نوع مقاله : مقاله پژوهشی
قرن چهارم هجرى قرن گسترش علوم و تمدن اسلامى بود. قرنى که متکلمان به مکتبهاى خود شکل داده بودند. پایه هاى مذاهب فقهى ریخته شده و مردم در پیروى از فقیهان دسته بندى شده بودند. در مراکز علمى شیعه هر چند قدیمین: (ابن ابى عقیل و ابن جنید اسکافى) به تفکر عقلانى و کاربرد عقل در کلام و فقه معتقد بودند و آراء خود را تبیین و تشریح کرده بودند ولى تفکر حاکم در کلام وفقه با اهل حدیث بود. در میان اهل تسنّن نیز مکتب معتزله و اشاعره میدان دار بودند.
در اواخر همین قرن عالم فرزانه متکلم برجسته و فقیه توانمند شیخ مفید با گرایشهاى عقلى ظهور کرد. آثارى وى که در برگیرنده پاسخ به اشکالات ومسائل نوپیدا در حوزه تشیّع است و همچنین مناظرات او با نحله هاى فرقه هاى گوناگون و ردّ نظرگاههاى عالمان شیعى در برخى از مسائل نمایانگر وجه علمى اوست.
معاصران وى از فرقه هاى مختلف با نظرگاههاى متفاوت بر مرتبت علمى وى اتفاق دارند از جمله: یافعى مى نویسد:
(او سرآمد همگان در کلام فقه و مناظره بود. با هر مکتبى و هر صاحب
عقیده اى با عظمت و بزرگوارى مناظره مى کرد). 1
ابن ندیم مى نویسد:
(در عصر ما ریاست علماى شیعه با اوست. او در دانش اعتقادات فقه اخبار و معارف دینى شیعه پشرو همگان است. او فردى بسیار هوشمند است و درکى نافذ دارد).2
ابن جوزى مى گوید:
(او بزرگ شیعه بود. عالم و مصنّف مذهبى آنان سید مرتضى از شاگردان اوست. او در خانه خویش مجلس مناظره و گفتگوى علمى داشت که همه دانشمندان در آن حاضر مى شدند).3
شیخ طوسى وى را رئیس مذهب شیعه و استاد همگان در علم کلام و فقه مى داند.4
علاّمه حلى نیز از او به بزرگى و عظمت یاد مى کند و مى نویسد: هر کس پس از وى آمده از آثار و شیوه اش در کلام بهره گرفته است.5
حاج میرزا حسین نورى مؤلّف مستدرک الوسائل معتقد است: در کتابهاى اعتقادى کمتر دلیل و بحثى در امامت است که ریشه آن در کتابهاى شیخ مفید یافت نشود.6
از گفتار رجال شناسان معاصرین و غیر معاصرین شاگردان و غیر شاگردان شیعه و غیر شیعه به دست مى آید که مفید در عصر خویش سرآمد همگان در کلام و فقه و دیگر علوم بوده است.بیانى گیرا درکى نافذ و خلقى پیامبرگونه داشته است. در احتجاج و مناظره با خصم بى مانند بوده و با هر کس به مناظره مى پرداخته او را مغلوب مى ساخته است. ویژگیها و برجستگیهاى بسیارى را براى او برشمرده اند.
از این روى اکنون که هزارمین سال درگذشت اوست شایسته است محققان و نویسندگان به احیاى آثار وى دست یازند و مقاله و رساله هایى درباره ابعاد وجودى این وجود شریف بنگارند.
آنچه ما در این نوشتار در پى آنیم نگاهى به جایگاه عقل در معارف اسلامى در اندیشه این عالم برجسته است. ولى پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم یادآورى نکته اى را لازم مى دانیم:
جایگاه عقل در فرهنگ اسلامى
در مکتب حیات بخش اسلام عقل جایگاه ویژه اى دارد. قرآن کریم آیات
بسیارى را به عقل اختصاص داده است و ازمردم مى خواهد که از اندیشه به ایمان برسند.
علامه طباطبایى مى نویسد:
(اگر کتاب الهى را تفحص کامل کرده و در آیاتش دقّت کنید خواهید دید شاید بیش از سیصد آیه هست که مردم را به تفکّر تذکّر و تعقّل دعوت کرده است. و یا به پیامبر(ص) استدلالى را براى اثبات حقّى و یا از بین بردن باطلى مى آموزد... خداوند در قرآن حتّى در یک آیه بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به خدا و یا هر چیزى که از جانب اوست ایمان آورند و یا راهى را کورکورانه بپیمایند. حتى قوانین و احکامى که براى بندگان خود وضع کرده و عقل بشرى به تفصیل ملاکهاى آن را درک نمى کند... علّت آورده است.)7
کوتاه سخن این که آیات قرآنى باواژه هاى گوناگون از قبیل: تفکّر لبّ نُهى فقه شعور بصیرت درایت ذکر و... از عقل ستایش کرده و به کارگیرى آن را تشویق مى کند. و با بهره گیرى از حجّت عقلى در اثبات معارف اسلامى8 و طلب برهان عقلى از مخالفان9 و تبیین لغزشگاههاى عقل10 بر اعتبار و حجیّت آن صحّه مى گذارد.
در روایات مأثوره از ائمه معصومین(ع) به عقل به اندازه اى ارزش و اهمیت داده شده که در هیچ مکتب و مسلکى نمونه ندارد. اصول کافى و بحارالانوار نخستین باب را با روایات عقل شروع مى کنند. روایاتى که در آن دو کتاب و کتابهاى دیگر حدیثى آمده بیسار است.
از باب نمونه: امام صادق (ع) پس از آن که از عقل ستایش مى کند به کاربرد آن در مسائل اعتقادى اشاره مى فرماید:
(انسانها در پرتو عقل آفریدگار خود را شناخته اند و دانسته اند که آنان آفریده خداوند و تحت تدبیر اویند و خداوند باقى و آنان فانى اند. و از راه دیدن آسمان و زمین خورشید و ماه شب و روز به استدلال عقلى پرداخته و بروجود آفریدگار مدبّر ازلى و ابدى استدلال مى نمایند. و به کمک عقل نیک را از بد بازشناخته و مى دانند که نادانى مایه ظلمت و دانایى عامل نور است. این است دلالت و راهنمایى عقل...)11
موسى بن جعفر(ع) در روایتى مفصّل خطاب به هشام بن حکم بر اهمیت عقل و نقش آن در تحصیل سعادت دنیا و آخرت انسان تکیه کرده و مى فرماید:
اى هشام! خداوند به وسیله عقل حجّت را بر مردم تمام کرده و پیامبران را به وسیله بیان یارى کرده و به سبب برهانها به ربوبیت خویش راهنمایشان کرده است...
اى هشام! خداوند پیامبران را به سوى بندگانش مبعوث نکرد مگر براى این که در باره خدا تعقل کنند. بهترین اجابت کنندگان دعوت رسولان کسانى هستند که داراى بهترین تعقل مى باشند. و آنان که داراى کاملترین عقل اند به با عظمت ترین درجه در دنیا و آخرت نائل مى شوند...)12
سپس امام(ع) در همین روایت انبیا و ائمه(ع) را حجّت ظاهرى و عقل را حجّت باطنى معرفى مى کند.13
روایات در اهمیت ارزش و کاربرد عقل بیش از آن است که در این اندک بگنجد; لذا ما به مضمون برخى از آنها اشاره مى کنیم:
عقل بالاترین موهبت الهى است.14 شخصیت انسان به عقل اوست. هوش فهم حافظه دانش از عقل سرچشمه مى گیرد. عقل مایه کمال انسان است. عقل راهنماى و کلید کار انسان است...15 خواب عاقل از عبادات جاهل بالاتر است.16 امساک عاقل از روزه گرفتن جاهل برتر است.17 عمل صالح با عقل داراى ارزش است.18 ثواب و عقاب هر کسى به اندازه عقل اوست. 19عقل دوست20و راهنماى مؤمن است. 21کسى که عقل ندارد دین ندارد.22
ائمه معصومین(ع) در عمل نیز به تناسب شرایط زمانى و فرصتهایى که در اختیار داشتند بر پایه تفکر عقلانى به تبیین و نشر معارف اسلامى مى پرداختند. در مناظره با مشرکان یهود ونصارى و سایر معاندان اسلام از همین شیوه استفاده مى کردند. نمونه اى از مناظرات آنان را که در حقیقت بیانگر شیوه آنان در نشر و اثبات معارف اسلامى است مى توانید در احتجاج طبرسى بحارالانوار اصول کافى نهج البلاغه و... ببیند.
افزون بر این ائمه(ع) به تربیت شیعیان و شاگردان بر پایه تفکر عقلانى بسیار اهمیت مى دادند. بر همین اساس در مکتب آنان متکلمان بنامى همچون: هشام بن حکم هشام بن سالم زرارة بن اعین حمران بن اعین مؤمن الطاق قیس بن ماصر یونس بن عبد الرحمن بزنطى فضل بن شاذان و... پرورش یافتند که در تبیین معارف اسلامى و گفتگو با مخالفان از شیوه اجتهادى
و تفکر عقلانى استفاده مى کردند و پیروز مى شدند.23
این عدّه مورد تشویق احترام و راهنمایى ائمه(ع) قرار داشتند.24
با آن همه ارزش و اهمیتى که قرآن و معصومین(ع) به عقل مى دادند و با آن همه احترام و تشویقى که ائمه نسبت به متکلمان و به کارگیرى عقل داشتند متاسفانه در همان زمان جریان دیگرى در میان شیعیان وجود داشت که تنها به دریافت و نقل احادیث مى پرداخت و از بحثهاى کلامى و تفکر عقلانى دورى مى جست و نسبت به متکلمان شیعى نظر خوشى نداشت25 و گاه آنان را زخم زبان زده و مى آزرد.26 در مقابل این جریان ائمه(ع) آنان را تحسین تشویق و تایید مى کردند و به مداراى با آنان سفارش مى کردند;27زیرا اندیشه آنان را از درک نکات دقیق عاجز مى دانستند. محدثان قم نیز با متکلمان میانه خوبى نداشتند28و حتى برخى از آنان در نکوهش متکلمان روایت مى ساختند و به ائمه(ع) نسبت مى دادند.29 در مقابل ائمه شیعیان را به همین متکلمان و کتابهاى آنان راهنمایى مى کردند30و محدثان قم را به دوستى و رفتار محترمانه با متکلمان تشویق مى کردند.31
از باب نمونه: امام رضا(ع) در پاسخ یونس بن عبد الرحمن که برخى از هواداران ائمه(ع) او و پیروانش را کافر و زندیق مى دانستند مى فرماید:
(شما را در راه رستگارى مى بینم.)32
در مسائل فقهى نیز تفکر عقلانى از اهمیت ویژه اى برخوردار است تا جایى که ائمه(ع) وظیفه خود را بیان قواعد و کلیات احکام دانسته و تطبیق آنها را بر مصادیق و استخراج فروع و احکام جزئى را که با نظارت عقل انجام مى گیرد به عهده پیروان خویش گذارده اند.33
و در موارد بسیارى نحوه استنباط احکام را براى شاگردان خویش بیان مى کردند.34
و برخى از اصحاب خویش را که شایستگى استنباط احکام را داشتند به افتاء در میان شیعیان تشویشان مى کردند.35
لازم به یاد آورى است که هم زمان با این دو گرایش در میان شیعیان در میان سنّیان نیز گروههایى وجود داشتند: معتزله در کلام و اهل رأى و قیاس در فقه و اهل حدیث و اشاعره در کلام و فقه وجود داشت.
معتزله و اهل قیاس عقل گرایى افراطى را پیشه خود ساخته بودند و حتى در برخى از
موارد دریافتهاى عقلى را بر شرع مقدّم مى داشتند.36 در مقابل مالک احمد حنبل سفیان ثورى و شافعى از شیوه معتزلیان سخت انتقاد مى کردند. از باب نمونه:
شافعى فتوا داد که اهل کلام را با تازیانه باید تنبیه کرد. احمد حنبل آنان را زندیق شمرد.
اینان متکلمان را گمراه و نقل کلام آنان را حتى براى نقد و ردّ کفر و گناه مى شمردند. 37ائمه معصومین(ع) انحرافات این مکاتب را بیان مى کردند و آنان را از اجتهاد رأى و قیاس که در حقیقت افراط در کاربرد عقل است برحذر داشته38 و گاه گفتگو و مناظراتى با هواداران این مکاتب نیز داشته اند39
دوره غیبت
متاسفانه با نگاهى گذرا به تاریخ در مى یابیم که تفکّر حاکم تا اواخر قرن چهارم با کسانى است که تنها به دریافت و نقل احادیث بسنده کرده و از عقل در شناخت دین و شریعت استفاده نمى کردند.
هواداران این مکتب کلام و تفکر عقلانى راحتى براى تقویت مذهب و در حمایت از دیدگاههاى شیعه جایز نمى دانستند و در مسائل فقهى با اجتهاد به صورت یک عمل و کوشش فکرى بر اساس استنباط تعقّلى میانه اى نداشتند.40
این مکتب که در زمان حضور ائمه(ع) یکى از دو گرایش رایج در جوامع شیعى بود و به خاطر پیامدهاى سوء آن همواره از جانب ائمه(ع) مورد بى توجهى و انتقاد قرار مى گرفت اندک اندک بر مراکز علمى و محیط فکرى شیعه چیره شد و گرایش عقلانى را در کلام و فقه مغلوب خویش ساخت. قم که در آن زمان بزرگترین و مهمترین مرکز علمى شیعه بود کلاملاً در اختیار این مکتب قرار داشت.41 اکثریت فقهاى شیعه در این دوره تا اواخر قرن چهارم از پیروان این مکتب بودند.42 ابن ابى عقیل و ابن جنید که از آنان به قدیمین یاد مى شود از متکلمان شیعه و در فقه معتقد به فقه تحلیلى و تعقلى بوده و هم زمان با حاکمیت محدثان بر محیط علمى و مذهبى شیعه در نیمه دوّم قرن سوّم و قسمت عمده قرن چهارم مى زیسته اند ولى قدرت مقابله با تفکر حاکم را نداشته اند.
در اواخر قرن چهارم متکلم و فقیه بزرگ و توانمند شیعه شیخ مفید که از شاگردان برجسته احمد بن محمد بن جنید اسکافى محمد بن على بن بابویه قمى (صدوق) جعفر بن محمدبن قولویه احمد بن محمد ابن على بن داود قمى ابوالحسین على بن وصیف الناشى بود و با شیوه هاى کلامى و فقهى آنان آشنایى کامل داشت شیوه ابن جنید را برگزیده و ابن ابى عقیل را که آراى نزدیکى به ابن جنید دارد بسیار ستوده است. حتى به گفته نجاشى برخى از کتابهاى وى را تدریس مى کرده است.43 در مقابل به اهل حدیث و استادش شیخ صدوق سخت انتقاد مى کرد. او که به خوبى پیامد و خطر اندیشه این گروه را براى اسلام و مسلمانان درک کرده بود براى از بین بردن سلطه و حاکمیت قشرى گرى و گشودن راه استدلال و تعقل در کلام وفقه گامهایى برداشت از جمله:
1 . با جمودگرایى اهل حدیث به شدت مبارزه کرد و برخى از آراى آنان را که بیانگر جمود و عدم تعمق آنان در دین بود ردّ کرد.
2 . مبانى و شیوه آنان را در کلام وفقه به نقد کشید.
3 . وبالاخره بر ایمان استدلالى پاى فشرد و از تقلید و تعبّد در اصول دین بر حذر داشت.
4 . و با مناظره و احتجاج به مکاتب کلامى و فقهى مخالف را مغلوب ساخت. در مجموع جایگاه عقل را در معارف اسلامى نمایاند. آنچه در ذیل مى آید نمونه اى از دیدگاههاى مفید در ابعاد یاد شده مى باشد.
ستیز با جمودگرایى
شیخ مفید با آشنایى کاملى که از مکتب اهل حدیث داشت از جمودگرایى و عدم تعمق آنان در روایات به شدت انتقاد کرد. در نوشته هایش ازجمله: (المسائل السرویه) (مقابس الانوار فى الردّ على اهل الاخبار) (تصحیح الاعتقاد) و... به اهل حدیث شدیداً حمله مى کند.
در تصحیح الاعتقاد مى نویسد:
(اصحاب اخبارى مسلک ما اصحاب سلامت هستند ولى به دور از تعمّق و بهره کمى از هوشیارى. بدون دقّت و وارسى از کنار احادیث مى گذرند در سند آن تامّل نمى کنند و حقّ و باطلى آن را از هم جدا نمى سازند و نمى دانند اگر آن احادیث را درست بشمارند چه مشکل بزرگى گریبانگیر آنان خواهد شد).44
افزون بر این شیخ مفید در چندین مورد دیگر ظاهر گرایى و عدم تعمّق در روایات و تقلید از راویان را نکوهش کرده45 و اعتماد بر روایات شاذّ و غیر صحیح را نادرست دانسته است.46
در باب (مشیت و اراده) مى نویسد:
(آنچه را ابوجعفر در این باب آورده چیزى به دست نمى دهد و معانى آن مختلف و متناقض است. و سبب آن این است که وى به ظواهر احادیث گوناگون عمل کرده و از کسانى نیست که به دقّت بدانها بنگرد و بین حقّ و باطل آنها را تمییز دهد و به چیزى عمل کند که حجت و برهان است. آرى کسى که در مذهبش بر گفتارهاى مختلف عمل نماید و از راویان تقلید نماید حالش در ضعف همان است که ما بیان کردیم.)47
از نحوه انتقاد مفید به شیخ صدوق در عبارت فوق و دیگران چنین بر مى آید که کار محدثان به جایى رسیده بود که او براى نجات علمى و فکرى شیعه چاره اى جز برخورد شدید در برابر آنان نمى دید.
نقد مبانى اهل حدیث در عقائد
اهل حدیث و در رأس آنان شیخ صدوق با کلام به معناى استدلال عقلى و منطقى در اصول عقائد مخالف هستند.
شیخ صدوق وظیفه کارشناس را در مسائل عقیدتى نقل آیات و احادیث مأثوره از پیامبر(ص) و ائمه معصومین و توضیح آنها مى داند.48 جدل درباره خداوند را به استناد به سخنان امام صادق نادرست مى داند و در این باره احادیثى را نقل مى کند که اصحاب کلام به هلاکت تهدید شده اند. وى پس از ذکر احادیثى از امام صادق(ع) که در آنها از جدل درباره خداوند نهى شده49 و اصحاب کلام به هلاکت تهدید شده اند50 در دفاع از دین و مجادله بامخالفان نیز استفاده از عقل را روا نمى داند و بر این عقیده است که: محور جدال تنها باید سخنان معصومین(ع) باشد:
(فامّا الاحتجاج على المخالفین بقول اللّه وقول رسوله(ص) وبقول الایٌمه(ع) او لمعانى کلامهم لمن یحسن الکلام فمطلق و على من لایحسن فمحظور محرّم).51
استدلال علیه مخالفان به گفتار خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) یا به معانى سخنان ایشان براى کسى که علم کلام و مسائل عقیدتى را خوب مى داند جایز است; ولى براى کسى که چنین نباشد ممنوع و حرام است. شیخ مفید در مقابل به دفاع از کاربرد عقل در عقائد به نقد و بررسى دلائل
اهل حدیث مى پردازد.. وى در ابتداء در پاسخ به روایاتى که از جدل نهى کرده است جدل را به دو قسم حقّ و باطل تقسیم مى کند. وجدل حقّ را مورد تشویق و تایید قرآن کریم بلکه فرمان خداوند به پیمبر اسلام(ص): (وجادلهم بالتى هى احسن) مى داند. و پس از آن جدال نوح(ع) ابراهیم(ع) و پیامبر اسلام(ص) را با استشهاد به آیات قرآنى مى کند.52 در حقیقت به پیشینه استفاده از عقل در معارف الهى مى پردازد. پس از آن مى نویسد:
(ائمه معصومین(ع) همواره با مخالفان به مناظره و جدال مى پرداختند. بزرگان اصحاب ایشان نیز به پیروى از ائمه در هر عصرى استدلال و نظر را به کار مى بردند. و به حق جدال مى کردند و باطل را با حجّت و برهان از میان مى بردند. و ائمه(ع) نیز کار آنان را مى ستودند و از آنان سپاسگزارى کرده و زبان به ستایش و ثناى آنان مى گشودند)53
شیخ مفید براى اثبات سخنان فوق روایاتى را از کتاب (اصول کافى) آورده که به برخى از آنها در ذیل اشاره مى کنیم:
یونس ابن یعقوب مى گوید:
خدمت امام صادق(ع) بودم مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم کلام و فقه و فرائض مى دانم براى مناظره با اصحاب شما آمده ام. امام در ابتداء با سؤالاتى چند وى را محکوم کرد و پس از آن امام به من رو کرد و فرمود:
اى (یونس ابن یعقوب! این مرد پیش از آن که وارد بحث شود خودش را محکوم کرد.)
سپس فرمود: (اگر علم کلام خوب مى دانستى با او سخن مى گفتنى.)
در پاسخ گفتم: افسوس که خوب نمى دانم و سپس پرسیدم: من شنیده ام که شما از علم کلام نهى نموده و فرموده اید:
(واى بر اصحاب کلام زیرا مى گویند: این درست است آن نادرست این را مى فهمیم و آن را نمى فهمیم).
امام(ع) فرمود: (من گفتم واى بر آنان اگر گفته مرا رها کنند و دنبال خواسته خود بروند.)
سپس فرمود: (برو بیرون و هرکس از متکلمین را دیدى بیاور.)
من رفتم و حمران بن اعین احول هشام بن سالم قیس ابن ماصر که همگى علم کلام را خوب مى دانستند (البته به نظر من قیس بن ماصر قوى تر از بقیّه بود; زیرا وى علم کلام را از على بن حسین(ع)
آموخته بود) آوردم. در این هنگام هشام بن حکم وارد شد. امام روکرد به متکلمان حاضر در جلسه و فرمود: (با این مرد شامى مناظره کنید). همگى مناظره کردند و غالب شدند. مرد شامى حق را پذیرفت امام هر یک از متکلمان حاضر در جلسه را راهنماییهایى کردند آن گاه خطاب به هشام بن حکم فرمودند: (مثلک فلیکلّم النّاس فاتّق الزّله والشفاعه من ورائها ان شاء الله).54
مانند توئى باید با مردم سخن بگوید. خود را از لغزش نگهدار شفاعت ما به دنبالش مى آید. ان شاء الله.
نقل شده: امام صادق(ع) شخصى را از کلام نهى کرد و فرد دیگرى را به آن دستور داد. برخى از اصحاب علت را جویا شدند. حضرت فرمود:
(هذا ابصر بالحجج وارفق منه)55
این شخص بصیرتر به برهانها و با حوصله تر از اوست.
شیخ مفید به روایاتى دیگرى هم در پاسخ به شیخ صدوق اشاره کرده که ضرورتى در ذکر آنها نمى بینیم. در این جا به تحلیل ایشان از روایاتى که در مذمت به اصطلاح متکلمان وارد شده بسنده مى کنیم:
(ثابت شد که نهى ائمه معصومین(ع) از کلام مشمول گروهى است که کلام را نیکو نمى دانسته اند و راههاى آن را فرا نگرفته اند و اشتغال به کلام باعث فساد آنها مى شده است. دستور ائمه(ع) به گروهى دیگر به خاطر آن بوده که آنها کلام را نیکو مى دانسته و راههاى آن را نیز مى شناخته اند.)56
شیخ مفید در توضیح و تحلیل روایاتى که سخن گفتن درباره خدا را ناروا مى داند مى نویسد:
(واما نهى از کلام درباره خداى عزوجل اختصاص دارد به نهى از کلام در شبیه شمردن او به آفریدگانش و ستمگر بودن در احکامش. و امّا سخن در توحید خداوند و تقدیس و تنزیه و نفى تشبیه از خداوند مورد امر و تشویق اسلام است.)57
سپس شیخ مفید به کسانى که مخالف کاربرد عقل در عقائد هستند به شدت حمله مى کند بدین مضمون:
(آنان از این طریق کم خردى خود را نشان مى دهند و معلوم مى شود که به معرفت راستین دست نیافته اند و به مراتب اهل بصیرت نرسیده اند.) آن گاه آیات و روایاتى را در نکوهش از تقلید مى آورد و فرجام
کناره گیرى از عقل و استدلال را تقلید کورکورانه مى داند و اظهار مى دارد:
(همه در طرد آن اتفاق دارند.)
درباره اخبار مى نویسد: (اخبارى را که ابوجعفر آورده بود تفسیر و توجیه درست آن همان است که ما آوردیم و معانى آن اخبار چیزى نیست که وى گمان کرده است.)58
نقد آراء اهل حدیث
شیخ مفید با اندیشه اى که داشت و براى عقل جایگاه ویژه اى قایل بود نمى توانست با برخى از آراى اهل حدیث در کلام و فقه سرسازگارى داشته باشد; از این روى بعضى از آراى آنان را به نقد مى کشد که به نمونه هایى از آن در ذیل اشاره مى کنیم.
1 . تقیّه
شیخ صدوق در زمان غیبت تقیه را بر همه شیعیان لازم مى داند.59 شیخ مفید بر این باور است که تقیّه در صورتى لازم است که انسان یقین داشته باشد اگر ایمانش را اظهار کند سبب نابودى او خواهد شد.60
عدم توافق استاد و شاگرد در تقیّه انعکاس دیگرى از اختلاف نظرهاى آن دو درباره مناظره در موضوعات دینى است. شیخ مفید درباره احادیثى که از جدل و مناظره با مخالفان نهى مى کند مى نویسد:
(ائمه معصومین(ع) به گروهى از شیعیان خود دستور داده اند که از اظهار حق خوددارى کنند و آن را از مخالفان دین پوشیده نگه دارند و چیزى اظهار کنند که گمان آنان را بر مخالفت ایشان برطرف کند. این به صلاح و خیر آنان است. و به عدّه اى دیگر دستور داده اند که با مخالفان خود سخن بگویند احتجاج نمایند آشکارا آنان را به حقّ دعوت نمایند; چون مى دانند در این کار آسیبى به ایشان نخواهد رسید.)61
شیخ مفید در ادامه گفتارش به استادش از آن جهت اشکال مى کند که به صورت مطلق لزوم تقیّه را بیان کرده و تمایزى بین توده مردم که در صورت علم و یا مظنه قوى به ضرر دنیوى و اخروى مکلّف به پنهان داشتن اعتقاد خودهستند و کارشناسان که موظفند براى دفاع از عقائد خویش درباره آن استدلال کنند قایل نشده است. اشکال دیگرى که به استادش در این باب دارد این است که: وى با فرق نگذاشتن بین این دو گروه شیوه و روش خودش را محکوم کرده است; چون وى على رغم خواست خودش
یک جدلى بود:
(وى اعتقاد شخصى خود را درباره حق در خطابه هاى خویش که جنبه عمومى داشته و نیز در کتابهایش که به صورت وسیع انتشار یافته بیان کرده است. و از تناقضى که در گفتار و رفتارش وجود دارد غافل مانده است. اگر تقیه را در جاى خود قرار مى داد و به صورت مطلق آن را بیان نمى کرد از تناقض گویى رهایى مى یافت و حقیقت امر براى کسانى که خواستار هدایت هستند روشن مى شد. و شناخت تقیه براى خواستاران آن روشن شده و به اشکالى در این باره برخورد نمى کردند. ولى وى از شیوه اهل حدیث در عمل به ظواهر حدیث پیروى کرده و از راه تفکّر دورى گزیده است. و این شیوه نگرش به دین کسى را که پاى بند آن است آسیب مى رساند. و باقى ماندن بر آن مانع از بصیرت و روشن بینى است.)62
2 . نفوس و ارواح
شیخ مفید پس از اشاره به گفتار شیخ صدوق درباره نفس و روح مى نویسد: (سخن ابو جعفر [شیخ صدوق] در این باب بر شیوه حدس است نه تحقیق. اگر وى تنها به ذکر اخبار اکتفاء مى کرد و معانى آن را نمى آورد براى وى بهتر بود از ورود در راهى که رفتنش براى وى مشکل است.)63
وى چندین معنى براى نفس و روح ذکر مى کند و معناى درست آن را به عقیده خود مى نمایاند و حدیث مورد استناد شیخ صدوق را خبر واحد و غیر معتبر مى شمارد. به این نیز اکتفا نمى کند و به تجزیه و تحلیل روایت مورد استناد شیخ صدوق مى پردازد و تفسیر دیگرى را براى حدیث مى آورد و منشاء چنین اعتقادى را ارباب تناسخ مى داند که حشویه شیعه از آنان پیروى کرده اند:
(این عقیده اى است که هیچ عاقلى آن را نمى پذیرد. سزاوار نیست کسى که آگاهى از حقایق امور ندارد در این موارد سخن بگوید...
آنچه ابو جعفر [شیخ صدوق] به آن تصریح کرده است در معناى نفس و روح همان قول اهل تناسخ است بدون آن که بداند به اعتقاد آنان دچار شده است. پیامد این گفتار براى خودش و براى دیگران بسیار بزرگ است).64
شیخ مفید پس از عبارت فوق به نقد و ردّ سخن شیخ صدوق درباره بقاى نفس مى پردازد و آن را عقیده اى ضد قرآن و
مذهب بسیارى از فلاسفه ملحد و اصحاب تناسخ مى شمارد و مى نویسد:
(اگر اصحاب اخبارى ما به پیامدهاى گفتار خود توجه داشتند هرگز چنین آرایى را بیان نمى کردند. اصحاب اخبارى ما اصحاب سلامت هستند... لکن در سند حدیث دقّت نمى کنند و بین حقّ و باطل آن فرق نمى گذارند).65
شیخ مفید در جاى جاى شرح خود بر (رسالة الاعتقادات) صدوق به نقد و ردّ اندیشه هاى اعتقادى صدوق پرداخته است. اهل تحقیق براى اطلاع بیشتر مى توانند به این شرح که به (تصحیح الاعتقاد) مشهور است مراجعه کنند.
دعوت به ایمان استلالى
شیخ مفید روش اهل حدیث را در برخورد با مسائل عقیدتى تقلیدى مى خواند. با الهام از قرآن خواهان این است که مردم از اندیشه به ایمان بر سند و به جاى تعبّد و تقلید ایمان خویش را بر پایه معرفت عقلى و مبتنى بر اکتساب و استدلال قرار دهند.
وى در رساله اوائل المقالات) با عنوان: (القول فى المعرفة) مى نویسد:
(اقول ان المعرفة باللّه اکتساب وکذلک المعرفه بانبیائه وکلّ غائب و انّه لایجوز الاضطرار الى معرفة شى مما ذکرناه وهو مذهب کثیر من الامامیه والبغدادیین من المعتزلة خاصه ویخالف فیه البصریون من المعتزلة والحشویة من اصحاب الحدیث).66
معرفت و شناخت خدا و همچنین انبیاى خدا و هر امر غیبى اکتسابى است نه اضطرارى که به اندک توجهى انسان شناخت به آنها پیدا کند. مذهبِ اکثر امامیه و معتزله بغداد همین است; ولى معتزله بصرى و حشویه از اصحاب اهل حدیث با این نظر مخالفند.
شیخ مفید در جاى دیگر تقلید و تعبد در عقائد را نکوهش مى کند و عدم جواز تقلید را عقیده همه عالمان مى داند.67 به همین مناسبت آیات و روایاتى را در مذمت از تقلید در عقائد مى آورد از جمله:
(انا وجدنا آبائنا على امّة وانّا على آثارهم مقتدون. قل اولو جئتکم باهدى مما وجدتم علیه آبائکم).68
(ایّاکم والتقلید فانّه من قلّد فی دینه هلک انّ اللّه تعالى یقول: (اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون اللّه) فلا واللّه ماصلّوا لهم ولاصاموا ولکنّهم احلوا لهم
حراما وحرموا علیهم حلالاً فقلدوهم فی ذلک فبعدوهم وهم لایشعرون).69
امام صادق فرمود: از تقلید بپرهیزید; زیرا تقلید در دین مایه هلاکت است. خداى تبارک و تعالى مى فرماید:
(عالمان و راهبان خویش را پروردگار خویش گرفتند نه خدا را) به خدا سوگند که براى آنان نماز و یا روزه نگرفتند ولکن حرام خدا را براى آنان حلال و حلال خدا را حرام کردند. آنان نیز پیروى کردند; بنابراین آنان ندانسته و نفهمیده عبادت ایشان کردند.
آن گاه در ردّ اهل حدیث مى نویسد:
(اگر تقلید در عقاید روا و استدلال و نظر باطل بود تقلید گروهى از گروه دیگر اولى نیست بنابراین هر گمراهى به سبب تقلید معذور خواهد بود و کسانى که از بدعت گذاران در دین پیروى مى کنند گناهى نداشتند. این سخنى است که هیچ کس آن را نمى گوید از این روى استدلال و نظر حق است و مناظره به حق نیز رواست).70
شخصى از مفید سؤال کرد با توجه به این که شما استدلال و نظر را در اصول عقائد شرط مى دانید آیا شیعیان مقلّد کافر و مستحق خلود در آتش هستند؟ اگر چنین باشد غیر تو و یا حداکثر بیست نفر در همه جهان از شیعه امامیه به بهشت نخواهند رسید.
شیخ مفید در پاسخ مردم را به دو گروه تقسیم مى کند.
1 . کسانى که از لحاظ فکرى و عقلى ضعیف هستند مانند: اهل بادیه و ...
مى گوید: اینان مکلف به استدلال نیستند و اگر گفتار و کردار نیکى انجام بدهند جزاى آن را خواهند گرفت; امّا مرتبه آنان بسیار پایین است.
2 . گروهى که از عقل و تفکر قوى برخوردارند و مى توانند در مسائل اعتقادى عقل خود را به کار بیندازند. اینان اگر چنین نکنند; یعنى عقل خود را به کار نیندازند در آتش مخلّد خواهند بود.
وى در پاسخ این که تعداد شیعیان غیر مقلّد در اصول دین اندک است بین متخصصان و مدافعان دین و کسانى که مکلف به معرفت هستند فرق مى گذارد و معتقد است که: جمهور شیعه اگر عقل خود را به کار اندازد به معرفتى که لازم است مى رسند; زیرا راه به آن آسان است.71
مناظره با فقیهان و متکلمان
از جمله حرکتهاى فکرى و فرهنگى شیخ مفید مناظره با متکلمان و فقیهان فرقه هاى گوناگون شیعى و غیر شیعى بود. او به اعتراف مخالف و موافق با این حرکت عظیم فکرى فرهنگى تحولى ژرف به وجود آورد و بسیارى از مردمان را از کژى و ناراستى و تفکرات موهوم و خرافى نجات داد و به شاهراه سعادت هدایت کرد.
خطیب بغدادى مى نویسد:
(محمد بن محمد ابن نعمان ابو عبد اللّه معروف به ابن معلم شیخ رافضیان و متبحر در تعلیمات آنان بود. کتابهاى بسیارى در خطاها و در دفاع از اصول عقائد آنان نوشت و به مناظره هایى بر ضدّ نسلهاى نخستین اسلام اصحاب و تابعین و نیز بر ضدّ فقیهانى که اجتهاد را به کار مى گرفتند (قیاس) پرداخت. وى یکى از ائمه ضلال بود. پیش از آن که خدا مسلمانان را از او خلاص کند! گروهى از مسلمانان را خراب کرد!)72
سخنان خطیب بغدادى حاکى از تسلّط و تبحّر شیخ مفید بر جریانها و گرایشهاى اعتقادى و فقهى است. این سخنان کینه توزانه مى نمایاند که شیخ مفید با منطق قوى خود عالمان فرقه هاى گوناگون را در تنگنا قرار داده و بسیارى از آنان و پیروان آنان را به حقانیت مکتب اهل بیت آگاه ساخته است. شیخ مفید به این مسأله بسیار اهمیت مى داد در اوقات مختلف با بزرگترین متکلمان و فقیهان و محدثان زمان خویش از قبیل: قاضى ابوبکر باقلانى قاضى ابوبکر بن سیار قاضى ابومحمّد عمانى ابوبکر بن دقاق طبرانى پیشواى زیدیه ابن لؤلؤ پیشواى اسماعیلیه ابوبکر اخشید معتزلى ابوالحسین کوفى ابن کلاب قطان از پیشوایان حشویه ابو عبد اللّه بصرى پیروان منصور حلاج کرابیسى جعفر بن حرب على بن عیسى رمّانى بلخى و... به مناظره مى پرداخت. حتّى نوشته اند: در منزل شیخ مفید مجلس مناظره و گفتگوى علمى برگزار مى شد و در آن مجلس دانشمندان مذاهب شرکت مى کردند و وى با آنان مناظره مى کرد.73 نمونه هایى از این مناظرات را در کتاب پر ارزش : الفصول المختاره که شاگردش سید مرتضى از دو کتاب وى: (المجالس المحفوظه) و العیون والمحاسن جمع آورى کرده مى توانید ببینید.
علاّمه زنجانى در مقدمه کتاب: اوائل المقالات در این باره مى نویسد:
(در روزگار شیخ مفید شهر بغداد که مرکز کشور پهناور اسلامى بود پر بود از طرفداران مذاهب گوناگون و صاحب نظران و بحث آفرینان آن فرقه ها همواره مجالس گفتگو میان آنان دائر بود و مجامع بحث و درگیرى یکى پس از دیگرى بر پا مى گشت. بسیارى شد که این مجالس در نزد خلفاء و دیگر صاحبان نفوذ و قدرت تشکیل مى یافت و ارباب نظر و علماى اعتقادات حاضر مى شدند و در باره مسائل اختلافى و عقاید مذهبى و همچنین دیگر مسائل در اصول و فروع به بحث و گفتگو مى پرداختند. در همه این مجالس و محافل شیخ مفید حاضر مى گشت و مناسبت پیش مى آمد وارد میدان بحث مى شد و درباره مذهب تشیع با همه آنان به مناظره مى پرداخت و درگیر مى گشت و اشکالات همه را ردّ مى کرد و به هر ایرادى که به شیعه داشتند پاسخ مى گفت و از نظرات مذهبى دفاع مى کرد و با فهم نیرومند و نظر دقیق و دل نترس و زبان باز و بیان زیبایى که داشت بر همه چیره و پیروز مى گشت. البتّه بحثهاى اعتقادى و مذهبى شیخ مفید و دفاعهاى او از مذهب منحصر به مناظرات شفاهى نبود بلکه به وسیله نوشتن کتاب و گفتن جزوه نیز به ردّ کردن مخالفان و روشن کردن شبهه هاى آنان مى پرداخت. و در تالی فات خویش آراء بزرگترین صاحب نظران و متکلمان و بحث آفرینان فرقه ها را مورد انتقاد قرار مى داد. وسعت و تنوع دامنه کار وى و اهمیت آن در مسائل یاد شده از ملاحظه اسامى تالیفات او که در کتابهاى رجال و زندگینامه ها و فهرستها ثبت شده به خوبى مشهود است...)74
شیخ مفید همان گونه که عقاید و آراى اهل حدیث سنّى را به نقد مى کشید شیوه معتزله و بسیارى از آراى آنان و شیوه طرفداران قیاس را نیز ردّ کرد. بسیارى از مناظرات وى با هواداران مکتب اعتزال و قیاس بود.75وى با این که به دخالت عقل در عقاید و فقه معتقد بود ولى شیوه افراطى معتزله را در تمسّک عقل قبول نداشت و بسیارى از آراى آنان را نمى پسندید. در فقه شیوه اهل قیاس را که در مراجعه به عقل بى ضابطه بودند و افراط مى کردند نقد کرد. افزون بر این شیخ مفید آراى گروهى از نویسندگان که تالیفاتى گمراه کننده بر جاى گذاشته بودند به نقد و بررسى گذاشت و بطلان آنها را آشکار ساخت. شیخ در این جبهه از جمله: به ابطال عقاید و افکار منحرف و توضیح نادرستیهاى افرادى چون:
ابوعثمان جاحظ جُبّائى متکلم معتزلى ابوالعباس ثعلب ابوعلى قطرب ابو محمّد قتیبه و... پرداخت.76
کوتاه سخن این که شیخ هیچ فرصتى را براى ترویج و دفاع از اسلام راستین از دست نمى داد; به گونه اى که برخى از مناظرات وى در مسافرتها انجام گرفته است.77
برخى از مورخان نوشته اند: شیخ مفید وقتى مى خواست در جلسات مناظره با مخالفان شرکت کند عده اى از شاگردان و پیروان خویش را براى آشنایى آنان با شبهات و اشکالات مخالفین و کیفیت پاسخ گویى بدانان همراه مى برد.78
تاثیر مفید در رشد و تحول کلام
همان گونه که اشاره کردیم در جامعه اسلامى فکر غالب وظیفه کارشناس در مسائل اعتقادى را ردّ مخالفان از طریق کلام خدا و احادیث پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) و حدّ اکثر در توضیح آیات قرآن و گفته هاى ائمه(ع) مى دانست. در چنین جوّ و محیطى شیخ مفید از شیوه کارشناسانى دفاع کرد که عقل را در عقائد به کار مى بردند و به تجزیه و تحلیل مسائل عقیدتى مى پرداختند.79
شیخ مفید همان گونه که عقل را در دانش و نتائج خود نیازمند به سمع (وحى) مى داند80 ا ز آن نیز به سان منبعى از منابع در شناخت و اثبات معارف اسلامى استفاده مى کرد. از باب نمونه: هنگامى که از وى در خصوص سؤال در قبر و بازگشت حیات به انسان پرسش مى شود مى گوید:
(با این که وحى وسیله ما براى شناخت واقعیت این پرسش است ولى از طریق عقل مى دانیم که زندگى به فرد مرده باز مى گردد و چنان مى شود که مى تواند در معرض این پرسش و دادن پاسخ قرار گیرد. احادیثى نیز هست که بر این مسأله دلالت دارند.) 81
بنا به نظر شیخ مفید این احادیث ضرورت ندارند; زیرا عقل بدون یارى سمع مى تواند به نتیجه برسد.
شیخ مفید در کتاب: النکت من مقدمات الاصول در پاسخ به این سؤال: نخستین وظیفه اى که خداوند براى مردم معین کرده چیست؟
مى نویسد: (نخستین وظیفه اثبات وجود خدا از طریق دلائل است.)82
این اندیشه در جوامع علمى شیعه در آن دوره و پس از آن تاثیر ژرفى گذاشت. از این روى شیخ طوسى که خود استاد کلام و
فقه اجتهادى است و از شاگردان مفید وى را رئیس مذهب شیعه و استاد همگان در کلام وفقه مى داند.83
محقق متتبع علامه حلّى(ره) نیز مى نویسد:
(وکل من تاخر عنه فقه استفاد منه فقد سنّ للامامیه طرق الاحتجاج لاسیّما فى الکلام).84
کسانى که پس از وى آمده اند از آثار وى بهره گرفته اند. راههاى احتجاج را بویژه در علم کلام او در میان امامیه گسترش و رواج داد.
شاگردان شیخ از قبیل: سید مرتضى کراجکى شیخ طوسى و دیگر متکلمان شیعى گفتار و رفتار شیخ را در استفاده از عقل سرمشق خود قرار دادند و با آن به سان حجّت باطنى و منبع اساسى در شناخت و اثبات عقائد برخورد کردند. از باب نمونه:
سید مرتضى درباره نخستین وظیفه آدمى نوشته است:
(بدان که نخستین عمل از اعمال قلبى که بر عهده انسان گذاشته شده این است که پروردگار خویش را بشناسد و تنها راه براى این شناسایى استدلال بر حدوث اجسام و نظایر آنهاست.)85
سید مرتضى در سخنان فوق نخستین تکلیف را که شناختن خداست بر عهده عقل مى گذارد و بر این باور است که از حدیث در آغاز این شناسایى کارى بر نمى آید. زیرا تا زمانى که انسان خدا را نشناخته استدلال از طریق شریعت (کتاب و سنّت) براى او بیهوده است.
کراچکى نیز در کنزالفوائد فصلى را به ردّ کسانى که کاربرد عقل را در معارف دینى جایز نمى دانند اختصاص داده و سپس چندین روایت از ائمه معصومین(ع) در عظمت عقل و لزوم به کارگیرى آن آورده است.86
شیخ طوسى نیز در کتابهایش از نقش عقل و کاربرد آن در کلام بسیار سخن گفته است از جمله: در کتاب تمهید الاصول در مقدمه و نخستین فصل آن نخستین وظیفه انسانى را استدلال براى شناخت خدا مى داند.87و در رسالة الاعتقادات بر این باور است که در اعتقادات تعبّد کافى نیست و از مسلمانان مى خواهد که ایمانشان را بر تعقل و تفکّر پایه گذارى کنند.88
تأثیر شیوه و مشى عقلانى مفید در دیگر متکلمان قابل انکار نیست و ما به خاطر این که مقاله به درازا نکشد از نقل سخنان آنان خوددارى مى کنیم.
در پایان این گفتار سخنى داریم درباره تفاوت بین اهل حدیث شیعى و سنّى که بدین شرح بیان کنیم:
تمایز اهل حدیث شیعى و سنّى
بین اهل حدیث شیعى که شیخ مفید صدوق و پیراونش را به آن نام مى خواند و اهل حدیث سنى که حنابله و حشویه و... به آنان نیز گفته مى شود تفاوتهایى است که در ذیل به اختصار به آن اشاره مى کنیم.
اهل حدیث سنّى در مسائل کلامى و فقهى به ظواهر کتاب و سنّت حکم مى کردند و مدعى بودند که باید به ظواهر الفاظ در حدّى که عامّه مردم مى فهمند متعبد بود. اینان هرگونه تأویل و یا طرح روایتى در جایى که این کار ضرورت داشت ناروا مى شمردند.
از باب نمونه: شخصى از مالک از ائمه اربعه اهل سنّت درباره آیه (الرحمن على العرش استوى) سوال کرد. وى بسیار خشمگین مى شود و عرق بر چهره اش مى نشیند و سرش را پایین مى اندازد. پس از لحظه اى سربلند مى کند و مى گوید:
(کیفیّت نامعلوم و استواء خداوند بر عرش معلوم و اعتقاد به آن واجب و سؤال هم بدعت است).89
مالک خطاب به سؤال کننده گفت:
(تو که چنین سؤالهایى مى نمایى مى ترسم گمراه باشى.)
سپس دستور داد که او را از جلسه اخراج کردند.
جمله: (الکیفیة مجهول والسؤال بدعه) ظاهراً جمله شایعى است که در آن زمان همه اهل حدیث در پاسخ پرسش کنندگان گستاخ این گونه مسائل مى گفته اند. عین همین جمله از احمد حنبل نقل شده است.90
اما اهل حدیث شیعه طرح این گونه مباحث و پرسشها راجایز مى دانند و در بسیارى از موارد که احتیاج به تاویل احادیث است به تأویل و توجیه درست آن مى پردازند. از باب نمونه: شیخ صدوق در نخستین باب رسالة الاعتقادات آیات بسیارى را در زمینه شناخت خدا و توحید مى آورد که ظاهر آن دست و پا و صورت و... داشتن خداوند همانند بقیّه مخلوقات است و پس از آن تفسیر و توجیه درست آن را متذکر مى شود.91
نجاشى و شیخ طوسى تالیفات بسیارى را براى صدوق بر شمرده اند92 که این کتابها در جواب پرسشهاى مختلفى است که از کشورهاى دور و نزدیک براى او ارسال مى شده است. در عین حال اهل حدیث و شیخ صدوق تلاش مى کنند که پاسخ این پرسشها را از آیات قرآنى و روایات مأثوره از پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) بگیرند.
و از آن جا که منابع روایى شیعه بر خلاف اهل تسنّن مشتمل بر یک سلسله روایاتى است که در آنها معارف اسلامى به شیوه منطقى تجزیه و تحلیل شده است در پاسخ نیز تا حدود زیادى موفق بوده اند. از باب نمونه: شیخ صدوق در مجلسى که رکن الدوله دیلمى تشکیل داده بود و دانشمندان بسیارى را با گرایشهاى مختلف گردآورده بود شرکت کرد و به شبهات و پرسشهاى بسیار و گوناگون آنان با استفاده از همین شیوه پاسخ گفت. به گونه اى که همگان قانع شدند.93
تا بدین جا به این نتیجه رسیدیم که کوشش فکرى مفید و شاگردان برجسته اش: سید مرتضى شیخ طوسى و دیگر متکلمان شیعه در نیمه نخستین قرن پنجم و پس از آن به زوال و انقراض اهل حدیث انجامید و زمینه براى کار برد عقل در عقائد فراهم شد.