نوع مقاله : مقاله پژوهشی
وحید بهبهانى دو پسر داشت یکى آقا محمد على و دیگر آقااسماعیل . این بزرگ مرد. روزى عروسش را دید که لباسهاى فاخر و عالى پوشیده است . به پسرش اعتراض کرد که :[ چرا براى زنت اینجور لباسها مى خرى ؟]
پسر پاسخ داد:[قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده والطیبات من الرزق] .
مگراینها حرام است . لباس فاخر و زیبا را چه کسى حرام کرده است ؟
آقا وحید فرمود:
[ " پسرم ! نمى گویم اینها حرام است البته حلال است من روى حساب دیگرى مى گویم . من مرجع تقلید و پیشواى این مردم هستم در میان مردم غنى و فقیر و متمکن و غیر متمکن هست افرادى که ازاین لباسهاى فاخر و فاخرتر بپوشند ولى طبقات زیادى هم هستند که آنها نمى تواننداین جور لباسها بپوشند. لباس کرباس مى پوشند ما که نمى توانیم این لباس را که خودمان مى پوشیم براى مردم هم تهیه کنیم . ما نمى توانیم آنها راازاین سطح زندگى بالاتر بیاوریم ولى یک کاراز ما ساخته است و آن همدردى کردن با آنهاست . آنها چشمشان به ماست یک مرد فقیر وقتى زنش ازاو لباس فاخر مطالبه مى کند یک مایه تسکین خاطر دارد مى گوید ما مثل ثروتمندان نبودیم ما مثل خانه آقا وحید زندگى مى کنیم .
ببین زن یا عروس وحید این جور مى پوشند که تو مى پوشى ؟! واى بحال آن وقتى که ما هم زندگى مان را مثل طبقه مرفه و ثروتمند کنیم این یگانه مایه تسلى خاطر و کمک روحى فقرا هم از دست مى رود. من به این منظور مى گویم ما باید زاهدانه زندگى کنیم که زهد ما هم دردى با فقرا باشد].
فاعتبروا یااولوالابصار