نوع مقاله : مقاله پژوهشی
در موقومه پیشین، این نکته مورد تأکید قرار گرفت که «تکنولوژى مسألهاى است انسانى» و این که وجهه سختافزارى این پدیده، نباید رهزن شود و باطن و آثار انسانى آن را پرده پوشى کند. تأمل در این حقیقت، جوانب دیگر این پدیده را نیز مکشوف و آشکار خواهد ساخت و بر آرزومندان آن، خواهد آموخت که در مسیر نقل و انتقال و دستیابى به تکنولوژى، دهها و صدها مسأله انسانى در معرض تغییر و تبدیلند.
در مطلع این سلسله مباحث، اشارهاى صورت گرفت که این مباحث در جهان صنعتى، مدتهاست رخ نمایانده و در کشور ما نیز، کم و بیش، پرتوى از آن مباحث دیده مىشود. محققان این مباحث نیز کوشیدهاند که به طرح این بحث مجال و فرصتى مجدد دهند و با ارائه سلسله مطلبى، نکته سنجان را به تفکر در این مقوله، فرا خوانند.
در اینقسمت، به اجمال و ایجاز از رابطههاى عمق و گسترده «تکنولوژى و نظام دینى و ارزشى» سخن به میان خواهد آمد و در تأثیر حساس اما مغفول باورها و قوانین مذهبى و دینى در شاخصهاى توسعه مطلوب، نکاتى عرضه خواهد شد و در بخش دوم این مقاله، تأثیرات جهان بینى و فرهنگ اجتماعى در تکنولوژى و توسعه مورد بحث قرار خواهد گرفت و در نهایت، از روابط متقابل مسایل انسانى با تکنولوژى، جمع بندى کوتاه و موجزى صورت خواهد گرفت. امیدوارانه تمناى آن را داشته و داریم که در مباحث این نوشتار اندیشه و دقت خوانندگان همراه گردد و بهرهاى و افرترى را نصیحت همگان سازد
«حوزه»
نگاه ما بر مباحث تکنولوژى، در نوشتار پیشین، نگاهى گذرا بود و در عنوان و طرح مطالب به بیان چند مقدمه بسنده نمودیم.
در این مقاله، بنابر وعده معهود، پاى در اصل و متن مباحث مىگذاریم.
حجم و دامنه مسایل مربوط، به ما این محورها بپردازیم. لذا بر آن شدیم که در این فرصت، اجمال و اختصار را قرین و همسفر خویش سازیم و تفصیل را وعده آینده دهیم.
مقصود و مطلوب ما در این نوشتار، آشنا ساختن اجمالى خواننده با چشم اندازها و افقهاى گسترده بحث مىباشد. پردازش یک چهار چوب و شیوه نگرش به موضوع نیز مقصود دیگر ماست. لذا اگر چه بسیارى از مطالب از مرز اجمال عبور نخواهند کرد، لیکن سعى شده است که با تحکیم و استوار ساختن اصل و اساس طرح بحث رخنه و نقیصه آن، چندان نمودى نیابد.
تکنولوژى، توسعه، دیندارى
اعتقاد برخى صاحب نظران بر این است که:
«تکنولوژى،در توسعه اقتصادى و اجتماعى، همواره یک وسیله ضرورى بوده است و خواهد بود(1).»
«تکنولوژى اگر به درستى اداره شود مىتواند شاه کلید حلّ بحرانهاى مختلف کشورهاى در حال توسعه باشد(2).»
با تعدیل این نظر، مىتوان گفت: تکنولوژى از کلیدهاى اصلى و مهم در حل مجموعه مشکلات کشورهاى در حال توسعه مىباشد. امروز جامعه اسلامى ما نیز، در مبدأ تصمیمگیرى تاریخى ایستاده است و این تصمیمگیرى، نه تنها سرنوشت فعلى ما را رقم خواهد زد، بلکه تأثیر بسیار عمیقى نیز بر سرنوشت آیندگان خواهد گذاشت.
این نکته را گذشتگان، بر ما روشن شاختهاند که: هماره مذاهب و مکاتب و از عوامل اصلى و بنیادى در ایجاد و پیشرفت تمدنها و یا عدم این دو بودهاند. در پارهاى موارد، عامل پیشرفت بوده ودر مواردى دیگر، عامل انحطاط و عقب ماندگى. (باید در اینجا یاد آور شویم که مراد از مذهب در این بحث، هر نوع تفکّر دینى و مذهبى است که در طول تاریخ بر صفحه جامعه بشرى ظاهر شده است)
در طول تاریخ، همواره اعتقادات و ارزشهاى دینى، قالبها و عواملى بودهاند که در شکل دادن به سایر تفکرات، اندیشهها و مسایل انسانى، از نقش بسزائى برخوردار بودهاند. تازمانیکه این قالبها بر جاى خود ایستاده و ثابت بود، محصول بر آمده از آن نیز، شکل واحد
و متحدى داشت و هر گاه در جامعه مسألهاى، حیاتى مىنمود که با این قالبها نمىخواند و چیزى فراتر از آن قالبها را مىطلبید. براى تغییر شکل این فرآوردهها، بایستى آن قالبها دگرگون مىگشت و این دگردیسى را قالب سازان و عالمان دینى در هر زمان عهدهدار بودند.
زمانى که قالب سازان، بر موضع خویش استوار مىایستادند، نتیجه آن، یا قرنها تحجّر و تعصّب واستبداد بود ( قرون وسطى ) و یا طغیان و عصیان بود از طرف انسانهاى به تنگ آمده علیه قالبها و قالب سازها. ( دوره رنسانس ) لذا عالمان و روشنفکران دینى، همواره مترصّد این بودند که عنصر زمان را بر مسند قضاوت بنشانند و از فتواى « مقتضیات زمان » براى حل مخامصه و تطبیق قالبها توشه برگیرند. این بود که تحولات و اشتقاقات دینى پدید مىآمد و تفکرات دینى مختلف از یکدیگر فاصله مىگرفتند، تفکرى دینى که این تحوّل و تطبیق را میسّر و ممکن مىساخت و تفکرى که قدرت تصمیمگیرى صحیح در مقابل این تحولات را نداشت. در این میان طبیعى است که تفکرى تناور بماند که قدرت انعطاف و انطباق در مقابل مقتضیات جدید را داشته باشد. جوامع پیشرفته و توسعه یافته نیز، جوامعى بودند که یا در آشتى « تفکر متکى بر پیشرفت » و « تفکّر مذهبى »، سعى موفق مىداشتند و یا در غیر این صورت ( عدم امکان آشتى )، عنصر مذهب را بسیار محترمانه در همان پستوى گرد گرفته انزوا قرار مىدادند و بر در آن قفلى عظیم مىزدند. در کتاب « ایدئولوژى و تمدن » مطلبى آمده که در این بخش از گفتار ما مفید مىنماید:
« ماکس وبر، جغرافیایى دارد به اسم جغرافیاى فکرى ... با توجه به جغرافیاى اروپا مىبینیم که در مغرب قاره اروپا، انگلستان است و بعد فرانسه و بعد سوییس، بلژیک، آلمان، ایتالیا و بعد مىآید در جنوب به اسپانیا...
بعضى از این کشورها پروتستان هستند، بعضیها کاتولیک هستند، در بعضى، اکثریت با پروتستان است و اقلیت زیادى کاتولیک هستند و بعضى برعکس. اکثریت اسپانیا و ایتالیا را مىبینیم کاتولیک هستند. اکثریت انگلستان پروتستان است و اکثریت فرانسه کاتولیک و یک اقلیت زیاد پروتستان است و آلمان اکثریت مطلقش پروتستان است. حال این کشورها را از نظر سرمایه دارى و صنعت و تمدّن جدید هم بررسى مىکنیم، مىبینیم که پیشرفت صنعتى و تمدن این کشورها با اکثریت پروتستان آنها رابطه مستقیم دارد. مثلاً آلمان و آمریکا، که اکثریت مطلقشان پروتستان است، از لحاظ صنعت و تمدن جدید از همه بالاترند. فرانسه، که اکثریت آن
کاتولیک و اقلیتى زیاد پروتستان است، در حد وسط و ایتالیا، که اکثریت مطلقشان کاتولیک است، از لحاظ تمدن و از لحاظ تمدن و از لحاظ پیشرفت صنعتى از همه کمتر هستند. بنابراین دیدیم که کشورهایى که عامل مذهبى را از صورت خلّاقه و اتقایى و انتقادى تبدیل کردهاند به پیشرفت نایل شدهاند(3).»
همین مطلب، به گونهاى دقیقتر و تحلیلىتر، در قسمت بعد چنین توضیح داده شده است:
«ما مىبینیم عوامل اساسى که تمدن جدید رابه وجود آورده و اروپا را از حالت راکد به حالت متحرّک تبدیل نموده، دو تاست:
.1 عامل اقتصادى ، یعنى تبدیل فئودالیته به بورژاوازى.
.2 عامل فکرى و آن تبدیل کاتولیک بود به پروتستانیسم.
روشنفکر قرن چهاردهم، نیامد مذهب را نفى کند، بلکه مذهبى را که در اروپا آن قدر نیرو و قدرت داشت و به همان میزانى که قدرت داشت باعث انحطاط و جمود اروپا شده بود نگهداشت، ولى آن را از جهت آخر تگرایى به جهت دنیا گرایى تبدیل کرد. از جهت توجه به روح و نفس و اخلاق و ریاضت، به کار و سازندگى و کوشش و فعالیت، از جهت صوفیگرى به جهت اعتراض و... تبدیلش کرد و به پروتستان، یعنى همان منبع فرهنگى و مذهبى نیرومندى که در بطن اروپا موجود بود، به وسیله روشنفکر به یک ماده متحرک و محرّک و زاینده و سازنده تبدیل شد.(4)»
این تجربهها و تاریخچهها براى روشنفکران و عالمان دلسوز ما، تجربه هایى است بس گران و با ارزش. این گفتهها، حتى اگر از دقت کافى نیز برخوردار نباشند، لیکن در بردارنده حقیقتى صحیح و استوار مىباشند که مؤیّد به تأییدات و قراین فراوانى است. تأثیر متقابل میان تفکر دینى و تفکر متکى بر عامل پیشرفت و ترقى، حقیقتى است که در دورههاى مختلف تاریخى، بارها تاریخ بر آن صحّه گزارده است.
تفکرات دینى یا همواره کننده مسیر ترقى و پیشرفت بودهاند ویا اگر بناى ناهمخوانى مىگذاردند، پس از مدتى تفکرات دینى جدید که ملایم با تفکر ترقى بودهاند، جاى تفکرات قدیم را مىگرفتند. در همین زمینه به گفته یکى از جامعه شناسان برجسته، درباره تأثیر اندیشههاى دینى در هند بر نظریههاى ترقى و توسعه و بالعکس، نظر مىافکنیم:
«... خود جامعه هندى... پیش از آن که دوره تسلّط انگلیس، تکنولوژى غربى و مفاهیم ترقّى را در آن وارد سازد، جامعه
نسبتاً یستایى بود... آیین هندى... آرمانى را تبلیغ مىنمودد که توجه انسانها را از بهبود مادى بر حذر مىداشت. فرهنگ هندى... از حیث جهتگیرى، اساساً جنبه دینى داشت و به جهان دیگر متوجه بوده است. به علاوه... مىتوانیم با «بیورى» هم رأى باشیم که تا وقتى آیین دینى «مشیت الهى» حکمفرا بود آیین ترقى نمىتوانست قد راست کند و حتى فراتر رویم و بگوییم که نظریههاى ترقى و توسعه تنها در جامعى مىتوانستند نافذ باشند که آیینهاى دین، به طور کلى، به مبارزه خواسته مىشدند و غیر دینى شدن حیات اجتماعى پیشرفت مىکرد(5).»
همان گونه که از این گفتهها نیز بر مىآید، پیشرفتهاى تکنیکى وتمدنهاى استوار بر اساس این پیشرفتها، همواره با نوعى طرز تلقى خاص مذهبى، نوعى روشن بینى و روشنفکرى دینى همراه بودهاند. روشنفکرى دینى که قدرت پیوند دادن دنیا و آخرت را دارد و نگرش ویژهاى از مفاهیمى چون: انسان، زندگى، دنیا، آخرت، روح، نفس، ریاضت، قناعت، خلوص، تقوى، قضا و قدر، مشیت الهى و... دارد.
اصولاً مسأله دیندارى و طرز تلقیهاى مذهبى ما، همگى موضوعاتى هستند ریشهاى و اساسى که شیوه نگرش و نحوه عملکرد ما را نسبت به دیگر مسایل حیاتى ومعیشتیمان رقم میزنند. بدون فارغ شدن از این زمینههاى پیشین، نمىتوان در وادیهاى بعدى، قدمى به استوارى و اطمینان و با روش بینى و رجحان برداشت. به تعبیر دیگر، نحوه و کیفیت تصمیم گیریهاى انسانى (در زمینه مسایل معیشتى)، ریشه در خاک اعتقادات او دارد و این خاک، بسترى است که زمینه ثمر بخشى به هر بذر و نهالى ندارد. تنها کیاهانى در آن زمینه، استعداد رویش و پویش راخواهند داشت که از جمیع جهات تناسب و تلائم لازم را با آن داشته باشند و بتوانند از مایههاى موجود در آن زمینهها مدد لازم را، جهت بالیدن و استوارى خویش، بجویند. در غیر این صورت، چنین نهالى، یا هرگز در آن زمین نخواهد رویید و یا اگر هم بروید، عمرى بلند و طولانى نخواهد داشت.
مسأله پیشرفت، توسعه و لوازم و امکانات آن، از جمله مسایل معیشتى و حیاتى جامعه ماست که تصمیمگیرى درباره آن مدتهاى مدید است که اندیشه خردمندان همروز گار ما را،چه در موقعیت مسؤولیت نظام و چه در موقعیتهاى دیگر، به خود مشغول داشته است. در این میان، باید یاد آور شد و اذعان داشت که: آنچه در نظر دیگران ملاک و شاخصهاىپیشرفت و توسعه محسوب مىگردد،معلوم نیست که در نظر ما نیز چنین باشد. این دفترى است که هر کس با قلم خویش مىنگارد و این منظرهاى است که
هر شخص با کلک باورخویش ترسیم مىنماید. پیشینههاى ما، اعتقادات مذهبى و غیر مذهبى ما، در این ترسیم گرى از نقشى بسیار مؤثر و بسزا برخوردار مىباشند همین زمینه هاست که حتى طرز تلقى جدیدى نسبت به مفهوم و معناى واژه توسعه، پیشرفت و ترقى به ما مىبخشد و این انگیزه را در ما تقویت مىکند که به دنبال معیارها و میزانهاى جدیدى نیز براى این امور باشیم. دیگران بناى پیشرفت را بر جهان بینى و نظام ارزشى خاص خویش استوار مىسازند و در این مهمّ از ابزار و امکانات ویژهاى مدد مىگیرند و نمىتوان از این نکته نیز چشم فرو بست که: به یقین، این ابزار و امکانات و شیوه برخورد و به کار گیرى آنها، خود هماهنگ و متلایم با آن تعبیر از پیشرفت و آن نوع جهان بینى، نظام ارزشى و فرهنگ خاصّ آنان است.
یکى از دانشمندان و صاحب نظران مقوله تکنولوژى، در مقام تبیین شاخصهایى که در اندازهگیرى توسعه ملّى مورد استفاده قرار مىگیرد، چنین مىنویسد:
«شخصهاى توسعه ملّى) به شرح زیرند:
.1 در آمد سرانه.
.2 ساختار توزیع درآمد.
.3 امید به زندگى (عمر متوسط).
.4 ساختار جمعیتى.
.5 درصد جمعیت شهرى.
.6 درصد بیکارى.
.7 ساختار نیروى کار.
.8 ثبت نام در دبستانها، دبیرستانها و دانشگاهها.
.10 شمار پزشکو تختهاى بیمارستانى براى هر هزار نفر جمعیت.
.11 میانگین تعداد افراد ساکن در هر اطاق.
.12 نرخ رشد تولید نا خالص ملّى.
.13 هزینه تحقیق و توسعه به عنوان درصدى از تولید نا خالص ملّى.
.14 حجم بازرگانى بین المللى.
.15 نیروى انسانى که در رشتههاى علمى و فنى(تکنولوژیک)بهکار اشتغال دارند، به مجموع نیروى کار.(6)»
شک نیست که این شخصها از طریق تحقیق و تفحصهاى طاقت فرساى عینى و بر اساس لطایف و ظرایفى که در این مسأله وجود داشته و دارد و همین طور بر اساس جامع نگرى نسبت به زمینههاى مختلف توسعه صورت گرفته است و بدین لحاظ، براى ما نیز، بسیار مغتنم و با ارزش مىباشد. لیکن پرسش ما این است که آیا این شاخصها، به تمامى، شاخصهاى توسعه ما نیز محسوب مىگردند؟ و آیا ما در بینش و فضاى اندیشه و معیشت خویش، هیچ
معیارى براى افزودن بدانها در تصویر نداریم؟ اصولاً، آیا این واژه مشترک، براى تمامى جوامع، معناى مشترکى را نیز به همراه داشته است؟ اینک براى تأکید و روشن شدن بیشتر این نظر، این بخش را به گفتارى از روژه گارودى، به پایان مىبریم: «.... ما از آغاز بحث خود گفتیم که رشد و توسعه یا شکوفان شدن و بالیدن جامعه، تنها یک مسأله اقتصادى - سیاسى نیست، بلکه یک مسأله دینى است زیرا... پرستش درباره هدف و معنى و مفهوم زندگى و تاریخ زندگى ما که باید با رشد و توسعه آمیخته باشد، یک بحث کاملاً دینى است و دین است که پاسخ این پرسش را مىدهد و در نهایت جهت رشد و توسعه را روشتن ومعنویت آن را، که لازمه وجود و ادامه آن است، تأمین مىکند و گرنه رشد و توسعه تنها از لحاظ اقتصادى و از طریق سیاسى، به نتیجهاى انسانى نخواهد رسید و عارى از معنى و مفهوم اخلاقى خواهد بود.(7)»
و در جاى دیگر مطرح مىکند:
«مسألة ترقى و پیشرفت و رشد و توسعه پى در پى و روز افزون رویاروى با همه ابعاد انسانىاش، تنها یک مسأله اقتصادى یا سیاسى نیست، بلکه اصولاً یک مسأله دینى هم هست. مانند: چیزى که بر سر آن قمار مىکنند. میان معنى زندگى ما یک امکان دیگر نیز قرار گرفته است و آن زندگى به شیوه دیگرى است. یعنى از هم گسیختن و در هم شکستن و از پاى در آوردن سیستم روابط اجتماعى موجود و سیستمى برتر ورفیعتر وبلند پایهتر و گرانمایهتر به جاى آن تشاندن، سیستمى ما فوق دنیاى محسوس مادى.(8)»
تکنولوژى، فرهنگ، دیندارى
هر پدیدهاى براى تکوین و بقاى خویش، نیازمند شرایط و زمینههاى خاصى مىباشد و تکنولوژى از این قواعد مستثنى نیست.هر نوع صنعتى براى آفرینش خویش، احتیاج به بستر فرهنگى خاص دارد. نظام ارزشى قوى واستوار مىباید، تا وجود و جهتگیریهاى رشد آن راتوجیه گر باشد. چهار چوبه قویم اعتقادى - بینشى بایستى وجود داشته باشد، تا بتوان بناى رفیع صنعت را بر آن استوار ساخت. وجود این هماهنگى از مقوّمات تکوین و رشد تکنولوژى مىباشد.
به تعبیر دیگر، تکنولوژى نهالى است که در بستر ارزشهاى جمعى جامعه مىبالد و رشد مىکند تنومندى این نهال، به زمینههاى فرهنگى - ارزشى آن وابسته است. جهان بینى نیز فضا و اتمسفرى استکه این نهال در آن تنفّس و تغذیه مىکند. بنابراین مىتوان گفت:
زمین نامرغوب، هواى آلوده و نبودن شرایط تغذیه فرهنگى مناسب، همگى آفتهایى مىباشند که این نهال وابسته را تهدید مىکنند.
اکنون، براى روشن شدن بعضى جوانبمسأله به نکتهاى راهنمون اشاره مىکنیم: دو قرن اخیر، شاهد رشد و بلوغ صنعت و تکنولوژى نوین در جامعه مغرب زمین بود. مشرق زمینناکام، که قرنها پیشتاز دانش و صنعت بود، دراین میدان گوى سبقت را به حریف واگذار نمود. طبیعتاً پرسشى در ذهن همه خطور خواهد کرد. چه شد که صنعت(با وجود زمینههاى پیشین در شرق)، در غرب مسیر ترقى را در پیش گرفت؟ که البته پرسشى است گران و پاسخى هم سنگ خویش مىطلبد. لیکن اشاراتى چند به بعضى نکات و زمینهها، (که تقریباً مقبول همه اندیشمندان این زمینه است و با موضوع مورد بحث ما نیز ارتباط نزدیک دارد) در این مقام خالى از فایده نمىباشد و حقایقى را در این مقام خالى از فایده نمىباشد و حقایقى را به انگشت اشارت مىنمایاند.
غربیان، پس ازدوره رنسانس و اوج دوران روشنفکریهاى دینى و غیر دینى، جهان را با عینکى خاص به نظاره مىایستادند. گویا آن سخت فشاریهاى بلند تاریخ سیاه حاکمیت کلیسا، نتیجهاى جز این نمىتوانست داشته باشد.
زمینه اینگونه تفکّر و جهان بینى، در غربیان، از پیشینههاى بسیار دور همراه بوده است، لیکن آزاد اندیشیهاى دوران بعد از رنسانس و ظهور و تجلّى افکار جدید مادى، در تمامى زمینهها، قوت و جسارت جدیدى بدانان بخشیده بود.
در مجموعه اندیشه و گرایشات فکرى آنان شاخصهایى مشاهده مىشود. غربیان، به برخى محورها توجه و اهتمامى تام و به پارهاى مسایل با دیده تسامح مىنگریستند. دکتر شریعتى، پارهاى از برجستگیهاى موجود در تفکّر و گرایش آنان را چنین مورد بررسى قرار مىدهد:
«غرب، همیشه نه تنها در سیاست و اقتصاد، بلکه در فلسفهاش نیز متوجه جهان است.ارسطوهمیشه به جهان مىاندیشد و مطالعاتش بر روى خانواده و روابط مردم است و براى این جهان، کتاب و قانون مىنویسد. در حالى یک متفکّر شرقى به این مسایل نمىپردازد و حتى متوجه نمىشود که در چه قرنى و زمانى زندگى مىکند. بودا و مولوى، مجرد... از زمان و مکاناند... غربى، آخرت را هم بر انگاره دنیا مىبیند و شرقى دنیا را بر انگاره آخرت...
... غربى به نظم و سازمان ادارى، عشق مىورزد و پریشانى را به هیچ وجه نمىتواند تحمل کند در حالى که شرقى براى نظم یک توجیه مطرود و محکوم و براى پریشانى یک
توجیه عمیق دارد.
... در غرب، خوشبخت بودن مطرح است، در حالى که در شرق خوشبخت شدن و کمال هدف است. و به عبارت دیگر، غرب دنیاگراست و شعارش: «من باید از هر دقیقهاى از زندگى لذت ببرم»، «براى لذت بردن از مواهب زندگى خلق شدهایم» میباشد. ...دیوارى که بین شرق و غرب وجود دارد قدرت است.
(اروپا همیشه در جستجوى قدرت است، امّا گمشده شرق قدرت نیست)... عقاید و نظریات در غرب، همراه با ایمان است و براى همین، شرق عقیدههایش در طول تاریخ قربانى داده است. ...غربى براى فهم هر چیز استدلال مىکند، حتى به غلط و امکان ندارد با احساس تنها به چیزى گرایش پیدا کند. با احساس تنها به چیزى گرایش پیدا کند. «چرا و به چه دلیل»یک سؤال غربى است. «یافتم و احساس مىکنم، براى من روشن است» یک اصطلاح شرقى (9).»
نژاد پرستى، اسکولاستیک (توجیه مذهب به وسیله عقل و منطق)، خود گرایى شدید و ...عناوین و برجستگیهاى دیگرى است که در این کتاب به عنوان ویژگیهاى غربیان مورد بررسى قرار گرفته است. آنچه از این کتاب اشارت رفت، نه این که به تمامى و بدون هیچ نقد محتوایى، مقبول ما و با دیگر تحلیل گران این مسایل باشد همچنین تعمیم آن ویژگیها را در زمانهاى گوناگون و مناطق مختلف، مىتوان با نقد و ایرادهایى همراه ساخت،لیکن در این سخنان، چشم اندازهایى مشاهده مىگردد که بیان و تبیین مطلب را براى نگارنده و فهم و استنباط آن را براى خواننده تسهیل مىبخشد. ما با هر نگرشى به غرب و غربیان بنگریم(جه با دیده«کل» و چه با دیده «کلّى)» نمىتوانیم رابطه میان تفکّر - اندیشه و گرایشهاى جمعى آنان و محصولات برآمده از این تفکّر و گرایشهارانادیده انگاریم. تکنولوژیبا این اسم و رسم جدید، یکى از این محصولات است. فضایى که غربیان در آن تنفّس و اندیشه مىکردند، آکنده از افکار بلند و کوتاه فیلسوفان، زیست شناسان، جامعه شناسان، روان شناسان،اقتصاد دانان و اندیشمندانى چون: فرانسیس بیکن، جان لاک، هیوم، سن سیمون، شارل فوریه، داروین، فروین، ویلیام جیمز، جان دیویى و بسیارى دیگر بود که در عین تعلّق به نحلههاى مختلف فکرى، عملاً جریان واحدى را در جهت رشد و اعتلاى صنعت در آن یار مستعد، فراهم ساخت.
همین نظر و اندیشه درگفتار بسیارى از
اندیشمندان غربى مشاهده مىگردد:
تئودور روزواک مىگوید:
« تأکید برنامههاى علمى فرانسیس بیکن بر دنیاى حس و تجربه است و این برنامهها به لحاظ همین برداشتى که از جهان دارند، همه چیز را بى روح و بى جان مىانگارد. جریانهاى فکرى الحادى که پس از جنبش نوزایى ( رنسانس ) ظهور کرده است، این برداشت را از جهان دارد... و زمینه را براى حاکمیت مطلق و بى رقیب نوع خاصى از تلقى علمى شیوه تکنولوژیک و و صورت معینى از پیشرفت اقتصادى و فنى فراهم آورده است.» (10)
و چنین بود که این فرزند در دامان چنین مادرى متولّد گشت و بالید. البته به دیده انصاف به مسأله مىنگریم و وجود و نقش عوامل دیگر را نیز در اعتلاى صنعت در مغرب زمین از نظر دور نمىداریم.
مطلبى در این جا باقى مىماند که با پرسشى بدان اشاره مىکنیم. آن پرسش این است که: رابطه میان تکنولوژى و مقولههاى یاد شده ( فرهنگ، نظام ارزشى، جهان بینى ) به چه ترتیب است و چه نسبتى میان آنان برقرار است؟ آیا این یک رابطه یک طرفى است؟ یعنى آیا تکنولوژى پدیدهاى است که در ظرف تکوین و بقاى خویش از این مقولهها مدد مىستاند و لیکن آنهاخود مستقل از این پدیده مىباشند و یا بالعکس، رابطه آنها، رابطهاى متقابل است و تکنولوژى خود نیز به عنوان پدیدهاى مستقل و مؤثر عمل نموده و فرهنگ و نظام ارزشى و جهان بینى جامعه انسانى را متأثر از انواع جلوههاى خویش مىسازند؟
دیدگاه و نظریات متفاوتى درباره پاسخ به این پرسش به چشم مىخورد که عمده آن، دو طرز تفکّر کاملاً متضاد است:
دیدگاه اوّل متعلق به کسانى است که براى حفظ موقعیت و مرتبت انسانى، تکنولوژى را از مسند فرو نشاندهاند و به تکنولوژى و صنعت به دیده ابزار و امکاناتى در دست انسان مىنگرند که این امکانات، گاه به همراه نیت خیر و بشر دوستانه و خداپسندانه استفاده مىشود، بنابراین آثار مثبت به همراه دارد و گاه با نیّات پلید و خصمانه و خود خواهانه استفاده مىشود که تیغى است در دست زنگى مست. روشن است که تیغ در دست زنگى مست چه آثار و عوارضى به همراه داشته است.از دیدگاه آنان تکنولوژى پدیدهاى است بى طرف، همچون: آب، که در هر ظرفى فرو ریزند به همان قالب و شکل در خواهد آمد. تأثیر آن در اطراف خود نیز در محدوده همان موقعیت ابزارى آن مىباشد. بنابراین تکنولوژى از موقعیتى همدوش و هم عرض، با مقوله هایى
چون: فرهنگ - جهان بینى و نظام ارزشى برخوردار نیست تا بتواند در آنها تأثیر معتنابهى بگذارد.
این دیدگاه را، دیدگاه «ابزارنگرى» نام مىنهیم و از این پس، با همین عنوان، از آن یاد خواهیم کرد.
در طرف مقابل دیدگاهى وجود دارد که معتقد است، رابطه انسان و مقولههاى انسانى با تکنولوژى بس پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را در قالبهاى محدود «ابزارنگرى» نظاره کرد. تکنولوژى مستخدمى نیست گوش به فرمان که بدون اذن مولى، حتى جرعه آب سرنکشد.تکنولوژى بى طرف نیز نیست. تکنولوژى موجودى است مستقل و خود کامه که از قوانین مخصوص به خود پیروى مىکند. جهان امروز نیز، جهانى است برگرفته شده و تابع اغراض پنهان تکنولوژى، تکنولوژى گر چه آفریده آدمى است، لیکن آفریدگار او نیز مىباشد. او اگر چه در کانون جامعه بشرى میهمان است، لیکن آن قدر پر مدعى و فربه گشته است که جاى را بر صاحبخانه و امیال و پیش فرضهاى او تنگ کرده است.
از نام آورترین کسانى که بر این اعتقاد پاى مىفشارند، ژاک الول از اولین منتقدان برجسته تکنولوژى مىباشد که گوشهاى از عقاید و اندیشههاى او رااز زبان یکى از اندیشمندان جامعه خویش باز گو مىنماییم:
«ژاک الول، از ناقدان بنام و بصیر تکنولوژى، در کتاب نامبردارش «جامعه تکنیک زده» پنج ویژگى براى تکنیک مدرن مىشمارد:
1. اتوماتیک بودن.
2. از خود تغذیه کردن و فربه شدن.
3. همهگیرى.
4. خود مختارى.
5. وحدت و کلیت.
اتوماتیک بودن تکنیک؛ یعنى، سلب گزینش از دیگران و بسته ماندن همه راهها جز راهى که صنعت در پیش مىنهد. تغذیه از خود؛ یعنى، تکنیک به جایى رسیده که اولاً دیگر برگشتپذیر نیست و ثانیاً رشدى هندسى دارد و ثالثاً اجازه نمىدهد کسى آن را متوقف کند، بلکه با پیشتر رفتن خود، انسان را نیز به دنبال خود مىکشاند.
همهگیرى تکنیک (و خود مختارى آن)، بیان این حقیقت است که به محض تولّد آن، دیگر نمىتواند در وطنش محصور و محبوس بماند و لزوماً قلمروهاى فراختر طلب مىکند و همه جهان را بر صورت خویش مىسازد.
الول مىاندیشد که تکنیک تا حدود زیادى فارغ از قیود بیرونى است و دینامیسمى درونى دارد که آن را به جلو مىراند و سایر شرایط نیز تابع و دنباله رو آن مىشوند.
وحدت و کلیت آن (تکنولوژى) بدین معناست که تکنیک با مصرف آن، با روابط مربوط به آن و با جهان مخلوق آن یکى است و نمىتوان یکى را بدون دیگرى داشت و هر قطعه صنعت قطعه دیگر آن را تداعیمى کند.(11)»
این نگرش جدید را به تناسب افکار ویژهاش، دیدگاه «استقلال نگرى»نام مىنهیم و از آن با همین تعبیر یاد مىکنیم. استقلال نگران، معتقدند که: در برخورد و تنافى میان مسایل انسانى با تکنولوژى، این انسان و مسایل هستند که ناچارند خود را با تکنولوژى و شرایط جدیدى که آن پدید آورده است، تطبیق تطبیق دهند. این حقیقتى است که واقعیتهاى گذشته و حال بر آن مهر صحت مىنهند:
«در نظام جدید صنعتى، در ایالات متحده آمریکا، مباحثاتى که در زمینه تعلیم و تربیت میان فرقهاى گوناگون در گرفته بود، اغلب به سود اصحاب سرمایه پایان مىپذیرفت. آنان در مباحثات خود، همواره، انگشت بر نقطه ضعف قوانین اخلاقى موجود که در جهت عدم انعطاف و ناسازگارى با زندگى دنیوى بود مىگذاشتند و مىگفتند: در دنیاى که همواره در معرض تغییر و تحوّل است، اخلاق نیز باید پا به پاى دیگر نهادها حرکت کند.
مىگفتند: براى رسیدن به رستگارى تنها زجر کشیدن کافى نیست. باید زندگى هم کرد و چون زندگى به لوازم و وسایل نیاز دارد،
تکنولوژى باید مورد توجّه قرار گیرد و چون سنتها و قوانین اخلاقى حاکم، مانع تکنولوژى است، باید به هر طریق که شده است خود را از قید آنها رهانید.(12)»
از دیدگاه استقلال نگران، فرمانبردارى تکنولوژى از انسان، افسانهاى بیش نیست. این افسانه را در کتابها مىتوان خواند، اما در جهان عینى نمىتوان دید.
بنابراین، تأثیر آن در مقولههاى انسانى دیگر، چون: فرهنگ و غیره، تأثیرى قطعى، روشن و غیر قابل انکار است.
ما در این موقعیت از بحث، به قضاوت صریح درباره این دو نظریه نمىنشینیم و همین مقدار توضیح مىدهیم که: ما ممکن است به دیده استقلال به تکنولوژى و لوازم و لواحق آن نظر نیفکنیم، چشم فرو گزاریم و آن حقیقت در مطالب گذشته به اجمال اشاره شد. تکنولوژى،مسألهاى است انسانى .
صنعت، تجلّى یکى از ابعاد وجودى انسان است و شأنى از شئون اوست.
تکنولوژى، به واقع، نوعى رفتار انسانى است. رفتار و ابعاد مختلف وجود انسانى نیز از یکدیگر گسیخته و منفصل نیستند و این رفتار و
شؤون انسانى در رابطه متقابل و مستمر با یکدیگرند. در دورانهاى پیشین، یک بحث بسیار اساسى و محورى، درباره ارتباط میان رفتار و اندیشه انسانى مطرح بوده است که بیان نتیجه آن بحث در این جایگاه، بسیار مفید و سودمند مىنماید. مسأله این بوده است که: آیا این اندیشه انسان است که اعمال و رفتار او را رقم مىزند و یا اعمال و شیوه زندگانى فرد است که بناى افکار و اندیشه او را سامان مىبخشد؟
آیا انسانها آن گونه که مىاندیشند و اعتقاد مىورزند، زندگى مىکنند یا آن گونه که مىزیند تفکر مىکنند و مىاندیشند؟
به حق مىتوان گفت: این ارتباط متقابل است. اندیشه و عمل و شیوه زندگانى انسان به عنوان دو بعد از مقوله رفتار انسانى به عنوان دو بعد از مقوله رفتار انسانى به صورتى مستمر در دادوستد با یکدیگرند. انسانها مىاندیشند و به «بسم الله» این اندیشه، دفتر اعمال و رفتار خویش را مىگشایند و نیز مىزیند، به بسیار شیوهها، رفتار و کردارها عادت نموده و انس مىگیرند و این «رماتیسم عمل زدگى» به اعماق مغز اندیشه و اعتقادات آنان نیز نفوذ مىکند.
ساده اندیشى است اگر رفتارهاى انسانى را، بعضى را زیر بنا و پارهاى دیگر را، رو بناى مطلق انگاریم. رفتارهاى آدمى، اعمّ از: تفکّر، اندیشه، احساسات، عشق، عمل، شیوه و سبک زندگى، آموزش، تربیت و غیره همگى در عرض هم نشستهاند و همزیستى، تعادل، ترابط و تلائم آنهاست که به شخصیّت انسانى، یکپارچگى و ثابت و اطمینان مىبخشد و تکنولوژى یکى از این مجموعه رفتار انسانى است و به گفته آرنولد پیسى:
«اگر با این شیوه... به مسایل بنگریم، تکنولوژى به مثابه بخشى از زندگى ظاهر مىشود، نه چیزى جداى از آن که بتوان در جایگاه مجزایى محفوظش داشت...(13)»
لذا او (تکنولوژى) نیز در این بازار مسایل انسانى مىدهد و مىستاند، مؤثر است و تأثیر مىپذیرد و در این مجموعه او نیز در پیدایش بسیارى از چرخههاى مسایل انسانى نقش دارد.
تکنولوژى، انسان و دیندارى
دقت در صحبتهاى گذشته نشان مىدهد که «انسان» و «مسایل انسانى» در پشت پرده تمامى مباحث گذشته حاضر مىباشند و کانون و محور بحثهاى گذشته را تشکیل مىدهند. بنابراین، شاید بحثى مستقل از «تکنولوژى، انسان و دیندارى» ضرورت خویش را در محل تردید قرار دهد، لیکن در طرح مستقل این مبحث، محاسنى نهفته است که در محل تفصیل خویش روشن خواهد گشت.
انسان کانون تعالیم و معارف دینى است. این دین از طرفى الهى و از سوى دیگر انسانى ست و گفتار دین به تمامى ترجمان حال و احوال اوست.
نمىتوان از دین نامى برد و نسبت به مسایل انسانى هیچ حساسیت و دغدغه خاطرى به دل راه نداد. مسایل انسانى، همگى معماهاى دینى نیز محسوب مىگردند و گرههایى که بر این ابنان پر مسأله (انسان) زده شده، همگى عقدهها و مشکلات دینى نیز محسوب مىگردند. هر جا محکمهاى براى رسیدگى به پرونده یکى از مسایل انسانى بر پاشده باشد، بجدّ و یقین مىتوان گفت که: مذهب نیز در آن جا به قضاوت ایستاده است و لواین قضاوت، صرفاً صبغه ارزشى داشته باشد. همان طور که از ابتداى بحث تا کنون به دفعات تکرار کردهایم، تکنولوژى مسألهاى است انسانى.
تکنولوژى جزو آن دسته پدیده هایى است که به گونهاى مرموز و حیرتانگیز، خود و آثار و لواحقش را در تمامى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى انسان وارد ساخته است و کمتر مکانى است که این میهمان تازه وارد بدان سرک نکشیده باشد و ردپایى از خود به جاى نگذاشته باشد. انسان براى برطرف ساختن تمامى نیازهاى خویش، اعمّ از: نیازهاى زیستى، اجتماعى، ایمنى، تغذیه و بهداشت، ارتباطات و حمل و نقل، آموزش و پرورش و... از این مقوله مدد مىستاند و تمامى عناصر و ارکان حیات انسانى، متأثر از این پدیده همه جا گستر مىباشد، تفکّر، اندیشه، احساسات و عواطف، شیوه و سبک زندگى، روابط فردى و اجتماعى، دیدگاه او نسبت به زندگى، هستى و جامعه، نظام ارزشى و اخلاقى و هر آنچه که چهار چوبه یک زندگى با مفهوم بر آن استوار است. نکتهاى که در این است که: تأثیر تکنولوژى در زندگى انسان و بر شؤون مختلف انسانى در بسیارى از موارد، به گونهاى مخفى و مستتر صورت مىگیرد، تأثیرى غیر مستقیم و غیر محسوس که جز با دقت و تأمل فراوان، نمىتوان ردّ پاى مشخصى از آن در تغییر و تحوّل مسایل و رخ دادهاى انسانى یافت. این نکته براى همه ما، که به دنبال آثار مثبت و منفى تکنولوژى، وادىهاى اندیشه را سیر مىکنیم، بسیار واجد اهمیت مىباشد؛ چرا که این گونه پدیدهها و تاثیرات نامریى آنها بوده است که همواره براى این انسان ظاهر بین و نزدیک نگر، مسأله ساز و غافلگیر کننده بوده است.