سیماى حوزه در نگاه رهبر

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


بسم الله الرحمن الرحیم‏
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام على محمد و آله الطاهرین.

در ابتداى کلام، براى تیمن و تبرک، حدیثى اخلاقى مطرح مى‏کنم:

« على بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن محبوب، عن بعض اصحابه، عن ابن ابى یعفور، قال: سمعت ابا عبدالله، علیه السلام، یقول فیما ناجى الله عز و جل به موسى، علیه السلام: یا موسى لا ترکن الى الدنیا رکون الظالمین و رکون من اتخذها ابا و اما. یا موسى لو وکلتک الى نفسک لتنظر لها اذن لغلب علیک حب الدنیا و زهرتها، یا موسى نافس فى الخیر اهله و استبقهم الیه، فان الخیر کاسمه و اترک من الدنیا ما بک الغنى عنه و لا تنظر عینک الى کل مفتون بها و موکل الى نفسه؛ و اعلم ان کل فتنة بدوها حب الدنیا ولا تغبط احد بکثرة المال فان مع کثرة المال تکثر الذنوب لواجب الحقوق، و لا تغبطن احدا برضى الناس عنه، حتى تعلم ان الله راض عنه و لا تغبطن مخلوقا بطاعة
الناس له، فان طاعته الناس له و اتباعهم ایاه على غیر الحق هلاک له و لمن اتبعه.»

سند، مرسل است، ولى ظاهرا در احادیثى که حکمت و اخلاق و حقایق را براى انسان بیان مى‏کنند، معلوم نیست که ارسال ضرورى داشته باشد. حامل حکم فقهى هم نیست که انسان دنبال حجت باشد و بگوید نمى‏شود به خبر مرسل تعبد کرد.

حقایقى است که وقتى انسان مشاهده مى‏کند، مى‏بیند که صحت و اعتبار و اتقان اینها در خود او مندرج است. پیدا است که اینها، یا حتما کلمات معصوم، علیه اسلام، است یا متخذ از کلمات معصوم، علیه السلام، است یا متخذ از کلمات این بزرگواران مى‏باشد. بنابراین، ارسال در سند این حدیث، نباید کمترین شبهه و ریبى در اخذ به مضمون این حدیث به وجود آورد.

البته منهاى این ارسال، رجال سند هم ثقات عالى و جلیل القدرى هستند: «على بن ابراهیم» و «ابراهیم بن هاشم» که معلوم است. «ابن محبوب» هم که (حسن بن محبوب سراد) از ثقات و بزرگان و على قول از اصحاب اجماع است. «ابن ابى یعفور» هم که همان مرد بزرگوارى است که از قول او این حدیث نقل شده است:

«و الله لو فلقت رمانة بنصفین فقلت هذا حرام و هذا حلال لشهدت ان الذى قلت حلال حلال و ان الذى قلت حرام حرام».

و نیز همان کسى است که حضرت در جواب او دو بار فرمودند: «رحمک الله». بعد از وفات او امام صادق، علیه الصلاة و السلام، نامه‏یى براى مفضل در کوفه نوشتند تا آن وکالتى را که قبلا «عبد الله بن ابى یعفور» امام مى‏فرمایند:«صلوات الله علیه».

«... قال سمعت ابا عبد الله، علیه السلام، یقول فى ما ناجى الله عز و جل به موسى علیه السلام».

پیداست که پروردگار عالم مى‏خواهد عالى‏ترین حقایق و حکمتها را براى پیامبر عظیم الشأن و بزرگوار خود بیان کند. در این فراز، تعبیر «اوحى» ندارد، بلکه از لفظ «ناجى» استفاده مى‏شود. شاید به خاطر این است که پروردگار عالم مطلب بسیار مهمى را به صورت یک گفت و گوى نجوا گونه با
در نهج البلاغه از زهد زیاد گفته شده است؛ اما نشان دهنده این نیست که زهد عالى‏ترین تکالیف انسان است. خیر، در جاهایى زهد بالاتر است. موقعیت زمان را فرا بخوانیم؛ زیرا به سمت تموّل پیش مى‏رود و ثروت در کشور رو به ازدیاد را از طریق مختلف به دست آورند و آن را «على غیر حله» کسب و خرج کنند و اگر جمع آورى ثروت از طریق حلال هم باشد، مفتون دنیا و دچار عاقبتهاى سؤ افتنان شوند؛ بخصوص در حوزه‏هاى علمیه و محدوده‏اى که معممین و روحانیون وعلما و طلاب و فضلا در آن زندگى مى‏کنند.

موسى، علیه السلام، در میان مى‏گذارد:«یا موسى لا ترکن الى الدنیا رکون الظالمین».

«رکون» به معناى میل قلبى و تکیه روحى است که اگر بخواهیم آن را به فارسى امروز ترجمه کنیم، به نظر مى‏رسد که معناى دل دادن مناسب‏تر باشد. بنابراین، مى‏شود این طور ترجمه کرد که: «به دنیا دل مده، آن چنان ستمگران به دنیا دل داده‏اند.» اگر دل دادگى به دنیا نباشد، انسان ستم نمى‏کند و بندگان خدا را مورد آزار قرار نمى‏دهد. ظلم کردن نهایت میل و رغبت به دنیا را مى‏رساند.

«و رکون من اتخذها ابا و اما». کسانى که دنیا را پدر و مادر خود اتخاذ کرده‏اند. یعنى همه فکرشان دنیاست و جز به دنیا به چیز دیگرى نمى‏اندیشند و تمایل و رغبت نشان نمى‏دهند. اینها مثل کودکى هستند که به پدر و مادرش پناه مى‏برد و جز به آنها به جیز دیگرى نمى‏اندیشد. «یا موسى لو و کلتک الى نفسک لتنظر لها اذن لغلب علیک حب الدنیا و زهرتها». «لتنظرلها» با «لتنظر الیها» فرق دارد. نگاه کردن به دنیا کار مذمومى نیست، به دنیا اندیشیدن مذموم است. اى موسى اگر من تو را به حال خود مى‏گذاشتم
که به دنیا بیندیشى، آن گاه دوستى و زیباییهاى دنیا بر تو غلبه پیدا مى‏کرد.

این نکته را متذکر شوم که در این حدیث و احادیث مشابه، مراد از دنیا زمین و متعلقات آن و آبادانى و پرداختن به امور مردم و امثال این کارها نیست؛ بلکه جلوه هایى از دنیا (مال و جاه و مقام) مورد نظر است که انسان آنها را براى خود مى‏خواهد. بنابراین، هر آنچه از نعم الهى در روى زمین و زیباییها و لذتها و تعیشها که به نفس انسان بر مى‏گردد و براى خود مى‏خواهد؛ در تعبیرات حدیثى «دنیا» تلقى مى‏شود و مذموم است. پیداست که هر چه انسان بیشتر به دنیا بیندیشد و بپردازد، رغبت و شوق او بیشتر مى‏شود و وقتى که از دنیا رو بر گرداند، به تدریج محبت دنیا هم از دل او کاسته مى‏شود. مراد این روایت و امثال آن، این نیست که انسان فعالیت و تلاش در زندگى را رها کند و برود گوشه خانه بنشیند. برخى این گونه خیال کردند و سالها - بلکه بعضیها قرنها - رویه غلطى راکه منجر به انعزال و انزوا و دورى از فعالیتهاو تلاشهاى زندگى شده است، در پیش گرفتند و آن را به اسلام نسبت دادند. بنابراین مراد از دنیا، این برداشت غلط نیست.

«یا موسى نافس فى الخیر اهله و استبقهم الیه». در کار خیر با اهلش منافست یعنى حالت رغبت رقابت آلودى که انسان به چیزى پدا مى‏کند. «و استبقهم الیه»، یعنى به سوى خیر از همه اهل آن سبقت بجو. «فان الخیر کاسمه» «خیر» مثل اسم خودش نیکو و پسندیده است. ظاهرا مراد کارهاى نیک و عمومى و احسان به مؤمنین و کمک به برادران و اتحاد و عبادت پرودگار و زهد در دنیا و دیگر صفات خوب است. لفظ «خیر» یک معناى افعل تفضیلى هم دارد که نشان دهنده بهتر مى‏باشد. کارهاى نیکى که انسان انجام مى‏دهد، از هر آنچه که به ذهن بگذرد، بهتر است. اگر به عیادت مریض مى‏روید، اگر به مؤمن احسان مى‏کنید، اگر در کارها تعاون مى‏کنید، اگر علم مى‏آموزید، اگر به دنیا بى اعتنایید، اگر جهاد فى سبیل الله و یا امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید و اگر عبادت خدا را انجام مى‏دهید؛ همه اینها کارهاى خیر است. این کارها از همه امورى که به ذهن انسان
بگذرد، مثل مال و فرزند و جاه و مقام و دیگر ارزشهاى گوناگون بهتر است. مرحوم مجلسى، (ره) هم در تحف العقول چند احتمال مى‏دهند که یکى از آنها همین احتمال است. احتمالات دیگر هم مى‏دهند که ظاهرا همین احتمال متیقن است.

«و ترک من الدنیا ما بک الغنى عنه» آن چیزى از دنیا که به آن نیاز ندارى و جزو حاجات تو نیست و زیادى است، ترک کن. «و لا تنظر عینک الى کل مفتون بها». به چند روش مى‏شود این عبارت را خواند: «و لا تنظر عینک» که عین فاعل تنظر باشد، یعنى «لا تنظر بعینک» یا «لا تنظر عینک» باشد، یعنى به چشم خود عرضه نکن. «الى کل مفتون بها». به کسانى که مفتون به دنیا و فریفته آن هستند، «و موکل الى نفسه»، کسى که به نفس خود یا به خود واگذار شده است و حمایت و توفیق الهى از او گرفته شده باشد.

«و اعلم ان کل فتنة بدؤها حب الدنیا، همه فتنه‏ها با دوستى دنیا آغاز مى‏شود. واقعش هم همین است. به دنیا که نگاه مى‏کنیم، مى‏بینیم که در طول تاریخ ریشه همه فتنه‏ها و گمراهیها و جاهایى که حق و باطل به هم مخلوط شده است، در حب دنیا ست. کسانى بوده‏اند و فتنه‏ایى را به وجود آورده‏اند. واقعاً این موضوع یکى از آن حکم عجیب است. هر جاى دنیا که نگاه مى‏کنید، مى‏بینید که همین گونه است.

«و لا تغبط احدا بکثرة المال». به کسانى که مال زیاد دارند غبطه نخور. این از آن دردهاى مبتلا به ماست که کم و بیش در زندگى بعضى افراد ضعاف النفوس جریان دارد و آنها به خاطر خانه‏هاى عالى و تجملات فراوان و مراکب زیاد غبطه مى‏خورد! «فان مع کثرة المال تکثر الذنوب لواجب الحقوق». مال که زیاد شد، حقوق هم زیاد مى‏شود و به همین خاطر گناهان هم زیاد مى‏شوند. معلوم مى‏شود که وقتى حقوق زیاد شد، انسان نمى‏تواند آن را ادا کند و الا اگر مى‏توانست ادا کند، گناهى در کار نبود. این در صورتى است که مال از حلال کسب شده باشد، اگراز حرام بود،
شکل بدترى خواهد داشت. البته یک احتمال هم وجود دارد و آن این است که اشاره حدیث به کثرت مال از طریق حرام باشد؛ یعنى انسان وقتى که مال کسب مى‏کند که از طریق حلال نیست، حقوق زیادى را باید پامال کرده باشد، تا مال زیادى به دست آورد. «و لاتغبطن احدا برضى الناس عنه».

به حال کسى که مردم از او راضیند یا به او محبت دارند، غبطه بخور. اما اگر مردم به کسى محبت دارند و براى او شعار مى‏دهند و دور او جمع مى‏شوند و به او تحبب و تقرب مى‏کنند، به حال او غبطه نخور. شما چه مى‏دانید، شاید خداى نکرده در باطن او خلل و فساد و عیبى باشد که خدا را از او ناراضى مى‏کند. آن وقت رضاى مردم به درد او نمى‏خورد. واقعاً رضاى مردم - اگر واقعى هم باشد - چه فایده‏اى دارد؟ «ولا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له». اگر دیدى مردم از کسى اطاعت مى‏کنند و دستور و فرمان و اراده‏اش را مى‏پذیرند، باز هم جاى غبطه ندارد. «فان طاعة الناس له و اتباعهم اباه على غیر الحق هلاک له و لمن اتبعه». اگر اتباع مردم از او - نستجیر بالله -، به حق نباشد، براى خود او و کسانى که از او متابعت مى‏کنند، مایه هلاکت است. ان شأ الله خداى متعال به حرمت معصومین علیهم السلام ما را از تابع و متبوع شدن على غیر الحق باز بدارد و آن وضعیت را برایمان پیش نیاورد.

اگر این روایت اصلا سند هم نمى‏داشت، حکمتهاى عالى آن که هیچ شک و ریبى در آن نیست، براى ما راهگشا خواهد بود. این دستور العلما، معارف الهى و اسلامى هستند و جا دارد که به آنها تمسک کنیم. علت آن که این روایت را انتخاب کردم، این است که امروز جامعه ما در شرایطى قرار گرفته است که بایستى برایش رویایات زهد خواند. در نهج البلاغه از زهد زیاد گرفته شده است؛ اما نشان دهنده‏اى این نیست که زهد عالى‏ترین تکالیف انسان است. خیر، در جاهایى زهد بالاتر است و در جاهاى دیگر جهاد و عبادت و تحصیل علم بالاتر است. موقعیت زمان را نشان مى‏دهد و به نظر ما، امروز آن زمانى است که بایستى جامعه را به زهد فرا بخوانیم؛ زیرا به سمت تموّل پیش مى‏رود و ثروت در کشور
رو به ازدیاد است و جایى است که اگر چنانچه کسانى اهل دنیا باشند، مى‏توانند ثروت را از طرق مختلف به دست آورند و آن را « على غیر حله » کسب و خرج کنند و اگر جمع آورى ثروت از طریق حلال هم باشد، مفتون دنیا و دچار عاقبتهاى سؤ افتنان شوند ؛ بخصوص در حوزه‏هاى علمیه و محدوده‏اى که معممین و روحانیون و علما و طلاب و فضلا در آن زندگى مى‏کنند.

مطلبى را که امروز براى شما مطرح مى‏کنم، از مقدمات بدیهى و واضح شروع مى‏شود و به استنتاج بدیهى و واضح نیز مى‏رسد ؛ لیکن به گمان من ( به عنوان یک طلبه و مسؤول در جمهورى اسلامى و به عنوان معتقد به رسالت علما در امور دین و دنیاى مردم ) این استنساخ بدیهى از این مقدمات بدیهیه، کما هو حقه مورد عمل نگرفته است. البته کارهاى خوبى هم شده است: « ولا تبخسوا الناس اشیأهم ». انسان نبایستى حق کسانى را که زحمت کشیدند و کار کردند، ضایع کند. انصافاً خیلى کار شده است ؛ اما آنچه که باید بشود، چند برابر آن چیزى است که تا کنون شده است.

اولین مقدمه بدیهى، بیان حاجت به فعالیتها و تلاشهاى حوزه علمیه است. علت فعالیت حوزه‏هاى علمیه که امروز اهم و اشرف آنها حوزه علمیه قم و بعضى دیگر از حوزه‏هاى علمیه بزرگ ایران مثل حوزه علمیه مشهد و جاهاى دیگر و ان شأالله حوزه علمیه نجف ( هنگامى که از زیر پنجه نامیمون اشرار و ستمگران خارج شود ) است ؛ اولاً نیاز حکومت امیرالمؤمنین و امام مجتبى، علیهما الصلاة والسلام، دیگر حکومتى با این خصوصیات متکابر احکام و مقررات دینى تا امروز تشکیل نشده است.

این اولین بار است که حکومتى براساس قرآن تشکیل مى‏شود و جامعه‏اى اسلامى ( با همه مشکلات و زحماتى که این کار داشته و دارد ) به وجود آمده است. این نظام و حکومت الهى براى عمل، اولاً به معارف و مقررات اسلامى احتیاج دارد. ثانیاً در برخى از جاها به اشخاصى براى اداره بعضى از امور این نظام نیاز است که بایستى این دو نیاز را حوزه‏ها تامین کنند. البته منظور این نیست که بایستى همه امور با امور مهم را علما به دست گیرند. خیر، همه مؤمنین و صلحا و اهل فکر و اهل تحقیق در جاى خودشان قرار دارند. براى کارهاى گوناگون در کشور متخصصینى وجود دارد که آنها را انجام مى‏دهند. بعضى از کارها هم وجود دارد که بایستى علماى دین آنها را متصدى شوند. این اشخاص را هم باید حوزه علمیه تربیت کند.

پس اگر نیاز جامعه و حکومت اسلامى و اقامه آن مطرح است، مى‏بایست حوزه علمیه آن را تأمین کند. چنانچه جامعه‏اى بى دین شد، طبیعتاً احساس نیاز به علما نمى‏کند؛ اما وقتى جامعه متدین است، به علما و معلمین اخلاق و دین و معارف احساس نیاز مى‏کند.

اگر ما در گذشته علمایى داشتیم که حرف مى‏زدند یا مى‏نوشتند یا شبهات رابر طرف مى‏کردندو یا معارف مى‏گفتند، امروز چند برابر آن تعداد با کیفیتهاى بالا مورد نیاز است. کتابها و جزوه‏ها و مجلات و رسانه‏هایى لازم است که همین رسالت را به عهده بگیرند و راجع به دین و معارف و اخلاق بنویسند و بگویند. کسانى هستند که اهل مطالعه‏اند از اینها استفاده کنند. کسانى هم هستند که از رسانه‏ها بهره مى‏برند، رسانه‏ها از اینها نیز استفاده کنند. علماى دین بایستى نوشته‏هاى مربوط به معارف اسلامى
را چه به صورت کتاب و جزوه و چه به صورت مجله و مطبوعات گوناگون فراهم کنند، تا هنرمندها از روى آنها - مثلاً - فیلم درست کنند و یا برنامه‏هاى گوناگون بسازند.

حاجت سوم به فعالیتهاى حوزه علمیه، نیاز روشنفکران و جوانان است. اینها قشرى هستند که در مقابل شبهات قرار مى‏گیرند. در همه جا اولین مخاطب شبهه‏ها، روشنفکران و اهل فکر و اندیشه‏اند که غالباً در میان جوانان و صاحبان فکر و اندیشه و تحصیلکرده‏ها هستند. بسیارى از مردم شبهه به سراغشان نمى‏آید. آنها به شبهه کارى ندارد. ایمانى دارند و بر طبق ایمانشان زندگى خوبى را پیش مى‏برند. کسانى که اهل مطالعه‏اند، با دنیا مواجه مى‏شوند و درباره اصل دین و اسلام و معارف آن و نیز اصول و فروع و تاریخ دین حرف مى‏زنند و مرتباً شبهه القا مى‏کنند. کسانى باید باشند تا این شبهه‏ها را بر طرف کنند. تامین این افراد به عهده حوزه‏هاى علمیه است. البته کسانى که در غیر حوزه‏ها هستند، ممکن است بتوانند این کار را انجام دهند، لیکن متصدى اصلى انصافاً حوزه‏ها علمیه و علماى دینند، اینها اولین کسانى هستند که باید شبهه‏ها را بر طرف کنند.

حاجت چهارم، نیاز جوامع مسلمان و مردم نو مسلمان است. ملاحظه کنید الان در اطراف دنیا چه قدر مردم به اسلام رو کرده‏اند، چه آنهایى که مسلمان بوده‏اند، اما اسلام را با پیام زندگى آن نمى‏شناختند و فقط مجموعه‏اى از عبادات و خم و راست شدن و گوشه مسجد نشستن را مى‏دانستند و چه آنهایى که قبلاً مسلمانان نبودند. امروز اسلام به عنوان پیام زندگى و پاسخ به معضلات اجتماعى و نیز به عنوان راه رهایى از مشکلات دنیاى قرن بیستم و بیست و یکم که در حال حلول است، مطرح مى‏باشد. آنها اسلام را با این دید نگاه مى‏کنند و به اسلام مى‏گروند. الان در کشورهاى بزرگ اروپا، اسلام به سرعت در حال رشداست. این ادعاى یک منبرى نیست که چیزى را شنیده باشد و بگوید. خیر، من از روى اطلاعاتت دقیق مى‏گویم که بسیارى از افراد در کشورهاى مسیحى و غربى، به اسلام گرایش پیدا کرده‏اند. آنها اسلام را شناخته‏اند و راجع به آن سؤال دارند و
مى‏خواهند این دین را بشناسند.

جوانهاى طیب و طاهر و تحصیلکرده و با استعداد و ممتازى از اروپا که در دانشگاههاى خودشان مسلمان شده‏اند پیش ما مى‏آیند و درباره مسائل اسلامى راهنمایى کند؟ چه کسى باید به آن جا برود و در میان آنها سکونت کند و تعلیم دین و اخلاق بدهد؟ چه کسى باید براى آنها کتاب بفرستد؟ چه کسى باید براى آنها مسائل را تبیین کند؟ پاسخ همه این پرسشها به حوزه‏هاى علمیه مرتبط است. بسیارى از جوامع غیر مسلمان به اسلام توجه پیدا کرده‏اند (و لو مسمان نشده‏اند) ولى مى‏خواهند بدانند اسلام چیست که این دستگاه عظیم را به راه انداخته و حکومت تشکیل داده و با ابرقدرتها سینه به سینه شده است و از کسى هم نمى‏ترسد و دارد دنیا را اداره مى‏کند؛ دینى که وارد میدان زندگى است و ضرورتها و فشارها و ترسها و لرزها و ضعفهاى دولتهاى دیگر به سراغش نمى‏آید. چه کسى باید این دین را بیان کند؟ آیا بمانیم تا بى سوادها و یا کسانى که ازاسلام هیچ اطلاعى ندارند و آن را از روى دهان دیگران شناخته‏اند، به آن جا بروند؟

من کسانى را مى‏شناختم که درباره مسائل اسلامى عن عقیدة و اجتهاد حرف مى‏زدند، ده حدیث بیشتر بلد نبودند، از اول تا آخر یک کتاب حدیث را نخوانده بودند و یک بار قرآن را با تأمل دوره نکرده بودند؛ بلکه از دهان دیگران حرفهایى را شنیده بودند و بعد به ذهن خودشان تطبیق مى‏کردند و درباره اسلام چیزهایى مى‏بافتند! آیا باید اینها درباره اسلام حرف بزنند یا علماى بالله و علماى دین و کسانى که با مسایل دینى سر و کار عمیق دارند و در کار خود خبره و متخصص اند؟

حاجت پنجم، نیاز حوزه‏ها تامین مى‏شود. محققان و مدرسان و فنانان و بزرگان و مجتهدانى هستند که آماده کارند؛ لیکن اگر شما به بیست سال بعد حوزه علمیه نگاه کنید، مى‏بینید اینهایى که هستند کمند. شما بیست سال بعد را با چشم دقیق نگاه کنید، ببینید چه لازم داریم؛ آن وقت خواهید دید بزرگانى که امروز در حوزه‏هاى علمیه حضور دارند، تعدادشان کم است. یکى از مهم‏ترین نیازهاى ما همین است. حوزه‏هاى علمیه به قصد محقق پرورى و ملا پرورى،
ملا تربیت کنند تا این نیاز بر طرف شود.

پس مطلب اول اثبات نیاز به یک حوزه علمیه فعال است و مطلب دوم این که همیشه انگیزه براى معارضه با حوزه‏هاى علمیه وجود داشته است. سلاطین قاجار با علما و حوزه‏هاى علمیه مخالف بودند و افراد حوزوى را هم لشکر علماى بزرگ قلمداد مى‏کردند. آنها با علما مخالف بودند، چون در کارهاى آنها دخالت مى‏کردند. اگر مى‏خواستند قرار داد رژى امضا کنند و با انگلیسیها رابطه داشته باشند و یا اگر مى‏خواستند با دو خواهر ازدواج کنند! علما نمى‏گذاشتند و در مقابلشان مى‏ایستادند. بعدها در دوره پهلوى مسأله تفاوت کرد: از زمان رضا خان به این طرف، انگیزه‏هاى اساسى وارد کار شد و غرب، خصوصاً انگلیس - قصد داشت که کلاً ایران را قبضه کند. این تصرف یا به صورت ایجاد یک حکومت واقعاً انگلیسى بود که (البته نتوانستند این کار را بکنند) و یا این که حکومت ایرانى تشکیل دهند، ولى همه مقدراتش به دست آنها باشد. راه دوم انتخاب شد و حکومت پهلوى بر اساس این تصمیم شکل گرفت و رضا خان روى کار آمد.
اگر مى‏بینید همه آدمهاى حسابى ایران با رضا خان مخالفند، به خاطر آن است که آدم لات بى سر وپایى بود که اصلاً اسم دین را نشنیده و مزه آن را هم نچشیده بود. او در یک خانواده بى سواد لا ابالى و دور از معارف دینى تربیت شده بود و وقتى هم که بزرگ شد، در میان قهوه خانه‏ها و میخانه‏ها و الواتها پرسه مى زد. اصلاً رضا خان کسى نبود که بادین سر و کار داشته باشد. مزاجش آماده معارضه با دین (آن هم به قصد بر اندازى) بود. آدمهاى ضعاف النفس بد دل کج سلیقه‏اى هستند که گاهى از کارهاى به اصطلاح عمرانى رضا خان تعریف مى‏کنند و مثلاً مى‏گویند او راه آهن کشیده و امنیت براى مردم بود یا براى قدرتهاى خارجى؟ چه کسانى از این کارهاى به اصطلاح عمرانى سود مى‏بردند؟ در حقیقت رضا خان عاملى بود که انگلیسیها او را وارد صحنه کردند تا نظام دینى را در ایران به هم بریزد. به همین خاطر در سال 1314 شمسى گذاشتن عمامه و حضور روحانیت در جامعه را ممنوع کرد و نظام حوزه علمیه را به هم زد و روحانیت را مجبور به خانه نشینى کرد. زمانى که او رفت و پسرش (محمد رضا) سر کار آمد و بر امور مسلط شد، همین نیت را داشت و همین هدف و راه را (البته به شکلهاى مدرنتر و پیشرفته‏تر) دنبال کرد و تا روزى که انقلاب پیروز شد، در این زمینه جلو رفت.

رژیم پهلوى ساقط شد، لیکن فتنه انگیزهاى اساسى مخالفت با حوزه همچنان ادامه دارد. رژیم ایالات متحده آمریکا که از کودتاى 28 مرداد تا پیروزى انقلاب، پشت سر محمد رضا بود و علیه دین فعالیت مى‏کرد، امروز به وسیله بعضى از ایادى خود (که شاید خودشان هم ملتفت نیستند) مشغول تخفیف و توهین دین و علماى دین و حوزه‏هاى علمیه است. در زمان رضا خان براى این که روحانیت را از چشمها بیندازد، مى‏گفت: روحانیت مفتخور است! یعنى مثلاً عملگى و یا کار ادارى نمى‏کند، در عین حال به زندگى خود ادامه مى‏دهد. او با آن عقل ناقص خودش خیال مى‏کرد که اگر کسى در بازار، داد و ستد نکرد و یا مثلاً بیل نزد و به اداره نرفت و شغلى پیدا نکرد، نباید نان بخورد و اگر خورد، مفتخورى کرده است! او، چون به رسالت دین
معتقد نبود، این حرفها را مى‏زد و کار عمل دین را باور نداشت.

امروز هم بعضیها همان حرف را به زبان دیگرى مى‏زنند. کسانى که مردم را تعلیم مى‏دهند و برایشان زحمت مى‏کشند و آنها را دیندار مى‏کنند و بر هدایتشان مى‏افزایند و زمینه تحقق آیه شریفه «اهدنا الصراط المستقیم» را فراهم مى‏آورند، اینها اهل دین و هدایتند و هدات این راه محسوب مى‏شوند. اینها کتاب مى‏نویسند، درس مى‏گویند، زحمت مى‏کشند، کار مى‏کنند و نان بخور و نمیرى را هم به دست مى‏آورند. مگر طلاب حوزه علمیه چه قدر از دنیا برخوردارند؟ حقوق یک طلبه فاضل معیل در قم (که بالاترین حوزه‏هاى علمیه است) نصف حقوق یک عمله که بیل مى‏زند، نیست. در آمد اینها از حداقل حقوق ادارى کمتر است. با این وضعیت آیا مى‏شود گفت که روحانیت ما نان خود را از طریق دین مى‏خورد؟ آیا این ظلم و حق کشى و بى انصافى نیست؟ حکومت ما اسلامى است و در آن آزادى بیان وجود دارد و این سخنان که از سر ى انصافى بیان شده، با استفاده از همین فضاى آزاد مطرح شده است.

البته منظورم این نیست که به حرف یا دعوایى جواب بدهیم. خیر، منظور این است که شما بدانید انگیزه‏هاى مخالفت با حوزه زیاد و گسترده است. بعضى از کسانى که چنین انگیزه‏هایى دارند، خودشان هم نمى‏فهمند چه کار مى‏کنند. نیتهاى بدى ندارند، ولى ملتفت نیستند که حرف و عملشان چه تبعاتى دارد. در خود حوزه‏هاى علمیه نیز همیشه این طور بوده و حالا هم براى تضعیف حوزه انگیزه‏هاى تضعیف وجود دارد. طلبه جوانى که زندگیش در حوزه خوب نیست، براى امرار معاش مجبور است به حوزه پشت کند. حوزه یک نفر را تربیت مى‏کند و استعدادش را پرورش مى‏دهد و او را به مقامات علمى مى‏رساند، بعد که وقت استفاده کردن از فرا مى‏رسد، مى‏بیند در فلان اداره و یا مرکز علمى براى تدریس باز است، مجبور مى‏شود به آن جا رود و مشغول کار شود. نمى‏شود گفت این کار حرام است، بالاخره ضرورت و نیاز وجود دارد و بعضیها این کار را مى‏کنند؛ لیکن این کار پشت کردن به حوزه است. البته منظور کسانى نیستند که کارى را براى نظام به عهده مى‏گیرند و آن را انجام
مى‏دهند.خیر، اینها باید بیایند و امور محوله را متصدى شوند. منظور من کسانى هستند که به حوزه و روحانیت پشت مى‏کنند وکار روحانى انجام نمى‏دهند. پس ببینید انگیزه‏هاى تخفیف و تضعیف و توهین، در بیرون و درون حوزه وجود دارد.

ما هستیم و آن نیازهاى عظیم و این دشمنیهاى شکننده همراه با نقشه و بدخواهى. حوزه علمیه چه کار باید بکند؟ پاسخ این است که از امکاناتى که دارد، استفاده کند وبه احسن و اتقن وجه، خودش را بسازد. نباید یک ساعت درس طلبه یا استاد زاید و بى فایده و غیر ناظر به آن نیازها باشد. طلبه یى که در حوزه درس مى‏خواند باید در جهت سد یکى از حاجات و رفع یکى از نیازها حرکت کند؛ یعنى یا براى داخل و یا براى خارج، یا براى تالیف و یا براى تحقیق، یا براى تدریس و یا براى تعلیم، خود را آماده کند. بحمد الله در چند سال اخیر کارهاى بسیار مهمى در این زمینه انجام گرفته است که لازم است از شوراى عالى و دستگاه مدیریت حوزه علمیه تشکر بکنم در حوزه علمیه قم خیلى زحمت کشیده‏اند و خیلى تلاش شده است؛ منتهى آنچه باقى مانده و هنوز انجام نگرفته است، نسبت به آنچه که تا کنون انجام نگرفته است، نسبت به آنچه باقى مانده و هنوز انجام نگرفته است، نسبت به آنچه که تا کنون انجام شده، چند برابر بیشتر است. این حرکت نباید کند شود، بلکه باید روز به روز سرعت و استقامت و صحت بیشترى پیدا کند و اگر در یک جا کار اشتباه و یا کند پیش مى‏رود، تصحیح و تسریع شود.

بزرگانى که در رأس شوراى عالى حوزه علمیه هستند باید به صحنه دنیا و داخل کشور نگاه کنند و ببینند چه نیازها را تامین و افرادى که رفع این نیازها را مى‏کنند، تربیت کرد. اگر ما کتاب لازم داریم، پس مولف مى‏خواهد یک مولف خوب چگونه تربیت مى‏شود؟ باید روش تربیتش در برنامه‏هاى حوزه گنجانده شود. اگر ما مبلغهاى مسلط مى‏خواهیم البته نه به میزان پنج تا و ده تا و صدتا، بلکه هزارها مبلغ، تا بتوانند و در هر نقطه دنیا این کارها را انجام دهند؛ تربیت آنها چه شرایطى دارد؟ این شرایط در یک انسان چگونه و با چه چیزهایى تأمین مى‏شود؟ آن موارد در برنامه ریزیها منظور شود باید
بررسى شود که تدریس چه دروسى زیادى است و لازم نیست، تا حذف شود دوره‏ها باید طورى باشد که اگر کسى توانست بخشى از چند دوره را طى بکند، همان مقدارى را که طى کرده است براى او مفید باشد. این که ما خیال کنیم حتما بایستى یک نفر بیست سال و یا بیست و پنج سال در حوزه علمیه سر بکند این گونه نیست. بعضى از نیازها با ماندن چهار سال در حوزه تامین مى‏شود بعضى از نیازها با ماندن ده سال تامین مى‏شود. برخى دیگر با ماندن پانزده سال و بعضى هم ممکن است با ماندن بیست سال در حوزه تامین شود؛ چرا آن کسى را که با چهار یا پنج سال تحصیل در حوزه مى‏تواند بخشى از نیازهاى ما را بر طرف کند، او را بى جهت ده سال در حوزه نگه داریم؟ باید برنامه ریزى کنیم و کسانى را به این حد برسانیم، امتیازاتى را قایل شویم و هر کس هم مشخص باشد که چه نیازى را مى‏تواند تامین کند.

حوزه باید گواهى و تصدیق بدهد، من یک بار دیگر هم این نکته را گفته‏ام. تصدیق اجتهاد یکى از چیزهایى است که از قدیم در حوزه بوده است، امروز هم چیز خیلى خوبى
است. بعضى از آقایان خیال مى‏کنند که اگر ما بخواهیم درس طلبه‏اى را ارزشیابى کنیم، باید بگوییم این سطح از تحصیل در حوزه با فلان دوره دانشگاهى (مثلاً لیسانس یا فوق لیانس یا دکترا) معادل است. لزومى ندارد این کار را بکنیم دروس دانشگاهى چیز دیگر. البته ممکن است این کار در جاى خود لازم باشد. مثلا ممکن است این شخص بخواهد دربعضى از دستگاههاى ادارى که احتیاج به مدرک دارند، مشغول به کار شود، طبیعى است که باید بدانند مدرک این فرد چه قدر ارزش دارد، لیکن مسأله نیاز حوزه فراتر از اینهاست. ما به انواع روحانیون در سطوح گوناگون و با تخصصها و تواناییهاى مختلف نیاز داریم. استعدادهاى مختلف است باید استعدادها شناخته شود، درسها خوانده شود دوره‏ها از هم تفکیک شوند و فضلاى جوان در حوزه به کار گرفته شوند، چون برکات زیادى از این گروه عاید نخواهد شد.

حوزه علمیه باید مثل یک کارخانه تامین کننده نیازهاى جامعه، مرتب کار کند ومحصول خود را که همان محققان و مبلغان و مدرسان و مولفان و انواع قشرهاى روحانى هستند، بیرون دهد. حوزه باید برنامه ریزى کند و مشخص باشد که مثلا پنج سال دیگر چه تعداد مبلغ مناسب براى مناطق گوناگون دنیا و داخل کشور تربیت مى‏شود. همچنین در زمینه مسائل قرآنى و تفسیر و دیگر علوم حوزوى و نیز تربیت مدرس براى دانشگاهها و دروس معارف اسلامى و نیز تربیت محقق و مولف براى پاسخ گویى به مقابله با شبهات، برنامه ریزى منظم و مرتبى داشته باشد.

امیدواریم که ان شأ الله خداوند، به آقایان محترم و فضلاى بزرگوار توفیق دهد مشمول توجهات و ادعیه زاکیه حضرت بقیة الله، ارواحنا فداه، کند. ان شأ الله کارها به بهترین وجه انجام گیرد تا حوزه بتواند هر چه سریع‏تر شکلى را که پاسخ گوى نیاز این زمانه است، پیدا کند.