نوع مقاله : مقاله پژوهشی
ازآنجا که آشنائى بااصطلاحات سیاسى جهان و موارد استعمال آن ازاهمیت ویژه اى برخورداراست ما دراین بخش از مقالات به معرفى این اصطلاحات از فرهنگ هاى سیاسى موجود مى پردازیم . باشد که این معرفى زمینه نقد و بررسى آن را فراهم آورد.
1- استعمار
استعمار در نگاه اول اشغال مداوم سرزمینهاى ممالک دیگر را توسط کشورهاى قدرتمند در ذهن تداعى مى کند. بدین معنى سوابق متعددى را مى توان در تاریخ یافت امپراطوریهاى ایران رم یونان در مواقع قدرت سعى برانضمام سرزمینهاى همجوار و توسعه نفوذ خود داشته اند فنیقیها نیز که ملتى دریانورد بودند در حوزه مدیترانه به برپائى مناطق نفوذى جهت خود مى پرداختند. اما آنچه که مسلم است کلمه استعمار در فرهنگ سیاسى و در کار امروزى خود تنها به اشغال سرزمینها محدود نیست و بدینگونه مى توان گفت که استعمار به معناى دقیق آن با عصر جدید آغاز شده است .اسپانیا و پرتقال دو دولت اروپائى بودند که پیشتاز گسترش استعمار به معناى نوین آن شدند. هلند فرانسه انگلیس و بعضى از دیگر دول اروپائى به دنبال اسپانیا و پرتقال دراین جهت گام برداشتند.ابتداى قرن بیستم را مى توان اوج گسترش استعمار نامیدامپراطورى انگلیس با 30 میلیون کیلومتر مربع مساحت و 400 میلیون نفر جمعیت وامپراطورى فرانسه با 10 میلیون کیلومتر مربع مساحت و 48 میلیون نفر جمعیت در راس قدرتهاى استعمارى قرار داشتند. بروز دو جنگ جهانى و تحولات عمیق سیاسى اقتصادى واجتماعى در سطح جهان به تدریج حوزه نفوذش تداعى مى کند. در حالیکه دول استعمارى خود را حامل فرهنگ و تمدن نوین مى پنداشتند ملل استعمار شده این نفوذ را مترادف بااز دست رفتن هویت خویش و سلطه و بهره کشى خارجى دانسته با آن به مقابله پرداخته اند.امروز در فرهنگ سیاسى زمانى که از استعمار درابعاد وسیع آن صحبت مى شود به همین معنى اخیر تکیه مى کنند.
به هرحال شناخت استعماراحتیاج به تعمیق در بافت روابطى دارد که در سطح جهان همراه بااین پدیده مطرح است . آنچه که در صفحات بعد مى آید گزیده ایست از منابع موجود که دراین رابطه با شناخت این پدیده پرداخته اند.
استعمار در لغت به معناى( طلب عمران) و (آباد کردن) است و دراین معنى معادل معناى اولیه ى( کولونیزاسیون) است که مقصوداز آن مهاجرت گروهى از یک کشور و تشکیل یک واحد مسکونى جدید در سرزمینهاى تازه است .اما معناى دیگر رایجتر آن که امروزه به کار مى رود تسلط سیاسى نظامى واقتصادى یک ملت قدرتمند بر یک سرزمین یا قوم ملت ضعیف است . هر نوع توسعه ى ارضى عمل استعمارى شمرده نمى شود واستعمار بیشتر بر اعمال ملتهائى اطلاق مى شود که امپراطورى دریایى و ناپیوستگى خاک آنها مانع تشکیل یک واحد سیاسى متشکل (شبیه امپراطوریهاى زمینى ) مى شود چنانکه متصرفات آسیائى روسیه را مستعمره نمى خوانند وامروزه جزئى از کشور شوروى به شمار مى روند اگر چه تصرف آنها درابتدا با قدرت نظامى و به صورت توسعه طلبى بوده است همچنین سرزمینهائى را که روزگارى جزءامپراطورى ایران بودند مستعمره نمى تواند خواند. گر چه تاریخ استعمار مسبوق به قرون قدیم است اما تاریخ حقیقى استعمار به مفهوم جدید آن از قرنهاى شانزدهم و هفدهم آغاز مى شود تاریخ استعمار رااز قدیم تا حال مى توان به چهار دوره تقسیم کرد.
دوره باستان
تاریخ استعمارگرى دولتهاى اروپایى بااقدامات فنیقیها در دریاى مدیترانه شروع مى شود. فنیقیها در قرنهاى یازدهم تا نهم ق .م به استعمار حوزه مدیترانه پرداختند و نخست اریتره و سپس در کارتاژ ماندگاههاى متعدد در سراسر ساحل شمالى افریقا به وجود آوردند. مشهورترین ماندگاه آنان کارتاژ خود رفته رفته تبدیل به یک دولت استعمارگرامپراتورى وسیعى شد که دراوج عظمت خوداز سیرینه (در لیبى تا سواحل شبه جزیره ایبرى (در جنوب غربى اروپا شامل اسپانیا پرتقال ) امتداد داشت هدف اصلى ازاستقرار ماندگاهها توسعه ى بازرگانى بود. همزمان با فنیقیها یونانیها هم به جست و جوى مستعمرات پرداختنداما نوع استعمار وانگیزه مستعمره سازى یونانیها با فنیقیها تفاوت عمده داشت . بعضى از ماندگاههاى یونانى مانند ماندگاههاى فنیقى به منظور تجارت و توسعه بازرگانى تاسیس مى شد ولى محرکهاى سیاسى و حادثه جوئى و فشارافکار عمومى هم از عوامل عمده مهاجرت یونانیها بود.
سیستم حکومت در مستعمرات یونان کمتر شباهتى با سیستم حکومت در مستعمرات امروزى داشت . تمام مستعمرات یونان مگر مستعمره هاى کشور - شهر آتن درارى استقلال کامل بودند و تنهااز لحاظ منافع نظامى واقتصادى نسبت به دولت اصلى وابسته بودند و مهمتر آنکه به مستعمره از بدو تاسیس آن استقلال داده مى شد.
نحوه استعمارگرى روم نیز دگرگونه بود.این دولت بیشتر در خشکى و از طریق فتح نظامى به توسعه ى خاک خود مى پرداخت . در دوره ى امپراطورى روم مستعمرات در واقع ماندگاههائى بودند که بیشتر به منظور ترویج فرهنگ روز تاسیس مى شدند. پس از سقوطامپراطورى روم تا بر آمدند اروپا در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم نمونه هاى بارز دولتهاى استعمارى کشور - شهرهاى ایتالیا در سواحل مدیترانه بودند در قرنهاى دوازدهم و سیزدهم جنووا و نیز مستعمراتى در سواحل اسپانیا و ممالک بربر (مراکش تونس والجزایر) و نیز در دالاسى و جزایر یونان به وجود آوردند:این مستعمرات مانند مستعمرات مانند مستعمرات فنیقیها بیشتر قرارگاههاى تجارتى بودند.
دوره استعمار جهانى
مستعمرات ایتالیایى به دوره اى از تاریخ استعمار که مرکز آن مدیترانه بود پایان داد واز آن پس تاریخ استعمار بر محور اقیانوسهاى اطلس هند و (بعدا)اقیانوس آرام مى گردد.ازاین دوره است که نفوذاروپا در دنیاى غیراروپایى گسترش مى یابد. کشف قاره آمریکا دولتهاى بزرگ اروپائى ( اسپانیا پرتقال فرانسه انگلستان و هلند) را برانگیخت که به تصرف سرزمینهاى تازه یافته آن قاره بپردازند واین سرآغازاستعمار جدید و تشکیل امپراطوریهاى نو بود. ´ امپراطورى اسپانیا در آمریکاى مرکزى و جنوبى دراوایل قرن شانزدهم و سعت گرفت و دولت پرتقال که برزیل را تصرف کرده بود به ساحل غربى چشم داشت .ازاین زمان فرانسه انگلستان و هلند هم به پیروزى از اسپانیا و پرتقال وارد میدان شدند و در آمریکاى شمالى جزایر هند غربى سواحل افریقا و آسیا مستعمرات و ماندگاههاى تجارتى متعدد براى خود دست و پا کردند.اگر چه به دنبال آنان دانمارکیها و سوئدیها هم دراین موج توسعه طلبى واستعمارگرى شرکت جستند اما عملا در قرن هفدهم و هجدهم دول اروپاى غربى پیش قدم بودند.
در این دوره انگیزه هاى استعمار همان انگیزه هاى دوره هاى قبل بود یعنى بیشتر براى دست یافتن به منابع تازه یا تجارت بود ولى حادثه جویى و فشار مذهبى و سیاسى هم در محاجرت اروپائیان و تکشیل مستعمرات بى تاثیر نبود. پس از آن دوره جنگهاى استعمارى آغاز شد و چند جنگ بین دولتهاى اروپایى سبب دست به دست گشتن مستعمرات شد. هلند بر سر جزایر سیبک بر پرتقال فایق شد انگلستان براى قبضه کردن بازرگانى در سواحل افریقا و هند با فرانسه از در جنگ در آمد و بالاخره مستعمرات فرانسه در کانادا و بعضى از جزایر هند غربى تحت نظارت انگلستان قرار گرفت . قرن هفدهم دوره رشد سریع سیاست استعمارى بود و دو عامل در پیروزیهاى دولتهاى استعمارگر نقش تعیین کننده یافت : 1 نیروى دریائى قومى براى از بین بردن رقیبان 2 تهیه کالاهاى صنعتى براى حمل به مستعمرات به وسیله ى کشتیها اسپانیاى قرن هفدهم این هر دو را فاقد بود و هلند یاراى رقابت با فرانسه وانگلستان را نداشت و در نتیجه دو دولت اخیر سرآمد دولتهاى استعمار شدند.این دوره از تاریخ استعمار در اواخر قرن هجدهم به پایان رسید. 6
قرنهاى 19 و 20
رشد مبادلات اقتصادى منجر به انقلاب صنعتى شد و بنیاد اقتصادى و سیاسى کشورهاى استعمارگر را درگرگون کرد واستثمار منابع مستعمرات بیش از پیش تشدید شد واین سرزمینها مبدل به منابع ماده خام براى صنایع کشورهاى صنعتى و بازار تولیدات آنها شدند. دوره انقلابهاى اروپائى با موج آزادى طلبى مستعمرات همراه شد.ایالات متحده آمریکا (مستعمره سابق انگلستان درامریکاى شمالى ) دراین راه پیشقدم شد و به دنبال آن انقلابها و نهضتهاى آزادیخواه در آمریکاى مرکزى و جنوبى که استعمار اسپانیا و پرتقال آنها را ویرانه کرده بود در گرفت سالهاى اول قرن نوزدهم با توسعه ى مستعمرات بریتانیا در کانادا و ایجاد مستعمرات جدید دراسترالیا افریقاى جنوبى و زلاند جدید قرین بود. مهاجرتهاى بزرگى که در سالهاى میانه ى این قرن رخ داد وافزایش تقاضاى انگلستان صنعتى براى مواد غذائى و مواد خام این مستعمرات را به صورت دو مینیونهاى بزرگى در آورد که دولتهایشان نیمه استقلابى داشتند. در همان زمان منافع بازرگانى بریتانیا سبب توسعه ى نظارت این دولت بر نواحى استوایى و تاسیس (مستعمرات فرمانگزار) تحت نظارت و اداره وزارت مستعمرات انگلستان شد. در ربع آخر قرن نوزدهم براثر رشد صنعت و سرمایه دارى بار دیگر رقابتها و مبارزه هاى بین المللى استعمارى رواج یافت و در نتیجه دامنه نفوذ فرانسه به شمال افریقا کشیده شد واین دولت قسمتهاى بزرگى ازافریقاى شمالى را تحت سلطه و نظارت خود در آورد. به دنبال فرانسه اسپانیا وایتالیا هم دامنه نفوذ خود را تا آن حدود گسترش دادند. آلمان در پایان قرن نوزدهم وارد مبارزات استعمارى شد و با وروداین دولت به میدان تقسیم سرزمینهاى افریقایى بین دولتهائى استعمارگر رایج شد و بالاخره انواع جدیدى از مستعمره با عنوان[ تحت الحمایه] و[ منطقه نفوذ] پیدا شد. سرانجام نزاع بر سر جزایراقیانوس آرام وایجاد قرارگاههاى تجارتى در چین که با حوادث اخیر همراه شدایالات متحده آمریکا را به عنوان یک دولت استعمارگر جدید در صحنه مبارزات استعمارى ظاهر ساخت . جنگ جهانى اول تقسیم مستعمرات را تعدیل کرد و در عین حال نوع جدیدى از مستعمره را به انواع پیشین افزود. و آن[ سرزمین تحت قیمومیت] بود. خلاصه چنین به نظر مى رسد که حوادث نیم قرن گذشته دست کم در بریتانیا منجر به تجدید معنى لفظ [ مستعمره] شده است . دومینونهاى بریتانیا اکثرا استقلال کامل یافته اند و از این رو این لفظ در استعمال امروزى آن به معناى کلاسیک[ مستعمره] نیست . پیدایش نهضتهاى ملى در آسیا وافریقا به خصوص پس از جنگ جهانى دوم به تسلطاستعمارى اروپا بر بسیارى از سرزمینهاى این دو قاره خاتمه داد وامروز جز چند منطقه ى کوچک دراین دو قاره مستعمره به معناى قدیم آن وجود ندارد.
4. دوره استعمار جدید یانئو کولونیالیزم
رشداقتصادى غربى و صدور سرمایه براى بهره بردارى از منابع سرزمینهاى دیگر روابط اقتصادى کشورهاى صنعتى استعمارگر را به کشورهاى کوچک وارد مرحله تازه اى کرد به این ترتیب که کشورهاى صنعتى با وجود اعطاى استقلال به مستعمرات سابق از طریق صدور سرمایه و مکانیزم جهانى قیمتها و مبادله مواد خام با کالاهاى ساخته شده و فشارهاى سیاسى و اقتصادى کشورهاى کم رشد را استثمار مى کنند واین رابطه عنوان[ نئوکولونیالیسم] گرفته است و بسیارى از ملتهاى کوچک و تازه آزاد شده راعلیه این نوع رابطه سیاسى واقتصادى برانگیخته است .
روش نئوکولونیالیزم سبب مى شود که کشورهاى ضعیف همچنان در مراحل اولیه رشداقتصادى در جا بزنند و یا حتى عقب بروند و در مقابل کشورهاى پیشرفته از بهره بردارى منابع آنها واز راه مبادله اقتصادى سودهاى کلان به دست آورند. رواج این اصطلاح مخصوصااز کنفرانس باندونگ[ آوریل 1955 آغاز شد. دراین کنفرانس سوکارنو رئیس جمهور اندونزى به نوعى ازاستعماراشاره کرد که در لباس جدید واز طریق نظارت و تسلط اقتصادى و فرهنگى جمع قلیل و متحدى همان هدفهاى استعمارى کهن را دنبال مى کنند(1) [
استعمار:
در لغت به معناى آباد کردن و عمران خواستن است . درابتدا نیز هرگاه در سرزمینى گروهى تازه ساکن مى شدند دست به عمران مى زند. امروز دراصطلاح به تسلط و بهره کشى سیاسى واقتصادى یک ملت توسط ملت قویتر گفته مشود. از زمانى که کشورهاى دارارى دریا دست به تجاوز و بهره کشى از مردم سرزمینهاى ماوراء بحار زدند لفظ استعمار نیز معمول شد. ولى باید توجه داشت که اغلب کشورهاى بزرگ که داراى اقمارى مى باشنداسعتمارگر شمرده نمى شوند. مثلاامپراطورى ایران باستان که داراى چند کشور تابع در همسایگى بوده است نمى تواند جزو استعمارگران محسوب شود.استعماراز دوران قدیم به اقدامت فنیقى ها باز مى گردد که ملتى دریانورد بودند و دراطراف مدیترانه مستعمره هائى ایجاد کردند که کارتاژ از آن جمله بود که خود بعدا امپراطورى بزرگى گردید. ایجاداین مستعمره ها براى توسعه بازرگانى بود کالاهاى تجارتى ازاین نقطه به کشور قدرتمند حمل و در آنجا فروخته مى شد. یونان باستان نیز داراى مستعمراتى بود ولى از آنجا که این مستعمرات ازاستقلال بود ولى از آنجا که این مستعمرات ازاستقلال داخلى برخوردار بودند و صرفا از لحاظ نظامى واقتصادى وابسته به آن بودند تفاوتهائى بااستعمار داشت به علاوه سیستم حکومتى یونان اجازه استعمار کامل و وحشیگرانه را نمى داد. دولت روم نیز استعمارگر بود واز زمین کشورهائى را فتح کرده و خاک خود را توسعه مى داد این مستعمرات جزو دولت روم محسوب مى شد و فرهنگ و تمدن بدان نقاط رخنه مى کرد. پس از سقوط امپراطورى روم در قرنهاى پانزده و شانزده میلادى دولت شهرهاى ایتالیا چون جنووا و نیز داراى مستعمره بودند این شهرها که از قدرت مالى و نظامى زیادى برخوردار بودند توانستند دراسپانیا الجزایر مراکش و جزایر یونان و آدریاتیک مستعمراتى ایجاد کنند که به تجارت آنها کمک کند تا توسعه اقتصادى به دست آورند.
پس از دولت شهرهاى ایتالیا وایجاد دولت هاى بزرگى اروپائى چون پرتقال واسپانیا این کشورها مدیترانه را رها کردند و بااستفاده از فنون و تجارت دریانوردى به اقیانوس هند آرام اطلس دست یافتند و نفوذ اروپا را بدرون سرزمینهاى شرق و غرب اروپا گسترش دادند.
انگلستان هلند فرانسه پرتقال واسپانیا کشورهائى استعمارگر بودند که براى توسعه بنیه اقتصادى خود به استعمار ملل دیگر پرداختند و با قدرت نظامى سرزمین هاى تازه را فتح کردند واستعمار جدید را شروع کرده امپراطورى عظیم نوین را بنا نهادند.
اسپانیا بر آمریکاى مرکزى و جنوبى در قرن پانزدهم تسلط کامل داشت پرتقال از یکسو و برزیل از سوى دیگر در خاورمیانه و خلیج فارس وافریقا مستعمره ایجاد کرد.
فرانسه در آمریکاى شمالى و آفریقا اقیانوس آرام واطلس مستعمرات متعددى ایجاد کرد. دراین نقاط آنان مواد خام ارزان و مجانى را به کشور خود حمل کرده و مصرف مى کردند یا آنکه به کالاهاى ساخته شده تبدیل مى کردند. رشد سنت هاى استعمارى در بعضى ازاین مستعمرات چنان بود که ملت استعمار شده گاه هویت خود رااز دست مى داده و یکسره میدان را به حریف واگذار مى کرد. اختلافات و گردنکشى هاى اروپائیان در استعمار جدید موثر بود. شاهان و دول به چشم و همچشمى پرداخته و به بهاى نابود کردن منابع ملى و سرزمین دیگران خود را قدرتمند جلوه مى دادند. به این نحو جنگهاى استعمارى نیز شروع شده و گاه بر سر یک مستعمره دول اروپا با همدیگر مى جنگیدند فرانسه در آمریکائى شمالى و هند مستعمراتى را به انگلستان واگذار کرد پرتقال کلیه مستعمرات آسیائى رااز دست داد هلند عقب نشینى کرد واسپانیا نیز در حد خود ماند و عصر نوینى بااستعمار انگلستان آغاز شد که قدرت بلامنازع دریاها گردید.
انگلستان و فرانسه به دلیل قدرت نظامى واقتصادى و رشد صنعتى خود سایر رقبا را عقب زده و در قرن هفدهم و هیجدهم میلادى یکه تاز میدانهاى جهان شدند.
با بروز انقلاب صنعتى در کشورهاى اروپائى و تولید صنعتى و نیاز به مواد خام زیاد شد واستثمار منابع طبیعى هاى مستعمره شدت یافت .از سوى دیگر کالاهاى صنعتى آنان در همین سرزمین ها بازار خود را پیدا مى کرد و مستعمرات کاملا به سوى نابودى سوق داده شدند. هندوستان که مستعمره انگلستان بود نمونه کاملى ازاین دست مى باشد.از سوى دیگر در قرن نزدهم موج آزاد یخواهى وافکار جدید در اروپا پیدایش یافت و بسیارى از متفکران و آزاد اندیشان با استعمارگرى بناى مخالفت را گذاشتند. در خود مستعمرات نیز افکار نوین و استقلال طلبانه رشد یافت تا جائیکه انقلاب آمریکا حس استقلال طبى در آن سرزمین را به وجود آورد. با انقلاب آمریکا موج انقلابهاى پى در پى در گرفت و در آمریکائى مرکزى و جنوبى مردم بااستعماراسپانیا و پرتقال به جنگ برخاستند انقلابهاى داخل خوداروپااین امر را تشدید مى کرد. با این همه در کانادا استرالیا و شرق دور استعمار بریتانیا رشد یافت . توسعه بى سابقه صنعتى اروپا نیازمند مواد خام بود که در مستعمرات ارزانتر تهیه مى شداز این جهت سرزمین هاى مستعمره مورد بهره بردارى شدید قرار گرفتند! مردم ساکن مستعمرات انگلستان که اکثرا مهاجرات انگلیسى بودند به هر ترتیب براى خوداستقلال داخلى فراهم کردند. در این زمان[ مستعمرات فرمانگزار] تحت نظر دولت مستعمرات انگلستان قرار داشتند.
فرانسه مجددا به افریقاى روى آورد و در شمال مستعمرات نوینى ایجاد کرد.اسپانیا وایتالیا نیز دنباله رو آن گردیدند. آلمان که تازه وحدت خود را بازیافته بود وارداین مبارزات شد و به افریقا قدم نهاد.ایجاد[ تحت الحمایه] و[ کشورهاى سرپرستى] به این دوره باز میگردد. شرق دور و چین نیز از دید استعمارگران دور نماند و در اقیانوس آرام چین و جنوب شرق آسیا کلیه کشورهاى اروپائى ایجاد مستعمرات را خواستار بودند. دراین دوره آمریکا نیز پا به عرصه استعمارگرى نهاد و در قرن بیستم کلیه این کشورها داراى متعمراتى بودند. با بروز جنگ جهانى اول مستعمرات دچار تقسیم بندى جدیدى شد و [سرزمین تحت قیمومیت] نیز که نوع تازه اى از مستعمرات بودایجاد گردید. در فاصله دو جنگ جهانى بسیاى از کشورهاى مستعمره کاملا یا نسبتا مستقل گردیدند یا تحت قیمومیت قرار گرفتند. جنگ جهانى باز هم نقشه مستعمرات را تعغییر داد و بسیارى از مستعمرات پس از جنگ جهانى دوم مستقل شدند.
باقى مستعمرات به صورت دومینیون نیمه خود مختار در آمدند. امروزه مستعمره به شکل کلاسیک سابق وجود ندارد یا بسیار کم است .
در همین سالهااقتصاد غرب و اروپا رشد فراوان یافت و مرحله صدور کالا جاى خود را به مرحله ضدور سرمایه داد. صدور سرمایه شکل مردم پسندانه و غیر رسمى استعمار نو بود.
بهره بردارى از منابع طبیعى مستعمره هاى سابق به شکل قدیم از مد افتاده بود لذا با صدور سرمایه آن رااحیاء کرده و صورت ظاهرى بدان دادند. کشورهاى اروپائى که همگى صنعتى اند با صدور سرمایه و دستکارى قیمتها و مبادله کالاى خام با کالاى ساخته شده وفشارهاى اقتصادى و کنترل از راه دور نوع جدید استعمار را به وجود آوردند که به نئوکولونیالیسم معروف است .این روش کشورهاى ضعیف را
روز بروز ضعیف تر کرده و قوى را قویتر مى کند. استعمار نوامروزه به راحتى انجام مى شود و بسیارى از ملل درال توسعه اجبارا براى دستیابى به مواد صنعتى و تکنولوژى آن را مى پذیرند.
ورود کشورهاى سوسیالیستى قدرتمند به صحنه استعمار نو بازار راداغتر کرده است . کشورهاى در حال توسعه کوشیده انداز طریق سازمان ملل و یاایجاد سازمانهاى منطقه اى و وحدت عمل در برابراین روش مقاومت کنند. کشورهاى اوپک ازاین جمله اند.استعمار امروز حتى از طریق فرهنگ و تمدن و تکنولوژى نیز نفوذ مى کند که در حقیقت لباس خود را عوض کرده است(1)].
سیستم سرمایه دارى در کشورهاى اروپائى به قدر کافى رشد و تکامل اقتصادى و سیاسى خود را پیموده و ازاین راه به بشریت خدمات قابل ملاحظه اى کرده است .
- تکامل صنعت و پیشرفت علوم و فلسفه و حقوق و غیره جزء خدمات برجسته دوره سرمایه دارى نسبت به دوره فئودالیسم محسوب مى شود.ایجاد راههاى شوسه خط آهن دانشگاه تاتر نشر کتب و جراید تشکیل احزاب واحزاب و اتحادیه ها و بالاخره توسعه کارخانجات و غیره مرهون شرایط مادى و اقتصادى دوره سرمایه دارى است ولى هرگز نباید فراموش کنیم که امپریالیزم محصول نهائى سرمایه دارى خواهد بود و براى اینکه این موضوع روشن شود باید به نوع روابط اقتصادى در دوره اقتصادى در دوره سرمایه دارى توجه کنیم
ابتدا سرمایه دار با ایجاد آتلیه ها و کارخانجات کوچک بازار صنایع دستى را کساد مى کند و پیشه وران را به ورشکستگى سوق مى دهد. پیشه ورى که باابزار ساده تولید خود زندگى روزمره واحتیاجات خانوادگى خویش را بر طرف مى نمود طبعا در مقابل رقابت اجناس مرغوبتر وارزانتر صاحبان صنایع تاب مقاومت نیاورده ورشکست مى شود.
این پیشه ور براى آنکه از گرسنگى نمیرد سرانجام مجبوراست که به عنوان یک کارگر ساده نیروى کار خود را به اختیار سرمایه داران بگذارد ضمن ورشگستى تدریجى صنایع دستى کارخانجات کوچک پرقدرت مى شوند وازاین راه ثروت مردم در دست اشخاص معینى متمرکز مى گردد.
عامل دیگرى که در تقویت سرمایه داران و تمرکز ثروت آنها دخالت مستقیم واصلى دارد استثمار کارگران است واین عامل از هر نقطه نظر مقام اول اهمیت رااحراز مى کند.اگر چه ما مفهوم استثمار را در جاى دیگرى تشریح مى کنیم ولى براى آنکه روح امپیالیسم بهتر روشن شود دراینجا بطوراختصار بمعنى آن توجه مى نمائیم کارگرى که فاقد وسائل تولیداست نیروى کار خود را
در مقابل مزد کمى به سرمایه دار مى فروشد.
محصول قسمتى از کار کارگر در مقابل هیچگونه مزدى دریافت نمى کند در مقابل هیچگونه مزدى دریافت نمى کند دراصطلاح اقتصادى به (ارزش اضافى) معروف است . مجموع ارزش اضافى یک کارخانه که حقا متعلق بخود کارگران است . بنام سود به جیب سرمایه دار فرو میرود و ثروت او را بیش از پیش زیاد مى کند. عمل سوءاستفاده و بهره بردارى غیر عادلانه نیروى کارگران رااستثمار مى گویند. بنابراین سرمایه داران بااستعمار منظم و لاینقطع کارگران ثروت جامعه را در دست خود متمرکز مى کنند و به تدریج صاحبان کارخانجات کوچک به خداوندان و پادشاهان صنایع بزرگ کشور تبدیل مى شوند. از آنجا که براى منفعت طلبى و حرص و آز سرمایه داران حدى متصور نیست دامنه استثمار را از داخله و بین ملت خود به سایر کشورهاى عقب مانده مى کشانند و در زیر ماسک طلب عمران و آبادى آن کشورها به مکیدن خون رنجیران آنها مشغول مى شوند.
سرمایه داران بزرگ با توسعه صنایع سنگین خود از یکطرف محتاج مواداولیه هستند واز طرف دیگر به بازارهاى مناسب تجارتى نیازمندند این پادشاهان حقیقى روى زمین متوجه شده اند که تهیه و خرید مواداولیه از کشورهاى دوردست و حمل و نقل آن به کارخانجات و بعداانتقال محصول به بازارهاى تجارتى متضمن مخارج زیاد واشکالات فراوانى است . بنابراین بهتراست که یک دفعه براى همیشه کارخانجات را در محل مواداولیه که به بازار تجارتى نیز نزدیک است نصب نموده و بااستفاده از کارگران لخت و گرسنه و کم توقع و معافیت از پرداخت حقوق گمرکى و حدف مخارج حمل و نقل و صرفه جویى فوق العاده از زمان استفاده هاى سرشار و غیر قابل تصورى به چنگ آوردند.
پس وارد کردن سرمایه به منظور استثمار مردم در هر کشوراست . اولین و مهمترین نشانه استثمار آن کشور است البته براى تسهیل کار و بهره بردارى بیشتر ایجاد راههاى شوسه و خط آهن بقطار شتر و کاروان والاغ ترجیح دارد و خواه از لحاظ عامل زمان و خواه تقلیل مخارج حمل و نقل بصرفه مقرون تراست .از طرف دیگر براى اداره حمل و نقل و تخصص فنى کارگران ایجاد بعضى مدارس با برنامه هاى مخصوص استعمارى و تامین بهداشت تاجایى کا کارگر بتواند در کارخانه حاضر شده و نیروى کار خود را به رایگان دراختیار سرمایه دار بگذارد واز غیبت زیاد کارگران بیمار به راندمان محصول کارخانه لطمه اى وارد نیاید ضرورى به نظر مى رسد. ولى هیچگاه این اقدامات جبنه بشر دوستى ندارد فقط و فقط براى تامین منافع سرمایه دار مورد پیدا مى کند. سرمایه داران این اقدامات را به حساب عمران و آبادى یک کشور عقب مانده مى گذارند و در زیر ماسک بشر دوستى و حمایت از کشورهاى عقب مانده بمکیدن خون آنها مبادرت مى روزند. پادشاهان صنایع به منظوراستمرار و دوام این وضع ناهنجار برنامه هاى مخصوصى براى تعلیم و تربیت تدوین مى کنند واز راه ترویج خرافات واختلافت مذهبى واجیر کردن خانواده هاى معین و کارگردان موثر دولت و نفوذ درارتش و غیره مردم رااز نظرایدئولوژیک و فرهنگ و وضع اقتصادى در سطحى نگه مى دارند که هیچگاه بحقوق حقه خود آشنا نشوند و در صورت آشنائى قدرت و تشکیلات لازم براى جنبش و حرکت نداشته باشند. بنابراین تنهااز بررسى این عوامل با ضد آنها معلوم مى شود که چه سرمایه خارجى به منظور استعمار و تقویت جبهه ملى و ضد امپریالیزم در نبردند.
بعضى اوقات نیزاتفاق مى افتد که سرمایه داخلى از ترس رشد نهضت توده با سرمایه خارجى سازش مى کند] (5)
استعمار عبارت است از سیاست دول امپریالیستى که هدفشان برده کردن و بهره کشى از خلق هاى کشورهاى دیگر خلق هاى کشورهائى که از نظراقتصادى کم رشد هستند. دول امپریالیستى براى تحکیم سیطره خویش مانع تکامل فنى واقتصادى و فرهنگى این کشورها مى شوند] (6)
مسئله استعمار بمعنى تحمیل سلطه و استثمارامرى است که با عصر جدید پدیدار گشته است این مسئله ( استعمار) با تغییرات سیاسى اجتماعى که دراروپا و بخصوص در اروپاى غربى صورت گرفت چهره نمود.این دوره عصراختراعات واکتشافات بزرگ بود. نیروهاى تولیدى تحت چنان تحولات عمیقى قرار گرفت که سیستم اجتماعى قرون وسطى در مقابل آن نمى توانست مقاومت کند. دراین دوره است که اروپا به سوى استیلا واستعمارگرى قدم مى نهد.اروپا دراین دوره میل به ثروتمند شدن دارد و میخواهد آن را به قیمت استیلا بر سایر قاره ها بدست آورد.اروپا که یک مرحله گسترش را طى مى کرد احتیاجات جدیدى داشت . منابع کافى که در قرون وسطى مورداستفاده قرار گرفته بود به خصوص در آلمان مرکزى به انتها رسیده بود. فلزات گرانبها جهت ضرب سکه به اندازه کافى تولید نمى شد. در همین حال بسته شدن راه مدیترانه توسط ترکهاى عثمانى سرچشمه اولین حرکت به سوى استعمار شد
پرتقال واسپانیا دو کشورى بودند که اولین امپراطوریهاى استعمارى را بنا نهادند.امپراطورى استعمارى پرتقال دراطراف اقیانوس هند و ساحل غربى افریقا وامپراطورى اسپانیا در آمریکاى جنوبى پا گرفت لیکن تقسیم جهان توسط این دو کشور بى رقیب نماند و کشورهاى فرانسه انگلیس و هلند نیز وارد عرصه شدندبا وروداین سه کشور عصر جدیدى بنام عصر کمپانى ها در تاریخ استعمار آغاز گشت دراین دوره کمپانیهاى تجارى ضمن قبول نظارت دولت متبوع خود یکنوع حق حاکمیت در سرزمین مستعمره شده داشتند.
نمونه این کمپانیها کمپانى هند شرقى انگلیسى است نظیراین کمپانى توسط فرانسه و هلند نیز تاسیس شد.
بعدازاین عصر استعمار وارد دوره جدیدى شد که مشخصه آن ظهور امپریالیسم و تقسیم جهان است . دراین دوره علاوه بر زیر بناهاى اقتصادى براى گسترش استعمار به وجود و ظهور ناسیونالیسم در کشورهاى اروپا میتوان اشاره کرد که میل به رقابت ما بین کشورهاى اروپائى را بر توسعه قلمرو نفوذشان تحریک نمود. بدینگونه تقسیم جهان تحت سلطه استعمار در 1914 پایان گرفت و دراین دوره انگلیس و فرانسه در راس امپراطوریهاى استعمارى قرار داشتند:امپراطورى انگلیس با 30 میلیون کیلومتر مربع مساحت و 400 میلیون نفر جمعیت وامپراطورى فرانسه با 10 میلیون کیلومتر مربع مساحت و 48 میلیون جمعیت آلمان ایتالیا بلژیک نیزازاین جمله بودند. در مواردى نیزاستعمار جنبه اقتصادى داشته و مواردى را شامل مى شد که در آن دولت مستعمره شده به علت تمهیداتى حق حاکمیتش محدود شده بود و دولت استعمارگر در قلمرو آن کشور حقوق وامیتازات خاصى داشت .ازاین جمله میتوان از چپن ایران و آمریکائى جنوبى نام برد. بروز جنگ جهانى اول (1918 - 1914) هر چند در بعضى موارد گسترش استعمار را سبب شد (نظیراشغال حبشه توسط ایتالیا و تسلط ژاپن بر قسمتى از چین ). لیکن اولین شکافها را در کاخ استعمار به وجود آورد و بالاخره وقوع جنگ جهانى دوم واژگون شدن سیستم استعمارى را تسریع نموداکنون علیرغم وجوداستعمار جدید استعمار به گذشته تعلق دارد و حوزه عمل تاریخ دانان است].
دایره المعارف یونیورسال