نوع مقاله : مقاله پژوهشی
دراوائل قرن چهاردهم هجرى قمرى مى زیست .از پایگاه تاریخى شیعه[ رى] برخاست و در آستانه مولى العارفین امیرالمومنین[ ع] :نجف اشرف به سال 1332 سر بر خاک نهاد و به جوار حق پیوست . 1
علوم نقلى فقه واصول راازامام مجدد شیرازى بزرگ و فقیه ژرف اندیش میرزاحبیب الله رشتى و علامه بزرگوار میرزاحسین خلیلى طهرانى فرا گرفت و دراین رشته تبحرى به تمام و کمال یافت همانطور که محقق اصفهانى مرحوم کمپانى درباره او فرموده:[ من احدى را مانند آقا سیداحمدحائرى متبحر در فقه ندیدم] .
فطرت پاک و ذهن و قاداو به تبحر در علوم ظاهرى بسنده نکرد بعد از فراگیرى کتاب تشریع به مطالعه کتاب تکوین بویژه[ نفس خویش] پرداخت و براى رسیدن به این مهم سر بر آستانه عارف کم نظیر ملاحسینقلى همدانى (قدس ) نهاد.
این استاد کارآزموده ره پیمود چنان اخگرى بر جان اوافکندکه شعله او لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر مى شد تا به مقامى رسید که علامه بزرگوار طهرانى در[ نقباءالبشر] درباره او فرموده:[او یگانه دوران خود در علم و عمل ورع و تقوى و خوف از خدا بود]. 3
همانطور که انتظار مى رفت در مطالعه کتاب وجود و سلوک الى الله به مقامى رسید که درباره او فرموده اند:
[یگانه پرستى که بصراو به بصیرت تبدیل شده بود و پرده هاى ضخیم طبیعت ر به واسطه کثرت عبادت و توغل درادعیه واوارد و مواظبت دائمى براداء نوافل از جلوى چشم خود برداشته بود و کسى را بدان مقام ندیدم]. 4
آفاق وجودى او: سخن از گسترده ابعاد چونان بزرگ مردى دراین سطور واین مجال نشاید.اکنون تنها به دو ویژگى بارزاو که رمز هروج وجودى او بوده است اشارتى گذرا مى کنیم :
البکاء جانى که درپرتوانوارالهى قرار گیرد منبسط گردد واز سردى ظلمتکده ماده رهایى یابد. آنى که عظمت ربوبى را درک نکرده و جلوه جمال معبود را نیافته عشقى ندارد که جان او سوزد.
عارفان بالله که عظمت الهى را شهود کرده و دریافته اند کجائى اند و صفیر محبوب رااز کنگرده عرش بجان نوش کرده اند بى تابانه به سوى معبود پر کشیده شمع وار جان شان به اشک تبدیل شده بالا مى روند. آنان بسان شمعند که چون بیش سوزند سرشک افزونتر ریزند. واین اشک وسوز آنان را به معبود نزدیک و نزدیک تر ساخته تا دراو فانى گردند.
عشق محبوب چونان جان این سلاله کاظم ( ع ) را شعله ور ساخت که مرحوم عارف بزرگ آقا على قاضى فرمود:
[شبى از شب ها را به مسجد سهله مى گذرانیدم به نیمه شب یکى در آمد و به مقام ابراهیم[ ع] مقام کرد واز پى فریضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشید آنگاه برفتم و دیدم:[ انسان العین و عین الانسان العین] آقاى سیداحمد بکاءاست - قدس الله سره القدوسى واز شدت گریه خاک سجده گاه را گل گرده است]
خشیت ربوبى چونان در روح او جاى گرفته بود که بگفته علامه طهرانى[ به هنگام نماز بر وجود خود تسلطى نداشته واشک هاى او همانند ابر بهاران فرو مى بارید]. 6
بااین اشک هاى سحرگاهى عظمت و خشیت روبى بر قلب او سایه افکنده و با زدودن اغیار رحمت الهیه را در نفس او متجلى ساخت:[ البکاء من خشیه الله نیرالقلب ... مفتاح الرحمه] 7
سلوک علمى و عملى مواظبت و دقت در فرایض و نوافل او را به مقامى رساند که دیگر گریه نه از گناه که از دورى محبوب و دیدار معشوق بود که :
[ البکاءمن خفیه الله للبعد عن الله عباده العارفین]. 8 کوتاه سخن :او دراین راستا به جایى رسید که لقب[ البکاء] گرفت چنانچه علامه طهرانى فرمود:
[او کثیرالبکاء بود... من چندین سال همسایه او بودم دراین مدت کارهاى شگفتى ازاو دیدم]... 9
2- دقت درانجام نوافل و ریزه کارهاى اخلاقى انجام واجبات و ترک محرمات گرچه نردبان عروج نفس است لیکن وظیفه هر فردى است که وارد حوزه اسلام گردد آنچه ارزش است و معیار برترى پیشتازى در واجبات کفایى و پرکردن خلاهائى ازاین گونه و بالاتراز آن انجام مستحبات و دورى از مشتبهات است .
نوافل حصار فرایض اند وارتکاب مشتبهات دروازه محرمات . آن کس ازافتادن در هاویه محرمات درامان ماند که گرد مشتبهات نچرخد که: من اجتنب من الشبهات فقد نجى من المحرمات.
نوافل پلکان قرب اند. همدمى با نوافل یاد حق را در جان زنده کرده عشق به وصال را در قلب افکنده و با پیوند روح به خالق ارواح خدا چشم و گوش او مى شود آنچه مى بیند که محبوبش بخواهد و آنچه را مى شنود که پروردگارش اجازه مى دهد:[... کنت سمعه الذى یسمع و بصره الذى بیصر]... 11
مرحوم کربلائى با مداومت بر نوافل و دقت و توجهى که بر مستحبات داشت آنزچنان جانش بجانان پیوند خورده بود که علامه طهرانى فرمود:
[ در نماز بویژه بهنگام نوافل لیلیه عنان اختیاراز کف مى داد و از خود بیخود مى شد]
آرى سدالسالکین با گذراز عقباب کئود نفسانیات به قرب حق نائل و در یک نماز عشق - نمازعصر - به وصال جانان رسیده و مشاهدابدى محبوب خویش گردید 12 روحش شاد و راهش پررهروباد.
بسم الله الرحمن الرحیم طالب حضرت حق - جل وعلا - را شایسته آنست که چون عزم بر خوابیدن نماید محاسبه اعمال وافعال و حرکات و سکنات صادره از خود رااز بیدار شدن شب سابق تا آن زمان تمام و کمال نموده و از معاصى و اعمال ناشایسته واقعه از خود پشیمان شده و توبه حقیقى نموده و عزم بر آنکه ان شاءالله در ما بعد بنماید و متذکر شود که[ النوم اخ الموت] 12خواب برادر مرگ است و[ الله یتوفى الانفس حین مونها والتى لم تمت فى منامها] 13 خداوند جانها را به هنگام مرگ مى گیرد جان زندگان را نیز بهنگام خواب مى گیرد...
تجدید عهد به ایمان و شهادتین و عقاید حقه نموده با طهارت رو به قبله[ کمایجعل المیت فى قبره] بدان سانى که میت را در قبر مى نهند. به نام خدااستراحت نموده و به مقتضاى آیه شریفه در مقام تسلیم روح خود به حضرت دوست جل وعلا برآمده بگوید:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم مشغول به توجه به حضرت حق جل وعلا و تسلیم خود به او شده تااو را خواب برباید و ملتفت آن باشد که چون خواب رود به شراشر وجودش از روح و بدن در قبضه قدرت حضرت حق جل وعلا خواهد بود به حدى که حتى از خود غافل و بى شعور مى شود واگراعاده روح به بدن نفرماید موت حقیقى خواهد بود. چنانکه در آیه شریفه مى فرماید: 6
[... فیسمک التى قضى علیهاالموت و یرسل الاخرى الى اجل مسمى]
آنرا که اجل او فرار سیده نگه مى دارد و روح آن را که باید زنده بماند تا وقت معین به دنیا مى فرستد
چه بسیار کسانى که خوابیدند و بیدار نشده تا روز قیامت سر برنداشتند. پس امید برگشتن به دنیا دوباره نداشته باشد مگر به تفضل جدیدى از حضرت حق حل وعلا به برگردانیدن روح او را به بدن به لسان حال وقال:[ رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما
ترکت] 14 پروردگارا! بازگردانم شاید دراین فرصت باقى مانده کار شایسته اى کنم . بگوید.
لهذا چون ازخواب برخیزد اولا: متذکر نعمت اعاده روح که بمنزله حیات تازه ایست از حضرت حق جل وعلا شده حمدوشکرالهى براین نعمت چنانکه فرموده سجده سکرى براین نعمت چنانکه حضرت پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمود ادا نموده ملتفت آن شود که چندین هزارها این خواهش رااز او درخواست نموده و بغیراز[ کلاانها کلمه هم قائلها]... نه چنین است این فقط حرف است جوابى نشینده اند کمال مرحمت از حضرت حق جل وعلا درباره او شده که خواهش او رااجابت فرموده واو را دوباره به دنیاارجاع فرمود این خیات تازه را غنیمت شمرده و کمال همت بر آن گمارد که ان شاءالله تجارت رابحه نموده که براى دفعه دیگر که به این سفر رود او را مدد حیات ابدى بوده باشد. 3
پوشیده نباد بر طالب حضرت حق جل وعلا که علاوه براینکه سایراشیاء و موجودات غیراز حضرت حق - جل وعلا - در معرض فنا و زوال است و لهذا شایسته مطلوبیت ندارد ممکن بما هو مکن را هیچ موجودى نافع و مفید نیست جز حضرت حق جل وعلا چه هر آنچه فرض کنى غیراو چون ممکن است محتاج است من جمیع الجهات به حضرت او جل وعلا و در قبضه قدرت اوست - جل وعلا - و لهذا هیج موجودى غیرازاو نه در زمین و نه در آسمان و نه در دنیا و نه در آخرت شایسته مطلوبیت براى شخص عاقل و دانا ندارد جز حضرت او - جل وعلا - واگر فرض شود که شخص عاقل چیزى غیرازاو طلب نماید پس بالضروره والیقین مطلوب بالذات نخواهد
بود بلکه مطلوب بالغیر خواهد بود مانند مطلوبیت دین وایمان و آخرت و محبت و معرفت او - جل وعلا - و دوست او چون پیغمبر - صلى الله علیه وآله و سلم - وائمه هدى - علیهم السلام - و رضا و تسلیم و سایراخلاق محموده و ملکات پسندیده که محبوبیت و مطلوبیت و مفیدبودن آنها به اعتبار اضافه به حضرت اوست - جل وعلا - نه بالذات و فى نفسه .
لهذا شایسته براى عاقل چنان است که صرف نظر و همت طلب از جمیع اشیاء غیرازاو نموده و به مقتضاى[ قل الله ثم ذرهم] همت طلب را منحصر دراو نموده واورا بذاته و بنفسه قرار داده بگوید:
مااز تو نداریم بغیراز تو تمناحلوا به کسى ده که محبت نچشیده دوست ما را و همه نعمت فردوس شمارا پس غنیمتى را دراین حیات تازه جزاز طلب جل وعلا منظور نداشته باشد و در تمام آنات و لحظات و حرکات و سکنات نظر به او جل وعلا داشته واورا حاضر و ناظر در حمیع اوقات بداند تا وقت خوابیدن در شب آینده و هکذا وازاین بیان معلوم شد که قبیح ترین قبائح براى چنین کسى صرف همت نمودن است به[ مشتهیات] و[ مستلذات] وامور معش خود مانند بطن و فرج و غیر ذالک . و لذا شایسته است بالمره غفلت ازامور مزبور نموده و به هیچ وجه التفات به امورات مذکوره ننماید واگر من باى صعف نفس قهراالتفات به امورات مزبوره بشود چون نه ازاو نه از غیراو جزاز حضرت حق - جل وعلا - کارى برنمى آید پس امورات خود را تسلیم و تفویض به حضرت او جل وعلا بنماید.
به جد و جهد چو کارى نمى روداز پیش به کردگار رها کرده به مصالح خویش بر بنده بند گیست و روزى و سایر مصالح او بر عهده آقاى اوست واقبح قبایح دست برداشتن از بندگى واهتمام او درامور خویش مى باشد 15 .
پس لازم و واجب بر طالب حق کمال اهتمام است دراطاعت وبندگى و رفتن به حضور و درباراو جل وعلا به کمال شوق و تضرع و تذلل وابتهال و چون توجه به حضرت او به قلب او ست . و حضور و ظهور و جلوه گاه او جل جلاله قلب است بلکه در تمام موجودات مظهرى و مجلائى اتم واکمل از قلى مممن براى او جل وعلا نیست که :
[لا یسعنى اچضى و لا سمائى بل یسعنى قلب عبدالمومن] زمین و آسمان قدرت پذیرش مرا ندارند ولى قلب بنده باایمان گنجایش پذیرش مرا دارد.
آسمان بارامانت نتوانست کشید زدند قرعه فال به نام من دیوانه [انا عرضناالا مانه على السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها و حملهاالانسان]... 16 ماامانت (ولایت ) را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم توان پذیرش نداشتند انسان این امانت را پذیرفت
کمال اهتمام طالب بعداز توجه به حضرت حق جل وعلا که تعبیراز آن به ذکر مى شود معرفت قلب و نفس است که معتبر مى شود به تفکر در نفس که :
[ من عرف نفسه فقد عرف ربه] 17 هر که خود را شناخت رب خود را شناخته است .
[ و فى انفسکم افلا تبصرون وآیاتنا فى الافاق وفى انفسهم حتى یتیین لهم انه الحق] 17 ما نشانه هاى خود را در هر سوئى از جهان و در جان هاى ایشان مى نمائیم تا حق بر آنها روشن گردد
لهذا طالب حق را به غیراز دل و دلبر کارى نیست . بلى من باب المقدمه براو لازم است تطهیر و تنطیف قلب از[ ارجاس] و[ انجاس] که مقصوداخلاق رذیله بوده باشد بلکه از ما سوى حق - جل وعلا - که تعبیراز آن مى شود به تخلیه و آرایش قلب و صیقل دادن آنست به اطاعات و عبارات و صفات حسنه واخلاق کریمه تا قابلیت ظهور حق جل وعلا را بیابد که تعبیراز آن مى شود[ تجلیه] و[ تحلیه]
[انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطیهرا] 18 اراده خدا براین قرار گرفت که پلیدى رااز شمااهل بیت بدو دارد و شمارا پاک گرداند( تاالگوى انسانها باشید)
فدایت !اگر عمل کنى همین قدر بس است واگر عاملى نباشد درد؟ غصه در دل باشد بهتراز آنست که[ عبث] اظهار کند و کسى گوش به درد دل او نکند.امید چنانست که در خلوت با حبیب این روسیاه درگاه اله را فراموش نکرده واظهار شوق مندى این روسیاه را به دربار منیع او - جل وعلا - بنماید.
حرره الجانى احمدالموسوى