مصاحبه با حجة الاسلام والمسلمین دعائى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


حوزه : با تشکراز حضرت عالى که قبول زحمت فرمودید و مصاحبه با مجله حوزه را پذیرفتید لطفا درابتدا شرح کوتاهى از زندگى تحصیلى سیاسى و مبارزاتى خود را بیان کنید.
با تشکر از حسن ظن شما به طلبه اى مانند من دوران قبل از طلبگى من دورانى بود که با رنج و زحمت و محرومیتهایى که عمدتا مادرم متحمل مى شد طى گذشتت . تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در کرمان به انجام رساندم . با تشویق و راهنمائیهاى ماردم و تنى چنداز متدینین وارسته اى که توفیق آشنائى آنان را داشتم به تحصیل علوم حوزوى شائق شدم . تحصیلات متوسطه را رها کردم و در حوزه علمیه کرمان مشغول به تصیل شدم . چند ماهى گذشته بود که پدرم که روحانى و مقیم یزد بوداز چهار سالگى ما را به مادر سپرده و ترکمان گفته بود با طلبه شدن من مخالفت کرد و ترجیح مى داد که من یا به تحصیلات روزادامه دهم و یااین که کسبى را انتخاب کنم !

براى این که حتى الامکان رضایت ایشان را هم به دست آورده باشم بناچار در کنار تحصیل شغلى هم انتخاب کردم . مدتى در یکى از مراکزز تهیه و توزیع فرش به کار حسابدارى مشغول بودم . پس از گذشت یک سال در کارخانه برق کرمان که در آن هنگام خصوصى بود به عنوان حسابدار استخدام شدم . دو سالى بدین منوال گذشت و در ضمن کار دروس حوزوى را تااواخر شرح لمعه فرا گرفتم . تااین که خدمت مرحوم پدرم رفتم ایشان را قانع کردم که به گونه رسمى و تمام وقت به فراگیرى علوم حوزوى بپردازم . بعداز به دست آوردن رضایت ایشان راهى قم شدم .

 

حوزه : در دوران تحصیل در حوزه علمیه کرمان اگر فعالیتهایى علیه دستگاه ستم شاهى داشته اید بفرمایید.
در جریان پانزده خرداد من هنوز کرمان بودم . در همان وقت فعالیتهایى علیه دستگاه به رهبرى روحانیون وارسته اى چون شخ محمدجواد حجتى کرمانى و دوستان همرزم ایشان داشتیم . به خاطر همین تلاشها بود که ساواک کرمان یازده مرتبه مرا دستگیر کرد.البته مدت بازداشتها محدود بود و گاه با یک بازجویى چند ساعته پایان مى یافت . دراین جا خاطره اى از آن دوران نقل مى کنم :

قرار بود شاه به کرمان بیاید. شهر را آذین بسته بودند: چراغانى طاق نصرتهاى متعدد و... روحانیت کرمان به اتفاق مخالفت خود را با آمدن شاه به کرمان اعلام کردند و هشدار دادند: هیچ کس از ورحانیون نباید به استقبال شاه برود هر کس به استقبال شاه برودعمامه اش را برمى داریم لذا یکى از روحانیون سازشکار (پدر تیمسار مدنى ) که معمولا در مناسبتهاى دولتى شرکت مى کرد نتوانست به طور رسمى شرکت کندازاین روى مجبور شدنداو را با آمبولانش به محل ملاقات ببرند!

آمدن شاه در آستانه محرم واقع شده بود و چراغانیها طبعا متناسب نبودازاین روى خانه خوبى بود براى تحریک احساس مردم . به همین منظور در سطح وسیعى اعلامیه توزیع
کردیم . علاوه براین یکى از طاق نصرتها را که نسبتا مهم بود و به اسم گرمابه داران کرمان نصب شده بود در شب ورود شاه به آتش کشیدیم . این حادثه براى مقامات محلى خیلى گران تمام شده بود و به شدت مورد توبیخ قرار گرفته بودند.این برخورد روحانیت شاه را به شدت عصبانى کرد به طورى که در سخنرانى که در کرمان ایراد کرد خشن ترین تعابیر را علیه روحانیت به کار برد.

 

حوزه :از فعالیتها و مبارزات خود علیه رژیم پهلوى در دورانى که حوزه علمیه قم اشتغال به تحصیل داشتید بگویید.
وقتى من وارد حوزه علمیه قم شدم امام رحمه الله علیه زندان بودند.ابتداء در مدرسه حجتیه حجره اى گرفتم و بعد هم به مدرسه خان نقل مکان کردم . طولى نکشید که امام از زندان آزاد شدند. دراین موقع بود که براى اولین بار ایشان را زیارت کردم .اواسط درس کفایه بودم که جریات هجرت امام به نجف اشرف پیش آمد.

در کنار دروس حوزه فعالیتهاى مبارزاتى هم داشتیم این فعالیتها عمدتا زیر نظر هسته اى بود به سرپرستى مرحوم آیه الله ربانى شیرازى و حجج اسلام آقاى هاشمى رفسنجانى و آقاى مصباح یزدى و تنى چنداز بزرگان .از جمله فعالیتهاى این هسته در آن زمان انتشار نشریه سیاسى فرهنگى بود به نام بعثت .این نشریه را در منزل جناب حجه الاسلام والمسلمین آقاى شیخ رضا شریفى گرگانى تنظیم مى کردیم و خود من آن را تایپ مى کردم و بعداز پلى کپى و تمثیر و منگنه کردن اوراق آن در قم و دیگر شهرها به توزیعع آن مى پرداختیم . نشریه با پشتکار دوستان منتشر مى شد تااین که مساله کاپیتولاسیون و مسائل بعد پیش آمد.اختلاف موضع بین امام و شریعتمدارى دراین مسائل باعث شد که دوستان همکار دراین نشریه دو فاز فکرى قرار بگیرند. طبعا این اختلاف مانع ازادامه کار شد به نوعى که به توقف نشریه انجامید! از آن پس دوستانى که فعالیتهاى امامى داشتند سازماندهى نشریه اى را به نام[ انتقام] در گروه هیاتهاى موتلفه دادند که نسبتا نشریه و زین و صد در صد خط امامى بود.
دومین کارى که آن زمان انجام گرفت و اینکار خوبى بود مساله تشکیل هسته هاى هفتگى طلاب بود که طرح آن را رهبران روحانیان آگاه داده بودند. مبناى کار براین بود که : طلاب استانها و شهرستانها جلسات صنفى هفتگى داشته باشند واز بین این جمعهاى استانى و شهرستانى فردى راانتهاب کنند که رابطه بین مجمع و هسته مرکزى باشد. نتیجه طرح این شده بود که :اخبار واطلاعات به همه طلاب مى رسید اعلامیه ها به سهولت پخش مى شد طلاب استانها و شهرستانها در مناسبتهاى مختلف اطلاعیه مى دادند و در مقطعهاى مبارزاتى با شدت و ضعف موضعگیرى مى کردند و...

در هر صورت این پدیده جالبى بود که در حوزه به وجود آمده بود آن هم باالهام از حضرت امام رحه الله علیه زیراایشان یک چنین ابتکارى را در فاصله بین آزادى از زندان و تبعید نسبت به علماى شهرستانهاانجام داده بودند. آن مرحوم طى نامه هایى از آنان خواسته بودند: در شهرستانهاى محل اقامت خود جلسات هفتگى داشته باشند. و من چون پدرم بود و مادرم کرمانى هم دراجتماعات یزدیها شرکت مى کردم و هم دراجتماع طلاب کرمانى !

علاوه براین سرویس دهى به این هسته هاى مختلف را هم در کنار تنى چنداز دوستان بر عهده داشتم مانند چاپ اعلامیه و تکثیر و توزیع آن بین این هسته ها.

این فعالتیها همچنان ادامه داشت که مساله هجرت ما به عراق پیش آمد. من دو سفر به عراق داشته ام .

سفراول وقتى بود که نسبتا در قم شناخته شده بودم و به نحوى ساواک نسبت به من حساس شده بود. براى این که مدتى ازانظار دور باشم واز طرفى علاقه داشتم به زیارت عتبات مقدسه و حضرت امام راهى عراق شدم و سه ماه در آن جااقامت گزیدم . در نجف بودم که شنیدم حضرت امام براى اولین بار بعداز تبعید نامه سرگشاده اى به هویدا نوشته اند واعلامیه اى هم خطاب به فضلاء و روحانیون حوزه هاى علمیه صادر فرموده است .این اعلامیه در سطح وسیعى تکثیر و توزیع شده بود. در جریان توزیع آن ساواک موفق شده بود هم چاپخانه و هم هسته هاى توزیع کننده را کشف کند و عده اى را دستگیر نماید.این موفقیت ساواک تا اندازه اى شکستى را که در جریان توزیع و نشراعلامیه امام و عدم دستگیرى هیچ یک ازافراد هسته هاى توزیع در جریان کاپیتولاسیون خورده بود جبران
نمود. در گزارشهاى ساواک آمده بود که :

[ما کلیه هسته هاى متبط با آقاى خمینى را دستگیر کرده ایم وایشان در داخل کشور یاورى ندارد]!

به همان نسبت که این موضوع براى ساواک خوشحال کننده بود براى یاوران امام تلخ و ناگوار بود.

یک روز نزدیک غروب در مدرسه آقاى بروجردى منتظر نماز مغرب و عشاء بودم که حاج آقا مصطفى خمینى رحمه الله علیه به من فرمودند:

در تهران یک چنین اتفاقى افتاده است .اگر براى شماامکان دارد به ایران برگردید واین شکست را جبران نمایید. قبول کردم و گفتم : اتفاقا من امکانات تکثیراعلامیه هم دارم که قبل از آمدن آنها را در جایى پنهان کرده ام .

مخفیانه از نجف به ایران آمدم و آن اعلامیه را در بیست هزار نسخه تکثیر کردیم و با موفقیت چشم گیرى پخش کردیم به طورى که مجددا نیاز به تکثیر شد و دوباره سى هزار تا تکثیر کردیم .این بار هم با موفقیت توزیع شد.

این کار به دوستان و یاران امام روحیه داد.

جریان جشنهاى تاجگذارى پیش آمد. تنها گروه و هسته مبارزاتى که جرات آن را پیدا کرد که مشخصا در برابر شاه موضع بگیرد. روحانیون بودند.

آقاى هاشمى رفسنجانى بیانیه اى را خطاب به شاه تنظیم کردند و روحانیون آگاه و مبارز حوزه علمیه قم آن ار تایید کردند.این بیانیه هم در سطح گسترده اى تکثیر و توزیع شد.

به دنبال این جریان فعالیت ساواک براى کشف و دستگیرى هسته مرکزى شروع شد. هر عنصرى مبارزى را که احتمال مى داد دستى دراین کار عظیم داشته باشد دستگیر و بازجویى مى کرد. متاسفانه در جریان توزیع بیانیه علیه تاجگذارى یکى از آقایان دستگیر شد. رابطه این آقا با من به این صورت بود که : وقتى در تهران زندگى مخفى را مى گذراند من به توصیه آقاى هاشمى منزل ایشان مى رفتم و کار پاکت کردن و بسته بندى نشریات راانجام مى دادیم .ایشان من را نمى شناخت و من خودم را به عنوان سیدعلوى یا حسینى معرفى کرده بودم . چون لهجه کرمانى نزدیک به شیرازى است مى گفتم : شیرازى هستم .

در هر صورت این آقاى بزگوار پس از دستگیرى و شکنجه هاى بسیار نتوانسته بود
مقاومت کند و قضیه لو رفت . به دنبال آن ساواک به شدت دنبال سادات حسینى شیرازى و کرمانى مى شگت هر کس را به این نام و نشان از طلاب شیرازى یا کرمانى بود مى گرفت و بازجویى مى کرد. یادم هست : یک سیدحسینى کرمانى بود که آن موقع به نحوى با شریعتمدارى ارتباط داشت . بااین که ساواک از ناحیه او خاطرش آسوده بود ولى از باب احتیاط او را هم دستگیر کرده بود!

دوستان صلاح دیدند که من مجددا به عراق برگردم . آیه الله منتظرى به آقاى قائمى در آبادان نامه اى نوشتند و مساله خروج مرا به ایشان توصیه کردند. به آبادان که رسیدم متوجه شدم لو رفته ام . ساواک کرمان عکسهائى در پرونده من داشته بود که آنها را به آن آقایى که دستگیر شده بود نشان داده بودند واو هم تایید مى کند: بله صاحب این عکس با من درارتباط بود و ... ساواک دربدر دنبال من مى گردد تا این که مطلع مى شود که من به آبادان رفته ام . در صحن حیات مدرسه علمیه آبادان آیستاده بودم که فردى وارد مدرسه شد. آقاى قائمى به من اشاره کرد مخفى شوم .او به آقاى قائمى گفته بود ما دنبال طلبه سیدى هستیم بااین خصوصیات . که طبق گزارشات از تهران بااتومبیل به آبادان آمده است . آقاى قائمى به او گفته بود: بله چنین شخصى براى تبلیغ آمده بوداین جا و من هم او را فرستادم به بندر ماهشهر! بعد که او رفت آقاى قائمى به من گفت :این شخص از مامورین ساواک است که من با دادن برخى ازاطلاعات سوخته اعتماداو را جلب کرده ام و در عوض اواطلاعاتى را بمن مى دهد. واکنون توجه ساواک رااز آبادان به ماهشهر معطوف داشتم و باید هر چه زودتر شماازایران خارج شوید. ایشان مرا به دست فردى مطمئن به نام صمد سپرد که مرز عبور دهد. من عمامه سفیدى بر سرم گذاشتم و همراه صمد عازم عراق شدم . صمد مرا کنار جاده فاو بصره رساند. واز آنجا با مشکلات بسیارى راهى نجف شدم . در بین راه به کاظمین که رسیدم آقاى توسلى را دیدم که عازم ایران بود. وقتى این خبر به دوستان در داخل زندانها رسیده بود خیلى خوشحال شده بودند زیرا من مدارک بسیارى داشتم که در صورت لو رفتن علاوه بر سنگین شدن جرم بسیارى از آنان عده اى دیگرى نیز که تا آن وقت دستگیر نشده بودند دستگیر مى شدند .

حوزه : با توجه به این که هسته هاى داخل کشور اکثرا لو رفته بود توزیع اطلاعیه ها توسط حضرتعالى پس از آن که به توصیه مرحوم آقا مصطفى خمینى به ایران بازگشتید چگونه انجام مى پذیرفت .
توزیع در تهران بیشتراز طریق پست انجام مى گرفت . به این صورت که : پاکتهایى که داخل آنها سیاه بود (براى این که اعلامیه معلوم نشود) تهیه کرده بودیم و آدرس افراد موسسات مراکز صنعتى و تولیدى رااز طریق دفتر تلفن پیدا مى کردیم و پشت پاکت ها با رنگهاى مختلف مى نوشتیم واعلامیه ها را داخل پاکتها مى گذاشتیم و سپس پست مى کردیم . براى علماء شهرستانها اعلامیه ها را در جعبه هاى گز و سوهان قرار مى دادیم به عنوان هدیه مى فرستادیم .

اگر تشخیص مى دادیم فلان روحانى در صورتى که کسى متوجه نشود حاضر است به نحوى در توزیع اعلامیه ها کمک کند ضمیمه مى کردیم و در جائى قرار مى دادیم که مطمئن باشیم که آن را بر مى دارد. خلاصه : بااین شیوه ها توانستیم اعلامیه ها را در سطح وسیعى توزیع کنیم که مایه شگفتى ساواک شده بود.

 

حوزه : لطفا درباره فعالیتها و مبارزات بویژه فعالتیهاى رادیوئى که پس از هجرت دوم به عراق داشته اید توضیح بدهید.
این مرحله از مبارزات در زمان اوج اختلافات ایران و عراق بود. زمینه براى فعالیتهاى سیاسى علیه رژیم ایران از جمله بهره گرفتن از رادیو مناسب بود. در همین راستا روزى مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى به من فرمودند: به ما پیشنهاد شده است اگر بخواهید
مى توانید برخى از پیامها و مطالب خود را به وسیله رادیو منتشر کنید.اگر براى شما ممکن است یک کار را بپذیرید.

پذیرفتم و برنامه اى را به عنوان[ نهضت روحانیت درایران] شروع کردم . درابتداء بین ربع ساعت تا نیم ساعت از رادیو بغداد دراختیار برنامه هاى ما بود. بعد که موج مستقلى گرفتیم این زمان به 45 دقیقه رسید. در مجموع این فعالیت رادیوئى هفت سال به درازا کشید.

 

حوزه : خبرهاى داخل ایران چگونه به شما مى رسید؟
:کسب خبراز چند طریق انجام مى گرفت

1. توسط دوستانى که به ایران رفت و آمد مى کردند.

2. زوارى که از طرق مختلف به عراق مى آمدند.

3. هسته هاى دانشجوئى خارج از کشور که عمدتاانجمنهاى اسلامى دانشجویان دراروپا بودند.اخبار تلقى ازایران به آنان گزارش مى شد و آنان دراختیار ما مى گذاشتند.
حوزه : آیا دراین فعالیت هاى رادیوئى علیه رژیم شاه حضرت عالى همکارانى هم داشتید؟
خیر. در بخش تنظیم برنامه ها واخبار تنها بودم و همکارى نداشتم چه آن وقتى که موج مستقل دراختیار نداشتم و مطالب را پس از جمع آورى و تنظیم و تحلیل به بغداد مى بردم و دراستادیو رادیوى بغداد روى نوار پر مى کردم و بر مى گشتم و چه آن وقت که موج مستقل دراختیار داشتم و طبیعتا کار فشرده تر مى شد. همه این مراحل به عهده خودم بود.البته مدت کوتاهى که مرحوم شهید محمدمنتظرى به عراق آمده بودند با من همکارى خوبى داشتند در دادن اطلاعات و کسب خبر زیراایشان با هسته هاى مبارزاتى خارج از کشور ارتباط وسیعى داشتند.
نکته جالب این بود که : در همان ایام گروههاى مخالف رژیم در عراق فعالیتهاى سیاسى داشتند وازامکانات رادیوئى بهره مى گرفتند. هر یک ازاین گروهها لیستى را به عراقیها داده بودند و در آن تعداد پرسنل برنامه رادیوئى خود وامکاناتى را که لازم داشتند متذکر شده بودند. به این طریق از عراقیها هزینه مى گرفتند. تنها کسى که نه لیستى به عراقیهاارائه مى داد و نه هزینه اى مى خواست روحانیون بودند. من به تنهائى در داخل حجره مدرسه برنامه را تنظیم مى کردم و مى رفتم بغداد واجراء مى کردم و بر مى گشتم . نوعا دراین رفت و آمدها از وسائل نقلیه عمومى بهره مى گرفتم . به خاطر همین مشى که داشتم و دست نیاز به سوى بعثیها دراز نمى کردم در تصمیم گیریها آزاد بودم . یادم هست : تیمور بختیار خیلى سعى داشت برنامه ما را به خودش منسوب کند. و تحت اشراف خویش بگیردازاین روى مدت سه ماه برنامه را تعطیل کردم . توسط فردى به نام موسى اصفهانى براى من پیام داد که :اگر نیایى و برنامه ات را در فضائى که منسوب به من است شروع نکنى این عمل خنجرى از پشت تلقى شده و تو را تحویل رژیم مى دهیم .

من هم در پاسخ گفتم : کسى که از شاه نترسیداز بختیار هم نمى ترسد.

در هر صورت تسلیم فشارهاى او نشدم تااین که حاضر شد هر یک از گروهها مستقلا برنامه خود رااجرا کنند من هم دوباره کارم را شروع کردم .

 

حوزه :اشراف حضرت امام براین برنامه رادیوئى تا چه اندازه بود؟
به دلیل فضایى که متحجرین بر نجف تحمیل کرده بودند سعى ما بر این بود تا بنمایانیم که حضرت امام ازاین برنامه اطلاعى ندارند و از طرفى خود من هم به دلیل نپختگى ممکن بود در مسائل دچار تندرویها و موضعگیریهایى بشوم که به قداست و پاکى ایشان صدمه اى بخوردازاین روى حتى الامکان انتساب مستقیم خودم را به ایشان کتمان مى کردم . البته اصل پیشنهاداستفاده رادیوئى همانطور که عرض کردم توسط حاج آقا مصطفى به بنده شد و حضرت امام هم به دلیل تعهد و مسوولیتى که داشتند آن طور نبود که بى اطلاع باشند.
احتمالا برنامه را گوش مى کردند.

یک وقتى خواستند مجموعه اى از برنامه ها را ببینند که به محضرشان فرستادم . چند نکته ارشادى داشتند که پذیرفتم .

به ایشان عرض کردم :ازاین جهت خدمتتان نمى آیم که شما بتوانید بگوئیدازاین برنامه اطلاع ندارید.ایشان با بزرگوارى دعا فرمودند.

در هر حال بناى ما براین بود که ازاهداف ایشان تخطى نکنیم .

بخش دیگر فعالیتهاى من مربوط مى شد به تکثیر و پخش اطلاعیه ها و پیامهاى حضرت امام که پس از شهادت حاج آقا مصطفى و حرکتهاى خود جوش مردمى درایران چون پیامهاى امام بیشتر شده بود حجم کار و حساسیت هم بسیار بود.

اعلامیه ها را تکثیر مى کردیم واز طریق مسافرانى که با کاروانهاى هفت روزه به عتبات مى آمدند به ایران مى فرستادیم .

علاوه براین یک سرى افراد ناشناخته اى داشتیم که نه سفارت ایران آنان را مى شناخت و نه نجفیهایى که اطراف بیت امام مراقبت رفت و آمد وافراد بودند این آقایان را مى شناختندازاین روى ازاین افراد براى رساندن پیام در مواقع حساس به داخل ایران استفاده مى کردیم . یکى ازاین افراد براى رساندن پیام در مواقع حساس به داخل ایران استفاده مى کردیم . یکى ازاین افراد آقاى ابوترابى بود که سالها در اسارت به سر بردند. و یکى دیگر آقا شیخ محمود محمدى یزدى هستند که در دفتراستفتائات امام بودند.این آقایان بدون نام و نشان در بدترین شرائط ایثار و فداکارى مى کردند. فى المثل همین آقاى محمدى بعداز سالها دورى و زندگى در غربت بستگانشان را دعوت کرده بودند که ازایران به دیدنشان بیایند. عصر همان روزى که بستگان ایشان آمده بودند به ایشان نامه اى دادم و گفتم :این نامه فورى است و باید ببرید تهران . بلیط هم براى شما گرفته ایم .ایشان همان شب عازم بغداد شد واز آن جا به ایران مسافرت کرد. به خانواده خود گفته بود: مى روم بغداد بر مى گردم . رفت ایران و برگشت !

امکانات تکثیرى ما پس ازانعقاد قرار دادالجزیره خیلى محدود شد و ما به شدت در مضیقه قرار گرفتیم به طورى که براى تکثیر مجبور مى شدم بروم سوریه و برگردم !

این کار به این صورت انجام مى گرفت که : چون من مدت سه ماه در پایگاه فلسطینیها در لبنان آموزش دیده بودم از سازمان الفتح کارت شناسائى داشتم لذا مى آمدم بغداد
لباسهایم را عوض مى کردم و به وسیله این کارت از مرز خارج مى شدم مى رفتم سوریه کار راانجام مى دادم مجددا بر مى گشتم بغداد و لباسهایم را عوض مى کردم و مى آمدم نجف .

در بغداد یک وسیله تکثیرى داشتیم که تا آخر هم لو نرفت . به این صورت بود: در بغداد مرکزى بود براى فروش و تعمیر وسایل تایپ و فتوکپى مسوول این مرکز فرد مسیحى بود به نام ابوابراهیم . پیش این فرد رفتم و به او گفتم : من یک روحانى هستم که در کربلاء مدرسه علمیه دارم . گاهى اوقات نیازاست اوراقى را به تعداد محصلین تکثیر کنم ولى بعثیها ایجاد مزاحمت مى کنند. در هر صورت ما و شما به خدا اعتقاد داریم و به خاطر خدااین کار را برایم انجام بده .

پذیرفت .

گاهى به تعداد یک کلاس و گاهى تا پنج کلاس اعلامیه هاى امام را مى بردم و تکثیر مى کردم . با کارکنان این مرکز مانوس شده بودم و در مناسبتهاى مختلف مانند عید کریسمس و... برایشان هدیه مى بردم . خلاصه اعتماد آنان را جلب کرده بودم به طورى که برخى اوقات خودم مى رفتم پاى دستگاه و تکثیر مى کردم .

صبح امام پیام مى دادند شب تکثیر کرده به دست زوار مى رساندیم . مصاحبه امام را بالوموند عین روزنامه را فتواستنسیل کردیم و با زبانهاى عربى انگلیسى و فارسى در بغداد ایران لبنان و خیلى جاهاى دیگر پخش کردیم .

عراقیها حساس شده بودند که این امکانات را مااز کجا دست آورده ایم ؟

مامورین ساواک و وابستگان به سفارت ایران هم به خیال این که این عراقیها هستند که به ما سرویس مى دهند و ما داریم مجددا فعال مى شویم به رژیم عراق اعتراض کردند که :این شما هستید که به اینان امکانان مى دهید که مى توانید بااین سرعت پیام صبح را عصر تکثیر شده به مردم بدهند حتى با عین دستخط.

عراقیها به تلاش افتادند که این جریان را کشف کنند. حتى رئیس سازمان امنیت بغداد براى همین منظور به نجف آمد و مرا به عنوان فردى که رابط تشکیلات حضرت امام با گروهها هستم خواست . گفت :این کارهاى شما بر خلاف آن تعهد و قراردادى است که ما باایران امضاء کرده ایم واگرازاین به بعداطلاعیه اى تکثیر شود تو را دستگیر
مى کنیم و تحویل رژیم ایران مى دهیم . به او گفتم :اولا شمااین کار را نمى کنید زیرا شما که عامل رژیم ایران نیستید. شاید متوجه نشدید که چه گفتید .

ثانیا من چنین مسؤولیتى را نمى پذیرم . شما مى توانید مرا یک هفته بازداشت کنید.اگر پیامهاى ایشان تکثیر شد بدانید من مقصر نیستم و اگر تکثیر نشد معلوم مى شود من مسؤولم .

گفت : به هر حال تو مسؤولى !

اکنون خاطره اى به یادم آمد که نقل مى کنم : بعداز پیروزى انقلاب که من به عنوان مسؤول سفارت جمهورى اسلامى در بغداد مشغول به کار شدم روزى یکى از دستگاههاى فتوکپى سفارت خراب شد. به یکى از کارمندان سفارت آدرس آن مسیحى را که پیش اواعلامیه هاى امام را تکثیر مى کردم دادم و گفتم : بگو بیاید واین دستگاه را درست کند.

این شخص مى گفت : وقتى خودم را به آن مسیحى معرفى کردم و فهمیداز جانب تو هستم مرا برد گوشه کارگاهش و شروع کرد به گریه کردن و بوسیدن من و گفت : من نمى توانستم شماها کى بودید و چه مى کردید ولى وقتى سید رااز تلویزیون دیدم که برگه اعتماد خود را به حسن البکر مى دهد فهمیدم که او چه کسى بود و آن اوراق را که براى تکثیر مى آورده چه بوده است ! در هر صورت من الان اگر بیایم به سفارت شما بعثیها نسبت به من حساس مى شوند و مرااذیت مى کنند. به سید بگو: به تعمیرکاران عراقى اعتماد نکند زیرااینان همه مامورند و به غیرماموراجازه ورود به سفارت را نمى دهند. خودتان از تهران کسى رابیاورید تا برایتان تعمیر کند.

 

حوزه : در زمینه هجرت امام از عراق و خاطراتى که دراین رابطه دارید بفرمائید.
همانطور که عرض کردم پس از شهادت حاج آقا مصطفى فعالیتهااوج گرفته بود. رژیم شاه بر مبناى قراردادالجزیره به عراقیها فشار مى آورد تا جلوى فعالیتهاى مبارزاتى امام را بگیرند. عراقیها هم روزبروز محدودیت را شدیدتر مى کردند تااین که یک روز مرا خواستند و رسما پیامى براى امام به من دادند مبنى بر این که : ما دراین این که به شما
احترام مى گذاریم ولى به خاطر روابط به شاه محذوراتى داریم ازاین روى از شما مى خواهیم که رعایت شرایط ما را بنمایید و فعالیتها به صورت علنى نباشد .

وقتى این پیام را براى امام بردم امام فرمودند:این آغاز کاراست . شما به بعثیها بگو: من چنین چیزى را نمى پذیرم . من نمى توانم ساکت باشم و درایران کسانى که به من اعتقاد دارند مبارزه کنند و خون بدهند.اگراینان نمى خواهند من این جا باشم مى روم جاى دیگر و حرفم را مى زنم .

عراقیهاابتدا نمى خواستند زیاد سخت گیرى کنند لذا تنها براین جهت اصرار داشتند که نوارهاى امام از طریق عراق به ایران فرستاده نشود واعلامیه ها در عراق تکثیر نشوداما فشار ساواک و مسؤولین دیپلمات ایران به قدرى قوى شده بود که عراقیها ناگزیر شدند جلو فعالیتها را بگیرند. به همین منظور بیت حضرت امام را محاصره کردند و چند تن از دوستان امام را دستگیر کردندامام به عنوان اعتراض به رژیم بعث به خاطر فشارها واذیتها اعتصاب کردند واز منزل بیرون نمى آمدند !

انعکاس این مساله در خارج براى رژیم عراق قابل تحمل نبود لذا بناچارازامام عذرخواهى کردند و به ظاهر حلقه محاصره را برداشتند ولى در واقع تحت عنوان این که از طرف ایران مى خواهند به شما سوءقصد کنند و بایداز شما حفاظت کنیم مراقبت کنترل بیت امام را شدید کردند که امام فرمودند:اینان حفاظت نمى کنند بلکه نظارت مى کنند! تا این که یک روزاز بغداد من را خواستند و من رفتم . به من گفتند: مرکز عالى فرماندهى انقلاب تصمیم گرفته است نماینده اى رسمى براى مذاکره با آیه الله خمینى به نجف بفرستد لذا وقت آن را تعیین کنید.

من پیام آنان را به امام عرض کردم .امام هم بعداز ظهرى را براى مذاکره تعیین کردند.

در روز موعود سعدون شاکر که آن وقت رئیس کل تشکیلات امنیت عراق بود به اتفاق استاندار و رئیس سازمان امنیت و رئیس اوقاف نجف که فارسى مى دانست خدمت امام آمدند.ابتدا بااشاره به من سوال کردند که :ایشان از طرف شما نمایندگى دارد که براى ما پیام شما را مى آورد یا خیر؟

امام فرمودند: بله

سپس بااحترام ولى در عین حال جدى گفت : مطابق تحولات جدید در رابطه ما با
ایران قرار براین است که به مخالفین یکدیگر اجازه فعالیت ندهیم و ما به این تعهد پاى بندیم لذااز شما درخواست مى کنیم : به فعالیتهاى علنى خود علیه شاه ایران خاتمه دهید!

امام در پاسخ فرمودند: من دست از فعالیتهاى خود بر نمى دارم . من نمى توانم مردم ستمدیده ایران را که زیر ستم شاه هستند فراموش کنم .

مجددااو یادآورى کرد: ما موظف هستیم به تعهدمان عمل کنیم و نگذاریم شما فعالیتى داشته باشید.

امام فرمود: شمااگر ناگزیر هستید من از عراق خارج مى شوم . آنگاه اشاره کردند به زیلویى که زیر پاى مبارکشان پهن بود و فرمودند: هر کجا برویم زیلویم را پهن مى کنم و کارم راانجام مى دهم !

گفت کجا مى روید؟

امام فرمودند: هر کجا که مستعمره شاه ایران نباشد و مامورین او آن جا نفوذ نداشته باشند.

این سخن خیلى بر آنان تلخ آمد.

گفت : شما مى دانید که مااز بنیاد با رژیم شاه خوب نبوده و نیستیم امااکنون به دلیل مصالح کشورمان ناگزیر به این کار شده ایم لذا از شما خواهش مى کنیم : مدتى فعالیتهاى خودتان را متوقف کنید.

امام فرمودند: من به تکلیف خودم عمل مى کنم و براى یک لحظه هم سکوت را جایز نمى دانم .اگر براى شما مزاحمتى دارم مى روم .

دو روز پس ازاین دیدار مجددا خانه امام را محاصره کردند و کسانى که به منزل امام مراجعه مى کردند دستگیر مى کردند. دراین موقع بود که امام پاسپورتشان را به من دادند که پیش مسؤولین امنیتى بغداد ببرم واجازه خروج بگیرم . وقتى پاسپورت را دادم مسوول امنیتى عراق گفت : ما نمى خواهیم ایشان از عراق بیرون بروند تنهااز ایشان مى خواهیم فعالیت علنى نداشته باشند.

به او گفتم :ایشان این پیشنهاد را نمى پذیرند.این مطلب را به آقاى سعدون شاکر با صراحت گفته اند.
بنا شد روز بعد جواب بگیرم . وقتى آمدم گفت : چون ایشان اقامه دارند و مقیم قانونى محسوب مى شوند مى توانند شخصا تصمیم بگیرند و از عراق خارج شوند.

به نجف برگشتم ماجرا را به عرض امام رساندم .

ایشان به حاج احمدآفا گفتند: مفهوم مطالب اینان این است که در آینده دست به فعالیتهاى بدترى مى زنند و دوستان ما را این جا بازداشت مى کنند بنابراین هر چه زودتر من باید بروم .امام پاسپورت خود و حاج احمدآقا را به من دادند تا مقدمات خروج را درست کنم . قصد مام این بود که به سوریه بروند ولى چون بیم رژیم عراق و سوریه تضادهایى وجود داشت ممکن بود عراقیها مانع از رفتن امام به سوریه شوند لذا تصمیم گرفته شد که اول به کویت بروند واز آنجا به سوریه عزیمت نمایند. با مرحوم آقاى مهرى نماینده امام در کویت تماس گرفته شد تاایشان دعوتنامه اى براى امام بفرستند. چون امام در شناسنامه مصطفوى هستند نه خمینى لذا دعوتنامه اى بنام روح الله مصطفوى فرزند مصطفى از کویت توسط فرزند آقاى مهرى آورده شد. به همین خاطر کویتیها و عراقیها متوجه نشدند ه این دعوتنامه مربوط به امام مى شود.از آن طرف چون معمولا گرفتن خروجى و یا تمدید پاسپورتهاى امام و بستگان و یارانشان به عهده من بود و من هم با مامورین شهربانى نجف به خاطر مراجعات زیاد و بردن هدایایى در بعضى ازاوقات خیلى صمیمى شده بودم به طورى که در زدن مهر خروجى در پاسپورتهایى که مى بردم به آنان کمک مى کردم و گاهى اوقات خودم مهر مى زدم ! و بسیاراتفاق افتاده بود که پاسپورتهاى دوستانى را که قاچاق آمده بودند و یا مدت اقامت آنان گذشته بود و خروج آنان به مشکل برخورد مى کرد از همین جواعتماد و صمیمیت استفاده مى کردم و پاسپورتهاى غیرقانونى را در میان قانونیها قرار مى دادم و خیلى ماهرانه آنها را مهر مى زدم .

در قضیه گرفتن خروجى براى امام و حاج سیداحمدآقا خواستم رئیس گذرنامه نجف مطلع نشود لذا با زیرکى بسیار این دو گذرنامه را مهر خروجى زدم . بدون این که اقامه امام را به آنان بدهم خروجى ایشان را ثبت کردم . آنچنان عمل کردیم که تا نیم ساعت به غروب آخرین روز اقامت امام در نجف اشرف هیچکس غیراز من و حاج احمد آقا رایزنى کردیم که :اگر بدون اطلاع مامورین ازاین جا خارج شویم و خداى ناکرده سانحه اى پیش بیاید ممکن است بعدا مورد ملامت قرار بگیریم واز طرفى از نظراخلاقى شاید صحیح نباشد که بدون اطلاع اینان برویم .

در هر صورت تصمیم گرفتیم به آنان اطلاع بدهیم . شب ساعت 9 به سازمان امنیت نجف تلفن کردم و گفتم حضرت امام تصمیم دارند فردااول وقت از عراق خارج شوند.

با تعجب پرسید: مگر خروجى گرفته اند؟

گفتم : بلى .

گفت : کى ؟

گفتم : همین امروز.

گفت : کجا مى روند؟

گفتم : کویت .

گفت : براى ویزا چه کرده اند؟

گفتم : دعوتنامه دارند!

بعدااز گزارشات معلوم شد که : در این موقع بین رژیم عراق وایران دو تصمیم متناقض بوده است . رژیم ایران اصرار داشته که امام از عراق خارج نشوند زیرا با خروج از عراق و رفتن ایشان به کشور دیگر که ایران با آنان چنین تعهدى ندارد کنترل و مراقبت امام برایش مشکل است .از طرفى رژیم عراق خواسته است که امام بااختیار خوداز عراق خارج شوند تا در برابر رژیم ایران این وضع پیچیده را نداشته باشد.

در هر صورت پس از در جریان گذاشتن مقامات امنیتى نجف صبح زود در خدمت حضرت امام به اتفاق حاج احمدآقا و عده اى از دیگر دوستان حضرت امام به سمت کویت حرکت کردیم . شب حرکت تصادفا دکتر یزدى هم وارد شد و به کاروان پیوست .این یک پدیده پیچده تاریخ است . البته آن وقت وجودش مغتنم بود. به خاطر آشنایى به زبان . در هر صورت عنصرى بود که یک دفعه سبز شد!

علاوه بر ما مامورین عراقى با چند ماشین کاروان را همراهى مى کردند و با بى سیم لحظه به لحظه حرکت امام را گزارش مى کردند تا این که به مرز کویت رسیدیم .

لحظه خداحافظى که بسیار غمناک بود فرا رسید. به هنگام خداحافظى وقتى دست
امام را مى بوسیدم گفتم : [ولا جعله الله آخرالعهد منى لزیارتکم] ایشان هم دعا کردند و جدا شدیم . مدتى هم ایستادیم تا مطمئن شویم که ایشان از مرز خارج و وارد کویت شده اند. برگشتیم نجف و رفتیم بیرونى امام نزد آقاى رضوانى .ایشان باافسردگى گفتند: مثل این که امام کویت نرفته اند و آقاى املائى از بصره تلفن کرده است که ماالان این جا هستیم . خیلى ناراحت و خسته آمدم منزل که دیدم مامور سازمان امنیت در منزل ماایستاده است ! به من گفت :ابوسعد رئیس سازمان امنیت نجف براى شما پیغام دارد. به اتفاق رفتیم منزل ابوسعد.او گفت :

از بغداد براى شما پیغام آمده که آیه الله خمینى الان در یکى از هتلهاى بصره هستند و فراد صبح بغداد مى آیند. تو موظفى به ایشان بگوى اگر مى خواهند نجف برگردند. حق هیچ گونه ملاقاتى را ندارند و باید در منزل بمانند.

به او گفتم : با شناختى که ازایشان دارم این پیشنهاد را نمى پذیرند و در عراق هن نخواهند ماند.اینک داستانى از صدراسلام براى شما نقل مى کنم :

پیامبراکرم (ص ) تحت فشار قریش مجبور شداز مکه به طائف هجرت کند. اهل طائف او را نپذیرفتند. لذا به مکه برگشت ولى نماند واز آن جا به مدینه هجرت کرد و در مدینه ماند تااین که فاتحانه وارد مکه شد.

من معتقدم : کویت همان طائف است که حرمت سید ( امام خمینى ) را نگه نداشت واو را آزرد و به عراق برگرداند.ایشان از عراق هم هجرت مى کند تا روزى که پیروز شود.

گفت : یعنى مى گویى ما کفار قریش هستیم ؟

گفتم : به هرحال حقیقت این است .

گفت : من مى دانم تو خسته هستى والان نمى فهمى چه مى گویى !

در هر صورت فردا صبح روانه بغداد شدم و در فرودگاه منتظر آمدن امام شدم . تااین که تشریف آوردند. خدمتشان رفتم دستشان را بوسیدم . ایشان با تبسم فرمودند: دعایت مستجاب شد. ( اشاره به این که من گفته بودم : ولاجعله الله آخرالعهد من لزیارتکم .

( سپس جریان ملاقاتم را با رئیس سازمان امنیت نجف و پیامى که به من داده بودند و جوابى که به او داده بودم به ایشان عرض کردم .

فرمودند: همین طوراست . تصمیم گرفته ایم برویم پاریس ! چون پرواز پاریس فردا
صورت مى گیرد امشب دراین جااقامت مى کنیم .

عراقیهاایشان را آن شب در یکى از مدرنترین هتلهاى بغداد به نام دارالسلام جاى دادند. یک طبقه هتل را براى ایشان و همراهان خالى کردند.

چند خاطره جالب از آن شب دارم که برایتان نقل مى کنم :

حضرت امام پس از ورود به هتل تصمیم گرفتند مشرف شوند کاظمین براى زیارت .

به ایشان عرض کردیم : ماموران امنیتى شما را تنها نمى گذارند و چند نفر مراقب با شما خواهند فرستاد واینان مردم رااذیت خواهند کرد.

ایشان فرمودند: مساله اى نیست . بگذارید مردم هم بدانند که مااین جا آزاد نیستیم .

از قضا مردم در حرم خیلى ابرازاحساسات کردند به طورى که کنترل از دست مامورین عراقى خارج شد.امام زیارتشان را خیلى با شکوه انجام دادند و برگشتند.

همانطور که عرض کردم : هتل بسیار مدرن بود. مرکز خارجیها بود گارسونهاى هتل همه به زبان انگلیسى صحبت مى کردند. هنگام شام شد و آمدند پرسیدند آقا براى شام چه سفارش مى دهند؟

امام فرمودند: نان با قدرى ماست . خودم هم کشمش همراه دارم !

این سخن امام براى اینان خیلى مایه شگفتى بود. شخصیتى با آن عظمت شام شبش این همه ساده !

بازاز خاطرات جالب آن شب این بود که :امام به خاطر خستگى و گرد و غبار راه خواستند حمام بروند.

به احمد آقا گفتم : بگویید حوله اى چیزى تهیه کنند.

امام فرمودند: لازم نیست حوله اى همین حمامها خوب است !

بااین که عرض کردم چه افرادى در آن هتل رفت و آمد مى کردند!

فرداى آن شب در خدمت امام به فرودگاه رفتیم .امام را بردند سالن تشریفات فرودگاه .

دراین هنگام من به معاون سازمان امنیت بغداد گفتم :امام وقتى به عراق آمدند عبدالرحمن عارف در راس کار بود. وزیر جوانان از طرف دولت به استقبال امام آمد. حرکت خوبى انجام گرفت .

اکنون پیشنهاد مى کنم : شما هم خوب است یک بدرقه رسمى به عمل آوردید تا تلقى
نشود که بعثیها به ایشان بى حرمتى کردند!

هدفم این بود که : بااین کار یک تیرى به قلب رژیم شاه وارد شود و علاوه روابط این دو رژیم تااندازه اى تیره گردد.

گفت : پیغام ترا مى برم تا ببینم جواب چیست .

رفت و برگشت گفت : پیشنهاد شما عملى نیست . ولى پیغامى داریم که شخص شما باید در آخرین لحظه حرکت هواپیما آن را به ایشان برسانى .

گفتم : پیغام چیست ؟

گفت به ایشان بگویید:اگر فرانسه ایشان را نپذیرفت دیگر به عراق برنگردند.

به او گفتم :این پیغام شما به مثابه یک دسته گل نیست که در هنگام بدرقه به یک مسافر مى دهند. من چون به ایشان خیلى علاقمندم دوست ندارم در آخرین لحظه افزون بر ناراحتیهاى خودشان این جسارت و بى حرمتى هم انجام بگیرد. پیشنهاد مى کنم :این پیام را به فرزندایشان بدهم .

رفت و برگشت گفت : حتما بایداین پیغام به خودایشان داده شود.

جریان را به حاج سیداحمد آقا گفتم واضافه کردم که من حاضر نیستم چنین پیامى را برسانم .

ایشان هم موافق بود که مستقیما بعرض آقا نرسد.

گفتم : در آخرین لحظه چیزى را به امام مى گویم که تبسم ایشان را به دنبال داشته باشد تا آنان که ناظرند بپندارند که امام نسبت به این پیغام بى اعتنا بودند.ازاین روى در لحظه آخر کنار صندلى ایشان ایستادم دستشان را بوسیدم و باافسردگى گفتم : باز هم مى گویم : [ولاجعله الله آخرالعهد من لزیارتکم] .

امام با شنیدن این دعا تبسمى کردند و براى من دعا فرمودند.

معاون سازمان امنیت از من پرسید پیام را رساندى ؟

گفتم : بله .

گفت : چه گفتند؟

گفتم : خندیدند!

بعدازاین که امام در پاریس رحل اقامت افکندند پاسپورت همسر حضرت امام و
حسین آقا پسر مرحوم حاج آقا مصطفى را درست کردم و آنان را روانه پاریس کردم .

من در عراق ماندگار شدم تااین که روزاول بهمن حاج احمدآقا به من تلفن کردند که : ما عازم ایران هستیم وامام فرمودند: به شما بگویم که بیایید پاریس تا به اتفاق هم به ایران برویم !

لذا من روز دوم بهمن ماه وارد پاریس شدم و دوازدهم بهمن در خدمت حضرت امام واردایران شدیم .

این هم نمودى بوداز وفادارى و بزرگوارى حضرت امام که به یک خدمتگزار کوچک و یار و همراهى که به هر حال دورانى همراه ایشان بوده اجازه دادند که در آن سفر سرنوشت همراهشان باشد.

 

حوزه : حضرت عالى سالیانى در کنار حضرت امام بوده اید لطفااز خصلتها و ویژگیهاى ایشان که نمود بیشترى داشت براى ما صحبت کنید.
به اعتقاد من امام در همه خصائل و فضائل ممتاز بودند ولى برخى از آنها نمود بیشترى داشت از جمله :

 

عمل به تکالیف
ازاصول تخطى ناپذیرامام عمل به تکلیف بود.اگر چیزى را تشخیص مى دادند که تکلیف شرعى است بى درنگ انجام مى دادند. هیچ اراده اى نمى توانست ایشان را منصرف کند ملاحظه هیچ و هیچ کس را هم نمى کردند. اکنون نمونه هایى براى شما ذکر مى کنم .

1.ایشان در تشخیص خود به این نتیجه رسیده بودند که باید براى براندازى رژیم شاه به هر قیمتى که شده کارکرد و تسلیم نشد لذا زندان را پذیرفتند تبعید را تحمل کردند محرومیتها را قبول کردند و تمامى لوازم و پیامدهاى آن را نیز پذیرا شدند.

2. تشخیص ایشان این بود که : مشى مبارزاتى باید با آگاهى و حرکت عمومى
همگام باشد و شیوه اى دیگر مبارزاتى بویژه مشى مسلحانه را معتقد نبودند لذا بااین که تمامى مبارزین روحانى و مذهبى به امام فشار آوردند که ایشان حرکتهاى مسلحانه داخلى را تایید کند. ولى امام نپذیرفتند.

ایشان فرمود

ما در همین رابطه به ایشان عرض کردیم : ممکن است این عدم تایید و حمایت شمااز حرکتهاى مسلحانه اسلامى داخلى منتهى به انزواى روحانیت از صحنه سیاسى و مبارزاتى جامعه شود زیرااکنون فضاى حاکم بر کشور به نفع این جریانهاى مبارزاتى است و مصلحت ایجاب مى کند که براى نگهدارى مردم و همراهى با جو حاکم این حرکتها را به نحوى تایید کنید.

[ اگر چنانچه تشخیص دهم وظیفه شرعى من این است که در یک دهکده دور افتاده و متروک بروم وانجام وظیفه کنم آن راانجام مى دهم اگر چه هیچ کس به من توجهى نکند وازانظار ساقط شوم .

شما بدانیداین حرکتها مى گذرد آنچه اصالت دارد و حقیقت است خود را نشان خواهد داد].

بعد قضیه اى را به این شرح نقل کردند:

[مرحوم آخوند ملاعباس تربتى پدر آقاى راشد یک وقتى با یکى دو نفر از دوستانش وارد مى شوند به یک محله اى که افراد آن محله همه سرگرم عیاشى و فساد بودند.این مرحوم بدون توجه به آنان رفت گوشه اى ایستاد اذان گفت و نمازش را خواند. مدتى نگذشت که همان افراد عیاش و فساد کم کم تحت تاثیر حقانیت واصالت آخوند ملاعباس قرار گرفتند و به او پیوستند. صحنه گردانان عیاش نیز صحنه را رها کردند واز آن جا رفتند].

3. نمونه دیگراین که :ایشان تشخیص داده بودند:از کسى که به او اعتقاد ندارند واو را جزو ظلمه و فساق مى دانند درخواست و خواهشى نکنند.این مبناى ایشان بود.

اکنون قضیه اى در همین باره براى شما نقل مى کنم : یک وقتى عده اى از افراد مجاهدین سابق (منافقین ) در عراق دستگیر شده بودند. تراب حق شناس هم در همین رابطه آمده بود عراق و نامه اى از آیه الله طالقانى داشت که به صورت نامرئى براى امام نوشته بود.
من ایشان را خدمت امام بردم . وقتى خدمت امام رسیدند آن نوشته را ظاهر کردند. آیه الله طالقانى براى این که امام اطمینان پیدا کند که حق شناس از طرف وى آمده است خاطره اى که باامام و آقاى زنجانى داشته بودند براى او نقل کرده بود که به عنوان نشانه صداقت براى امام نقل کنیم .

پیامى هم مرحوم آیه الله طالقانى توسط تراب حق شناس به من داده بودند تااین که مطمئن شوم که تراب از طرف ایشان آمده است .

البته این پیغام هم خاطره اى بود بین من و آیه الله طالقانى از ملاقاتى که باایشان در پشت میله هاى زندان داشتم .

.منظور آیه الله طالقانى این بود که امام از مسوولین عراق بخواهند که این گروه را آزاد کنند.

در هر صورت بعداز همه این جریانها امام فرمود: من باید فکر کنم . روز بعد که رفتم خدمتشان فرمودند: من شخصا دخالت نمى کنم زیرااگر من از بعثیها چیزى را بخواهم در آینده مدیون آنها خواهم بود و آنان چیزهایى از من خواهند خواست . من مقدارى توضیح دادم که شاید موثرافتد

ایشان فرمودند :[ اگرالان آقاى طالقانى و آقاى زنجانى این جا نشسته باشند و هر دو هم این را به من بگویند من نمى پذیرم زیرا بنا ندارم از کسى که اعتقاد به او ندارم واو را جزء ظلمه و فاسد مى دانم چیزى بخواهم . ولى خودتان اگر مى توانید کارى انجام بدهید مانعى ندارد].

ازاین روى من خودم قضیه را دنبال کردم تااین که آنان آزاد شدند.

4. نکته دیگراین که : آن بزرگوار در کسب اطلاعات و تحقیق درباره مسائل بسیار دقیق بودند و هیچ گاه تحت تاثیر جویا جریانى تصمیمى نمى گرفت . بر همین اساس کمترین لغزش را داشت .

از باب نمونه : منافقین سعى داشتند براى فعالیتهاى خودشان ازامام تایید بگیرند ازاین روى در تایید خود از هر چه روحانى سرشناس و مبارزى بود خدمت امام نامه آوردنداز جمله :از مرحوم آیه الله طالقانى . آن مرحوم در نامه اى که به امام نوشته بودند تعبیرشان از اینان این آیه شریفه قرآن بود:
انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدى .
تعبیر قرآن ازاصحاب کهف .

حسین روحانى که از کادرهاى بالاى سازمان آمده بود نجف و مدت دو هفته هم آن جا ماند. چند تااز نشریات سازمان را براى امام آورده بود تاایشان مطالعه کنند. خودش هم چند جلسه آمد خدمت امام و مواضع اعتقادى سیاسى سازمان را براى امام توضیح داد دست آخرامام به من فرمودند:

[من از مطالعه آثاراینان به این نتیجه رسیدم که :اینان به معاد به آن معنایى که ما معتقدیم ایمان ندارند و دچار بینشهاى التقاطى هستند]!

نظرامام را به او منتقل کردم که تلقى امام این است .

گفت : مااین برداشتها رااز کتاب[ راه طى شده] نوشته مهندس بازرگان داریم . خدمت امام رفتم و گفتم : روحانى این طور مى گوید.

ابراز تمایل فرمودند کتاب راه طى شده را بخوانند.

رفتم کتاب[ راه طى شده] بازرگان را تهیه کردم و خدمت امامدادم .

ایشان آن کتاب را هم خواندند و فرمودند :[من مهندس بازرگان را مى شناسم او فرد معتقدى است گر چه دراین جااو هم اشتباه کرده و منحرف شده است ولى شاید به خاطراین که برخى از جوانها به مفاهیم مذهبى آشنا نیستند ایشان خواسته است که آنان را تااندازه اى به دین و مفاهیم آن نزدیک کندازاین روى قدرى مسامحه و مماشات کرده است]! .

توجیه لطیفى بود.

چون امام دراصالت و خالصى بینش اینان شک داشتند نتوانستند تایید کنند و هیچ کدام از آن نامه ها واصرارها هم اثرى نبخشید.

شهید مطهرى سرى به نجف آمده بودند خدمتشان رسیدم فرمودند: مى خواهمبه ملاقات آقا بروم .ازاین که ملاقات علنى باشدابائى نداشتند زیرا در تهران به هنگام گرفتن گذرنامه به ماموران ساواک که به ایشان گفته بودند باید پیش آیه الله خمینى نروى گفته بودند: من خدمت آقا خواهم رفت زیراایشان استاد من بوده اند. به هر حال

چند جلسه اى در معیت ایشان خدمت امام رفتیم .
در هر صورت شهید مطهرى به من فرمودند:

همه ما نگران بودیم که چرا آقا با آن همه نامه که خدمتشان فرستادیم سازمان مجاهدین را تایید نکرداما وقتى هسته هاى انحراف دراینان بروز کرد ما خدا را شکر کردیم که خداونداین کانون را حفظ کرد.اگرامام هم اینان را تایید کرده بود همه ما لغزیده بودیم و دیگر پناهگاه و پشتوانه سالمى نداشتیم ولى بحمدالله الان مى توانیم بگوئیم همه مااشتباه کردیم واو درست تشخیص داد!

5.از دیگر خصوصیتهاى ممتازامام رحمه الله علیه حفظ حرمت و اعتبار روحانیت بود.ایشان به هیچ وجه اجازه نمى دادند در محضرشان به اهل علم حتى به یک فرد طلبه اهانت شود.

سعى امام براین بود که :احترام این گروه محفوظ بماند. بارها شاهد بودم که وقتى افراد و جمعیتها خدمتشان مى آمدند براى افراد غیر روحانى به طور معمول احترام مى کردند اما براى آقایان اهل علم هر کس که باشد تمام قد بلند مى شدند واحترام مى گذاشتند.

در رابطه با حفظاعتبار و حیثیت افراد روحانى خاطرات زیبایى از امام عزیز دارم اکنون چند نمونه را یادآورى مى کنم :

در قضیه فلسطین اولین فتوا در حمایت از حرکت فلسطین راامام دادند. براساس آن فتوا مقلدین ایشان مى توانستنداز وجوه شرعیه (زکات و صدقات ) به فعالیتهاى مبارزاتى فلسطینیان کمک بکنند.

اگر چه عراقیها به خاطر نگرانى که از مطرح شدن امام در عراق داشتند نگذاشتنداین فتوا درست منعکس شود ولى درایران انعکاس وسیعى داشت .

دراین گیرودار روحانى فرصت طلب و شیادى از موقعیت سوءاستفاده کرده و در آن زمان خفقان در تجریش اعلان کرده بود که : من از طرف آیه الله خمینى و کالت دارم این کمکها را جمع آورى کنم و براى فلسطینیان بفرستم .

عده اى تعجب کرده بودند که چه فرد متهور بى باکى است و عده دیگر هم خوشحال شده بودند که در هر صورت کانون مطمئنى درایران به وجود آمده که مى توانیم از طریق آن به مردم فلسطین کمک کنیم !

آقاى کروبى نامه اى به محضرامام نوشته بود وازایشان سوال کرده بودند که : فلان شخصى که در تهران ادعاى وکالت از طرف شما را دارد صحیح است یا خیر؟

نامه را توسط آقاى احسانى فرستاده بودند نجف . وى نامه را به من داد تا خدمت امام ببرم و پاسخ آن را بگیرم . نامه را که خدمت امام دادم فرمودند:

من به این نامه پاسخ نمى دهم زیرااسم آن آقا برده شده است واواز بستگان روحانى محترم است که صدمه به آبروى او صدمه به حیثیت آن آقا خواهد بود. به صورت کلى سوال شود تا من جواب دهم .

سوال این گونه تغییر یافت : آیا شما فردى را در تهران یا جاى دیگر وکالت داده اید تا وجوه مربوط به فلسطینیان را از طرف حضرت عالى جمع آورى کند؟

ایشان در پاسخ نوشتند: خیر.

خاطره دیگرى هم مربوط به همین فتوا دارم که نقل مى کنم :

فلسطینیان وقتى فهمیدند امام چنین فتوایى داده عده اى ازالفتح آمدند نجف که هم این فتوا را بگیرند و هم باامام مصاحبه اى انجام دهند.امام فرمودند: همان فتوا را بگیرند.

آقاى حاج شیخ محمدصادقى تهرانى که رابط این آقایان بودند به امام عرض کردند:اجازه بدهید من این فتوا را براى این آقایان ترجمه کنم .

امام به ایشان اجازه دادند.

ایشان هم از روى حسن نیت و عشق و علاقه اى که به فلسطین داشت فتواى امام را ترجمه آزادى کرده بود و آن را به صورت یک اعلامیه آرمانى و پرشور تحویل فلسطینیان داده بود.

یکى از کارهاى خوب فلسطینیان در آن سال درایام حج این بود که : تمامى تاییدهاى مذهبى شخصیتهاى سرشناس و برجسته جهان اسلام رااز حرکت فلسطینیان به چند زبان زنده دنیا: عربى انگلیسى فرانسه آلمانى و ترکى در یک جزوه چاپ کرده بودند و در سطح وسیعى در حج منتشر کردند.

در میان این تاییدهااز مراجع شیعه آقاى حکیم واز علماى اهل سنت علماى الازهر و علماى بزرگ سعودى و سوریه بودند داغ ترین و گیراترین فتوا واعلامیه خصوصا با ترجمه اى که آقاى صادقى کرده بود از آن امام بود لذاازامام تعبیر کرده بودند به :امام الاکبر واز آقاى حکیم به مرجع دینى .
امام وقتى این جزوه را دیدند به شدت ناراحت شدند.

ناراحتى امام از دو جهت بود:

1. فرمودنداین تعبیر اهانت به آقاى حکیم است و من اهانت به ایشان را هرگز نمى پذیرم !

2. فرمودند: من این مطالب را نگفته ام لذا تکذیب مى کنم .

به ایشان عرض کردیم : تکذیب این صحیح نیست زیرااولا به اعتبار و حیثیت آقاى شیخ محمدصادقى لطمه مى خورد.

و ثانیا درست است که تعابیرى دراین اعلامیه آمده که جزء فتواى شما نبوده ولى شما که بااین تعابیرموافقید واین مضامین و عبارات ایشان در حقیقت بیانگر روح فتواى حضرت عالى است .

امام فرمودند: من چیزى را که نگفته ام اگر کسى به من نسبت بدهد تکذیب مى کنم .

در توضیح فرمودند:اگر آقاى آقا سیداحمد خوانسارى که در تقوا و راستگویى ایشان شکى نیست بگوید: آقا روح الله در فلان مجلس گفته است : [ الله تعالى واحد] چیزى که بدون شک همه به او معتقدیم ولى من در آن جلسه آن را نگفته باشم تکذیب مى کنم واجازه نمى دهم چیزى را که نگفته ام کسى از قول من بگوید!

در هر صورت آقاى صادقى ناگزیر شد به فلسطینیان توضیح بدهد که این مقدار فتواى امام بوده واین قسمتها توضیحات من بوده است .

6.از دیگر ویژگیهاى بارزامام سازش ناپذیرى ایشان با عناصر مخالف اسلام و به اصطلاح ستم پیشه بوده چه درایران و چه در عراق على رغم فشارها و تضییقاتى که براى ایشان پیش آمد در هیچ لحظه اى اجازه ندادند کوچکترین سوءاستفاده اى از وجودایشان بشود. خاطره زیبایى تایید براین مطلب دارم که نقل مى کنم :

مرحوم آقاى حکیم به خاطرم وضع مخالفى که در برابر بعثیها داشتند به صورت مظلومانه اى درگذشت . پس از فوت ایشان حکومت عراق درصدد کسب اعتبار در بین شیعیان و جبران گذشته بودازاین روى رئیس جمهور وقت عراق حسن البکر در مراسم تشییع آقاى حکیم شرکت کرد و مسوولین حکومتى استان نیز همشان براین بود که در مجلس فاتحه اى که گرفته مى شود شرکت کنند.
طبعا پس از مجلسى که بستگان برگزار مى کنند مراجع نیز مجلس مى گیرند و مراجع مشهور نجف پس از آقاى حکیم حضرت امام آقاى شاهرودى و آقاى خوئى بودند.

حکومت عراق به آقاى شاهرودى اهمیت نمى داد در مجلس ایشان کسى از مقامات حکومتى شرکت نکرد.

در مجلس آقاى خوئى هم شرکت نکردند زیرا رژیم عراق بنا داشت از آقاى خوئى حمایت کند و نزدیک شدنش به آقاى خوئى با توجه به موضوع سخت آقاى حکیم در برابر بعثیها به حیثیت ایشان لطمه وارد مى شد!

بااین حساب تنها مجلسى که تصمیم گرفتند شرکت کنند مجلس فاتحه اى بود که حضرت امام گفتند. عراقیها قصد داشتند بااین کار به مردم نشان بدهند که چون ایشان فرد مبارز و ضد شاه است ما شرکت مى کنیم و ضمنا درانظار عراقیها امام را به عنوان کسى که خودشان سمپات او هستند معرفى کنند. به هنگامى که امام به عنوان صاحب مجلس دم در نشسته بودند وبه شخصیتهایى که مى آمدنداحترام مى کردند مقامات حکومت نیز آمدند:استاندار فرماندار فرمانده لشگر شهردار رئیس شهربانى و... مردم همه منتظر عکس العمل امام در برابرایشان بودند. امام همانطور که نشسته بودنداز جاى خود تکان نخوردند به طورى که استاندار ناگزیر شد خم شود و به امام دست بدهد!اطرافیان هم به پیروى ازامام جلوى این افراد بلند نشدند. در نهایت تحقیر رفتند وسط جمعیت جایى پیدا کردند و نشستند. در همین حین شیخ ساده و ناشناسى وارد مجلس شد امام به تمام قد جلوى او بلند شدند واحترام کردند.این دو برخوردامام آنچنان بود که همه حضار بى اعتنایى ایشان را به رجال حکومتى فهمیدند.

حوزه :امام خاطره تلخى از متحجرین و مقدسى نماها داشتند به نظر شما مقصودامام از متحجرین چه کسانى هستند مشخصات آنان را بیان کنید.
به نظر من نمودهاى عینى تحجر و مقدس مابى از دیدگاه امام به لحاظ مقاطع مختلف زمانى متفاوت است . تلقى امام از متحجرین قبل از پیروزى انقلاب و یا همزمان با آن
کسانى بودند که مبارزه با شاه را قبول نداشتند و آن را محکوم مى کردند.امام و پیروان او را مسوول خونهایى که ریخته مى شد مى دانستند!اینان دراندیشه امام متحجرانى بودند که گاه از آنان به کسانى یاد مى کرد که : هنوز مغزشان تکان نخورده و درک درستى ازاسلام ندارند.

و در دوران بعدازانقلاب نمودهاى تحجراز دیدامام بیشتر در مسیر فعالیتهاى اجرائى وادارى کشور بروز مى کند. به عنوان مثال : در مساله مالیاتها امام در برابر کسانى که گرفتن آن را جایز نمى دانستند موضع گیرى شدید مى نماید و یا در برابر برخى از روحانیون از پذیرش سمتهاى متناسب باشان خوداجتناب مى کنند مانند: پذیرش پست قضاوت و... موضع گیرى مى کند واینان را مقدسین و متحجرین مى داند که به مصالح جهان اسلام بى توجه هستند.از همین مقوله است موضع گیرى شدیدامام در برابر عده اى که به مقابله با دولت مورد حمایت جدى حضرت امام برخاسته بودند بدون این که رعایت نظام و مصالح آن را بنمایند.

یکى از مواردى که متحجرین به تخطئه بینشها و برداشتهاى صحیح و انقلابى پرداختند برنامه هاى رادیو و تلویزیون بود. در حالى که امام شخصا برنامه ها را زیر نظر داشتند به گونه اى که حتى گریمرهاى فیلمهاى ساخت داخلى را دقت مى نماید و براى اجتناب ازانحراف تذکراتى مى دهد.

به طور کلى موضع گیرى در برابر هر نوع برداشت نو و نگرشى جدید به اسلام از خصیصه هاى تحجر و مقدس مابى است وامام در طول مبارزه در برابر اینان ایستاد.

یادم هست : زمانى که امام نجف بودند شهید مطهرى کتاب مساله حجاب را درایران چاپ کرده بود و نسخه اى را هم براى امام فرستاده بود. روزى خدمت امام رفتم فرمودند: [آقایى از تهران برایش بلیط رفت و برگشت گرفته اند و به او ماموریت داده اند تااین که بیاید پیش من و دو تا پیام بیاورد:

پیام اول درباره کتاب حجاب آقاى مطهرى است . آمده بگوید:این کتاب زنان جنوب تهران را بى حجاب کرده است ! در صورتى که من مى دانم آقاى مطهرى آدمى است که روى موازین صحبت مى کند و فرد فهمیده و معتقدى است و نه تنهااین کتاب کسى را بى حجاب نکرده که بر عکس برخى بى حجابها را با حجاب کرده است .
پیام دوم درباره کتاب اسلام شناسى آقاى شریعتى است . مى گوید:این کتاب برخلاف اسلام است . به او گفتم : همه این کتاب را که من نمى توانم بخوانم همانجایى که مشخصا مخالف اسلام است بگو ببینم کجاست . یک جایى را نشان داد مطلبى بود که قول شاذونادرى بود ولى چنان نبود که مااو را منحرف بدانیم . خوب انحراف در بعضى از کتابهاى دیگر هم هست .اینان قصد دارند ما را علیه این آقایان تحریک کنند].

این در وقتى بود که من اسرار داشتم حضرت امام بر کتاب حجاب آقاى مطهرى تقریظى بنویسند تا معلوم شود که این کتاب مورد تاییدامام است و در جامعه خوب جا بیفتد. ولى امام با نظر من مخالف بودند و فرمودند:

اگر من تایید کنم کسانى که ایشان را تخطئه مى کنند فعالتر مى شوند و مساله جنبه سیاسى پیدا مى کند.

نکته مهم و خصیصه جالب امام در تحمل این اندیشه ها و نحوه مقابله با آنهااین بود. با این که فشاراینها خیلى قوى بود ولى امام مرحله به مرحله بااین افکار برخورد کردند به طورى که انقلابى ترین اندیشه ها را در محیطهاى آکنده از تقدس و تحجرابراز نمودند.

اساساانگیزه شاه از تبعیدامام به نجف یکى این بود که امام را در یک کانونى قرار بدهد که افکارایشان جایگاهى نداشته باشد. طبیعتا در غربت ماندن این افکار موجب به فراموشى سپرده شدن آن خواهد بود. ولى امام پس از ورود به نجف خیلى حساب شده و دقیق عمل کردند.ابتدا که آمدند هیچ داعیه مرجعیت نداشتند. بعد هم که درس شروع کردند مباحثى شروع کردند که در حوزه ها متداول بود. آن وقت که مرجعیت و فقاهت و مقام علمى ایشان در نجف به عنوان اصلى انکار ناپذیر مطرح شد بحث ولایت فقیه را مطرح کردند .

یادم هست : مباحث دهگانه ولایت فقیه از نوار پیاده شده بود. همان سال که مکه مشرف شدم پیاده شده آن درسها را که به صورت یک جزوه درآمده بود با خودم به مکه بردم در آن جااستاد مطهرى را ملاقات کردم و به ایشان گفتم :اگر فرصتى داشته باشید با شما کارى دارم .

گفتند: مانعى ندارد.

قرار ملاقات را در کنار حجراسماعیل گذاشتیم . در آن جا به ایشان عرض کردم :امام
بحث ولایت فقیه را مطرح کرده اند واینک پیاده شده آن در دست من موجوداست امااحتیاج به تنظیم و نگارش دارد تااین که براى عموم قابل استفاده باشد.

ایشان خیلى خوشحال شد و فرمود:

ازاین طرف من به امام سلام برسانید و بگویید بسیار کار خوب واقدام به موقعى است زیرا مااکنون در شرایطى هستیم که باید یک سرى نظامات مترقى اسلام را به این نسل جدیدارائه دهیم .این مسائل رااگر فردى مانند من مطرح کند مى گویند: یک طلبه فاضلى فرضا این را گفته و خیلى مورد توجه واقع نمى شود ولى اگراین مباحث را کسى که در حد مرجعیت هست و مقلد دارد مطرح کند خیلى موثراست . چقدر خوب شد که ایشان این مباحث را درابتداى ورود به نجف مطرح نکردند زیرا ممکن بود بگویند: این آقا هم روحانى سیاسى و ملائى مانند سیدابوالقاسم کاشانى است مرجع نیست که این حرفها را زده است . من تصمیم داشتم یک سرى نظامات اسلامى را مطرح کنم دنبال متنى مى گشتم که به بهانه شرح آن به این نوع مباحث بپردازم مانند کارى که در روش رئالیسم کردم . خواستم تنبیه الامه مرحوم نائینى را متن قرار دهم ولى اکنون که حضرت آیه الله خمینى بحث ولایت فقیه را مطرح کرده اند بنا دارم که کتاب ایشان را متن قرار دهم . بعدازاین که به نجف برگشتم و تصمیم آقاى مطهرى را براى مطرح کردم امام خیلى خوشحال شدند.اما متاسفانه مرحوم طهرى فرصت نیافتند واجل ایشان را مهلت نداد.البته آنچه اکنون به عنوان کتاب ولایت فقیه امام در دسترس است همان جزوه درسى است که آقاى جلال الدین فارسى آن را با قلم جدید به نگارش در آورده اند. امام هم پس از مطالعه و تصحیح آن را تقریر فرمودند.

حوزه : به نظر حضرت عالى عوامل حفظ ارزشها و آرمانهاى حضرت امام کدام است ؟
به نظر من چند عامل که در راس دیگر عوامل قرار دارد:

1. حراست از مبانى استراتژیک امام :
پیامهاى حضرت امام بویژه دراین یکى دو سال آخر عمر سرشاراز مبانى استراتژیک ایشان بود.اصول اساسى و بنیادى تکفرانقلابى امام دراین پیامها بویژه وصیتنامه آن حضرت است .

ما باید تلاش کنیم این اصول واین مبانى زنده بماند. تبیین تبلیغ و ترویج نماییم و هوشیارانه مراقب باشیم تا خدشه دار نشود.

امروز حوزه ها باید در جهت تبیین مبانى فقهى وارائه بینشها و برداشتهاى جدیداز فقه شیعه که امام دراین اواخر عمر نمونه هایى از آن را با شتاب و صراحت بیشترى ابراز کردند تلاش نمایند تا خداى نکرده مشعلى که آن بزرگوار برافروخت کم فروغ و یا خاموش نگردد.

2. حمایت و پشتیبانى از مقام معظم رهبرى :

معتقدم در وضعیت فعلى مقام معظم رهبرى شخصیتى هستند که به عنوان یک استوانه مى توانند پشتوانه نیرومندى براى راهى باشند که امام آن را پیمود. تا به اکنون هم ایشان به خوبى شایستگى و پایبندى خود را به راه امام در صحنه هاى مختلف نشان داده اند بنابراین تضعیف ایشان باعث تضعیف اندیشه ها و آرمانهاى امام است که باید به شدت از آن اجتناب کرد.

3. وحدت نیروهاى انقلابى : وحدت نیروهاى انقلابى همان چیزى است که امام همیشه بر آن تکیه داشتند واز خدشه دار شدن آن نگران بودند.

جناح بندى و گروه بندى در یک جامعه آزاد پدیده اى است طبیعى . حضرت امام به این واقعیت اذعان فرموده بودند. ولى آنچه بر آن تکیه داشتند این بود که : به عناصر وافراد پاک و صادق همه این جناحها باید احترام گذاشت و آنان را حول یک محور جمع کرد نه این که به حذف یکدگیر پرداخت لذا همواره جناحهاى مختلف رااز برخوردهاى حذفى و به دوراز راه و روش اسلامى برحذر داشتند.

 

حوزه :ازاین که وقت گرانبهایتان را دراختیار ما گذاشتید صمیمانه متشکریم .
از شما خیلى ممنون و متشکرم