نوع مقاله : مقاله پژوهشی
در مقاله گذشته تحت عنوان[ حربه تکفیر] مطالبى را پیرامون نادرستى جو تکفیر واتهام در جامعه و پى آمدهائى که بدنبال دارد همراه با نمونه هائى از آن در تاریخ اسلام بیان نمودیم .
و روشن شد که از مشکلات مهم یک جامعه وجود جو بدبینى و اتهام است و ضایعات بسیارى را بدنبال داشته که باید حل آن پرداخته شود.
و نیز بیان شد که این موضوع همواره بصورت یک جریان در حال نوسان در طول تاریخ وجود داشته و مسلمین از آن رنج مى برده اند. و اکنون هم یکى از مشکلات مهم جهان اسلام بشمار مى آید. و باید در راه از بین بردن و ریشه کن نمودن این پدیدهه نامیمون اقدام اساسى انجام گیرد بویژه جامعه انقلابى ما که مى خواهد در همه ابعاد و مسائل الگو براى دیگران باشد بیش از همه باید در راه از بین بردن جو اتهام و تکفیر و تبدیل آن به یک محیط سالم و آرام که در آن منطق واستدلال و تفاهیم جایگزین چماق تکفیر و تنافر گردد سعى نماید.
واینک ما در همین راستا و به عنوان گامى دراین مسیر ادامه بحث را به شناخت انگیزه ها و ریشه هاى تکفیر و تحلیل و بررسى آن اختصاص مى دهیم و پس از ریشه یابى و بیان انگیزه ها به دیدگاه اسلام دراین رابطه وارائه راه حل خواهیم پرداخت .
بحث از ریشه ها را با سخنى منسوب به ( شیخ انصارى[ ره] ) آغاز مى نمائیم :
در مقدمه کتاب[ اصول المعارف] آمده است :
(مرحوم شیخ انصارى[ ره] ) معروف به شیح اعظم همیشه تلامیذ خود راازازاین رویه[ تکفیر] بر حذر مى داشته و به آنان مى فرموده است که علت تکفیر برخى از مردمان متشرع و متدین را مطالعه مى کنم حس مى کنم که فقط هوا نفس و کسب شهرت و (بقول خوجه طوسى براى تقرب به جهال ) و تعصفب خام سبب آن بوده است مثل بید به خود مى لرزم و خدا را شکر مى کنم که در عمر خود به چنین[ ذنب لایغفرى] آلوده نشده ام.
آرى این یک واقعیت تلخى است که به گواهى تاریخ آن را باید پذیرفت چون روشنگریى که ناشى از درد دین دارى و طبق موازین اسلام و با تشخیص درست صورت گرفته باشد کم است . واکثر موارداتهامات و تکفیرها بطور کلى منشا آن یا جهل و نادانى است یااز ضعفها و انحرافات اخلاقى سرچشمه مى گیرد. و یااینکه ریشه سیاسى واستعمارى دارد که شناخت همه اینها ضرورى است .
1- جهل و نادانى :
ریشه همه بدبختى هاى مسلمین و عامل اصلى همه دشمنى ها و تهمتها تفرقه ها و نسبتهاى ناروا بیدیگر دادن جهل و بى خبرى آنان است :
جهل به معارف و حقائق اسلام جهل به مرزاسلام و کفر جهل مذاهب نسبت به یکدیگر و... (گاهى علل واسباب دیگر هم با آن توام مى شود) ولى آنچه زمینه را براى پذیرش اجتماعى این علل فراهم مى سازد جهل و نادانى است :
الف : جهل به معارف اسلام :
براثر همین جهل و ناآگاهى است که حقائق مستور مانده و یا بد تفسیر مى گردد. و نتیجه این کج فهمى بصورت یک عقیده دینى در مى آید که صاحبش را به وادى ضلالت و گمراهى سوق مى دهد. و آنچنان به این نفهمى هاى خود تعصب مى ورزد که حاضر نیست به هیچ قیمتى از آن دست بردارد و در مقابل هراندیشه مخالفى بشدت مى ایستد. و صاحب آن اندیشه را متهم مى کند. همانند[ خوارج] که براثر جهل و نادانى و عدم بصیرت دینى کج فهمى هاى خود را بصورت یک عقیده دینى در آورده و هر کسى غیراز آنه آنان معتقد بودند نظر داشت تکفیر نموده و بااو به ستیز بر مى خواستند و بعنوان یک کار دینى خداپسندانه بدان مى نگریستند.ابن ابى الحدید معتزلى مى گوید: شگفت آنجاست که تعصب در عقیده با جهالت توام شود. خوارج از آن جهت شب 19 رمضان رابراى قتل على ( ع ) و معاویه و عمرعاص انتخاب کردند که شب عبادت و مبارکى بود و مى خواستنداین جنایت را که از نظر آنها
عبادت محسوب مى شد در شب عزیز مبارکى انجام دهند.
البته خوارج در قالب یک اندیشه و مکتب منقرض شده اند ولى روحیه خارجیگرى وافکار و عقائد آنها در میان مسلمانان باقى مانده واز بین نرفته است .
افراد و گروههائى را مى بینیم که درادامه خط فکرى خوارج بر مجهولات و کج فهمى هاى خود تعصب ورزیده و دست به تهمت افترا به دیگران مى زنند.
واکنون شاخص این روحیه خارجى گرى در مسلک و هابیت و دسته جات و گروههائى یافت مى شود که برداشتهاى منحرفانه و جاهلانه یا مغرضانه خودازاسلام را بعنوان اسلام اصیل و ناب وانقلابى معرفى کرده و با این الفاظ والقاب مشتى ناآگاه و کم اطلاع ازاسلام را هم بدنبال خود کشیده وازاحساسات آنان در راه مقاصد شوم خوداستفاده مى نمایند. و آنچنان دچار تنگ نظرى شده که حاضرند در راه حفظاندیشه خود بهر کارى دست بزنند و هراندیشه مخالفى را هر چند که مستدل و منطقى باشد تنها به جرم مخالفت باافکار و عقائد آنان متهم به کفر و خروج ازاسلام نموده و حتى صاحب اندیشه را نیزاز بین مى برند.استاد شهید [مرتضى مطهرى] نیز قربانى همین جهالت ها و تنگ نظرى ها شد. و ضربه هائى که از ناحیه این تنگ نظرهاى کج اندیش و جاهل هاى متعصب هزاره بر پیکر مسلمین در طول تاریخ وارد شده بسیار عظیم و شکننده است .
ب : جهل به مرزاسلام و کفر:
از جمله چیزهائى که عدم شناخت آگاهى نسبت به آن در تکفیرها بویژه در بین مذاهب اسلامى سهم بسزائى داشته روشن نبود مرزاسلام و کفر است . واگر مى بینیم پیراوان یک مذهب بخصوص آنان که اطلاعى از مبانى اسلامى ندارند به افراد سایر مذاهب بچشم بیگانگان ازاسلام نگاه مى کنند و به سختى مى پذیرند که آنان هم جزء مسلمانان محسوب شوند نوعااز همین جهالتها ناشى مى شود آنان نمى دانند که خروج از یک مذهب مساوى با خروج ازاسلام نیست .
البته این نوع تکفیر را نمى توان از یک عالم و محقق دینى پذیرفت مگر عالمى که عوام زده باشد چون مرزاسلام و کفراز موضوعاتى است که شیعه و سنى بخش مهمى از حادیث خود را بدان اختصاص داده اند و علاوه بر آن فقهاء فریقین به تعیین حدود و بیان آثار آن پرداخته اند.
به عنوان نمونه :امام صادق ( ع ) مى فرماید:
[...الاسلام شهاده ان لااله الاالله والتصدیق برسول الله . به حقنت الدماء و علیه جرت المناکح والمواریث]...
اسلام شهادت به یگانگى خدا و تصدیق رسول خدا(ص )است که بسبب آن خونهااز ریختن محفوظ ماند و زناشوئى و میراث بر آن اجراء گردد 2 .
و نیز به همین مضمون در حدیث آمده است که رسول خدا (ص ) فرمود:
[...من شهدان لااله الاالله واستقبل قبلتنا و صلى صلواتنا واکل ذبیحتنا فذلک المسلم له ما للمسلم و علیه ما على المسلم]...
هر کس بوحدانیت خداوند شهادت دهد و رو به قبله ما نماید و چون ما نماز گذارد واز گوشتى که مسلمان ذبح کرده بخورد وى مسلمان است و هر چه له یا علیه مسلمان است . نسبت به او نیز جاوى است 3 .
با توجه به ایندو روایت و روایات زیاد دیگرى که دراین باب از فریقین داریم . هر کس شهادتین بگوید واز ضروریات دین چیزى را آگاهانه انکار ننماید مسلمان است و جان و مال و حیثیت او محترم است 4 .
ج : جهل مذاهب نسبت بیکدیگر:
از جمله جهالتهائى که در تکفیر واتهامات در بین مسلمین نقش بسزائى داشته جهل مذاهب نسبت به عقائد و فروعات و تاریخ یکدیگراست . و همین موجب شده که نوع قضاوتها نسبت به یکدیگر براساس شایعات و مسموعات و یا منقولات مغرضانه و بى اساس باشد و در چنین قضائى است که تهمت ها و نسبت هاى ناروا بسادگى صورت مى پذیرد حتى در سطح علماء و دانشمندان . بعنوان نمونه :
احمدامین مصرى در کتاب (فجرالاسلام ) مى نویسد:[ تشیع همیشه پناهگاهى بوده براى کسانیکه مى خواسته اند اسلام را نابود کنند]. علامه کاشف الغطاء مى فرماید: در زمانى که این کتاب منتشر شده بود احمدامین با جمعى از علماء مصر به نجف اشرف آمده بود و به منزل ما نیز آمد. و من در آنجا با ملایمت او را بر نوشته اش سرزنش کردم وى آخرین عذرى که در مقابل اعتراض من آورداین بود که:[ من اطلاع و مدارک کافى درباره شیعه نداشته ام] 5 !!
وقتى که محققى این چنین جاهلانه قلم فرسائى نماید.از توده مردم که اطلاع کافى ازاسلام و مسائل آن ندارد چه انتظاراست .امروز در عربستان سعودى مرکزاسلام و وحى بیش از هر چیز با واژه[ هذا کفر و هذا شرک] روبرو هستیم و بااندک چیزى مسلمانان را متهم به شرک و کفر مى نمایند.
این در حالى است که اتهام بویژه تکفیر دراسلام بشدت از آن نهى شده و روایات بسیارى از شیعه و سنى دراین زمینه رسیده 6است از رسول خدا[ ص] روایت شده :
[کفوا عن اهل لااله الاالله لاتکفروهم بذنب فمن اکفراهل لااله للا فهوالى الکفراقرب] .
دست ازاهل[ لااله الاالله] بدارید و آنان را بخاطر یک گناه تکفیر نکنید. که هر کس اهل[ لااله الاالله] را تکفیر نماید خوداو بکفر نزدیکتراست 7 .
واین تکفیرها تنها بین سنى و شیعه نبوده بلکه تاریخ شاهد موارد بسیارى است که مذاهب اهل سنت یکدیگر را تکفیر نموده اند که از آن جمله در کتاب[ الامام الصادق والمذاهب الاربعه] مى نویسد:
1- قال محمدبن موسى الحنفى قاضى دمشق المتوقى سنه 506 هجرى[ لوکان لى من الامرشى ء لاخذت على الشافعیه الجزیه] اگر قدرتى مى داشتم از شافعیه جزیه مى گرفتم .
2- یقول ابوحامدالطوسى المتوفى سنه 576 هجرى:[ لوکان لى امر لوضعت على الحنابله الجزیه] اگر قدرت در دست من مى بود. بر جنبلیها جزیه قرار مى دادم . با توجه به اینکه جزیه مربوط به غیرمسلمانان است چنین تکفیرهائى براى مسلمانان صادر مى شود!
3-ابن حاتم جنبلى مى گوید:[... من لم یکن حنبلیا فلیس بمسلم]. آنکه حنبلى نیست مسلمانان نیست 8 . و همه کسانى که مذهب او را نپذیرفته اند تکفیر مى کند گر چه دراین اتهامات و تکفیرها عوامل دیگرى نیز موثر بوده ولى آنچه نقش اصلى واساسى را داشته و توانسته توده مردم را وارد صحنه نماید جهل و بى اطلاعى بوده است .
د: عدم شناخت مقاصد یکدیگر:
هر علمى اصطلاح و زبان مخصوص به خود دارد که با سائر علوم متفاوت است .ازاین رو آشنائى بااصطلاحات هر علمى از ضروریات فهم مسائل آن واظهار نظر در رابطه با آن است . واین مطلب در فلسفه و عرفان اسلامى بیش از همه احساس مى شود. چون نوع مطالب فلسفه و عرفان براثر صعوبت و بر خوردارى از معانى بلند و دقیق از فهم عموم خارج و رسیدن به حقائق آن نیاز به قواى عقل فوق العاده و تهذیب نفس دارد. ازاینرو حاملین آن ناگزیر بوده اند که این گونه مطالب را در قالب ویژه اى ریخته وازاصطلاح مخصوص استفاده نمیاند. تا آنکه این مطالب حامل خاص خود را پیدا نموده و بدست نااهل نیفتد. وسیره ائمه[ ع] در معارف بلند و عمیق الهى نیز چنین بوده که معمولا در عصر هرامامى افرادى بعنوان اصحاب سر آن حضرات شناخته مى شوند.
بنابراین فهم مسائل فلسفى و عرفانى واظهار نظر در باره آنها نیاز به مراجعه به متخصصین و فهم اصطلاحات آنان دارد. چنانچه در مسائل فقهى واصولى و ... نیز چنین است . ولى متاسفانه کسانى که شناخت کافى از مسائل واصطلاحات فلسفى عرفانى نداشته دراین رابطه بااظهار نظر مى پردازند. در نتیجه چون بعضى از مطالب را با یافته هاى ذهنى و عقائد خویش مطابق نمى بینند دست به طرد لعن تکفیر و مى زنند.
و بوضوح مى توان گفت :اکثر تکفیرهائى که نسبت به فلاسفه و عرفاى اسلام صورت گرفته براثر عدم آگاهى کامل به منظور و مقصود آنان بوده است .
مرحوم میرزا جواد آقا تبریزى در رساله لقاءالله مى نویسد:
حکیمى دراصفهان بوده که عادتش بر آن بوده که به هنگام غذا خوردن به نوکرش دستور مى داد که غذا را بمقدار خوراک خودش و هر کس که بر سفره او باشد تهیه کند و با مهمانش هر که بود غذا مى خورد.اتفاقا روزى یکى از طلبه هاى اصفهان که کارى با حکیم داشت وقت غذا خوردن حکیم سر رسید. حکیم به نوکرش دستور خرید غذاى دو نفرى داد. و خادم نیز غذا براى دو نفر تهیه کرد و آورد. حکیم به آن طلبه فاضل فرمود: بسم الله بفرمائید با هم غذا بخوریم . طلبه گفت : نه من غذا نمى خورم . حکیم پرسید: غذا خورده اى ؟ گفت : نه حکیم فرمود:اگر غذا نخورده اى پس چرا شرکت نمى کنى ؟ گفت : من از هم غذا شدن با شمااحتیاط مى کنم حکیم فرمود:از چه نظراحتیاط مى کنى ؟ گفت : شنیده ام که شما قائل به وحدت وجودید واین کفراست . و مرا جایز نیست که از غذاهاى شما بخورم زیرا دست شما که با آن غذا تماس مى گیرد غذا را نجس مى کند. حکیم فرمود: تواز قول به وحدت وجود چه تصور کرده اى که قائل به آن را کافر مى دانى ؟.
گفت : براى اینکه کسى که قائل به وحدت وجوداست قائل به این که همه چیز خدااست .
حکیم فرمود:اشتباه فهمیده اى زیرا من یکى از قائلین بوحدت وجودم و من هرگز چنین فکر نمى کنم . که همه چیز خدااست . زیرا یکى از آن همه چیز جناب شما هستید. و من تو راالاغى هم تصور نمى کنم تا برسد به خدا بودنت . بیا و غذایت را بخوراین احتیاطها را کنار بگذار 9
البته منظور ما تقدیش و تنزیه همه کسانى که ادعاى فیلسوف و عارف بودن کرده اند نیست . و نمى خواهیم بگوئیم هر چه را که به اسم مطالب فلسفى و عرفانى اسلام گفته شده عارى از هرگونه ایراد و مناقشه است . و هر کس بر علیه نظریه فلاسفه و عرفاا مطلبى داشته . ناشى از عدم شناخت مقاصد واصطلاحات آنان بوده . بلکه منظور بیان این واقعیت است که عده زیادى از آنانکه به لعن و تکفیر فلاسفه و عرفا پرداخته اند براثر ناآشنائى بزبان واصطلاحات خاص پرداخته اند براثر ناآشنائى بزبان واصطلاحات خاص آنان بوده است .امام عزیز دراین رابطه مى فرمایند:
یک مطلبى را باید عرض کنم که شاید هم مفید باشد و هم لازم و آن این است که گاهى وقتهااختلافاتى که بین اهل نظر واهل علم حاصل مى شود. براى این است که زبانهاى هم را درست نمى دانند. هر طائفه اى زبان خاصى دارد. نمى دانم این مثل را شنیده اید که سه 3 نفر بودند یکى فارس بود یکى ترک بود یکى عرب اینها راجع به نهارشان که چه بخوریم بحث مى کردند. فارس گفت:[ انگور] مى خوریم . عرب گفت : نه خیر [عنب] مى خوریم ترک گفت : خیر مااینها را نمى خوریم ما[ اوزم] مى خوریم .اینهااختلاف کردند براى اینکه زبان هم را نمى دانستند بعد مى گویند: یکى رفت انگور آورد همه دیدند که یک مطلب است . یک مطلب در زبانهاى مختلف .یک مطلب است اما زبانها در آن مختلف است .از براى فلاسفه مثلا زبانى خاص به خودشان دارند.اصطلاحاتى خاص خودشان دارند. عرفاء هم یک زبانى خاص خودشان است واصطلاحاتى خاص خودشان . فقهاء هم یک اصطلاحات خاص خودشان دارند. شعرا هم باز یک زبان خاص شعرى دارند. و زبان اولیاء معصومین[ ع] آنهم جورى است که باید ببینیم این سه چهار طائفه که با هم اختلاف دارند کدام زبانشان نزدیکتر به زبان اصل عصمت است . و کدام زبانشان نزدیکتر به زبان وحى است ...
سپس امام مى فرماید:البته اینکه من حالا مى خواهم مصالحه و صلح بین این طوائف بدهم و بگویم اینها همه یک چیز مگویند. نه این که من مى خواهم مثلا همه فلاسفه را یا همه عرفاء را یا همه فقهاء را تنزیه کنم . نه این مساله نیست[ اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد]اى بسا دکان دارى که موجب حرفهائى مى شود که با همان دکان مناسب است من مقصودم این است که در بین همه این طوائف اشخاص زیادى منزه بودند. و این اختلافى که در مدرسه حاصل شده است که گاهى اخبارى اصولى را تکفیر مى کند واصولى هم اخبارى را تکفیر مى کند. بااینکه مطلب شان دو تا نیست آنها فلاسفه عرفاء هم دو تا نیست . 10
ه : جهل متاثراز فضاى حاکم
وقتى در جامعه اى حساسیت خاث له یا علیه یک فرد یا یک جریان بحق یا به ناحق در سطح وسیعى وجود داشته باشد. خودبخود بصورت یک جو نمودار مى گردد و در چنین موقعى قدرت تفکر واندیشه و تجزیه و تحلیل از بسیارى گرفته شده و آنان را با ساده اندیشان و آنانکه قدرت تفکر و اندیشه ندارند همسو و در یک جریان قرار داده و تابع جو حاکم مى سازد بویژه اگراز طرف مقابل قدرت دفاع هم سلب شده باشد. آن چنان جنبه عمومى بخود گرفته و بصورت یک امر رایج در مى آید که باعث شگفتى انسان مى شود .
ریشه بخش مهمى ازاتهامات و تکفیرها نسبت به اشخاص و یا فرقه ها و گروه ها را در تاریخ در یک چنین فضایى باید جستجو کرد. که عده اى متاثراز آن ناآگاهانه دست به اتهام و تکیر مى زنند که به چند نمونه اشاره میکنیم .
1-معاویه در زمان حکومت خویش در شام براثر تبلیغات و جل دروغ ها جو ضدیت با على ( ع ) و خاندانش را حاکم نموده بود. بگونه اى که على ( ع ) در نظر بسیارى از مردم شام فرد منحرف و کافر بشمار مى آمد و طبیعى است که در چنین موقعى افرادى که قدرت تفکر ندارند و یا ساده اندیش و دهان بین هستند تابع یک چنین تبلیغاتى قرار گیرند و با خلوص نیت و در حال نماز على ( ع ) را لعن نمایند.
2- حساسیت نسبت به غلات که در زمان ائمه ( ع ) بصورت یک جریان فکرى منحرف در بین شیعیان بوجود آمده بود. وائمه ( ع ) شدیدا در مقابل آنان موضع گیرى نموده و آنان رااز خود طرد مى کردند این حساسیت و واکنش در میان شیعیان دو چندان شده بود و بعدها بگونه اى شد که حتى اگر کسى بحق درباره ائمه ( ع ) به مدح و ستایش آنان مى پرداخت و مطالبى بیان مى کرد ازاتهام به غالى بودن مصون نمى ماند. و در کتب رجال به مواردزیادى ازاین نوع برخورد مى نمائیم که اشخاصى متهم به غلو شده اندو تضعیف شده اند در صورتى که چنین نبوده است و بر خواسته از همین فضا بوده است . لذا بعضى نسبت غلو به برخى ازاشخاص در کتب رجال را تردید نموده و آن را موجب ضعف خبر بحساب نمى آورند. 11
3- در شرایطى که بر حوزه هاى علمیه فضاى مخالفت با فلسفه حاکم باشد در آن صورت مجال اندیشه و تفکر و تفکیک بین فلسفه اسلام و غیراسلام صحیح و ناصحیح آن داده نمى شود. و بعنوان یک جریان ضدمذهب ائمه ( ع ) کوبیده مى شود و داشتن کمترین گرایش به افکار فلسفى براى طر و لعن و تکفیر کافى است و کابهاى فلسفى در ردیف کتب ضاله بشمار مى آید و دراین راستا شخصیتهاى مهمى همچون صدرالمتالهین و فیض کاشانى و ... که هر کدام افتخارى براى اسلام بدر نبرده ولى اکنون شرایط دگرگون شده است و دست کم در حوزه قم چنین نیست بلکه درست بعکس آن موقع خواندن فلسفه یکى از دروس لازم براى طلاب و محصلین علوم دینى و شرط تجهیز محصل در برخورد باافکار و آراء فلاسفه غرب و مکاتب مادى و پاسخگویى به نیازهاى اعتقادى جامعه است .
4- قبل ازانقلاب که رژیم شاه به جهاتى سعى در برانگیختن حساسیت مردم نسبت به ولایت بمعناى ظاهرى (دوستى ) داشت جوى را در جامعه به وجود آورده بود که درسالهاى 48 - 55 همه جا سخن از ولایت بود و مخالفین رژیم بویژه آنان که از وجهه دینى و روحانى برخوردار بودند متهم به ضدیت با ولایت ائمه ( ع ) مى شدند. و جامعه مذهبى در شرایطى قرار گرفته بود که همه جا بحث از ولایت ائمه ( ع ) علم امام ( ع ) و ... مطرح بود. و به دنبال آن کوبیدن مخالفین رژیم بعنوان مخالفین ولایت ائمه ( ع ) و خلاصه مخالفت با رژیم مخالفت با ولایت شده بود و در این راستا سوژه هائى را مانند کتاب[ شهید جاوید] مستمسک خود قرار داده بودند. و جامعه آنچنان حالت دفاع از ولایت وائمه ( ع ) بخود گرفته بود که امر را بر بسیارى حتى از علماء مشتبه نموده و قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل از آنان را نیز گرفته و تابع فضاى حاکم نموده بود. و همچنین به جوسازى هاى مخالفین و ضدانقلاب بر علیه امام و یاران صدیق او بعدازانقلاب زیاد برخورد نموده ایم که شاخص همه آنها اتهاماتى بود که به مرحوم شهید مظلوم آیه الله بهشتى زده شد اتهام به مستبد دیکتاتور وانحصار طلب و ... شاهد بودیم که چگونه وقتى با شهادت خویش این جو رااز بین برد دسته دسته انسانهائى که تحت تاثیر آن محیط و شایعات قرار گرفته بودند بر مزار آن بزرگوار حاضر شده واستغفار و پوزش مى طلبیدند.
غرض ازاطاله کلام و ذکر نمونه بخاطر حساسیت این موضوع و خطرناک بودن آن است . چرا که دراین جوسازى هاست که کسانى ناخودآگاه بدام مى افتند و شناخت حقیقت براى بسیارى مشکل مى شود و بى جهت حیثیت و آبروى شخص یا جریان حقى از بین مى رود.
لذا باید هشیار بود و در موضع گیریها و قضاوتها بویژه آنجا که پاى حیثیت یک شخص و گروهى در میان است تابع جو حاکم نشویم واز وراى همه جار و جنجالها و کشمکشها و شعارها حق را دریابیم .
شاید کلام امیرالمومنین ( ع ) که مى فرماید:
[...اماانه لیس بین الحق والباطل الااربع اصابع . فسئل علیه السلام عن معنى قوله هذا فجمع اصابعه و وضعها بین اذنه و عینه ثم قال :الباطل ان تقول سمعت والحق ان تقول رایت].
بین حق و باطل بیش از چهارانگشت فاصله نیست . سپس از حضرت سئوال شد معنى این سخن چیست ؟ حضرت انگشتانش را جمع نمود و بین گوش و چشم گذاشت و فرمود: باطل آن است که بگوئى شنیدم و حق آن است که بگوئى دیدم . 12
اشاره به همین جوسازى ها باشد.
ضعفهاى اخلاقى
بخش مهمى ازاتهام ها و تکفیرها ریشه روانى واخلاقى دارد. ضعفها و فسادهاى اخلاقى وانگیزه و یا زمینه براى تکفیر شده بتعداد خصلتهاى نکوهیده انسان است و لکن عمده آنها که همواره نقش مهم واساسى داشته اند بدین قراراست :
الف - کینه توزى وانتقام :
در برخى از موارد ریشه تکفیر و تفسیق ناشى از حس انتقام جوئى و کینه توزى است . وقتى کسى کینه و دشمنى شخص یا جریانى را بدل گرفت براى فرونشاندن شعله هاى کینه وانتقام که در درونش زبانه مى کشد اگر بمقابله با آن برنخیزد به هرکارى که بتواند دست مى زند و دراین راستا آسان ترین راهها کوبیدن شخصیت و ریختن آبرواست که با سوژه قرار دادن و بزرگ نمودن برخى از عیوب و نسبت دادن تهمتهاى ناروا به آن نائل مى گردد و ازاین عمل خویش نه تنهااحساس گناه نمى کند بلکه یک نوع لذت و آرامش کاذب نیزاحساس مى نماید بویژه اگر کسانى هم حرفهاى او را باورشان آمده باشد. در حالى که دراسلام داشتن بغض و کینه جز نسبت به کسانى که آگاهانه با حق دشمنى و عناد مى ورزند جائز نیست واگر کسى حقد و کینه اش را نسبت به مومنى ابراز نمایداز عدالت ساقط مى شود. محقق در کتاب[ شرایع] در کتاب شهادات مساله 7 مى فرماید:
[ الحسد معصیه و کذا بغضه المومن والتظاهر بذلک قادح فى العداله] .
شهید در مسالک در شرح عبارت فوق مى فرماید: خلاقى نیست دربین فقهاى اسلام در حرمت حسد وبغض مومن و در روایات زیادىبشدت مورد نهى واقع شده است و وعده عذاب داده شده و مضر به عدالت است . و سپس مى فرماید: بغض نسبت به مومن این است که نسبت به مومنى احساس تنفر داشته باشد نه بخاطر معصیتى که کرده بلکه بخاطر یک امر دنیوى حال تا چه رسد به انیکه این بغض و کینه موجب اتهام به کفر و زندقه و ضد ولایت و نسبتهاى نارواى دیگر شود آن هم نسبت به افراد مومن و مخلص و پاک که گناه آن به مراتب شدیدتراست . هستند کسانى که امروزه ادعاى مسلمانى و شیعه بودن را دارند وانقلاب اسلامى را حتى از بعد اسلامى آن زیر سوال مى برند و با کمال بى شرمى و وقاحت آن را مخالف بااسلام و بالاتر کمونیستى معرفى مى نمایند و ریشه این انهامات نوعا برخواسته از حس انتقام جوئى و کینه توزى است که براثر بر آورده نشدن توقعات و خواسته هاى نابجاى آنان کینه انقلاب اسلامى را بدل گرفته اند. وازاین طریق و تحت لواى دفاع ازاسلام و دیانت و درد دین دارى مخالفت خود راابراز مى نمایند.
ب- خودپسندى و تکبر:
انسان براساس غریزه حب و ذات و آثار خود بیش ازاندازه علاقه مند است .این صفت افکار واعمال انسان را در نظرش بیش از آنچه که هست جلوه داده و عیوب او را کوچکتر نشان مى دهد. واگر چنانچه انسانى براثر تزکیه و تعلیم و تربیت آن را متعادل نکند به خود پسندى و خود بر تربینى منتهى مى شود و به فرموده امام صادق ( ع)[ من لایعرف لاحدالفضل فهوالمعجب برایه] 13 آنکه براى یگران فضلى نشناسد خودبین و خودپسنداست .
و نمود بیشتراین خصیصه زشت درافکار واندیشه است که شخص خودپسند و متکبر هر چه را که خود در تحقیق بدان رسیده آن را بصورت آخرین تحقیق واین است و جزاین نیست و بعنوان اسلام حقیقى فقه اصیل و ناب و ...ارائه مى دهد. واگر کسى بخواهد با فکر و راى او به انتقاد برخیزد به شیوه هاى مختلف و گوناگون او را مى کوبد حتى با تهمت مخالف اسلام و کفریات او رااز صحنه خارج مى کند گر چه سخن مخالف او هم حق باشد زیرا تکبر و غروراو مانع از زیربارحق رفتن است .
در حالى که نفس ایستادگى در مقابل حق و نپذیرفتن آن از روى تکبر و خودخواهى از گناهان کبیره است تا چه رسد به اتهام وانگ زدن به گوینده حق .
پیامبراکرم (ص ) فرمود:
[ ان اعظم الکبر غمص الخلق و سفه الحق . قال قلت و ماغمص الخلق و سفه الحق ؟ قال : یجهل و یطعن على اهله فمن فعل ذلک فقد نازع الله عزوجل ردائه] 14 .
بزرگترین کبر خوار شمردن خلق و سبک شمردن حق است . راوى سوال مى نماید خوارشمردن خلق و سبک شمردن حق کدام است ؟ مى فرماید: حق را نادیده بگیرد و براهل آن طعن زند.
بنابراین ریشه بعضى ازاتهامات و تکفیرها را باید در خودبینى و خودمحورى بعضى ازاشخاص و یا جریانهاى فکرى ملاحظه نمود.
ج- حسادت
برخى ازافراداز شهرت و جاه و جلال و علم و دانائى دیگران در رنج و زحمتند و نمى توانندافرادى غیراز خود را کامیاب و نیک نام ببینند و پیوسته خواهان زوال نعمت از آنانند. در محیطهاى علمى این مساله بیش از هر جاى دیگر رواج دارد. همانگونه که در روایت هم آمده است : ( العلماء بالحسد...) حسادت بیشتراز همه گریبانگیر دانشمندان است . و آنانکه داراى فکرى خوب و برخورداراز قوه ابتکار وابداع در مسائل هستند بیش از همه در معرض خطرند. چون آنانکه بر خوبیهاى دیگران حسادت مى روزند براى تشفى خاطر آزرده خود و کوبیدن چنین شخصیتهائى دست به هراقدامى مى زنند و با هزاران توجیه و تاویل شرعى به عیب تراشى و عیب جوئى دیگران مى پردازند. واگر چنانچه موفق نشدند تا سر حد تفسیق و تکفیر شخص و بالاتر بلکه از بین بردن آن پیش مى روند. موارد زیادى داریم از علماء و دانشمندان که چون مورد حسادت بعضى واقع شده اند بر علیه آنها سعایت و توطئه شده و موجبات قتل آنان فراهم گشته . مرحوم علامه امینى[ ره] در کتاب شهداءالفضیله برخى ازاین بزرگان را یادآور شده است . 9
واین حسادت از آن اوصاف زشت و نکوهیده اى است که بیش از همه صاحب خود را مى آزارد و موجب سیه روزى دنیا و آخرت او مى گردد چرا که حسودان دچار رنجى این جهانیو کیفرى آن جهانى مى باشند. نمونه بارز این حسادت را در تاریخ معاصر در داستان شریعتمدارى و حضرت امام ملاحظه مى نمائید.
از پیامبراکرم (ص ) نقل شده است :
[ الحسد تاکل الحسنات کماتاکل النارالحطب] 15
آنسان که آتش چوب را و هیزم را مى سوزاند حسد نیکیهاى انسان را نابود مى سازد.
د- تحزب و تعصب :
یکى دیگراز ریشه هاى تکفیر و تفسیق و نسبتهاى ناروا بیکدیگر دادن تحزب و تعصب است .
البته تعصب در راه حق و طرفدارى از عقائد و معارف اسلامى و حمایت اهل حق کارى است پسندیده و گاهى لازم و واجب مى باشد و حق همیشه باید حامیان و مدافعان سرسختى داشته باشد و گر نه مورد هجوم قرار گرفته واز بین مى رود. على ( ع ) در رابطه با تعصب بجا واز روى حقیقت مى فرماید:
[...فلیکن تعصبکم لمکارم الخصال . و محامدالافعال و محاسن الامور التى تفاضلت فیه المجداء والنجداء من بیوتات العرب ... فتعصبوا لخلال الحمد]... 16
تعصب باید براى صفات شایسته و کارهاى و پسندیده و چیزهاى نیکو باشد... پس براى خصلتهاى پسندیده تعصب نمائید...
وامااگر تعصب را راه حق واهل حق نباشد بللکه در راه حمایت از مردم و مسلک حزبى و گروهى بطور مطلق حتى پس از دانستن بطلان آن باشد این تعصب مذموم و نابجاست . همانطور که مشرکین عرب مى گفتند: [ انا وجدناابائنا على امه وانا على آثارهم مهتدو ن] 17
و حدیثى از پیامبراکرم (ص ) نقل شده :
[لیس منا من دعاالى عصبیه . و لیس منا من قاتل على عصبیه . و لیس منا من مات على عصبیه] . 18
یعنى از ما نیست هر کس به عصبیت دعوت کند و هر که به آئین عصبیت جنگ کند و هر که بر آئین عصبیت بمیرد.
با توجه به این حدیث که از طریق فریقین نقل شده واحادیث دیگرى که دراین باب داریم . تعصب نابجا براى مسلمان به هیچ وجه پسندیده نیست حتى نسبت به غیر مسلمان مسلمان همیشه باید آماده پذیرش حق باشد.
ما متاسفانه در میان ما مسلمانان این گونه تعصب هاى غلط و نابجا زیاداست و در برخى از مواقع تعصبهاى شدید و حب و بغض هاى افراطى سبب مى شود که انسان به نفع شخص یا گروهى که مورد علاقه اوست و یا بزیان آنکه مورد نفرت و کینه او مى باشد بر خلاف حقیقت و واقع سخن بگوید[ .حبک للشى ء یعمى ویصم] 19 اکثراتهاماتى که مذاهب اسلامى در طول تاریخ بیکدیگر زده انداز همین قبیل مى باشد چرا؟ چون تمامى مذاهب اسلامى معترفند که اگر کسى شهادتین را بر زبان جارى کند مسلمان است و مال خون و عرض او محترم مى باشد. بدیهى است با وجود چنین عقیده اى باز یکدیگر را طرد و نفى کردن جز تعصب هاى نابجا چیز دیگرى نمى تواند علت آن باشد.
ه- مخفى نمودن ضعفها:
عده اى چون در مقابل استدلال کردن بر نفى و یااثبات مطلبى عاجزند واز قدرت علمیو عمق مطالب بى بهره اند براى پوشاندن ضعف هائى که درقبال رقباى خوداحساس مى کنند یکباره دست به تکفیر و تفسیق او زده تاازاین طریق مطلب او را بى پایه واساس معرفى کنند که گوئى اصلا قابلیت بحث و طرح و نظر را ندارد. واین روایت معروف[ ولایظلم لاهلا الضعیف]... درباره اینان صادق است . یعنى انسانهاى قوى و صاحب درک و منطق احتیاجى به ظلم و ستم ندارند و دین اسلام و شریعت محمدى که داراى اصالتى الهى و منطقى مستدل وقوى و مبانى بلنداست احتیاجى به بحث ظالمانه یعنى طرد و تکفیر گونه رقیب را نداشته واین صاحبان مکاتب بى ریشه و یااشخاص ضعیف در علم و حلم اند که براى دو بر طرف کردن افکار وانظار مخالفى که با آن روبرو مى شوند حلم و کنترل بر نفش رااز دست داده و براى آمدن از چاله به چاه عمیق تکفیر سقوط مى کنند.
و: بدگمانى
حسایت در رابطه با حفظ دین از ورود بدعتها و تحریفها از خصلتهاى والا و به ویژه از مسئولیتهاى مهم عالمان دین بشمار مى آید. و در شرع مقدس اسلام اشخاص متهاون و سهل انگار در برابر مشاهده بدعت گذاران و منحرفین مورد ملامت و سرزنش قرار گرفته و در مبارزه با اهل هوى و بدعت روایات زیادىرسیده از جمله روایتى است که امام صادق ( ع )از قول رسول خدا نقل مى فرماید:
اذا رایتم اهل الریب و البدع من بعدى فاظهرا والبراءه منهم واکثروا من سبهم والقول فیهم والوقیعه و باهتوهم کیلایطمعوا فى الفساد فى الاسلام[ یحذر هم الناس] و لایتعلمون من بدعهم یکتب الاسلام[ یحذر هم الناس] و لایتعلمون من بدعهم یکتب الله لکم بذلک الحسنان و یرفع لکم به الدرجات فى الاخرة 20.
این حساسیت در مقابل بدعت و تحریف اگر در مسیر صحیح خود قرار گیرد بسیار مفیداست ولى اگراز حالت خود خارج شده و راه افراط را در پیش گیرد منتهى به حالت بدگمانى و سوظن مى شود و کم کم تبدیل به یک ملکه نفسانى مى گردد که شخص در برابر هر چیزى که بااندیشه و فکراو مطابقت ندارد از موضع بدبینى برخورد نموده و هر نوآورى وابتکار را بدیده تردید نگریسته و بعنوان ترس از بدعت به مبارزه با آن بر مى خیزد و حاضر مى شود براى حفظ هدف خویش از هر وسیله اى گر چه نامشروع استفاده کند. و توجه به اصل هدف او رااز فکر کردن درباره ابزارى که از آن استفاده مى نماید باز مى دارد.
و حال آنکه این بر خلاف آن همه آیات و روایاتى است که از سوءظن به دیگران بشدت نهى نموده مخصوصا آنجا که شخصیت دینى واعتقادى فردى مورد هجوم باشد.
در آیه شریفه مى فرماید:
[ولاتقف مالیس لک به علم ان السمع والبصر والفواد کل کان عنه مسئولا] 21 .
و در روایتى امام صادق ( ع )ازامیرالمومنین ( ع )ازامیرالمومین ( ع ) چنین نقل مى فرماید:
[ضع امراخیک على احسنه حتى یاتیک مایغلبک منه ولاتظنن بکمله تخرج من اخیک سوء وانت تجدلها فى الخیر محملا]... 22 .
هر گفتار و کردارى که از برادر دینیت سر زده آنرا بر بهترین وجه ممکن حمل نما گرچه بظاهر خوب نباشد. واز آن بازرسى مکن تا دلیل قطعى و مانعى از تاویل به دستت بیابد. واگر کلمه اى ازاو صادر شود که دو توجیه دارد بر تو لازم است که آن را بخوبى تفسیر کنى .
بنابراین اگر عالمى مطلبى رااز قول یک گروه منحرف نقل نماید و یا حتى آن را تایید نماید جایز نیست او را متهم به وابستگى به آن گروه نموده چون احتمال دارد تنها در همان مطلب با آنان موافق بوده است .
البته ریشه هاى تکفیر بخصوص ضعفها وانحرافات اخلاقى که انگیزه براى تکفیر قرار گرفته به همین ها خلاصه نمى شود بلکه چیزهاى دیگرى مانند حب مال و مقام و شهرت و ریاست طلبى ... وجود دارد که هر دام دراتهامات و تکفیرها نقش موثرى داشته اند. ولى براى رعایت اختصار به همین مقداراکتفاء مى کنیم .
و بحث از مهمترین واساسى ترین ریشه هاى تکفیر آنکه از همه این جهالتها و تعصبها و ضعفهاى اخلاقى سوءاستفاده نموده و همه آنها را در مقاصد شوم خود بکار مى گیرد و سهم زیادى در تکفیرهاى مهم در تاریخ اسلام دارد. یعنى دستهاى مرموز بیگانگان استعمارگران وایادى آنها را به مقاله آینده موکول نموده و به یارى خداوند در آنجا مفصل به شناخت شیوه هاى عمال وایادى سوژه هائى که مورداستفاده قرار مى گیرد خواهیم پرداخت .
والسلام