نوع مقاله : مقاله پژوهشی
ارزیابى نقش مصلحت در تاریخ امامت
در بررسى عنصر مصلحت در مکتب تاکنون به مسائلى اشاره شد از آن جمله :
1. دوره رسالت و خلافت وارزیابى نقش مصلحت .
2. مبانى عام ازاهل سنت که در به کارگیرى نقش مصلحت در مکتب دخیلند.
در بخش اخیر به دو بحث اشاره شد: مصالح مرسله واختیارات حکومت .
در مبانى عام اهل سنت مسائل دیگرى نیز در رابطه بااین موضوع وجود دارند. نکاتى چون : قاعده لاضرر و لاجرج و ...اما به سبب طرح گسترده ترین این مباحث در تفکر شیعى این موضوعات به آن بخش واگذار شد.
دراین سلسله مباحث نکات و محورهاى باقى مانده عبارتنداز:
1.ارزیابى نقش مصلحت در تاریخ امامت .
2. بررسى عنصرمصلحت در مبانى اصولى و عام امامیه
3. تحلیل رابطه مکتب و مصلحت در تاریخ فقاهت (شیعه و سنى ).
در نهایت مباحثى در جمع بندى این سلسله مباحث عنوان خواهد شد.
دراین شماره شاهدادامه این مبحث در تاریخ امامت خواهید بود.
بررسى این دوره تاریخى ازاین زاویه حائزاهمیت است و گستردگى دامنه بحث دشوارى براى این بحث مى آفریند.
کوشش آن است که این نوشته به اطناب نینجامد وازاختصار مخل نیز بپرهیزد و دراین راه جز براوامید نیست .
حوزه
تاریخ امامت شاهد فراز و نشیبهائى در موضع گیرى و برخورداست . تحلیل این مقطع جزاز زاویه رابطه مکتب و مصلحت میسور نیست .این تاریخ با نکاتى حماسه خیر پرسوز و گداز پیوند یافته است . دریافت این مجموعه نگاهى واقع بینانه و مصلحت گرایانه را مى طلبد.
در دوره تاریخ امامت از زندگانى امام على(ع) آغاز مى کنیم واین بحث را دو مقطع از زندگانى آن حضرت به بررسى مى سپاریم :
1. دوره قبل از خلافت .
2. دوره بعداز خلافت .
در برهه قبل از خلافت دوره خلفاى سه گانه نیاز به بررسى مستقل دارد.
نگاهى تاریخى به نوع موضع گیرى امام دراین دوره در موضوع اصلى بحث سودمند مى نماید.
امام در دوره خلیفه اول
دراین دوره شاهد دو موضوع گیرى متفاوت ازامام هستیم :
موضع اول
ابراز نارضایتى از چگونگى شکل گیرى خلافت و موضوع گیرى شدید در مقابل آن . دراین خلافت و موضوع گیرى شدید در مقابل آن . دراین برهه از زمان یعنى از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام تا بیعت با خلیفه اول بااین که حکومت جدید با مخالفان سیاسى خود بویژه امام(ع) رفتار خشن و غیر قابل انعطافى داشت 1 اما امام(ع) علاوه بر عدم بیعت 2 ازابراز مخالفت و کوشش در هدایت خلافت به مسیراصلى خود و روشنگرى مردم لحظه اى درنگ نکرد که نمونه هاى ذیل شاهداین مدعاست :
1. پس از مراسم تدفین و نماز بر پیکر مقدس رسول اکرم(ص) جماعتى از بزرگان بنى هاشم در خانه مولى على(ع) جمع شدند. زبیر بن عوام از جمله شرکت کنندگان بود. دراین جلسه زبیر شمشیر خود رااز نیام برکشید و گفت : شمشیر به نیام نمى کنم مگر آن که با على بیعت کنند. این خبر به ابوبکر و کارگزاران خلافت گزارش شد. عمر با جمعى از مهاجرین وانصار به خانه على(ع) آمد.
عمر بن خطاب فریاد کشید: باید خارج شوید و بیعت کنید و گر نه به خدا سوگند که خانه را آتش مى زنم . زبیر با شمشیر برهنه خارج شد ولى پایش به زمین گرفت و فرو غلتید و مهاجمان شمشیر زبیر را گرفته و به دیوار کوبیدند .
دیگرافراد نیز از خانه على(ع) خارج شدند و مهاجمان گرداگرد آن جمع را محاصره کرده اجبارا به حضورابوبکر آوردند و گفتند:اگر بیعت نکنید خون شما هدر خواهد رفت .
بنى هاشم بیعت کردند و عمر به على(ع) گفت : بیعت کن .
على(ع) فرمود:اگر بیعت نکنم چه خواهى کرد؟
عمر گفت : در آن صورت تو را خواهیم
کشت .
على(ع) فرمود: آیا برادر رسول خدا را مى کشید.
عمر گفت : تو را رها نخواهیم کرد جزاین که خواه ناخواه بیعت کنى .
على(ع) فرمود: پستان خلافت را بدوش که نیم دوشاب از آن توست .اساس حکومت او رااستوار کن تا فردا زمام خلافت را در دست تو بگذارد. به خدا سوگند که من سخنت را نمى پذیرم واز تهدید تو باکى ندارم . 5 .
2. در روز سقیفه باابوبکر بیعت شد و در روز شه شنبه براى تجدید بیعت از عامه مردم دعوت شد.امام در آن مجلس فرمودند: کارها را به فساد کشاندى و مشورت نکردى و حقوق ما را نادیده گرفتى 6 .
3.امام و فاطمه(ع) دراوائل کار شبانه به خانه هاى مردم مدینه مى رفتند و یادآور بیعت کهن و میثاق با خط ولایت مى شدند. 7
این حرکت بى تردید در راستاى روشنگرى و زمینه سازى تغییر مسیر حاکمیت انجام مى یافت .
4. در روزهاى اولیه حادثه امام به یارانشان دستور دادند که صبحگاهان با سر تراشیده در مجلس حضور یابند 8 .
علاوه بر موضع گیریهاى امام از تهاجم قوى و شدید تبلیغاتى حضرت صدیقه کبرى(س) بایستى یاد کرد.
بى تردید تلاشهاى حضرت فاطمه(س) بى رضایت امام(ع) رخ نمى داده است . مجموعه آن تلاشها و شهادت حضرت زهرا(س) در راستاى برنامه ریزى کلى حرکت امام انجام یافته است .
این تلقى ازاین جهت مایه تاکیداست که این گمان از ذهنها زدوده شود که تلاش و همت حضرت فاطمه(س) تلاشى فردى و خصوصى بوده است . آنچه در مقطع رحلت پیامبر تابعیت امام از سوى امام و یارانش رخ داد تماما در راستاى یک برنامه اصولى و کلى جاى دارد و سعى صدیقه کبرى(س) در صدراین مجموعه قرار دارد.
دراین مختصرامکان اشاره به موضع گیریهاى ظریف و عمیق دخت پیامبر(ص) نیست . خطبه ها و برخوردهاى آن وجود گرامى ابعاد مختلفیرا دارایند و تماما مشروعیت خلافت وقت را سمت گیرى مى نمایند. آمیختگى اندیشه و عواطف در نوع برخورد آن حضرت درس آموزند. تاسف بسیار در این که امکان تفصیل نیست .
در تلاش دیگر یاران امام برخوردهاى ذیل را مى بینیم :
1. همراهى و همگامى باامام در تحصن اعتراض آمیز علیه حکومت وقت .
2. مواجهه تند و قاطع با دستگاه حکومتى ؟
3. حرکتهاى روشنگرانه :
یاران امام در هدایت و روشنگرى عامه
همتى وافر نشان دادند. در شرایطى دشوار به خطابه هاى پرشور و صریح پرداختند. دراحتجاج طبرسى نمونه هائى ازاین مواجهه روایت شده است .
در یک برخورد کسانى چون :ابوذر غفارى خالدبن سعید بن عاص عمار یاسر ابى بن کعب مقداد سهل بن حنیف و ... چنان بااستدلال و سخن عرصه را بر خلیفه تنگ ساختند که اواز پاسخ فرو ماند واز منبر فرود آمد تا سه روزاز خانه خارج نشد. 10
دو سؤال
درارتباط با سیره عملى امام دراین دوره دو پرسش وجود دارد. در این پرسشها از تفسیر نوع برخوردامام و تبیین نوع ارتباط آن برخوردها با مصالح جارى در آن عصر سخن به میان مى آید
سوال 1. چراامام به تجهیز پیامبر(ص) پرداخت واز حضور در سقیفه خوددارى کرد؟
در بررسى تاریخ این دوره به نظر مى آید که مصلحت اقتضاى آن را داشت که امام با توجه به رقابتهاى موجود در جانشینى پیامبر(ص) مانند دیگر رقباى سیاسى چون : خلیفه اول و دوم و سعد بن عباده در سقیفه حضور یابد و جو جامعه را به نفع خویش تغییر دهد.
عدول امام از موضع گیرى فوق و پرداخت به تجهیز و تکفین رسول الله(ص) مایه ابهام شده است . گروهى آن را به خوددارى از مصلحت سنجى تفسیر کرده اند و برخى آن را به توجهى امام به رموز سیاست و تدبیر تفسیر کرده اند. هر دو تفسیر سابقه اى طولانى دارد.
دراین مختصر سعى مى شود که با توجه به شرائط اجتماعى مورد بحث به فلسفه نوع برخوردامام راه یافته شود. بى تردید این تاملات بررسى آخر نیست و راه براى دقت و تعمق دراین مقوله باز مى ماند.
در حاشیه پاسخ به سوال فوق بایستى به مسائلى اساى توجه داشت :
1.اعتماد به سیر طبیعى جانشینى : شخصیت ممتازامام و تصریحات مکرر پیامبر(ص) براى جانشینى وى سیر طبیعى قضایا را به خلافت آن حضرت منتهى کرد. واقعه غدیر که تا زمان رحلت پیامبر(ص) فاصله اى نداشت آینده رهبرى امت اسلامى را بى چون و چرا در پیش دید مى نهاد. در یک تصویر طبیعى احتیاجى به سرمایه گذارى مجدد درباره خلافت امام نبود و یا حداقل کم بود.
امام(ع) تصویر خویش را در نهج البلاغه چنین بیان مى کنند:
فوالله ما کان یلقى فى روعى و لایخطر ببالى ان العرب تزعج هذاالامر من بعده صلى الله علیه و آله و سلم عن اهل بیته ولاانهم منحوه من بعده 11 .
به خدا سوگند هرگز بر دل من نگذشته بود و بر خاطرم نیامده بود که عرب پس ازاو
صلى الله علیه و آله و سلم کار خلافت رااز خاندان او صلى الله علیه و آله و سلم دور گردانند یا پس ازاو این امر رااز من دریغ دارند.
2. لزوم درک حالت عاطفى امام : پیامبر(ص) براى امام فقط رهبرى سیاسى و مقتداى دینى نبود.
امام در بستر وجودى پیامبر(ص) بالید و رسول خدا(ص) براى حضرتش همه چیز بود.
رحلت رسول گرامى اسلام(ص) ضربه اى بس سخت و جدى برامام و دخت پیامبر صدیقه کبرى بود در آن حالت این انتظار که جسد پیامبر(ص) را واگذارد و در چند و چون قضیه خلافت باشند ناممکن مى نمود. 3. تنزل موضع امام در حد یک رقیب سیاسى : حضورامام در سقیفه و مشارکت در آن دعواى سیاسى موضع تشیع رااز یک دیدگاه سیاسى - فکرى به موضعى صد درصد سیاسى مبدل مى کرد وامام چنین چیزى را نمى طلبید. براى امام امت بیش از خلافت ارزش داشت و آن روح دراین موضوع محفوظ ماند.
سوال 2. پس از قضایاى سقیفه ابوسفیان مى کوشد امام را به تحریک وادارد و وعده همراهى بااین حرکت مى دهد.
او در هنگام تشرف خدمت امام عرض مى کند:
[من واقعه اى را مى بینم که جز خون آن را خاموش نمى کند.
چگونه ابوبکر حکومت شما را بر عهده گیرد؟... چگونه مساله حکومت در پست ترین و کوچکترین قبیله قریش سامان مى یابد].
سپس به امام پیشنهاد بیعت مى کند و مى گوید:
ابسط یدک ابایعک . فوالله لئن شئت لاملانها علیه خیلا و رجلا 12 .
با توجه به این مکالمات این پرسش مطرح است که چگونه امام یارى او را نپذیرفت . آیا مصلحت اقتضاى آن را نداشت که بااین معاونت امام دراحقاق حق خویش بکوشند؟
امام پاسخى که به ابوسفیان مى دهد و موضوعى که مى گیرد پاسخ این سوال را روشن مى شود.
[ اى مردم امواج طوفان فتنه ها را که حیات شما دریانوردان اقیانوس هستى را به تلاطم انداخته است با کشتى هاى نجات بشکافید و پیش بروید.
از راه عدوات و نفرت از یکدیگر برگردید و طریق مهر و محبت پیش بگیرید. تاج هاى فریباى مباهات وافتخار بیکدیگر رااز تارک خود برداشته بر زمین تهدید.
آن کس به مقصود خود نائل گشت که پر و بالى داشت و به پرواز در آمد یا فاقد قدرت بوده از هجوم به مخاطره خوددارى کرد و آسوده گشت . اینگونه زمامدارى مانند آبى کثیف است که با مشقت بیاشامند و چونان لقمه ناگواراست که با خوردنش به غصه واندوه گرفتار آیند.
کسى که دست به چیدن میوه نارس ببرد
چونان کشاورزى است که در غیر زمین خود بکارد.
اگر سخنى در حقیقت زمامدارى بگویم مدعیان به حرص و طمع ریاست متهم خواهند ساخت .اگر سکوت کنم خواهند گفت : على از مرگ مى ترسد!
شگفتا! پس از تن در دادن به آن همه مخاطرات و تکاپوها در کارزارها من از مرگ مى ترسم .
سوگند به خدا انس فرزندابى طالب با مرگ بیش ازانس کودک شیرخوار به پستان مادرش .
سکوت من از روى علمى است پوشیده بر دیگران که اگرابرازش کنم مانند لرزش طناب آویخته در چاههاى عمیق بخود لرزیده دراضطراب فرو خواهید رفت] 13
در پاسخى که امام به ابوسفیان مى دهد نکاتى را بایستى توجه کرد:
1.احتراز از فتنه و آشوب :
امام رهبر محافظان دین است . نمى تواند در شرایطى که زمینه فتنه و آشوب مهیاست و فرصت طلبان در فکر بهره بردارى هستند دست به حرکت خشن و غافل گیرانه بزند و خود را در آغوش امواج خشمگین فتنه ها بیندازد که این حرکت بى تردید آنچه را معمار بزرگ رسالت حضرت ختمى مرتبت(ص) بنا کرده است از بیخ و بن ویران خواهد کرد.ازاین روى امام از خبرهائى که از پشیمانى انصار به عدم یارى امام و تحیر مردم مى شنید و همچنین از پشتیبانى افرادى چون خالد بن سعید فرماندار رسول الله در یمن وابوسفیان و دهها نفرازاهل البیت و یاران مخلصش روى برتافت تا فتنه اى در حوزه اسلام بوجود نیاید.
2. فقدان قدرت :
قدرت و پشتوانه اى را که امام منظور دارد استقامت روحى است که با آگاهى کامل به اهداف عالى در جهت ساختن انسانها و مدینه فاضله مورد بهره بردارى قرار بگیرد.
منظورامام از قدرت و پر و بال پرواز در هم کوبیدن قدرت مقابل و استقرار بر کرسى صدارت نیست که چنین صدارتى به نظرامام :[ ماءاجن و لقمه یغض بها آکلها] دراین شرایط یعنى بعداز رحلت رسول الله على(ع) از چنین قدرتى محروم است و براى رسیدن به آرمان بلند و مقدسش نمى تواند به طرفدارى فرد یا گروه یا قبیله اى خاص دل ببندد. او در پى حاکمیت بى چون و چرا بر دلهاست .
3.احترازاز شتابزدگى :
امام باغبانى ار مى ماند که دقیقا فصل چیدن میوه را مى داند و قبل از رسیدن و سپرى شدن مقدمات چیدن را کارى به دوراز خرد مى داند. کشاورز آشنائى به زمین خود در زمین دیگرى دانه نمى افشاند.اندیشه و رفتار دیگران در فضاى اجتماع درباره حکومت همان زمین
دیگرى بود که دانه هاى کشاورز زمین شناسى همچون على(ع) نمى توانست در آن افشانده شود و نمو کند.
4. فکر حاکم برجامعه :
در فکر حاکم بر جامعه مقام و ریاست عالى ترین هدف زندگى بوداز این روى اکثر مردمان آن عصر ازاین زاویه به تحلیل رفتارها و اندیشه ها مى پرداختند و شخصیت بى بدیل آن امام همام را ازاین بعد مورد تحلیل وارزیابى قرار مى دادند.امام دراین خطبه این فکر به دورازانصاف و خمود را این گونه تصویر مى کند:
فان اقل یقولوا حرص على الملک .
اگر سخنى از حقیقت زمامدارى بگویم به حرص و طمع ریاست متهمم خواهند ساخت .
همین کژاندیشان بااین که جنگاورى على(ع) را در عرصها و هنگامه هاى گوناگون نبرد دیده اند و شنیده اند سکوت على(ع) رااین گونه تحلیل مى کنند که :[ على از مرگ مى ترسد].
على(ع) با دلى غمین ازاین اندیشه عفن و حق پوش به چنین یاد مى کند:
وان اسکت یقولوا جزع من الموت .
اگر سکوت کنم خواهند گفت : على از مرگ مى ترسد!
در چنین جامعه اى که در بدیهى ترین مسائل و درخشان ترین فراز زندگى شخصى همچون على بن ابیطالب دچار کژى شده است زمینه اى براى پیاده شدن آرمان ها وافکار علوى نیست .
علاوه بر موارد فوق که از خطبه استفاده مى شود به این نکته هم باید توجه کرد که :
با توجه به سابقه دیرین دشمنى ابوسفیان بااسلام و بنى هاشم اعتماد به وى به دوراز خرد و خلاف مصلحت بود.
وقتى ابوسفیان پیشنهاد بیعت باامام را مطرح مى کند امام در پاسخ مى فرمایند:
ارجع یااباسفیان فوالله ما تریدالله بما تقول و مازالت تکید الاسلام واهله 14 ... .
ابوسفیان باز گرد. به خدا سوگند در گفتارت خدا را نمى جوئى . تو دائما در مسیر مکر و فنه براى اسلام و مسلمانان قرار دارى .
وضع روحى و نیت ابوسفیان روشن بود که این سخنان را براى حمایت از دین نمى گوید بلکه مقصودش به راه انداختن فساد میان مسلمانان است که آن را دراعماق دلش پنهان ساخته بود. 15
که امام(ع) زیرکانه این مساله را دریافت و مصلحت مسلمانان را در آن دید که ابوسفیان را طرد کند واز دیگران روى برگرداند تا فرصت مناسب براى هدایت خلافت به مسیراصلى و پیاده کردن افکار بلندش پیش بیاید.
موضع دوم :
امام در راستاى همان حرکت مصلحت گرایانه که پیش از بیعت داشتند وقتى
احساس کردند کیان اسلام درخطراست و گروههاى مرتد و مانع زکاه تا چشم انداز مدینه پیش آمده اند و شهر در خطر محاصره قرار گرفته 16 واز آن سوى سپاه مسلمانان تحت فرماندهى اسامه در سرحدات شام به سر مى برد و مرکز قدرت اسلام در برابر دشمنان مهاجم باز و بى دفاع گشته با خلیفه بیعت کرد و پیش از همه دست یارى گشود. و بااین حرکت خلا موجود را پر کرد و بنیه حکومت اسلامى را تقویت کرد .
امام براى سلامت دین موضع یرى جدیدش بسان کسى بود که هیچ سابقه اختلاف ندارد.
امام علت این موضع گیرى و مصلحت اندیشى را چنین بیان مى فرمایند:
فامسکت یدى حتى رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام و یدعون الى محق دین محمد صلى الله علیه و آله و سلم فخشیت ان لم انصرالاسلام و اهله ان ارى فیه ثلمااو هدما تکون المصیبه به على اعظم من فوت ولایتکم 17 ... .
دست خویش رااز بیعت کردن باز داشتم تا آن که ارتداد مردمان را دیدم که به محو دین پیامبر(ص) مى انجامید. هراسان شدم که مباداگر اسلام و مسلمانان را یارى نکنم در آن رخنه و یا نابودى را ببینم و آن مصیبتى دردناکتراز تغیر مسیر ولایت بود.
در همین زمینه امام باقر(ع) مى فرماید:
[موقعى که مردم باابوبکر بیعت کردند امیرالمومنین ازادعاى خلافت دست کشید چرا که مى ترسید مسلمانان یک باره بسوى بت پرستى بازگردند و نداى[ لااله الاالله محمد رسوال الله] فراموش شود. على(ع) چنان صلاح اندیشید که حق را مسکوت بگذارد تا همه معارف واحکام ریشه کن نشود] 18 .
حاصل این موضع گیرى و بیعت با خلیفه اول حضورامام در عرصه سیاست و همکارى با خلیفه بود که به نمونه هائى از آن اشاره مى کنیم :
1. حضورامام در جنگ با مرتدین :
حضورامام در دفاع از مدینه در کتابهاى تاریخى آمده است از آن جمله :ابن خلدون مى نویسد:
[ اینان مانعین زکاه وفدى نزدابوبکر فرستاد و در حضور همگان ازاو خواستند که به نمازاکفتا کنند واز زکات معاف باشند.ابوبکر نپذیرفت و گذرگاههائى را که شهراز آنجاها مورد حمله واقع مى شد به على و طلحه و زبیر و عبدالله بن مسعود سپرد] 19 .
و به نوشته هاشم معروف الحسنى :
[ امام آن زمانى که خطر بادیه نشینان و مرتدان رااحساس کرد شمشیر را حمایل کرد و به نواحى مدینه در دل شب بشتافت تا جنگجویان را از تهاجم به مدینه باز دارد] 20 .
2. مشورت باامام در جنگ با روم :
شرایط داخلى جزیره العرب پس از رحلت
پیامبر روم را به وسوسه تهاجم انداخت . مسوولیت اسامه بن زید در جنگ با روم متوقف مانده بود و در آن شرایط اندیشه مقابله با روم بااعتراضها و انتقادهائى همراه بود. یعقوبى نقل مى کند:
[ ابوبکر در زمینه جنگ با روم با صحابه پیامبر(ص) مشورت کرد. برخى پا پیش نهادند و بعضى گام پس نهادند. با على بن ابى طالب مشورت کرد.ایشان نظر مثبت داشتند و گفتند:ان فعلت طفرت .اگرانجام دهى پیروز خواهى شد] 21 .
3. مخالفت امام با خروج ابوبکر در جنگ با مرتدین :
در برخى از کتابهاى تاریخى آورده اند که ابوبکر در یکى از جنگهاى با مرتدین (جنگ ذوالقصه ) قصد آن را داشت که از مدینه خارج شود و در جنگ حضور یابد وامام(ع) مانع این تصمیم شدند. 22
4. نگارش نامه هاى توسط امام :
ابن اثیر در نام کارگزاران حکومتى خلیفه اول نوشته است :
[... ابوعبیده امور مالى را بر عهده گرفت و عمر قضاوت را داشت . على بن ابى طالب و زیدین ثابت و عثمان بن عفان نامه را مى نوشتند] 23 .
بى تردید انجام مورد فوق به واسطه معدود بودن کسانى که با خواندن و نوشتن آشنا بوده اند صورت مى گرفته است . کمبود کسانى که از نگارش اطلاع داشته باشند این نیاز را مى آفرید که از جمع محدودى که از سواد بهره مندند بهره گیرى شود واحتمالا به عنوان یک شغل رسمى مطرح نبوده است و لذاابن اثیر درادامه کلام نوشته است :[ و کان یکتب له من حضر].
امام در دوره خلیفه دوم
امام در عهد خلیفه دوم به سیاست خویش ادامه مى دهند. در موضوع مشورتى و همکاریهاى متعدد قرار مى گیرند و آن را رد نمى کنند. نمونه هائى ازاین بخش را یادآوریهائى ذیل مى یابید:
1. مشورت باامام در تصمیم گیرى اراضى مفتوحه :
رشد فتوحات مساله غنائم غیرمنقول را به صورت مساله اى جدى در مقابل حکومت اسلامى قرار داد. دو نظر دراین مساله مطرح مى شد:
برخى معتقد بودند که اراضى مفتوحه بمانند دیگر غنائم در میان مسلمانان تقسیم شود.اماامام بااین نظر مخالفت کردند و نظر خلیفه را به فلسفه دیدگاه خویش جلب نمودند.
در کتابهاى مختلف روائى و تاریخى ازاین حادثه یاد شده است .
یعقوبى مى نویسد:
عمر با صحابه پیامبر در زمینه اراضى کوفه مشورت کرد. برخى گفتند: آنان را بین ما تقسیم کن . با على(ع) مشورت .او فرمود:اگر آن را تقسیم کنى براى نسل آینده چیزى نمى ماند. آنان را در دست اهالى آن باقى بگذار تا کشت کنند و خراج آن را دراختیار قرار گیرد. 24
در کتاب الخراج ازابویوسف نیز این واقعه یاد شده است و مطابق آن روایت امام فرموده اند:
[با یاران پیامبر به مشورت برخاست .امام على(ع) فرمودند:اراضى را دراختیار آنان واگذار تا منبع درآمد براى مسلمانان باشد]. 25
2. حضور یاران امام در مناصب حکومتى :
دراین دوره عده اى از یاران حضرت على(ع) در مشاغل دولتى راه مى یابند. بى تردید نمى توان این حرکت رااز آنان خود سرانه و بى مشورت و رضایت امام دانست . چند نمونه ازاین موارد یاد مى شوند:
استاندارى سلمان فارسى بر مدائن 26 .
نصب عمار یاسر بر فرماندهى جنگ وامامت جماعت کوفه 27 .
انتصاب عثمان بن حنیف و حذیفه بن یمانى براى مساحى و خراجگذارى اراضى کوفه 28 .
و نصب عمار یاسر درامارت کوفه 29
البته پاره اى از تفاوت شیوه هاى اجرائى و ناسازگارى بین اینان و دستگاه حکومت انجامید و گوشه هائى از آن در تاریخ حکایت شده است .از آن جمله مى توان به نامه شدیداللحن خلیفه دوم به سلمان و پاسخ او 30 و نیز عزل عمار یاسراز حکومت کوفه و برخوردهاى طرفین دراین زمینه اشاره داشت 31 .
3. مشورت باامام در زمینه همراهى با لشگریان :
خلیفه دوم در زمینه حضور و همراهى در جنگ مسلمانان باایران ازامام مشورت مى طلبد وامام او رااز حضور در جنگ برحذر مى دارند32.
4. مشاوره باامام در مبدا تاریخ :
مساله مشخص شدن مبدا تاریخ از مسائل مهمى بود که نیاز حکومتى آن را مى طلبید. دراین مساله مورخان ازامدادامام یاد کرده اند که هجرت را به عنوان مبدا پیشنهاد کردند 33 .
5. مشورت باامام در زمینه فروش زیور آلات کعبه :
دراین زمینه برخى نظر داشتند که مى توان آن را به فروش رساند و در مخارج جنگ مصرف کرد. خلیفه دوم ازامام نظرخواست حضرت با بیان استوار واستدلالى نطر منفى خود رااظهار کردند. 34
6. جانشینى امام در مدینه :
برخى از مورخان از جانشینى امام در مدینه در دو سفر خلیفه دوم به سوى شام و بیت المقدس یاد کرده اند. در آن نوشته ها آمده است که امام مسوولیت جانشینى را در مدت سفر خلیفه بر عهده داشت 35 .
7.امام کارگزار فضائى :
ابن اثیر امام را به عنوان مسئول امور قضائى در سال 13 نام مى برد 36 .
این نقل تامل و بررسى بیشترى را مى طلبد. در فرض سلامت نقل نشانه اى از وسعت همکارى امام با دستگاه حکومتى است .
8. مشاوره باامام در مسائل قضائى :
مرحوم سیدمحسن امین در فى رحاب الائمه 18 مورداز نمونه هائى که امام دراین دوره مورد مشورت قضائى قرار گرفته اند نام مى برد.
در کتاب دیگرى ازایشان به نام[ عجائب الاحکام] که با عنوان قضاوتهاى محیرالعقول ترجمه شده است 38 قضیه ازاین قضایا نقل گردیده است .این موارد نشانه اى از وسعت حضورامام در همکاریهاى قضائى مى باشد.
مجموعه مسائل یاد شده این مطلب را ارائه مى دهند که امام در موضوع منفى و یا در کناره گیرى کامل نمى زیستند بلکه راهنما و کمک کار بوده اند. براین اساس خلیفه دوم نیاز حکومت را به امام بارها و بارها اعلان داشت . جملات مانند : لولا عل لهلک عمر. اعوذبالله من معضله لاعلى فیها .اابقانى الله بعدابن ابى طالب . لولاک لافتضحنا و ...
نشان دهنده عمق و ژرفائى تاثیر حضور همراهى امام در دوره خلافت خلیفه دوم است .
دراین مقطع این سوال قابل بحث را سوال دو دیدگاه وجود دارد:
چراامام در جنگهاى این دوره شرکت نجسته اند؟
در پاسخ این سئوال دو دیدگاه وجود دارد:
برخى معتقدند که دستگاه خلافت ازانتصاب امام در مقام فرماندهى جنگهاى مسلمانان بر حذر بوده به نظر آنان دستگاه خلافت فرماندهى آن حضرت را با منافع خویش معارض مى یافت . فاتحانى چون : خالدبن ولید ابوعبیده جراح پسران ابوسفیان و... به واسطه مسائل مختلف خطرى براى دستگاه خلافت محسوب نمى شدنداما فرماندهى امام مى توانست یادآور نقش امام در کنار پیامبر(ص) باشد. واگذارى بخشى از نیروهاى نظامى دراختیارامام نوعى ریسک سیاسى بود که دستگاه خلافت به آن رضایت نمى داد .
دیدگاه دوم دراین مقدمه این تفسیر را تعقیب مى کند که امام از شیوه فتوحات و جنگهاى این دوره رضایت نداشتند.امام
جهاداسلامى را تابع شرائطى مى دیدند که به آن زمینه ها در آن دوره توجه نمى شدازاین رو امام (با رضایت و میل قلبى و نه به خواسته حکومت )از حضور و یا فرماندهى جنگهاى اسلامى خوددارى کردند.
هر یک ازاین دو تفسیر با مویدات و شواهدى همراه است وانتخاب یکى از آن دو آسان نیست .امام مطابق دیدگاه دوم این نتیجه را مى توان منطقى دانست که امام در دوره خلافت خلیفه دوم مصلحت را در همکارى گسترده نداشته اند بلکه در مواردى از همیارى حکومت خوددارى داشته اند.انتخاب موضع عدم همکارى براساس دو عامل ذیل احتمالا رخ مى داده است :
1.نادرست دانستن اصل یا شیوه کار
2. ضربه نخوردن نظام اسلامى از عدم همکارى
امام در مساله عدم مشارکت در فتوحات (مطابق دیدگاه دوم ) دو مساله فوق را رویت کرده اند. حضورامام نمى توانست شیوه کار را دگرگون کندازاین روى امام از همکارى جدى در مساله فتوحات خوددار کردند. لذا مى بینیم تاریخ از شرکت امام در فتوحات روایتى نمى کند.اما در شرکت پاره اى از یاران امام و نیز فرزندان حضرت حکایاتى در تاریخ نقل شده است 37 .این روایات در فرض صحت دیدگاه اول را تایید مى کند زیرااگرامام جنگهاى تهاجمى مسلمانان را (در اصل یا شیوه ) نادرست مى دیدند و به آن سبب از شرکت خوددارى مى کردند بى تردید فرزندان و یاران خویش رااز شرکت همراهى باز مى داشتند.
امام و شورا
این زمینه که ختم دوره خلافت خلیفه دوم و زمینه آغاز خلافت عثمان به شمار مى رود از مسائل حساس و نکات برجسته تاریخ زندگانى علوى است .
مسائل عمده مربوط به این محور در بخشهاى ذیل قابل بررسى هستند:
1. چراامام در شورى شرکت کردند؟
مورخان از عده اى مانند: عباس نقل کرده اند که امام رااز شرکت در شورى برحذر داشتنداماامام نپذیرفتند. عوامل اصلى راى امام را در مسائل ذیل مى توان دانست :
ادامه سیاست همکارى و پرهیزازاختلاف : تعیین شورى براى تصمیم گیرى در مساله جانشینى راى خلیفه وقت بود و عدول از آن نوعى مخالفت با آن تصمیم گیرى تلقى مى شد.این مخالفت بى تردید زمینه اى براى نامشروع دانستن و جبهه گیرى در مقابل خلیفه آینده نیز محسوب مى گشت وامام ازاین برداشتها بر حذر بودند.امام در پاسخ عباس فرمودند:
انى اکره الخلاف 38 ...
من ازایجاداختلاف حذر مى کنم .
ضرورت احقاق حق :امام منصب
حکومت را حق شرعى و عرفى خویش مى دانستند. درانتخاب دو خلیفه قبل امام از دورن معادله بیرون نهاده شد واما شورى حداقل زمینه اى براى حضور حضرت دراین گردونه فراهم ساخت کناره گیرى امام ازاعضاى شورى این تلقى را مى آفرید که امام براى همیشه از حکومت کناره گرفته اند واین مطلوب امام نبود.
رفع موضوع سوال در تاریخ :اگرامام در شورى حضور نمى یافتند این برداشت رواج مى یافت : با آن که براى امام فرصت احقاق حق و دسترسى به حاکمیت میسور شدامااز آن سر برتافت . وامام با شرکت خویش نشان دادند که شوراى مذکور هدفى از پیش تعیین شده را تعقیب مى کرده است .
2. چراامام در مقابل پیشنهاد عبدالرحمن بن عوف جواب منفى دادند؟
در پاسخ به این سوال اساسى برخى دیدگاه ضد مصلحت گرایانه را تبلیغ کرده و آن را به این حادثه مسند کرده اند.این واقعه را دلیل بر مصلحت گریزى تلقى کرده و تبلیغ کرده اند.
اما بى گمان به این سادگى قضاوت کردن نادرست مى نماید. سوال ذیل دراین موضوع قابل طرح است .
اگرامام به پیشنهاد وخواسته عبدالرحمن بن عوف (در تبعیت از سیره شیخین ) جواب مثبت مى دادند آیا به راستى عبدالرحمن بن عوف به خلافت امام تن مى داد؟
پاسخ مثبت دادن به این سوال راحت نیست . به نظر مى رسد که عبدالرحمن بن عوف دراندیشه خلافت خلیفه سوم بود و مى کوشید که با چنان نقشى وارث خلافت از خلیفه سوم شود.او مى خواست که مانند خلیفه دوم با مدیون کردن خلیفه به خود آینده را در دست داشته باشد.اشاره اى امام به عبداالرحمن بن عوف که به چنان آرزوئى را نخواهد رسید ازاین حقیقت حکایت مى کند.
بااین توجه حتى اگرامام(ع) به خواسته او پاسخ مثبت مى دادند مقر دیگرى را مى یافت و با تفویض حق تصمیم گیرى نهائى در شورا به عبدالرحمن بن عوف او هدف خویش را تامین مى کرد. دراین میان این امام بود که بااعلان پذیرش سیره دو خلیفه مشروعیت کامل داده بودند.این به معناى از دست دادن همه چیز بدون به دست آوردن چیزى تلقى مى شد.
بنابراین شرائط پیش زمینه دوره شورى مشخص مى کرد که حضورامام در شورا چندان وضع را تغییر نمى داد وانعطافهاى امام نیز تاثیرى در سمت گیرى شورا نداشت ازاین روى جواب مثبت امام (پذیرش لفظى تبعیت از سیره شیخین ) نه تنها مصلحت گرایانه نبود بلکه ضد مصلحت به شمار مى آمد.
امام و خلیفه سوم
امام پس ازانتخاب خلیفه سوم موضع
خویش راادامه سیاست گذشته اعلان کردند. دراولین سخنان پس از تعیین خلیفه امام ضمن اظهار نارضایتى موضوع صبر و تحمل و همراهى رااعلان داشتند. در آن سخنان فرمودند:
لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى و والله لاسلمن ماسلمت امورالمسلمین و لم یکن فیها جورالا على خاصه. 39
مى دانید که من براى خلافت شایسته ترم . قسم به خدا تا آن زمان که کار مسلمانان در سلامت است و جز بر من ستم نرفته است تسلیم خواهم بود.
این بیان امام هشدارى بود به گرایشهائى که از خلافت عثمان قصد سودجوئى داشتند.
زندگانى امام(ع) در دوره عثمان دور دو مقطع مشخص قابل بررسى است :
1. سالیان اول خلافت عثمان : دراین سالیان امام به خط مشى گذشته ادامه مى دادند.
2. سالیان میانى و نهائى خلافت عثمان :امام دراین دوره با موضع اصلاحى وانتقادى برخورد مى کردند. تغییر سیاست خلافت امام را به این موضع فرا مى خواند.امام خصائص را در خلیفه سوم مى یافتند که آن را زمینه انحراف جدى در جامعه اسلامى تلقى مى کردند.
گفتارامام در تحلیل شخصیت عثمان درس آموزاست .امام در برخوردهاى حضورى با عثمان و یا سالیان پس از قتل او او را با صفات ذیل معرفى کرده اند:
رفاه گرائى : در دو خلیفه قبل این خصیصه رویت نمى شد. شرائط اجتماعى و زمینه هاى روحى این امکان را به آنان نمى داد که در تنعم غرق شوند یا آن را بطلبند.اما عثمان چنین نبود.امام ازاین خصیصه او چنین یاد کرده اند.
الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه 40 ...
این بیان تندامام حکایت از گستره این خوى در خلیفه سوم دارد و حضور آن روحیه در راس هرم جامعه اسلامى خطر زا بود. خطراتى که پدید آمد و در دوره ها بعد رشد یافت .
2. طائفه گرائى : دو خلیفه سابق به نصب مهرهاى قبیله خویش در مسندهاى حکومتى نیندیشیدنداما خلیفه سوم به این سوى روى آورده بود.امام(ع) دراین مقوله فرموده اند:
وقام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضم الابل نبته الربیع 41 .
بااو فرزندان پدراو نیز بپا خواسته اند و مانند شترى که از تازه گیاه بهارى دهان بیا کند به بلعیدان اموال خدا آغاز کردند.
3. خوى مستبدانه : در گفتارى که امام(ع) از تحلیل وقایع عثمان بیان داشته اند در تبیین و تشریح اوضاع آن زمان گفته اند:
استاثر فاساءالاثره 42 ...
استبداد به خرج داد و به نحو ناپسندى استبداد نمود.
4. بدعتگذارى :امام خلیفه وقت را بى اعتنا به احکام شرعى مى یافتند.او را در مسیر خواسته هاى مقید و متعبد به شریعت نمى یافتند. در بیان این خصلت او گفته اند:
انه قدکان على الامه وال احدث احداثا 43 ...
والى برامت بود که امور بى سابقه راایجاد کرد.
ضعف نفس :امام دستگاه خلافت را ضعیف و بى اراده مى دیدند. در دیدگاه امام در دستگاه خلافت خلیفه نقش تصمیم گیرنده را نداشت .امام با این برداشت به او هشدار مى دهند:
فلاتکونن لمروان سیقه یسوفک حیث شاء بعد جلال السن و تقضى العمر 44
6. روحیه چاپلوس پرورى :امام سازمان حکومت را به این سمت متمایل مى دیدند. دستگاه خلافت از صراحت و رک گوئى ناخشنود بود و به تقدیر و تمجیدها دل مى بست . دروغگویان و چاپلوسان دل خلیفه را مى ربودند و واقع بینان صادق از محبت خلیفه بى بهره مى ماندندامام در حضور خلیفه او را به این مساله توجه مى دهند :
یا عثمان ان الحق ثقیل مرئى وان الباطل خفیف و بى ء وانک متى تصدق تسخط و متى تکذب ترضى. 45
حق سنگین است و باطل سبکبار. با تو آنگاه که راست گویند غضبناک شوى و آنگاه که دروغ شنوى راضى باشى .
این روحیه ها افعالى متناسب با آن را آفرید واین مجموعه به نارضایتى ها میدان ظهور و بروز داد و نهایت به قتل عثمان انجامید.
موضعگیرى امام را دراین سالیان در محورهائى مى توان تقسیم کرد و گنجانید:
1. تذکرات حضورى به عثمان :امام صریح و روشن موارد خطا وانحراف حکومت را به خلیفه یادآور مى شوند واو رااز عواقب سوء آن برحدر مى دارند.امام حتى پس از دوره خلافت عثمان خود مورداعتراض معاویه و یارانش دراین گونه برخوردها قرار گرفت اما حضرت به انکار آن موضوع نپرداخت بلکه از حقانیت آن موضع دفاع کرد:
و ما کنت لاعتذر من انى کنت انقم علیه احداثا فان کان الذنب الیه ارشادى و هدایتى له قرب ملوم لاذنب له46 ... .
من از آن که بر بدعتهاى او اعتراض کردم پوزش نمى طلبم .اگر گناه من هدایت وارشاداوست چه بسیار کسان که سرزنش شوند و بى گناهند.
2. همراهى واطاعت نسبى را حکومت :امام دراین دوره بمانند شورشى عمل نمى کنند بلکه سعى دارند هدایت را بااطاعت و حمایت نسبى بیامیزند.
امام(ع) در مکالمه باابن عباس (که نامه عثمان را آورد که حضرت از مدینه بیرون روند و در[ ینبع] مدتى اسکان نمایند؟اظهار مى کنند:
یا بن عباس ! ما یرید عثمان الاان یجعلتى جملا ناضحا یالغرب اقبل وادبر! بعث الى ان اخرج ثم بعث الى ان اقدم ثم هوالان یبعث الى ان اخرج والله لقد دفعت عنه حتى خشیت ان اکون آثما 47 .
ابن عباس عثمان من را چون شتر آبکش قرار داده است . گوید: پیش آیى و گام پس نه ! به من دستور داد که از مدینه بیرون روم . آن گاه از من خواست که به شهر آیم .اکنون دستور داده است که از شهر خارج شوم . سوگند بخدا آنچنان ازاو حمایت کردم که هراس گناهکارى دارم .
2. وساطت بین حکومت و شورشیان :امام انهدام دستگاه خلافت را در آن شرائط نمى طلبیدند بلکه سعى داشتند که باانتقال خواسته هاى معترضان و آرام نگاه داشتن آنان از شورش عمومى ممانعت کنند. در سالیان نهائى خلافت عثمان ازاین نقش در تاریخ و حدیث روایتهاى مکررى مى یابیم . در[ نهج البلاغه] در مقدمه خطبه 164 مى بینیم :
مردم خدمت امام تشرف یافتند و علیه عثمان سخن گفتند و ازامام خواستند که با عثمان سخن گویند.
امام پس ازاین خواسته با عثمان مکالماتى دارند که در همان خطبه ذکر گردیده است .این برخورد واسطه گرایانه بر مذاق دستگاه خلافت چندان روا نمى آمد مثلا در موردى که امام براى انتقال خواسته هاى مردم امام حسن(ع) را فرستادند خلیفه گستاخانه برخورد مى کند و مى گوید:
ان اباک یرى ان احدا لایعلم ما یعلم و نحن اعلم بما نفعل فکف عنا 48.
پدر تو گمان مى برد که هیچ کس آنچه رااو مى داند نمى داند. ما خود مى دانیم چه بایدانجام دهیم . دست از سر ما بردارید.
4. رضایت از حرکت اعراض مردم :امام اعتراض مردم رااز نمونه هاى بقاء تپش حیات جامعه اسلامى تلقى مى کردند و نسبت به آن نظر مثبت داشتند. در دیدگاه امام این حرکتها بازگشتن به دوران تحرک زاى حیات پیامبر(ص) بود. حضرت در زمان تصدى مقام خلافت در نامه اى به مصریان از مردم مصر که از معترضان اصلى علیه دستگاه خلافت بودند چنین یاد مى کند:
من عبدالله امیرالمومنین الى القوم الذین غضبوالله حین عصى فى ارضه و ذهب بحقه فضرب الجور سرادقه على البر والفاجر 49 .
از بنده خدا امیرمومنان به مردمى که براى خدا خروشیدند. آنگاه که خداوند در زمین به عصیان سپرده مى شد و حق او غارت مى رفت و ستم بر نیکوکار و بدکار پرده هایش راافکنده بود.
2. نارضایتى امام از قتل عثمان :امام از سرانجام شورش برحذر بودند. در قتل خلیفه حوادث آشوب زا را مى دیدند و کوشش داشتند که مسیراعتراض به آن سوى گرایش نیابد. در تواریخ مى خوانیم :
گروهى خدمت امام تشریف یافتند و در قتل عثمان مشورت کردند و امام آنان را برحذر داشتند و فرمودند:
ان تفعلوا فبیضا فلتفرخنه. 50
اگراین کار راانجام دهید تخم هاى فتنه را باز خواهید کرد.
امام مصلحت جامعه اسلامى را در حل بدون خونریزى مشکلات دستگاه خلافت مى یافتند. با آن که از بنیان و شیوه اجرائى نظام خلافت رضایت نداشتنداما صلاح جامعه اسلامى را در قتل عثمان نمى یافتند. در سالیان خلافت خود در جمله اى کوتاه امام(ع) نظرگاه خود را درباره آن حادثه چنین بیان داشتند:
وانا جامع لکم امره استاثر فاساءالاثره و جزعتهم فاساتم الجزع . 51
قضیه عثمان را دربیان جامع مى گویم .اواستبداد بدى به خرج داد و شما بد عکس العملى نشان دادید.
در پاره اى از نقلهاى روائى و تاریخى ازاین حادثه نقل شده است که در مدت محاصره عثمان امام فرزندان خود را به معاونت و دفاع ازاو فرستادند.این نقلها مورد تردیدهائى قرار گرفته است اما دراین سطح مى توان احتمال داد که امام براى جلوگیرى از خشونت و کاستن شعله اى فتنه به این اقدام دست زده اند 52 .
مرحوم سیدمرتضى احتمال داده اند:
[ اگرامام آن دو را فرستاده باشند براى منع از هم شکستن حریم خلیفه و کشتن او و رفع جلوگیرى از رساندن آب و طعام به اهل بیت خلیفه این اقدام راانجام داده اند و براى حفظ خلافت او این کار را نکرده اند] 53
جمع بندى و نتیجه گیرى
در مسیر زندگانى امام پس از رحلت پیامبر(ص) شاهد تغایر موضعگیریهاى امام بر مبناى مصالح اجتماعى هستیم .این تغییرات را عمدتا در محورهاى ذیل مى توان رویت کرد:
1. نفى دستگاه خلافت :
این شیوه تا زمان بیعت امام با دستگاه خلافت ادامه مى یابد.امام دراین مرحله از هرگونه تایید و همکارى سرباز مى زنند و در تدارک تغییرافکار عمومى هستند.
2. پذیرش دستگاه خلافت و قبول همکارى محدود:
امام(ع) پس از بیعت تا سالیان میانى خلافت عثمان به این روش ادامه دادند. دراجتماعات عمومى حضور مى یافتند و گره گشائى از مشکلات خلافت مى کردند. نمونه هائى ازاین بخش را در مباحث گذشته مشاهده کردید.
3. موضع اعتراضى محدود:
امام از سالیان میانى خلافت خلیفه سوم تا قتل او به این روش روى آوردند. با وجود منع رسمى دستگاه خلافت از بدرقه ابوذر (بهنگام تبعیداز مدینه ) با جمعى محدود در بدرقه وى حاضر شدند و با کلماتى ستایش آمیز او را ستودند و در پاسخ مروان و خلیفه به برخوردهاى تند روى آوردند 54 .
در قضایاى دیگر چون حد ولید بن عقبه ضرب و جرح ابن مسعود توسط عمال خلیفه و ...ازامام شاهداین گونه موضعگیریهاى انتقادى و اعتراضى هستیم .
این تفاوت مواضع بى تردید نشان مى دهد که مجموعه اى از حوادث و واقعیات در ترسیم موضوع حق دخیلند.امام(ع) با توجه به آن مسائل به این شیوهها روى آوردند. و با دستگاه خلافت برخورد کردند.
از شماره آینده درباره مواضع امام(ع) در دوران خلافت سخن خواهیم گفت .