نوع مقاله : مقاله پژوهشی
احیاى دینى ، باز یافت دوباره هویت است. هویّتى غارت شده و به یغما رفته غریبهها ، آن را رقیب و مزاحم دیدند و خودیها ، ارج و قدرش را پاس نداشتند . وقتى موج غارتگر بر ساحل کوفت ، آهى بر نیامد و صاحبان درد ودرک ، انگشت شمار و غریب . تنها در عرصه کار و زار . معرکهاى به پهناى گیتى و دراز ناى قرون .
از حضور استعمار فرانسه در خاک فراعنه(مصر) دو قرن مىگذرد . آن اشغال دیرى نپایید . امّا آواى خطر بود .امپراتورى مفلوک عثمانى ، روبه احتضار بود . جهان اسلام ، در گیرودار مصیبتهاى مدام ، روز مرّگى داشت . آگاهان ، معدود بودند و سر در گریبان داشتند . جاه طلبان و نامحرمان ، بى خیال بر مرکب قدرت مىراندند . غریو طوفان را نمىشنوند . دیگران را نیز از شنیدن ، باز مىداشتند . در این «وانفسا» جمال و کمال «سید جمال» را مىتوان باز یافت که پاشنه سفر برکشید ، زبان از نیام بر آورد ، در زمهریر سکوت ، از درخت خشکیده ، آتش افروخته را تمنّا کرد . در غربت و بى کسى به «طور»آمد تا براى خانواده سرما زدهاش ، که اینک از ترکستان تا مراکش گسترده بود ، آتش سینایى به ارمغان بیاورد .
نواى سید ، در عصر او ، در فضاى جهان اسلام پیچید . استعمارگران ، به خود لرزیدند . قدرتمندان با آن در گیر شدند . جاهلان باآن در آویختند . اما اهل درد ، قدر او را دانستند و گرد او ، جمع آمدند . این گروه ، بنیاد جمعى را پدید آوردند که در سده اخیر ، حرکت احیا و قوت مذهب و دین را در کلّ جهان اسلام ، رهبرى کردند .
با جنبش عظیم مردم ایران ، روند باز سازى فکرى و احیاى قوّت دین ، رونق مجدّد یافت . در سطح گیتى ، مسلمانانى پرشور و متفکّر پدید آمدند که نفس «سید» در آوایشان حیات دوباره پیدا کرد . غم خفته و زخم نهفته ، سرباز آورد . و اینک ، در جاى جاى عالم ، از این امداد ، مددها مىتوان گرفت و آرزوهایى بس بلند را در قاب این تصویر ، مىتوان به نظاره نشست .
مجدّد یک سده حرکت اصلاح و احیاى مذهبى ، ضرورى مىنماید که ابعاد گذشته و حال این موج ، مورد وارسى و کنکانش پیوسته قرار گیرد . مایههاى قوت آن ، ارزیابى گردد و در تکامل محتوا و ابزار آن سعى مضاعف صورت پذیرد . از سوى دیگر ، نقاط بهام و ضعف ، نقّادى شود تا این موج جدید ، از مخاطرات موجود برهد و در برابر خطرات پسین ، ایمنى بیابد .
از عمدهترین حرکتهاى لازم ، بررسى وجوه اختلاف متفکّران مصلح و جنبشهاى دینى است . تفاوت انظار و آرا گر چه طبیعى مىنماید اما نقّادى علل و کند و کاو در رهیابى به حقیقت نیز به همان اندازه طبیعى و ضرورى است . متأسفانه چنان بررسى به علل مختلف کمتر صورت پذیرفته است .تمایل به حفظ وحدت و پاسدارى از کلیت تفکّر احیا گرانه مذهبى ، موجب شده است که بر نقاط اشتراک تأکید بیشترى صورت گیرد که مقدس است و ستودنى . امّا باید توجه داشت که تحلیل نشدن چند و چون نقاط تتفاوت ضربات متعددى را بر روند فکرى و سیاسى جنبش احیاء ، بر جاى خواهد نهاد . آتشهاى نهفته ، دیر یا زود ، رخ مىنمایند و برج و باروى این وحدت صورى را ، در مىشکنند . دیگر آن که بازیابى موارد تفاوت آرا ، مىتواند به پیدایش نظریاتى جدید بینجامد که در حوزه فکر و عمل کارگشایى داشته
باشد و حتى بتواند در تفاهم و تقارب سودمند بیفتد . از این روى در این مقال ، در محدوده توان و امکان ، تفاوت دیدگاههاى «سید» و «عبده» در محور «انقلاب یا اصلاح» عرضه مىشود .
در آغاز سخن ، بایستى به دو نکته ، اشارت داشت:
1 - اختلاف نظرى سید و عبده(در مقولهاى که از آن بیشتر سخن خواهیم گفت) تنها اختلاف دیدگاه آن دو نبوده و نیست . این مقوله ، از مباحثى است که روند جنبش احیاء و اصلاح مذهبى را به خود مشغول داشته است . هر گرایش ، طرفداران و مخالفانى را به سوى خویشتن فراخوانده است . از این روى ، این مقاله را بایستى از تفاوت دیدگاه دو شخصیت متفکّر حرکت احیاى مذهبى ، فراتر دید و بهاى بیشترى به آن داد .
2 - مقوله یاد شده ، بحثى جدّى در «تغییرات اجتماعى» است . این که تغییرات و دگرگونیهاى سیاسى - اجتماعى چه قالبى را بایستى پیدا کنند ، تفاوت آرا و انظار وجود دارد . گر چه بحث اصلى در حوزه حرکت احیاى اسلام ، متمرکز است ، امّا نیم نگاهى نیز به تئوریهاى کلّى افکنده خواهد شد ، تا منظر اصلى بحث ، در محیط و فضاى واقعى خویش ، به تصویر آید و دیدگان بصیر را به تأمل و تعمق ، سوق دهد .
تغییرات اجتماعى
انقلابهاى اجتماعى در مغرب زمین ، در سدههاى 19 - 17 م . دو موج فکرى راسامان داد . برخى همان شیوهها را (البته با تفوتها و دگرگونیها) پذیرا بودند و تحولات اجتماعى لازم را در پرتو حرکتهاى انقلابى و سریع ، پیگیرى کردند .
گورهى دیگر ، بر نابسامانیهاى پدید آمده در آن انقلابها ، تأکید کردند و مخاطبان خویش را ، از حرکتهاى انقلابى بر حذر داشتند . آنان در بیانها و تعبیرهاى گونه گون ، تلاش ورزیدند تا چهرهاى کریه و نا شایست از انقلابها گذشته و معاصر خود ، ترسیم کنند و وجهه خشونت زایى انقلابها را مستمسک تهاجم علیه آن قرار دهند .
بر نیگتن مور ، در یاد کرد این نوع تلقى و نیز نقّادى و تحلیل آن ، چنین مىنویسد:
«ستایش از انقلاب ، براى صاحب نظران غربى ، کار دشوارى است؛ زیرا در غرب ، براى پیشبرد آزادى انسان ، اصلاحات تدریجى را وسیله بهترى از انقلاب مىدانند و این اعتقاد ، امروزه سخت جا افتاده است . در پایان این کتاب ، لازم است بار دیگر به نتائج حاصل از تاریخ تطبیقى نوسازى در این مورد اشاره کنم . بر اساس این شواهد ، اصلاحات تدریجى نیز دست کم به همان اندازهانقلاب داراى هزینه اجتماعى سنگین و ظالمانهاى بوده است .
باید انصاف داد که همیشه در شیوه نگارش تاریخ ، تعصبى ضد خشونت انقلابى وجود داشته است و هر چه عمق این تعصب را بیشتر در مىیابیم ، ابعاد هولناک آن آشکارتر مىشود . همعرض دانستن خشونت ستمگران و خشونت کسانى که در برابر ستم پایدارى مىکنند ، خود گمراه کننده است . . . به علاوه هزینه اجتماعى ناشى از عدم قوع انقلاب همیشه بسیار گران تمام شده است(1) .»
در دوره معاصر ، «پوپر» از کسانى است که مىکوشد راه و سطى را میان انقلاب و رفوم ، بیان کند . گر چه او بر اصلاح و حرکتهاى تدریجى و قابل ابطال و بازگشت ، تأکید فراوانى دارد ، امّا براى «انقلاب» در نظامهاى سیاسى که دگرگونى و انتقاد ، جز با انقلاب میسر نیست ، ارزش و مشروعیت قائل است .
یکى از دانشوران ایرانى ، دیدگاه او را با تغییراتى در تعابیر ، مىپذیرد و چنین اظهار مىکند:
«دموکراسى ، اصولاً روشى است براى کم کردن نقش فرد در حکومت و براى مستغنى شدن از انقلاب قهرآمیز . . . نظامهایى که اصلاحشان به انقلاب قهر آمیز نیاز داشته باشد و یا فرد در آنها وزنه بزرگ و مؤثرى داشته باشد ، نظام دموکراتیک محسوب نمىشوند .
کلمات انقلاب ، یا اصلاح ، امروزه مدح وزم و حسن و قبح را با خود حمل مىکنند . . . اما سخن دقیق آن است که تا معلوم نشود انقلاب یا اصلاح به کدام نظام تعلق مىگیرد ، سخن گفتن از حسن و قبحشان خطاست . . . لذا نه هر
اصلاحى بد است و نه هر انقلابى خوب ، این دو را باید نسبت به متعلقاتشان تحسین و تقبیح کرد . حال دموکراسى مىخواهد نظامى بر پا کند که براى اصلاح آن ، نیازى به انقلاب قهرآمیز نباشد . آن نظامهاى فردى و استبدادى اند که اصلاحشان عین انقلاب است .به عبارت دیگر ، یک اصلاح کوچک در نظامهاى استبدادى و توتالیتر ، جامعه یک انقلاب را به خود مىپوشد و یک انقلاب بزرگ و نظامهاى دموکراتیک ، شکل یک اصلاح را به خود مىگیرد .»2
در مجموع ، در مقوله انقلاب یا اصلاح محورهاى ذیل مطرح شدهاند:
1 - آیا انقلابهاى اجتماعى ، با عنصر خشونت توأمند ؟ و اگر چنین است آیا خشونت در انقلابهاى اجتماعى ، قابل دفاع است یا خیر ؟
2 - خطاها و آسیبهاى پدید آمده در انقلابهاى اجتماعى ، تا چه حد قابل اغماضند ؟
آیا هزینههاى حرکتهاى تدریجى و اصلاحى ، از آن کمتر است ؟
3 - آیا مىتوان در «حق انقلاب» بین نظامهاى استبدادى و غیر استبدادى فرق گذارد ؟
4 - اگر نظام استبدادى ، به انتقاد و دگرگونى از غیر طریق انقلاب تن داد ، آیا انقلاب ، مجوّز خویش را از دست خواهد داد؟
5 - پس از واژگونى نظام استبدادى ، آیا دوره حرکتهاى انقلابى به پایان مىرسد و امور بایستى روند تدریجى و گام به گام به خود بگیرد یا همچنان کوره انقلاب ، بایستى داغ و آتشین بماند ؟
سؤالات فوق ، برخى از پرسشهائى است که در مقوله «انقلاب یا اصلاح» مطرحند . با اوجگیرى جنبشهاى ملى و مکتبى در قرن بیستم ، این مبحث از داغترین مباحث علمى است که عناصر رادیکال و میانه رو را در این جنبشها ، از یکدیگر متمایز مىکند . تمایزاتى که گه گاه به تقابل و رویارویى صفوف مىانجامند .
در جنبش مذهبى احیاى دینى ، این مباحث کم و بیش مطرح بودهاند . شاید تفاوت دیدگاه و شیوه «سید جمال» و عبده ، که رابطهاى چونان مراد و مرید داشتهاند ، اولین رگههاى ظهور و بروز آن باشد . هر چند تفاوت آراء ادامه یافت و
در حرکتهاى پسین آن دو ، اشکال و شمایل جدیدترى پیدا کرد .
منادى انقلاب
سید جمال ، طبع آتشین و نا آرامى مىداشت . مصائب جهان اسلام ، امان وقف و سکوت را از او گرفت . در هر نقطه که مکان گرفت ،با صاحبان جاه و مقام ، به تعارض و تقابل رسید . نواى سید ، کوبندهتر و آتشینتر از آن بود که تحمّلش کنند . گر چه سیّد ، کوشید خروش کلام خویش را ، در کاخها و قصرها نیز طنین افکند و «انقلابى از بالا»3 را سامان دهد ، اما از انقلابتودهها نیز غافل نبود . او ، مستمع ویژه نمىشناخت . در مجامع عمومى ، در مراکز تجمع ، چون: مساجد ، محافل آموزشى ، قهوه خانهها و . . . با صراحت و شجاعت ، دیدگاههاى انقلابى خویش را عرضه مىکرد . فروپاشى امپراتورى وحشت ، ستیز با استعمار انگلیس ، نابودى رژیمهاى استبدادى و دهها مقوله دیگر ، چیزهایى بودند که سیّد با کلمات و تعبیرات صریح و تند . آن را مىطلبید و با قدرت و جاذبه فوق العاده ، هواداران و یاورانى در اطراف و اکناف گیتى ، مىیافت .
روحیه انقلابى و پرشتاب «سید» ، مجال آن را نمىداد تا او به نظریهپردازى و ایجاد یک دستگاه مدوّن فکرى برآید . « اظهار مىکند:
«(سید) ، گر چه متفکّرى بر جسته بود ، هرگز در صدد بر نیامد تا اندیشه هایش را در دستگاهى منسجم تدوین کند و اغلب نظریاتش را در جملههاى انتزاعى و موجز بیان مىکرد و براى نشان دادن مناسبتهاى آنها با مسائل روزانه کوششى به عمل نمىآورد . چنان ناشکیبا بود که نمىتوانست سخنانش را بنویسد و ترجیح مىداد آنها را در محفلهاى خصوصى و عمومىاز راه سخنرانى به دیگران انتقال دهد .»4
نویسندهعرب زبان دیگر: «على السمان» ، از این ویژگى سید ، چنین یاد مىکند:
«جمال الدین ، درتمامى طول حیات خود . . . براى تبیین مجدد اصول اسلامى
تلاش نکرد . علاقه بخصوصى به نظریهپردازى خارج از میدان عمل نداشت . بیش از آن که نظریه پرداز باشد ، مرد عمل بود . تا حدّى که این کار (نظریّه قبل از عمل) به نظر وى به معناى قرار دادن گاوآهن در جولى گاو بود . قدرتهاى جهانخوار ، هرگز به مسلمانان اجازه نخواهند داد تا براى رسیدن به آنها در زمینههاى علمى و فنى ، به اقدامات اصلاحى و ضرورى بپردازد . چه رسد به برترى علمى و فنى .»5
تعلّق خاطر سید جمال ، به انقلاب فراگیر ، موجب شد که جایگاه فکرى سید در حرکت احیا ، کمرنگ به نظر آید و حتى گروهىبه انکار آثار فکرى او ، برآیند . در این زمینه ، بویژه مستشرقان انگلیسى ، کم و بیش ، تلاش ورزیدهاند تا از سیماى سید ، چهرهاى صددرصد سیاسى و نه متفکّر بسازند . «دکتر محمد بهى» به گوشهاى از این تلاشهاى بى فرجام ، اشاره مىکند:
«جب ، مستشرق انگلیسى و عضو مجمع لغت عربى در قاهره ، در کتاب «الاتجاهات الحدیثة فى الاسلام(گرایشهاى نوین در اسلام) تعلیقه و حاشیهاى بر دیدگاه اقبال دارد .
او ، مىنویسد: اقبال ، معتقد است که جمال الدین ، نظرى ژرف در تاریخ اندیشه اسلامى و حیات مسلمانان ، داشته است . از این رو چنین مىانگاشت که اگر سید ، قدرت توانایى ذهنى خود را در خدمت اسلام ، به عنوان نظام زندگى و اعتقاد انسان ، معطوف مىداشت ، امروزه جهان اسلام بر شالودههاى مقتدرترى استوار بود .
پس از یاد کرد نظ اقبال ، جب ، چنین حاشیه مىزند که تنها کارى که از سید منتشر شده است ، نوشته «رد بر دهریان» است و آن نوشته ، به هیچ وجه نشان نمىدهد که سید از چنان توانایى عقلى برخوردار بوده است . آن گونه که اقبال اظهار مىکند .»6
دکتر محمد بهى ، پس از طرح نقطه نظر جب ، مىنویسد:
«اگر ما از جب ، به سوى کسانى چون ، براون و آدمز هم برویم ، مشاهده مىکنیم که جمال الدین در نگاشتههاى آنان ، تنها شخصیتى است که کینه غربیان بر او سیطره یافته است . . . امّا در تفکر و اندیشه ، اطلاعات وى اندک شمرده و عمق و ژرفکاوى او ، مورد انکار قرار گرفته است . مستشرقان ، سید جمال را این گونه تفسیر و تصویر مىکنند . چون او ، با استعمار غربى رویاروى شد و در مقاومت با آن ، عزم و اراده او کاهش نیافت!»7
تردید در مکانت فکرى سید ، متأسفانه در میان خودیها نیز راه یافت .نوشتههاى حماسى و گویاى سید ، این ابهام را پدید آورد که آیا براستى سید ، در وراى شعارها و حماسههاى یاد شده ، از درک و اندیشه علمى و بنیادى ،بهره ورى داشت؟
مقام این نوشتار ، مقتضى تفصیل در این مقوله نیست ، اما توجه خوانندگان را به دو نکته معطوف مىدارد:
. 1 مکانت عملى پارهاى از شاگردان و هواداران سید ، نشان مىدهد که او تنها رجل سیاسى و مرد میدان شعار نبوده است . سید در مصر ، توانست پارهاى از فارغ التحصیلان الازهر و یا مجامع علمى جدیدد مصر را جذب کند . به عنوان نمونه ، خود عبده ، در موقع حضور سید در مصر ، مراحل عالى تحصیلات «الازهر» را مىگذراند . این که سید توانسته است چون او را به اندیشههاى خود ، جذب کند و از آنان موج وسیع و متحرک را سامان دهد ، نشانگر آن است که سیّد در مقام فکر و اندیشه ، از مکانت مناسبى بر خوردار بوده است . به این نکته ، بیفزاییم که سیّد منتقل کننده فلسفه اسلامى به خاک مصر بوده است .تدریس کتب بوعلى براى شاگرد حاذق و تیز بینى چونان عبده ، خود حکایت آن را دارد که سید مىتوانسته است در انتقال آن کتب ، به اشباع و اقناع او از علوم حکمى ، یارى رساند و آشنایان به فلسفه اسلامى خود مىدانند که آن کتابها ، در چه سطح و حدّى ، عمیق و ژرف است و تدریس آن ، به چه مهارتها وبنیادهاى علمى نیازمند است .
. 2 شرایط سید در حیات خویش ، بایستى مورد توجه قرار گیرد . سید ، دائماً در
سفر و تحرک بود . موقعیتهاى او متغیر و در نوسان بودند . از شهرى به شهرى و از دیارى به دیارى در سیر و سیاحت بود .یا به اجبار و یا به اشتیاق . در چنین شرایطى ، چگونه مىتوان تمنا داشت که مانند یک تئوریسین ممحّض که در کتابخانه خویش قرار گرفته و آسوده بال به تحقیق و تدوین مشغول است ، عمل کند و اندیشههاى خویش را ، طراحى کند و در قالب مجموعهاى منسجم ارائه نماید .
ارزش سید به آن بود که به اندیشهها و آرمانهایش جان داد . او تلاش کرد این حیات را ، به جامعه بى رمق زمان خویش ، تزریق کند و این کار او ، در آن مقطع ، ارج اندکى نداشت .
مالک بن نبى ، اندیشه ور مغربى مىنویسد:
« اگر چه برخى از ما حق دارد بگویند که سید جمال طرح کامل انقلاب را به اعراب و مسلمانانارائه نداد ، امّا ارزش و اصل حرکت او در روحیه آرمانخواهانهاى نهفته بود که بدان وسیله موفق شد تخم آن را در شرق و غرب بکار برد . لذا اگر جمال الدین رهبر یا فیلسوف اندیشه جنبش اصلاح طلبى جدید بشمار نیاید ، پیشتاز آن بود .او همواره نگرانى خود را از اوضاع موجود اعلان مىکرد ممکن است این اعلان نگرانى در نهضت کنونى نا چیز باشد ولى با وجود این ، ما مدیون او هستیم .»8
دعوت به اصلاح
عبده ، شاگرد مکتب سید بود امّا در شیوهها ونوع برخورد ، با او همگون نبود .
در دوره حیات فکرى ، عبده خط سیرى محافظ کارانه و اصلاح طلبانه را تعقیب مىکرد . گر چه هرگاه که در کنار سید قرار مىگرفت ، اسلوب و منش سید در او آثارى مىآفرید و به بیان ونوشتهاش ، جان و حرارت مىداد .
عبده تا زمانى که سید در مصر مىزیست ، چونان سایهاى افکار او را پى مىگرفت و اعلان مىداشت . پس از تبعید سید تا قیام عرابى پاشا ، عبده در
روزنامههاى مصرى ، خط اصلاح طلبانهاى را تعقیب مىکرد و گرایش انقلابى را به مماشات و رعایت تمامیجوانب فرا مىخواند. پس از شکست آن قیام و تبعید عبده، او به بیرون رفت . در آن جا پیامى از سید دریافت کرد که او را به سفر به لندن فرا مىخواند . عبده در کنار سید به نشر « عروة الوثقى» پرداخت. مقالات عروة الوثقى ، جانمایه آتشین کلام سید را دارد . و عبده ، همگام و همپاى سید ، سیر مىکند . با تعطیل عروة الوثقى و سفر سید به ایران و عزیمت عبده به لبنان ، مجدداً او به خوى و خصلت محافظه کارانه و اصلاح طلبانه خویش باز مىگردد .
« احمد امین » از تفاوتهاى « عبده» در خط سیر ارائه اندیشه هایش، چنین حکایت مىکند:
«خواننده میان مقالات عبده در « وقایع المصریه» ( در مصر و در دوره تبعید سید ) و مقالات عروة الوثقى ، در گرایش و هدف و شیوه و حرارت تفاوت آشکارى مىبیند... ما مشاهده مىکنیم که هر گاه شیخ ( محمد عبده ) همراه استاد است ، از آن آتش ، آتشین است و از جوش و خروش او ، خروشان است و از حرارت او ، عاطفى و احساسى است . امّا وقتى از او جدا مىشود ، به عقل و منطق باز مىگردد . هیجان او از بین مىرود و تندى او ، تخفیف پیدا مىکند . »9
عبده ، پس از حضور در بیروت و اقامت چندین ساله در آن جا ، موفق مىشود نظر مقامات انگلیسى را به این نکته متقاعد کند که او مجدداً به مصر باز گردد. طبیعى مىنماید که باوراندن این مطلب به « لرد کرومر » و مقامات انگلیسى، بى جهت نبوده است. زندگینامه نویسان حیات عبده بر این نکته توافق دارند که او به سیاست انگلیس تضمین داده بود که از فعالیتهاى سیاسى احتراز خواهد داشت و به فعالیتهاى تربیتى و اصلاحى خواهد پرداخت.
«احمد امین» مىنویسد:
«مىتوان پرسید: پشت پرده چه بود؟ مسلماً لرد کرومر، به صرف در خواست دختر امیر (نازلى ) و جمع محفل او، به این خواسته پاسخ مثبت نداد. با توجه به
آن که مىدانست عبده، در نشر عروة الوثقى با سید جمال همکارى داشته است.
نشریهاى که با سیاست انگلیس، به شدت در گیر شد و آن را بزرگترین دشمن مسلمانان شمرد. آنچه به نظر من مىرسد، این است که یاران عبده در مصر، مطمئن شدند که او در باز گشت از تبعید، با امور بالاى سیاسى خود را در گیر نمىکند ، چون آن را تجربه کرده و از آتش آن ، سوخته است . و این که او از این پس ، تنها در مسیر اصلاح دین و نهادهاى مذهبى خواهد کوشید و این روش، به سیاست انگلیس ، هیچ گونه خدشهاى وارد نخواهد ساخت . »10
عبده ، تا پایان حیات ، به این خط سیر و فادار ماند . تمامى همت و تلاش خویش را به اصلاح فکرى و تربیتى ، ممعطوف داشت و از اصطکاک سیاسى با دولت انگلیس بر حذر بود . و همین روش او ، مایه دو دستگى و اختلاف نظر ، میان شاگردان سید جمال در مصر شد . در این اصطکاک و درگیرى و اختلاف نظر ، میان شاگردان سید جمال در مصر شد. در این اصطکاک و درگیرى درونى ، عبده با اتهامات و سوء تفاهمات بسیار مواجه بود. جناحهاى وطنى و انقلابى ، روش عبده را خیانت و تفاهم با دشمن تلقى مىکردند . مقالات و نوشتههاى تندى علیه او نشر مىیافت و البته ، این مشکل تمامى کسانى است که در مسیر رفرم و اصلاح ، گام بر مىدارند . به نوشته هانتیگتون:
«راه یک اصلاحگر ، راه ناهموارى است . از سه جهت مسائل او از مسائلیک انقلابى دشوارتر است: نخست این که او ناچار است در دو جبهه یعنى هم بر ضد محافظه کاران و هم در برابر انقلابیون بجنگد.... یک اصلاحگر بیشتر از یک انقلابى به مهارت سیاسى نیاز دارد . »11
عبده ، با چنان مشکلى مواجه بود . از یک سو داعیه اصلاح مذهبى و نهادهاى دینى توسط او ، موجب مىشود که شیوخ الازهر و محافظه کاران ، او را ، به بى دینى و یا انهدام بنیادهاى شریعت متهم کنند . برنامه هایى که او براى تغییر نظام و متون درسى الازهر ارائه داد ، نظریه آزادى اجتهاد ، فتاوى بدیع و تازه او و.... تماماً
خشم الازهریان و حافل سنتى را بر مىانگیخت. از سوى دیگر، احتراز او از همراهى با انقلابیون علیه سیاستهاى انگلیس، موجب مىشد که کسانى چون مصطفى کامل و اصحاب او ، عبده را همکار وجاده صاف کن سیاست انگلیس بشمرند. وفاداریعبده به گرایش اصلاح طلبى، موجب شد که حرکت احیاى دین به دو شاخه تقسیم گردد: گروهى به روش و شیوه سید و فادار ماندند و انقلاب عظیم را، خواهان بودند. گروه دیگر از شیوه و مسلک عبده، پیروى مىکردند و اصلاح درونى و حرکت گام به گام را توصیه داشتند. در فصل آینده، به رئوس اختلاف آرا و شیوههاى عبده و سید، اشاراتى صورت مىگیرد تا شعاع و دامنه تفاوت دیدگاهها، خود را روشنتر بنمایاند.
شیوههاى متفاوت
سید و عبده، هر دو، قوت و اقتدار دین و باز سازى و نو سازى فهم شریعت را جستجو مىکردند. خرافه زدائى و پیرایه فکنى از چهره دیانت را در آمال خویش، جاى مىدادند. عزت و شکوه مجدد مسلمانان را در مىپروراندند. از این نقاط اشتراک، بسیار بود.اما همان گونه که اشارت رفته، در شیوهها و دیدگاهها، اختلاف و تفاوت آرائى نیز وجود داشت. در این مقام، به چند محور برجستهتر اشاره مىشود.
1 - عبده، پس از جدا شدن از سید در اروپا، روحیه سیاست گریزى پیدا کرد.
دلزدگى او از مسائل سیاسى و امورات وابسته به آن، چیزى نبود که پوشیدهاش بدارد. او، نه تنها با سیاست، بلکه از واژههایى که با سیاست ارتباط داشته باشد، نیز نفرت داشت.
احمد امین مىنویسد:
«از تاریخ زندگانى شیخ محمد عبده، مىتوان استفاده کرد که او سیاست را دوست نمىداشت، بلکه آن را لعنت مىکرد و حتى از مشتقات آن واژه نیز برائت مىجست.اوبا سیاست نیامیخت جز در قیام عرابى پاشا، یا زمانى که تحت
تأثیر استادش، سید جمال الدین آتشین مزاج بود و با او در انتشار « عروة الوثقى » همراهى مىکرد. امّا خود او، خویشتن را معلّمى مىدانست که خرد را روشنى مىبخشد و حقوق و تکالیف را، تفهیم مىکند و عقاید اسلامى را، باز سازى و اصلاح مىنماید و از حوزه اسلام دفاع مىکند...و شاید همین مساله، ارتباطات سید جمال و عبده را در آن زمان، سست کرد. و کلّ میّسر لما خلق له . »12
در نقطه مقابل، سید جمال، تا پایان حیات، رجل سیاسى باقى ماند. دعوت عبد الحمید (سلطان عثمانى ) را براى رفتن به باب عالى پذیرفت و به امید دستیابى به انقلابى از بالا، به آن سامان سفر کرد و تا پایان عمر، دغدغه تغییرات و دگرگونیهاى عظیم سیاسى را در جهان اسلام داشت. با انقلابیون ایران در جنبش عظیم تنباکو و حوادث پس از آن، تماسهاى پى گیر داشت. پس از سفر دومبه ایران و تبعید آزار دهندهاش، به پیکار بى امان با شاه ایران پرداخت. با عالمان ایرانى، از طریق مکاتبه ارتباط بر قرار کرد. و آنان را به جهاد علیه ناصر الدین شاه، فراخواند و جنایات رژیم قاجارى را براى آنان برشمرد. سید اوضاع ایران را چنین ترسیم مىکند:
«حکومت، مسلط بر شریعت شد و آنان را به کوچ واداشته است. از قوانین مدنى ناخشنود است و آن را بیرون فکنده است. جوهره خرد و فطرت را، خوار شمرده و آن را محو کرده است. در این حاکمیت، جز هوس چیزى سرورى نمىکند، جز حرص، فرمانروا نیست. تنها زور و سلطه، فرمان مىراند و جز شمشیر و داغ و تازیانه، چیزى حاکم نیست. این حکومت، از خونریزى لذّت مىبرد. به هتک حیثیت، مباهات مىورزد. از غارت اموال یتیمان و بیوه زنان به خود مىبالد. و قلمرو آن امنیت نیست. ساکنان آن، براى گریز از نیشهاى ظلم و ستم جز فرار راهى ندارند.
یک پنجم ایرانیان، به ممالک عثمانى و بلاد روسیه گریختهاند. آنان را در کوچهها و بازارها مىبینى: حمال، رفتگر و سقّا. لباسها مندرس، چهرهها
عبوس و مشاغل آنان، حقیر و پست.تنها از این که نجات یافتهاند، شادمانى دارند و خداوند را بر حیات بازمانده، شکر گزارند.
در مناطق ایران، حد و مرزى براى مالیات، خراج و گمرکات نیست.جرایم مبناى شرعى و عقلانى ندارد. کیفرها از حد و مرز مشخص بى بهره اند. تمامى آنها، محکوم سلطه هوس، حرص و زورند. بدون هیچ برنامه حکومتى و نظام و قانون. هر کس هر آنچه را بتواند انجام مىدهد هر چه را که تمایلاتش بطلبد، مرتکب مىشود. براى حکم و داورى ( و خواسته ) حاکمان ولایات، مانع و رادعى نیست. همسایه را به جرم گناه همسایه مىگیرند. ده را به گناه یک فرد متهم، نابود مىکنند با آن که او بى گناه است.....
در مصائب و مشقّاتى که مردمان از این حکومت ستم پیشه و نادان مىکشند، عبوس و مشاغل آنان، حقیر و پست. تنها ازاین که نجات یافتهاند، شادمانى دارند و خداوند را بر حیات بازمانده، شکرگزارند.
در مناطق ایران، حد و مرزى براى مالیات،، خراج و گمرکات نیست. جرایم مبناى شرعى و عقلانى ندارد. کیفرهاى از حد و مرز مشخص بى بهرهاند. تمامى آنها، محکوم سلطه هوس، حرص و زورند. بدون هیچ برنامه حکومتى و نظام و قانون .هر کس هر آنچه را بتواند انجام میدهد هر چه را که تمایلاتش بطلبد، مرتکب مىشود. براى حکم و داورى (و خواسته) حاکمان ولایات، مانع و رادعى نیست. همسایه را به جرم گناه همیاسه مىگیرندده به گناه یکفرد متهم، نابودمى کنندبا آنکهاوبى گناه است....
در مصائب و مشقّاتى که مرمان از اینحکومت ستم پیشه و نادان مىکشند، بیندیش آیا جامعه ایرانى در زمانه خود، سرورى امتها را نداشت؟ آیا فارسیان علوم اسلامى را در جهان اسلام، زنده نکردند؟ و آیا آنان دیانت را بر تکیه گاهى حق با براهینى قوى و متقن، بر پا نداشتند؟ و آیا آنان لغت عرب را با تصانیف والا، قوام نبخشیدند؟ بایستى بر این ملت متأسف بود که چگونه ستم، هویت آنان را از آنان باز گرفت وستم، آنان را پراکنده ساخت و از شمار امّتهاى بزرگ، فرودشان آورد. تا بدان جإ؛پ8 که نزدیک است شیوه آنان مندرس و نام آنان محو و نابود گردد. کجایند دانشوران؟ کجایند حاملان قرآن؟ کجایند حافظان شریعت و نگاهبانان امور امّت؟ و کجایند یاوران حق و عدالت؟»13
متن فوق، در گوشهاى از تحلیلهاى سیاسى سید، پیرامون اوضاع زمانه اوست.
سید، با سیاست آمیخته است و از سر چشمه آن، ارتزاق دارد. در هیچ کجا، بیگانه از رخدادهاى جدى سیاست دوره خود نیست .چه در براندازى و چه در میانجیگرى و چه در بنیان سازى حکومتهاى زمان خود، نقش پى گیر و جدّى دارد گر چه شرایط براى سید، کاملاً مساعد نبود، امّا ما حضور سید را در حوادث عظیم دوره او، به راحتى مشاهده مىکنیم. در ایران، همان گونه که گفته شد، در
میانجیگرى و طرح روابط میان ایران و روسیه، در انقلاب تنباکو، در بسیج عالمان و مردمان علیه حکومت قاجارى و در نهایت در قتل ناصر الدین شاه، حضور او، ملموس و مشهود است. در افغانستان، در حوادث داخلى آن کشور میان امراى افغان، نقش او را مشاهده مىکنیم. در مدت اقامت در مصر، در تنازعات و اختلافات با دربار خدیو و نیز سیاست انگلیس، نقش او مشهود وعینى است. در قیام مهدى سودانى نیز، ردپاى فکرى و عینى او رؤیت مىشود و....
و این نکته، از تمایزات اصلى و جدّى سید و عبده است. حرکت سیاسى براى عبده، حرکت قسرى و خلاف تمایل است. او گاه و بیگاه. در زمانه اوج حضور مردم ( در جنبش عرابى پاشا ) و یا در کناره مزاج آتشین سید، به سوى سیاست، خیزى بر مىدارد و احساس تمایلى نشان مىدهد، اما آن گاه که از شرایط فاصله مىگیرد، به طبیعت و سرشت خود باز مىگردد و چهره غیر سیاسى خود را به نمایش مىگذارد.
.2 عبده اصلاح تربیتى و فرهنگى را مقدم بر همه چیز مىدانست. او، معتقد بود که بایستى باورها و روان جامعه اسلامى را پالایش داد و آراست. و آن را بر هر چیز، اولویت داد. عبده، اظهار مىداشت:
«بر مسلمانان لازم است که خود را به تربیت اسلامى، پرورش دهند تا بتوانند این دستاورد را بچینند.... بدونآن، تمامى آرزوها باطل و پوچ است و تمامى خواستهها و آرمانها، خوابهاى آشفته و اوهامند.»14
عبده در گفتارى دیگر از اولویت آن، چنین یاد مىکند:
«امر التربیة هو کلّ شىء... و علیه بینى کلّ شىء»15
تربیت همه چیز است... و تمام امور، بر آن شالوده استوارند.
با این دیدگاه، او به مسأله تعلیم و تربیت بهاى فراوانى مىدهد. در ارتباط با گسترش آموزش عمومى، تأسیس مدارس جدید توسط مسلمانان، اصلاح نظام آموزشى جدید و نظام الازهر و... تلاشهایى انجام مىدهد و حتى در برخى از موارد، به تدوین لوایح و برنامه، اقدام مىکند.
از سوى دیگر، سید به اصلاح تربیتى و فرهنگى، از زاویه مسائل سیاسى مىنگرد.
او، از منظر سیاست، به تغییر و دگرگونى تربیت و فرهنگ مىپردازد. امور فرهنگى و تربیتى که او بر آن تأکید دارد، رابطهاى پیوسته و تنگاتنگ با دنیاى سیاست دارند. به هیچ وجه از مقدمات بعیده تحولات سیاسى به شمار نمىآیند. اگر سید، به و هم گرایى، ضعف وزبونى و دهها مسأله مشابه مىپردازد و آن را به نقد و طعن مىسپرد، گر چه هر یک امورى هستند که در در ساختار تربیتى و فرهنگ جامعه اسلامى جاى گرفتهاند و در نتیجه یک مسأله تربیتى و معنوى هستند، اما سیّد از جانمایه سیاست آن را لبریز مىکند.
و آن را به سکوى جهش در راستاى عزت و اقتدار و ستیز با استعمار گران و حاکمان نالایق مسلمان، مبدل مىسازد، در نظر سید، روح و هویت فرهنگ را، سیاست و اقتدار شکل مىدهد. او، مىخواهد بنیادهاى عزت مجدد را پایه سازى کند و در این میان، مىکوشد سطح و شالوده اینبنا را با پیکره آن، متناسب و همگون سازد.
.3 عبده، در شکل مبارزه، به کادر سازى و تربیت نیرو و معتقد بود. او بارها از پیشنهاد خود به سید یاد مىکند و از این که سید به پیشنهاد او بذل توجه نکرد، به اظهار تأسّف مىپردازد. از عبده نقل کردهاند:
« سید جمال الدین، قدرت شگرفى داشت. اگر آن را در راستاى تعلیم و تربیت مصروف مىداشت، اسلام فایده بیشترى مىبرد. مندر پاریس، به او پیشنهاد کردم که سیاست را ترک کنیم و به مکانى که از نظارت و مراقبت حکومتها به دور است، سفر کنیم. گروهى از شاگردان را با شیوه و مشرب خود، برگزینیم و پرورش دهیم. ده سال نخواهد گذشت که ما چنین و چنان شاگردانى خواهیم داشت که ما را در ترک وطن و سیاحت در زمین، پیروى کنند، تا بتوانیم اصلاح مطلوب را سامان دهیم و آن را ( در سطح جهان اسلام ) به بهترین وجه گسترده سازیم... اما سید جمال ( در برابر این پیشنهاد ) به من گفت: تو ( حرفهاى ) دلسرد کننده و یأس آور مىزنى...
سید، مردى دانشمند بود. به اسلام و احوال مسلمانان، آشناترین بود. مىتوانست
از طریق افاده و تعلیم ،فایده گرانبارى را به دست آورد. اما تمامى همّت خویش را به سیاست معطوف داشت و استعداد او، ضایع شد... »16
بیان فوق، تفاوت مشرب سید و عبده را در روند احیا و جنبش باز سازى فهم دینى و باز گرداندن اقتدار مسلمانان، نشان مىدهد. عبده، معتقد است که بایستى عدهاى ( هر چند محدود ) را پروراند و سپس از آنان، به عنوان: اشاعه دهندگان پیام احیا و اصلاح استفاده کرد. این روش، مقبول سید نبود البته نه این که با تربیت نیرو مخالف باشد که این جزء ارکان کار هر مصلحى است. بلکه با تعلیم و تربیت جداى از معرکه سیاست مخالف بود. همان گونه که به خود عبده اظهار کرده بود، پیشنهاد انزوا گرایانه وى را ناشى از یأس و دلمردگى مىدانست. سیّد، یکپارچه شور و نشاط بود. او کادرهاى خویش را از میان تودههاى مردم ، بر مىگزید . عزلت نشینى براى کادر سازى و نیرو پرورى را روا نمىدانست . او معتقد بود که جهان اسلام ، فرصت و مهلت بازیابى قوا را ندارد ، بایستى باقواى موجود ، بر ارتش مهاجم و طمع پیشه، تهاجم برد تاکیان خویش و موجودیت خود را پاس دارد. در نوشتهاى، سید اظهار مىکند:
«دیانت اسلامى در هنگامه حاضر، چونان کشتى است که ناخداى آن، پیامبر و کشتى نشینان، تمامى مسلمانان هستند ( خواص و عوام ) در شرایط حاضر، این کشتى در آستانه غرق است، در دریاى مواج سیاست جهانى. و شاید حوادث دیپلماسى و دسیسههاى دولتها، به غرق و نابودى آن بینجامد...»17
سید ، جهان اسلام را در چنان شرائط مخاطره انگیزى مىدید . از این رو فرصت را ضیق مىدید و کار را صعب و بى مهلت. در تصویر گونهاى که از شرایط دشوار جهان اسلام دارد، چنین مىگوید:
« این چه فلاکت است. مصر و سودان و شبه جزیره بزرگ هندوستان را که قسمت بزرگى از ممالک اسلامى است، انگلستان تصرف کرده، مراکش و تونس و الجزائر را فرانسه تصاحب نموده، جاوه و جزائر بحر محیط را هلند مالک
الرقاب گشته، ترکستان غربى و بلاد وسیعه ماوراء النهر و قفقاز و داغستان را روس به حیطه تصرف در آورده، ترکستان شرقى را چین متصرف شده و از ممالک اسلامى جز معدودى بر حالت استقلال باقى نمانده و اینها در خوف و خطر عظیمند .»18
.4 چگونگى برخورد با، استعمار، از نکات دیگر افتراق و تمایز میان عبده و سیّد است. همان گونه که سابقاً اشارت رفت، او مقامات انگلیسى مصر را متقاعد مىکند که با منافع سیاسى آنان، ستیز و اصطکاکى نخواهد داشت.
عبده، در مسافرتى که در 1903 م به الجزائر و تونس دارد، دیدگاههاى خویش را به مردم آن سامان، منتقل مىکند. خلاصهاى از آن دیدگاهها، در مجله المنار با عنوان: «نصیحة الامام لاهل الجزائر و تونس» نشر یافت. از جمله او، به مردمان آن منطقه که تحت استمار فرانسه مىزیستند، چنین توصیه مىکند:
«با حکومت (استعمارى ) مدارا کنند و از اشتغال به سیاست بپرهیزند. به این شیوه، مىتوانند از یارى حکومت فرانسوى، بهره جویند. زیرا حکومتهاى (استعمارى ) در تمامى مناطق وقتى اعتقاد داشته باشند که مردم منطقه از آنان ناخشنودند یا به حکومت دیگر دل سپردهاند، با آنان سخت گیرانه بر خورد خواهند کرد. »19
همچنین عبده، در نامهاى که به عالم جزائرى عبد الحمید سمایا در سال 1903 م. مىنویسد، به او چنین توصیه مىکند:
هر چند به خرد والایت، اطمینان دارم و نیز آگاهم که نیاز مسلمانان را به خویشتن مىدانى، امّا چارهاى جز آن نمىبینم که این نکته را یادآور شوم که مبادا به بررسى سیاست حکومت (فرانسوى در الجزائر ) و یا حکومتهاى دیگر ، بپردازى و در آن سخن بگویى این مقوله، خطرناک است و ضرر آن، سریع و قریب. همانا مردمان، محتاج به نور دانش و راستى در عمل و جدیّت در تلاش هستند تا بتوانند در سلامت و امنّیت با امّتها و ملتهاى مجاور خود زندگى کنند. »20
عبده، ستیز با استعمارگران و تلاش در راه رفع سلطه آنان را، بى فایده و خطرناک مىشمرد. او مدارا با حکومتهاى استعمارى و تلاش در راه رفع زمینههاى عقب ماندگى در جهان اسلام را مسأله اصلى و جدّى مىداند. او در این راه، حتى استفاده از استعمارگران و کافران اجنبى را، بى اشکال مىداند. د ر استفتائى که از او صورت گرفته گرفته است، چنین پاسخ مىدهد:
«ادله قرآنى و روایى و شیوه رفتار سلف، نشانگر آن است که مىتوان از غیر مؤمنان و صالحان در مواردى که خیر و منفعت مسلمانان اقتصادى آن را دارد، استفاده کرد.
کسانى که براى تجمع کلمه مسلمانان و تربیت ایتام مسلمانان از غیر مسلمانان، بهره مىگیرند، چیزى جز آنچه پیامبر و یارانش انجام دادهاند، مرتکب نشدهاند. و کسانى که این گروه را تکفیر یا تفسیق مىکنند، خود یا کافر یا فاسق هستند. داعیان خیر و صلاح، بایستى در دعوت خود جدیّت کنند و بر شیوه خویش، حرکت کنند و از فحش فحّاشان و سرزنش سرزنشان نهراسند. »21
مطلب فوق یعنى استفاده از اجانب و استعمارگران، از نکات مطرح و بحث انگیز در قرن نوزدهم است.
عبده، به صراحت حکم به جواز این عمل دارد و در مسیر رفع نیازها و پیشبرد اهداف، استعانت از کفار ( که در آن مقطع، عمدتاً محافل وابسته به دولتهاى استعمارى بودند ) را مجاز مىشمرد.
« عبده » در تحلیل میزان اقتدار قدرتهاى استعمارى، قدرتى ژرف و گسترده را براى آن قائل است. از این روى، حرکتهاى ضد استعمارى را در تخطئه مىکند و آنان را به کوته نظرى متهم مىکند. او، گر چه تسلیم و اطاعت از قدرتهاى استعمارى راپذیرا نیست، اما مىگوید:
« اخراج انگلیس از خاک مصر، عملى دشوار و سنگین است. بایستى براى رسیدن بدان، جهاد از منهج حکیمانهاى بر خوردار باشد. همچنین بایستى عمل
دراز مدتى که شاید قرنها به طول بینجامد، را در نظر بگیرد. این مسأله، کار کوچکى نیست که تنها با سخن گفتن در محافل و نوشتن در جرائد به دست آید .»22
تأکید عبده بر اقتدار استعمار و روند دراز مدت حضور حکومتهاى استعمارى، در حقیقت نقّادى حرکتهاى وطن گرایانه کسانى چون مصطفى کامل و دیگران است که در مصر، به جدّ دنبال رفع سلسله انگلیس بودند.
سید جمال در رابطه با استعمار و شیوه برخورد آن، تلقّیات دیگرى داشت. او معتقد بود استعمار بر شالوده واهمه ملتها استوار است. به نظر سید، استعمار انگلیس، که در آن دوره، از اقتدار ویژهاى برخوردار بود، از سر چشمه ترس و اوهام جهان اسلام، گذران مىکند و کوس خداوند گرى مىزند. در مقاله زیبائى که تحت عنوان « وهم » در جریده « عروة الوثقى » منتشر مىکند، چنین مىنویسد:
« خداوند، توهم را نابود کند... توهم ضعیف را قوى، نزدیک را دور، مکان امن را هولناک مىنماید، قوه و هم، آدمى را از خود بیخود مىکند و حواس او را، از او باز مىگیرد. موجود را معدوم و معدوم را موجود به نظر مىآورد...»23
سید، پس از طرح نکاتى به دیدگاه خود، درباره سلطه انگلیس بر مصر و نیز عامل شکست قیام عرابى پاشا مىپردازد. آن گاه در پایان مقاله، اظهار مىکند:
« نیروى جنگى دریایى انگلستان، واقعیتى انکار ناپذیر است. اما این نیرو، نهایتا در سواحل اثر مىگذارد و نمىتواند در بیش از 2 فرسخ ( در فاصله از دریا ) تأثیر بنهد. به فرض آن که انگلیس، توپخانه خود را متوجه سواحل کند، اگر مردمان شهرها با آنان در تعارض باشند، آیا انگلیسیها الى الابد مىتوانند در پناه توپها بمانند. با آن که نیروى نظامى در خشکى ندارند! جز و هم و خیالات چیزى نیست. این خیالات و اوهام، از جلوى دیدگاه غربیان کنار رفته است. آنان، انگلیسیان را شناختهاند. مىدانند انگلیس قدرت ناتوانى است که بر حقوق قدرتمداران چنگ مىافکند. تنها صداى بلندى دارد و شبحى غول پیکر. (در نتیجه دولتهاى غربى ) در برابر آن، به تعارض و ستیز برخاستند... اما این توهم بایستى از جوامع شرقى به کنار برود .»24
سید جمال، کوشش دارد تا مخاطبان را به نیروى لا یزال انسانى خویش واقف کند تا با آنچه که او تنها صدایى هولانگیز و شبحى غول پیکر مىخواند، درگیر شوند و مطمئن باشند که گره این طلسم افسون شده، جز با ریشه کن ساختن ترس و هراس، باز نخواهد شد.
سید با این نگرش، یک لحظه از پیکار با استعمار، باز نماند. قلع و قمع آنان را از مناطق جهان بویژه دنیاى اسلام، پى گیر بود. سران امت اسلامى و مردمان آن سامان را، به جهادى گسترده و پیوسته علیه استعمار فرا خواند. هیبت ظاهرین استعمارگران را به مسخره گرفت و جوامع استعمار زده را، به مایههاى ضعف و فتور آنان واقف ساخت. سید، پرچمدارى مبارزات ضد استعمار را بر دوش استعمار را بر دوش داشت و این رایت را در مناطق مختلف جهان اسلام برافراشت.
.5 عبده، جهان اسلام را در زمانه خویش، فاقد زمینهها و صلاحیت لازم براى پذیرش دموکراسى و نهادهاى آن، تلقى مىکرد. او معتقد بود مسائلى چونان پارلمان، احزاب و... به شرائط و زمینههایى نیازمندند. به نظر وى، آن پیش زمینهها، هنوز پدید نیامده بودند.
او، در مقالهاى که با عنوان « خطاء العقلاء » نگاشت، داعیان قانون اساسى و پارلمان را، خردمندان خطا کار مىشناسد. او اظهار مىکند:
« خطا، بلکه جهالت است که ملت به چیزى مکلّف شوند که حقیقت آن را نمىشناسد... ملتهایى که عادت کردهاند که مهار کارهایشان به دست پادشاه یا امیر یا وزیرى باشد، که امور آنان را بگرداند، بدون آن که ملت نظرى در مصالح خویش داشته باشد، نمىتوان از چنان ملتى خواست که در امور عمومى خویش، دخالت کند و الاّ نظام زندگى مختلّ خواهد شد.
اگر ما بخواهیم مثلاً افغانستان به مرحله امریکا ( در نظام قانونى ) برسد بایستى
قرنها بگذرد، تا دانش در آن گسترش یابد و خردها تهذیب گردند و تمایلات فردى، کاهش بیابند و افکار جمع گرایانه گسترش پیدا کنند تا آنچه که در کشورهاى غربى به نام حق رأى عموى است، پدید بیاید...
اما اندیشه وران ما، مىخواهند مناطق جهان اسلام (با شرایط فعلى ) مثل اروپا (با شرایط خاص آن ) بشود. اینان، در آرمانهایشان ناکام خواهند شد. از سوى دیگر به مناطق خودشان ضربه خواهند زد و تلاشهایشان، نصیب باد خواهد شد. از سوى دیگر به مناطق خودشان، ضربه وارد مىآورند زیرا مقررات و نهادههاى جدید، بر شالوده صحیح استوار نگشته است. چیزى نخواهد گذشت که این مقررات نوین، از بین خواهد رفت و امور، به شرایطى بدتر باز خواهد گشت. زمان از دست خواهد رفت و جوامع در همان حالت کهن خواهند ماند. با آن که مىتوانستند بهتر از آن باشند. بنابراین، آن که سعادت و خیر این مناطق را مىخواهد، بایستى در اتفان و استحکام تربیت عمومى بکوشد بعد از آن، تمامى اهداف و خواستهها به دست خواهد آمد .»25
نگرش و تأمل در مطالب فوق. دیدگاه عبده را به خوبى مىنمایاند. او، گر چه در مباحث تئوریک و نظرى خود، مىکوشد بنیادهاى نظام دموکراسى را با تفکر اسلامى همساز نشان دهد و نهادهاى حکومت دموکراتیک، چون: پارلمان، حق رأى و... را از زاویه مبانى دینى، تصحیح کند و مشروعیت بخشد، اما بجدّ معتقد است که پدیدار شدن آن نهادها، احتیاج به زمینههایى دارد که ابتدا، بایستى در تحصیل آن کوشید و در همین نقطه است که مجدداً بر نقش عظیم تربیت عمومى به عنوان شرط اصلى و پیش زمینه غیر قابل اغماض، تأکید مىورزد.
سید جمال، در این مسأله نیز چونان عبده نمىاندیشید. او پى گیرانه از پارلمان و انتخابات و دیگر پدیدههاى سیاسى معاصر، دفاع مىکرد و سران امت اسلامى و نیز جهان اسلام را، به استقبال از آن فرا مىخواند. سید، در مکالمهاى که با خدیو توفیق، دارد، چنین اظهار مىکند:
«امیر مصر، به من اجازه خواهند داد تا با آزادى و اخلاص هر چه تمامتر، سخن بگویم. ملت مصر، همانند دیگر ملتهاست. گر چه از تنبل و نادان، خالى نیست، امّا از وجود دانشور و خردمند نیز محروم نبوده و نیست. ( امیر ! ) همان گونه که شما به مردمان مصر مىنگیرد، اگر شما خیر خواهى این مخلص را بپذیرید و در مشارکت عمومى در اداره کشور از طریق شورا، شتاب کنید و دستور دهید تا نمایندگان مردم برگزیده شوند تا به تقنین قوانین بپردازند و به نام و به اراده شما، پایدارتر خواهد شد. »26
آنچه سید جمال در مقدمه گفتار، ارائه مىکند، پاسخى به عناصر مستبد و محافظه کار است که مردم را، لایق و شایسته دخالت در اجزاء و نهادهاى حکومت نمىشمردند و مسأله رشد بیسوادى، رواج رخوت و تنبلى و مسائلى از قبیل آن را، دلیل بر آمده نبودن مناطق جهان اسلام براى پذیرش نهادهاى دموکراتیک و عناصر آن، مىگرفتند.
سید، در گفتارى دیگر، حکومت مشروطه دفاع مىکند و آن را، جایگزین مناسبى براى حکومتهاى استبدادى مىشمرد:
« تغییر شکل حکومت مطلقه استبدادى به حکومت پارلمانى مشروطه، آسانتر و سریعتر به دست مىآید... (در پرتو این حکومت ) پادشاه مشروطه، عظمت پادشاهى را خواهد داشتو نمایندگان ملت، سختیهاى اداره مملکت و دفع مفاسد و حفاظت از سلامت آن را، با مال و جان، به عهده خواهد داشت... این شکل از حکومت، متناسب مصر، دولتها و امیر نشینهاى مسلمان در شرق است... اما حکومت جمهورى، الآن براى شرق وساکنان آن متناسب نیست. »27
سیدّ، در رابطه با احزاب سیاسى نیز، دیدگاه خاصى دارد. او، به مشکلات احزاب سیاسى در مشرق زمین واقف است. از جمله مىگوید:
« احزاب سیاسى در مشرق زمین، درمان خوبى هستند. اما متأسفانه پس از چندب به دردى ناگوار مبدل مىشوند... احزاب سیاسى با شالوده ضعیف و افراد اندک پا مىگیرند. مردانى سخنور و کار آزموده، میان آنان دیده نمىشود.در راه آزادیملت از یوغ بردگى و استبداد، اظهار جانفشانى مىکنند... ملّت در وراى و عدههاى حزب، سعادت و رفاه و آزادى و استقلال و برابرى را در وسیعترین شکل متصور، تصور مىکند... با حزب همکارى مىکنند. تمامى نمودهاى اطاعت یارى و فداکارى را نشان مىدهند. پس از آن که آنچه را حزب از ملت مىخواست به دست آوردو امور براى آن، استوارى و استحکام یافت. در رهبران حزب، استبداد و خود محورى علنى مىشود حب ذات، گردن مىکشد در نتیجه، اطاعت و انقیاد، از قلبهاى ملّت بر چیده مىشود و دلها از آن فرمانبرى مطلق، سر مىخورد و در نتیجه نفرت عمومى پدید مىآید. »28
سیّد پس از تحلیل فوق، مخاطب خویش را، از یک نتیجهگیرى غلط بر حذر مىدارد او اظهار مىکند:
«مباد، از این کلام من، چنین استنتاج شود که احزاب، کلاً ثمر و فایدهاى ندارند... بر اساس سنت تدریج در جوامع، اشکال ندارد که ( ملّت ) از جرگه حزبى به جرگه حزب دیگر در آید و وعده هایى را بپذیرد که گاه راستند و گاه نادرست تا آن که در شرق، آنچه که در غرب پدید آمده، پدیدار گردد. افرادى به وجود آیند که مرگ در راه وطن را، غنیمت بشمارند و... »29
نکته اخیر در کلام سیّد از امهات مباحث زندگى اجتماعى و مشارکت عمومى است. او، معتقد است: گر چه احزاب سیا سى در شرق،خود مشکل ساز شدهاند، اما نبایستى آن را تخطئه اصل تفکّر حزبى گرفت. ملتهاى شرقى بایستى چندان در تجربه و آزمون احزاب سیر کنند تا به مرور بتوانند احزاب مناسب خویش را، پیدا کنند. زندگى اجتماعى و نهادهاى آن، چونان زندگى طبیعى در یک سیر آزمون و خطا به دست مىآید و هر قدر، زمان آغاز دیرتر باشد، طبیعى است که فرصت
یادگیرى و احتراز از خطا، به تأخیر خواهد افتاد.
6.عبده، از خشونت و خونریزى پرهیز دارد. مسیرى را مىپوید که به جنگ و درگیرى نینجامد. حتى هنگامى که در، قیام عرابى پاشا حضور پیدا مىکند، از دستاوردهاى آن، چنین یاد مىکند:
«این اولین گام در تاریخ نوین ماست. میوه نوبرى که دیگران آن را با خون آبیارى کردند (و به آن رسیدند) و ما با آب نیل. صفاى این قیام، با خون انسانها کدر نشد و اشک دیدگان، با آن مخلوط نگشت و... »30
سید جمال، به گونهاى دیگر مىاندیشید، او، معتقد بود که راه استقلال و آزادى، از دریاى خون مىگذرد. نباید از آن هراسید و خیال ناصواب به خویش راه داد. او مىگفت:
« اگر بتوان گفت چیزى نابخشودنى است، مهمترین آن آزادى و استقلال است.
پادشاه و سلطان بر امور جامعه، آزادى حقیقى را از روى طیب نفس و رضایت خاطر، اعطا نخواهند کرد.استقلال هم چنین است... این دو نعمت، تنها با قوت و اقتدار، در اختیار ملتها قرار گرفته است. خاک آنان، با خون فرزندان امین، با مناعت و لند نظرشان در هم آمیخته است. »31
.7 معاشران و مخاطبان عبده، عمدتاً تحصیلکردگان محافل حوزوى و دانشگاهى بودند. محفل درس و سخن او را، این کسان گرم نگه مىداشتند. حتى مستمعان سخنرانیهاى او در مساجد را، این کسان گرم نگه مىداشتند. حتى مستمعان سخنرانیهاى او در مساجد را، عمدتاً، این طبقه شکل مىدادند امّا سیّد، چنین نبود. از هر صنف و طائفهاى مستمع و مخاطب داشت. مسجد و مدرسه، کوچه و بازار و خیابان و دکان، محفل سید بودند. هر طبقهاى به آن راه داشت. هر فردى، در حدّ بضاعت خویش، خوشه چین کلام و پیام و آرمانهاى سید بود.
عبده، خود از این تمایز سید، چنین یاد مىکند:
« سید، حکمت را به خواستار آن و غیر او، منتقل مىکرد. از ویژگیهاى او این بود که مخاطبان را به سوى خواستههاى خود، جذب مىکرد، هر چند مخاطب
در ابتدا، اهلیت آن را نداشت. من بر او عبطه مىخورم زیرا در من حالت مجلس و زمان آن اثر مىگذارد. من زمینه سخن پیدا نمىکنم مگر آن که محل را قابل و استعداد مخاطب را، اعیان ببینم. »32
تفاوت فوق، از نکاتى است که از عبده چهرهاى صد در صد آکادمیک و علمى مىسازد. کسى که تنها در محافل دانش پژوهى، دیدگاههاى خویش را ارائه مىکند و یا نظریّات خویش را براى ایشان، مىنگارد و نشر مىدهد. اما سید، عوام و خواص را در محفل خویش دارد برخى از فدائیان او، کسانى بودند که شاید از خواندن و نوشتن نیز بهره نداشتند، اما طنین کلام سید را در جان داشتهاند و آرمان او را دریافتهاند و در پى او، بر آمدهاند.
.8 عبده در باورهاى کلى، فردگرا بود. گر چه به زندگى اجتماعى و احکام آن، بى توجه نیست، اما راز و رمز سعادت را، در دنیاى فرد جستجو مىکند. صلاح اجتماعى را در پرتوى صلاح فردى مىداند. سعادت جوامع را در تغییر و تحول افراد، معرفى مىکند. شاید تحلیل مارسل بوارز در زمینه، بیگانه با حقیقت نباشد:
« ( عبده ) از یک طرف ضرورت مطلق و لازم دین در زندگى مردم و در نتیجه برترى تردید نا پذیر شریعت اسلام را مىدید. از طرف دیگر لزوم اقتباس و جذب بهترین بخش دانش غربى. چون اسلام با عقل هماهنگى کامل دارد، پس ممکن نیست که جلوى پیشرفت یا ترقى را بگیرد. این استعداد اقتباس ممکن بود، مکتسبات از خارج را فلقط به فنون محدود کند. عبده در این مورد آشکارا از استاد خود سید جمال الدین جدا مىشود و درباره ارزش اصلاحاتى که مبتنى بر شورش ضد استعمارى و متکى بر براهین دینى باشد، تردید مىورزد وى بر عکس چنین مىاندیشد که رهایى جهان اسلام، وابسته است به آزادى فرد و مىخواست قیدهاى ناشى از تقلیدهاى نسنجیده و استنباط نادرست از احکام دین از میان برود. »33
نکته اخیر در کلام مارسل بوارز مورد نظر و تأکید است. عبده بر آزادى فردى و صلاح شخصى، تأکید مىکند. اما سیّد، راه دیگرى را پیمود. گر چه از اصلاح افراد غافل نبود، اما همّت و آرمان خویش را، متوجه تغییرات و اصلاحات عام و جمعى کرد او، به اصلاح ملتها و نهادهاى اجتماعى، اولیت داد. نزدیک شدن او به پارهاى از سلاطین و دعوت از آنان براى اصلاح و تحول ، مسلماً به اعتبار نقش فردى و شخصى آنان نبود، بلکه پایگاه اجتماعى آنان را در نظر داشت. سیّد در تحول و دگر گونى آنان، تغییرا ت گسترده اجتماعى را، تمنّا داشت و در یک کلام، سید دلبسته دگرگونیها و اصلاحات عام اجتماعى بود. او به دنبال آن نبود که با پرورش یک گل در گلدان و گسترش آن، در نهایت بوستان و گلستان درست کند. او مىخواست فضا و محیطى را فراهم کند که از دشت و بیابان، گل بروید و کویر خشکیده به جنگل سبز مبدّل گردد.
علل تفاوت
عبده، بیش از ده سال در کنار سید زیست. در مدت اقامت ده ساله سید در مصر، سایه به سایه او حرکت کرد و شاگرد وفادار و رفیق رزم و بزم سید بود. پس از پایان تبعید سید به هند و بازگشت او به سوى گشورهاى خاور میانه و سفر او به اروپا، او از عبده مىخواهد که به او بپیوندد و عبده، این کار را مىکند و حدود 3 سال با سید در اروپا، به نشر « عروة الوثقى » و دیگر فعالیتهاى سیاسى مىپردازد. سید در آن دوره، تمجید و تعریف بسیارى از عبده دارد. او را با ستایشها و اوصاف ارجمندى، ستوده است از جمله مىنویسد:
« مصر، بهترین منطقه در نزد من است. من در آن جا، از شیخ محمد عبده جدا شدم که کوهى از دانش استوار بود ( خود ) لشگرى از حکمت، بزرگ منشى و بلند نظرى. »34
عبده نیز شیفته و مرید سید بود. بارها، این ارادت را نشان داد. پس از تبعید سید
از مصر و شکست قیام عرابى پاشا، سید در نامهاى به عبده، مصریان را به پیمان شکنى و عدم همراهى کامل متهم مىکند و گویا در نامه خود، کم و بیش، به عبده نیز تعریض دارد. عبده، در پاسخ نوشته است:
« آنچه مولاى من در ارتباط با بى وفایى مصریان نوشتهاند، شواهد بسیار دارد.
حوادث تأیید کننده آن براى شما و من است. اما من چنین نیستم. شما، ما را از سرشت ( خمود ) مان بیرون آوردید، ما را به گیاه غیر بومى بدل کردید که آن زمین نمىتواند تغذیه مان کند. فضاى آن نمىتواند هواى کافى در اختیار مان بگذارد و... »35
از این گونه ستایشها و توصیفها، در کلمات عبده بسیارند. اما پس از جدا شدن عبده و سید، تمایز گرایشهاى آن دو، بیشتر مىشود نقادیهاى صریحى از عبده، نسبت به روش سید جمال مشاهده مىکنیم. از جمله اظهار نظر مىکند:
«اگر سید جمال، به سلطان (عثمانى) در حد امکان نزدیک مىشد و او را به اصلاح تعلیم و تربیت وا مىداشت (بدون آن که به فساد حاشیه نشینان تعرض کند و در شؤون آنان خود را وارد بسازد، بلکه حتى آنان را در اهداف ناچیز و پستشان مساعدت و یارى مىکرد.) بسیار مناسب بود و در آن صورت مىتوانست مقاصد خویش را، اجرا کند. مثلاً براى سلطان، این تصمیم را مىآراست که اصلاحاتى پیرامون وعظ در جامعه و یا تعلیم دینى در مدارس صورت گیرد. در ضمن (از سلطان مىخواست که) 500 جنیه به «ابوالهدى» مقررى بدهد و نشان و درجهاى به پسر و برادر او اعطا کند (تا آنان با اهداف سید درگیر نشوند) در آن صورت «ابوالهدى» (نه تنها به تعارض بر نمىخاست بلکه) کمک او در اهدافش بود... ولى سید، در امورات این افراد فاسد وارد شد با آن که اصلاح آنان، از محالات است. در نتیجه تلاش او ناکام ماند.»36
انتقادات فوق، از سوى عبده، به معناى نقد کلّ شخصیت سید نبود. در جاى جاى کلمات عبده تا پایان عمر، حقشناسى او نسبت به سید و اعتراف به گستره
علم، دانش و بیدارى و دیگر نقاط امتیاز سیّد دیده مىشود. امّا عبده روش خود را داشت. شیوهاى که خشم و غضب سید را بر مىانگیخت و در نهایت به پایان مکاتبات میان آن دو منتهى شد. بارها سید او را به جبن و ترس متهم کرد. سید در یکى از نامه هایش که از آستانه به او، مىنویسد:
«به من مىنویسى و امضا نمىکنى؟... معما گونه حرف مىزنى؟... (چرا مىترسى؟) سگها چه هستند؟ کم یا زیاد. حکیمى باش که دنیا را بازیچه ببیند و کودکى حریص و آزمند مباش.»37
مطالعه زندگانى این استاد و شاگرد و تفاوتهاى فکرى و رفتارى آن، ایجاب مىکند که بررسى در خورى درباره زمینهها و علل پیدایش این اختلاف نظر صورت گیرد. هر دو، به اصلاح و تقویت بنیادهاى دین مىاندیشیدند و اقتدار مسلمانان را، مىطلبیدند امّا چگونه شد که در شیوه و رفتار، روشهایشان متمایز شد و دیدگاههاى متفاوت پیدا کردند؟
به خاطر اطاله کلام، متأسفانه مجال گسترده و دقیق، باقى نمانده است، امّا در حدّ اشاره، به چند نکته اصلى بسنده مىکنیم.
.1 شکست قیام عرابى پاشا، تأثیرى ژرف در روحیه عبده داشت. این قیام از سپتامبر سال 1881 آغاز شد و در سپتامبر سال 1882 با دخالت انگلیسها، به شکست انجامید و رهبران آن به زندان افتادند. عبده نیز به عنوان یکى از رهبران قیام، به زندام مىافتد و پس از مدتى، به خارج از کشور، تبعید مىشود. خیانت عدهاى از رهبران نهضت، سرکوبى شدید قیام توسط عمال انگلیس و... بذر نا امیدى و یأس را در دل عبده بارور کرد. در نامهاى از زندان، مىنویسد:
«فلانى و فلانى دو گزارش دادهاند و تمامى پیامدهاى حوادث گذشته را، بر عهده من نهادهاند و از هیچ گونه تحریف و دروغ،
ابائى نکردهاند. »38
موضع عبده در ارتباط با این قیام و تحلیلهاى او در این زمینه، نیازمند بحث تفضیلى است، امّا در مجموع، بررسى کنندگان زندگانى او به این نکته اشاره دارند
که شکست قیام عرابى پاشا تأثیر ژرفى در روش و شخصیت عبده بر جاى گذاره است. از جمله مىنویسند:
« میان سید جمال و شاگردش محمد عبده، تفاوتهاى آشکار شد و اختلافاتى سرزد. عبده، از نسل حاضر (در زمان خود ) مأیوس بود. چون آنان را در قیام عرابى پاشا آزموده بود. »39
گر چه عبده پس از تبعید، در کنار سید در اروپا، با او همگام و هم نفس بود. اما آثار وقایع شکست قیام، در خاطر و جان او، راه یافته بود. انقلابى که حدود یکسال، در مصر هیجان و امید آفرید و هواداران تغییر و اصلاح را، به آیندهاى بهتر، نوید داد.
در مجموع، مىتوان گفت تفکر میانه روانه و اصلاحى، در بسیارى از موارد، در بستر شکستها حرکتهاى انقلابى، متولد مىشود. انقلابیون قدیمى و یا ناظران روند یک قیام و جنبش، پس از سرکوبى و شکست به گونهاى طبیعى به سوى اندیشههاى اصلاحى و تربیتىسوق داده مىشوند. وقتى که خود یا دیگران را در حرکتهاى شتاب خیز و حماسى ناتوان مىیابند، طبیعى است که راه صواب را در گامهاى تدریجى و بى دردسر، یا با دردسر کمتر، جستجو مىکنند. مطالعه جنبشها و انقلابها، نشان مىدهد که همواره پس از سرکوب و ناکامى یک نهضت، تمایلات میانه روانه و اصلاح گرانه، رو به افزایش بودهاند. کسانى مانند سید جمال استثناهاى زندگى بشرى اند. کسانى که همواره پس از سرکوب و ناکامى یک نهضت، تمایلات میانه روانه و اصلاح گرانه، رو به افزایش بودهاند. کسانى مانند سید جمال استثناهاى زندگى بشرى اند. کسانى که شکستها، آنان را به عقب نشینى و انداشته است، بلکه در مواضع خویش، استوارتر و حماسىتر حرکت کردهاند.
.2 زندگانى سید، خود عامل دیگرى براى گرایش عبده به اصلاح گرایى و میانه روى بود. ناکامیهاى ظاهرى سید در مصر، هند، اروپا، ایران، افغانستان و عثمانى، این تحلیل را فرادید عبده به تصویر کشاند که سید به واسطه روحیه انقلابى و حماسى خویش ناکام مانده است. او، مىدید که سید در هیچ نقطهاى، زمینه فعالیت جدى پیدا نکرد، در هر نقطهاى که فرود آمد، پس از مدّتى به واسطه درگیرى
با حاکمان با قهر و اجبار، بیرون رانده شد و یا در نهایت، محبوس مانند در کنار باب عالى پایان عمر خویش را گذراند.
عبده که زندگانى سید را، لحظه به لحظه لمس کرد و یا در جریان آن قرار گرفت، طبیعى بود که در شیوه و روش سید، به تردید افتد. از آن جا که او در آرمانهاى سید نقص و فتورى نمىدید و همچنین در توانایى شخصى و قابلیتهاى او، تردیدى روانمى داشت، نقد و کند و کاو خویش را به شیوهها و روشهاى او مبذول مىکند و در نهایت، شیوه متمایز از او را بر مىگزیند.
در این مقام، فرصت آن نیست که از کامیابى و یا ناکامى سیّد سخن بگوییم، اما اشارهاى به سخن عبد القادر مغربى مىتواند راهگشاى بخشى از آن تحلیل باشد:
« در اواسط قرن گذشته، مصلحانى از فرزندان شرق مسلمان (در فاصله زمانى نزدیک به یکدیگر ) برخاستند. آنان ملتهاى خویش را، تحذیر کردند و پادشاهانشان را هشدار دادند... امّا منطقه فعالیت هر یک از آنان، محدود به کشور خود بود... امّا جمال الدین، فریاد رسایش در گوش تمامى کسانى که در زمان او مىزیستند، مىپیچید. شاید بتوان گفت ناکامیهاى سید جمال در برخى از تلاشهایش، زمینه موفقیت را (براى افراد بعد ) فراهم آورد. کسى چه مىداند شادى اگر سید جمال چون دیگران با حکمرانان مماشات و مدارات مىکرد، نواى او، ضعیف و پیام وى، از میان مىرفت. »40
.3 « عبده » شخصیتى عقل گرا و منطقى است. تأکید او بر تعقل و خردورزى، در تمامى مقالات و نوشتههاى او موج مىزند. او مىکوشد دین، جامعه، انسان، سیاست و همه چیز را از منظر « عقل » بنگرد، به نظاره بنشیند و تفسیر و تحلیل بنماید. جوهره شخصیتى عبده، از جا نمایه خرد سرشار است. عواطف و احساسات کمرنگند ویا در ساحل اقیانوس خرد، آرمیدهاند.
دنیاى وجودى کسانى چون عبده که جهان را در روابط منطقى و ریاضى، دنبال مىکنند، دنیاى ویژه و مخصوصى است. اینان، در هر اقدام معادلات را
مىنگرند، پیامدهاى متحمل را در پیش دید مىآورند. ذهن آنان، احتمال ساز و توهم پرور است. در نتیجه از اقدام به اعمالى که سود به غبن آن نامعلوم است، احتراز دارند.
جایگاه شخصیتى عبده، در چونان گردونهاى است. او جز در تب و تاب انقلاب عرابى پاشا و در مدّت همجوارى با سیّد، با ذهنى صد در صد عقلانى و منطقى به قضایا مىنگرد. ذرهاى تخطّى از شرایط و گذارها را روا نمىشمرد. اما سید جمال، گونهاى دیگر است. او، علیرغم اطلاعات و حوزه گسترده دانش و عقلانیات، با شور و عواطف آمیخته است. سید جهان انسانى را از منظر عقل و عواطف مىنگرد. گر چه در گردونه عقل، انسان گام به گام حرکت مىکند و طفره بر او محال است، اما سیّد و کسانى چون او، معتقد بودند که تغییر جوهره باورها و عواطف، مىتوانند جهشهایى را سر و سامان بدهند که شاید در ابتدا دست نیافتنى مىنمودند، بیان آتشین و کلام نافذ سید، تماماً در راستاى تحول اجتماعى از راه تغییر و انگیزش عواطف و باورها، صورت مىیافت. او، بدان معتقد بود که جوامع مسلمان، تنها مشکل کمبود دانش و تربیت ندارند، بلکه در گرایشها و تمایلات و عواطف نیز، سستى دارند. سید، در مقالهاى که با عنوان: « تعصب » مىنگارد، تلاش مىکند که براى احساسات وطن گرایانه و دین خواهانه، مکانتى ترسیم کند.
در مقدّمه این مقاله، مىنویسد:
« تعصب، لفظى است که در زبان مردمان افتاده است ( بویژه در کشورهاى مشرق زمین ) زبانها آن را مزمزه مىکنند و دهانها در محافل و مجامع، آن را پرتاب مىکنند ( بى آن که بدانند چه مىگویند ) این واژه، تکیه کلام سخنوران شده است... کمتر سخنى است مگر آن که در ابتدا، یا در حواشى و یا در پایان آن، از تعصب سخنى به میان نباشد. آنان، تعصب را ریشه هر مشکل و سر چشمه هر سختى مىدانند. گمان مى کنند حجابى سنگین و سدّى محکم، میان متعصبان رستگارى وجود دارد. آن را، علامت نقص و رایت رذیلت مىدانند. و در این
میان، کسانى که چونان فرنگیان، خود را در مىآوردند و در تقلید از آنان راههاى خبط وخطا مىپیمایند، بیش از دیگران درباره این بدعت جدید! داد سخن مىدهند. مشاهده مىکنى که وقتى آنان در مفاسد تعصب سخن مىگویند، سر تکان مىدهند وبا ریش شان بازى مىکنند و سبیل تاب مىدهند و اگر مىخواهند کسى را از رتبه بیفکنند، با لفظ فرانسوى « فتاتیک » او را مىشناساند. اگر کسى را مخالف با مشرب خویش بیابند، او را متعصب مىخوانند و به او، اشارت و کنایت مىزنند و وقتى او را مىبینند، چهره را در هم مىگرداند و روى هم ترش مىکنند... »41
سید، پس از مقدمه فوق، به این نکته مىپردازد که غربیان خود، از تعصبات ویژهاى برخور دارند و روند احساس زدایى در جهان اسلام با عنوان مبارزه علیه تعصب شگردى است که خود آنان، براى به تمکین در آوردن ملل مستعمره طرحریزى کردهاند.
در یک کلام، سید، هم خود عاطفى و حماسى است و هم به احساسات و عواطف بهار مىدهد و در نتیجه، شیوه عمل او، به گونهاى دیگر است. اما چونان عبده و اصلاح گرایانى چون او، به معادلات و محتملات چندان بهایى نمىدهد. براى خویش وظیفهاى مىشناسد که از هر مکان و موقعیت ممکن، براى رسیدن به آن، تلاش مىکند. او، فرصت و زمان را، محدودتر از آن مىداند که وسوسههاى تئورى پردازان را، تحمل کند و زیان دیگرى را براى آن، هدر دهد. سید چه در ایران و چه در کشورهاى دیگر، حرف دل خویش را بر زبان داشت. در خانه او (و یا بهتر بگوییم محل اقامت وى ) افراد مختلف حضور مىیافتند و او انتقادهاى صریح خویش رااز وضع دولتها، نظام بین المللى و دهها مسأله حساس بیان مىکرد. بسیارى از خیر خواهان! روش او را نمىپسندیدند و حتى به او تذکر مىدادند که این سخنان، محافل خصوصى و جمع خاص مىطلبند، سزا نیست که در برابر هر عامى پا برهنهاى، عرضه گردد. اما سیّد به این خیر خواهیها بى توجه بود. او خود را چونان
کسى مىدید که با دیدگانش، سیل بنیان برانداز را مىبیند که غران و توفنده، به پیش مىآید. بانگ او، بانگ هشدار بود. به سلاطین و پادشاهان نالایق جهان اسلام، به سیاستمداران بى کفایت دنیاى مسلمان، به امتهاى نا آگاه، به هر کس که حاضر باشد دقیقهاى و فرصتى را در اختیار او بگذارد، تا سیّد دردش را باز گوید و آینده سهمگینى را که مىدید، براى او روایت کند.
* * *
تفصیل این نوشتار، موجب شد که نتوانیم برخى از موضوعات حاشیهاى مقال را ارائه کنیم و بویژه در نقد و تحلیل دیدگاههاى متفاوت سید و عبده، سخن بگوییم. اما در ختام کلام، تأکید آغازین را تکرار مىکنیم: حرکت و جنبش احیاى دینى، سابقه یک سده تلاش و پیکار دارد. این نهضت، متفکرانى را به خود دیده، راهبرانى را در خویشتن پروراند و مردمانى را به تمنا و امید، به سوى خود کشانده است. اینک، در پایان یک قرن تکاپو، اندیشه وران دردمند، مىبایست اوراق تاریخ گذشته را به بحث و کند و کاو بسپرند، مایههاى قوت و ضعف را، بشناسد و بشناسانند، گامهاى برداشته شده را تحلیل و تنقیح کنند، تلاشهاى ناکام را به ارزیابى علل و زمینههاى آن را، بنمایانند.
در روند جنبش احیاى دین، در صد سال اخیر، نکات بحث و نظر بسیارند. در مقولات قابل توجه و اساسى ، آرا و عقایدى ابزار شده است که هنوز مجال تحقیق و تفحص را بر مىتابد. نمونهاى که این نوشتار بدان پرداخته است تنها یکى از مقولات است و شاید یکى از کم دامنهترین آن. در این نوشته، تنها یکى از دیدگاههاى سید و عبده بسنده شد. اگر فرصت و مجال مقتضى بود تا این مقوله، در اندیشه دیگر مصلحان جهان اسلام نیز بررسى شود، خود به یک رسالهاى مستقل مبدّل مىگشت. این مسأله، نشان مىدهد که مباحث نظرى - عملى در حوزه اصلاح مذهبى و اقتدار دینى، بس فراوانند و مطالعات تاریخى در این زمینه، مىتواند راهگشاى پارهاى از مسائل امروز ما باشد.
در پایان، امیدوارانه مىتوان تمنا داشت که صاحبان اندیشه و قلم، همت گمارند و نهضت عظیمى را که در سطح جهان اسلام، رونق یافته، قدر بدانند و در غناى تئوریک آن، تلاشى مضاعف انجام دهند و خداوند یار و یاور مصلحان خواهد بود.