نوع مقاله : مقاله پژوهشی
عارف واصل آقا محمد بید آبادى قله بر افراشته معرفت، تبلور معانى طریقت، و اصل به سرّ ولایت، فقیه بلند مقام، عارف بى بدیل، فرهیخته چهارده ستاره درخشان ولایت، مرحوم آقا محمّد بید آبادى، سر سلسله عارفان علوى و مبیّن حکومت صدرایى در سدههاى اخیر است.
او، دانشورى جامع و ذوفنون بود. غیر از علوم مرسوم زمان خویش، در دانشهایى چون: «کیمیا» مهارت داشت.
در حوزه اصفهان که آن روزگار عظیمترین حوزه تشیّع بود، از محضر حکیمان، عارفان، فقیهان و محدثانى بزرگ بهره برد و رشد کرد.
در علوم منقول، چون رجال، درایة و فقه الحدیث، شاگرد حکیم و محدّث، مرحوم مولى محمد تقى الماسى بود. و راه و رسم استنباط معارف اعتقادى و اخلاقى را از جوامع روایى، از او بیاموخت.
در این باب، از حکیم سخنشناس، ملا اسماعیل خواجوى نیز، بهره گرفت.
در حکمت در محضر ملاّ عبد الله عکیم بود واز مرحوم خواجوى نیز، بهرهها برد.
در همین دوران، عرفان نظرى و سلوک عملى را از عارفان بزرگى که به دور از غوغاى روزگار بودند، نوش کرد و خود صاحب کمالات علمى و عملى شد و در بسیارى از علوم و فنون استاد گردید گر چه سیّد قطب الدیّن نیریزى شیرازى، استاد عرفان او بود، ولى طهارت نفس، تقرّب و توسّل به قطب دائره امکان، امام زمان، عجل الله تعالى فرجه، اورا به مقامات منیع و رفیعى رساند و برخوردار از کرامات و نوعى ولایت کرد و در جمع اوتاد و ابدال زمان خویش درآورد.
حوزههاى درسى گوناگونى در اصول، فقه، فلسفه، عرفان و تفسیر داشت.
اسفار را از غربت و انزواى کتابخانهها، به عرصه دروس فلسفى حوزه آورد و شاگردانى عالى مقام و پر آوازه در این زمینه پرورید.
بزرگانى که پس از او پرچم نشر حقایق و معارف بلند الهى و تبیین اسرار اسفار اربعه را بر دوش گرفته و این همه کتابهاى پر مایه از خود به یادگار نهادند. آنان سالیانى دراز، حوزه اصفهان و دیگر حوزهها را با شور و نشاط رهبرى کردند و چونان اسلاف و اساتید خویش، هم دین مردم را پاس داشتند و هم علوم آل محمد (ص) را به نسلهاى پس از خود، سپردند. بزرگانى چون حکیم نامور ملاعلى نورى، ملا محراب گیلانى، میرزا ابوالقاسم مدرس خاتون آبادى، سید اسماعیل بن سید مرتضى بن سید نورالدّین جزایرى، آقا میر سیدمحمد على میر محمّد صادقى، میرزا محمّد شهیدى، سید صدر الدیّن محمّد دزفولى، ملا عبد الکریم اشراق قاینى، سید حسن قزوینى، ملا نظر على گیلانى، میرزا عبد الجواد شیرازى، حاج محمد ابراهیم کلباسى و دهها فقیه، حکیم، عارف و فاضل دیگر، خوشه چین علم، معرفت، اخلاق و کمالات معنوى و عرفانى او بودند. هر کدام آغاز گر و پایه گذار انظار، افکار و نظر گاههایى بدیع در تاریخ حوزههاى شیعه شدند و در حراست از
ایمان مردم این مرز و بوم حماسهها، آفریدند.
آوازه پایگاه بلند او در علم وعمل، سطوت معنوى و هیبت و صلابت او در پاسداشت و تبیین موازین شریعت در آن روزگار، عالمان دیگر دیار را مشتاق وصال او کرد. برخى رنج سفر بر خویش هموار کرده به خدمتش رسیدند و برخى با مکاتبه از او راه جستند. میرزاى قمى، با این که خود فقیهى نامدار است، از او راه و رسم سلوک مىجوید و عالمانى از قزوین از راه نامه، دستور العمل مىگیرند.
با اینکه جان او، در عالم ملکوت سیر مىکرد و روح او در جنّت لقأ تفرّج و تن او منوّر به انوار فرایض و نوافل بود و در حالى که قلب او از آزمایش پذیرش سرّ ولایت سر بلند بر آمده بود و حامل سرّ دشوار اسرار ولایت علوى بود، در میان مردم پیامبر گونه غم امت بر جان داشت و داغ دستگیرى درماندگان و سیر کردن گرسنگان بر تن. در قحط غلا و فشار زندگى، با محرومان معیشتى همسان برگزید.
با دستور قناعت و ساده زیستى به خویشان و مریدان و شاگردان و برخورداران زمان خود، مردم اصفهان به راحتى قحطى غلا را پشت سر نهادند.
او، بااینکه از ملک شخصى و پدرى اش بر خوردار بود، به هنگام تنگى معیشت مردم، آذوقه سالانه خود رابه ناداران بخشید و این سر مشقى براى توانگران شد و اصفهان بر قحطى آن روزگار بدون دشواریها و تلفات، غلبه کرد.
خلاصه، او به مصداق«کونوا دعاة للنّاس بغیر السنتکم» تبلور عمل به مکتب بود. هم در خدمت به خلق خدا جلودار بود و هم در عمل به دستورها و آموزه هایى که هدیه شاگردان مىکرد.
شیوه او نوشتن کتاب نبود. او، با یارى جستن از قلم اعلى بر لوح جانها، دلها، را رقم مىزد و روح و باطن شاگردان خویش را به امر ولایت کبرى پیوند مىداد.
به جاى این که معارف را در جانهاى آغشته به دنیا بریزد و حجاب ظلمات نفس آنان را با اصطلاحات و دانشهاى مرسوم زمان، غلیظتر و سختتر کند، رفع حجب
مىکرد و با نشان دادن آیات الهى و انفسى، آنان را از این خاک دادن به باطن و ملکوت عالم عروج مىداد. سخن در روش تربیتى و سلوکى او بسیار است که رسالهاى، جدا مىطلبد. با این همه، غیر از دستور العملهایى چند، نوشته هایى اندک از او به یادگار مانده است«رساله توحیدیه» د رمبد و معاد، تفسیرى در قرآن، حواشى چند بر کتابهاى فقهى، فلسفى و عرفانى که تنها، حواشى اسفار آن به جاى مانده که گاهى آخوند ملا على نورى، از او نقل کرده و مرحوم ملا عبد الله زنوزى، شاگرد بزرگ و نزدیک به ملا على نورى، از او در برخى ازصفحات کتاب «لمعات الالهیه» آورده و نسخهاى از آن، در کتابخانه استاد جلال الدین آشتیانى، موجود است.
دستور العمل فرادیدمان «رساله سیر و سلوک» مرحوم بید آبادى است و مخاطب او، ملاّ حسینا قزوینى (ر. ک: مجلّه حوزه شماره 53)، که مضامین و اشاراتى مشکل و پیچیده دارد. تنها آنانى را که کتابهاى این قوم را خواندهاند، مفید مىافتد.
ما براى احیاى این رساله و گشودن برخى اصطلاحات و اشارات آن، پاورقیها و منابعى، ارائه دادهایم امید آن که جرعهاى از این دریاى بیکران و قبسى از این حقایق نورانى را، دلیل راه خویش کنیم.
در پایان، نا سپاسى است اگر از فرهیخته این وادى، فاضل وارسته حاج شیخ محمد حسین معزّى که بدون هیچ منتى، رنج استنساخ این راسله را پذیرا شده و براى چاپ و نشر در اختیار مجله قرار دادند، سپاس نگوییم. امید است صاحب حقیقت نبوت و ولایت مزد رسالتش را که مودّت عترت است، به او و ما ارزانى دارد.
در پایان، منابع چند که جسته، گریخته از صاحب این رساله یاد کردهاند، مىآوریم:
طریق الحقایق، ج 216 / 3؛ روضات الجنّات، ج 624 / 7؛ رستم التّواریخ / 407؛ اعیان الشیعه ج /321 45، چاپ اول؛ ریحانة الادب، ج 188 / 1؛ تاریخ حکما و عرفا متأخّر از نقبأ البشر؛ منتخباتى از آثار حکمأ الهى
ایران، ج 4؛ مکارم الآثار ج 1؛ خدمات متقابل اسلام و ایران / 594؛ تذکرة القبور؛ مجلّه حوزه، شماره 10، تیر 1364 ؛ شمار 35، آذر 1365؛ شرح مقدمه قیصرى / 31، استاد جلال الدین آشتیانى، مقدمه شرح مشاعر ملا صدرا / 67، از استاد آشتیانى و دیگر کتابهاى تراجم تراجم مشهور و برخى تاریخهاى اصفهان.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الحلیم الکریم العلى العظیم و الصلواة على النبى المصطفى و الولى المرتضى و عترتهما اصحاب التسلیم و الرّضا
امّا بعد، چون مقتضاى عبودیت حقیقى، اشتغال قلب و قالب عبد است به عبادت معبود به استحقاق(1)و توجه ظاهر و باطن به طاعت مقصود(2)على الأطلاق، تعالى شانه و عظم برهانه، چنانکه گوش ظاهر و باطن او نشنود جز کلام حق را و دیده سر و سرّ او نبیند جز کتاب حق را و زبان قلب و قالب او نگوید جز نام حق را تا در مسلک فرقه «صمّ بکمو عمى»(3)منسلک نباشد و در تحت زمره
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها»(4)
مندرج نگردد و همچنین سایر اعضأ و جوارح و باطن و باطن و ظاهر و باقى حوارس و قوى و مدارک و مشاعر.
لهذا، همچنانکه عبادت قلب، بعد از تحصیل عقاید حقه، اشتغال
لسان قلب است به ذکر على الدّوام، به حسب اجازه صاحب نفس مأذون از امام معصوم، علیه السّلام، کما قول الله تعالى:
«ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب»(6)
و استغراق عین قلب در مشاهده صور نقوش مکتوبه بر لوح قلب به واسطه قلم اعلى،که عبارت از روح اعظم(7)است، کمال قال الله سبحانه:
«اولئک کتب فى قلوبهم الأیمان و أیّدهم بروح منه»(8)
و اشتغال أذن قلب مر تلقى واردات و الهامات ربّانیه و حکم و خطابات سبحانیّه را کمال قال عزّ و جل:
«و تعیها أذن و اعیه»(9)
همچنین عبادت قالب، بعد از أقامه ارکان ظاهر شرعیه، على صاردها و آله ألف صلواة و سلام و تحیّة، مشغول ساختن جوارح و ارکان است به خدمت آن صاحب نفس مأذون که شیخ راه و پیر آگاه، عبارت از آن کامل ذو فنون است.
و همچنین مشغول ساختن لسان به تلاوت أو راد وارده از صاحب نفس و أجازه شیخ راه، أو(یا) «من ینوب عنه» که مأخوذ است از انفاس و اجازات مشایخ سلسله طریقت و مرشدان راه حقیقت که سلسله اجازه ایشان یداً بید و نفساً به نفس، منتهى مىشود به امام، علیه السلام.
و چون (به هر حال) مقصود از تحریر این صحیفه، بیان اوراد موظّفه
است، به جهت یکى از فرزندان با توفیق، اذاقه الله رحیق التحقیق.
و آن دو قسم است:
قسمى است مداومت بر آن منتّج قرب نوافل و مداومت بر آن موجب عروج بر معارج و منازل است و مهما امکن ترک نباید تا وقتى معیّن و مدّتى معهود .
و قسمى که در هنگام جمعیّت و اقبال و فرصت و فراغ بال، به آن اشتغال باید نمود واگر حضور و جمعیت (تمرکز دل) و فرصت و فراغت نباشد، ترک آن خسران و ضررى ندارد.
لهذا، آنچه بیان آن متصوّر است، در ضمن دو فصل ایراد مىشود، بعد از تقدیم مقدمه جامعه و من الله تعالى أفاضه الانوار اللاّمعه.
مقدمه جامعه
بدان اى عزیز! با توفیق، ثبتّک الله على سوأ الطریق، که سالک طریق قویم و ناهج صراط مستقیم را اشتغال به پنج عبادت از عبادات قلبیه و مداومت بر پنج طاعت جنانیه و لسانیه و ارکانیه، بدون حضور، نافع نیست و چون (به هر حال)به حکم حدیث قدسى:
«لا یسعنى أرضى و لا سمائى و لکن یسعنى قلب عبدى المؤمن»(10)
محل نور خدا و آینه تجلیات حضور مولى، حقیقت قلب است که لطیفهاى است ربّانى و مجرّدى است روحانى و حقیقت قلب را صورتى
است جسمانى، که عبارت از مضغه صنوبریّه واقعه در أیسر تجویف صدر است و هر تجلّى که در قلب معنوى واقع مىشود، در این قلب صنوبرى، که به منزله آن روزنه لطیفه ربّانى و به مثابه خلیفه آن مجرّد روحانى است، صورتى مطابق آن معنى و مثالى موافق آن تجلّى، جلوهگر مىگردد و هر گاه آن تجلّى، از تجلّیات جامعه باشد، لا محاله، صورت تمثیلیه، صورتى جامع خواهد بود در جمیع صور، به حکم:
«خلق الله آدم على صورته»(11)
و بر طبق:«علّم آدم الأسمأ کلّها»(12)صورت انسان است چنانکه على بن موسى الرّضا، علیه آلاف التحیة و الثنأ، در شرح سکینه قلبیه مذکور در آیه شریفه:
«هو الذى انزل السکینة فى قلوب المؤمنین»(13)
فرموده:
«السکینة ریح تفوح من الجّنة لها وجه کوجه الانسان»(14)
گاه باشد که آن تجلّى قلبى، به حدّى قوّت کند که از باطن به ظاهر بروز کند و در خاج ممثّل گردد و ملحوظ چشم ظاهر شود، چنانکه حکایت تمثّل جبرئیل به صورت انسان مستوى الاجزأ و الأرکان از براى مریم بنت عمران در قرآن مذکور(15).
و از جمله انفاس الهیّه، که از لسان حقایق ترجمان حضرت فیّاض الحقائق مولانا ابو عبدالله جعفر بن محمّد الصادق، علیه السلام، ظهور
کرده، این کلمات شریفه است که:
«الصوّرة الانسانیة هى اکبر حجّة الله على خلقه و هى الکتاب المبین الّذى کتبه بیده، و هى الهیکل الّذى بناه بحکمته و هى مجموع صور العالمین و هى الطریق المستقیم الى کل خیر، و هى الحبل الممدود بین الجنة و النّار.»(16)
بنأ على هذه المقدمات، سالک را لازم است که در مجامع، احوال و افعال و اقوال و حرکات و سکنات و لهجات و لمسات و لمحات و در هنگام ذکر و ورد و طاعات و خدمت، مراقب قلب صنوبرى باشد، تا انواع تمثیلات که در انواع تجلیّات بر قلب صنوبرى از قلب معنوى،
منعکس مىگردد، ملحوظ چشم دل گردد، چنانکه عارفى فرمود: نظم.
عجائب نقشها بینى خلاف رومى و چینىاگر با دوست بنشینى زدنیا و آخرت غافل
ادله بر صحّت این مطلب، از آیات الهیّه و اخبار معصومیّه، صلواة الله علیهم، به اضافه ادله عقلیّه و شواهد کشفیّه بسیار است که در این مقام، نگنجد و من الله الا عانة (17).
فصل اوّل، در ذکر قسمى از اوراد که مداومت بر آن منتح قرب نوافل و موجب عروج به معارج و منازل و مهما امکن (هر طور شده) نباید ترک نمود، تا وقتى معیّن و مدتى معهوده، چون به مقتضى حدیث:
« کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون»(18).
نوم و یقظه انسان، که عبارت از توجّه روح است از ظاهر به باطن و التفات آن از باطن به ظاهر، نمونه موت و بعثت (بعث) است.
پس بنابراین، سالک راه را، لازم است که هنگام بیدار شدن از خواب و هنگام اراده خواب، متذکّر حالتین مذکور تین باشد. و از این جاست که غالب اورادى که در این فصل مذکور مىشود تعلّق به این دو وقت دارد(19)
که صبح از خواب بیدار مىشود و از مستى هوشیار، قبل از تکلّم به کلام و اشتغال به همه اقوال و افعال بالتّمام بر طبق آیه کریمه:
«انّ الله و ملائکته یصلّون على النبىّ...»(20)
متخلّق به اخلاق الله و متأدّب به آداب ملائکة الله گردیده، چونانکه صباح به امر فالق الأصباح، به مقتضاى:«و الصّبح اذا تنفّس» (21)به نفس رحمانى (22)مىگردد، سالک نیز متنفّس به نفس (23) رحیمى گردیده، کلمه محمّدیه اجمالیّه (24) را به عدد معصومین، صلواة الله علیهم اجمعین، بر زبان عقیدت ترجمان، جارى گرداند. و همچنانکه از ظلمت لیل، بیرون آمده، داخل نور نهار ظاهرى مىگردد و بر وفق کریمه:
«هو الذى یصلّى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظّلمات الى النّور و کان بالمؤمنین رحیماً»(25).
به واسطه تأثیر «نفس رحیمى»از ظلمات حجب بیرون آمده، داخل نور نهار شود و ظهور و تجلّى و حضور گردد(26)، به همان عدد (چهارده)اقلاّ به اقامه صلوة کبرى 27 و مراقبه سکینه قلبیه (28)باید بود تا از أداى
فریضه فجر فارغ شود بعد از فراغ، به تلاوت «آیة العظیمه»(29)که صراط المستقیم عقاید حقه است و به اسرار اصول معارف محتوى، به سر علوّ و دنو ذات تعالى مجده منطورى و به نفى تعطیل و تشبیه و اثبات امر بین الامرین در صفات و نفى جبر و تفویض و امر بین الامرین در افعال، بیشتر اشتغال نماید(یعنى به قرأت آیة الکرسى با توجه به معانى بلندى که شمردند مشغول شود)
و به قرأت کلمه ظاهره، یعنى«سبّحه (30) ظاهره» که کتاب اجمالى معارف الهیه و علوم ربّانیه،(است) مشغول گردد و این دو ورد، یعنى «آیة العظیمة تامة» و «قرأت سبّحه ظاهره» اختصاص به صلوة فجر ندارد، بلکه بعد از مجموع صلواة خمس، بروجهى که از أئمّه هدى، صلواة الله علیهم، مأثور است، باید خوانده شود.(31)بعد از آن، متخلّق به خلق لاهوتى(32)و متأدّب به ادب ملکوتى (33) گردیده، یک دفعه(با تمام وجود) به کلمه محمّدیه اجمالیه متکلّم و به نفس رحیمى اجمالى، متنفّس گردد. چون سالک را از صورت به معنى انتقالى و از شهادت به غیب، توجهى مىباشد و مقرر است که صورت و ظاهر و شهادت و نبوّت محمّد، صلى الله علیه و آله، را معنى و باطنى و غیبى به غیر از ولایت علویّه نیست (34). لهذا، باید بعد از تخلق به خلق حضرت لاهوت و تأدب به ادب حضرت ملکوت و استنزال رحمت رحیمة از حضرت ذات، به صاحب نبوت و امین رسالت، علیه افضل الصلوات، از ظاهر نبوت به
باطن ولایت توجه نموده یک دفعه به کلمه«جبرئیلیة» که مانند کلمه «توحیدیّه»(36) بر نفى و اثبات مشتمل است تکلّم نماید.
به واسطه تخلیه اولى، اثبات مروت و کرم و کمال فتوّت و نعم و جمال از براى ولى حضرت ذوالجلال نماید که:
«الله ولى الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الى الى النّور و الّذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النّور الى الظلمات»(37)
و به واسطه تخلیه ثانیه، به نفى حول و قوه و سلطنت و قدرت و قهر و قوّت و اختیار و ارادت از براى غیر صاحب اختیار، مالک اقتدار؛ یعنى ذوالفقار نماید که:
«الّذین آمنوا یقاتلون فى سبیل الله و الّذین کفروا یقاتلون فى سبیل الطاغوت فقاتلوا اولیأ الشیطان، انّ کید الشّیطان کان ضعیفاً»(38)
و این نفى و اثبات، مجاهدهاى است باطنیه. و همچنانکه صاحب مجاهده در مقام نفى کفّار و فجار ظاهر، اثبات اخیار و ابرار ظاهر مىباشد، صاحب این مجاهده نیز، کفّار و فجار باطنى را، که عبارت از «جنود جهلّیه دنیّة»(39)است نفى مىنماید که:«ألا انّ حزب الشّیطان هم الخاسرون» (40)، و ابرار و اخیار باطن باطن را که عبارت از «جنودعقلیه علّیّه»(41)است، اثبات مىفرماید که: «انّ حزب الله هم المفلحون» (42).
بعد از آن، از مقام مجاهده، به مقام مشاهده (43)عروج نمود، اغیار را بالکلیّه، فراموش و نقش جمال یار را بر لوح سینه منقوش فرموده، به
اقبال کلّى و توجّه تام متوجّه حضرت ولایت (44) کلیه گردیده یک دفعه به کلمه علوّیه(45)اجمالیّه که سبب اشتمال بر چهار اسم عظیم الاقتدار، محیط بر چهار قائمه عرش اسرار و چهار رکن کرسى انوار،(46)است، تکلم نماید.
و چون سالک را بعد از توجّه کلى، به حضرت «ولایت کلیّه»(47)، آثار جلال مولى ظاهر مىشود و نظر به ضعف وجود(سالک)، بسا باشد که تزلزل به ارکان و اطمینان او، راه یابد. به حکم«لا ملجا الاّ الیک»(48)، باز ملتجى به ملجأ ولایت و متمسک به عروة الوثقى هدایت گردیده، یک دفعه به «کلمه علویّه تفصیلیه» تکلّم نماید و چون انسان، انموذح عالم کبیر است و از حقایق الوهیّت و ولایت و نبوّت و مراتب ملکوت و جبروت و لا هوت در عالم، او نمونه و نشانه، مىباشد، لا جرم، باید اول به لسان جبرئیل کلى روح در جناب حضرت نبّوت کلیه(49)، قلب را، که مبعوث به مقابله کفار جنود نفس است، امر به ندا کردن حضرت ولایت کلیّه (50) فرموده، به فتح اوّل کلمه علویّه تفصیلیّه، که مسمّى است به باب الظّاهر و باب النبوة المحمدیّه و باب الأمر و باب الباطن و باب ثانى از کلمه«علویّه تفصیلیه»، که مسمّى است به باب الباطن و باب الولایة و باب العلویة و باب الولایة و باب العلویة و باب الامتثال و باب الاجابة، اختتام فرماید، (51)تا به واسطه تأییدات ربانیة الهیّه و الهامات ملکوتیه جبروتیه و شفاعات محمدیه
و نشأت علویه، جذبات و لویّه بر باطن او فایض شود.
و باید حروف آخر را از کلمه علویّه تفصیلیه (52) که مسمّى به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع (53) مکرّر نماید و (چون) از غلبه نشأة علویّه و قوّه جذبه ولویّه، کار سالک به جایى مىرسد که عنان سالک از دست او بیرون رود.
و مجذوب مطلق، اگر چه گلیم خویش از امواج خطرات بیرون مىآورد، لیکن غریقان شطاط بحار جهالت را دستگیرى نمىتواند نمود. و اگر قانون سلوک که نتیجه مقام نبوّت از میانه مرتفع شود، راه افاضه علیا بر سافل و استفاضه سافل از علیا، منقطع گردد ؛ چرا که وصول فیض موقوف بر وجود برزخ ذوجهتین و متوسط بین العالمین، که عبارت از انسان کامل که نتیجه انسان سالک مجذوب و مجذوب سالک است، منقطع است ؛ لهذا سالک باید از جذب مطلق، رجوع به سلوک نموده، نشأه «شراب زنجبیل»(54) جذب را با کیفیّت «شراب کافورى» سلوک بیامیزد و عمود به مقام نبوت که «فرق بعد الجمع»(55)است فرموده.
ثانیاً، متخلّق به خلق لاهوتى و متأدّب به ادب ملکوتى گردیده یک دفعه به «کلمه محمدیّه تفصیلیه» که عبارت از نفس رحیمى تفصیلى است، تکلم نماید و کام جان و مذاق روان را از نشأت مقامات محمدیه اولوّیه و اوسطّیه و آخریه که مستفاد است که مستفاد است از کلمه جامعه:«اوّلنا محمد و آخرنا محمد، صلى الله علیه و آله»(56)ملتّذ فرماید و چون به واسطه
اشتغال به لوازم سلوک و تربیت قواى بدنیه، آینه قلب را با غبارى، عارض، مىگردد و حجابى رقیق چهره خواطر را مىپوشاند، مىباید در خود تقسیم اعمال و اوراد موظّفه، یعنى در ختم سجده شکر نماز عشأ، با حضور تام و مراقبه قلب و توجه به حضرت الوهیّت ذات تعالى، و استشفاع از حضرت انسان کامل که جامع میان ظاهر صورت نبوّت محمدى، صل الله علیه و آله، و باطن معنى ولایت علوى است به «کلمه فتحیه»(57) که مفتاح ابواب کنوز دل است، تکلّم نماید، اقلاً، سه دفعه یا پنج دفعه. و اگر حضور در وقتى باشى هر قدر که خواهد این کلمه را تکرار مىتواند نمود و اوراد صلواة فجر و عشا را به زیارت حضرت سید الشهدا و قرّة عین الاولیأ، سبط النبّى و ابن الولى مولینا ابا عبدالله الحسین، صلواة الله علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین، و حضرت مصدر سلاسل الاولیأ و منبع الولایة للأصفیأ، مولینا ابو الحسن على بن موسى الرّضا، صلوات الله و سلامه علیهما و على الطّاهرین من آبائهما و ابنائهما، ختم نماید.(58)
و در هنگام خواب که به موجب:«النّوم اخ الموت»(59)به مثابه حالت نزع و احتضار اموات و مناسب وقت مرگ و تودیع حیات و صورت مقام فنا و مقدمّه منزل بقاست، باید محتضر وار بر پشت خوابیده (60)به تلاوت اوراد صلوة فجر، طیب اللّسان، گردیده، یعنى یک دفعه به «کلمه محمّدیه اجمالیه» و یک دفعه «کلمه جبرئیلیه» و یک دفعه به «کلمه علویّه
اجمالیّه» و یک دفعه به «کلمه علویه تفصیلیه» به شرط تکرار حروف اخیر که مسمّى به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع شود یک دفعه به کلمه محمدیّه تفصیلیه، تکلم نماید آن گاه تختّم باب قلب به خاتم سکینه صدریّه و ترقیم لوح ناصیه به رقم(بر قسم) سکینه عقلیه ابواب ظاهره را که مدخل اغیارند مغلق (بسته) نموده و باب باطن را که مدخل یار است بر رخسار یار گشاید و در هنگام ختم باب قلب، به خاتم سکینه صدریّه، تشهد کامل را به ختم مذکور منضم سازد (61) بروجهى که افتتاح تختّم با افتتاح تشهّد، مقارن باشد، با شرایط مأخوذه شفاهیه. و در هنگام ترقیم لوح ناصیه به رقم سکینه عقلیه، دفعه دیگر به کلمه «محمّدیه تفصیلیّه» تکلّم نماید بر این وجه که افتتاح ترقیم با افتتاح تکلّم و اختتام ترقیم با اختتام تکلم، مقارن باشد، با شرائط مقررّه معهوده. و چون سکینه صدریه، خلیفه سکینه قلبیه و سکینه عقلیه، خلیفه سکینه صدریه است، صلواة کبرى، که اشاره به بطون محض ودالّ است بر مظاهر حقّه تفصیلیه و مراتب نوریه ظهوریّه:«اوّلنا واوسطنا و آخرنا»(62)،مقارن باشد و با سکینه صدریّه که جامع است بین الظهور والبطون و برزخ است بین الغیب و الشّهود، تشهد
کامل که جامع مراتب الوهیّت و رسالت و ولایت و مشتمل بر مراتب ثلاث غیب مطلق و شهادت مطلق و غیب مضاف است (63)، مقارن باشد، تا استیفأ حقوق منازل و معارج و استقصأ واجبات مقامات و مدارج به عمل آمده باشد.
بدان! همچنان که سالک را مراقب سکینه قلبیه، که از اعمال مستمرّه عین قلب است، در هنگام اقامه صلوة کبرى که از فرائض دائیه لسان القلب است على الدوام فى اللّیالى و الأیّام در مجامع حرکات و سکنات لازم است؛ هم چنین مراقبه سکینه صدریّه و سکینه عقلیّه از باطن، منتج نشأة جامعه بین الجذب و السلوک و البطون و الظّهور است. و گاهب که حجاب مراقبه سکینه قلبیّه نشود خالى از تقویتى نخواهد بود.
مخفى نماند که در مراقبه سکینه قلبیه، که فى الحقیقه توجه به جانب کعبه باطنیه (64) و تولّى به سوى شطر قبله معنویه است، در هنگام اقامه صلوة کبرى، خصوصاً بر تقدیرى که اقامه مذکور به کلمه سرالسرّ (65)، باشد، رموز خفیّه عظیمه و کنوز مخفیّه جلیله است که در این مختصر نمىگنجد و از عنایت جناب مولى، مترقّب ترقیم رساله على حدّه مىباشد. ان شأ الله تعالى.
و بدان که مجموع عبادات سالک، بعد از عقاید حقّه و ارکان شرعیّه (66)، منحصر بر دو قسم است:
اوّل، صلوة کبرى و صلوة صغرى.
دوّم، مراقبه سکینه قلبیه و صدریه و عقلیه.
و اقامه صلوة کبرى از مقوله عبادات لسانیّه است قلبا و اقامه صلوة صغرى از مقوله عبادات لسانیه است قالباً. و لا محاله عبادت سمعیّه لازمه عبادت لسانیه است. از آن جا که هر چه لسان قلب به آن ناطق گردد،
سمع قلب آن را داعى شود و هر چه لسان به آن تکلّم نماید، از أذن قالب آن را سامع گردد. و مراقبه سکینه قلبیه از مقوله عبادات بصریّه است قلبا، و مراقبه سکینه عقلیه و صوریه از مقوله عبادات بصریّه است، مثالاً و خیالاً و دراین مقام، عبادات ارکانیه نیز هست و آن ختم باب قلب است به قلب ذوشفتین؛ اعنى صورت معنى «قلب المؤمن بین الاصبعین»(67)و همچنین ترقیم لوح ناصیه به قلم مصوّره قلبیه که خلیفه قلم اعلى (68) و مظهر اسم «المصور»(69) است و مشتمل بر دو شق: جمع و فرق و مجلات هر دو اسم راتق و فاتق کما قال سبحانه:
«اولم یر الّذین کفروا انّ السّموات و الأرض کانتارتقا ففتقنا هما»(70)
و از این مقام است ظهور قرآنى که نزول جمع اجمالى است و ظهور فرقانى(71)، که نزول تفصیلى بیانى است کما قال بحانه و عزّ شأنه:
«انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا فرأناه قرآنه، ثمّ انّ علینا بیانه».
و از آن جمعیّت است فصل و جمع یوم القیامه که یوم الجمع و یوم الفصل عبارت از آن است، کما قال جلّ سلطانه:
«هذا یوم الفصل جمعنا کم و الاوّلین»(72)
و این بابى عظیم است از علم، که مجمع علوم و صناعات ظاهره و باطنه از آن استخراج مىشود.
و سرّ این اعمال لسانیّه و سمعیّه و بصریة ظاهریّه و باطنیّه آن است که هر اسم از اسمهاى حسنى آلهیّه که لا محاله در عالم غیب حقیقتى مجرّده دارد چون به عالم شهادت ظهور کند، ظهور آن بر دو نوع ممکن است.
نوع اوّل، ظهور آن در عالم اصوات و حروف و الفاظ و کلمات و عبارت که از اسمأ ملفوظه است.
نوع دوّم، ظهور در عالم نقوش و خطوط و ارقام و کتابات که عبارت از اسمأ مکتوبه است.
و همچنین ظهور اسمأ در عالم مثال که خیال حقیقى غیر و همى و برزخى میان دو عالم غیب و شهادت است، به دو نوع تواند بود:
نوع اوّل، ظهور در عالم اصوات و حروف قلبیّه، که منطوق لسان و قلب است و مسموع سمع قلب.
نوع دوّم، ظهور در عالم خطوط و نقوش قلبیه، که مکتوب لوح قلب و ملحوظ عین قلب است.(73)
و چون سالک راه خدا را باید مجامع باطن و ظاهر و معنى و قلب و قالب به حق مشغول باشد، پس همچنانکه حقیقت قلب او باید مشغول باشد، به اقامه صلوة کبرى، که نطق قلبى است و عین قلب او در مراقبه سکینه قلبیه، که رقم قلبى است مستغرق باشد و لسان قالب او به اقامه
صلوة صغرى که نطق قالبى است، اشتغال، و سمع باطن او به استماع صلوة کبرى و سمع ظاهر او به استماع صلوة صغرى، ملتّذ گردد.
و باب قلب او که عنوان صدر است، به رقم سکینه صدر مرقّم گردد و لوح ناصیه به نفس سکینه قلبیّه منقش باشد، تا هیچ یک از اجزأ ظاهره و باطنه او از حق تعالى خالى نباشد و راهزنان شیاطین الجن و الانس را به هیچ حال و از هیچ منفذ در او مجال تطرّق و نفوذ نماند، چنانکه عالم لا ریب(74) حضرت لسان الغیب، قدس سره، فرمود: خواجه
من آن نیم که دهم دل به نقد هر شوخىدر خزانه به مهر تو و نشانه تست (75)
و من الله تعالى التوفیق
--------------------------------------------------------------------------------
.1 اشاره است به فرموده مولى الموحدین، امیر المؤمنین امام على، علیه السلام، در تقسیم عبادت گران:
«ان قوماً عبد و الله رغبة فتلک عبادة التجّار و انّ قوماً عبد والله رهبة فتلک عبادة العبید و انّ قوماً عبد و الله شکراً فتلک عبادة الاحرار» نهج البلاغه، حکمت 229
.2 در برخى نسخهها به جاى مقصود، معبود آمده است. تفاوت ظریفى بین این دوست. البته سیاق کلام و ادامه سخن با «مقصود» هماهنگتر است.
.3 این «طیّبه» کریمه در دو آیه از قرآن آمده است:
# در توصیف منافقان:«صمّ، بکم، عمى فهم لا یرجعون»
بقره آیه 18.
.4 «و لقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها، اولئک کالأنعام بل هم أضلّ اولئک هم الغافلون».
اعراف، آیه 179.
.5 ذکر هم پدید آورنده «حب» و عشق حق است و هم ثمره آن؛ زیرا عاشق به یاد معشوق زنده است:«اهل ذکرى فى ضیافتى» «ذاکر الله، سبحانه، مجالسه»، «ذاکر الله مؤانسه».
آثار الاذکار، سید هاشم ناجى و موسوى جزایرى، ج 38 / 2.
.6 سوره «رعد»، آیه 28.
.7 روح اعظم، روحى است که در آیه «و نفخت فیه من روحى» آمده است. روحى که در انسان دمیده شده است، ظلّ روح اعظم است. عرفا، به آن روح اعظم کلّى حقیقى گفتهاند و روح آمده در روایت:«اول ما خلق الله تعالى الرّوح» را همان دانستهاند. این روح، همان حقیقت محمّدیه است که پرتوى از آن به آدم و ذریه آن عطا شده است (ر.ک تفسیر المحیط الاعظم»، سید على همدانى / 419؛ بیان السعادة، ج 452 / 2؛ ج 267 / 4).
روح محمّدى، که پیش از دمیدن روح در آدم، او پیام آور و واسطه معنوى عالم بالا بود: «کنت نبیّا و آدم بین الطین و المأ»
شرح فصوص الحکم قیصرى 793 و دیگر شرحهاى فصوص الحکم، فص آدمى و فص محمّدى (ص).
به سند صحیح، نقل شده: ابا بصیر مىگوید از امام صادق (ع) درباره تفسیر روح در
آیه:«و کذلک او حینا الیک روح من امرنا ماکنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان»پرسیدم.
فرمود:«خلق من خلق الله اعظم من جبریل و میکائیل کان مع رسول الله صل الله علیه و آله یخبره و یسدّده و هو مع الائمة من بعده».
علم الیقین فى اصول الدین، ج 271 / 1.
روایات متعددى در این باب است که روح اعظم و الاقدرتر از جبرائیل و وجود آن، با پیامبر و ائمه معصومان باعث شده جبرائیل است و جود آن، با پیامبر و ائمه معصومان باعث جبرائیل بر این درگاه فرود آید.
در روایتى دیگر، ابا بصیر از امام صادق مىپرسد:
آیا روح در «تنزل الملائکة و الروح» همان جبرئیل نیست؟
حضرت فرمود: «جبرئیل من الملائکه و الروح خلق اعظم من الملائکة، لیس الله یقول تنزل الملائکة و الروح».
بصائر الدّرجات، صفار قمى 464، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى قم؛ علم الیقین، فیض کاشانى، ج 155 / 1، انتشارات بیدار، قم.
.8 سوره «مجادله»، آیه 22.
.9 سوره «حاقه»، آیه 12.
امام على(ع) مىفرماید:
و انا الاذن الواعیه یقول الله عز و جلّ «و نعیها اذن و اعیة». معانى الأخبار، شیخ صدوق / 60.
و عى، به معناى قابلیّت درک، فهم و عمل به معانى و حقایق بلند است.
زمخشرى مىنویسد:
«من شأنها ان تعى و تحفظ ما سمعت به ولا تضیّعه بترک العمل و کل ما حفظته فى نفسک فقد و عیته». الکشّاف، ج 600 / 4.
همه مفسران، مولى الموحدین امیر المؤمنین(ع) را مصداق کامل آیه دانستهاند.
سفینة البحار، شیخ عباس قمى، ج 675 / 2؛مستدرک سفینه البحار، على نمازى شاهرودى، ج 384 / 10.
.10 «اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة»، سید حیدر آملى / 224، مؤسسه
مطالعات و تحقیقات فرهنگى .
بدین معنى و مضمون روایاتى چند از معصومین(ع) رسیده است:
«انّ لله تعالى أوانى ألا و هى القلوب».
کنز العمال، ج 243 / 1، ح 11225.
حدیثى که در متن آمده، قدسى است.
غوالى اللئالى، ابن ابى جمهور احسائى، ج 7 / 4.
در محجّة البیضأ، ح .26 / 5 عبارت: «المؤمن اللّین الواع» به آخر حدیث افزوده شده است.
در بحار الانوار، ج 67، آمده است:«أنت لله فى عباده آنیة و هو القلب فأحبّها الیه أصفاها و اصلبها و ارقّها فى دین الله و اصفاها من الذّنوب و ارقّها على الاخوان».
صدر المتألهین در تفسیر سوره حمد حدیث را آورده و مرحوم ملا على نورى در تعلیقات پایانى بدان استناد کرده است.
تفسیر القرآن الکریم، ج 81 / 1، 464.
.11 این معنى، در گفتههاى معصومان با عبارات گوناگون آمده است:«خلق الله الانسان على صورة الرّحمن»، انّ الله خلق آدم فتجلّى فیه»
عبارت: «خلق الله آدم على صورته» در روایات متعددى آمده است.
محدثان، فیلسوفان و عارفان هر یک معانى متفاوتى از آن کردهاند.
توحید، شیخ صدوق / 152، دارالتعارف، بیروت.
بحار الانوار ج 11 / 4، 15، مؤسسه الوفأ بیروت.
سید حیدر آملى در ذیل آیه مىنویسد:
«اشارة الى صورة نفسه التى هى الصورة الانسانیة الجامعة الکاملة فانّه لیس فى الواقع احسن منها.»
تفسیر المحیط الاعظم، ج 245 / 1.
تمام موجودات را مقامى و حدّى معلوم است«ما منا الاوله مقام معلوم» و ظهور اسمى از اسمأ او، ولى انسان، مظهر اسم کاملى الهى است و همین رمز خلافت او در زمین است.
علم الیقین، ج 46 / 1.
.12 سوره «بقره»، آیه 31.
.13 سوره «فتح»، آیه 4.
.14 سکینه نورى است که از متن باطن و حقیقت انسان، که همان «روح من ربّى» است بر قلب مىوزد. دریافت شهودى است که به وجد آورده، لذّت و سرورى معنوى بخشوده و ایمان او را افزون مىکند. تشبیه آن به وجه انسان، کمال او را مىنماید.
محدث بزرگوار علامه مجلسى در باب «السکینه و روح الایمان» بحار الانوار، ج 199 / 66، سکینه را چنین معنى مىکند:
«المراد بالسکینة الثبات و طمأنینة النفس و شدة الیقین بحیث لا یتزلزل عند الفتن و عروض الشبهات بل هذا ایمان موهبّى یتضرع على الاعمال الصالحه و المجاهدات الدنیویّة سوى الایمان الحاصل با الدلیل و البرهان».
برخى عارفان«سکینه» را حقیقت ولایت علویه دانستهاند.
بیان السعاده، ج 12 / 1، ج 451 / 2.
.15 تمثل براى چشم باطن است. بروز مجردات براى انسان، در ظرف ادراک مدرکین و تابع کمال و جمع هر نفسى است. فرشته براى حضرت مریم، به اندازه گستره وجودى او و تمثل امام، علیهم السلام، به هنگام احتضار براى مؤمن و غیر مؤمن به تناسب قابلیت آنان است و در این زمینه، روایات بسیار و شواهدى از آیات قرآن، وجود دارد.
انسان و قرآن، حسن زاده آملى، مقاله رؤیت و تمثیل؛ فصوص الحکم، فص عیسویه ؛ نصوص الحکم بر فصوص الحکم، حسن زاده آملى، 370، 403.
خواجه محمّد پارسا، مىنویسد:«انّ ظهور الرّوح و تعیّنه فى کلّ محلّ انّما یکون بحسب ذالک المحلّ.»
شرح فصوص الحکم / 320.
.16 «تفسیر صافى» ذیل آیه 3 سوره بقره.
در برخى نسخهها، به جاى «حبل»، «جسر» و در نسخهاى دیگر «الصّراط»
آمده است.
انسان و قرآن/ 151.
.17 «علم الیقین»، ج / 1 مقصد دوّم؛ «فتوحات مکیّة» ابن عربى، باب هفتاد و سوّم.
.18 «و الذى بعثنى بالحقّ لتموتنّ کما تنامون و لتبعئنّ کما تستیقظون.»
مستدرک سفینة البحار، ج 199 / 8.
.19 گر چه ذکر و یاد خدا در همه احوال، باید باشد، ولى براى دعاها مربیّان بشر ائمه اثنا عشر(ع)، زمان تعیین کردهاند که پاس آن بایسته است.
سید بن طاووس مىنویسد:
«انّ لأوقات القبول اسرار لله، جلّ جلاله، ما تعرف الا بالمنقول»
اقبال الاعمال، باب 6، از اعمال ذیحجه.
امام صادق(ع) از جدش پیامبر روایت مىکند:
«خیر وقت دعوتم الله، عز وجل فیه، الأسحار و تلا هذه الایة فى قول یعقوب:
«سوف استغفر لکم ربّى» قال: اخّر هم الى السحر».
اصول کافى، ج 477 / 2.
امام سجاد مىفرماید:
«بین الطلوعین، باغى است که در میان گلها و شکوفههاى آن، ابرار و خوبان تفرّج مىکنند و لذت مىبرند. بوستانى است که با تقوایان از آن میوه مىچینند.»
ارشاد القلوب، باب بیست و یکم.
روایات در اشتغال طلوع و غروب به دعا و ذکر، بسیار رسیده است.
محجة البیضأ، محسن فیض کاشانى، ج 2، 286، 287.
در فضیلت دعا به گاه بین الطّلوعین، روایاتى بسیار رسیده است:
امام باقر(ع)مىفرماید:
«انّ لله عزّ و جلّ، یحبّ من عباده المؤمنین کلّ دعأ، فعلیکم بالدّعا فى السّحرالى طلوع الشمس فاّنها ساعة تفتح فیها ابواب السّمأ و تقسیم فیها الأرزاق و تقضى فیها الحوائج العظام.»
اصول کافى ج 478 / 2
در بیش از هفت آیه قرآن، نیاشگران به گاه فجر و غروب، تمجید شدهاند و حبیب خدا به همنشینى با آنان توصیه شده است:
«واصبر نفسک مع الّذین یدعون ربّهم بالغداوة و العشى یریدون و جبهه...»
کهف، آیه 28؛ مریم، آیه 11، آل عمران، انعام، آیه 52؛ ص، آیه 18.
.20 سوره «احزاب»، آیه 56.
.21 سوره «تکویر»، آیه 18.
.22 نفس رحمانى، فیض وجودى حقّ است در ظهور مراتب تعینات و جواهر عالیه عبارت از حروف عالیهاند که بى واسطه صادر از نفس رحمانى اند که آنها را«کلمات الله التّامات» هم مىگویند.
خواجه پارسا در شرح فصوص الحکم مىنویسد:
«بدان که نفس رحمانى عبارت است از هیولاى عالم بأسره و مسمّى به نفس از آن شد که مناسبتى دارد با نفس انسانى و نفس انسانى، هوایى است خارج از باطن سواى ظاهر و در خروج آن به واسطه اصطلاک عضلات حلقى در آن هوا، آوازى پیدا مىشود، آن را صوت مىخوانند. پس به واسطه تقاطع این صوت، در مراتب حلق و لسان و اسنان و شفتان، حروف ظاهر مىگردد پس از تراکیب آن حروف با یکدیگر، کلمات ظاهر مىشود و از کلمات، معانى مستفاد مىشود. همچنین نفس رحمانى، که منشأ آن حرکت اسماست، از بطون به ظهور اول از وى تعیّنى پیدا مىشود که آن را جوهر مىخوانند. پس به حسب مراتب آن جوهر، تعینات دیگر پدید مىآید که آن را جوهر مىخوانند. پس به حسب مراتب آن جوهر، تعینات دیگر پدید مىآید که آن را حروف و کلمات الهیّة مىخوانند. پس صور عالم جمله در نفس رحمانى ظاهر مىشود و آن نفس رحمانى به مثابه مادّه مىشود صورت جسمانى را.» شرح فصوص الحکم، خواجه محمد پارسا/ 252، نشر دانشگاهى؛ رسائل ابن عربى / 88.
.23 نفس رحیمى. در فرهنگ قرآن «قدم صدق» است که عنایت آن به مؤمنان مژده داده شده است:
«و بشر الذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربهم» یس، آیه 2.
رحمت خاصى است که خاستگاه آن، حبّ حق تعالى به بعضى بندگانش است.
عنایتى خاصّ، بدون هیچ سببى از طرف بنده. خداوند، در قرآن، از اعطاى این رحمت به خضر، خبر مىدهد:
«و آتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً».
کهف،آیه 65.
سر چشمه همه معنویّات به انبیأ و اولیأ، نفس رحیمّیه است.
کتاب الفلوک، صدر الدین قونرى، تصحیح محمد خواجوى / 271.
التجلیات الالهیه محى الدین عربى / 137.
.24 صلوات، از با فضیلتترین دعاها، شمرده شده است:
«الصلوة علىّ نور الصراط.»
بحار ج 64 / 91.
«کل دعأ محجوب حتى یصلى على النبى».
کنز العمال ج 490 / 1.
سنگینترین عمل در میزان قیامت، صلوات بر محمد و آل محمد (ص) است:
«ما فى المیزان شئ اثقل من الصلواة على محمّد و آل محمد...»
اصول کافى، ج 494 / 2؛ بیان السعاده، ج 254 / 3.
.25 فقرات همین آیه و آیههاى پیش و پس از آن در بر دارنده معارف و مقامات بسیار بلندى براى مؤمنان و عمل به مضامین آنها پلکان عروج سالکان است: «دعوت به ذکر کثیر»، «تسبیح بامداد و شامگاه»، «صلوات حق بر مؤمنان»، «صلوات فرشتگان الهى بر مؤمنان»، «رحمت خاصه رحیمیه»، «وعده به اجر و مزد کریم» برخى مضامین این آیات است که هر سالکى را تدبّر در این آیات بایسته است:
«یا ایها الّذین آمنوا اذکر و الله ذکراً کثیراً. و سبّحوه بکرًْ و اصیلا. هو الذى یصلّى علیکم و ملئکته لیخرجکم من الظّلمات الى النّور و کان بالمؤمنین رحیماً تحیّتهم یوم یلقونه سلام و أعدّ لهم اجراً کریماً»
سوره احزاب، آیه، 41 - 44.
مداومت بر صلوات، با توجّه به مقام حبیب خدا و فرزندانش و مقامات ولایى باطنى آنان به «عالم امر» سالک را با آنان پیوند مىزند (سجده / 24)نور صلوات الهى
حجب ظلمانى را مىسوزاند و جان او، با فنا در جان جانان، تجلّى مىیابد و به انوار محمّد و آل او، صلوة الله علیهم، مىپیوند و حمد هدایت به نور ولایت آنان، و رد زبان قال و جانش مىشود:
«الحمد لله الّذى هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدى لو لا أن هدانا الله...»
کهف، آیه 43.
.27 در کتابهاى روایى و دعایى «صلوات کبیر» پیامبر رابه گونه هایى چند آوردهاند:
علامه مجلسى، بابى را ویژه آن کرده است و صلواتى به تعلیم مولى الموحدین(نهج البلاغه خطبه 70) آورده است که آغاز آن چنین است:«اللّهم داحى المدحّوات...»
بحار، ج 80 / 91.
شیخ بهایى، در «مفتاح الفلاح» صلوات کبیره محمّدیه را چنین نقل کرده و روایاتى چند نیز از قول پیامبر اکرم(ص) با اندکى تفاوت آورده است:
«اللّهم صل على محمّد کما صلّیت على ابراهیم و آل ابراهیم و بارک على محمّد و آل محمّد کما بارکت على ابراهیم و آل انّک حمید مجید.»
پاورقى 14؛ مفتاح الفلاح / 29، نشر رضى، قم.
.28 انانیّت، توجه به تعلقات، همومات و حتى وجود خود، حجاب گردد و سکینه قلبیه ببرد؛ زیرا سکینه با انانیّت راست نیاید. چون تو بیرون شوى او اندر آید. چه گفتهاند.
«السکینة التى هى صورة ملکوتیة تدخل بیت قلب العبد اذاخرج من أنا نیّته».
بیان السعادة، ج 95 / 4
.28 توصیه و تأکید به مداومت بر آیه الکرسى، از سوى معصومان، علیهم السلام، و عرفا به جهت در برداشتن امهات معارف توحیدى و ولوى است. بزرگان حکمأ، فلاسفه و مفسران کتابها نوشتهاند. صدر المتألهین در شرح آیة الکرسى مىنویسد:
«وقتى اندیشه ور تیز نگر، در مضامین آیة الکرسى تأمل مىکند و مجموعه معانى را که در بر دارد، با چشم بصیرت مىنگرد، در مىیابد که آیة الکرسى مطالب سوره اخلاص، آیه شهد الله(آل عمران، آیه 18) قل اللهم مالک الملک (آل عمران / 26)
و سوره حمد را در بر دارد؛ زیرا در آن توحید، تقدیس شرح صفت علیا و افعال عظماى الهى نهفته است».
تفسیر القرآن الکریم، ج 17 / 4.
در روایتى، از قول پیامبر اکرم(ص) نقل شده که آیة الکرسى، اعظم آیات قرآن است:
قال(ص) لرجل أیّة آیه أعظم؟
قال: الله و رسوله اعلم.
فقال: الله و رسوله اعلم.
فقال رسول الله، صلى علیه و آله و سلم، أعظم آیة، آیة الکرسى».
بحار، ج 282 / 89
در روایتى دیگر از قول آن حضرت نقل شده که آیة الکرسى، سیّد آیات قرآن است:
آیة الکرسى سیّد آى القرآن».
امام صادق(ع) فرمود:
«لکل شیئ ذروة و ذروة القرآن آیة الکرسى»
بحار ج 267 / 89؛ تفسیر القرآن الکریم، ج 4.
.30 تسبیح حقّ، در هر مقامى معنایى ویژه دارد. معناى ظاهرى آن، همان منزه داشن الله است، از هر تشبیه و تخیل. در قرآن و روایات بر تسبیح حق، حتى با گفتن ذکر «سبحان الله»، بسیار سفارش شده است و چندین سوره، با کلماتى از ماده«سبح» آغاز شده است. در روایات نیز، دعاهاى تسبیحى گوناگونى آمده است که سالک به مقتضاى حال و مقام خود، باید به آنها در بامداد و شامگاه مترنّم باشد. در اهمیت تسبیح اگر فقط همین آیه بود، سالک را بس بود:
«سبّح بحمد ربّک قبل طلوع الشّمس و قبل غروبها و من آنأ اللّیل فسبّح و اطراف النهار لعلک ترضى».
در روایات، بیشتر همان تسبیحات اربعه سفارش شده است:
امام صادق(ع)، از جدّش پیامبر نقل مىفرماید:
«أکثروا من سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر.»
بحار، ج 171 / 90
مسبّحه در فرهنگ حدیث، سوره هایى که به تسبیح خدا آغاز مىشود: سوره حدید، سوره حشر، سوره تغابن، سوره جمعه، سوره اعلى، سوره صف.
در روایات آمده است:
«کان رسول الله(ص) لا ینام حتّى یقر المسبّحات و کان یقول: انّ فیهنّ آیة هى افضل من الف آیة».
گویا آن حضرت آیه آخر سوره حشر را در نظر داشته است.
.31 ر. ک: به کتابهاى ادعیه و فصل تعقیبات الصلوة در کتابهاى فقهى.
.32 «اگر یابى خلاص از نفس ناسوتدر آیى در جناب قدس لا هوت«مراد به ناسوت، بشریت است و لا هوت حقیقت و مدت ساریه در جمع اشیأ و هر دو بروزن فعلوتند به جهت مبالغه و لا هوت از لاه، یلوه، لا ئها، به معناى احتجب و استتر و ناسوت از ناس، ینوس نوسا، به معنى تذبذب و تحرک، و تسمیه ذات و حقیقت به لا هوت، به واسطه آن است که از دیده اغیار محجوب و مستور است، یا آن که محتجب و مستتر در صورت مظاهر است...».
شرح گلشن راز، لا هیجى / 675، محمدى.
بنابراین، خلق لا هوتى، قرار گرفتن انسان در خیام و سراى و حریم قدس لا هوتى است، به گونهاى که توحید در همه حرکات و سکنات او سارى است.
.33 عالم ملکوت، عالم ارواح و علم افعال و عالم امر و عالم ربوبیت و علم غیب باطن مىخوانند.
شرح گلشن راز / 132؛ شرح منازل اسائرین / 122.
.34 امام خمینى، قدس سره، در پایان کتاب مصباح الهدایة الى الخلاقة و الولایة، استدلالهاى استوار بر بازگشت حقیقت نبویه به ولایت علویه مىنویسد:
«و بما علمناک من البیان من التبیان یمکن لک فهم قول مولى الموحدین و قدوة العارفین امیر المؤمنین، صلواة علیه و على آله اجمعین، کنت مع الانبیأ باطناً و مع
رسول الله ظاهراً، فانّه، صلوات الله علیه، صاحب الولایة المطلقه الکلیه و الولایة باطن الخلافة، و الولایة المطلقة الکلیة باطن الخلافة الکذائیة فهو(ع)بمقام ولایته الکلیة قائم على کل نفس بما کسبت و مع کل الاشیأ، معیّة قیّومیّة ظلیّة الهیة، ظلّ المعیة القیومة الحقة الالهیه».
/ 84 نشر آثار.
عارف شبسترى در مراتب العارفین در همین باب مىنویسد:
«حضرت امیر المؤمنین على، علیه السلام، از این تجلیات بى واسطه خبر داد و فرمود: که «انا الکلمة التى بها تمت الامور و دهرت الدهور. انا سبب السموات انا وجه الله الذى توجهتّم الیه... انامن الله بمکان اذا کنت به فأنا هو»
مجموعه آثار شیخ محمود شبسترى / 396.
شیخ صدوق، رحمة الله علیه، در کتاب کمال الدین و تمام النعة زیر عنوان:
«الخلیفة قبل الخلیقه» یعنى بایستگى وجود خلیفه پیش از آفرینش مخلوقات گفتههاى نغز و بلندى دارد. او به نقل از امام صادق آورده است: «الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق.
4/، انتشارات اسلامى،قم .
.35 کلمه جبرئیلیه، همان ذکر معروف: «سبّوح قدّوس رب الملائکة و الروح». است که در برخى روایات صورت کامل آن چنین است:
«سبحان الدائم القائم، سبحان القائم الدائم، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحى القیوم، سبحان الله و بحمده، سبحان الحى الّذى لا یموت، سبحان الملک القدوس، سبحان ربّ الملائکة و الروح سبحان العلىّ الأعلى، سبحانه و تعالى»
بحار، ج 6 / 84؛
مصباح الکفعمى / 83، رضى، قم
در مکانت جبرائیل، رجوع شود به: علم الیقین فى اصول الدین فیض کاشانى
ج 299 / 1.
.36 عارف شبسترى مىنویسد:
«ولایت را مراتب است. اعلاى آن، نبوّت است و میوه نبوت امامت است و بعد از آن، دو مرتبه، هر چند که تشابه و تمائل و امتناع و تجرّد و اخلاص بیشتر ورزد، بدان دو مرتبه ثابتتر و ولایت، بلند پایهتر.
امّا ایمان حقیقى آن بود که «لا اله الاّ الله» درست بگوید به شروطى که در اصول ایمان متمّم این کلمه باشد. و در این کلمه طیبه، چون «لا» را گوید، باید که تجرّد ظاهر داشته باشد، تا نفى به «لا» از او درست تواند شد. و در «الاّ» باید که تفرید باطن رعایت نماید و تفرید باطن، ترک(تعلق) مال و جاه و جمیع شواغل است و چون «الا» بگوید، باید که رسمهاى خلق از خود دور کند و چون «الله» گوید، قطع نظر از صفات کند و این، اقصى درجات ایمان است.
پس از این مقام، عبادت و زهادت و ولایت است.»
مجموعه آثار شبسترى / 397
همین حال و مقام، به هنگام قرأت تسبیح جبراییل، سالک را لازم است.
.37 سوره «بقره»، آیه .257 در حقیقت ولایت، شمول آن، چگونگى خروج مؤمنان با تمسک به این ولایت از حجابهاى ظلمانى به «نور» و معارف بلند این آیه، رجوع شود به تفسیر القرآن الکریم ج 226 / 4 به بعد.
.38 سوره «نسأ»، آیه .76 سالک با یارى از ولایت باطنى، ذکر مدام و توسل به اولیأ مقرب الهى حضرات معصومین (ع) نیرنگهاى شیطانى را به خود او باز مىگرداند. توصیه به شروع هر کار دنیوى، بانام خدا و این که شیطان از «بسم الله» مىترسد، مىرساند اگر بنده با توجه به حقایق نهفته در «بسم الله» کار خویش آغاز کند، ورود و خروجش در همه احوال و افعال به «صدق» خواهد بود و دعاى «ربنّا أدخلنا مدخل صدق و اخرجنا مخرج صدق» تبلور عینى زندگى اش خواهد شد.
.39 مرحوم کلینى در کتاب«کافى»، کتابى را به عقل و جهل ویژه کرده و احادیث پر مایه و راهگشایى براى سالکان آورده است. در حدیث پانزده این کتاب، جنود عقل و جهل را از زبان امام صادق(ع)مىآورد.
سماعة بن مهران مىگوید: خدمت امام(ع) بودم و گروهى از دوستان ایشان در
محضرشان بودند.
سخن از عقل و جهل به میان آمد. حضرت فرمود:
«اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا».
من از ایشان خواستم، لشکریان عقل و جهل را بیان فرمایند.
امام (ع) هفتاد و پنج عنصر براى عقل و همان مقدار براى جهل بر شمردند و در پایان فرمودند:
«فلا تجمع هذا الخصال کلها من اجناد العقل الاّ فى نبىّ او وصىّ نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للایمان و امّا سائر ذلک من موالینا، فانّ احدهم لا یخلوا من أن یکون فیه بعض هده الجنود حتى یستکمل، و انّما یدرک ذلک بمعرفة العقل و جنوده و بمجانیة الجهل و جنوده، و فقّنا الله و ایّاکم لطاعته و مرضاته».
اصول کافى، ج 21 / 1 - 23.
براى فهم معارف والاى این حدیث، رجوع شود به: «شرح اصول الکافى» صدر الدین محمد بن ابراهیم الشیرازى، ج 399 / 1، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى؛«شرح جنود العقل و الجهل»، امام خمینى،قدس سره.
.40 سوره «مجادله»، آیه 19.
.41 ر.ک: پاورقى 39.
.42 سوره «مجادله»، آیه 22.
.43 «الشهود رؤیة الحقّ بالحق»: «شرح الاصطلاحات» کاشانى؛ نیز «التعریفات» على بن محمّد جرجانى / 57، انتشارات ناصر خسرو.
«المشاهده سقوط الحجاب بتّاً و هو فوق المکاشفة لأنّ المکاشفة ولایت النّعت و فیها شئ من بقائ الرّسم و المشاهدة ولایة العین و الذّات».
شرح منازل السائرین / 224.
عبدالرّزاق کاشانى در شرح آن مىنویسد:
مشاهدة الجمع استغراق العبد فى حضرت الجمع با الفنأ فیه فیشهد الحق با الحق»
تلمسانى در شرح خود بر منازل السّائرین خواجه عبدالله انصارى بحث مبسوطى دارد.
شرح منازل السائرین 516، بیدار.
.44 حضرت ولایت کلیه «حقیقت علویه» است که به واسطه او فیوضات از مقام «احدیت جمع: حقیقت محمدیه» به سالک عطا مىشود: «انا مدینة العلم و علىّ بابها»
مصباح الهدایة و الولایة / 76، امام خمینى.
.45 کلمه، در لغت لفظى است که براى معناى مفرد وضع شده، ولى در اصطلاح عارفان، لفظى است که گفته مىشود بر ماهیات اعیان با عباراتى چون کلمه معنویه، کلمه غیبیة، کلمه خارجیه، کلمه وجودیه و... التّعریفات / 80
جامى کلمه را چنین معنى مىکند:
«و المراد «الکلمة» فى کل موضع من هذا الکتاب (الفصوص) عین النبّى المذکور فیه من حیث خصوصیة و حظّه المتعیّن له و لأمته من الحقّ سبحانه و هى فى عرف التحقیق عبارة عن هیأة اجتماعیة حرفیة من حروف النّفس الرّحمانى پس بر این تقدیر همه موجودات «کلمات الله» باشند کما قال سبحانه «قل لو کان البحر مداد کلمات ربّى...»
نقد النصوص / 83، انجمن حکمت و فلسفه
مؤلف بیان السعادة در ذیل آیه: «فتلقى آدم من ربّه کلمات» مىنویسد:
«الکلمات المتعلّقات من الرّب لیست شبیهة بکلمات الخلق کما یظنّ بل هى عبارة عن اللّطائف الوجودیّة التى هى التّوحید و النبوّة و الولایة و مراتب کل منها و مراتب العالم الّتى هى التّوحید و النبوّة و الولایة و مراتب کل منها و مراتب العالم الّتى لا نهایة لها فانّ الکلمة کما تطلق على الکلمة النفسیّة التى هى حدیث النفّس تطلق على العقاد و العلوم اللطائف الوجودیة و على مراتب الوجود.»
بیان السعادة، ج 82 / 1
شاید منظور از کلمه علویه اجمالیه، حقیقت باطنى و ظاهرى: «هو الأوّل و الاّخر و الظّاهر و الباطن» باشد؛ چه جامع ظاهر و باطن، اوّل و آخر در علوم و حقایق»
حضرت مقام ولایت علویه است.
نخست برخى روایات را در این باب مىآوریم و آن گاه سخن بعضى از عارفان را،
از امیر المؤمنین (ع) سؤال مىشود که چگونه صبح کردى؟
فقال اصبحت و انا الصدّیق الاکبر، و الفاروق الأعظم و أنا وصىّ خیر البشر، و انا الأوّل و أنا الباطن و انا الظاهر...»
بحار ج 347 / 39.
امیر مؤمنان در خطبهاى در مسجد جامع بصره فرمود:
«معاشر المؤمنین و المسلمین انّ الله عزّ و جلّ أثنى على نفسه فقال: «هو الأوّل» یعنى قبل کلّ شى «و الاّخر» یعنى بعد کل شئ «و الظاهر» على کلّ شئ «و الباطن» یعنى قبل کلّ «و الاّخر» یعنى بعد کل شئ «و الظاهر» على کلّ شئ «و الباطن» لکل شئ سوأ علمه علیه سلونى قبل ان تفقدونى. فأنا الأوّل و أنا الاّخر...» و...
همان / 348
عارف شبسترى در تبیین همین واقعیت مىنویسد:
«حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، از این تجلیات بى واسطه خبر داد و فرمود:
«انا الکلمة التى بها تمّت الامور و دهرت الدّهور. انا سبب السموات انا وجه الّذى توجهّتم الیه، أنا جنب الله الّذى فرطّتم فیه... انا الله بمکان اذا کنت به فأناهو» و آن تجلّى جمال بود و چون تجلّى جلال آید هم آن حضرت است، علیه السلام، الهىترى حالى و فقرى وفاقتى و انت مناجات الخفیّه تسمع».
مجموعه آثار 396.
امام خمینى در مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایة، شرح نغز و پر مغزى از «هو الاوّل و الاّخر و الظاهر و الباطن» و تطبیق آن با ولایت علویّه داده است.
و در این باره ر. ک:
«نصّ النصوص»، ج 193 / 1، 196، 203، سید حیدر آملى؛«تفسیر القرآن الکریم»، صدرا شیرازى، تعلیق ملا على نورى، ج 404 / 2.
.46 براى فهم معناى «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن». و چگونگى ارکان چهار گانه سید حیدر آملى، 107، مؤسسّه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
سید حیدر آملى، 107، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
.47 ر.ک پاورقى 44.
.48 در حدیث معراج آمده است: وقتى پیامبر به «قاب قوسین» رسید، از خداوند همه
فضایل انبیاى دیگر را در خواست کرد:
«قد اعطیتک فیما اعطیتک کلمتین من تحت عرشى، لا حول و لا قوة الا بالله و لا منجى منک الاّ الیک...»
بحار ج 329 / 18
.49 «جامع الاسرار و منبع الابرار» .399 در صفحه 380 آورده است:
«و للنبوة و الولایة اعتباران. اعتبار الاطلاق و اعتبار التقیید اى العام و الخاص و التشریع و غیر التشریع... و اما المطلقة فهى النبوّة الاصلیة الحقیقیه، الحاصلة فى الازل الباقیة الى الابد کقوله، صل الله علیه و آله و سلّم، کنت نبیّا و آدم بین المأ و الطّین.»
سید حیدر آملى در «المقدمات من نص النصوص» / 18، بررسى دقیقى درباره انواع نبوت ارائه داده است، شرح فصوص، کلمه شیئىة.
.50 «ولایت کلیّه» روح و نیرویى است که حقیقت کلیه آن متجلّى در پیامبر اکرم (ص) و امام على و دیگر ائمه(ع) بوده است. امروز نیز خاتم الاولیأ حضرت مهدى، ارواحناله الفدا، حامل آن است. غیر از گفتههاى بلند عارفان، روایات بسیارى در این زمینه رسیده است:
«بعث الله علیه مع کل نبىّ سرّاً و معى جهراً» خلق الله تعالى روحى و روح على بن ابى طالب قبل ان یخلق الخلق بالفّى الفّى عام و...»
مقدمات نص النصوص / 192 به بعد؛ بصائر الدرجات، فضائل الخمسه.
در اصول کافى آمده است:
«و لقد اقرّت لى جمیع الملائکة و الرّوح و الرّسل بمثل ما اقرّوا به لمحمّد(ص) و لقد حملت على مثل حمولته...»
اصول کافى، ج 196 / 1، 271.
.51 روایات بسیارى در این که حقیقت علویّه ابواب الله، باب حقایق ، باب علوم، باب اسرار و... هستند، در جوامع روایى آمده است، از جمله: امام صادق مىفرماید:
«الاوصیأ هم ابواب الله عزّ و جل التى یوتى منها و لو لا هم ما عرف الله عز و جلّ و بهم
احتج الله تبارک و تعالى على خلقه».
در کتابهاى مزار از مجامع حدیثى نیز چنین تعبیرات ژرف و بلند آمده است مانند: زیارت جامعه و... در بحار الانوار نیز چنین تعبیراتى بسیار آمده است:
در بحار الانوار، ج / 116 ؛ ج 104 / 10؛ ج 216 / 38؛ ج 39 / 39 آمده است: «انا صراط الله و انا باب الله». درج 55 / 40 آمده: «باب الله الاکبر» ؛ درج 364 / 93، «باب الاجابة»و...
.52 نص النصوص آملى / 193، 196، .203 مصباح الهدایة / .75 امام خمینى قدس سرّه، بحار الانوار، ج 39، آخر جلد. بحار الانوار، ج 41 / 55.
.53 براى آگاهى از اسرار حرف و تجلیات معارف به واسطه تکرار حروف و دیگر اسرار آن، ر.ک: «الفتوحات المکیة»، محى الدین عربى، تحقیق عثمان یحیى، ج .1 و «التجلیات الالهیة» / 137 تبیین رمز حروف «الرّحیم».
.54 نشأة، مراتب انتقالى انتقالى تکامل اشیأ را در فلسفه و مراتب و مقامات سالک را در عرفان نشأة، گویند: «التجلیّات الألهیّه» / .336 انواع نشأة: «نقد النصوص» جامى / 98.
«للسّالکین الى الله ایضاً کان مزاجها زنجبیلاً»
بیان السعاده، ج 423 / 4
در قرآن آمده: «و یسقون فیها کأساً کان مزاجها زنجبیلاً»
انسان، آیه 15
«و قد یغلب علیهم حرارة الشّوق فیسقهم ربّهم شراباً کافوراً لیعتدل سخونة اشتیاقهم ببرد کافور السلوک».
این نشأة مزد عمل خمسه طیبة در بخشودن سخ روز افطار خویش به یتیم و مسکین و اسیر، آمده است:
انّ الابرار یشربون من کأس کان مزاجها کافوراً. عیناً یشرب بها عباد الله یفجّرونها تفجیراً».
یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شرّه مستطیراً. و یطعمون الطعام على حبّه مسکیناً
و یتیماً و اسیراً...»
انسان، آیه، 5، 6، 7، 8، 9.
.55 فرق پیش از جمع، نشانه کثرت است و تعلق به غیر و فرق بعد الجمع، حق را در همه دیدن است. به قول خواجه ملا عبدالله انصارى:
«هر ضیأ که در شمع است، در جمع است.»
رسائل خواجه، ج 376 / 1، توس؛
اصطلاحات جرجانى؛
اصطلاحات کاشانى؛
تجلیّات الالیه / 204.
فرق بعد الجمع را فرق ثانى نیز گویند.
لا هیجى در شرح گلشن راز مىنویسد:
«مقام دل گشایش جمع جمعست.جمال جان فزایش شمع جمعست... جمع، در اصطلاح این طایفه، مقابل فرق است و فرق احتجاب است از حق به خلق... جمع مشاهده حق است بى خلق... و جمع الجمع شهود خلق است قایم به حق، یعنى حق را در جمیع موجودات و محلوقات مشاهده نماید، هر جا به صفتى دیگر ظاهر گشته و این مقام، مقام بالله است و این مقام را «فرق بعد الجمع» و فرق ثانى نیز مىگویند و صحو بعد الصحو هم مىخوانند...»
شیخ محمود شبستر «فرق الجمع بعد الجمع» را چنین معنى میکند:
جمع جمعست آن که حق بیند عیاندر مرایاى همه، فاش و نهانصاحب این مرتبه کامل بردزانکه این آن هر دو را شامل بود.شرح گلشن راز / 27.
کاشانى در کتاب اصطلاحات مىنویسد:
«الفرق الثانى: هو شهود قیام الحقّ بالخلق و رؤیة الوحدة فى الکثرة و الکثرة فى
الوحدة من غیر احتجاب صاحبه بأحدهما عن الآخر.»
.56 روایت شده است ابوذر غفارى از مسلمان پرسید: «یا ابا عبدالله ما معرفة امیر المؤمنین بالنور انیة».
سلمان گفت: بگذار خود حضرت بیاید.
وقتى حضرت مشرّف شدند، سؤال را تکرار کردند. حضرت فرمود:
انّه لا یستکمل أحد الایمان حتّى یعرفنى کنه معرفتى بالنور انیة فاذا عرفنى بهذا المعرفة فقد امتحن الله قلبه للایمان و شرح صدره للاسلام وصار عارفاً مستبصراً... تا مىرسد: و اولنا محمدوا و سطنا محمد و آخر نا محمّد.»
بحار، ج 3 / 26؛ ج 360 / 25.
.57 ذکر «یا فتّاح» است که در روایات سفارش شده و عارفان آن را عامل کشوده شدن قلب و آمادگى آن براى فیوضات خاصه دانستهاند. و در کتابهاى دعا، خواندن آن بعد از فریضه صبح و بین الطلوعین سفارش شده است.
برخى عارفان گفتهاند: دست راست روى قلب نهاده شود و نود مرتبه ذکر «یا فتّاح» ادا گردد.
در معنى و حقیقت فتح نوشتهاند:
«الفتح اى الظهور باکمال المعنوى و غیره کالفتح القریب و هو الظهور بالکمالات الروحیه و القلبیه بعد العبور من المنازل النفسیه و هو المشار الیه بقوله تعالى:«نصر من الله و فتح قریب» ثم «الفتح المبین» و هو الظهور لمقام الولایة و تجلیات انوار الأسمأ الالهیّة المفنیة لصفات الرّوح و القلب، المثبة لکمالات السرّ و هو المشار الیه بقوله:
«انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً»... ثم الفتح المطلق و هو تجلّى الذات الأحدیّة و الاستغراق فى عین الجمع بفنأ الرسوم الخلقیه و هو المشار الیه بقوله
تعالى: و اذا جأ نصر الله و الفتح...»
مصباح الانس، ابن فنارى/ 15، فجر
اعجاز اللسان،صدر الدین قونوى / 153.
.58 این مهم را بیشتر عارفان راه علوى توصیه کردهاند:
امام خمینى، قدس سره، در آداب الصلواة مىنویسد:
«چون صبح، افتتاح اشتغال به کثرات و ورود در دنیاست و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق انسان مواجه است، خوب است انسان سالک بیدار، در این موقع مبارک براى ورود در این ظلمتکده تاریک به حق تعالى متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمىبیند، به اولیأ امر و خضر اى زمان و شفعأ انس و جان، یعنى رسول ختمى مرتبت، صل الله علیه و آله، ائمه معصومین(ع) متوسل گردد و آن ذوات شریفه را شفیع و واسطه قرار دهد...»
/ 379، مؤسسه آثار.
.60 د رابواب آداب النوم کتابهاى حدیثى، فقهى و رسالههاى عملیه، اذکار و حالات وقت خواب آمده است.
.61 براى فهم انواع سکینه صدریه، قلبیه و معارف عرفانى بلند در این زمینه ر. ک:
«شرح منازل السائرین عبد الرزاق کاشانى / 157، محمودى؛«التعریفات» جرجانى / 53 شرح منازل السائرین تلمسانى 369، بیدار؛«مصباح الانس» فنارى / 22.
در اهمیت و مکانت «سکینة»، امام صادق مىفرماید: «ادنى الحقّ حبیبه من نفسه یقوله «دنا فتدلّى» بلا کیفیّته لأنّه اخرجه من حدود الکیف و آواه فى موقف لا وصف له و الدّنو من الحقّ لا حدله و لا نهایة ثمّ ادناه الى ما اودع فى قلبه من المعرفة.
و الایمان فتدلى، فسکن قلبه الى ما أدنا الى ما أدناه فزال من قلبه الشکّ و الارتیاب»
معراج نامه، بو على سینا، تحریر ابرقوهى، آستان قدس رضوى.
اساتید سلوک گفتهاند: تمام همّشان این بود که سالک را به حالى رسانند که «سکینة»
در قلب او مقام گردد مىافزاید: «و لا مقام لبشریة لا نسان نبیّا کان اوولیّاً او تابعاً لهما اشرف من هذا المقام کما قال فى مقام الامتنان فى هذه السورة: ثمّ أنزل السکینة على رسوله و على المؤمنین.»
بیان السعادة، ج 257 / 2
حضرت امیر(ع) مىفرماید:
«اذا احب الله عبداً زینة بالسکینة».
غرر الحکم، ج 66 / 3، دانشگاه
.62 ر. ک: پاورقى 55.
.63 منظور، شهادات سه گانه: الهیه، نبویه، و علویه است.
.64 کعبه باطنیه، وجه دوست است و شطر معنویّه وصل دوست؛ چه به قول قاضى سعید قمى:
«انّه یحاذى عرش الله الاعظم الذى هو«عرش الوحدانیة...»
توحید صدوق / 695.
.65 سرّ السّر ما تفرّد به الحقّ عن العبد کاالعلم بتفصیل الحقائق فى اجمال الاحدیة و جمعها و اشتمالها على ماهى علیه و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الاّهو»
«التعریفات» جرجانى / 52؛ اصطلاحات کاشانى / 132؛
نقد النصوص جامى / 211.
.66 عارفان شیعه به پیروى از مولى الموحدّین که فرمود: «الشریعة ریاضته النفس».
(غرر الحکم ج 145 / 1.) راه رسیدن به مقامات و اتّصال به حقایق احدى را جز از راه عبادات ظاهرى و عمل به شریعت ممکن ندانسته و توصیه نخستین و همیشگى شان مراقبت از تکلیفات عبادى و وظایف شرعى بوده است.
ر. ک: مجلّه حوزه شماره 13.
.67 «اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة سیّد حیدر آملى / 116.
خواجه عبدالله انصارى، به نقل از حضرت داود از پروردگار متعال مىنویسد:
«... دل... محراب وصال ماست، خیمه اشتیاق ماست مستقر کلام ماست گنج خانه اسرار ماست، معدن دیدار ماست... کما قال النبّى قلب ابن آدم بین اصبعین
من اصابع الرحمن یقلّبها کیف شأ...»
کشف الاسرار، ج 38 / 4، امیر کبیر.
.68 «نقد النصوص» جامى / 117:«القلم الاعلى المسمى بالعقل الاول.
«تفسیر القرآن الکریم»، ج 828 / 2: القلم الاعلى الذى هو الروح الاول الاعظم.
جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملى / 380قلم اعلى همان نبوت مطلقه است که دانا به استعداد همه ماهیات و قوابل است و حق هر ذى حقى را بر اساس قابلیت و پذیرش آنان اعطا مىکند چه از مقوله وجود باشد، یا علم، یا...»
سید حیدر آملى در جاى دیگر مىنویسد:
«و بالقلم الأعلى... لأنّها تنقش العلوم و الحقائق على الواح الارواح و سطوح النفوس کلّها... قد تقرّر عند ارباب التحقیق أنّ جمیع العلوم و الحقایق ثابتة فى العقل الاوّل الذى هو «ام الکتاب» و «القلم الاعلى» على سبیل الاجمال و مسطورة فى النفس الکلیة التّى هى «اللوح المحفوظ» و «الکتاب المبین» على سبیل التفصیل» / 534
مرحوم بید آبادى نیز در آغاز دستور العمل، قلم اعلى را همان روح اعظم مىداند.
.69 « فصوص » ابن عربى، فص اسحاقى و شرحهاى فصوص
.70 سوره « انبیأ »، آیه ؛ « کشف الاسرار »، ج .235/4
.71 براى آگاهى از حقیقت ظهور قرآنى و ظهور فرقانى، ر.ک:«مصباح الانس» حمزه فنارى / 229 به بعد ؛ «الفتوحات المکیّة» ج 346 / 4؛«بحار الانوار»، ج 72 / 57، 97، 208.
در روایات این کتاب، ماده حیاتى هستى هوا معرفى شده و خاستگاه آب نیز هوا داشته شده است.
.72 سوره «مراسلات» آیه 38.
این مضمون در چند آیه دیگر با عبارتى مشابه نیز آمده است. در زمینه حقیقت فصل و جمع در قیامت در اطوار آن، عارف بزرگوار قاضى سعید قمى، پس از بیان حقایقى، مىنویسد:«و هو الّذى قلناه من جملة الأسرار التى لا رخصة فى افشائها
اکثر ممّا ذکرنا و لذالک لست تجده فى مصنّف و لا مکتوب اللّهم و على سبیل الرمز الغامض».
شرح توحید صدوق / 417
محى الدین عربى نیز در «تفسیر القرآن الکریم» در تفسیر سوره مرسلات، مطالب ژرفى دارد.
سید حید آملى د رتفسیر: «المحیط الاعظم»، ج 390 / 1،
در تفاوت فرقان و قرآن و حقیقت آن دو مىنویسد:
مقام الجمعیّة الألهیّه المشار الى التوحید الجمعى المحمّدى و عند البعض الفرقان علم فارق بین الکثرة و الوحدة و الوحدة و الاجمال و التفصیل و الجمع و التفرقة و هو مقام التوحید التفصیلى الأسمائى الهادى الى مشاهدة الحقّ فى مظاهر صفاته و کمالاته و معناه أنّه یقول لعبیده: ان اتقیتم و احترز ثم فى طریق معرفتى و توحیدى و مقام شهودى و عیانى عن مشاهدة الغیر مطلقاً فقد هدیتکم الى علم الفرقان بعد القرآن و مطالعه الکتاب الآفاقى بعد الکتاب القرآن و وهبتکم علما کاشفا بین الحقّ و الخلق بمقتضى قوله: و علمک مالم تکن تعلّم».
.73 معارف بلند، روح پرورى در «مصباح الانس» ابن فنارى و «مفتاح غیب الجمع و الشّهود» صدر الدّین محمّد قونرى آمده و این بخش از دستور العمل، پرتوى از آن حقایق و معارف است.
قونرى در مفتاح غیب الجمع و الشّهود، پس از بیان ظهور اسمأ حسنى الهیه از عالم غیب به عالم شهادت و تبیین اصولى چند مىنویسد: «فهذا اصل جامع، من عرفه معرفة ذوق و شهود او استحضره، عرف الوجود المفاض و الایجاد و صورة التبعیة العلم للعلوم و سرّ المراتب التى نظیرها المخارج و سر المضاهاة الانسانیة للحضرة الالهیّة فى الصفات و الأفعال و عرف ایضاً: السرّ الجامع بین العلم الذّاتى الألهى و الأوّل الانسانى و بین العلم المتعیّن من المعلومات و بها قبل الایجاد و بعده و العلم المستفاد من الحسّ و مرتبة الصّوت و اللّسان و النّفس و غیر ذلک ممّا لا یحصى تفصیله غیر الله.»
در شرح همین قسمت، عارف و اصل محمد بن اسحاق قونرى، فصلى باعنوان:
«البحث فى تطابق الکتاب و النطق و الایجاد» باز کرده و دانشهاى معرفتى و عرفانى والایى هدیه خوانندگان کردهاند.
.74 فقیه، عارف، حکیم و زاهد و الامقام، حافظ شیرین سخن را لقب «عالم لا ریب» داده یعنى دانشورى که از روى یقین، حقایق و معارف بلند عرفانى - قرآنى و دینى را چشیده و این حقایق از زلال بلورین ابیات شعرى او جوشیده است:
.75 شعر مستند معظّم له:
رواق منظر چشم من آشیانه تستکرم نما و فرودآ که خانه خانه توستبیت آمده در متن، پنجمین بیت مىباشد که شعر پس از آن این است که حافظ در اعجاب و شگفتى از جهان هستى مىسراید
تو خود چه لعبتى اى شهوار شیرین کارکه تو سنى چو فلک رام تازیانه تستلسان الغیب / 34، مؤسسه انتشارات امیر کبیر.