در هنگامه ها گیرودارها کشمکشها غوغاها و غوغاسالاریها حکمروایى کرکسها دونان و زبونان که هر آن تباهى بر تباهى سیاهى بر سیاهى نگون بختى بر نگون بختى افزوده مى شود از آسمان بلا مى بارد و از زمین درد و اندوه مى جوشد انسانها گوهر خویش را مى نمایانند.
در گاه گردبادهاى سهمگین هر دیرکى یاراى آن را ندارد که خیمه وجود انسانى را از فرو ریختن و از هم گسستن در امان بدارد و نگذارد خیمه و خرگاه وجود انسان اسیر پنجه هاى باد شود و از هم بر دَرَدْ.
آن که درونى پاک دارد زیبایى در جانش ریشه دوانیده در همه آنات زندگى از سیاهیها تباهیها و پلشتیها دامن گرفته و خود را به ننگ و نکبت نیالوده اسیر پنجه هاى بى رحم گردبادها نمى گردد و در گردابهاى بلا نمى افتد بادهاى صَرصَر را از سر مى گذراند شبهاى دیجور و دیر پا را در پرتو چراغ دل خویش سپرى مى کند تا زوزه هاى هول انگیز و دهشت بار بادهاى وحشى به پایان رسد و سپیده چشم بگشاید.
امّا آن که درونى ناپاک دارد و مرغانِ بلند آشیان خویها و منشهاى انسانى در بلنداى قلبش آشیان نگزیده اند از پلشتیها دامن نگرفته و به سوى قلّه هاى زیبایى و خوبى ره نپوییده در هنگامه هاى شکننده و توان سوز و در روزگاران پریشان و پرآشوب و درگاهِ گذر از گردنه هاى سخت گذر روزگاران باژگونه برکه وجودش به تلاطم مى افتد و لجنهاى بویناک ته نشین شده روزگاران آرامش و بى فتنه گیها به حرکت در مى آیند و آب زلال برکه وجودش را کدر و بویناک مى سازند و مشام آزار.
بسیارند کسانى که در دوران آرامش و بى غوغاییها گمنام و ناشناخته اند و گنجینه سر بر مُهرند و گوهرهاى وجودشان از دید دیگران به دور مانده و حتى خود به رخشانى چشم نوازى زیبایى و گرانبهایى و بهامندى آنها پى نبرده اند و نمى دانند هر یک از این گوهرها در روزگار بى گوهریها چسان کارامدند و نقش آفرین و زیر و زِبَر کننده سامانده و آبادگر.
در روزان و شبانى که پى در پى مى آیند و مى گذرند و ملتى در ناز و نعمت به سر مى برد و مردمان شادمانه مى زیند و چرخهاى زندگى بر مدار درست مى چرخند و خطر بر دَرْ نمى کوبد و ابرهاى فتنه بر آسمان خیمه نمى افرازند زمین دفینه هاى معنوى خود را آشکار نمى سازد و جانهاى شعله ور در شاهراه زندگى آن امت قرار نمى گیرند که بدل و مانند بسیار دارند و براى مردمان فرو رفته در عیش و خوشى سر مستى و بى خبرى بازشناسى جانهاى شیفته و شعله ور از جانهاى فُسرده و خموش; اما داعیه دارد و پرهیاهو سخت دشوار است. حتى براى آنان که در عیش و خوشى چنان فرو نرفته اند که پیرامون خود را نبینند و یا چنان از باده دنیا ننوشیده اند که خرد از کف دهند و در بى خبرى باشند نیز شناخت جانهاى شعله ور سخت دشوار مى نماد که رهزن بسیار است.
امتهاى سالم و داراى روح و روان شاداب و به قلّه ها فرا رونده و به سوى عرصه ها و میدانهاى مجد و بزرگى به پیش تازنده خوگر با خوبیها و گریزان از زشتیها و ناآلوده به تبهگنى زاینده و بالنده همیشه و در همه حال قهرمانان مى زایند و در دامن خود قهرمان مى پرورند.
هیچ امت سرزنده و شاداب پرهیزگار و ناآلوده و داراى ریشه هاى سالم و پایه ها و ارکان استوار دچار بلاى خانمان سوز ویران گر و تباهى آفرین بى قهرمانى نمى شود.
از آن سوى بسیارند کسانى که در دوران رفاه و امنیت سرخوشى و شادابى جلال و شکوهِ امتى بر اریکه جلال و شکوه شادان و دل فراز بر فراز اند; امّا درگاه خطر چَکاچاک شمشیرها عربده مستانه ستم پیشگان ویران گر و تباهى آفرین یورش ددان و دیوان به دروازه هاى کلان شهر امت و دژهاى ایمنى بخش بسان کفتار به بیغوله هاى خود مى خزند تا روزى که نواى خوشى بشنوند.
هر امتى در خیزابها و لجن زارها و مردابهاى خود از این دست جانوران که خیلى زود رشد مى کنند و عرصه زندگى و جامعه را بر همه کس و همه چیز تنگ مى گردانند مى زاید و مى پرورد; امّا در بین ملتها و امتهاى شاداب با آداب و تربیت پرهیزنده از آلودگیها و ستیزنده با لجن زارها بسیار کم تر زاده مى شوند و مى بالند و رشد مى کنند و در بین امتها و ملتهایى که راه را بر آلودگیها و سیلاب گناه باز گذاشته اند بیش ترند; از این روى همیشه در کانون خطرند و آماجِ یورشِ آزمندان که تن به پستى دهندگان شان افزون ترند.
از این روى اسلام به تعلیم و تربیت بها مى دهد و جامعه را بر این دو رکن استوار مى سازد. این از روى شناختى است که از انسان و جامعه انسانى دارد. انسان و جامعه انسانى تنها با این دو بال است که مى تواند از پستى به درآید و به اوج آسمانها پرواز کند و از لجن زارها و مردابهاى عفن خود را بیرون بکشد و به چشمه ساران و مَرغزارها درآید.
انسان مسلمان اگر به درستى آنچه را اسلام براى زندگى و سعادت جاودانه روا مى داند بیاموزد و از آنچه آلودگى مى داند بپرهیزد و در راه ها و مسیرهایى که فرا راه او مى نمایاند گام نهد امت وسط بنیان گذارده مى شود و در امت وسط عرصه و بسترى براى رویش و زایش انسانهاى پست سرشت که درگاه خطر تن به پستى دهند پا نمى گیرد.
مردم ایران از آن روزى که خورشید اسلام در بلنداى جانشان طلوع کرد به تلاش برخاستند تا کانون امت وسط را به پا دارند. از دریاهاى پرهول و هراس و بیابانهاى بى پایان و دهشت انگیز گذشتند سختیها و دشواریها را به جان خریدند و از جان ما یه گذاشتند تا به دامن اهل بیت آویختند کانون گرم و گرمابخش امت وسط.
در پرتو این نور با هر چه تاریکى و پستى بود در افتادند و هر صباحان نسیم روح انگیز کوى یاران را به هر کومه و کوى سرزمین خود وزاندند تا عطر سُکرآور آل رسول راه را بر بوى مشام آزار رذیلتها پستیها و فرومایگیها ببندد و مشامها با بوى خوش فضیلتها راستیها و درستیها خو بگیرند و با این عشق و شیدایى مدینه اى لبالب از عشقهاى پاک پیوندهاى استوار مهربانیها و مهرورزیها درستیها و راستیها دلدادگیها و شیداییها ایثارها و از جان گذشتگیها همدلیها و همراهیها نوع دوستیها و ستم ستیزیها بنا کنند و زمین بارور و زاینده این سرزمین و زهدان مادران پاک و پاکدامن این دیار همیشه سربلند را براى زایش و رویش قهرمانان یلان و شب شکنان مهیا سازند.
اسلام به هر جا که نسیم دل انگیز خود را مى وزاند و در هر سرزمینى که مدینه خود را بنیان مى گذارد بیش از هرکارى زمینه را براى پرورش و ساختن انسانهاى شجاع که طلسم شب را بشکنند دیو ستم را به زانو درآورند پنجه در پنجه فرعونیان درافکنند با آتش خشم نمرودیان درافتند نور امید بیفشانند مشعلهاى روشنایى آفرین را در تاریکیها و دل سیاهیهاى هراس انگیز بیفروزند مستضعفان و بینوایان را از چنگ دَدان برهانند از هر جهت آماده مى کند.
اسلام به قهرمانانش وابسته است. با قوت بازو جرأت جسارت و بى باکى آنان بتها را مى شکند بت پرستان قدرت مند را به سُخره مى گیرد رو در روى ستم پیشگان بدکیش مى ایستد و آنان را زمین گیر مى کند و پست و خوار مى سازد.
اسلام بر دوش توان مند قهرمانان خود بیابانهاى بى فریاد را مى پیماید دریاها را مى نوردد تا به قاف آرزوهایش دست مى یابد.
شیعیان پیروان راستین على(ع) از آغاز تاکنون این مهم را به درستى پاس داشته و در کانون شیعه ایران اسلامى در پرتو اسلام ناب و با الهام از آن و سیره و منش معصومان و بزرگان دین قهرمانانى پروریده که هرچندگاه رستاخیز بزرگى آفریده اند که اسلامیان را از بند ذلت رهانده و اسلام را از رکود به درآورده و به اوج رسانده است.
خلافت عباسیانِ مرز ناشناس تباهى آفرین ناهماهنگ با روح ایرانى را قهرمانان شیعى از هم گسستند.
خواجه نصیر طوسى با اندیشه تدبیر تیزبینى درایت و هوشیارى درگاهِ فروپاشى این دستگاه ستم به دست هلاکوخان مغول چنان زیبا ماهرانه و داهیانه نقش آفرید که هم بناى بیدادى که عباسیان افراخته بودند در هم ریزد و هم در شیرازه امت اسلامى گسستى وارد نیاید. هم زمینه براى یگانگى یکدلى همراهى و همدلى امت اسلامى با رواج اندیشه ناب شیعى فراهم آید و هم با حکمرانى و فرمانروایى مغولان جهل و خرافه خیمه نیفرازد و امت اسلامى در این مجال که او به ناگزیر در بَر مغولها قرار گرفته به بامِ دانش فرا رود و از جهل و خرافه که دستاورد شوم خلافت عباسیان و درگیریها و کشمکشها و کشت و کشتار فرقه اى است رها شود.
او با تدبیر و قهرمانى در عرصه هاى گوناگون مغولانِ بى فرهنگ و بى دانش را که جز به ویران کردن و کشتار مردم نمى اندیشیدند از ویران گرى و کشتار بازداشت و به سوى ساختن رصدخانه مراغه و آبادانى قناتها و سامان دادن به کشاورزى کشاند.
بسان این فراز با شکوه حماسى و رستاخیز آفرین در تاریخ شیعه و در ایران اسلامى بسیار پدید آمده که به اراده قهرمانان و تدبیر آنان ورق برگشته و ایران از فرو رفتن در تیرگیها و تاریکیها نجات یافته و به سوى افقهاى روشن حرکت خویش را بیاغازیده است.
ایران شیعى با پروریدن سید جمال الدین اسدآبادى در دامن خود ثابت کرد که حیات و حرکت در آن موج مى زند زنده و زاینده است و در اوجِ شکوه آفرینى درخشندگى و بالندگى.
سید جمال از دامن ملتى بیدار قد برافراشت و به بام گیتى فرا رفت و بیدارى را فریاد کرد و نفخه روح شیعى را بر کالبد جهان اسلام دمید و اسلامیان را با این نفخه از خواب گران برخیزاند.
او با خطابه هاى پرشور و پراحساس خود در دل و جان مسلمانان شورانگیخت و شرار حمیت دینى و اسلامى را در دل فرد فرد آنان افروخت.
گرچه در هیچ کجا از هویت تبار نامه و قبیله خود سخن نگفت و نه خود را شیعى دانست و نه سنى تا بتواند مرزها را در نوردد و به درون جامعه ها رخنه کند و پیام راستین خود را که لبالب از شور و شوریدگى عزت و عزت مدارى بود به همگان برساند و اسلام ناب را جرعه جرعه در کامهاى تشنه فرو چکاند; امّا آگاهان اهل بصیرت از درد و آه او از سوز و گداز او از شیدایى و شوریدگى او از آهنگ سخن او از خطابه هاى پرشور و دگرگون کننده او دریافتند از تبار على(ع) است و عاشورایى.
این رستاخیز بزرگ بیدارى میمنه و میسره استعمار را در کشورهاى اسلامى در هم کوبید و دستاوردهاى شگرفى براى جهان اسلام به ارمغان آورد که جنبش تنباکو یکى از آن دستاوردهاى مبارک بود.
این جنبش به رهبرى قهرمانى دیگر از سلاله پاکان میرزاى شیرازى هیمنه استعمار را در هم شکست و آن را از اریکه به زیر آورد و پرچم عزت و اقتدار ایران اسلامى را بر بام گیتى افراشت.
قهرمانان دوشادوش هم در حرکت بودند زمین زیر گامهایشان مى لرزید ستم پیشگان زوزه کنان به بیغوله ها مى خزیدند و استعمار سخت در تنگنا افتاده بود.
حوزه شیعى دست پروردگان خود را یکى پس از دیگرى به میدان کارزار با استعمار مى فرستاد و چه قهرمانانه پشت دشمن را به زمین مى کوبیدند و نقشى زیبا و ماندنى در عرصه کارزار مى آفریدند.
استعمار زخم خورده روز به روز بیش تر کین مى توزید. پیاده و سواره خود را به کار گرفت تا روحانیت را از اوج به زیر آورد و هیمنه و شکوه آن را در هم بشکند.
استعمار از پایگاه هاى خود که کاخ استبداد و برج و باروى روشنفکران باشد علیه پایگاه دینى و مردمى روحانیت به لجن پراکنى پرداخت و عرصه را بر مردم تنگ گرفت.
استبدادیان یله و رها از هر قید و بندى بر جان مال و ناموس مردم مى تاختند و هر جا دارایى ملک و مزرعه خوبى مى دیدند آزمندانه به چنگ مى گرفتند و هر که علیه این بیدادگرى سخنى مى گفت خشماگین و بى رحمانه در هم مى کوبیدند و هیچ فریادى جز نعره مستانه خود آنان به گوش نمى رسید و مردمان بسان شمع در کنار سفره خالى و تن برهنه فرزندانشان مى سوختند و آب مى شدند. هیچ فریاد رسى نبود. از صدر تا ذیل شاهزادگان بودند که زندگیها را در آتش بیداد خود مى سوزاندند و خاکسترش را به باد مى دادند و آنان هم دست در دست هم داشتند و در این بین فریاد و ناله مردم به گوش هیچ تنابنده اى نمى رسید.
روحانیت با شناختى که از استبداد پایگاه چندین و چند ساله استعمار داشت به این نتیجه رسید تا این پایگاه برجاست همیشه و همه گاه گرد و غبار ذلت به روى ملت مى افشاند دست در دست استعمار دارد به بیگانگان امتیاز مى دهد و به مردم جفا روا مى دارد راه رهایى از قید و بند استعمار ممکن نیست.
از این روى به میدان آمد و مردم را علیه استبداد برانگیزاند و باتلاش شبان و روزان خطابه هاى آتشین افشاگریهاى درهم کوباننده بیدارگریهاى انگیزاننده استبداد را به زانو درآورد.
استعمار وقتى چنین دید و دید نمى تواند از این پایگاهِ بدنام و مورد نفرت و انزجار مردم به هدفهاى خود برسد در پایگاه روشنفکرى خود سنگر گرفت و روشنفکران دست پرورده خود را یکى پس از دیگرى به بیرون از بیغوله هاى خود فرستاد و در صف مقدم علیه استبداد جاى داد. با تبلیغات بسیار و بزرگ کردن روشنفکران وابسته به خود و آب و رنگ زدن به سخنان آنان و حکیمانه و به روز و مترقیانه جلوه دادن آنها براى این سِفلگان روشنفکر نما که هیچ گاه در بین مردم مطرح نبودند همدرد و هم آوا هم سنخ و هم طبقه با مردم نبودند و مردم از آنان شناختى نداشتند در آوردگاه مبارزه علیه استبداد پایگاه زد. درگیر و دار مبارزه در گرماگرم ستیز با شاهزادگان فرومایه این پایگاه مرموزانه به تکاپو افتاد و نام کسانى بر سر زبانها افتاد که در هیچ آوردگاه مردمى از آنان نامى برده نمى شد. این پهلوان پنبه ها در سپیده دم پیروزى و درگاه به ثمرنشستن تلاشها و تکاپوهاى مردمى پیشقراول شدند و هیاهو به راه انداختند و بلند تر از صداى مردم علیه استبداد فریاد کشیدند. وقتى این میهمانان ناخوانده خود را جاگیر و پاگیر کردند با شایعه پراکنیها تفرقه افکنیها ایجاد هرج و مرج هیاهو و غوغا دشمن اصلى را از تیررس دور کردند و از دیدها پنهانش داشتند و آدرس را عوضى دادند و شمارى از مردم را به سفارت انگلیس کشاندند و افزون بر پلو شعار جدیدى هم به حلقوم آنها فرو کردند: (مشروطه).
این شعار که از دیگ پلو سفارت انگلستان به درآمد براى مردم گنگ بود و نامفهوم که باید خود پلوپزها آن را تفسیر مى کردند. با تفسیرى که آنان ارائه کردند و تبلیغاتى که به راه انداختند و پولهایى که در بین سِفله مردمان پاشاندند شعار اصلى و خواست حقیقى مردم را به زاویه راندند که همانا پیاده کردن قانونها و آیینهاى اسلامى باشد.
این فریب دستان و خدعه بزرگ و تباهى آفرین را براى نخستین بار عالم بیدار تیزهوش و تیزنگر شیخ فضل الله نورى فهمید. او وقتى کار کرد رفتار و مشى نابهنجار و ناهماهنگ با آموزه هاى اسلامى روشنفکران را با این شعار در کنار هم قرار داد آه از نهادش برآمد. فریاد زد قهرمانانه به میدان آمد و اعلام کرد: خواست علما و ملت ما مشروطه مشروعه است نه مشروطه اى که شعبده بازان انگلیسى از آن سخن مى گویند! امّا کار از کار گذشته بود. روشنفکران وابسته با برنامه ریزى تمامى شریانها و اهرمهاى قدرت را در دست گرفته بودند و آنان با همراه و همگام نشان دادن خود با شمارى از رهبران روحانى و نزدیک شدن به آنان لجن پراکنى علیه شیخ فضل الله را شروع کردند. با تبلیغات گسترده و سیاه باورها و اندیشه هاى او را تیره و تار ارتجاعى واپس گرایانه ناهماهنگ با روزگار جدید و پیشرفتهاى نوین نمایاندند و فضا را چنان آلودند و مردم را و فرهیختگان را در بهت و حیرت و سردرگمى فرو بردند که بسیارى راه از بیراه باز نمى شناختند و آنان که مى شناختند یاراى آن را نداشتند که در این فضاى آلوده پرغوغا و هیاهو و هراس انگیز به دفاع از شیخ برخیزند که گردبادى که دستان آلوده انگیخته بودند آنان را نیز در هم مى کوبید.
در این فضاى سنگین شکننده و در هم کوباننده که صدا به صدا نمى رسید همه از هم گریزان بودند چهره از هم نهان مى کردند هیچ اطمینان و اعتمادى در بین نبود زن از شوهر در واهمه بودو شوهر از زن و فرزند از هر دو روشنفکران غدّاره بند شیخ را کشان کشان به میدان توپخانه آوردند و مظلومانه و غریبانه آن نُماد اسلام راستین را به دار آویختند و پرچم استیلاى انگلیس را دگربار برافراشتند.
به بهانه درهم کوباندن شیخ فضل الله نورى جایگاه قدسى و هیمنه و شکوهى براى روحانیت نگذاشتند همه را از هم فرو ریختند و اوباش ها را در هر کوى و برزن به جان تک تک آنان انداختند و به بهانه نقد اندیشه ها و باورهاى ضدمشروطه ساخته و پرداخته غرب با اندیشه هاى ناب دینى در افتادند و اَجامِر قلم به دست که از پول سفارت انگلیس کله شان داغ شده بود به هر چه زیبایى و شکوه ارزش و والایى بود تاختند و احکام و آموزه هاى دینى را به سُخره گرفتند و قرون وسطایى خواندند.
پس از شهادت شیخ فضل الله دیگر رهبران روحانى چه آنان که در عتبات به سر مى بردند و چه آنان که در ایران بودند با این که روشنفکران سنگ همراهى و همگامى با آنان را به سینه مى زدند از دستان و دسیسه این سفلگان روشنفکرنما در امان نماندند.
پس از اجراى حکم اعدام شیخ فضل الله نورى به دستور هیأت مدیره انقلاب مشروطه (شرح حال رجال ایران ج104/3) که اعضاى آن عبارت بودند از: حسینقلى خان نواب محمد ولى خان تنکابنى سردار اسعد بختیارى مرتضى قلى خان صنیع الدوله سید حسن نقى زاده حسن وثوق الدوله ابراهیم حکیم الملک سردار محیى در دادگاه فرمایشى که اعضاى آن عبارت بودند از: منتصرالدوله پیشکار سپهدار نظام سلطان وحیدالملک شیبانى جعفر قلى خان استانبولى سالارفاتح یمین نظام میرزا على محمد خان (خواهرزاده تقى زاده) میرزا محمد خان عمیدالسلطان میرزا محمد مدیر روزنامه نجات اعتلاء الملک سید محمد امامزاده جعفرقلى خان بختیارى شیخ ابراهیم زنجانى نماینده مردم زنجان فقیه و فراماسون نوبت به سید عبدالله بهبهانى از رهبران مشروطیت رسید که با طرح و نقشه فرقه دموکرات که سید حسن تقى زاده در رأس آن قرار داشت از میان برداشته شد.
ابراهیم صفائى (رهبران مشروطه ج199/1) مى نویسد:
(اعتدالیون مجلس که اکثریت داشتند بیش تر از بهبهانى تبعیت مى کردند. به همین مناسبت دموکراتها [در رأس آنها تقى زاده] که جبهه تند رو و انقلابى مجلس بودند و با بهبهانى مخالف شدند. ظاهراً معتقد بودند که او نفوذ خودش را برتر از مشروطه مى داند و مجلس را تضعیف مى کند. ولى در باطن شخصیت و نفوذ او را مانع پیشرفت مقاصد خود مى دانستند به همین دلیل نقشه قتل بهبهانى کشیده شد. جمعه 8 رجب 1328ق/24 تیرماه 1289ش در آغاز شب حیدر عمو اوغلى و رجب سرابى و دو نفر دیگر طبق نقشه اى که با نظر سران دموکرات طرح شده بود در حالى که سروصورت خود را مستور کرده و به قیافه رهزنان نقابدار درآمده بودند به منزل بهبهانى رفتند با عجله راه پله هاى ایوان تابستانى را پیش گرفتند و با سه گلوله پیاپى او را به قتل رساندند.)
در این روزگار تیره و تار که عزت ایرانى پس از آن عزت آفرینى آسمانى در پاى دار آن مرد قدسى زیر پاى مستان صهباى پیروزى که شادانه مى شنگیدند چکمه پوشان حرمت شکن جانیان روشنفکرنما و هرزه درایان لگد کوب شد خورشیدِ حماسه اى دیگر از افق سرزد و از قاف تا قاف را در پرتو خود گرفت تیرگیها و یأسها را از کرانه زندگى مردمان و افق سینه ها زدود روشنایى و امید آفرید.
آن خورشید که در ستیغ قلّه این امت در روزگار جگر خستگیها خلیده دلیها دل مردگیها دل ریشیها شکفت مردى از تبار شعله ها بود و قبیله خون.
او با روح دردمند قبیله مجروح خود را بر دوش گرفت و از شهر پرغوغا و مخوف که نیکان یکى پس از دیگرى به داس بیداد درو مى شدند رخت کشید و به کُنام خویش جنگل پناه برد.
او نتوانست غوغا و هیاهوى دشنه به دستان شهر را تاب بیاورد و عربده مستانه بیگانگان و ایادى آنان را بشنود و فقر و فاقه مردم را ببیند و بى حرمتى به دین و آیین را تماشاگر باشد و در سکوت شبهاى خود مویه و زَنجموره کند.
او با این که از پیشاهنگان مشعل افروزان زخم و زجردیدگان مشروطه و با استبداد در آویختگان بود وقتى امیدها و آرزوهاى خویش را بر باد رفته دید خود را به زاویه انزوا کشید و به اندیشه فرو رفت که چسان قبیله زخم خورده اش را از این یخبندان کولاک و سرماى سوزان به در برد.
او روح سیه پوش قبیله اش را مى دید که بر سر هر کوى و گذرى و بر دَرِ هر کومه و کوخى غریبانه مویه مى کند و نام قهرمانان گُردان و دلیرانش را مى برد که در لُجّه خون شناور شدند و از هفت خانِ ستم گذشتند تا به قاف سعادت عروج کنند.
او مى دید مادران سیه پوش قبیله را مویه کنان موى افشان بر سر و سینه زنان شِکوه کنان و مرثیه خوانان: اى دادار! مباد این خبر راست باشد که: خون قهرمانان را از در و دیوار شهر مى شویند جاى گامهاى مردانه آنان مى سترند فریادهاى استقلال طلبانه آزادى خواهانه شریعت مدارانه شان را در غوغاها غریوها هیاهوها نعیب و نعیقها گم مى کنند نام بلندشان را از دروازه هاى شهر به پایین مى کشند چهره هاى انگیزاننده شوق انگیز معنویت افشان و امید آفرین شان را به گِل مى اندودند و….
قهرمان سلامها را بى پاسخ مى یابد و سرها را در گریبان شهر را بى قهرمان مى بیند و سِفلگان را در میدان دارها را افراشته مى بیند و قهرمانان را بردار استبدادیان را بر صدر مى بیند و ارزش مداران را خوار.
شگفتا چرا این همه باژگونگى حیا چه شد مروت و مردانگى کجا رفت! زانوانش از درد مى خمند پنجه بغض گلویش را مى فشارد درد به جگرش چنگ مى افکند زخمه بر جانش مى زند و سر بر دیوار مى گذارد و زار مى گرید.
تاب و توان ماندن ندارد. با جانى تافته دلى آزرده و غمین شهر آرزوها را به قصد زاد بومش ترک مى گوید تا هم زخم روحش را التیام بخشد و از عشقِ بى آمیغ و نابِ مردمان آن دیار مرهمى سازد و بر زخمش نهد و هم آوردگاه دیگر به سوى دشمن بگشاید و قهرمانانى تازه نفس از گنجینه خداوندگارى به در آورد و رو در روى دشمن به صف کشد.
امّا قهرمان با دیارى طاعون زده رو به رو مى شود با مردمانى رنجور دلمرده خسته دل بى فریاد رس فقیر و بینوا مال و ناموس از دست داده لت و پار زیر دست و پاى اربابان بى رحم و درّنده خوى:
(به بهانه عدم پرداخت غرامت (مال الاجاره) و یا دیر پرداخت آن گرده زارع از شلاق مباشر سیاه مى گردید و یا به حبس مى رفت و یا جریمه مى پرداخت.) سردار جنگل/ 28
آنچه بیش از هر چیز شکننده دل آزار و زخم کارى بر جان مى زد در هم کوفته شدن و فرو ریختن برجِ عزت حمیّت و غیرت مردان بود در گرداب هوسرانى و شهوترانى اربابان:
(پسر و دختر دهقان بدون اجازه ارباب حق عروسى نداشتند و بدون تقدیم (ولیمه) به ارباب یا مباشر کار عروسى به اشکال بر مى خورد و گاهى این (ولیمه) به جاى این که پول نقد یا سکه طلا باشد نفیس ترین و شرم آورترین هدیه ها یعنى گوهر شرافت دهقان زاده بود که ارباب بى مروت به مطالبه اش اصرار مى ورزید.) همان/ 29
میرزا با دیدن و شنیدن این صحنه هاى زشت و نفرت انگیز و شِکوه ها و مویه هاى خونین و جان شکار مردان و زنان هستى از کف داده به آتشفشانى بدل شد و شراره ها و اخگرهاى درون خویش را بر سر بیگانگان که ریشه همه این تباهیها بودند و استبدادیان که نوکر و فرمانبر اینان بودند فرو ریخت و جهنمى شگرف و هراس انگیز آفرید.
انگلیس که از جنوب مى تاخت و مردم محروم را در راه آزمندیهاى خود از دَمِ تیغ مى گذراند و در مرکز نوکران و فرمانبرانش به ساز سفارت خانه اش مستانه و سرخوشانه دست مى افشاندند و روس که از شمال مى تاخت و کرکس وار مردم بى پناه را مى درید و اربابان هار را به جانشان مى انداخت همه و همه سرآسیمه شدند و از این پدیده شگرف به شگفت آمدند که چگونه و چسان در پیش چشم آنان در دل این دریاى پر موج و خروش و در شکم نهنگ یونس چنین بالید قد کشید قد افراشت و صاعقه جانشان شد.
سه اهریمن: روس انگلیس و استبداد بر آن شدند که این آتشفشان را خاموش کنند هر چه در توان داشتند به کار گرفتند: دسیسه ها و دشنه ها. هم از صلح و فرمانروایى ایالت بخشیدن با او سخن مى گفتند هم نقشه قتل او را در سر مى پروراندند و قاتلان حرفه اى را به سراغش مى فرستادند. هم بذر نفاق و تفرقه در بین یاران حماسه آفرین او مى افشاندند و هم در جنگلهاى انبوه دست خویش را به شکار یلان و شیران همراه وى مى آلودند.
هشت سال با همه سختیها دربه دریها در سرما و یخبندان در برف و بوران در کولاکهاى سهمگین شعله انقلاب مقدس جنگل را افروخته نگاه داشت و با نگهداشت جانب مردم و به در آوردن آنان از فقر و فاقه و کوتاه کردن دست اربابان در منطقه خوشرفتارى با تک تک رعایا و دهقانان پایگاه هاى رزماوران خود را در قلب آنان استوار ساخت و دشمن را سخت زمین گیر کرد و دمار از دژخیمان دژمنش برآورد و دَمان به چَکاد پیروزى نزدیک مى شد و اندکى بیش نمانده بود که استبداد را از اریکه به زیر آورد و ریشه تباهیها را بخشکاند که به ناگه افق تیره و تار شد.
ابر سیاه بر آفتاب تابان روشنایى افزا و تاریکى زدا چیره شد. کاروان از حرکت بازایستاد کاروان سالار به تکاپو پرداخت. فانوس افراخت که به کاروانیان راه را بنمایاند که شب خیمه افراشت و تاریکى بر تاریکى فزود.
قهرمان نه در دشتى فراخ که در تنگه اى سخت هراس انگیز که دشمن از هر سوى مى تاخت و هر شبان و بامدادان شبیخون مى زد دچار گرگهاى نفاق شده بود که یاران را یکى پس از دیگرى مى دریدند و چهره نهان مى کردند.
نبرد سخت هراس انگیز بود. در شب دیجور در سرماى سخت در زیر آتش دشمن خنجرهاى آخته نفاق دَم مسموم دو چهرگان عرصه را بر قهرمان تنک کرده بود.
او با همه رزماورى میدان دارى چیرگى در برون رفت از تنگناها دامها و تله هاى دشمن کینه توز در این دام گرفتار آمد و هر چه پند داد خطرها را نمود دسیسه ها و دستانهاى دشمن را یک به یک بازگو کرد از نقشه ها و طرحهاى دشمن سخن گفت گذشته را به یاد آنان آورد پرده از افقهاى روشن آینده برداشت تاریکى و تیرگى پشت به مردم کردن و رو به دشمن آوردن را نمایاند نتیجه نداد که دشمن قوى بود و غدّار چرب و شیرین دنیا هوس انگیز و اشتهاآور ایمانها سست و بى بنیاد راه میرزا پر خطر و ترسناک.
یکى افق را تاریک مى دید و یکى آینده را مه آلود.
ییکى به یاران مى نگریست کم بى توش و توان برهنه بى پاى افزار گرسنه و بى خانمان نه جان پناهى نه کُنامى نه آشنایى و نه غریب نوازى.
دیگرى به دشمن مى نگریست انبوه با ساز و برگ بسیار با هیمنه و شکوه خیره کننده و….
آن دیگرى از درون تهى شده بود انگیزه اى براى نبرد و گلاویز شدن با دشمن نداشت. در تاریکیها در شبهاى ساکت در گاه زوزه گرگها وزش بادهاى تند در پناه سنگى بوته اى تپه ماهورى با خود واگویه مى گرد چه ایران برود و چه ایران بماند چه دشمن چیره شود و چه نشود چه هستى این سرزمین به یغما رود و چه نرود سهم من پا برهنگى سفره خالى آوارگى بى خانمانى بى توش و توانى است.
شمارى از آغاز نه براى به اریکه نشاندن حق و گستراندن عدل و داد که براى بیرون آمدن از گمنامى و رسیدن به جاه و مقام دوشادوش قهرمان حرکت مى کردند خیز بر مى داشتند فریاد مى کشیدند رجز مى خواندند و به میمنه و میسره دشمن مى تاختند جولان مى دادند مردم را مى انگیزاندند قهرمان را مى ستودند بر هر مخالفى مى خروشیدند بى باکانه و بى محابا با دشمن در مى افتادند.
گروهى از آغاز مأمور بودند و معذور اجیر دشمن بودند و براى ضربه زدن به قهرمان و یاران او گام در گام آنان مى گذاردند و همه سو نگرانه یاران قهرمان را مى پاییدند که کدام یک اثرگذارتر است و کدام یک نقش آفرین تر و در هنگامه ها و روزگار خطر با تدبیرتر. نقشه و تدبیر چیست. از چه روزنه و رخنه اى مى شود وارد این حصار و برج و بارو شد و از درون آن را در هم کوبید و به دشمن ره نمود که همان نقطه ها را آماج قرار دهد.
انقلاب اکتبر پس از تردیدها دغدغه ها و دل نگرانیهاى نخستین شعله امیدى در دل میرزا افروخت. شعارهاى سران و آفرینندگان انقلاب بالشویک و مانیفست انقلاب نه دل او که دلِ بسیارى از رهبران مردمى دنیا استبداد و استعمار ستیزان فرهیختگان روشنفکران پا برهنگان به بندکشیدگان از نا و نوا افتادگان بیچارگان کشاورزان و کارگران همه و همه را ربود و فوج فوج مردمان رو به سوى این قبله کردند که غل و رنجیر از دست و پاى دربندیان و بینوایان بگشاید و بذر عدل و داد در زمین بیفشاند به در افتادگان با ستم یارى رساند و استبداد را بمیراند و استعمار را بتاراند.
میرزا با این امید دل به بالشویک بست که از تنگنایى که استبداد و استعمار براى او و یاران پدید آورده بودند به در آید و به یارى درهم کوبندگان کاخ تزار کاخ عدل را در این سرزمین برافرازد.
پیمانى عزت مندانه با بالشویکها بست و در این پیمان راه هرگونه دخالت رهزنى چپاول پست انگارى مردم ژاژخایى و هرزه درایى به دین و آیین اسلام و ارزشهاى والاى آن را سدّ کرد و سر فرازانه به جنبش جانى دیگر دمید.
امّا دیرى نپایید که این امید به یأس دگر شد. بالشویکها و کمونیستهاى وابسته و پیشقراول پیمان شکستند و از عهدى که بسته بودند سر بر تافتند و گستاخانه و بى باکانه با پشتگرمى روسیه شوروى بر مردم جفا روا داشتند و روى استبداد و استعمار را سفید کردند!
میرزا تلاش کرد به یاران دیروز که در این ریزش بزرگ رو به سوى شوروى داشتند و به بالشویک گرویده بودند اندرز دهد و آنان را بر سر مهر آورد و از آتش افروزى باز دارد و از نوکرى بیگانه پرهیز دهد و به آنان گوشزد کند که: ستم را ستم بدانند از هر کس و از هر گروه با هر شعار و داعیه دست از جفاکارى بردارند و به مردم بى پناه آسیب نرسانند و به نام انقلاب حرمتها را نشکنند و هرج و مرج پدید نیاورند و… ره به جایى نبرد و بیش از پیش تنها ماند.
جان آفریننده حماسه بزرگ جنگل را دَمَه و زَمهَریر نفسرد که یارانِ نیمه راه ریزشهاى بیگه و نابهنگام خیانتها دوچهرگیها دَمان برجان او وزیدند بهار او را خزان کردند و خزان او را زمستانى سخت سرد و هراس انگیز.
از سرما لب بر دندان او نفسرد که دَمِ سردِ دل خوش کنندگان به وعده و وعیدهاى بیگانگان بى آزرم و پیمان شکن حکمرانان فرمانبر بیگانه و جفاپیشگى بى ایمانان او را در کولاک خویش گرفتار ساختند و از پاى درآوردند.
با این که او در سرماى سوزان و برف و بوران فسرد و خاموش شد; امّا شعله اى که او در دَمَهْ و زَمهَریر بیداد و ستم و در شبهاى دیرپاى این دیار افروخت همیشه و همه گاه براى در سرما گرفتار آمدگان پابرهنگان در تاریکى ماندگان و ره گم کردگان گرما زاست و روشنایى آفرین.
روحش شاد و راهش پر رهرو بادا