نوع مقاله : مقاله پژوهشی
در شماره گذشته سخن عارف بزرگ ملاعلى نورى را درباره[ ناسازگارى اندیشه بقاى روح واین آیه از قرآن[: کل شى ء هالک الا وجهه] یاد کردیم دراین شماره برخى گفته ها و پاسخهاى دیگرایشان را در مسائل عقیدتى مى آوریم :
سئوال دوم
در حدیث است 1 که شب معراج پیغمبر خد[ ص] از جناب احدیت سئوال نمود که مى خواهم مرتبه مومن را در درگاه تو بینم تا بدانم . جناب باریتعالى فرمودند: که مومن بعداز فرائض بنوافل و ریاضیات بمن تقرب جوید تا به مرتبه اى او را دوست مى دارم و چون دوست داشتم گوش او یم که بااو مى شنود و چشم اویم که باآن مى بیند و دست اویم که با آن کار مى کند و هم چنین در جمیع اجزاء. و در هیچ چیزاینقدر تردد ندارم مانند ترددى که در قبض روح بنده مومن دارم که او مرگ را نمى خواهد و من آزردگى او را نمى خواهم و بعبارت عربى هم گفته[: ماتزددت فى شى ءانا فاعله کترددى فى قبض روح عبدالمومن یکرره الموت واکره مسائقه] ازاین حدیث سه چیز فهمیده مى شود:
اول : آنکه تردد نسبت بذات واجب جایز و ممکن باشد و حال و آنکه تردد درذات واجب محال است.
وثانى :معنى حلول واتحادفهمیده مى شود.
و ثالث آنکه کسى که مومن باشد خدااو را دوست دارد چرا باید اکراه از موت داشته باشد. کسیکه خدا خواهد که بااو ملاقات کند واو نخواهد پس مومن نمى شود و منافات دارد بااین حدیث[ : من احب لقاءالله احب الله لقائه] 2 .
جواب .
ازاین مطلب که دراین حدیث قدسى مندرج است حقیقت آن است که ازاسرار غامضه انبیاء واولیاءاست .اگر کسى از مومنین موحدین متادبین به آداب رسول خدا[ ص] وائمه طاهرین[ علیم السلام] واقف ازاین راز گردیده باشد ماذون درابراز نمى باشد.
هر که رااسرار حق آموختندمهر کردند و دهانش دوختند
اگراین فقیر بر فرض محال فى الجمله بویى برده باشد واز خرمن اقتباس بزرگان خوشه چینى کرده باشد و چون موران از خوان احساس سلیمان خورده ریزه برداشته ذخیره نموده باشد خود را قابل این نمى داند که در طبق اظهار گذارد. لیکن بر مقتضاى آنکه[ : در خانه هر چه باشد مهمان هر که باشد] و به اقتضاى[ وامایتعمه ربک فحدث] با ملاحظه[ کلم الناس على قدر عقوهم] 3 نمونه مى نماید که مفاد جزء و اتحاد نیست بلکه وحدت است . و حلول واتحاد دراینجا محال است . زیرا که حالو محل دو موجودندو هر یک وجودى فى نفسه دارند غیر وجود دیگرى و متحدین یعنى مشترکین در نحو وجود که وجود هر یک نحو وجود دیگرى بوده باشد به حسب حقیقت نمى باشند. چرا که هر یک از دو معنا موجب شرک است[ وان الشرک لظلم عظیم] (لقمان آیه 13) و توحیدى وجودى طریقه اهل حق واصیل وحدت مى باشد. و وحدت کارى به اتحاد ندارد.
کل شى ء هاللک الاوجه]. 4
چندان برواینره کهدوئى بر خیزد ور هست دوئى زرهروى برخیزدتواونشوى ولى اگر جهد کنى جائى برسى کزتو توئى برخیزد
[ الله نورالسموات وارض] الایه 5 مومن درامتحان چوه از ظلمت خودبینى پاک گردیده است به نور حق اشیاء را کماهى مى بیند و به نور حق مى شنود و هکذا و جبل اتانیت و ما منیتش از هم ریخته باشد[ .قلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا] . چون گفت رب ارنى فرمود[ لن تراین] واضحست نمود که خود را بمن بنما وقتى که خود را در پس چندین هزار حجاب عزت نمود موسائى نمانده بود که ببیند. پس بیاب !اگر چه خوددارى کردم و تمام نگفتم با آنکه هر چه بود ننهفتم و در همین رشته سفتم .
دیگر باید دانست که جناب اقدس الهى بنده فرمان بردار را که [لایعصى الله ماامره] از سنخ ملکوت آفریده است . 7 که بزبانى[ نقس کلش] گویند و[ خلیفه] خود گردانیده که بر طبق توفیق قضا و قدرالهى واذن و رخصت خدائى مباشر ضبط اموراین عالم باشد. چون این بنده پاک طینت ملکى قطرت ازانانیت خود جمله برى مى باشد واز گرد خودبینى و خود رائى عارى است و تردد و تغیر و بداء و نظیراینها بر او رواست . و راى اوناشى از مشیت ازلى خدائى واراده او مضمحل در اراده ازلى است . لهذا تردداو را بخود نسبت مى دهد. واین نسبت از باب مجاریه شاعریه متعارفه نیست بلکه بنحو حقیقت است . پس حفظ مرتبه باید نمود نسبت به این مقوله امور به حق داد اما على وفق ماجاء به النبى[ ص] و کراهت مومن از موت نه این است که[ کاره] در لقاى خدا باشد. بلکه شرمنده خدمت او مى باشد. واز فرط حیا و شرمندگى تمنا دارد که اگر بر وفق رضا مصلحت حق عمرش بسر نیاید شاید به توفیق الهى تدارک مافات به قدر طاقت کرده باشد. و در عبادت خود به درجه بلندش رشیده باشد. نه آنکه خدا مى خواهداو را ببیند واو عیاذبالله نمى خواهد خدا را ببیند با آنکه بودن مومن در دنیا حجاب نیست که خدا نتوانداو را دید و باید بمیرد تا خدااو را ببیند. و این تمناى مومن هم نه از بابت خود رایى است بلکه بنحوه استدعاى شرطست که اگر حق تقدیر کند و مصلحت بداند. والافلا 8 والسلام