در حقیقت اینان فرآیند نظر و عمل دینى دینداران را در آمیخته به پاره اى نادرستیها و آسیبها و یا همراه با برخى غفلتها و کاستیها مى دیده اند و این امر براى آنان نگران کننده بوده است و ایشان را وا مى داشته که دست به نقد و اصلاح و یا احیاى فراموش شده هاى دین بزنند.
نقّادیِ اصلاحى و احیاگرانه در چشم انداز نظر و عملِ دینداران از سوى عالمان بى گمان در موضع دین و بر مدار دین خواهى بوده است. با وجودِ این نقدِ درون دینى و احیاى اصالتها گونه هاى گونه گون داشته است: بعضى (ظاهر مشرب) بوده اند که این ویژگى پیروان آنان را بر مى انگیخته تا با هرگونه نگاه و نگرش خردورزانه و تأویل گرانه به کتاب و سنّت به رویارویى برخیزند و چنین نگاهى را به دین در واقع همان بدعتى بپندارند که ویرانگر سنّت و دیانت است.
در میان شیعیان مقاومت محدثان در برابر گرایش اجتهادى و عقلى در قرنهاى چهارم و پنجم و نهضت اخبارى گرى در قرن یازدهم بر پایه پرهیز از اجتهاد و خردورزى در دین شکل یافته است.
پیدایى و پرورش این گمان که: دخالت دادنِ تلاشهاى عقلى در فهم دین سبب تغییر و تبدیل ظواهر و سننِ آن مى شود و به تدریج سیطره بدعتهاى ذهنى را پدید آورده و دیانت را از میان مى برد این دین پیشگان را بر آن داشته است تا براى حفظ قالبها و نمایه هاى آغازینِ مکتب نهضتى ظاهرگرانه به وجود آورند.
در این حرکتهاى دفاعى که از سوى عالمان پیشین از همه مذهبهاى اسلامى صورت گرفته است همان گونه که اجتهاد و تعقّلِ دینى در آنها رنگ مى باخته هدفهاى اجتماعى دین نیز رنگى نداشته است. سخن از احیاى جامعه دینى و تجدید عزّت و شکوه اسلام و مسلمانان نبوده است تنها از زلال ساختن ظواهر دین و فروگذاشتنِ تفسیرها و اجتهادهاى عقلى سخن مى گفته اند و در نهایت رستگارى اخلاقى و معنوى مسلمانان را در نظر داشته اند. امّا نهضتهاى احیاگرانه عصر جدید رویکردى دیگر داشته اند عقل گرایى و جامعه نگرى دو شاخصه اصلى آنهاست.
احیاگران مسلمانِ عصر جدید از سید جمال الدین اسدآبادى تا امروز همه اجتهادگرا و خردگرا بوده اند البته با مراتب گوناگون این شیوه که نزد ظاهرگرایان ناپسند و بدعت شمرده مى شد احیاگران جدید آن را پسندیده و بلکه ضرورى و ناگزیر مى دانستند. اینان اعتقاد داشتند بدون این رویکرد نمایاندنِ کارآمدیها و جلوه ها و جذّابیتهاى فطریِ دین که از راه برابر سازى حقایق دین با نیازها و شرایط زمان صورت مى گیرد جز با به کارگرفتن ابزار عقل و اندیشه و استفاده از تجربه هاى عقلى میسّر نمى شود.
شاخص دیگر احیاگریِ عصرجدید این است که برخلاف گذشته وجهه نظر اجتماعى دارد. تمامى احیاگران این عصر جامعه نگر بوده اند نابسامانیها و عقب ماندگیهاى اجتماعى بسان نادرستیها و کژیهاى فکرى در ذهن و باور مسلمانان ایشان را مى آزرده است. تلاش مى کردند امور اجتماعى را سامان بخشند جامعه را از تاریکى جهل و ظلم و آتش استعمار و استبداد برهانند و زمینه صلاح و ترقى و پیشرفت را فراهم سازند و از این رهگذر کیان اجتماعى مسلمانان و عزّت دینى آنان را احیا کنند.
استاد شهید سید محمد باقر صدر از متفکران بزرگ اسلامى نمونه برجسته این احیاگران است. وى هم اجتهادگرا و خردگراست و هم اصلاح طلب و جامعه نگر.
خردورزیهاى دین شناسانه و استخراج نظامهاى فکریِ مورد نیاز از نصوص دینى خردگرایى و سوز و خروش و چاره جویى براى به اصلاح آوردن جامعه و سلامتِ حاکمیت آن اصلاح طلبى و جامعه نگرى ایشان را مى نمایاند. در ادامه نوشتار این دو سیر دگردیسى را در حرکت احیاگرانه ایشان خواهیم نگریست.
انسان را در آفرینش مى نگریم و در این نگاه گستره و ژرفاى وجودش را شاهدیم ابدیّتش را روح بزرگ و صعود بى نهایتش را مسؤولیّت و تعهّدِ خلافتش را. و در شگفت از عظمتِ سرمایه و بسیارى استعدادهاى نهفته اش و سر در گریبان این اندیشه که: این بسیار چگونه و چه سان مى شکفند؟ و مهم تر آن که: به چه منظورى؟ راستى چه بیهوده اگر این همه براى تن پرستیدن و به خاک رفتن باشند!
این است که همه کسان به فطرت خویش به پاسخ مى رسند و با همه وجود و در همه کُنش رستن از آب و گل و ایده آل برتر را مى جویند و در جست وجوى نجات دهنده و راه نجاتند. بدین سان انسان به ضرورت انتخابِ راه وحى و مذهب مى رسد; یعنى نیاز خویش به دین براى رویش و شکفتن و رسیدن به حیات:
اى کسانى که ایمان آوردید! دعوت خدا و رسول را اجابت کنید آن گاه که شما را به آنچه زنده تان مى کند فرا مى خوانند.
دعوتهاى دینى دعوت به حیات و حرکت و روشنایى است و گریز و رهایى از مرده سانى و تاریکى:
آیا کسى که مرده بود و زنده اش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن در میان آدمیان راه برود مثل کسى است که در تاریکیهاست….
دیانت اسلام کامل ترین شریعت براى هدایت و شکفتن و به رشد رسیدن و به حیات پاک و انسانى دست یافتن و به آن جاودانه شدن است:
هرکس که مؤمن باشد و کار شایسته کند او را با حیات پاکیزه زنده گردانیم.
حیات آفرین بودنِ تعالیم اسلام براى انسانِ پیرو یک اصل روشن قرآنى است و اثرى ناگسسته و پایدار. به حکمِ جاودانه بودنش براى هرعصرى و نسلى نوید حیات دارد. به انسانها گونه اى تفکر و زیستن و نظامى از ارزشها و ملاکهاى رفتارى نشان مى دهد که به زندگى امنیّت و سلامت بخشد و نشاط و رشد و بارورى و برخوردارى از حیات انسانى را تضمین کند و راه جاودانگى و چیرگى بر مظاهر مرگ را رهبرشان گردد.
ایمان و اعتقاد به این دریافت از دیانت اسلام اندیشه احیا را در ذهن مى آفریند و آن گاه آتش و سوز احیاگرى در خرمن وجود مى افتد که این دیانت را در عینیّت آن; یعنى در اسلام مسلمانان و در اسلام رایج در بسیارى نمودها و باورها با دریافت و اعتقاد خویش ناسازگار مى بیند. در خارج اسلامى را مشاهده مى کند که اثر حیات آفرینى از آن ستانده شده کژتابیها و پیرایه ها چهره آن را تغییر داده ارزش و اعتبارش در حلّ مسائل و تعیین خط و مشى زندگى از دست رفته است و راهگشایى و راهنمایى براى رشد فرد و جامعه ندارد.
او شاهدِ اسلامى است که با گذر از تاریخِ انسانها و قرار گرفتن در ظرف سنّتها و تمدنها و ستیز و کینهاى گروهى و در کشاکش منافع و مصالح افراد و غرض ورزیها و سودجوییها و تعصبهاى دینى و فرقه اى تعالیم حیات بخش آن در پرده هاى ضخیمى از بدعتها تحریفها خرافه ها و غفلتها پوشانده شده و با گذر از هاضمه فهم انسانها استحاله گردیده است و همچنان همین سرنوشت بر آن حاکم است.
این عینیّت به نگاه او سخت بیگانه مى نماید; اما معتقد است که این میراث هنوز قدرت زیستن و روشن کردن و حیات آفریدن و رشددادن و عزّت و سربلندى آوردن را دارد. بر این باور است که فقر وجهل و ذلّت و خودباختگى و دین گریزیِ کسان ناشى از ندارى و نابرخوردارى نیست که از سر بى اطلاعى آنان از ثروت و گوهرى است که در اختیار دارند و نمى دانند و نمى شناسند. پویاترین مکتب و شگرف ترین دیانت و درونمایه صحیح ترین روشنِ زندگى را در اختیار دارند ولى سر به گدایى به دیار بیگانه و دست استمداد به پیشگاه مکتبها و ایسمها برده اند.
البته او آن سوى این عینیّتها را نیز مى بیند که به مفسّران و متولّیان دین مربوط مى شود. اینان مى بایست سازوار با زمان و نیاز عصر خویش در اندوخته ها و میراث دینى به استخراج و تصفیه دست مى یازیدند و سیر نوسازى و آماده کردنِ فرهنگِ دینى را براى محیط تازه در جارى زمان و زندگى پاس مى داشتند ولى چنین نشد. او آستین را بالا مى زند تا این کار به زمین مانده را انجام دهد. عناصر اصیل و زنده اما خفته و خاموش را بازیابى مى کند و نوسازى را به تناسب و نیاز در شکل و محتوا انجام مى دهد.
در این احیا احیا و نوفهمى به معناى تغییر و یا حذف عناصرى از دین و یا افزودنیهاى ناروا به دین نیست تأویلِ بى ضابطه حقایق دین بر پایه داده هاى درست و نادرستِ پاره اى مکتبها و فلسفه ها و تفسیر دنیامدارانه از دین نیست اقتباس از محصولِ فکریِ دیگران و منعکس کردن آنها به زبانِ بومیِ جامعه نیست بلکه نوسازى و نوآورى در اندیشه اسلامى به شیوه بیرون آوردن از منابع دین و پالایش است. دریافت منظومه فکرى و بینشى و ارزشى و عملیِ دین درظرف زمان و فرهنگ و دانش و ارائه آن به زبان و قالبهاى پذیرفته عصر است. تلاشى است دین مدارانه براى ترکیب کردنِ اجزاى تجزیه شده و یا متلاشى شده دین و زنگار گرفتن از اجزاى زنگار گرفته آن تا روح حیات به آن اجزا باز گردد.
در حقیقت نوسازى در توضیح و تفسیر و روشن گرى است که احیاگر از حقایق دین به دست مى دهد. در عناصر و سرمایه نخستین هیچ گونه دگرگونى و افزایشى ایجاد نمى کند. عناصر دین را از حصار سنّتها و اسارتها و جزمیّتهاى تحمیلى آزاد مى سازد تا توان و نمودِ برابرپذیرى دین با شرایط جدید حفظ شود و تأثیر سودمندِ آن در زندگى متدینان آشکارگردد.
بى گمان اسلام استعداد برابر شدن با شرایط زمان را داراست و از دید شهید صدر این استعداد در متن دین نهفته است:
(بدیهى است که عوامل تحریک و دینامیسم در متن دین به ودیعت نهاده شده است و دین خود قادر است که با امتداد زمان پیش برود و تحول و تحرک خود را براى همیشه حفظ کند.
روى این بیان پیروى از نصوص دینى پیروى از احکامى است که عوامل تحوّل و تجدّد را در بردارد و دینامیسم و تحرّکش را خود تضمین مى کند4.)
دگردیسى پذیرى و نوشوندگى و توانایى برابرى با واقعیتهاى نو و دگرگون شونده انسان از برجسته ترین ویژگیهاى این شریعت است.
نو شدن و همخوانى با زمان و شرایط لازمه هر موجود زنده است و اسلام به عنوان دینى همیشه زنده در حقیقتِ خود نمى تواند از این ویژگى بى بهره باشد. اگر هر عاملى این استعداد را از آن بازستاند و در پیداییِ اندیشه دینى بى نقش ماند بى گمان در صورت رویاروى شدن با دگرگونیهاى تازه توان حفظ خود را از دست مى دهد و کم کم از صحنه حیات و زندگى حذف مى شود. این که مى بینیم با گذشت زمانها و رویارویى با دگرسانیهاى انسانى و اجتماعى توانسته است رهبرى و نفوذ خود را در اندیشه و عمل مردمان حفظ کند بدین سبب است که در تاریخِ خود شاهدِ احیاگرانى بوده است.
اینان در تولّدِ پى درپى خود از اجتهاد براى نوسازى و پیوند دادنِ اسلام با نیازهاى زمان به خوبى بهره بردند و تعالیم وحى را در جارى زمان وارد ساختند شهید صدر تولّدى مبارک و مرحله اى برجسته از همین استمرار است. در اندیشه او اجتهاد به اوج مى رسد و کارآمدیِ خود را باز مى یابد. در پرتو اجتهاد استعداد درونیِ دین به کمال مى شکفد و خطّ إحیا پاس داشته مى شود.
ایشان اجتهاد را تنها در مسائل فقهى نمى خواهد. معتقد است اجتهاد و تلاش قانونمندِ فهمِ دین براى نوفهمى و بازفهمیِ نظام عقیدتیِ اسلام نیز باید به کار گرفته شود. این را به خوبى مى دانست که تحوّل و رفرم در جهان اسلام همان گونه که به بازسازى در فقه و اجتهادهاى فقهى بستگى دارد به نوسازى و اجتهاد در مبانى فلسفى و کلامیِ اسلام و فهمیدن آنها از نو هم نیاز دارد; زیرا مى دید که نظام اعتقادىِ رایج در جامعه چه بسا بیش از نظام فقهى در آمیخته به نادرستیها و کاستیهاست. پس در این زمینه نیز لازم است سره از ناسره بازشناخته شود و باورهاى روشن و جذّاب دین از آلایه ها و تیرگیها و دیگرآسیبها پاک گردد.
مهم تر آن که ترکیبى هماهنگ و همه سونگر ندارد به گونه اى که یک وحدت و یک نظام اعتقادیِ منسجم را تشکیل دهد و از یک فلسفه فکریِ سیستم دار حکایت کند. لذا نمى تواند پاسخ گوى خلأهاى فکرى موجود و قانع کننده براى انسان این عصر باشد.
دیگر آن که ایشان احیا و بازسازى در فقه را در پیوندى کامل با احیا و سلامت بخشیدن به باورهاى دینى مى دانست و این دو عنصر اندیشه سازِ دینى را دو عنصر کامل کننده که به گونه مستقیم و ژرف با یکدیگر داد وستد دارند مى نگریست در نگاه ایشان پیوند متقابل تنها در دایره نظر و اندیشه محدود نیست بلکه در نمود عینى خود به یکدیگر وابسته اند; زیرا بى گمان در پى فرو ریختن باورها و با پدیدآمدنِ رخنه در آنها رفتار و کنشِ فقهى مردمان نیز بى رنگ و یا کم رنگ مى شود و به عکس اگر پاسخى از فقه براى شناخت موضع دینیِ آنان در برابر پدیدارهاى زندگى ارائه نشود باور دینى آنان نیز رنگ خواهد باخت.
آن عالم شهید این پیوند را به خوبى دریافت و همزمان در هر دو زمینه به تلاش احیاگرانه دست یازید. در این جا ابتدا آفتها و آسیبهایى که اصالت و خلوص دین را تهدید مى کرد بر مى شماریم و موضع گیریهاى فکرى و عملى ایشان را براى زدودن آنها; بیان مى کنیم.
در آن روزگار دیانت اسلام از سه سوى هدف آسیبهاى بیرونى و درونى قرار داشت و روز به روز این آسیبها شدّت مى یافت و عرصه را بر اسلام اصیل تنگ تر مى کرد. آنها عبارتند از:
* تهاجم از بیرون.
* تحجّر از درون.
* التقاط از سوى روشنفکرنمایان.
تهاجم از بیرون: باور اسلامى با دو جبهه به پهناى الحاد شرق تا استعمار فرهنگى غرب رویا روى بود. از یک سو مادیّت فلسفى و اخلاقى به سرعت در جوامع اسلامى نفوذ و گسترش مى یافت پیکر اسلام را زخم مى زد و از آن شاخ وبن مى برید و از سوى دیگر استعمار در سیماى مکتبها و فلسفه هاى دروغین پیش مى تاخت و هویت اسلامى جامعه را از میان مى برد.
در این زمان که اسلام باوران سخت در رنج و بیم قرار داشتند و همه تلاش و همّت خود را براى رویارویى با این هجومها به کار مى گرفتند شهید صدر به تلاشهایى در عمق دست زد که هم آتش کمونیسم را خاموش سازد هم دین ستیزیهاى مزوّرانه استعمار را بى اثر کند. با نگارش دو کتاب ارزشمند: (فلسفتنا) و (اقتصادنا) هر دو جبهه تهاجم را هدف گرفت.
در این دو کتاب در حقیقت خط بطلان بر جهان بینى و افکار مادى و ماتریالیستى شرق و غرب کشید ناتوانى تفکر و آراى آنان را در تبیین خطّ و مشى درست زندگى با دلیلهاى استوار نمایاند و نیز چهره ضدبشرى و ضدانسانى آنها را آشکار کرد.
از این که عراق در خطر کمونیسم قرار گرفته بود رنج مى برد; اما وجود این خطر در دیگر جوامع اسلامى رنج و خروش او را مى افزود:
(من الآن احساس رنج و محنتى بزرگ مى کنم; زیرا عراق با خطر کمونیسم روبه رو شده است … ولى اگر رنج من براى خدا باشد و این که خداوند در زمین مورد پرستش قرار گیرد و مردم گروه گروه از دین خدا خارج نشوند آن گاه است که به یک درجه و بدون هیچ تفاوتى بین عراق ایران پاکستان و یا هر یک از کشورهاى جهان اسلام نسبت به هر خطرى که اسلام را تهدید کند مى جوشم و مى خروشم5.)
به مکتبها و آراى مهاجم تنها از جهت نقد و ردّ ننگریست بلکه در یک بررسى مقایسه اى تئوریهاى اسلام را نیز ارائه کرد تا جوان مسلمان هم در خلأ فکرى وایدئولوژیک قرار نگیرد و هم به برترى اندیشه هاى اسلامى واقف شود. در آغاز کتاب (فلسفتنا) مى نویسد:
(وکان لابدّ للاسلام أن یقول کلمته فى معترک هذا الصراع المریر وکان لابدّ أن یکون الکلمة قویّة عمیقة صریحة واضحة کاملة شاملة للکون و الحیاة والإنسان والمجتمع والدولة والنّظام لیتاح للأمّة أن تعلن کلمة الله فى المعترک…
ولیس هذا الکتاب الاّ جزءاً من تلک الکلمة عولجت فیه مشکلة الکون کما یجب أن تعالج فى ضوء الاسلام6.)
اسلام ناگزیر است که در برابر میدان دارى مکتبها سخن خود را بگوید و به حتم باید سخن اسلام ژرف استوار صریح روشن و کامل باشد و موضوعِ انسان و زندگى و اجتماع و حکومت را فرا بگیرد تا در این میدان دارى مسلمانان توان یابند سخن خدا را به مردمان برسانند.
این کتاب بخشى از آن سخن است که در آن مسأله جهان بینى اسلامى بررسى مى شود.
در این کتاب افزون بر پاسخ گویى به دیدگاههاى معرفت شناسانه مارکسیسم تازه ترین جلوه اندیشه ماتریالیستى یعنى پوزیتیویسم به بوته نقد گذاشته مى شود. پوزیتیویسم که شاید اوج ماتریالیسم علمى در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم بود در واقع شورشى بود علیه فلسفه و متافیزیک و علیه گرایش دینى و احکام اخلاقى و مذهبى; چرا که جز به روش شناسى تجربى بها و اصالت نمى داد و تنها معرفتى را حقیقى و یقینى مى دانست که با روش هاى تجربى به دست آید و مدّعى بود گزاره هاى دینى چون با این روش به دست نمى آیند خالى از معنى و طرح آنها بیهوده است.
این تفکر با تشکیک در معنى دارى گزاره هاى دینى درحقیقت بنیادى ترین و شدیدترین حمله را به اندیشه و معرفت دینى وارد مى ساخت. شهید صدر از اندک متفکران اسلامى بود که در اثر فلسفى و منطقى خود به پاسخ گویى به شبهه هاى معرفت شناسى این نحله پرداخت. نگارشهاى آن عالم شهید در مجهز کردن نسل جوان و درگیر براى ایستادگى در برابر هجوم مکتبها نقش مؤثرى داشت و توان برخوردِ آنان را به میزان درخورى بالا برد. افزون بر این همان گونه که یاد شد چون این آثار تئوریهاى اسلام را نیز در بردارند نقطه عطفى در چگونگى ارائه دیدگاههاى اسلام در مسائل مورد نیاز دانسته مى شود و باز به همین سبب با آن که امروز شاهد افول آن مکتبها و آن آرا هستیم همچنان درخور توجه است و داراى ارزش علمى و کارآیى عملى.
2 . تحجر از درون: پدیده تحجر یک آفت درون دینى است که از دیرباز عاملى براى رکودِ اندیشه اسلامى بوده است. این پدیده در دهه هاى پیشین (پیش از آن که انقلاب اسلامى در ایران صولت این تفکر را بشکند) در دو حوزه ایران و عراق به جدّ ظهور و بروز داشت. باورهاى اسلامى را به مردگى و سکون کشانده بود و چهره دین را تیره و دگرگون ساخته بود.
دینى که پیروان خود را چنان به حرکت و خروش واداشت که توانستند دو قدرت بزرگ روزگار را تسلیم اراده و حرکت خویش سازند و در پرتو تعالیم آن تمدنى بزرگ پدید آورند متحجران از سرجهل این روح و باطن و حرکت را از اسلام فروگذاشته و بر قشر و ظاهرى خشک و بى روح جمود مى ورزیدند.
مهم آن که هرگاه مصلحى دلسوز مى خواست در جهت احیاى اسلام و مسلمانان گام بردارد و یا مفاهیمى نو در تفسیر زنده و سازنده از اسلام عرضه کند و متدینان را به حرکت و حیات بخواند این اندیشه واپس گرا به صورت مزدورِ بى مزدِ دشمن به کار مى افتاد. اگر نمى توانست جلوى بروز و شکل گیرى چنین حرکتى را بگیرد براى به شکست کشاندن آن تلاش مى ورزید.
شهید صدر سخنان افرادى از این گروه که مى خواستند ایشان را از حرکتِ احیا باز دارند چنین بازگو مى کند:
(مى گویند: راه دعوت اسلام پر خار و خَس است راهى بسیار دراز است به اندازه اى که با این تلاشهاى ناچیز نمى توان به جایى رسید و از مشکلات عبور کرد… هیچ کس قادر نیست چشم انداز خود را به آخر کار برساند7.)
اما آن عالم دلسوز و بیدار او که درد و شعله دین خواهى سراسر وجودش را فراگرفته و در مکتب دین صلابتِ ایمان و استوارى اندیشه یافته بود حیات خود را در پرتو حیات عقیده اش مى خواست چون از رهگذر حیات دین براى خویش و باورهایى که با آنها وجودش یگانه شده بود روحِ حیات مى جست. او نمى توانست سخنان یأس آور و عذرتراشیهاى سست ایمانهاى راحت طلب را باور کند از این روى در پاسخ مى نویسد:
(راه دراز است ولى در مقابل چه مقصدى؟ وقتى مقصد دعوت به خدا و راه خدا باشد دورى و درازى راه چیزى نیست. مگر مسلمان مى خواهد در پایان این راه به برگ و نوایى مادى برسد؟8)
بى هیچ عذر و بهانه اى همه رنجها را مى پذیرد در برابر همه بازدارنده هاى کوچک و بزرگ مى ایستد و با درونمایه اى سراسر خلوص و شور و شعور نوید مى دهد:
(شک نیست سر راه پر از خار و خَس است. هیچ کس نمى گوید راه هموار است. این راه راه بازسازى است و راه بازگشت امت به قرآن راه بازگشت به مرکزى که از آن منحرف گشته است…. در این راه خارها دستهایى را که مى خواهد آنها را از سر راه برکند خون مى اندازد ولى سرانجام خارِ ضعیف در برابر اراده آهنین و عزم استوار انسانها تسلیم مى گردد9.)
این امید از اراده و ایمانى بر مى خیزد که بى زحمت و بى ریاضت به دست نیاورده است. با همین پشتوانه با همه بازدارنده هایى که جمود اندیشان و مقدس مآبان بر سر راه به وجود آوردند مبارزه کرد و با احیاى اندیشه اسلامى ضربه اى کوبنده بر کالبدِ تهیِ این تفکر وارد ساخت.
3 . التقاط: موج دیگرى که در آن روزگار به تفکر اصیل اسلام آسیب مى رساند رواج تفسیرها و تأویلهاى التقاطى از دین و از مفاهیم دینى بود. گروههایى در چهره نوگرا جهان بینى و اندیشه هاى وارداتى شرق و غرب و فلسفه ها و مکتبهاى آنها را اصل گرفته باورها و مفاهیم دینى را در قالبهاى فکرى و ابزار معرفتى آنها تأویل و تفسیر مى کردند و این خودباختگى فکرى و اعتقادى را به گمان خود نوفهمى و انقلاب درتفکر دینى مى نامیدند!
اینان با این گونه چرخشهاى تفسیرى و به ظاهر انقلابى مى خواستند فرهنگ و محتواى اسلام را با افکار و ایده هاى جدید بشر هماهنگ و همسو کنند ولى در حقیقت چیزى جز موضعِ انفعالى در برابر الحادِ علمى و فلسفى عصر جدید و عقب نشینیِ منزل به منزل اندیشه دینى و پایین آوردن مقدّسات و تجربى کردن همه حقایق و مفاهیم آسمانى و تأویل مکتب الهى به مکتب بشرى نتیجه دیگرى به دنبال نداشت.
تفسیرهایى که در آنها تمامى قداستها و رمز و رازهاى دین چون بر هاضمه فهمِ آنان سنگین مى آمد و با تحلیلهاى علمى روشن نمى شد به عنوان خرافه و اسطوره دور انداخته مى شد و یا در دستگاه عقلى و تفسیرى آنان از پاکى و بالایى و والایى فرو مى افتاد و جایگاه خود را از دست مى داد. در این تفسیرها بر کارآمدى اجتماعى و دنیایى دین چنان زیاده روى مى شد که دین تنها ابزارى براى بهبود بخشیدن به زندگى دنیایى افراد جلوه مى کرد. این گونه دریافت دنیامدارانه و ابزار انگارانه از دین راه را براى پیدایش این تفکر مى گشود که مى شود درمواقع لازم ابزارها و شیوه هاى دینى جاى خود را به ابزارها و شیوه هاى کارآمدترى براى زندگى دنیایى مسلمانان بدهد. بدین سان جوانان مسلمان که بیش تر با احساس دینى به این گروهها مى پیوستند کم کم باور دینى خود را از دست مى دادند و به مکتبهایى روى مى آوردند که به ظاهر شور و احساس آنان را بهتر پاسخ مى گفت.
تلاش این گروهها در آن روزگار بویژه در ایران و عراق در اوج و گسترش بود و اساس تفکر دینى و عنصر دین را در جامعه هاى اسلامى به جدّ تهدید مى کرد. در این باره ایشان مى نویسد:
(به نوعى تفکر بر مى خوریم که در اطراف تطور و تحول اسلام و چگونگى آن در بین بسیارى از مسلمین عصر حاضر رایج گشته. اینها فکر مى کنند که احکام اسلام باید با تغییرات زمان تغییر پذیرد و دنباله رو جریان زندگى انسان باشد و چون اسلام به زعم اینان آن طور که بر پیامبر نازل گشته صلاحیت ندارد وضع زندگى موجود انسان را توجیه کند! بناچار براى تطبیق دین با زندگى بر مسلمانان واجب است که اسلام را به رنگ تازه اى درآورند تا با وضع موجود عصر منطبق گردد.
خلاصه آن که [ به زعم اینان] اسلام را باید با وضع زمان تطبیق کرد نه زندگى را با قوانین عمومى اسلام.10)
شهید صدر هرگز چنین اثرپذیریها و تفسیرهاى مبتنى بر پیش فرضها و روشها و معیارهاى فکرى و فلسفى مکتبهاى رایج عصر مانند: مارکسیسم سوسیالیزم و لیبرالیسم را نمى پذیرفت بلکه این نوگراییها را تحریف دین و این حرکتها را در نهایت محکوم به شکست مى دانست:
(لیس عملیاً بالنسبة الى حرکة التجدید التى تقوم على أسس علمانیة و ترتبط بایدئولوجیة لاتمت الى الاسلام بصلة لانّ حرکة من هذا القبیل لاهى قادرة على تفسیر الاسلام تفسیراً صحیحاً ولا هى قادرة على اقناع الجزء الاعظم من الناس بوجهة نظرها فى تفسیر الاسلام11.)
جنبش نوگرایى که بر پایه اى غیردینى بایستد و با ایدئولوژى غیرمربوط به اسلام در پیوند باشد عملى نیست; زیرا جنبشى از این گونه نه مى تواند اسلام را درست تفسیر کند و نه بیش تر مردم را به پذیرفتن دیدگاه خود در تفسیر اسلام وادار سازد.
ایشان بر این باور بود که برانگیختن روح حرکت و جنبش میان مسلمانان وقتى پذیرفته و موفّق است که نوگرایى در چهارچوب تفکر اصیل اسلام و از راه گسترش تفسیر درست و زنده آن در سطح جامعه صورت گیرد:
(اگر یک جنبش نوگرایى برپایه اسلام بایستد و پیوند استوارى با سرچشمه هاى اسلام در میان توده داشته باشد و دین اسلام را در حکومتى متبلور سازد که مردم را به کار نیکو وا مى دارد و از کار زشت منع مى کند چنین جنبشى مى تواند بیش تر محافظه کاران و سنّت پرستان را نیز به راه سازندگى و نوگرایى بکشاند12.)
روشن مى کند که بیرون آوردن اسلام از چنگ خرافه ها در تفسیرهاى نادرست و جمود اندیشانه و رهاندن مسلمانان از یوغ ستمها و واپس ماندگیهاى اجتماعى به این نیست که مفاهیم اسلامى بر پایه ایده آل هاى محدود و ناقص بشر تأویل و تفسیر شود. براى این منظور باید اسلام راستین را از آمیختگى با اندیشه ها و دیدگاههاى نامربوط به آن جدا کنیم. به عنوان نمونه براى مبارزه با اندیشه هاى نادرستى که بر سرنوشت زن مسلمان و روابط او با جامعه حکومت مى کند و زن مسلمان را از پیشرفت باز مى دارد به جاى روى آورى به بى حجابى و رهاندن زن از هر قید و بند درست و سازنده و الگوگیرى از تمدن غرب در روابط زن و مرد بیابیم مبارزه اى را با پشتوانه خود دین آغاز کنیم و مسلمانان را آگاه سازیم و بر آن داریم که عادتها و نهادهاى اجتماعى را که سبب عقب ماندگى زنان شده است از اسلام که هیچ پیوندى با این عادتها ندارد جدا کنیم.
اعتقاد به نوگرایى بر پایه اسلام از باور ایشان به کمال پذیر بودن اندیشه دینى و قدرت برابرى دین با نیازهاى زندگى نشأت مى گیرد که پیش تر یاد شد. با پیروى از اسلام و نواندیشى برمعیارهاى اسلامى مى توان تمامى خواسته هاى زندگى دینى را پاسخ گفت:
(پیروى از نصوص به معناى جمود در نصوص نیست که مانع تحول و نوگرایى در شؤون مختلف زندگى باشد زیرا پیروى از نص به معناى پیروى کامل از دین و به کار بستن احکام دینى بدون هیچ تغییر و تحریفى مى باشد13.)
آن عالم شهید با دعوت و اجتهاد و از پایگاه احیاى دین راه را بر روى این آسیبها و رخنه ها بست و کوشید آفات شومى که از این آسیبها در دین و اندیشه دینى وارد شده است از آن بزداید.
غرق شدن در معارف دین او را با جهان امروز و فرهنگ و دانش روز بیگانه نساخت علم و تمدن و اندیشه و مکتبها و آراى جدید را عمیق شناخت; اما شیفته و تسلیم آنها نشد و بلکه با قدرت انتقاد و انتخاب به آنها نگریست و به حق مکتب و رأى اسلام را برتر دید.
در برابر متحجران ایستاد. دیدگاههاى مشهور مسلم و جزمى را به بوته نقد و تحلیل گذاشت. البته میراث علمى عالمان پیشین را ارج مى نهاد و با احترام بدانها مى نگریست اما این سیره حسنه ایشان را از نواندیشى باز نداشت. از تلاش تحقیقى آنان سود جست ولى در آنها نماند. کوشش وى گذر از تفسیر سنّتى به رهیافتى نو و تازه از دین بود. هر آنچه نگاشت و در هر زمینه که سخن گفت سیماى زنده و پویاى دین را رسم کرد. در پرتو استدلالهاى روشن و کاوشهاى تحسین برانگیز عقلى انکارها و ناباوریهاى جمود اندیشان را کنار زد و محتواى اسلام را به گونه اى بر روحها و ذهنها عرضه کرد که به آسانى پذیرا شدند.
اندیشه التقاط را تحریف از روى نادانى و یا عمد دین دانست که بى هیچ مزدى تعالیم حنیف اسلام را به تاراج فرهنگ ماده باور شرق و طبیعت گراى غرب مى داد. شیوه احیاى او روشن ساخت که انقلاب در اندیشه دین و کامل نشان دادنِ آن هیچ نیازى به وام گرفتن از دیگر اندیشه ها و مکتبهاى به ظاهر انقلابى و نو ندارد بلکه باید حقیقت اسلام را به درستى دریافت. این مهم را خود انجام داد زمان را و انسان را و واقعیتهاى حاکم بر آن دو را بازشناخت و آراى اسلامى را براى راهبریِ نسل حاضر تدوین کرد تا انسان مسلمان در عصر فرهنگ و تمدن نوین ایمان و اعتقاد زنده خویش را از یاد نبرد و انسان این عصر نیز ببیند و دریابد و برگزیند.
از دیدگاه اجتهادى ایشان دین در دو چهره درخور شناخت و تفسیر است:
1 . به عنوان تشریع14 و یا به اصطلاح علم اصول فقه به عنوان اراده تشریعیه. در این صورت دین به عنوان تشریع و قانونى تلقّى مى شود که از جانب خدا آمده است.
2 . به عنوان فطرت الهى و سرشت مردم15. در این صورت دین تنها قرار قانونى و تشریعى نیست که از مقام بالا بر انسان تحمیل شده باشد بلکه اراده تکوینى و یکى از سنن طبیعى تاریخ و یک واقعیّت خارجى است که در درون هر انسانى نهاده شده و به شکل گرایشهاى درونى در ساختمان وجود او ظاهر مى گردد.
با شناخت این چهره طبیعى از دین براى انسان خلیفة اللهى و پذیرش بار امانت از سوى او نیز همین چهره را پیدا مى کند و آیه (فطرت) و آیه (امانت)16 یک مفهوم و یک چهره را از دین و دیندارى روشن مى کنند; زیرا مقصود از عرضه شدن بار امانت به انسان عرضه تشریعى و قانونى نیست بلکه مقصود این است که این بخشش پروردگار درجست وجوى جایى سازگار با طبیعت و ساختمان تاریخى و جهانى خود همه جا گردش کرد کوهها و آسمانها و زمین با این خلافت هماهنگى نداشت تا بتواند بار امانت و خلافت الهى را برعهده گیرد اما انسان از طبیعتى هماهنگ و سازگار برخوردار بود. بنابراین عرضه تکوینى صورت گرفت و پذیرش تکوینى پدید آمد.
در این نگاه دین خواهى چونان چشمه اى است که از باطن فرد و جامعه مى جوشد و هیچ بازدارنده اى نمى تواند جلو این جوشش را بگیرد بلکه تا انسان انسان است دین یک سنّت الهى براى اوست.
با سنّت دیندارى مى توان مقابله کرد ولى براى مدت کوتاه چنانکه براى مدت کوتاه با سنّت ازدواج و کشش طبیعى بین زن و مرد مى توان مبارزه کرد. براى همیشه انکار دین و چشم پوشى از این واقعیت بزرگ ممکن نیست. پس هرگاه حرکتى پدید آید که با این سنّت به مبارزه برخیزد چون مخالف با حسّ دین خواهى و سرشت انسان است دیر یا زود درجریان تاریخ به شکست مى انجامد.
نهضت بازگشت به دین و شکست حرکتها و جریانهاى ضددینى که در این روزگار شاهد آنیم در حقیقت تأییدى بر درستى این تفسیر از پیوند انسان و دین است.
و نیز از این دیدگاه دین چیزى نیست که انسان بتواند نسبت به آن احساس بى نیازى کند:
(الدین لیس مقولة حضاریّة مکتسبة یمکن إعطاؤها و یمکن الإستغناء عنها لإنّها فى حالة من هذا القبیل لاتکون فطرة الله17.)
دین یک امر مربوط به تمدن نیست که در طول تاریخ انسان آن را کسب کرده باشد تا بتوان آن را به کسى بخشید یا از کسى که از آن اظهار بى نیازى کند گرفت; زیرا در این صورت دیگر دین فطرت الهى نخواهد بود.
بنابراین انسان و جامعه در هر مرحله اى از تکامل که باشد دین یک عنصر مقوّم است نه یک عنصر عارضى و تحمیلى که بتوان آن را کنار نهاد و یا نادیده گرفت.
ایشان بر این اعتقاد پاى مى فشارند که گره تکامل و تمدّن و بهروزى کامل انسان با انکار باورهاى دینى و کنار زدن دین از جامعه نه تنها گشوده نمى شود که سخت تر مى گردد. آن چیزى که این گره را مى گشاید ناب و زلال کردن ارزشها و باورهاى جوشان دین است و بازگشت به این ارزشها و باورها.
این بازگشت مى تواند به حرکت تکاملى و پیشرفت زندگى انسان عمق و هدف و معنى ببخشد و در نهایت تمدّن او را بارور سازد. این اعتقاد از یک دید گسترده تر سرچشمه مى گیرد و آن نگرشى است که ایشان نسبت به (اسلام) و (زندگى) دارد.
تمامى تلاشهاى علمى و فکرى وى درجهت استوارکردن این اندیشه بود که اسلام هم دینى زنده و هم دین زندگى است:
(عقیدة حیّة فى الإعماق و نظاماً کاملاً للحیاة و منهجاً خاصّاً فى التّربیة والتفکیر18.)
اسلام در عمق خود باورى زنده و برنامه اى کامل براى زندگى و روشى یگانه براى به رشد رسیدن و اندیشیدن است.
پس اسلام مى تواند به عنوان یک مکتب راهگشا و مفید براى عمل و زندگى در جامعه امروز حضورى فعّال پویا و تعیین کننده داشته باشد و جامعه اسلامى را با همه نیازها و خواسته هاى موجودش پذیرا گردد و آن را رهبرى کند:
(إنّ الاسلام قادر على قیادة الحیاة و تنظیمها ضمن أُطُره الحیّة دائماً19.)
اسلام توان رهبرى زندگى و تنظیم شؤون آن در طرحها و قالبهاى زنده را براى همیشه داراست.
ایمان اسلامى را یک موضوع فکرى خالص نمى داند که هیچ نقش و نظارتى بر زندگى نداشته باشد بلکه مسأله ایمان همان گونه که به عقل و دل انسانها مربوط است با زندگى آنان نیز پیوندى ناگسسته دارد.
در اساس اسلام را یک نظام و فلسفه فکرى ممتازى مى شناسد که معیار تمایز آن بر پایه تفسیر این مکتب از واقعیت زندگى انسان استوار است. ایمان به این تفسیر از یک سو انسان را در تدبیر مدبرى آگاه قرار مى دهد که در جهت هدفهاى خلقت خویش گام بر مى دارد و از دیگر سو زندگى او را با ابدیّت پیوند مى زند. طبیعى است با این دریافت از انسان و جهان حیات فردى و اجتماعى شکل و رنگ خاصى مى یابد که هرگز نمى توان ارزشها و هدفهاى معنوى را در آن نادیده انگاشت.
ایشان معتقد است اسلام آن ایمان معنوى و اخلاقى است که از آن نظام کاملى براى زندگى انسانها سرچشمه مى گیرد و سیر روشن و هدفى عالى براى آنان طرح مى کند. این یک رسالت بزرگى است که هیچ مکتب دیگرى نمى تواند عهده دار آن باشد; زیرا هماهنگى میان خواسته هاى فطرى انسان که پیوسته مصالح و منافع شخصى خود را مى خواهد و خواسته هاى اجتماعى به گونه اى که به برقرارى و گسترش عدالت در جامعه بینجامد و ریشه فسادها و فجایع بخشکد تنها براساس مفاهیمى که اسلام درتفسیر زندگى دارد تحقق پذیر است.
اسلام بین دو مقیاس: (مصالح فرد) و (مصالح اجتماع) با دو روش اتحاد و همسازى ایجاد مى کند:
1 . از راه تفسیرى که براى زندگى ارائه مى کند و زندگى این جهان را مقدمه اى براى زندگى جهان دیگر قرار مى دهد و روشن مى کند که انسان به اندازه کوششى که در این زندگى براى به دست آوردن (رضایت الهى) انجام مى دهد و درراه نیک بختى و سعادت و رفاه انسانها و جامعه مى کوشد در جهان دیگر از آن بهره مى برد و رستگار مى شود; زیرا تلاشها و کوششهاى فرد در صحنه هاى اجتماعى بزرگ ترین پاداش اخروى را به همراه دارد. این شناخت چشم انداز انسان را نسبت به زندگى خویش گسترش مى دهد و او را وادار مى سازد تا با ژرف نگرى بیش ترى به مصالح و زیانهاى خود نگاه کند.
به این ترتیب اسلام بدون آن که انگیزه هاى درونى و طبیعى انسان را فرو کوبد او را به سوى همکارى با دیگران به خاطر ساختنِ جامعه نیک بخت و برپایى عدالت که رضایت الهى در آن است مى کشاند.
2 . از راه ارائه شکل تربیت اخلاقى ویژه اى که عاطفه انسانیت و احساسهاى اخلاقى انسان را مى پرورد و عواطف او را تکامل مى بخشد. بشر را به گونه اى تربیت مى کند که الگوها و ارزشهاى اخلاقى معنوى را محترم بشمارد و مصالح و منافع شخصى را که مانع تحقق آن ارزشهاست زیر پا بگذارد. ایمان و احترام به آن ارزشها حسّ مسوولیت را در انسان زنده مى کند و او را به احسان و نیکوکارى درزندگى تشویق مى کند.
شناخت معنوى نسبت به زندگى که اسلام به دست مى دهد و پرورش احساس اخلاقى در این مکتب دو شیوه اى است که به واقع برقرارى اعتدال میان حقوق فرد و جامعه تضمین مى شود و عدالت و سعادت به جامعه باز مى گردد و ریشه دارترین دشواریها و ناکامیهاى جوامع بشرى امروز راه حلّ پیدا مى کند.
ایشان اعتقاد دارد که اگر این شناخت و احساس از انسان و جامعه جدا شود انتظار سعادت و رفاه براى بشر و آرزوى استقرار و ثبات براى جامعه بیهوده و گزاف است مگر آن که بشر به صورت ابزارمیکانیکى درآید که گروهى از تکنسینها براونظارت داشته باشند.
بنابراین امکان ندارد بشر با تفکّر و نظامى که از مفاهیم مادى الهام مى گیرد و شالوده این جهانى دارد به زندگى اى قدم نهد که عدالت و نیک خواهى بر آن سایه بگسترد بلکه انسانها به سرچشمه دیگرى جز این احتیاج دارند که نظام اجتماعى خود را از آن الهام بگیرند. این سرچشمه را تنها در مکتب جاوید اسلام مى توان یافت20.
برپایه نگرش ژرفى که از دیانت اسلام دارد زندگى مادى و اجتماعى و تکامل اجتماعى انسان را به دیده حرمت و تقدّس مى نگرد و تمامى صحنه هاى زندگى انسان را پایگاه و تجلّى گاه عبودیت مى شمارد و این پندار باطل را که تعالیم آسمانى از فعالیتها و تلاشهاى زمینى انسان جدا و دوگانه است کنار مى زند و راه اعتدال میان دو سلوک انسان غربى و انسان شرقى را مى نمایاند.
ایشان با مقایسه زندگى انسان اروپایى و زندگى انسان شرقى به این تحلیل مى رسد که انسان اروپایى همواره نگاه حریصانه اى به زمین داشته است به گونه اى که حتى دیانت مسیح نتوانست بر این نگاه او چیرگى یابد بلکه به جاى آن که نگاه او را به سوى آسمان بالا ببرد این انسان اروپایى بود که توانست خداى مسیح را از آسمان به زمین بکشد و او را در یک پدیده زمینى تجسّم بخشد.
به همان اندازه که چشم دوختن به زمین توانست استعدادهاى انسان اروپایى را در برخورداریهاى زمینى شکوفا سازد به همان نسبت انواع استثمار انسان به وسیله انسان را پدید آورد زیرا وابستگى به ارزشهاى مادى او را بر آن داشت که هم نوع خود را قربانى منافع خویش کند.
ولى انسان شرقى با توجه به تاریخش که ریشه و رنگ دینى دارد نگاهى جداى از انسان اروپایى دارد; زیرا انسان شرقى به وسیله پیامهاى آسمانى پرورش یافته و به نیازهاى زیست دینى خود پیش از آن که به زمین بنگرد آسمان را نگاه مى کند و پیش از آن که در برابر مادیّات ومحسوسات پاى بند شود و احساس مسؤولیت کند خود را در برابرجهان غیب پاى بند و مسؤول مى شناسد.
این غیب گرایى در ساخت انسان شرقى مسلمان سبب شد تا از انگیزه ها و تشویقها براى بهره بردارى از حیات زمینى خود کنار باشد و در برابر به یک موضع منفى پناه ببرد که گاهى رنگ زهد به خود مى گیرد و گاهى قناعت و گاهى سستى و بى تفاوتى.
به باور ایشان هر دو دیدگاه خطاست و باید تصحیح و ترازسازى شود. این مهم در سلوک انسان مسلمان آن گاه صورت مى گیرد که پندار نادرستِ (زمین از آسمان جداست) از روح و اندیشه او خارج شود و در نظر او زمین جامه آسمانى بپوشد به گونه اى که کار وتلاش بر روى طبیعت عنوانِ وظیفه دینى و یک مفهوم عبادى پیدا کند چنانکه پیامبر(ص) فرمود:
براى من سراسر زمین مسجد است.
در این صورت نظریه غیب گرایى انسان مسلمان به نیروى حرکت آفرینى تبدیل مى شود که او را به مشارکت در بالا بردن سطح زندگى بر مى انگیزاند. ایشان ایجاد این دگردیسى در اندیشه و سلوک انسان مسلمان را از وظایف حکومت اسلامى مى داند:
(وهذا بالضبط ماتصنعه الدولة الإسلامیّه فانها لاتنتزع من الإنسان نظرته العمیقة الى السماء وإنما تعطى له المعنى الصحیح للسماء و تسبغ طابع الشرعیّة والواجب على العمل فى الارض بوصفه مظهراً من مظاهر خلافة الإنسان لله على الکون22.)
بسیج کردن افراد در راه تمدن شایسته وظیفه اى است که حکومت اسلامى باید انجام دهد. بدین منظور نگاه مشتاقانه انسان به آسمان را از او نمى گیرد بلکه مفهوم درست آسمان را در اختیار او مى نهد و کار و تلاش بر روى زمین را با بر چسب (شرعى) و (وظیفه) مشخص مى کند و آن را نمودى از خلافت الهیِ انسان در صحنه هستى مى شمارد.
بنابراین تفکّر حکومت اسلامى نه تنها یک ضرورت دینى است که براى رشد و تمدّنِ انسان و جامعه اسلامى نیز یک ضرورت و نیاز به شمار مى رود; زیرا:
(المنهج الوحید الذى یمکنه تفجیر طاقات الإنسان فى العالم الإسلامى و الإرتفاع به الى مرکزه الطبیعى على صعید الحضارة الإنسانیة وإنقاذه مما یعانیه من ألوان التشتّت والتبعیّة والضیاع23.)
حکومت اسلامى یگانه راهى است که مى تواند استعدادهاى انسان را درجهان اسلام شکوفا سازد ودرمسیر تمدّن او را تا جایگاه والاى انسانى اش بالا ببرد و از پراکندگیها و عقب ماندگیها و تباهیها رهایى بخشد.
شکوفایى و موفقیّت فرد و جامعه در حکومت اسلامى از آن روست که ساخت عقیدتى حکومت با ساخت عقیدتى و روحیِ فرد مسلمان هماهنگ و همسوست. این هماهنگى مؤثرترین عامل براى دستیابى به تمدّن و بالندگى است.
ساخت عقیدتى حکومت اسلامى بر بنیاد ایمان به خدا و تحقق بخشیدن به نقش انسان درخلافت الهى او بر روى زمین استوار است.
دادگرى دانش توانایى تشکیل دهنده هدفى هستند که انسان را در حرکت تمدن سازش یارى مى دهند و چون این حرکت بر پایه انگیزه هایى است که از آگاهى انسان مسلمان به مسؤولیت خویش و از احساس وظیفه دینى او سرچشمه مى گیرد این تضمین وجود دارد که نیروى سازندگى به نیروى بهره کشى و چسبیدگى و حرص به دنیا تبدیل نگردد. پیدایى این انحراف فرد مسلمان را از حرکت و همراه شدن در امر سازندگى شایسته باز مى دارد; زیرا این حرکت با بسیارى کوششها گذشتها و هموار کردن شجاعانه محرومیتها برخویش به خاطر پیشرفت و خوشبختى جامعه همراه است.
وقتى از این دیدگاه مى نگریم دغدغه زندگى چهره مثبت پیدا مى کند و چونان ابزارى مى شود که انسان در سایه تلاشها و نیکوییهایش هستى و بودنِ راستین خود را باز مى یابد.
حکومت اسلامى با روشنگرى مفاهیم دینى درباره زندگى به توده مسلمان دید تازه مى بخشد و همه نیروها و انسانهاى تلاشگر و نیکى آفرین را در تمامى چشم اندازهاى زندگى: سیاسى اقتصادى فرهنگى فکرى و… براى دست یافتن به تمدنى بزرگ به تلاش و حرکت وا مى دارد و با فضاى بازى که فراهم مى آورد افراد درمى یابند که پاسخِ مثبت دادن به فعالیتهاى سازنده در حقیقت ارج و عزّت خویش است بر روى زمین.
شهید صدر بر این اصرار مى ورزند که این مهمّ تنها در سایه حاکمیت یافتنِ اسلام برجامعه میسّر مى شود:
(لن تستطیع أیّ دولة أن تقدّم هذا المرکب الحضارى لإنسان العالم الإسلامى سوى دولة الإسلامیّة التى تتخذ من الاسلام أساساً لعملیّة البناء و إطاراً لنظامها الإجتماعى24.)
هیچ حکومتى نمى تواند زمینه تمدن را براى انسانهاى جهان اسلام مهیا سازد مگر حکومت اسلامى که تعالیم اسلام را بنیاد تلاشها و چهارچوب نظام اجتماعى خود قرار مى دهد.
همان گونه که مى بینید نگرش ایشان به اسلام به صورت مجموعه قوانینى که تنها پیوند انسان را با خدا بیان کند و هیچ گونه فلسفه مشخصى براى زندگى و جامعه نداشته باشد نیست. راهبرى زندگى و جامعه را در قلمرو رسالت دین مى داند بلکه معتقد است تفسیر واقعى زندگى را دین به دست مى دهد و با این تفسیر است که مى توان فلسفه هاى صحیح بى ابهام و کامل زندگى را فهم و کشف کرد.
بر پایه نوع نیازى که بشر به دین دارد انتظار او از دین شکل مى گیرد و شاخصِ بیش و کمِ انتظارها آن است که نیازها را چه بدانیم و تعیین این دو قلمرو دین را روشن مى کند.
شهید صدر در بحثهاى قرآنى به این مطلب اشاره مى کند که انتظار داریم قرآن چه چیزهایى به ما بدهد و در چه زمینه هایى براى ما سخن بگوید. به عنوان مثال به مناسبت بحث سنتهاى تاریخ در قرآن این پرسش را طرح مى کند که آیا مى توان از قرآن انتظار داشت سنن و قوانین تاریخ را به ما بیاموزد. سنن و قوانین دیگر علوم را چطور؟ در اساس آیا تمسّک به قرآن به معناى رها کردن و کنار زدن تجربه هاى انسانى و دستاوردهاى فکرى و علمى بشر است یا خیر؟
ایشان بر این باورند که قرآن نیاز انسان را به هدایت و کمال پاسخ مى دهد و انتظار بشر را براى یافتن ایمانى روشن و استوار بر مى آورد تا در پرتو آن بتواند راه نجات را که دین به او نشان مى دهد به سلامت بپیماید و از مهلکه هاى درونى و بیرونى مصون بماند. پس قرآن کتاب هدایت و تربیت انسان است کتاب اکتشاف علمى و یا کتاب درسى نیست که بر پیامبر(ص) به عنوان معلم به معناى معمولى آن نازل شده باشد تا گروهى را درس بدهد. این کتاب فرود آمده تا مردمان را از تاریکیها بیرون بیاورد و به نور برساند. بدین جهت از قرآن انتظار نداریم براى ما حقایق و اصول علمى را کشف کند و از مسائل و مبانى فیزیک و شیمى و گیاه شناسى و… سخن بگوید.
درست است که در قرآن به اینها اشاره هایى شده است اما به اندازه اى که بُعد الهى قرآن را تأکید کند و ژرف اندیشى ربّانى آن را به اثبات برساند و بنمایاند که توانسته است در مقام کشف از حقایق علمى در زمینه هاى گوناگون صدها سال از تجربه بشر جلوتر رود.
لکن با این همه روشن است این اشارات تنها به خاطر مقصودهاى تربیتى و هدایتى صورت گرفته است نه به خاطر آموزش فیزیک و شیمى. پس هرگز نمى توان گفت با وجود قرآن انسان از میراث تجربى خود و یا کوششهاى علمى بى نیاز است; زیرا:
(القرآن لم یطرح نفسه بدیلاً عن قدرة الانسان الخلاّقة و مواهبه و قابلیّاته فى مقام الکدح فى کل میادین الحیاة بما فى ذلک میدان المعرفة والتجربة.
وإنما طرح نفسه طاقة روحیة موجهة للانسان مفجرة لطاقاته محرّکة له فى المسار الصحیح25.)
قرآن خود را به عنوان بدیل و جایگزینى براى نیروى آفرینش گر انسان مطرح نکرده است و نمى خواهد او را از موهبتها و استعدادهایش درمقام تلاش باز دارد. تلاشهاى انسان در همه چشم اندازهاى علمى و تجربى حق طبیعى اوست.
بلکه قرآن خود را به عنوان نیروى معنوى و روحى براى انسان سازى معرفى مى کند که مى خواهد نیروهاى نهفته انسان را شکوفا سازد و او را برانگیزد تا آنها را در مسیر صحیح به کار گیرد.
قرآن در صحنه هاى کاوش و ابتکار و آفرینندگى و کشف به جاى نیروى تفکر انسان نمى نشیند. نباید از آن انتظار مطرح کردن قانونهاى دانشهاى بشرى را داشت و در این زمینه ها از آن نظر خواست. اگر قرآن بخواهد حقایق و قانونهاى علوم را کشف و بیان کند باید از مرتبه همگانى بودن پایین بیاید و ویژه متخصصان در چند دوره خاص شود.
آن گاه ایشان شرح مى دهد که بررسى ما براى کشفِ سنن تاریخ از قرآن بدین سبب است که این بحث بیش ترین پیوند را با وظیفه قرآن به عنوان کتاب هدایت دارد; زیرا بیان این سنّتها به گونه مستقیم در ایجاد دگرگونى شایسته انسان اثر دارد; از این روى قرآن در حدّى که بتواند بشر را به این سنّتها رهبرى کند و بینش راستین نسبت به پدیده ها و اوضاع دگرگونیهاى انسان پدید آورد درباره آنها سخن گفته است و ما باید از قرآن الهام بگیریم. بر خلافِ زمینه هاى دیگر و میدانهاى دیگر دانشها که نقش و تأثیرى در ایجاد عمل تغییر و هدایت انسان ندارند.
بى گمان با تعیین جایگاه و وظیفه قرآن در صحنه زندگى جایگاه و وظیفه دین نیز روشن مى شود; زیرا قرآن به عنوان کتاب مقدّسِ اسلام تمام محتوایى که اسلام دارد داراست. بدین سان از سخنان یاد شده مى توان این باور را به دست آورد که دین معارفى به انسان مى دهد و صحنه هایى از زندگى را روشن مى کند و سامان مى دهد که با هدایت و کمالِ شایسته او پیوند داشته باشد و انسان از راه منابع دیگر که خداوند در اختیار او گذاشته است نمى تواند آنها را به دست آورد.
بى شک سرمایه هاى فکریِ بسیارى درمتون و نصوص دینى وجود دارد ولى این سرمایه ها تا در قالبها و سیستمهاى معیّن و مشخص فهم و کشف نشوند نمى توانند راهبرى و راهگشایى داشته باشند چرا که با مفاهیم کلّى و تفسیر نشده دین نمى توان در جامعه هاى امروز بشرى نقش داشت و دگرگونیها را رهبرى کرد.
از سوى دیگر انسان مسلمان در برخورد با دیدگاهها و فلسفه هاى بشرى در زمینه هاى گوناگون جامعه وزندگى مى خواهد دیدگاه و فلسفه اسلام را درباره آنها بشنود و بداند که همین مسائل که بشرِ امروز با تجربه هاى درست و نادرست خود به آن رسیده است اسلام درباره آنها چه رهنمود و نظریّه اى دارد؟ البته اسلام تجربه هاى راستین بشر را مى پذیرد ولى این در صورتى است که با دیدگاههاى متعالى که از انسان وزندگى دارد بیگانه و نابرابر نباشد.
به عنوان مثال مى خواهد بداند که فلسفه و نظام سیاسى در اسلام چگونه و به چه شکل است و با دیگر فلسفه هاى سیاسى در چه عناصرى مشترک و چه فرقهایى دارد؟ همین گونه نظام اقتصادى حقوقى و سایر فلسفه هایى که ابعاد مختلفِ زندگى را تفسیر مى کند.
براى این منظور چه باید کرد؟ از چه راهى مى توان دیدگاهها و سیستمهاى فکرى و معیارهاى تشخیص و گزینش تجربه هاى بشرى را از نصوص دینى به دست آورد؟
مطالعه آثار آن عالم شهید این حقیقت را نشان مى دهد که ایشان گویا همواره خود را با چنین پرسشى رو به رو مى دیده و در صدد بوده تا منابع و نصوص دین را از زاویه همین پرسش بکاود.
راه پیشنهادى ایشان شیوه اى است که آن را (فهم موضوعى) و یا (اکتشاف مکتب) مى نامد.
به باور وى نصوص دینى وقتى به صورت تجزیه اى بررسى و فهم مى شوند مفسّر بدون هیچ گونه طرح یا نقشه پیشین مى کوشد مدلول و معناى نص را در پرتو معانى الفاظ و به کمک و نشانه ها به دست آورد و سرانجام به اجتهادهایى پراکنده و حتى گاه ناهمگون دست مى یابد. به جاى این باید شیوه (فهم موضوعى) را برگزید تا در پرتو آن به نظریّه اى کامل و منسجم و اجتهادى که یک وحدت را مى نماید و فلسفه واحدِ معیّنى را در یک موضوع روشن مى کند دست یافت.
درباره این شیوه در دو جا به شرح مى پردازد: در (اقتصادنا)26 و دیگر در (المدرسة القرانیة)27. اگر چه آنچه در این باره در منبع دوم آمده است مربوط به فهم دیدگاههاى قرآن است که در روشن گرى فرقهاى دو روش تفسیرى: تفسیر موضوعى و تفسیر تجزیه اى بیان مى کند ولى بى گمان در فهم دیدگاههاى دین از دیگر نصوص دینى بى هیچ تفاوتى در خور پیروى است چنانکه در منبعِ نخست براى دست یابى به مکتب اقتصادى اسلام به همین شیوه به فهم و تفسیر روایات پرداخته اند.
با توجه به سخنان ایشان در دو منبعِ یاد شده مى توان گفت فهم موضوعیِ دین وقتى صورت مى گیرد که یکى از موضوعهاى زندگى یا اعتقادى و یا اجتماعى را برگزینیم و بخواهیم دیدگاه اسلام و نظر نصوص دینى را درباره آن استنباط کنیم.
براى این منظور عالم دین ابتدا روى آن موضوع به اندازه کافى دقت و مطالعه مى کند و از تجربه ها و اندیشه هاى دیگران تا آن جا که این اندیشه ها بتوانند راه گشایى داشته باشند مطالبى مى اندوزد و از راه حلهایى که اندیشه بشرى مطرح کرده چیزهایى فرا مى گیرد و به خلاء موجود آشنا مى شود سپس آنچه از نصوص دینى درباره آن موضوع وجود دارند گرد مى آورد و به شرح لفظى و لغوى و مفهومى آنها مى پردازد آن گاه معانى و مفاهیم و احکام به دست آمده از نصوص را با هم دیگر مقایسه مى کند و از مجموعِ آنها نتیجه ها و اصولى ژرف فراگیر و هماهنگ کشف مى کند به گونه اى که بنیانهاى یک سیستم و نظریه منسجم و مشخص را در موضوع مورد نظر و پژوهش به دست دهد.
بنابراین اکتشافِ نظریه ها و مسلکهاى فکرى دین نیازمند دو گام اساسى هستند:
1 . فهم تجزیه اى نصوص و استنباط احکام به روش اجتهاد دینى. در این مرحله عناصر و مفرداتِ نخستین یک نظریه از نصوص استخراج و جمع آورى مى شود. براى این کار دقتها و موشکافیهاى کارشناسانه درباره نصوص و فهمِ درست آنها هرگز نباید نادیده گرفته شود.
2 . در این مرحله میان مفردات و مدلولهاى جداگانه نصوص وحدت و پیوند نظرى ایجاد مى شود و به هر یک از آنها به این عنوان که جزیى از کلّ است و بخشى از نظریه را تفسیر مى کند نگریسته مى شود و سرانجام براى دستیابى به یک تفسیرکلى و سیستماتیک با یکدیگر ترکیب مى شوند.
عالم دینى وقتى با این هدفگیرى نصوص دینى را بررسى مى کند دیگر شنونده اى جامد و گزارشگرى بى نقش نیست بلکه براى طرح مسأله در برابر قرآن و سنّت به عنوان یک موضوعى که با اندیشه ها و مطالعات گسترده بشرى سروکار دارد گفت وگوى خود را با متنِ نصّ آغاز مى کند. او مى پرسد و نصّ پاسخ مى دهد.
على(ع) درباره قرآن مى فرماید:
آن قرآن از آن بخواهید تا سخن گوید و هرگز سخن نگوید امّا من شما را از آن خبر مى دهم.
(استنطاق) محاوره و گفت وگو و پرسیدن و پاسخ گرفتن است نه شنیدن و گوش فرا دادن. به شیوه (استنطاق) به سراغ نصّ دین رفتن استنباطى فعّال و زنده صورت مى گیرد; زیرا مفسّر دین با توشه اى از افکار عصر خویش و نیازمندیها و انتظارهایى که از دین دارد در برابرنصوص مى نشیند و آنها را به سخن و پاسخ وا مى دارد.
ایشان این باور را دارد که از این راه مى توان در برابر تجربه هاى زمینى در هر موضوع نظر دین و موقعیّت آسمانى را دانست و چون در این روش واقعیتها و زندگى بر دین عرضه مى شود و فهم دین با واقعیت انسان به هم مى پیوندد تفسیرهاى دینى تکامل و رشد را باز مى یابند و سرانجام به کمک نتیجه ها و رهیافتهایى که از این فرایند اجتهادى و اکتشافى به دست مى آید مى توان زندگى را بر پایه نظریه هاى دینى رهبرى کرد:
(ومن ضمّ تلک التجربه البشریّه الى التأمل القرانى فیها یولد فهم اسلامى قرآنى صحیح وتصاغ المفاهیم الربانیة السلیمة لهذا المجتمع البشرى کى تکون معالم فى الطریق نحو قیام المجتمع العابد فى الارض29.)
وقتى بررسیهاى قرآنى با تجربه هاى بشر و واقع زندگى همراه گردد فهم راستین از اسلام و قرآن پدید مى آید و نظریه هاى سالم الهى درباره جامعه بشرى شکل مى گیرد و براى برپایى جامعه اى دینى بر روى زمین نشانهاى راه هویدا مى شود.
این سخنان سراسر باورمندى آن استاد شهید را به حیات و قدرت نهفته اسلام نشان مى دهد و از نوع جهت گیرى دیگر در پژوهشهاى دینى با خبرمان مى سازد.
علاّمه شهید با توجه به شرایط حاکم حوزه فهم و عمل دینى را با درایت و تیزنگرى مسأله شناسى مى کرد و حلّ آنها را از دو چشمه سار تعبّد و تعقّل مى جست و این مهمّ را دردمندانه تا رحلت سرخ خویش ادامه داد.