهلکى که فلسفه و به معناى کلان آن خردباورى در جامعه اسلامى از طرف عقل ستیزانى چون ابوالحسن اشعرى و غزالى دریافت کرد هیچ کس به اندازه ملاصدرا در احیاى عقلانیت در سرزمینهاى اسلامى نتوانسته نقش کارا و مفید بیافریند. بویژه که یکى از هدفهاى صدرالمتألهین رفع تنش و تهافت میان عقلانیت و دیانت است و او نیک مى دانست که همزیستى و آشتى این دو و زندگى مسالمت آمیزشان در کنار یکدیگر و اصل تنش زدایى در مناسبات فرهنگى میان دو مرکز و مبدٌ مهم فرهنگ ساز در جامعه اسلامى (یعنى آموزشهاى دینى و آموزه هاى عقلى فلسفى) همواره به هم ترازى و رشد بهینه جامعه کمک هاى شایانى خواهد کرد.
صدرالمتألهین با تمام توان تلاش ورزید دشمنى را از میان عقل و دین بردارد تا جامعه اسلامى بتواند از این هر دو موهبت الهى در جهت رشد و اعتلاى خود بهره بردارد.
هر چند ارزش و قدر و قیمت آن فیلسوف عالیقدر به تدریج و در قرنهاى بعد از وى بر فرهنگ شناسان و گوهرشناسان آشکار گردید اما تاریخ هماره نشان داده است که مروارید ناب درصدف زمان پرورش مى یابد و تا مجال دیدن آن فرا نرسد قدر و قیمت آن حتى بر صاحبان صدف نیز پوشیده خواهند ماند و اکنون
( 18 )
ما پس از چهار قرن صبر و انتظار مجال دیدن دوباره آن گوهرناب را یافته ایم. اگر از همین منظر به رویداد انقلاب اسلامى و نقش بسیار حسّاس و کلیدى سلسله جنبان و رهبر کبیر انقلاب امام رحمه الله نگاه کنیم مى توانیم نتیجه هاى دیگرى نیز در همین باره به دست آوریم. سالیان بسیارى است که از نقش سیاسى ـ اجتماعى و از شخصیت علمى عرفانى فلسفى فقهى و تفسیرى امام سخن گفته شده است حتى از نقش امام به عنوان یک احیأگر تفکر دینى لیکن کم تر ازنقش امام به عنوان یک شخصیت برجسته در مسیر تمدن اسلامى سخن به میان آمده است.
امام اگر چه به عنوان یک شخصیت سیاسى یکى از شگفت آورترین حوادث قرن بیستم را در جهان پدید آورد حادثه اى که براى بسیارى از مهندسان و معماران سیاست غرب چون یک کابوس دهشتناک به نظر مى رسید اما همان شخصیت چون فیلسوف بود نقش بسیار مهم و سترگى در احیا تفکر عقلانى در جامعه اسلامى ایفا کرد.
نهضت امام نه تنها حیاتى دوباره به حرکتهاى اسلامى بخشید بلکه سبب گردید تا یک بار دیگر تفکر عقل باور در جامعه اسلامى جانى تازه بگیرد و کلیه اندیشه هاى ظاهرگرا و تمامى جریانهاى اخبارى گرى و اشعرى مسلک که حتى جامعه هاى شیعه مذهب را آلوده به افکار خود ساخته بودند عقب نشینى کنند.
البته شکى نیست که خردمندى و خردباورى تا از رأس هرم جامعه به بدنه و قاعده آن جریان یابد و به تعبیرى تا این فهم از فرهنگ خواص به فرهنگ عوام دگر شود طول مى کشد اما در این نمى توان تردید کرد که امام و قشر فرهنگ سازى که از میان حوزویان و دانشگاهیان راه او را پیمودند در بر افروختن شعله عقلانیت
( 19 )
در جامعه اسلامى ایران و فراتر بردن آن از مرزهاى جغرافیایى این سرزمین نقش مؤثرى بازى کردند شاید هنوز زمان قضاوت نهایى در این باب فرا نرسیده باشد اما بدون شک آیندگان آثار این تلاشها را بیش تر و بهتر درک خواهند کرد.
این همه رسالت بزرگ ترى را بر دوش ما مى نهد. تمدنها مى آیند و مى روند گاه مى میرند و گاه احیأ مى شوند. حال اگر تا این مرحله پذیرفته باشیم که سخت افزار تمدن متکى بر نرم افزار عقلانیت حیات خود را اعتلا مى بخشد باید در پى آن بپذیریم که تمدنهاى پویا و ماندنى بر محور عقلانیتى پویا و ماندنى مى آیند و مى پایند. اما عقلانیت پویا چگونه عقلانیتى است؟
در این باره آراى گوناگونى وجود دارد و صاحب نظران هر یک به سمت و سویى اشاره مى کنند اما از جمع گفتار و آراء یک امر مسلم مى نماید:
عقلانیت به عنوان مهم ترین ویژگى یک فرهنگ و تمدن ساز و کار رشدى جز نقد و داد و ستد نمى تواند داشته باشد. عقلانیت پویا عقلانیتى است که همواره خود را در دید و نمودگاه انتقاد قرار دهد و در اصل ساز و کارهاى نقد را به عنوان عامل پویایى در درون طراحى و تعبیه کرده باشد. این عقلانیت نباید از داد و ستد در بازارهاى فرهنگى ابایى داشته باشد. آنچه امروز به عنوان گفت و گوى تمدنها پذیرش همگانى یافته است چیزى جز گفت و گو و محاجّه فرهنگها نیست و گفت و گوى فرهنگها نیز چیزى جز مباحثه عقلانیتها نیست.
تمدن اسلامى به عنوان یکى از پرافتخارترین تمدنهاى بشرى ابزار لازم براى این گفت و گوى فرهنگى در اختیار دارد لیکن مدتهاست که منبع مولد و پویاى انتقادى آن از تکاپو و تحرک بازمانده است. وجود بازدارنده هاى درونى نیز در راه داد و ستد این فرهنگ با فرهنگهاى بیگانه مشکل پدید آورده اند تا آن جا که باعث گردیده نرم افزار تمدن اسلامى در داد و ستد عقلانیت کاهل و ناکارآمد
( 20 )
عمل کند. تمدنى که از درون نقادى نشود در بازار مکّاره فرهنگها نیز تاب و توان انتقاد و بحثها و گفتاگوهاى بیرونى را نخواهد داشت و شک نیست که تاوان این نقدگریزى را خواهد داد.
باشد تا این توش و توان و این استعداد فرهنگى خود را باز یابیم و در اعتلا و افزونى آن بکوشیم.
از آنچه گذشت و برخى نکته هاى ناگفته به چند فرضیه نتیجه و توصیه مى رسیم:
ـ تمدنها متکى بر محور عقلانیت خویش حرکت و افت و خیز دارند و تمدن اسلامى نیز از این قاعده مستثنى نیست.
ـ تفکر و آموزشهاى دینى ما خردباور و عقل گزین هستند و عقلانیت جامعه اسلامى همواره عقلانیتى معنوى و الهى بوده است.
ـ کم ترین دَین فیلسوفان اسلامى برگردن جامعه این بوده که چراغ خردباورى را در این سرزمین افروخته نگاه داشته اند و همواره جامعه را از خطر جمودگرایى ظاهرگرایى و قشرى گرى نگهداشته اند.
ـ بذر فلسفه اسلامى اگر چه وامدار فلسفه یونان است لیکن این بذر در خاک حاصلخیز تفکر اسلامى رشد و بالندگى یافته است و میوه هاى آن بس فراتر از فرهنگ و عقلانیت یونان رفته است.
ـ بایستى از جنبه هاى انتزاعى فلسفه اسلامى کاست و بر جنبه هاى عینى آن یعنى آن بخشهایى که به مسائل حیاتى بشر مى پردازند افزود.
ـ میراث عقلانى جامعه را باید پاس داشت و آن را در دید نقّادى مستمر قرار داد تا قدرتِ بارورى و آفرینندگى آن روز به روز افزون گردد.
بمنه و کرمه