در غوغاى سیاست سالارى چندى است که اندیشه سیاسى ولایت فقیه در محافل خاص (و گاه عام) مورد هجمه قرار گرفته است و گروهى به نقد و طعن برآمده اند و به گمانِ خویش تحفه عالمانه پیش آورده اند و بر سفره دانش مائده نو چیده اند!
در حاشیه این گفته ها و نوشته ها سخنانِ زیر نه به عنوان سخنِ آخر که در قالب عریضه نخست به خدمت ارباب دانش که نه در تاب و تب سیاست روز که در حاکمیت خرد و دین اند عرضه مى گردد. بدان امید که از جاده اعتدال و انصاف برون نرود و از منطق عقل و نواى ایمان سرنپیچد.
آداب بحث علمى
مباحثه علمى شأن و ادب ویژه خود را دارد.رگهاى برافراشته چهره برافروخته و نقد کین توزانه با جست وجو و کاوش علمى و ژرف کاوى فرسنگها فاصله دارند.
متأسفانه در مواردى نه چندان اندک طعن زنندگان نظریه ولایت فقیه از چنان ادب و متانتى بهره نمى برند و سخنِ علمى را با طعن و کین مى آمیزند و
از آن دو حربه اى مى سازند که نه در شأن دانش است و نه در خور حرمت دانشور!
در پاره اى از سخنان طعن آمیز که در ماههاى اخیر گفته و یا نوشته شده آثار عصبانیت خشم و حقد و کین و دهها خصلت ناستوده خُلقى و شخصیتى خود را مى نمایاند. ویژگیها که وقتى با سخن علمى مى آمیزد هویت مباحثه علمى را در هم مى ریزد وآن را در سطح یک گفت وگوى عامیانه پایین مى آورد.
ضعف دیالوگ علمى در جامعه ما در همه وجوه خود را نمایانده و مى نمایاند و از جمله آن که هنوز چارچوب قواعد و آداب بحث و نقد مکشوف نشده و یا دست کم نهادینه نگردیده است. به سرعت ناقدان در زمره طعن زنندگان در مى آیند و طعن زنندگان به دشنام گویان دگر مى شوند و….
این کاستى فراگیر بحثها و گفت وگوها مورد (ولایت فقیه) را نیز پوشش داده و مى دهد و زبانِ نقد به سرعت به زبان طعن بدل مى شود و حرمت بحث علمى را درهم مى شکند و آن را به جدال خانمان بر انداز سیاسى مبدّل مى سازد.
سیاست زدگى
جامعه انقلابى ایران به شدت سیاسى و سیاست زده است. این گزاره هم حسن این جامعه را مى نمایاند و هم کاستى زندگى اجتماعى ما را نشان مى دهد. از یک سوى بالا بودن حساسیت سیاسى جامعه سبب شده و مى شود که مردم ما نسبت به رخدادهاى سیاسى اجتماعى کشور و جهان حساس باشند روح مشارکت پذیرى سیاسى و اجتماعى در ایشان تقویت شود و… اما از سوى دیگر با عینک سیاست به وجوه زندگى بنگرند و همه چیز را
از آن چشم انداز ببینند و به داورى بنشینند و در نتیجه از واقع نگرى بازمانند و انسان و طبیعت و جامعه را در خم رنگرزى سیاست بیفکنند و آن گونه ببینند!
در چنین فضاى سیاست زده بحثها و گفتاگوى علمى نیز اثر پذیرند. بخش عظیم از بحثها و گفتاگوییهاى مطرح شده در حاشیه بحث ولایت فقیه گرچه ظاهرى علمى دارند اما با خود روح و باطن سیاسى را حمل مى کنند. دوستیها و دشمنیهاى سیاسى خوشامدها و بدآمدهاى جناحى و دیگر عوامل و انگیزه هاى سیاسى سکوى واقعى نقد و طعن و طنزند!
شگفت مى نماید که فلان شخص یا جناح که تا دیروز در زمان مکنت و قدرت و حاکمیت ذرّه اى از قلّه ولایت مطلقه پایین نمى آمد و با شمشیر کین بر میمنه و میسره مى تاخت و هر خرده عریضه اى را که بوى نقد داشت در هم مى کوبید; اما همین شخص و یا گروه چون از اریکه اقتدار فرو افتاده است مخالف خوان تئورى ولایت فقیه مى شود و رجزخوانانه هل من مبارز مى گوید و ولایت را به نظارت مى داند و نظارت را به…!
همین احوال در شمارى از افراد جبهه مدافعان نیز وجود دارد و تمامى این فراز و نشیبها از آن مى نماید که بر دیدگاه علمى دوستیها و دشمنیهاى مصلحت آمیز سیاسى سایه افکنده و روح عالمانه در تسخیر مصالح سیاسى کارانه اسیر گردیده است!
تفنّن گرایى
مُدگرایى (که چهره زیاده روى در نوگرایى است) بلاى زندگى عقیده و ایمان و هویت جامعه هاى همانند جامعه ماست. گویا شمارى با خود عهد بسته اند که رشته پیوند تاریخى را بگسلند و هر سخن و رفتار و ادب جدید را شگفت
بشمرند و در رواج آن بکوشند و پس از چندى که غبار کهنگى گرفت آن را از تن برون آرند و جامه دیگرى پوشند و….
این روش و نگرش که نقطه مقابل سنت گرایى مزمن است از بلیه هاى اساسى عهد ماست و به عنوان یک خصلت در وجوه مختلف زندگى اجتماعى آثار ناشایست خود را نمایانده و مى نمایاند. اما بى گمان به هر میزان که در شالوده هاى زندگى اجتماعى ره بیابد آثار ناشایست آن بیش تر و بیش تر آشکار مى شود.
شاید شگفت بنماید که پاره اى از طعن و نقدهاى رایج در این بلیه عام پوشیده مى نماید و از آن نشأت مى گیرد. گروهى به گمان نوآورى بر آنند که همه چیز و از جمله مبادى زندگى اجتماعى دگرگون شوند و هر روز با دیدگاه تازه زندگى دیگر را طراحى و ایده سازى کنند! آنان از این نکته غافل اند که زندگى اجتماعى چونان کشتى بر آب است که نمى توان هر آن و دم آن را با بادهاى تند و مخالف به این سو و آن سو کشاند و هر روز دیدگاهى را مبناى شالوده زندگى جامعه قرار داد و روز دیگر از آن دیدگاه رو بر تافت و دیدگاه دیگر را پذیرفت و….
همگان شاهد آن بوده و هستیم که در دو دهه انقلاب چگونه دگرگونیهایى درپاره اى از سطوح اقتصادى همانند نرخ ارز و… تلاطم سنگینى را در حرکت اقتصادى و کلّ زندگى اجتماعى پدید آورد. حال در دیدگاههایى که ارکان گوناگون زندگى اجتماعى بر آن استوار شده چگونه مى توان حق داد که با روحى تفنن گرایانه با آن برخورد شود و حیات اجتماعى را دستخوش دیدگاههاى ناسازگار ساخت و آن را به این سو و آن سو راند!
مخاطب شناسى
بحث علمى مخاطب و سطح خاص دارد. این نکته از مرزهاى جداکننده (مباحثه علمى) و (تبلیغ سیاسى) است. سیاستمداران و مبلغان وادى سیاست در گستره گسترده اى تلاش مى ورزند; چون خرسندى مخاطب را براى بالا رفتن به سکوى قدرت مى جویند در اندیشه مخاطب بیش ترند. از این روى از برهان و جدل و خطابه و مغالطه و… سود مى گیرند تا دیدگاههاى خویش را ثابت کنند و موضع رقیب را سست گردانند!
اما سخن علمى براساس (سطح بندى مخاطب) القا و طبقه بندى مى شود. سخنِ علمى را همه جا نمى گویند و به هر کس بیان نمى کنند ظرفیت مخاطب شرط تعیین کننده یک مباحثه علمى است. مخاطب بایستى بتواند سخن گوینده را بفهمد و قدرت باز شناخت درست و نادرست آن را داشته باشد. در غیر این صورت تنها و تنها (تبلیغ) است و نه (تعلیم).
بخش گسترده اى از بحثها و گفتاگوییهاى مطرح شده در مورد ولایت فقیه بى توجه به مخاطب مستقیم و غیرمستقیم خویش عرضه شده اند. سخن گفتن از تئوریهاى ولایت فقیه (و یا به تعبیر جو مسلّط هرمنوتیکى: قراءتهاى گوناگون از ولایت فقیه) و دهها بحث همانند در مجامع دانشجویى که سطح اطلاعات آنان درخور ارزیابى است در خوش بینانه ترین برداشت تنها و تنها یک (تبلیغ سیاسى) است و نه یک (تعلیم آکادمیک)! در تعلیم و تعلّم دانشگاهى و (البته با اصول و قواعد درست علمى) مى بایست دانشجو در سطح و رتبه اى باشد که بتواند سره از ناسره بازشناسد و با نگاه نقد به کلامِ استاد بنگرد; امّا وقتى که گوینده و یا نویسنده از افقى اعلاء رطب و یابس مى بافد و آب و سنگ و کلوخ بر فرق شنونده و خواننده خویش مى پاشد و او را در بهت و گیجى وا مى نهد آیا براستى مى توان آن را یک مذاکره علمى یا
مقاله علمى انگاشت!
هماره بحثهاى علمى جمع خاص داشته اند و حرمت جمعِ فرهیخته خود را پاس مى داشته اند تا در تضارب اندیشه ضرب و جرح سلامت روانى جامعه پدید نیاید و ایده ها و دیدگاهها قبل از بلوغ و پختگى کال و نارس بهره این و آن نشوند. این مهم بویژه در مقوله هایى که آثار روانى ـ اجتماعى گسترده دارند مهم تر مى نماید. صد البته سیاستمداران و سیاست بازان کار خود مى کنند امّا آنان که به صبغه علم و دانش شهره اند و یا از دکان علم ارتزاق مى جویند بهتر مى نماید که با عنایت به سطح مخاطب موضوعها و مقاله هاى خود را تدوین و ارائه کنند و کالاى خود را در ویترین هر فروشنده سودجو به نمایش نیاورند و هر خریدار کنجکاو را به تمنا و آرزو فریفته نسازند.
مرز شناخت قانون و فرضیه
فرضیه هاى علمى چه در علوم طبیعى و چه در علوم انسانى دگرگونى پذیرند. حرمتى جز قرار گرفتن در ترازوى نقد و سنجش ندارند اما قانونها چنین نیستند. سلطه طبیعى و یا قراردادى بر انسان دارند و سرپیچى را برنتابند.
متأسفانه در جوامع قانون گریز قوانین اجتماعى شأن و حرمتى چونان فرضیه ها را دارند. هرکس به خود حق مى دهد که با دلیلها و انگیزه هاى شخصى از قانون سرپیچده و شأن و جایگاهى براى قانون نشناسد.
در بحث و نقد (ولایت فقیه) نیز آثار این روحیه نمایان است. در مواردى فراوان با ولایت فقیه چونان یک فرضیه علمى برخورد مى شود که هر کس و گروه حق دارد در درستى و نادرستى آن سخن گوید و براساس دلیلها و فهم
خویش به آن تن دهد و یا از آن سرپیچد و یا قائل به تفصیل شود و در مواردى بنا را بر پذیرش و در مواردى دیگر همّت را بر اعراض و انکار قرار دهد.
جماعت یاد شده از این نکته غفلت ورزیده و یا خود را به تغافل مى زنند که ولایت فقیه یک دوره اى از بحثها و گفتاگوییهاى علمى را در دوره هاى قانونگذارى گذرانده است. همگان به خاطر دارند که در دوره تدوین قانون اساسى بحثهاى پردامنه اى در محور این اصل و مواد تبعى آن صورت گرفت و سرانجام قانونگذاران به آن رأى دادند و در رفراندم قانون اساسى از آراى ملت برخوردار شد و تبدیل به (قانون مصوب خبرگان و جامعه) شد.
امّا چنان به نظر مى رسد که پاره اى از بحثها و گفتاگوییهاى اخیر در مورد این اصل یادآورد بحثهاى سالهاى 58 و قبل از دوره قانونگذارى آن اصل است و شاید حتى در مواردى از آن بحثها پیش تر رفته و برخى حوزه هاى فراتر از (اصل ولایت فقیه) را نیز دربر گرفته است. این واپس گرایى ریشه در همان نکته یاد شده دارد که هنوز در جامعه هاى چونان جامعه ما (حتى در محافل نخبگان) قانونگرایى معنى و لوازم خود را پیدا نکرده است. حتى آنان که به ظاهر این شعار را بر لب مى آورند و از آن دم مى زنند به تمامى مبادى و آثار آن توجه کافى نمى دارند. ایشان از عنایت به این نکته مهم غفلت مى ورزند که در قلمرو قوانین اجتماعى بحثهاى نظرى و کارشناسى تا قبل از دوره قانونگذارى صورت مى گیرد و پس از آن همگان بایستى به پیروى و پایبندى به (قانون مصوب) خود را مقید بدانند و از گستراندن و پراکندن نکته هایى که روح قانون گریزى را در جامعه پدید آورد بپرهیزند.
قانونهاى مبنا
قوانین اجتماعى در هر نظام سیاسى دوگونه اند: نخست قانونهایى که بنیاد قانونهاى دیگر را مى سازند و مى پردازند و گونه دیگر قانونهایى که از قانونهاى گروه نخست بر مى آیند و یا به آن تکیه دارند.
برخورد با این دو دسته از قانونها در یک سطح و رتبه نیست. با قانونهاى مبنا که روح قانون اساسى هر کشور را تشکیل مى دهند چونان قانونهاى عادى عمل نمى شود و به سادگى مورد تجدید نظر قانونى قرارنمى گیرد.
این تجربه بشرى در کشورهاى پیشرفته به عنوان یک اصل شناخته مى شود و بدان پایبندند مسأله اى که متأسفانه در کشورهاى عقب نگه داشته شده و یا عقب مانده دیده نمى شود. در این کشورها قانونهاى مبنا چونان قانونهاى عادى در معرض دگرگونى اند. با یک کودتا و یا تغییر حکومت حزبى و یا… در قانونهاى مادر و مبنا نیز تغییر و تجدید نظر صورت مى گیرد. این حالت سبب مى شود که در این گونه نظامهاى اجتماعى هیچ گونه ثبات و جایگاه اتکا براى قانونگذاران و نیز مجریان و حتى مردم باقى نباشد و زندگى اجتماعى چونان کشتى بى ناخدا هر روز منتظر موج تازه و جهت جدید باشد.
بى گمان (و با هر نگرش و تفکر) در میان قانونهاى اساسى و عادى کشور ما اگر چند قانون را به عنوان (قانون مبنا) بخواهیم معرفى کنیم در صدر آن اصل ولایت فقیه قراردارد. این اصل چه در خود قانون اساسى و چه در قانونهاى عادى نقش مبنایى و محورى خود را دارد. با همین نگرش رئیس جمهور محترم پس از پاره اى از رخدادها و گفته هاى اخیر گفت:
(ولایت فقیه دیگر یک نظریه فقهى در کنار نظرات دیگر نیست اصل نظام است.)
با توجه به این نکته کاوشگران و ناقدان مى بایست به این مسأله عنایت کنند که وقتى از این اصل سخن مى گویند از (قانون مبناى نظام) گفت و گو مى کنند و با پراکندن بذر تردید در درستى و پایبندى به آن در مشروعیت و جایگاه کلّ قانونها و نظام خلل مى آفرینند.
این گونه بحثها همان گونه که یاد شد شاخص عقب ماندگى توسعه اى جامعه را مى نمایاند. جامعه اى که گاه حتى نخبگان آن از جهت یابى اجتماعى غفلت مى ورزند و با طرح بحثهاى بنیان برانداز جامعه و نهادهاى آن را در سرگردانى و بى ثباتى قرار مى دهند.
توابع طرح نظریه
در ارائه دیدگاهها (حتى با فرض پایبندى به آداب و مبادى بحث علمى) مى بایست به پیامدهاى طرح دیدگاه توجه داشت و تنها به درستى و نادرستى سخن نیاندیشید بلکه آثار روانى ـ اجتماعى عرضه آن را در نظر گرفت.
این تلقى به طور دقیق همان نکته اى است که برخى از نویسندگان معاصر با نام (جغرافیاى حرف) از آن یاد کرده اند و پیامدهاى طرح یک دیدگاه را بویژه در مسائل انسانى به اندازه درستى سخن مهم شمرده اند. به عنوان نمونه به ایده هاى کسروى و جشنهاى کتاب سوزان او اشارت کرده اند که جداى از درستى و نادرستى دعوى او آن ادعا به کام سیاستمداران و قدرتمداران جهانى آن روزگار بوده است و آب به آسیاب ایشان مى ریخته است!
اینک در طرح بحثهاى ولایت فقیه و بحثهاى پیرامونى این دغدغه جدى مى نماید که در این بذرپاشى تردید و انکار آیا براستى مى توان دریافت که به کدامین سمت وسو حرکت مى شود؟ و آیا تزلزل در این بنیان ثابت به سود کدامین جبهه است؟
در این دو دهه اخیر (ولایت فقیه) منافع بسیار ملى (جداى از منافع فرا ملّى) را با خود به همراه داشته است:
1 . محور وحدت ملى بوده است. در غوغاسالارى گروهها و احزاب خلق الساعه پس از پیروزى انقلاب اعتقاد به این اصل و رهبرى امام خمینى(ره) توانست وحدت ملى را حفظ کند و از تجزیه ایران که پیش بینى رژیم شاه و بسیارى از ناظران بود جلوگیرى کند و وحدت ارضى ایران را نگهدارد.
2 . ولایت فقیه نقطه مرکزى دفاع ملى بود. به هنگام بروز خطر خارجى بر خلاف انبوهى توطئه ها و دسیسه ها به فراخوانى نیروهاى مردمى و نظامى پرداخت و آنان را در جهاد ملّى و دینى بسیج کرد و افسانه مقاومت را عینیت بخشید. همچنین در زمانى که صلح و آتش بس مصلحت ملى تلقى شده با سخن و پیام او تحقق یافت بدون دغدغه و درگیرى پذیرفته شد.بدون سخن ولیّ فقیه و اعتقاد به آن اصل توده هاى جوشان و زخم دیده از هشت سال جنگ تحمیلى هرگز امکان نداشت که به سادگى و بدون دغدغه تسلیم صلح و آتش بس شوند و آن را پذیرا گردند.
3 . ولایت فقیه محور الفت گروههاى درون انقلاب و نظام بود. این اصل توانست اختلاف سلیقه هاى گروههاى داخل انقلاب را در دو دهه انقلاب با کم ترین تلفات به فصل الخطاب و یا دست کم آتش بس اجتماعى بینجاماند و از درگیریها و کشمکشهاى بنیان برانداز باز بدارد. چه در زمان امام راحل و چه در عهد مقام معظم رهبرى این نقش نمایان و چشمگیر بوده است. اعتقاد به این اصل مانع از رودر رویى جناحهاى درون انقلاب شد و از هدر دادن انرژیهاى ذخیره نهضت جلوگیرى کرد.
و….
این نکته ها گوشه هایى از برکتهاى این اصل در راستاى منافع ملّى بوده و هست. حال آنان که مى کوشند در آن خلل و اختلال ایجاد کنند آیا براستى چه فکرى براى جایگزینى این نقشها داشته و دارند؟ و آیا سست کردن این
جایگاه در عمل به سود آنانى نبوده و نیست که در دهه هاى پس از انقلاب کوشیده اند از تکوین دولت مقتدر در این سرزمین جلوگیرى کنند تا هرگاه که بخواهند به مهره چینى و یا جابه جایى مهره ها بپردازند و از تحقق اراده و عزم ملى در شکل گیرى قدرت سیاسى جلو بگیرند؟
انگیزه هاى دعاوى
گرچه در درستى و نادرستى دعاوى به انگیزه ها و نیّتها نمى توان بذل توجه داشت; زیرا درستى و نادرستى از گزاره هاى واقع نمایند و توجه به نیّتها و انگیزه ها نگرشى به گزاره هاى اعتبارى و به دیگر سخن نکته درهم نیامیختن بین انگیزه ها و انگیخته ها دعوى موجّهى است اما درگزاره هایى که به مسائل انسانى پیوند دارند وقتى انگیزه ها مشکوک و یاناشایسته باشند دست کم این شبهه را مى پرورد که آیا مى توان در زیر این پرچم سینه زد و آن تابلو را بر در و دیوار خانه خودى کوبید و یا آن را به (سمع الرضا) شنید!
شاید این مثال تاریخى مناسب بنماید که وقتى شعار (جمهورى) از زبان رضاخان و عوامل کودتا برخاست ساده نگرانى که زخم خورده استبداد پادشاهان بودند جذب آن شدند و کسانى چون عارف قزوینى تصنیف جمهورى ساختند. به ظاهر دلیلهاى واقع گرایانه تمام و کمال به سود دعوى جمهورى بود و با اختیارات و حقوق مردم سازگارتر مى نمود و با استبداد شاهى ناسازگارى علنى مى داشت و اشرافیت پادشاهى را در هم مى ریخت; اما با تمامى این احوال واقع نگرانى چونان شهید مدرس و مانند او در برابر شعار جمهوریخواهى رضاخانى ایستادند گرچه در آن روزگار به نوعى عقب ماندگى و ارتجاع متهم شدند اما شهید مدرّس و همانند او به خوبى دریافته بودند که کودتاگرانى چون رضاخان دل به مردم نسوزانده اند
و خیر ایشان را نطلبیده اند جمهورى رضاخانى هم همان سلطنت استبدادى مادام العمرى است.
امروزه نیز همانند همان نگرانیها در پشت سر مباحث به ظاهر آکادمیک و نقادانه در مورد اصل ولایت فقیه وجود دارد. در وراى برخى از هجومها دیدگاههاى (سکولار) خود را نشان مى دهند ایده هایى که دین را در مرز زندگى فردى منحصر مى دارند و آن را درحیات اجتماعى بى نقش مى خواهند. در برخى از دیگر نقادیها و هجومها حتى اصل اعتقاد به دیانت و دیندارى مورد هجوم و خدشه قرار مى گیرد و در برخى دیگر….
و چنین است که این گمان جدّى تر مى نمایاند که آیا در تهاجم و نقادى اصل ولایت فقیه گامهاى بزرگ ترى پنهان نشده است؟ و آیا این تهاجم گام نخست براى مهجور ساختن مجدد دیندارى در هویت زندگى اجتماعى نیست؟
براى هر یک از این نگرانیها شواهد و ادلّه اندک نیست.
و در پایان بدون هیچ گونه ادعا و مطلق انگارى نگارنده بوى خوشایندى را در وراى بحثهاى آکادمیک و یا عوامانه اخیر استشمام نمى کند این بحثها نه با قواعد و مبادى قانونمدارى سر سازگارى دارد و نه با انگیزه هاى درست آغاز شده و نه نتیجه هاى مطلوبى را در پى دارد.
و امیدوارانه انتظار آن را مى دارد که سلوک اجتماعى نسل معاصر ایرانى از (دین مدارى) و (خردورزى) به دور نماند و در احساسات موّاج زودگذر به این سو و آن سو نغلتد و مصالح عمومى و منافع ملى در پلکان اریکه اصحاب قدرت قربانى نگردد.