حوزه و اخلاق

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


حوزه و اخلاق، عالم دینى و پارسایى و روحانیت و معنویت همراه و قرین یکدیگرند. به هم پیوسته‏اند و جدایى‏ناپذیر .

حوزه بدون اخلاق، عالم دینى بدون پارسایى و روحانیت بدون معنویت، تصور نمى‏شود. اگر هم باشد، پیوسته‏اى است درون تهى. خسى است بى مقدار بى ریشه است و زمامش در دست باد، به هر سو که بخواهد مى‏کشدش .

پارسایى و زهد هم بدون ریشه در دانش و آگاهى، ره به جایى نمى‏برد، چراغى نمى‏افروزد، زاویه تاریکى را روشن نمى‏کند.

معنویت، با بال علم، مى‏تواند حرکت کند و سرگشته‏اى را از وادى سرگشتگى رهایى بخشد و گرنه، نه خود راه مى‏یابد و نه دیگرى را مى‏تواند راه نماید.

فلسفه وجودى حوزه‏ها، پرورش انسانهایى است که با این دو بال،
حرکت کنند و جامعه انسانى بر این دو رکن استوار سازند.

از این روى، حوزه، نه حرکت صوفیانه و عزلت گزینى را مى‏پذیرد و نه دانش اندوزى به دور از ریاضت نفس را. هر دو را مى‏خواهد و بر آن پاى مى‏فشارد. حوزه‏ها، خاستگاه فضائل و مرکز ستیز با رذائل اند.

حوزه‏ها در طول تاریخ، پاسدار و منادى ارزشهاى متعالى و رفتار و منش انسانى - اسلامى بوده‏اند.

تلاش داشته‏اند، با گسترش دانش و ارزش، راه بنمایانند، نور بگستردند و چراغ راه باشند، تا قافله بشرى، ره گم نکند:
«و علامات و بالنجم هم یهتدون»
نحل، 16این است که همیشه و همه جا همراه کلمه «طالب علم» و «حوزه علوم دینى» قداست، تقوا و خلوص به ذهن مى‏آید و عالم دینى، جایگاه روحانى مى‏یابد، یعنى جایگاه کسى که به عالم ما وراى طبیعت نظر دارد و از خاکدان به ملکوت پرکشیده است.

شاخصه عالم دینى، احیاى معنویات و ارزشهاى و الا و گسترش آنها در بین مردم، قبیله، خویشان و معاشران است.

با دشمنان، آنان که حریم انسانیت تجاوز مى‏کنند، مانع رشد و کمال انسهایند، مردم را به سوى پستى سوق مى‏دهند، بازار بى فرهنگى، بى هویتى، لاابالى گرى، نامردمى، بى تفاوتى و... را گرم نگه مى‏دارند، برخورد سخت و شدید دارند.

با یکدیگر مهربانند و همیشه عطر عطوفت و مهربانى در بین آنان به مشام مى‏رسد.

گویى یک روح هستند، در جسمهاى گونه گون.

غیبت، تهمت، تحقیر، حسد، کینه، اختلاف در بین آنان جایى ندارد.
بسان انبیأ مشى مى‏کنند. همان گونه که در بین آنان، جاى تاخت و تاز رذائل نبوده، در بین اینان هم نیست.

همان گونه که اگر انبیأ همگى در یک جامعه و در یک زمان مى‏زیستند، به یکدیگر حسد نمى‏ورزیدند، به تحقیر یکدیگر نمى‏پرداختند. غیبت از یکدیگر نمیکرند، اختلافى با هم نداشتند، عالمان راستین هم، این گونه‏اند.

کرنش، فقط براى خدا مى‏کنند.

براى هیچ کس، جز آن ذات بى نیاز، به خاک نمى‏افتند.

همیشه و در همه حال، جویاى خشنودى خداوندند.

اینان، بر چهره نشان دارند.

نشان آنان، اثر سجده است که در سیماشان نقش بسته.

افتخار آن را دارند که به اقلیمى خاص، مربوط نیستند. همه باوران، آنان را مى‏شناسند و به آنان عشق مى‏ورزند. بسان دانه‏اى هستند که از دل خاک بیرون آیند، جوانه بزنند و محکم شوند. و قد بر افرازند و همگان را از این سیر به شکفتى وا دارند و باز دارندگان از رشد و تعالى را به خشم آورند.

این آمرزیدگان، پیروان راستین، محمد، رسول خدا، آن پیامبر مهربانى و مهر گسترند:

« محمد رسول الله والذین معه اشدأ على الکفار رحمأ بینهم. تراهم رکّعاً سجّدایبتغون فضلاً من الله و رضواناً سیماهم فى وجوههم من اثر السّجود ذلک مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجیل کزرع اخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزّرّاع لیغیظ بهم الکفّار وعدالله الذین امنوا و عملواالصالحات منهم مغفرة و اجراً عظیما ».
کان رحمت و مهرند. از هیچ کس، کینه به دل ندارند. چتر مهرشان بر همگان سایه مى‏گستراند.
چنان در پیش خدا عزیزند و والامقام که با نخستین برخورد، قلبهاى سالم را دگرگون مى‏کنند و بر قلبها عزتمندانه حکم مى‏رانند.

نفس گرمشان، شفاى دردهاست. طبیب جانند. قلبهاى زنگار گرفته را با دم مسیحایى خود صیقل مى‏دهند و شفاف مى‏کنند و قابل درخشش نور خدا در آن.

جان‏هاى مرده را زنده مى‏کنند. گم گشتگان را، راه مى‏نمایاند. گرفتاران در طوفان بلا را مهربانانه، دست مى‏گیرند.

این دریاهاى آرام، این باغهاى سر سبز و خرم و بى خزان، این صخره‏ها صبور، همیشه و در همه حال چنین نمى‏مانند.

آرامند و پرخنده و صبور براى پرواپیشگان، آنان که امید به هدایتشان مى‏رود، مظلومان، مستضعفان مادى و فکرى و فرهنگى، نه رهزنان و ظلمت گستران.

هم جاذبه دارند و هم دافعه. هم مهر مى‏ورزند و هم خشم مى‏گیرند.

هم در برابر یتیمى و ستم دیده‏اى، اشک مى‏ریزند و هم در برابر دشمنى دون، خنجر از نیام بر مى‏کشند.

هم اهل سلوکند و هم اصل عمل در میدان اجتماع.

هم با خدا راز و نیاز دارند و هم گره از کار خلق مى‏گشایند.

چه باید کرد که حوزه چنین بر قلّه باشد. این گونه همیشه و همه وقت بپرورد.

آیا با برنامه ریزى و نظم و کنترل درس و بحث طلاب و پر بودن وقت آنان و مراقبتهاى معمول و رایج و امتحان و... مى‏توان این گوهرهاى ناب را از دل اقیانوس زندگى بیرون آورد.

آیا درسهاى معمول و رابطه‏هاى عمومى وارستگان، انسانهاى خود ساخته با خیل مشتاقان، مى‏تواند کار ساز باشد و انسانهاى والا بپرورد.
اساساً چه زمینه هایى باید ایجاد کرد که انسانهاى لایق و با ظرفیت و آنان که قلبهاى آماده دارند، بالاروند.

دگر گونیهاى بزرگ، انقلاب درونى، چگونه به وجود مى‏آید.

آیا با نصیحت و کلى گویى و ذکر زیباییهاى بزرگان، مى‏شود، حرکتى عظیم در درون انسانها به وجود آورد.

یا نه، مهم دم نیست، مهم دمنده است. اوست که باید مسیح باشد، تا دم مسیحا شود و مرده زنده کند.

آن قلبهاى دگر گون شده است که دگرگونى و بالندگى و بالندگى به وجود آورد. آن نگاههاى سوزان است که تا عمق جان مى‏سوزاند. آن دلهاى سوخته است که در جانها شعله مى‏افروزد.

دل سوخته، عاشق، خدا باور بى قرار، «دل سوخته» به وجود مى‏آورد.

از انسانهاى معمولى، که به راه خود مى‏روند و سر در گریبان خود دارند و به طور معمول به درس و بحث مشغول هستند، مثل هزاران هزار نفر دیگر، انسانى پر شور، تحول آفرین، شورانگیز و اتشفشان عظیم به وجود مى‏آورد که همگان را مات و مبهوت خویش مى‏سازد چه باید کرد که «قاضى» بزرگ تربیت شود، تا علامه طباطباییها در دامن مهر خود بپرود و مسیر زندگیها را تغییر دهد.

چه باید کرد اساتید والا مقدار و تالى تلو معصومى ساخته شوند، تا بسان آن روح بزرگ «امام تقوا پیشگان»، که امروز ملیونها انسان عشق او در سینه دارند و با عشق او حرکت مى‏کنند و سر بر آستان مرگ مى‏سایند، پیرو راه شوند.

آنان چگونه برنامه ریختند؟

آیا آنان، ابتدأ بر قلب خود حاکمیت نیافتند و هواها و هوسها خود را رام نکردند، دل از دنیا نبریدند و برنامه ریزى سخت و آهنین براى زندگى خود
نریختند، آن گاه، بى آن که بخواهند، حرکتشان برنامه شد، گفتارشان قانون شد، نصیحت شان شور آفرید، سکوتشان، در دورنها غوغا به پا کرد.

آیا نباید پیش از برنامه ریزى براى دیگران، براى خود برنامه ریخت؟

آیا نباید آنان که براى خود برنامه دارند و با ریاضتهاى مدام، رذائل را زدوده‏اند و فضیلتها را رویانده‏اند، به میان جمع آورد، تا شمع جمع شوند؟

برنامه ریزى درسى، کنترل رفت و آمدها، درس خواندنها و نخواندنها و... بجاست و طلاب قانونمند و منظم و برنامه ریز و مفید به وجود مى‏آورد، امّا حرکتى است در سطح. آن گاه حرکت عمق مى‏یابد و از لایه‏هاى رویین مى‏گذرد که پیامبرانه پا به میدان بگذارند آنان که وارث پیامبرانند.

شاید امروز، کسى به سراغ آنان نیاید و در خواست رهنمود نکنند و در ساحل عشق سوزان آنان به تماشا گذارده و با کرشمه گرى تمام، که پیرو و جوان را مست خویش مى‏سازد، همه را به سوى خود فرا مى‏خواند و فرار از این جاذبه‏ها و این دنیاى پر تماشا براى هر کسى میسور نیست. از این روى، پیامبر خصالان، باید به در خانه‏ها روند و در کوى و بر زن سیر کنند و عطر آیات حق را بیفشانند، شاید، جانهاى مشتاق پیدا شوند، چشم و دل از دنیا بکنند و سوى نداى حق روى آورند.

طالبان علم، آماده‏اند. آن جوانهاى پاک و داراى قلبهاى رخشان و شفاف که از خانواده‏هاى پایین جامعه‏اند و هنوز دنیا در اطراف آنان پیله نبسته و در تارهاى عنکبوتى دنیا گرفتار نیامده‏اند، اگر استادانه و با ظرافت زخمه بر تارهاى وجود آنان زده شود، نغمه‏هاى دل انگیزى سر خواهند داد و دنیاى را به رقص در خواهند آورد و شور خواهند آفرید.

این سخن را از روى گمان و پندار نمى‏گوییم. تجربه شده است.

آیا همه ما ندیدیم آن روح بزرگ، آن اقیانوس نا آرام، آن طبیب دردها،
چگونه به روح نوازى پرداخت و چگونه آرام گرفت و آن که عشق به شناگرى داشت، در پرتو مهر خود، آموزشش داد و آن که بیمار بود به درمانش پرداخت؟

آیا آن روح بزرگ نبود که گروه گروه جوانان را به اشارتى به مسلخ عشق برد و آنان اسماعیل گونه گردن به زیر تیغ او نهادند؟

آیا آن عبد صالح خدا نبود که از جوانان بى برنامه، سر گردان، بى هدف، یا سر در لاک زندگى فرو برده، کوههاى استوار ساخت که دنیا را مبهوت اراده خود کردند؟

پس مى‏شود دگرگونى به وجود آورد.

فقط انسانهایى مى‏خواهد خود ساخته و با اراده‏هاى آهنین که گام در راه نهند و سخن حق را به گوش جانها رمرمه کنند و بانک بیدارى سر دهند.

شاید گفته شود: بله، مشکل همین جاست. کو آن انسانهاى خود ساخته و کو آن اراده‏هاى آهنین و کو خمینى بزرگ و...

بله، ما هم درک مى‏کنیم که مشکل همین جاست. امّا نباید دست روى دست گذاشت و نا امیدانه انزوا گزید که کو حق گویان و کو حق شنوان. کو « شاه آبادى »ها، کو آن شاگردان پارسا و کو « قاضى »ها و آن شاگردان تسلیم فرمان حق و...

باید حرکت کرد، خدا، راه مى‏نماید و دست مى‏گیرد. نفسها را گرم مى‏کند، تأثیر مى‏بخشد.

آن که براى خدا حرکت را بیاغازد، خدا جاى گامهاى او را استوار مى‏کند.

آن که براى خدا صلا در دهد، خدا، صلاى او را در عمق جانها، جاى مى‏دهد.

آن که براى خدا الگو معرفى کند و سیماى زیباى آنان را بنمایاند، خدا
الگویش قرار مى‏دهد و چراغ هدایت را به دستش مى‏دهد، تا روشنایى دهد و تاریکیها را بزداید.

امروز، باید در پرتو معرفى الگوها، در پرتو خورشیدهاى پر فروغ، آرام آرام زمینه تحول را به وجود آورد، یا تحولى که به وجود آمده به نفس گرم امام راحل، تداوم بخشید و نگذاشت آن گرما به سردى گراید.

آنچه در پیش روى دارید، تلاشى است در همین راستا.

خودمان، توان آن را نداشته‏ایم که از آن گل پر شهد، شهد برگیریم و به کامها بچشانیم و از آن آفتاب عالم تاب پرتو برگیریم و زاویه تاریکى را روشنایى بخشیم و کلبه سردى را گرما دهیم و دل فسرده‏اى را شادى بخشیم، ولى بر آن بوده‏ایم که عاجزانه بخواهیم:

نگذارید کلبه‏ها سرد شود و دلها بفسرد و کامها تلخ شود.

نگذارید با هجرت باغبان، آن همه گلهاى خرم دلشاد، بپژمرد و آن همه بلبلان زیبا و نغمه خوان از ندا باز ایستند.

نگذارید آب جویبار که با کلنگ عشق از دامنه‏ها به دشت آورده شد، راکد شود و بگندد.

آرى این اوراقى که در پیش روى دارید، با همه ضعف و کاستى که خود بدان واقفیم و به بى پر و بالى خود براى پرواز در این آسمان بلند، آگاه ؛ برگ سبزى است بر گرفته از آن باغ خرم و شاد و هدیه به پیشگاه آنان که آهنگ کوى دوست دارند.
حوزه‏