قصه فراق

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


                                   

بسم الله الرحمن الرحیم
این قصه را[ الم] باید که از[ قلم] هیچ نیاید
در سرآغاز سى و یکمین شماره مجله که بروزهاى داغ و دریغ نشر یافت گفتیم که:[ در مراحل نهائى چاپ مجله بودیم که ناگهان خورشید پر فروغ جهان فقاهت آزادى و عرفان از عاشقان رخ بر گرفت] و وعده دادیم که این شماره ویژه نامه اى خواهد بود بعنوان اداى احترام به پیشگاه روح آن[ شیربیشه توحید].اینک وفاى به آن وعده مجموعه اى است که در پیش روى شماست .

روزها و هفته ها و ماههااز آن روز مى گذرد. روز 14 خرداد دهشتناکترین شکننده ترین و غم آجین ترین روزها بود...

روزى که دلهاى لبریزاز عشق خمینى رااز غم آکنده و قلبها شیداى[ روح الله] را شکست و زمین و زمان را به سوگ نشاند.

اینک روزها و هفته ها و ماههااز آن روز گذشته است . سخت و سنگین مى گذرند چندان که از گامى تا به گام انگار هزارسال راه است . در چنین حال و هوائى فرزندان داغدیده آن عزیزاز دست رفته که صفحات مجله کوچک خود رااز یاد و نام قهرمان توحید مى آکندند و حماسه پرشکوهش را در مبارزه با زر و زور و تزویر و زدایش خرافه و تحجر و تبیین و تفسیر چهره تابناک اسلام ناب محمدى[ ص] مى سرودند و پیامهاى عزت آفرین و بت سرنگون کن آن[ معمار مدینه قرآنى] در قرن معاصر را به تفسیر مى نشستند و با عشق و هیجان مى نوشتند که :

اى موذن معبد عشق

دلیل قافله مجد

معمار آیین خودى و مدعى صادق

تو بیت بلند قصیده آزداى هستى و سند حیات دین .

امام کاروان بزرگى هستى و قافله سالار شرافت .

در کلام توامید جوانه مى زند یاس به سوگ مى نشیند حرکت حیات مى گیرد و آرزو و بال و پر مى گشاید.

و...

آرى در چنین هنگامى مى خواستند بگویند و بنویسند که :

آن نائى که نواى زندگى تقریر مى کرد دیگر حماسه آزادى و حیات نمى سراید.

آن پولادین رهبرى که صلایش رعشه براندام جباران مى افکند دیگر فریاد بر نمى آورد. آن قلمى که حکایت شیرین عزمت مغصوب را مى نگاشت دیگر نمى نویسد.

آن رادمردى که گلبانگ اسلام ناب محمدى[ ص] را فراز مى آورد دیگر سخن نمى گوید. آن مفسر بزرگ رادى صلابت که چون لب مى گشود یاس ها و ناباوریها را مى زدود در سرها و دلها شور مى آفرید و درامت غلغله محشر گونه اى به پا مى ساخت دیگر بر مسند خطابه تکیه نمى زند.

آن قله سان بزرگ وادى توحید که رهائى

مستضعفان از چنگال مستکبران و غداره بندان رااز جان سپر ساخته بود واز بلنداى جایگاه امامت امت باز گرداندن آزداى مسلوب و کرامت مغصوب را فریاد مى کرد خاموش شده است .

و بنویسند که اینک :

رسالت پاسدارى از تمامت مکتب و حراست از مرزهاى ارزشها و اندیشه هاى ناب اسلامى که آن[ مرزبان حماسه جاوید] بعهده داشت بر دوش همگامان رهپویان حوزویان وامت بیدار و جاوید و راست قامت آن امام عزیزاست . و هرگز مباد که این رسالت بر جاى بماند و آن نور پرفروع کم سوى گردد و آن فریاد رهائى بخش ذلت سوز و عزت آفرین بیشتر و بیشتر نگردد.

مى خواستند بنویسند و بگویند:

از جانکاهى مصیبت جانگدازى فراق و چه سانى ها و چگونگیهاى پى نهادن آرمانها واهداف بلند و والاى آن پروازگر معراج عشق وایمان .

اما چه سان و چگونه ؟

قلمها نمى چرخید واندیشه ها یارى نمى کردند و چنین شد که باز هم به تفسیر

آفتاب نشستند و آرمانهاى بلندش را با دلى شکسته و قلبى آکنده از غم در حد توان به تصویر کشیدند و سرمقاله اى نگاشته شد با عنوان[ از خرداد تا خرداد با آرمانهاى امام] و چنین شد که دل سوختگان وادى عشق[ خمینى] بپاخاستند و به اینجا و آنجا ره سپردند و در محضر برخى از یاران و شیفتگان آن[ معمار آیین خودى] و تنى چنداز شاگردان و پرتوگیران آفتاب پرفروغ اسلام ناب محمدى[ ص] نشستند تا بارقه هائى سپیدى آفرین ازانوار به ودیعت نهاده در وجوداین عالمان تحفه خوانندگان کنند و بدینسان مصاحبه ها پدید آمد. .

اما بااین همه و با همه وجود معترفند که آنچه فراهم آمده است نه در خورشان آن جان جانان[ که صد قافله دل همره اوست] خواهد بود بلکه نمائى است از توان فرزندان آن پیر خردمند و آیینه تمام نماى فقاهت و عزت و رادمردى در چنین حال و هوائى و هنگامى که از آن سخن رفت ... تا فرصتى دیگر و یادى دیگر...

[حوزه]

من بخال لبت اى دوست گرفتار شدمچشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدمفارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدمهمچو منصور خریدار سردار شدم غم دلدار فکنده است بجانم شررىکه بجان آمدم و شهره بازار شدم در میخانه کشائید برویم شب و روزکه من از مسجد واز مدرسه بیزار شدم جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردمخرقه پیر خراباتى و هشیار شدمواعظ شهر که از پند خود آزارم داداز دم رند مى آلوده مدد کار شدمبگذارید که از بتکده یادى بکنم من که با دست بت میکده بیدار شدم