نوع مقاله : مقاله پژوهشی
قسمت دوم
در شماره پیشین تاریخنگارى استعمارى به عنوان یک جریان فرهنگى و سیاسى که سلطه گران جهانى از آن به عنوان ابزارى جهت تحمیق اغفال و تسلیم خلقهاى ستمدیده و مستعمره جهان بهره مى برند طرح شد و در ضمن آن[ مفهوم فرهنگى استعمارى] و[ تعریف تاریخنگارى استعمارى] روشن گردید.اینک درادامه آن بحث مى پردازیم به بررسى[ سوابق تایخنگارى استعمارى] و بازگوئى تاریخچه پیدایش تنوع و تطور آن در جهان اسلام و بویژه ایران .
ج : سوابق تاریخنگارى استعمارى
بلوکهاى استعمارگر و چیرگى طلب دنیا براى خود بیگانه ساختن ملتهاى مغلوب و مورد طلب خود ابزارهاى مرموز و قدرتمند فرهنگى متعددى دراختیار دارند که از جمله آنها[ تاریخنویسى استعمارى] مى باشد. آنان تبلیغات استعمارى خود را در لابلاى متون و کتابهاى تاریخى پنهان ساخته و از این راه نه تنها دراندرون منازل
مردم بلکه در زوایاى ژرف ذهن واندیشه آنان نیز رسوخ پیدا مى کنند و به نام تاریخ دروغهاى بسیار بافته و همه اهداف فرهنگى و سیاسى و اقتصادى شان را به آنان تلقین و تزریق مى کنند.این بحث مفصلى است که باید در جایگاه ویژه خود یعنى مبحث مربوط به اهداف تاریخنگارى استعمارى به بررسى آن بنشینیم .
بلوکهاى استعمارگر براى تاریخنگارى استعمارى از دو[ پایگاه] جداگانه و به ظاهر متفاوت استفاده مى کنند.این دو پایگاه به نامهاى [پایگاه خارجى] و[ پایگاه محلى و بومى] شناخته مى شوند. بتبع این دو پایگاه دو نوع تاریخنگارى استعمارى نیز وجود دارد:
1. تاریخنگارى استعمارى حلى
2. تاریخنگارى استعمارى خارجى .
قسم دوم اصطلاحا[ خاورشناسى] یا[ استشراق] نامیده مى شود.
ازاین رو تاریخچه اجمالى و پیشینه هاى تاریخنگارى استعمارى را باید در دو قسمت جداگانه مورد توجه قرار بدهیم . پس از بررسى تاریخچه و سوابق این نوع تاریخنگارى در دو محور یاد شده سوابق آن بطور کلى و درابعاد مختلف روشن خواهد شد.
ما در بررسى دو محور یاد شده اینگونه عمل خواهیم کرد که تاریخنگارى استعمارى خارجى یا[ استشراق] را در یک زمینه گسترده ترى که اجمالا موارد مربوط به غیرایران را نیز شامل مى شود بحث خواهیم کرد لکن در مقام بررسى سوابق[ تاریخنگارى محلى] به مسائل مربوط به ایران اکتفا مى کنیم .اکنون نیز بحث خود رااز همان تاریخنگارى استعمارى محلى شروع مى کنیم :
1. سوابق تاریخنگارى استعمارى بومى درایران
استعمارگران براى استمرار بخشیدن به حضور جابرانه خود در میان ملتهاى مغلوب و محکوم بیش از هر چیز به استفاده از[ فن تاریخ] نیاز دارند. آنان اگر بخواهند
بمانند باید ملت مستعمره و محکوم گذشته و تاریخ خود را فراموش کند و یا گذشته هاى او برایش بگونه اى بسیار کج و معوج زشت عقب مانده و نفرت انگیز ترسیم شده و جلوه داده شود تااو در خوداحساس کمبود و حقارت کرده و به عنوان یک موجود ناقص العضو و بیمار بدامن کشور استعمارگر که براى او هدیه[ فرهنگ و تمدن] ! به ارمغان آورده است پناهنده شود یعنى باید حافظه تاریخى یک ملت را یا منهدم و یا معیوب کرد تااو در یک حالت[ بیهوشى تاریخى] در دامن قدرت سلطه گر خارجى آرام بگیرد و تمکین کند.
در درجه اول انام این رسالت شوم برعهده موسسات [ استشراقى] و دانشمندان خارجى موسوم به[ مستشرق] و خاورشناس بوده و مى باشد 1 .از آنجا که آنان[ غیر بومى] هستند باید[ دلماجها] و دستیاران محلى نیز داشته باشند ه علاوه بر ترجمه آثار آنان به زبانهاى محلى و بومى خود نیز با همان ذوق و شیوه اکتسابى از ارباب و با شناخت دقیق و عینى ترى که از ملت و تاریخ ملت خود دارند به بیهوش سازى و فلج سازى حافظه و وجدان تاریخ ملت خود بپردازند. بدیهیى است که سخنان اینان براى بومى هااز سخنان ارباباشان [مفهوم تر] و دلپذیرتراست .
درست به همین خاطراست که استعمارگران تحت عناوین مختلف عوامل محلى و بومى خود را در راه تامین این هدف بسیج کرده واز طریق آنان به زدایش همه آثار مثبت فرهنگ ملى و بومى مى پردازند. روانشناس و جامعه شناس معروف جهان سوم فرانتس فانون دراین باره چنین مى نویسد:
[..تاکنون شاید به اندازه کافى نشان نداده اند که استعمار تنها به تحمیل یاساى خود بر حال و آینده کشور تحت تسلط بسنده نمى کند. استعمار با فشردن دست و پاى مردم در حلقه هاى زنجیر خود با تهى کردم مغزاستعمارزده از هرگونه شکل ومحتوا ارضاء نمى شود با نوعى فساد و تباهى در منطق توجه خود را به گذشته مردم ستم کشیده نیز معطوف مى کند آن را کج و معوج مى کند تغییر شکل مى دهد و منهدم و نابودش مى گرداند.امروزه این اقدام حساب شده بى اعتبار کردن تاریخ پیش ازاستعمار معنى و مفهوم دیالکتیکى خود را باز یافته است .
هنگامى که ما به فعالیتهائى که به منظور تباهى فرهنگى که عمومى ترین وجه ممیز دوران استعماراست فکر مى کنیم متوجه مى شویم که هیچ چیزاتفاقى انجام نیافته است . هدف کلى تعقیب شده وسیله استعمار مسلما متقاعد ساختن مردم بومى به این امر بوده است که :استعمار باید آنان رااز قید نادانى و تاریکى نجات بدهد.
نتیجه این اقدام آگاهانه که وسیله استعمار دنبال شده است عبارت است از فرو کردن این نکته در مغز بومى که : رفتن کلن ( استعمار) به معناى بازگشت دوران توحش و آمیزش با مردم پست و برگشت بدوره حیوانیت است] 2 .
بنابراین سرمایه گذارى از طرف استعمار واستکبار جهانى بر روى موضوع تاریخ و تاریخنویسى بر ملتهاى مختلف جهان از جمله ایران بر یک هدف معین واستراتژیک استکبارى بازگشت مى کند. روشنفکران و نویسندگان ملت مغلوب دراینجا رسالتى بس بزرگ دارند که این سحرهاى استعمارى را باطل کنند.
لکن با تاسف بایداعتراف کرد که اکثر روشنفکران استعمار زده جهان سوم کشورهاى مسلمان بویژه ایران نه تنهااز بردوش گرفتن چنین رسالت استعمار ستیزى خوددارى کرده اند بلکه خود عاملى براى استعمار گسترى و ترویج اهداف شوم او بویژه از راه نویسندگى و تاریخنگارى شده اند.
نوشته هاى تاریخى خاطراتى ادبى و تاریخى فرهنگى کسانى همچون : فتحعلى آخوندزاده میرزا صالح پیرزاده میرزا آقاخان کرمانى طالبوف تبریزى مهدى ملک زاده محمدعلى فروغى حسن تقى زاده عیسى صدیق فریدون آدمیت احمد کسروى ابراهیم خواجه نورى اسماعیل رائین تقى ارانى احسان طبرى و مجموع باند روسى حزب توده و گروههاى انشعابى آن و نیز امثال آریانپور احسان نراقى ابراهیم صفائى جهانگیر قائم مقامى عباس پرویز صفا و مجموع مشترکین و[ سهامداران] قلمى[ بنگاه] ترجمه و نشر کتاب (که ما بعدا نمونه هاى برگزیده اى از آثاراینان را نقل خواهیم کرد.) نوعا در راستاى زمینه سازى و توجیه حضوراستعمار مى باشد.
این تیپ واعوان وانصار[ ذى نفوذ] آنان که حتى بعدازانقلاب اسلامى نیز
بسیارى از آنان در کشور و برخى مراکز علمى و تحصیلى خود را[ تیولدار]انحصارى[ تاریخ و تاریخنویسى] قلمداد مى کنند یا بطور مستقیم در خدمت استعمار و ترویج اهداف او بوده اند و یا نسبت به واقعیات تاریخ معاصر و میراث راستین ملى چنان موضوع نادرست و بى تفاوت گرفته اند که نتیجه اش در راستاى اهداف استعمار قرار گرفته است .
ازاین روست که مى بینیم آدم فاضل محقق و روشنى مانند عباس اقبال آشتیانى مورخ پرکار و معروف معاصرایران نیز شاید براى این که از طرح مسائل تاریخى جدى و مبتلا به معاصرایران بگریزد و در عین حال سیخ و کباب هر دو نسوزند با یک تئورى پردازى موهوم بگونه اى عالمانه نگارش تاریخ معاصر را[ فرق] و ممنوع اعلام مى کند.
وى دراین راستا مساله[ تاریخى شدن] و[ تاریخى نشدن] مسائل اجتماعى را مطرح ساخته و مى گوید: مادامى که یکصد سال از یک قضیه و موضوع نگذرد آن موضوع[ تاریخى] نمى شود و نمى توان تاریخ آن را نوشت !. طرح این مساله براى این است که وى مى بیند در جو حاکمیت رضاخانى واستعمارى نمى تواند مسائل تاریخى معاصر را بگونه درست بنویسد ازاستعمار و عوامل بومى که حاکم بر همه چیز بوده اند مى ترسد واز طرفى مردم نیز باید دراین رابطه توجیه شوند لذا نتیجه این مى شود که مساله اى به نام[ تاریخ شدن و تاریخى نشدن] در علم تاریخ پدید آید و با تکیه براین تئورى هرگونه پرسه زدن در حول و حوش[ تاریخ معاصر] و تفحص و دقت در مسائل آن ممنوع گردد. بدنبال [قرق] شدن همه جنگلها مراتع و شکارگاههاى کشور به نفع استعمار و عمله بومى و حاکم آن در مزرعه علوم انسانى نیز [ تاریخ معاصر] به نفع آنان[ قرق] و ممنوع الورود مى گردد!
این نتیجه کار تاریخى یکى روشنفکرى است که مزدور بیگانه نمى باشد لکن تحت تاثیر آموزشهاى مسموم بیگانه بوده است .
جلال آل احمد که خوداز شاگردان عباس اقبال بوده ازاین نظریه وى بسیار برآشفته و در جاهاى مختلف آثار خود به آن حمله کرده است . نمونه هائى از سخنان
وى را ملاحظه مى کنید:
روانش شاد عباس اقبال که هم استاد تاریخ تمدن ما بود و هم کلاس انشائمان را مى گرداند در سالهاى دانشکده ادبیات و من پرت و پلاهاى اولم را که بعد زینت بخش مجله[ سخن] مى شد نخست در همین کلاس انشاء مى خواندم . سال هاى 23 تا 25 و در حضور جماعتى از همقطاران و آن مرحوم بر صدر نشسته و عبوس و گوش بزنگ کوچکترین لغزشى در تعبیر یا در وصف یا در خود مطلب یا لحظه اى دراز نفسى تا پوست صاحب انشاء را بکند. و چه انتقادهاى تند که ازاو شنیده ام و حتى مسخرگى ها و تهتک و هر یک بهترین بیدار باشى . اگر کسى بگردن این قلم حق دارد یکى هم اوست که روانش شاد باد.اما هم آن بزرگواراعتقادى داشت خاص در قضاوت مسائل تاریخى وادبى و سیاسى نیزلا مى گفت هیچ واقعه اى را یااثرى را تا صد سال بر آن نگذرد نمى توان داورى کرد و هیچ کس را و هیچ اثرى را و نوشته اى را و شاید او که مورخ بود حق داشت ولى اگر مورخ نبودى چه ؟ و بخصوص اگر تو بودى که من باشم - بااین مزاج تنگ حوصله ؟این تو که هر چند صباح یک بار دفتراباطیلى مى انبارى و آنرا همچو نهال خودرویى درین جنگل تنک و آشفته غ سیاهنامه عمل خود مى کارى ؟ و تنها بااین دلخوشنک که آخر تو هم زنده اى - و آخر چه اثرى برین زندگى مترتب است ... والخ ؟ آنهم در روزگارى که همه صبرایوب دارند و همه میراث پدران خویش را مى خورند.
بله من فکرش را که مى کنم مى بینم بانتظار گذر چنین صدسالى نشستن یعنى حق قضاوت رااز تو که یکى از چشندگان این دست پخست روزگارى گرفتن و همین حق را به ناز پرورده صد سال زیر لحاف گرم تاریخ خوابیده دادن !این سلب حق همان در خور مورخان . آخراگر من نگویم که ازین آش داغ دهانم سوخت که بداند که بر سراین سفره بلا چه ها بر ما رفته است ؟ که صد سال بعد آش سرد خواهد شد و ساراز درخت ... و جنگ که تمام شد هر کودکى حتى ببازى کشته ها را خواهد شمرد. واین که دیگر مورخ بودن نمى خواهد. و گر چه جنگى نیست اما عاقبت همین جنگ زرگرى را همین زد و خورد کودکانه را اگر هم در ساعت دیدى مردى و بردى . که میدانیم
در دیر قضاوت کردن ها چه فرصت هاست براى چه گریزى و چه معاذیرى . آنهم در ولایتى که هنوزازین ستون به آن ستونش فرج است و قانون مرور زمان بر همه چیزش مسلط است
بله من فقط براى این که هیچ چیز را به آینده حواله نکنم این دفتر را منتشر مى کنم و دیگر دفترها را که تاریخ را سخت شناخته ایم و دیده که این هیولا چه پیزرى است . چه ناکسانى دست و پایش را به پوشال قزعبلات خویش مى انبارند تااز آن مترسکى سازند براى حمقا. من این انبان امید به تاریخ را دریده ام - که هر کسى همچو گدائى آن را بدوش افکنده - واز پوسته اش جلدها ساخته ام براى این دفترها فردا هر که هر چه خواهد گفت بگوید. خود من هم امروز باید بداند که چه گفت و چه نوشت . پدران ما هر یک زندگى خود را کرده اند. مرده اى در گور یک زن حامله نیست تا من و تواز بند نافش تغذیه کنیم . به زبان دیگر بگویم : به انتظار صد سال بعد یعنى به انتظار تاریخ یعنى امید به تاریخ یعنى دست تمنایت به سویش دراز که رحمى کند یا حقى راادا کند.این در خور همان که امروزش را بخاطر فردا لنگ کرده یا در عزاى دیروزش نشسته . که من هرگز عالم وجود را بخاطراین دو عدم (فردا و دیروز) معطل نگذاشته ام وایجابى را بخاطر سلبى سلب حق قضاوت که براى تاریخ مى گذاریم .
آخر کیست و چیست این تاریخ ؟ خبر مجموعه برداشتهاى آدمهاى مختلف از وقایع مختلف ؟ ولى ببین که دراین معرکه بازار چه کسانى چه امیدها به تاریخ بسته اند.
حتى آخرین تاجى که به سر تو (که من باشم ) میزننداینکه[ فلان کارش ماندنى است] ! و آخراین تسلایى است براى آنکه خودش نخواهد ماند؟ و مگر کدامیک ما عمر نوح خواهد کرد؟این که دو تکه اباطیل من خواهد ماند کجا مى تواند جبران کنداین غبن عظیم را که محتوى یک مرگ است ؟ من به این طناب پوسیده تاریخ در چاه ویل انتظار قضاوتش فرو نخواهم رفت که همه شکمباره هاى روزگار را به آن بسته اند تا دست بسته بگور برسانندشان .اگر حرف من و زندگى ام که همین اوراق است لیاقت جبران وجودامروزى ام را ندارد چگونه عدم آتى مرا جبران خواهد کرد؟
من در چنین زمانه اى با همه برد و باخت ها و زیر و بالاهاش چنینم . هر کس دیگر هر جور دیگر که مى خواهد باشد. و هر چه دلش مى خواهد بگوید. تا وقتى بانتظار گذر صد سال قضاوت درباره آدمها وقایع را - هر چه خرد که باشند - به تاخیر مى افکنیم و با عناوین جا سنگینى و حزم و دوراندیشى و ممنون بودن خواب خنکى ها و کسالت ها[ این نیز بگذرد]ى هاى ته وجودمان را مى دهیم - آنهم بچنین صورت زشتى که[ فاذاکروا موتاکم بالخیر] تاریخمان چنین پیزرى است و آدمهامان چنین بى بخارهایى و وقایعمان چنین در حاشیه واز پس قافله . زبان اول این متوقف نهادن قضاوت - خود به آن مرحوم رسید که ندانستیم چرا و چسان از شرکت دراین مظالم گریخت و چسان در متن نفى حتى دلخوشکنکى چون استادى تاریخ وانشاء در [رم] دق کرد استادم عباس اقبال را مى گوییم .
بااین همه مبادا گمان کنى که بمقابله تاریخ برخاسته ام . آن هیولاى پیرزى حتى در خور مقابله نیست . فقط کافى است که او را نبینى تااصلام نباشد. و من که درین دفتراز آدمهاى زنده سخن رانده ام واز آنچه هواى روزگارمان ما را مى سازد شاید به اسم ارزیابى دیگران خودم راارزیابى کرده ام و چه بهتر. و چه خودخواهى باشد و چه گنده گویى از من بپذیر که یک بار دیگر دارم این اباطیل را همچو گلوله خردى در قلمسانگ کاغذى این دفتر مى گذارم و بقصد کور کردن چشم آن هیولاى پیزرى رهاش مى کنم . و بدان که اگر نخورد یااثر نکرد قلماسنگ خرداست یااین بازو کارى نیست . و گرنه آن هیولا همچنان پیرزى است که در زمان ابوالفضل بیهقى . وایوب هم با صبرش همان بهتر که خانه نشین اوراق[ عهد عتیق] باشد . 3
چنانکه از ترتیب ذکراسامى که قبلا یاد کردیم نیز معلوم مى شود جریان تاریخنگارى استعمارى بومى درایران به دورهاى ماقبل مشروطه و عصر مشروطه بر مى گردد که بعداز آن نیز با نیروى مضاعف و بیش از پیش توسط موسسات ادارات بنگاهها واشخاص حقیقى گسترش یافته است . آغازاین تفکر تاریخى در دوره ماقبل مشروطه به تشکیک در برخى از مسائل و شیوه هاى تاریخى معمول آن زمان بر مى گردد. سپس کسانى مانند: میرزا آقاخان کرمانى در قالب مبارزه با استبداد
دربار رنگ ناسیونالیسم به آن داده و به احیاء تواریخ ماقبل اسلام ایران دست مى زنند.
کتابهائى مانند: آئینه سکندرى سه مکتوب صد خطابه و غیره که همه از تالیفات میرزا آقاخان کرمانى هستند نمونه هاى زنده اى ازاین گرایش به ایران باستان مى باشند که در ضمن آنها بطور مستقیم و غیر مستقیم روح غرب ستائى و غرب گرائى نیز مشهود مى باشد 4 .
چنانکه آثار خاطراتى و تاریخى اغلب سفرنامه نویسان و خاطره نویسان آن دوره نیز کاملا جهت گیرى غربگرایانه و غرب ستایانه دارند.اکثر این کتابها نیز منتشر شده و در دسترس همگان مى باشد و هر کس بااین دید آنها را بخواند مى تواند قضاوت کند 5 .
اینان پیشاهنگان غربگرائى و غربزدگى درایران و جهان اسلام هستند که یا به عنوان مسافرت و گردش به دیار غرب رفته و تحت تاثیر قرار گرفته اند و یا به قصد تحصیل علوم به آنجا مسافرت کرده و در آن دیار تحت آموزشهاى ویژه مستشرقین و دیگراساتید غربى تعلیم و تربیت یافته و با کوله بارى از سوغات غرب شیفتگى و خودباختگى به زادگاه بازگشته و پیشقراولان بومى استعمار واستکبار جهانى شده اند.
یکى از نویسندگان مسلمان دراین باره چنین نظر مى دهد:
[دراواخر قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم زمامداران شرق اشراف زادگان را براى تحصیل علم به غرب فرستادند و دراین میان برخى ازافراد کمى بااندیشه هاى غربى آشنا شدند آنان شیفته تفکر قرن هیجدهم اروپا گشته بدون توجه به شرایط خاص اروپا ماهیت کلیسا و دوران تاریک قرون وسطایى در مغرب زمین و مهمتراز همه تفاوت فاحش شرایط زیستى و فرهنگى مشرق زمین بااوضاع آن دیار درصدد برآمدند ایده ها واندیشه ها و راه حلهاى قرن هیجدهم اروپا را در جهان اسلام پیاده نمایند اینان خود را[ مورالفکر] یا[ روشنفکر] نامیدند. و بیرق غربگرایى را دست گرفتند البته چنانکه بعدا فاش شد بسیارى از اینان عوامل مزدبگیر استعمارگران
واعضاى فراماسون و دیگر سازمانهاى امپریالیستى بوده در خدمت امپریالیسم جهانى قرار داشتند.اینان از عمده ترین مجارى انسانى گسترش غربگرایى و غربزدگى در کشورهاى جهان سوم بوده اند.
پیروى بى چون و چرا برجسته ترین ویژگى اینها بوده است . آنان پیشرفتهاى غرب را هم در قلمرو معنویات و هم در زمینه مادیات ستوده چاره حل تمامى مسائل شرق را در تقلید کورکورانه یااقتباش از راه و روش غرب در تمام زمینه ها مى دانستند و شدیدا تلاش مى نموده اند تا نظامات فرهنگى اجتماعى و سیاسى کشورهاى اسلامى قالبهاى غربى به خود بگیرند.اینان شدیدا با مذهب و سنن ملى مخالفت نموده از چیرگى عقاید مذهبى بر ذهن مسلمانان ناخشنود بودند و تلاش در جهت سست نمودن پایه هاى مذهب داشتند و نیز براى اداى حق نمک به اربابان غربى خود کلیه نوامیس جامعه اسلامى را به باد تمسخر مى گرفته اند.این روشنفکران تمدن اروپایى را به همان صورتى مى دیدند که اروپاییها براى آنان تصویر مى کرده اند و هیچگونه تردیدى را در اصالت یا سودمندى مبانى و معیارهاى آن روا نمى دانستند. برخى ازاین روشنفکران لیبرال و بظاهر آزادیخواه و ضداستبداد بودند ولى براى آنان آزادى صرفا وسیله اى در راه اروپا مابى و پذیرش ارزشهاى تمدن غربى بوده است .اینان از هر جهت دلال غرب بوده در گسترش غربزدگى در شرق بزرگترین سهم را داشتند .
روشنفکران خودباخته دو گروه بودند: جاهلان و مغرضان به تعبیر دیگر کسانى که به غرب دلبستگى داشتند. [دلبستگان] اغفال شده شفته زندگى غربیان و پیشرفتهاى تکنولوژیک یک آنها بوده اند و[ وابستگان] دراستخدام نهادهاى امپریالیستى بوده به گونه هاى مختلف [ادرار] (حقوق ) دریافت مى کرده اند] 6 .
درباره وابستگى روشنفکران بیگانه زده بومى جلال آل احمد نیز بیان جالبى دارد:
...بدبختى اینجاست که رجال معاصر ما به خصوص آنها که در سیاست وادب هر دو دست دارند (و دست بر قضااین هم خود یکى از مشخصات سیاست و سیاستمدارى
در ممالک غرب زده است که سیاستمداران اغلب از ادبا هستند.ازادبایى ریش و سبیل دار. و به همین مناسبت عکس قضیه هم درست در آمده یعنى هر سیاستمدار پیشوایى باید کتاب هم بنویسد.) اغلب نم کردگان همین مستشرق غرب اند چون روزگارى شاگرد مکتب یا محضر آن استاد بوده اند.
مستشرقى که چون در ولایت غربى خودش هیچ تخصص نداشته واز هر فن و حرف و تکنیک و ذوقى بى بهر بوده و به این مناسبت با آموختن یک زبان شرقى به خدمت مخفى یا علنى وزارت خارجه مملکت خود در آمده و بعد بدنبال ماشین ساخت فرنگ یا به عنوان پیشقراول آن و همراه متخصصان فنى به این سوى عالم صادر شده تا ضمن فروض مصنوعات غربى شعرى هم دلى دلى بشود و دل این خریدار وفادار خوش بشود که: [ بله دیدى ؟ شنیدى ؟! فلانى چه فارسى خوب حرف مى زند]!. 7
با توجه به این حقایق انکار ناپذیراست که در دوره ماقبل مشروطه عصر مشروطه خواهى و بعداز آن مى بینیم اصناف روشنفکران غرب زده بر همه شوون مادى و معنوى کشور مسلط مى شوند و دسته اى از آنان مانند فتحعلى آخوندزاده میرزاآقاخان کرمانى سید حسن تقى زاده و غیر آنان به مسمون کردن افکار عمومى مى پردازند. بویژه در رشته تاریخنویسى سرمایه گذارى جدى مى شود وافرادى که یا[ لائیک] هستند و یا[ سکولاریست] و یا حتى دشمن و[ معاند مذهب] واسلام تیول تاریخنویسى انقلاب مشروطه را بر عهده مى لاگیرند مانند: مهدى ملک زاده پسر ملک المتکلمین واعظ معروف که از فارغ التحصیلان یک مدرسه لائیک در بیروت بوده که[ تاریخ مفصل انقلاب مشروطیت ایران] را در شش جلد تالیف مى کند و در ضمن ماهیت واهداف اصلى این انقلاب را تحریف کرده و بینش استعمارى لائیک و سکولا ریسم (جدائى دین از حکومت و جامعه ) را بوسیله آن به خوانندگان خود تلقین مى کند. یعنى هدف[ اسلام ستیزى] استعماراز رهگذر تاریخنگارى استعمارى بومى به مرحله عمل در مى آید. بسیارى دیگر نیز به یارى وى مى شتابند و به همان روح وانگیزه خز عبلاتى را به نام تاریخ بهم مى بافند8 .
دراین میان زنده کردن روح ناسیونالیسم و نژادستائى واحیاء آثارایران باستان
و نبش قبر و ترویج فرهنگ پوسیده آن در برابر فرهنگ اسلام همچنان جزء اهداف استراتژیک مورخان خود باخته و بیگانه شیفته (یا مغرض و مزدور و یا ساده لوح و کم درک ) باقى مى ماند. دراین راستا علاوه بر پژوهشهاى پر حج مستشرقان و مورخان استعمارى خارجى تالیفات پر حجم و دامنه دارى نیز پدید مى آید که از آن میان علاوه بر آثار میرزا آقاخان کرمانى سابق الذکر مى توان از کتاب مفصل حسین پیرنیا موسوم به [تاریخ ایران قدیم] باایران باستان نام برد. 9
در مرحله بعدى تالیفات تاریخى احمد کسروى درباره تاریخ آذربایجان تاریخ مشروطه تاریخ خوزستان و مسائل نظرى تاریخ باانگیزه و جهت گیرى بسیار تند اسلام زدائى و آخوند ستیزى در عالم مطبوعات ظهور کرده و عده اى را به خود سرگرم مى کند و موافق و مخالف راه مى اندازد.
همچنین کسانى مانند دبیراعظم بهرامى (منشى رضاخان ) فروخ عیسى صدیق یحیى دولت آبادى و بسیارى دیگراز هم قطاران اینان که بالا تفاق از نویسندگان و مورخان محلى بلوکهاى استعمارى بوده اند با کتابهاى[ خاطرات] شان در صحنه هاى تحریف تاریخ ظاهر مى شوند و اسلام ستیزى واستعمارستائى فراوان مى کنند.
چنانکه در کنار همه اینها[ فریدون آدمیت] از فراموسونهاى لژ آدمیت - مورخ بسیار مشهورى است که با آثار تاریخى متعدد خود که بینش این دسته از فراموسونها را در کتب تاریخى خود بازتاب داده است .از کارهاى جالب توجه تاریخى و تبلیغى آدمیت این است که به بهانه نقد و تحلیل شخصیت افکار و آثار پیشقراولان بومى استعمار درایران مانند: آخوند زاده طالبوف میرزا آقاخان و غیره به احیاء و ترویج مجدد اندیشه هاى انحرافى آنان در یک سطح علمى با شیوه اى موفق پرداخته است
سپس تقى ارانى مروج نخستین و بنیانگذاراجزاب مارکسیستى لنینستى درایران عامل روسیه شوروى در صحنه هاى مربوط به تحلیل مسائل تاریخى و روش نقد و نگارش تاریخ ظاهر شده و کوشش مى کند تا قالب ماتریالیسم تاریخى موهوم مارکس را بر مسائل و قضایاى تاریخى ایران تطبیق دهد و این دفعه تاریخ ایران راازاین رهگذر تحریف کنند. بدنبال وى دیگر تئوریسین هاى توده اى و مارکسیستى هستند
امثال :احسان طبرى و غیره که مرتب با تحمیل شیوه تاریخنگارى و تاریخنگرى مادى مارکسیسم بر تاریخ ایران در به انحطاط کشاندن بینش و سطح آگاهى هاى تاریخى ملت مسلمان ایران نقش استعمارى خود را بازى کرده اند بسیارى ازاینان با ترجمه آثار دروغ بافته روس درباره ایران واسلام به زبان فارسى این رسالت را بدوش کشیده اند مانند: کریم کشاورز ایرج اسکندرى و برخى دیگر نیز با رعایت ذهنیتهاى ویژه ایرانیان آن مطالب را خود تقریر و بازنویسى کرده و به خورد مردم داده اند امثال : تقى ارانى محمود دولت آبادى باقر مومنى و شرکاء دیگر.
دراین میان دسته هاى استعمارى وابسته به بلوک غرب نیز بیکار ننشسته اند آنان نیز به نام تاریخ حجم انبوهى از ترجمه و تالیف را درباره تاریخ ایران تاریخ ادبیات ایران تاریخ اسلام و غیرن با همان شیوه الهام گرفته از مستشرقان ادامه داده اند.ازاین دسته کسانى همچون : احسان نراقى اسماعیل رائین ابراهیم خواجه نورى ابراهیم صفائى و همه سهامداران[ بنگاه] ترجمه و نشر کتاب ! تالیفات تاریخى این دسته از نظر ماهیفت جریان شناختى داراى یکى ترکیب دورگه[ دربارى استعمارى] مى باشد.این در حالى است که تالیفات تاریخى مارکسیستها عموما دراراى ماهیت[ استعمارى و ضد دربارى] هستند.
در هر صورت مى توان گفت: [ تاریخنگاى استعمارى محلى] درایران داراى سابقه بسیار زشت و پرونده سیاه و شوم مى باشد. و بطور کلى آثار آنان در جهت توجیه روانى مردم براى پذیرش سلطه سیاسى اقتصادى و فرهنگى یکى از چند قطب مسلط بر جهان برشته تحریر در آمده است .
مجموع شاخه هاى گوناگون پیاده کننده و مجرئى طرح تاریخنویسى استعمارى محلى درایران را در یکصد سال اخیر مى توان به چند دسته ذیل تقسیم بندى کرده و آثار تاریخى شان را نیز با همین ملاک از همدیگر تفکیک کرد:
1. جریان تاریخنویسى فراموسونرى بومى .
2. جریان تاریخنویسى صلیبى - صهیونیسى بومى .
3. جریان تاریخنویسى مارکسیستى بومى .
البته هر کدام ازاینها نیز با توجه به کشور مادرى که بدان وابسته بوده اند و مى باشند انشعابهاى جزئى ترى نیز پیدا مى کنند. ویژگیهاى کلى و مشترک همه این نخله هاى بومى تاریخنگارى استعمارى بگونه ذیل قابل تمرکز بخشیدن مى باشد:
1.اصالت دادن به قومیت ایرانى به انگیزه تحت الشعاع قرار دادن آیین اسلام . حتى مارکسیستهاى مدعى انترناسیولیسم بین المللى نیز عملا داراى این موضع بوده اند.
2. تحقیرایران بعدازاسلام و تاکید براحیاءاندیشه هاى شعوبیگرى این کار نیز به منظور به خلاء کشاندن اندیشه ها و عقول عامه مردم بوده است تا براى ورود فرهنگ استعمارى زمینه لازم آماده شود.این همان چیزى است که اصطلاحا[ اکسیدانتالیسم فرهنگى] نامیده شده است .
3. بزرگ با عظمت جلوه دادن کشورهاى غربى و معایر شمردن آراء آنان در همه مسائل از فرهنگ دین ادبیات گرفته تا هنر صنعت و ...
هدف استراتژیک مجموع این حرکتهااین بوده که مردم مسلمان ایران از گذشته پرافتخار یکهزار و چهارصد ساله اسلامى خود ببرند و با فلج کردن حافظه تاریخى او بر شوون زندگى فردى واجتماعى اش مسلط شوند. بگونه اى که حتى خط نوشتارى او را نیز مانند: تزکیه و کشورهاى مسلمان نشین شوروى به خط لاتین تبدیل کنند.این هدف نا مقدسى بود که حتى تااین اواخر نیز از طرف عوامل بومى مسلطاستعمار درایران پیگیرى مى شد. چنانکه علاوه بر مقالات و کتابهاى متعددى که دراین باره پراکنده انده مجله[ کاوش] به مدیریت و سردبیرى امیرعباس هویدا (معدوم ) شاهد زنده براین مدعاست که در آن مجله آشکارااین هدف استعمارى تعقیب مى شد.
این ماهیت واهداف دراز مدت فرهنگى عوامل بومى استعمار درایران را بسیارى از نویسندگان و روشنفکران متعهد و آگاه در همان ایام درک کرده و در صدد مقابله با آن برآمدند که نقل تکه هائى از نوشته هاى پر مغز آنان دراین زمینه خالى از لطف و فایده نمى باشد.
آل احمد درباره این خودباختگى مستهج روشنفکران محلى در برابر استعمار
اینگونه مى نویسد:
[و ازاین جاست که در ممالک غرب زده مبحث شرق شناسى (که به احتمال قریب به یقین انگلى است بر ریشه استعمار روییده ) مسلط بر عقول و آراءاست . و یک غرب زده به جاى این که فقط در جستجوى اصول تمدن غربى به اسناد و مراجع غرب رجوع کند فقط در جستجوى آنچه غیرغربى است چنین مى کند مثلا درباب فلسفه اسلام یا درباره آداب جوکیگرى هندوها یا درباره چگونگى انتشار خرافات دراندونزى یا درباره غ روحیه ملى در میان اعراب ... و در هر موضوع شرقى دیگر فقط نوشته غربى را ماخذ و ملاک مى داند.این جورى است که آدم غرب زده حتى خودش رااز زبان شرق شناسان مى شناسد! خودش - به دست خودش - خودش را شیى فرض کرده و زیر میکروسکوب شرق شناس نهاده و به آنچه او مى بیند تکیه مى کند نه به آنچه خودش هست واحساس مى کند و مى بیند و تجربه مى کند واین دیگر زشت ترین تظاهرات غرب زدگى است . خودت را هیچ بدانى و هیچ بینگارى واعتماد به نفس و به گوش و به دید خود رااز دست بدهى واختیار همه حواس خودت را بدهى به دست هر قلم به دست درمانده اى که به عنوان شرق شناس کلامى گفته یا نوشته ! واصلا من نمى دانم این شرق شناسى از کى تا به حال[ علم] شده است ؟اگر بگوییم فلان غربى در مسایل شرقى زبان شناس است یا لهجه شناس یا موسیقى شناسى حرفى یااگر بگوییم مردم شناس است و جامعه شناس است باز هم تا حدودى حرفى . ولى شرق شناس به طوراعم یعین چه ؟ یعنى عالم به کل خفیات در عالم شرق ؟ مگر در عصرارسطو به سر مى بریم ؟این را مى گویم انگلى روییده بر ریشه استعار. و خوشمزه این است که این شرق شناس وابسته به[ یونسکو] تشکیلاتى هم دارد و کنگره اى دو سال یا چهارسال یکبار واعضایى و بیا و برویى و چه داستانها]... 11 .
مرحوم دکترعلى شریعتى نیز دراین باره ( البته در یک سیاق گسترده جهانى ) سخنان جالبى دارد:
استعمار فرهنگى غرب که در قرون اخیر همیشه زمینه سازاستعمار سیاسى واقتصادى آن در شرق بوده است .
غرب از آغاز سلطه امپریالیستى خود را با یک نوع اکسیدانتالیسم فرهنگى (OCCidentalisme culturel) توجیه کرد
بدین معنى که چنین وانمود کرد که اساسا غربى داراى[ مغز عقلى و صاحب قدرت منطقى] و [ استعداد تکنیکى] و [ روح سازمان دهى و مدیریت] است واین ادعاها را با تفسیر و تحلیل هاى ویژه اى از تاریخ تمدن غرب که آتن قدیم را به پاریس و لندن ... فعلى متصل مى کرد توجیه مى نمود. چنانکه جنگ ایران و یونان را حتى براى دانش آموزان مدارس خود به عنوان جنگ[ یونانیان و بربرها] معرفى مى کنند و چنین تفسیر مى نمایند که اگر یونانیان شکست خورده بودند تمدن بشرى طعمه وحشیگرى شده بود! و حتى متفکر[ آزادیخواه وانسان دوست] معروفى چون ارنست رنان در قرن نوزدهم مى گفت :این که جمعیت اروپا کم است و تولید نسل سفیدپوست غربى چند برابر کمتراز تولید نسل نژادهائى آسیائى است به این علت است که چون در کار تولید و صنعت و مدیریت و تشکیلات اساسا شماره کارفرمایان و رهبران کمتراز شماره کارگران است طبیعت براى تعدیل و تامین این نسبت چنین اختلافى را بصورت یک قانون علمى در توالد و تناسل نوع بشرایجاد کرده است واز شرقى یک[ نژاد فعله] ساخته است !
براساس همین فرضیه[ برترى انسانى غربى] این فکر نیز تبلیغ مى شد که اصولا تمدن و فرهنگى غربى تمدن و فرهنگ محصر بفرد نوع انسان است وانواع دیگر فرهنگ ها و مدنیت ها - که[ بدوى] primitive و [تاریخى] historique اند - باید خود را در برابر سلطه جهانى آن قربانى کنند و محو شوند و فقط در[ موزه ها] نگهدارى شوند. و بنابراین بزرگترین رسالت انسانى در عصر جدید اشاعه این فرهنگ در سطح همه ملت ها واقوام کره زمین است و هر کسى را در جهان باید بر اساس الگوها واستاندارهاى غربى تربیت کرد و چون رستگارى انسان امروز تنها در ترک ارزش هاى سنتى و تاریخى و ویژگى هاى ملى و مدنى و بومى خویش و تشبه انسان غربى است بنابراین مسیحیت واستعمار باید با همدستى یکدیگر همه ملت ها را نجات بخشند و بسوى تمدن معنوى و مادى سوق
دهند! براین اساس نهضت[ تشبه به غربى] یا Assimilationدر جهان بخصوص آسیا و آفریقا آغاز گردید که همچون طوفانى وزیدن گرفت و برج و باروى[ تعصب] را که بزرگترین و قوى ترین حفاظهاى وجودى ملت ها و فرهنگ ها بود فرو ریخت و راه براى نفوذ غربى و ویرانى ارزشهاى تاریخى و سنتى واخلاقى ملت هاى شرقى باز شد و مردم ما در برابر آن بى دفاع مانند و شگفتا که پیشقراولان این هجوم در میان ملت هاى ما [روشنفکران متجدد] از متن خود مردم ما برخاستند! و با شعارهائى چه تازه و جالب ! جهان بینى باز ، انترناسیونالیسم، لیبرالیسم و مدرنیسم و !... 12
چنانکه ملاحظه مى کنید دراین فراز بخوبى نشان داده شده است که انسان استعمارگر بااستفاده از شیوه [ اکسیدانتالیسم فرهنگى] که مجریان آن نیز مستشرقین و روشنفکران استعمارزده بومى بوده اند و مى باشند دست به تخلیه ذهنى و فلج سازى حافظه تاریخى ملتها مى زند.
استاد شهید مرتضى مطهرى نیز روشنفکران غربزده اى را که خودشان را به عنوان پایگاهى براى استعمار واستکبار جهانى قرار داده اند مورد بررسى علمى قرار داده و ضمن سیمانگارى آنان براى خوانندگان براى این دسته از روشنفکران سه مرحله از تفکر را متمایز کرده است که در دو مرحله اول آن ! روشنفکران بگونه خود آگاه و یا ناخودآگاه در راستاى تامین اهداف استراتژیک فرهنگى استعمار قرار دارند. و مرحله یا منزل سوم نیز دروه اى است که ممکن است یک روشنفکر با بیرون آمدن از عالم خیالات به خودآگاهى برسد و در برابراستعمار موضع بگیرد. در هر صورت ما دراینجا آن دو مرحله نخست را که به بحث ما مربوط است نقل مى کنیم :
دراجتماعات استعمارزده و عقب مانده عاده روشنفکران هستند که مى خواهند یا مى کوشند که این شعور و وجدان جمعى را در مردم وطن خود بیدار کنند.از آنجا که زبان سنن و فرهنگ ملى در ذن این روشنفکران مرادف است با واقعیت فعلى ملت که آمیخته اى است از گرفتاریها و بدبختیها و عقب ماندگیها و محرومیتها روشنفکر از تبلیغ روى این سنت سرباز مى زند و بهسوى الگوهاى دنیاى پیشرفته و حاکم رو
مى آورد و مى کوشد آن الگوها را براى ملت خود سرمشق تشکیل و تکوین شعور ملى قرار دهد .
فرانتس قانون جامعه شناس و روان شناس بیدار دل آفریقایى که در فصل[ درباره فرهنگ ملى] دراثر مهم و جاودان خویش[ نفرین شدگان زمین] ظهوراین حالت واحساس را در میان روشنفکران جامعه استعمار زده مرحله ابتدایى و خام تبلور وجدان ملى در میان این قشر مى خواند. به نظراو روشنفکر جامعه استعمار زده دراین مرحله در عین تلاش و کوشش براى گسترش وجدان ملى کاملا در فرهنگ استعمارى حل شده است . آثاراین روشنفکر نکته به نکته با آثار همکارانش در کشوراستعمارگر مى خواند. نگاه کنید به آثار روشنفکرانى نظیر میرزا صالح و فتحعلى آخوندزاده از آغز جنبش مشروطه خواهى درایران و نوشته هاى فریدون آدمیت و یا اقدامات دولت آتاتورک در ترکیه امروزى ) به عبارت دیگر دراین مرحله فکر روشنفکر جامعه استعمارزده گر چه از مقوله اندیشه است ولى یک کالاى وارداتى است که وراء مرزها واز سوى کشورهاى مسلط غرب آمده است .او دراین مرحله تنها[ ترجمه اى مى اندیشد و ترجمه اى عمل مى کند].
اعتماد به معلومات و محفوظات و غرورى که عادة به سبب جهل و عقب ماندگى نوعى توده مردم روشنفکران اینگونه سرزمینها دارند مانه نقادى دقیق و تحلیل حوادث و واقعیات است. [ سالها و قرنها حوادث دردناک لازم است تااین گونه روشنفکران از خواب خرگوشى بیدار شوند] و حقیقت وارزش عقاید آنها بر مردم فریفته شده روشن گردد.
ازاین گذشته ایو چنین روشنفکران تنها در مراحل اولیه حرکت فکرى و عملى خوداست که بیدار کردن وجدان ملى را وجهه همت خود قرار مى دهند. درانک زمانى به دلیل ماهیت روحیات وافکارى که دارند الگوهایى از ظواهر تمدن و طرز زندگى غربى براى خود مى سازند که به زودى آنان را به سوى زندگانى راحت و مرفه اروپایى مى کشاند واین کشش هم در ذات مستلزم سکوت واحیانا سازش با عوامل ظلم و فساد زمانه شده حل شدن در دستگاه استعمارى و خدمتگزارى آن راایجاب مى کند.
مرحله دوم در تحلیل قانون آن زمانى است که روشنفکر جامعه عقب مانده تصمیم گرفته است با صمیمیت بیشترى به ملت خود بپردازد ولى چون موجودى ملت را آمیخته با بدبختى و پریشانى و جهل و عقب ماندگى مى یابد به سوى روزگارى از تاریخ ملت خود مى رود که در آن جلال و شکوه و مجد و عظمتى یا حداقل زرق و برقى سراغ بگیرد. بدین جهت یکباره جامعه حالیه را با تمام دلبستگیهایش رها مى کند واز فراز قرنها قرنهایى که همراه با آدمهاى خود زنجیروار سلسله علت و معلول روزگار فعلى را ساخته است پرواز مى کند و به هزاران سال قبل خیز بر مى دارد. واگر در تاریخ واقعى ملت خود چنین روزگارى را نیابد به سوى افسانه هاى کهن رو مى آورد (نگاه کنید به آثارى از قبیل : پروین دختر ساسان ازاین اوستا دو قرن سکوت ماه نخشب مجموعه ایران باستان مجموعه ایران کوده )
ارزش کار واندیشه این دسته از روشنفکران نیز همانقدراست که در کتابها بماند و یا جماعتى معدود را براى مدتى محدود دلخوش و سرگرم نگاه دارد و چون از دردهاى موجود خلق خدا سرچشمه نگرفته است هرگز قادر به برانگیخن وجدان ملى و عمومى در مردم نیست . 13
این بود خلاصه اى از پیشینه تاریخنگارى استعمارى محلى درایران معاصر و تحلیل روانشناسانه و جامعه شناسانه علل گرایش آنان به بلوکهاى استعمارى و کیفیت عمل استعمار براى جذب آنان بسوى خود که همراه با نمونه هائى از آراء صاحب نظران و متفکران ملاحظه فرمودید.
سوابق تاریخنگارى استعمارى خارجى ( استشراق ) نیز انشاءالله در شماره بعدى ارائه خواهد شد.