نوع مقاله : مقاله پژوهشی
حوزههاى علمیه، از آغاز تا کنون، با تلاش فراوان ارزشها را پاس داشته و راستان و استوارانى را پرورده و به جامعه انسانى تحویل داده است.
خدمات شگفت حوزهها در راه تعالى اخلاقى انسانها و پراکندن ارزشهاى اخلاقى به ژرفاى جامعه، بر هیچ حق گرایى پوشیدن نیست.
گذشته درخشان حوزهها و روش زندگى مردان خدا و اسوههاى دانایى و پرهیز کارى، گواهى است صادق بر این سخن. امّا هیچ گلى بى خار نباشد و هیچ آینه شفافى بى غبار. اگر باغبان، همیشه در کار از بین بردن خارها از پیرامون گل نباشد و تمیز کنندهاى نباشد غبار از آیینه بر گیرد، گل از بهره دهى مىافتد و آیینه از جمال نمایى.
حوزههاى علمیه نیز، به حکم طبیعت خود، اگر مراقبت نشوند و نیک خواهان شبان و روزان در کار اصلاح و آفت زدایى از آنها نباشند، رخشانى خود را از دست خواهند داد و رکود گریبانشان راخواهد گرفت. از این روى، در این مقال، نگاهى داریم به کاستیها، به امید آن که مصلحان
برخیزند و کمر به اصلاح بربندند. پیش از پرداختن به کاستیها، یادآورى دو نکته را لازم مىدانیم:
.1 مفهوم اخلاق: آنچه ما در این نوشتار از «کاستیهاى اخلاقى» اراده داریم، رفتار فردى حوزویان نیست. خوییهاى ناشایست، که بر رفتار و گفتار، سایه مىاندازند، برخاسته از درونى تزکیه نشده و نازیبایند و از مقوله اخلاق.
امّا براى اخلاق، معناى گستردهترى هم مىتوان در نظر گرفت که تمام رفتارهاى ناشایسته و شایسته را در بر بگیرد.
بنابراین، کاستیهاى اخلاقى در حوزه، یعنى هر گونه رفتارى که از طلبه و عالم دیده شود که به گونهاى نابهنجارى اجتماعى باشد و ناسازگار با اصول گروهى و سازمانى روحانیت.
با این نگرش به اخلاق، بسیارى از آداب اجتماعى، در مفهوم اخلاق، داخل است و رعایت نکردن هر یک از آداب و اخلاق فردى و اجتماعى را که به گونهاى نابهنجارى به شمار مىرود، مىتوان کاستى اخلاقى شمرد.
.2 کاستى و کمال: بررسى کاستیها و کمالها، بدون درک مفهوم آنها، امکان ندارد. راغب اصفهانى مىنویسد:
«کمال الشئ حصول ما فیه الغرض منه»(1)
کمال هر چیزى، در آن است که هدف از آن به دست آید.
«النقص الخسران فى الحظّ.(2)»
نقص آن است که بهره لازم، از آن به دست نیاید.
نقص و کمال، مترتب بر یکدیگرند.
بدون زدودن کاستیها و برداشتن باز دارندهها، به کمال نمىتوان دست یافت.
على(ع) مىفرماید:
«لن تدرک الکمال حتى توقى عن النقص(3)»
درک کمال، بى رهایى از کاستى ممکن نیست.
کاستیها، چون آیینهاند که انسان را به سوى کمالها و آراستگیها مىکشانند.
اگر انسان در پیرامون خود، کمبودى را نمىدید، هیچ گاه به سراغ کمال نمىرفت.
نقصها آیینه وصف کمال و آن حقارت آینه عز و جلال
هر که نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود، ده اسبه تاخت
کاستى و کمال، از مقوله ناسازگارها نیستند، بلکه هماره نقص، کششى به سوى کمال دارد و کمال هم، زمینهاى براى پذیرش کاستى.
اگر هدف کلى و مقدسى را در نظر بگیریم و براى رسیدن به آن، حرکتى را بیاغازیم، به هر اندازه که به آن نزدیکرتر شویم و در سمت و سوى آن قرار گیریم، از کاستیها کم کرده و بر کمال خویش افزودهایم.
مسأله کاستى و کمال، امرى است نسبى و داراى مراتب گوناگون. دیدگاهها نیز در ملاک و معیار نقص و کمال، گوناگونند. امّا همه اهل نظر، بر این نکته اتفاق نظر دارند که بر طرف کردن هر کاستى، گامى است به سوى کمال و رشد.
البته انسان، استعداد رسیدن به کمالهاى بسیار، در ابعاد گوناگون را دارد و لکن، باید پیش از هر چیز، کاستیهاى خود را شناسایى کرده و آنها را از خود دور ساخت؛ زیرا
دل آینه صورت غیب است و لکینشرط که بر آینه زنگار نباشد
تا زمانى که «حب نفس» در انسان باشد، صفحه جان، منبع تابش انوار حقیقت نخواهد شد و تا دیو خود بزرگ بینى از خانه دل بیرون نرود، فرشته حقیقت و بندگى رخ نمىنماید.
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولىغبار ره بنشان تا نشر توانى کرد.
تا دل و جان آدمى از هر چه غیر اوست، پاک نگردد، جایگاه جوشش حکمت و حریم یار نمىشود:
«القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله.»
سعدى بشوى لوح دل از نقش غیر اوعلمى که ره به حق ننماید جهالت است
تمام پیامبران و امامان(ع) بر آن بودند که زمینه زدایش کاستیها و پیدایش و پرورش رشد و کمالها را فراهم آورند، تا انسان را از فرش به عرش و از خاک به افلاک برسانند:
«انّما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق(5)»
بر انگیخته شدم براى کامل کردن نیکوییهاى اخلاقى
حوزههاى علمیه ادامه دهنده این هدف و میراث بر این رسالت بزرگند. بیش از هر چیز
باید خود را از کاستیها برهانند و به کمالهاى اخلاقى نزدیک سازند. شناخت باز دارندههاى کمال در حوزه و زدودن آنها، بسیار حیاتى است و باید به سرعت انجام پذیرد. بویژه در این زمان که حوزه و روحانیت، افزون بر هویت و شناسه رستهاى، شناسه سیاسى و اجتماعى نیز یافته است. حضور عالمان حوزه در صحنه سیاست و اجتماع، زمینه بروز بسیارى از کاستیها را نیز، فراهم ساخته و دوست و دشمن کارهاى آنان را به بوته بررسى نهاده است؛ از این روى، شناخت کمبودها و بر طرف کردن آنها از دامن حوزه و روحانیت، ضرورت دارد.
پرداختن به کارهاى اجرایى و دخالت در امور سیاسى و اجتماعى، نباید روحانیت را از این مهم باز دارد.
در کنار کارهاى علمى و اجتماعى، باید بخشى از وقتها به زدودن کاستیها اختصاص یابد.
امام موسى بن جعفر(ع) در دستور العملى جامع، از شیعیان مىخواهد که پارهاى از وقت خود را در راه شناخت کاستیها به کار برند و از زبان دوستان امین و صادق، به ضعفهاى خود پى ببرند و در پى اصلاح آنها برآیند.(5)
پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
«اذا اردالله بعبد خیراً فقهه فى الدین و زهده فى الدنیا و بصرّه عیوبه.(6)»
هر گاه خداوند بخواهد به بندهاش خیر دهد، او را دین شناس و بى رغبت به دنیا و بیناى به عیبهایش مىسازد.
در اهمیت، آفتشناسى و آفت زدایى، روح و روان، همین بس که پیامبر اکرم(ص) آن را در ردیف«تفقه در دین» قرار داده است. حتى مىتوان گفت: تفقه در دین، بدون زهد در دنیا و زدودن کاستیهاى اخلاقى، کارساز نیست. نخستین گام در خود سازى و زدودن کاستیهاى اخلاقى از دامن حوزه، شناخت آنهاست. تا احساس درد نکنیم، به فکر درمان نخواهیم افتاد:
هر کجا دردى دوا آنجا رودهر کجا پستى است، آب آن جا رود.هر کجا مشکل، جواب آن جا رودهر کجا فقرى نوا آن جا رود.
حوزه، مزرعهاى را مىماند که افزون بر آبیارى، نیازمند است که علفهاى هرز آن، وجین شود. آموزشهاى اخلاقى، تا
اندازهاى به این مهم کمک مىکند، اما کاستیها را از بین نمىبرد. باید راه حلّ اساسى پیدا کرد و ریشه کاستیها را از بین برد.
شهید ثانى در این باره مىنویسد:
«رجل زرع زرعاً فنبت و نبت معه حشیش یفسده فامر بتنقیة الزرع عن الحشیش بقلعه من اصله فاخذ یجزّ رأسه و یقطعه فلا یزال یقوى اصله و ینبت.
لان مغارس النقائص و منابت الرذائل هى الاخلاق الذمیمة فى القلب فمن لا یطهر القلب منها لم تتم له الطاعات الظاهره الاّ مع الآفات الکثیرة(7)»
شخصى در زمینى به کشاورزى مىپردازد. هنگامى که کشته او مىروید، همراه آن بوتهها و علفهاى هرز نیز مىروید، دستور مىدهد که زراعتش از علف هرزها پاک سازند.
وجین کننده، به جاى ریشه کن ساختن علفهاى هرز آنها را از وسط مىبرد و ریشه آنها، در دل زمین باقى مىماند و سرانجام آن علفهاى هرز، دو باه با قدرت و نیروى بیشتر مىرویند. کانون و مرکز رویش زشتیها و ریشه تمام پستیها در انسان از اخلاق وخویهاى نا مطلوب اوست. اگر کسى زمینه قلب و درون خویش را از این گونه خویها پاک نسازد، پیروى ظاهرى او نیز، نا تمام خواهد بود.
علماى اخلاق، از جمله غزالى وفیض کاشانى، بخشى از نوشتههاى خود را به شرح و شناسایى کاستیهاى اخلاق اختصاص دادهاند و زیر عنوان«مهلکات» مباحثى را به میان آوردهاند. آن گاه، در بخش دیگرى به عنوان«منجیات»، راه حل نشان دادهاند.
حوزه نیز، براى بررسى کاستیهاى اخلاقى و زدودن آفات درون سازمانى خویش، نیازمند آن است که در آغاز آفات رستهاى خود را بشناسد و سپس راه رهایى از آنها را پیش روى حوزویان بنهد. اینک، برخى از کاستیها را بر مىشماریم:
کم توجهى به معنویات اسلام، دین معاد و معاش، سیرت و صورت و باطن و ظاهر است. به همان اندازه که بر امور معنوى تأکید دارد، بر اداره زندگى به گونه آبرومندانه نیز، سفارش کرده است.
نکوهش اسلام از گرایش به دنیا، به معناى آن نیست که باید گرد دنیا نگشت و آن را کنار نهاد، بلکه آنچه در دین نکوهش شده، آزمندى و دنیا را هدف قرار دادن است. از این روى، دوستى دنیا و وابستگى و علاقه شدید به آن. ریشه همه گناهان شمرده است: «حب الدنیا رأس کل خطیئه(8)»
اسلام، براى جلوگیرى از یک بعدى شدن پیروان خود و نیفتادن آنان در وادى مادیات، برنامه هایى دارد که به کار بستن آنها، در سر و سامان دادن زندگى مادى و معنوى، نقش مهمى دارد.
امر بر گزاردن نمازهاى روزانه و حج و گرفتن روزه و پرداخت خمس و زکات براى آن است که مسلمانان، همواره بکوشند از ظاهر به باطن و از معادش به معاد روزنهاى ایجاد کنند و بدین وسیله، از فرو رفتن در مسائل مادى، خود را برهانند.
یا ائمه(ع) بسیار سفارش کردهاند که وقتها تقسیم شود و در هر وقتى به کارى پرداخته شود: ساعتهایى براى کسب و کار، ساعتهایى براى استراحت و ساعتهایى براى ارتباط با خدا(9).
این گونه سفارشها نشان مىدهد که اسلام، چنان برنامه ریزى کرده که امور معنوى بر امور مادى، پرتو افکند.
در این آیین، پرداختن به هر کارى که فراموشى آورد و از معنویات به دور کند، پذیرفته نیست، گر چه آن کار، فراگیرى دانش باشد.
بنابراین، همه ما مسلمانان وظیفه داریم همراه تلاش و کوشش براى دنیا بهتر و قطع وابستگى و به دست آوردن استقلال اقتصادى در جامعه اسلامى، به امور عبادى و معنوى نیز، بپردازیم و این دعاى بلند قرآنى را، همیشه بر زبان جارى کنیم:
«ربنا آتنا فى الدنیا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا غذاب النار.(10)»
این مهم، براى روحانیت، بیش از دیگران ضرورت دارد. آنان که در مقام الگو دهى و رهبرى امت اسلامى قرار دارند، گفتار و رفتارشان، باید یادآور رفتار و روش زندگى پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) باشد.
امّا سوگمندانه این شیوه پسندیده، آن گونه که باید و شاید، در حوزههاى دینى
جلوه ندارد. اندک شمارند، آنان که بر این سیرهاند و این پیامدهاى ناگوارى دارد که باید براى درمان آن به گونه جدى اندیشید.
امروز، باید معلمان اخلاق و زعماى حوزه، روى احیاى شخصیتهاى موفق و بلند آوازه در میدان دانش، که به معنویات رویکرد جدّى داشتهاند و این سبب شده که عمرشان پر بار وبرکت باشد و بسیارى از دانش آنان بهره ببرند، سرمایه گذارى کنند و سیره و روش آنان را براى کسانى که تازه گام در راه نهادهاند و به حوزویان پیوستهاند، بنمایانند.
درباره علاّمه امینى، نوشتهاند:
«وقتى وارد حرم مطهر حضرت امیر المؤمنین(ع) مىشد، از پایین پا، به بالاى سر نمىرفت. رو به حضرت مىایستاد و گریه شدید مىکرد. خود ایشان فرمودند: از آن وقتى که در نجف هستم، از طرف بالا سر حرم نرفتهام.(11)»
اینک بر زعماى حوزه است که با برنامه ریزى و با روشهاى جدید و بهره ورى از ابزار نو، بنمایانند که علامه امینى، که یک تنه کار دهها پژوهشگر و محقق و مؤسسه را به سامان رساند و شیعه را بیمه کرد و «الغدیر» به بازار دانش عرضه داشت، با نگهداشت این گونه آداب ظاهرى و حریم گرفتن در حرم یار، و بهرهورى از برکات این خضوع و خشوع و رویکرد به معنویات بود.
یا:
روزان و شبان، این نکته را براى طلاب یادآورى کنند: تا انسان ارتباط بین خود و خدایش را اصلاح نسازد، رابطه او با مردم، اصلاحپذیر نخواهد شد. تا در سیرا نفسى به جایى نرسد، نمىتواند هدایتگر نفوس، به سوى حقیقت و کمال مطلق گردد. رفتار معنوى و اخلاق انسان برخاسته از درک و برداشت صحیح و سالم انسان از خود و جهان است و بدون این معنى زندگى جز سرابى بیش نخواهد بود و هر بنایى، بسان تار عنکبوت، از هم گسسته خواهد شد(12).
یا:
براى این که طلاب بلند همتى پرورش یابند، تا عرصه زندگى را از ذلتها و زبونیها، پاک گردانند و روح عزت را در کالبد جامعه بدهند و ملتى سر بلند و عزتمند تربیت کنند، ضرورت دارد که بلند همتان، از برنامهاى جدّى و دقیق شناسانده شوند و راه الگوگیرى نموده شودو روشن شود که: حوزههاى
علمیه، انسانهاى والا و بلند همتى را در خود پرورش داده که هر کدام به نوبه خود، مىتوانند جهانى را همت آموزند و عزت بخشند.
که با تمام امکاناتى که براى آنان مهیا بوده، به مال و مقام پشت پا زدهاند و هر چه دنیا به آنان روى آورده، آنان، سر سختانهتر از آن روى برگداندهاند.
شیخ انصارى، در روزگارى که مرجع بود و با نفوذ، چنان زاهدانه زیست و به دنیا بى رغبتى نشان داد و با عزت نفسى زندگى کرد که همگان را به حیرت وا داشت.
او، نه تنها مواظب زندگى شخصى خود بود که به رفتار و گفتار و زندگى اطرافیان و آنان که با او نسبتى داشتند، توجه داشت که مبادا با نام او حرکتى انجام دهند و قداست و پایگاه ارجمند مرجعیت را لکه دار کنند.
نقل کردهاند، به برادرش که آهنگ زیارت امام هشتم(ع) را داشت، سفارش کرد:
«در این سفر، خواه نا خواه، بین تو و شاه امراى دولت ایران، ملاقاتى روى خواهد داد، ولى مواظب باش، مبادا عزت نفس را از دست دهى و از آنها پول قبول کنى و بدین وسیله، خود را بنده آنان سازى و الاّ، اگر چیزى از ایشان پذیرفتى، دیگر پیش من نیا و در بازگشت از مشهد، در دزفول بمان(13)»
رخنه در پیوند استاد و شاگرد
پیوند استاد و شاگرد، خوییهاى نیک، آداب فردى و اجتماعى شایسته، باورهاى عمیق، شجاعت، حق گویى و حق گرایى،گریز از دنیا، آخرت گرایى و عشق به اسلام راستین و... را از نسلى به نسل دیگر، انتقال مىدهد. زیباییهایى که در حوزه مىبینیم، از پیشینیان نیک سیرت به ارث رسیده، آن هم از طریق شاگردان نیک خصال. هر یک از شاگردان، به اندازه استعداد و توانایى و ظرفیت خویش، از اساتید خود ساخته، معنویات را فرا گرفتهاند وبراى دیگر تشنگان حقیقت به ارمغان بردهاند و این حرکت، با فراز و نشیبهایى ادامه داشته است. امروز نیز، نسیم دلانگیز این پیوند مقدس بر حوزههاى علمیه مىوزد ومهر آسا، همه زوایاى تاریک را روشنایى مىبخشد. امّا ابرهاى تیرهاى در این آسمان شفاف دیده مىشود که هر صاحب دردى را دل نگران مىکند که مبادا این پیوند آسمانى،
کدر شود وغبارى غمانگیز، آن را فرو پوشاند و حوزه از آن درخشش بیفتد و کم فروغ گردد.
این باغ پر گل و شاداب، چنانکه باید شاداب نمىنماد و گویا از آن عطر افشانى سابق، کاسته شده است. در مهر ورزى استادان به شاگردان، پرس و جواز حال و روزها، سیر زندگى، سیر دانش اندوزى و پند و اندرزهاى پدرانه و راهنماییها پیامبرانه و... گویا کاستیهایى راه یافته که کندى در حرکت این کاروان رخ داده است.
پیوستگى استاد و شاگرد، پیوستگى همراه با مهر بوده است و اثر گذارى و تحول آفرینى.
تاریخ حوزهها، صحنههاى دلپذیر و نورانى را ثبت کرده و زبان به زبان به ما رسانده که حکایت از جلوههاى ادب استادى و شاگردى دارد. از روشنترین جلوههاى ادب، در حوزه و در میان طلاب علوم دینى، نگهداشت حق استاد است.
در نوشتههاى اخلاقى، که ویژه طلاب و دانشجویان حوزوى نگارش یافته و هر طلبهاى باید به آن آشنا باشد و در عمل به آن پایبند، آمده است:
«زیاد از حدّ از استاد پرسش نکن... .
براى نشستن، جایگاهى را روبه روى او انتخاب کن و پشت سر او منشین. با گوشه چشم و چشمک زدن و یا دست خود، در محضر و حضور او، اشاره مکن... . به هنگام گفت و گو با وى، صدایت را بلند نکن. اگر کسى از استاد سؤال کرد، در پاسخ دادن به آن، پیشدستى نکن و...(14)»
این سفارشها براى این است که پیوند استاد وشاگردى استوار بماند و رخنه در آن وارد نشود، زیرا اگر رخنه وارد شود، در سیر پیامگیرى و پیام رسانى و آموزش و پرورش خلل ایجاد مىشود و جامعه از بهره عظیم، محروم مىماند. و همچنین، روى گرداندن از این مسائل، طلبه را از رشد و تکامل و دستیابى به معارف ناب اسلامى باز مىدارد.
آنان که توفیق یافتهاند در فراگیرى دانش دین و گسترش آن، حریمها را نگهداشتهاند.
یکى از اساتید مىگوید:
«بنده، حریم اساتید را بسیار بسیار حفظ مىکردم. سعى مىکردم، در حضور استاد، تکیه بر دیوار ندهم.
چهار زانو ننشینم. حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم. چون و چرا نمىکردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود... .(15)»
اسوههاى ادب، در حوزهها کم نبوده و نیستند. طلاب، مطالعه در زندگى آنان را باید، در برنامه کار خود قرار دهند و کم کم، نکات برجسته و سازنده زندگى آنان را به کار بندند.
از باب نمونه، مطالعه روى دو نمونهاى که اینک یاد مىکنیم و عمل به آنها، زندگى طلاب را دگر گون مىکند و زمینه را براى تحولى ژرف در حوزهها و اصلاح آنها، مهیّا مىسازد.
یکى از شاگردان برجسته آقا سید محمد حسین اصفهانى، معروف به کمپانى،نقل مىکند:
«ایشان(آقا سید محمد حسین کمپانى) در بحث استصحاب، به کلام مرحوم آخوند خراسانى رسیدند، در ردّ آن فرمود:
این کلام«وهم» است.
بعد، فوراً ساکت شدید و درس را تعطیل کردند. به جهت عظمتى که ایشان داشتند، کسى نپرسید، چرا درس تعطیل شد.
خود ایشان فرمودند:
ما که این گونه نسبت به بزرگان بى احترامى مىکنیم، ظرفیت لازم را براى درس گفتن نداریم و نباید درس بگوییم.(16)»
درباره میرزاى قمى نوشتهاند:
«هنگامى که به عتبات رفت، ابتدا قبر وحید بهبهانى را زیارت کرد، سپس به زیارت سید الشهدأ رفت.»
از وى انگیزه کار را پرسیدند، پاسخ داد:
«من، معرفت کامل به حضرت سید الشهدأ را در مکتب این استاد آموختهام.(17)»
این گونه حرکتهاى آموزنده بسیارند و هر یک از آنها، همان گونه که در شاگردان آنان تحول آفریدهاند، مىتوانند امروز، منشأ آغاز حرکتى بشوند و روح معنویت و ارزش دوستى، روز به روز، صفایى دیگر بخشند.
در اسلام، به همان اندازه که از شاگردان خواسته شده که به استاد خود احترام بگذارند، به استادان نیز سفارش شده که به پرورش روح و روان شاگردان، توجه کافى
داشته باشد. سعى کنند، به گونهاى رفتار کنند که غبار بر آیینه دل آنان ننشیند و مانعى در راه شکوفایى استعداد آنان، ایجاد نشود و در روح شادابى نپژمرند.
استاد، بسان پیامبرى مهرورز، باید پر و بال محبت بگشاید و شاگردان را براى پرواز از ملک به ملکوت آماده سازد.
فروتنى استاد در برابر شاگرد، زمینه ساز ترقى و تکامل وى خواهد شد و سرنوشت زندگى علمى و عملى او را رقم خواهد زد.
خود بزرگ بینى استاد، تأثیرى ناگوار و جبران ناپذیر، در روح و روان شاگرد خواهد گذارد. این حرکت، یا عقده حقارت در او رشد خواهد داد، یا به آفت خود بزرگ بینى گرفتارش مىکند. زیرا، شاگرد از استاد تقلید مىکند و رفتار و کردار او را سر مشق زندگى خود قرار مىدهد و گاه ناخواسته به رفتار خود بزرگ بینانه استاد اقتدا مىکند و خود بزرگ بینى در جانش رسوخ مىیابد.
بى تفاوتى استاد در برابر دشواریهایى که گریبانگیر شاگردان مىشود، گاه اثرات ناگوارى دارد و سبب مىگردد طلبه خود را تنها بیابد و این تنهایى آزار دهند و با انبوهى از دشواریها، راهى براى او باقى نمىگذارد جز رها کردن درس و بحث و این، لطمهاى است بزرگ و یا خود به گونهاى بر دشواریها پیروز مىشود، امّا رفتار، استاد را الگو قرار مىدهد و در ردیف بى تفاوتان در مىآید که این، لطمهاى است بزرگتر.
از این روى، بزرگان سعى مىکردهاند، از حال و روز طلاب آگاه شوند و درد و رنج آنان شریک باشند. درباره آقا سید ابوالحسن اصفهانى نوشتهاند که کسى به ایشان گفت:
«آقا! فلان طلبه از نظر زندگى در مضیقه است، قرض فراوان دارد تقاضاى کمک کرده است. فرمود: چرا خودش نمىآید. من بارها گفتهام، واسطه قبول نمىکنم. در خانهام به سوى همگان باز است، هر کس مشکلى دارد، در حدّ توانم، مشکل را حلّ مىکنم.(18)»
مشکل طلاب، تنها مشکل مادى نیست که اساتید باید با مهربانى آنها را حل کنند. پرس و جو از دلیل و آگاهى از توان دریافت مطالب و استعدادها و اهمیت به دانشهاى مفیدى که آموختهاند و مطالعاتى که دارند و تشویق آنان، مىتواند مهمترین گام به سوى پیشرفت وکشف استعدادها باشد و ارزش دادن به شخصیت افراد. طلبهاى که در کنار درس و بحث، در تبلیغ موفق بوده و در نوشتن مطالب دینى، سیاسى و اجتماعى گامهایى برداشته و در روزنامهها و مجلّهها، سر سختانه از کیان اسلام و تشیّع و عالمان راستین به دفاع برخاسته و هر کجا کژى دیده با زبان و قلم به مقابله بر خاسته، نباید تشویق شود، امّا کسى که از اجتماع و تلاشهاى اجتماعى خود را کنار کشیده و مرتب در درس و بحثها شرکت مىجوید و آقاى استاد، هر روز وى را در درس و بحث حاضر مىبیند،(حال درس را مىفهمد یا نمىفهمد معلوم نیست، چون در آزمونى شرکت نجسته و در عرصهاى حاضر نشده و آنچه را آموخته در جاى براى استفاده دیگران نگفته و ننوشته... .) از سوى استاد تکریم مىشود و جز، فضلاى درس به حساب مىآید و آقاى استاد روى وى حساب ویژهاى باز مىکند، بسیار تمجید و تکریم مىشود.
در این چنین محیطى که جبهه و فعالیت اجتماعى و تلاش در سنگر مطبوعات، هجرت به روستاها و شهرها و مناطق دور افتاده، ارزش به حساب نمىآید و فقط چند اصطلاح ارزش به شمار مىرود، روش است که اخلاق و ارزشهاى اخلاقى چگونه رو به افول مىگذارد و بى عدالتى و بى انصافى و تحقیر و کوچک شمردن کار و تلاش دیگر میدان دار و فرهنگ مىشود.
از اساتید و بزرگان حوزه، انتظار مىرود همه سونگر باشند و همه زوایاى قضیه را بنگرد در تکریمها و احترامهایى که به طلاب مىگذارند و ارزشى که به آنان مىدهند، مقدار مفید بودن آنان را براى دین و جامعه و کار آیى آموختههاى آنان را براى ترویج و تبلیغ دین که هدف اساسى شکلگیرى حوزه هاست، در نظر بگیرند.
همه دوران شادابى و جوانى را پاى درسها نشستن و از این درس به آن درس رفتن و پلاس مدرسها شدن و جلو نشستن و سر جنباندن و اصطلاحات بى روح غیر کار آمد را حفظ کردن و طوطى وار، ورد زبان قرار دادن که ارزش نیست که متأسفانه این همه در حوزه ارزش شده، بلکه ضد ارزش است و در حوزهاى که داعیه حاکمیت ارزشها را دارد، این حرکت، بسیار بسیار زشت مىنماد و آیندگان و بدى از آن یاد خواهند کرد.
از حوزه هایى که داعیه اجراى عدالت را دارند، از این همه بى عدالتى نسبت به فرزندان خود، چه پاسخى دارد. از اساتید و زعماى حوزه و بزرگان حوزه انتظار مىرود، بین تلاشگران مخلص و کتک خوردگان در راه آزادى و سر بلندى مسلمانان، با عزلت نشینان و آنان که در ساحل امن زندگى و بى دغدغه خاطر مىزیند و در طوفانهایى در این کشور گذشته بر کنار بودهاند فرق بگذارند.
نباید بگذارند عوام فریبان و ظاهر صلاحان میدان دار شوند و از تأییدات اساتید و بزرگان و امکانات حوزهها در راه منافع شخصى و گسترش حوزه عوام فریبى خود بهره برند.
در روش برخورد شیخ انصارى، با این گونه مسائل نوشتهاند:
«یکى از شاگردان ایشان، که قصد عزیمت به ایران را داشت، براى خداحافظى به خدمت شیخ رسیده بود. رسم بر این بود که در این گونه موارد، شیخ به این گونه افراد، اجازه مصرف و تصرف وجوهات شرعى مىدادند. لکن به آن شخص، این اجازه را ندادند. وقتى جویاى دلیل آن شدند، فرمود: شنیدم این شخص، از مدتى پیش، که قصد عزیمت به ایران و وطن خویش را داشته است، ریش و محاسن خود را از حدّ معمول، بلندتر نگه گذاشته و چنین عالمى، لیاقت تصرف در وجوهات را ندارد.(19)»
حال بنگرید به اوضاع و احوال امروز حوزههاى ما را. آیا واقعاً اساتید زعماى حوزه به این گونه نکتهها توجه دارند. آیا به اعمال کسانى که تأیید مىکنند و اجازه مىدهند براى تصرف وجوه شرعى و دستشان را در امور مالى باز مىگذارند، به دقت نگریستهاند.
امروز اگر اصلاح حوزهها را مىخواهیم و گرمى بازار دین و تقوا مدارى را، باید از درون دست به اصلاح بزنیم و حرکاتى که دامنه ناهنجاریها و رفتارهاى زشت و به دور از اخلاق را مىگسترد، انجام ندهیم. عمل درست و بر اساس موازین، ناهنجاریها را اصلاح مىکند، نه پند و اندرز.
فراخوانى به خود
نفس، دشمنى است دوست نما. بشر،
شیفته خویشتن است و گرفتار گونه گون خود خواهیها، هواها و هوسها. خود بزرگ بینى از همین جا نشأت مىگیرد. در دنیا مرضى بدتر از این نیست که انسان، احساس کمال در خویشتن کند و دیگران را به سوى خویش، فراخواند.
علت فرو افتادن شیطان از درگاه ربوبى نیز، همین بود که گفت: «انا خیر منه» بیمارى نابود کننده خود بزرگ بینى، جویبار زلال زندگى راتیره و تار مىسازد:
در تک جو هست سر گین اى فتىگر چه صافى مىنماید مرترا
کمال و سعادت آدمى، در تزکیت نفس است و شقاوت او، در فرو گذاشت نفس. تا نفس، زیر فرمان عقل، در نیاید، رسیدن به کمال، نا ممکن است.
به گفته ابو سعید ابى الخیر:
کوه رابه مویى کشیدن، آسانتر از آن است که خود بیرون آمدن.»
دین، در پى آن است که بشر گرفتار خود خواهى و اسیر خود بینى را آزاد سازد و زنجیر اسارت از او بگشاید:
«و یضع عنهم اصرهم و الأغلال التى کانت علیهم.(20)»
حجاب خودى و خود خواهى سدّى است که بصیرت را از آدمى مىستاند و او را در گرداب خود بزرگ بینى، فرو مىبرد:
«وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لا یبصرون(21)»
تا این باز دارندهها برداشته نشوند، انسان جهان بین، خدا بین نخواهد شد:
بزرگان نکردند در خود نگاهخدابینى از خویش بین مخواه
فلسفه وجودى حوزههاى علمى آن است که تربیت شدگان آن، زنجیرهاى اسارت را از خود بگسلند ودر دامن خود، انسانهاى وارسته و فرزانه بپرورند و مشعلدار نیکیها گردند و چراغ ایمان و ایثار را در دلها و جامعهها بر افروزند. و همگان رابه سوى خدا بخوانند و از هر گونه فراخوانى به خویش، بپرهیزند.
خوشبختانه جریان غالب بر حوزهها از آغاز تا به کنون، چنین بوده است. هماره، پاک سیرتان حوزه، با گفتار و رفتار خویش، راه رهایى از خود خواهى را نمایاندهاند و عقربه فکر و ذهن خود را به سمت و سوى توحید، هدایت کردهاند و شعار ابراهیم و
محمد(ص)، بر لب جارى ساختهاند:
«انّى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین.(22)»
به راستى من روى خود را به پاکى، سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را بیافرید و من از مشکران نیستم.
«قل انّ صلوتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین.(23)»
بگو: به راستى نماز من و عبادت و زندگى من و مرگ من، براى خداست؛ پروردگار جهانیان.
در برابر این جریان غالب، افرادى بوده و هستند که هماره به خود مىخوانند. اینان، خود را تافته جدا بافته مىپندارند و بر این تصورند که فرا خواندن به خود، همان فراخواندن به اسلام است، در حالى که نشانههاى موجود، گواه است که این توجیهى بیش نیست.
اینان از هر فرصتى بهره مىبرند، تا به میدان بیایند و عوام را بر گرد خود جمع کنند. براى اینان، قداست مرجعیت، وحدت و یکپارچى حوزهها و... معناى ندارد. کارى را دوست دارند و به ستایش آن مىپردازند که خود دستى داشته باشند و مطرح باشند. همه چیز را در خدمت خود مىخواهند و هواهاى خود.
این آفت، که کم و بیش آثارى از آن در حوزهها دیده مىشود. اگر زدوده نشود و با آن به مبارزه جدّى برخاسته نشود، بسیارى را آلوده مىسازد و آن شور و شوق فراخوانى به خدا و اسلام، فرو مىنشیند و باطل و حق در هم مىآمیزند و مردمان سر در گم مىشودند و این، براى اسلام ومسلمانان، بسیار خطر آفرین خواهد بود.
همیشه این درس بلند قرآن، به جانها چشانده شود، تا در برابر این آفت، ایستادگى ورزند:
«و ما کان بشر أن یؤنیه الله الکتاب و الحکم و النّبوه ثم یقول للناس کونوا عباداً لى من دون الله و لکن کونوا ربانییّن بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون...(24)»
شایسته بشرى نباشد که خدا بدو کتاب و حکم و نبوت دهد، سپس به مردم بگوید: شما بندگان من باشید، نه بندگان خدا؛ بلکه(شایسته است بگوید:) مردان خدا باشید، به سبب
آنچه از کتاب مىآموزید و به سبب آنچه (ازآن) مىخوانید.
فاجعهآمیز این که فرا خوانان به خود، ستایش دوستان، چنان در این گرداب فرو مىروند که چشم و گوششان بر واقعیتهاى زندگى بسته مىشود. لشکر مهاجم به دین را نمىبینند و فریادهاى کمک خواهى را نمىشوند که به سودشان باشد.
به فرموده رسول اکرم(ص):
«حب الشنأ من الناس یعمى ویصم.(25)»
ستایش دوستى، چشم و گوش آدمى را کور و کر مىسازد.
روى همین اصل بلند است که امام خمینى، در برابر ستایشگران مىایستد:
«من خوف آن را دارم که مطالبى که آقاى حجازى فرمودند، درباره من، به خداى تبارک وتعالى پناه مىبرم از غرور. من اگر براى خودم، نسبت به دیگران، مرتبتى قائل باشم، این انحطاط فکرى است و انحطاط روحى...(26)»
در حوزه باید برنامه ریخته شود، که طلاب به این سمت حرکت کنند. سمتى که غیر از خدا، هیچ چیز نبینند و غیر از او، کسى مطرح نباشد و هیچ چیز در چشمان کوچک جلوه کند، جز رب الارباب به مدح دلخوش نباشند که چیزى را حلّ نمىکند و بارى از دوش مسلمانان بر نمىدارد. حرکتى است، بیهوده که جز مشتى چاپلوس، پرورش نمىدهد.
بى انصافى
انتقاد، دریچهاى است به روشنایى، جامعه بدون انتقاد و نصیحت و خیر خواهى، مىمیرد و بسان آب راکده، مىگندد.
حق گویى و بسان آیینه کاستیهاى را براى اصلاح یادآور شدن، جامعه را همیشه شاداب نگه مىدارد و برترین و والاترین ارزشهاست.
امام صادق مىفرماید:
«علیک بالنصح لله فى خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه.(27)»
هماره، با انگیزه خدایى، خیر خواه مردم باش؛ زیرا کارى ارزشمندتر از آن نیست.
چه کارى مىتواند از کار آیینه بهتر باشد؟ کاستیها را بگوید، تا فرد خود را اصلاح کند و مورد سرزنش و تمسخر دیگران قرار نگیرد.
اسلام، از همه پیروان خود خواسته که آیینه رهبران و کار گزاران جامعه خود باشند و از انجام این وظیفه مهم و حیاتى، دریغ نورزند:«النصیحة لائمة المسلمین»
هر مدیر و مسؤولى که از خیر خواهى و نصیحت مردم بى بهره باشد و به کاستیهاى کارش پى نبرد، کم کم، کاستیهاى کار فراوان مىشوند، زیرا کاستى، کاستى پدید مىآورد و سپس به جاى مىرسد که بسان ابرهاى تیره تمامى زیباییها را مىپوشانند و فرد را زمین گیر مىکنند.
خیر خواهان زشتیها را مىبینند، امّا زیباییا را بهتر و رخشانتر مىبینند.
چه بسا، کاستى را با یادآورى و تشویق درباره زیباییها و این که اگر همه کارها این گونه سامان یابد، بسیار خوب است، بر طرف مىکنند، زیرا افراد از نظر روحى به گونهاى هستند که اگر زیباییها و کارهاى مثبت نمود داده شود، به کار دلگرم مىشوند و کارها را بهتر به پیش مىبرند.
امّا انتقاد گرانى که راه اتصاف نمىپویند، نازیباییها و کاستیها را همیشه مىبینند و از کنار زیباییها، غیر منصفانه مىگذرند. در بررسى کارها، به داد، داد سخن نمىدهند.
از کارهاى بزرگى که سامان مىگیرد، هیچ نمىگویند، امّا از کوچکترین عیب نمىگذرند.
اینان، از سیر جامعه به سوى ترقى و تکامل، جلو مىگیرند و با این حرکت ناپسند خویش، روح یأس به کالبد جامعه مىدهند. این خوى ناروا و میکرب کشنده، متأسفانه به جاى حوزههاى علمیه نیز افتاده که اگر داد خواهان و دادگران به اصلاح آن که همت نبندند، بیم آن مىرود که در روحیه حق گرایى و انصاف گرایى روحانیان عظیم، که انصاف گرایى شاخصه آن است، سستى راه یابد.
این، به یک کار عملى دراز مدت نیاز دارد. بزرگان حوزه، در برخوردها، سخنرانیها و نوشتههاى خود، درباره کار افراد ارگانها، نهادها، حرکتها، سازمانها و... به انصاف سخن بگویند و عیبى را اگر مىبینند خیال بزرگ نکنند و تخریب که آن
فرد، نهاد و... توان بر خاستن را نداشته باشد.
اگر به انصاف سخن گفته شد، روحانیانى که چشم به آنان دارند، به راه انصاف خواهند رفت اگر از زیباییها سخن بگویند، دیگران هم خواهند آموخت چگونه بگویند و بنویسند.
حوزهها، بازار سوداگران نیست که براى حذف رقیب، یا ارزانتر به چنگ آوردن کالا، عیب روى کالا مىگذارند و متاع را ظالمانه، ناقص جلوه مىدهند.
شایسته حوزویان است که از روى عدل و داد کارها را بنگرند و درباره آنها سخن بگویند که مباد حقى پایمال شود:
«... لاتبخسوا الناس اشیأ هم.»(28)
همان گونه که در بازار اگر سوداگران، پیمانه و ترازو را، به عدالت، تمام ندهند، زمین تباه مىشود و فساد به وجود مىآید و قحطى و تنگى گریبانگیر مردم مىشود، در بازار سنجش کارها و رفتارها هم، اگر کارها به عدل ارزشگذارى نشوند، ارزشها و کارهاى بى ارزش همه جاگیر مىشوند.
این بود نگاهى گذرا به برخى کاستیهاى اخلاقى حوزه، امّا ریشه این کاستیها چیست و چه طرح و برنامهاى باید ریخته شود ریشه کاستیها بخشکد و ارزشها بالنده شوند و رشد کنند، به مجالى فراختر، نیاز دارد.
با این حال، این کار از عهده یک مقاله و یک مجلّه بر نمىآید. باید گروههایى، با پشتوانه قوى تشکیل شوند و کاستیها را یکى یکى بررسى کنند، تا راه درمان به دست آید و حوزه از چنگ کاستیها رهایى یابد و راه کمال سریعتر از پیش بپیماند.
در این جا، فقط این نکته را یادآور مىشویم که آموزشهاى اخلاقى را باید جدى گرفت.
فقه اصغر (آشنایى به احکام و دلیلهاى آن) نباید صحنه را بر فقه اکبر و شناخت عیبهاى نفس و راه درمان آن)تنگ سازد.
فقه اصغر، بدون پرداختن به فقه اکبر، نه تنها راه به جایى نمىبرد، که رهبند است و براى جامعه دین خطر آفرین«تفقه در دین» یعنى فراگیرى علمى که به کمال اخروى انسان مربوط باشد و بصیرت در دین بیاورد و پایبندى به آن. فیض کاشانى در این باره مىنویسد:
# «تفقهوا فى الدین، حصّلوا الأنفسکم
البصیرة فى علم الدین و الفقه اکثر ما یستعمل فى القرآن و الحدیث یکون بهذا المعنى و الفقیه هو صاحب هذه البصیرة و علم الدین، هو العلم الاخروى الکمالى الذى اشرنا الیه آنفا و یدخل فیه معرفة آفات النفوس و مفسدات الأعمال و الاحاطة بحقارة الدنیا و التطلع الى نعیم الآخرة و استیلأ الخوف على على القلب کما یدل علیه قوله سبحانه:
«و لینذرو اقومهم» و معرفة مهمات الحلال و الحرام وشرایع الاحکام على ما جأ به النبى و بلّغ عنه(ع) محکماتهم دون ما یستتبط من المتشابهات و یستکثر به المسائل و التعریفات کما اصلح علیه القوم الیوم.(29)»
تفقه در دین، یعنى به دست آوردن بینش و بصیرت در علم دین. واژه فقه، در قرآن و حدیث، بیشتر به این معنى آمده است. فقیه، کسى است که داراى این چنین بینش و بصیرت باشد.
علم دین، علمى است که به کمال اخروى انسان، مربوط مىشود. و از جمله علوم دین، شناخت آفتهاى نفسانى و رفتارهاى تباهى آفرین و پى بردن به حقارت دنیا و شناخت و آگاهى بر نعمتهاى آخرت است. از آن جمله، غلبه ترس بر دل، همان گونهکه بر این دلالت مىکند آیه شریفه:
«لینذروا قومهم»(30)
و نیز شناخت مسائل مهم و اساسى حلال وحرام و احکام شرعى، بر اساس آنچه که پیامبر(ص) آورده و ائمه(ع) تبلیغ کردهاند.
غیر از آنچه که از آن استنباط مىشود، مانند متشابهات و فرعهایى که امروز پیدا شده و فقه در زبان فقها، بر آن مصطلح شده است.
پس تلاش ورزید، تا «تفقه در دین» جایگاهى اصلى خود را بیابد و پژ مردگى، سر گردانى، دلمردگى که ثمره تلخ بى قاعده رشد کردن درسهاى غیر کار است، به شادابى و زنده دلى تبدیل شود و طلاب در جامعه جایگاه واقعى خود را بیابند و بتوانند درتکامل روحى مردمان و هدایت آنان به سوى معنوى و آخرت گامهاى جدّى بردارند.