نوع مقاله : مقاله پژوهشی
براستى تکنولوژى پدیده اى که در جاى جایِ زندگى ما حضور دارد آرام آرام با او انس گرفته ایم و ذره ذره به او وابسته شده ایم این پدیده ٌ ظاهر اما مرموز چه موقعیتى چه جایگاهى در کانون و محفلِ وجود ما دارد؟ کجا هست و کجا نیست؟ از کجا آمده و ره به کجا دارد؟ از چه چیزهایى منشأ و تأثیر مى گیرد و بر چه چیزهایى چه ابعادى از وجود و زندگیِ ما تاثیر مى نهد؟ آیا حضورش براى ما ثمرات بیشترى داشته است یا غیبتش؟ آیا ما بر او تسلط و استیلا داریم و یا او برما؟ چگونه به تحلیلش بنشینیم و چگونه درباره او قضاوت کنیم؟
درباره تکنولوژى سخنان فراوانى گفته شده است امّا سخنان ضد و نقیض! برخى مى گویند: تکنولوژى مرز میان انسان و آرزوهایش و نجات دهنده انسان از ورطه تمامیِ نواقص وجودیش است. تکنولوژى بارهاى سنگین را از دوش آدمى برداشته و او را براى کارهاى خلاّق تر آماده ساخته است. در فردایى که هزاران بحران منجمله بحرانِ انرژى بحران جمعیت بحران تغذیه بحران فضاى زیست و... پیش آید تکنولوژیِ پیشرفته است که فریاد رس انسان درمانده خواهد
بود. تکنولوژى شاه کلید حل مشکلهاى جهان سوّم است. نه وجود ما و نه بقایِ ما بدون وجود و بقاى تکنولوژى اصلاً ممکن نمى باشد. این تکنولوژى است که به واقع زندگى بهتر آسایش بیشتر فراغت افزون امکان تفریحاتِ فراوان تر بهداشت و تغذیه سالم تر امکان دست یابى به دانش و آگاهیهاى بسیار و خلاصه هر آنچه را که در ظرف آرزوهاى ما مى گنجد برایمان فراهم ساخته است و امروز نیز اینچنین مظلومانه به زیر سوٌال رفته است که..
در مقابل در نظر برخى دیگر تکنولوژى پدیده اى بسیار منفور است. شرّ لازمى است که به اضطرار بدان تن داده ایم . اینان تکنولوژى را مسبّب حقیقى و یا حداقل از مقصّرانِ اصلیِ نابسامانیهاى جامعه بشرى مى دانند. بر این باورند که تکنولوژى در جهان صنعتى امروز انسان را مسخ کرده است فضیلتهاى انسانى را از او گرفته است او را در موقعیتهایى از زندگى قرار داده است که باعث انزوا و بیگانگى او از خود و دیگر انسانها شده است. علت و زمینه روابطِ ناسالم اجتماعى بیماریهاى عصبى و روانى نابسامانیهاى اخلاقى و اجتماعى و هزاران مشکل دیگر همانا تکنولوژى است.
تکنولوژى نه تنها باعث آرامش آسایش فراغت و قدرتى بیش از آنچه دارا بوده ایم نشده است بلکه بسیارى از اینها را نیز از ما ستانده است. به کارگیرى تکنولوژى معادل کنار گذاشتن انسان است و این پدیده که در دوره صباوت خویش خادم انسان بود امروز بر مسند آقایى نشسته است و خادم و مخدوم جاى خویش به یکدیگر سپرده اند و روند رو به افزونِ رشد تکنولوژى روز به روز بر تقویت و تثبیتِ این موقعیت واژگون مى افزاید.
این عبارت و بسیارى تعابیر مشابه به طور پراکنده و کاملاً متخالف در باره تکنولوژى عنوان شده است
به علاوه آراى میانه که همیشه نقش واسطه و متعادل کننده میان نظریات متخالف را بر عهده دارند.
اما ما چه مى گوییم و چه صحبتى با مخاطب حوزویِ و غیر حوزویِ خود داریم؟
براى توضیح این مقصود یادآورى نکاتى را لازم مى شماریم:
مقاله نخستین از این مجموعه را چنین آغاز کردیم:
اکنون در جامعه اسلامى مسأله بسیار جدّى و با اهمیت و در خور تأمل و تعمّق توسعه و پیشرفت و پایه گزاریِ آن براساس تکنولوژى پیشرفته و دیگر لوازم و فرآیندهاى توسعه است. مسیرى که ما در جهت پیشرفت انتخاب نموده والگوى توسعه اى که برگزیده ایم.
گفتیم که این مشکل عملى است و مشکلات عملى محتاج تدبیرى عملى تر مى باشند لیکن این باور را نیز از ذهن به دور نداشتیم که مباحث نظرى پشتوانه تصمیم گیریهاى عملى بوده و هست و در راه عمل باید (نظر) را نیز قرین و همسفرِ راه قرار داد.
مباحث نظرى برخلاف باورِ برخى منفى با فان که این مباحث را به عنوان حرّافى و لفّاظیِ صرف تلقّى مى کند در واقع تبیین کننده حقایق بسیارى است که به عنوان شاخصها و معیارها مسیر برنامه ریزى را مى نمایانند.
علاوه بر این مقصود سلسله مقالات تکنولوژى و دیندارى مقصود دیگرى را نیز دنبال مى کند و آن آشنا نمودن مخاطب حوزوى خویش با پدیدهایى که به ظاهر هیچ موٌانست و مصاحبتى با مقوله دین و دیندارى ندارند لیکن در واقع به واسطه دارا بودن نقش اساسى در سیر مسایل انسانى در محدوده پژوهش و قضاوت دینى داخل مى گردند.
در دو مقاله نخستین دورنما و اجمالى از بحث عرضه گشت. اینک به تفصیل آن مى پردازیم عنوان کردیم: تکنولوژى و دیندارى به ظاهر نسبت به یکدیگر خاموشند و هیچ مناسبت و اشتراک یا تصادم و اصطکاکى با یکدیگر ندارند تا بخواهیم بر این محیط اشتراک نگاه تأمل اندازیم و بعد از تأمل نتیجه بگیریم که تکنولوژى در مقابل مذهب چنان موضع خواهد داشت و بنابر این اندیشه دینى در مقابل تکنولوژى چنین نظر خواهد داشت! خیر. این دو مقوله کاملاً در دو سوى عالمِ وجود واقع شده اند و هر یک به مسایلى مى پردازد که دیگرى را با آن کارى نیست.
براى تکنولوژى و دیندارى ملتقاهایى هست که در آن نقاط اشتراک و التقا هر کدام صاحبِ نظر و یا منشأ اثرى مى باشند. این دو مدّعى اگر در یک مورد به توافق نرسیدند به طورِ مسلّم وجود یکدیگر را آن گونه که هستند تحمّل نخواهند کرد. نمونه هایى از این دست را نقل نمودیم.
اما رشته بحث ما به موضوع (تکنولوژى و انسان) رسیده بود. پیش از این یادآور شدیم که پرتوهاى اندیشه دینى در کانون متمرکز مى گردند وتمامى بار تعالیمِ دینى بر نقطه اى قرار مى گیرد که آن نقطه موضوعى جز انسان نمى باشد.
انسان محور و کانون تعالیم مذهبى است و این تعالیم در رابطه با انسان معنى مى گردد. هر چه بر انسان مربوط باشد در محدوده پژوهش دینى نیز داخل مى گردد. بنابراین هر عاملى که به شکلى در مسایل انسانى تاثیر و دخالت داشته باشد به یقین باید موردِ ارزیابى اندیشه هاى دینى نیز قرار گیرد. تکنولوژى از جمله مقوله هایى است که به عقیده غالب صاحب نظران در تغییر و تحوّلِ مسایل مختلف انسانى نقشى عمده دارد بنابراین بایستى آن را نیز در ترازوى اندیشه دینى قرار داد و با معیارها و میزانهاى دینى به توزین نقاط قوت و ضعف آن و داده ها و گرفته هایش از انسان پرداخت.
پس از این توضیح مختصر امیدوارم که مقصود ما از طرح مسأله (تکنولوژى و انسان) به عنوان یکى از زیر مجموعه هاى بحث (تکنولوژى و دیندارى) روشن و واضح باشد.
تکنولوژى و انسان
انسان عصر حاضر با انسان هزاران سال پیش تفاوتهاى بسیار دارد. دامنه و گسترده این تفاوتها تا آن اندازه گسترده است که تحلیل گران را وادار به طبقه بندیِ انسان براساس دوره ها و مراحل مختلف تاریخى مى گرداند. به گونه اى که هر یک از این طبقات و دورها ویژگیهاى چندى مى توان بر شمرد.
تفاوت در نگرشها و بینشها تمایلات و ارزشها عادات و رفتارها شیوه هاى زندگى و ارتباطات و... مرز کاملاً مشخص میان انسان در دوره هاى مختلف تاریخى قرار مى دهد. انسان در زمانهاى بسیار دور به گونه اى دیگر به خود جهان و هستى مى نگریست. جهان بسیار اسرارآمیز و انسان محور کائنات محسوب مى گشت. التقا و ارتباط انسان با طبیعتى که از آن برآورده بود نیز بر محور تواضع و حیرت استوار بود. طبیعت محبوب انسان بود و در عین حال پدیده اى تسخیر ناپذیر و سرکش. شیوه هاى زندگى فردى و طرق همزیستى و زندگى اجتماعى بر اساس میزانها و معیارهاى دیگرى رقم مى خورد. نظام خانواده با گونه دیگر بود. فرزندان با
روشها و براى منظور و هدف دیگرى تربیت مى یافتند.
در کنار اینها محیط تصمیم گیرى و ساختار قدرت نیز متناسب با جوامع ساده و بسیطِ همان دوره بنا گذاشته مى شد. علاوه بر این موارد اندیشه هاى انسان احساسات و علایقش باورها و ارزشهایش خلاصه هر آنچه که مجموعه و سازمانِ وجود او را تشکیل مى دادند همگى به گونه اى بسیار هماهنگ و متناسب با همان شرایط و موقعیتِ زندگى و شدیداً وابسته به تواناییهاى وجودیِ او در آن دوره رقم مى خورد.
در مقایسه با ان دوره انسان در عصر حاضر موجودى دیگر شده است. جهان و هستى در ظرف باور او معنى و مفهوم دیگرى یافته است. دامنه اندیشه و نگرش او به طرز شگفتى گسترده و پیچیده گشته است. ارزشهاى آشکار و نهانش نیز صبغه دیگر یافته است. براى او هویت خویشتن از هر پدیده و عنصر دیگرى مجهول تر و پیچیده تر شده است. طبیعت نیز دیگر آن مفهوم و اقتدار گذشته را ندارد. شیوه هاى زندگانیِ فردى و اجتماعى تشکیل خانواده ارتباط با دیگر انسانها موجودات و پدیده ها تربیت فرزندان نظام سیاسى شیوه هایِ تفکّر خواسته ها و علایق احساسات و عواطف و خلاصه همه عناصر دخیل در هویت و زندگانى انسانى دچار تحول و دگرگونیهاى عمیق شده اند.
اگر بخواهیم برتن تمامیِ این تغییرات لباس وحدتى بپوشانیم و مجموعه این مسایل را در یک تعبیر خلاصه نماییم چنین خواهیم گفت: انسان هر عصر متعلق و متناسب با همان عصر است و با دگرگونى عناصر و عوامل هر دوره وعصرى متحول مى گردد. با چنین بینشى و نگرش به چند پرسش آشکار راهنمون مى گردیم:
ریشه این تحولات در چیست و چه عوامل و زمینه هایى بر این تغییرات موٌثر مى افتند؟ آیا در تحلیل و بررسیِ شالوده هاى این تحولات مى توان به یک یا چند عامل اساسى تمسک جُست؟
آیا با تکیه بر دانش و فرآورده هاى کنونیِ بشر میتوان به تحلیلى جامع دست یافت؟
معماى (تغییرات اجتماعى) و در مفهوم و تعبیرى عام تر (تغییرات مسایل انسانى) به واقع از پیچیده ترین معماهاى انسانى است زیرا براى پاسخ به این معمّا
بایستى به کالبد شکافیِ بلند تاریخى در تمامى اعضا و ابعاد مختلفِ پیکره این موجود (انسان ) پرداخت و تئوریها و ایده هاى قویم تجربى را قرین مداقه ها و تاملات دقیق نظرى قرار داد و به محک انتقاد نظرى و تجربى این ایده ها را پرورید تا شاید گوشه اى از پاسخ معمّا هویدا گردد.
بارى به اعتقاد برخى از اندیشه وران علوم اجتماعى:
(شاید قدیم ترین و مشکل ترین سوٌال علوم اجتماعى این باشد که: چگونه امور به شکل امروزى درآمده اند؟ زیرا تا به حال تئورى علمى قابل قبولى در این مورد پیدا نشده است. تغییرات اجتماعى کم رشدترین قسمت نظریه هاى اجتماعى است.)1
در عین حال رهیافتِ کوششهایى که تاکنون در این جهت انجام شده است نکات مهمى مى باشد که به تبیین برخى از آنها مى پردازیم.
از دیر باز تکنولوژى و عامل تکنیکى را به عنوان عاملى بسیار مهمّ در تغییر و تحولِ مسایل انسانى نام مى برند.2 باور بسیارى بر این است که تکنولوژى داراى موتور محرک درونى و مکانیزم خودپیش برنده نهانى مى باشد که این پدیده را در حرکت و شتاب خویش از دیگر عناصر مستقل و مستغنى مى سازد. در مقابل تغییر و تحوّل در سیر مسایل تکنیکى در سیر و تحوّل مسایل انسانى موٌثر مى افتد. شتاب آن به انسان نیز شتاب مى بخشد و سکون آن انسان را نیز در توقف و سکون نگاه مى دارد.
به اعتقاد اینان نمونه بسیار بارز این ادّعا را مى توان در مورد انقلاب و تمدن صنعتى مشاهده نمود. از انقدب صنعتى به بعد انسان نیز پا به پاى صنعت پیش رفت و شتاب گرفت و پیچیده شد. البته صنعت جدید محصول انسان جدید است لیکن انسان جدید نیز مولود همین تکنولوژیِ نوین مى باشد.
در این تحلیل منظور از انسان مجموعه مسایل انسانى و مراد از تکنولوژى پدیده اى مستقل به همراه مجموعه اى از لوازم روابط و قوانین حاکم بر آن است .
این گونه تحلیها معمولاً با نوعى استقلال نگرى بزرگ بینى و مبالغه گویى توأم مى باشند. لیکن حتى تحلیهاى افراطى نیز از ثمرات و فواید ویژه خود بر خوردار مى باشند. پاره اى از مسایل هستند
که معمولاً به دلایلى در دامنه و بُرد اندیشه هاى ساده نگر قرار نمى گیرند. این مسایل را مى توان با ذره بین در مَنظر اندیشه هاى خام و سهل نگر برجسته و دیدنى ساخت. البته این کم فایده و ثمره اى نیست.
تحلیهاى افراطى اگر چه حقایق را در ابعادى غیر واقعى بر بیننده مى نمایانند لیکن نباید از فایده و ثمره آنان در اصلِ نمایاندن غافل شد.
اکنون پرسش ما این است: در تحلیل مسایل انسانى تا چه حدّ مى توان بر عامل تکنیکى تکیه نمود؟ تکنولوژى تا چه میزان در تنظیم مسایل انسانى دخالت و تأثیر دارد؟
میزان و حجم این تأثیر و دخالت حجم و میزان توجه و تعمق ما در سیر مسایل تکنیکى را تعیین و اقتضا مى نماید.
امّا برداشت و ارزیابى تحلیل گران از تأثیر عامل تکنیکى بر ابعاد مختلف زندگى انسانى متفاوت است. علت این تفاوت در برداشت وجود آثار غیر مستقیم و پنهان براى تکنولوژى مى باشد. آثار و پى آمدهاى صنعت فراوان مى باشند برخى مثبت و برخى منفى برخى مستقیم و بسیارى دیگر غیر مستقیم. پاره اى از این آثار بسیار آشکار هستند و تعدادى نیز جز به نگاهى ژرف و نقّاد در نظر نیایند. به عنوان نمونه آثار پدید آمده از صنعت در محیط زیست یک جامعه با پى آمدهاى آن در نظام آموزشیِ حاکم بر یک اجتماع به لحاظ ظهور و تشخیص کاملاً متفاوت مى باشند. همین طور تأثیر تکنولوژى در افزایش تولید اقتصادى با تأثیر روند تکنولوژى بر ساختار خانواده به همین لحاظ کاملاً در دوجایگاه متفاوت قرار مى گیرند. پاره اى از این آثار به دلیل بى واسطه بودن و نمود و ظهور بیشتر قابل تشخیص تر و پاره اى دیگر به واسطه غیر مستقیم بودن و روند پنهانى تأثیر از نگاه ارزیابى به دور مى مانند. به همین دلیل براى ارزیابى و جمع بندى درباره آثار پدید آمده از صنعت باید اندیشه را از مرزهاى استقلال پدیده ها فراتر فرستاد و بر پهنه ارتباطات میان مقوله هاى مخت لف نگاهِ تامل را گسترد تا تمامى آثار اعم از بى واسطه و با واسطه پنهان و آشکار را در محدوده ارزیابى قرار داد.
امّا پیش از این نوع بررسى و تحلیل به جنبه دیگرى از مسأله نیز توجه کنیم.
کسانى که نمودار تغییرات (مشخصه تکنولوژى) بر اساس (تغییرات زمان) را
رسم نموده باشد مى دانند که این نمودار حداقل دو نقطه عطف قرار دارد:
1 . نقطه عطف مربوط به دوره انقلاب صنعتى مى باشد یعنى مقطع و گذرگاهى از زمان که واژه صنعت به معناى جدید آن جاى خود را در فرهنگ اصطلاحات بشرى باز نمود.
2 . مربوط به دهه 1950 م. مى باشد.
دهه 1950 میلادى براى بسیارى از تحلیل گرانِ آینده نگر3 داراى نقش و اهمیت ویژه اى است. در نگاه آنان این دوره را مى توان مبدأ نوین در یک خیزش عظیم انسانى به شمار آورد.4 در ضمن مباحث آینده سعى خواهیم کرد که هم دلایل برجستگى این دو دوره را متذکر شویم و هم در تبیین و طبقه بندیِ مطالب از این دو دوره بهره جوییم.
تکنولوژى و سازمان شخصیت انسانى
انسان مجموعه اى از داراییها و نیازهاست. براى ره یافتن به شخصیت بهنجار سالم و کامل انسانى باید بر همه ابعاد وجود وشخصیت او توجه شود.
تمدن صنعتى با توجه به زمینه هاى تکوین نظام ارزشها و بینشهاى حاکم بر آن نمى توانست به کلیه این جنبه ها توجه نماید. نه تنها چنین نبود بلکه رشد و توسعه این تمدن در گرو توجه بیش از حدّ به جنبه هایى از وجود انسان و تعطیل و به دست غفلت سپردن جنبه هاى دیگر بود. در درجه اوّل رشد و توسعه صنعت متّکى بر اصالت ارزشهاى مادى و نیازهاى جسمانى آدمى بود و در این میان دیگر ارزشها نیازها و جنبه هاى وجودى شخصیت آدمى یا به کلى فراموش مى شد و یا به گونه اى بسیار کم رنگ بر صفحه توجه انسانى ترسیم مى شد. این مسأله به تنهایى کافى بود که مسایل و عوارضِ منفیِ بسیارى را به دنبال آورد که به برخى از آنها اشاره خواهیم نمود:
انسان تک ساختى
گردد. ابعاد و ارزشهاى دیگر فانى و یا در ظرف سرپوشیده غفلت نهاده شود و انسان موجودى گردد یک بُعدى و تک ساختى.
این مساله را با توجه به دو بُعد نیازمندیها و تواناییها ى بشر بررسى مى کنیم:
روانشناسان نیازهاى مختلف انسانى را بیانگر و معادل چهره هاى مختلف شخصیت او به شمار مى آورند و برآوردن این نیازها را معادل بر آمدن یک انسان کامل مى دانند.
آنان در طبقه بندى نیازهاى انسانى مجموعه این نیازها را به هرمى تشبیه مى نمایند. نیازهاى کاملاً جسمانى و مادى انسان در قاعده هرم و نیازهاى کاملاً متعالى در رأس هرم واقع مى شوند. نیازهاى اساسى انسان عبارتند از:
1 . نیازهاى فیزیولوژیکى .
2 . نیازهاى ایمنى.
3 . نیاز به عشق و تعلق اجتماعى.
4 . نیاز به احترام.
5 . نیاز به خودشکوفایى و به حداکثر رساندن ظرفیتها وانرژى نهفته درونى5
ویژگى این هرم این است که تا نیازهاى ابتدایى انسان اشباع نگردد نوبت به نیازهاى بعدى نخواهد رسید. به عبارتى هر یک از طبقات بر طبقه پیشین مترتب مى باشد.
ببینیم تکنولوژى و صنعت جدید در ارتباط با برآوردن نیازهاى متفاوت انسانى چه نقشى را ایفا نمودحقیقت این است که با اصالت دادن به ارزشها و جنبه هاى جنبه هاى مادى بسیار طبیعى خواهد بود اگر در جهت گیرى رشد و توسعه صنعت بر طرف نمودن نیازهاى جسمانى و غیر متعالیِ انسان مورد نظر قرار گیرد. نیازهاى مادى نه تنها مورد توجه شدید قرار گیرد بلکه به طور پیوسته بر دامنه و گستردگیِ این نیازها نیز افزوده گردد. به طور مسلّم وقتى انگیزه و عامل تکنیکى در جهت توسعه دادنِ این نیازها فراهم بود نیازهاى کاذب و دروغین نیز در قلمرو نیازهاى واقعى وارد خواهند شد و انسان بر اثر جبر تکنیکى موجودى خواهد شد مولّد نیازهاى جدید. انسانى که هر چه تولید و مصرف مى کند اشباع نمى گردد. موجودى که در نظام و تمدن صنعتى و ماشینیزم جدید تعریفى دیگر یافته است: (حیوان مصرف کننده).6 تجربه تمدن صنعتى این حقیقت را به وضوح نشان مى دهد. این تجربه را با مرورى بر افکار پاره اى انسان شناسان و انسان گرایان مغرب زمین پى مى گیریم:
(انسان تک ساحتى مارکوزه انسانى است تحت ارزشهاى مادى و این ارزشها مقدرات او را به دست گرفته اند. مارکوزه توسعه و تکامل اعجاب آمیز تکنولوژى را ناشى از علاقه به تأمین هر چه بیشتر نیازمندیهاى راستین بشر نمى داند. هدف تکنولوژى امروز استثمار و بردگى انسانهاست. در نتیجه مرتب بر کمیت نیازمندیهاى دروغین او مى افزاید.)7
و اگر بازگشتى دوباره به هرم نیازهاى انسانى دشته باشیم به یاد خواهیم آورد که اولاً نیازهاى اصیل انسان همانا نیازهاى متعالیِ اوست و در مرحله بعد هر یک از این نیازها مترتب بر طبقه پیشین مى باشد. یعنى تا زمانى که جامعه انسانى در چرخه و دورِ نیاز ـ مصرف گرفتار است هرگز به سوى بر طرف نمودن نیازهاى متعالى تر خویش گامى بر نخواهد داشت. به همین دلیل انسان تمدن صنعتى از مسایل و عوارض روانى بسیارى در رنج است. اشباع نشدن نیازهاى روانى او را به سمت پوچى بى هدفى اضطراب و عدم آرامش و... سوق داده است.
به قول اریک فروم:
(انسان امروزى احساس آرامش نمى کند و بیشتر و بیشتر دچار سرکشتگى است. کار و کوشش مى کند امّا از فعالیتهاى خود احساس بیهودگى دارد. در حالى که قدرت و تسلط او بر ماده گسترش مى یابد در زندگى فردى و اجتماعى خود را ناتوان مى بیند. با این که وسایل نوتر و بهترى براى استیلا بر طبیعت مى سازد ولى در تورى که از همین ابزار و وسایل تنیده شده گرفتار گردیده و بصیرت خود را به منظور غایى (خود انسان) از دست داده است.) 8
عدم توجه به نیازهاى اصیل بشر نکته اى است که اکثر اندیشه وران واقع بین پس از توجه و تأمل در روند رشد تکنولوژى در جامعه صنعتى بدان اشاره کرده اند:
(بدین جهت دنیایى ایجاد شده است که نمى تواند احتیاجات حقیقى ما را ارضا کند و ما براى همیشه در آن بیگانه خواهیم ماند. ما امروز در جاده زمان به تصادف ترقیات تکنولوژى بدون آن که به احتیاجات اصلى جسم و جان خود توجه کنیم پیش مى رویم.)9
از مهمترین نیازهاى روانیِ انسان نیاز به تعلق اجتماعى است. نیاز به عشق و نیاز به ارتباط. به اعتقاد مزلو از روان شناسان
دوره جدید روان شناختى:
( هر جامعه خوب اگر مى خواهد پایدار بماند بایستى از هر طریقِ ممکن این نیاز را ارضا کند [و] در جامعه ما عقیم گذاشتن این نیازها معمولى ترین علتى است که در موارد ناسازگاریها و آسیبهاى شدیدتر دیده شده است)10
تمدن صنعتى اگر چه به لحاظ فیزیکى انسانها را به یکدیگر نزدیک ساخت امّا در مقابل دیوارهاى نامرئى بلندى از جدایى و تنهایى میان آنان برقرار ساخت. شهرهاى صنعتى بزرگ از مشخصه هاى بارز تمدن صنعتى به شمار مى آیند. این شهرها که جمعیت هاى عظیم و متراکم انسانى را در بر گرفته اند به دلیل این که رشد و توسعه تکنولوژى اقتضا مى نمود به وجود آمدند. لیکن تراکم فیزیکى هرگز به معناى تراکم و همزیستى روحها و انس و الفت انسانى میان آنان نیست بلکه به عکس:
(مردم جوامع صنعتى در عین حال که در کنار یکدیگر زندگى مى کنند نسبت به یکدیگر بیگانه و بى احساس اند)11.
(هر چه شهرها بزرگتر و پررونق تر شود فشار تنهایى محسوس تر مى گردد... علت احساس تنهایى این است که ارتباط روحى بین افراد به حداقل تنزّل یافته است.... نگرانى وسواس بى حوصلگى و ترشرویى با زندگیِ شهرنشینى آغشته شده است.)12
ارتباطات روحى نزدیک به زندگى معنى مى بخشد. انسانهایى که مفهوم و معناى زندگى را در میان خویش تقسیم نموده و در تشریک مساعى با همنوعان خویش در زندگى و حیات یکدیگر شرکت فعّال دارند یقیناً مى توانند بارقه هاى حیات و هدفمندى را در وجود یکدیگر تزریق نمایند و معنى مفهوم عمیق تر و گسترده ترى به فعالیتهاى حیاتى ببخشند. امّا جدایى تنهایى و بیگانگى که محصول و ارمغان زندگیِ شهرنشینى است با خود احساس پوچى بى معنایى خستگى از حیات و سردرگمى و از خود بیگانگى را به دنبال خواهد آورد:
(در شهرهاى بزرگ که همه چیز صورت (غول آسا) به خود گرفته این حالت با حدّت و شدّت بیشترى هویدا شده است و افراد به سبب نابود شدن الفتها و همبستگى ها خود و زندگیِ خود را (پوچ) و (تهى) مى بینند... از این رو
خیلى زود مفهوم (خستگى) از حیات و (بیگانگى) از همه چیز و همه کس را احساس کرده اند.)13
انسان و از خودبیگانگى14
مشکل دیگر انسان در تمدن صنعتى مشکل از خود بیگانگى است. البته خود بیگانگى معنى و مفهوم مشخص و ثابتى ندارد. به همین لحاظ براى روشن شدن مقصود خویش ناچار به ذکر مقدمه اى مى باشیم:
همان طور که پیش از این گفتیم انسان مجموعه اى از دارایها و توانایهاست. مجموعه آنها شخصیت و هویت انسانى را تشکیل مى دهند. از خود بیگانگى زمانى اتفاق مى افتد که انسان هویت خویش را ازیاد ببرد و به تعبیرى به مجموعه ظرفیتها داده ها و داشته هایش توجه نکند. در این صورت از خود فاصله خواهد گرفت با خویشتنِ خویش بیگانه خواهد گشت و حتى ممکن است هویت و شخصیتِ موجود یا پدیده دیگرى را به جاى این هویت وام ستاند. عوامل از خودبیگانگى فراوانند. بنابراین نمى توان آنها را در یک یا چند عامل خلاصه نمود. امّا به طور کلّى مى توان چنین تحلیل نمود:
هر عاملى که هویت و شخصیت انسانى را تحت الشعاعِ خویش قرار دهد و ذهن و توجه عمیق انسانى را به خود معطوف داشته و فاصله و شکافى میان انسان و هویت خویش برقرار سازد عامل از خود بیگانگى خواهد بود.
انسانها و جوامعى که داراى آداب و رسوم بینش و تفکر تمایلات و آرزوها و احساسات و عواطف و خلاصه داراى فرهنگ بومیِ ویژه مى باشند ممکن است توسط فکر و فرهنگ بیگانه دچارِ از خود بیگانگى گردند. فرهنگهاى بیگانه اى که به دلایل متنوع توانسته اند از کششها و جاذبه هاى خاصّى برخوردار شوند مى توانند با مجذوب ساختن و تحت استیلا در آوردن ذهنها و توجه ها آنها را از فرهنگ هویت و شخصیت خویش منفصل و طرز تفکر احساس و فرهنگ دیگرى به جاى آن جایگزین نمایند. به این ترتیب انسانهاى آن جامعه مسخ مى گردند و با هویت تاریخچه و فرهنگ بومیِ خویش بیگانه مى گردند.
جامعه شناسان در تبیین موارد و مصادیق از خودبیگانگى ابزار کار را نیز از جمله عوامل مسخ شدن انسان مى دانند:
(در جامعه شناسى و روانشناسى کاملا ً آشکار است که هر کسى در مدت عمرش به میزانى که تماسش با یک ابزار و یا فرم کار بیشتر مى باشد کم کم شخصیت مستقل و حقیقیِ خود را فراموش مى کند و به جاى خودش آن ابزار کار را احساس مى کند.)15
(در این جا انسان شیٌ مى شود و خود را شیٌ حس مى کند. ماشین زدگى همین معنى را مى دهد. فرد جزیى از ماشین مى شود. امروز انسان در هجوم و رسوخ ماشین مسخ مى شود. فرد خود را ادامه ماشین و یکى از ابزارهاى آن مى شمارد. راننده خود را ادامه ترمز و کلاج و دنده کامیونش مى یابد و...)16
این یک نوع طرز تلقى نسبت به مسأله است. به گونه هاى دیگر نیز مسأله (از خود بیگانگى) جلوه مى کند. پیش از این (از خود بیگانگى) را ترک هویت خویشتن و وام گرفتن شخصیت و هویتِ شخص یا پدیده دیگر معنى نمودیم. اکنون مى گوییم که مى توان در قلمرو هویت فردى نیز دچار از خود بیگانگى شد. همان طور که تکرار شد انسان مجموعه اى از تواناییها نیازها و ابعاد مختلف است. کلیه این ابعاد سهم و نقش ویژه اى در ساختار شخصیت انسان برعهده دارند. بنابراین نمى توان هویت کامل انسانى را جستجو نمود بى آن که به تمامى این اجزاء توجه تام و کافى مبذول داشت. تکیه بر جنبه هاى خاصى از وجود انسان و تغافل از سایر جنبه ها عینِ کنارگذاشتنِ هویتِ کامل انسانى و از خودبیگانگى است. این نوعى الیناسیون و از خودبیگانگیِ دقیق تر و پیچیده تر مى باشد یعنى در خود خود را گم کردن. تصویر و ترسیم شخصیت انسان به عنوان موجودى ابزارساز و ابزار آفرین یا به عنوان موجودى هوشمند و فکور (به تنهایى) یا به عنوان انبانى از احساسات و عواطف یا به عنوان سیستم عصبى دقیق و... همگى تصاویرى ناقص و در نتیجه اشتباه آفرین از شخصیت انسانى خواهند بود.
در تمدن صنعتى اگر انسان به صورت شیٌ موجود مصرف کننده زائده اى در دنباله ماشین هویت مى یابد به دلیل این است که ساختار تمدن صنعتى اقتضاى چنین تکیه و تاکیدى بر یکى از جنبه هاى وجودى انسان را مى نمود.
با اصالت دادن به ارزشهاى مادى توجه انحصارى به نیازهاى جسمانى و تن
دادن به مقتضیاتِ ماشینیزم انسان توانست نیمى و به تعبیر دقیق تر بخشى از وجود خویش یعنى نیمه ابزارى17 خود را به شدّت تایید و تقویت گرداند امّا به قیمت فراموشى بخشهاى دیگر. اکنون همین روند در تمدن ماوراء صنعتى به گونه دیگرى و با تکیه بر بخش دیگرى از هویت آدمى (یعنى هوشمندى و تعقل) تکرار مى گردد. این جریان را با عنوان (از خودبیگانگى و الیناسیون نوین) مى شناسیم. شاید تمدن صنعتى با توان روز افزون خود انسان را تبدیل به شئ نمود و تمدن ماوراء صنعتى بتواند هویت انسان ماشینیزم را از (شئ بودن) به (مغز و هوش بودن) تغییر دهد لیکن اعتقاد روشن و صریح ما بر این است که هیچ از این تصاویر و معانى ترسیم گر هویت و شخصیت کامل انسانى نخواهد بود. هر دو تمدن صنعتى و ماوراء صنعتى به یک اندازه انسان را مسخ خواهند نمود و چهره او را در پرده ابهام قرار خواهند داد.
در این موقعیت از بحث نکات فراوانى به چشم مى خورد که به دو نکته از آنها اشاره خواهیم داشت:
1 . بیمارى از خود بیگانگى در نظام و تمدن صنعتى بیمارى عمومى است. آن طور که در نظر برخى ساده اندیشان تلقى مى گردد این مسأله موضوعى مختصّ و دامن گیرِ طبقات فرودست و به تعبیرى آنان که در بدنه و قاعده نظام قرار دارند نمى باشد. حتى نخبگان و برگزیدگانى که نقش مدیریت و راهبریِ بخشهاى مختلفِ نظام را بر عهده دارند دچار از خودبیگانگى و سردرگمى مى باشند:
(مدیران امروز به همان اندازه زیردستان خود وابسته و ضمیمه ماشین هستند. مدیران امروز از خودبیگانه و نگران هستند و حتى بیشتر از کارگران کارخانه هاشان....
مدیران امروز چون برگزیدگان و نخبگان روزگار قدیم نیستند که گروهى فرهنگ آفرین culture - creating group بودند.)18
2 . نکته مهم دیگر عدم وقوف و توجه به موضوع از خودبیگانگى است. از خصلتهاى وجودى انسان تطبیق و سازگارى با شرایط وموقعیتهاست.
این خصلت که هم آثار مثبت و هم آثار منفى در پى دارد باعث مى گردد که انسانها با شرایط مختلف رابطه سازگارى و تطابق برقرار نموده و هر قالبى را پذیرا باشند. انسانهاى قالب شکن کسانى
هستند که بالاتر از این خصلت ایستاده اند و در واقع فراسویِ خویشتن خویش قرار گرفته و بر روند وجودى خویش وقوف نظارت و ارزیابى کامل داشته و موقعیتى متعالى تر از شرایط موجود را امید و آرزو دارند. امّا نوع مردم هرگز گامى از درون خود فراتر نمى گذارند و بر خویشتنِ خود نگاه بیرونى نمى اندازند بنابراین برآمدوشد خصلتها و حالات درونى پیش زمینه ها و پى آمدهاى این مقومات درونى خویش هیچ گونه وقوف و آگاهى نیز ندارند. انسانهایى که با مجموعه شرایط و مقتضیات بیرونى متّحد و پیوسته شده اند و با آهنگ و جریان بیرونى به گونه اى خاموش و بى توجه همنوا و جارى مى گردند و این عارضه در مورد انسانهاى تمدن صنعتى و مسأله (از خود بیگانگى) مشکل را مضاعف و دوچندان مى سازد. با انسانهایى که معتقد و متوجه به وجود مشکل و یابیمارى هستند مى توان در مورد معالجه و حل مشکل به تفاهم و همراهى درآمد. امّا با انسانهایى که چنین اعتقاد و توج هى ندارند در مرتبه نخست باید به اثبات مشکل و بیمارى همت گماشت. به اعتقاد بسیارى از اندیشمندانِ این مقام با توجه به گره خوردن هویت انسانهاى تمدن صنعتى با این مجموعه و نظام این امر (آگاهى و وقوف نسبت به خودبیگانگى) مشکلى بسیار جدّى و دشوار است:
(تسلط نظام تکنولوژى اجازه نمى دهد تا افراد جامعه در برابر نیروهاى بازدارنده اى که بدان اشارت رفت ایستادگى کنند. من بدین نتیجه رسیده ام که وقوف به از خودبیگانگى براى افرادى که از طریق زندگانى مادى و صورى خود را با جامعه صنعتى پیوسته و متحد شده اند.... کارى دشوار است.)19