نوع مقاله : مقاله پژوهشی
تکنولوژىوفرهنگ
حوزه پس از پیروزى انقلاب اسلامى عهده دار مسؤولیتهاى فکرى و عملى فراوانى شد و در عرصه هاى گوناگون به ایفاى نقش پرداخت از جمله درتشکیل حکومت تدوین وتدارک قوانین اسلامى بر آوردن مشکلات قضایى و حقوقى کشور و...
در رابطه با مسائل و مشکلات فرهنگى حوزه على رغم انتظارى که مى رفت به برنامه ریزى و تدوین نظامنامه نپرداخت. تشکیلات غیر منسجم از سویى و گرفتاریهاى اجرایى و... از دیگر سو راه را بر تفکّر جدّى براى رفع مشکلات فرهنگى سدّ مى کردند دیگران نیز به دلایل مشابه سهم شایسته اى به فرهنگ ندادند و معضلات فرهنگى همچنان باقى ماند البته دلایل دیگرى نیز وجود دارد فرهنگ و به طور کلى مسائل انسانى بر خلاف باور عمومى مقولات ساده و بسیطى نیستند که به آسانى تن به تحلیل بسپارند.
متأسفانه ساده اندیشى و فقدان تفکر ژرف نسبت به مقولات مزبور موجب گردید که مشکلات فرهنگى در فضاى موجود جامعه نه تنها رفع نشوند بلکه با
برخوردهاى سطحى و غیر علمى حتى بر پیچیدگى آنها افزوده گردد. اکنون در شرایطى که نظام اسلامى قریب به یک دهه و نیم از تشکیل آن مى گذرد هنوز در محدوده مسائل فرهنگى به انجام فکرى و مدیریت عملى و راهگشا دست نیافته است. ما هنوز در مورد موضوعاتى چون: مسأله نسل جوان و نوجوان بازگشت ارزشهاى منحط گذشته مسأله حجاب ویدئو و ماهواره و بسیارى موضوعات دیگر دچار سردرگمى و بلاتکلیفى هستیم.
البته هدف از نگارش این نوشتار پرداختن به موضوعات فوق نیست بلکه گشودن دریچه و منظر بر یکى از مسائل در خور درنگ فرهنگى در این سامان است که تاکنون بیش از طرح در حوزه در دیگر مراکز تفکرِ این سرزمین بررسى نشده است واندیشه هاى حوزوى کمتر بر مسائلى از این دست تأمل جدى و در خور افکنده اند حال آن که حوزه به دلیل نقش و سهم عظیم آن در القا و تبلور مسائل فرهنگى در جامعه اسلامى باید بیش از این به این موضوعات اهمیّت و بها دهد. بحث ما در این مقال (نسبت و ارتباط فرهنگ و تکنولوژى) خواهد بود. یعنى ارتباط فرهنگ باحوزه باورهاو بایدهاى جامعه با مقوله تکنولوژى به تعبیرى اعمّ با مقوله توسعه و بررسى نحوه تأئید و تأثر این دو بر یکدیگر و از یکدیگر.
براى روشن شدن موضوع بحث پیش از شروع ناگزیر باید مفهوم فرهنگ و ویژگیهاى آن تبیین شود و پس از آن در امتداد بحث (توسعه و فرهنگ) محور (توسعه و فرهنگ دینى). این مقصد با تأملى مختصر در ویژگیهاى تفکر اسلامى پى گرفته خواهد شد تا زمینه اى براى داورى و قضاوت فراهم آید. در قسمت پایانى مقاله پس ازجمع بندى از کل مباحث رسالت حوزویان و روشنفکران مذهبى در این مقوله در حدّ توان نمایانده مى شود.
امید آن که این مختصر دست کم در انگیزش اندیشه و نقدها و طرح مکرّر مباحثى از این دست سهمى مؤثر و مفید داشته باشد.
فرهنگ
وقتى سخن از فرهنگ در میان است
چنین تصور مى گردد که مفهوم روشنى از آن درذهن مخاطب وجود دارد. کین اختلاف و تنوّع تفسیر و تلقیها از این واژه گمان و عقیده مزبور را به طور کاملاً جدّى کم رنگ و مخدوش مى سازد.
برخى به فرهنگ به عنوان مجموعه آداب و رسوم و عادات جمعى مى نگرند. دسته اى دیگر تصویر فرهنگ را با نمودار تاریخى یک قوم یعنى مجموعه دستاوردهاى علمى فنى و هنریِ آنان معادل مى دانند و پاره اى دیگر دستارِ این واژه را با مفهوم آموزش و تعلیم و تربیت گِرِ ه مى زنند و واژه هاى (با فرهنگ) را در تعمیم این معنى ابداع کرده اند.
به طور کلّى اختلاف در تصویر ذهنى و فقدان قدر مشترک در مبادلات فکرى واندیشه اى بویژه در زمینه مسائل علوم انسانى همواره آفت و راهزن تفاهم وتبادل نظر بوده و هست. از این روى در طرح و پى گیرى مباحثى ازاین دست ارائه تعاریف مناسب و مورد اتّفاق جزء لوازم و امکانات بحث محسوب مى گردد. لذا در این نوشتار پیش از هرگونه تحلیل و نظر به ترسیم معناى فرهنگ مى پردازیم همانگونه که در مقاله نخست از همین مجموعه به تفصیل واژه تکنولوژى را بررسى مفهومى و محتوایى کردیم.
اندیشه وران مختلف بویژه کارشناسان علوم اجتماعى در تعریف و تبیین واژه فرهنگ به نکاتى اشاره کرده اند که شایان توجه است:
([به اعتقاد تایلور فرهنگ] مجموعه علوم دانشها هنرها افکار و عقاید اخلاقیات مقررات و قوانین آداب و رسوم و سایر آموخته ها و عاداتى است که انسان به عنوان یک عضو جامعه کسب مى کند).1
(یک فرهنگ شامل معانى و ارزشهاى تقسیم شده اى است که اعضاى هر گروه به طور مشترک دارا مى باشند)2
(فرهنگ عبارت است از شیوه هاى تفکّر احساس و عمل در هر جامعه انسانى براى ساخت انسان.)3
(به اعتقاد ادوارد سایپر: فرهنگ عبارت است از نظام رفتارهایى که جامعه به افراد تحمیل مى کند و در عین حال نظام ارتباطى که جامعه بین افراد برقرار مى کند.)4
(فرهنگ (Culture) به نحوه زیستن گفته مى شود که هر جامعه اى براى رفع احتیاجات اساسى خود از حیث بقاء ادامه نسل و انتظام امور اجتماعى اختیار مى کند.)5
(مجموعه ارزشهاى مادى و معنوى آفریده شده توسط انسانها در طى تاریخ فرهنگ نامیده مى شود.)6
(ساترلند تعریف دیگرى دارد: فرهنگ شامل هر آن چیزى است که بتواند از نسلى به نسلى فرا رسانده شود. فرهنگ یک قوم همان میراث اجتماعى آن است. (به عبارت دیگر) کلیت همتافته ى است شامل: دانستن دین هنر اخلاقیات قانون فنون ابزار سازى و کاربرد آنها و روش فرا رساندن آنها.)7
(فرهنگ عبارت است از مجموعه اندوخته ها و ساخته هاى معنوى و مادى یک جامعه.)8
کاملاً مشخص است که دیدگاهها و طرز تلقیهاى متنوعى درباره مفهوم فرهنگ وجود دارد جامعه شناسان روان شناسان اندیشه وران شاخه روان شناسى اجتماعى اقتصاد دانان و فیلسوفان هر یک از دریچه خاصى به واژه مزبور نگاه مى افکنند و آن گونه که آمار و ارزیابیها نشان مى دهد تاکنون بیش از سیصد تعریف از صاحب نظران رشته هاى مختلف علوم انسانى درباره واژه فرهنگ مطرح شده است. لیکن صرف نظر از اختلاف و قالبها مى توان اکثر این تعریفها را به دو محور عمده بازگرداند. در یک تعبیر فرهنگ معنى و مفهومى محدود مى یابد و در تعبیر دیگر داراى مفهومى گسترده تر خواهد بود.
در معناى گسترده تر فرهنگ معادل با واژه تمدن در نظر گرفته مى شود و بر این اساس شامل تمامى دستاوردهاى مادى و معنویِ بشر خواهد بود. و در پذیرش همین معناست که اندیشه وران علوم اجتماعى فرهنگ رابه دو بخش متفاوت امّاملازم با یکدیگر تقسیم مى کنند: فرهنگ مادى و فرهنگ معنوى.
(از لحاظ فرهنگ شناسى فرهنگ هر جامعه دو جنبه متمایز دارد: مادى و غیر مادّى.
فرهنگ مادى (Material Culture)
شامل ابزارها و اشیائى است که به دست اعضاى پیشین جامعه ساخته شده و براى اعضاى حاضر به ارث مانده اند. فرهنگ غیر مادى (Non material Culture) یا فرهنگ معنوى (Spritual Culture) شامل رسوم و معتقدات و علوم و هنرهایى است که عمدتاً به وسیله زبان و خط فرا گرفته مى شوند.)9
با توجه به معناى مزبور بدیهى است که تکنولوژى چه از جنبه سخت افزار بدان نظر افکنیم و چه از جنبه نرم افزار در درون فرهنگ جاى مى گیرد. به تصریح بسیارى از جامعه شناسان از زیر مجموعه ها و عناصر بنیادین فرهنگ به شمار مى آید.10
برخى از اندیشه وران براى فرهنگ معناى محدودترى ارائه داده اند. در این تعریف مجموعه باورها و پندارها ارزشها و بایسته هاى یک قوم فرهنگ نام گرفته است. در واقع مراد و مقصود از فرهنگ مجموعه اى از اندیشه ها و ارزشهاى اجتماعى است که به علت درونى شدن دیگر فعالیتهاى افرد جامعه اساس و پایه آن شکل مى گیرد ومسیر و جهت مى یابد. بر این اساس فرهنگ مفهوماً به ایدئولوژى نزدیک مى گردد اگر چه به طور کامل با آن متّحد و یگانه نمى گردد.
بارى آنچه در این نوشتار بیشتر مورد لحاظ و توجه است معناى محدودتر این واژه و یافتن نسبت و ارتباط آن با مقوله تکنولوژى است. اگر بخواهیم بحث را تعمیم بدهیم یافتن نسبت و ارتباط میان فرهنگ و توسعه مى باشد.
اگر به جاى تکنولوژى از اصطلاح توسعه نام برده مى شود بدان جهت استکه در اعتقاد و باور بسیارى توسعه اگر چه مفهوم وسیع ترى دارد لیک در یکى از اشکال نمودارى و کمّى آن در رشد و پیشرفت تکنولوژى تجلى مى یابد.
اکنون با توجه به تعریفها و مطالب گذشته مناسب مى بینم که به نکات و آموزه هایى درباره ویژگیهاى فرهنگ در معناى اخیر آن اشاره داشته باشیم. درعین حالى که یادآورى این نکات را براى کلیه کسانى که به تغییر مسائل فرهنگى مى اندیشند لیکن از پیچیدگى مضاعف معضلات فرهنگى در بیم و شکیب هستند نیز بسیار مفید و مثمر ثمر مى دانیم.
ویژگیهاى فرهنگ
باورها و ارزشها یعنى عناصر و زیر مجموعه هاى فرهنگى داراى خصلت و هویت جمعى و تاریخى هستند. به این معنى که در وجود و بقاى خود نیاز به دو عنصر: تاریخ و جامعه دارند.
فرهنگها نه زائیده افرادند و نه متکى به آنان. کلیه افراد اجتماع در طول اعصار مختلف در پیدایش و تکوین آنچه فرهنگ یک جامعه عنوان مى سازد سهم و شرکت دارند. به همین دلیل بسیارى از جامعه شناسان فرهنگ را به عنوان میراث اجتماعى یک قوم مى شناسند.11
ویژگى مزبور باعث مى گردد که عناصر تشکیل دهنده فرهنگ بسیار کند پدید گردند و به همان نسبت بسیار کُند و با تأنّى از میان بروند. به عبارتى باورها و ارزشهاى فرهنگى به یک باره متولد نمى گردند به یک باره نیز از میان نمى روند. دیر مى آیند و دیر مى پایند. تغییر و تحوّل در انواع صور و اشکال مسائل فرهنگى نیز از این خصلت مستثنى نیست. براى پالایش مسائل فرهنگى به توش و توان و تأثیر عوامل پر نفوذ اجتماعى نیاز است.
* * *
آمد و شد باورها و بایدهاى فرهنگى تحت تأثیر عوامل متنوعى انجام مى پذیرد. پیشرفت آگاهى و دانش بشر شرایط و امکانات اقلیمى و جغرافیایى توش و توان تکنیکى و فنى نژاد مذهب و آیینهاى شبه مذهبى خانواده محیطهاى آموزشى خرافات قومى و سنتى و غیره.
این عوامل به تدریج طى یک جریان نا آگاهانه و یا حداقل نیمه آگاهانه بر محیط باورها تصمیم گیریها و ارزش گذاریهاى عمومى جامعه تأثیر عمیق و ماندنى مى گذارند.
جامعه اى که در آن توده مردم سخت به تقدیر و مشیت مطلق الهى و یا یک نیروى برتر اعتقاد و باور دارند این امکان وجود دارد که عقیده مزبور را از تعالیم دینى و مذهبى اخذ نموده باشند و در طول قرون متمادى تجربه هاى شخصى و جمعى آنان شکستها و پیروزیها تواناییها و ناتوانیها شرایط و امکانات محیطى و اقلیمى و دهها عامل دیگر ریشه هاى این
اعتقاد را در گستره باورهاى آنان تثبیت نموده باشد. همین طور جامعه اى که سخت به اراده و مشیت آزاد انسانى و اصالت دادن به خواسته ها و تواناییهاى نوع بشر باور دارد به طور حتم اعتقاد مزبور را از زمینه هاى مشابهى کسب نموده است.
نمونه دیگر در جامعه اى که به زن به عنوان موجودى کم ارزشتر از مرد توجه مى شود و براى او حقوقى برابر مردان قائل نیستند عوامل متعدد فرهنگى اعمّ از مذهب سنت عوامل جغرافیایى و طبیعى و غیره در پدید آمدن چنین باورى مؤثر افتاده اند و بالعکس در جوامعى که حقوق زن و مرد یکسان انگاشته مى شود و زنان نیز همدوش و قرین مردان بها و منزلت مى یابند در القا و تداوم این باور مرهون عوامل زیست محیطى مذهبى و عوامل متعدد دیگرى است که در جاى خود باید به شرح آن پرداخت.
نکته مهم در این است که باورها و اعتقادات فرهنگى یک جامعه سنگینى خود را بیشتر بر قلب مردمان تحمیل مى نماید نه برعقل ایشان. دل آنان را سیراب مى نماید نه عقل ایشان را اقناع.
به عبارت دیگر در تکوین فرهنگ و عناصر فرهنگى به هیچ وجه لزومى ندارد که این بافت از زمینه هایى معقول و مستدل تحصیل گشته باشد.عموماً اعتقادات و باورهاى متعددى در جوامع مختلف درارتباط با زندگى حیات مرگ مسائل طبیعى و ماوراى طبیعى تقدیر و سرنوشت قضا و قدر رازهاى موفقیت و شکست آزادى حقوق زن و مرد تفاوت انسانها ونژادها و هزاران باور و ارزش دیگر وجود دارد که پاره اى از آنها ریشه و مبدأ پیدایش و یا رمز تداوم و بقاى خویش را وامدار خرافات یا عوامل زیست محیطى ویا حداقل آمیخته اى از عوامل مزبور و پاره اى عوامل منطقى مى باشند.
بنابراین به اعتقاد فرهنگ شناسان سیر حرکت و حضور و غیاب مسائل فرهنگى براى توده مردم لزوماً نه یک سیر آگاهانه و روشن وصریح مى باشد و نه جریان مزبور لزوماً از یک معبر برهانى و استدلالى عبورمى کند. در واقع مسائل فرهنگى بیش از آن که به حوزه اندیشه و معقل جوامع مربوط باشند به
حوزه باورها و احساسات قلبى آنان مرتبط هستند.
باورها و ارزشهاى فرهنگى اساس حرکت و فعالیتهاى فردى و اجتماعى یک قوم محسوب مى گردند.به تعبیر دیگر مى توان فرهنگ را به عنوان زمینه رویش و جوشش رفتارها عادات کنش و واکنشهاى فردى و جمعى یک ملت وجامعه تلقى نمود. به همین دلیل برخى جامعه شناسان با برداشتن فاصله میان زمینه پیدایش رفتارهاى عمومى و خود این رفتار و فعالیتها فرهنگ را بر مجموعه رفتارها عادات و توانایهاى یک قوم اطلاق مى کنند12. حال آن که با نگاه دقیق بر مسأله باید میان این دو معنى تفاوت قایل شد. بارى فرهنگ هم مبناى پیدایش رفتارهاى اجتماعى است و هم تنظیم کننده آنها13. فرهنگ به واسطه خصلت (درونى شدن) به عنوان یک مکانیزم پنهان برفعالیتهاى واحدهاى جامعه و همین طور کل جامعه نظارت مستمر و تصحیح کننده دارد. به همین جهت برخى از محققان فرهنگ را به سیستم رفتارها و حالتهاى متکى بر ضمیر ناخودآگاه معنى مى کنند.14 بنابراین مسائل فرهنگى منشاء و مبدأى درونى و نمودى بیرونى دارند که کاملاً با یکدیگر مطابق مى افتند و مى توان میان رفتارهاى اجتماعى و عناصر فرهنگى یک جامعه تناظرى برقرار نمود و در شناخت نسبت و کمیت و کیفیت و قوت و ضعف این دو از یک سو به سوى دیگر راه یافت. رفتارهاى اجتماعى قابل مشاهده تر هستند. بنابراین مى توان در ترازوى این مشاهدات به توزین جدّى فرهنگ جامعه ونقاط قوت و ضعف آن پى برد و از آنچه درمخزن فرهنگى جامعه بالفعل موجود است خبر گرفت و نه آنچه که باید باشد و نیست یک ارزیابى واقع بینانه براین اساس دولتمردان هر جامعه را در تخمین توش و توان فرهنگى خویش زواید ونواقص این حوزه کمک و مدد شایان خواهد رساند.
در جمع بندى این بخش چنین مى توان نتیجه گرفت: براى تغییر در رفتار عمومى ملت باید از تغییر مشخصه هاى فرهنگى آغاز نمود زیرا عناصر فرهنگى در واقع زیربناى حرکتها و فعالیتهاى جامعه
به شمار مى آیند. بنابراین براى آماده کردن ملتى جهت تحولات جدید باید باورها و اعتقادات عمومى مردم را متحوّل و دگرگون گردد و مردم در راستاى تغییر و تحولات نوین فضا و سامان فکرى بیابند و آرزو و آمال خویش را در این سو یافتنى و شدنى ببینند تا رفتار و کنشهاى اجتماعى خویش را بر همین پایه سازمان دهند.
اگر بتوان جامعه را به انسان تشبیه نمود نمى توان گفت: همان طور که هیچ انسانى بدون هویت و شخصیت فردى قابل تصور نیست هیچ جامعه اى نیز بدون هویت و شخصیت اجتماعى قابل تصویر نیست. فرهنگ در تشکیل هویت و شخصیت جامعه نقش اساسى بر عهده دارد. به تعبیر متفکرین فرهنگ صفت ذاتى جامعه چگونه بودن آن هویت اجتماع و یا ماهیت معنوى یک قوم و نژاد محسوب مى گردد.15
برخى دیگر از فرهنگ به عنوان مصالح پى ریزى سازمان جامعه و به تعبیرى جایگزین به عنوان ملاط اجتماعى که بنیان و اساس هویت جامعه را پى ریزى مى نماید نام مى برند که تعبیر اخیر نیز تا حدود زیادى عبارت گویایى است. با وجود توجه جدّى به اجتماع به عنوان یک کل از توجه استقلالى به واحدهاى تشکیل دهنده آن نیز غفلت نمى ورزند در هر حال تعابیر و عبارات یاد شده همگى در بردارنده یک مؤدّى و نتیجه مى باشند. فرهنگ عامل ایجاد یکپارچگى وحدت شخصیت و عینیت جامعه به شمار مى رود. هیچ جامعه اى بدون هویت فرهنگى قابل تصور نمى باشد. بنابراین سخنانى چون: (جامعه بى فرهنگ) و (انسانهاى بى فرهنگ) در واقع گفتارهایى خالى از محتوا ویا داراى محتوایى کاذب هستند.
البته فرهنگ خود متشکل از عناصر متعددى است که همگونى و استوارى این عناصر به همگونى تعادل و استوارى فرهنگ یعنى هویت اجتماعى مى انجامد و وجود ناهمگونى و تضادهاى محسوس و برجسته در میان پاره هاى مختلف فرهنگ منجر به گسیختگى هویت اجتماعى جامعه خواهد شد.
انسانى که ذهن وى از باورها ارزشها و اندیشه هاى متخالف و متضاد اشباع شده است در اعمال و رفتار خویش نیز دچار کژى و اعوجاج مى گردد و محیط رفتار او همواره دستخوش نا آرامى و اضطراب و عدم تعادل. این امر در رابطه باجامعه نیز صادق است. جامعه آرام و در حال تعادل از پیوستگى و یکدستیِ حوزه فرهنگى و ام دارد و جامعه اى که دچار تنش و اضطراب و تلاطم رفتارى است حکایت از تعارضهاى فکرى و ارزشى در حوزه باورها و بایدهاى آن دارد تعارضاتى که به واسطه آن هویت جامعه دچارو از هم گسیختگى و گُسلهاى جدى گردیده است. بنابراین باید به خاطر داشت همان طورى که جامعه هرگز با خلأ فرهنگى معنى نمى یابد همین طور با وجود تعارضات واصطکاکات شدید فرهنگى نیز به سامان نخواهد گرایید. یاد آورى این نکته از آن جهت ضرورت داشت که بدانیم در دوره هاى مختلف تاریخى که جوامع در
حال گزار از یک مرحله به مرحله دیگر مى باشند و نهادها و ساختارهاى مختلف جامعه دستخوش تغییرات اساسى هستند و لزوماً نیازمندِ زمینه فرهنگى مناسب جهت تطابق با تحولات جدید مى باشند. این تعارضات فرهنگى میان باورها و ارزشهاى سنتى و باورها و ارزشهاى نوین قابل پیش بینى مى باشند و براى به سامان رسیدن جامعه در این طوفان و تنش بایستى تدابیر شایسته اى از پیش تدارک نمود.
* * *
برخلاف آنچه در اذهان ساده نگر تداعى مى نماید و فرهنگ را پدیده اى ثابت و ایستا تصور مى نمایند فرهنگ در واقع هویتى پویا و سیّال دارد. البته حرکت تحوّل و پویایى مستمر و متصل هرگز وحدت و هویت فرهنگى یک قوم را برهم نمى زند. همان گونه که حرکت جوهرى در چهارچوب فلسفه صدر المتألین هرگز وحدت موضوع و جوهر را از میان بر نمى دارد. آنچه ملاک وحدت است اتّصال مستمر جریانات و تحرکات فرهنگى به شمار مى آید.
بنابراین فرهنگ حوزه تابع شرایط ویژه اى است. فرهنگ همان گونه که پیش از این نیز یادآور کرده ایم با دیگر مقوله هاى انسانى در ارتباط است. از
تمامى آنها تأثیر مى پذیرد و بر کلیه آن امور تأثیر مى نهد. بنابراین اگر چه خود زیر بناى رفتار اجتماعى و تنظیم کننده روابط انسانى محسوب مى گردد امّا از سوى دیگر در ارتباط متقابل با دیگر مقوله هاى انسانى (اقتصاد سیاس تعلیم و تربیت مذهب و...) از تغییر و تحوّل درآنها توشه مى گیرد و امواج تحوّل را به خوبى باز مى تاباند. بنابراین فرهنگ و تحول فرهنگى هم پیش فرض و پیش شرط تحولات دیگر اجتماعى است و هم محصول و نتیجه آن تحولات.
فرهنگ و تکنولوژى
بحث (فرهنگ و تکنولوژى) در قالب و چارچوبى وسیع تر عنوان برجسته ترِ (فرهنگ و توسعه) را مى یابد.
صورت مسأله اى که در ابتداى بحث عنوان نمودیم ارتباط میان مقوله تکنولوژى و فرهنگ و ملازمه این دو مقوله در عرصه حیات اجتماعى مى باشد. از دو جنبه مى توان به مسأله مزبور توجه نمود و آن را تجزیه و تحلیل کرد. جنبه نخست تأثیر فرهنگ بر تکنولوژى (و یا توسعه) مى باشد و جنبه دیگر تأثیر تکنولوژى (و توسعه) بر فرهنگ. اگر بخواهیم از جنبه نخست یعنى تأثیر فرهنگ بر تکنولوژى به مسأله نگاه کنیم مناسب مى دانیم پیشاپیش مقدمه اى را خاطر نشان سازیم. در مباحث توسعه پیش از دهه 80 م . صاحب نظران این امر بیشتر بر بُعد اقتصادى توسعه تأکید مى.ورزیدند و آنچه به عنوان تحلیل محتوا و یا ارائه راه حلها جهت توسعه و پیشرفت تکنیکى عنوان مى گشت به تمامى مهر اقتصادى بر جبین داشت. پس از چند دهه تجربه مکرّر نشان داد که دیدگاهها و سیاستهاى تک بعدى قادر به ایجاد فرآیند توسعه نیستند و باید در امر توسعه به ابعاد گسترده تر موضوع یعنى ابعاد انسانى قضیه نیز توجه افزون نمود.16 با پدید گشتن این مهم کم کم فرهنگ نیز به عنوان بارزترین مشخصه مسائل انسانى در بحث توسعه مورد توجه و بازنگرى قرار گرفت. چگونگى این توجه را به تدریج توضیح خواهیم داد.
به اعتقاد غالب صاحب نظران توسعه و پیشرفت تکنیکى در جهان امروز براى اعتلا و پایندگى حیات یک ملت ضرورتى اجتناب ناپذیر است. مشکلات جدّى ملل مختلف جهت بر آوردن حداقل امکاناتِ بهتر زیستن هرگونه تردید در اعتقاد به ضرورت مذکور را موضوعاً منتفى مى سازد. امّا این ضرورت یک سلسله لوازم دیگر را نیز در پى خواهد داشت. دلیل این امر بسیار روشن است. توسعه در هر جامعه ساختارى درونى دارد. این جویبار اگر چه به طور مشخص از عوامل بیرونى مدد مى ستاند لکن باید از درون هویت و امکانات داخلى جامعه سر چشمه گرفته و عبور نماید. توسعه در معانى مختلف آن محصول مشارکتِ جمعیِ آحاد جامعه و پیامد اشتراک مساعى آنان جهت گسترش امکانات و توش و توان مادى و معنویِ جامعه مى باشد. امّا اگر ملت و جامعه اى در یک دوره تاریخى دچار رخوت و سستى وکم تحرکى و به تعبیر دیگر دچار جمود و سکون گشته باشد چگونه مى توان آنان را در مسیر حرکت جمعى به سوى یک هدف عالى به قیام و تحرّک واداشت؟ اگر این گونه که در طى مباحث پیشین مطرح شد قبول افتد که فرهنگ اساس و مبناى حرکتهاى اجتماعى و عامل تنظیم کننده رفتارهاى فردى و گروهى به شمار می آید به نظر مى رسد که سؤال مزبور پاسخ خود را یافته باشد. از این جهت توسعه در جنبه هاى مختلف آن مبتنى بر حرکتى آغازین در فرهنگ جامعه مى باشد که از آن به عنوان (توسعه فرهنگى) و یا به تعبیر برخى مدققین (فرهنگ توسعه) نام مى برند. بنابراین جوامعى در امر توسعه به موفقیت نائل گشته اند که پیشاپیش باورها و ارزشهاى فرهنگى مناسبى را در بافت سازمان اجتماعى خویش تزریق نموده اند و عناصرى را که باعث کندى و کاستى در امر توسعه اقتصادى و تکنیکى مى گردید. از حوزه فرهنگ خویش به تدریج اخراج نموده اند. به تعبیر دیگر در امر توسعه تحولات فرهنگى چه به لحاظ رتبه و چه به لحاظ زمانى مقدم هستند. اکثر تحلیلگرانى که به بررسى و تحلیل تغییرات اجتماعى ـ اقتصادى در جامعه غربى پرداخته اند وسر رشته کلاف معما گونه توسعه را در جوامع پیشرفته کاویده اند بر این نکته تأکید مى ورزند که امر توسعه به
عنوان یک جریان تاریخى ـ اجتماعى به طور عمده و مشخص ازتحولات در نگرش بینش جهان بینى و باورهاى جمعیِ افراد جامعه و در یک کلام از حرکتها و دگرگونیهاى فرهنگى در آن جوامع آغاز گشته است:
(صنعتى شدن و به دنبال آن تغییر اجتماعى بدون دخالت جهان بینى [فرهنگ] جدیدى که دگرگونى عمیقى در طرز تفکّر و روحیه افراد ایجاد نماید امکان پذیر نخواهد بود.)17
بنابراین در مباحث توسعه اگر سخن از طرد فرهنگ سنتى پیراستن زواید فرهنگى تجدد خواهى و پالایش خرافات و عقاید سنتى در میان است همگى به همان دلیل استکه یادآور گشتیم یعنى در راه توسعه باید کلیه عناصر و عوامل فرهنگى را به مشارکت و همگونى سازنده با لوازم توسعه فراخواند و عناصر ناهمخوان را که مانعى در راه توسعه محسوب مى گردند: به کلى طرد نمود. حتى در پاره اى از دیدگاههاى افراطى که توسعه را در تجدّد مى جویند کلیه باورهاى فرهنگى و سنتیِ گذشته طرد و در مقابل دست یابى به توسعه و تکنولوژى نوین تنها بر پایه تفکّر و ارزشهاى جدید تصور مى گردد:
(به قول دو جون ـ چى ـ ین پژوهشگر و جامعه شناس چینى تبار مالزیایى: به عنوان یک پیش شرط در راستاى اقتباس تکنولوژى غربى فرهنگ و ارزشهاى سنتى مى بایست غربى یا نوین (مدرنیزه) گردند به قول این نویسنده روشنفکران آسیایى براى به وجود آوردن شباهت یا صور ظاهرى غرب در آسیا شدیداً به فرهنگ و ارزشهاى دیرینه خود حمله مى کنند. ازنظر آنها نهادها و ساختارهاى سنتى سد راه نوگرایى (مدرنیزاسیون) هستند.)18
صاحبان این نظر در اثبات ادعاى خویش به تجربه صنعتى شدن غرب همین طور توسعه سریع در کشورهاى دیگر: چون ژاپن آلمان شوروى و دیگر کشورهاى اقمار استشهاد مى کنند. آنان معتقدند با بررسى اجمالیِ تاریخچه تحولات فکرى اروپا در دوره رنسانس و پس از آن یعنى قرون پانزده تا هیجده
میلادى روشن مى گردد که تحولات فرهنگى عمیق در بافت تفکّر و اندیشه غربى همان گونه که انتظار مى رفت نرم افزار توسعه صنعتى و اقتصادى جوامع غربى را فراهم آورد و روند رو به فزونیِ این حرکت به صورتِ چرخه وار (تحت تأثیر متقابل نرم افزار فرهنگ و سخت افزار صنعت و اقتصاد) تا زمان حاضر نیز به رشد و تکاثر خویش ادامه داده است.19
تجربه توسعه و صنعتى شدن ژاپن نیز که امروزه گوى سبقت را از همگنان ربوده است حکایت از تأیید همین مهم دارد این که روند توسعه در جامعه ژاپن در تمامى جوانب با سرعت و شتابى مضاعف و یا مدیریت و انسجامى قوى تر انجام پذیرفته است. کشور ژاپن اگر چه به لحاظ ظواهر و پوسته فرهنگى و اعتقادات و آیینهاى مختلف مذهبى و اخلاقى جامعه اى سنتى و خرافات زده مى نماید و این امر در وهله نخست براى تمامى تحلیل گران امر توسعه عجیب به نظر مى آید زیرا به اعتقاد آنان چنین اعتقادات و باورهاى خرافى و سنتى به هیچ وجه نسبت و تلایمى با مسأله تجدد و پیشرفت ندارند لیکن با تامل کافى و ژرف درساختار و محتواى فرهنگیِ آن سامان روشن مى گردد که مردم ژاپن با تغییراتى چند نسبت به برخى از عناصر فرهنگى خویش به خوبى از عهده تلایم و سازگارى میان باورها و ارزشهاى جمعى و شرکت فعّال و مستمر و مجدّانه در امر توسعه و پیشرفت بر آمده اند.20
پس از این باور سؤال اساسى این است که عناصر لازم در فرهنگ توسعه از چه نوع مقولاتى مى باشند؟
و چه باورها و بایدهایى به عنوان نرم افزار توسعه شناخته شده اند؟
گفته هاى صاحب نظران بیانگر این است که عناصر مزبور عبارتند از:
1 . دنیاگرایى
2 . عقل گرایى.
3 . تجربه گرایى و علم گرایى.
4 . قانون گرایى (اعتقاد و ارزش گذارى براى نظم پذیرى اجتماع).
5 . فرد گرایى.
6 . تحول گرایى و تجدد خواهى.
7 . پراگماتیسم و عمل گرایى (احترام و اصالت قایل شدن براى کار به
عنوان یک ارزش بسیار والاى انسانى ـ اجتماعى).
8 . فزون طلبى.
همین طور برخى عناصر دیگر که ذکر آنها لازم به نظر نمى رسند امّا براى این که مقصود از این فراز بیشتر روشن شود توضیحات چندى درباره برخى از عناصر یاد شده که در بحث تکنولوژى و فرهنگ دینى توجه بیشترى را به خود معطوف مى دارند مطرح مى سازیم:
علم باورى و عقل گرایى
اگوست کنت مؤسس تفکر پوزیتیویسم در طبقه بندى معروف خود دورههاى مختلف اندیشه و فکر انسان را در طول تاریخ به سه بخش تقسیم مى کند:21
1 . دوره ربانى که در این زمان انسان کلیه حوادث عالم را با استناد به اساطیر و ارباب انواع و خدایان آب و باد و... به تبیین مى نشیند و این خدایان افسانه اى هستند که حوادث عالم را برانسان محتوم و مقدّر مى سازند و اندیشه و تمامى باورهاى او را ه تسخیر خویش در مى آورند
2 . دوره ما بعدالطبیعة یعنى دوره نسبت دادن حوادث وپدیده ها به قواى نهانى درون اشیا و ترسیم نمودن غایاتى براى هر یک از آنها و تبیین تمامى حرکات و دگرگونیهاى عالم طبیعت بر اساس قوا و غایات مرموز.
3 . دوره علمى ـ تحصّلى یعنى دوره اى که انسان با پشت سر نهادن ارباب انواع و خدایان افسانه اى فرو گذاردن باورهاى کهنه درباره قواى نهانى اشیا که هیچ وجه قابل شناخت نبودند حوادث و پدیده هاى عالم را براساس ارتباطات محسوس و تجربى تبیین مى سازد. یعنى اگر سنگى را از بالا رها سازیم این سنگ قطعاً زمین فرود خواهد آمد امّا نه به دلیل مشیّت خدایانى که اصل وجود آنها محل تأمل و سؤال است و نه به دلیل میل طبیعى سنگ به غایت نهایى خود بلکه صرفاً به دلیل یک ارتباط محسوس و تجربى که متکى به جرم سنگ و زمین و فاصله این دو با یکدیگر است و به سادگى تحت یک فرمول و رابطه تجربى تبیین مى گردد. گردش سیّارات به دور خورشید فعل و انفعالات شیمیایى کلیه فعالیتهاى ارگانیزم بدن رویدادهاى اجتماعى و اقتصادى رخدادها و پدیدارهاى روانى انسان و... مسائلى از همین دست مى باشند که معلول عواملى طبیعى تجربى و محسوس بوده و با تکیه بر تعقل و معیارهاى تجربى قابل دسترسى بررسى و تبیین مى باشند.
به اعتقاد اگوست کنت وجه تمایز انسان نوین و انسان در دوره هاى گذشته در طرز نگرش آنان به عالم و پدیدارهاى آن است. انسان جدید شدیداً تعقل گرا علم گرا و تجربه گراست. به همین دلیل اعتقادات و ارزشهایى را به قلمرو فرهنگى خویش راه مى دهد که با مقولات مزبور هماهنگى داشته باشند. انسانهاى گذشته هرگونه تغییر و دگرگونى و فراز و نشیب را مستند به اراده و مشیت خدا و یا خدایان مى دانستند و بنابراین سخت گرفتار توهمات تقدیرگرایانه بودند. پس مى بینیم که تقدیرگرایى فرزند تفکر قدیم است. امّا تفکّر نوین متکى بر شناخت تجربى اشیا و روابط میان آنهاست وبارهایى از کابوس تقدیر امید دارد که با شناخت علل و عوامل طبیعى پدیدارها برحل مشکلات و معضلات طبیعى توفیق یابد و این محصول تفکر نوین است.
پر واضح است اگر در ظرف باورهاى انسان همه چیز و از جمله سرنوشت و اراده او همچون مهره هاى شطرنج در دست بازیگر روزگار به حرکت و جابه جایى در آید دیگر نه جایى براى تفکر و تحول باقى مى ماند و نه موقعیتى براى کوشش و تلاش مستمر. انسان بیش ازآن که با اراده و تلاش جدّى خود به نهال خودرویى که مى بالد و مى طراود و رشد مى کند بماند به چوب خشکى خواهد ماند که باید آن را با دست تقدیر بر افراشت و سمت و سویى داده در تفکّر و اندیشه فلسفى غرب عقلانیت وتجربه باورى به معنایى که توضیح دادیم مورد قبول مى افتد و اساس و محورى براى حرکتها و فعالیتهاى آنان قرار مى گیرد. غربیان معتقدند که پیشرفت و توسعه تمدن صنعتى را تا حدود بسیارى مرهون این شیوه تفکر مى باشند و بر این باورند که در جوامع تقدیرگرا یعنى در جوامعى که سررشته پیش آمدها و حوادث عالم را در اراده اى بیرون از مجموعه عوامل طبیعى جستجو
نموده و همه وقایع را محتوم و محکوم آن مشیّت مى دانند به طور معمول حرکتى در جهت رشد و پیشرفت و توسعه انجام نخواهد پذیرفت ویا اگر هم صورت گیرد بر اثر اصطکاک و تماس بسیار با باورهاى موجودِ جامعه به کندى پی
ش خواهد رفت. و بالطبع در مسیر رقابت اجتماعى ـ اقتصادى و فرهنگى با دیگر جوامع توسعه یافته سنگینى و ثقل بر عقب ماندگى و رخوت را همواره تحمل خواهد نمود. بنابراین علم گرایى و تجربه باورى و در تعبیر دیگر عقلانیت به عنوان یک باور اعتقاد وارزش عمومى از مهمترین شاخصهاى تعریف شده در فرهنگ توسعه مى باشد و از این روى بسیارى از صاحب نظران توسعه بر این باورند:
(آموزش توسعه باید فرد را متفکر و خرمند سازد وزندگى و فعالیت عقلانى را معیار کوشش وى قرار دهد)22
در تفکر و فرهنگ توسعه انسانها باید به صورت یک باور جمعى به علم تجربه و تعقل اعتقاد داشته باشند و بر این باور مصمّم باشند که خدا نیز انسان را براى حل مشکلات طبیعى خویش مجهّز به امکاناتى طبیعى نموده است و مسیر طبیعى پیشرفت و تعالى نه از دل معجزات وامور خارق العاده بلکه با بهره بردارى از همین امکانات عادى وطبیعى انجام خواهد پذیرفت.
دنیاگرایى
دیدگاهى مثبت و مشتاقانه نسبت به دنیا داشتن تحقیر نکردن و به استهزا نگرفتن تلاشها وفعالیتهایى که لااقل چهره و پوسته آن دنیوى و مادى دارند جزو لوازم لاینفکّ توسعه به شمار مى آید. براى پیشرفت در جهان مادّى و پذیرش و تحمّل رقابتهاى سنگینى که در این راستا انجام مى پذیرد باید دنیا و کلیه لوازم مادى آن را به رسمیت شناخت. براى آن ارزش قائل شد و به تلاش براى بهتر ساختن و جهان مادى به عنوان یک هدف مطلوب چه در شعاع فردى و چه در قلمرو مسائل اجتماعى به دیده اعتبار نگریست.
بِه زیستنِ دنیوى در کنارخیرجویى اُخروى باید همدوش و همسنگ قرار گیرد و هیچ یک بر دیگرى رجحان نیابد. دیدگاه مزبور که از طرف عالمان توسعه
مطرح گردیده است سخت اعتقادات زهدگرایانه مذهبى را مورد هجوم قرار مى دهد. آنان بر این باورند که انسانها با اعتقادات و ارزشهاى زاهدانه و صوفیانه هرگز قادر نخواهند بود در امر توسعه و پیشرفت نقشى فعّال و سازنده ایفا نمایند و جامعه غربى نیز زمانى به گوهر توسعه و تمدن صنعتى دست یافت که چشم از تفکرات و تخیّلات زاهدانه فرو بست و بهبود شرایط مادى و دنیوى را وجهه آمال خویش ساخت:
(عنصر مهم دیگر مؤثر در توسعه اقتصادى در محدوده فرهنگ غرب در دوره زمانى مورد بحث خواست مردم براى اصلاح شرایط و کسب ترقیات مادى بود. از زمان ظهور یومانیسم [انسان گرایى] در قرون وسطى به این طرف در فرهنگ غرب مفاهیم جدیدى شکل گرفته و اهمیّت یافته بود که یک دلبستگى کاملاً مشروع انسان خودِ انسان است که تمامى ظرفیتهاى بشر با تحقیر رفاه مادّى نمى تواند بروز و ظهور پیدا کند... لذا با اطمینان مى توان گفت که در پایان سده هیجدهم یکى از ایدئولوژیهاى بنیادین فرهنگ غرب خواست عمیق مردم در دستیابى به شرایط مادى بهتر بر روى همین کره خاک بود.)23
ویژگى مزبور در ارتباط با رهبران و جهت دهندگان حرکتهاى اجتماعى از حساسیت و جدیّت افزونترى برخوردار است. فرق بسیار است میان جوامع مردمان و رهبرانى که توسعه را به عنوان یک ضرورت براى بقاى خویش و تأمین آیندگان جامعه بالاجبار از روى اضطرارمى پذیرند یعنى بدان به عنوان شر لازمى که چاره اى از قبول آن نیست مى نگرند و میان آنان که توسعه و هرگونه حرکت بهبود بخش و سامانده به نظام مادى زندگى را به عنوان یک هدف اصیل مطلوب و مطلقاً محدودیت ناپذیر وجهه آمال خویش قرار داده اند و تفکّر توسعه نیازمند طرز تلقى و نگرش اخیر است. درکشورهایى که توسعه نرخ رشد افزونى را نشان مى دهد و منحنى توسعه همواره سیر صعودى مى پیماید هرگز دنیا به عنوان پدیده اى منفور و زشت تلقى نمى گردد. دنیا شرّ لازمى نیست که به هر
صورت باید وجودش را به سختى تحمل نمود بلکه جزئى مطلوب و دوست داشتنى از وجود و زندگى انسان است.
فزون طلبى و تجدد خواهى
فزون طلبى و نوگرایى از خصلتهاى درونى نوع انسان است. امّا ظهور و نمود این ویژگى به عنوان خصلت اجتماعى و تجلّى آن به عنوان ارزش ملّى و فرهنگى از فرآورده هاى عصر نوین تکنولوژى مى باشد. در فضایى از باورها که همه چیز رو به رشد و فزونى تلقى مى گردد و جهان همچون انبانى از خواسته ها و آرزوهاى اشباع ناپذیر انسانى به طور مداوم در حال متورم شدن است بالطبع فزون خواهى و تجدد طلبى نه یک باور که به یک ارزش جمعى تبدیل خواهد گشت و این که (تا چه حد؟ و تا کجا؟) سؤال و پرسشى بى معنى تلقى مى گردد.
آهنگ توسعه با آهنگ خواهشهاى انسان هماهنگ مى گردد و رشد سریع وروز افزون در امر توسعه جز با آتش فکندن در خرمن این خواهشها و آمال امکان و تصور نمى یابد. از این روى در جوامع صنعتى انسانها باید بیشتر بخواهند و بیشتر بجویند.
([در] چنین جامعه اى باید انگیزه هایى چون مطلوبیت صعود به پایگاه هاى عالیتر اجتماعى و کسب رفاه مادى و معنوى بیشتر در نتیجه فعالیت افزونتر را در اعضاى خود ایجاد کند; زیرا در غیر این صورت کل جامعه نخواهد توانست به مراحل عالیتر تکاملى دست یابد. صریحتر بگویم یکى از مهمترین ارزشهاى حاکم بر چنین جامعه اى فزون طلبى اجتماعى فرد است.)24
تکنولوژى و فرهنگ دینى
لازم مى نماد در این بخش جمع بندى مختصرى از مطالب بخشهاى پیشین داشته باشیم. آنچه از مجموعه نظریات و بررسیهاى گذشته به دست مى آید چنین است: جوامع مختلف چه مذهبى و چه غیر مذهبى در شرایط دشوار کنونى راهى به سوى بقا و سربلندى نخواهند داشت جز این که ظرفیتهاى مادى و معنوى خود را جهت دست یافتن و بر
طرف کردن نیازهاى عمومى جامعه گسترش دهند. علل و زمینه هاى متنوع سیاسى اقتصادى اجتماعى و فرهنگى چه در سطح گسترده ملّى و چه در شعاع گسترده تر بین المللى شرایطى فراهم آورده است که تمامى ملتها و دولتمردان به این مهم (پیشرفت و توسعه صنعتى و اقتصادى) به عنوان ضرورت اجتناب ناپذیر و غایة القصواى آمال و آرمانهاى خویش بیندیشند. بنابراین روند توسعه اگرچه در کم و کیف آن چند و چون فراوان است امّا در مقبولیت عام و بین المللى آن حرف چندانى وجود ندارد.
یاد آورى این نکته نیز مناسب و بایسته مى نماید: پیشرفت صنعتى و تکنیکى اگر چه معادل با توسعه قرار نمى گیرد لیکن بدون تردید بخش عظیمى از این فرآیند را خواهد پوشاند.
همچنین باید یادآورى نمود: نسبت به این موضوع بسیارى از محققین تصریح نموده اند که توسعه نیز همچون تمامى پدیده ها زمینه هاى خاص خود را مى جوید و بخش عمده اى از مشکلات کشورهاى مختلف بویژه کشورهاى توسعه نیافته در این مسیر ناهموار ناشى از فراهم نیاوردن زمینه هاى خاص اجتماعى ـ فرهنگیِ توسعه مى باشد ـ بنابراین براى دست یافتن به توسعه باید بهایى را پرداخت قواعدى را پذیرفت و به امورى گردن نهاد. باورها و بایدهایى را داخل و اعتقادات و ارزشهایى را خارج نمود. در همین موقعیت است که صورت مسأله ما نمود و ظهور مى یابد. با توجه به مختصات بایسته فرهنگى در تفکّر توسعه آیا مختصات مزبور با مشخصات تفکّر دینى منطبق مى افتند؟
آیا قواعد و فرمولهاى مربوط به توسعه با قواعد ترسیم شده در فرهنگ دینى یگانه اند؟ آیا مى توان هم دیندار بود وهم متجدّد؟ در صورت تعارض میان قواعد دیندارى و توسعه به تأویل کدام یک روى آوریم؟ آیا به پاره دوزى و رفوى فرهنگ دینى یعنى باورها و ارزشهاى آن براى تطابق کامل با قامت توسعه اقدام نماییم و یا این که براى توسعه تفسیر و تبیین و غایت و مسیر جدیدى جستجو کنیم؟
سؤالات مزبور و بسیارى پرسشهاى دیگر معضلاتى است که تاکنون کمتر پاسخ صریح و قطعى یافته اند.
البته در این بین عواملى باعث تشدید و پیچیدگى این معضل و عوامل دیگرى باعث تعدیل آن مى گردد. از طرفى عامل اضطرار و شتاب هندسى گونه مسابقات جهانى در حرکت به سوى توسعه و رشد اقتصادى و تکنیکى در سرتاسر جهان و مشاهده عینى این واقعیت که در جهان پر رقابت کنونى توسعه یافته در اکثر صحنه هایِ سیاسى اقتصادى فرهنگى و اجتماعى غالب است و توسعه نیافته در هر یک از صحنه هاى مزبور مغلوب و پایمال شده باقى مى ماند تمامى احساسات و افکار متفکران را در محاصره خویش سخت مى فشارد و آنان را هر چند داراى عنوان (روشنفکر دینى) از موقعیت انتخاب راه و گزینه دیگر فرو مى نشاند.
امّا از طرف دیگر بحران تمدن غرب که خود محصول و ثمره همین توسعه و پیشرفت تکنیکى مى باشد افکار و باورهاى خوش بینانه را در قضاوت نسبت به توسعه به تردید و بازنگرى و انتخاب بهینه وا مى دارد.
در ضمن همان گونه که یادآور شدیم تفکر توسعه خود اززمان پیدایش تاکنون مداوماً دستخوش تغییر و تحول بسیار گشته است و مفهوم و محتوا و اهداف و امکانات آن همواره با گسترده تر شدن بینشهاى متنوع انسانى مورد بازنگرى و تجدید نظر قرار گرفته است.
بارى مجموعه عوامل یاد شده باعث مى گردند که روشنفکران و اندیشه وران دینى در مواجهه با تفکّر توسعه در عین توجه عالمانه و همراه با سعه صدر باحزم و احتیاط افزونى گام بردارند.
پیش از این به طور ضمنى اشاره کردیم و اکنون به صراحت بیان مى داریم: کم نیستند محققانى که معتقدند مذهب و اندیشه هاى دینى از عوامل باز دارنده در مسیر توسعه کشورهاى جهان سوّم محسوب مى گردند.البته هم ایشان تأکید مى دارند که مرادشان از مذهب نه اندیشه هاى اصیل آن بلکه مجموعه اى از تفکرات خرافى و سنتى است که باتزریق بر پیکره فرهنگى اجتماع مغز و روح افراد جامعه را گرفتار بیمارى ثبات و سکون نموده است و آنها را انسانهایى کاهل و تن پرور و چشم انتظار تقدیر الهى بر آورده
است. یکى از این محققین گونارمیردال مفسّر واندیشه ور کوشا در امر وسعه کشورهاى آسیایى بویژه کشورهاى آسیایى جنوبى مى باشد. وى در کتاب (درام آسیایى) که از برجسته ترین نوشته هاى او مى باشد چنین مى نگارد:
(مذهب البته مهم است امّا مراد تفسیر متون کهن دینى و حکمت دینى و الهى که حاصل تفکّر قرون و اعصار باشد نیست. مذهب را باید به صورتى که در دنیاى واقع میان مردم رواج دارد بررسى کرد; یعنى مجموعه پیچیده اى از معتقدات و ارزش گذاریهاى بسیار عاطفى توأم با آداب و تشریفات که مجوّز تقدیس یا (تابو) بودن یا تغییر ناپذیرى نظامات اجتماعى و روشهاى زندگى و ایستارهاى موروث است. اگر مذهب را به این معنى جامع و واقع بینانه بگیریم معمولاً به صورت قدرتى عظیم براى رکود اجتماعى عمل مى کند. مؤلف موردى را به خاطر ندارد که امروز در آسیاى جنوبى مذهب موجب اصلاحات اجتماعى شده باشد چه رسد به اینکه تحقق افکار تجدد خواهانه را تسریع کرده باشد...)25
تى . بى . باتامور جامعه شناس مشهور نیز که مطالعات گسترده اى درباره ابعاد مختلف توسعه در کشور هند انجام داده است در ارتباط با تعارض اندیشه هاى دینى آن سرزمین با تفکّر توسعه مى نویسد:
(... خود جامعه هندى ... پیش ازآن که دوره تسلط انگلیس تکنولوژى غربى ومفاهیم غربى ترقى را در آن وارد سازد جامعه نسبتاً ایستایى بود... آئین هندى... آرمانى را تبلیغ مى نمود که توجه انسانها را از بهبود مادى برحذر مى داشت. فرهنگ هندى... از حیث جهت گیرى اساساً جنبه دینى داشت و به جهان دیگر متوجه بوده است. به علاوه... مى توانیم با (بیورى) هم رأى باشیم که تا وقتى آیین دینیِ (مشیت الهى) حکمفرما بود آیین ترقى نمى توانست قدراست کند و حتى فراتر رویم و بگوییم که نظریه هاى ترقى و توسعه تنها در جوامعى مى توانستند نافذ باشند
که آیینهاى دینى به طور کلى به مبارزه خواسته مى شدند و غیر دینى شدن حیات اجتماعى پیشرفت مى کرد)26
البته باور ماست که اسلام آیینى کاملاً مترقى و بالنده است و بالطبع در امر توسعه نباید در ارزش و باورى آن به عنوان عامل مؤیّد تردید نمود امّا نگاه و باور کسانى که از بیرون به تعالیم اسلام و تبلور عینى این آیین در رفتار و عملکرد مسلمانان نظر مى افکنند جز این است:
(یکى از دشواریهاى اساسى برنامه ریز اجتماعى درک و فهم این مسأله است که مجموعه اى خاص از باورهاى شخصى و عادتهاى سنتى تا چه اندازه مى تواند عقاید و رفتارهاى جدیدرا تحمل کند. این مسأله تا چه حد صحیح است که جامعه اى اسلامى که سنگ محک آن تعلیمات قرآنى است تعلیماتى که عملى و صریح هستند مشوقى مؤثر براى رشد فعالیتهاى نوین رفاه اجتماعى فراهم آورد؟.)27
تردید مزبور در بسیارى از نوشته هاى مستشرقین و غربیان وجود دارد. به اعتقاد آنان از دلایل عقب ماندگى مسلمانان پس از دوره شکوفایى تمدن اسلامى وجود اعتقادات و باورهایى در بافت و سازمان اندیشه و فرهنگ مسلمانان استکه باعث خمودى کُندى و کاستى و افسردگى آنان در مواجهه با مشکلات و ناهمواریهاى زندگى و ایجاد بى انگیزگى در تحرّک فردى و اجتماعى مى گردد. اعتقاد به قضا و قدر و سرنوشت محتوم بشرى (جبر) دلزدگى نسبت به دنیا تحقیر رفاه مادّى تعلّقات زاهدانه و صوفیانه فقدان تفکّر عقلانى و متکى بر علم باورى و تجربه اندوزى در برآوردن مشکلات طبیعى نمونه هایى از این دست مى باشد که مسلمانان را در مسیر پیشرفت و تعالى در قرون اخیر سخت زمین گیر و بى تحرّک ساخته است.
استاد مطهرى در کتاب (انسان و سرنوشت) پس از ذکر خصائل فرهنگى که از طرف متفکرین غربى عامل انحطاط مسلمانان هستند در رابطه با اعتقاد به جبر و سرنوشت محتوم انسان مى نویسد:
(ویل دورانت در تاریخ تمدن پس از آن که به مضمون آیاتى از قرآن در زمینه علم و مشیت الهى اشاره مى کند
و مى گوید جبریگرى از لوازم تفکر اسلامى است مى گوید: (در نتیجه این اعتقاد مؤمنان سخت ترین مشکلات زندگى را با قلبى مطمئن تحمل مى کردند ولى همین عقیده در قرون اخیر مانع پیشرفت عربان شد و اندیشه آنها را ازکار انداخت.)28
بارى غرض از نقل گفته ها و نظریات نه تأیید آنها بلکه به منظور روشن شدن صورت مسأله مورد بحث است. براستى آیا جامعه اسلامى با تفکرات و میراث بالفعل فرهنگیِ آن که عینیت عمل و حرکت افراد جامعه را رقم مى زند قادر به فراهم آوردن نرم افزار توسعه در این سامان خواهد بود؟ آیا در این راستا و براى رسیدن به چنین مقصودى نیازمند تغییر و اصلاح و مرمّت ویا حتى تأسیس بناى جدیدى مى باشد یا خیر؟
البته تصدیق مى کنیم که میراثِ فرهنگى جامعه ما در ابعاد و مشخصات مختلف آن تنها وامدار مذهب و تعالیم دینى نبوده و نیست. بلکه ازخصایص ملّى جغرافیایى و تبادلات متنوع فرهنگى با فرهنگهاى بیگانه نیز توشه هاى فراوانى اقتباس نموده و به همراه دارد.
پیش از یافتن پاسخى بر پرسش یاد شده مناسب است. به رویداد مشابهى که چند قرن پیش ازاین با طرح تفکرات اصلاح دینى به روند توسعه صنعتى در غرب کمک و مدد رساند اشاره داشته باشیم:
پروتستانیزم و تمدن صنعتى
انقلاب و تمدن صنعتى پدیده اى منحصر به فرد در طول تاریخ بشرى است. پدیده اى یگانه و منحصر به فرد را به دشوارى مى توان در ترازوى ارزشیابى علمى مورد مداقه قرار داد و با ابزار تجربه به تحلیل جامع آنها نشست. امّاحتى پدیده هایى از این دست نیز داراى ابعاد و جنبه هاى گوناگونى هستند که امکان تحلیل و تجربه مکرّر از زوایاى متفاوت را امکان پذیر و در دسترس مى سازد.
صاحب نظران معتقد: براى تحلیل و یافتن نمودارى از رویداد تاریخى انقلاب صنعتى; بایستى زمینه هاى پیش از تولّد این مهم را جستجو کنیم. انقلاب صنعتى فرزند حوادث و رویدادهاى پیشین است.
عمده ترین و جدى ترین نمایى که از
حوادث دوره پیش ازآن به خاطر داریم رویداد عظیم رنسانس است که خود فراگیر عناصر و زیر پدیده هاى متعددى است.
مى دانم پدیده هاى سیّار و تدریجى الحصول تاریخ دقیق تولّدى بر شناسه تاریخى خویش ثبت ندارند امّاآنچه از اوراق تاریخى بر مى آید آغاز و تولّد رنسانس را به اوائل قرن پانزدهم میلادى بازمى گردانند.
رنسانس را که به معناى نوزایش است غربیان به عنوان ولادت دوباره علم هنر ادب و فرهنگ مى شناسند. آغاز حیاتى دوباره در کالبد خشکیده انسان غربى. ولادت دوباره انسان پس از دوره سیاه قرون وسطى. شک نیست که تحولات این دوره واکنش عمیق و گسترده اى در برابر یک هزاره رنج تیرگى و خفقان تحمیل شده توسط اربابان کلیسا و بیانگرعزم عمومى ملتى آزار دیده و اختناق کشیده براى پردازش دوباره هویت فردى و اجتماعیِ خویش بود. در این دوره همه عوامل دست به دست هم مى دهند تا این عزم و تصمیم نهانى جامه عمل به خود پوشد. نویسندگان دانشمندان عالمان تجربى هنرمندان شاعران نقاشان صنعتگران توده مردم وحدتى عالمان و نوگرایان مسیحى و... در این فرآیند به سهم خویش نقش داشته و در فراهم آمدن آنچه چند قرن پس از آن تکوین یافت شرکت داشتند.
بنابراین تمدن صنعتى در واقع منزلگان بعدیِ جریان وحرکت رنسانس است که هم به لحاظ زمانى و هم به لحاظ محتوایى متأخر از آن مى باشد. ینچه در این بین بسیار مهم مى نماید و براى بحث ما نیز بسیار حایز اهمیت نقش مذهب در این فرایند و جایگاه آن در معادلات چند قرن اخیر اروپاست.
رنسانس در واقع بستر فرهنگى انقلاب و تمدن صنعتى را فراهم آورد. در این موضوع شکى نیست. پرسش این است که مذهب تا چه حدّ در تکوین و تطور رنسانس نقش مثبت و یا منفى ایفانموده است؟
همه ما نام (لوتر) و (کالوین) راشنیده ایم. لوتر مؤسس تفکر پروتستان و کالوین دنبال کننده راه او مى باشد. هردوى آنان به تغییر و اصلاح تعالیم مسیحیت مى اندیشیدند.
سیستم تفکّرى که آنان به پیروان خویش ارائه دادند در بر دارنده جنبه هاى متنوّعى بود ودرابعاد مختلف سعى در تغییر یا ترمیم نواقص تفکر کاتولیک داشت. در محدوده باورها و بایدها جوامع مسیحى که گویا از یک هیپوتیزم هزار ساله چشم باز نموده بودند. دیگر اندیشه هاى قشرى و منجمد اربابان کلیسا را بر نمى تافتند.
نگاه آنان متوجه به باورها و ارزشهاى جدیدى بود که علاوه بر آخرت دنیاى آنان را نیز سامان بخشد مسیر زندگانى را بر آنان هموار ساخته و اهمیت به انسان و خواسته هاى او را بر صدر توجه نشاند. به علم و تجربه باورى بها دهد و عقلانیت را جایگزین تقلید ورهبانیت سازد. دنیایى بسازد که در آن تلاش براى بهبود شرایط زندگى فردى و اجتماعى نه تنها مطرود و مردود شمرده نشود بلکه تقدّس یافته ودر کنار دیگر وظایف متدینین اولویت و بها یابد. این انتظارات به خوبى در چارچوب تعالیم پروتستان بر آورده مى گردید.
(رنسانس عکس العملى بر ضد زهد و توجه به دنیاى دیگر همراه آورد و عقول مردم را به زندگانى که بر روى همین ستاره زمینى توانند داشت متوجه کرد. جنبش اصلاح دینى [پروتستان] همه کوششهاى انسانى راکه در راه خدا انجـام مى شد جنبه تقدس دینى داد.)29
از سوى دیگر جریان فرهنگى تمدن صنعتى که سخت با اغراض سرمایه دارى و سوداگرى در هم تنیده بود نیازمند متمّم ومکملى بودکه هم توجیه گر اغراض مزبور باشد و هم توسعه دهنده آنها در سطح عمومى اندیشه و باورهاى جامعه. در این راستا اندیشه هاى مساعد دینى مى توانست به خوبى هدف مزبور را تأمین و تدارک بخشد. بنابراین دنیاگرایى و مطلوبیت دنیا جویى از محورهاى تعالیم پروتستان قرار مى گیرد و به تمهید و زمینه سازى تمدن صنعتى مدد بسیار مى رساند:
(کالوین بنیانگذار شکل نوین از پروتستان بود. کالوین مى آموخت که ه بازرگان و صاحبکارى بایستى تا حدّ ممکن بر ثروت خود بیفزاید زیرا که این ثروت را خداوند به او سپرده است بهره کشى از کارگران مزد بگیرد و نزد
پیروان کالوین به امرى خداپسند مبدّل شد... کلیساى پروتستان مى گفت اگر کسى از موقعیتش براى جمع آورى ثروت دنیا استفاده نکند به خدا خدمت نکرده است.
اگر خدا به شما راهى را نشان دهد که از راههاى دیگر با منفعت ترباشد و شما این راه پر منفعت را انتخاب نکنید و راه کم منفعت تر را در پیش گیرید با این کار از دستور و خدمت به خدا سرباز زده اید.)30
علم گرایى و علم باورى در شکل تجربى آن رکن دیگرى بود که بناى رفیع تمدن صنعتى را استوار مى ساخت. نقش این عامل به عنوان موتور محرّک تمدن صنعتى بر هیچ کس پوشیده نیست. کلیساى کاتولیک که تا پیش از رنسانس علم را در منطق و الهیات خلاصه مى نمود سخت مروّج و حامى شیوه تفکّر نظرى (قیاسى) بود به هیچ وجه توانایى همراهى و همگامى با گامهاى بلند علم باوران و تجربه گرایان دوره رنسانس و پس از آن معماران تمدن صنعتى را نداشت و باز هم این تفکر پروتستانیزم بود که عملاً با آشتى تفکّر دینى و تفکّر علم باورانه هم به حیات مذهب و هم به گسترش فرهنگى رنسانس مدد رساند و نه تنها به علم گرایى و تجربه باورى اصالت بخشید بلکه آن را در راستاى حمایت و تأیید تفکر دینى تلقى نمود:
(پروتستانیزم در مقابل علم گرایش کاملاً مساعد و مناسب و فعّال و پــذیــرا داشته اســت تاکاتولیسم....تجربه گرایى قرن هفدهم براى پروتستانهاى متقى وسیله اى بود براى جستجوى خدا در طبیعت. این وسیله باعث نزدیکى به خدا مى شد در حالى که روش تفکّر فلسفى و متافیزیکى باعث دورى از خدا مى گردید .... به عقیده مرتون این حرکت را مى توان در رابطه مبانى و تعالیم مذهبى دانست که ازآموزشهاى کالون سرچشمه مى گرفت. این تعلیمات در حقیقت عاملى بود در به وجود آمدن روحیه اى جدید و جهت دادن به ارزشهایى که پیروان خود را به سوى علوم طبیعى سوق مى داد. اخلاق پورتیانى و فرهنگ طبقه بورژوا
با در آمیختن با هم نهایتاً تأثیر عمیقى بر طرز فکر جامعه تکنولوژیک جدید گذاشتند. مى توان تصدیق نمود که بدون این پیوند مذهب و فرهنگ طبقه مسلّط که در قرون هفده و هیجده اتفاق افتاد جامعه غربى با آنچه که امروز هست تفاوت بسیار زیادى مى داشت.)31
تفکّر پروتستانیزم از دو عامل مهم در زندگى متدینین بهره جست و با هم آهنگ نمودن آندو توانست حرکت عظیمى در سطح جوامع پروتستان ایجاد نماید. از طرفى مؤمن پروتستان به این مى اندیشید که چگونه کلیه اعمال و انگیزه هاى خویش را با احکام و فرامین الهى منطبق سازد واز طرف دیگر سخت درگیر مسائل و انگیزه هاى طبیعى و شخصیِ خویش بود. شاید موفق ترین شیوه تفکر دینى نگرشى باشد که تناقض میان این دو جهت را بر طرف نماید و تفکر اصلاح دینى (پروتستانیزم) دقیقاً بدین مقصود جامه عمل پوشید و کلیه انگیزه هاى پیروان خود جهت موفقیت در کار افزون و دقیق وقت شناسى و نظم سودجویى و فزون طلبى پس انداز و انباشت هر چه بیشتر سرمایه و غیره را صبغه اى مقدس بخشید و به این ترتیب در جمع دنیا وآخرت و دین و عقلانیت موفقیتى کم نظیر به دست آورد.
(... ازآن جایى که ایمان حقیقتى در نمونه رفتارى شناخته مى شود که به مسیحى مؤمن امکان مى دهد به وعده خدا تحقق ببخشد. او گمان مى کند که آن نشانه را در یک زندگى شخصى مو به مو منطبق با احکام الهى و در کار آیى و ثمر بخش بودن اجتماعى که با خواست پروردگار متناظر است مى یابد. این کارآیى اجتماعى شامل موفقیت در فعالیت شغلى است. بدین سان کار مفیدتر و ثمربخش تر یکى از جلوه هاى تحقق وعده خدا و یک نشانه برگزیدگى مبتنى بر زندگى زاهدانه و توأم با تقواست... به سخن دیگر موفقیت در کار رسالت شخصى را تحکیم مى کند... زیرا تنها بنده برگزیده خداست که صاحب یک کار ثمربخش است... [بنابراین] مؤمن پروتستانى نه با پشت کردن به دنیا به شیوه اى صوفى مآبانه بلکه با
پرداختن به حرفه اى مفید در دوره زندگى بار ایمانش رابه دوش مى کشد. سلوک ریاضت گرانه با اتکا به خواست خدا به عقلانى کردن همگانى هستى کمک خواهد کرد. نظارت دائمى بر نفس با اراده اى تزلزل ناپذیر نتیجه اش عقلانى کردن رفتار فردى تا سطح مدیریت اقتصادى بوده است. بدین ترتیب مؤمن پوریتونى استعداد ویژه اى در سازمان دادن بنگاههاى اقتصادى و به یک ضرب عقلانى کردن اقتصاد پیدا مى کند. با وصف این آیا توفیق شغلى و حرفه اى که عموماً به افزایش ثروت که با سادگى و درستکارى زندگى که مدام تحت اوامر خداست منافات دارد عملى مى گردد مؤمن پروتستانى را دچار تناقض نمى کند؟ به هیچ وجه آنچه محکوم شدنى است تحصیل ثروت نیست بلکه استراحت در تملک و لذت بردن از ثروت با پى آمدهایش چون تن آسایى و هوسهاى نفسانى است...)32
نقل و تحلیل این گفته ها نباید باعث سوء برداشت شوند منظور این نیست که تمدن صنعتى و سرمایه دارى صرفاً معلول تفکّر اصلاح دینى است بلکه غرض تبیین این نکته است که تمدن مزبور تاحدود بسیار زیادى در زمینه سازى فرهنگى خود وامدار تفکّر پروتستان است و قراین معتنابهى بر این مطلب گواهى مى دهد. به یکى از این قراین ماکس وبر جامعه شناس پر آوازه قرن نوزدهم در تحقیقات بلند خویش درباره جامعه شناسى دینى اشاره دارد. وى در کتاب (اخلاق پروتستانى و روحیه سرمایه دارى) که پس از سفر وى به آمریکا و مطالعاتش درباره سرمایه دارى معاصر و ارتباط آن با تعالیم کالون ولوتر نگاشته شده است33 بر این باور است که پیشرفت و تمدن کشورهاى سرمایه دارى غرب به شکل کاملاً محسوس و برجسته اى با میزان اقتدار و نفوذ تفکر پروتستان در کشورهاى مزبور ارتباط و بستگى دارد. بر این اساس جغرافیاى تفکرى را ترسیم مى نماید که در آن کشورهایى که از تفکّر اصلاح دینى بهره افزونترى یافته اند به همان میزان از تمدن و پیشرفت نیز برخوردارترند:
(ماکس و بر جغرافیایى دارد به اسم جغرافیاى فکرى... با توجه به جغرافیاى اروپا مى بینیم که در مغرب قاره اروپا انگلستان است و بعد فرانسه و بعد سوئیس و بعد بلژیک ایتالیا و بعد مى آید در جنوب به اسپانیا...
بعضى از این کشورها پروتستان هستند. بعضیها کاتولیک هستند. در بعضى اکثریت با پروتستان است و اقلیت زیادى کاتولیک هستند و بعضى برعکس. اکثریت اسپانیا و ایتالیا را مى بینیم کاتولیک هستند. اکثریت انگلستان پروتستان است و اکثریت فرانسه کاتولیک و یک اقلیت زیاد پروتستان است و آلمان اکثریت مطلقش پروتستان است. حال این کشورها را از نظر سرمایه دارى و صنعت و تمدن جدید هم بررسى مى کنیم مى بینیم که پیشرفت صنعتى و تمدن این کشورها با اکثریت پروتستان آنها رابطه مستقیم دارد.... بنابراین دیدیم که کشورهایى که عامل مذهبى را از صورت ارتجاعى به صورت خلاّقه و ارتقایى و انتقادى تبدیل کرده اند به پیشرفت نائل شده اند.)34
توسعه و فرهنگ اسلامى
در آستانه برنامه دوّم توسعه به این مى اندیشیم که چگونه نهال توسعه و پیشرفت را در زمینه هاى فرهنگى ـ مذهبیِ این سامان مى شود به ثمر نشاند و به اوج رشد و تعالى رساند. تجربه وآموزه دشوار کشورهاى دیگر را نیز پیش روى داریم. برحُسن و قبحشان واقفیم و بر صلاح و فسادشان عبرت آموز. هم اوج تمدن صنعتى را مشاهده نموده ایم و هم بحران این تمدنها را. دو روى این سکّه براى ما آشنا و نکته آفرین بوده اند. این را هم به خوبى مى دانیم راهى که آنان در مسیر توسعه طى نمودند تنها یکى از راههاى متعددى است که مى توان فرا روى خود یافت. امّا همان طور که متذکر شدیم باید پذیرفت در هر راه براى داشتن گامهایى بلند و استوار باید قواعدى را پذیرفت و ابزار و امکاناتى را توشه راه ساخت. از ابزار و امکانات فرهنگى غرب در مسیر اعتلاى تکنیکى سخن به فراوانى گفته شد.
آن امکانات تا حدود بسیارى به ما و مسیر در پیش گرفته ما نیز تعـلق و بستگى دارد.
یعنى به واقع نمى توان در کشورى که انضباط وفرهنگ عمومى کار و بازدهى حداکثر محلى از اعراب ندارد انتظار پیشرفت و توسعه به هر معنایى را داشت. همین طور بدون فراخوانى علم و دانش تجربى و بدون باور عمومى بر این که ابزار امکانات طبیعى انسانها در مسیر زندگانى طبیعى آنان است نمى توان کشورى را از مسیر پر سنگلاخ توسعه عبورداد. مسائلى از قبیل: تناقض میان دنیا و آخرت تلاش براى بهبود زندگانى مادى و پاره اى موضوعات دیگر نیز مسائلى قابل تأمل در همین راستامى باشند.
در متون تعالیم دینى با تعابیر متنوعى ازموضوعات یاد شده مواجه مى گردیم و همین امر ذهن اکثریت جامعه مذهبى را دچار تناقضاتى نموده است. دنیا از طرفى به شدت مذموم است: به منزله مردار دوست داشتن آن سرچشمه کلیه خطاها و پلیدیهاست و... همین دنیا از سوى دیگر مطلوب و خواستنى و مزرعه آخرت تلقى مى گردد. از طرفى وضعیت روانى انسان مؤمن به گونه اى ترسیم مى گردد که گویا در هر لحظه بر سر دو راهى دنیا و آخرت واقع گردیده و ناچار از گزینش تنها یک راه است و از طرف دیگر به گونه اى که تلاش براى آخرت جز در سایه تلاش براى دنیاامکان پذیر نمى باشد.
علم و تعلیم و تعلّم نیز همین سرنوشت را یافته است. از سویى جستجو و کاوش علم هیچ مرز و حدّى را نمى شناسد و علم جویى و تعلّم عبادتى شمرده مى شود.
که طالب خویش را بر بال ملائک مى نشاند و از سوى دیگر همین علم حجاب اکبر شمرده مى شود و مایه هلاکت و سقوط صاحبان و بوالفضولان خویش. بویژه تحقیر علم و علم جویى به شکل مَدرسیِ آن در زبان عارفان ما شکلى بسیار زننده و طرد کننده مى یابد.
مولوى علوم رایج زمان خویش را چنین تحقیر مى کنید:
خرده کارى هاى علم هندسهیا نجوم و علم طب یا فلسفهکه تعلق با همین دینى ستش ره به هفتم آسمان به نیستش
اینهمه علم بناى آخور استکه عمادِ بودِ گاو و اشتر استبهر استبقاى حیوان چند روزنام آن کردند این گیجان رموزعلم راه حق و علم منزلشصاحب دل داند آنرا با دلش
عقل و عقلانیت نیز از دیدگاه مکتب بسیار مورداحترام و تجلیل است لکن عقلى که:
(عُبِدَ به الرحمان واکتُسب به الجنان.)34
امّا ظاهراً عقلى که اختراع مى کند و باعث نوآورى است و مسیرهاى زندگانى را برانسان هموار و درهاى ناگشوده را براو باز مى کند فى نفسه هیچ حکمى را بر نمى تابد و شایسته هیچ گونه تحسین نیست و یا حداقل کمتر تحسینى نسبت بدان وارد شده است.
همین طور باور و ارزشگذارى اکید نسبت به (کار) و (انضباط) و (بازدهى حداکثر) و تلاش مجدّانه براى اعتلاى زندگى شخصى و اجتماعى هیچ یک آن گونه که باید از متن تعالیم دینى استخراج نگشته و بالطبع در اذهان و فرهنگ عمومى جامعه اسلامى نقش برجسته و تعیین کننده اى نیافته است.
چند قرن است که عالمان و روشنفکران ما با وقوف بر این معضل و با اشاره به نقش پارادوکسهاى فرهنگى از این دست در رکود و عقب ماندگى مسلمانان از راه حلها و چاره جوییها سخن گفته اند. از سید جمال عبده گرفته اقبال شریعتى استادمطهرى و بالاخره امام راحل هر یک به شکلى با اندیشه اعتلاى مسلمانان به ارائه راه حلهایى اقدام نموده اند. در این بین استاد مطهرى را مى بینیم که یک عمر با دغدغه علل عقب ماندگى اسلام و مسلمانان در جهان معاصر زیست و مکرراً بر این نکته تأکید نمود که مفاهیم و محتواى بسیارى از تعالیم دینى باید پالایش عظیم شوند. وى بر تطبیق این مضامین ومقتضیات زمان و مکان اصرار جدّى مى ورزید و این همه به دلیل این بود که مى دید تعالیم دینى براثر استنباطات نادرست و القاى نادرست تر جایگاهى کاملاً منفى در تربیت و حرکت مسلمانان یافته است. از این روى مى کوشید تا با تنقیح این مقولات و برجسته نمودن
جنبه هاى مثبت مضامینشان قدمى در تغییر و تحوّل فرهنگ مسلمانان بردارد.
بازنگرى آن استاد بزرگ در جاى جاى مباحث خویش نسبت به مقولاتى چون: زهد قضا و قدر انسان و سرنوشت جبر و اختیار هدف آفرینش معنى مفهوم و ارزش زندگانى نظام حقوق زن علم دعا و نیایش عدالت بویژه عدالت اجتماعى صبر تقیه رضا تسلیم توکل تقیه شفاعت انتظار و بسیارى مقولات دیگر همگى تلاشهایى در این راستا تبیین و تلقى مى گردند.
البته شکّ نیست که در تفسیر و تبیین مجدّد از تعالیم دینى همواره نظر و دیدگاه هاى متنوعى وجود داشته و دارد وآن دسته از مقولات دینى نیز که در محدوده ٌ تماس و اصطکاک با مفهوم توسعه و پیشرفت قرار گرفته اند از این قاعده مستثنى نیستند. در این راستا باید از یک سو به توانمندى تعالیم و ارزشهاى فرهنگ دینى در برآوردن نیازها واضطرارها و شکوفایى جامعه اسلامى نظر داشت یعنى همان نکته اى که در قسمت هاى پیشین به تأکید از آن سخن گفتیم و از سوى دیگر باید دانست توسعه بدان شکلى که غرب بدان دست یافته به همراه مجموعه لوازم فرهنگى و مبانى فلسفى و ارزشى آن دقیقاً آن راهى نیست که ما در پى آن هستیم. تصویر فلسفى و ارزشى اسلام ازانسان و جهان جز تصویر غرب از این مقولات است. از این روى باید در اقتباس و الگوبردارى ازآنچه آنان پیشرفت و توسعه مى نامند با حزم و احتیاط بیشترى گام برداشت.
صاحب نظران اسلامى نیز که در جهان فعلى با این موضوع روبه رو بوده اند گاه با توجه به جنبه نخست قضیه که از آن با عنوان (توانمندى دین) نام مى بریم به اظهار نظر پرداخته اند و گاه با توجه به جنبه دیگر قضیه که ازآن با عنوان (خلوص دینى) یاد مى شود به ارائه نقطه نظرات خویش مبادرت ورزیده اند. البته نباید از یاد برد که (توانمندى) و (خلوص) هر دو ویژگیهاى یک مقوله یعنى (دین و دیندارى) مى باشند لذا درجمع این دو با یکدیگر هرگز نباید تردیدى به خود راهداد. هر دو گروه از صاحب نظران به این دو مهم اعتقاد و
باور دارند. امّا هر یک به تأکید بر یک جنبه تمایل افزونترى نشان مى دهد.
دسته نخست با توجه به این که تعالیم دینى یک بار آن هم به بهترین وجه امتحان خویش را در برقرارى و تعالى تمدن اسلامى در قرون اولیه و اواسط تاریخ اسلام نشان داده است معتقدند: فرهنگ ناب اسلامى قدرت برقرارى دوباره آن تمدن با شکوه را داشته و دارد و در این راستا باید ویروسهاى فرهنگى که از دورانهاى اخیر با وارد شدن به پیکره جامعه اسلامى و اختلاط و آلوده ساختن باورها و ارزشهاى فرهنگى موجبات عقب ماندگى مسلمانان را فراهم آورده است از صحنه تفکر اسلامى زدود. بدین جهت در گفتار آنان بیشتر سخن از حرکت و تحوّل و دگرگونى و ترمیم و اصلاح و آشتى است:
(... ما بایدمشعلدار دانش بشرى شویم و نه تنها دانش امروز بشرى را فرا گیریم بلکه باید آن را به حدّى برسانیم که شایسته خلافت الهى در زمین شویم... [باید] جمع دنیا و دین کنیم; یعنى نظر اسلام را در مورد فعالیت براى بهتر زندگى کردن در این جهان و تأمین رفاه وآسایش افراد و آحاد مردم سریعاً تبلیغ کنیم و با این نحوه تفکر که (الدنیا جیفةٌ) با برهان اسلامى و نه با خشونت و زور مبارزه کنیم... همه مردم را آگاه سازیم که دین و دانش با هم رفیقند و نه رقیب. دانش و تکنولوژى امروز جهان نه تنها با اسلام تضادى ندارد بلکه اسلام مروّج ومشوق دانش است. اسلام دسترسى به همه امور را از طریق دسترسى به اسباب آن قرار داده است... از همه بالاتر... فرهنگ اسلامى همواره در مقابل فرهنگهاى بیگانه نقش هاضم را داشته است... و با این جذب و هضم خود رشد نموده است. ما بایدبا تکنولوژى معاصر به همین سان روبه رو گردیم.)35
دسته دیگر که بیشتر چشم به بحران تمدن جدید دارند از آن بیم دارندکه خلوص تعالیم دینى قربانى ضرورتها و اضطرارهاى مادى و دنیوى جامعه اسلامى گردد. شک نیست که جامعه اسلامى باید به حیات و اعتلاى خود اهمیت و بهاى
جدّى دهد امّا این مهمّ نباید با پاى گذاشتن برارزشها و مبانى اصیل دین یعنى با از دست دادنِ حیات معنویِ آن انجام پذیرد. از اینروى در تفکر توسعه واخذ لوازم آن باید در کنار (توانمندى دین) به (خلوص وسلامت مبانى دین) نیز توجه داشت و این دو را در کنار هم جستجو نمود. از جمله کسانى که سخت بدین امر هشدار مى دهد دکتر سید حسین نصر مى باشد که در این بخش از نوشتار بخشى از نظرات او را یادآور مى شویم:
(بحران تمدن جدید فضاى جدیدى به وجود آورد تا اندیشمندان غیر غربى نیز به مسأله توسعه با دید و نگرش جدیدى نظر افکنند و به این سؤالات این بار اززاویه جدیدى بنگرند که: توسعه چیست؟ و توسعه به سوى چه هدفى؟ هدف نهایى توسعه به معناى غربى آن رشد بى حد و حصرى است که آن هم به نوبه خود مستلزم تصور انسان به معناى یک مخلوق صرفاً زمینى یا یک حیوان اقتصادى است.
آیا ما هم از توسعه همین ارزش و همین مفهوم را در سر مى پرورانیم؟ اندیشه جدید توسعه مادامى که ذاتاً بر محدوده مادیات تکیه کند و صرفاً اقتصادى باشد موجب بر هم خورن توازن اسلامى میان جنبه هاى معنوى و مادى زندگى انسان و مستلزم اختلاف در هماهنگى میان نیاز به زندگى و فعالیت همراه با درجه اى از فراغت دل و آگاهى کامل از عاقبت امر خواهد بود... توسعه آن چنانکه مورد تلقى قرار گرفته است و آن چنانکه در طى دهه هاى گذشته دردنیاى اسلامى به وقوع پیوسته است رابطه انسان و جامعه انسان و طبیعت ونهایتاً انسان و خداوند را تحت تأثیر قرار داده است. این مفهوم یا نظریه (توسعه) علاقمند بوده است تا یک فلسفه انسان گراى بیافریند که بر اساس مفهوم انسان خاکى و بهزیستى دنیویش بنا شده باشد فلسفه اى که مستقیماً بر خلاف اندیشه خداگرایى اسلامى قرار مى گیرد. انسان متأثر ازاین نظریه (توسعه) علاقمند است تا به جامعه نه به عنوان یک (امت) یا یک اجتماع مذهبى تابع قوانین خداوند بلکه به
صورت یک اتحادیه از واحدهاى اتمى شده که تنها به تولید و مصرف هر چه سریعتر مشغولند نگاه کند. چنین انسانى علاقمند است تا به طبیعت نه
به عنوان آفریده خداوند که لازم است بر آن تأمل کرد و به گونه اى هماهنگ با آن زندگى کند... بلکه همچون شىء براى غارت و بهره برداریِ هرچه بیشتر و سریعتر مى نگرد. نهایتاً او به خداوند نه به عنوان وجود قادر مطلقى که هر لحظه از زندگى انسانى را در تحت انقیاد خود دارد و انسان در پیشگاه او حاضر ومسؤول اعمال وکرده هاى خویش است بلکه در بهترین صورت او را به صورت وجودى که تنها از فاصله اى دور شاهد اعمال مخلوقات خویش است تصور مى کند.)36
خلاصه به اعتقاد ایشان اندیشه و تئورى توسعه به معناى غربى آن متکى بر سه محور اساسى است که عبارتند از:
1 . انسانگرایى دین زدا (اومانیسم)
2 . اتوپیاگرایى (آرامان شهر گرایى دنیوى)
3 . جبریت گرایى تاریخى (جهان و دنیا رو به پیشرفت است و هر پیشرفتى عملاً مطلوب است).
به اعتقاد ایشان در مسیر توسعه اسلامى باید به طورکاملاً جدّى به خلوص و سلامت اندیشه و فرهنگ دینى از این گونه ارزشها و باورهاى غربى توجه نمود.
جمع بندى
1 . توسعه و لوازم لاینفکّ آن تکنولوژى در معنى و محتوایى که امروزه نمود یافته است و بیش از هر چیز صبغه اقتصادى بر جبین دارد فرهنگ باورها و ارزشهایى را اقتضا مى نماید که ازاین مجموعه با نام (فرهنگ توسعه) یاد مى شود.
2 . (فرهنگ توسعه) مجموعه اعتقادات و ارزشهایى است که به عنوان ضمیر ناخودآگاه جامعه حرکات و رفتار اجتماعى افراد جامعه را در راستاى پیشرفت و توسعه تمهید و تسهیل مى بخشد و در واقع نرم افزار توسعه محسوب مى گردد.
3 . فرهنگ توسعه خود را با تعریف و م
حتواى توسعه تنظیم و هماهنگ مى سازد نه با قواعد و بایدهاى دیگرى خارج از این محدوده. لذا درتعارض فرهنگ توسعه با دیگر باورهاى جامعه یا فرهنگ توسعه عقب نشینى خواهد کرد ونتیجه آن توقف چرخهاى توسعه خواهد بود و یا باید دیگر باورها وارزشهاى جامعه را که مأخوذ ازمنابع دیگرى است در هماهنگى با فرهنگ توسعه دگرگون ساخت. این مشکلى بسیار جدّى براى کلیه کشورهاى توسعه نیافته که کوله بارى عظیم از باورها و ارزشهاى سنتى به دوش دارند مى باشد.
4 . بى شکّ توسعه مقوله اى کلیشه شده و داراى مفهوم و محتوایى ثابت براى جوامع مختلف نیست. بدین جهت نه در تعریف توسعه و نه در اخذ لوازم آن نمى توان مقلّد صرف بود. این نکته یعنى تعریفى نوین از توسعه همان مطلبى است که از ابتداى مقالات تاکنون بارها بدان اشاره داشته ایم.
توسعه فى نفسه امرى هدفدار و غایت طلب است که در تعیین هدف و غایت مزبور علاوه بر موقعیت جهانى یک ملت و اضطرارها و اضطرابهاى آن باید به نظام اندیشه و تفکر یعنى جهان بینى و سیستم آرمان طلبى آن جامعه بیش از هر عامل دیگر توجه داشت. بنابراین در تعریف توسعه و تبیین محتواى آن فرهنگ مسلّط بر جامعه جایگاهى مسلّم مى یابد. در یک جامعه دینى که متأثر از فرهنگ ملّى و مذهبى است مسلّماً مفهوم توسعه علاوه بر این که مشتمل بر ابعاد مادّى دنیوى است ابعاد دیگرى را نیز مورد نظر قرار مى دهد.
همین دو گانگى به طور مسلّم بر پیچیدگى کار برنامه ریزان صاحب نظران امر توسعه خواهد افزود.
با توجه به مقدمات مزبور به نظر مى رسد که مسؤولیت بسیار گرانى بر دوش تمامى روشنفکران و کارشناسان دینى نهاده شده است. اگر حوزویان همچون همیشه ادعاى سهم و نقش عظیم ترى درمسؤولیتهاى فرهنگى جامعه اسلامى دارند باید تدابیر و تدارک افزونترى نیز فراسوى راه قرار دهند.
آن مسؤولیت عبارت است از:
تعریف و تبیین جدیدى از معنى و محتواى توسعه بایسته در جامعه اسلامى که براى ارائه ٌاین تعریف باید عوامل و فاکتورهاى متعددى را مورد توجه قرار دهد و در تلفیق ابعاد مادى و معنوى توسعه که پیچیدگیِ معضل توسعه را مضاعف ساخته است راه حلّى مناسب و موفق داشته باشد.
توسعه در ابعاد مادّى آن همان گونه که گذشت کما بیش ملازم با لوازمى است که فراهم آوردن آنها حداقل با برخى شیوه هاى تفکّر دینى هیچ گونه سرسازگارى ندارد. وظیفه خطیر متفکران مذهبى است که با بازنگرى درمقوله هاى دینى و با حفظ مرزهاى خلوص دین در پاسدارى از حریم توانمندى دین نیز بکوشند و با برداشتهاى واقع بینانه از مفاهیم مکتب جایگاه تعالیم دینى را در عینیت جامعه و حرکتهاى سیاسى اقتصادى و اجتماعى جامعه بنمایند. و این همان بابى است که به دست روشنفکرانى چون: سید جمال اقبال لاهورى دکتر شریعتى استاد مطهرى و... گشوده شده و اکنون نیازمند مساعدت و همراهى اندیشه هاى پرتوان دیگرى است.
در آخر تأکید مى کنم کسانى که همت وتلاش خویش رادر جهت ترمیم و اصلاح مسائل فرهنگى قرار داده اند بایستى در تدابیر و برنامه ریزیهاى خویش مختصات و ویژگیهاى مسائل فرهنگى را که در بخش نخست این نوشتار بدان اشاره شد به خوبى درنظر داشته باشند. در غیر این صورت تلاش آنان نتیجه شایسته اى را به دست نخواهد آورد.