بى گمان, نهضت جنگل, که بین سالهاى 1293 تا 1300هـ.ش. در گیلان رخ داد, از رویدادهاى مهم تاریخ ایران در آغاز سده حاضر است.
در مدت این هفت سال, که نهضت و انقلاب جنگل, در شمال ایران پرتوافکن بود, ایران, رنج افزاترین دوران خود را سپرى مى کرد. دامنه رخنه گریهاى انگلیسیها روز به روز, بیش تر مى شد تا این که در سال 1299 هجرى شمسى, کودتاى آنها به فروپاشى پادشاهى قاجاریان انجامید و دیکتاتورى رضاخانى را در ایران پابرجا ساخت.1
میرزاکوچک خان که چند سال پیش از این رویداد مهم, در شمال ایران, پرچم استقلال طلبى را علیه همه بیگانگان برافراشته بود, از بازدارنده هاى مهم حضور و استقرار بیگانگان در این کشور به شمار مى آمد.
در روزگار دشوار و پیچیده سیاسى ایران آن روز, انقلاب اکتبر روسیه به پیروزى رسید و بزرگ ترین نظام مارکسیستى جهان در کشورى که شوروى نامیده شد, پدید آمد.
کمونیستها با شعارهاى تند در پشتیبانى و هوادارى از کارگران و طبقه محروم, درافتادن با هرگونه سلطه امیرپالیسم و ردّ آن, به زودى در بین شمارى از مردم, جاى پا باز کردند و در عمل نیز, نیروهاى مرزشکن و تجاوزگر روسیه تزارى را از سرزمینهاى شمالى ایران بیرون بردند و اعلام کردند هیچ گونه چشمداشتى به خاک ایران ندارند و در امور داخلى آن دخالت نخواهند کرد. همچنین سیاست خارجى خود را پشتیبانى از همه نهضتهاى ضداستعمارى همه پابرهنگان و واپس نگه داشتگان در سراسر جهان اعلام داشتند.2
این شعارها, به همراه کارکرد نخستین کمونیستهاى تازه به قدرت رسیده در شوروى, چهره اى درخور پذیرش از آنان در میان ایرانیان, که همسایگان آنان بودند و سالها نیز از دست یازیها و فروگیریهاى استعمارى انگلیس و روسیه تزارى رنج مى بردند, ترسیم کرد. هر چند دیدگاه هاى ایدئولوژیک آنان, که ردّ هرگونه اعتقاد دینى بود, براى مسلمانان ایرانى پذیرفته نبود.
از آن جا که گیلان, محل رشد و شکوفایى نهضت جنگل به رهبرى میرزا کوچک خان در همسایگى دولت شوروى قرار داشت, نسیم انقلاب اکتبر روسیه, زودتر از دیگر بخشها و سرزمینهاى ایران, به این سامان وزید و مبارزان مسلمان جنگلى را که در آخرین نبردها از انگلیسیها شکست خورده بودند, به آینده امیدوار ساخت. نوید دهى ها و وعده هاى حکومت شوروى, روزنه امیدى پدید آورد, تا این مبارزان بتوانند سلطه انگلیس و دولت وابسته به آن را در ایران زمین گیر و نابود سازند.
از این زمان, نهضت جنگل, وارد مرحله تازه اى از تاریخ خود شد که پیوند همکارى با حکومت شوروى و بنیانگذارى جمهورى سوسیالیستى گیلان براى مبارزه با انگلیسیها و کودتاى کمونیستى عوامل شوروى و شهادت میرزا حاصل این مرحله تاریخى بود.
در این مرحله, میرزا کوچک خان, همکارى خود را با نظام کمونیستى شوروى آغاز کرد و در نامه هاى بر جاى مانده از او, اصول سوسیالیسم به عنوان (آرمانهاى حقّه)3 و از رهبران شوروى, مانند لنین, به بزرگى یاد شده است.4
درباره همکارى میرزا با شورویها, مقاله هایى تاکنون نوشته شده و هواداران و دوستداران و پشتیبانان میرزا کوشیده اند تا چگونگى همکارى او را با کمونیستهاى شوروى, به عنوان یک دولت بیگانه شرح داده و در خور پذیرش سازند. اینان, با بررسى زمینه هاى تاریخى, بر آن شدند نشان دهند که این همکارى و بستگى, در هنگامه دشوار و پیچیده سیاسى که میرزا در آن قرار داشته, نه تنها کارى لازم و پسندیده بود, بلکه با درنگ روى رویدادهایى که در ادامه همکارى جنگلیها با کمونیستها, پدید آمده, مى توان به راستگویى و درستکارى میرزا و استقلال طلبى او پى برد و این که او هرگز بر آن نبود پاى کمونیستها را به جاى انگلیسیها, به ایران بکشاند.5
امّا از جنبه دینى این پرسش مى تواند همچنان مطرح باشد که اگر استقلال طلبى و بیگانه ستیزى میرزا پذیرفته شد, همکارى او با کمونیستها را به عنوان یک مسلمان انقلابى و طلبه حوزه, چگونه مى توان در خور پذیرش شناخت؟
آیا میرزا کوچک جنگلى, به عنوان یک مسلمان, بر پایه اصول اسلامى, مى توانسته و بر او روا بوده با کمونیستهایى که اساس نظام توحیدى را در جهان به چالش خوانده بودند, همکارى کند؟
آیا این همکارى, تنها یک تاکتیک سیاسى بوده است, یا نشان از دگرگونى دیدگاه هاى دینى و مذهبى میرزا کوچک خان در مسیر مبارزه با چیرگى بیگانگان دارد و میرزا, آیاتى چون: (لن یجعل اللّه للکافرین على المؤمنین سبیلاً) را نادیده انگاشته است؟
و در فرجام, مى توان پرسشهاى پیشین را در قالب یک پرسش گردآورد و این گونه مطرح کرد:
با وجود همکارى میرزا کوچک خان و ستودن و به نیکى یادکردن از اصول سوسیالیزم, آیا باید نهضت جنگل را در شمار نهضتهاى اسلامى به رهبرى و ایثارگرى روحانیت در ایران به شمار آورد, یا نهضت و جنبشى که هر چند در آغاز اسلامى بوده, ولى در ادامه به اصول کمونیسم تن داده و از شمار نهضتهاى اسلامى بیرون رفته است؟
مبانى میرزا در همکارى با کمونیستها
در این نوشتار, کوشش شده تا با استفاده از روش درون دینى, مبانى مشروعیت کار میرزا به دست آید. این کوشش, از آن روى بایسته است که براساس داده هاى تاریخى, نه کمونیستها, شعارهاى ضددینى خود را پنهان مى کردند و نه میرزا دست از انجام کارهاى مذهبى و اسلامى برداشته بود; تا آن جا که در هنگام شهادت, قرآنى و مهر نمازى همراهش بود.6
این رخشانى و روشنى دو سویه, به عنوان دو واقعیت و رویداد غیر درخور خدشه تاریخى و نیز همکارى و بستگى میرزا با کمونیستها و جانبدارى از شعارهاى آنها به عنوان پدیده تاریخى سوم, هر پژوهش گرى را که بخواهد در باب اصول و اندیشه حاکم بر رفتار سیاسى میرزا به جست وجو و کندوکاو بپردازد, وادار مى سازد تا باز هم بپرسد که مبناى این همکارى نخستین میرزا از چشم انداز دینى چگونه بوده است؟
به دیگر سخن, آیا میرزا با پشتوانه مبانى دینى خود به این کار دست یازیده؟ یا تنها به دلیل زمینه هاى سیاسى موجود, با چشم پوشى از روایى و ناروایى دینى, همانند دیگر سیاستمداران آن روز ایران, بر آن بوده از زمینه هاى به وجود آمده, بیش ترین سود و بهره سیاسى را ببرد؟
براى به دست آوردن مبانى مشروعیت دینى کار میرزا کوچک خان در بستگى با کمونیستها, دو راه درخور انگار است:
الف. نگاهى دوباره به سخنان برجاى مانده از میرزا و نهضت جنگل: در این باره, نخستین نشانه بر جا بودن اعتقاد مذهبى میرزا, اعلامیه هاى او به عنوان رهبر نهضت جنگل است. در همه آنها از آغاز نهضت تا پایان و حتى پس از بنیان گذارى جمهورى سوسیالیستى گیلان, با همکارى شورویها, عنوان (هوالحق) به چشم مى خورد.7 و این که در همین اعلامیه, پس از بنیان گذارى جمهورى سوسیالیستى گیلان, با پافشارى میرزا, اصل محترم بودن شعائر اسلامى, به خلاف مخالفت کمونیستها با آن, گنجانده شده است8 و در پاره اى از نامه هاى دیگر میرزا, به مصادره دارایى مردم, که با اصول مسلم اسلام ناسازگارى دارد, برخورد و خرده گرفته شده است.9
البته این که میرزا در دوران همکارى خود با کمونیستها, به شرح علت, یا علتهاى در پیش گرفتن این سیاست از چشم انداز دینى نپرداخته, مى تواند به چند انگیزه باشد:
1. عمر کوتاه همکارى میرزا با کمونیستها, که بیش از چند ماه به درازا نکشید10 و پرسشى را از سوى دوستان میرزا مطرح نکرده, تا او در صدد پاسخ گویى برآید.
2. روشن بودن باورهاى مذهبى میرزا براى یاران و همراهان او و نیز مردم گیلان.
به این معنى که یاران و مردمان مسلمان گیلان, چنان به میرزا اعتماد داشته اند که به خلاف همکارى او با کمونیستها, جایگاه سیاسى او را درک کرده و هرگز در باورهاى دینى او گمان به خود راه نداده اند, تا نیاز افتد که میرزا, به آن پاسخ گوید.
3. جدایى خیلى زود میرزا از کمونیستهاى جمهورى گیلان نیز, خیلى روشن و شفاف و زودهنگام, جدایى اندیشه میرزا را از کمونیستها نشان داده و راه هرگونه پرسش احتمالى را بسته است.
4. شهادت میرزا در پایان نهضت جنگل که در اثر کودتاى کمونیستها رخ داد, جدایى ژرف اندیشه میرزا را با کمونیستها, به خوبى نماینده است, بدان سان که دوستان و دشمنان وى حتى, در دیندارى و راستى و درستى او شک نکردند.
ب. بررسى منابع دینى به طور آزاد: این که ما نمى توانیم در سخنان برجاى مانده از میرزا کوچک خان جنگلى, مبانى مشروعیت همکارى کوتاه او را با کمونیستهاى شوروى, به دست آوریم, همان گونه که گفته شد, مى تواند نتیجه و پدیده یکى از سببها و علتهاى چهارگانه پیشین باشد و نبودن سندهاى کافى, دلیل نداشتن دلیلهاى دینى براى همکارى با کمونیستها از سوى میرزا کوچک خان, به عنوان طلبه و تربیت یافته حوزه علمیه نیست.
میرزا نیز همانند هر طلبه حوزه, اصول اساسى آموزه ها و باورهاى اسلامى را فرا گرفته بود11 و به نیکى از آنها آگاهى داشت. در ادامه مقاله مى کوشیم تا سرچشمه هایى را که مى توانند مشروعیت بخش همکارى میرزا باشند, به ترتیب بایستگى و سزاوارترى نشان دهیم.
قرآن کریم
آیا در قرآن کریم مى توان به آیه یا آیاتى دست یافت که براساس آنها, تلاش میرزا در نزدیک شدن به کمونیستها و همکارى با آنان , مشروعیت دینى داشته باشد؟ در قرآن, به خلاف آن که کفر و شرک یکى از بیماریهاى روحى انسان به شمار مى آید12, خداجویى و در مسیر حق قرار گرفتن, فطرت نخستین همه انسانها به شمار است13, گرایش به توحید امرى خردمندانه و گرایش به شرک, پندارى دور از حقیقت و مایه شگفتى دانسته شده است14 و آدمیان به خلاف انکار زبانى, به هنگام روبه رو شدن با سختیها و دشواریها, خداوند یگانه را خالصانه, به یارى مى خوانند15. با این حال, انسانها در پیروى از خداوند و سر از فرمان او برتافتن, مختار آفریده شده اند16 و انتخاب راه رهایى یا هلاکت به دست خود آنان است.17 و سنت خداوندى, برخلاف فرستادن و گسیل داشتن پیامبران براى دعوت به ایمان و از میان برداشتن اختلاف, اجبار آدمیان به ایمان و نداشتن اختلاف و کشتار نیست.18 پیامبر(ص) روشنگر و ارائه دهنده بینش صحیح به مردم است, نه نگهبان و وادار کننده آنان به پذیرش آن.19 و خداوند, همواره خواهان ایمان آزادانه و انتخابى آدمیان است.20
اینها و دهها نمونه دیگر از آیات قرآن. نشان دهنده عقیده و راه قرآن درباره پدیده شرک, کفر و ایمان است. به همین دلیلها, برخوردهاى گوناگونى با مشرکان و کافران در آیات قرآنى دیده مى شود. هر چند اساس کفر و شرک هرگز پذیرفته نشده; اما در برخورد عملى, قرآن کریم نیز سویه اى تاریخى دارد و به سازوارى و اندرخورى چگونگیها و حالهاى گوناگون, سفارشهایى پیامبر(ص) درباره مشرکان و کافران دارد.
ناگفته نماند که تقسیم کافران به اهل کتاب و غیر آنان, گذشته از هر انگیزه و علت دیگرى, نشانه احترام ژرف قرآن به باورهاى پیشین آدمیان است, هر چند که آیین اهل کتاب را در گذشت زمان, تحریف شده مى داند و روشنگریهایى درباره آنان انجام داده است. حتى قرآن در برخورد با مشرکان به هنگام حضور پیامبر اکرم(ص) در مکّه, با هنگام مهاجرت حضرت به مدینه فرقها و ناسانیهایى دارد. در مکّه پیامبر مأمور شد تا به مشرکان بگوید: با آیین آنان کارى ندارد.21
حتى پس از مهاجرت به مدینه و تشکیل جامعه اسلامى و بارها جنگیدن با کافران, باز هم در وصف اخلاقى شمارى از اهل کتاب, خداوند امانت دار بودن آنان را ستوده است22 و حتى از پیامبر(ص) خواسته: اگر مشرکى به او پناهنده شد, او را در پناه خویش بگیرد, تا به سر منزل برسد.23 حتى در پیمان صلحى که پیامبر(ص) با کافران مکّه بست, از سوى خداوند بازدارى و بازداشتى صورت نگرفت و از آن به عنوان فتح مبین یاد شد24 و نشان داد که مسلمانان, هرگاه که به مصلحت و خیرو صلاح خود دیدند, مى توانند با مشرکان و کافران نیز, بستگى و پیوند صلح آمیز داشته باشند. آنچه از آیات قرآنى استفاده مى شود این حقیقت است که در درجه نخست, وحى الهى با پدیده شرک و کفر در ناسازگارى اساسى قرار دارد, نه با انسان مشرک و کافر. هر چند خواهان نابودى کفر و شرک است, نمى خواهد در نخستین مجال, انسانهاى مشرک و کافر را نیز از میان بردارد, بلکه با تمام توان مى کوشد تا زمینه هاى روحى, مهرورزانه و خردورزانه را براى گسترش توحید در میان انسانها فراهم آورد و در این مرحله بندى, با فرستادن پیامبران و پیامهاى انسانى آنان, گام به گام به پیش مى رود و نابودى مشرکان و کافران, تنها در مرحله فرجامین, که همه راه ها بسته مى شد و آنان نیز از نیرنگ و دستان خود براى نابودى جامعه اسلامى باز نمى ایستادند, تنها به عنوان (حق دفاع مشروع) براى مسلمانان و جامعه اسلامى روا گردیده است. این موضوع, حتى در جهاد ابتدایى نیز مطرح است; چه آن که نخست مشرکان و کافران به پذیرش اسلام فرا خوانده مى شوند و اگر اهل ذمّه باشند, آیین آنان محترم خواهد بود و حتى به همکارى و انبازى در تلاشها, فرا خوانده مى شدند25 و اگر نمى پذیرفتند, جنگ راه حل پایانى بود.
اگر آنچه گفته شد, پذیرفته شود, همکارى میرزا با کمونیستهاى شوروى که نظامى تازه بنیاد داشتند و در همسایگى قلمرو او به سر مى بردند و داعیه هاى انسانى را شعار خویش قرار داده بودند و قول پشتیبانى و همکارى با نهضت ضدستم و بیداد میرزا را دادند و بویژه وعده دادند که با انگلیسیها, که دولت کودتا را در ایران بر پا کرده بودند, به مبارزه بپردازند, مى تواند پشتوانه هاى قرآنى داشته باشد. جایى که در قرآن , شمارى از مشرکان به امانت دارى ستوده مى شوند, میرزا نیز مى تواند مارکسیستهاى دوران خود را, به سبب پشتیبانى از محرومان جهان و شعار برابرى و مبارزه با ستمگرى بستاید و از این اصول, به عنوان (اصول حقّه) نیز یاد کند; چه آن که این اصول: (عدالت طلبى, برابرى و ستم ستیزى) در آیات قرآنى به فراوانى مورد پشتیبانى قرار گرفته اند.
حتى اگر میرزا در اعلامیه هاى خود, فرازهایى آورده که شمارى به استناد آنها, وى را مارکسیست انگاشته اند, مى تواند همانند داستان ایمان عمار یاسر باشد که در زیر فشار شکنجه هاى مشرکان, از خداى پیامبر(ص) دورى جست, امّا از آن جا که ایمان قلبى است, در قرآن کریم این عمل عمّار نه تنها نکوهش نشد که در روزگار ناگزیرى, براى رهایى جان انسان مسلمان نیز روا شد.26
پس ناگزیرى فردى اگر انجام پاره اى از کارها را روا کند, به گونه اى که از سوى جامعه کافران, به عنوان دگردیسى یک مسلمان انگاشته شود و از آزار او خوددارى ورزند, در ناگزیرى و ناچارى اجتماعى, حکایت سرنوشت یک ملّت است.
آیا در ناگزیرى و ناچارى که میرزا, در بندان آن بود و در هنگامه رخنه بیگانگان انگلیسى که به روشنى و آشکارا و با دریدگى تمام و جسارت غیر در خور وصف و با غرور و نخوت,از حق حاکمیت خود در ایران سخن مى گفتند, هر چند اعتقاد به خدا داشتند و از سویى دیگر, بر پا شدن دولتى که هر چند با دین مخالف بود, اما پشتیبانى از محرومان و عدالت طلبان را شعار خود قرار داده بود (هر چند پوچى همین شعارها را نیز میرزا با رفتار سیاسى خود نشان داد) عقل سیاسى شخصیتى انقلابى,مانند میرزا, حکم نمى کرد تا از زمینه هاى به وجود آمده, براى نابودى دشمنى چون انگلیس استفاده کند; و چون در حال ناچارى و ناگزیرى به سر مى برد, با کمونیستهاهمکارى کند؟ و براى این کار نیز, مبانى قرآنى در اختیار داشته باشد؟
بى گمان پاسخ مثبت است و میرزا به اندازه کافى, دلیلهاى قرآنى براى کار خود داشته است.
سیره نبوى
همان گونه که در بحث نخست, توانستیم آیاتى را در قرآن بیابیم که مشروعیت همکارى میرزا را با کمونیستها درخور پذیرش سازد, از جست و جو در سیره نبوى نیز, مى توانیم این مشروعیت را به چنگ آوریم; زیرا پیامبر اکرم(ص) پیاده کننده همان آیات قرآنى است که از آنها سخن به میان آمد.
پیامبر اکرم(ص) در سال سیزدهم بعثت, در هنگامه اى سخت و از روى ناچارى در گاه بر گشت از طائف, در پناه مشرکى وارد مکّه شد.27امّا رویداد صلح حدیبیه , مهم تر از این بود; زیرا پیامبر اکرم(ص) بارها پیش از این تاریخ (سال ششم هجرى) با مشرکان جنگیده بود و در آخرین نبرد نیز توانسته بود, مکّه رااز در بندان ایشان به در آورد.از این روى, در زمان و هنگامه اى که مسلمانان از جایگاه برتر نظامى و سیاسى برخوردار بودند,صلح حدیبیّه پیش آمد و پیامبر اکرم(ص) به خلاف مخالفت شمارى از اصحاب سرشناس خود, صلح حدیبیّه را پذیرفت و حتى حاضر شد, پاره اى از شرطهاى مشرکان, مانند برداشتن نام خدا از متن قرارداد صلح و نیز صفت رسول اللّه را هم بپذیرد و بپذیرد اگر مشرکى به مسلمانان پناه آورد, او را بازگرداند, ولى اگر مسلمانى به نزد مشرکان رفت, آنان چنین وظیفه اى ندارند. همچنین همه در امنیّت باشند, چه مسلمانان و چه مشرکان. اگر سود و بهره اى در بین بود, به هر دو گروه باز گردد. مسلمانان مى توانستند آزادانه تبلیغ آیین جدید کنند, مشرکان نیز مى توانستند از آیین خود پشتیبانى و آن را تبلیغ کنند.28 اما همین که مفاد قرارداد از سوى مشرکان نادیده گرفته شد, پیامبراکرم(ص) براى جنگ با آنان آماده گردید و نشان داد که پیش گرفتن این سیاست تنها نقشه و تاکتیکى بود, براى بهبود بخشیدن به جایگاه نظامى و امنیتى مسلمانان. از این روى, بین سال ششم تا هشتم هجرى, در سایه آرامش ناشى از قرارداد صلح, سپاه ده هزار نفرى را براى فتح مکّه گسیل داشت.29
اگر به حال و روز میرزا نظر بیفکنیم و برهه اى را که او به سر مى برده, دقیق بشکافیم, مجاهدى را خواهیم دید که در آخرین نبرد خود از نیروهاى انگلیس شکست خورده و در تنگناى شدید گرفتار آمده و از آن طرف, دولت کودتا, قدرت را در مرکز به دست گرفته, دولتى که فرمانبر بیگانگان در این کشور بود. اینک و در چنین روزگارى, نیرویى که در صحنه سیاست جهانى پدیدار گردیده که شگفت انگیز بود. و قرار داشتن آن در همسایگى ایران و در قلمرو قیام میرزا (گیلان) مى توانست چنین سیاستى را در ذهن میرزا بپروراند که با در پیش گرفتن تاکتیک و روش و نقشه اى خردمندانه مى تواند از چنین نیروى نظامى بزرگى به سود مردم ایران و در راه مبارزه با رخنه گریها و دست یازیهاى نیروهاى انگلیسى, بهره ببرد, هر چند در راه این همکارى, ناگزیر شود تا از پاره اى از اصول سوسیالیزم (که در واقع کم و بیش,با اسلام هم, همخوانى داشتند, مانند: عدالت و ستم ستیزى) به نیکى یاد کند و یا در افتادن کمونیستها را با عقاید دینى, نادیده انگارد; امّا همه اینها یک تاکتیک و نقشه بود, نه روى گردانى از باورهاى دینى, و میرزاى مسلمان باورمند و روحانى که با سیره نبوى آشنا بود, مى توانست در شرایط ناچارى و ناگزیرى سیاسى با اقتدا به سیره نبوى, راه همکارى تازه اى را بیابد که همین اتفاق افتاد. و چون در اصول قرارداد, پیاده نکردن اصول اقتصادى مارکسیسم در گیلان و نگهداشت قانونهاى اسلامى در نظر گرفته شده بود و کمونیستها برخلاف متن قرارداد عمل کردند, میرزاى مسلمان نتوانست برتابد و به شتاب از این جمهورى سوسیالیستى تازه بنیاد, جدا شد و از این چشم انداز, به گفته یکى از مارکسیستهاى همروزگار ایرانى, 30 میرزا نخستین رجل سیاسى بود که توانست دوگانگى و ناراستى و ناراست گویى سردمداران شوروى را نشان دهد و مارکسیسم را با یک پرسش جدّى رو به رو کند.
سیره علماى شیعه
در داستان حمله مغول به ایران, که قومى بت پرست بودند و به آیینهاى توحیدى باورى نداشتند , شمارى از علماى شیعه, مانند: خواجه نصیرالدین طوسى پاى در راه همکارى با این کافران گذاشتند و کسى چون سیدبن طاووس, که حتى براى دیدن والى شهر کوچک حلّه در عراق, که برگمارده خلیفه وقت بود, به استخاره پناه مى برد;31 امّا در همکارى با بت پرستان مغول هیچ تردیدى به خود راه نداد و با این سیاست, توانست از حمله آنان به پاره اى از شهرهاى عراق جلوگیرى کند.32
ییا خواجه نصیرالدین طوسى, عالم بزرگ شیعه, که در رکاب هولاکوخان قرار گرفت و به مقام وزارت او رسید33 و توانست از این راه, کارهاى بزرگ و ارزنده اى براى اسلام, تشیّع و ایران انجام دهد. به گفته یکى از محققان:
(خواجه نصیرالدین طوسى, احیا کننده دو پایگاه معنوى عمده محسوب مى گردد: یکى تشیّع, که تبلور اندیشه ایرانى بود و طى قرون به دلیل و وجود دستگاه خلافت و حکومتهاى سنّى مذهب در ایران, در اختفا به سر مى برد و مجال جولان نمى یافت, و اینک به پیشتیبانى خواجه سر برون کرده, جایگاهى مردمى و حتى سیاسى مى یافت و پایه هاى خود را در جامعه براى روزى که دین رسمى ایران گردد, استوار مى ساخت و دیگر, ایجاد کانون علمى ـ هنرى مراغه بود که مى توان آن را گنجینه علوم و هنرهاى ایران از آغاز تا آن زمان نام نهاد. با استقرار این کانون, نه تنها نمونه هاى تمدن ایرانى را که در شهرها رو به ویرانى نهاده بود, گردآورى, متمرکز و حراست کرد, بلکه سبب گردید با تجمع بخشیدن به دانشمندان و هنرمندان خودى و بیگانه از هر قومى و گروهى, افکار جدید شرق و غرب را با تمدن ایرانى ترکیب کند و نفخه نو و تر و تازه اى به آن بدمد تا بتواند چهره اى جهانى به خود گیرد, نمونه این تلاش عظیم, رصدخانه مراغه است.)34
چنانکه علاّمه حلّى, که به گفته ابن بطوطه, ندیم سلطان محمد خدابنده, در حال کفر بود, توانست چنان مذهب تشیّع را بر مذهبها و آیینهاى دیگر در نظر سلطان برترى بخشد که او مذهب شیعه را برگزیند.
بنابراین, اصل همکارى با مشرکان و بت پرستان در زمینه ها و برهه هاى گوناگون, افزون بر قرآن و سنّت , در سیره علماى شیعه نیز دیده شده است.دستاوردهاى آن, همان گونه که در بالا اشاره شد, به سود مردم و اصول اعتقادى آنان بوده است. البته ناسانى آنچه در گذشته رخ داده,با آنچه در عهد همکارى میرزا با کمونیستها رخ داد, در این بود که چون این همکارى, کوتاه مدت بود و به زودى از هم فرو گسست و افقهاى گشوده شده جهانى نیز, دگرگون گردید, آثار آشکار و روشنى در داخل ایران بر جاى نگذاشت و میرزا نتوانست در دراز مدت از این همکارى به سود ایرانیان مسلمان استفاده کند.
آنچه گفته شد مى تواند در یک تحلیل درون دینى, مبانى مشروعیّت حرکت و تلاش میرزا را در بستگى و پیوند با کمونیستهاى شوروى, نشان دهد. تلاش سیاسى میرزا, هم پشتوانه قرآنى داشته است,هم ریشه در سنّت نبوى و نیز جایى و رد پایى در سیره علماى پیشین شیعه. و بر این اساس, بدون هیچ گمانى, نهضت جنگل را باید در شمار نهضتهاى اسلامى یک صد سال اخیر تاریخ ایران به رهبرى روحانیت به شمار آورد. هر چند شخصیت علمى میرزا, فرقها و ناسانیهایى با کسانى چون میرزاى شیرازى, سید جمال الدین اسدآبادى و دیگران دارد و میرزا هرگز به رتبه نامبردگان نرسیده است; امّا به سبب طلبه بودن و آشنائیش با اصول اولیه اسلامى و به کار بستن آنها در نهضت, مى توانیم نهضت او را با دقت تاریخى, در شمار نهضتهایى بدانیم که یک روحانى و طلبه درس خوانده حوزه, رهبرى کرده, نه یک مرجع شیعى. امّا این نکته هرگز از ارزش کار میرزا و به شمار آوردن او به عنوان یک روحانى نمى کاهد. بلکه نشان مى دهد که در حوزه, روحانیان در رتبه هاى گوناگون علمى, هر یک با توان و استعداد ویژه خود و در سطح تواناییهاى خویش, در اندیشه بهروزى مردم ایران بوده و به هنگام گرفتاریها و سختیها, همواره, یکى از پناهگاه هاى ایرانیان, به شمار مى آمده اند.
در ادامه, به عنوان تأییدى از نوع دیگر و به مصداق:(الفضل ما شهدت به الاعداء) مقاله یکى از مارکسیستهاى ایرانى را بررسى مى کنیم که توانسته است چهره مذهبى میرزا را به خوبى نشان دهد.
پیوند میرزا با کمونیستها
بررسى زوایاى این پیوند و شخصیت مذهبى میرزا و نهضت جنگل را از دیدگاه مصطفى شعاعیان, نویسنده کتاب: نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل, پى مى گیریم به دلیل ویژگیهاى زیر:
الف. این کتاب در سال 1347 ش.هـ.سه سال پس از نشر کتاب سردار جنگل, نوشته ابراهیم فخرائى, نگاشته شده و نویسنده با اشراف کامل بر اسناد, از خیانت شورویها پرده برداشته است.
ب. سویه تحلیلى کتاب, گذشته از درستى ونادرستى همه داده هاى آن, با هدف ما که پاسخ تحلیلى به چند پرسش دربارٌ کارکرد میرزا کوچک خان است, سازگارى دارد.
ج. نویسنده خود از هواداران مارکسیسم در ایران است و به خلاف این اعتقاد, مذهبى بودن میرزا را به خوبى ثابت مى کند.
د. با توجه به زمان نگارش کتاب (که بر اساس نوشته هاى نخستین آن, ساواک, از نشر آن جلو گرفته بود) نهضتهاى مارکسیستى در میان انقلابیون ایران, پذیرش همگانى داشت و حتى سازمانى مانند مجاهدین خلق(منافقین) به اندیشه هاى مارکسیستى گراییده بودند و حدود نیم قرن از سرکوب نهضت جنگل و شهادت میرزا مى گذشت, حکایت گر هوش سرشار ایرانى در شناخت دوستان و دشمنان واقعى خود است. مسیرى که همواره جوانان ایرانى باید در آن گام بردارند.
نویسنده, بر خلاف اعتقاد به مارکسیسم, به خاطر زمینه هاى مذهبى فراوان در جامعه ایران, نمى تواند رگه هاى مذهبى خود را پنهان بدارد و همین زمینه, انگیزه هاى فراوانى در درون او, به وجود آورده تا چهره واقعى میرزا را نشان دهد, چهره اى که در پایان تلاش نویسنده, وجهه مذهبى آن بر وجوه دیگر غلبه داشته و همان باورها, سبب پیدایش روحیات دیگرى در او, مانند استقلال طلبى و آزادگى است.
فخرائى, که خود, مهم ترین کتاب را درباره نهضت جنگل نوشته, این اثر را ستوده است:
(مصطفى شعاعیان, در کمال دقت و بردبارى و از روى نهایت حوصله و صداقت… به معرفى جنگل و انقلابش همت گماشته است.)36
شعاعیان, یگانه راه نجات را یک رشته نبردهاى انقلابى طبقه کارگر جهان, علیه هر گونه امپریالیسم مى داند و شعار: (کارگران جهان انقلاب کنید) را در رأس شعارهاى خود قرار داده است (مقدمه مؤلف) او, حتى روحیه انتقادى خود را در کتابش , الهام گرفته از اندیشه استالین مى داند, هرچند او را دیکتاتور مى خواند.37
نویسنده در نخستین انتقاد خود به شورویها, آن گاه که مى خواهد از چشمداشتها و انتظارهاى بحق یک مارکسیست از بزرگ ترین نظام مارکسیستى جهان سخن بگوید و شگفتى خود را از رفتار شورویها ابراز کند, وجه مذهبى نهضت جنگل و میرزا را پیش چشم آورده و مى نویسد:
(وقتى که انقلاب, با همه مُهرى که از مذهب خورده بود, معهذا به هیچ وجه شوروى و ارتش سرخ را به بهانه عقاید ضد مذهبى و بى اعتقادیشان درباره خالق, مطرود نمى داند و بالاتر از آن حاضر مى شود که با آنها وحدت یابد و علیه استعمار, که هرگز توهین به هیچ خدایى را جائز نمى شمارد, وارد جنگ شود, وقتى که میرزا از سوسیالیسم به مثابه (آمال حقه) نام مى برد و به ارزشهاى انسانى, ضد استعمارى و انقلابى آن احترام مى گذارد.)38
در این فراز, به روشنى, اندوه و افسوس یک مارکسیست را از همکارى نکردن بزرگ ترین نظام مارکسیستى جهان با یک انقلاب, با مُهر مذهبى, مى توان دریافت.
به دیگر سخن, در نظر این مارکسیست ایرانى, نهضت جنگل به خاطر ریشه ژرف مذهبى و اعتقاد محورى به امر توحید, به عنوان یک اصل اساسى, هرگز نمى توانسته با نظامى که از اساس به وجود خداوند باور ندارد, همکارى داشته باشد.
حتى از این که میرزا از سوسیالیسم به مثابه (آمال حقّه) نام مى برد ابراز شگفتى کرده, امّا بى درنگ, خواسته یا ناخواسته , به تفسیر چگونگى این اعتقاد میرزا اشاره مى کند:
این اعتقاد, از روى احترام به ارزشهاى انسانى, ضد استعمارى و انقلابى این اصول بوده که میرزا آنها را (آمال حقّه) مى نامد.
در این جا نیز مى توان زمینه هاى مذهبى خود نویسنده را دریافت که چگونه با آگاهى از پیش زمینه ذهنى درباره کاربرد واژه (حق) و وصف پدیده ها به (حقّ) و (ناحق) که از پایه ها و محورهاى اساسى در اسلام است, به تحلیل دیدگاه میرزا پرداخته است.
میرزا و پاى بندى به اصول
از آن جا که بر اساس دیدگاه هاى مارکسیستها, هدف وسیله را توجیه مى کند, پاره اى از انتقادهاى نویسنده به شخصیت میرزا, که به وجه مذهبى او باز مى گردد, چنین در کتاب بازتاب یافته است:
(جناح اصیل جنگل, یعنى جناح میرزا, به نوعى معنویت و اخلاقیات غیر انقلابى, بیش از آن اتکاء داشت, تا به اخلاقیات جنگلى و انقلابى و طبعاً , دور از اخلاق مى دانست که در جوانب یاران خود دامهایى پهن کند, تا در صورت انحراف, در آنها بیفتند. همین معنویت بیش از حدّ, ضمناً, انگیزه اى جدّى در کاهش تحرک انقلابى جنگل محسوب مى شد و به دشمن امکان مى داد, تا آن را در هم شکند.
میرزا کوچک, بیش از حدّ لازم در نقش یک رهبر انقلابى دل رحم و مهربان بود و به همین دلیل, اغلب مواجهه هاى نظامى با ارتجاع را, نوعى برادرکشى تصور مى کرد و در نتیجه فرصتهاى ضربتى را از دست مى داد.)39
در این فراز نیز, شعاعیان پاى بندى خود را به اصول مارکسیسم, مانند هدف وسیله را توجیه مى کند, نشان مى دهد. میرزا با عنوان یک طلبه روحانى, هر چند در یک مرحله به همکارى سیاسى و نظامى با کمونیستها روى مى آورد; اما هرگز مسلمانان و مردمان این مرز و بوم را فراموش نمى کند که خود برخاسته از میان همانان بود و با آرزوى بهروزى همان مردم قیام کرده بود. البته که میرزا کشتن یک سرباز ایرانى مسلمان را, در نگاه اول یک برادرکشى مى دانست و برابر همان اصول اسلامى, نمى توانست از کشتن آنان شادمان باشد, هرچند این مسلمانان گمراه شده بودند و بازیچه دستان آلوده استعمار.
امّا با این حال, از دید او, اینان به رتبه خوارج ناآگاه زمان امام على(ع) نمى رسیدند. امام, با خوارج , بردبارانه رفتار کرد و تا آن جا که ممکن بود, با آنان از در جنگ وارد نشد و هنگامى که هیچ راه گریزى نبود, دست به شمشیر برد و به فرو نشاندن فتنه, با کم ترین کشته, بسنده کرد. میرزا نیز با پیروى از چنین سیره اى, نمى توانست با برادران دینى و هموطن خویش, بى رحمانه و سنگدلانه بجنگد و خون آنان را بریزد.
و این که میرزا بیش تر مى خواسته با قواى انگلیس یا روس مصاف دهد,40 تا با قواى دولت مرکزى که به گفته شعاعیان, نشانه وابستگى مذهبى او و پر بودن انقلابش از اندیشه هاى روحانى بوده و نیز ریشه در باورهاى مذهبى او داشته واقتدایش به سنّت نبوى بوده است و کوشیده تا اشداء على الکفّار باشد. و این که شعاعیان انجام انفجارها و آتش سوزیهاى گوناگونى را در سرزمینهاى نفتى به میرزا توصیه مى کند41 نیز, همان دیدگاه مارکسیستى است نه دیدگاه یک مسلمان روحانى که در حرکت خود باید جنبه معنوى و هدایتى هم داشته باشد.
ماهیت مذهبى انقلاب جنگل
(انقلاب جنگل, با این که توسط عده اى افراد معتقد (و چه بسا متعصّب) به مذهب و دین و خدا رهبرى مى شد, و در عوض, انقلاب روسیه, به همان ترتیب که تزار را در صحنه عملى انقلاب, به آتش مى کشید, ادیان و خدایان را نیز, در انقلاب فرهنگى و تئوریک خویش مى سوزاند, معهذا, از آن جا که آرمانِ جنگل, با شور و شرافتى ملّى و انقلابى همراه بود, نویدهاى ضداستعمارى دولت و حزب بلشویک را با همه صمیمیت ایده آلیستى خویش, پذیرفت و مشفقانه, نسبت به آن گرایش و هم دردى پیدا کرد.
اعتقادات مذهبى, نتوانست جنگل را از مبارزات ضد استعماریش منع کند. جنگل, بین آن که استعمار را مى کوبید و خدایى را نمى شناخت, و آن که خدایى را ستایش مى کرد و استعمار را تقویت مى نمود, اولى را که ضمن نفى خدا, استعمار را نیز نفى مى کرد, مورد تأیید قرار داد.)42
از این فراز به خوبى بر مى آید که میرزا کوچک خان جنگلى و نهضت او, همکارى با کمونیستها را از روى نقشه و تاکتیک برگزیدند و هرگز از مرام, دین و آیین خویش دست نکشیدند.
نابخردى کمونیستها: نویسنده, درگاه اشاره به تبلیغات ضددینى کمونیستها, پس از وارد شدن به گیلان مى نویسد:
(آقایان انقلابیون وراء مرزها, با بلاهت تمام, ناگهان به میهمانى انقلاب ایران, انقلابى که بزرگ ترین رهبر, نخستین مشتعل کننده آن, مردى مذهبى, متدین و به قولى, حتى خرافى مى باشد, قدم گذاشته اند و پیش از آن که عرق راه شان بچاید, مى خواهند به همان پیشواى انقلاب بقبولانند که مى بایستى علیه خدا و دین و مذهب, دست به تبلیغ و مبارزه زد.)43
همکارى در پرتو اصول: به نظر نویسنده, اصل عدم اجراى اصول کمونیزم از حیث مصادره اموال و الغاء مالکیت و ممنوع بودن تبلیغات ضد اسلامى, از اسلامى ترین اصولى است که میرزا در سخنان خود به نماینده شورویها پس از برپایى جمهورى سوسیالیستى گیلان, ابراز مى کند.44
پیگیرى هدفهاى اسلامى: در نخستین اطلاعیه میرزا پس از پذیرش همکارى با شوروى در رشت, افزون بر نقش (هوالحق) در بالاى اطلاعیه, از هدفهاى نهضت جنگل, توسعه اصول عدالت و برادرى را در ایران و جهان اسلام یاد کرده است45 و در چهارمین اصل از اصول این اعلامیه, گنجانده شده که حفظ شعائر اسلامى از فرایض دولت جدید است.46
خشم کودتاگران, از میرزا: به گفته شعاعیان, عناصر گویا سوسیالیست و عناصر گویا چپ و عناصر گویا انقلابى, در جنجالها و هوچى گریهاى تبلیغاتى خویش, علیه میرزا و جریان اصیل جنگل او را به خاطر وابستگى به اعتقادات اسلامى مورد حمله قرار مى دادند در حالى که میرزا از آنان انتظار داشت تا برابر پیمان نامه, علیه اسلام تبلیغ نکنند و کودتاگران این خصلت را ضدانقلابى مى دانستند; چنانکه از مخالفتهاى میرزا با دخالتهاى شوروى در نهضت جنگل, نا خرسند بودند.
شعاعیان, در پاسخ به اینان مى نویسد: میرزا هرگونه دخالت خودسرانه شوروى و ارتش سرخ را در امور داخلى انقلاب نادرست مى دانست و محکوم مى کرد. به نظر او, شوروى دست بالا, مى توانست به مثابه مشاورى که هیچ گونه حقى جهت به کار بستن نفوذ خود نخواهد داشت, از سوى انقلاب ایران به مشاوره دعوت شود. و هرگونه تلاش یک جانبه در جهت به هم زدن عهدنامه هایى را که دو سوى, با رایزنى هم بسته اند, باعث از میان رفتن اصول همکاریهاى مشترک مى دانست.47
اصول اسلامى و اصول کمونیسم: به گفته شعاعیان:
(میرزا و جنگل در شرایط مبارزاتى ملت ایران, به طور نسبى و روى هم رفته, آن چنان رهبر و سازمانى بودند که از لحاظ اجتماعى, بدون غلطیدن به راست و یا به چپ, راه صحیح و اساسى مبارزه را دنبال مى کردند. و ضمن جلو بودن از توده مردم, ارتباط خود را با آنان نگسیخته بودند. این رهبرى, مادام که شعارها و جنجالهاى چپ روانه لوچ ها پیش نیامده بود, تا حدود قابل تقدیرى وحدت انقلاب را در مقابل ارتجاع حفظ مى کرد, ولى همین که پاى عناصر مریض چپ به نهضت باز شد و شعارهاى ترش و ملس لوچ ها پاره اى دهان آب انداخت, وحدت انقلاب نیز متلاشى گشت.
وقتى میرزا, نخستین ماده مورد توافق جنگل و شوروى را این طرز تنظیم مى کند: (عدم اجراى اصول کمونیزم از حیث مصادره اموال و الغاء مالکیت و ممنوع بودن تبلیغات کمونیستى و ضداسلامى.)
در واقع, علاوه بر تشخیص اوضاع و احوال زمان خویش, دچار مرض بچه گانه چپ روى و یا صحیح تر گفته شود: مرض خائنانه چپ روى نشده است. ولى وقتى که کودتاچیان رشت, لغو هرگونه اختیارات مالکین و خلع ید از هر مالکى را در دستور روز خویش مى گذرانند, اگر هم نگوییم که به مرض خائنانه چپ روى مبتلا شده اند, لااقل مى بایست اعلام داریم که: دچار عارضه مهلک مرض بچه گانه چپ روى گشته اند. میرزا, حمایت و پشتیبانى انقلاب را از اموال و جان مردم, به مثابه وظیفه اى براى انقلاب تعیین مى کند و حمایت مردم رشت را با رفع وحشت آنها از مصادره اموال و اخذ دارائیشان توسط انقلاب جلب مى کند. [میرزا] در واقع قرنطینه اى در مقابل میکروب ضد انقلابى چپ روى و تندروى بر پا مى دارد. اما هنگامى که کودتاچیان با ضبط اموال ساکنین رشت به وسیله حاکم نظامى و تهدید آنها به پرداخت پول با کندن قبر و اعلام این که عدم پرداخت پول, مستلزم زنده به گور شدن آنهاست, در واقع, انقلاب را از مردم با اشاعه طاعون چپ روى جدا مى کنند.)48
پشتیبانى از مال و جان مردم, از اصول بى گمان و بى چون و چراى اسلامى است که میرزا به اجراى آن از سوى دولت, پافشارى مى کرده است.
مرامنامه جنگل,برنامه کودتاچیان
در ماده نخست برنامه کودتاچیان آمده است:
(تشکیلات ارتش ایران, مانند تشکیلات ارتش سرخ روسیه) شعاعیان, این ماده و نیز تلگراف محرمانه کاراخان, معاون کمیسر خارجه شوروى را, که از گرایش میرزا به بنیان گذارى دولت شوروى در ایران و کمیته مرکزى اشتراکى به راسکولینکف, فرمانده جهازات جنگى شوروى در دریاى خزر گزارش مى دهد (سردار جنگل260/) چنین توجیه مى کند:
(حداکثر, آنچه در این باره به نظر مى رسد, این است که اگر هم میرزا, مایل به چنین کارى بود, در واقع بر مبناى سخنانى قرار داشت که شورویها بیان مى کردند; یعنى تساوى ملل شوروى در تعیین سرنوشت خود و آزادى آنها در درون شوراها. و از آن جا هم که پیوسته, مبارزه با هرگونه استعمار و کمک به هر ملتى در به دست آوردن آزادى و استقلال خویش, اینها بوده اند مواد کاغذین سیاست خارجى شوروى. لذا براى میرزا, تأسیس دولت شوروى اى در ایران, که داراى آزادى و استقلال داخلى و حق رأى و مشاوره در امور سیاست خارجى داشته باشد, مغایرتى با هدفهاى انقلاب ایران, نداشته است.
و به همین مناسبت, نسبت به تأسیس دولت شوروى در ایران, مخالفت شدیدى ابراز نمى کرده و حتى در این باره, تمایل نیز نشان مى داده است.)
سپس شعاعیان مى افزاید:
(با این وصف, آنچه اصولاً صحیح به نظر مى رسد, هیچ یک از احتمالات فوق نیست. بلکه این است که میرزا, تنها تمایل به دادنِ تشکیلاتى نظیر تشکیلات شوروى, براى انقلاب و براى ایران بوده است.)49
در ماده سوم برنامه کودتاچیان (رفع احتیاجات اصلى کارگران شهرها و دهات) مورد توجه قرار گرفته است. در حالى که در ماده هشتم کار در مرامنامه جنگل (که پیش از ورود شورویها نگاشته و سامان داده شده است) چهار قاعده براى کار ذکر شده که عبارتند از:
(ممنوع بودن کار و مزدورى براى اطفالى که سنشان به 14 سال نرسیده.
بر انداختن اصول بیکارى و مفتخوارى, به وسیله ایجاد مؤسسات و تشکیلاتى که تولید کار و شغل نماید.
ایجاد و تکثیر کارخانجات, با رعایت حفظ الصحة کارگران. تجدید ساعات کار در شبانه روز, منتهى به هشت ساعت. استراحت عمومى و اجبارى در هفته یک روز.)
شعاعیان مى نویسد:
(جنگلیها, با توجه به شرایط, اصولاً, موضوع کارگرى را از زاویه صحیح ترى, که همانا, خود (کار) باشد, مورد مطالعه و قضاوت قرار دادند. به همین دلیل, هرگونه وعده و وعیدى را درباره چگونگى شرایط کار و وضع کارگران, مستقیماً, منوط به ایجاد و تهیه (کار) کردند و هرگونه حمایت از کارگرانى موهوم و یا رفع احتیاجات کارگرانى خیالى را, در حالى که اصولاً, خود (کار) وجود ندارد, و همچنین بخشیدن هزاران هزار امتیاز کارگرى را به کارگران, ضمن فقدان خود (کار) و درنتیجه ضمن فقدان خود (کارگر), فقط حاصل رژیمها و عناصرى در ایران دانستند که بخواهند عوام فریبی… کنند.)50
در ماده چهارم اقتصاد که کودتاگران از اصول اقتصادى کمونیزم سخن مى گویند, مرامنامه جنگلیها, عاقلانه تر و واقع بینانه تر به بحثهاى مالکیت و تقسیم زمینها و تولیدکننده ها پرداخته است.51
نفاق کودتاگران
آنان پس از کنار زدن میرزا, در نخستین اطلاعیه خود علیه او نوشتند:
(ما به هیچ وجه به عادات و آیین کشور و روحانیت اهانت روا نمى داریم.)52
شعاعیان درباره این بند از اطلاعیه مى نویسد:
(اینان [کمونیستها] براى تحبیب قلوب مردم این کار را انجام دادند, در حالى که قبلاً میرزا را به خاطر اصرار بر همین اصول اسلامى, به عنوان ضد انقلاب طرد کرده بودند.)53
دستاورد پیوند میرزا و شوروى
به نظر مصطفى شعاعیان, آن گاه که میرزا در پاسخ به نماینده شورویها اعلام مى کند:
(عقاید شما و عملیات شما از هر زهرکشنده, کشنده تر است)54 شاید نخستین کسى در تاریخ بود که رسماً به شورویها اعلام داشت که, با کارگر و انقلاب و سعادت و فقر و یک مشت دیگر از کلمات مجرد و خشک و خالى, نمى توان واقعیات را در تاریخ پنهان کرد… او اولین کسى است که در تاریخ رسماً هشدار مى دهد که این چنین اعمالى که به نام کمونیزم و سوسیالیزم انجام مى شود, همان اعمالى است که قرنهاست شاهسونها, بدون این که چنین عنوانى نیز براى خود گذاشته باشند, بدان عمل مى کردند.)55
بى گمان آنچه را که این نویسنده مارکسیست ایرانى, به خلاف بستگى خاطر فراوان به اصول سوسیالیسم درباره باورهاى مذهبى میرزا نوشته است, با توجه به این که انگیزه او, پشتیبانى از اسلام و اندیشه اسلامى نبوده, جالب و درخور توجه است. زندگى و مبارزات میرزا کوچک, چنان شفاف و روشن عقاید اسلامى او را نشان مى دهد که پس از حدود پنجاه سال از پایان آن, کسى بدون انگیزه دفاع از اسلام و اندیشه اسلامى نیز, به روشنى از این باورها سخن مى گوید. بنابراین, با توجه به جُستارهاى بخش نخستین مقاله, و آنچه که این مارکسیست ایرانى نگاشته, تردیدى نمى ماند که نهضت جنگل, یکى دیگر از نهضتهاى اسلامى یک صدسال اخیر ایران به رهبرى روحانیت است.