نوع مقاله : مقاله پژوهشی
تاریخ و سرگذشت معارف بشرى و دستاوردهاى آن حکایت از تطور تکامل و بالندگى تدریجى همه شاخه هاى علوم دارد.
حوزه هاى علوم دینى در شکل دارالعلم نظامیّه مدرسه و دانشگاه همواره پایگاهى براى رشد علوم و دانشهاى دین بود و چونان مادرى هوشمند و مهربان فرزانگانى سرآمد و برجسته در دامن پربرکت خود پروراند و از این رهگذر تشنگان دانش و شریعت را در طول تاریخ از چشمه سار نیرومندِ معارف دین سیراب کرد.
هر یک از دورانهاى گذشته حوزه را که مى نگریم مى بینیم دانش فلسفه و کلام کم و بیش در عرصه اصلیِ تفکر و تحقیق بوده و پیوسته خردورزانِ حوزوى در پرتو دستاوردهاى آن باورهاى دینى را پاس داشته اند. هوشمندانه رخنه ها و شبهه ها را شناختند و بى درنگ به اصلاح و دفع آنها پرداختند. اینان با این عمل هم رسالت و تعهد دینى و وظیفه کلامى خود را به انجام مى رساندند و هم این دو دانش را در کنار سایر علوم همگام با
تفکّر و اندیشه هاى عصر خویش به جلو آوردند.
اما در سده هاى اخیر دو عامل سبب شد که عرصه تفکّر و تحقیق همسو با دانشها و بینشهاى موجود به پیش نیایند و در نتیجه واپس بمانند و نارسایى یابند این دو عامل عبارتند از:
1 . روى آورى بیش از اندازه به دانشِ فقه: این روى آورى عرصه را بر سایر معارف و علوم حوزوى از جمله فلسفه و کلام تنگ کرد و چنین پنداشته شد که حکم شناسیِ فقیهانه همه وظایفى است که حوزه علوم دینى عهده دار آنهاست; از این روى تمامى اصالتها و ارزشهایِ علمى و عملى به فقه پژوهى اختصاص یافت. فقه و فقیهان همچنان قدر دیدند و بر صدر نشستند و دیگر دانشها به کلّى از چشم افتادند و گاه مورد طعن واقع شدند. در این میان دانش فلسفه و کلام بیش از همه بى مهرى دید و مهجور ماند.
2 . تحولات مغرب زمین: در قرون اخیر تحول فلسفى و علمى و رشد سریع دانش و تکنیک سبب گردید مسائل جدید بسیارى در دنیاى تفکر و زیستِ انسانها پدید آید. این دگرسانیها ابتدا عرصه ها و شیوه هاى محدود و سنّتى تفکر و زندگى را در جامعه هاى غربى به سرعت دگرگون ساخت و اُفقهاى تازه اى فراروى آنها گشود سپس موج نیرومند آن تمامى کشورها را یکى پس از دیگرى فرا گرفت و به تدریج در سطح گسترده اى از جوامع دنیا آثار آن پدیدار گشت.
این تحولاتِ عمده و گسترده در حالى شکل گرفت که حوزه هاى علوم دینى نوعاً از آنها بى اطلاع و یا کم اطلاع بودند. افکار و دیدگاههاى جدید علمى و فلسفى که رشد و تحولِ علمِ کلام بر آنها مبتنى بود به درون حوزه راه نیافت و حوزویان در فضاى بسته حوزه از درونمایه هاى رشد این علم به دور ماندند.
البته این دورى و کم اطلاعى از افکار و مسائل جدید به نوبه خود معلول وجودِ بازدارنده هایى بود که مهم ترین آنها عبارتند از:
1 . دریافت عمومى حوزه از مسائل کلامى این بود که میراث کلامیِ متکلّمان بزرگ همچنان راه گشاست و
نیازمندیهاى کلامى و اعتقادى مردمان ما را پاسخ گو. بدین سبب هرگونه کوشش تازه را به چشم تحقیر مى نگریستند و هر نوع رویکرد جدید خروج از سنّت ماندگار حوزه دانسته مى شد.
2 . حوزه هاى علوم دینى در دهه هاى اخیر کانون جنبشهاى اجتماعى بودند. بدین جهت هماره از سوى حکومتهاى ضد مردمى در تنگنا قرار مى گرفتند و سرکوب مى شدند و تلاشهاى مزوّرانه بسیارى مى شد تا حوزه ها و روحانیّت در انزوا بمانند و تفکر اصیل اسلامى از رشد و بالندگى بازبماند.
در این میان حوزویانى که به مسائل اجتماعى آشنا و در انجامِ وظیفه و رسالت حوزویِ خویش اهل خطر بودند از یک سو تب و تاب مبارزه با دستگاه حاکم و از سوى دیگر تلاش براى حفظ چهره تئوریک نهضت بیدار کردن توده مردم زدودن افکار تخدیرى از حقایق دینى و ارائه آموزشهاى سازنده و حیاتبخش دین و… مجالى براى انجام تلاشى برنامه ریزى شده در جهت رشد علوم حوزه را براى اینان باقى نمى گذاشت.
افزون بر این هجوم افکار و مکتبهاى الحادى بویژه گسترش گرایش جوانان به کمونیسم متفکران آشنا و دلسوزِ حوزه را بر آن مى داشت تا بیشترین همّ و کوششِ علمى خود را براى دفع این هجوم به کار گیرند و جامعه را از دام الحاد برهانند; از این روى امروز با حجم عظیمى از این آثار رو به رو هستیم.
3 . از آغاز غرب در چهره استعمارى و چپاول گرى و دین ستیزى در جامعه ما بسان دیگر جوامع رخ نمود. مردمان ما تمامیِ کنشها و فعالیتهاى مغرب زمینان را در همین چهره شناختند و این بدان روى بود که همیشه همین چهره را در آن سویِ اقدامهاى اقتصادى فرهنگى سیاسى و خدماتى آنان گاه پنهان و گاه آشکار دیدند.چنانکه حوزویان که همواره در رأس مبارزه علیه استعمارگران و افشاى دامها و نیرنگهاى آنان بودند به افکار و علومى که از غرب مى رسید بدگمان بودند و چون بر دام نبودنِ این علوم و اندیشه ها مطمئن نبودند به جدّ سراغ آنها نمى رفتند.
مجموعه این عوامل سبب شد تا دانش
فلسفه و کلام در حوزه به رکود گراید و از رشد و تحول و بالندگیِ لازم و بایسته بازماند.
در این باره مقام معظم رهبرى در سخنان مهم و دردمندانه خود در جمع علما و فضلاى حوزه قم مى گوید:
(امروز حوزه علمیه از زمان خودش خیلى عقب است. حساب یک ذرّه و دو ذرّه نیست. مثل این است که دو نفر سوار بر اسب دروادیى همراه یکدیگر بروند و یکى اسبش از دیگرى تندروتر باشد و آن که اسبش کندروتر است بعداً به اتومبیل دست پیدا کند. طبیعى است آن که اسبش تندروتر است به گَرد او هم نمى رسد. الآن وضعیت این گونه است. در حال حاضر امواج فقه و فلسفه و کلام و حقوق دنیا را فرا گرفته است. ما وقتى به خودمان نگاه مى کنیم مى بینیم با زمان خیلى فاصله داریم.)
و در ادامه سخن حوزه را در برابر این پرسش قرار مى دهد:
(ببینید دیگران چقدر در زمینه فلسفه و کلام و کلامِ جدید و فلسفه دین و مباحث دین شناسى و سایر زمینه ها مطلب نوشته اند و چقدر کار کرده اند؟ ممکن است همه اینها هم غلط باشد; اما بالاخره یک متاع فکرى و موج فکرى است که بخشى از فضاى ذهن جامعه را اشغال خواهد کرد. شما در حال حاضر کجایید؟ چطور مى خواهید با اینها مقابله کنید؟)1
امروز حوزه ها دست کم با سه پدیده فکرى و اجتماعیِ در پیوند با فلسفه و کلام رویارویند.
1 . حضور جدّى فلسفه و کلام در جامعه و محافل و مراکز علمى.
2 . وجود پرسشها و شبهه هاى جدید.
3 . ماشینیزم و انسان حاضر.
حضور فلسفه و کلام در جامعه
از دیرباز در درگیریهاى سیاسى و فکرى میان گروهها از آرا و مشربهاى کلامى براى سرکوب و یا منزوى کردن طرف مقابل استفاده مى شد. رویاروییِ تفکّر امامت و خلافت پیدایش افکار کلامیِ خوارج رواج بحث قضا و قدر و جبر و اختیار در روزگار حکومت امویان و
نیز تقویت و یا تضعیف جریانهاى کلامى از سوى خلفاى عباسى2 و مسائلى از این دست نشان دهنده این مطلب است.
امروز مسائلى مانند: حقوق بشر آزادى حقوق زن و… در راستاى بهره وریهاى سیاسى مطرح هستند. بنابراین مسائل سیاسى و اجتماعى همواره پلى بوده که از طریق آن مباحث و گرایشهاى فکرى و اعتقادى به سطح جامعه و میان عامّه مردمان منتقل مى شده است.
اکنون عوامل فراوان دیگرى مانند: گسترش سواد فزونى امکانات چاپ و نشر آسانى ارتباط و القاى فکر افزایش گرایشها و حسّاسیتهاى سیاسى و… حضور اندیشه هاى ناهمساز فلسفى و کلامى را در سطح گسترده اى از جامعه تشدید کرده است.
امروز نه تنها نشریه ها که امواج رادیویى نیز هر نوع فکر و اندیشه درست و نادرستى را به ذهن جامعه منتقل مى کنند. رسانه ها همگان را مخاطب قرار مى دهند نه گروه برگزیده و فرهنگى و با سواد را. مردمان نیز به سادگى مى توانند سخنان را بشنوند و افکار را دریابند.
پیدایش پرسشها و شبهه ها
جوامع انسانى در مراحل تکامل و تطور خود با مسائل فکرى متفاوتى رویاروى مى شوند. مشکلهاى فکرى و اعتقادى که در هر مرحله ذهن انسانهایِ دیندار را به خود مشغول مى کند با مشکلهاى فکرى و اعتقادى مرحله بعد تفاوت دارند. در ادوار پیشین جامعه دینى با پرسشها و شبهه هاى محدود و شناخته شده اى رویاروى بود. چه در آن دورانها جداییِ جغرافیایى و سیاسى ملتهاى گوناگون از یکدیگر و کم بُرد بودن وسایل ارتباط جمعى تا اندازه اى مرزهاى فکرى و اعتقادى ملتها را از هم جدا نگاه مى داشت. هر جامعه اى با تفکرهاى برگزیده و میراثیِ خود به پیش مى رفت بى آن که بتوانند به سادگى تأثیر جدّى بر یکدیگر داشته باشند.
اما جامعه کنونى ما تحت تأثیر دگرگونیهاى فکریِ دورترین جوامع دنیا و حرکتهاى فرهنگى آنان قرار دارد. گسترش ارتباط و آمیختگى فرهنگها
پرسشهاى بسیارى را در برابر دیندارى امروز نهاده است. ورود دانشها و سرازیر شدن رهیافتهاى تمدن و صنعت و خلاصه واقع شدن در این گردونه علمى فرهنگى و صنعتى جهان موجب گردیده از هر سو شبهه ها بر فکر و جان دینداران این جامعه بریزد و بسا در باورهاى دینى آنان تردید و تزلزل بیفکند.
دین و اندیشه دینى که در گذشته میدان دار عرصه تفکر بوده است امروز در برابر هجوم اندیشه ها و شبهه هاى ایمان برانداز قرار گرفته و رقیبهاى جدى خطرناک و پرجذبه اى پیدا کرده است.
در ضرورت توجه علماى حوزه به این شبهه ها مقام معظّم رهبرى مى گوید:
(امروز شبهه هاى نو و خطرناکى وجود دارد. آن شبهه هاى قدیمى تمام شد. امروز شبهه (ابن کمونه) را کسى مطرح نمى کند. امروز شبهات عظیمى در تمام زمینه هاى کلامى وجود دارد. از اصل توحید و لزوم دین بگیرید تا به وجود صانع و نبوت عامّه و نبوت خاصّه و بعد مسأله ولایت و مسائل گوناگونى که در زمینه هاى دینى و اسلامى وجود دارد برسید. همه اینها مورد بحث است و امروز نسبت به همه اینها شبهه وجود دارد.)
در عصر جدید شبهه ها درباره پذیرفته شده هاى دینیِ یک دین خاص کمتر مطرح است بلکه آتش شبهه در خرمن اندیشه دینى و دیندارى و مطلق خداگرایى و دین گرایى افتاده است.
اگر حوزه همچنان به این مسائل توجهى درخور نکند با انبوه شدن شبهه ها این تلقّى به وجود خواهد آمد که سخنى بر لزوم دیندارى وجود ندارد بى آن که بدانند بى سخن بودن حوزه ها از سرِ بى خبرى از پرسشها و شبهه هاست و نه از روى ناتوانى در پاسخ.
مقام معظم رهبرى در سخنان خود با اشاره به این که: عدم گسترش کافى و لازم علم کلام در حقیقت فاجعه و دردى بزرگ است در خصوص بى اطلاعى امروز حوزه ها مى گوید:
(ما در گذشته عقب نبودیم و هر کس چیزى مى گفت فوراً جوابش حاضر بود ولى امروز آنقدر مباحث کلامى در دنیا مطرح مى شود که حوزه علمیه از آنها
مطلع نیست… چه کسانى دارند مى نویسند و مى گویند و تحقیق مى کنند و ما خبر نداریم؟ این عیب بزرگى است.)3
بى گمان حوزه چه از سر بى خبرى بى سخن و بى پاسخ بماند و چه از رویِ ناتوانى پیامد و نمود این دو خطا براى فضاى بیرونِ حوزه یکسان است.
وقتى جامعه خودمان را مى نگریم مى بینیم نسل جوان و تحصیل کرده در پى نگرشى نو به انسان و جهان و جامعه است و در جست وجوى نوجویى و بازاندیشى در باورهاى سنّتى خویش. و چون حوزه نتوانسته است این منظور را براى آنان برآورده سازد به گونه اى گریز ناپذیر در قالب و ذهنیّتِ مفاهیم و اندیشه ها و تحلیلهاى علمى و فلسفى ـ دینیِ مغرب زمین گرفتار شده اند.
روشن است که دین پژوهى در غرب بیشتر به صورت آکادمیک صورت مى گیرد و نوعاً کسانى که به این مباحث مى پردازند از پیش خود را متعهد به حفظ اصول ثابتى از دین و دیانت ندانسته اند; از این روى دستاوردهاى اینان گاه سر از جاهایى در مى آورد که شگفت آور است.
وقتى طبقه تحصیل کرده مى خواهد مقوله هاى فکرى اینان را بداند و زبان و فلسفه و آرا و مکتبها را بشناسد از یک سو با حجم بسیار وسیعى از این اندیشه ها که چندین قرن کار شده و خیلى از اصول و مبانى دینى زیر سؤال رفته روبه روست و از سوى دیگر تعلق خاطر به دین و باورهاى دینى و انگیزه هاى دیندارى را در وجود خود احساس مى کند. اکنون چنین حالتى در نسل جوان و تحصیل کرده جامعه ما دیده مى شود و این مسأله اى جدّى است.
ماشینیزم و انسان حاضر
تصور انسان غربى در سالهاى پس از رنسانس این بود که بشر با تکیه بر علم و تکنیک به طلایى ترین عصر زندگى مى رسد و با تکنولوژیِ جدید که خود مى آفریند تمامى نیازمندیها و خواسته هایش برآورده مى شود و به بهشتِ زندگى دست مى یابد. با این پندار چشمش را به خویش و زمین دوخت و تمامى رشته هاى تعلّق و پیوند خود را با خدا و آسمان برید. با ابزار تشکیک
حریم احکام مطلق آسمانى را شکست و با وارد شدن در وادى نسبیّت همه تعهدهاى اخلاقى و دینى را به تساهل و تسامح نگریست. این مسیر سرانجام او را به انکار باورهاى دینى و خداگرایى و نفى ارزشهاى مبتنى بر آن رساند.
در این میان تفکر اومانیسم و بشرى کردن همه امور به جاى خدایى کردن آنها گسترش یافت و بشر بى آن که خود را نیازمند کلام قدسى و رهنمود وحى الهى بداند پنداشت مى تواند صلاح و فساد دنیاى خویش را بشناسد و تواناست همین دنیا را بهشت خود گرداند. امّا این پندار هرگز کام او را شیرین نکرد و همواره بر درد و رنج او افزود.
اریک فروم مى نویسد:
(انسان امروزى احساس آرامش نمى کند و بیشتر دچار سرگشتگى است. کار و کوشش مى کند اما از فعالیتهاى خود احساس بیهودگى دارد. در حالى که قدرت و تسلط او بر ماده گسترش مى یابد در زندگى فردى و اجتماعى خود را ناتوان مى بیند با این که وسائل نوتر و بهترى براى استیلاى بر طبیعت مى سازد ولى در تورى که از همین ابزار و وسائل تنیده شده گرفتار گردیده است.)4
گسترش فسادهاى زندگى براندازِ اجتماعى و گذر از همه مرزهاى پذیرفته شده انسانى نتیجه طبیعى سیرى بود که بشر غربى با تشکیک در باورهاى دینى و تکیه بر قوّتهاى علم و تکنولوژى آغاز کرده بود.
او همواره لایه هاى مادى حیات خویش و حوادث محسوس پیرامونش را کاوید و سرمست از رشد صنعت همچنان تنور مادیت را در تمامى مقوله هاى زندگى تافت و با شعارى که فرانسیس بیکن آغازگر آن بود: (دانایى توانایى است)5 به پیش رفت. این سیر اگر چه چهره زبَرینِ زیست او را آراست ولى عمق و درونش را از هر زیبایى و احساسى تهى کرد و او را به کالبدى متحرک و حیوانى مصرف کننده که باید بى وقفه بر چرخه نیاز و مصرف و برآوردن نیاز جسم و تن بچرخد بى آن که هدفِ (بودن) خود را بفهمد و بداند که چه چیزى مى خواهد.
اکنون که غول تکنولوژى و تمدن ماشینیزم این وضع طاقت فرسا را به وجود آورده و شکیب و آرام را از انسان ستانده است انسانِ آشفته و سرخورده بى امان به دنبال راه نجات مى گردد. گرایشهاى سازمان نیافته به سمت زندگى دینى و نیازهاى متعالى و انسانى گسترش کرسیهاى ادیان و افزایش کنجکاویهاى دین شناسانه و… حکایت از بازگشت به دین و معنویت مى کند.
این نهضتِ بازگشتِ به دین و ارزشهاى انسانى که امروزه آن را شاهدیم چه از سر درماندگى و سرخوردگى از بى دینى باشد و چه بر پایه درک و ضرورت دین و معنویت در زندگى نشان دهنده این است که انسان حاضر خلأهاى وجودى اش را دانسته و به دنبال چیزى مى گردد که هویّت از دست رفته اش را دوباره به او بازگرداند و او را از شئ بودن برهاند.
حال باید دید حوزه هاى علمیه چگونه مى خواهند دستِ انسانهایى که به وصف آمدند اعم از نسل جوان در این جامعه و انسان موجود در جهان بگیرند و یا چگونه مى توانند در بارور کردنِ دنیاى فکرى جوانان مسلمان و انسان سرگشته این عصر نقشى درخور ایفا کنند.
وظایف جدید در حوزه کلام
براى این که حوزه بتواند رسالت عظیم خود را در حوزه کلامى و حفظ باورهاى دین ایفا کند باید زمینه هاى فکرى و فرهنگى انسان حاضر را به درستى بشناسد و این آمادگى و توان را بیابد که در چنین زمینه ها و فضایى حقیقت دین اسلام را عرضه کند. قهراً در این شرایط حقیقت اسلام را نمى توان با آن پذیرفته شده ها و مفاهیمى که درگذشته اسلام با آنها عرضه مى شد ارائه کرد بلکه باید سراغ مفاهیم و پذیرفته شده هاى ذهنى امروز بشر رفت. البته با این توجه که در این نوع عرضه و یا رودرروى فکرى مفاهیم اصلى و پذیرفته شده هاى جاودانه دین از دست نرود.
به این منظور لازم است حوزه پیش از هر چیز با روش عقلایى و منطقى به اصلاح و احیاى فکر دینى بپردازد و الگوهایى روشن در بازاندیشى و بازسازى تفکر دین ارائه کند تا دیگران از بیرون
حوزه که بیشتر در مسیر اصلاح به انگیزه هاى غیر اصلاحى و ناهنجاریهاى فکرى ـ سیاسى کشیده مى شوند فرصت نیابند در باورها و فرهنگ فکرى و دینیِ جوانان سستى بیفکنند و فضاى اصلاح و احیا را آلوده سازند.
پرداختن حوزه ها به نیازهایِ معرفتى جدید و نشان دادنِ کفایتهاى لازم و بایسته براى این امر به گونه طبیعى سلامت اندیشه دینى و دیندارى را در جامعه تأمین مى کند و جلو نفوذ اندیشه هاى مسموم را مى گیرد. فرو گذاشتن این مهم میدان را براى تاخت و تاز افکارِ خام و ناسفته باز مى کند.
حضور حوزه ها و اندیشه هاى ناب محک زده شده در عرصه معرفت و اجتماع و در سنگر دفاع و پاسخ امرى است که هیچ کس بر ضرورت آن تردیدى روا نمى دارد. اما سخن این است که امروز این وظیفه چگونه به انجام مى رسد؟ امروز حوزه ها چگونه مى توانند در این عرصه ها حضور جدّى و مؤثر و مفید داشته باشند و به درستى نقش بیافرینند؟ حوزه علم کلام چه ویژگیهایى را باید بیابد تا بر انجامِ وظایف امروزِ خود توانا گردد؟
در چهار محور زیر کوشیده ایم پاسخى براى این پرسشها بیابیم:
* تحول و کارآمدیِ علم کلام.
* واقع گرایى در کاوشهاى کلامى.
* القاى نظریات در قالبهایِ نوِ ادبى.
* شناخت مسائل جدید کلامى.
1 . تحول و کارآمدیِ علم کلام
علم کلام بسان دیگر علوم از آغاز پیدایش به تدریج تکامل یافت و در طول تاریخ تطوراتى را پشت سر نهاد. بى گمان اصلى ترین هدف از این تطورات حفظ کارآیى این علم و توانا کردن آن بر انجام وظیفه دفاع از اعتقادات دینى بوده است. دراساس ماهیت مباحث علم کلام ایجاب مى کند که متحول و پویا باشد تا بتواند مرزهاى اعتقادى را پاس دارد و پرسشها و شبهه هاى نو را پاسخ گوید.
امروز نیز این علم بیش از هر زمان دیگر نیازمند تحول و بالندگى است. ضرورت این مهم وقتى بیشتر درک
مى شود که:
1 . از محدوده حوزه پا را فراتر بگذاریم و واقع بینانه حضور تفکر دینى را در سطح جامعه بنگریم. با انبوه دشواریها و پیچیدگیهاى اجتماعى و مشکلات اعتقادى و کلامیِ موجود آشنا گردیم و رهانیدن انسانِ دیندار امروز را از چنگ تردیدها تضادها و بن بستهاى گوناگونِ عقیدتى را مهم ترین رسالت حوزوى خویش بدانیم.
2 . باور کنیم که تنها عالم دینیِ بصیرِ به زمان با دستمایه اى از آگاهیهاى عمیق دینى و فلسفى مى تواند این رسالت را به انجام رساند; چه برخى غیر حوزویانى که خواسته اند به این وادى پاى گذارند در بسیارى از مسائل جز نمایاندن دردها و زیاد کردن مشکل و پیچیده تر کردن صورت مسأله گرهى را نگشوده اند و ناهنجارى را به هنجار نیاورده اند. سالهاست که همچنان بر طبل عیبها و آفتها مى کوبند و گویى هرگز نمى خواهند زحمت و مرارت گره گشایى از فکر و اندیشه دینیِ جوانانِ جست وجوگر را به بهاى از دست دادن شیرینى و آسانى عیب گیرى از افکار و نهادهاى دینیِ گذشته بپذیرند.
اینان به جاى آن که بر ریشه باورها شاخ و برگ تازه برویانند و ثمره اعتقادى در ذهن و جان نسل جوان به بار نشانند با کار ناقص و یا غرض آلود خویش ریشه باورها را نیز مى خشکانند. مخاطبانى که از سرِ دردمندى و راه جویى به دین دل مى سپارند به واقع جز تحیّر و تردیدِ بیشتر نتیجه اى نمى گیرند. این پدیده در جامعه ما به نوبه خود ضرورت بازشناسى معرفت دینى را از سوى حوزویان تأکید مى کند.
3 . این را بپذیریم که مسائل موجود در کتابهاى کلامى مسائلِ همیشگى بشر نیست بلکه هر مسأله در پاسخ به یک ضرورت فکرى و اجتماعى خاص به وجود آمده است. پرسشى در جامعه مطرح مى شده و متکلّمان اسلامى از زوایا و با دیدگاههاى گوناگونِ خود به آن مى پرداخته اند.
مسأله خلق قرآن که در قرن سوم هجرى مسأله مهم کلامى بود6 اکنون تنها ارزش تاریخى دارد. این خطایى روشن
است اگر کسى بپندارد مسائل کهن کلامى هنوز هم با همان ادله و بر همان ضرورتهاى پیشین باقى است. البته پاره اى مسائل کلامیِ گذشته مى تواند مسائل امروز باشند اما نه با همان پیوندها و زمینه هاى فکرى و اجتماعى بلکه نیاز به بازنگرى و بازسازى دارند.
4 . در صورتى مى توان برترى حقایق اسلامى را در هر عرصه اى ثابت کرد و مستدلّ به دفاع پرداخت که از دیدگاههاى موجود در علم کلام آگاه باشیم و توان بررسى و ارزیابى آنها را در مقایسه با دیدگاههاى همگون با شریعت اسلام داشته باشیم. در رویارویى ادیان آنچه اکنون ضرور مى نماید شناخت عصرى ادیان است یعنى این که یهودیت و مسیحیّت معاصر چه مى گوید و دین خود را چگونه تفسیر مى کند. در این عرصه هرگز نمى توان به شناختى که از رهگذر کتابها و اندیشه هاى پیشین به دست مى آید بسنده کرد.
امروز با مطرح کردن یک سلسله کلیات و شعارها نمى توان توجه اندیشه وران جهان را به حقایق اسلام جلب کرد و حق بودن دین و عمق معارف اسلامى را نمایاند بلکه در اثر نبودن زبان و مفاهیم مشترک امکان تفاهم و بحثهاى تطبیقى به وجود نمى آید و دیگران از معارف اسلام بى اطلاع مى مانند و حتى گاه بر اثر ناآگاهى و اطلاع نادرست از دیدگاههاى کلام اسلامى دچار بدفهمیها مى شوند و اسلام را به ناحق مخالف با دانسته هاى علمى و دریافتهاى عقلى مى پندارند و یا قوانین اسلام را بدوى و خشن و نامتناسب با تمدن مى انگارند.
عوامل یاد شده ضرورت تحول علم کلام را در حوزه هاى علمیه مى نمایاند.
تحول علم کلام در دو منظر
به طور کلى درباره چگونگى تحقّقِ تحول در علم کلام دو چشم انداز به ظاهر متفاوت و در حقیقت همسو وجود دارد:
1 . گروهى تحول علم کلام را در تحولِ مسائل این علم مى جویند و برآنند که مبانى دینى و عقلى آن براى همیشه و در هر شرایطى ثابت و یکسان است ولى تحول و تغییر در مسائل کلام امرى
اجتناب ناپذیر است چون باگذر زمان مسائل جدیدى فراروى متکلم قرار مى گیرد.
از چشم انداز یاد شده مجموعه معرفتهاى لازم براى متکلّم دینى بر دو گونه است:
* معرفتهاى ثابت که عبارتند از: آشنایى کافى نسبت به مبانى دینى که از راه قرآن و حدیث به به دست مى آید آشنایى با مبانى عقلى و فلسفى و آشنایى با روشهاى استدلال از جنبه صورت و ماده.
* معرفتهاى متحوّل که عبارتند از: شناخت مسائل کلامیِ هر زمان و آگاهى به زبان و اصطلاحات مخاطبان.
بنابراین مبانى کلام سنّتى براى رویارویى و پاسخ گویى به مسائل جدید همچنان پایدار و رساست. آنچه به کلام رنگ تحول و تطور مى دهد مسائل کلامى و شیوه ارائه آنهاست. متکلم باید مسائل جدید کلامى را به خوبى بشناسد و با بهره گیرى از روشهاى مناسب به بررسى آنها بپردازد و از آگاهیها و علومى که در پاسخ گویى به مسائل کلامى نقش تعیین کننده دارد کمک بجوید و براى آن که بتواند معرفت خود را به دیگران منتقل کند و سخن او براى مخاطبان درخور فهم باشد ناگزیر باید با زبان مخاطبان و اصطلاحات علمى جدید آشنا باشد.
2 . از چشم انداز دیگر ایجاد تحول در علم کلام با حرکت عمیق و بنیادى و بازسازى امکان دارد. تحول بر این مبتنى است که متناسب با فلسفه ها و علوم و معرفت شناسى جدید مفاهیم ومبانى و مقوله ها و روشهاى جدیدى در کلام پایه گذارى شود.
بر این استدلال شده که در گذشته مبانى تفکر ارسطویى و تصورات و تصدیقات فلسفه اُولى بر جمیع قلمرو تفکر حاکم بوده است. در آن فضاى فکرى یقین را اصل اوّلى مى دانستند و اعتقاد داشتند که در معرفت به سادگى مى توان از طریق برهان به یقین رسید. کلام اسلامى برپایه چنین مبانیِ معرفتى و در چنین فضاى فکرى شکل یافته است.
امّا در فضاى اندیشه و معرفت شناسى جدید قطع اندیشى فلسفى و علمى از دست رفته است. انسان امروز همه گونه هاى معرفت خویش را مورد نقد قرار
مى دهد و با امکان بازاندیشى به آنها مى نگرد. دنبال یقین رفتن به آن صورت که گذشتگان عمل مى کردند بى نتیجه مى داند. این پدیده اى است که اکنون در دنیاى تفکر و اندیشه پدیدار شده و به هیچ روى نمى توان آن را نادیده انگاشت.
امروز متکلم اسلامى باید در این فضاى موجود سخن بگوید و مسلم است که در چنین فضایى علم کلام باآن ساختار و مبانى و ویژگیهاى پیشین نمى تواند کارا و رسا باشد. پس یا باید گفت در این فضایِ حاضر حرفى براى گفتن نداریم و یا باید در همین فضاى جزمى نبودن که به یقین رسیدن امرى استثنایى است با مفاهیم و پذیرفته شده ها و شیوه هاى جدید به گونه اى سخن گفت که پذیرش داشته باشد.
مقتضاى جاودانگى اسلام انتخاب راه دوم است یعنى همیشه و در هر فضایى مى توان دین اسلام را عرضه کرد. و مخاطب داشت7.
بى گمان بر ثبات پاى فشردن و با دگرگونیهاى اندیشه و رفتار هم آواز نشدن و در آنها به دیده انکار نگریستن اندیشه کلام دین را در این روزگار ناتوان نارسا و مهجور مى سازد. هم همان گونه که تسلیم مطلقِ به تغییر و تجدّد شدن ثباتى و دینى باقى نمى گذارد. از این روى انتخاب راه نخست همان اندازه خطاست که کشیده شدن به راه دوّم و انتخاب مطلق تغییر و تجدّد. آشتى دادن این دو گزینش وظیفه و فریضه سنگین و دشوار و حساس دین شناسان و دغدغه جانکاه متکلمان اسلامى این عصر است و این نکته در هر دو منظر یاد شده توجه شده است.
سخن این است که علم کلام داراى هویّتى جارى و عهده دارِ نشان دادنِ مرزهاى سیال شریعت و دفاع از آنهاست در همه عصرها و زمانها و در برابر همه افکار و اندیشه ها. بدین سبب پا به پاى پیش آمدن و نوشدن مسائل و مبانى و چشم اندازهاى فلسفى معرفتى و علوم تجربى و انسانى و مانند اینها علم کلام نیز باید به پیش برود و نو شود تا توان یابد به مسائل این علوم پاسخ دهد و قلمروش را در پاسخ گویى به همه نیازها و پرسشها حفظ کند.
پس از یک سو باید این علوم و معارف و نیازها و پرسشهاى برآمده از آنها را در چهره و هویت امروزش شناخت چه بى خبر بودن از آنها بعضى از مسائل و معانى و مدلولهاى کلام و یا سعه و ضیقِ دایره مصادیق آن را گاه به طور کامل از نظر دور مى دارد و از سوى دیگر چون پاره اى مسائل تازه بر مبانى فکرى و علمى و فلسفى جدید مبتنى است پاسخ گویى به آنها با ابزارها و روشهاى گذشته ممکن نیست بلکه ابزار و مبانى و روشهاى جدید را باید جست و با تحقق این امر کلام و فلسفه دیگر آن نخواهد بود که اینک هست.
2 . واقع گرایى در کاوشهاى کلامى
هدف اصلیِ دین هدایت انسانها و مؤمن ساختن آنان به راههاى نجات و سعادت است. نوع این هدایت گرچه بر گرایشهاى فطرى انسان تکیه دارد لکن اساس آن را گزینش و پذیرش آزاد تشکیل مى دهد.
مقوله هایى مانند: پیدایش افکار و خواسته ها و مقتضیات نو در عرصه فرهنگ آموزش و تبلیغ و لزوم عرضه دین به زبان و فرهنگ هر قوم و زمان از مسائلى است که حوزه کلام دینى را به بازنگرى وچاره اندیشى مدام در چگونگیِ عرضه معارف دین و شیوه هاى دعوت فرا مى خواند. توجه به این مهم انگیزه هاى گزینش و پذیرش دین را مى افزاید و ما را بر رویارویى مؤثرتر با راهها و زمینه هاى جدیدِ بى اعتقادى یارى مى رساند.
با شکست بت سیانتیسم (علم گرایى) و اومانیسم در آغاز قرن بیستم و در هم شکستن مارکسیسم در دهه آخر این قرن که دو پایگاه و دو چهره کفر و الحادِ جدید بودند بشر بیش از هر زمان دیگر به دنبال مأمن و تکیه گاهى محکم براى خود مى گردد. او که شاهد فرو ریختن این بتها و ایسمهاى به ظاهر قوى بوده است نمى تواند به سادگى گذشته به مکتبى اعتماد کند.
اکنون این انسان به حق مخاطب حوزه کلامى اسلام است; چه در نگاه او اسلام مکتبى است که شاید بتواند به سرگردانى فکرى و اعتقادى وى پایان
دهد و براى رسیدن به سر منزل مقصود راهنمایش گردد.
امروز باید نیاز وجدانهاى بیدار را که در سراسر دنیا به دنبال یک تفکر دینى و اعتقادى آرام بخش و سازنده مى گردند به درستى شناخت و با ایجاد باور و اعتماد نسبت به تئوریهاى زندگى ساز اسلام انسان امروز را از سرابهاى فکرى رهاند و او را به سرچشمه اصیل اعتقاد و باور رهنمون شد.
براى این منظور ابتدا باید با اصولِ گرایشهاى فکرى و عملیِ این انسان در رویکردش به دین به عنوان تنها نقطه قابل اتّکا آشنا شد و آنها را در شیوه کار خویش و عرضه معرفت دینى به کار گرفت. از جمله:
1 . عرضه زنده و سازنده دین: در لایه هاى ذهنِ انسانِ امروز دو تصوّر متضاد از دین و دیندارى وجود دارد:
یکى این تصور که گفته مى شود: (دین افیون توده ها است) (دین مولود جهل آدمیان است) (دین توجیه گر ظلمها و نابرابریها است) (دین مانع پیشرفت و ترقّى است) و… این تصور در اروپا با رنسانس تقویت شد و در جامعه ما باجریان روشنفکرى به وجود آمد. براساس این تصور بود که بعضى به جهل و برخى به عمد و از سر دشمنى خواستند دین را از دایره فکر و زندگى انسان بیرون کنند.
ودیگر این تصور که مى گوید: (دین محرّک و برانگیزنده توده هاست) (دین منجى و ملجاء واقعى توده هاست) (دین به وجود آورنده تمدّنهاست) (دین ستیزنده با ظلمها و نابرابریهاست) و… این تصویر از دین در سایه تلاش احیاگران دینى در طول تاریخ کم و بیش وجود داشته است. به هر روى در کارنامه دین هر دو تصور هم آن و هم این به چشم مى خورد.
روشن است که این دو تصویر متضاد بر پایه دو تفسیر و دو عرضه متضاد از حقایق دین شکل یافته است. تفسیرهاى دینى و دیانت پیشگان در گذر تاریخ هم چهره نخست را از دین نمایانده اند و آن را بر مثابه عاملى براى سکوت و سکون و رکود تجسّم داده اند و هم چهره دوم را. این کارنامه نشان دهنده دو عرضه درست و نادرست از دین است. عرضه اى که خاموش کننده و باز دارنده و انسان کش و دیگر عرضه اى برانگیزنده و دعوتگر و انسان ساز.
شکل گیرى و پیروزى انقلاب اسلامى در ایران که در حقیقت تفسیر و تجسّم دین در چهره درست آن بود تصوّرِ مسخ شده و نادرست دین را باطل کرد و ذهنهاى بیدار و جست وجوگر را به درنگ واداشت تا تصویرى درست از دین به دست آورند.
اکنون بشر آهسته و پیوسته به سوى این تصور راستین از دین پیش مى رود.
در این حال آنچه مهم و ضرور مى نماید آن است که حوزه کلامى اسلام با عرضه تفسیرها و تبیینها و تصویرهاى زنده و سازنده از دین و حقایق دینى به یاریِ این حرکت و به استقبال انسانِ بیدار شده این عصر برود و او را از قعر چاهى که از سر عصیانِ دینى به آن گرفتار شده است نجات دهد. اکنون مى توان این منظور را با عرضه پژوهشهایى که رویکردهاى انسانیِ اسلام را نشان مى دهد مانند: عدالت جویى آزادى خواهى و آزادگى فرهنگ دوستى عقل گرایى و ارج نهادن به خرد آدمى علم جویى و… عینیّت بخشید.
این نیز روشن است که عرضه هر چیز وقتى با استقبال و پذیرش روبه رو مى شود که با نیاز و تقاضا همسو باشد. عرضه دین و اندیشه دینى نیز از این اصل کلّى جدا نیست. اگر چه در این گونه مسائل فکرى و اعتقادى گاه باید زمینه هاى نیازمندى را در انسانها شکوفا کرد ولى اکنون به عللى که گذشت این زمینه پدید آمده و سخن در این است که: چگونه باید نیازهاى فکرى انسان حاضر را پاسخ گفت و دین را در نظر او حقیقتى جذّاب و سازنده جلوه داد. از این روى ارائه پژوهشهاى یاد شده باید با این دغدغه صورت گیرد که مى خواهد چه رخنه و خلأ فکرى ـ اعتقادى را در جامعه پر کند و به کدام پرسش پاسخ گوید و یا چه ابهام و انحرافى را از ساحت تفکر دینى بزداید تا چهره خالص و روشنِ دین در آینه فطرتِ انسان بتابد و او را به سوى خود بخواند.
2 . نشان دادن ارزش عملى دین: انسان امروز خودش را مسأله دار مى بیند چون یک جهان بینى و معرفتِ بشرى و زمینى شامل و کامل را سراغ ندارد که با آن بتواند از خود و جهانِ خارج تصویر و تفسیر واحدى به دست آورد; از این روى پرسش و انتظار خاصى از دین برایش مطرح است.
مى خواهد بداند آیا دین چنین تصویر و تفسیرى به او مى بخشد؟ چگونه زندگى را براى او معنى مى کند و چطور مى تواند در طوفان شکها و تردیدها و ابهامها دست او را بگیرد و راه نجاتى را نشان دهد؟
پل تیلیخ (Paul Tillich) در کتاب: الهیات سیستماتیک مى نویسد:
(الهیّات باید جواب گوى مسائلِ وجودى انسان حاضر باشد. انسان عصر حاضر داراى دوگونه مسائل است: مسائل وجودى و مسائل غیر وجودى. مسائل غیر وجودى جوابهاى خویش را در علوم متعارف بشرى از قبیل: روان شناسى جامعه شناسى وتاریخ و غیره مى یابند. اما جوابهاى مسائل وجودى انسان را باید در الهیات جست.)
به نظر تیلیخ یکى از پنج سؤال وجودى انسانِ حاضر (معناى زندگى) (Meaning of Life) است که باید الهیات جواب گو باشد.8
همان گونه که عرفاى ما گفته اند: آخرت وجه درونیِ آدمى و باطنِ همین دنیاست که هم اکنون وجود دارد ولى آدمى از آن غافل است. انسانهاى امروز نیز خواستار نجات معنوى در همین زندگى دنیوى هستند. انسان امروز نمى تواند به وعده هاى اخروى که در کلام سنّتى بیان مى شود بسنده کند بلکه با تمام وجود مى پرسد: دین با منِ حیرت زده و دغدغه دار و پر از مشکلِ درونى و بیرونى در همین زندگى و هم اکنون چه مى کند؟
در این باره که اکنون علم کلام باید به تبیین و نشان دادن ارزشهاى عملى دین و نقش آن در زندگى بپردازد استاد شهید مطهرى مى نویسد:
(علم کلام (خصوصاً کلام قدیم) به ارزش عملى کارى ندارد فقط دنبال ارزش نظرى است. دنبال راهها و استدلالهایى است. مثلاً بر یگانگى خدا نبوت عدل امامت و معاد.
ادلّه اى ذکر مى کند بر این که اینها حقیقت است ولى ارزش عملى این است که حالا اعم از این که ما حقیقت بودن را به دست آورده ایم یا به دست نیاورده ایم برویم دنبال این جهت که این فکر و عقیده این ایمان به انسان چه مى دهد یعنى در زندگیِ انسان چه اثرى مى گذارد؟)9
امروز در بیشتر علوم حوزه این اشکال دیده مى شود. روح غالب بر فرهنگ علمى حوزه این است که بیشتر پیرامون (ارزش نظرى) و میزان انطباقِ مسائل با حقیقت و واقعیت بحث و بررسى مى شود. به دنبالِ آنند که به یک حقیقت نظرى برسند و وقتى به آن رسیدند و از جهت دلیل و استدلال کامل دیدند قانع مى شوند بى آن که درباره مفید بودن و کارا بودن آنها درنگى کنند.
حال آن که در جامعه امروز و ذهن جست وجوگر انسان حاضر افزون بر رسیدن به ارزشهاى نظرى ارزشهاى عملى و توانا شدن به اداره زندگى در دنیاى کنونى مورد نظر است. این انسان دینى را مى پذیرد که هم عقل را اشباع کند هم گره گشاى عینیّتهاى زندگى باشد.
در ذهن انسان امروز این سؤال مطرح است که:
حقیقت نظرى دین وقتى تجسّم عملى پیدا کند چه اثرى بر زندگیِ این جهانیِ انسان مى گذارد؟ چه مقدار به حل مشکلات انسان موجود کمک مى کند. آیا به صلح کمک مى کند یا جنگ بر مى افروزد؟
با زندگى صنعتى علم تکنولوژى سیاست استثمار فقر فرهنگ موجود و دیگر مسایل و مشکلهاى انسانى در عصر حاضر چه نوع موضع گیریهایى دارد؟
پیروى از دین در مقام تحقق و عمل جامعه را به کدام سو مى برد؟
حقوق و شخصیّت انسان در شکل عینى و اجتماعى آن چه ساختارى پیدا مى کند؟ روابط و مناسبات اجتماعى به چه شکل پذیرفته دین است.
و…
این پرسشها در زمینه ارزش عملى و نقش کاربردى دین مطرح است ولى در علم کلامِ موجود به این گونه مسائل کمتر توجه مى شود و سخن مدوّن در این زمینه ها اندک است.
روشن است که در چنین فضایى اثبات یک سلسله اصول اعتقادى آن هم با شیوه و ادلّه گذشته و پرداختن به ارزش نظرى آنها براى انسان امروز کارساز نیست. آنچه کارساز است حیات تازه بخشیدن به انسانهاى چشم دوخته به دین از راه نشان دادن یک حقیقت دینیِ جذّاب و نهایى و درگیر کردن تمام وجود انسان با این حقیقت است.
همان گونه که درصدر اسلام شیوه پیامبر(ص) این نبود که با استدلالهاى کلامى و عقلى نبوت خود را براى مردم اثبات کند. نبوّت پدیده اى بود که نشان داده مى شد و افراد ایمان مى آوردند. زیرا بشر غرق شده آن عصر وقتى نجات و رهایى خود را در گرویدن به دین دید بى درنگ به ریسمانِ دین چنگ انداخت و گویا گم شده خود را یافت.
امروز نیز علم کلام لازم است که از خدا نبوت وحى معاد و… با شیوه دگرگون ساز و درگیر کننده سخن بگوید. ارزشهاى علمیِ این اصول را که مرهم دلهاى رنجور این عصر است نشان دهد به گونه اى که نه تنها هم انسان و هم جهان معنى پیدا کند بلکه تولد و حیات تازه اى براى آدمى میسر گردد و زندگى در این دنیاى آشفته و پرابهام و دغدغه براى او ممکن و آسان شود.
لئون تولستوى نویسنده و فیلسوف مشهور روسى در این خصوص مى نویسد:
(تنها ایمان است که درباره مسأله حیات به نوع انسان جوابى مى بخشد و بالنتیجه زندگى را ممکن مى سازد. در صورتى که معارف عقلى و منطقى مرا به این نکته رسانده بود که حیات بیهوده و بى معناست.)10
همو مى نویسد:
(من کم کم دانستم جوابهایى که ایمان داده است دقیق ترین حکمتهاى بشرى را در بردارد و من دیگر حق ندارم که در عرصه عقل و علم منکر آن جوابها گردم زیرا آنها فقط جوابهایى هستند که براى مسأله حیاتِ موجود است.)11
3 . القاى دیدگاهها در قالبهاى نو
در دنیاى نو آرا و دیدگاههاى فلسفى و اعتقادى با استفاده از فرمها و شیوه هاى گوناگون ادبى و هنرى بویژه
سبکهاى گوناگون رمان در سطح گسترده اى نشر و پخش مى شوند. دیدگاههاى خاص و پیچیده فلسفى از راه القاى ادبى به شعارهاى عوام پسند و همه فهم و زودیاب بدل مى شوند.
اندیشه ها مانند گذشته در انبارهاى کتاب خاک نمى خورند تا آن که کسى از سر دلسوزى سراغ آنها برود وآنها را بشناسد یا بشناساند. اندیشه ها و شبهه هاى دشمنان نیز از راه کتابهاى داستانى رمان و فیلم در خانه خود ما بر ما تحمیل مى شوند و خود را مى پذیرانند. شبهه ها به گونه مستقیم القا نمى شوند بلکه با شیوه غیرمستقیم در ذهن جوانان جاى مى یابند. جدیدترین حرکت از این دست رمانِ آیات شیطانى بود که به سرعت به زبانهاى گوناگون ترجمه شد و ذهنهاى بسیارى را به خود مشغول کرد.
داستانهاى حِکَمى و فلسفى که امروز در مورد بیان افکار و عقاید در همه جاى دنیا رایج است در تاریخ ادبیات و فلسفه جهان پیشینه دراز دارد. جالب ترین نمونه این گونه داستانها را در قدیم یونانیها به وجود آورده اند و بعضى از کتابهاى افلاطون از این دست هستند. حکما و فضلاى اسکندریه نیز به این شیوه گرایش داشته اند و در بین آثار لوکینوس (لوسین) نمونه هایى از آن دیده مى شود.
در بین مسلمانان نیز گویا حنین بن اسحق و دیگر مترجمان دوره او شمارى از این گونه کتابها را نشر کرده اند. از ابن سینا نیز چند داستان فلسفى و عرفانى باقى مانده که رسالة الطیر و رساله حیّ بن یقظان12 از آن جمله است. رسالة الغفران معرّى هم از همین گونه آثار است13. سید جمال الدین اسدآبادى حکیم و احیاگر اواخرِ قرن سیزدهم هجرى از این شیوه سود جسته و کتاب: قصه هاى استاد14 را نگاشته است. در این گونه آثار در حقیقت قصه وسیله اى است براى طرح و بحث مسائلى که با فلسفه و اخلاق و دیانت ارتباط دارند.
امروز ضرورت به کارگیرى این شیوه و نمایاندن باورهاى فلسفى و اعتقادى و مفاهیم انسانى و اجتماعیِ دین در قالبهاى نوِ ادبى و هنرى بیش از پیش احساس مى شود. زیرا در جامعه هاى
ماشینى انسانها چونان پیچ و مهره یک دستگاه درآمده اند که مدام باید در یک حرکت ناگزیر و جانکاه و فرسایشى با ابزار و آلاتى آلوده و خشن و بى روح نفس بکشند. این شیوه زندگى خستگى فرسودگى ذهن فشارهاى عصبى کم حوصلگى کمیِ اوقات فراغت و… را به همراه دارد. از این روى راه نفوذ و تسخیر جان و خردِ چنین مخاطبانى با در آمیختنِ پیامهاى دین با لطافتهاى ادبى و جذبه هاى هنرى میسّر مى شود.
انسانها باذوقها و سلیقه هاى گونه گون و جانهاى خسته عرضه خشک و یکسانِ تبلیغى و متنهاى سنگین را بر نمى تابند بلکه در جست وجوى برنامه هایى هستند که شادى آفرین باشند و با تلطیف روح همراه.
هجوم به دنیاى ادبیات و هنر و رونق و رواج بى حدِّ کارهاى ادبى و هنرى بویژه رمان در تمامى زمینه هاى فلسفى فکرى دینى اجتماعى اخلاقى و سیاسى همین توجهِ را نشان مى دهد. از این دیدگاه عصر حاضر را عصر رمان دانسته اند15.
آنتونى برجس چهره سرشناس ادبى امروز مى نویسد:
(در زمانه ما اى بسا که رمان بتواند به صورت تنها شکل ادبى زنده و پایدار بماند.)16
بى گمان معنى و هدف ادبیات و هنر تنها تفریح و سرگرمى و لذّت نیست بلکه با این زبان و با این فرم گفتار تفکر و اندیشه نیز ارائه و القا مى شود. همچنان که معناى غذا لذّت خوردن نیست بلکه تغذیه بدن نیز هست17.
وقتى زاد و مرگ ایسمها و مکتبهاى بشرى را در گذر چهار قرنِ پس از رنسانس مى نگریم مى بینیم میدان ادبیات نخستین و مهم ترین میدان خودنمایى مؤسسان و پیروانِ هر مکتب بوده و با این زبان مکتبها به سرعت در میان مردمان نفوذ و گسترش یافته اند. از این روى هر مکتب با ادبیات ویژه اى شناخته مى شود: ادبیات اومانیستى ادبیات کمونیستى و… خلق آثار ادبى مهد مناسب و جذّابى را براى بارور شدن عقاید و افکار مکتب فراهم مى آورد و هضم و
جذب آنها را براى هاضمه ذهن آسان تر مى کند.
درباره قدرت اثر بخشیِ زبان ادبى بویژه رمان برجس مى نویسد:
(معلوم مى شود که رمان قالب ادبى بس نیرومندى است که قادر است تا اعماق دنیاى واقعى نفوذ کند و در آن دگرگونیهاى فراوانى پدید بیاورد.
معلوم مى شود که رمان قالب ادبى بس مؤثرى است که حتى آنها هم که در خطِ ادبیات نیستند بهتر است آن را جدّى بگیرند.)18
براى آن که تأثیر و کارایى این شیوه القا بیشتر و عینى تر درک شود به مقایسه اى اجمالى میان فلسفه غرب و شرق از جهت نمودن برخى قوّتها و امتیازهاى فلسفه شرق از یک سو و نفوذ و گسترشِ پر سروصداى فلسفه غرب در جهان از سوى دیگر مى پردازیم.
درباره محور نخست باید گفت: در عین احترام به فیلسوفان بزرگِ غرب و ارج نهادن به کوششهاى فلسفى آنان باید دانست که فیلسوفان جهان اسلام از جهاتى در حلّ مسائل الهیات بر فیلسوفان مغرب زمین پیشى داشته اند.
در خصوص بعضى تواناییهاى فلسفه شرق استاد شهید مطهرى مى نویسد:
(دوّمین علتى که در مورد گرایشهاى مادیِ دسته جمعى در جهان غرب بسیار قابل اهمیت است نارسایى مفاهیم فلسفى غرب است. حقیقت این است که غرب در آنچه حکمت الهى نامیده مى شود بسیار عقب است و شاید عده اى نتوانند بپذیرند که غرب به فلسفه الهى مشرق و خصوصاً فلسفه اسلامى نرسیده است.
بسیارى از مفاهیم فلسفى که در اروپا سروصداى زیادى به پا مى کند از جمله مسائل پیش پا افتاده فلسفه اسلامى است.
در ترجمه هاى فلسفه غربى به مطالب مضحکى بر مى خوریم که به عنوان مطالب فلسفى از فیلسوفان بسیار بزرگ اروپا نقل شده است و هم به مطالبى بر مى خوریم که مى بینیم فیلسوفان دچار برخى مشکلات در مسائل الهى بوده اند و نتوانسته اند آنها را حل کنند یعنى معیارهاى فلسفى شان نارسا بوده است.)19
ایشان براى اثبات مدعاى خود یکى از مسائلى را که فیلسوفان غرب مانند: کانت هگل سپنسر و سارتر در گشودن و حلّ آن فرومانده اند به روشنى توضیح مى دهد و بر مبناى حکمتِ متعالیه مشکل را مى گشاید.
همچنین ایشان درباره آراى فلسفى جدید وبى سابقه علاّمه طباطبائى که در پرتو آنها پاره اى مشکلات در دنیاى فلسفه گشوده شده است مى نویسد:
(در ضمن این کتاب [اصول فلسفه و روش رئالیسم] به قسمتهایى برخورد خواهد شد که در هیچ یک از فلسفه اسلامى و فلسفه اروپایى سابقه ندارد مانند معظم مسائلى که در مقاله پنجم حل شده و آنچه در مقاله ششم بیان شده است.
در مقاله ششم با طرز بى سابقه اى به نقّادى دستگاه ادراکى و تمییز و تفکیک ادراکات اعتبارى پرداخته شده است. در این مقاله هویّت و موقعیّت ادراکات اعتبارى نشان داده مى شود و فلسفه از آمیزش با آنها بر کنار داشته مى شود و همین آمیزشِ نابجاست که بسیارى از فلاسفه را از پا درآورده است.)20
بى گمان حکمت متعالیه ملاصدرا و راى بدیع او در فلسفه و کلام نیز قوّتهاى فراوانى دارد که اکنون نیز مى تواند به صورت یک مکتب زنده و داراى سخن در سطح جهانى مطرح باشد. اینک به چند نمونه از تواناییهاى این مکتب اشاره مى کنیم.
1 . برابرى عقل و دین: در فلسفه ملاصدرا سه عنصرِ برهان و عرفان و قرآن به هم مى پیوندند و در سایه این وحدت و هماهنگى عقل و دین به خوبى با هم برابرى مى یابند و رابطه آنها تبیین مى گردد.
در طول تاریخ موضوع عقل و دین در میان فلاسفه و متکلّمان بحث انگیز بوده و امروز نیز این موضوع معرکه آراست. از قدیم در میان مسیحیان و یهودیان ومتفکران اسلامى این بحث بوده که آیا دین یک امر جدا از عقل و تفلسف است یا خیر؟ آیا بین دین و فلسفه عقل و نقل کشف و برهان رابطه و یا به تعبیر بهتر پیوندى هست یا خیر؟ در این مسأله دیدگاههاى گوناگونى
وجود دارد:
یکى از قدیسین مسیحى مى گوید:
(آخر اورشلیم را با آتن چه کار؟ آتن آتن است و اورشلیم اورشلیم. آنها اهل فلسفه اند و اورشلیم مهد انبیاى بزرگ خداست.)
در بین متفکران اسلامى هم بسیارى قائل به تفکیک هستند.
در برابر کسانى میان عقل و دین هیچ ناسازگارى نمى بینند. دینى که معقول نباشد و عقلى که متدین نباشد از نگاه این گروه مردود است از این روى مى کوشند که لغزشهاى عقل را با مفاد دین جبران کنند و دین را هم عقلانى تفسیر کنند.
صدرالمتألهین ازکسانى است که قهرمان این میدان است. در فلسفه او نه تنها میان عقل و دین ارتباط و سازگارى برقرار شده که سعى شده اتّحادى میان آنها نشان داده شود.
2 . گره گشاییِ اصلِ حرکت جوهرى: حرکت جوهرى ابتکارى شگرفِ فلسفیِ ملاصدراست. اکنون ملاصدرا و حرکت جوهرى دو نامند که چنان به هم پیوند خورده اند که نیوتن و جاذبه عمومى و یا اینشتاین و نسبیّت عام. به حق باید اعتراف کرد که عظمت و اهمیّت کشف و ابتکار نظریه حرکت جوهرى و تأثیر عمیق و پردامنه و دراز آهنگ آن بر فلسفه و فرهنگ اسلامى به هیچ روى کمتر از اهمیت آن دو کشفِ عظیمِ علمى در سراسر تاریخ علم و اندیشه نیست.
امّا این متاع والاى اندیشه بشرى هرگز مانند آن دو اکتشاف علمى مجال و عرضه ظهور نیافته است.
این اصل نقش بسزایى در ایجاد یک جهان بینیِ همه جانبه و وسیع (جهان بینى الهى) ایفا مى کند و در پرتو آن ماجراهاى فلسفى و پیچیده اى چون: حدوث و قدم ازل و ابد خلقت و معاد حرکت و زمان روح و بدن به گونه اى بسیار طبیعى در یک چشم انداز واحد و روشن قرار مى گیرند.
این مسائل در پرتو اصل حرکت جوهرى چنان بدیهى و طبیعى مى نماید که انسان براى لحظه اى از شدّت روشنى خیره مى شود وآن همه انکارها و استبعادها یک باره فرو مى ریزند و
چنان جدّى و مسلّم در کنار هم سازگارى مى یابند و بر ذهن و روح عرضه مى گردند که بى درنگ مخاطب را به اندیشه و قبول وا مى دارند.
مسأله دشوارِحدوث و قدم که به گمان بعضى از حکیمان غرب مانند کانت از معماهاى همیشگى و حل ناشدنیِ متافیزیک است به دست گره گشاى صدرالمتألهین و به کمک این اصل بزرگ و پربرکت گشوده مى شود21.
3 . حکمت متعالیه درونمایه تفکر فلسفى و کلامى امروز: ملاصدرا فیلسوف و متکلم زبده و برجسته اى است هه مکتب و مشرب فکریِ او هنوز زنده است و مى تواند تفکر فلسفى و کلامیِ امروزِ ما را بارور و بالنده سازد. کتابهاى او دائرةالمعارف بزرگى است از مسائل و موضوعات بکر و پرمایه.
اگر امروز به گونه عمیق به حکمت او نگریسته شود و مورد بازشناسى و تکمیل و اصلاح قرار گیرد خواهیم دید که ملاصدرا حتّى براى فرضیه هایى مانند: من مى اندیشم پس هستم (Cogito ergo sum)22 که نخستین اصل فلسفى دکارت است پاسخ دارد.
یا مثلاً مى شود گفت که به پاره اى از شبهه هاى کانت در این فلسفه پاسخ گفته شده است. تردیدِ کانت در شناختِ اشیاء در حکمت متعالیه مطمح نظر است و کسى که با مبانى ملاصدرا آشنا باشد مى تواند به بسیارى از این شبهه ها پاسخ دقیق و روشن بدهد. این به علت ژرفنگرى صدرالمتألهین در مسایل فلسفى است و این که او با پاى برهان و شهود این راه را رفته است.
حکمت متعالیه ملاصدرا یک مکتب جدید وبلند فلسفى و کلامى است. دریافت و برداشتى نو از جهان خدا و دیانت است و به حق درخور و شایسته عرضه جهانى است.
در این خصوص یکى از اساتید مى گوید:
(چند سال پیش (الآن دقیقاً تاریخش را نمى دانم) شخصى به نام ابوعبدالله زنجانى در دانشگاه الازهر مصر درباره صدرالمتألهین سخنرانى مى کرد. این شاید اولین سخنرانى و خطابه اى بود که به این موضوع اختصاص یافته بود آن
هم در کشورى مانند مصر که از این جهات جلوتر از کشورهاى مشابه خود است.
این سخنرانى در حضور علماى بزرگ الازهر القا شد و چندان هم عمیق و فلسفى نبود ولى در معرفى ملاصدرا و اندیشه هاى فلسفى او توفیق زیادى یافت و به قدرى بر حاضرین مؤثر افتاد که مى گویند طه حسین از جاى خود بلند شد و دست ابوعبدالله را بوسید و بعدهم گفت: (اوَّلُ یدٍ اُقبِّلُها فی الإسلام) این قدر شخصى مانند طه حسین تحت تأثیر قرار گرفته بود.)23.
همان گونه که از آغاز تأسیس مکتب ملاصدرا نزدیک به یک قرن در ابهام و بى نمود ماند تا این که کسى مانند ملاعلى نورى عهده دار تدریس و آشکار کردن آن شد اکنون نیز همّت و تعهدى همان سان لازم است تا رازهاى نهفته این حکمت به فراخور دانشهاى این عصر آشکار گردد.
این ترسیم اجمالى روشن مى نماید که فلسفه اسلامى در مقایسه با فلسفه اروپا داراى نکات قوّت و تواناییهایى است که هنوز ناشناخته مانده و امروز مى تواند مطرح باشد.
اما درباره محور دوم که: چرا فلسفه غرب این همه در سراسر دنیا اقبال یافته است ولى فلسفه اسلامى با وجود تواناییها و حتى برتریهاى بسیار هنوز در جهان اسلام ناشناخته مانده است؟
ـ چرا در جامعه خود ما دکارت و کانت بیشتر از ملاصدرا شهرت دارند و افکار فلسفى اینان شناخته تر است؟
ـ چرا از برکلى و هیوم بیشتر سخن مى رود تا خوارزمى و غزالى و سهروردى و مانند اینان؟
بى تردید براى حل این معمّا نباید به دنبال یک پاسخ بود زیراپاسخهاى فراوان و گوناگونى مى تواند داشته باشد. از زاویه دید ما در این جا که کارگر شدن استفاده از فرمهاى ادبى در گسترش ونفوذ افکار و آرا را بررسى مى کنیم مى توان گفت: عامل مهمى که فلسفه ها و فیلسوفان مغرب زمین را چهره جهانى بخشیده و آرا و دیدگاههاى آنان را به سراسر دنیاگسیل داشته است بهره گیرى از شیوه هاى القاى ادبى پرهیز از دشوار نویسى رعایت اصول نویسندگى و عرضه کلاسیک افکار فلسفى خویش است; چه این ویژگیها هم افکار فیلسوف را در قالب یک اثر فلسفى مدون براى دیگر ملتها درخورِ عرضه واستفاده مى کند هم زمینه ترجمه آن را براى مترجمان و نشر آن را به زبانهاى دیگر فراهم مى آورد. اما آثار فلسفى و کلامى ما نوعاً این ویژگیها را ندارند.
درباره میزان ادبیات در گسترش افکار پیشتر سخن گفتیم اکنون این سخنِ تولستوى را مى افزاییم او مى نویسد:
(عالَم به طور کلى رو به تکامل است و در این تکامل ما متفکرین سهمى بسزا داریم. در بین متفکرین ما شاعران و نویسندگان و هنرمندانیم که بزرگ ترین تأثیر را داریم.)24
این سخن این حقیقت را بیان مى کند که صاحبان فکر اگر تفکر خود را با نوعى احساسِ ادبى و یاهنرى بیامیزند و این مرکب راهوار را به خدمت بگیرند تفکر آنان مرزهاى محسوس و نامحسوس را پشت سر خواهد نهاد و جان و دلِ آدمیان را در سراسر جهان تسخیر خواهد کرد.
سوکمندانه این عرصه تاکنون بر حوزه ها ناگشوده مانده است. نخواسته اند و یا نتوانسته اند از تواناییهاى آن در گستراندنِ باورها و افکار استفاده کنند بویژه در حوزه کلام که به تناسب وظایفش دریچه گشاده ترى به جهان بیرون دارد این کاستى محسوس تر است وآثار مخرّبِ بیشترى برجاى گذاشته و مى گذارد. آنچه در ناشناخته ماندن افکار بلندِ فلسفى واعتقادیِ متفکران حوزوى مشاهده کردیم اشاره اى گذرا به یکى از این گونه آثار بود تا شاید همّتى را برانگیزد.
4 . شناخت مسائل جدید کلامى
به منظور پیدا شدن دید و تصورى واحد از کلام جدید و آشنایى با مسایل آن سخن را از کاربرد این اصطلاح و مفهوم آن آغاز مى کنیم.
* اصطلاح کلام جدید: کاربرد اصطلاح قدیم و جدید تقریباً در تمامیِ دانسته ها و دانشها و فنون بشرى مشاهده مى شود. امروزه عناوین بسیارى مانند: علم فلسفه طب ادبیات شعر موسیقى و… با دو واژه قدیم و جدید و
صف مى شوند.
این اصطلاح درباره فقیهان گذشته ما نیز به کار مى رفته و اکنون هم رایج است مى گویند: فقهاى قدیم (قُدَما) و فقهاى جدید (متأخّرین).
در این میان اصطلاح کلام جدید واژه اى است که به نظر مى رسد براى نخستین بار توسط استاد شهید مطهرى مطرح شده است. اکنون این اصطلاح در ایران و بعضى کشورهاى عربى به کار مى رود ولى در غرب چنین اصطلاحى سراغ نداریم. در فرهنگ اصطلاحات آنان چنین عنوانى: Modern or new Theology (کلام جدید) وجود ندارد. آنچه در جامعه ما با عنوان کلام جدید تدریس مى شود در غرب با دو عنوان جداگانه مطرح است:
* فلسفه دین Philosophy of religion
* کلام (الهیات) Theology25
* مفهوم کلام جدید: در اساس باید دید جداسازى تاریخ معرفت به قدیم و جدید چه مفهومى دارد و معیارى که مرز قدیم و جدید را در یک معرفت مشخص مى کند و کاربرد این اصطلاح را در مورد آن روا مى سازد چیست؟ مثلاً مى بینیم تاریخ فلسفه را از دکارت جدا مى کنند و بر فلسفه پیش از او (قدیم) مى نهند. و درنگها و تأملات فلسفى او وآیندگانش چونان: لاک برکلى هیوم و کانت را فلسفه جدید مى خوانند.26
بى گمان اگر اینان راه گذشتگان را ادامه مى دادند و بر سیاق ارسطو و اگوستین مى اندیشیدند و مسائل اینان همان مسائل ومشکلات پیشین بود به این تفکرها عنوان جدید نمى دادند.
در علوم طبیعى نیز حکایت همین است. دانشى که کپرنیک وکپلر و گالیله بناى آن را پى افکندند و توسط فرانسیس بیکن وارد مرحله تازه اى شد به عنوان علم جدید شناخته مى شود27. تاریخ سایر معرفتها را که مى نگریم باز همین سیر دیده مى شود.
اصطلاح قدیم و جدید در فقه نیز همین حکایت را دارد. در گذشته فقیهانى پیش از علامه حلّى را قدما مى خواندند و فقیهان پس از او را متأخرین; زیرا با نوآوریهاى علامه فقه تحول و تاریخى جدید پیداکرد.
در این زمان فقیهان پس از شیخ انصارى را متأخر مى نامند; چه افکار و آراى شیخ آغازى تازه ودوباره درفقه به وجود آورد.
پس آنچه دانشى را از گذشته خود جدا مى سازد و عنوان جدید به آن مى دهد انقلابها و تحولات اساسى در بنیادهاى معرفتیِ آن دانش است.
آیا چنین انقلاب و تحولى در دانش کلام نیز پدید آمده است که براساس آن کلام جدید مفهوم پیدا کند؟
تقریباً همه صاحب نظران و اندیشه وران کلامى برآنند که چنین نشده است بلکه علم کلام چون علمى مصرف کننده است و از همه دانشها به اقتضاى نیاز خوشه چینى مى کند و برخوانِ گسترده همه آنها مى نشیند وقتى آن دانشها تحول یابند ناگزیر دانش کلام نیز متناسب با آنها متحول مى شود. در حقیقت جدید شدن دانشهاى دیگر سبب شده است که شیوه هاى معرفت شناسانه و مسائل این علم جدید شود و ما این را کلام جدید مى نامیم.
دگرگونیهاى علمى و فلسفى و تولد دانشهایى مانند جامعه شناسى و روان شناسى ابزارها و مسأله هاى جدید براى متکلّمان آفریدند و متکلمان نیز از آنها در تبیین مفاد شریعت استفاده کردند. مثلاً این نظر که عاملِ رویکرد انسانها به دین و خدا ترس است از ادعاهاى روان کاوى و روان شناسیِ جدید است و از آن جا به قلمرو مسائل کلامى راه یافته است. این دو علت; یعنى پیدا شدن ابزارهاى معرفتیِ جدید براى تفسیر جدید شریعت و دیگر بروز شبهه ها و مسائل تازه ساختار علم کلام را متحول کرده و چهره اى جدید به آن داده است.
از دیدگاه دیگر کلام جدید ادامه کلام قدیم است و اختلاف جوهرى با آن ندارد. سه عامل سبب شده که علم کلام جدید شود:
1 . از اهمّ وظایف علم کلام دفع شبهه هاست و چون شبهه ها نو شونده اند کلام هم نو مى شود; یعنى در مقام پاسخ بحثهاى تازه اى پیش مى آید که در گذشته نبوده از این روى کلام جدید مى شود.
2 . گاهى براى پاسخ به شبهه هاى جدید به سلاحهاى جدید احتیاج است از این روى متکلم محتاجِ دانستنِ چیزهاى تازه مى شود براى این منظور مى کوشد تا از علوم دیگر استفاده کند تا در برابر شبهه هاى تازه نظرهاى تازه ارائه دهد.
3 . علم کلام یک وظیفه تازه هم پیدا کرده است به نام دین شناسى. دین شناسى نگاهى است به دین از بیرون دین; یعنى نگرش به دین به عنوان معرفتى از معارف و یافتنِ احکام آن و یانظر کردن در آن به صورت حالى از احوال روحى و روانى یعنى نگرش روان کاوانه. دین شناسى با این معانى بر کل بحثهاى پیشینِ علم کلام افزوده مى شود28.
* . بازشناسى مسائل علم کلام: در علم منطق و فلسفه از این سخن مى رود که هر علمى موضوعى خاص دارد و با تشخیص موضوع مسائل آن علم نیز دانسته مى شود. اما علم کلام علم بدون موضوع است; زیرا موضوع خاصى را نمى توان نام برد که علم کلام درباره عوارض ذاتى و بى واسطه آن سخن بگوید. در اساس وحدت مسائل کلامى وحدت ذاتى و نوعى نیست بلکه وحدت اعتبارى است. یعنى از آن جایى که علم کلام متکفّل سه وظیفه است:
1 . تبیین اصول دین.
2 . اثبات آنها.
3 . دفاع از مذهب در برابر شبهات.
تمامى مسائلى که در این محورها قرار گیرد مسائل علم کلام خواهد بود و متکلم وظیفه دارد که درباره آنها سخن بگوید. پس مسائل علم کلام براساس وظایفى که به عهده دارد شناخته مى شود.
شخص متکلم براى این که از عهده این وظایف برآید احتیاج به ابزار دارد. این ابزار را دوگونه مى تواند به دست آورد: از ابزارهاى ساخته و پرداخته پیشین که محصول فلسفه و معارف قدیم است استفاده کند و یا خود با بهره جویى از دریافتهاى جدیدِ معرفتى ابزار جدید بسازد تا در برابر مسائل و شبهه هاى جدید که ابزارهاى پیشین نسبت به آنها نارسایند قادر به سخن و دفاع باشد. از این روى مسائل علم کلام بر حسب
جدید شدنِ معرفتها و شبهه ها پیوسته متحول وجدید مى شوند.
استاد شهید مطهرى مى نویسد:
(در کلام جدید حداقل مسائل زیر مورد بحث قرار مى گیرد:
أ . علل پیدایش دین از نظر روان شناسان و جامعه شناسان مسأله فطرت آینده دین مهدویت در اسلام.
ب . وحى و الهام از نظر علوم روانى جدید.
ج . بررسى مجدد ادله توحید با توجه به شبهات جدید مادیین عدل الهى و عنایت الهى.
د . بحث امامت و رهبرى از جنبه اجتماعى با توجه به مسائل جدید در خصوص مدیریت و رهبرى و با توجه به جنبه معنوى امامت و انسان کامل در هر زمان.
هـ . مسایل خاص حضرت رسول و قرآن باتوجه به شبهات جدید.)29
استاد شهید از معدود حکیمان حوزه معاصر است که بیشترین تلاشها را در تبیین و پاسخ گویى به مسائل جدید کلامى انجام داده است از جمله: نگاشتن کتابهایى چون: حقوق زن در اسلام انسان کامل انسان در قرآن هدف زندگى جامعه و تاریخ تکامل اجتماعى انسان انسان و سرنوشت عدل الهى و….
به طور کلى مسائل جدید کلامى از دو راه به قلمرو کلام راه یافته اند:
* از راه علوم و معرفت شناسى جدید و رویاروییهاى آن با دین و معارف دینى.
* از راه کاوشهاى فلسفى درباره دین (فلسفه دین).
از این دوچشم انداز چهره جدید کلام و برخى مسائل آن را مى بینیم
1 . مسأله انگیزى فلسفه و علم در علم کلام: تحول فلسفى و علمى بویژه در مقوله معرفت شناسى ازآن جا آغاز شد که برخى از فلاسفه اروپا مانند کانت هیوم و… ذهن انسان و معرفت انسانى را مورد نقّادى قرار دادند و از این راه یک سلسله مسائل جدید در عالم تفکر انسان پدید آوردند.
و چنان که دیدیم به دنبال این تحوّل و پیدایش معرفتهاى جدید اعتبار تفکر ارسطویى و مقوله ها و مفاهیم آن که قرنهاى متمادى در حوزه معارفِ دینى
روشِ تفکر شناخته مى شد و مبناى استدلالهاى کلامى قرار داشت زیر سؤال رفت و مقوله ها ومفاهیم جدیدى در مقوله معرفت مطرح شد و مکانیزم و شیوه تفکر و شناخت را تغییر داد.
این دگرگونیها که با دستاوردهاى علمى بسیارى همراه بود هم ابزار معرفت شناختى را که علم کلام بر آنها استوار بود دگرگون کرد و هم مسائلى را آفرید که علم کلام ناگزیر از پاسخ به آنها شد. مثلاً نظریه تکامل اجتماعى و زیستى و تاریخى انسان توسط داروین در نیمه دوّم قرن نوزدهم تأمّلاتى در عرصه اندیشه دینى و دیندارى به وجود آورد که هیچ فیلسوف و متکلّمى نمى توانست از پاسخ به آنها سرباز زند.
همچنین فلسفه زبانى با شؤون و آراى مختلفى که دارد وقتى به میدان آمد بحثهاى کلامى مهمى را پدیدآورد. شمارى از فیلسوفان زبانى معتقدند که هر گزاره اى معنى دار نیست. معنى دارى به بخش خاصى از گزاره ها اختصاص دارد. برابر این رأى پیش از این که وارد نفى و اثبات عقیده دینى بشویم باید از معنى داشتن گزاره هایش بحث کنیم.
اینان مى گویند اندیشه هاى دینى بى معنایند و از این جا خواسته اند ریشه دین را بزنند; زیرا به نظر اینان: آن که مى گوید (خدا هست) و دیگرى که مى گوید (خدا نیست) هر دو حرف بى معنا مى زنند نه این که یکى راست مى گوید و دیگرى دروغ تا گفته شود در این تناقض ناگزیر یکى بر حق است.
با مطرح شدن بحث معنى دارى در قضایاى دینى متکلم وظیفه پیدا مى کند که درباره معیار معنى دارى بحث کند تا بتواند ثابت کند که سخنانش معنى دار است و بعد ثابت کند علاوه بر معنى دارى درست هم هستند.
بعضى از اساتید که سعى در تنظیم دقیق مباحث جدید کلامى کرده اند این مباحث را در پانزده عنوان کلى مشخص کرده اند:
1 . انسان شناسى.
2 . تعریف دین.
3 . منشاء دین.
4 . انتظار بشر از دین.
5 . صدف و گوهر دین.
6 . زبان دین.
7 . علم و دین.
8 . تحقق پذیرى در دین.
9 . دعاوى صدق انحصارى ادیان.
10 . ماهیت ایمان و توبه.
11 . صفات خداوند.
12 . ادلّه عدم اعتقاد به خدا.
13 . مسأله شر.
14 . ادلّه اعتقاد به خداوند.
15 . وجود و تجرّدِ نفس.30
2 . فلسفه دین: فلسفه دین بسان فلسفه تاریخ فلسفه علم و… از شاخه هاى فلسفه است. همان گونه که در پرتوِ فلسفه تاریخ تاریخ را بهتر مى توان فهمید در پرتو فلسفه علم علم را در پرتو فلسفه دین نیز حدود حقایق و واقعیات و نهادها و ارزشها ودعاویِ دین بهتر روشن مى شود.
تعریف ساده فلسفه دین عبارت است ازاطلاق روش تحلیلى ـ انتقادیِ فلسفى در ارزیابى و ژرف کاوى مبانى و مسائل دین و مقوله هاى وابسته به آن. مثلاً در بخشى از فلسفه دین به بحث ازحقیقت و حقانیّت خودِ دین و ارزیابى دلیلهاى فلسفى کلامى اثبات وجود خداوند پرداخته مى شود.
در تاریخ فلسفه و کلام اسلامى بسیارى از فلاسفه در مقوله هاى فلسفه دین به شیوه فلسفه دین بحث واندیشه کرده اند: فارابى درباره معجزه ونبوّت و ابن سینا در شرحِ دلیلهاى اثبات وجود خداوند و توجیه کرامات و خوارق عادات.
امام محمد غزالى در بعضى آثارش از جمله در زندگى نامه فکرى اش: المنقذ من الضلال به شیوه فلسفه دین به بحث مى پردازد. از جمله اسناد کهن فلسفه دین در اسلام کتاب موجز: فصل المقال فى ما بین الحکمة والشریعة من الإتصال (سخن قاطع در باب پیوستگى فلسفه و دین) اثر ابن رشد (م:595هـ.ق.) است.
پاره اى از مباحث ومسایل مشهور فلسفه دین از این قرار است:
1 . بررسى اعتبار معرفت دینى.
2 . بحث درباره خداوند و بررسى دلیلهاى اثبات یا انکار وجود او.
3 . مسأله صفات الهى.
4 . مسأله عدل الهى.
5 . جاودانگى روح.
6 . اختیار بشر.
7 . رابطه بشر با خداوند.
8 . ارزیابى نبوت.
9 . ارزیابى شهود عرفانى.
10 . ارزیابى و نقّادى وحى و الهام.
11 . بحث درباره معجزه و کرامات و خوارق عادات.
12 . ارزیابى شعائر و آداب وآیینهاى دینى.
13 . بحث در مبدأ هستى و منشأ کیهان واهداف غایى و سیر و مصیر کیهان.
14 . معناى حیات بشر و نظایر آن.
از فایده هاى فلسفه دین این است که جلو اندیشه هاى افراطى و تفریطى را مى گیرد و نشان مى دهد اگر پنج دلیلِ معروف قدیس توماس اکوئیناس در اثبات وجود بارى اتقان نهایى فلسفى نداشته باشد باید جست وجو کرد که رخنه هایش در کجا یا از کجاست و دست آخر اگر همه دلیلهاى فلسفى اثبات وجود خداوند (چنان که کانت وبسیارى از فلاسفه دیگر مى گویند) بى اعتبار باشد مى توان گفت بدا به حال این دلیلها نه این که بى محابا در وجود خداوند شک کنیم.
فایده دیگر این که معلوم مى دارد دین و گرایش دینى صرفاً یک گرایش عاطفى یا ناشى از عادت و تربیت (نظیر زبان آموزى یا آموختن سایر رفتارهاى اجتماعى) نیست بلکه بُن و بنیاد متافیزیکى عمیقى دارد. فایده هاى فلسفه دین بیش از فایده هاى فلسفه مطلق است; چه حوزه آن محدودتر و نتایج آن روشن تر وتأثیر آن در زندگى انسان مستقیم تر است.31
اگر مى بینیم پاره اى از مسائلِ کلام جدید که پیشتر بر شمردیم بر پاره اى مسائل فلسفه دین برابرى دارند بدین جهت است که مسائل و مباحثى که امروز در جامعه ما به عنوان کلام جدید تدریس ومطرح مى شود در حقیقت آمیزه اى از این دوست.
به هر روى اکنون ما در علم کلام با مسائل جدید بسیارى از این دست رویا روى هستیم. چه بخواهیم یا نخواهیم موج این مسائل گریبان دیندارى در جامعه
ما را نیز خواهد گرفت بلکه هم اینک گرفته است.
موضع درست و منطقى گرفتن تنها چیزى است که مى تواند کارساز باشد.
به گفته سعدى:
دلایل قوى باید و معنوى
نه
رگهاى گردن به حجّت قوى
نخستین شرط آشنایى و شناختِ همه جانبه این اندیشه و مسائل است و فرهنگى که آنها را پدید آورده است.
همان گونه که فلسفه یونان در ابتداى ورود به حوزه اسلامى در مجموع بیش از دویست مسأله نبود فلاسفه اسلامى آن را تا اندازه اى جلو بردند که بیش از هفتصد مسأله شد و حتى بسیارى اصول و مبانى و راههاى استدلال آن را تغییر دادند و فلسفه اى نو به وجود آوردند. اکنون همین موضع را در فضایى سالم و علمى مى توان با اندیشه ها و مسائل جدید داشت. منصفانه نظریه ها و مسائلِ درخور جذب گردند و به نادرستها پاسخ داده و دفع شوند. مباد که کسى نا آشنایى با این مسائل را در پشتِ سپرِ پرخاش و آشوب پنهان کند; چرا که این سپر بسیار کم مقاومت و شکننده است.
در این خصوص مقام معظم رهبرى مى گوید:
(وقتى کسى در جامعه ما گستاخى کرد و یک شبهه را به صداى بلند گفت به جاى این که ناگهان از ده نفر صدایى بلند بشود و بدون عصبانیت و خشم جواب شبهه را بدهند عصبانى مى شویم و دعوا و جنجال مى کنیم در حالى که اگر دست ما پُر بود چرا دعوا کنیم؟
یک نفر مقاله اى مى نویسد… آن گاه بلافاصله ده بیست مقاله و یاصدمقاله از حوزه علمیه قم بیرون مى آید و در هر روزنامه و مجله اى جوابش داده مى شود.
براى کسى که عصبانى بشود جایى باقى نمى ماند. چرا عصبانى بشویم؟ حیف نیست که حوزه اسلام و این دینِ منطقى و مستدل را متهم کنند که استدلالى نیست و شما اهل دعوا هستید. یک دروغ هم رویش بگذارند و بگویند شما اهل تکفیرید.)32
البته باید توجه داشت که ارعاب در برابر اندیشه ها و مبنا قرار دادنِ دریافتهایِ
عقلِ غربى در سخنها و نوشتارها بى آن که عمل جذب و دفع به درستى انجام گیرد جز غلتیدن در فرهنگ و تفکّرى که غرب اینک شدیدترین صورت آن را پشت سر مى گذارد نتیجه دیگرى نخواهد داشت. همچنان که سستیها رخوتها عقب ماندگیها و بى دردیها و خلاصه درگیر نشدن با این اندیشه ها به هر دلیلى افکار جامعه ما را در برابر این موج بى دفاع خواهد گذاشت.
بنابراین تبادل نظر در این عرصه ها به همان اندازه که حسّاس و پیچیده مى نماید ضرورى و ناگزیر به نظر مى رسد. بویژه فضلاى جوانِ حوزه که با نسل جدید رو به رویند بیش از دیگران نیازمند جست وجو و شایسته محرم شدن با این رازهایند.
در پیِ رویکرد به این گونه مباحث اگر چه ممکن است شمارى بلغزند و یا اعتقاد بشویند ولى به حتم تحمّل و ظرفیّت در برابر طوفانهاى گوناگونِ گمانها و تردیدها نتایجى شیرین به بار مى آورد.
در مراحل نخستین درونِ آدمى از این طوفانها و موجها مى هراسد اما هر اندازه در برابر آنها مقاومت بورزد و ظرفیّت نشان بدهد بر قدرتِ تحقیق و فراگیرى و ابتکار و نوآوریهاى او افزوده مى شود. هزاران ابن سیناها فارابیها ابن رشدها ابوریحانها خواجه نصیرها و صدراها از همین اقیانوسِ پرتلاطم و طوفانزاى معرفت و اندیشه ها گذشته اند. امروز نیز رشد و بالندگیِ معرفت دینى همین را اقتضا مى کند.