نوع مقاله : مقاله پژوهشی
مفهوم فرهنگ و تاریخنگارى استعمارى
الف : زمینه سخن
در مقالات پیشین بحثهاى بالنسبه گسترده اى درباره یکى از جریان هاى تاریخنگارى حاکم بر فرهنگ ایران معاصر به نام[ جریان تاریخنگارى دربارى] صورت گرفت .
اینک با پایان یافتن آن بحثها جریان تاریخنویسى دیگرى را به بحث و بررسى مى نشینیم که نفوذ و حاکمیتش درافکار واندیشه ها و آثار و بینش تاریخى محافل علمى و فرهنگى ایران و دیگر کشورهاى اسلامى (و حتى کشورهاى جهان سوم بگونه اعم ) بسیار ژرفتر و دامنه دارتراز جریان تاریخنویسى دربارى بوده و مى باشد این نوع جدید[ تاریخنگارى استعمارى] نام دارد. سموم کشنده فرهنگ وارداتى استعمار و بویژه شیوه تاریخنگارى و بینش تاریخنگرى استعمارى آنچنان نیرومند و موثر بوده که
حافظه تاریخى ملل شرقى و آفریقائى را دچار فلج حافظه تاریخى ملل شرقى و آفریقائى را دچار فلج ساخته و حالت شوم احساس یاس و بى تبارى فرهنگ را براین جوامع حاکم گردانیده است .
تاریخنگارى استعمارى که با استشراق و خاورشناسى و غربزدگى فرهنگى مرادف مى باشد موثرترین ابزار تزریق احساس بى هویتى واز خودبیگانگى به ملتهاى مورد هجوم و مستعمره مى باشد. شاید تنها شیوه همه فهمى است که استعمارگران و مستکبران جهان از طریق آن مى توانند نقش درجه اول انبیاءالهى را در ایجاد فرهنگ و تمدن سالم بشروى و مبارزه با ستمگرى در تاریخ بشر مکتوم داشته و خلق و خوى ستم پذیرى لاابالیگرى ماده گرائى و بى آرمانى را در نهاد ملل مستعمره بوجود بیاورند .
این شیوه در تامین اهداف و مقاصد و تضمین منافع مستکبران سلطه جو موثرتراز هر نوع اقدام نظامى مى باشد. روى این اصل است که استعمارگران ابزارهاى سلطه گرى خاصى از سنخ فرهنگى و علمى آن را به نام[ استشراق] یا[ خاورشناسى] پدید آورده اند که نه تنها یک اهرم فشار فرهنگى و فکرى نیرومند براندیشه وران ملل مورد هجوم مى باشد بلکه براى تخلیه روانى و هویت زدائى ملتها و قطع رابطه آنان از تاریخ شان نیز کارائى بسیار دارد.
البته چنانکه خواهیم گفت:[ استشراق] داراى مفهومى بسیار گسترده تر از[ تاریخنگارى استعمار براى ملتهاى مستعمره] مى باشد لکن بااین حال یکى ازاهداف استراتژیک و یا شاخه هاى عمده آن تامین چنین مقصودى است .ازاین روى باید گفت:[ جریان تاریخنگارى استعمارى] در جهان اسلام از جمله کشوراسلامى ایران در تاریخ معاصر از دو[ اهرم] و یا دو[ پایگاه] نیرومند و یا به تعبیر رساتر و جامع تر [روشنفکران بیگانه زده] . ما دستاوردهاى این دو گروه رااعم از ترجمه و تالیف شرقى و غربى در زمینه مسائل تاریخى [ تاریخنگارى استعمارى] مى نامیم . بنابراین تاریخنگارى استعمارى اصطلاح عامى است که هم دستاوردهاى تاریخنویسى مستشرقین خارجى را در بر مى گیرد و هم فراورده هاى تاریخى مرتدین
و یا غرب زدگان داخلى را شامل مى شود. تاریخنگارى استعمارى واقعیت شومى است که اعتراف به وجود آن براى تیولداران فریبکار و متفرعن[ تراست تاریخنویسى دواردوگاه مسلط] بسیار ناگوار و تلخ است . لکن باید پذیرفت که چنین چیز خطرناکى وجود دارد واستخوان شکسته ها شلاق خورده ها و غارت شدگان جهان اسلام و حتى به اصطلاح جهان سوم آن را کاملا مى شناسند.اکنون تفحص بیشترى در مفهوم و سوابق تاریخنگارى استعمارى مى کنیم تااین موضوع براى ما روشن تر شود.
ب : مفهوم تاریخنگارى استعمارى
مفهوم دقیق تر تاریخنگارى استعمارى در سایه شناخت[ فرهنگ استعمارى] قابل درک مى باشد. چنانکه مفهوم هر نوع جریان تاریخنگارى دیگرى تنهااز رهگذر شناخت فرهنگ مبنا و منشا آن تاریخنگارى قابل شناخت علمى است .
فرهنگ استعمارى که به نامهاى[ فرهنگ وارداتى] [فرهنگ غربى] و[ فرهنگ استکبارى] نیز خوانده مى شود قبلا در ضمن همین سلسله بحثها تحت عنوان[ فرهنگ وارداتى] بطور فشرده اینگونه تعریف کردیم :
[منظوراز فرهنگ وارداتى مجموعه تفکرات آداب و رسوم وارزشهاى فکرى و فرهنگى است که بصورت مهاجم از خارج مرزهاى جهان اسلام و آن سوى دنیا ( غرب ) به میان مسلمانان وارد شده است .از خصوصیات بارز آن ناسازگارى صورى و موقتى با فرهنگ سنتى و ناسازگارى ماهوى با فرهنگ اسلامى مى باشد.این فرهنگ فرهنگ غربى استعمارى واستکبارى نیز نامیده مى شود]. 1 .
اینک به عنوان زمینه اى براى به دست آوردن یک تعریف دقیق تر و جامع تراز تاریخنگارى استعمارى به یک بررسى گسترده تراز پیش در این باره مى پردازیم .
استعمار واستکبار به عنوان یک واقعیت سیاسى و تاریخى جوامع بشرى داراى سیستم فکرى تربیتى و ارزشى ویژه اى است که در مجموع تار و پود فرهنگ آن را پدید مى آوردلا با توجه به این که استعمار شکل نوین و مدرن نفوذ و سلطه یابى خارجى
است که جایگزین شیوه[ مهاجرنشینى هاى هجومى] و[ اشغالهاى نظامى] دنیاى قدیم گشته و بطور عمده بر شیوه هاى سیاسى اقتصادى و فرهنگى نفوذ تکیه دارد و شیوه هجوم فیزیکى واشغال نظامى را فقط در مواقع بسیاراضطرارى به کار مى گیرد ازاین رو بایسته است در شناخت عناصر فرهنگى پدید آورنده آن کوشش فراوان به عمل آید. لکن ما در این مختصر نمى توانیم سخن را گسترده و طولانى کنیم فقط به مقدار مورد نیاز بسنده خواهیم کرد.
تبیین مفهوم فرهنگ استعمارى خود مبتنى بر شناخت جداگانه عناصر اصلى عمده پدید آورنده آن مى باشد چرا که فرهنگ استعمارى داراى ویژگیهاى گوناگون و زیادى است که برخى از آنها[ ویژگیهاى پایه اى] و برخى دیگر ویژگیهاى فرعى هستند. خصوصیات فرعى فرهنگ استعمارى را با در دست داشتن ویژگیهاى اصلى و پایه اى آن مى توان تصور کرد عناصر عمده پدید آورنده فرهنگ استعمارى که تبلور ویژگیهاى پایه اى آن نیز بشمارند ازاین قرار مى باشند:
1.استکبار واستعلاء
خود را برتراز همه و داراى خون نژاد جنس و تبار ویژه و ممتاز پنداشتن یکى از خصوصیات فکر و فرهنگ استعمارگران است که در همه زمینه هاى سیاسى اقتصادى اجتماعى فرهنگى و تاریخى نیز اعمال آن را لازم مى دانند.این همان چیزى است که ما آن را[ استکبار واستعلاء] مى نامیم چرا که[استعلاء] از ماده[ علو] به معناى برترى طلبى و برترى جوئى است [ استکبار] نیز از واژه[ کبر] به معناى عظمت طلبى گردن کشى و سلطه جوئى است .
استکبار واستعلاء به معنائى که ذکر شد خصیصه جدا ناشدنى وجود همه شاخه ها و نحله هاى استعمارى اعم ازاستعمارگران صهیونیست صلیبى و مسیحى مارکسیست و غیره مى باشد. چنانکه مارکسیستها و روسها تحت پوشش این عقیده استعمارى والحادى به مردم و جهان و ملتهاى تحت سلطه خود چنین تلقین مى کنند که
سران احزاب کمونیست باید به عنوان [نخبگان] و به نیابت از طبقه کارگر و پرولتاریا یک حکومت مستبد حزبى به نام[ دیکتاتورى] پرولتاریا بوجود آورند. آنان در سایه تبلیغات بى حصر و حد توانسته اند حتى از واژه خوفناک و شوم [دیتکاتورى] یک کلمه جادوئى جذاب ارائه دهند واندیشه هاى زورمدارى و برترى طلبى خود را زیر آن پنهان دارند. 2
استعمارگران غربى نیز مانند نیاکانشان که همه مردمان غیر رومى را[ بربر] و وحشى مى نامیدند براین عقیده اند که : همه مردم دنیا مردمانى هستند که در دیار تاریکى بسر مى برند آدمهاى وحشى و غیرمتمدنى که براى به دست آوردن حقوق مدنى و تساوى اجتماعى خود باید در نزداستعمارگران[ متمدن] امتحان[ متمدن شدن] بدهند تا بتوانند از طرف استعمارگران به عنوان[ انسان] به رسمیت شناخته شده واز آنان [کارت استحقاق بهره مندى از مزایاى مدنى] دریافت کنند.این مطالبى که راجع به بافت اندیشه و فرهنگ استعمارى گفته مى شود واقعیت ملموسى است و هر کسى که حتى اندک آشنائى بااین نظام ضدارزشى و فرهنگ متعفن استعمارى داشته باشد آن را تصدیق خواهد کرد.
مثلا دست اندرکاران تاسیس کرسى شرق شناسى وادبیات عرب در دانشگاه کمبریج لندن خطاب به بنیانگذار دانشگاه انگیزه هاى خود را چنین تشریح کرده اند:
[ ...کارى که ما طرح آن را در ذهن مى پرورانیم تنها به منظور آن نیست که معلومات ادبى دانشجویان را با آموختن این زبان پر دامنه عربى گسترش بدهیم بلکه هدف ما خدمتگذارى به شاه و دولت است که بوسیله معاملات بازرگانى ما با ملتهاى شرقى و همچنین جلب رضایت خدااز طریق توسعه مرزهاى کلیسا تامین مى گردد تا مردمى که در آن دیار تاریکى بسر مى برند به آیین مسیحیت در آیند].3
پاتریس لومومبا در مقام تشریح رفتاراستعمارگران بلژیکى با مردم اصیل بومى[ کنگو] و بیان این مطلب که اهالى مستعمره کنگو براى اثبات انسان بودن خود باید مراحل آموزشى و آزمایشى دشوار را طى کنند تا آدم بودن و متمدن بودنشان
توسط استعمارگران بلژیکى با صدور کارت شناسائى ویژه اى به نام[ کارت استحقاق بهره مندى از مزایاى مدنى] مورد تایید قرار گیرد گزارشى را نوشته است که براى شناخت ماهیت استعمار و فرهنگ استعمارى باید آن را بخوانیم :
یک کنگوئى که مایل به داشتن کارت برابرى حقوق اجتماعى است بایستى در خواستى به رئیس دادگاه بدوى تقدیم داشته و مدارک زیر را ضمیمه کند:
1. شناسنامه ویا مدرکى که معرف او وافراد خانواده اش باشد.
2. گواهى نامه حسن رفتار واظهاریه در خصوص وضع خانوادگى .
3. رضایت نامه اى از همسر خویش که در دادگاه تصدیق شده باشد.
4. گواهى نامه اى دیگر(گواهى نامه تحصیلات تصدیق کارفرما و غیره ) که نشان دهنده شرائط لازم باشد.
5. وجه لازم براى انجام این کار و هزینه چاپ درخواست وى در نشریه دولتى .
این درخواست سپس براى دادستان کل فرستاده خواهد شد و وى آن را بچاپ رسانیده اطلاعات لازم را جمع آورى میکند.
درخواست مزبور باید بطریق ذیل چاپ شود:
1- اعلانى به در دفتر مدیرامور محلى بخشى که داوطلب در آن بسر مى بردالصاق شود.
2- همان اعلان نیز باید در نشریه رسمى کنگوى بلژیک بنا بشرحى که در فوق داده شد چاپ شود. دراین اعلان مدتى را که دادستان براى جمع آورى اطلاعات و تشخیص هویت داوطلب مورد نیازاست ذکر خواهد کرد. از عموم مردم نیز دعوت میشود تا مخالفت و یا توضیح خود راابزار دارند.
3- از کارفرماى داوطلب نیز در خواست مى شود تا بصورت محرمانه اطلاعاتى در خصوص آن شخص در دسترس بگیرد تا میزان توانائى حرفه اى و فکرى و کیفیات اجتماعى واخلاقى او معلوم گردد.
4- مدیرامور محلى در زندگانى خصوصى و عمومى دواطلب تحقیقاتى خواهد کرد. منزل و ماواى او و هراطاقى از مسکنش اطاق اطاق پذیرائى تا مطبخ و مستراح خانه دقیقا
مورد بازرسى قرار خواهد گرفت تااگر چیزى مخالف با زندگانى متمدن مشاهده کننداعلان دارند.این بازرسى از زندگى خصوصى سطح زندگانى و رابطه خانواده اى (پرستارى از بچه ها و نگاهدارى خانه و غیره ) و میزان تکامل او را معلوم خواهد کرد. اطلاعاتى از رفتار خصوصى او نیزاز همه اطراف جمع آورى خواهد شد. جمع آن اطلاعات و گواهى نامه هااخذ تصمیم را با معلومات کافى دراینکه آیا داوطلب به آن درجه از تمدن رسیده است که برابر بااروپائیها باشد آسان خواهد کرد. سپس این پرونده را با همه اطلاعات لازمه و نظریات و دلائل مشروحه که ضمیمه آن است به دفتر دادگاه میفرستند.
دادگاه تاریخى را براى جلسه رسمى تعیین مى کند و داوطلب و همسر و در صورت امکان فرزندانش را یکماه پیش با پست سفارشى براى شرکت در دادگاه دعوت مى کند ریاست محکمه با رئیس دادگاه بدایت است و چهار قاضى نیز هیئت دادگاه را تشکیل مى دهند.
از داوطلب و همسرش سئوالات دقیقى حتى سئوالات بسیار بغرنجى بعمل مى آید و بعضى ازاین سئوالات بصورت دام مى باشد مثلا شمااز برابرى حقوق اجتماعى چه مى فهمید؟ مقصودتان از بدست آوردن آن چیست ؟ فوائد قانونى آن چیست ؟ در زمان فراغت چه مى کنید؟ دوستان شمااز چه قبیل اند؟ چه کتابهائى واز چه نویسندگانى مى خوانید؟اگر با شوهرتان عدم توافقى روى داد که آیا شما خانه و شوهر و بچه را رها کرده و به خانه اقوامتان مى روید؟ آیا شوهرتان شما را کتک مى زند؟ شوهر شما با حقوقى که مى گیرد چه مى کند؟ آیا به شما دراداره امورد خانه اعتماد دارد؟ و غیره .
این سئوال و جواب محکمه را قادر مى کند تا خود شخصااز شخصیت و رشد داوطلب اطلاع حاصل کند.
بدینصورت برابرى حقوق اجتماعى بمعنى کامل آن بصورت استثنائى و اختصاصى باقى مى ماند و[ فقط طبقه ممتاز که براستى آشنا به تمدن مغرب زمین] شده اند مى تواننداز آن برخوردار شوند. بهمین مناسبت است که از ماه مه 1952 تا آخر دسامبر 1955 شماره روساى خانواده هائى که در سراسر کنگو توانستند بدین عنوان ثبت اسم
کنند 116 نفر بوده اند. 4
این چنین فرهنگ فاسدى است که نه تنها سیاستمداران جانى اى پرورش مى دهد که[ نسل و حرث] را هلاک و نابود سازند بلکه مردمان بسیار عادى و طبقه پایان را نیز بگونه اى تربیت مى کند که غیراروپائى را داراى هیچ حقوق انسانى ندانند و کشتن مردمان مستعمرات براى آنان از کشتن مرغ نیز آسان تر باشد لذا یک زن آرایشگر فرانسوى مقیم الجزائر که از پیروزى مسلمانان مجاهدالجزائر به خشم آمده بوده چنین گفته است : 2
[ اگر مااروپائیان هر یک چهارده الجزائرى را مى کشتیم مساله حل بود. من مایلم با همین دستهاى قوى و برهنه خودم آنها را بکشم] 5 .
شمااگر صهیونیستهاى یهودى را که سلسله جنبان هاى پشت پرده اکثر جنایتهاى بین المللى واستعمارى جهان هستند مورد مطالعه قرار بدهید حتى حرفها و عقاید وحشتناک ترازاین را هم خواهید یافت که نشان دهنده سرشت استکبارى برترى جوئى و متجاوز آنهاست . چنانکه از کتاب [تلمود] مجموعه تفاسیر و شروح تورات نقل شده صهیونیستها عقیده دارند که :
[ ارواح یهودازارواح دیگران افضل است زیراارواح یهود جزء خداست همچنانکه فرزند جزء پدرش مى باشد.ارواح یهود نزد خدا عزیزتراست زیراارواح دیگران شیطانى و مانندارواح حیوانات است . نطفه غیر یهودى مثل نطفه بقیه حیوانات است] . 6
[ اسرائیلى در نزد خدایش از ملائکه محبوب و معتبراست .اگر یک نفر غیر یهودى یک یهودى را بزند چنانست که به عزت الهیه جسارت کرده است و جزاى چنین شخصى جز مرگ چیز دیگرى نیست و بایداو را کشت]. 7
[نطفه اى که از غیر یهودى منعقد شود مانند نطفه اسب است .اجانب مانند سگ هستند و براى آنها عیدى نیست زیرا عید براى اجنبى و سگ خلق نشده است]. 8
این مطالب دورنماى بسیار کوچک و ناچیزى از مجموعه فرهنگ در رابطه با عنصراستکبار واستعلاء مى باشد که بیان گردید. چنین بینش فرهنگى و عقیدتى
است که کره زمین را به کوره اى از کوره هاى جهنم بدل کرده است و مفاسد روحى و مادى را در همه جاى آن پراکنده ساخته است .
تبعیضات موجود در شوروى آن زندان سرد و بزرگ با نرده هاى آهنین و نیز تبعیض نژادى و آپارتاید به معناى اعم : صهیونیسى آمریکائى انگلیسى واروپائى همه و همه از بازتابهاى عنصراستکبار در درون فرهنگ استعمارى مى باشند. سیاه پوستان انگلیس آمریکا و آفریقا اعراب و غیریهودیان سرزمین اشغالى فلسطین نژادهاى[ غیر روس] شوروى سرخ پوستان قاره آمریکا و کاتولیکهاى نژادایرلند همه و همه دراثر تظاهرات و تبلورات این خصیصه فرهنگ استعمارى قربانى شده اند و مى شوند.
بازتاب تاریخى و فرهنگى این عنصر پایه اى فرهنگ استعمارى [ غرب محورى] یا[ اصالت غرب] مى باشد که کوشش دارد[ منشا و زادگاه همه تحولات فکرى و فرهنگى جهان] را سرزمین باختر به معناى گسترده آن فرض کند و نوآورى ها و ابداعات وابتکارات همه ملل واقوام دیگر را طفیلى اندیشه باخترنشینان قلمداد نماید.
تجسم و بازتات اقتصادى آن شرکتهاى انحصارى بزرگ کارتلها و تراستها هستند که هرگونه تنفس و فعالیت اقتصادى آزاد راز مردم جهان سلب کرده اند. بازتاب سیاسى استکبار همانا قانون[ حق وتو] در درون خانه مشترک ملتها (سازمان ملل متحد) مى باشد. بطور کلى باید گفت : استکبار واستعلا یکى از عناصراصلى و شیطانى فرهنگ و تفکراستعمارى است که در همه زمینهاى شخصى نژادى فرهنگى و تاریخى و غیره تبلور و تجسم یافتگى دارد. جوامع بشرى اداوار پیشین تاریخ نیز دچار چنین بیمارى خطرناکى بوده اند. چنانکه خداوند متعال درباره سلطان گمراه و دیکتاتور مصر قدیم - فرعون - چنین فرموده است :
[ همانا فرعون در روى زمین استعلا و سرکشى کرد.او مردم را دسته دسته قرار داد و بدینوسیله گروهى از آنان را زبون و ناتوان گردانید بگونه اى که پسران آنان را مى گشت و دختران آنان را زنده نگاه مى داشت . براستى که او از تبهکاران بود]. 9
2- شرک والحاد
عنصر ویژه و خطرناک دیگرى که در به وجود آوردن تار و پود فرهنگ استعماى نقش بنیادین دارد عنصر فکرى و عقیدتى منحط[ الحاد] یعنى [ خدا ناباورى] و[ شرک] یعنى [چند خداباورى] مى باشد. در نظام فکرى استعمار[ خدا] به معناى پذیرش [وجود یگانه و بى همتاى یک ذات قدرتمند و غیرمادى که آفریننده و نظام بخش همه هستى است وافعال و کردار همه ابناء بشر نیز باید براى جلب رضایت او باشد] اصولا جائى ندارد. نظام فکرى و فرهنگى استعمار یااصولا آن راانکار مى کند و یا آن را در چهارچوب یک مفهوم تحریف شده و شرک آلود مى پذیرد که در مقام عمل و صحنه بازتاب اجتماعى نیز با تاخت و تاز بگیر و ببند و گردن کشى جهانى استعمارگران منافاتى نداشته باشد. مانند مفهوم کلیسائى و کنیسه اى خدا در جهان معاصر. شاید بتوان همه مفاهیم مشرکانه والحادى استعمارى را چنان که سیدجمال الدین اسدآبادى مى گوید تحت عنوان[ نیچریه] معرفى کرد.2.
این عنصر فکرى و فرهنگى در همه شوون زندگى استعمارى از جمله در بافت فرهنگ آن تاثیر فوق العاده دارد. بازتاب عینى شرک والحاد در جامعه انسانى الینه و مسخ شدن انسانیت انسان است . در جهانى که احزاب جایگزین خدا شده اند - درست مانند جهان بت پرست باستان که الهه ها جاى خدا را گرفته بودند انسانها براى حفظ بقاى خود باید در جلد کرگدن فرو روند و معنویت شان نیز مزرعه اى براى هرز چرائى شیطان شود.
بازتاب پاى بندى به الحاد در معارف تاریخى نیزاین است که کسانى همچون کارل مارکس آلماین مثلا چنین وانمود کنند که آدمى خالق خدا وابزار تولید در چهارچوب ماتریالیسم تاریخى خالق آدمى است ! و پیروان ایرانى او نیزاز حلاج عارف و صوفى یک[ ماتریالیست] بتراشند 10 ولابدازامثال مولوى و حافظ و فردوسى نیز چیزى قریب به پیشتازان مارکسیسم ! 11 .
چنانکه بازتاب پاى بندى به شرک مدرن کنونى (الهیات کلیسائى و کنیسه اى ) در تحقیقات تاریخى جزاین نخواهد بود که مبشرین و مستشرقین وابسته[ درصدد کشف منابع قرآن] ! برآیند و هزاران جز عبلات دیگر ببافند 12 .
چنانکه کوشش فراوان براى احیاء آیین هاى بت پرستى جهان باستان و برافراشتن و جاانداختن آنها در برابر بینش توحید از دیگر نتایج طبیعى شرک آلودگى فرهنگ استعمارى کنونى است .
3. حسى گرى
عنصر فرهنگى دیگرى که در بافت فرهنگ استعمارى همچون یکى از پودهاى استوار بافته آن مى باشد عنصر حسى گرى و یااصالت حس است .استعمارگران با توجه به آز واشتهاى سیرى ناپذیر جهانخوارگى خود همیشه در چهارچوب[ حواس] و[ ملموسات] مادى محصور مى باشند. آنان نه توان و نه زمینه و نه ابزار آن را دارند که بتوانند حوزه هاى واقعى ماوراء حس عالم بى کرانه وجود را درک کنند.
این ویژگى نه تنها خاص ماتریالیستها و ملحدین مى باشد بلکه حتى استعمارگرانى که در ظاهر خود را متدین به دین و مذهب خاصى همچون آیین کلیسا آیین جهود و غیره معرفى مى کنند نیز پایشان دراین تله بنداست .ازاین روست که مى بینیم در آیین کلیسا[ توحید] به[ تثلیث] بدل شده و[ سه اقنوم] ( اب ابن و روح القدس ) را تولید مى کند و خدا نیز ازاوج عرش تنزل یافته و در عیسى تجسم پیدا مى کند تا گناهان فرزندان آدم را بیمه کند 13 .
و در آیین جهود تورات آسمانى حضرت موسى[ ع] آنچنان تحریف مى شود که در لابلاى آن[ خدا با پیامبرى مثل یعقوب ( اسرائیل ) کشتى مى گیرد] 14 اینها همه نشانه هاى کوته فکرى و گمراهى هستند که از آن به[ حسى گرى] تعبیر کردیم واز عناصراصلى فرهنگ استعمارى به شماراست .
بازتاب این عنصر در تاریخنگرى و تاریخنگارى فراوان است که در راس آنها
مى توان از نوع نگرش تاریخى فرهنگ استعمارى نسبت به مساله وحى بعث انبیاء راستین الهى و فتنه مدعیان دروغین پیامبرى و دیگر مناصب الهى نام برد.
این بینش در مقام بررسى تاریخ انبیاء و نیز پیامبران و مدعیان دروغین مناصب الهى کوشش مى کند که مساله شکوهمند[ وحى] را به حد یک مساله کوچک فیزیکى و مادى تنزل داده و جنبه ماوراءالطبیعى اصیل آن را منکر شوند. درست بر همین مناسبت که در مقام بررسى بدعتهاى دینى و مذهب سازان دروغین فرض را براین مى گیرند که آن دروغگویان نیز در صدد تدوین نوعى عرفان و معرفت مذهبى بوده اند. چنانکه بسیارى از مستشرقین از جمله ادوارد براون درباره مسلک دروغ واستعمارى بابى و بهائى چنین شیوه خطرناکى را در پى گرفته اند. 15
چنانکه بازتاب فلسفى آن انکار و تشکیک در جهان غیبت و موجودات غیبى همچون فرشتگان عالم ارواح و غیره مى باشد.
4. فرد آیینى در مذهب
در فرهنگ استعمارى عدم ضرورت پاى بندى به مذهب خاص (لائیک ) و نیز عدم تجویز دخالت و حضور مذهب در مسائل سیاسى واجتماعى (سکولاریسم ) از عناصراصلى به شمار مى آید. فرهنگ استعمارى چنین تلقى و تبلیغ مى کند که مذهب فقط و فقط از شوون شخصى افراداست هم از نظراعتقاد و عدم اعتقاد و هم از نظراین که نباید در مسائل جارى جامعه دخالت کند.ازاین روست که هر کس مى تواند هر مرام و مذهبى را بپذیرد هر چند که آن بت پرستى و خرافات باشد و یااصولا لامذهب بماند. در هر صورت اگر کسى مذهبى را پذیرفت باید آن را منحصرا شان شخصى خود تلقى کند و در مسائل اجتماع اقتصاد و سیاست دخالت ندهد.این به این معنى است که فرهنگ استعمارى درباره مذهب شیوه خنثاى[ فردآیینى] را ترویج مى کند. با توجه به این که فرهنگ استعمارى معاصر برخاسته از باختر زمین مى باشد لذااین برداشت از مذهب پیش از آن که به آیین مسیحیت و یهودیت و یا
حتى خود استعمار مربوط باشد سابقه تاریخى در غرب دارد و میراث دوران الهه پرستى و بت پرستى یونان و روم باستان مى باشد که مذهب در آنجاها یک شان شخصى شمرده مى شد. متاسفانه این شیوه بر آیین مسیح نیز تحمیل شده است .البته استعمار آن را بنا به اقتضاى نیاز خوداحیاء کرده است .
شایداین شیوه بدین انگیزه احیاء شده و در قالب فرهنگى استعمار راه یافته است که او در مستعمرات گسترده خود با مذاهب گوناگون مواجه بوده و نمى توانسته است مشکت ضداستعمارى ناشى از آنها را حل و فصل کند لذااین چنین دکترین شیطانى را بافته است تا بتواند نفوذ مذهب را محدود ساخته و آثار ضداستعمارى آن را خنثى کند.
بازتاب این عنصر فرهنگ استعمارى در مسائل مربوط به تاریخنگرى و تاریخنگارى بسیار گسترده و عمیق است .این تاثیرگذارى نیز ویژه شاخه خاصى از تاریخنگارى استعمارى نمى باشد همه شاخه هاى آن اعم از صهیونیستى مارکسیستى صلیبى واذناب بومى آنها را در بر مى گیرد.
همین نکته باعث شده است که این نوع جریانهاى تاریخونویسى درباره تحلیل درست و واقعى جهان معاصر وامانده شده و نتوانند معنى و مفهوم حضوراجتماعى و سیاسى دین در جامعه را درک کرده و جایگاه ویژه آن را در جنبشها و نهضتهاى اسلامى و معاصر معین کنند چرا که در عام اسلام عملا تفکیک دین و سیاست عملى لغو و بیهوده مى باشد چرا ک هدر عالم اسلام عملا تفکیک دین و سیاست عملى لغو و بیهوده مى باشد لذا مورخان وابسته به این جریانها با هزاران بر چسب کوشیده اند حضور اسلام دراجتماع را توجیه روانى اقتصادى سیاسى و غیره کنند که بالطبع از عهده ماموریت استعمارى خود نیز بر نیامده اند 16 . و نیز آنجا که با بن بست و ناتوانى کامل مواجه شده اند واز عهده توجیه مناسب برنیامده اند چاره اى جزاین نیافته اند که این نوع حرکتها و نهضتهاى دینى و مذهبى را با برچسبهائى مانند: کهنه پرستى بنیادگرائى ارتجاع وامثال اینها بایکوت کنند.اینها مسائلى است که بعدا بطور مفصل مورد بحث قرار خواهیم داد.
5.اتراف
یکى دیگراز ویژگى هاى پایه اى فرهنگ و نظام ارزشى غرب اصالت دادن به لذتهاى شخصى و ترویج عشرت طلبى و خوشگذرانى است که مجموعا دراصطلاح قرآن مجید به نام[ اتراف] معرفى شده و[ مترفین] نیز یکى از بزرگترین و موثرترین عوامل انحطاط و سقوط جوامع بشرى به شمار آمده است . 18 فرهنگ استعمارى ترویج اتراف و شیوه زندگى عشرت طلبانه را نه در خفا و پشت حصارهاى منزل بلکه در متن جامعه و ملاء عام به رسمیت مى شناسد. براى همین است که در قوانین رسمى مستعمرات از مردم مستعمرات بطور رسمى خواسته مى شود که از تعدد زوجات بپرهیزند تا بتوانند[ متمدن] بشمار بیایند 19 لکن همان استعمارگران همه مردم را آزاد مى گذارند که متن جامعه به هر نوع فساد جنسى بگونه اى آشکار دست زده و غرایز خود رااز راههاى نا مشروع ارضاء کنند .
ماهیت و دستاورهاى فرهنگ استعمارى دراین زمینه حتى فروتراز سرحدابتذال است . طبیعى است که نتیجه چنین فرهنگ آلوده و مبتذلى در مقام تحلیل تاریخ این باشد که یا حوادث تاریخ را به ممنوعیت فساد و آنارشیسم جنسى و عقده هاى جنسى افراد نسبت دهد مانند: فرویدیسم و یا آنها را صرفا معلول ابزار تولید و مساله اقتصاد بپندارد مانند: مارکسیسم و یا... چرا که اندیشه وران و تئورى پردازان غربى معلول فرهنگى هستند که ازانسان بجزارگانیسم حیوانى او چیزى را نمى شناسند .
ازاینجااست که در مقام نگرش تاریخى مورخان استعمارى را مى بینیم که ازانبوه مختلف و وجوه متعدد حقوق زنان که نیمى از پیکره جامعه بشرى هستند همه را نادیده گرفته و روى محدودیتهاى شرعى و قانونى مربوط به روابط بى بندوبار آنان با مردان پرداخته و بر آن تاکید مى ورزند.
یا نقش ویرانگر فساد و تباهى را در متلاشى شدن جوامع و تمدنهااز اساس نادیده مى گیرند و در فرهنگ آنان انسان سالارى جاى خود را به جدل پایان ناپذیر زن
سالارى و مردسالارى مى سپارد...
6. غرب محورى
ویژگى بنیادین دیگر نظام فرهنگى استعمار اصالت و منسائیت قائل شدن به مغرب زمین ( اروپا) در همه زمینه ها و مسائل اعم از علم و فلسفه تمدن هنر تاریخ فرهنگ شیوه زندگى و مسائل کلى و جزئى بسیار دیگر مى باشد.این که با بزرگترین پیامبران در شرق مبعوث شده و نخستین تمدنهاى بشرى در خاور زمین و در مراکزى همچون بین النهرین دره نیل رود سند هند ایران شبه جزیره عربى و غیره پدید آمده و گسترش یافته است بااینحال فرهنگ استعمارى مى کوشد عملا غرب را محور و ملاک قرار بدهد لذا مشاهده مى کنیم که در مقام دوره بندى تاریخ دنیا تاریخ محدود و بى تبار غرب را ملاک اخذ کرده و این تقسیم تاریخى راارائه مى دهند: قرون پیشین قرون وسطى یا عصر تاریکى قرون جدید.
در عصر جدید نیز ملاک قرار دادن تاریخ و حوادیث اروپا مانندانقلاب فرانسه انقلاب اکتبر روسیه و غیره اصطلاحاتى مانند[ تاریخ نو] [تاریخ نوین] وامثال آنها در یک قالب ویژه غربى جعل مى کنند و حوادث بسیارى مانند پیدایش ناسیونالیسم انقراض امپراطورى عثمانى آغاز نهضتهاى ضداستعمارى مردما آفریقا و آسیا و مشابه اینها را که در سرنوشت وانحطاط و یا حیات سیاسى فعلى خاور زمینان و مسلمانان اثر فوق العاده گذاشته هرگز به عنوان[ سر فصلهاى تاریخى] مطرح نمى کنند .
چنانکه در تقسیم تاریخ به قرون وسطى ( عصر تاریکى ) و غیره نیز این را در نظر نمى گیرند که این خصوصیات تاریخى فقط با واقعیتهاى تاریخى اروپا وفق مى دهد و نا با تاریخ شرق چرا که مشرق زمین و بویژه مسلمانان در آن دوره اى که آنان عصر تاریکى و یا قرون وسطى مى نامند داراى مراکز علمى بلند پایه و فرهنگ و تمدن بسیار با شکوه بوده اند.
در مورد مارکسیسم نیز که یکى از نحله هاى مهم فرهنگ و نیز تاریخنگارى استعمارى است همین مساله صادق مى باشد. چنانکه مى بینیم کارل مارکس آلمانى یهودى زاده مى نشیند و متدى به نام ماتریالیسم تاریخى جعل مى کند و طبق آن تاریخ بشر را به[ قالب] مى کوشد و دوره بندى مى کند و دراین دوره بندى اصطلاحاتى از قبیل دورا نکمون اولیه دوران برده دارى دوران فئودالیسم سرمایه دارى و سوسیالیسم را نیز براى تبیین مقصود خود بکار مى گیرد. در حالى که تمام جوامع بشرى را در ادوار مختلف نمى توان با چنین قالب آهنین[ قواره بندى] کرد .
اگر چنین چیزى درست هم باشد فقط اختصاص به غرب و اروپا دارد چرا که خاور زمین هرگز یک دوره تاریخى به نام [برده دارى] - به مفهوم مارکسیستى واقتصادى - نداشته است .این تعمیم فقط ناشى از[ غرب محورى] این دانشمندان آلمانى است که متاسفانه موجب گمراهى بسیارى از مردم دنیا نیز شده است .
خجلت آورتراین که پیراوان ایرانى تاریخنگارى استعمارى مارکسیسم حتى تاریخ معاصرایران را نیز علیرغم وجود مبداها و سرفصلهاى تاریخى بسیار مهم و شناخته شده در آن با همان رویه[ غرب محورى] به مرحله هاى موهومى همچون[ نو] [ نوین] وامثال اینها با تحمیل مفهومهاى مجعول و نادرست به این واژه ها مورد تقسیم بندى قرار داده اند.احسان طبرى تئورى پرداز معروف حزب توده در مقدمه کتاب ایوانف به نام[ تاریخ نوین ایران] دراین باره چنین توضیح داداست :
.... پروفسورایوانف کارشناس تاریخ نو و نوین ایران است مبدا تاریخ نو موافق دوره بندى مرسوم در تاریخنگارى مارکسیستى انقلاب بزرگ بورژوائى فرانسه در پایان قرن هیجدهم و مبدا تاریخ نوین (یا معاصر)انقلاب کبیر سوسیالیستى اکتبر در آغاز قرن بیستم است]. 20
چنانکه ملاحظه مى فرمائید با توجه به عنصر غرب محورى در فرهنگ استعمارى است که این نویسنده با کمال پرروئى از حوادث و سرفصلهاى تاریخى مهم سرزمین ایران و جهان اسلام چشم پوشیده و دواتفاقى را که یکى در فرانسه و دیگرى در روسیه اتفاق افتاده براى تاریخ ایران مبدا و سرفصل قرار داده است . در حالى که در تاریخ
ایران حوادث و سرفصلهاى مهمى همچون حرکت نادرشاه افشار نهضت تنباکو انقلاب مشروطیت پیدایش نهضت اسلامى وامقال اینها هر کدام سرفصلهاى واقعى و مناسبى مى باشندچنانکه در جهان اسلام پیدایش ناسیونالیسم و غرب زدگى و سقوط و تجزیه خلافت عثمانى مبدا و سرفصل همه حوادث بعدى است که اگراز نظر دور بماند تاریخ معاصر جهان اسلام قابل فهم نخواهد بود.
در هر صورت[ غرب محورى] شیوه تحمیلى فرهنگ استعمارى دوارودگاه شرق و غرب بر جهان مى باشد که از گاه شمارى و تقویم گرفته تا هنر و جغرافیا واقتصاد و مذهب و تاریخ وانقلاب در همه چیز تسلط داده شده است . ما در آینده به یارى خداوند درباره آن سخن فراوان خواهیم گفت .
آنچه ذکر شد اصول مهم و پایه اى فرهنگ استعمارى است که فروع فراوانى نیز براینها بار مى شود که جاى ذکر آن نیست . با تشریح فصل عناصراصلى بوجود آورنده فرهنگ استعمارى تعریف و مفهوم آن نیز بطور ضمنى بدست آمد و چندان نیازى به فشرده سازى مطالب وارائه یک تعریف کوتاه نمى باشد ولى بااین حال بر پایه آنچه که گفته آمد درباره فرهنگ استعمارى مى توان چنین گفت :
[ مجموعه باورها ارزشها آداب و رسوم مقاصد و مواضعى که کشورهاى سلطه گر و مهاجم غربى ( اعم از مسیحى سرمایه دارى مارکسیستى و غیره ) در قالب یک الگو براى زیستن معاشرت واندیشیدن بصورت خزنده و مهاجم وارد کشورهاى مورد طمع خود مى کنند تا فرهنگ رایج و حاکم بومى رااز بین برده و زمینه فرهنگى را براى نفوذ خود تامین کنند. در مجموع این فرهنگ فرهنگ استعمارى نامیده مى شود که در ماهیت خود یا برالحاد و یا بر شرکت استوار است].
تاریخنگارى استعمارى نیز به عنوان یک مقوله فرهنگى بطور کلى بازتاب ملموس و آشکار و یا نامرئى و پنهان این فرهنگ مى باشد. یک مورخ استعمارى اعم ازاین که زاده سرزمین استعمارخیز باشد و یا مولود یکى از سرزمینهاى استعمار شده واز مردمان بومى آنجا در تاریخنگرى و تاریخنگارى خوداز سلطه و نفوذ منحرف کننده و ویرانگر اصول این فرهنگ بدور نمى باشد.او تاریخ بشر را با فانوس بى فروغ
حسى گرى مى کاود و باانگیزه استکبارى براى اثبات برترى همه جانبه نظام و قوم متبوع و یا مورد تقلید خود به زوایاى تاریخ و نقاط دور و نزدیک جوامع کنونى بشرى سر مى زند تا شاید توجیه تاریخى مناسبى براى اثبات دیدگاه هاى الحادى شرک آلود و جهانخوارانه خود و نظام متبوعش به دست آورده وازاین طریق ضرورت برقرارى نظام اتراف و خوشگذرانى و مکتوم و منزوى سازى هر چه بیشتر راه انبیاء و تعلیمات آنان را ثابت کند تااربابان استعمارگرش با آرامش خاطر و طمانینه هر چه بیشتر به اغفال وایلغار ملتهاى جهان بپردازند.استعمارگران این نوع تاریخنگرى و تاریخنگارى رااز دو کانال مشخص به نامهاى تاریخنگارى استعمارى خارجى یا[ استشراق] و تاریخنگارى استعمارى بومى و محلى براى تامین اهداف خود هدایت مى کنند .
مستکبران جهانخوار واستعمارگران ستمگر همانگونه که با سالوس ریا و نفاق خود را[ متمدن و سازنده کشورهاى تحت سلطه] معرفى مى کنند فرهنگ شیطانى خود را نیز فرهنگ باطل و زیانبار نمى نامند. در حالى که زیانبارترین فرهنگ شیطانى خود را نیز فرهنگ باطل و زیانبار نمى نامند. در حالى که زیانبارترین فرهنگ قابل تصور در تاریخ بشر همانا فرهنگ استعمارى است که در شوون مختلف حیات معنوى و مادى بشر تاثیر منفى و فسادزا به جاى گذارده است که از جمله آنها تاثیر ویرانگر آن در زمینه معارف مربوط به تاریخ و تاریخنگارى مى باشد.استعمار تاریخنگارى معاصر را بااعمال تحریف تزویر و جعل به گنداب آلوده وازاین رهگذرافکار واندیشه هاى جهانیان را مسموم ساخته است . تاریخنگارى استعمارى جهان معاصر یک واقعیت موحشى است که عمله فرهنگى استعمارازاعتراف به آن گریز دارند .
چکیده کلام درباره تاریخنگارى استعمارى به نظر ما چنین است :
[تاریخنگارى استعمارى شیوه خاصى از تاریخنگارى و تاریخنگارى است که بر فرهنگ استعمارى استوار مى باشد که هدف عمده آن از پرداختن به بحث تاریخى القاء نظام فکرى وارزشى نظام استعمارى متبوع و یا مورد تقلید مورخ به خوانندگان جهت تسخیر ذهنى آنان براى تمکین و سلطه پذیرى در برابر مهاجمان وایلغارگران خارجى مى باشد].
این نوع تاریخنگارى هم داراى سوابق و ریشه هاى پرنفوذ در تاریخ معاصر جهان و
ایران مى باشد و هم داراى نحله ها و شاخه هى انشعابى مختلف .
ما در مباحث بعدى به بررسى سوابق و نیز خصوصیات جداگان نحله هاى انشعابى آن خواهیم پرداخت .انشاءالله .