طلایه دار اسلام ناب محمدى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


در سایه سقف ترک خورده نشسته بودند بى حوصله و خسته وافسرده .

[تن] ها تا خورده بود.

هیچ پرى به پرواز باز نمى شد.

همه سر زیر پرخویش فروبرده بودند و بر سنگ مزار دل مرده خود اشک مى ریختند.

ناگاه بر طبل زمانه کوبیدند و هلهله هااز خانه هاى توسرى خورده به عرش رسید.

بهار آمد. گل و گیاه بر زمستان سیاه خندیدند و آخرین افت و خیزهاى او را به سخره گرفتند.

سامراء خیرشگاه بهار بود و چشمه خورشید.

خورشیداز سامراء طلوع کرد و محفلهاى سرمازده را گرما بخشید.
از روزن خانه ها و کاشانه ها سرک مى کشید تا حضوراهل خانه را بر سفره جشن بهاران نظاره کند.

در هیچ سرایى[ دود] نبود که آن را با عطر گلهاى بهارى زدوده بودند.

در و دیوارهاى دوداندود را با گلاب ناب شسته بودند.

جشن بود جشن محو آفات و برچیدن علف هرزها.

جشن بود جشن شگفتن گلها.

جشن بود جشن خرامیدن فقه بر عرصه ها.

جشن بود جشن بازگشت اسلام به آغوشها.

مردم مى رفتند واز در و پنجره به بیرون مى ریختند هر چه را که بوى بیگانه مى داد.

دراندورنیها شکستند آنچه را که مظهر قدرت غیر بود.

قرآن را آیینه داران بر سفره زندگى نهادند.اهل خانه بر گردش حلقه زدند واشک شوق ریختند.

دیدارها مبارک . هزار سال به این سالها.

پاینده باداین میهمان در خانه بازارها روستاها شهرها حجره ها سینه ها ذهنها قلبها و...

فقیه کارآزموده بر سمند زمانه سوار بود و نه بر جاده و عرصه آشنا و چشم آموز و بى حادثه و همراه و همدوش با دیگر سوارکاران که بر بیابان پر سنگلاخ مى تاخت .

بر آن بود که آنقدر بر عرصه پرمانع بتازد تا براى آیندگان و سوارکارانى که آهنگ عبورازاین معبر را داشتند هموار شود.

او خواست زیر پویه مکر و ستور راهى را که روزى روزگارى آهنگ کنندگان کوى دوست بى مانع ورادع در کمال امنیت به راهنمایى ستارگان و قافله نور آسمانى مى پویدند امااکنون به خاطر سهل انگارى دوستان و تلاش دشمنان خار و خاشاک آن را پوشانده بود که گویا راهى
نبوده و کاروانى از آن گذر نکرده است چنان بکوبدش که راهى شود ساده و هموار که دیگر سوارکاران بتوانند بر آن بتازند و به شهر نور برسند.

او پهنه مى خواست بادیه سرزمینى فراخ تا بتواند صلا در دهد:

هان اى مردمان !

چرا خود را در پیله پیچیده اید و بر خاکستر نشسته اید؟

پیله را بدرید واز خاکستر برخیزید.

تا کى مى خواهید روى به تاریکیها داشته باشید.

به خورشید برگردید و درخشش خورشید را ببینید.

مى خواهم لبخند شمایان را ببینم .

زندگى زیباست .

درست است که روشنى چشمانتان را مى آزارداما چه کنم که زیبایى در روشنایى است .

ازاین روى شهر خورشید سامراء را برگزید.

دگرگون کردن حوزه نجف بر وفق مراد روزگار مشکل بلکه محال بود.

حوزه اى که سالیان دراز بر نسقى واحد سیر کرده بود واز جامعه مردم و مشکلات و مصائب آنان اطلاعى نداشت نمى توانست فقه زندگى و اندیشه دینى سازگار با زندگى را برتابد.

عزلت گزینى دورى از جامعه کار قیصر را به قیصر واگذار کردن به گرد سیاست نچرخیدن و... بنیاد حوزه را تشکیل مى داد و یا حداقل اندیشه حاکم بود.

میرزا براى ایجاد دگرگونى عمیق در ساختار فکرى و صورى حوزه به هجرتى عظیم دست زد.

هجرت از سکون به حرکت از سکوت به عصیان از ریگستان به گلستان .

فرهاد بود که بااراده تیشه اى ساخته و به جان کوه افتاده بود.

عشق کوه را موم کرد و مدرسه عشق سر برکشید و دوستان دانش را در آغوش کشید.
دراین شهر در جوار مرقد فرزندان على ( ع ) به دوراز قیل و قال مدرسه به گونه اى روشمند به تربیت شاگرد همت گماشت .

زنگ بیدارى از بلنداى شهر نواخته شد. تحول آغاز شد.

در ظاهر بى سروصدا اما در باطن پرغوغا.اقیانوسى ازاراده ها در تلاطم . خورشیدى در حال طلوعى عظیم .

استاد با هیاتى متبخترانه وابهتى ساختگى و تشریفات ویژه بر کرسى درس نمى نشست .

نگاه او به شاگرد نگاه عالم به جاهل نبود. سخنانش را وحى منزل نمى دانست .

اشکال وایراد شاگرد را جسارت به مقام و موقعیت خود نمى پنداشت از این روى در جمع شاگردان مساله اى را عنوان مى کرد واز شاگردان مى خواست درباره آن مساله به کندوکاو رایزنى بپردازند.

درس در حقیقت گفتگویى بود علمى و آزاد بین شاگرد واستاد.

استاد با این حرکت شیرینى آزاداندیشى استقلال در راى تحت شعاع افکار بزرگان قرار نگرفتن اجتناب از تقلید کور و... را به شاگردان چشاند.

طالب علمى که براى آینده ساخته مى شود اگراز طرف مربیان تحقیر شود و راى و نظراو سرکوب چگونه مى تواند در آینده اى که او صاحب نقش است و در عرصه حضور دارد مفید واقع شود و براى رهایى مردمان از قید و بند تحقیر و ذلت وایجاد محیطى آزاد که هیچ گاه در زندگى احساس نکرده است تلاش کند و خود را به آب و آتش بزند.

کسى که در محضراستاد بنابر عادت دو زانو نشسته و چشمان خویش را به زمین دوخته است و در برابر سخنان استاد هیچ واکنشى از خود نشان نداده و گفته استاد را وحى منزل تلقى کرده است چگونه مى تواند ملتى عصیانگر و گریزان از تقلید کور تربیت کند.

استادى که شاگرد را جاهل مى پندارد که باید گام به گام او را راه ببرد و به
پندار خوداز لغزشها نجاتش بدهد از گاو تا ماهى را براى او تبیین کند پر واضح است که این فرد تحت تعلیم هیچ جسارت حرکت بى اتکاء واعتماد به نفس نمى یابد.

میرزا به حساسترین نکته ضعف حوزه هاانگشت گذاشت .

وى خوب درک کرده بود که براى ساختن آینده باید در عرصه تربیت گوى سقت را در دست داشت که اساس کلیه اصلاحات سیاسى اجتماعى تربیت است .

به این نتیجه رسیده بود که ناهنجاریهاى اجتماعى ریشه در تربیت و عادات ناصحیح دارد.

مراکز مربى پرور در تربیت ناکام اند. حوزه هاى علمیه براى مبارزه با ناهنجاریهاى اجتماعى نیرو تربیت نداده و آنانى را که او تربیت داده به این کار نمى آیند و دراین پهنه زمین گیرند. به پندار خود مرجع پرورى کرده در حالى که نه نیروهاى تحت تعلیم همگى از چنین استعدادى برخوردار بوده اند و نه نیاز جامعه دراین امر خلاصه مى شده است ازاین روى سرمایه اى بر باد رفته واز آن قافله پرتلاش و ریاضت کش چیزى جز خاکستر بر جاى نمانده است .

رهانیدن مردمان از جهل و نادانى به زانو در آوردن دیواستبداد واستعمار سوزاندن ریشه فقر تباهى آفرین از بین بردن تبعیض و برقرارى عدل و قسط و... نیاز به نیروهایى دارد که ویژه این کار سترگ تربیت شده باشند.

مردم گوسفند نیستند که هر شبانى را بشود بر آنان گمارد. کسانى که میان مردم مى روند و مسؤولیتى را بر عهده مى گیرند بایداین مساله را عمیقا و با تمام وجود دریافته باشند که کارى است کارستان . سعه صدر آزاداندیشى احترام به آراء به دیگران استقلال راى و... در ذهن و فکر و زندگى اجتماعى و سیاسى اینان بایداز مکانت و جایگاه ویژه اى برخوردار باشد.

روش میرزا روشى بود که طالبان علم را براساس استعدادى که داشتند
مى ساخت و آنان را براى هدایت وارشاد مردم در زمینه هاى گوناگون مهیا مى کرد.

به گونه اى آنان را تربیت مى کرد که در جامعه به کار آیند و بتوانند سکان دارى کنند.

[مرحوم میرزا شاگردانش را در مسائل عرفى جامعه هم تربیت مى کرد. چگونگى معاشرت و گفتگو و همنشینى با مردم را بدانها مى آموخت و در راه تکامل یک عالم مذهبى هر آنچه را که در کنار علم و تحصیلش لازم بود تعلیم مى داد].

روش میرزا شاگردان رااز گوش بودن تقلیدازاستاد و نظرى روى نظراستاد نداشتن که روش معمول حوزه ها بوده واکنون متاسفانه گریبان گیر حوزویان است رهایى بخشید و به آنان آموخت :

غیراز نظراستاد و بزرگان علم وادب مى توان نظرى داشت وارائه داد و به نظرات دیگر مى بایست احترام گذاشت واستبداد راى نداشت و و به گفته دیگران چه خرد و چه بزرگ چه بله قربان گو و چه پرخاشگر گوش فراداد واگر حق بود پذیرفت واگر خیر پاسخ مناسب داد.

میرزا ورق را برگرداند و کتاب زندگى را با همه اوراقش در برابر چشمها نهاد که شاید پیدا شوند حقیقت بینانى که بنگرند و دریابند حقیقت را و زندگى را دوباره بیاغازند.

شاگردانى پرورش داد که در حساسترین و پرتلاطم ترین برهه ها آن گاه که اقیانوس با تمام توان قد برافراشته بود و همه چیز را در کام خود فرو مى رد سکان دارى کردند وامت مسلمانان را به ساحل امن رساندند. در جاى جاى دارالاسلام موج آفریدند. بانگ بیدارى نواختند و مردمان را به قبله گاه رهنمون شدند. بر دیو جهل یورش بردند و زنگارهاى واپس گرایى رااز ذهنها زدودند.

هر جا پا گذاشتند چشمه اى جوشید وامتى خروشید و قلعه خصمى فرو پاشید.
استبداد به زانو در آمد واستعمار تیغ بر زمین نهاد واز دژها فرو کشیده شد.

نزاع خانمان سوز فرقه ها فروخفت . نواى جغداختلاف برانگیز خاموش شد و زندگى با شور و شعفى وصف ناپذیر والتى جانانه آغوش گشود.

میرزا به کمک پرورش یافتگان مکتب سامراء اسلام را به اعماق زندگى برد.

این حرکت پایانى بود براى اسلام مدرسه اى و گم در هیاهو و قیل و قال مدرسه و آغازى براى تحول عمیق و راهگشا در جهان اسلام .

او درهایى را که به جهل و بى اطلاعى از نیاز و غوغاى بیرون و یا به تیغ استبداد و... بسته شده بود گشود و حجره نشینان را با دنیاى بیرون شنا کرد و بر حجره هاى تاریک و نمور آفتاب زندگى تاباند.

هماى اندیشه اى قاف تا قاف جهان اسلام را به زیر پروبال خویش گرفت . صیت شهرتش نه تنهااز عراق وایران که از چین ماچین گذشت .

فتواى تحریم تنباکو به خودى و بیگانه فهماند که اسلام حرکت آفرین است و مى تواند در یاس آلودترین روزگار عطرامید بیفشاند و غبار مرگ بار یاس را بسترد.

بااندیشه وحدت و تلاش دراین راه به اندیشه هاى تفرقه افکنانه خط بطلان کشید و على رغم ولایت مداران گل مولایى و کوته بین ثابت کرد که مى توان هم عمیقا به اهل بیت عشق ورزید و هم مسلمانان را به اتحاد فرا خواند و عمیقا به وحدت فرق اسلام پاى بند بود.

از کوته فکرى و جموداندیشى است که کسى فکر کند با فراخوانى مسلمانان به وحدت حق آل على ( ع ) نادیده انگاشته مى شود.

میرزا با درایت و پشت کاردارى و تربیت نیرو بنایى عظیم پى افکند.

خورشید وجوداو مه غلیظ تفرقه جمود بى برنامگى دورى از سیاست و جامعه و... را زدود واز مسلمانان خفته و سر درگم امتى بیدار سلحشور راه یافته عزت خواهد واستقلال طلب آفرید. دراین کار بود و به تماشاى شکوفا
شدن گلبن باغ آرزوى خویش ایستاده بود که ناگاه اجل بر وى تاخت واز دست ساقى اجل کاس[ کل من علیها فان] نوشید و چشم از دنیاى فانى پوشید و طایر روح پر فتوحش به بال[ ارجعى الى ربک ارضیه] در هواى فضاى دلگشاى[ فادخلى فى عبادى] پرواز نمود و به مامن سرور در کنار حوض و قصور به امتثال امر[ وادخلى جنتى] آرام یافت .

بعد از آن که از این خانه رخت بربست نهضتها و حرکتها بااندیشه وى شکل گرفت :

نهضت استقلال عراق نهضت مشروطیت و...

درایران پرورش یافتگان مکتب سامراء دوش به دوش بر راهى که او گشوده بود به پیش مى تاختند. دراین تاخت و تاز بود که غبارى غلیظ جلوى دیدگان سوارکاران را گرفت هرکس به راهى تاخت .

یکى منزوى و دیگرى مسمو و سومى بردار شد. چهارمى زبان به اعتراض گشود که گلوله بر جانش نشست .استعمار واستبداد و روشنفکران دل در گرو غرب که در جنبش تنباو دشمن اصلى استعمار را شناخته بودند و دریافته بودند که روحانیت قدرتى عظیم دارد ازاین فرصت طلایى استفاده کردند.

جو آفریدند زهر پاشیدند. روز روشن را با مه غلیظ دروغ افتراء شایعه و... به شب تار تبدیل کردند. کسوف رخ داد.اشعه حیاتبخش خورشید بر پهنه زمین نرسید. شب شد شبى دیجور. سکوتى عمیق و جانکاه کران تا به کران این سرزمین را فرا گرفت .

شحنه هاى شب بر هر چه نامى از روز بر پیشانى داشت یورش بردند.

باد خزان برگ و بار درخت زندگى را فرو ریخت . یاس دراعماق دلهالانه کرد.

استعمار واستبداد و... پایگاه اصلى و سکوى پرش غیور مردان را شناسایى کرده بودند و صبح و شام وقت و بى وقت براو یورش مى بردند.

ستون پنجم دشمن در لباس نویسنده و روشنفکر کینه توزانه چهره اى زشت و ضدمردمى ضدتمدن و پیشرفت و...از روحانیت ترسیم کردند و بر در و دیوار شهر و روستا نصب کردند. هیچ دستى را یاراى آن نبود که این شمایل زشت رااز در و دیوار بر کند و بدرد تا چهره زیباى آنان جلوه گر شود.

هیچ قلمى و زبانى نبود که به دفاع برخیزد.

زمستانى بود سخت و استخوان سوز و توانفرسا.

بازماندگان قافله بیدارى بى تن پوش و بى سرپناه آواره کوه و دشت بودند و در زیر شلاق سرما. مجتهد بزرگ شهر را سر برهنه با تن پوشى مختصر و مندرس از منزل بیرون کشیدند و شادى کنان به پاى دار آوردند و در بین ارمنیان و جلوى چشم پیر و جوان زند و مرد بر دار آویختند. زانوان خمید. کمرها تا خورد. همه بر خاکستر نشستند. غبارى غم انگیز جلوى نور خورشید را گرفت . واى اسلام بردار شد.

از فرزندان سامراء حائرى مانده بود و روزگارى حزین آفاق را غم گرفته بود. غیور مردان به داس استبداد درو شده بودند. خزان زندگیها را فرسده بود. همه مات بودند و مبهوت . چشمها به انتظار باران رحمت و آغاز فصل دگر.

پس از قلع و قمع روحانیت در سپیده دم مشروطیت استعمار با شیطان بچه هاى خود به برج و باروهاى اسلام یورش بردند کتابها را با حقه و کینه به اسلام آغشتند. تاریخ را واژگونه کردند. هر چه در خور خودشان بود روحانیت بستند. حوزه ها رااز مدار خارج کردند.

اهل شعور و درایت را دستها بستند و عرصه را براى نادانان گشودند.

ازاین طریق اراجیف و خرافاتى به نام دین در نوشته ها راه یافت و نویسندگان وابسته نوشتند:

خوب بنگرید این اسلام است . روحانیت شما را به چنین اسلامى دعوت مى کند.اسلامى که با دانش و پیشرفت مخالف است و...

کرور کرور جوانان این مرز و بوم را بااین ترفنداز دین بریدند و دست آنان را به دست بیگانان سپردند. دین از سکه افتاد. لاابالیگرى و بى تفاوتى سکه روز شد.

حائرى بااراده اى آهنین براى عمارت مدرسه دین کلنگ برداشت و بر زمین کوبید. زمین دهان باز کرد و آب از قعر آن بیرون جهید و دشت و دمن را فرا گرفت . گل و گیاه روئید. عمارت دین پا گرفت و کاروان دین باوران را زیر سقف خود جاى داد.

حائرى خواست کمر راست کند و محصول کار خویش ببیند که دشنه استبداد بر پهلوى او فرود آمد. باغبان بر زمین افتاد و باد خزان از هر سویى وزید.

روحانیت بار دیگر آواره کوه و دشت و دمن شد.

بروجردى به کمک شتافت . با همتى بلند و گامهایى استوار حوزه را به زیر بال خود گرفت واز گزند حوادث روزگار و شحنه هاى غدار مصونش داشت . زخمهاى او را ترمیم کرد.

براى طالبان علم زاد و توشه راه فراهم کرد و آنان را براى نبردى سهمگین با دشمنان کینه توز و رفع مشکلات و زدودن جهل مهیا کرد.

با تدبیر دشمن را دست بست واو راازاجراى نقشه هاى شوم بازداشت . دیو را به بند کرده بود که بانگ رحیل بنواختند و شهباز روح آن عزیز نداء[ یاایتهاالنفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه] را لبیک گفت .

دشمن براین پندار که زمین از مردان خالى شد و قهرمانان خفتند از چپ و راست بر خیمه و خرگاه اسلامیان شبیخون زد.

شعبده بازان میدان دار شدند و بر خر دجال سوار. همه جا جار زدند و از رفع موانع سخن گفتند.

انقلاب سفید دروازه هاى تمدن و... شعارشان بود.اما در پس این پرده ها کاپیتولاسیون بود که مردمان را به بند مى کشید. آن شعارهاى زیبا براى این بند بود که باید به دست و پاى مردم استوار مى شد.

مردم فروخته شده بودند.از دین جز پوسته اى نمانده بود. فاجعه عمیق بود و شکننده فریادها در گلو خفه مى شد و مردان به تیغ بیداد درو.

نمرودیان بتخانه ها ساختند و آتشهاافروختند. فرزندابراهیم با عزمى پولادین برخاست و با تبرى از عشق وایمان بت و بتخانه درهم کوفت و آتشهاى فتنه را خاموش کرد و گلستانى دلگشا بیافرید. رحمه الله علیه .

آنچه که پیش روى دارید اعم از مصاحبه با حضرات آقایان : آیه الله سیدرضى شیرازى و حجه الاسلام سیدمحمد بحرالعلوم و مقالات سخنى است از خیزشگاه این تحول .

امید آن که توانسته باشیم گوشه اى از زندگانى سیاسى اجتماعى و علمى آغازگر نهضتهاى اسلامى میرزاى بزرگ را براى شما خوانندگان عزیز ترسیم کنیم .

[حوزه]