نوع مقاله : مقاله پژوهشی
سقراط
سقراط که خود شهید سیاست بود اولین معلم سیاست نیز بشمار مى رود. و مخصوصا که نفوذ فراوانى بر روى شاگردان چون افلاطون داشت .اساس نظرات سقراط عبارت بودازاصل تساوى تقوى و عدالت با دانش جهل با عیب بد با ظلم زیرا وى معتقد بود که نیکو کارى و درست کردارى داراى مبناى علمى و عقلى است . مردم فطرتااز روى علم واختیار دنبال شر نمى روند. بدى و شر معلول و جهل و نادانى است . علم و عقل خود بخود نیکوکارى را بدنبال دارند. تمیز خوبىو بدى اساس کاراست و اگر مردم به این دو علم پیدا کنند خودبخود داراى تقواى سیاسى مى شوند واز بدى دورى مى جویند.
سقراط احترام به علم تقوى و قانون را ضرورى مى دانست و خود در راه استقرار حاکمیت این اصول بشهادت رسید. با وجودیکه ظاهرا به اصول و اخلاقیات معتقد بود مردم زمان خود رااستهزاء مى نمود واز راه تردید واستهزاء و عیب جویى از آنها براى خود دشمنان فراوانى ساخت .
بطور کلى فلاسفه یونان قدیم به سه دوره و سه گروه تقسیم مى شوند:
اول : فلسفه اقدم در دوران پیش از دموکراسى یونان تا قبل از سقراط.
دوم : فلاسفه دوره دموکراسى یونان شامل سقراط و شاگرد وى افلاطون و شاگردافلاطون ارسطو.
سوم : فلاسفه پس از شکست دموکراسى یونان .
مورخین فلسفه سیاسى سقراط رااولین فیلسوف مى دانند که نظرات سیاسى را به نظم در آورد و آنها را روشن نمود.
بررسى زندگى فلسفى و سیاسى سقراط ما را به این حقیقت رهبرى مى کند که وى به چند موضوع اهمیت داده است :
1 دیالکتیک یا مناظره و مباحیه جدلى و منطق .
2.انسانیت وارزش حیات انسان
3.اخلاقیات
4. وحدت تقوى و علم بعبارت دیگر[ تقوى علم است و مى توان آن را یاد داد و یاد گرفت]
5. تبعیت از شناخت صحیح
6. رابطه غفرد و جامعه و پذیرش قرارداداجتماعى .
7.اطاعت سیاسى از دولت مورد توافق عامه (به همین جهت بود که سقراط حاضر نشد حاکمیت واطاعت از قانون و دولت را نقض کند واز زندان فرار کندو به همین جهت کشته شد).
8. برقرارى تعادل بین فرد و جامعه و طرفدارى از تعادل بین آزادى فرد که با لیبرالیسم منتهى مى شود و دگرگونى رااساس سیاست به شمار مى آورد و عامل تحول در سیاست را مورد توجه قرار مى دهد.
افلاطون
نخستین فیلسوف بزرگ سیاسى را مى توان افلاطون دانست . وى مقدارى از زندگى خود را در سیاست گذراند.او بیشتر هم خود را مصروف تربیت سیاستمداران شایسته نمود. نتیجه تجربه سیاسى افلاطون ازاوضاع سیاسى زمان خود و نتیجه انتقادهاى وى ازانواع حکومتهاى رایج تا آن زمان و در زمان او در عبارات نامه هفتمش مشخص شده است . آنجا که مى گوید [بناگزیر به این عقیده رسیدم که تنهاامید بهره مندى از عدل چه براى فرد و چه براى جامعه در حکمت راستین است و تا زمانى که یا فیلسوفان حقیقى قدرت سیاسى نیابند یا سیاستمداران معجزه اى فیلسوف حقیقى نشوند بشریت از رنج رهایى نخواهد یافت] 1 نظریه وى در مورد حکومت و دولت فیلسوفان براین اساس استواراست : .
وى ابتدا حکومتها را به چهار گونه دسته بندى مى کند: 1 تیمارشى از تیمه TINE -TIMARCHY بمعنى آرزم و شرف 2الیگارشى ازالیگوىELIGOY -ELIGARCHY معنى گروه اندک است و چون ثروتمندان که گروه کوچکى از جامعه را تشکیل مى دهنداسم این نوع حکومت حکومت اقلیت توانگران و ثروتمندان است . 3 دموکراسى ازدمو DHMC -DENOCRACY به معنى ظلم و ستم .اسم این نوع حکومت حکومت ستمگران و زورگویان است .
( فارابى این چهار نوع حکومت را: حکومت مدینه کرامیه حکومت و مدینه نذاله حکومت و مدینه جماعیه و حکومت و مدینه تغلبیه نامیده است 2
انتقادات افلاطون به انواع چهارگانه حکومت فوق ازاین قراراست . در حومت تیمارشى اولا جامعه به دو بخش حاکم و محکومت تجزیه مى شود. ثانیا دراین نوع حکومت مردم احمق و بى فرهنگند واز تفکر بیزار. بطورى که حکومت الیگارشى در مرحله اول سودپرستى را توسعه مى دهد. و در مرحله ثانى بهره کشى را تجویز مى کند.
حکومت دموکراسى اولا موجب هرج و مرج مى شود ثانیا دولت ضعیف و ناتوان است واز عهده انجام کارهاى اساسى عاجزاست ثالثا موجب حاکمیت هوسهاى عامه مى شود.
حکومت تیرانى نیز حکومتى است که بر بنیاد ظلم و زوراستواراست .
بنابراین تمام این حکومتها و مدینه ها غیر شایسته و محکوم بزوال مى باشند. تنها حکومت شایسته : حکومت عقل فلسفه فکر و فیلسوفان است .
افلاطون بر حسب روش شناخت خود - که براساس تجرید جزئیات به مفهوم کلى و مثال و مثل اصالت مى دهد معتقداست : که حقایق و موجودات آنهائى نیستند که انسان از طریق حواس و بطور عادى مشاهده واحساس مى کند بلکه حقایق آنهائى هستند که در عالم معقولات موجوداینها همان مثل مى باشند.
بنابراین موضوع واقعى علم مفاهیم کلى و همین مثالها مى باشند که بوسیله عقل ممکن است بدست آیند. بااین ترتیب سیاست حقیقى نیزانواع مختلف حکومت نیست بلکه سیاست واقعى همان سیاست معقول یا مثال سیاست است .این سیاست ذاتا و فى نفسه سیاست کلى مثالى است که ثابت و غیر متغیر و خارج از محدوده زمان و مکان است .
در نظرات سیاسى افلاطون اصول زیر مورد توجه است :
1. بین اخلاق و سیاست رابطه مستقیم برقراراست . رفتار خصوصى فرد ازاصول حکومت جدا نیست فضیلت فردى با فضیلت سیاسى یکى است . همانگونه که تقوى مطلق جز علم مطلق چیز دیگرى نیست تقوى سیاسى نیز جز علم چیزى نیست .
2. تقوى براساس بینش صحیح استواراست بین علم و تقوى رابطه مستقیمى وجود دارد. زیرا جهل موجب عیب و نقص است .
3. براساس اصل دوم تنها فیلسوفان که از دانش واقعى بر خور دارند حق فرمانروائى دارند واین تقریبا همان حکومت عالمان عامل و یا فقیهان سیاستمداراست .
4. نظریه اصالت مثل افلاطون در سیاست وى نقش اساسى دارد بطوریکه نمى توان فلسفه سیاسى وى را بدون فهم[ مثل] درست فهمید.
5. ثبات زیربناى سیاست است . بر خلاف هراکلیت که دگرگونى رااساس کار خود قرار داده بودافلاطون معتقد بود: که دگرگونى منشا و موجب تباهى است . باید سیاست آنگونه تنظیم شود که از دگرگونى و نتیجتااز تباهى و بیمارى مصون بماند. نظریه اصالت مثل افلاطون در مساله ثبات سیاسى نقش مهمى را دارااست . ثبات سیاسى براساس اثالت مثل در نظرافلاطون با نظریه فیلسوف قبل از وى پارمینه که میان حقیقت هستى و ظواهر هستى تفاوت مى گذاشت و حقیقت هستى را درماوراء چیزها مى دانست موافقت دارد و با نظریه پروتاگوراس که انسان را میزان و مقیاس همه چیز مى دانست واختلاف بین هستى (بود) و ظاهر (نمود) راانکار مى کرد مخالفت دارد. مثل افلاطونى به ایده IDEE -IDEA در زبانهاى اروپائى و به اعیان و حقایقى ثابته ازلى در بین فلاسفه مسلمان تعبیر شده است . براساس اصالت مثل و براساس آنکه آگاهى از مثل معرفت واقعى است و آگاهى ازامور جزئى گمان است . ولى اعتبار فلسفه وى براساس ثبات حقیقت استواراست و عقل وسیله کار آن است نه تجربه . بنابراین فلسفه سیاسى وى در حقیقت فلسفه است نه علم الاجتماع . )
6. عدل در حقیقت گذشته ازاینکه یک مفهوم اخلاقى است یک اصل طبیعى نیز مى باشند که بمعنى تعادل است . تعادل بین قواى موجود در انسان یعنى عقل و عصمت و شهرت و در کنار سه فضیلت حکمت عفت شجاعت فضایل چهارگانه اصلى را که خود عبارتنداز تعادل بین افراط و تفریط تشکیل مى داند.
براساس همین اصل است که مثلا فارابى را مى توان یک فیلسوف سیاسى دانست در حالیکه ابن خلدون جامعه شناس سیاسى است .
7.نتیجه پذیرش اصالت مثل حجیت عقل و مدینه فاضله اصالت ثبات آن است که جامعه فاضله نباید در چهارچوب هوى و هوس مردم قرار گیرد واز آن متاغثر شود. بنابراین جامعه طبعا بسته است . جامعه بسته در مقابل جامعه باز محلى براى جرح و تعدیل مردم و عوام الناس قائل نیست . به همین جهت است ک کارل پو پراستاددانشگاه لندن که خود طرفدار مکتب سیاسى لیبرالیسم آزادیخواهى واصالت فرداست از افلاطون هگل و مارکس به عنوان طرفداران جامعه بسته یاد مى کند و تمام تفکرات طرفداراستبداد چپ و راست را دراز و پاى معاصراز افلاطون متاثر مى داند.
8.اعتقاد و حاکمیت فیلسوف یا فرزانه سالارى خودبخود جامعه را به طبقه حاکم و طبقه تحت حکومت تقسیم مى کند و موجب پذیرش نوع کاست CAST یا نظام طبقاتى مى شود و بین طبقه حاکم و مردم جدایى مى افکند که این با مفهوم دموکراسى مغایرت دارد. به این جهت افلاطون هرگز بطور دربست دموکراسى مطلق را نپذیرفته و در کتاب قوانین (آخرین کتابش ) نظام آمیخته ازاریستوکراسى و دموکراسى را پیشنهاد مى کند. 4
9. رویهمرفته افلاطون را در رابطه بااصالت فرد یا جامعه مى توان طرفدار مکتب دوم دانست .
10. به احتمال قوى اصل تساوى تقوى و علم راافلاطون از استادش سقراط اتخاذ کرد. ولى بهره بردارى منظم وى ازاین اصل بمراتب وسیع ترو دقیقتراز سقراط است .
11. حاکمیت فلسفه فیلسوف و تقواى علمى مستلزم عدم اعتبار قانون و نظر عامه و مردم است و دراین رابطه افلاطون حاکم فیلسوف را به طبیبى تشبیه مى کند که در معالجه خود نمى تواند خواست بیمار را معیار معالجه قرار دهد نهکتب طبى را.البته این نظریه وى در کتاب جمهورى است ولى در کتاب متاخر خود[ قوانین] ازاین نظریه عدول کرده و حاکمیت قانون را بر فیلسوف شاه پذیرفته است . با وجوداین حتى در کتاب قوانین نیز نظریه حکومت فلسفه حاکمیت فیلسوف را کاملا رها نکرده است . بااین ترتیب مى توان مدعى شد که مهمترین نظریه افلاطون همین نظریه است که ازاصل دیگرافلاطون در مورد تساوى تقوى و علم بوجود آمده است .افلاطون چون علم زمامدارى را علم اعظم و مافوق تمام علوم مى داند آن را دراختیار وانحصار فلاسفه قرار مى دهد.از طرف دیگر چون وى معتقد به عدالت مطلق و جامع است و تقسیم کار فرصت و لیاقت را لازمه عدالت مى داند معتقداست که تقسیم کار نیز و طبقه فلاسفه است .
افلاطون معتقد است که تقسیم کار بنحو احسن منوط به دو عامل است:
اولا تشخیص استعداد طبیعى و ثانیا تربیت استعداد. واین دو کار در صورتى تحقق مى یابد که قدرت دولت در دست فیلسوف و دانا باشد یا دانا و فیلسوف قدرت را بدست آورد. بنابراین وى معتقداست که اولا باید حکومت فنى و علمى باشد که بر پایه علم حقیقى و فلسفه قرار گیرد. و ثانیا جامعه ائباید براساس عدالت مطلق و تعاون و قرارداد اجتماعى استوار باشد واین کار را تنها فیلسوف مى تواندانجام دهد زیرا خوبى عدالت و تقوى عبارتست از علم حقیقى . علم حقیقى نیزاز طریق تحلیل عقلى و تحقیق منطقى بدست مى آید نه از راه قیاسى با تصادف واتفاق مهمترین مظهر مردمى بودن یک حاکمیت دخالت آزاد واقعى مردم است بدون هیچ گونه گروهگرایى درانتخابات . روحانیت مترقى موظف است مردم را درانتخاب نامزدهاى انقلابى و مستضعف گرا و زمانشناس صادقانه و مکررارشاد کند و رهنمون بدهد و بیدار سازد.
حوزه