( 186 )
اخلاق پژوهان که در حوزه بحثهاى اخلاقى فلسفه اخلاق رفتارشناسى انسان و ریشه هاى آن ژرفکاوى و ژرف اندیشى کرده اند از مقوله اى به عنوان (خود) با گونه هایى مانند: (خودشناسى) (خودیابى) (خود عزتّمند) و یا (خود زیانى) (خودفراموشى) و مبارزه با (خود) (جهاد نفس) سخن گفته اند.
این گونه مقوله ها در کارنامه دانشهاى بشرى دل نگرانیهاى فراوانى را براى اخلاق پژوهان و رفتارشناسان دانشمندان دانشهاى بشرى به همراه داشته و همه کسانى که به رهایى انسان از ضد ارزشها و روى آوردن او به ارزشها و والاییها و برتریهاى اخلاقى و روحى مى اندیشیده اند در این عرصه تلاش و کوشش کرده اند تا این که بتوانند گرماى شعله ایمان را همراه با سیروسلوک اخلاقى در ذهن و ضمیر آدمیان برافروزانند.
در این میان از عالمان و دانشورانى باید یاد کرد که در حوزه اندیشه و معارف اسلامى نگرشى همه سویه و
( 187 )
فراگیر داشته اند و به (اخلاق) و مسائل پیوسته به آن هماره به عنوان بخش مهم و بنیادى از آموزه هاى دینى نگریسته و در پى آن بوده اند که ریشه هاى آن را با شیوه هاى نوین و منطقى و کاربردى استوار سازند.
علامه فرزانه استاد شهید مطهرى را باید از پیشگامان و پیشتازان این میدان در زمان معاصر دانست که ضمن پاسداشت کوششهاى پیشینیان از خود طرح نو و ابتکارى و روشهاى نوین در بررسى مسائل اخلاق به یادگار گذاشت.
بحثهاى اخلاقى از دل نگرانیهاى اساسى و نگرانیهاى ذهنى فراوان استاد به شمار مى رفت. گفتارهاى گوناگون و گاه مکرّر ایشان در این زمینه گویاى این است که وى در صدد پى ریزى نظام علمى و عملى زلال و کارساز مسائل اخلاقى بوده و این نکته در سراسر آثار به جامانده از ایشان به خوبى نمایان است.
پیرایستن اخلاق اسلامى از ناراستیها و نازیباییها و پالایش آن از انحرافها و واپس گراییها از یک سو و آراستن و ارائه نظام اخلاقى اسلام همراه با روش نقد و بررسى و مقایسه آن با دیگر مکتبهاى اخلاقى از دیگر سوى یکى از آرزوهاى استاد شهید بوده است:
(ما مى خواهیم ارزشهاى اصیل انسانى را بر مبناى اسلام بشناسیم… تا مکتبهاى مختلف را طرح و سپس نقد نکنیم. نمى توانیم نظر اسلام را بشناسیم… نقد به معنى واقعى مانند عمل (صرّاف) است; یعنى مى خواهد بفهمد چند درصد یک طلاى خالص یا نقره خالص است و چقدر مخلوط دارد.)1
آنچه استاد آن را به عنوان پایه و بنیاد اخلاق مورد بحث و بررسى قرار داده عبارت است از: (خودى در اخلاق) که عنوان و محتواى این نوشتار را تشکیل مى دهد. البته استاد از آن به عنوان (اخلاق مکرمتى) نیز یاد کرده که به آن اشاره خواهیم کرد. شهید مطهرى از آغاز ورود به دریاى بى کران معارف اسلامى و از نخستین روزهاى حضور
( 188 )
در محضر آیات قرآنى از آرزویى بزرگ در زمینه نقش (خودى) در اخلاق یاد مى کند:
(از بیست سال پیش این مسأله [خودى در اخلاق] فکر من را به خود جلب کرده بود و تدریجاً یادداشتهاى زیادى جمع کردم… اگر روزى اینها را جمع کنم یک مطلب فوق العاده عالى در این زمینه مى شود.)2
گرچه این آرزوى استاد آن گونه که مى خواست برآورده نشد و مسائل اخلاقى را مانند دیگر بخشهاى معارف اسلام نتوانست تدوین و به گونه سامان مند عرضه کند لکن به گونه پراکنده و به مناسبتهاى گوناگون بویژه در سخنرانیها و گفتارها به این طرح و آرزوى دیرینه اشارتهایى داشته است:
(این مطلب یک ریشه خیلى عمیقى در معارف اسلامى دارد و آن مسأله (خود را گم کردن) و (خود را نیافتن) و در مقابل (خود را باز یافتن) است. فلسفه اخلاق اسلامى براساس خود واقعى را باز یافتن است; یعنى ضد اخلاقها را همیشه از (خود را گم کردن) پیدا مى شود و آنچه که اخلاق و تعالى و ارزش است از (بازیافتن خود) پیدا مى شود.)3
استاد بر خلاف سیره پیشینیان که بیش تر به اخلاق توصیه اى تکیه مى کردند بر این باور بود که اخلاق به عنوان نوعى قواعد رفتار و منش فردى و اجتماعى محورهاى جدّى و گسترده اى از قبیل: فلسفه اخلاق معیار فعل اخلاقى نسبیت اخلاق قلمرو اخلاق و آداب ملاک و معیار ارزشها و… دارد و:
(صرف توصیه کردن به این که اخلاق خوب داشته باشید معرف یک مکتب اخلاقى نمى تواند باشد… وقتى مى گوییم: اصول و مبانى اخلاق اسلامى معنایش این است که ببینیم چه چیزهایى را در اخلاق خوب مى داند و چه چیزهایى را اخلاق بد… در این صورت مى توانیم روش اخلاقى و تربیتى
( 189 )
اسلام را بفهمیم.)4
مى بینید که تفکر استاد در زمینه مسائل اخلاقى تفکرى روش مند و بنیادى است. او به روشها و قالبها به همان اندازه مى اندیشید که به محتوا و هدفها. به همین جهت در بررسى بحثهاى اخلاقى روش اجتهادى را پیش گرفت و با نقد و بررسیهاى گوناگون این اصل بنیادین و اصیل را استخراج و استنباط کرد که (خودى) در اخلاق پایه و اساس است:
(در این زمینه مطالب زیادى در معارف اسلامى هست چه در متون اسلامى مثل قرآن و نهج البلاغه یا احادیث چه در کلمات حکماى اسلامى و چه در کلمات عرفا بالخصوص.)5
شهید مطهرى در گزینش عنوان: (خودى در اخلاق) که آن را مهم ترین مسأله مى داند به مقدار زیادى از عرفا سود جسته و استفاده کرده است و مى گوید عرفا یک حرف اساسى دارند:
(فناء فى اللّه و بقاء فى اللّه آن آخرش به همین بر مى گردد فناى از (خود) و بقاى به یک (خود) روح مطلب همین است.)6
آن گاه براى تواناسازى و ثابت کردن این برداشت به داستانهاى مثالى استعاره ها و تشبیه هاى عرفا در نوشته هاى عرفانى چه نثر و چه شعر اشاره مى کند و در این زمینه به داستان (سیمرغ) که عطار آن را به نظم کشیده پرداخته و مى نویسد: آن سى مرغ وقتى از هفت شهر عشق گذشتند و به آخر راه که همان قله بود رسیدند (سى تا) بیش تر نماندند نگاه کردند دیدند (سیمرغ) همان (خودشان) هستند یعنى (سى مرغ)! و نتیجه مى گیرد:
(تو وقتى حقیقت را کاملاً بشکافى بعد او را مى بینى که از تو به خودت نزدیک تر است. وقتى از خود خیالى و فانى خودت غایب بشوى قائم به خود او مى شوى.)7
نوشتار حاضر گامى است در جهت ارائه محور اساسى اخلاق در فرهنگ اسلام همان باورى که استاد مطهرى
( 190 )
در جاى جاى آثار و گفتارش بر آن پاى مى فشرد.
مفهوم خودى
(خودى) در انسان; یعنى همان گوهر گرانمایه اى که زمینه پرش و پرورش را در او به وجود آورده و از فرش تا عرش او را به پرواز مى آورد و از ملک به سوى ملکوتش مى کشاند.
(خودى) سرمایه اى است که انسان با آن مى تواند جهان هستى را در نوردد و از همه پدیده هاى دست وپاگیر طبیعى و حیوانى خود را برهاند. (خودى) زمینه ساز مقام و جایگاهى است که قرآن آن را (خلیفة الله)8 شدن نامیده و فرشتگان را در برابر او وادار به کُرنش و سرفرودآوردن و بزرگداشت و فراگیرى دانش کرده است.9
همین (خودى) است که آدمى را شایسته برداشتن بار (امانتى الهى)10 ساخته است که آسمانها و زمینها و دیگر پدیده ها و آفریده ها از برداشتن آن سرباز زده اند. بر اساس همین خمیرمایه و شایستگى ذاتى است که تاج (ولقد کرّمنا بنى آدم)11 بر سر انسان نهاده شد و او در میان دیگر پدیده هاى جهان
( 191 )
آفرینش مقامى ویژه و برجسته یافت و خداى درباره او (احسن تقویم)12 و (احسن الخالقین)13 فرمود.
مفهوم (خودى) در فرهنگ دینى در قالب عبارتها و اشارتهاى گوناگون آمده است:
گاهى قرآن از آن به (نفس مطمئنّه)14 و خود اطمینان و آرامش بخش یاد کرده که منشأ و قار و ثبات آدمى در همه میدانهاى معنوى است. انسانى که به این خودى دست یافت طوفانها و گردابها و گردبادها او را از جا نمى کند چون وقار و سکینه و سنگینى یافته است.
گاهى در آثار این خودى اشارت کرده که (واوحینا الیهم فعل الخیرات)15 ما به آدمى انجام کار نیک و زیبا را الهام کرده ایم; یعنى به او گوهرى ذاتى بخشیده ایم که اگر بخواهد به زیباییهاى روحى و خویهاى پسندیده انسانى برسد زمینه اش فراهم است.
بارى واژه (خودى) ریشه در قرآن و سخنان معصومان و سخنان عارفان والا مقام دارد و مقصود این نوشتار از این عنوان آن حقیقتى است در انسان که اگر او را درست بشناسد و به گونه شایسته از آن بهره گیرد مسافت از خاک تا به افلاک را به آسانى مى پیماید (و آنچه در وهم ناید آن شود) به فرموده مولى(ع):
(ان النفس لجوهرة ثمینة من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها.)16
(خود) انسانى گوهرى ارزش مند است اگر آدمى درست آن را پاس بدارد سربلندى و سرفرازى مى یابد و اگر آن را ارج ننهد به پستى و پلشتى گرفتار آید.
گونه هاى خودى
1. دائره خود طبیعى و حیوانى.
2. خود ملکوتى و انسانى.
به هر نسبت که انسان از خود طبیعى و حیوانى دور شود و به قلمرو خود انسانى نزدیک گردد و به دایره خود ملکوتى گام بگذارد افق بینش و نگرش و گرایشهاى او بالاتر و والاتر مى گردد و از هر گونه عامل دست وپا
( 192 )
گیر رهایى یافته و به رشد روانى و روحى گسترده دست مى یابد.
هر یک از این خودیهاى حیوانى و انسانى در جاى خود شدت و ضعف دارند و به اصطلاح (مشکک)اند. از این روست که قرآن به هنگام ترسیم جایگاه (نفس) و (خود) انسانى از (خود)هاى گوناگون نام مى برد: (نفس اماره)17 (نفس لوامه)18 و (نفس مطمئنه)19. به گفته شهید مطهرى:
(هر یک از این صفات نشان دهنده یک درجه و یک مرتبه از نفس است…. در حقیقت آدمى داراى یک روح و یک جان بیش تر نیست ولى انسان در مراحل و مراتب نفس مختلف است.)20
در واقع شخصیت و خود انسانى مدارج گوناگونى دارد نردبانى را مى ماند چند پله که گاه در پله فرو دین است و گاهى در مرتبه میانى و گاه در پله بالا و فرازین. از دیدگاه اسلامى انسان با این که یک حیوان است مانند دیگر حیوانها نفخه اى از روح الهى در او هست و لُمعه اى از ملکوت نیز در وجود او به امانت نهاده شده است. به نظر استاد:
(… انسان (من) حیوانى هم دارد ولى من حیوانى در انسان طفیلى است من اصیل نیست من اصیل در انسان همان من ملکوتى است… آن جا که (من) از آن حرفهاى عالى مى گوید آن درجه عالى من انسان است که دارد حرف مى زند و آن جا که از این مسائل حیوانى صحبت مى کند درجات پایین آن است.)21
نگرانى تشویش و درگیرى و دشمنى در انسان و جامعه هاى انسانى ریشه در (خود) حیوانى دارند. آرامش اطمینان سلامت روان نوعدوستى ایثار انصاف و… ریشه در (خود) الهى و ملکوتى. حاکمیت (من) واقعى و خود اصیل بر من سربار و انگلى و ناخود ثمره اش پایان گرفتن درگیریها و دشمنیها در درون آدمى و جامعه انسانى است.
(انسان به حسب آن درجه عالى
( 193 )
خود… میان خود با افراد دیگر من و مایى نمى بیند… ولى وقتى که به درجات دانى و طبیعى (خود) مى رسد به حکم ضیق و تزاحمى که در طبیعت هست هر منى خود به خود براى حفظ و بقاء خویش کوشش مى کند و طبعاً دیگران را نفى مى نماید.)22
از دیدگاه شهید مطهرى مهم ترین پایه اخلاق اسلامى در مسأله (خودى) شکل مى گیرد. در باور ایشان (سلامت روان)23 آدمى در گرو (نظام دادن به غرائز)24 و خودهاى درونى اوست. اگر در جدال و درگیرى (عقل و نفس) یا (اراده اخلاقى و هواى نفسانى) اولى بر دومى فائق آید و پیروز گردد پایه شخصیت اخلاقى انسان در پیدایى و آشکارشدگى خصلتهاى انسانى ساخته مى شود و آدمى متخلق به اخلاق الهى مى گردد و اگر به عکس باشد انسان در نشیب نابودى و از هم گسستگى قرار مى گیرد و تا (اسفل سافلین)25 و (بل هم اضل سبیلا)26 کشیده مى شود و تباه مى گردد:
(انسان وقتى اراده اخلاقیش غالب مى شود احساس مى کند (خودش) پیروز شده و گویى بر بیگانه اى پیروز یافته; امّا وقتى طبیعتش غالب مى شود. احساس مى کند آن (خود) شکست خورده معلوم مى شود آن خود انسانى بیش تر (خود) است تا این خود که (ناخود) است…. آنچه که به طبیعت انسان بستگى دارد با این که (خود) است اصیل نیست.)27
خود انسانى و مثبت آدمى هر چه سعه و گسترش بیش ترى پیدا کند ارجمندى و بزرگى و شأن و منزلت روحى او نمود و جلوه بیش ترى مى یابد و کار به جایى مى رسد که به تعبیر استاد مانند على بن ابى طالب(ع) مى گوید:
وَحَسْبُکَ داءً اَنْ تَبیتَ بِبَطْنَةٍ
وَحَوْلَکَ اَکْبادٌ تَحِنُّ الى القِدِّ28
درد تو این بس که شب سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بُوَد در آرزوى پوست بزغاله.
( 194 )
و یا به مرحله اى راه مى یابد که در برابر هجوم غارتگران به گوشه اى از کشور و قلمرو اسلامى و آزار یک زن نامسلمان مى گوید:
(فلو ان امرءً مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما بل کان به عندى جدیراً.)29
به گفته استاد:
([انسان خود یافته و خود توسعه یافته] مصداق مخالف (من اصبح و لم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم) است او شخصیت انسانیش توسعه پیدا کرده و روح بشرى نه حیوانى او بزرگ شده و توسعه ایمان و وجدان پیدا کرده است.)30
استاد مطهرى افزون بر طرح مسأله خودى در اخلاق و خودیابى به راهکارها و راههاى رسیدن به آن و نیز خروج از گرداب ناخودها و خودپرستیها اشارت کرده و بر این باور است که خودى اصیل و واقعى در انسان مراحل گوناگون دارد که هر چند آدمى پیش تر رود از سعه و گستره خودى بیش ترى برخوردار مى شود و (توسعه خودى) پیدا مى کند از جمله:
ـ خود خانوادگى.
ـ خود قبیلگى.
ـ خود ملّى.
ـ خود انسانى.
ـ خود الهى.31
شعاع خودى هنگامى به کمال مى رسد که انسان حق پرست و خداپرست گردد. در این مرتبه (خود) او چنان گسترش مى یابد که مى گوید: (هر ملک ملک ماست چون ملک خداى ماست) و یا مى گوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست
(خروج از خودپرستى به معنى واقعى آن وقت حقیقت پیدا مى کند که در یک مرزى متوقف نشود حتى مرز انسانها… انسان چیزى را بخواهدکه خدا مى خواهد… در اسلام کلمه حق پرستى و خدامطرح است و دایره خیلى از اینها وسیع تر است.)32
( 195 )
بر اثر توسعه خودى اصیل و بنیادى انسان داراى همت والا و خود متعالى مى گردد از حوزه جاذبه هاى مادى وحیوانى خود را رها مى سازد و در میدان باز و افق بالایى قرار مى گیرد که تمام دایره هاى بستگى و وابستگى و تمامى قید وبندها را پشت سر گذارده و به نقطه اصلى و مرکزى هستى پیوند خورده و همه چیز را مستند به خود واقعى ساخته و به معراج برتریها و والاییهاى اخلاقى راه یافته است.
میل جان اندر ترقى و شرف
میل تن در کسب اسباب علف
(در اسلام خودى از میان رفتن به آن معنى نیست ولى توسعه خودى و توسعه شخصیت هست. اما به آن گونه که شخصیت انسانى با شخصیت همه عالم یکى مى شود… یعنى دایره اى بشود به شعاع بى نهایت.)33
خودى و خدا
اشاره کردیم که از دیدگاه استاد (خودى) مهم ترین مسأله در اخلاق است و به این نکته نیز پرداختیم که مقصود از این (خودى) که پایه و محور اخلاق در فرهنگ دینى و اسلامى است آن خود اصیل و ریشه دارى است که در ژرفاى وجود آدمى به امانت نهاده شده و سکوى پرش آدمى به سوى کمال است.
در این بخش از نوشتار سخن در این است که آیا این (خودى) به تنهایى راهگشا و راهبر است. اگر کسى این سرمایه را کشف کرد و شناخت به تمام حقیقت دست یافته است؟
استاد مطهرى نیز به این پرسش رسیده و با نقد و بررسیهاى گسترده و گوناگون در مکتبهاى اخلاقى نتیجه گرفته: (خداشناسى پشتوانه اخلاق است)34 و مبناى برتریها و والاییها.
به دیگر سخن (خودى) اگر پیوند به (خدا) نخورد و خودشناسى اگر با خداشناسى هماهنگ و همسو نگردد
( 196 )
اخلاق هیچ گونه ضمانت اجرایى نخواهد داشت.
چون فراموش خودى یادت کنند
بنده گشتى آن که آزادت کنند
گر تو خواهى حرّى و دل زندگى
بندگى کن بندگى کن بندگى
از خودى بگذر که تا یابى خدا
فانى حق شو که تایابى بقا
آگاهى و شناخت به خود در رابطه با خدا آدمى را در مسیر رستگاریها و برتریها و والاییها قرار مى دهد. این خودآگاهى و خودشناسى همراه با خداشناسى است که خرمن (من) هاى دروغین را مى سوزاند و بیگانه ها را از حریم خانه دل بیرون مى کند و دست رد به سینه ناخودها و نامحرمان مى زند. آن گاه که خانه دل از صحبت اغیار خلوت و خالى شد فرشته خویها و منشهاى انسانى رخ مى نماید. براى رسیدن به این معراج انسانى و اخلاقى مرکب راهوارى به نام (عبادت) و پرستش وجود دارد که آدمى را گام به گام به پیش مى برد و (الف قامت یار) او را از فرش و از تنگناى دنیا و قفس تن به کنگره عرش مى رساند.
از این روى به نظر استاد شهید در میان تمام مکتبهاى اخلاقى که ترازها و معیارهایى براى اخلاق انسانى پیشنهاد کرده اند و از مقوله هایى همچون: محبت و عاطفه عقل و اراده و جدان اخلاقى زیبایى و پرستش سخن گفته اند بهترین و عملى ترین و عینى ترین معیار معیار بندگى خدا و پرستش اوست:
(هر کدام از این نظریات… قسمتى از حقیقت را دارد نه تمام حقیقت را. تمام حقیقت این است که: اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است. انسان به همان میزان که خدا را ناآگاهانه پرستش مى کند ناآگاهانه یک سلسله دستورهاى الهى را پیروى مى کنند وقتى که شعور ناآگاهش تبدیل بشود به شعور آگاه… آن وقت دیگر تمام کارهاى او مى شود اخلاقی… مسأله اخلاق و شرافتهاى انسانى و اخلاقى جز در مکتب
( 197 )
خداپرستى در هیچ مکتب دیگرى قابل توجیه و تأیید نیست.)35
(عبادت) دریچه اى براى روح آدمى مى گشاید و او را به عالم غیب و ملکوت آگاه مى سازد و پیوند مى زند. پیوند و گره خوردن به خود ملکوتى ریشه همه برتریها و والاییها و زیباییهاى اخلاقى مى شود. این (خود) پیوند خورده با (خدا) است که تن به پستى نمى دهد (چون خودش را به علم حضورى درک مى کند)36 تا وقتى که انسان احساس کرامت نفس داشته باشد و این سرمایه را در سایه عبادت از هر گزندى در امان بدارد و نگهدارد گرفتار ضد ارزشها نمى گردد.
استاد شهید پستیها و زشتیهایى مانند: حسد غیبت تکبر جهل و… را در این مى بیند که آدمى از آن حالت والایى و برترى و بزرگى نفس که از پیوند با خدا به دست مى آید دور شود. در برابر: جود انصاف ایثار راستى و درستى امانت عفت و… در پرتو خداشناسى به دست مى آید:
( 198 )
(پشتوانه و اعتبار همه این مفاهیم خداشناسى است. اگر ایمان نباشد [اخلاق] مثل اسکناسى است که پشتوانه نداشته باشد.)37
بر این اساس به همان نسبت که در اخلاق اسلامى تن به پستى دادن و خودپرستى و مانند آن مورد نکوهش است حفظ عزت و پاس داشتن شرافت و کرامت انسانى و خداپرستى مورد سفارش و ستایش است. براى اخلاقى کردن آدمیان و پدید آوردن جامعه اخلاقى و فضاى معنوى باید انسانها را به خود حقیقى که همان کرامت عزت شرافت و نفاست نفس است آشنا کرد.
از این روى در نگاه شهید مطهرى کرامت نفس محور اخلاق اسلامى است38 (خودى) در اخلاق که روش و طرح نوین استاد در اخلاق اسلامى است; یعنى کرامت نفس داشتن و این کرامت امانتى است الهى که در نهاد خداجوى آدمى سرشته شده است:
(یادم هست در [چند سال پیش] تحت عنوان: (مسأله خودى در اخلاق) سخنرانى کردم. از همان وقت این فکر براى من پیدا شد و هر چه بیش تر مطالعه کردم بیش تر به این فکر اعتقاد پیدا کردم که در اخلاق اسلامى محور و آن چیزى که حجم اخلاقى به دور آن مى گردد. کرامت و عزت نفس است.)39
به دیگر سخن استاد در باب تقسیم اخلاق به اخلاق سقراطى حدیثى و عرفانى قسم چهارمى افزوده به نام (اخلاق مکرمتى)40
این عنوان را استاد از آیه شریفه (ولقد کرمنا بنى آدم…)41 و دعاى مکارم الاخلاق امام سجاد(ع)42 و جمله معروف و مشهور پیامبر(ص) (بعثت لأتمم مکارم الأخلاق)43 و فرمایش امام على(ع) که مى فماید:
(واکرم نفسک عن کل دنیّة و ان ساقتک الى الرغائب…)44
با کرامت نفس خودت را از هر پستى دور کن هر چند تو را بدانچه خواهانى رساند… .
( 199 )
برگرفته است و از فرازهاى دیگرى که در منابع دینى به آن اشاره شده است مانند:
* (من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته.)45
آن که از کرامت نفس برخوردار است گرفتار شهوتها نیست.
* (من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرّه.)46
از کسى که خودش نزد خودش خوار است بترس.
* (ان من اعظم الناس قدراً من لایرى الدنیا لنفسه خطراً.)47
ارزش مندترین انسانها کسى است که خودرا با دنیاى پست برابر نداند.
* (ولاتکن فظّا یکره الناس قربک ولاتکن واهنا یحقرک من عرفک.)48
تندخویى که مردم از معاشرت با تو بپرهیزند مباش. خود را نیز پست نکن که دیگران تو را خوار شمارند.
از مجموع این آموزه هاى دینى استاد به این اصل بنیادین دست یافته است که زیربناى اخلاق اسلامى همانا (بازگشت دادن انسان به خود و متوجه کردن او به شرافت و کرامت ذاتى خویش)49 است.
در شرح و تحلیل این اصل تفسیر ایشان از واقعیت انسان دلپذیر و شنیدنى است:
(انسان به حسب (من ملکوتى) خودش کمالاتى دارد کمالاتى واقعى نه قراردادى. کارى که متناسب با کمال معنوى و روحى انسان باشد مى شود کار علوى و کار ارزش مند و کارى که با جنبه علوى روح سروکار ندارد مى شود یک کار عادی… اگر این مطلب را بگوییم به یک اصل اسلامى بسیار بزرگى مى رسیم که حکما نگفته اند و آن این است که: انسان به حکم این که داراى یک شرافت و کرامت ذاتى است که [همان] جنبه ملکوتى و نفخه الهى است ناآگاهانه آن کرامت رااحساس مى کند و بعد در میان
( 200 )
کارها و ملکات احساس مى کند که این کار با این شرافت متناسب هست یا نه. وقتى احساس تناسب و همآهنگى مى کند آن را خیر و فضیلت مى شمرد و وقتى آن را بر خلاف آن کرامت مى یابد آن را رذیلت مى داند….)50
استاد با کشف و استخراج و استنباط عالمانه خویها و منشهاى پسندیده و ناپسندیده آدمى را ریشه یابى مى کند و آن را به یک اصل بنیادى و یک پایه مهم و اساسى بر مى گرداند و نام آن را (کرامت ذاتى) انسان مى نامد. با این شیوه و روش اخلاق اسلامى را بر محور کرامت استوار مى سازد و کرامت را کشف خودى اصیل در انسان مى شمرد و با این شیوه نوین افق روشنى به سوى فهم و درک بسیارى از منابع دینى مى گشاید و خود در این زمینه به روشنى مى نویسد:
(در مکتب اسلام تمام احساسهاى اخلاقى از پیدا کردن (خودش و احساس واقعیت پیدا مى شود. اگر انسان خود واقعى اش را پیدا کند مى بیند تمام… ارزشهاى اخلاقى و نیز ضداخلاقى معنى پیدا مى کند. بعد از این است که انسان مى بیند تمام اخبار اسلامى [در باب اخلاق] یک فلسفه خاص دارد و اخلاق در اسلام بر محور خودشناسى و احساس کرامت در خود واقعى و اخلاق اسلامى براساس این پایه بنا شده است.)51
براى نمودن و برجسته کردن این سخن استاد کافى است نگاهى گذرا به برخى از منابع روایى و نمونه هاى عینى و تاریخى داشته باشیم تا محور بودن (کرامت) در اخلاق را بهتر درک و فهم کنیم.
على(ع) مى فرماید:
(احسن الأخلاق ما حملک على المکارم.)52
نیکوترى خلق و خوى آن است که انسان را به کارهاى بزرگوارانه وادار سازد.
و یا مى فرماید:
( 201 )
(الکرم معدن الخیر)53
مرکز و محور نیکیها کرامت است.
ییا مى فرماید:
(النفس الکریمة لاتؤثر فیها النکبات.)54
آن که به کرامت نفس و (خودش) دست یافت نکبت و آفت در او بى اثر است.
(الکریم یزدجر عما یفتخر به اللئیم.)55
انسان کرامت یافته از هر گونه پستى ـ که انسانهاى پست به آن مى بالند ـ نفرت دارد.
آن که داراى کرامت ذات و بلندى و والایى طبع و شرافت و عزت انسانى است نه تنها خود به بالاترین کمالهاى انسانى دست یافته بلکه مى تواند الگو و معیار دیگران نیز باشد. پیامبر اکرم(ص) که خود الگوى کرامت و بزرگوارى است از کرامت یوسف این چنین یاد مى کند:
(لقد عجبت من یوسف و کرمه.)56
کرامت و بزرگوارى نفس یوسف مرا شگفت زده کرده است.
ییوسف با در افتادن با خودیهاى حیوانى و مهار کردن (نفس اماره) و رسیدن به (نفس مطمئنه) و یافتن کرامت انسانى و الهى خویش به جایى مى رسد که الگوى کریمان عالم مى شود و داستان و قصه اش بهترین سرگذشت نام مى گیرد.57
على بن ابى طالب(ع) وقتى با عمروبن عبدود جنگ احزاب در افتاد و او را از پاى درآورد سلاح وى را بر نداشت. هنگامى که خواهر عمروبن عبدود این صحنه را دید بر مردانگى و بزرگوارى على(ع) آفرین گفت و از کرامت نفس او به شگفت آمد.58
ییا وقتى آن بزرگوار در جنگ جمل پیروز شد و فتنه جویان را زمین گیر ساخت انتقام از سران جبهه مخالف نگرفت بلکه عایشه را که دررأس این فتنه قرار داشت به همراه چهل تن به مدینه فرستاد.
( 202 )
ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد:
(ان علیا اکرم عایشة بعد انقضاء الحرب الجمل وصانها و عظم شأنها ولو کانت فعلت بعمر مافعلت به ثم ظفر بها لقتلها و مزقها اربا اربا و لکن علیا کان حلیماً کریما.)59
على(ع) پس از پایان جنگ جمل عایشه را احترام کرد و او را گرامى داشت. اگر عایشه آنچه با على کرد با عمر مى کرد و عمر بر او دست مى یافت او را مى کشت و قطعه قطعه مى کرد ولى على(ع) بردبار و بزرگوار بود.
این است (اخلاق مکرمتى) که شهید مطهرى از آن به عنوان پایه انسانیت و معیار و تراز برتریها و والاییها یاد مى کند و مروت و مردانگى و کرامت و بزرگوارى على(ع) در جنگ صفین و در جریان شریعه را (که پس از پیروزى بر لشکر معاویه آب را به روى آنان بازگذاشت) نمونه اى بزرگ از آن کرامت مى داند.60
( 203 )
مبارزه با خود و کرامت نفس
از آن جا که شهید مطهرى با نگاه و دید اجتهادى آموزه هاى دینى را بررسى مى کرد هرجا به پرسش و یا شبهه اى مى رسید تلاش مى کرد با پاسخ عالمانه آن پرسش را پاسخ دهد و شبهه را بزداید از جمله در مقوله (اخلاق) این شیوه و روش را به کار برد.
در قرآن و متون اسلامى در باب (نفس) و (خود) برخى از آیات و روایات شوق انگیز و برانگیزاننده به مبارزه و مجاهده و سرکوبى (نفس)اند و پاره اى از آنها نفس را بزرگ و عزیز مى دارند. پرسش این است: آیا (نفس) و (خود) را باید پست و خوار کرد و یا بزرگ داشت.آیا باید او را به خوارى و زبونى کشاند یا به او عزت و شرافت داد؟
به گفته استاد شهید:
(این چگونه است که در اسلام از نظر اخلاقى از یک طرف توجیه و تأکید مى شود به مبارزه و مجاهده با نفس و هواى نفس و از طرفى دیگر تمام تکیه ها روى بزرگوارى نفس است که کوشش کنید احساس بزرگوارى را در نفس خود از دست ندهید… اینها چگونه با یکدیگر جور در مى آید؟)61
(آیا در انسان دو (خود) وجود دارد که از نظر اخلاقى با یکى از اینها باید مبارزه کرد… و (خود) دیگر را باید احیاء کرد و زنده نگهداشت؟… آیا در قالب و تن هر کدام ما دو (من) با دو (نفس) وجود دارد؟)62
استاد شهید براى پاسخ گویى به این پرسش ویژگى انسان را به خوبى بیان کرده و فرق و امتیاز آن را با حیوان در این دانسته است که: انسان در درون خود یک جدال و درگیرى دائمى دارد میل و کشش طبیعى و حیوانى در انسان گرایش به سمت و سویى دارد که عقل و اراده انسانى و اخلاقى بر خلاف آن حرکت مى کند این کشمکش در جهان درون انسان گاه به اوج خود مى رسد در مثل یکى مى گوید: این غذا را
( 204 )
بخور دیگرى مى گوید: نخور یکى مى گوید: سحرخیزباش دیگرى مى گوید: از رختخواب گرم بیرون میا آن یکى مى گوید: این سخن را بگو دیگرى مى گوید: نگو. در این درگیرى بى گمان بیگانه اى از بیرون دخالت ندارد بلکه جدال خود انسان با خود اوست لکن به هنگام پیروزى میل و هوا انسان احساس شکست و شرمندگى مى کند و در پیروزى عقل و اراده آدمى احساس سرور و خوشحالى دارد.63
پس معلوم مى شود در آدمى دو (خود) وجود دارد) یکى خود و من اصیل و دیگرى خود سربار و انگل و ناخود. این که گفتیم (جهاد نفس) و مبارزه با (ناخود) براى حفظ(خود) واقعى و راستین امرى لازم و ضرورى است به این معنى نیست که انسان مجاز باشد هرگونه ریاضت و شدّت را نسبت به تن و وجود خود روا دارد. مقصود از تاراندن ناخودى و مجاهده با نفس تن به ذلت دادن و پستى را پذیرفتن و آبروى خود را در عرصه تاخت وتاز دیگران قرار دادن نیست. به همین جهت اسلام با روشهاى کسانى که تن را درحالت زجر و شکنجه قرار مى دهند و با ریاضتهاى دشوار مراحل تهذیب اخلاقى را مى پیمایند مانند ملامتیان مخالف است.
استاد شهید درباره روش ملامتیان مى نویسد:
(روش ملامتى نقطه مقابل روش ریاکارى است. آدم ملامتى یک آدم خوب است براى این که مردم به او عقیده پیدا نکنند تظاهر به بدى مى کند… من این کار را مى کنم براى این که نفس را بکشم.)64
این گونه کارها با منطق اسلام سازگارى ندارد. اسلام مى گوید آبروى مسلمان باید نگهدارى و در پناه گرفته شود و از هر گزند و آفتى به دور ماند.
خاکسارى و خود را در نظرها خوار کردن با آموزه هاى دینى ناسازگار است. در برابر در برخى از منابع دینى آمده است که این گونه باشید و بخواهید:
( 205 )
(اللهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرک… محبّة لصفوة اولیائک محبوبة فى ارضک و سمائک.)65
خداوندا (نفس) و خود مرا به آچه تقدیر کرده اى اطمینان بخش مرا دوستدار دوستانت قرار ده و در آسمان و زمین مرا محبوب گردان.
شهید مطهرى با تقسیم اخلاق در جامعه هاى اسلامى به (اخلاق سقراطى) و (اخلاق حدیثى) و (اخلاق عارفانه) این دوگونه اخیر را داراى وجوه مشترک فراوانى مى داند که هر دو بر محور مبارزه و مجاهده با نفس استوارند و لکن در اخلاق عرفانى و صوفیانه بر این نظر است که:
(نوعى افراط کارى شده است که… با کتاب و سنت سازگار نیست و اخلاق اسلامى را یک مقدار از زندگى به مردگى کشانده است… اهتمام به این (خودى) و زنده کردن این (خود) با مبارزه کردن با آن (خود) هر دو به سوى یک هدف است و برعکس کشتن این خود اثر کشتن آن خود را هم از میان مى برد.)66
استاد با نقد عالمانه این روشها چهره اخلاق اسلامى را از کژیها و ناراستیها و نازیباییها و رفتارهاى ناسازگار با روح اسلام پیراسته و زیباییهاى آن را نمایانده است.
استاد با این که به سعدى احترام مى گذارد و پندها و اندرزهاى اخلاقى او را بسیار سودمند و سازنده مى داند از این که وى از متن اسلام در پاره اى از پندها و اندرزهایش فاصله گرفته انتقاد مى کند.
سعدى سروده است:
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
استاد این سخن را ناسازگار با اسلام مى داند و مى نویسد: زبان حال مسلمان این است:
نه آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
یا سروده است:
چگونه شکر این نعمت گذارم
که زور مردم آزارى ندارم
( 206 )
استاد مى گوید: این که هنر نیست اگر زور داشته باشى و کسى را نیازارى ارزش دارد.
چگونه شکرِ این نعمت گزارم
که دارم زور و آزارى ندارم.67
استاد در نوشتار و گفتار تلاش مى ورزد ناهنجاریها و کژیهایى که به حوزه اخلاق اسلامى راه یافته است بزداید. او بر این باور است که باید اخلاق اسلامى را از هرگونه گفتارى که از آن بوى ذلت و پستى و خاکسارى و خوارى به مشام مى رسد پاک کرد و به بهانه مبارزه با (خود) خودانسانى را نابود و نابکار نکرد.
البته این نکته را نباید از یاد برد که شناخت (خود) از (ناخود) و کنترل خود حیوانى و حاکم و چیره و فرمانروا کردن (خود انسانى) بر آن کارى است کارستان و دشواریاب دقّت و باریک اندیشى مى خواهد که آدمى در در آوردگاه بین (عقل و نفس) و یا خود واقعى و خود حیوانى بتواند دوست را از شمن به درستى بشناسد و به جاى دشمن دوست را نشانه نرود به گفته استادانه و عالمانه استاد:
(اسلام در عین این که یک (خود) را نفى مى کند و آن را خُرد مى کند (خود دیگر را در انسان زنده مى کند و این مطلب خیلى دقیق است مثل این است که بچه اى بالاى درختى برود براى این که میوه اى بچیند اتفاقا یک مار بسیار خطرناک پهلوى آن بچه برود این جا یک صیاد بسیار ماهرى لازم است که سرمار را نشانه گیرى کند و آن مار را بزند ولى به آن بچه نخورد. این دو خود آن چنان به هم پیوسته هستند که یک شکارچى فوق العاده ماهرى مى خواهد که یک خود را که دنائت و پستى است در هم بشکند و یک (خود) دیگر را که تمام ارزشهاى انسانى به آن (خود) وابسته است از آسیب مصون بدارد.)68
از خود بیگانگى
(خودى) در اخلاق که شهید مطهرى
( 207 )
از آن به عنوان پایه و اساس یاد کرده مفهومى است دو سویه: از یک سو احساس شرافت عزت و کرامت کردن و خودشناسى و خودیابى و از دیگر سوى مبارزه با خود سربار و انگل و حیوانى و تسلیم و رام کردن شیطان درونى و هواهاى نفسانى. بر این اساس ارزشها ریشه در (خودیابى) دارند و ضدارزشها همه از (گم کردن خود واقعى) بر مى خیزند.
اگر انسان به جاى (خود راستین) (خود خیالى) را جایگزین سازد بیگانه را به حریم حرم جان و خود واقعى نشانده و از خود واقعى دور و بیگانه شده است. این حالت را در اصطلاح روان شناسى و جامعه شناسى (الیناسیون) مى گویند:
الینه شدن اخلاقى; یعنى (مسخ) هویت انسانى انسان از بین رفتن شخصیت اصیل انسانى و جایگزین شدن (ناخود) به جاى (خود).
شهید مطهرى فلسفه و نظام اخلاق اسلامى را بر (بازیافتن خود) استوار کرده و آن را ریشه همه ارزشها مى داند و ریشه و پایه ضد ارزشها را در (گم کردن خود) مى داند و در ترسیم و تعریف انسانهاى از خود بیگانه مى نویسد:
(مسئله مسخ شدن خیلى مهم است… اگر انسان از نظر جسمى مسخ نشود تبدیل به یک حیوان نشود به طور یقین از نظر روحى و معنوى ممکن است مسخ شود تبدیل به یک حیوان بشود و بلکه تبدیل به نوعى حیوان شود که در عالم حیوانى به آن بدى و کثافت وجود نداشته باشد… مگر مى شود انسان واقعاً از نظر روحى تبدیل به یک حیوان شود؟ بله چون شخصیت انسان به خصائص اخلاقى و روانى اوست. اگر [این ویژگیها] خصائص یک درنده و یک بهیمه بود واقعا مسخ شده است; یعنى روحش حقیقتاً مسخ و تبدیل به یک حیوان شده است.)69
در منابع دینى به این حالت از خود
( 208 )
بیگانگى انسان اشارات لطیفى شده است:
امام سجاد(ع) در صحراى عرفات به شخصى که از بسیارى و انبوه حاجیان شگفت زده شده بود فرمود:
(اگر با چشم بصیرت و دیده واقع بین بنگرى بسیارى از آنان را در چهره حیوانى مى بینى.)70
در تفسیر این آیه شریفه که مى فرماید:
(یوم ینفخ فى الصور فتأتون افواجاً.)71
مردم در قیامت گروه گروه محشور مى شوند.
پیشوایان دین گفته اند: این گروهها هر کدام به شکل جانورانى در مى آیند که در دنیا از لحاظ روحى و اخلاقى ویژگیهاى آنها را داشته اند.72
مفهوم از خودبیگانه شدن و از اصل انسانى خویش دور افتادن در سخنان عارفان و شاعران نیز کاربردى گسترده دارد و این مقوله در زبان آنان پیوند تنگاتنگ با (خودى) انسان در مسائل اخلاقى دارد:
( 209 )
مولوى:
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کاربیگانه مکن
اى تو در پیکار خود را باخته
دیگران را تو زخود نشناخته
و سعدى:
تو با دشمن نفس هم خانه اى
چه دربند پیکار با بیگانه اى
و حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى کرد
استاد مطهرى پس از یادآورى بحث از خودبیگانگى و سیر تاریخى آن در غرب73 مى نویسد:
این مسأله مقوله اى نیست که فرهنگ غرب و دانشمندان غربى آن را کشف کرده باشند بلکه این مسأله ریشه در فرهنگ دینى و قرآنى ما دارد. ایشان در ذیل آیه شریفه (فرجعوا الى انفسهم)74 یادآورد مى شود:
(این اصطلاح قرآنى که هزار و چهارصد سال پیش مطرح شده است تقریباً معادل اصطلاح از خودبیگانگى و بازگشت به خویشتن است که در آثار هگل و مارکس و پیروان او بر روى آن تأکید شده است و روشنفکران ما متأسفانه به عوض اخذ و درک معناى عمیق آن از این کتاب آن را از غرب اخذ کرده اند.)75
استاد شهید به این امر کلى بسنده نکرد بلکه با ریشه یابى ژرف و گسترده قرآنى و روایى این مسأله را از دیدگاه آیات و روایات دنبال کرده و به دستاوردهاى جدید و نوینى نیز دست یافته است. بر اساس مبنایى که در مسائل اخلاقى برگزیده; یعنى (خودى در اخلاق) مقوله از خودبیگانگى و مصداقهاى آن و نیز خودیابى و بازگشت به خویش را عالمانه موشکافى کرده است:
(این خود مسأله اى است که کم تر مورد توجه واقع شده و یا اساساً مورد توجه واقع نشده است و حال آن که ما ریشه و مبنا و زیر بناى اخلاق اسلامى را از همین جا مى توانیم استنباط و استخراج کنیم از نوعى بازگشت دادن
( 210 )
انسان به خود و متوجه کردن او به شرافت و کرامت ذاتى خویش….)76
نشانه ها و نمودارهاى از خود بیگانگى
شاید از ذهن بگذرد که این بیگانه و یا بیگانه هایى که آدمى را از هویت انسانى او دور مى سازند و او را به موجودى مسخ شده و دگرگون شده دگر مى کنند چه ماهیتى دارند و چه چیزهایى هستند و چه نشانه ها و نمودارهایى دارند؟
کیست بیگانه تن خاکى تو
کز براى اوست غمناکى تو
تا تو تن را چرب و شیرین مى دهى
جوهر جان را نبینى فربهى
گرمیان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پیدا شود
مشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چه بود نام پاک ذوالجلال77
استاد شهید مطهرى در یک نگاه کلى به این مقوله مى نویسد:
(وابستگى به یک ذات بیگانه از خود موجب مسخ ماهیت انسان است. چرا این همه در ادیان وابستگى به مادیات دنیا نفى شده است چون مادیات بیگانه است و واقعا موجب سقوط ارزش انسانى است.)78
براى روشن تر شدن این بخش از نوشتار به مصداقها و نمونه هاى از خود بیگانگى اشاره اى داریم تا به دیدگاههاى استاد بیش تر و بهتر آشنا شویم:
خود بى نیازى و استغناء: آنچه سبب رشد کبر و خودبزرگ بینى انسان شود و او را در برابر خدا موجودى مستقل قرار دهد عامل از خود بیگانگى است; زیرا حقیقت همه موجودات پیوند به خداوند است احساس استقلال و مالکیت که قرآن آن را به حالت (استغناء) معرفى کرده (و خصلت و روحیه اى استکبارى و مایه طغیان و سرکشى است) آدمى را از سرشت و فطرت و خودواقعى و اصیل جدا مى کند و به همان نسبت او را از خود بیگانه مى سازد:
(ان الأنسان لیطغى ان رآه استغنى.)79
آدمى هرگاه خویشتن را بى نیاز
( 211 )
بیند نافرمانى مى کند.
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رنداز ره نیاز به دار اسلام رفت
بى نیازى و حالت استغناء به وسیله مال و ثرت و مقام و فرزند و وابستگى و دلبستگى بر جلوه هاى مادى و دنیوى انسان را از اصل خود دور مى سازد و گرفتار من خیالى مى کند:
(اما من بخل واستغنى وکذب بالحسنى فسنیسره للعسرى.)80
اما آن کس که بخل و بى نیازى ورزید و آن بهترین را تکذیب کرد او را براى دوزخ آماده مى سازیم.
استاد شهید با توجه به این نکته مى نویسد:
(انسان وقتى خود را مستغنى و داراى همه چیز مى بیند این امر در درونش اثر مى گذارد و آن را نیز خراب مى کند; چرا این همه بر دستورات دینى تأکید شده است که سعادتمندانه ترین زندگیها این است که (کفاف)81 داشته باشد و انسان محتاج کسى نباشد و درآمدى را که از راه شرافتمندانه به دست آورده برایش کافى باشد; زیرا همین قدر که مال و ثروت جنبه سودجویى به خود گرفت و به شکل وسیله اى درآمد براى انسان که انسان به کمک آن (خود) را بزرگ و با اهمیت جلوه دهد دیگر روابط درونى نمى توانند از تأثیر عامل بیرونى برکنار… بمانند و تحت فشار آن نیز به فساد کشیده مى شوند.)82
نفس کافر خود همى ندهد امان
گشت طاغى چو فارغ شد زنان
به دیگر سخن در فرهنگ دینى بیگانه کسى است که قصد سرمایه و آبروى آدمى کرده و مى خواهد آن را از او بستاند; ازاین روى (شیطان) بیگانه ترین کس به شمار مى رود چون (عدوّ مبین)83 است. او با تزیین84 و تسویل85 واقعیتها را واژگونه جلوه مى دهد فریبگر است. به همین جهت باید از شرّ او به خدا پناه برد.86
هر چیزى که این ویژگى را داشته باشد شیطان است و عامل از خود بیگانگى. بنابراین آنچه که انسان را شیفته
( 212 )
خود مى کند و آدمى را از ارزشهاى متعالى دور مى سازد و روحیه بى نیازى و جبهه گرفتن در برابر خداوند عالم را در انسان به وجود مى آورد بیگانه است:
(غایات و اهداف انحرافى داشتن یکى از عوامل است که انسان غیر خود را به جاى خود مى گیرد و در نتیجه خود واقعى را فراموش مى کند و از دست مى دهد و مى بازد. هدف و غایت انحرافى داشتن تنها موجب این نیست که انسان به بیمارى (خود گم کردن) مبتلا شود کار به جایى مى رسد که ماهیت و واقعیت انسان مسخ مى گرددو مبدل به آن چیز مى شود.)87
گر در طلب گوهر کانى کانى
ور در پى جست وجوى جانى جانى
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستن آنى آنى
خود فراموشى و خود گم کردن: نشانه دیگر از خودبیگانگى انسان خود فراموشى و هدف را گم کردن است. اگر انسان به چیزى مانندپول و ثروت دل بست و در نتیجه محبوب راستین و خداى رب العالمین را از یاد برد در حقیقت (پول پرست) شده و به تعبیر
( 213 )
استاد (در پول تثبیت شده) که حاضر است (خودش) را در راه پول خرج کند. این انسان به تمام معنى از خود بیگانه است چون خودواقعى را گم کرده و به خود خیالى و سربار و انگل روى آورده است.
قرآن مجید هشدار مى دهد:
(ولا تکونوا کالذین نسواللّه فانسیهم انفسهم.)88
از آن کسان مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند.
انسانى که در آغاز آفرینش خود شاهد بر خویش شد و خدا را پذیرفت و به فرموده قرآن: (وأشهدهم على انفسهم)89 خداوند او را بر خودش گواه گرفت بر اثر لغزش و گناه و کژراهه روى و بدل کردن هدف و مسخ شدن هویت و فطرت انسانى به حالتى گرفتار مى شود که قرآن آن را (خودفراموشى) نام مى نهد; یعنى (انساء) به جاى (اشهاد) نشست و بیگانه راه را بر آن آشنا بست و جاى دوست را گرفت.
(موضوع نسیان و فراموشى که در این آیه و بعضى آیات دیگر هست که خود را فراموش کردند… معنایش همین است که انسان وقتى خودش را نشناسد حقیقت و مسیر خودش را نشناسد خودش را چیزى بپندارد غیر از آنچه که هست پس خودشرا گم کرده خودش را فراموش کرده. اساس تعلیمات قرآن این است که انسان این حقیقت را درک کند که خودش حقیقتى است که در این دنیا به وجود آمده… و خودش را باید در این جا بسازد و بعدهم به دنیاى دیگرى برود… امّا اگر کسى جور دیگرى درباره خودش فکر کند چنین کسى خودش را فراموش کرده و خودش را گم کرده است.)90
استاد این دیدگاه قرآنى خود را با سخنان پیشوایان معصوم(ع) استوار ساخته و نتیجه گرفته است که خویها و منشهایى مانند: (بخل) که امام على(ع) آن را جامع همه عیبها شمرده91 و از آن به شگفتى یاد کرده است92 ریشه در
( 214 )
مسأله (خودفراموشى و خود گم کردن دارد93 و به سخن امام على(ع) تمسک مى جوید که فرماید:
(عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسها فلایطلبها.)94
در شگفتم از کسى که در جست وجوى گمشده اش تلاش مى کند و حال آن که (خود) را گم کرده و در جست وجوى آن نیست.
به گفته شیخ اشراق:
هان تا سر رشته خرد گم نکنى
خود را ز براى نیک و بد گم نکنى
رهرو تویى و راه تویى منزل تو
هشدار که راه خود به خود کم نکنى
خود زیانى و خودفروشى: در معارف دینى و ادبیات عرفانى اشاره به حقیقتى شده که گاهى در مسیر حرکت و تلاش آدمى به وقوع مى پیوندد و او را گرفتار گونه اى بى هویتى و مسخ و از خود بیگانگى مى سازد و آن چگونگى این است: آدمى (ناخود) را به جاى (خود) مى گیرد و در یک معامله نسنجیده و زیانبار خود را به غیر خود مى فروشد که نام این دادوستد خودفروشى و خود زیانى است; یعنى دادوستدى که ارزنده ترین و گرانمایه ترین گوهر و سرمایه خود را به بهاى بسیار پایین و ناچیز مى فروشد هم خود را فروخته و هم در این خرید و فوش زیان دیده است. قرآن این واقعیت را این گونه گزارش داده است:
(قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم.)95
بگو زیان کرده [و سرمایه باخته] آن که خویشتن خویش فروخته است.
و در جاى دیگر درباره این دادوستد داورى مى فرماید:
(ولبئس ما شروا به انفسهم.)96
خود را به بد چیزى فروختند.
دنیا به دین خریدنت از بى بصیریت
اى بدمعاملت به همه هیچ مى خرى
شهید مطهرى در تفسیر و تحلیل این گونه از خود بیگانگى مى نویسد:
(زیان کردن از دست دادن چیزى است چیزى را پس دو چیز باید باشد… معلوم مى شود که در
( 215 )
انسان حالتى پیدا مى شود که خودش از خودش فاصله مى گیرد و این به این است که انسان دو خود پیدا مى کند یک خود خیالى و یک خود واقعى; یعنى غیر خود را خودمى پندارد.)97
(خود فروشان را به کوى مى فروشان راه نیست) و (بازار خودفروشى از آن سوى دیگر است) آن که در بازار دنیا آداب تجارت ظاهرى نداند نه تنها سودى به دست نمى آورد که گاه اصل سرمایه را نیز از دست مى دهد; از این روى از آداب تجارت و بازرگانى آن است که باید نخست و در آغاز به مسائل مربوط به دادوستد آشنا شد و سپس راه تجارت را پیش گرفت: (الفقه ثم المتجر)98 همین اصل را نیز در باب مسائل انسانى و اخلاقى باید پیاده کرد و گرنه انسان دچار زیانبارترین زیانها خواهد شد:
(قل هل ننبّئکم بالأخسرین اعمالا الذین ضلّ سعیهم فى الحیوة الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعاً.)99
( 216 )
بگو آیا شما را آگاه کنیم که کردار چه کسانى بیش از همه به زیانشان بود؟ آنهایى که کوششان در زندگى دنیا تباه شد و مى پنداشتند کارى نیکو مى کنند.
استاد شهید با توجه به آیات و روایات مى نویسد:
(همان طور که قرآن مى فرماید: بزرگ ترین باختنها باختن خود است… على(ع) همان معنى را به تعبیر دیگر مى گوید: (پسرم براى هر چه که از دست بدهى و بفروشى مى توان قیمت گذاشت… ولى یک چیز دارى که اگر آن را بفروشى بهایى در جهان براى آن پیدا نمى کنى و آن خودت هستى; یعنى همان نفس و جان و روحت اگر روحت را بفروشى و تمام دنیا را به تو بدهند دیگر برابرى نمى کند:
(فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً.)100
خودپرستى و خودبینى: از نشانه هاى بارز و فراگیر از خودبیگانگى که آدمى را از اوج ارزشهاى انسانى و اخلاقى فرود مى آورد و او را همسان و همپاى جانوران بلکه پست تر و بدتر از آنها مى سازد (خودپرستى) است. این حالت همه راههاى معنوى را به روى بشر مى بندد و هیچ روزنه اى براى رسیدن به واقعیتها براى آدمى باقى نمى گذارد. انسان خودپرست خود بین و فرو رفته در پستیها وخودبزرگ بینیها و کبر مانند کرم پیله ور به دور خود مى تند و مى پیچید. هنگامى که مى خواهد از خود خارج شود همه راهها را بر روى خود بسته مى بیند و در زندانى که خود ساخته گرفتار مى شود.
امام باقر(ع) چهره انسانهاى آزمند را که دچار این خوى و منش ناهنجار و زشت شده و از خود واقعى و هدف اصیل در زندگى دنیوى دور افتاده اند این گونه شناسانده و نمایانده است:
(مثل الحریص على الدنیا مثل دوة القز کلما ازدادت من القز على نفسها لفا کان ابعد لها من الخروج حتى تموت غمّاً.)101
انسان آزمند بر دنیا مانند کرم
( 217 )
ابریشم به دور خود مى تند و هر چه بیش تر بتند گرفتارتر مى شود تا آن جا که تمام راههاى خروجى را برخود مى بندد و در آنچه خود تنیده جان مى دهد.
چشمها و گوشها را بسته اند
جز مگر آنها که از خود رسته اند
خود طبیعى را کنار زدن و به خود واقعى و ملکوتى میدان دادن عامل رهایى است.
( 218 )
تا فضل و عقل بینى بى معرفت نشینى
ییک نکته است بگویم خود را مبین که رستى
آن که در طواف کمال خود را به جاى خدا گرفته از خودى خود فاصله بسیار دارد.
چون به طوف خود بطوفى مرتدى
چون به خانه آمدى هم با خودى
بارى تا آدمى نقش خودى طبیعى و حیوانى را خراب نکند و به این مرحله نرسد که (هر قبله اى که بینى بهتر زخودپرستى) گرفتار نوعى از خودبیگانگى است و قرآن به این نکته اشاره اى لطیف دارد:
(افرأیت من اتخذ الهه هواه…)102
آیا آن کس را که هوسش را چون خداى خود گرفت دیده اى؟
فکر خود و رأى خود در عالم رندى نیست
کفر است در این مذهب خودبینى و خودرأیى
استاد مطهرى در بررسى مسأله (خودى در اخلاق) به این موضوع نیز توجه داشته و به خودخواهیهایى که آدمى را از مسیر اصلى دور مى سازد و گرفتار خود طفیلى مى کند اشاره کرده است.
ایشان خودخواهى و خودپرستى را در چهار محور طبقه بندى کرده است:
1. خودمحورى.
2. خودکَشى.
3. عقده روانى.
4. تسویل نفسانى.103
آن گاه این سرفصلها را به سه اصل کلى برگردانده است:
1. اخلاق یعنى بالاتر از حدّ حیوان
2. ضد اخلاق یعنى پایین تر از حیوان
3. نه اخلاق و نه ضد اخلاق (کار عادى).104
پس از آن (خودمحورى) و (خودکشى) را از اخلاق حیوانى شمرده و (عقده هاى روانى) و (تسویل نفسانى) را از مقوله ضداخلاق و پایین تر از حیوان به شمار آورده و در پایان حالت خودخواهى را این گونه ترسیم کرده است:
(نفس انسان حالت مار افعى را دارد. افعى در زمستان حالت یخ زدگى و کرخى پیدا مى کند و
( 219 )
اگر انسان به او دست هم بزند تکان نمى خورد… انسان خیال مى کند که این مار به خوبى رام شده است اما وقتى آفتاب گرمى بر او بتابد یک مرتبه عوض مى شود و چیز دیگرى مى شود.
نفس اژدرهاست او کى مرده است
از غم بى آلتى افسرده است105
ممکن است پرسیده شود: اگر وابستگى و تعلق به چیزى عامل رکود و ایستایى و از خود بیگانگى است چه فرق مى کند که انسان وابسته به ماده باشد یا به معنى به دنیا باشد یا به عقبى به خدا باشد یا به خرما؟
استاد مطهرى پاسخ مى دهد: آدمى در مسیر تکامل از ضعف به کمال مى رود در این سیر هر چه از (ناخود)ها فاصله بگیرد و (خود) را توسعه هد ارزش مندتر و کامل تر مى شود. و اگر از (خود) به (خود) سیر و سفر کند هر چه پیش تر مى رود (خود) او (خود تر) مى شود.
(قرآن مى فرماید: (نحن اقرب الیه منکم) ما از خود شما به شما نزدیک تریم… خدا به هر چیزى از خود آن چیز نزدیک تر است چون خدا نسبت به هر چیزى از خودش (خود)تر است… پس توجه انسان به خدا توجه او به نهایت کمال خودش است و رفتن انسان به سوى (خود) است رفتن از (خود) ناقص تر به (خود) کامل است.)105
من آن روز که در بند توأم آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
چنان پر شد فضاى سینه از دوست
که رنگ خویش گم شد از ضمیرم
در فکر خدا بودن در واقع در فکر خود بودن است و در کنار او بودن در کنار خود بودن. آدمى با دوست داشتن خداوند و عاشق او شدن و به تعبیر دیگر در او فانى شدن نه تنها از خود بیگانه نمى شود که خود را پیدا مى کند و شاید کلام مولوى در این زمیه فصل الخطاب
( 220 )
باشد که مى گوید:
در دو چشم من نشین اى آن که از من برترى
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن ترى
اندر آ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
زانکه از صد باغ و گلشن خوش تر و گلشن ترى106
استاد شهید از این بحث نتیجه مى گیرد:
(بنابراین تعلق یک موجود به غایت و کمال نهایى خودش برخلاف نظر آقاى سارتر (از خود بیگانه شدن) نیست بیش تر در خود فرو رفتن است یعنى بیش تر (خود خود شدن) است… تعلق انسان به خدا تعلق به یک شئ مغایر با ذات و یک شئ مباین نیست که انسان با تعلق به خدا خودش را فراموش کند….)107
آن هنگام که انسان به کمال خودش وابسته شد همواره به سوى او شتابان و در حرکت است. از آن پس نمودهاى (خودى) در گفتار و کردارش رخ مى نماید و آثار از خودبیگانگى از او رخت بر مى بندد.