1 سیاست مدن مدنیت تمدن
در فلسفه اسلامى اصطلاحى که براى سیاست و فلسفه سیاسى و علم سیاست بکار گرفته شده است( سیاست مدن) است که بخشى از کل فلسفه را تشکیل مى دهد. مدن جمع مدینه به معنى شهراست و بنابراین سیاست مدن به معنى تدبیرامور شهرها و جوامع است . محتملا علت بکار گرفتن اصطلاح سیاست مدن بخاطر تاثر فلاسفه اسلام از تفکرات سیاسى و فلسفه سیاسى قبل ازاسلام مخصوصا فلسفه یونان است . در یونان باستان کلمه اى که بر شهراطلاق مى شود پولیس police بود که تقریبا معادل cite و CITY است که واحد جغرافیائى اجتماعى و سیاسى حکومت در یونان باستان بود. به همین جهت اصطلاح سیاستمدار در زبان هاى معاصر اروپائى که پولیتیشن POLITICIAN است نیزاز ریشه همان کلمه پولیس بمعنى شهر است . این رابطه تا حدى در مورد کلمه CITY شهر و CITIZEN شهروند نیز رعایت شده است. بنابر این سیاست در یونان باستان بمعنى تدبیر امور شهر بود POLTIC و سیاستمدار متخصص درامور شهرى بود 0 POLITICIAN بنابراین مدنیت و سیاست مدن تا حد وسیعى معادل اصطلاح اصلى یونانى است و کلمه تمدن نیز ریشه است . البته در زبانهاى اروپائى معاصر به علت تاثر وسیع آنهااز دو زبان یونانى و لاتین بین دو کلمه POLITIC یعنى سیاست مدنیت سیاست مدن که از ریشه POLITCE یعنى شهر که از زبان یونان باستان اتخاذ شده است بین کلمه سیویلیزیشین CIVILIZATION یعنى تمدن که از ریشه CIVIL لاتین گرفته شده است اختلاف صورى و ظاهرى به وجود آمده است در حالى که این اختلاف در زبانهاى شرقى متاثراز زبان عربى و همچنین در خود زبان وجود ندارد و ریشه مدنیت بمعنى سیاست و مدینه بمعنى شهر و تمدن یکى است واساس همه اینها شهرگرایى شهروندى و اجتماع و وحدت است .
علت رعایت واحد اجتماعى شهرى و شهرگرایى و شهریگرى مدنیت سیاست مدن و تمدن در سیاست و فلسفه سیاسى از آن جهت است که جوامع کوچک روستائى جوامعى نیستند که در آنهاافراد ضرورتا مجبور باشند تن به تعهدات اجتماعى بدهند وافراد مى توانند به صورت انفرادى زندگى خود را اداره کنند و حوائج محدود خود را رفع کنند. ولى در جامعه شهرى افراد قادر نیستند بطور انفرادى زندگى کنند. بنابر این لازم است به قانون و سیاست تن در دهند و براى زندگى با هم و در کنار هم باید قراردادى طبیعى یااجتماعى را بر خود بپذیرند واز واحداجتماعى شهرى است که مدنیت تعاون سیاست تمدن آغاز مى شود.
به احتمال علت آنکه پیامبر پس از هجرت به یثرت نام آنجا را (مدینه) نهاد و بعدا به( مدینه النبى) شهرت یافت آن بود که پیامبر (ص ) مى خواست پایه هاى مدنیت و تمدن اسلامى را بنیانگذارى نماید.
هر صورت گر زیربناى سیاست را مدنیت واجتماعى بودن انسان قرار دهیم با تغییر میزان و سطح مدنیت و تجمع مى توان سیاست را متغیر دانست . شهرها و مدن مورد بررسى افلاطون شهرهاى پنج یا شش هزار نفرى بودند و بشریت براى هزارها سال در جوامع بسیار کوچک مى زیستند ولى با انقلاب صنعتى معاصر شهرهاى پر جمعیت چندین میلیونى بوجود آمدند که هرگز در طول تاریخ بشریت سابقه نداشتند.از طرف دیگر مکتبهاى مختلف دراثرانقلاب صنعتى داراى وحدت ملى شدند و تمام اعضاى روستائى و شهرى آن منسجم گشتند و بهم پیوسته شده اند بلکه جامعه بشریت بصورت یک جامعه واحد منسجم در آمده است و کشورها و ملتها با یکدیگر وابسته هستند.
سیر فلسفه سیاسى داراى دوره هاى مهمى است که مى توان آنها را عهدهاى سیر فلسفه سیاسى دانست و هر یک ازاین عهدها داراى دوره هائى است که مى توان آنها راادوار سیر فلسفه سیاسى دانست .
آغاز فلسفه سیاسى بر حسب اینکه مبدء آن را ظهور قوانین سیاسى و اساسى بدانیم و یا پیدایش تفکرات سیاسى با سولون SOLOn قانونگذار یونانى یا هراکلیت نخستین فیلسوفى که دگرگونى اساسى حاکم بر هستى را پیشنهاد کرد آغاز مى شود.
عهود مهم سیر فلسفه سیاسى چهار عهد اصلى پیشنهاد شده است .
عهداول عهد دولت شهرى 0STATE CITY یا CITE STATE یا دولت سیته است که شامل چهار قرن ازاواخر قرن ششم پیش از میلاد تااواخر قرن دوم پیش از میلاد را شامل مى شود.
دراین عهداساس سیاست و حکومت بر مفهوم جغرافیایى و آمارى منطقه یک شهر و جمعیت استوار بود واین شهرها درابتدا باایجاد روابط با یکدیگر شکل ضعیف کنفدراسیون را داشتند و سپس با تقویت حاکمیت بیشتر یک شهر و شهرهاى دیگر و گرایش به سیستم تمرکز به صورت فدراسیون درآمدند.
براى بررسى این نکته که هراکلیت را موسس فلسفه سیاسى بدانیم یا حداقل سیر فلسفه سیاسى رااز وى آغاز کنیم توجه به این نکته لازم است . آیا جهان ثابت یا متغیر؟ آیا جهان مجموعه اى از مواد و عناصر و چیزهاى ثابت است یا محصول دگرگونیها و رویدادها. متفکرینى که جهان را ثابت و متشکل و مجموعه اى از چیزها مى دانستنداسطقس اولیه را یا آب مى دانستند مانند طالس ملطى (متولد 625ق .م ) یا ماده نامحدود یا نامعین مانندانکسیمندر(547 610ق .م ) یا هوا مانندانکسیمانوس ( متوفى 480ق .م ) یا چیزهاى دیگر ولى هراکلیت نه جهان را ثابت مى دانست نه آن را مجموعه اى از مواد.اساس کار وى تغییر حرکت دگرگونى و رویدادها بود( به یک رودخانه دو بار نمى توان فرو رفت ). وى آتش را که مظهر دگرگونى است ناموس جهان
مى دانست . رابطه مفهوم سیاس و دولت با فرضیه ثابت یا متحول بودن جهان تقریبا قوى است .اگر جهان ثابت و داراى نظم باشد سیاست متناسب با آن سنتى محافظه کارانه سلطنتى اشراف منشى صلح جو مسالمت آمیز آینده نگر والهى است ولى اگر جهان متغیر و متحول باشد نظام قوانین سیاست و دولت متناسب با آن نیز متغیراست . بنابراین انقلابى دموکراتیک آینده نگر ملى منطقه واین جهانى و تقریبا غیر مذهبى ستیزه جو جنگ طلب است واز آنجا که قانون حکومت و سیاست در ذات خود ثابت و تحول هر دو را نهفته دارد بر حسب تاکید بر هر یک از 1 ثبات 2 دگرگونى 3 تعادل بین ثبات و دگرگونى سیاست و حکومت و دولت متناسب با آن متفاوت است . پس نقش فلسفه اولى در فلسفه سیاسى روشن مى شود
دراین جا تذکراین نکته لازم است که پدیرش اصل دگرگونى و تحول به عنوان یک حاکم بر جهان خود مستلزم پذیرش اصل ثبات نیز مى باشد زیرا تحول و دگرگونى اگر مى خواهد به عنوان یک فلسفه یا یک اصل فلسفى پذیرفته یا پیشنهاد شود بایداز یک نوع ثبات برخوردار باشد تا قانون شود واز همین جااست که نسبیت بین ثبات و تحول و در نتیجه نسبیت سیاست اخلاق و مبانى اخلاقى بوجود مى آید..
بهر صورت عقاید هراکلیت در دو متفکر بزرگ این عهداز سیر فلسفه سیاسى یعنى افلاطون وارسطو تاثیر کرد و به آن الهام بخشید.افلاطون را به پیشنهاد جمهوریت مدینه فاضله و عالم مثل واسالت عقل واداشت تا ثبات در دگرگونى را مورد توجه قرار دهد وارسطو را به نظرات سیاسى خاص خود واصالت تجربه رهبرى کرد تا دگرگونى در ثبات را بررسى کند.
در مورد ثبات و دگرگونى در یونان باستان نیز سه نظریه وجود داشت .
سیستم ایلیون که معتقد به ثبات بودن به صیرورت و دگرگونى را کاملاانکار مى کردند و آن راامرى ظاهرى مى دانستند.
سیستم هراکلیت که در برابر سیستم اول بود و ثبات راامرى ظاهرى و وهمى مى پنداشت .
3 سیستم اتمیست ها که تالیف و توافقى است است بین دو سیستم فوق به این ترتیب که پیشنهاد مى کند موجودات ثابتند ولى روابط آنها در تغییراست .
اینک که اهمیت عهداول در تاریخ سیر فلسفه سیاسى باختصار بررسى شد به سه عهد دیگراشاره مى شود.
4 عهد دوم :
عهد فرضیه جامعه جهانى که مدت آن تقریبا شانزده قرن از آغاز قرن دوم ق .م تا پایان قرن چهاردهم میلادى است .این عهد به علت ظهور مسیحیت و شیوع فکر جامعه جهانى مسیحیت به عنوان عهد جامعه جهانى شناخته شده است .
البته فرضیه جاذبه جهانى واینترناسیونالیسم پیش از شروع این عهد نیز طرفدارانى داشته است . واضع اولیه آن جمعیت رواقیون یااستاتیکها (قرن 3ق .م ) و پیشواى آنان زنوال دکرى سیپوس بودند که معتقد به قانون جهاین بودند و آن را مجموعه قانون جامعه بشرى و قانون طبیعت مى دانستنداصطلاح شبه جهان نیزازابتکارات ایشان است .
اپیکوریان نیز طرفدار برادرى افراد بشر بودند. پس ازاین دو گروه طرفداران فرضیه جامعه جهانى برادرى انسان واصالت حقوق طبیعت که از خصوصیات اینترناسیونالیسم است زیاد شدند واین جریان ادامه یافت .
عهد سوم :
عهد فرضیه دولت ملى یاناسیونالیسم است که شامل چهار قرن ازاواسط قرن 15 م و تقریبا با حیات سیاسى ماکیاول آغاز مى شود و تا آغاز قرن بیستم ادامه یافت و آثار و بقایاى آن هنوزادامه دارد با استقرار سلطه یابیها در نتیجه پیشنهاد فرضیه جامعه جهانى مسیحى عناصر ملى و عوامل منطقه اى در برابر آن قد علم کردند و آن را با فرضیه جامعه و دولت ملى جانشین کردند ولى با شروع قرن بیستم تفکرات بین المللى و جامعه جهانى به صورت دیگر که با جامعه جهانى مسیحى عهد دوم کاملا متفاوت بود جاى جامعه و دولت ملى را گرفت و بنابراین جامعه و دولت ملى که خود جاى جامعه جهانى مذهبى
مسیحى را گرفته بود جاى خود را به جامعه جهانى غیر مذهبى بیستم داد و به این ترتیب عهد چهارم آغاز شد.
عهد چهارم :
عهد رجعت به اینترناسیونالسیم منهاى دین است البته نه ضد دین هر چند در بعضى شکلهاى آن حتى ضد دینى نیز مى باشد مانند کمونیسم بین المللى و صهیونیسم بین المللى . دراین عهدابتدا جامعه ملل در فاصله بین جنگ اول و دوم جهانى تشکیل شد و سپس سازمان ملل متحد پس از جنگ جهانى دوم به وجود آمد. دراین عهد مفهوم استقلال خودمختارى آزادى و ملیت تغییر یافت واین مفاهیم طورى توجیه شدند که با فرضیه جامعه بین المللى سازش داشته باشند. واین از آن جهت است که اولا با پیشرفت علم تکنولوژى سهولت رفت آمد نزدیک شدن مسافت ها ارتباط فراوان و فشرده ملتها با یکدیگر احتیاج سیاسى اقتصادى علمى و تکنولوژى یکى جوامع به یکدیگر تمام کشورها و ملتها بیکدیگر مرتبط محتاج و هم بسته شدند و رویدادهاى هر کشورو جامعه درکشورها و جوامع دیگر تاثیر گذارد واین جریان به صورتى در آمد که این مسائل ناقض استقلال و مانع منافع حاکمیت ملى نبود. ثانیا دراثر شدت وحدت دو مسئله مهم کشمکش بین دو فلسفه اصالت فرد بااصالت جامعه و پیدایش و شدت جنگ ایدئولوژیکى کمونیسم با آزادى جوامع کوچک عملا در دو کمپ قرار گرفتند و جهان بالا بین دوابرقدرت تقسیم شد و کشورها و جوامع کوچک لازم دیدند براى حفظ و دفاع ازارزشهاى ایدئولوژیکى واقتصادى خود بدون آنکه آن را مانع استقلال و منافى حاکمیت خود بدانند در یکى ازاین دو کمپ قرار گیرند.البته جهان سوم نیز بفکراستقلال از دوابر قدرت افتاد ولى فکر پیدایش جامعه سوم جهانى نیز بنوبه خود یک پدیده جهانى و بین المللى است .