نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نخستین قسمت گفتگو بااستاد جعفرى را در شماره قبل خواندید واینک دومین و آخرین قسمت آن را پیش روى دارید.
استاد جعفرى فراتراز آن است که در آثارش توان جست و عمیق تراز آن که در کتابهایش توان یافت .انسانى است بى آلایش و کم پیرایش با خلوصى خاص و بى تعلقى ویژه ! فقیهى باابتکارات و طرحهاى چاره ساز و رهگشا که در هر زمینه سخنى دارد پر مغز واندیشه اى نغز! وى به همه چیز آگاهانه مى نگرد آنگاه که از حوزه مى گوید موضوع ضرورى واجتناب ناپذیر [تخصص] را مطرح مى سازد و وقتى از فقه یاد مى کند[ ابتکارات و ابدعات] مورد نیاز و مستند را موردت و جه قرار مى دهد و زمانى که از کتب درسى سخن به میان مى آید پیرایش بایسته را ضرور مى داند و با این همه تدریس و تحصیل[ فقه] را همگام با[ موضوع شناسى] مقرون به اطمینان مى بیند.
استاد متفکرى است پولادین اراده و ژرف اندیش . شعاع جاذبه اشخاص وى را مقهور نمى سازد و بااین که حرمت آنان را پاس مى دارد ساحت اندیشه رااز نقد علمى بى نیاز نمى بیند و در عین حال بى واهمه از پرچمداران[ تکفیر] براندیشه هاارج مى گذارد وارزشهاى بزرگ را بر پرهیز[ انگها و تهمتهاى] پیشقراولان[ اتهام] قربانى نمى سازد!
دنیاى اندیشه چه زیبا و شگفت انگیزاست در سویى فقیهى به عظمت استاد جعفرى قرار دارد که فکراعجوبه اى چون[ ملاى رومى] را به نقد و بررسى مى کشد و از بایسته ها[ مثنوى] سخن مى گوید و در دیگر سوى اشباه الرجالى بى اندیشه و گریزان از فهم و درک که تنها وظیفه شان [ اتهام] باران هر عالمى است که در عالم[ فر و تعقل] نیم گاهى به مشعلداران معرفت کند. آنان در کجایند واینان در کجا؟ و دراین تقابل [ علم و جهل] و صالح و طالح چه حکمتى است که تاریخ بشر از حضورش آکنده واز قلب على[ ع] تا فرا روى تاریخ هر جا و هر زمان که فرزانه اى باشد و فرومایه اى !
بگذریم که این شکوایه اى است به درازاى تاریخ و به عمر[ اندیشه] و بزرگترین قربانى آن على[ ع] ! که روزگار آن رادمرد فرزانه را در برابر معاویه تندیش سیطنت قرار داد و آن بزرگ را بر آن داشت که آه از دل بر آورد و بگوید: فیا عجبا للدهراذصرت یقرن بى من لم یسع بقدمى.
واینک این شما واین بقیه مصاحبه :امید که سخن صالحان ره توشه راهمان گردد.
[مجله حوزه]
حوزه : با پیدایش مسائل جدید که فقه اسلامى پاسخگوئى آنها را بر عهده دارد در شرایط و زمینه هاى اجتهاد چه تحولاتى رخ داده و یا لازم مى دانید تحقق بیابد؟
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم اخیرا بعضى از فضلاء پیرامون مسائل جدیده (المسائل المستحدثه ) یا ( الموضوعات المستحدثه ذات الاحکام الشرعیه ) کتاب نوشته اندو در رساله هاى عملیه نیز مسائل را تا حدودى مطرح و به پاسخ آنها پرداخته اند.این که گفتید: [فقه اسلامى پاسخ گوئى آنها را بر عهده دارد] باید آن را مانند یک اصل مسلم پذیرفت . فقه اسلامى که موضوعش افعال مکلفین است چنان که شامل همه افعال و تروک عضلانى است همچنان شامل همه گونه فعالیت هاى ذهنى و روانى نیز مى باشد و منابع شناخت همه مسائل مربوط به همه افعال و تروک عبارت است از: [کتاب] [ سنت] [ اجماع] و[ عقل] - که دراصطلاح منابع و دلائل و ماخذ نیز گفته مى شود - و پاسخ گوئى همه آن مسائل در هر زمان و مکان و عوامل و شرایط مى باشد.این مطلب جاى تردید نیست . آنچه که بسیاراهمیت دارد و بهر نحوى است باید حوزه علمیه قیام به آن نموده و راه بیندازد تلاش و تکاپوى جدى براى بدست آوردن طرق و وسائل درک موضوعات مسائل مستحدثه است تا حکم الهى آن مسائل با اطمینان خاطراستنباط شده دراختیار جامعه گذاشته شود. به عنوان مثال مسائل مربوط به بیمه را بااقسامى که دارد نمى توان بدون بررسى موضوعى در ماهیت و شرائط وجودى اقسام آن پاسخ فقهى گفت . واین بررسى احتیاج شدید دارد به مطالعه و بحث و تحقیق درباره آن قسم کتابهاى اقتصادى یا آن مقاله هاى تحقیقى که پیرامون بیمه نوشته شده است . مثال دیگر مسائل مربوط به( بانک و بانکدارى) است . قطعى است که گسترش و عمق بسیار مهم که درباره پول در جوامع بشرى پیش آمده است تا جائى که مى توان گفت : دوران و فلزى که بطور مستقیم نمود پولى داشته است تقریبا بسر آمده و پول ها باارزش هاى اعتبارى محض صحنه اقتصادى بشر رااشغال نموده است و همچنین پول چه مسائل مهمى را که از دیدگاه مدیریت اجتماعى آن و همچنین در حال ارتباط بااقوام و ملل خارج بوجود آورده است . بنابراین ملاحظه مى شود که تنقیح مسائل و ربا و دیگراحکام مربوط به پول به تحقیقات موضوعى دامنه دارى نیازمند میباشد.
حاصل پاسخ سوال فوق بطور خلاصه این است که با بروز مسائل جدید که بسیار فراوان است چون شخص مجتهد باید موضوع هاى داراى اثر شرعى احراز شده را مورد حاکم قرار دهد واحراز موضوع هاى جدید نیاز به شناخت و تحقیق گسترده و عمیق دارد لذا زمینه اجتهاد دراین دوران احتیاج شدید به تلاش در شناخت واحراز موضوع دارد.البته این شناخت و تحقیق منحصرا به عهده مجتهد نیست . لذا ممکن است بوسیله متخصصان آگاه و عادل و حداقل موثق تحصیل و دراختیار فقیه گذاشته شود. نمى خواهم بگویم فقیه باید چهل یا پنجاه سال وقت صرف کند تا متخصص در شناخت موضوع شود.اما باید موضوع حکم را تا حدود زیادى بشناسد ولواز طریق اهل فن کارشناسان و متخصصان .
حوزه : یعنى حضرت عالى شناخت موضوع را یکى از شرایط اجتهاد مى دانید؟
استاد: شناخت موضوعاتى را که فقیه مى خواهد نسبت به آنها فتوى بدهد و حکم صادر کند بلکه زیرا بدون شناخت فتوى و حکم اقرب به واقع نخواهد بود. چرا که بعضى از موضوعات ممکن است جهات مختلف و گوناگونى داشته باشند که باید به تمامى آنها نظر داشت .
حوزه : با توجه به آگاهى گسترده حضرت عالى از مشکلات فکرى و اجتماعى چه مسائلى را لازم مى دانید که حوزه ها باید در آنها تحقیق کنند و دستاوردهاى آن را براى رفع خلاء ها منتشر نمایند؟
استاد: مسائل براى هدف هائى که حوزه در نظر دارد بسیار فراوان است .اگر روش تخصصى در حوزه به مرحله اجراء در آید اغلب مسائلى که مربوط به هدفهاى حوزه است روشن مى گردد. مى توان گفت :اساس هدفهاى حوزه سه موضوع بسیار مهم است :
موضوع اول : تحقیق لازم و کافى در هر دوره از زمان درباره معارف اسلامى بطور عام که شامل همه اصول و عقاید واحکام مى گردد.
موضوع دوم : بدست آوردن اطلاعات کافى یا حداقل اطلاعات لازم از نیازهاى مادى و معنوى جهان اسلامى براى خود و در حال ارتباط با جوامع دیگر.
موضوع سوم : عرضه یا تطبیق نیازهاى مادى و معنوى جهان اسلامى بر آن معارف و بکار بستن محصول تطبیق در زندگى مردم براى خود و در حال ارتباط با جوامع دیگر.
دراینجا لازم مى دانم به یک نکته بسیار حیاتى اشاره کنم . و آن نکته این است که اگر تعلیم طلبه ها براى حرکت دراین مسیر بسیار با اهمیت بدون تربیت واخلاق والاى اسلامى باشد به نتیجه مطلوب نخواهد رسید زیرا نتیجه مطلوب از حرکت دراین مسیر صیرورت (گردیدن ) انسانهاست نه پر کردن نوار ضبط صوت مغز با چند عدداصطلاحات جالب و حیرت انگیز.
حوزه : پیرامون مساله تخصصى شدن فقه این سئوال باقى مانده است که با تخصصى شدن ابواب فقه ما چگونه ارتباط لازم را میان مسائل اسلامى که به عنوان مسائل یک مکتب که از درون به هم پیوند ناگسستنى دارند حفظ کنیم .
استاد:این ارتباط در علوم و دانشهاى دیگرى که بصورت بخشهاى مختلف و متفاوتى مطرح شده اند انجام گرفته است . به این صورت که از مشترکات موجود در آنها جهت ارتباط و هماهنگى مثلا در روانشناسى روانکاوى روانپزشکى استفاده شده است . ما در حوزه مى توانیم یک متنى را براى مرحله قبل از تخصص تهیه کنیم که در آن مبانى کلى ابواب فقه مطرح شده باشد. و طلبه قبل از ورود به مباحث تخصصى بااین مبانى آشنا شود.این آشنائى موجب آن مى شود که مسائل مورد تخصص او مبتنى بر مبانى کلى و هماهنگ با دیگر مسائل باشد.
مساله تخصصى شدن علوم و معارف اسلامى مساله قابل توجهى است که باید به او توجه کامل شود و بسادگى از کنار آن نمى توان گذشت .
عمق معارف و همچنین گستردگى نیازها از ما معلومات سطحى و کلى را نمى پذیرد. واینگونه معلومات نمى تواند پاسخگوى نیازهاى اجتماع ما باشد.
حوزه : حضرت عالى در آثار خود بر لزوم ابداع وابتکار در مسائل تحقیقى تاکید فرموده اید اهمیت این تاکید را در عصر کنونى و شیوه هاى پدید آوردن این روحیه عمل را تبیین فرمائید.
استاد:این سوال یکى ازاساسى ترین مسائل مربوط به حوزه مى باشد البته کاملا واضح است که شماره شخصیتهاى مبتکر وابداع کننده در هر دوره و در هر نوع علم و هنر و صنعت محدودتراز مجموع مشتغلین به آن علم و هنر و صنعت است . ولى مى توان گفت : صاحب نظر در نظام طلبگى حوزها با در نظر گرفتن نسبت بیش از صاحب نظران در دیگر نظام هاى علمى است . بااینحال حتى در نظام طلبگى هم دراقلیتند. و عدد نوابغ مبتکر وابداع کننده از صاحب نظران هم کمتراست . علت اساسى این که عدد صاحب نظران در نظام طلبگى بیش از دیگر نظام هاى علمى است چند چیزاست از آن جمله :
1- مطلوبیت اکید چون و چرا در دروس حوزه اى است همانطور که مى دانیم طلبه از آغاز کار تحصیلى این مطلب را به عنوان یک اصل بدیهى مى پذیرد که هیچ قضیه اى نباید بدون دلیل قانع کننده پذیرفته شود. واین اصل واقعااز سازنده ترین عوامل کاخ مجلل هر علم است .
2- بحث و کاوشهاى مخلصانه اى که در حوزه ها دائراست . مخصوصا موقعى که اعضاى بحث ازانصاف و عدل هم برخوردار باشند و در برابر حق و مقاومت نکنند.
3- پشت کار گرفتن مستمر.
این نکته را هم یادآور شوم که اشخاصى که از نظر هوش و حافظه و دیگراستعدادها متوسط باشند ولى پشت کار و تلاششان مستمر باشد در تحصیل علم موفق تراز کسانى هستند که هوش و نبوغ آنان را به جهت بارقه ها و فهم هاى تند و درخشان ولى زودگذر مغرور نموده واز کار و تلاش مى مانند. من در حوزه ها ازاین گونه اشخاص دیده ام که متاسفانه در نیمه راه مسیر معرفت به رکود مبتلا شده اند.این گروه ( اشخاص داراى نبوغ و هوش فوق العاده ) نباید مقدارى از سرمایه نبوغ خود را در راه اثبات هویت نابغه و با هوش بودن خود براى مردم مصروف نمایند. به نظر مى رسد آن اندازه که[ به من نگاه کنید] مى تواند سرمایه نبوغ و هوش انسانها را مستهلک بسازد. تقریبا زیادتراز نصف مقدار سرمایه اى است که براى ارتباط با واقعیات مورد نیازاست . به همین جهت است که تعلیم و تربیت هاى اخلاقى والا براى حوزه واقعا جنبه حیاتى دارد. به هرحال مقدارى هم به اصل پدیده ابتکار وابداع بپردازیم .البته تشخیص عوامل اصلى نبوغ که منشاابتکار وابداع است تاکنون از دیدگاه علمى بجائى نرسیده است فقط پس از آن که علائم نبوغ آشکار گشت مى توان فهمید که آن شخص داراى نبوغ است لذا نمى توان نبوغ را در کسى ایجاد کرد.البته مقدارى از کارهاست که انجام دادن آنها مى تواند نبوغ را به علیت برساند و یا آن را ظاهر بسازد. ما به بعضى از آن کارهااشاره مى کنیم :
1- درک ضرورت و عظمت آن حقایقى که شخص در صدد تحصیل معرفت آن برآمده است و به عبارت دیگر شخص باید موضوع فعالیت مغزى خود را باید بقدرى حیاتى تلقى کند که به از دست دادن سرمایه عمر گرانبهایش در وصول به آن رضایت بدهد. بایداین نکته فراموش نشود که براى درک ضرورت و عظمت حقیقى که نقدینه عمر در راه بدست آوردن آن صرف خواهد گشت تکاپو و تلاش جدى لازم است . مثلااگر یک طلبه میخواهد فقیه شود باید براى درک ضرورت و عظمت فقه بکوشد که حیاتى بودن آن را بپذیرد اگر چه این پذیرش در سال اوال تحصیل فقه بدست نیاید باید براى همیشه در حقیقت مزبور بیندیشد.
2- همواره تامل دراصول و مبانى تعریف واستدلال درباره موضوع کارش رااز نظر بگذراند ماننداین که آن اصول و مبانى براى او جدیدا کشف شده است . لازمه بسیار مهم این تامل مستمر برقرار شدن رابطه آزاد میان او و آن اصول مستمر مى باشد واین رابطه آزاد مى تواند مفاهیم و مسائل جدیدترى را در مغز آدمى مطرح نماید. .
3- پى گیرى دائمى این شرط را در جملات پیشین عرض کردم .
4- اطمینان به خویشتن واینکه خداوند متعال براى هر کسى سرمایه اى داده است اگر چه نوع آن سرمایه ها مختلف است[ . الناس معادن کمعادن الذهب والفضه] ناگفته نگذاریم که این حدیث بهیچ وجه دلالت بر جبرى بودن همه مبادى و مقدمات و عوامل افعال و تروک انسانى ندارد. این که عرض کردم بنظر خیلى حساس میرسد و ما باید میان احترام به شخصیتهاى پیش تاز و برخوردارى از بزرگان را با قرار گرفتن در جاذبه شخصیت آنان فرق بگذاریم قرار گرفتن در جاذبه شخصیت ها بطور مطل حس ابتکار وابداع رااز بین مى برد وانسان آگاهانه در محاصره تقلید مى ماند و نمى تونداز نیروى خدادادى خود بهره مند شود.
5- امید دائمى و نشاط مستمر براى دریافت حقیقت یا حقائقى که براى آن به تکاپوافتداه است .
حوزه : حضرت عالى اشاره فرمودید که تعداد مبتکرین در مسائل علوم در میان حوزه ها بیشتراز مراکز علمى فرهنگى دیگراست . مى خواستیم عرض کنیم ابتکارات زیادى وجود دارد اما متاسفانه این ابتکارات بیشتر در جهت پاسخ گوئى به نیازمندیهاى علمى جامعه نبوده است ازاینروما با داشتن منابع کامل نسبت به بعضى اموراجتماعى پاسخگو نیستیم . چگونه است که این ابتکارات در مسیرى جدااز نیازمندیهاى جامعه قرار گرفته است ؟
استاد: علت اساسى این است که حوزه فقاهت وابواب فقه از جامعه و منعزل و کنار گذاشته شده بود براى رفع نیازمندیهاى اجتماع به آنها رجوع نمى شد. لذا فقهاى ما بیشتر به همان مسائل مى پرداختند و به ابواب محدودى از فقه قناعت مى کردند. و شاید در ذهن شریفشان این بوده است که هر گاه به مسائل دیگرى نیاز پیدا شده با در دست داشتن مبانى تطبیق آن بر مسائل جدید مشکل نیست . در حالى که ماامروز مى بینیم که اینگونه نیست . براى پاسخگوئى به نیازهاى اجتماع یک کار عمیق و توان فرسائى لازم است
علت این که ما دراصول تخصص وابتکارات بیشترى داریم نیز همین منعزل بودن ابواب فقه در طول تاریخ است . چون فقه تمام مرجع مشکلات اجتماعى نبوده است . پرداختن به بعضى ازابواب آن با پرداختن به علم اصول یکسان تلقى مى شده است . به این جهت ما مى بینیم که علم اصول از حالت مقدمه بودن براى علم فقه در آمده است .اگراصول مقدمه فقه است نباید آنگونه باشد که طلبه بیست سال عمر براى او صرف کند مگر نه اینکه مقدمه است .اصول کلام و عقاید که نیست تا نفس فراگیرى آن مطلوبیت داشته باشد . در زمینه قلت ابتکارات و همچنین فاصله آنها با نیازمندیها از این واقعیت نباید غفلت کرد که مقدار زیادى از عمر گذشتگان ما در انتقاداز آراءاسلاف صرف شده است . وفیه من وجوه اولا ثانیا ثالثا... دقت در آراء بزرگان و پرداختن به آن تا حدود مفید و لازم است .اما دو هفته انرژى مغز را صرف انتقاد واقوال کردن فایده اى ندارد چرا که غالبااین انتقادات اثر شرعى ندارد.
ما باید به جاى پرداختن بیش از حد به آراء دیگران وانتقاداز آنها به منابع دست اول بپردازیم و روى آنها کار بکنیم . دیدن اقوال بزرگانى مانند مرحوم صاحب شرایع یا صاحب جواهر لازم است امااین کار نباید ما رااز پرداختن به اصل منابع باز دارد.
چنانکه مرحوم آیه الله بروجردى در علم رجال به اصل منابع پرداختند ایشان بجاى درگیرى اقوال علماى علم رجال بیشتر به کیفیت ورود روایت جهت ورود و دیگر مسائل پرداختند خدا مى داند که ما چقدر روایت زیادى داریم که مى تواند مبانى احکام فقهى قرار گیرد.اما با کمال تاسف با بردن آنها به باب اخلاق و گفتن این که اینهااخلاقى است فقه رااز آنها محروم کردند. دراینها باید تجدید نظر شود واز آنهااستفاده گردد. بااینکار ما مى توانیم صاحبنظران جدید و نوآورى در فقه داشته باشیم .البته نوآورى در فقه به این معنى نیست که خارج ازادله اربعه صحبت شود.
حوزه : به نظر حضرت عالى حوزه هاى علوم دینى در علوم انسانى چه نوع ارتباطى را با دانشهاى جدید مى توانند داشته باشند؟
استاد: دانشهاى جدید درباره علوم انسانى از یک سنخ نیست . براى توضیح اقسام سه مقدمه را باید در نظر بگیریم :
مقدمه اول :این است که هر آنچه در مغرب زمین یا در مشرق زمین غیراسلامى به عنوان دانشهاى جدید در عرصه جوامع مطرح شده است نمى توان دانش بمعناى حقیقى آن تلقى نمود زیرا مثلا نوشته هاى ادبى بسیار فراوانى که امروزه در آن سرزمین ها مطرح مى گردد قسمى ذوقیات خاص فرهنگى آنهاست و قسمى دیگر ایجاد تقاضاهاى مصنوعى است براى آرمانهائى که نویسندگان در نظر دارند. گروهى از آن نوشته ها براى جلب شگفتى مردم است که نویسنده را مطرح نماید مقدارى دیگراز آن نوشته ها در خدمت مدیریت هاى اجتماعات است . نوشته هاى سیاسى بهمین نحو آمارگیرى ها درباره مردم جوامع اگر کامل باشد و یک کلاغ چهل کلاغ نباشد فقط مى تواند معلول را بازگو کند و علت را نمى تواند براى محققان بیان نماید.
مقدمه دوم :اگر منظوراز ارتباط حوزه با دانشهاى جدید اطلاع از هر قانون و مساله اى است که به عنوان دانش جدید مطرح شده است مطلوب است زیراافزودن بر معلومات اگر چه مسائل محتمل هم بوده باشد افزون بر قدرت و علم است واگر منظور دانشهاى واقعى است یعنى آن مسائل و قوانین است که واقعا محتواى علمى دارند مسلم است که به نظریه ضرورت شناخت انسانها از همه ابعاد بطور عموم از آرمانهاى اساسى اسلام است . به ترتیبى که عرض خواهم کرد لازم و ضرورى است .
مقدمه سوم : در دوران گذشته برخى مدیریت هاى جوامع مقتدر براى آن که همه جوامع را از جنبه هاى علمى و فرهنگى در مرحله پائین و نیازمند مطلق به خودشان معرفى نمایند بوسیله سودجویان و ناآگاهان علوم را تقسیم بندى نموده دو قسمت مهم قدیم و جدید را مطرح و هر آنچه که مربوط به قدیم بود (به اصطلاح آنان ) مطرود هر آنچه که مربوط به جدید بود مورد توصیه و تشویق و دستور قرار مى دادند. من فعلا کارى باانگیزه هاى اصلى و فرعى این تقسیم بندیها و نتائجى که از آن گرفته شده ندارم . ولى این مقدار مى خواهم بگویم که در آن تقسیم بندیها صدها هزار مجلد کتاب در علوم یا ریشه هاى علومى که بوسیله دانشمندان اسلامى در عرصه تاریخ علم مخصوصاازاواخر قرن دوم هجرى تااوائل قرن پنجم هجرى نوشته شده بود به عنوان کتابهاى علوم قدیم مطرود و تبعید شده و یااز بین رفته است .امروزه این عبارت را یک مورخ محقق مغرب زمینى مى نویسد: [وقتى انسان آثار علمى اسلامى را مى خواند واقعااز برخورد تعقلى آنها که از عظمت علوم جدید برخورداراست تعجب مى کند1] .
کتاب البتانى (محمدبن جابربن سنان ) که علم مثلثات جدید را پایه گذارى کرده است به عنوان کتابهاى علوم قدیم طرد و تبعید شده است !![ پى یرروسو] در[ تاریخ علم] مى گوید:[ البتانى مردى بزرگ از جمله اشراف بود و به بطلمیوس ارادت مى ورزید و خوداواز لحاظ دقت در مطالعه تقویم اعتدالین از بطلمیوس نیز پیشتر رفت واول کسى بود که در علم مثلثات سینوس (جیب ) را جانشین وتر ساخت وازاین تغییر تمام مثلثات جدید نتیجه شد] 2 ..
مقصودم ازاین مقدمه این بود که درست است که دانش هائى در علوم انسانى جدیدا پا به عرصه معارف بشرى نهاده است . ولى نه چنان است که هر دانشى که به عنوان جدید موصوف شود باید آن را دانش جدید و بى سابقه تلقى نمود. 3
حال مى پردازیم به آنچه که به عنوان دانش جدید مطرح شده است .اگر مقدمه سوم را که عرض کردم بخاطر داشته باشیم پاسخى که درباره سوال مطرح مى نمایم روشن تر خواهد گشت . آیا در علوم انسانى واقعا دانشهائى جدید پا به عرصه معارف بشرى گذاشته است که هیچگونه سابقه نداشته است ؟
پاسخ اینجانب با مراعات احتیاط که درامثال این موارد شایسته است چنین است : درباره انسان معارف و علوم و مسائل بسیار فراوان جوامع اسلامى مطرح شده است : درباره انسان و بعبارت معمولى مسلمانان با نظر به منابع اسلامى خود سخن بسیار بسیار فراوان درباره انسان گفته اند بطورى که وقتى یک انسان متتبع و متفکر آن سخن ها را مى بیند و معارفى را که امروزه به عنوان دان جدید درباره انسان معرفى شده است از نظر مى گذراند واقعا واز ته دل میخواهد بگوید:سخن هر چه گویم همه گفته اندبرباغ دانش همه رفته اند
یعنى در علوم انسانى از نظراصول و مبادى و قوانین مربوطه هر چه امروز مطرح شود حداقل اصول کلى آنها در منابع اسلامى و دیدگاههاى متفکران مسلمانان بوده است . به عنوان نمونه آیا روانشناسى جدید است . بااین که کنابع اسلامى پراز بیان حقایق مربوط به روان انسانى است . و بااین که کتابها و مقالات بیشمار به عنوان علم النفس یا مربوط به بعضى از مسائل آن از همان اواخر قرن دوم هجرى در دسترس است ؟! آیا با نظر به کارهاى ابن سینا و مواردى چنداز مثنوى مى توان گفت : روانکارى علمى است که هیچ سابقه نداشته است ؟! آیا با نظر به کتابهائى مانند[ مقدمه ابن خلدون] و بعضى از نوشته هاى[ ابوریحان بیرونى] مى توان گفت جامعه شناسى دانش جدیداست ؟ به هرحال هر چه که به عنوان دانش جدید در علوم انسانى طرح شود باید نخست دراین مساله دقت شود که آیا واقعا آن دانش جدیداست ؟
البته مسائلى جدید دراغلب علوم انسانى از تعالیم و تربیت گرفته تا علوم روانى تاریخ و تحلیل تاریخى جامعه شناسى با رشته هاى گوناگونش اقتصاد و حقوق و فرهنگ شناسى واخلاق هر یک با رشته هاى متنوعى که دارد ! بروز کرده است که حوزه باید با آن مسائل آشنائى کامل داشته باشد زیرا که مستقیما یا بطور غیرمستقیم مربوط به کاراو مى باشد البته مسائل مربوط به تخصص را در فراگیرى این دانشها باید در نظر بگیریم .
مطلب دیگرى که ازاهمیت اساسى برخورداراست موضوع اصل مبنائى است که دانشها یا به اصطلاح صحیح تر مسائل جدید درباره انسان مطرح مى سازد. این اصل اساسى بیان کننده هویت و هدف عالى انسانى است که در دانش ها و مسائل جدید یا بکلى حذف میشود و یا آن اندازه مورد بى اعتنائى قرار مى گیرد که مانند حذف کردن آن مى باشد.
به عبارت روشنتر دانشهائى که بوسیله متفکران یا نویسندگان دورانهاى متاخر مطرح مى شود انسانى را موضوع کار خود قرار مى دهد که معلولى از علل طبیعى محض بوده و به اصطلاح از طبیعت ناآگاه واز آن طبیعت ناآگاه و برگشتش هم بسوى آن طبیعت ناآگاه بر مى گردد.این عقیده درباره انسان مشکلاتى بوجود مى آورد که قابل حل و فصل صحیح نیست . در صورتى که انسانى که دراسلام مطرح است و باید موضوع علوم انسانى در هر دو قلمرو[ انسان آنچنان که هست] و[ انسان آنچنان که باید] قرار بگیرد انسانى است که از آن خداست و بسوى خدا بر مى گردد انا لله واناالیه راجعون - و همه متفکران آگاه شرق و غرب مى دانند که پاسخ چهار سئوال : من کیستم ؟از کجا آمده ام ؟ براى چه آمده ام ؟ بکجا مى روم ؟ را فقط انسانى که از دیدگاه اسلام مطرح است مى تواند بدهد.این اصل مبنائى باید با کمال دقت مورد توجه باشد. یک مساله بسیار قابل توجه را دراین مبحث همواره باید در نظر بگیریم و آن این است که تقریبا مسائل علمى که در منطقه علوم طرح مى شوند آمیخته از فرضیات نظریات مى باشد که متاسفانه بدون تفکیک از آن مسائل که واقعا جنبه علمى دارند عرضه مى شوند و مى دانیم که فرضیه و نظریه عبارت است از: طرح
قضایاى ثابت نشده براى توضیح یک یا چند پدیده که مورد تحقیق علمى قرار گرفته است و لذا ممکن است پس از گذشت مدتى کم و بیش بطلان آن فرضیه و نظریه اثبات شود.این مطلب را هم اضافه مى کنم که حتى ممکن است قضایائى با شرائط معینى در برهه اى از زمان علمى تلقى شود و پس از فقدان یک یا همه شرایط مفروضه آن قضایا علمى تلقى نشوند. خلاصه سرعت تدریجى بودن تغییرات در دانشهاى جدید را نباید بهیچ وجه نادیده گرفت یا مورد مسامحه قرار داد.
حوزه : در پاره اى ازابحاث فقهى که از حضرت عالى منتشر شده است مقدارى از آراء غیر مشهور را تایید و انتخاب فرموده اید مانند[ طهارت اهل کتاب] [ عدم انحصار مواد زکات درامور نه گانه] در زمینه ارائه این گونه نظریات در محافل حوزه اى چه نظرى دارید؟ واین حرکت در تکامل اجتهاد شیعى تا چه اندازه موثر است ؟
استاد:البته همانطور که مشاهده نموده اید متن آن مسائل فقهى را براى بحث و تحقیق و طرح نموده ام که خوداز عالى ترین مختصات باز بودن باب اجتهاد در مکتب شیعه است .البته فتوى درباره این مسائل ممکن است به جهت احترام شدید به شهرت فتوائى طورى دیگر باشد ولى بدانجهت که دلائلى براى طرح آنگونه آراء وجود دارد لازم است که بحث و تحقیق درباره آنها بیش از یک جریان استطرادى گذرا انجام بگیرد. بعنوان مثال - مى دانیم که نزح - کشیدن تعداد مختلفى سطل آب از چاه که حیوانات یااعیان نجسه اى در آن بیفتد تا زمان مرحوم محقق صاحب شرایع واجب قلمداد شده بود.از زمان مرحوم محقق صاحب شرایع به این طرف با نظریه روایت اسماعیل بن بزیغ بزنطى (ماءالبرواسع لاینجسه شى ء الا ماغیرلونه اوطعمه اوریحه ) و شاید بعضى روایات دیگر هم در همین مضمون ملاک تنجس را تغییر در یکى از خواص سه گانه مطرح و فعل نزح (کشیدن آب ) مستحب تلقى شده است .
بهرحال فقهاى عالم شیعه با دارا بودن کمالات علمى و عملى در حد بسیار بالا - رضوان الله علیهم اجمعین - و برخوردارى از عدالت در عالى ترین درجه آن معصوم نبوده اند لذااجتهاد در هر مساله اى که قابل اجتهاداست همواره مطلوب بوده و خواهد بود.
البته این را مى دانیم که مخالفت با شهرت روایى بسیار مشکل است چرا که دلیلى که آن را جزء مرجحات قرار مى دهد قوى است[ خذ بمااشتهربین اصحابک] فقیه از شهرت روایى بارش را مى بندد.
واما شهرت فتوایى اینگونه نیست این که مشهوراساطین یا خرطین صناعت فرموده اند دلیل فقهى نمى شود خوب فرموده باشند.اگر اصل منابع و ماخذ حکم بااین فرمایش مخالفت داشت چه باید کرد؟!
به نظر من کار خوبى که مى توانند حوزه ها دراین زمینه داشته باشند این است که پیرامون اینگونه مباحث بحث و تحقیق کنند مثل بحثى که ما پیرامون اهل کتاب کردیم در آن بحث مطرح شده است که یازده روایت دلیل بر پاک بودن اهل کتاب داریم و نه روایت دلیل برنجاست که این دو شاهد جمع دارند و آن نجاست عرضى است .اینگونه بحثهااگر باشد بعداهل فتوى با توجه به این بحثها فتوى مى دهند و خوب مى شود.
این مطلب را باید دانست که مخالفت با قول مشهور هیچگونه مباینت با مقام شامخ فقهاى سلف ندارد واینگونه نیست که مقام آنها را کوچک کند.
حوزه : با توجه به تسلط جناب عالى درادبیات فارسى و عربى دراین زمینه چه توصیه اى به طلاب و محصلان حوزه ها دارید؟ و ضمنا توضیح مجددى پیرامون انگیزه خود درباره : تفسیر و نقد و تحلیلى بر مثنوى بیان کنید تا پاره اى از شبهات والقائات رفع گردد.
استاد: به اضافه اینکه حوزه ها نیاز مبرم به افرادى متخصص در ادبیات عربى و فارسى دارد که بایدانشاءالله فراگیرى تخصصى در آن دو بجریان بیفتد. بنظر مى رسد طلبه هاى عزیز حوزه ها باید در مرحله مقدمات هر دوادبیات را در حد لازم تحصیل نمایند زیرا منابع علوم اسلامى انسانى در لغت وادبیات ارائه شده است واما درباره انگیزه اینجانب براى تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى بااین که بارها در مطبوعات و حتى در لابلاى خود مجلدات تفسیر و نقد و تحلیل و همچنین در درسها و سخنرانیها این مساله است .البته سوال براى روشن شدن حقیقت جزئى از مقدمات رشد و کمال بلکه میتوان گفت : مرحله اى از رشد و کمال است و مى دانیم که بعضى اوقات هم سوال یا طرح و مساله مستند به اغراض واقع یابى نیست و خداوند همه ما رااز شر هوى و هوس حفظ فرماید .
با کمال صراحت عرض مى کنم انگیزه اینجانب از تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى دو موضوع مهم بوده است :
موضوع اول : عظمت مقدارى فراوان از مطالب متنوع که دراین کتاب آمده و براى مغزهاى جوینده بسیار مفیداست واگر کسى این مساله را منکر شود یا کتاب مثنوى را مورد توجه قرار نداده است و یا خدا نخواسته غرض دیگرى دارد.
موضوع دوم : جلوگیرى از مبالغه اى است که درارزیابى کتاب مزبور شده است . بعضى این کتاب را بحدافراط بالا برده اند و بعضى دیگر بحد تفریط پایین آورده اند.
اینجانب پس از مشورت هاى فراوان اقدام به تفسیر و نقد و تحلیل کردم که هم مطالب با عظمت این کتاب را توضیح بدهم و هم اشتباهات و خطاهاى آن را گوشزد کنم نظیر همان کارى که مرحوم ملامحسن فیض کاشانى درباره کتاب احیاءالعلوم غزالى در دوره مجلدات المحجه البیضاء کرده است .
و جاى تعجب است که بعضى اشخاص حتى بدون توجه به اسم کتاب (تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ) که کلمه نقد را در بر دارد درباره این تالیف اظهار نظر مى کنند!
اینجانب در مجلدات تفسیر مزبور بیش از 100 موردانتقاد جدى البته با مراعات ادب و عفت قلم از مثنوى کرده ام . در یکى از نامه هائى که به اینجانب رسیده است این جمله را نوشته که[ شما درباره انتقاداز مثنوى افراط نمى کنید؟]! من هم در پاسخ نوشته ام:[ بدانجهت که من در روز قیامت باید پاسخ این نوشته هارا بدهم تا آنجا که مى توانم در داورى در مطالب این کتاب کوتاهى نمى کنم شما مى توانید در مجلدات تفسیر و نقد و تحلیل امثال عبارات زیر را مکرر ببینید:
1- البته هیچ متفکر نمى توان خود رااشتباه مصون بداند. نهایت امر این است که چون موضوعاتى را که عرفا مورد بررسى و تذکر قرار داده اند فوق العاده حساس است لذااشتباه آنان چشمگیرتر مى شود و چنانکه در طول این کتاب ملاحظه مى فرمایند جلال الدین به اشتباهاتى دچار شده است که ما تا حدود توانائى آنها را متذکر و مورد بررسى قرار مى دهیم]. تفسیر و تحلیل مثنوى مجلد یک ص 773
2- در همین صفحه: [و ما مى دانیم که تزکیه نفس و تخلق به اخلاق الله خود بزرگترین هدف بعث تمام انبیاء عظام است .... خلاصه شهودگرائى و عرفان مثبت بلى مکتب سازى نه].
3- بیت ذیل را بنگرید:
کاشکى هستى زبانى داشتىتا زهستان پرده ها برداشتى هر چه گوئى اى دم هست از آنپرده دیگر براو بستى بدان
جلال الدین یکى از همین انسانهاست که دمى از هستى است چگونه مى تواند بگوید: من دمى از هستى نیستم ؟! بااین که صراحتا مى گوید:
پر کاهم در مصاف تند باد خود ندانم در کجا خواهم فتاد پیش چوگانهاى حکم کن فکالمیدویم اندر مکان و لامکان
و بطور کلى مطالبى علمى و فلسفى که در مثنوى آمده است صد در صد مطابق واقع بوده کوچکترین خلاف واقعى در آن وجود ندارد؟! بعقیده ما اینگونه قضاوتهاى افراطى ضررش کمتراز آن قضاوتهاى تفریطى نیست .
همین مجلد صفحه سیزده
4- در مجلد دوم در تفسیر وانتقادازاین بیت :
کفر هم نسبت به خالق حکمت استچون بما نسبت کنى کفر آفت است
ص 50 و 51 ملاحظه فرمائید که چگونه این بیت موردانتقاد شدید قرار گرفته است از آنجمله[دل شهادت میدهد که بعضى از روشهاى انسانى مخالف خواسته دل و وجدان است که بااهمیت ترین پیک الهى است .اکنون من درباره کفر که در هر صورت زشت ممکن است تجلى کند چگونه بگویم زشت نیست در صورتى که دل به زشتى آن گواهى مى دهد در همین ابیات با صراحت مى گوید:[جان کمال است و نداى او کمال] ثانیا مگر پشت پرده طبیعت و روى پرده طبیعت مانند یک صفحه کاغذ نیست که دو رو دارد و هر چه دراین رو نقش ببندد در روى دیگر نیز منعکس است . آیا مى توان گفت که این نقش هیچگونه اثرى در پشت پرده ندارد؟ در صورتى که جلال الدین گفته است :
فعل را در غیب اثرها زادنى است
5- در مجلد 12 صفحه 607 در توضیح
توانا ربى همى گوئى مدام غافل از ماهیت این هر دو نام چنین آمده است :[پس[ من خدایم] گفتن چه ا زدیدگاه فرعونى و چه از عینک منصورى ناشى از عدم توجه به من و خدا مى باشد].
6 در مجلد 4 صفحه 763 و 764 در تفسیر و نقد:
آن انا منصور رحمت شدیقینوان انا فرعون لعنت شد ببین
این مطالب آمده است:[ آنچه که مهم است اناالحق گفتن بعضى از افرادانسانى است که بعنوان پرستش خود طبیعى نمى باشد بلکه بجهت احساس عینیت با خدا بوده و خود را در مقام الوهیت مى بیند. جلال الدین در مقابل اینگونه دعاوى روش متناقضى پیش گرفته است مثلا گاهى میگوید:[ بىادبى حاضر زغایب خوشتراست] و قبول مى کند که اینگونه ادعاها بى ادبى و گستاخى است اما مجوزاین بى ادبى حضور در پیشگاه الهى است که براى این افراد دست داده است . نیز مى گوید :[رنگ آتش داردالا آهن است]... تعارض و مخالفت این ادعا کنندگان با یکدیگر بهیچ وجه قابل تفسیر منطقى نیست اینان بااین فرض که به خود حق و حقیقت رسیده اند چگونه مى توانند یکدیگر را نپذیرند وانتقاد کنند؟]! و در صفحه 764 و 765 شاهداین اختلاف و مبارزه بیان شده است .
بااین همه تعدیل وانتقادهائى که اینجانب از مثنوى کرده ام با این حال بعضى اشخاص بدون اطلاع از محتویات دوره تفسیر و نقد و تحلیل داورى هاى نابجا کرده اند.
حوزه : براى ما پیرامون مسائل اخلاقى معاشرتى طلاب و حوزه ها نصیحتى بفرمائید.
استاد:اینجانب خود را لایق پند دادن به حوزه نمى دانم زیرا کوچکتر از آن هستم که چنین دعوائى داشته باشم ولى مطالبى را بعنوان محصول تجارب روزگار عمرم عرض مى کنم :
1- سر فصل پندنامه الهى را فراموش نباید کرد که میفرماید:
[کل نفس بما کسبت رهینه] ( هر نفسى در گرواندوخته خویشتن است .) سال گذشته یکى از فضلاءاز من پرسید: با قطع نظراز مطالعات و اندیشه هاى رسمى و دلائل متداول که وجود ماوراى طبیعت رااثبات مى کند محسوسترین راهى که هیچ احدى نتواند آن را منکر شود چیست ؟ در پاسخ او گفتم : عمل و عکس العمل قانونى است در حیات انسانها که انکار آن مساوى باانکار خویشتن است .
این جهان کوه است و فعل مانداسوى ما آید نداها را صدا آنگاه مثالهائى زدم و آن شخص خست در حیرت فرو رفت و سپس گفت :این قانون قابل تردید نیست .
2- تحمل و ظرفیت در برابر طوفانهاى گوناگون گمان ها و تردیدها در مراحل اولیه علم درون آدمى ازاین طوفانها فراوان مى بیند. هراندازه کسى که در برابراین طوفانها مقاومت بورزد و ظرفیت نشان بدهد و بداند که هزاران ابن سیناها فارابى ها ابن رشدها ابوریحان بیرونى ها خواجه نصیرهااز همین اقیانوس پرتلاطم و طوفانزاى معرفت گذشته اند بر قدرت تحقیق و فراگیرى وابتکار و نو آورى هاى اوافزوده مى شود.
3- علاقه به ثروت و جاه و مقام و شهرت اجتماعى و محبوبیت میان مردم زندانهاى بسیار تاریک براى همه مردم است ولى براى کاروانیان علم و معرفت و تقوى تاریکتر و تباه کننده تراست . زیرااین کاروانیان پیش از دیگر مردم به خویشتن وعده داده اند و به اصطلاح مناسبتر با خویشتن تعهد کرده اند که وسائط امین میان خدا و بندگانش باشند وسائطى که انبیاى عظام واوصیاى کرام واولیاءالله در ردیف اول و دوم و سوم آنها حرکت مى کنند .
خلاصه ادعااین است که ما کاروانیان علم و معرفت و تقوى مسیر حرکت على بن ابى طالب علیه السلام را به مردم نشان مى دهیم و چنین مقامى با علائق مادى تضادى آشتى ناپذیر دارد.
بااطمینان مى توان گفت : نتیجه کار کسانى که مى خواستند مردم را با علم محض بسوى خدا رهنمون شوند خیلى کم تر و از نظر کیفیت پائین تراز نتیجه تلاشهاى شخصیتهائى بوده است که مى خواستند مردم را بوسیله علم و معرفت و تقوى و حالات ملکوتى خود به سلوک الى لقاءالله و رضوان الله فى ایام الله وادار نمایند.
4اگر چه در هنگام بحث و تحقیق دسته جمعى بناى اعضاى بحث بر کاوش و نقض وابرام در حداعلاست و باید هم چنین باشد ولى یک مساله مهم وجود دارد که همواره باید آن را رعایت کرد. آن مساله مهم این است که در هنگام بحث و تحقیق که چند نفر رویاروى هم قرار گرفته اند سه حالت قابل تصوراست :
حالت یکم:این که آن چند نفر شخصیت هاى خود را مورد بحث وانتقاد قرار داده اند!! و موضوعى که ظاهرا بحث و تحقیق و نقض وابرام مربوط به آن است در میان جملاتى که رد و بدل مى شود گم شده است . بدیهى است که این بدترین حالتى است که مى توان در رویاروئى چند نفر در موقع بحث و تحقیق تصور نمود. در حقیقت اینان بجاى دست بهم دادن در حرکت بسوى واقعیات رویاروى هم قرار گرفته و مانع حرکت یکدیگر مى شوند.
حالت دوم : بحث و تحقیق درباره مساله علمى است . ولى یکى یا همه آنان اصرار شدید بر حفظ حقانیت خویشتن دارند.این از دو صورت خالى نیست یا واقعا و بطور یقین خود را بر حق مى دانند یا با نداشتن یقین اصرار شدید به بر حق بودن خود دارند. در صورت اول انحرافى دراصرار کننده وجود ندارد ولى اگر بداند که گاهى اصرار شدید بر حق چهره حق را درابهام فرو مى برد آرامش عقلانى خود را در ابراز حق از دست نمى دهد. شاید هر یک از دو آیه مبارکه[ وتواصوا بالحق و تواصوا بالصبر] به اضافه داشتن معناى مستقل که خداوند بندگان را دستور مى دهد که یکدیگر را بر حق و برشکیبائى توصیه کنند یک معناى ارتباطى هم داشته باشد. یعنى کسانى که احساس مى کنند حق با آنان است اصرار نداشته باشند که فورا و در هرگونه شرایط آن را بقبولانند و به مرحله اجراء در آورند.البته مزبور هم عقلانى است و هم منابع نقلى و رفتارانبیاء وائمه علیهم السلام مستنداست .
حالت سوم :اعضاى بحث فقط در جاذبه حقیقتند و هیچ گونه من و توئى و طواف دور خویشتن وجود ندارد. آنان با کمال خلوص و صفا در جستجوى اند حتى اگر هم تصادمهائى شخصى در خارج از موقعیت بحث و تحقیق داشته باشند در آن موقعیت آنها را کنار مى گذارند و به تکاپو مى پردازند.این حالت قطعا عامل پیشرفت است و موجب رشد علمى و عملى .