نقدى بر مقاله اهل حق در دایرة المعارف تشیع

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


خوشبختانه در سالهاى سازندگى و بالندگى پس از انقلاب اسلامى شاهد انتشار دایرةالمعارفهاى گوناگونى همچون دایرةالمعارف بزرگ اسلامى دایرةالمعارف تشیع و… هستیم که با چاپ هر یک برق شادى از چشمان فرهنگ دوستان مى جهد و نهال امید شکوفا مى گردد.

شروع و به انجام رساندن چنین کارهاى بزرگ مردان سترگ و اراده هاى آهنین مى طلبد که بحمدالله والمنه پیدا شده است ولى انجام کارهایى با این گستردگى خالى از ایراد و اشتباه نخواهد بود. از آن جا که چنین کتابهایى کتاب مرجع هستند بر آگاهان لازم است موارد خطا را گوشزد کنند تا این گونه کتابها اصلاح شوند و باعث انحراف عقاید و حقایق نگردند. به همین دلیل حقیر که مدتهاست در مورد اهل حق تحقیق مى کنم و تقریباً همه کتابهاى آنان را مطالعه کرده ام و از نزدیک با این فرقه آشنا هستم با مطالعه مقاله اهل حق در دایرةالمعارف تشیع ج610/2 ـ 614 برخود فرض دانستم دست به قلم برده و خطایى کاملاً روشن را یادآور شوم.

در این کتاب نویسنده مقاله حدود سه صفحه ونیم راجع به اهل حق قلمفرسایى کرده و در پایان مقاله صفحه613 این فرقه را به سه گروه تقسیم مى کند و گروه سوم را به عنوانِ اهل حقهاى مسلمان که داراى مذهب امامى اثنى عشرى هستند معرفى مى کند و مى افزاید:

(این گروه در اواسط قرن نوزدهم به کلى در اقلیت قرار گرفته بودند ولى با پیدایش حاج نعمت الله که یکى از پیشوایان و مقتدایان اهل حق زمان خود بود از انزوا بیرون آمدند (حاج نعمت الله جیحون آبادى مُکرى متوفاى 1298ش.) از وى کتاب حق الحقایق یا شاهنامه حقیقت1 تاکنون چند بار به چاپ رسیده است…. اهتمام وى به نوشتن اصول و مبانى عقیدتى اهل حق باعث شد گروه اهل حقهاى مسلمان از اقلیت خارج شوند. بعدها فرزندش حاج نور على الهى (1274 ـ 1353ش) که احاطه کامل به علوم دینى و مرام اهل حق داشت به علت سالها تحقیق و ضمناً دسترسى به تمام کلامهاى اهل حق و منابع دست اول توانست این مرام را به طریق محققانه معرفى نماید و در نتیجه انتشار کتابهاى تحقیقى او: (برهان الحق ومعرفت الروح وغیره) وضع گروه اهل حقهاى مسلمان رونق گرفت به طورى که امروزه در همه نقاط جهان پیرو دارد.)

در همین صفحه نوشته است:

(اهل حقهایى که خود را مسلمان و تابع قرآن مى دانند معتقد به سیر کمال و معاد هستند و تناسخ و حلول را مردود مى دانند در حالى که گروههاى دیگر اهل حق خود را تناسخى معرفى مى نمایند.)

گروه دوم را على اللهى نامیده و نوشته است:

(این گروه شامل تعداد بسیارى از طایفه هاى اهل حق مى شود. اینان تصور مى کنند حضرت على(ع) جسماً و ذاتاً خداست. دین خود را جدا از اسلام مى دانند و واجبات شرعى را قبول ندارند. اکثر على اللهیها مرام خود را به نام دین یارى مى خوانند و خود را طایفه سان یا یارستان نیز معرفى مى نمایند.)

این جانب معتقدم یا نویسنده مقاله على اللهى است که خواسته با تغییر نام همچنان عقاید خود را حفظ کند همچنانکه سران این گروه در طول قرنها با تغییر نام و مخفى نگهداشتن عقاید خود با ترفند سرّ مگو! عده اى را کورکورانه به دنبال خود کشیده اند.
و اگر على اللهى نباشد شخصى بسیار بى اطلاع بوده است; زیرا اگر کتاب نعمت الله جیحون آبادى (شاهنامه حقیقت) را که به فارسى نوشته شده است یک بار مطالعه مى کرد (کتابهاى دیگر این گروه به زبان کردى و… است.) این گونه سخن نمى گفت. در جاى جاى همین کتاب که نویسنده ادعا دارد: (اهل حقهاى مسلمان را از انزوا و اقلیت رهانیده) تناسخ حلول و خداخواندن حضرت امیر(ع) از ارکان اصلى این فرقه به شمار آمده است. ما در این جا جهت اختصار تنها به نمونه هایى اشاره مى کنیم:

تناسخ
پس از این که خدا هفت نفر معروف به هفت تن را خلق مى کند پس از مدتى آنان از خدا تقاضاى همدم مى کنند خداوند در جواب مى گوید: من هم با شما موافقم ولى به شرط آن که شما هم به شکل و شمایل مختلف در زمانها و مکانهاى متفاوت وجود پیدا کنید:

زمانى چو بگذشت زان روزگارهمان هفت تن بود طالب بیمارپس آنگه خداوند با هفت تنبفرمود اى عندلیبان منشنیدم به خوبى همه رازتانشوم نیز من هم به دمسازتاناگر میل دارید بگلزار حقبچینید گلها ورق در ورقبباید کنید عهد با من کنونبه قامت بپوشید چند جام و دون2بنوشید بر کام زهر زمانبگردید در دهر در هر مکانگهى با گدایان گهى با شهانبباشید در دون گردش کنان3

در جاى دیگر مى نویسد: حتى باید به شکل جن و خزنده و پرنده… درآیید:

گهى با نکویید گه با بدانبه هر جا کنم مر شما امتحانزجن و زانس و دد و مور و مارز وحش و زطیر و زحیوان کاربه آنچه خدا خلق کرده به دوندرآیید در حالت گوشت و خون4

علاوه بر این که در جاى جاى کتاب صحبت از تناسخ است در یک بخش تناسخ را مستقلا مطرح و استدلال به لازم و حتمى بودن آن مى کند و مى گوید هر کس باید به
هزار شکل به جهان بیاید و برود تا در هزار و یکمین مرتبه به جاودانى برسد.

کس تا هزاره نسازد تمامنبیند وصال بقا را بکام5نه آن است احکام شرع مبینکه واژونه گویند ارکان دینبگویند هر کس بمیرد به دهرگناه کار باشد رود در سقرهر آن کس که نیک از جهان بگذردخداوند او را به جنت برددگر نیز گویند در هر زمانکسى گشته تولیدهى بود آن6نبوده زپیش و زپس در جهاننیاید به دنیا دگر آن رواندگر هر که یک مشت کوبد بکَسبباید خورد آن یکى مشت پس اول آدمى در زمین کاشتهز نیک و زبد هر چه برداشتهبیابد دگر بر زمین حاصلشبرد کشته خود بر آن منزلشسزاوار نبود کسى در زمینبه دنیا نموده گناه این چنینخداوند به عقبى و از آسمانمحاسب شود بر همه عاصیانکجا عادل است و کجا دادگرکه یک مشب صدمشت کوبد به سر7
در این ابیات فقط یک بار به جهان آمدن و رفتن به بهشت یاجهنم را خلاف ارکان دین مى داند و مى گوید در همین دنیا باید نتیجه عمل خود را ببیند. نمى شود در این جهان گناه کند و در جهان دیگر به حساب او رسیدگى شود یا در زمین کشت کند و در آسمان درو نماید! استدلال دیگرش بر وجود تناسخ مریض شدن افراد نابالغ است.

دگر دون به دون گر نباشد به کارچه کرده پس آن طفل بى کار و باربه صد گونه امراضها در بدنشود مبتلا سخت در این وطن نکرده گناه ار کسى در جهانببیند خطر نیست عدلى در آن8
دلیل دیگرش این است: افراد خوبى را مى بینیم همیشه تهى دست و غمگین هستند و این نیست مگر به خاطر این که در دوره قبل گناه کار بوده اند. پس اگر تناسخ نباشد خداوند عادل نخواهد بود:

اگر دون به دون در زمان نیست راسخداوند کجا عدل او در کجاستدگر آن کسى هست نیکو عملگرفتار باشد به دست اجل
همیشه تهى دست و محزون نبودیقین از مکافات آن دون بودکه در دون پیشین گناه کرده استهر آن کاشته حال او برده است9

حلول
مى گویند خداوند به صورت بسیارى از رهبران این فرقه بر روى زمین ظاهر شده است. در این جا تنها داستان شاه خوشین (مبارک شاه) بیان مى گردد. در صفحه 274 کتاب مى نویسد:

(خداوند قبل از این که در شاه خوشین حلول کند به صورت شاه رضا در هندوستان بود.)

حکایت کنم از جهان کبریاچو شد غیب زآن جامه شاه رضازجام خوشین شاه برون آمدىچو خور در لرستان نمایان شدىنهان گشت در هند چون کبریاز پس در لرستان بزد بارگاه
سپس داستان را چنین ادامه مى دهد:

(چون سلطان دین حیدر ذاتش از معدن سرّ بیرون آمد (على از جسم شاه رضا بیرون آمد) دخترى باکره و زیبا به نام ماما جلاله از ایل لرستان را انتخاب مى کند و دختر از ذات خدا حامله مى گردد و چون ایل از مکانى به مکان دیگر کوچ مى کند ماما جلاله از ایل عقب مى ماند که ناگهان سه تن به نامهاى کاکاردا قاضى و خداداد به فرمان حق به دیدن او مى آیند. ماما جلاله از آنها مى خواهد او را برگاو سوار کرده و به ایل برسانند اما آنها پاسخ مى دهند: چون ذات خدا سنگین است ما نمى توانیم تو را بر گاو سوار کنیم.)

گران است چون ذات آن کردگارنداریم قدرت و را کرده بارچه گاوى است قدرت کشد بار اوجهان مایل است بس به دیدار اومخور غم ایا بانوى خوش لقاگران گشت بارت زذات خدا10
پس از رسیدن ماما جلاله به ایل و وضع حمل اطرافیان نوزاد را به عنوان خدا سجده مى کنند.

جلاله از آن بار آزاد شدز دیدار آن طفل دلشاد شددوان آمدند تا بپابوس شاه رسیدند کردند بروى نگاه چو دیدند ذات جهان آفرین نمودند سجده بروى زمین11
بعد از این که شاه خوشین بزرگ مى شود مى گوید: من خدا هستم و کاکا ردا هم او را سجده کرده و مى ستاید:

بفرمود من مظهر حیدرمدگر ذات یکتایى آن داورمببینید ما را همه کل شىکنم مردگان را به تقدیر حىزجام على پس شده جلوه گرشدم همچو خور طالع اندربشر12چو کاکا ردا دید حى ودودبه روى زمین کرد او را سجودخداوند هستى بما ها بجودتویى خالق از هر چه بود و نبودخدایى و پیغمبرى هم امامسپاس از تو دارم به هر صبح و شامتو خاوندگارى منم جبرئیلبه بنده شدى هادى و هم دلیل13تویى شاه خوشین این زمان زین وطنکه بابندگانت بدارى سخن14
خدایى حضرت على(ع)
در صفحه هاى 204 و 205 مى گوید:

(وقتى پیامبر اکرم(ص) مى خواست به معراج برود شیرى راه را بر حضرت مى بندد. جبرئیل به حضرت پیشنهاد مى کند: نیازى به او بده تا راه را باز کند. پیامبر انگشترى خود را به شیر مى دهد و عبور مى کند. وقتى به آسمان مى رسد و مهمان خدا مى شود سفره اى جهت پذیرایى آماده بوده. دست خدا شبیه به دست حضرت على از پشت پرده ظاهر مى گردد و صدایى شنیده مى شود که: سهم ما را بده. حضرت سیبى را نصف مى کند و نیمى از آن را به او مى دهد. پس از مراجعت حضرت على به استقبال پیامبر مى رود و انگشترى با نصف سیب را به پیامبر مى دهد بدین طریق پیامبر در مى یابد على خداست.

هماندم محمد بشد با بصیرشد آگاه از ذات شاه کبیرهماندم محمد ببردش نمازسپردى سرش را به آن بى نیاز15محمد از آن گشت حاجت قبولکه بسپرد سر را به زوج بتولگرفتى چنان دامن او به صدقبه اوصاف او اول آمد به نطقبگفتا على اول و آخر استخداوند در باطن و ظاهر استجز حیدر نباشد به من کس خداکه دیدم همه اوست در دو سرا
على گفت با احمد اى نیک رونکن کشف بر کس تو سرّ مگوزمانى به خلوت رسول حلیمبه گفتا به آن ذات پاک کریمگواهى دهم بر تو اى مرتضىتو هستى به من درد و عالم خداامیدم چنان است روز جزاازاین بنده خود بباشى رضا16
از صفحه 236 تا 239 داستان نُصیر باحضرت على(ع) را بیان مى کند که نصیر به حضرت مى گوید: تو خدایى و حضرت پاسخ مى دهد: (کفر نگو) ایشان اصرار مى کند حضرت گردن او را مى زند سپس پشیمان مى شود و او را زنده مى گرداند اما نصیر از اعتقاد خود دست بر نمى دارد.

دوان آمد تا به نزد علىبگفتا خدایى به من منجلىعلى گفت کن ترک این کفر رااز این گونه دیگر نکن ذکر رانُصیر هم دوباره بگفتا چنانکه هستى خداوند بر انس و جانعلى پس بزد تیغ بر گردنشجدا گشت آن سر زملک تنشبیفتاد در خاک غلطان شدىز پس مرتضى زان پشیمان شدىدوباره نهادى سرش را به تننمودى ورا زنده در آن وطنچنین تا به هفت بار در آن مکاننصیر کشته شد حى شدى بعد از آن17همى گفت با حیدر اندر زمانخدایى به تحقیق در دو جهاناگر صدهزاران کُشى بنده رااگر صدهزارم کنى زنده راتو هستى خدا و منم بنده اتسر وجان فدا کرده اندر رهت18
بالاخره حضرت او را رها کرده و مى گوید:

(آزادى هر چه مى خواهد دل تنگت بگوى.)

زپس آن نصیر باهمه تابعانشدند عبد حیدر به هر دو جهانشد آزاد اهل نصیرى زپسعلى شد بر آنها خداوند و کسمعافند بر درگه کبریااگر چه شوند غرق بحر گناهنصیر گشت عبد على زین نشانهمى گفت با حیدر اندر زمانتو شاهى و من بنده درگهتنه من بلکه عالم بود بنده ات
دو گیتى تو ایجاد کردى بکانتو هستى خداوند در هر مکان19از آن پس نصیر گشت صاحب طریقشدى قطب و سردار دین حقیقحقیقت ز او گشت پس پایداردگر حجت است مر به آیین یار20
بنابراین با اظهار صریح نعمت الله جیحون آبادى مُکرى نُصیر مؤسس اهل حق (آیین یارى) است; لذا نتیجه مى گیریم فرقه هایى چون على اللهى حلولیه نُصیریه و کلاً غلات که نام آنها در کتابهاى فرق موجود است از بین نرفته اند بلکه با گذشت زمان تغییر نام داده و موجودیت خود را حفظ کرده اند و در قرون بعدى به نام یارسان (یارستان) واهل حق بروز و ظهور کرده اند و حالا هم دایرةالمعارف تشیع آنان را شیعه اثنى عشرى مسلمان و مخالف حلول و تناسخ معرفى مى نماید. اگر نویسنده مقاله این همه دم خروس بلکه دست و پا و سر خروس را دیده بود نمى باید قسمهاى نور على اللهى فرزند ناخلف جیحون آبادى را باور مى کرد.

1 . (حق الحقایق ـ شاهنامه حقیقت) حاج نعمت الله جیحون آبادى مُکرى (مجرم) با مقدمه دکتر محمد مکرى تهران 1345ش.
2 . جامه بیرون آمدن روح از جسمى و با جسم دیگر متولد شدن.
3 . (شاهنامه حقیقت) 43/ ـ 44.
4 . (همان مدرک)48/.
5 . (همان مدرک)176/.
6 . (همان مدرک).
7 . (همان مدرک)179/.
8 . (همان مدرک)180/.
9 . (همان مدرک)181/.
10 . (همان مدرک)276/.
11 . (همان مدرک)278/.
12 . (همان مدرک)281/.
13 . (همان مدرک)282/.
14 . (همان مدرک)284/.
15 . (همان مدرک)204/.
16 . (همان مدرک)205/.
17 . (همان مدرک)237/.
18 . (همان مدرک)238/.
19 . (همان مدرک)238/.
20 . ((همان مدرک)239/.