ستودن محقق خوانسارى را همگنان و همروزگاران با جمله ها و واژگان و تعبیرهایى چون: (استاد الکل فى الکل عند الکل)1 یا (استاد البشر بل العقل الحادى عشر)2 نشان از جایگاه بالاى علمى و عقلى وى در نزد فرهیختگان و عالمان روزگار وى دارد.
محقق خوانسارى به سال 1016 هـ.ق. در روزگار پادشاهى مقتدرترین و بلندآوازه ترین پادشاه صفوى شاه عباس کبیر دیده به جهان گشود3 و به سال 1099هـ.ق. در 88 سالگى در زمان پادشاهى شاه سلیمان و در اوج بزرگى و نفوذ کلام در اصفهان دیده از جهان فرو بست.4
فرزندان وى بویژه آقا جمال و آقا رضى از جایگاه علمى بالایى برخوردار بوده اند. نکته سنجى و ژرف اندیشى آقا جمال در فقه چنان چشمگیر و شگفت انگیز بوده که حاشیه وى بر کتاب شرح لمعه اثر شهید ثانى را بهترین و دقیق ترین حاشیه بر آن کتاب تا
( 234 )
این روزگار دانسته اند.5
تاریخ ولادت آقا جمال به درستى روشن نیست ولى با توجه به این که در سال 1125هـ.ق. وفات یافته و به گفته روشن تاریخ نگاران در زمان فوت 68 سال داشته و حدود 25 سال از پدرش کوچک تر بوده مى توان نتیجه گرفت: وى در حدود سال 1057هـ.ق. در زمان حکومت شاه عباس دوم به دنیا آمده است.6
سال درگذشت آقا رضى گرچه به درستى روشن نیست ولى به گفته شیخ محمد على حزین از دانشمندان همروزگار او وى در جوانى در گذشته7; از این روى به احتمال زیاد آقا رضى پیش از برادرش آقا جمال به درود حیات گفته است هر چند زنده بودن وى را تا زمان فتنه افغان و پایان کار صفویه نیز برخى یاد کرده اند.8
فرزندان و فرزندزادگان خوانسارى تا روزگار ما اهل فضل و دانش و شمارى از آنان در دانشهاى گوناگون پیشتاز و سرآمد بوده اند.9 محقق خوانسارى تا 21 سالگى در زمان شاه عباس کبیر مى زیسته و از آن پس تا هنگام وفات در سال 1099 با سه تن از پادشاهان صفوى همروزگار بوده است:
1. شاه صفى (1037 ـ 1052)
2. شاه عباس دوم (1052 ـ 1077)
3. شاه سلیمان (1077 ـ 1105)
آقا جمال و آقا رضى نیز در روزگار شاه سلیمان و پسرش شاه سلطان حسین (1105 ـ 1135) مى زیسته اند هر چند گویا هیچ یک از آن دو در سالهاى پایانى سلطنت شاه سلطان حسین و برافتادن صفویان به دست محمود افغان زنده نبوده اند.
در این نوشتار برآنیم که به مناسبت برگزارى کنگره بزرگداشت فقیه و حکیم نامدار شیعه آقا حسین خوانسارى و فرزندان عالم و فاضل وى: آقا جمال و آقا رضى به بررسى اوضاع آن زمان که بخشى از حکومت صفویه را در بر مى گیرد بپردازیم و ویژگیهاى آن روزگار را تا آن جا که در توان ماست فرا روى خوانندگان قرار دهیم.
براى بررسى این بخش از تاریخ ایران که در تقسیم بندى ما دو دوره از
( 235 )
حکومت دویست وسى ساله صفویه را در بر مى گیرد ناگزیر باید نماى کلى از حکومت صفویان به دست آید; از این روى نگاهى مى افکنیم به دوران صفویان از آغاز تا فرجام:
1. دوره استقرار و پى ریزى حکومت که از سال 907 زمان به قدرت رسیدن شاه اسماعیل به عنوان نخستین پادشاه صفوى آغاز و تا سال 930هـ.ق. زمان مرگ وى ادامه یافت.
2. دوره استوارسازى پایه هاى حکومت که سراسر دوران 54 ساله حکومت شاه طهماسب را: 930 تا 984 در بر مى گیرد.
3. دوره آشفتگى و سستى که با پادشاهى کوتاه مدت شاه اسماعیل دوّم در سال 984 آغاز و با کناره گیرى سلطان محمد خدابنده و یا برکنارى وى به دست پسرش عباس میرزا در سال 996 پایان یافت.
4. دوره رفاه و اقتدار که از سال 996 زمان روى کار آمدن شاه عباس کبیر تا مرگ شاه عباس دوم در سال 1077 ادامه یافت.
5. دوره ناتوانى و فروپاشى که با تاجگذارى شاه سلیمان در سال 1077 آغاز و تا تسلیم شدن خفت بار و حقارت آمیز شاه سلطان حسین به محمود افغان در سال 1135 و بر افتادن سلسله صفویان ادامه یافت.
البته پس از فروپاشى حکومت صفویه و روى کار آمدن افغانان در ایران در سال 1135 تا زمان تاجگذارى نادر شاه افشار در سال 1148 و نیز از سال 1160 که نادر به قتل رسید تا روى کار آمدن قاجار چندها تن از خاندان و وابستگان پادشاهان صفوى خود را شاه ایران و وارث تاج و تخت خوانده و بر همه یا بخشهایى از ایران حکم رانده اند ولى با توجه به این که بیش تر دست نشانده دیگران مانند: نادرشاه کریم خان زند و على مردان خان و… بوده اند و تنها از نام و جایگاه خانوادگى آنان استفاده مى شده نمى توان حکومتهاى سست بنیاد و زودگذر و وابسته اینان را ادامه حکومت صفویان دانست. حکومت صفویان بى گمان
( 236 )
در فتنه محمود افغان از هم گسست و تار و پود آن را از هم درید.
نگاهى به اوضاع ایران پیش از صفویه
دو امپراطورى بزرگ اموى و عباسى حدود شش قرن بر ایران فرمانروایى کردند. نیمى از دوران فرمانروایى بلند مدت عباسیان در عمل قدرت و حکومت در دست سلسله هاى: طاهریان سامانیان خوارزم شاهیان سلجوقیان و قدرتهاى منطقه اى قرار داشت و همه گاه بر سر قلمرو حکومت و استوارسازى پایه هاى قدرت بین آنان درگیرى و کشمکش بود. در این مدّت حاکمان بنى عباس تنها عنوان خلیفه اسلامى را داشتند و به همین دلخوش بودند که حاکمان منطقه اى و سلسله هاى یاد شده آنان را خلیفه مسلمانان بشناسند و سهمى اندک از غنائم و اسیرانى که در کشورگشاییها به دست مى آوردند و جزیه و خراجى که از مردم مى گرفتند به دربار آنان ارسال بدارند.
در قلمرو عباسیان گاه حکومتهاى شیعى نیز به روى کار مى آمد. آل بویه با گرایشهاى شیعى مدّتها بر ایران و بخشهاى دیگرى از سرزمینهاى اسلامى فرمان راندند. البته این دوره براى عالمان و اندیشه وران شیعه بسیار مفید و کارآمد بود. آنان با استفاده از این مجال به تلاشهاى سترگ علمى و دینى خویش شتاب بخشیدند و تا اندازه اى به زندگانى و کار شیعیان که بسیار در تنگنا به سر مى بردند سامان دادند.
در همین روزگار نه چندان دراز کارهاى زیادى را عالمان شیعه به سامان رساندند: کتابها رساله هاى بى شمارى در فقه حدیث تاریخ کلام و فلسفه نگاشتند و منابع معتبر حدیثى همانند: کافى من لایحضره الفقیه تهذیب و استبصار در همین دوره پدید آمدند. در عرصه رجال و سنجش روایات و بازشناسى درست از نادرست و سره از ناسره آثار ارزش مندى تدوین شد.
در دوران حاکمیتِ آل بویه به دور از گزافه گویى بیش از همه دوره هاى
( 237 )
پیش و پس از آن تا زمان صفویه شیعه دامن گستراند و تفکر و اندیشه شیعى شکوفا شد و عالمان فرهیخته شیعه در جهت احیاى تفکر شیعه و زدودن شکها و پاسخ گویى به شبهه ها که در چند قرن سیاه استیلاى حاکمان بسته ذهن و دگم اندیش و ضد شیعه بنى امیه و بنى عباس درباره شیعیان و عقاید و باورهاى آنان افکنده و پراکنده بودند گام هاى بلندى برداشتند و بسیارى از کژاندیشیها و بدعتها را از بین بردند.
سپسها در برهه کوتاهى از فرمانروایى مغولان10 نیز چنین فرصتى پیش آمد و با هوشیارى و درایت خاص عالم و فیلسوف پرآوازه اسلام خواجه نصیر الدین طوسى و تلاشها و از خودگذشتگیهاى فقیه نامدار شیعه علامه حلى سلطان محمد خدابنده (اولیجاتو) به مذهب شیعه درآمد و دگربار زمینه مساعدى براى رشد و شکوفایى اندیشه هاى شیعه پیش آمد.
در دوران حاکمیت مغولان ایران دستخوش رخدادهاى ناگوارى گردید. در سالهاى پایانى حکومت آنان حاکمان آل مظفر سرزمینهاى جنوبى و خاندان آل جلایر سرزمینهاى غربى ایران را در تصرف خویش داشتند و در اثر سستى مغولان و نبودن حکومتى یکپارچه در ایران به طور مرتب بخشهاى مرکزى و شمالى و شرقى به وسیله حاکمان منطقه اى دست به دست مى شد. در آستانه روى کار آمدن صفویان به جز سرزمینهاى شرقى که در اختیار حکمرانان تیمورى قرار داشت کم وبیش دیگر سرزمینها و منطقه هاى ایران در دست سلسله هاى قراقویونلو و آق قویونلو که تیره هایى از ترکمانان بودند قرار داشت.11
جابه جایى زود به زود قدرت و دست به دست گشتن ولایات و شهرهاى ایران که بیش تر با ویرانگرى و یغماگرى و تعصبهاى کور و خشن و طائفه گرى همراه بود چیزى جز فقر و فلاکت و آوارگى و در به درى و پریشانى اوضاع مردم را در پى نداشت. راههاى کشور در آتش ناامنى مى سوختند و رفت وآمدها با ترس و وحشت فراوان
( 238 )
صورت مى گرفت. در این میان حال و روز شیعیان ایران از دیگر مسلمانان بدتر بود. آنان از ترس حاکمان سنى مذهب یاراى کوچک ترین جنبش و حرکت و ابراز عقیده را نداشتند. اندک بهانه اى کافى بود تا شهرها و روستاهاى آنان به غارت رود و مردمان از دم تیغ گذرانده شوند و زنان و فرزندان آنان به عنوان: رافضى بدتر از کافران به اسارت گرفته شوند.12
در آستانه روى کار آمدن صفویه در دوسوى ایران افرادى حکومت مى کردند که آشکارا چشم به خاک ایران داشتند. در غرب ایران امپراطورى بزرگ عثمانى بر سر کار بود که اندیشه فرمانروایى بر دنیاى اسلام را در سر مى پروراند و مدعى مقام خلافت اسلامى بود و از هیچ حرکتى براى پیوست ایران و یا دست کم بخشهاى غربى و مرکزى آن به خاک عثمانى فروگذار نمى کرد. این در حالى بود که حاکمان ترک مستقیم و غیرمستقیم به آشوبها و تاخت وتازهاى قبیله اى ترکمن و تاتار و حاکمان محلى سنى مذهب در داخل ایران به این دلیل که این حرکتها در راستاى سست کردن بنیاد شیعه و نابودى شیعیان که در نظر آنان رافضى بودند دامن مى زدند و کمکهاى مالى و تسلیحاتى به آنان مى کردند. از باب نمونه: گاه اتفاق مى افتاد فردى که سر دسته یورشیان و یغماگران بود و منطقه اى را به آتش کشیده بود به حکومت همان منطقه گمارده مى شد و از سوى خلیفه عثمانى اختیار تام در اداره آن منطقه به وى داده مى شد.
از دیگر سوى در ناحیه شرق ایران اُزبکان قرار داشتند که هیچ گاه خراسان و مناطق شرقى ایران از تاخت وتاز آنان در امان نبود. دسته هاى راهزن اُزبک امنیت و آسایش را از مردم گرفته بودند و حال و روز ساکنان این سرزمینها بویژه شیعیان بسیار تأسف بار بود. البته وضع مردم دیگر بخشهاى ایران نیز بهتر از مردم خراسان نبود; زیرا امیران بانیدرى و قراقویونلو که بر بخشهاى زیادى از مناطق غربى و مرکزى ایران چیره
( 239 )
بودند همیشه و همه گاه دست به گریبان درگیریهاى داخلى بودند. این رقابتهاى شدید و کشمکشهاى بسیار بر سر قدرت روزگار مردم را تباه ساخته بود. در مدت بسیار کوتاهى ده نفر به حکومت رسیدند و قدرت را در دست گرفتند.13
ایران بحران زده بود و از هر جهت آشفته و نابسامان. مردم بویژه شیعیان به شدت از سخت گیریها ناامنیها و تاخت وتازهاى حاکمان به ستوه آمده بودند. در چنین روزگار سیاه و پر ادبارى صفویان قدرت را به دست گرفتند و در کوتاه مدت توانستند در سراسر ایران حکومتى مقتدر و نیرومند بنیان نهند.14
بنیانگذار سلسله صفویه شاه اسماعیل صفوى در حالى که هنوز نوجوانى سیزده ساله بود با سازمان دهى هفت هزار قزلباش جان برکف که همگى از مریدان وى و پدرش شیخ حیدر بودند به زودى یاغیان و شورشیان را بر سر جاى خود نشاند و حکومتهاى کوچک منطقه اى را سرکوب کرد و پس از سالها پریشانى و آشفته حالى به ایران سامان داد.
شاه اسماعیل صفوى توانست با از پاى درآوردن ازبکان در شرق و از کارایى انداختن سپاه عثمانى درغرب پایه هاى حکومتى را پى ریزى کند که بیش از دو قرن با اقتدار بر ایران فرمان براند.
دوران رفاه و اقتدار
با روى کار آمدن شاه عباس کبیر صفویه به اوج اقتدار خود رسید. او با تدبیرى که داشت کاستیها و سستیهایى را که در دوران پدرش محمد خدابنده به وجود آمده بود جبران کرد و بازدارنده ها را از میان برداشت. شاه عباس با این که جوان بود و در 17سالگى قدرت را به دست گرفته بود سنجیده عمل کرد و توانست تمام بخشهاى ایران را رام خود گرداند و به سیاست و اقتصاد سامان درخور بدهد.
در همین زمان نقطویان که توانسته بودند با استفاده از سستى حکومت در دوره پیش بر قدرت و نفوذ خویش
( 240 )
بیفزایند در برابر اراده و برنامه حکومت که کشور را از هر جهت هماهنگ و هماوا مى خواست و در این راه از هر تلاشى خوددارى نمى ورزید از پا درآمدند.15
بسیارى از سران قزلباش که قدرت بسیار آنان را گستاخ ساخته بود یا از سر راه برداشته شدند و یا به کنارى پرتاب گردیدند. چنین شد سرنوشت سران قبیله ها و….
شاه عباس در بیرون راندن نیروهاى اشغالگر عثمانى از سرزمینهایى که هنوز در تصرف خود داشتند و خشکاندن فتنه اُزبکان که همیشه مرزهاى شرقى را ناامن مى داشتند با مشکل رو به رو بود. مدتها بود که این دو دشمن دیرینه با هماهنگى ویژه حمله ها و یورشهاى خود را سامان دهى مى کردند. در همان دهه هاى نخست حاکمیت صفویان ترکان عثمانى بر آن شدند به هر قیمتى شده مخالفان ایران را در شرق که بیش تر ازبکان بودند با خود هماهنگ سازند از این روى افزون بر برانگیختن آنان با شعارهاى ضدشیعى آنان را به سلاحهاى گرم که هنوز از آن بى خبر بودند مسلح کردند و افرادى را نیز براى آموزشهاى لازم به میان اُزبکان اعزام کردند. در راستاى همین هماهنگى همین که سپاه قزلباش براى سرکوبى و جنگ با ازبکان به خراسان مى رفت ترکان عثمانى به نواحى غربى حمله مى کردند و وقتى سپاه ایران براى تاراندن سپاه عثمانى به غرب مى رفت یورش ازبکان در شرق ایران شدت مى یافت این هماهنگى بین ترکان و ازبکان سبب شده بود که سراسر دوره حاکمیت سلطان محمد خدابنده و اندکى پیش از آن شرق و غرب ایران عرصه تاخت وتاز دشمن باشد. شاه عباس در یک حرکت حساب شده ب
ا ترکان از در مصالحه درآمد و وقتى از خطر یورش ترکان عثمانى آسوده خاطر شد با نیروى عظیم به جنگ ازبکان رفت و چنان ریشه فتنه را خشکاند که ازبکان را براى مدتها یاراى آن نبود که علیه ایران حرکتى انجام دهند و جرأت آن را نداشتند که به مرزها دست اندازى کنند.
( 241 )
شاه عباس پس از آن که با استفاده از کورجیان و ارمنیان و افراد ایلات و قبائل نیروى رزمى جدیدى را به نام: شاهسون پدید آورد و افزون بر سپاه قزلباش که پرسابقه و قدرتمند بود سپاه جدید شاهسون را هم زیر فرمان خود گرفت به جنگ با ترکان عثمانى پرداخت و توانست آنها را به آسانى از همه مناطق غرب کشور و بخشهایى از خاک ایران را که در تصرف داشتند بیرون براند.
دوره شاه عباس کبیر از نظر علمى و مذهبى نیز دوران شکوفایى و بالندگى است. شاه عباس گرچه تا حدودى از قدرت و دخالت علما در اداره کشور کاست و پاره اى از پستهاى مهمى که پیش از آن در اختیار علما بود از آنان گرفت ولى با این حال توجه ویژه اى به رونق گرفتن محفلهاى علمى و مذهبى داشت. بسیارى از عالمان و فقیهان حکیمان فیلسوفان محدثان و مورخان همانند شیخ بهایى میرفندرسکى میرداماد و… در همین دوران حضور داشتند.
شیخ عباس قمى در مورد علاقه مندى شاه عباس به صحبت علمى و ترتیب دادن جلسه هاى بحث و مناظره بین علما مى نویسد:
(وى شبها با جمعى از اهل علم افطار مى کرد و بعد از افطار تا قریب به نصف شب به صحبت علمى و مباحثات علما با یکدیگر مجلس مى گذراند.)16
آرامش پدید آمده در این دوره سبب شد که افزون بر دهها اثر حدیثى فقهى فلسفى تاریخى و اخلاقى حوزه هاى علمیه که رسالت تربیت طلاب را بر عهده داشتند بیش از پیش رونق گیرد و محققان و عالمانى که سپسها از علماى رده اول شدند مانند علامه مجلسى محدث کاشانى و حاج آقا حسین خوانسارى در همین حوزه ها تربیت شدند. در این دوره حوزه هاى علمیه بیش از هر دوره اى شکوفا شدند و رونق گرفتند. افزون برحوزه هاى بزرگ نجف قزوین و اصفهان در شهرهاى دیگر ایران و عراق که در آن زمان جزئى از ایران
( 242 )
بود حوزه هاى کوچک ترى تشکیل گردید که هر یک به سهم خود در رشد و اعتلاى فرهنگى و دینى بسیار کارآمد بودند.
امن بودن مرزها و فرونشانده شدن شورشهاى داخلى سبب شد که مردم با خیال راحت به کسب و کار و تجارت بپردازند و تا اندازه وضع زندگانى آنان بهبود یابد. افزون بر این پیوند گرم حکومت صفوى در این دوره با اروپا ضمن آن که در مقابله با عثمانى اثر بسیار داشت در بهبود وضع اقتصادى مردم و رونق یافتن کارهاى تجارى نیز نقش آفرین بود.
شاه عباس خزانه مملکت را که در زمان سلطنت پدرش به کلى خالى شده بود دوباره پرساخت و با در اختیار گرفتن تجارت ابریشم و پاره اى انحصارهاى دیگر17 و ضبط و مصادره دارایى سران برخى قبیله هاى نافرمان و افرادى از سپاه قزلباش که اندوخته هاى فراوانى داشتند ثروت فراوانى گرد آورد.18 البته فراوانى ثروت و امکانات رفاهى و مادى در دربار شاه عباس آثار زیانبارى را نیز در پى داشت و اسراف کاریها و تجمل گراییهاى درباریان پیامدهایى داشت که دست آخر به سستى و فروپاشى صفویه انجامید.
اوضاع دینى در این دوره
شاه عباس گرچه تظاهر به دیندارى مى کرد و خود را پاى بند مقدسات و مرید علما مى دانست ولى سیاستى مزوّرانه در پیش گرفته بود. به عالمان و فقیهان احترام بسیار مى گذاشت و در مجالس آنان شرکت مى جست و پولهاى زیادى را در امور خیّریه و نوسازى و بازسازى بقاع متبرکه و ساختن کاروانسراها هزینه مى کرد و حتى دوبار پیاده از اصفهان به مشهد رفت19 و دستور داد حرم حضرت رضا را تعمیر و تزیین کنند ولى سخت خشن بود و بسان گرگ درنده با مردم و کسانى را که احتمال مى داد داعیه سلطنت داشته باشند رفتار مى کرد و به بهانه هاى گوناگون یا چشم آنان از حدقه در مى آورد و یا نابودشان مى کرد.20
( 243 )
پستها و مقامهاى شرعى و دینى همچون: قضاوت صدارت شیخ الاسلامى و سرپرستى موقوفات را که از آغاز کار صفویه در اختیار علما بود خود عهده دار شد و در عمل دست آنان را از این امور کوتاه کرد.21 حتى به نظر مى رسد برخلاف آنچه در ظاهر مى گفت و اظهار ارادتى که به علما نشان مى داد افرادى کم مایه و بى سواد و ناشایسته براى اداره مدرسه هاى دینى و تدریس در آنها گمارده بود تا ضمن آن که کارهاى عالمان را زیر نظر داشته باشند با تدریس ضعیف حرکتهاى ناسنجیده و… عالمان دین را از چشم مردم بیندازند و مردمان را به آنان بدبین کنند.
شیخ بهائى که سرآمد عالمان این دوره است از این که افرادى ناشایست و کم دانش امر تدریس معارف دینى و سرپرستى آموزش حوزویان را عهده دار شده اند ابراز نگرانى کرده و ادامه چنان وضعى را سبب از هم پاشیدن حوزه و پایین آمدن مقام علم دانسته است:
(سانحة قد فسد الزمان و أهله و تصدى للتدریس من قل علمه وکثر جهله فانحطّت مرتبة العلم و اُصابه و اندرست مراسمه بین طلابه.
بساط سبزه لگدکوب شد به پاى نشاط
ز بس که عارف و عامى به رقص برجستند)22
پیش آمد: همانا روزگار و مردمان این روزگار فاسد شده اند. فردى بر کرسى تدریس نشسته است که دانشش کم و نادانیش زیاد است و در نتیجه مقام علم پایین آمده است و شیوه دانش پژوهى در میان طالب علمان فرسوده گشته و از هم پاشیده است.
البته ممکن است اشاره شیخ بهائى به فردى خاص و یا حضور شمارى از متصوفان در مدارس دینى باشد ولى این مقدار روشن است که این افراد از سوى شاه عباس و به دستور مستقیم و یا غیر مستقیم وى به تدریس و سرپرستى مدرسه هاى دینى گمارده مى شده اند.
جمله نخست عبارت شیخ نیز بیان کننده تباهیهایى است که از همین رهگذر دامنگیر حکومت و مردم شده بود.
( 244 )
بنابراین پشتیبانى شاه عباس از مذهب و علما نمى توانست واقعى و از روى صدق و صفا باشد در نظر علماى شیعه نیز شاه عباس و دیگر شاهان صفوى به هیچ روى شایستگى و ویژگیهاى فرمانروایى و در اختیار گرفتن زمام امور مردم را نداشتند. با این همه این امتیاز را داشت که به گونه جدى و آشکارا از شیعه دفاع مى کرد و با مخالفان شیعه همیشه در ستیز بود و عرصه را تا آن جا که با قدرت او ناسازگار نبود براى آنان باز مى گذاشت.
ازاین روى علماى شیعه همانند مجالى که در روزگار آل بویه پدید آمده بود از آن استقبال کردند و استفاده بهینه را در تبلیغ و ترویج آیین تشیع و انجام رسالت خویش بردند.23 در همین راستا پستهایى همچون صدارت تولیت قضاوت و…را بر عهده گرفتند و تا حدود زیادى جریان حکومت را در مسیر درستى هدایت کردند.
در اساس صفویان با شعار تشیع روى کارآمده بودند و کم وبیش همه آنان تا آخر همین سیاست را دنبال کردند. در میان شاهان صفوى تنها شاه اسماعیل دوم داراى گرایشهاى ضدشیعى بود که مدت حکومت وى دیرى نپایید. شعار صفویان در جنگها و به هنگام تسخیر شهرها و رویارویى با سپاه عثمانى و اُزبکان دفاع از تشیع بود و قزلباشان تاجى را بر سر مى گذاشتند که سرخ رنگ بود و دوازده ترک به نشانه دوازده امام شیعه(ع) داشت.24
نخستین زمامدار صفوى در نامه هایى که به سلطان سلیم عثمانى و شیبک خان ازبک و سلطان حسین بایقرا و دیگران نوشته است به روشنى انگیزه خویش را در به دست گرفتن قدرت بیان کرده است.
وى در بخشى از نامه اى که براى یکى از پادشاهان زمان خویش فرستاده مى نویسد:
(… چه الحق در این جانب غیر ترویج مذهب حق ائمه هدى و اجراى احکام شریعت غراء و طریقت بیضاى مصطفى و
( 245 )
مرتضى که آیات بینات کتاب و احادیث صحیحه صریحه نبوى بر حقیقت این دو شاهد عدل مزکى اند. صورت دیگر که در نظر محبوسان مضیق تقلید و تقید به افسانه هاى آباء دولت برحسب: (انّا وجدنا آبائنا امة وانا على آثارهم مقتدون)25 متفکر و غریب و بدعت و بى تقریب نماید واقع نیست. (افغیراللّه ابتغى حکماً وهوالذى انزل الیکم الکتاب مفصلاً.)26 (اتبعت ملة آبائى ابراهیم)27 (وکیف لا) راه حق این است نتوانم نهفتن راه راست.
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
على و آل او ما را امام است
والعجب که آباء و اجداد سلطنت نژاد على الاعتقاد انار اللّه برهانهم بر همین عقیده منجیه و طریقه مهدیه بوده اند (ولاتلبسوا الحق بالباطل وتکتموا الحق وانتم تعلمون)28 و اگر حاشا در حقیقت آن مذهب شائبه ریبى به خاطر گذرد هر که از علماى وثیق و فضلاى صاحب تحقیق که تعیین فرموده بفرستند به دلایلى عقلى و نقلى بر او اثبات مدعى حسب المتبغى خواهد شد. (قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الاّ الظن [وان انتم الا تخرصون] قل فللّه الحجة البالغة فلوشاء اللّه لهدیکم اجمعین.)29
و باز در قسمت دیگرى از همین نامه مى نویسد:30
(… یعلم اللّه که مقصد اصلى و غرض کلى از ارتکاب امور فانیه دنیوى و تمشیت احکام صورى غیر اشاعت احکام شیعه طاهره و اذاعت آثار فرقه ناجیه که تا غایت انوار و اسرار اصول و فروع آن در حجاب ظلام ظلم مخالفان دین و دولت و معاندان ملک و ملت مخفى و منطوى بود نبوده و نیست.)31
در این نامه که آکنده از آیات و روایات و سخنان عارفانه و صوفیانه است شاه انگیزه خود را از پادشاهى
( 246 )
گسترش مذهب تشیع یاد مى کند و افزون بر این آمادگى علماى شیعه را براى گفت وگوهاى علمى با دیگر فرقه هاى اسلامى اعلام مى دارد. همچنین در این نامه به این نکته اشاره شده است که پدران و اجداد شاهان صفوى همگى پیرو آئین تشیع بوده اند. این سخن جاى گفت وگو دارد. بسیارى از تاریخ نگاران شیخ صفى جدّ اعلاى صفویه را سنى شافعى دانسته اند.32
شاه عباس براى این که کسى از شاهزادگان مدعى تاج و تخت او نشوند برنامه اى ریخته بود که شاهزادگان در عیش و نوش به سر برند و اگر کسى هم از این برنامه سر بر مى تافت و شایستگیهایى از خود بروز مى داد از سر راه برداشته مى شد.33 صفى میرزا از همین شایستگان نگون بخت بود که به دست پدر و در یک نقشه حساب شده از سر راه برداشته شد.
نتیجه طبیعى چنین حرکت وحشیانه و غیرانسانى آن شد که کسانى پس از وى عهده دار امور کشور شوند که از آیین کشوردارى جنگ و سلحشورى بى خبر باشند و جز عیاشى هیچ ندانند.34
پس از شاه عباس نوه اش صفى به پادشاهى رسید و اداره کشور را در دست گرفت. وى نیز سیاست خشونت و سرکوبى را در پیش گرفت و بسیارى از فرزندان و نوه هاى ذکور شاه عباس را که احتمال مى داد درآینده ادعاى تاج وتخت کنند از بین برد و یا کور کرد. انسانهاى کاردان و کارگزاران شایسته و فرهیخته و اهل اندیشه و شمارى از سران سپاه شاهسون و… را از دم تیغ گذراند. بر علما سخت گرفت و از اقتدار و نفوذ آنان کاست. امام قلى خان فاتح هرمز و چهره شناخته شده وسردار بلند آوازه ایران را که به شدت مورد توجه شاه عباس بود با سه پسرش عیسى خان قورچى باشى نیز که شخصى درست کار بود و از امراى بزرگ سپاه به شمار مى آمد همراه فرزندانش به دستور وى کشته شدند.
درباره درنده خویى و بى رحمى وى نوشته اند:
( 247 )
(شاه صفى پادشاهى شراب خوار و عیاش و بى رحم و خونریزبود چنانکه در مدت چهارده سال سلطنتش بسیارى از افراد خانواده پادشاهى و سرداران و بزرگان را کشت. این درشتناک ناهموار کار سنگ دل به یک بار چهل تن از بانوان و دختران و کنیزکان حرم را در گودالى که در حرم سرا کنده بود زنده به گور کرد و همسرش را نیز در حال مستى کشت…. عامه مردم از هر طبقه از سنگدلى و شقاوتش دائم در اضطراب و ترس بودند چه از کشتن کورکردن و شکنجه کردن هیچ کس پروا نمى کرد.)35
در دوران پادشاهى این درنده خو ایران رو به افول نهاد ناآرامى و ناامنى سایه شوم خود را گستراند. عثمانى از هرج ومرج و ناامنى استفاده کرد و به بغداد یورش برد و آن را به خاک خود پیوست36 که تا حکومت نادر بغداد همچنان در دست ترکان باقى ماند.
پس از این دوران پرنکبت و ادبار شاه عباس دوم بر سر کار آمد و خرابیهاى پدر را اصلاح و سرزمنیهایى که در دوران پدر از خاک ایران جدا شده بود غیر از بغداد به ایران بازگرداند و قندهار را تصرف کرد.37
وى با دولت عثمانى از راه آشتى درآمد و قرارداد صلح پدرش را با سلطان مراد چهارم پادشاه عثمانى محترم شمرد. البته بعدها براى شاه عباس و فرزندش شاه سلیمان بر اثر سست شدن پایه هاى قدرت عثمانى و گرفتاریهایى که آن کشور در جنگ با اروپائیان پیدا کرده بود وقت مناسبى پیش آمده بود براى آزادسازى بغداد و حومه38 ولى گویا مردان با اراده اى که بتوانند دست به چنین حرکتى بزنند در بین لشکریان و کارگزاران و نزدیکان شاه نبودند.
فقیه و فیلسوف نامدار تشیع آقا حسین خوانسارى در اواخر این دوره بویژه در روزگار پادشاهى شاه عباس دوم از نظر علمى و معنوى جایگاه والایى را به خود ویژه کرده بود. شاه
( 248 )
عباس دوم با همه گستاخیها و بى حرمتیها ناگزیر از احترام به وى مى شود و در گاه گرفتارى از اندیشه و قلم وى کمک مى گیرد تا گره کار بگشاید و بازدارنده ها را از سر راه بردارد. از جمله نامه اى است که وى از طرف شاه براى شریف مکه مى نویسد و در آن به بهترین وجه گرفتاریهاى حاجیان ایرانى را ترسیم مى کند.39
حاج آقا حسین خوانسارى به خاطر همین جایگاه ویژه توانست کارى کند که شاه عباس دوم مشکلى را که شاه عباس اول بر سر راه حاجیان قرار داده بود بردارد. شاه عباس اوّل براى این که زر نقد و پول طلاى ایران از کشور خارج نشود مردم را بر مى انگیخت که به زیارت ائمه(ع) بروند40 و گویا مانع مى شده کسى به زیارت خانه خدا برود مگر با پیشکشهاى بسیار .علما با این کار مخالف بودند; امّا کارى از دست آنان بر نمى آمد تا این که در زمان شاه عباس دوم آقا حسین خوانسارى جلوى این حرکت غیراسلامى و نابخردانه را گرفت.
دوره افول
با مرگ شاه عباس دوم در سال 1077 درنزدیکى دامغان و روى کار آمدن فرزندش صفى میرزا دوره دیگرى در تاریخ صفویه آغاز شد.
صفى میرزا بسیار نازپرورده بود. او در امر کشوردارى هیچ گونه تجربه اى نداشت و فردى سست عنصر و بى اراده بود. این سستى و بى ارادگى و ترس از حرکت و تصمیم سبب شده بود که منجمان و فال گیران در دربار او عرصه دار باشند. تا آن جا که وقتى بیمار شد به سفارش منجمان نام خودرا تغییر داد و دوباره تاجگذارى کرد و خود را شاه سلیمان خواند.41
حاج آقا حسین خوانسارى که در آن زمان در اوج بزرگى شکوه و شهرت بود تلاش بسیار کرد تا نیرو و توجه شاه سلیمان را به امور کشور و تقویت بنیه هاى دینى متوجه سازد و نگذارد به مسیرهاى دیگر کشانده شود. حضور آقا حسین خوانسارى در مراسم تاجگذارى و خطبه خواندن وى گویا
( 249 )
به همین انگیزه صورت گرفته باشد.
شاه سلیمان چون خود نابخرد بود از خردمندان دورى مى گزید و در کارهاى مهم کشور و گماردنها و بر کنار کردنها در جنگ و صلح با خواجگان و اهل حرم سرا به رایزنى مى پرداخت.
وى بسیار خرافاتى بود و به جاى خرد ورزى و نشست و برخاست با اهل خرد با نابخردان و خرافیان و فال گیران و منجمان چاپلوس نشست و برخاست داشت و در کارهاى مهم کشورى نظر طالع بینان و اخترشناسان را جویا مى شد:
(میزان اعتقادى که شاه به پیش گوییهاى ستاره شناسان نشان مى دهد حیرت آور است. جنگیدن با دشمن پذیرفتن سفرا ترتیب دادن مهمانیها شکارها و بر اسب نشستن و به تفرّج رفتن همه معلق است به این که قبلاً در این موارد از ستاره شناسان کسب تکلیف شده باشد. با وجود این که به کرّات و مرات حوادث خلاف گفته ستاره شناسان را ثابت کرده باز شاه از این خرافه پرستى خود دست بر نمى دارد.)42
خرافه پرستى و پاى بندى شدید شاه سلیمان به پیش گویى اخترگران سبب شد که در دربار وى به ستاره شناسان و منجمان و فال گیران اهمیت فراوانى داده مى شد و به همین نسبت از نفوذ و دخالت روحانیان و عالمان دلسوز کاسته شد. البته وى نیز همچون شاهان پیشین به شدت خود را دیندار وانمود مى کرد و جایگاه علماى دین را محترم مى شمرد ولى در عمل به خیرخواهیها و سفارشها و دیدگاههاى آنان توجهى نمى کرد. بر همین اساس براى آن که از قدرت روحانیان بکاهد و از مخالفتهاى آنان با باده نوشى که وى سخت به آن دلبسته بود راحت شود مقام صدر را که تا آن زمان عالى ترین مقام روحانى برعهده داشت تغییر داد و وظیفه هاى صدر را بین دو تن صاحب منصب که یکى با وى خویشاوند و دیگرى داماد وى بود تقسیم کرد.43
( 250 )
با این همه چنین وا نمود مى کرد که از دستور علما بیرون نیست حتى نوشته اند: در سفرها آقا حسین خوانسارى را به جاى خود مى نشاند و به وى اختیار تام مى داد.44
البته در این که آقا حسین نیابت از سلطنت را در هنگام مسافرت شاه سلیمان پذیرفته است. جاى تأمل است; زیرا اگر در واقع تا این حد انجام کارها به وى واگذار مى شد مى بایست اخبار وگزارشهاى زیادى در این باره وجود مى داشت و حال آن که جز چند مورد اثرى از دخالت حاج آقا حسین و حاج آقا جمال دیده نمى شود.
به نظر مى رسد این که جهانگرد اروپایى اظهار علاقه شاه سلیمان به مجتهدان و عالمان دینى را غیرواقعى مى داند درست باشد:
(… امّا درباره احترامى که شاه صفوى به مجتهد مى گذارد این را مى توان گفت که قسمت زیادى از آن متصنع است و در این کار هم شاه پرواى مردم را مى کند; زیرا پیروى مردم از مجتهد تا بدان پایه است که شاه صلاح خود نمى داند به یکى از اصول غیرقابل تخطّى دین تجاوز کندو یا در کار مملکت دارى به کارى دست بزند که مجتهد ناگزیر باشد آن را خلاف دیانت اعلام کند.)45
از این فراز از نوشته کمپفر به دست مى آید که تلاشهاى حاج آقا حسین و
( 251 )
دیگر عالمان آن روزگار در کنترل رفتار شاه کارگر بوده و شاه نیز ناگزیر و برخلاف گرایش درونى خود مى بایست بنمایاند که پیرو علماست.
چیزى که بسیار مایه نگرانى آقا حسین خوانسارى بود و هر آن کشور و ملک را از آن در خطر مى دید رفتارها و کردارهاى خلاف شرع شاه و درباریان بود. دربار را ابرى تیره از گناه در خود گرفته بود و مجلسهاى عیش ونوش شاه و باده نوشیهاى وى آتش بر جان هر مؤمن دلسوز مى زد.
آقا حسین خوانسارى ریشه همه بدبختیها و انحرافها و سست ارادگیها را در شراب نوشى شاه مى دانست. از این روى همه تلاش خود را به کار گرفت تا شاه سلیمان را از این کار بازدارد و فرمان ممنوع بودن شراب خوارى را از وى بگیرد. سرانجام موفق شد و در سال 1096 هـ.ق. حکم ممنوع شدن شراب نوشى به انشاى حاج آقاحسین نگاشته شد و این حکم کمک بزرگى در رهایى دربار و جامعه از زیر بار این گناه خانمانسوز کرد.
این حکم که با نثرى زیبا و محکم نگاشته شده در مجموعه منشآت آقا حسین خوانسارى به نام: (قرق شراب) آمده است.
در بخشى از این حکم آمده:
(… حکم مطاع لازم الاتباع و فرمان واجب الإذعان محتوى بر مضمون خیر اثر و مشتمل بر نکته سعادت ثمر که خواص و عوام به حکم: (انما الخمر و المیسر والانصاب والأزلام)46 دست هوس از دامن (ام الخبائث) کوتاه دارند و اجتناب از دختر رَز که مادر همه فتنه هاست واجب شمارند عقل و هوش را که سلطان مملکت تن و فرمانفرماى اقلیم بدن اند مغلوب سرهنگ طبیعت نسازند و چشم و گوش را که زبده ترکیب اجزاى انسانى و عمده قواى هیولانى اند خس پوش خواب غفلت و مستى نسازند و خوش و ناخوش باده خوشگوار از کار به در کنند و به کام و ناکام هواى این آتش آبدار
( 252 )
از سر بنابر اشارت مضمون بشارت آئین: (انّ اللّه یحبّ التوابین و یحبّ المتطهرین)47 به ماء طهور توبه لوث معصیت از دامن عبودیت فرو شویند و به آب چشم اعتذار نقطه سیه کارى از صفحات صفحه رخسار اعمال بزدایند. شبها به روغن اشک ندامت چراغ استغفار بیفروزند و به برق آه حسرت خرمنهاى گناه درهم سوزند.
چند باشى زمعاصى مزه کش
توبه هم بد مزه اى نیست بچش
شرف صدور یافته و عزّ ورود پذیرفته غلامان چابک دست چالاک و چاکران قوى پشت بى باک کمر امتنان بر میان بسته بناى میکده به آب رساندند و پیر مغان را خانه خراب نشاندند و سراپاى خم در هم شکستند و دست و گردن سبو را بر یکدیگر بستند….)48
این حکم اثر زیادى بر جاى گذارد و شاه سلیمان از دام فتنه و فساد تا اندازه اى رهایى یافت. پس از این رهایى از دامگه گناه بود که توجه وى به دین و علما بیش تر شد و حاج آقا حسین خوانسارى و علماى دیگر از احترام ویژه اى برخوردار شدند. گویا این که کمپفر که در آن سالها در ایران بوده مى نویسد:نفوذ و اقتدار روحانیان در دربار شاه سلیمان بسیار قوى بود و شاه سلیمان بدون رایزنى با آنان هیچ کارى انجام نمى داد مربوط به همین دوره است.
وى مى نویسد:
(پادشاه در حقیقت رهنمودها و نظرات مجتهدان را که در نزد پادشاه و نیز مردم نوعى قداست و قدرت معنوى دارند اجرا مى کند و همواره رأى و نظر مجتهدان را در امور کشور و حتى جنگ و صلح مورد توجه قرار مى دهد; زیرا در نظر شاه و مردم قیادت مسلمانان بر عهده مسلمانان است.)49
بارى از روزى که شاه سلیمان به ظاهر از گناه کناره گرفت و از باده نوشى
( 253 )
در جمع و به طور آشکار پرهیز کرد با همه سست رأیى و ناتوانى چون به خردمندان زمینه کار داد و به خیرخواهیها و مصلحت اندیشیهاى آنان توجه کرد کشور سامان گرفت. حضور شخصیتهاى بزرگى چون: آقا حسین خوانسارى محمد باقر سبزوارى محمد باقر مجلسى و… در کانون رایزنیها و پاره اى از تصمیمها کشور را از هرج و مرج و آفات به دور داشت و به آن سامانى درخور داد. 50
افزون بر این در تمام طول بیست و هشت ساله سلطنت شاه سلیمان شرایط به گونه اى بود که دشمنان خارجى یعنى اُزبکان و ترکان عثمانى سخت گرفتار نابسامانیهاى داخلى خود بودند و مجال و یا توان هجوم به ایران را نداشتند و مرزهاى کشور در آرامش نسبى به سر مى برد. صدراعظم شاه شیخ على زنگنه که گویا از پشتیبانى علما نیز برخوردار بود با تدبیر و شایستگى ویژه اى امور کشور را اداره مى کرد و در آرام نگهداشتن کشور و برقرارى امنیت در شهرها و روستاها موفق بود.
دوره شاه سلطان حسین
در سال 1105هـ.ق. شاه سلیمان درگذشت و پسرش حسین میرزا بر جاى وى نشست. شاه سلطان حسین بسان پدر: سست اراده خوشگذران و تجمل گرا بود. بیش تر وقت خود را در حرم سرا و همنشینى با زنان مى گذارند و توجهى به امور کشور نداشت.
در دوره شاه سلطان حسین رفته رفته اوضاع کشور رو به خرابى نهاد و نشانه هاى افول و از هم گسستگى و فروپاشى یکى پس از دیگرى آشکار شد و نارضایتى مردم که دست به گریبان ناامنى بى نظمى و شرارتها بودند به گونه چشمگیرى افزایش یافت.
دوران سى ساله سلطنت شاه سلطان حسین از بدترین دوره هاى حکومت صفویه است. ناتوانى و نابخردى و ناآگاهى و بى تدبیرى شاه سبب شده بود که هیچ کارى به درستى به سامان نرسد و نااهلان بر همه امور چیره شوند.
( 254 )
حاج آقا حسین در سال 1099هـ.ق. پیش از روى کار آمدن شاه سلطان حسین از دنیا رفته بود. حاج آقا جمال و آقا رضى فرزندان حاج آقا حسین و علامه مجلسى که عالمان بزرگ آن عصر بودند دستشان از بسیارى امور کوتاه بود و بهتر و مناسب تر مى دیدند در زمینه هاى علمى و فرهنگى و رونق بخشیدن به حوزه هاى علمى به تلاش بپردازند. با این حال در نیمه اول سلطنت شاه سلطان حسین که عالمان یاد شده زنده بودند پدیده اى رخ نداد و مشکل مهمى پدید نیامد. و هدایتها و راهنماییهاى آن بزرگواران کم وبیش پاره اى از کاستیها و خسارتهایى که شاه ناشایست و بى تدبیر به وجود مى آورد جبران مى کرد و از گسیختگى کارها مانع مى شد. با فوت علامه مجلسى در سال 1111هـ.ق. و به مدت کوتاهى فوت حاج آقا جمال در سال 1125 اوضاع کشور به سرعت رو به ویرانى نهاد. در گوشه و کنار کشور شورشیان سر برآوردند و امنیت و آسایش مردم را بر هم زدند. رمالان و جن گیر ان و فال بینان که با استفاده از ناتوانى و روحیه خرافه پرستى شاه سلطان حسین موقعیت ویژه اى یافته بودند به دلخواه خود شاه را وادار به تصمیم گیرى مى کردند.
با این که همسایگان شرقى و غربى
( 255 )
خود با گرفتاریهاى بسیارى دست به گریبان بودند و کشمکشها و اختلافهاى درونى روزگارشان را تباه ساخته بود وقتى پریشان حالى و آشفتگى ایران و نابخردى و کوتاه فکرى شاه ایران و درباریان را فهمیدند به دسیسه چینى دست زدند و درمرکز ایران حتى به آشوبها و شورشها دامن زدند.
شاه سر گرم عیاشیها بود. بیش تر بودجه کشور را در ساختن کاخها و برگزارى مجلسهاى جشن و سرور و سرگرمیها و عیاشیها خرج مى کرد و وقتى با مشکل مالى روبه رو مى شد بدون مطالعه و بررسى مالیاتها را افزایش مى داد و محرومان را در تنگناى شدیدمالى قرار مى داد.
نتیجه چنین وضعى آن شد که دشواریها و گرفتاریها از هر سوى سر برآورد و در مدت کمى کشور چنان دستخوش رخدادهاى پیاپى و تندباد درهم کوبنده تفرقه شد که محمود افغان با نیرویى اندک شهر اصفهان را در حلقه محاصره گرفت و کار را چنان بر مردم شهر و حکومت تنگ گرفت که شاه سلطان حسین با خوارى و ذلت تمام خود را تسلیم افغانان کرد و کشور و حکومت را به دست آنان سپرد.
حضور بیگانگان در ایران
در روزگار آقا حسین خوانسارى از مسائلى که بسیار مورد توجه شاهان صفوى قرار گرفت پیوندهاى سیاسى و اقتصادى با کشورهاى اروپایى و در نتیجه افزایش حضور بیگانگان در ایران بود. در دوره هاى نخست حکومت صفویه قرار داد و پیوند با اروپاییان بسیار محدود بود ولى در دو دوره آخر; یعنى از زمان روى کار آمدن شاه عباس کبیر تا آخر که همزمان با روزگار آقا حسین خوانسارى است بسیار گسترش یافت. شاه عباس بنابه دلایلى به کشیشان و بارزگانان و سیاحان و فرستادگان کشورهاى اروپایى بسیار اهمیت مى داد و مرزهاى کشور را به طور کامل به روى آنان باز گذاشت و برخلاف علما که معتقد بودند: حضور گسترده مسیحیان اروپایى در ایران و رفت وآمد آنان به
( 256 )
بهانه تجارت و سیاحت به سراسر کشور و جاى جاى این سرزمین گسترده براى آینده کشور و ملت زیانبار است او به مسیحیان و فرستادگان اروپایى احترام زیادى مى گذاشت و اجازه مى داد تا از پنهانى ترین مسائل این کشور سر در آورند و هر کجا مى توانستند بدون بازدارنده اى وارد شوند. شاهان پس از وى نیز همین سیاست را با اندکى تفاوت ادامه دادند.
کشورهاى اروپایى پس از رنسانس و در اثر راه یافتن دستاوردهاى علمى مسلمانان به اروپا مسیر پیشرفت و ترقى را به شتاب پیمودند و به کشفها و اختراعهاى بسیارى دست یافتند با این همه در سده هاى هشتم و نهم هجرى رشد و ترقى اروپا
چنان نبود که آنان را به دست اندازى به کشورهاى دیگر وادارد. تاریخ اروپا نشان مى دهد آنان بیش ترین تلاشهاى خود را در تواناسازى بنیه نظامى و ساختن ابزارهاى جدید جنگى به کار گرفتند و تمام همّ و تلاش آنان این بود که مسلمانان را سرکوب کنند و از آنان انتقام بگیرند.
(جنگهاى درازپاى صلیبى کشتارهاى گسترده و سهمناک مسیحیان در اسپانیاى مسلمان و آواره ساختن میلیونها مسلمان اسپانیولى از خانه و کاشانه خود و گسترش جوییهاى روسیان در دشت قبچاق و سرزمینهاى تاتاران مسلمان و سرانجام از میان بردن حکومت مسلمانان در خطه روس در سده هاى 15 و 16 همه گامهایى بود که در راستاى انتقام جویى جهان مسیحى گرى از مسلمانان برداشته شد. روشن است که اندیشه گران غرب همگام با این چگونگیها از هیچ گونه دروغ زنى و واژگون سازى حقایق درباره مسلمانان چشم نپوشیدند.)51
حکومت صفویه در دوره هاى نخست به دلیلهاى بسیار و از جمله مهم ترین آنها استفاده از ابزارهاى جدید جنگى و سلاحهاى آتشى که تازه در اروپا اختراع شده بود باب رابطه را با
( 257 )
اروپا باز کرد. در شکست سنگین شاه اسماعیل صفوى در جنگ معروف چالدران وقتى روشن شد که علت پیروزى سپاه عثمانى داشتن سلاحهاى جدید و آتشین همانند توپ و تفنگ است و تلاشها و شجاعتها و بى باکیهاى فدائیان قزلباش کارى در برابر توپهاى عثمانى نمى تواند انجام دهد و از دیگر سوى اُزبکان وحشى در شرق به دست روسها به سلاحهاى گرم تجهیز شده اند چاره اى نبود جز آن که فکرى بشود تا بتوان سپاه قزلباش را نیز به سلاحهاى جدید جنگى تجهیز کرد.
بر همین اساس در دوره هاى نخست حکومت صفویان تلاشهایى براى رابطه با اروپا انجام گرفت. شاه اسماعیل صفوى در سال 929 براى نخستین بار نامه اى به شارلکن امپراطور آلمان نوشت و از وى خواست: با دولت ایران در جنگ با عثمانى هم پیمان شود و پیشنهاد کرد: هر دو کشور در یک زمان [ماه آوریل] از دو سوى بر دشمن مشترک هجوم برند و سلطان سلیم عثمانى را به زانو درآورند.
شاه اسماعیل گویا نگران بود که مبادا حاکم آلمان فریب سلطان سلیم را بخورد و یا مرعوب گردد و دست از مبارزه بردارد.
از محتواى نامه استفاده مى شود: شاه صفوى به نشانه ها و قرینه هایى دریافته بود که که سلطان عثمانى مى کوشد با وعده هایى دولتهاى اروپایى را از مخالفت بازدارد و برخى از آنها از جمله آلمان را با خود همراه سازد. همچنین وى نگران بود که تلاش گسترده سلطان سلیم براى ایجاد تفرقه بین دولتهاى اروپایى ثمر دهد و آنها به جنگ با یکدیگر بپردازند و در نتیجه ترکها با آرامش خاطر از جبهه اروپا نیروهاى خویش را متوجه حمله به ایران کنند.52
با این حال در این دوره در عمل کارى در جهت برقرارى رابطه و آمد و شد با اروپاییان صورت نگرفت.
در دوره شاه طهماسب گویا به سفارش علما و برحذر داشتن وى از راه یافتن کافران به سرزمین اسلامى و
( 258 )
ناپسند بودن آمد و شد بیگانگان در میان مسلمانان تلاشى در این زمینه به عمل نیامد.
در همان زمان چندین بار انگلیسیان سعى کردند با اعزام افرادى به ایران زمینه حضور خویش را در دولت و کشور فراهم کنند. یک بار در سال 969هـ.ق. فردى به نام: آنتونى جن کینسون به ایران آمد و نامه اى از سوى ملکه انگلیس براى شاه طهماسب آورد ولى شاه طهماسب توجهى به وى نکرد و مأمور انگلیسى دست خالى برگشت. نفرت از فرنگیان کافر در روزگار شاه طهماسب آن چنان بود که وقتى مأمور انگلیسى نامه ملکه انگلیس را تقدیم کرد شاه به او گفت: (آه شما کافران ما نیازى به دوستى شما نداریم) و هنگامى که مى خواست از مجلس بیرون رود یکى از خدمتکاران دربار با ظرفى از خاک به دنبال وى روان شد تا در دولت خانه شاهى هر جا که او قدم مى گذاشت براى پاک کردن بر جاى پایش خاک بریزد.53
( 259 )
در همین زمان از سوى روسیه نیز افرادى به ایران آمدند تا زمینه ارتباط بین دو دولت را فراهم آورند. مأمور انگلیسى آنتونى جن کینسون نیز بار دیگر در سال 970هـ.ق. از راه روسیه به ایران آمد ولى گویا توفیقى به دست نیاورد. بر این اساس رابطه با اروپا در دوره هاى نخستین و حتى میانى به کندى پیش مى رفت و بیش تر گفت و گوها به هماهنگى در مقابله با دولت عثمانى محدود مى گشت.
آغاز فعالیت هاى استعمارى در ایران
در دوره شاه عباس کبیر و پس از آن تا روزگار شاه سلطان حسین حضور و رفت وآمد اروپاییان به ایران به گونه چشم گیرى افزایش یافت. افزون بر تواناسازى جبهه جنگ با عثمانى که پیش از این به آن اشاره کردیم هدفهاى دیگرى نیز در نظر بود. شاه عباس و شاهان صفوى که پس از روى کار آمدن تجارت پاره اى از کالاهاى مهم و پرسود از جمله ابریشم را در انحصار خود داشتند و مى خواستند با برقرارى رابطه با کشورهاى اروپایى و آمدوشد تجار فرنگى به طور مستقیم ابریشم ایران را به اروپا صادر کنند و سود بیش ترى را از آن خود کنند ضمن آن که این کار مى توانست راه بازرگانى اروپا را از مسیر کشور عثمانى تغییر دهد و دشمن را از منافع آن محروم سازد.
افزون بر این از نشانه ها و قرینه ها بر مى آید شاه عباس قصد داشت با میدان دادن به مسیحیان و فرنگیان نفوذ مؤمنان و متدیّنان را که در سپاه قزلباش نقش اساسى داشتند کاهش دهد و رجال دینى را از صحنه سیاست کشور کنار بزند. شاهان پس ازوى همین سیاست شاه عباس را البته کم رنگ تر ادامه دادند. شاه سلطان حسین گرچه در آغاز به علما قدرت بیش ترى داد و به امور مذهبى و جایگاه متدینان توجه ویژه اى داشت ولى این سیاست دوامى نیافت و به خاطر نابخردى و خرافه پرستى و سست ارادگى وى چاپلوسان و خائنان کارها را به دست گرفتند و زمینه حضور بیگانگان و رفت وآمد اروپائیان به ایران
( 260 )
را فراهم ساختند.
در همین سالها دگرگونیهاى گسترده دیگرى در اروپا رخ داد و با پیدایش صنعت چاپ و پاره اى از اختراعها و کشفها کشورهاى اروپائى بویژه انگلیس پرتغال هلند و روسیه برترى چشم گیرى یافتند. این در حالى بود که شاهان صفوى به ثروت اندوزى شادخوارى سرگرم بودند.
(در این تاریخ اوضاع عالم خصوصاً اروپا تغییرات زیادى روى داده بود. مردم اروپا به واسطه اختراع چاپ و انتشار کتب و روزنامه با ملل شرق تفاوت زیادى پیدا نموده بودند و به خیال دست اندازى به مملکت حاصل خیز و معادن مهم افتاده و خوابهاى دور و درازى دیده و به عنوان تجارت و یا ترویج و تبلیغ دین مسیح پیشقراولانى بایران و هندوستان فرستاده بودند و آنان آرام نمى نشستند.)54
البته مسأله استعمار در آن زمان به شکل کنونى آن مطرح نبود; زیرا ایران کشورى نیرومند و قوى بود و چه بسا از برخى کشورهاى اروپایى هم توان بیش ترى داشت و استعمار به شکلى که سپسها به وجود آمد هنوز امکان پذیر نبود. منظور آن است که اروپائیان بویژه انگلیس هلند و پرتغال که به کمک صنعت و دانش جدید خود را برتر از دیگران مى دیدند در همان زمان به صورت جدى مسأله بهره کشى و استعمار کشورهاى دیگر را دنبال مى کردند و تلاشهاى تجارى سیاسى و نظامى آنان بیش تر با این انگیزه صورت مى گرفت; از این روى کسانى که در دوره پایانى و روزگار حاج آقا حسین از غرب به ایران مى آمدند در ضمن کارهاى تجارى و مذهبى هدفهاى استعمارى را نیز پیگیرى مى کردند:
(آنان افزون بر خرید و فروشهاى سودآور آگاهیهایى پیرامون راهها کوهها رودخانه ها شهرها روستاها خلق وخوى مردم ویژگیهاى مربوط به پیوندهاى سیاسى و اجتماعى
( 261 )
حاکم بر جامعه ایران اوضاع دربار و اوضاع اقتصادى کشور به دست آورده و در اختیار سوداگران کشورهاى خویش گذاشتند بسیارى از آنان به کارهایى دیگر مانند مساحى و نقشه بردارى نیز دست زدند….)55
گردآورى این اطلاعات به آنان این امکان را مى داد که بهتر و سریع تر نقشه هاى استعمارى خویش را اجرا کنند و در هر منطقه اى زمینه هاى ویژه آن جا را فراهم آورند.
پیشقراولان استعمار
کشورهاى اروپایى به درستى به اهمیّت و نقش مذهب در پیوند و استوارسازى ملتها و نفوذ در دلهاى مردم آگاهى داشتند. بر همین اساس تلاش مى ورزیدند هدفهاى استعمارى خویش را هماهنگ و همسو با باورهاى دینى بنمایانند و از مذهب و نیروى عظیم و کاراى تبلیغاتى مسیحیت و کلیساها در راه هدفهاى استعمارى خود بهره برند. بیش تر کشیشان و مبلغانى که در آن روزگار و سده هاى پس از آن از سوى کلیسا به سرزمینهاى آسیا و آفریقا رفته اند در عمل در خدمت استعمار بودند و در پوشش دین و دعوت مردم به خدا زمینه ورود استعمارگران را فراهم مى ساخته اند. در کاروانهاى استعمارى اروپا به ویژه انگلیس که به سرزمینهاى اسلامى آمده کشیشان همراه آنان و بلکه پیشاپیش آنان در حرکت بوده اند.
غربیان از زمینه ٌپدید آمده در روزگار صفوى به بهانه رونق بخشیدن به کار مسیحیان ایران و سامان دادن به آنان ساختن کلیسا و مراکز دینى در راه هدفهاى استعمارى خویش در تکاپو بودند تا کم کم ایران را بسان کشورهاى خاور دور آفریقا و آمریکاى لاتین در چنگ استعمار گرفتار سازند.56
در همین راستا گویا نخستین بار فیلیپ دوم پادشاه اسپانى کشیشى را به ایران فرستاد ولى چون کارى پیش نبرد دوباره حدود ده سال پس از آن فیلیپ سوم که به جاى فیلیپ
( 262 )
دوم به سلطنت رسیده بود به نایب السلطنه خویش در هند دستور داد: با رایزنى و همکارى اسقف بندر (گوا) یک هیأت از مبلّغان مسیحى را به ایران گسیل بدارد. حاکم هند سه نفر کشیش را براى انجام این مأموریت روانه ایران کرد. در هنگام ورود کشیشان به پایتخت به دستور شاه عباس که خود براى زیارت به مشهد رفته بود درباریان از این گروه استقبال گرمى کردند. در نخستین ملاقاتى که مبلغان یاد شده با شاه ایران داشتند از وى خواستند: اجازه دهد آنان آزادانه در هر کجاى ایران که خواستند به تبلیغ دین مسیح و تلاشهاى دینى بپردازند.57
شاه عباس اگر چه خواسته آنان را نپذیرفت ولى براى به دست آوردن خشنودى آنان اجازه داد کلیسایى در اصفهان بسازند.
بازتاب استقبال دربار صفوى از کشیشان و نیز مطالعه گزارشهایى که در این مدت از اوضاع ایران توسط این گروه به اروپا رسیده بود سبب گشت که افزون بر اسپانى کشورهاى: انگلستان هلند آلمان پرتغال و روسیه هم حرکتهاى همانندى را انجام دهند و هر کدام هیأتى را با عنوان مبلغان مسیحى به ایران گسیل بدارند. دولت انگلیس که تکاپوى بیش ترى داشت احساس کرد که رقباى هلندى و اسپانى جلو افتاده اند و زمینه هاى بسیار مهمى را از دست داده است; از این روى یک گروه بزرگ که گویا تا آن روز بزرگ ترین هیأت اروپائى بود به ایران اعزام داشت. ریاست این هیأت 25 نفره و یا 32 نفره را فردى به نام آنتونى شرلى بر عهده داشت که به اتفاق برادرش رابرت مدتها در دربار صفوى ماند و موقعیت ویژه اى به دست آورد و بعدها در ایران ازدواج کرد و به همراه همسرش از سوى شاه عباس به مأموریت اروپا رفت.
شاه عباس در سالهاى پایانى سلطنت خویش آشکارا بر پشتیبانى خویش از مبلغان مسیحى وگروههاى اعزامى از کشورهاى اروپائى افزود. در هنگام ورود هیأت انگلیسى با این که سرگرم فرونشاندن فتنه دین محمد خان ازبک به
( 263 )
شرق ایران رفته بود از همان جا دستور داد:
(باید از میهمانان فرنگى ما پذیرایى کامل بشود و مایحتاج آنان از اسب و نوکر و امثال آن مهیا گردد و هر کس بر خلاف این فرمان رفتار کند جانش در خطر خواهد بود. هرگاه کسى به پست ترین ملازمان ایشان بدرفتارى نماید سرش بریده خواهد شد.)58
افزون بر این دستور داد آنان را در میهمانیها و جلسه هاى رسمى شاه راه دهند و براى آنان احترام ویژه قائل شوند. رفتار شخص شاه عباس با رابرت شرلى و آنتونى شرلى به قدرى فروتنانه بود که به کلى ناسازگار با شؤون سیاسى و عرف دربار صفوى بود. او در یکى از نشستها گفت:
(من نعل کفش یک عیسوى را بر بزرگ ترین مردان عثمانى ترجیح مى دهم.)59
پس از شاه عباس شاه عباس دوم و شاه سلیمان و شاه سلطان حسین نیز کم وبیش همین سیاست را پى گرفتند. بعضى ازاینان پیکهاى مخصوصى به اروپا فرستادند و رهبران آن کشورها را آسوده خاطر ساختند که از تبلیغ مسیحیت و تلاش کشیشان جلوگیرى نخواهند کرد و آنان آزادانه در سراسر کشور مى توانند برنامه تبلیغى و تبشیرى داشته باشند. اگر بخواهند کلیسا و یا خانه مسکونى براى خویش بسازند و مراسم دینى مسیحیت را بدون
( 264 )
هیچ گونه بازدارنده اى انجام دهند.60
شاه عباس افزون بر شرلى فردى به نام حسینعلى بیگ بیات را که از مسیحیان بود و تازه مسلمان شده بود به عنوان سفیر به اروپا فرستاد و شاه سلطان حسین نیز شخصى مسلمان متعصب و تاریک اندیش به نام محمد رضا بیگ را به دربار لوئى چهاردهم فرستاد و او با کردار و رفتار نابخردانه و خارج از چارچوب عرف سیاسى مردم مسلمان ایران را نزد اروپائیان تحقیر کرد و اروپائیان را برانگیخت که برنامه هاى استعمارى خویش را دنبال کنند. کارهاى نابخردانه و به دور عرف سیاسى حسینعلى بیگ در پاریس سبب گردید فرانسویان تا مدتى نظر درستى نسبت به اسلام و ایران نداشته باشند.61
روحانیت سد راه استعمار
همان گونه که اشاره شد زمان شاه عباس و دوره پایانى حکومت صفویه اروپاییان توجه بیش ترى به ایران داشتند و از خوش رفتارى و پشتیبانى همه جانبه شاهان صفوى به سود هدفهاى استعمارى خویش که بیش تر درپوشش تبلیغ دین مسیح و یا تجارت و مانند آن صورت مى گرفت استفاده زیادى مى کردند.
احترام بیش از اندازه شاه عباس و دیگر شاهان صفوى در دوره اخیر نسبت به فرنگیان بویژه کشیشان و فرستادگان پاپ و حمایت آنان از تلاشها و برنامه هاى اقلیت مسیحى در ایران به هر دلیلى که صورت مى گرفت بى گمان اگر مخالفت روحانیان و مؤمنان نبود اروپائیان بیش از این مجال پى گیرى برنامه هاى خود را مى یافتند و ایران نیز همچون کشورهاى: چین هندوستان هندوچین و بسیارى از سرزمینهاى آفریقایى که در دام استعمار گرفتار بودند زیرسلطه کشورهاى اروپایى قرار مى گرفت.
شاه عباس در نامه خود به پادشاه اسپانى مى نویسد:
(من حاضرم که در ایران کلیسایى بسازم و بسیار مایلم که همه عیسویان از زن و مرد به کشور
( 265 )
من بیایند ولى روحانیون ما به این کار راضى نمى شوند و مرا منع مى کنند و مى ترسم اگر دست به چنین کارى زنم مرا بکشند. اگر شما حاضرید که من با وجود چنین خطرى به آنچه مى خواهید اقدام کنم حرفى ندارم امّا به عقیده من بهتر است که اول پادشاهان شما با ترکان از در جنگ درآیند و بعد از آن به ساختن کلیسا اقدام کنید. در این صورت شما مى توانید گذشته از اصفهان در تمام شهرهاى کشور من کلیسا بسازید; زیرا اگر باز هم روحانیون بخواهند مخالفت کنند و مانع این کار شوند من به ایشان خواهم گفت: دیگرحق هیچ گونه مخالفتى ندارید و من نمى توانم بر خلاف میل و خواهش کسانى که بر ضد دشمنان ایران مرا یارى مى کنند رفتار کنم. مأموران خاص هم خواهم فرستاد تا از خزانه شخصى من هر چه شما بگویید بسازند و دستور خواهم داد که: همه بازرگانان از عیسوى و یهود و مسلمان و غیره با (هرمز) تجارت کنند [جزیره هرمز مرکز تجارت با اروپا بود] خواهش دارم به پاپ و دون فیلیپ پادشاه خود بنویسید که آن دو را مثل پدر و برادر خود دوست دارم….)62
دولت عثمانى و دیگر همسایگان مخالف ایران شاه صفوى را نگران کرده بود; از این روى دست به دامن غرب مى شود. چه بسا دوست نداشته که به فرنگیان تا این اندازه میدان فعالیت بدهد ولى گویا مى پنداشت که با دادن چنین امتیازهایى آنان را در جنگ با عثمانى با خود متحد مى سازد. همان طور که از ظاهر نامه استفاده مى شود نفوذ و قدرت روحانیت مانع این کار شد و به خاطر ساختار ویژه حکومت صفوى شاه نمى توانست برخلاف دستور دین که به طور طبیعى با مخالفت روحانیت روبه رو مى شد رفتار کند.
آقاى هاشمى رفسنجانى درباره
( 266 )
برنامه ها و هدفهاى استعمارگران زیر پوشش تبلیغ دین مسیح مى نویسد:
(… مقدمات نفوذ و سلطه کلیسا و مبلغان مسیحى آن پیشقراولان استعمار در ایران از لحاظ سیاسى کاملاً آماده شده بودو پیشروان استعمار خود را براى شروع فعالیت در کشور ما مهیا ساخته بودند و اگر مانعى بزرگ همانند سدى محکم و نفوذ ناپذیر جلوى این سیل خانمان برانداز را نگرفته بود ایران ما هم در همان حملات اولى استعمارگران بمانند هندوستان و چین و سایر نقاط آسیا به دام استعمار افتاده بود. ولى ایران در مقام هجوم استعمار داراى استحکامات و قلعه هاى بسیار محکم و خلل ناپذیرى بود که بسیارى از کشورهاى دیگر مورد حمله استعمار فاقد آنها بودند و آن عبارت از نفوذ و قدرت عمیق دین اسلام و روحانیت شیعه بود نفوذ و قدرتى که با سلطه بیگانگان مخالفتى آشتى ناپذیر داشت.)63
( 267 )
پیامد حضور اروپاییان در ایران
به طور طبیعى حضور اروپاییان غیرمسلمان در ایران و تلاش با برنامه و حساب شده آنان در میان مردم پیامدهاى ناگوارى داشت. آمد و شد کشیشان و بازرگانان مسیحى که مورد حمایت دربار بودند در جامعه و معاشرت آنان با مردم مسلمان به طور محسوسى بنیادهاى اعتقادى مردم را سست مى کرد و پرده تقوى و عفاف آنان را مى درید. بر همین اساس از زمانى که کفار فرنگى به جامعه اسلامى ایران راه یافتند; یعنى روزگار شاه عباس و پس از آن تا پایان کار صفویه ابرهاى تیره گناه آسمان صاف و زلال ایران اسلامى را فروپوشاندند و روز به روز بر حجم آنها افزوده مى شد.64
البته در این فاصله در اثر فشار علما گاه شاهان صفوى حرکتهایى علیه فساد و تباهى انجام مى دادند که دیرى نمى پایید و از اعتبار مى افتاد. بر همین اساس در دوره پایانى حکومت صفوى به قدرى تباهى و فساد اخلاقى و اجتماعى زیاد شده بود که در طول حکومت 240 ساله آنان بى سابقه بود. عبدالحى از علماى روزگار شاه سلیمان و شاه سلطان حسین و همروزگار حاج آقا حسین خوانسارى ورود کافران را به ایران مایه شرمسارى و علت اصلى آلوده شدن مردم به فساد مى داند و معتقد است:
(از علتهاى مستجاب نشدن دعاى مسلمانان آن بوده: شمار کافرانى که به عنوان بازرگان از هند [انگلیسیان و وابستگان به کمپانى هند شرقى] به سوى ایران سرازیر مى شدند روبه فزونى نهاد و همانان بودند که در میان ایرانیان شیعه مذهب دست به زناکارى مى زدند.)65
افزون بر حمایت سیاسى دربار از کشیشان و مبلغان مسیحى و بازرگانان و فرستادگان اروپایى کار تجارت و تبلیغ آنان نیز سبب شده بود که در جایگاهى بالاتر از مردم مسلمان باشند; زیرا انجام دادوستدها و پرداخت وام به تاجران مسلمان از یک سو و فقر و
( 268 )
نیازمندى و اوضاع کم وبیش نامساعد اقتصادى مردم از دیگر سوى نوعى برترى براى کفار اروپائى پدید مى آورد بویژه آن که بسیارى از کسانى که وام مى گرفتند در اثر تنگدستى نمى توانستند بهنگام بپردازند و با موافقت صاحبان وام و افزودن بهره هاى زیاد پرداختن آن را واپس مى انداختند. به دنبال نیاز مادى و بدهکارى مفاسد اخلاقى نیز شدت مى گرفت.66
بارى فرستادگان اروپائى که پیوسته از سوى تاجران و کشیشان همراهى مى شدند افزون بر شناخت مناطق مختلف کشور و گردآورى اطلاعات که کار اصلى و در راستاى مأموریت آنان بود به رواج فرهنگ مسیحیت و آداب و رسوم غرب در میان مردم و در نتیجه سست کردن عقاید مسلمانان و گسترش بى وبندوبارى و فساد و فحشا نیز دامن مى زدند. همچنین اینان تلاش مى ورزیدند جایگاه دین و عالمان دینى را که نقش مهمى در استقلال و اقتدار کشور وجلوگیرى از ورود
( 269 )
استعمار داشتند در میان مردم در هم شکنند و به قول جاسوس معروف انگلیسى همفر:
(بر هم زدن رابطه دوستى آمیخته با احترام بین عالمان دین و مردم وظیفه اى است که هیچ مأمور انگلیسى نباید فراموش کند….)67
از این جا روشن مى شود فرستادگان اروپایى بویژه انگلیسى در پدید آوردن اختلاف بین کارگزاران حکومت و نیز فقیهان و حکیمان در دوره پایانى حکومت صفوى کارگر بوده است چنانکه فرمانهاى نابخردانه شاهان صفوى در دوره اخیر و پاره اى گماردنها و بر کنار کردنهاى بى برنامه و به دور از خرد آنان که درسست شدن پایه هاى حکومت و افزایش ناامنى و بى بندوبارى و راه یافتن عناصر خائن به تشکیلات حکومتى نقش مهمى داشت بیش تر از همین فتنه گریها اثر مى پذیرفت.