نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چنانکه وعده دادیم دراین مقاله نمونه هایى از نثر هزار ساله فارسى عرضه مى کنیم . صفحات محدود مجله[ حوزه] دراز نویسى را بر نمى تابد.اینک خط سیرى کوتاه فشرده همراه با سایه روشنى از تحول نثر فارسى . تا چه قبول افتد؟...
سرگذشت نثر فارسى از ساده و مرسل آغاز مى شود و پس از طى مراحل پر پیچ و خم دشوارى در راههاى پر تکلف و تصنع ملال آور دیگر بار براثر عواملى که از آنها سخن خواهیم گفت به راهى همواره مى افتد و ساده و همه کس فهم مى شود.البته دراین مسیراستثنا هم کم نیست .
چنانکه در مقاله قبل اشاره شد دوران هزار ساله نثر فارسى از نثر مرسل آغاز مى گردد. چون از خصوصیات هر مکتب و سبک سخن گفته ایم اینک به عرضه نمونه هایى از آنها مى پردازیم .
تیمن رااز نثر ساده ترجمه تفسیر طبرى که در نیمه دوم قرن چهارم به وسیله علما و فقهاى ماوراءالنهراز عربى به فارسى ترجمه شده است نمونه مى آوریم :
و سبب این چنان بود که پنهان بودن قابیل روزگارى دراز برآمد و دل تنگ همى بود که از خواهران و برادران دور مانده بود و نیز کارى چنان بر دست او رفته که برادرى چنان کشته بود و مى ترسید که بیرون آیداز قصاص و همه روز آتش را دشنام همى دادى که تو چرا قربان هابیل بسوختى و آن من نسوختى . پس یک روز قابیل تنها به خانه اى در نشسته بود وابلیس به روز خانه اندر آمد و پیش او بیستاد. قابیل وى را گفت که تو کیستى ؟ گفت که من فرشته اى ام واز آسمان فرود آمده امد تا ترا نصیحت کنم . گفت : چه نصیحت کنى ؟ گفت نصیحت من به تو آنست که ترا معلوم کنم که چون بود که آتش قربان هابیل را بسوخت و آن تو نسوخت . قابیل گفت : که من ندانم که چرا بود.ابلیس گفت از بهر آن بود که هابیل برادر تو پنهان آتش پرستیدى و آتش او را دوست گرفته بود و قربان او را بسوخت . تو نیزاگر خواهى که آتش تو را دوست گیرد و فرمانبردار تو باشد این آتش را سجده کن واو را هیچ دشنام مده !
نمونه دوم از کتاب[ تذکره الاولیاء] شیخ فریدالدین عطاراست که نثرش هم شیرین است و هم ساده و جمله ها کوتاه و روشن .
ازاو ( اویس قرنى ) پرسیدند که:[ خشوع در نماز چیست ؟] گفت:[ آن که اگر تیر به پهلوى وى زنند در نماز خبر ندارد] گفتند چگونه اى ؟ گفت چگونه باشد کسى که بامداد برخیزد و نداند که تا شب خواهد زیست ؟...
گفت : هر که سه چیز دوست دارد دوزخ بدو از رگ گردنش نزدیک تر بود: یکى طعام خوش خوردن دوم لباس خوش پوشیدن سیوم با توانگران نشستن .
نقل است که یک بار سه شبانه روز چیزى نخورد. روز چهارم در راه یک دینار دید. بر نداشت . گفت:[ از کسى افتاده باشد] برفت تا گیاه برچیند و بخورد. گوسفندى دید که نانى گرم در دهان گرفته بیامد و پیش او بنهاد. گفت:[ مگراز کسى ربوده باشد]. روى بگردانید. گوسفند به سخن در آمد و گفت:[ من بنده آن کسم که تو بنده اویى . بگیر روزى خداى از بنده خداى] گفت:[ دست دراز کردم تا نان بگیرم . نان در دست خود دیدم و گوسفند ناپدید شد]. 2
... نمونه دیگراز کتاب[ اسرارالتوحید] نوشته محمد بن منور نوه ابوسعیدابى الخیر عراف معروف است که با آنکه در نیمه دوم قرن ششم هجرى نگارش یافته واین زمان مصادف است با استیلاى سبک مصنوع نثر فارسى مع هذا نثرش بسیار زیبا و خوش آهنگ است با جمله هاى کوتاه و روشن .اینک چند جمله اى از آن کتاب :
در آن وقت که شیخ به نیشابور بود روزى گفت :اسب زین باید کرد تا بیرون رویم . ستور زین کردند. شیخ برفت و جمعى بسیار در خدمت شیخ برفتند. به در نشابور به دیهى رسیدندلا شیخ گفت :این دیه را چه گویند؟ گفتند: کى در دوست . شیخ آنجا نزول کرد و شیخ آنا با جمع آن روز مقام کردند. دیگر روز جمع گفتند کى اى شیخ برویم . شیخ گفت : بسیار قدم باید زدن تا مرد به در دوست برسد. چون ما آنجا رسیدیم کجا رویم ؟ چهل روز آنجا مقام کرد و کارها پدید آمد و بیشتراهل آن دیه بر دست شیخ توبه کردند3
از نمونه هاى نثر مصنوع و آراسته به صنایع لفظى و معنوى واشعار تازى و پارسى وامثال واخبار [ مرزبان نامه] است که به قلم تواناى ادیب دانشمند سعدالدین رواینى در نیمه اول قرن هفتم هجرى از گویش طبرى به زبان پارسى مصنوع نقل شده است . نویسنده درباره اثر خود که آن را به تقلید کلیله و دمنه بهرامشاهى و شیوه نثر نویسى نصرالله بن عبدالحمید منشى (قرن ششم هجرى ) نگاشته است چنین مى نویسد: [ بعد ما که سخنان اهل عصر و گذشتگان قریب العهد مطالعه کردم و به مسباراستقصا غور محاسن و مقابح همه بشناختم خبیثات رااز طیبات دورانداختم وابکار رااز ثیبات تمیز کردم و احتواء نظر بر رکیک و رقیق و جلیل و دقیق حاصل آمد بعضى از آن کتب اسمار و حکایات یافتم به سیاقت مهذب و عبارت مستعذب آراسته والفاظ تازى در پارسى به حسن ترکیب و ترصیف استعمال کرده و جمال آن تصنیف فى ابهى ملبس واشهى منظر برابصاراهل بصیرت جلوه داده چون کلیله که اکلیلیست فرق مفاخران براعت را بغرر لالى و درر متلالى مرصع]... . 4
کلیله و دمنه که به انشاى ابوالمعالى نصرالله منشى در نیمه اول قرن ششم هجرى پرداخته شده و نثر آن نیز مصنوع است از کتاب مرزبان نامه ساده تراست و همین زیبایى در لفظ و روشنى در معنى باعث آمد که:[ هر چه اشتهار و بلند نامى در قرون بعد نصیب نصرالله منشى شد از راه انشاى همین کتاب بود. بعداز و تا قرن نهم به انشاى فنى مصنوع مطنطن کتابى به خامه ادباى عالى قدر به قلم نیامد که نویسنده آن بقصد پیروى کردن از سبک و شیوه نصرالله منشى نبوده باشد] 5 وازاین تقلید کنندگان یکى هم نویسنده مرزبان نامه مذکوراست . سپس مجتبى مینوى مصحح کلیله و دمنه مى نویسد:[ ولیکن ازازاین همه تقلید کننده یکى را بنده نمى شناسد که شیوه انشاى نویسنده کلیله و دمنه را چنانکه باید و شاید آموخته و هنراو را بکار برده باشد در همه جا آثار بخود بستن مشهوداست ... در کتاب کلیله و دمنه قوتى در بیان مقاصد و قدرتى در اداى معانى هست که در کتب دیگر نیست .انواعى از صنایع لفظى و معنوى کلام در آن دیده مى شود ولیکن اهتمام نویسنده مصروف آوردن صنایع نشده است و به قاعده[ سخن را چون بسیار آرایش کنند مقصود فراموش مى شود] صنایع چنان طبیعى افتاده است که خواننده غالبا متوجه نمى گردد]. 6
همچنانکه سعدالدین وراوینى از کلیله و دمنه در مرزبان نامه تقلید کرده است کتابهاى بسیارى بعدها مانند: بستان العقول جهانگشاى جوینى چهار مقاله عروضى راحه الصدورالتوسل الى الترسل المعجم فى معاییراشعارالعجم واخلاق ناصرى نوشته شده است که هم هبه راه نصرالله منشى مترجم کلیله و دمنه رفته و در صنایع لفظى و معنوى و اشعار عربى و فارسى بر روى پیشى جسته اند واین سبکى است که مرحوم ملک الشعراى بهاراز آن چنین تعبیر مى کند:[ آخرین برقى که ازاین شیوه درخشیده و خانه روشن کرده است تاریخ وصاف است .. خلاصه باید وصاف را خاتم خداوندان نثر فنى تقلید شده اى از عرب شمرد چه نثر فنى همیشه باقى بوده و خواهد بود. اما سبک و شیوه اى که در قرن ششم بواسطه مجذوب شدن و محو گردیدن سلیقه مجذوب شدن و محو گردیدن سلیقه پارسى گویان در نثر نویسان عرب پیدا شده بود در قرن هفتم به سرحد کمال بل به پایه تفریط واملال انجامید واین عمل به دست وصاف الحضره (صاحب تاریخ تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار) صورت گرفت .
میرزا مهدى خان منشى نادر نیز در نثر فنى به راهى رفت که وصاف الحضره رفته و نثر فارسى را به سنگلاخ درافکند و به قول شادروان بهار [ هفت اندام کلام به زیورهاى بیگانه چنان آراستند که اثرى از خوداندام برجاى نماند]. اینک نمونه را چند سطرى از[ دره نادره] را در زیر مى آوریم :
هر چند سهم طالع و طالع سهم غنیم و مرامى مراد و مرام رومیه نخست بر خاک[ فاز بالسهم الخیب] آمد لکن مانند سهم زاحف وحابى بسخت اندازى چرخ سست پشت دو کمانه گشته[ رمیه من غیر رام] ناقر شد که[ مع الخواطى سهم صائب] و نشابه کاریلان سهمگین که در قوس تفوق[ هو اعلاها ذانوق] مفوق مى بود دالف و دبور و دیده مقصود لشکر مطفر مظفور گردید کما قیل:[ اهل الحرب والجدل بین الحرب والحذل] مفوق مى بود دالف و دبور و دیده مقصود لشکر مظفر مظفور گردید کما قیل : [ اهل الحرب والجدل بین الحرب والحذل] و ظهوراین حال در حال سباق سیاق و شیاق سباق مضمار جلادت گشت]... 7 .
و چنین است حال نثر فارسى وقتى به دست[ اهل مناشیر] مى افتد و به خامه نویسندگان مغلق نویس به راه فنى و تصنع مى رود. خواندن تاریخ وصاف و دره نادره و حتى مرزبان نامه بدون قاموسى در بغل و صراحى و صحاحى در کنار امکان ندارد!
طلوع گلستان سعدى :
در همان زمانى که نثر فارسى بسوى تقلید واغلاق و تصنع پى مى رفت و همان قرنى که[ وصاف الحضره] تاریخ تجزیه الامصار و ... خود را مى نوشت گلستان سعدى با نثرى موزون و مسجع اما در نهایت لطافت واستادى و شیوایى تصنیف شد.
گلستان نثرى است آمیخته به نظم در نهایت استادى و لطافت به شیوه [مقاله نویسى] و سجع که از دیرباز معمول بوده است . پیش از سعدى خواجه عبدالله انصارى در مناجاتها و عبارات کوتاه و تفسیر کشف الاسرار نثر زیباى مسجع را عرضه کرده و قاضى حمیدالدین در[ قمامات حمیدى] به تقلیداز[ مقامات حریرى] و[ بدیع الزمان] نثر مسجع بکار برده است ولى مقامات حمیدى قلیدى صرف و خشک است از مقامات حریرى و بدیع الزمان و آثار تصنع و تکلف کاملا در آن مشهوداست ولى گلستان سعدى براستى گلستانى است پر رنگ و بوى که در آن همه جهات زیبائى و لطافت رعایت شده و سجع ها و صنایع لفظى معنوى آن چنان طبیعى و روان است که خواننده نه تنها به دشوارى الفاظ در نمى افتدبلکه لذتى وصف ناپذیراز خواندن آن مى برد. گلستان سعدى بزودى جاى خود را باز یافت و یکى از کتب درسى و عمومى زبان فارسى شد. چندین شاعر و نویسنده وادیب از سعدى در کار گلستان تقلید کردند از جمله : نگارستان معینى جوینى بهارستان جامى پریشان قاآنى و دیگران . بسیارى نیز چون گلستان سعدى در مکتب تدریس مى شد از کودکى با جملات واشعار آن مانوس شدند و آنها را به حافظه سپردند.
مرحوم بهار درباره نثر بعداز سعدى اواخر قرن هفتم واوایل قرن هشتم هجرى - چنین مى نویسد:
[ دراواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم چند نویسنده و مورخ پاکیزه نویس مانند خواجه رشیدالدین و حمدالله مستوفى مولف[ تاریخ گزیده] و ... ظهور کردند که اگر چه بنا به عادت آن عصر نثر فارسى رااز تصنعات و تکلفات به سادگى و سهولت سوق دادند لیکن باز آن رااز حلیه ادب و لطف بیرون نبرده و به سنت ادباى بزرگوار رفتار کردند. لیکن از همین تاریخ ضعف ادبى و سستى و فتور و عدم توجه واعتناء به اصلاح و علاج نثر پدیدار مى گردد].... 8
اگر چه در عهد تیمور نثر مرسل و ساده دیگر بار جانى گرفت و در زمان صفویه و قاجاریه کتابهایى به سبک ساده و مرسل دیده مى شود[ لیکن پایه نثر فنى هنوز بر پایه وصاف بااندک تمایلى به گلستان شیخ سعدى نهاده بود و معتمدالدوله نشاط که آخرین حافظ مکتب قدیم است به سبک مذکور چیز مى نوشت[ .9
از زمان قائم مقام فراهانى که[ منشات] خود را به شیوه سعدى مى نوشت (قرن 12 و 13 هجرى ) و به راه سادگى و شیوائى و تجدد نثر گام زد کم کم نثر فارسى از تصنع و تکلف رها شد و بعدها به تقلید نثر ساده اروپائى مطالبى نوشته شد و نویسندگان ساده نویس مانند فرهاد میرزا پیدا شدند که سفرنامه خود به بیت الله و زنبیل و قمقام و جام جم خود را به نثرى ساده نوشت و میرزا آقاخان کرمانى و میرزا حسن خان صنیع الدوله که بعداعتمادالسلطنه شد و کتابهاى مانند مرات البلدان و مطلع الشمس و یادداشتهاى روزانه ازاوست ساده نویسى را تا حد زیادى معمول کردند.
پیدایش مشروطیت و برخورد عقاید وافکار و رواج روزنامه ها و ترجمه کتب از زبانهاى خارجى به فارسى و آشنائى با مغرب زمین تمدن آنها موجب تحول و تغییرى در همه شوون واز جمله در نثر فارسى شد. در قرن معاصر و به خصوص در سالهاى اخیر کثرت ترجمه هایى از زبانهاى بیگانه و سهل انگارى نویسندگان در برگرداندن لغات خارجى به فارسى باز هم موجبات خرابى نثراز نوعى دیگر فراهم شده است واکنون نیز ما بدان دچاریم .اما نثرهاى پاکیزه و نوشته هاى سنجیده در مقالات داستان ها ترجمه ها کتب علمى و دینى کم نیست . به آوردن چند نمونه کوتاه بسنده مى کنیم :
از کتاب چرند و پرند على اکبر دهخدا:
دیروز سگ حسن دله نفس زنان عرق ریزان وارداداره شد به محض ورود بى سلام و علیک فورا گفت : فلان کس زود زوداین طلب را یادداشت کن که درجش خیلى لازم است . گفتم : رفیق حالا بنشین خستگى بگیر. گفت :خیلى کار دارم زود باش تا یادم نرفته بنویس که مطلب خیلى مهم است . گفتم رفیق مطلب در صندوق اداره به قدرى است که اگر روزنامه هفتگى ما به بلندى عریضه کرمانشاهیها یومیه هم بشود باز زیاد مى آید. گفت :این مطلب خیلى عمده است . ناچار گفتم : بگو. گفت : قلم بردار...
به نطر من سرمایه دارى از بشر دوستى زمین تا آسمان مسافت دارد. قدم اول بشر دوستى این است که معتقد باشند همه افراد آدمى همسنگ و همقدرند و حق دارند به قدراستعداد و لیاقت کارى که انجام مى دهنداز مزایاى زندگى بهره مند شوند. سرمایه دارى درست در جهت عکس این فکر پیش مى رود. سرمایه دار معتقداست که تمام انسانهاابزار کاراو و آلت جمع آورى ثروت و تحصیل آسایش و رفاه او و خانواده اویند.
سرمایه دارى بین المللى در آخرین مرحله به شکل امپریالیسم و کلنیالیسم و سپس نئوکلنیالیسم در مى آید. صدها میلیون انسان و دهها میلیون کیلومتر مربع زمین با منابع ثروت هنگفت متعلق به این انسانها قرنهاست در آفریقا و آسیا واقیانوسیه مستملکه سرمایه داران اروپائى است . سرمایه داران متمدن و مسیحى به نام تربیت و مذهب و بعد تجارت به خانه کاشانه این میلیونها مردم ساده دل و بى گناه رخنه و آخر سر بر آنها هجوم کرده زیر فرمانشان کشیده اند. 10
به این نمونه از نثر زیبا و روان که در عین حال تحقیقى است توجه فرمائید:
وقتى که پیغمبر[ص] به همراهى پدر زن و یار غار خویش ابوبکر و در دنبال یاران و پیروان چندین ساه از بیم آزار قریش زادگاه خویش شهر مکه را ترک مى کرد و مستوارى وار به سوى یثرب که او را با گشاده رویى و مهمان نوازى پناده داده بود مى رفت در بین کسانى که از شکست و فراروى شاد و خوشحال بودند هیچ کس گمان نمى برد که هشت سالى دیگر شهر مکه و بتخانه عطیم آن در برابر پیغمبر همچون شکست خورده یى به زانو در خواهد آمد و حتى بیست سال ازاین ماجرا نخواهد گذشت که دعوت محمد[ص] از کرانه هاى بیابان عربستان هم خواهد گذشت و مداین و بیت المقدس و دمشق واسکندریه را نیز خاضع خواهد کرد.امااین چیزى که در خاطر هیچ کس نمى گنجیداتفاق افتاد و معجزه یى خدایى تلقى شد.... 11
این هم نمونه اى است از نثر داستانى جاذب و گویا و تصویرگر صحنه :
شمع ها هنوز سوسو مى کردند و بابا صالح مثل کودکان خوداز آنها مواظبت مى کرد که یک زن و مرد جوان از راه رسیدند. گویا زن و شوهر بودند. زنک روسرى سیاه و بدن نماى به سر کرده بود و در حالى که از کیف دستى باد کرده خود چهار تا شمع گچى سیاه بیرون مى آورد رو به باباصالح گفت :
- عمو مى گنداین بچه مچه ها شمع هاى نذرى رو نمیذارن تا ته بسوزه و خاموش میکنن ...ها؟ راسته ؟ باباصالح در حالى که آنها را با فتیله دیگر شمعها روشن مى کرد گفت : چه میدونم خانم از مردم هر چیزى که بگید برمیاد. و شوهراو که او توى پاکت بزرگ زیر بغلش یک مشت شکر پنیر در آورده بود به باباصالح مى داد گفت :
- بابا بتوچه ؟ چرا گناه مردم رو مى شورى ؟ ما که به فیضمون مى رسیم آنها خودشان دانند و سیدالشهدا
باباصالح که یک شکر پنیر را گوشه لب انداخته بود و مى مکیداضافه کرد:
- آره خانم اون بیچاره ها هم اگر محتاج نباشن که شمع شما را نمى برن مگه شمع هر تحفه است ؟ و زیر لب افزود:
راستش را بخواهید ازاینکه این همه شمع اینجا گرگر بسوزه چه فایده ؟ شما را به خدااسراف نیست ؟ ولى آن زن و شوهر رفته بودند واین جملات آخرى او را نشنیدند. 12
واین نیزنمونه اى است از نثر روزنامه اى و گزارشى است از وضع[ دادگاه هاى مدنى خاص] :در راهروهاى باریک و بلند و کم نور واتاقهاى کوچک و بزرگ شعب مختلف دادگاه مدنى خاص دیدن هر کودک ترابه مکث و تامل وا مى دارد واگر بتوانى براحساسات و رقت قلب خود مسلط شوى تجسم فرداى این کودک که به احتمال زیاد دیر یا زود قربانى خواستن و نخواستن یک زوج مى شود لحظه اى رهایت نمى کند.
اینجا دادگاه مدنى خاص است . دراین جاز و جهایى که روزگارى با اشتیاق و خواستى گاه مهارناشدنى عقد مودت و یارى بسته بودند افسرده و ملول و دلمرده و در مواردى بایک یا چند بچه قد و نیم قد مى آیند که گسستن رشته هاى با هم بودن را صحه بگذارند 13 .
و نثراخبار و حوادث و وقایع تقریبا هم است که هر روز و هر شب از صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران مى شنوید. در روزنامه ها نیز آنجا که پاى بیان احساس است نویسنده نثرى زیبا و پرهیجان دارد چنانکه در قطعه زیر:
شاد باش میلاد خجسته امام باقر علیه السلام .
هنوز هم صداى خوب تو به گوش مى رسد.اى عصاره والائى ها صداى خوب تو که هدایث امت را عهده داراست . و تو را مى نگریم با قامتى به راستاى عشق به بلنداى آسمان حقیقت و به صلابت صخره ها اى بزرگ اى عزیز اى منادى ایمان اى امام .
ما در پس تاریخ تو را مى بینیم که گام در گام به راه جدت رسول خدا (ص ) مى روى با کوله بارى از همت بر پشت عصایى از توکل درمشت با جبینى منوراز نورخدا با دانشى سرشار در سینه که در مسیراعتلاى کلمه توحید و بر منهج راستى وایمان و خلوص راه مى پیمایى . هادى امتى و هدایت شده از سوى خداوندگار رداى بلندامامت و عصمت بر دوس تو مى زیبد و نخل پربارامامت از تو ثمر مى گیرد.
اماما اى باقرالعلوم تو در آن تاریکزار چتر علم وایمان را گستردى و میوه هاى دانش رااز درختهایى در کویر دلها رویاندى . و چه نیکو رسالت ابلاغ آیین خدا را به انجام رساندى اى خلاصه خلوص اى پنجمین خورشید فروزنده اى پیشواى بزرگ تو با حرکت شگفت انگیز خود فرهنگ خالص اسلام رااحیا کردى و در علوم مختلف اسلامى شاگردانى تربیت نمودى که هر کدامشان بنیانگذار و مروج علوم زیادى گردیدند. پس بى جهت نیست اگر تو را شکافنده علوم خوانده ایم .اى امام همام .. 14