نوع مقاله : مقاله پژوهشی
این بخش را نیز به داستان کوتاه اختصاص دادیم . در شماره آینده به داستانهاى بلند خواهیم پرداخت .
از پیشگامان داستان نویسى داستان کوتاه سیدمحمدعلى جمال زاده است که در سال 1309 هجرى قمرى دراصفهان بدنیا آمد. وى پس از تحصیل در بیروت به پاریس رفت و در آنجا درس حقوق خواند. در جنگ بین المللى نخست در کنار آزادیخواهان ایران قرار گرفت و پس از شانزده ماه مبارزه برلین بازگشت و درانتشار مجله[ کاوه] همکارى نمود. نخستین و بهترین مجموعه داستانش کتاب[ یکى بود یکى نبود]است که در سال 1340 ه.ق . در برلین چاپ شده است .
[ یکى بود یکى نبود] نخستین و بهترین اثر جمال زاده است .
دهخدا پیش از جمال زاده با نوشتن[ چرند و پرند] با قلمى تند و انتقادى نثر فارسى را به سوى سادگى و گفتگوهاى عامیانه و داستان نویسى نزدیک کرد. بعدها جمال زاده با نوشتن داستانهاى جاذب و موثر [یکى بود و یکى نبود] و صادق هدایت با نوشتن داستهاى خوداز سوئى کار طنزنویسى دهخدا را بدنبال کرد واز جهت دیگر به داستان نویسى با زبان ساده و همه کس فهم به انتقاد و بیان دردهاى اجتماعى پرداخت[ تا آن زمان دوران روزنامه نگارى دهخدا وانتشار مقالات [چرند پرند] در روزنامه صوراسرافیل درادبیات فارسى از جمله در روزنامه نویسى سبک نویسندگى قدیم ثعنى آوردن جمله هاى مسجع و مطنطن بیشتر مرسوم بود ولى گرایش صوراسرافیل به زبان زنده و مانوس مردم و تر تکلف و به قلم آوردن لغات و ترکیبات عامیانه نه تنهااین روزنامه را به میان توده مردم برد و بر شهرت و محبوبیتش افزود بلکه از عواملى بود که سبک نثر فارسى را دگرگون کرد. دراین کار تاثیر عمده از فکر و قلم دهخدا بود که دردهاى مردم را خوب حس مى کرد و به زبان مردم و براى مردم مى نوشت] 1 .
بدیهى است کسى که براى مردم مى نویسد باید به زبانى بنویسد که مردم آن را دریابند.این نکته که امروزامرى مسلم است در روزگار دهخدا بدعتى محسوب مى شد زیرااهل قلم اغلب گرفتار فضل فروشى و تفننهاى ادبى بودند همان صفتى که دراکثر آثار هنرى وابسته به طبقات ممتاز بنظر مى رسید و بیشتر جنبه تحملى دارد. دهخدا براى آن که با مردم سخن گوید زبان مردم را برگزید تکلفات ادیبان را بیکسو نهاد و با استمداداز زبان و تعبیرات رساى عامیانه انشائى ساده و زنده و پرتوان پدید آورد. راه او راهى است درست و سبکش استوار واصیل . وقتى جوهر روح ادب و هدف و غایت آن تغییر پذیرد ناگزیر صورت و وسیله بیان آن نیز در قالبهاى معهود نخواه گنجید و دگرگون مى شود. بى شک دهخدا را بایداز پیشقدمان نثر فارسى معاصر و بخصوص از بنیانگذاران مکتب ساده نویسى شمرد. زبان اشرافى و متصنع آثارادبى که عصر به دست اواز سرچشمه زنده و فزاینده زبان مردم بهره ور شد و نیرو گرفت . تسلط دهخدا برادب فارسى و زبان و فرهنگ عامه به او این توانائى را بخشید که ازاین هر دو منبع سرشار خوب برخوردار گردد و قوت تعبیرى شگفت انگیز را در نوشته هاى خود عرضه کند. دهخدا با همین زبان ساده و بى پیرایه انواع معانى را به روشنى و زیبائى بیان کرده است] . 2
مقالات دهخدا گر چه از مقوله داستان کوتاه یا بلند نیست ولى از جهت تعبیرات زنده و ظریف و نکته هاى انتقادى و مکالمات روزمره شخصیت هایى که ساخت و پرداخت آنها زائیده ذهن وقاد نویسنده است و هر کدام از آنها یا[ سخنگوى] 3 و[ نمونه] طبقه خاص خود مى باشند جاذبترین صحنه ها را در پیش روى خواننده مجسم کرده است .
آنهایى که در داستان نویسى و نوشته هاى طنزآلود وانتقادى ذوقى دارند باید نوشته هاى دهخدا چرند پرند را بدقت و مکرر بخوانند.
[پس از دهخدا نوبت جمال زاده است که نثر را بسوى داستان گامى پیش راند. در قصه هاى او چهره مردم عادى و آداب رسومشان با رنگى تند نقاشى شده است .ازاین گذشته جمال زاده پیش از دیگران به هنر داستان کوتاه نویسى توجه دارد. شاید پیش ازاو نویسندگان فرصت این کار را نداشتند یا قصه نویسى را در شان خود نمى دیدند ولى جمال زاده و پیش ازاو دهخدا دریافتند که در داستان چهره واقعى ملت را بهتر مى توان نشان داد.البته جمال زاده بیشتراز دهخدا به الگوى داستان نویسى غربى نظر داشت و مى کوشید داستانهایش از طرح و توطئه فضاسازى حرکت آدمها در زمان و مکان بیشتر برخوردار باشد.این بود که[ یکى بود و یکى نبود] به دنبال[ چرند پرند] فضاى داستانى ویژه اى درادب ما پدید آورد و واقع گرایى به معناى تازه اش ارائه شد4 ]
اکنون که با سابقه نثر داستانى و داستان کوتاه نویسى کمى آشنائى حاصل شد بد نیست با ساختمان و شیوه داستان کوتاه هم مختصرى آشنا شویم . گر چه تعریف جامع و مانعى براى داستان کوتاه یا بلند وجود ندارد معهذا داستان کوتاه را چنین تعریف کرده اند:
[ درداستان کوتاه از حادثه صحبت مى شود بدین معنى که اغلب داستانهاى کوتاه داراى یک حادثه بزرگ مرکزى است که دیگر حوادث و وقایع براى تکمیل و مستدل جلوه دادن آن آورده مى شود. درداستان کوتاه حادثه مرکزى درست مثل خورشیدى است که حوادث دیگر مانند سیاره هایى به دور آن بگردد و وابسته و همیشه آن باشد و کلا یک منظومه را تشکیل بده]. در دو داستان کوتاه[ داش آکل] و[ گردن بند] که پیشتر آوردیم حادثه اصلى در داستان اول[ مرگ حاجى صمد و وکیل و وصى قرار دادن داش آکل است] که حوادث بعدى واز همه مهمتر عشق مرجان را به دنبال مى آورد تا عیار پیشگى و جوانمردى[ داش آکل] روشن شود و در دومى[ گم شدن گردن بند بدلى] و گرفتاریهاى یک کارمند دون پایه و زنش پى نآمدهاى آن مى باشد. 5 و نمونه هاى بسیارى در سیر زمان بخصوص دراین یک قرن اخیر داشته ایم که مجال بحث از آنها درین مقال نمى گنجد.
بارى بعداز جمال زاده و صادق هدایت نویسندگان دیگرى نیز داشته ایم که داستانهاى کوتاه خوبى نوشته اند گر چه تعدادافراد موفق این رشته زیاد نبوده است ولى هر چه بوده و شده است در حد خودارزنده است .اما سخن آخر را به نویسندگان قصه ها و داستانهاى کوتاه دوره انقلاب اسلامى اختصاص مى دهیم واین بحث را فعالا بپایان مى بریم .
در جنگهاى[ سوره] داستانهاى کوتاهى هر چند گاه یکبار چاپ مى شود داستان مستقل[ حوض سلطون] اثر محسن مخملباف اخیرا چاپ شده است . [شمشیر کهنه] نوشته فریدون عموزاده خلیلى و نیز[ روزهاى امتحان] از همین نویسنده[ حدیث چشم و کوه] اثر نقى سلیمانى[ سالیان دور] نوشته محسن سلیمانى و نیز[ آشناى پنهان] از همین نویسنده درسالهاى اخیر چاپ شده است .
اینک براىنمونه از دو داستان کوتاه سخن مى گوئیم و خلاصه آن را مى آوریم تا خوانندگان را نمونه اى بدست افتد.
داستانى است از محسن سلیمانى حادثه دلخراشى است از یکپاسدار حزب اللهى که با داشتن زن و بچه بسر کار خود مى رفت لا صبح زود که وا گرگ و میس بود و باران نم نم مى بارید باد سوزناکى مى وزید هوا خیلى سرد بود شب براثر گریه بچه نخوابیده بود. در چنین حال و وضعى به سه نفر دشمن بى رحم قلچماق برخورد مى کند که او را بى رحمانه مى گیرند و در ماشین مى اندازند.ابتدا با کتکهاى جانانه او را تا حد مرگ مى زنند. وى را به باد مسخره مى گیرند. گاهى سوارش مى کنند و گاهى به بیرون هلش مى دهند زجر و آزار رااز حد مى گذرانند.از سر و دهانش بشدت خون فواره مى زند. سرانجام صداى خشنى مى گوید: . - بنزین رواز صندوق عقب بیار سیامک . رحیم وحشت زده سعى مى کند بلند شود. بغض کرده از ترس گریه مى کند و به التماس مى افتد. لگدى به نخت سینه اش مى خورد. پس پس مى رود و به پشت مى افتد گرومپ
- چطورى حزب اللهى آن موقع صبح کجا مى رفتى ؟
- کار خونه بخدا
- همون مرکز[ سپاه] دیکه ...
مى خواهد فرار کند که ناگهان[ گر] مى گیرد داغ مى شود جیغ مى زند بلند مى شود مى دود ولى شعله هاى آتش بیشتر مى شود. همه جایش مى سوزد. شعله هاى آتش رقص کنان صفت و سمج او را در آغوش گرفته ... صداى خنده هاى ضعیفى را هنوز مى شنود. هیکل بزرگش کم کم ماله مى شود.
قصه دیگر تحت عنوان[ چاه] به قلم[ فریدون عموزاده] است .این داستان در حقیقت باالهام از سوره یوسف[ ع] در قرآن کریم چهره اى نو به خود گرفته و چنین آغاز مى شود
[بیاویزیدش از پایش بیاویزید باهم همه باهم]...
هلهله دیوانه وار مردان اوج مى گرفت . یوسف[ ع] تنهایى را در بن چاه با تمام وجوداحساس مى کند ولى نورالهى دلش را گرم دارد. در پایان داستان که سر تا پا وحشت و تنهایى یوسف را نشان مى دهد بااین جملات بسوى گرهگشایى پیش مى رود:
[حیران و شگفت زده خیره شد به هیکل چاه که آمیخته اى بودازابهت و توهم . آب آرام خفته بود واو در عرق خیس شده بود. هنوز در فکر آن صدا بود.
بتدریج لذتى غریب و شیرین او را در بر گرفت . به دخمه چمباخته زد و با آرامش چشم برهم نهاد نور توى آب مى رقصید. چاه دم کرده بود و تاریکى بازتر شده بود. آن دورها زنگوله شترها آرام و مبهم آواز مى خواند و نزدیک مى شد. یک کاروان به چاه مى آمد]. 6
امیداست نویسندگان جوان ما باابتکارات بیشتر و آشنایى به تکنیک هاى گونه گون داستانهاى کوتاه آثارى ارزنده وارزنده تر در آینده ارائه کنند.ان شاءالله