آن روز که آدمیان در زمین استقرار یافتند و شهروندان شهر خدا شدند، خدا که یگانه فرمانرواى آسمانها و زمین بود بر خود واجب ساخت تا با ساکنان خطّه خاک، با رحمت و رأفت و مودّت رفتار کند.
»قُلْ لِمَنْ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ قُلْ لِلَّهِ کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَة.»1
بگو: آن چه در آسمانها و زمین است، که راست؟ بگو: خداى را. بر خود رحمت و مهربانى نوشته است.
»إِنَّ رَبِّى رَحِیمُ وَدُود.»2
که پروردگار من مهربان است و دوستدار توبهکنندگان.
»وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ.»3
و خدا بر بندگان مهربان است
نگاه رحمت و رأفت الهى، گرچه درباره مؤمنان بیشتر و عمیقتر بود، امّا اختصاص به مؤمنان نداشت و همه ساکنان زمین را دربر مىگرفت.
»أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِى الأرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یمْسِکُ السَّمَاء أَنْ تَقَعَ عَلَى الأرْضِ إلا بإذنه إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوف رَحِیم.»4
آیا ندیدهاى که خداوند، آنچه را در زمین است، کشتیهایى را که در دریا به فرمان او روند، رامِ شما ساخته است و آسمان را نگاه مىدارد، تا جز بفرمان او، بر زمین نیفتد؟ خداوند با مردم رحیم و مهربان است.
مهرآفرین جهان، حتّى نمىخواست، بندگانش گرفتار مشقّت شوند، از این رو در پهنه هستى، امکاناتى را فراهم ساخت تا آدمیان با بهرهمندى از آنها، با آسایش و رفاه و جمال زندگى کنند.
»وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَى بَلَدً لَمْ تَکُونُوا بالغیه إِلا بِشِقِّ الأنْفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَءُوف رَحِیم.»5
بارهاتان را به شهرى برند که جز با خستن خویش، بدان نتوانید رسید، چه پروردگارتان نرم و مهربان است.
خدا به شهروندان زمین، چه آنان که خدایىاش را باور داشتند و چه آنان که او را باور نداشتند، اطمینان داد که هرگز به آنان ستم نخواهد کرد.
»إِنَّ اللَّهَ لا یظْلِمُ النَّاسَ شَیئًا.»6
خداوند بر کسان هیچ ستم نکند
او نه تنها آفرینش را بر محور خیر و رحمت و فضل و کرامت بنا نهاده بود، که انتظار داشت بندگاناش نیز اهل رحمت و عدالت و نیکى باشند و از هرگونه زشتى و تجاوز و بدخواهى بپرهیزند!
»إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَ ینْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْى.»7
خداوند، شما را به داد و نیکى و دهش به خویشاوندان فرماید و از کار زشت و کار ناپسند و ستم بازتان مىدارد.
خدا به روشنى اعلام کرد که بندگاناش اگر به راستى جویاى محبّت و رضاى اویند، باید از ظلم و بىعدالتى و از قساوت و بىرحمى نسبت به یکدیگر بپرهیزند.
»وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.»8
و نیکى کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست مىدارد.
»وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.»9
داد ورزید که خداوند دادورزان را دوست مىدارد.
»وَ اللَّهُ لایُحِبُّ الظَّالِمِینَ.»10
و خداوند، ستمکاران را دوست ندارد.
ولى دریغ! که شهروندان جغرافیاى زمین، فرمان فرمانرواى هستى را که از راه فطرت و سرشت به آنان الهام شده بود، آن گونه که باید، حرمت ننهادند و به فساد و تباهى گراییدند.
»ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیدِى النَّاسِ.»11
تباهى، در خشکى و دریا، هم بدان چه دستان کسان کرده است، نمودار شده است.
و چنین بود که قابیلیان زمین، دست به خون برادران خویش آغشتند و از سر کینه و عداوت، بىگناهان و مظلومان را به دست مرگ سپردند و رسم بىمهرى و ستم در پیش گرفتند! فرمانرواى هستى مىتوانست به این ناسپاسى و بىمهرى و قساوت، پاسخى قهرآمیز دهد، امّا میثاق رأفت و رحمتاش او را از این کار بازداشت، تا مگر با رحمتى دیگر، اهل نجات را، نجات بخشد! و یک بار دیگر اتمام حجّت کند.
»وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُمْ بِعَذَابً مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَینَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزَى.»12
هرگاه ما، پیش از او، به عذابى نابود کرده بودیمشان، مىگفتند: اى پروردگار ما، چرا پیامبرى به سوى ما نفرستادى، تا پیش از آن که خوار شویم و رسوا شویم، از آیههاى تو پیروى کنیم.
خدا مىدانست که آدمیان به هدایتى فراتر از فطرت و سرشت نیاز دارند و مىبایست نور درون را با هدایت برون قرین سازد، تا بشر راه کینه و قساوت فرونهد و سر بر آستان رحمت و عدالت فرود آورد! از این روى، پیامبرانى را از جنس آنان برانگیخت تا دردآشناى مردم باشند.
پیامبرانى که درد و رنج مردمان را با تمام وجودشان لمس کنند و براى هدایت و سعادت آنان، اشتیاقى وافر داشته باشند.
»لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُول مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیز عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیص عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوف رَحِیم.»13
پیامبرى آمده استِتان از خودتان که بر او گران است که در رنج افتید، سخت خواستارتان است. با گرویدگان نرم و مهربان است.
پیامبران الهى، منادیان رحمت و امنیت و زندگى براى انسانها
شهروندان زمین، باوجود همه کاستیها، خود شیفته صداقت، رحمت و محبّت بودند، از این رو فرمانرواى هستى به پیامبرش فرمود:
»وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ.»14
ما تو را نفرستادیم مگر مهرى براى جهانیان.
آرى پیامبر(ص) آمده بود تا براى همه مردمان جهان مؤمنان و غیرمؤمنان رحمت باشد، زیرا او نماینده و فرستاده خداى رحمت و محبّت، خداى رحمان و رحیم و خداى همه بندگان و شهروندان زمین بود، خدایى که در او قساوت و بدخواهى، کینهتوزى و شرارت وجود نداشت. او از اوصاف نیک، امّا محدود بشرى منزّه بود، تا چه رسد از اوصاف زشت و پلید قابیلیان زمین!
»سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یصِفُونَ.»15
پاکا پروردگار آسمانها و زمین، پروردگار اورنگ، از آن چه در چونى او مىگویند.
»هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِىءُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاء الْحُسْنَى یسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیز الْحَکِیم.»16
اوست خداوند آفریننده، پدیدآرنده، چهرهساز، نامهاى نیکو اوراست. هرچه در آسمانها و زمین است، او را به پاکى ستایند. و او توانمند فرزانه است.
آفریدگار انسان، مىدانست که اگر گذرگاهى براى نفوذ در قلب آدمیان باشد، گذرگاه رحمت و مدارا است، از این رو به پیامبران خود فرمان داد تا در مواجهه با کافران - حتّى گستاخترین و کافرترین آنها - سخن به نرمى و لینت برانند.
»اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى × فَقُولا لَهُ قَوْلا لَیّنًا لَعَلَّهُ یتَذَکَّرُ أَوْ یخْشَى.»17
به سوى فرعون روید که وى سرکشى کرده است!
با وى سخنى نرم گویید، باشد که پندپذیرد، یا که بترسد.
پیامبر خاتم، به سوى یکى از نژادگراترین و نفوذناپذیرترین اقوام عصر خود برانگیخته شده بود، قومى که به تعبیر قرآن:
»وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الأعْجَمِینَ × فَقَرَأَهُ عَلَیهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ.»18
و اگر آن را بر برخى ناتازیان فرستاده بودیم.
و برایشان خوانده بود، بدان گرونده نبودند.
و به تعبیر امام صادق(ع) ذیل آیه شریفه:
»لو انزل القرآن على العجم ما امنت به العرب و قد نزل على العرب فآمنت به العجم فهذه فضیلة العجم.»19
اگر قرآن بر ناتازیان فرو فرستاده مىشد، تازیان به آن ایمان نمىآوردند. و بر تازیان فرو فرستاده شد، ناتازیان به آن ایمان آوردند و این برترى ناتازیان است.
خداى متعال، بارزترین عامل تأثیرگذارى پیامبر(ص) بر این نفوس تأثیرناپذیر را، نرمش او در برابر خشونت و تعصّب فرهنگى، قومى و نژادى آنان دانسته است.
»فَبِمَا رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضّوا مِنْ حَوْلِکَ.»20
پس به مهرى از خداست که بر آنان نرم شدى. اگر درشت و دل سخت بودى، از گِردت مىپراکندند.
خداوند، در این آیه شریفه، از چشمه جوشان رحمت خود سخن مىگوید که در سینه رسول رحمت جوشانده و جارى ساخته و »جان»هاى بسیارى را از این چشمه مهر لبالب ساخته است.
و به او یادآور شده است که اگر در زیر بارش این رحمت بى کران نمىبودى و زمین دلات بر اثر این بارش، نرم نمىشد و همچنان سخت و خشن مىماند، بى گمان هیچ قلبى را نمىتوانستى به خود نزدیک کنى، همگان از کوى تو پر مىکشیدند و مىکوچیدند.
این آیه، در هنگامه سخت و درهم کوبنده نبرد اُحد، بر سینه رسول خدا فرود آمده است، آن گاه که آبشارِ رحمت الهى، از بلنداى وجود آن نازنین جارى شد و نافرمایان، فراریان، سرپیچندگان، برهم زنندگان آرایش جنگى و میدان دهندگان به دشمن را، که مىرفتند در گردباد سهمگین و هراسناک گناهِ نافرمانى و گسست تار و پود جبهه حق، گم شوند و از هستى ساقط گردند، به آبشخور خود فراخواند.
خداوند، در این آیه شریفه، پیامبر اکرم را مىستاید، از آن روى که توانسته در پرتو رحمت الهى، قهرمانانه بر خشم خویش مهار بزند و با آن همه آزارى که دیده بود: شکسته شدن داندانهاى ثنایا، مجروح شدن چهره و شکست سنگین
سپاهیاناش، بر یاران نافرمان مهر بورزد و از خطاىشان درگذرد که این پیروزىِ بس بزرگى بود براى جبهه حق:
از تیغ حلم چندین خلق را
واخرید از تیغ چندین حلق را
تیغ حِلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر
از این سان رفتارها در سیره آن گرامى، بسیار دیده مىشود که در این جا، از باب نمونه، به چند مورد بسنده مىکنیم:
1. »الامام الصادق (ع): نزل رسول الله (ص) فى غزوة ذات الرقاع تحت شجرة على شفیرواد، فاقبل سیل فحال بینه و بین اصحابه، فرآه رجل من المشرکین; والمسلمون قیام على شفیر الوادى ینتظرون متى ینقطع السیل، فقال رجل من المشرکین لقومه انا اقتل محمّداً فجاء و شدّ على رسول الله (ص) بالسّیف. ثم قال: من ینجیک منّى، یا محمّد؟ فقال ربّى و ربّک. فنسفه جبرئیل (ع) عن فرسه فسقط على ظهره. فقام رسول الله (ص) فاخذ السّیف و جلس على صدره و قال: من ینجیک منّى یا غورث؟ فقال: جودک و کرمک یا محمّد. فترکه و قام و هو یقول: والله لأنت خیر منى و اکرم.»21
امام صادق(ع) فرمود: در جنگ ذات الرقاع، رسول خدا (ص) در کنار درّهاى زیر درختى قرار گرفته بود که سیلى آمد و بین آن حضرت و یاران، جدایى افکند. مردى از مشرکان پیامبر اکرم را در آن حال دید، و مسلمانان در آن سوى درّه ایستاده بودند و انتظار مىکشیدند تا سیل قطع شود. مرد مشرک، به همراهان خود گفت: من محمّد را مىکشم. به نزد پیامبر آمد و به روى آن حضرت شمشیر کشید و گفت:
اى محمد! اینک چه کسى تو را از چنگ من مىرهاند.
حضرت فرمود: پروردگار من و تو.
در این هنگام جبرئیل آن مرد مشرک را از اسب به زیر افکند و او به پشت افتاد.
رسول خدا (ص) برخاست و شمشیر برگرفت و روى سینه او نشست و فرمود: اى غورث! اکنون چه کسى تو را از چنگ من مىرهاند؟
آن مرد مشرک گفت: بخشندگى و کرم تو، یا محمّد!
حضرت از روى سینه او برخاست و او را رها کرد. در حالى که آن مرد مىگفت:
تو از من بهتر و گرامىترى.
2. یکى از پدیدههاى زیبا، با شکوه و شگفتانگیز تاریخ بشرى، رفتار رسول خدا (ص) با اسراى جنگى است. آن هم در روزگارى که - چه در میان تازیان و چه در میان غیر تازیان - درنده خویى، وحشى گرى و ازهم دریدن انسانها، چه در جنگها و چه در نزاعهاى معمولى، کار عادى و معمولى شمرده مىشد و هر گروه شکست خوردهاى این سان رفتارها را از سوى قوم غالب و پیروز، انتظار داشت. و هرکس که پاى در عرصه نبرد مىگذارد خود را براى دریدن و دریده شدن آماده مىکرد و به روشنى مىدانست اگر به دست دشمن اسیر شود، به فجیعترین وضع شکنجه، کور و یا اخته مىگردد. و اگر پیروز شود باید همین کار را با دشمن روا دارد.
در کتاب: فارسنامه، اثر ابن بلخى، درباره رفتار شاپور دوم )پادشاه ایران( با اسیران عرب مىخوانیم:
»پس مرد را مىآورد و هر دو کتف او به هم مىکشیدى و سوراخ مىکردى و حلقه در هر دو سوراخ کتف او مىکشیدى... و او را از بهر این، ذوالأَکتاف گفتندى.»22
ابن سعد، در طبقات کبرى، درباره رفتار رسول خدا (ص) با اسیران جنگ بدر مىنویسد:
»اَسَرَ رسول الله، صلى الله علیه و سلّم، یَومَ بدر سبعین اسیراً و کان یُفادى بهم على قدرِ اموالهم و کان اهل مکّةَ یکتبون و اهل المدینة لا یکتبون فمن لم یکن له فداً، دُفِعَ الیه عَشرة غِلمان المدینةِ فعلّمَهمْ فاذا حَذَقُوا فهو فِداؤه»23
رسول خدا (ص) روز بَدر، هفتاد تن اسیر گرفت و از آنان، به تناسب دارایىشان خواستار غرامت شد. ]شمارى از[ مردم مکه نویسا بودند و نوشتن بلد بودند، ولى اهل مدینه سواد نداشتند و نمىتوانستند بنویسند. پس هر یک از اسیران که نمىتوانست تاوان بدهد، ده تن از پسران مدینه را به او مىسپردند، تا بدانهانوشتن آموزد. و چون پسران، کاردان مىشدند، همین آموزش، تاوان اسیر به شمار مىآمد.
رسول خدا (ص) از نوع برخورد و رفتار خشونت بار و غیرانسانى با اسیران پرهیز مىداد. در مَثَل، مُثله کردن اسیر در میان تازیان معمول بود; امّا رسول اعظم این کار زشت و غیرانسانى را حرام اعلام کرد. در کتابهاى سیره آمده است که سهیل بن عمرو، در جنگ بدر به اسارت مسلمانان درآمد. او، کسى بود که علیه رسول خدا در مکه سخنرانى مىکرد. در هنگام اسارت، عمر بن خطاب به رسول خدا گفت:
»یا رسول الله دَعنى أَنزِع ثنیَّتَىْ سهیل بن عمرو یَدلَع لِسانُهُ فلا یقوم علیکم خطیباً فى مُوطنً ابدا.»
اى رسول خدا! مرا اجازت ده که داندانهاى پیشین سهیل را بکشم، تا زباناش، به هنگام سخن گفتن بیرون آید و هرگز نتواند در هیچ مقامى برخلاف تو سخنورى کند.
رسول خدا به عمر پاسخ داد:
»لا اُمَثِّلُ بِهِ، فیَمَثَّلُ اللهُ بى و ان کنتُ نبیّاً.»24
من او را مُثله نمىکنم که خدا مرا - هرچند پیامبرم - مُثلَه خواهد کرد.
رسول رحمت به اصحاب خود، پس از هر جنگى، سفارش مىفرمود با اسیران، انسانى و مهرورزانه رفتار کنند:
»الله الله فیما ملکت أیمانُکُم ألبسوا ظهورَهُم و اشبِعُوا بطونهم و الینوالهم القول.»25
از خدا درباره اسیرانى که در دست دارید، بترسید، پیکرشان را بپوشانید و شکمشان را سیر کنید و در گفتار با آنها نرمى نشان دهید.
3. رفتار رسول خدا در هنگامه بزرگ فتح مکه، با دشمنان سرسخت، خشن و سنگ دل و کینه توز خود، همانان که در آزار، اذیت و شکنجه ایمان آورندگان بى محابا بودند، آنى کوتاه نمىآمدند و بر یکدیگر پیشى مىگرفتند و بر سبعیت خود فخر مىفروختند، مهرورزانه بود و آن روز را »یوم المرحمة» اعلام فرمود و دست رد بر سینه کسانى زد که شعار »یوم الملحمه» سر مىدادند.
ابوجعفر، محمد بن جریر طبرى مىنویسد:
»... ان سعداً قال حین وجه داخلاً »الیوم، یوم المَلْحَمَة، الیوم تُستَحِل الحرمة» فسمعها رجل من المهاجرین فقال: یا رسول الله! اسمع ما قال سعدبن عباده و ما نأمن ان تکون له فى قریش صَولَةً!
فقال رسول الله (ص) لعلى بن ابى طالب: اَدرکه فخذالرایة، فکن انت الّذى تدخل بها.»26
سعد بن عباده - یکى از فرماندهان سپاه اسلام - هنگام ورود به مکه در حالى که پرچم سپاه را در دست داشت، فریاد مىزد: امروز، روز خونریزى است! امروز، حرمت شکنى حلال مىگردد!
این سخنان را مردى از مهاجران شنید، پس گفت: اى رسول خدا! سخنان سعد را بشنو، در این صورت، اگر در بین قریش، قدرت در کف او باشد، ایمنى نخواهیم داشت.
پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: خود را به سعد برسان و پرچم را از او بگیر و آن را به مکه ببر.
امّا در نقل واقدى از این واقعه، پس از سخنان سعد بن عباده و گزارش آن به رسول خدا، آمده است:
»... ثم قال عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عوف، یا رسول الله! مانأمن سعداً ان یکون منه فى قریش صولَة. فقال رسول الله، صلى الله علیه و سلم:
»الیوم یوم المرحمة الیوم أَعزّالله فیه قریشاً»... . امر علیّاً رضى الله عنه، فأخذاللواء. فذهب عَلىّ، علیه السلام، بها حتى دخل بها مکَّة فَعَزَزها عندالرکن.»27
پس از رجزخوانیهاى سعد بن عباده در هنگام ورود به شهر مکه، عبدالرحمن عوف و عثمان بن عوف به نزد رسول خدا آمدند و گفتند: ما از سعد ایمن نخواهیم بود، اگر در بین قریش، قدرت در دست او باشد.
رسول خدا فرمود: امروز روز رحمت است. امروز، روزى است که خداوند قریش را گرامى خواهد داشت.
بى درنگ به على بن ابى طالب امر کرد: پرچم را از دست سعد بگیرد.
على(ع) رفت و فرمان رسول خدا را اجرا کرد. پرچم را از دست سعد گرفت و وارد مکه شد و آن را در کنار رکن برافراشت.
این رحمت و مدارا و نرمش بود که اعجازگونه سبب شد تا مقاومترین دژ شرک و کفر و سختترین سینههاى خشن، در طول 23 سال رسالت پیامبر خاتم(ص) فتح شود و در سالهاى پایانى حیات رسول خدا(ص) مردمان حجاز، گروه گروه به دامان دین الهى و آغوش گرم و پرمهر پیامبر(ص) رو آورند.
»إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ × وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِى دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا × فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا.»28
هرگاه یارى خدا و پیروزى فرارسد. و کسان را بینى که گروه گروه، به دین خدا درآیند.
پس، با سپاس، پروردگار خویش را به پاکى بستاى و از او آمرزش خواه. که او پذیراى توبه است.
چنین بود که وقتى رسول خدا(ص) از پس 23 سال تلاش مدام و تحمّل رنجهاى فراوان، چشم از جهان فروبست، از جامعهاى بدوى، خونریز، قساوت پیشه و مشرک، شهروندانى محبّت جو، مهرورز و برادرانى مؤمن و موحّد پدید آورد.
»وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَ لاتَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَأً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَانًا وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةً مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.»29
همگى چنگ به ریسمان خداى زنید و مپراکنید و نواخت خداى را بر خویشتن یادآرید، آن که دشمن یکدیگر بودید و میان دلهاى شما مهر افکند و هم از نواخت او، برادر شدید. بر لبه گودالى از آتش بودید و شما را از آن نگاه داشت. خداوند، نشانههاى خویش را براى تان چنین باز مىنماید، باشد که راه یابید.
پیامبر(ص) رسالت خود را انجام داده بود، عداوتها را به الفت و همدلى، دشمنیها را به برادرى و نیکخواهى و آتشکده تعصّبها و کینهها را به عبادتگاهى امن و زندگىساز مبدّل کرده بود، ولى در واپسین سفارشهاى خود، باز هم به محبّت و مودّت سفارش کرد.
»قُلْ لاأَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى.»30
بگو مزدى براى آن از شما نخواهم، مگر دوستى درباره نزدیکان من.
خداوند آینده را مىدید. فرمان داد به نبى گرامى خویش که بگوید من جز پیوند و دوستى ژرف با نزدیکانم، از شما اجرى نمىخواهم. خداوند مىخواست انسانهاى مسلمان، خود، آتش کینهها و عصبیتهاى جاهلى را با دوستى بین خود و نزدیکان رسول گرامى، همیشه و در همه گاه، خاموش نگاه دارند و تلاش ورزند بنیان استوار دوستى را پى بریزند و از پىریزى دمادَم این بناى سترگ، آنى غفلت نورزند که مباد آتشهاى نهفته در بستر فرهنگ عصبیّت و خشونت قبل از اسلام، دوباره با طوفانى سر از زیر خاکستر زمان برآورد و ریشه پیوندهاى ایمانى و اصول وَحیانى و مبانى فطرى و رسم عواطف انسانى را بخشکاند و از اسلام پوستینى وارونه و هولانگیز به جهانیان بنمایاند!
ادامه رحمت الهى
لطف و عنایت خدا به خلق، براى هدایت آنان به راه راست و حمایت از راستان، در برابر مغضوبان و گمراهان، با ختم نبوت خاتمه نیافت، بلکه در دورهاى دویست و پنجاه ساله، از سوى امامان معصوم(ع) ادامه یافت.
امامان، همواره از ساحَتِ دین الهى و حقوق انسانى در برابر جهل و جور و استکبار قابیلیان، دفاع کردند و در این دفاع، هماره روشن گرى رحمت آفرینى و نگه داشت حقوق انسانى را به مقابله به مثل، تخریبگرى، غوغاآفرینى و نادیده انگارى حقوق افراد، حتى دشمنان سرسخت خود، مقدم داشتند و حتى آن بزرگوارانى که ناگزیر پا به آوردگاه گذاردند، در گاهِ دفاع، هرگز شروع کننده جنگ و خون ریزى نبودند و یاران خود را به حفظ دماء و رعایت عواطف انسانى توصیه مىکردند و بناىشان بر ساختن و حیات بخشیدن و نجات دادن بود و نه سوختن و از میان بردن و هلاک کردن.
امام على(ع) در زمان حیات رسول خدا(ص) بازوى توانمند آن حضرت بود در گسترشِ دامنه رحمت، مودّت، مهرورزى و امنیت که برترین حق شهروندانِ شهر خدا بود.
او، با تمام وجود و با جان و دل، همراه و همگامِ رسول خدا بود. از کودکى، عشق و علاقه به پیامبر اعظم، در جان او شعلهور شد و تا پایان زندگى این شعله مقدس در سراى جاناش پرتو افکن و گرمابخش بود:
»و لقد کنتُ أتّبِعهُ أتِّباع الفَصیل أَثَرَ اُمِّهِ یرفع لى فى کلِّ یومً من اخلاقِهِ عَلَماً و یأمُرُنى بالاقتداء به»31
من در پى او بودم - در سفر و حضر - چنانکه شتربچّه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاق خود نشانهاى بر پا مىداشت و مرا به پیروى آن مىگماشت.
آیههاى رحمت و مودّت و مهرورزى خداوند به خلق، از سینه رسول اکرم(ص) دَمادَم به سینه على(ع) سارى و جارى بود. از این روى در هنگامههاى گوناگون، این شهدِ حیات بخش را به جان مردمانِ جامعهاش چشاند که به چند نمونه از سخنان و سیره و رفتار آکنده از رحمت و مودّت و مهرورزى آن بزرگوار اشاره مىکنیم:
1. امام، رهبرى جامعه اسلامى را با اصرار و پافشارى مردمان، از آن روى پذیرفت که رحمت و امنیت را بگستراند و بذر مهرورزى را بیفشاند و از پایمال شدن حقوق مردمان، جلوگیرى کند و ستمکاران شکمباره را از میدان دارى و تباه گرى بازدارد و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابد و حق آنان را از ستمپیشگان بازستاند، وگرنه حکومت براى او ارزشى نداشت:
»امّا والَّذى فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأَ النَّسَمةَ لولا حضور الحاضر و قیام الحجّةِ بوجود النّاصر، و ما أَخذاللّهُ على العُلماءِ ان لا یقارّوا على کِظَّةِ ظالمً و لا سَغَب المظلوم لأَلقیتُ حَبلَها على غارِبِها و لسَقَیتُ آخِرها بکَأسِ أوَّلها. لأَلفیتُم دنیاکم هذه أَزهدَ عندى من عَفطَةِ عَنْز.»32
به خدایى که دانه را کَفید ]شکافت[ و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران، حجّت بر من تمام نمىنمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست مىگذاشتم و پایاناش را چون آغازش مىانگاشتم و چون گذشته، خود را به کنارى مىداشتم و مىدیدید که دنیاى شما را به چیزى نمىشمارم و حکومت را پشیزى ارزش نمىگذارم.
2. امام، پس از آن که بیعت مردم با وى انجام مىگیرد، جهتگیرى حکومت خود را در باب حرمت مسلمانان و حقوق آنان، این سان اعلام مىکند:
»... انّ الله... فضَّلَ حُرمةَ المسلم على الحُرَمِ کُلّها و شَدَّ بالاخلاصِ و التّوحیدِ حقوق المسلمین فى مَعاقِدِها... .
اتَّقواالله فى عباده و بلاده فإنَّکم مسئولون حتى عن البِقاع والبَهائِم...»33
همانا خدا... حرمت مسلمانان را از دیگر حرمتها برتر نهاده و حقوق مسلمانان را با اخلاص و یگانه پرستى، پیوند داد.
... خدا را واپایید در حق شهرهاى او و بندگان او، که شما مسؤولید، حتى از سرزمینها و چهارپایان.
3. امام، پس از آن که در رأس حکومت قرار گرفت، به تلاش برخاست تا تمامِ بازدارندههاى گسترش رحمت الهى را از سر راه بردارد و رحمت و مهرورزى را به تمامى لایههاى جامعه، سریان دهد و آن را نهادینه سازد. امّا دریغ که گروهها و کسانى این حرکت را، که دست آنان را از بسیارى از مناصب و گلوگاهها کوتاه مىکرد و مردمان فرودست را مىنواخت، برنتابیدند و عَلَم مخالفت برافراشتند و به یارگیرى براى رویارویى با آن حضرت پرداختند. حضرت در گام نخست، مدارا پیشه کرد که مباد نزاع و درگیرى پیش بیاید و جامِ بلورین رحمتِ الهى و مهرورزى، که او حامل آن بود، تَرَک بردارد و کینه دامن بگستراند و سینهها را بیالاید. پس از آن که جدایى طلبان و پیمان شکنان، به بهانه واهى - خون خواهى عثمان - خود را به بصره رساندند و به قتل و غارت دست زدند، حضرت سپاه خود را آماده کرد و به سوى بصره به حرکت درآمد. امّا براى خشکاندن ریشه این فتنه، پیش از هر اقدام عملى و رویارویى خونین، به چارهگرى مىاندیشید و راه حلّ مسالمتآمیز. از جمله، در جمع لشکرى که از کوفه براى یارى حضرت و رویارویى با جدایى طلبان، به ذوقار رسیده بودند، فرمود:
»و قد دعوتکم تشهدوا معنا إخواننا من اهل البصرة فان یرجعوا فذاک الذى نرید و ان یلجوا داویناهم بالرفق، حتى یبدأونا بظلم. و لم ندع أمراً فیه صلاح الّا آثرناه على ما فیه الفساد.»34
من شما را فراخواندم، تا با ما نزد برادران خود که در بصرهاند برویم.
اگر از آن چه در سر دارند بازگردند، همان است که ما مىخواهیم و اگر پایدار ماندند، با آنان مدارا مىکنیم، تا آن گاه که دستِ ستم بگشایند. ما هر چه در آن صلاح باشد، بر آن چه در آن فساد است، مقدم مىداریم.
یا نوشتهاند، امام مردى از مِهتران کوفه را که قَعقاع بن عمرو نام داشت، خواست و به او فرمود:
»ألقَ هذین الرجلین - و کان القعقاع من اصحاب النبى (ص) - فادعهما الى الالفة والجماعة و عَظَم علیهما الفُرقة.»35
به بصره برو و آن دو تن را ]طلحه و زبیر[ ببین و آنان را به بازگشت به جمع مردم بخوان و از جدایىطلبى بپرهیزان.
على (ع) دست از تلاش خود براى جلوگیرى از خون ریزى برنمىدارد. او امام مهربانى و مهرورزى است، به هیچ روى دوست ندارد خون مسلمانان، براثر ناآگاهى، کینه ورزى و لجاجت افرادى به زمین ریخته شود و دست مسلمانان به خون یکدیگر آلوده گردد. از این روى، ابن عباس را به نزد سران جدایى طلب مىفرستد و بدو مىفرماید:
»لا تَلقین طلحةَ فانّک ان تلقهُ تجدهُ کالثَّور عاقصاً قَرنهُ یَرکبُ الصَعبَ و یقولُ هوالذَّلول. و لکن اَلقَ الزبیرَ فانّهُ ألین عریکةً فقل له: یقول لکَ اینُ خالِکَ: عرفتَنى بالحجازِ وَأَنکَرتَنى بالعراق فماعَدا مما بَدَا.»36
با طلحه دیدار مکن که گاوى را ماند شاخها را راست کرده، به کار دشوار پاگذارد و آن را آسان پندارد. به سر وقت زبیر برو که خوئى نرمتر دارد و بدو بگو: خال زادهات گوید: در حجاز مرا شناختى و در عراق نرد بیگانگى باختى، چه شد که بر من تاختى.
4. امام بر اساس همان اصل رحمت، که مىبایست آن را مىگستراند و از آن در برابر تندباد حوادث و فتنهها، پاسدارى مىکرد، هیچ گاه اجازه نمىداد، سپاهیاناش شروع کننده جنگ باشند و همیشه سپاهیان خود را به صبر و شکیبایى فرا مىخواند. امام در خطبهاى پیش از شروع جنگ جمل، فرمود:
»ایها النّاس املکوا عن هولاء القوم ایدیکم و السنتکم، و ایّاکم أن تسبقونا فإنَّ المخصوم غدا من خصم الیوم.»37
دست و زبان خود را از این مردم بازدارید و در جنگ با آنان، پیشى مگیرید، چه آن که امروز جنگ آغازد، فردا ]قیامت[ باید غرامت پردازد.
یا در صفیّن، حضرت به لشکریان خود، وقتى که رو در روى سپاه معاویه قرار گرفته بودند، فرمود:
»لا تُقاتلوهمْ حتى یَبدَاءُوکُم فانّکُم بحمداللّه على حجّةً، و تَرکُکُم إیّاهم حتّى یَبدَاءُوکُم حُجّةُ اُخرى لکم علیهم.»38
با آنان مجنگید، مگر به جنگ دست یازند. چرا که - سپاس خدا را - حجّت با شماست، و رها کردنشان تا دست به پیکار گشایند، حجّتى دیگر براى شما بر آنهاست.
5. نمونهاى بس گویا و جان دار از رحمت آفرینى مولى را مىتوان در رفتار زیبا و باشکوه آن حضرت با زنان خطاکارِ آتش افروز، شماتتگر و دشنام گوى، دید:
الف. امام، پس از پیروزى در نبرد با جدایى طلبان، به نزد عایشه رفت، چون از نزد عایشه بیرون آمد، مردى از قبیله ازد گفت:
»والله لا تغلبنا هذه المرأة.»
به خدا نباید این زن از چنگ ما خلاص شود.
امام در خشم شد و فرمود:
»مَه. لا تهتکن ستراً ولا تدخلنّ داراً، و لا تُهَیّجَنّ إمرأة بأذى و ان شتمنَ أعراضکم و سفهن أمراءکم و صلحاءکم. فان النّساءَ ضعیفات و لقد کنّا نؤمَر بالکفّ عنهن و هنّ مشرکات فکیف اذا هنّ مسلمات.»39
خاموش! پردهاى را مَدَرید و به خانهاى در نیایید و زنى را هر چند شما را دشنام گوید و امیرانتان را بى خرد خواند برمیانگیزید که آنان ناتوان و زودشکنند. ما در جاهلیت مأمور بودیم به روى زنان بت پرست دست نگشاییم; چه رسد به اکنون که مسلماناند.
ب. عایشه پس از هم فروپاشیدن جدایى طلبان، به خانه عبدالله بن خلف رفت. على براى دیدن او، به آن جا رفت. چون به خانه عبدالله رسید، دید زنان براى دو پسر خلف: عبدالله و عثمان، که در جنگ کشته شده بودند -عبدالله در کنار عایشه و عثمان در کنار على - مىگریستند. صفیه، زن عبدالله، پیش روى على(ع) آمد و گفت:
»یا علىّ، یا قائل الأحبّه، یا مفرّق الجمع، أیتم الله منک نبیک کما أیتمتَ ولد عبدالله منه.»
اى على! اى کشنده دوستان و برهم زننده جمعیت مردمان! خدا فرزندانت را یتیم کند، چنانکه فرزندان عبدالله را یتیم کردى.
على (ع) به او سخنى نگفت. پس از این که از نزد عایشه برگشت، دیگر بار زن عبدالله راه را بر او گرفت و آن سخنان را بر زبان آورد. على (ع) استر خود را نگاه داشت و گفت:
»و لقد هممتُ ان أفتح هذاالباب - و اشار الى باب فى الدار - و أقتُل من فیه»
]اگر خویشاوند کش بودم[، مىگفتم دَرِ این خانه و آن خانه را بگشایند و هرکس در آن بود، مىکشتم.
بنابر نقل ابن اثیر، در آن خانهها، زخمیهاى جنگ بود که به عایشه پناهنده شده بودند.40
ج. پیش از جنگ صفّین، به لشکریان خویش سفارش فرمود:
»وَ لا تهیجُوا النّساءَ بأذًى و إن شَتَمْنَ أعراضَکم و سَبَبْنَ أُمرأَکُم فإنَّهُنَّ ضَعیفاتُ القُوى والانفس و العُقُول. إنْ کُنّا لَنُؤمَرُ بالکفِّ عَنْهنَّ و إنَّهُنْ لَمُشرکات. و ان کان الرَّجُلُ لَیَتناوُل المرأةَ فى الجاهلیَّة بالفِهرِ أوِالهِراوَةِ فیُعَیَّرُ بها و عَقِبُهُ مِن بَعدِه.»41
زنان را بر زدن بر میانگیزانید، هرچند آبروى شما را بریزند، یا امیرانتان را دشنام گویند، که توان زنان اندک است و جانشان ناتوان و خردشان دستخوش نقصان. آن گاه که زنان در شرک به سر مىبردند، مأمور بودیم دست از آنان بازداریم و در جاهلیت اگر مردى با سنگ، یا چوب دستى، بر زنى حمله مىبرد، او و فرزندانى را که پس از او آیند، بدین کار سرزنش مىکردند.
این سیره ناب و روشِ ماندگار، خردمندانه و زلالِ وَحیانى، در جویبار سینههاى فرزندان معصوم آن بزرگوار، که مشعلدار امامت بودند، جارى شد و یکى پس از دیگرى، شکوهمندانه و بخردانه و بر مدارِ وَحى و آموزههاى وَحیانى، براى استوارسازى بناى سر به آسمان سوده رحمت الهى و امنیت، به عنوانِ برترین حقِّ شهروندانِ شهرِ خدا، تلاش کردند، به روشن گرى پرداختند و از جان مایه گذاردند و هرگونه نامهربانى، سرزنش و زخم زبان را به جان خریدند. با درنگ و دقت روى رفتارِ آن بزرگواران، در دوران حیاتِ پرفراز و نشیبشان، این معنى به روشنى به دست مىآید.
امام حسن مجتبى (ع) وقتى در یک حرکت قهرمانانه، تن به صلحِ با معاویه مىدهد، در راستاى به حقیقت پیوستن، ریشه دار شدن، دامن گستراندن و آسیب ندیدن برترین حقّ شهروندانِ شهرِ خداست که خود در پاسخ حُجر بنِ عَدىّ، از ناراضیان امضاى پیمان صلح، مىفرماید:
»دل فارغ دار و ناخوشدلى به خویش راه مده. من از این کار که کردم، جانب شما را منظور داشتم، تا شما آسوده باشید و خونِ مسلمانان ریخته نگردد. من از این دنیاى غدّار، طمع جاه و زیادتى مال ندارم...»42
و در متن صلح نامه گنجاند:
»... شرط دیگر آن است که مسلمانان، على العُموم، از او ]معاویه[ ایمن باشند، هم به دست و هم به زُفان و با کافّه خلایق، زندگى نیکو کند. شرط سیّوم آن است که شیعیان و متعلّقان و متّصلان على بنِ ابى طالب (ع) هر کجا باشند، از او ایمن باشند و به هیچ یک از ایشان، اندک و بسیار تعلّقى نسازد و تعرّضى نرساند... .»43
امام حسین بن على (ع) نیز در هنگامه سخت روز دهم محرم 1361ه.ق و روزهاى پیش از آن، رایتِ این سیره تابناک را برافراشت.
آن حضرت، با رایزنیها و گفتوگوهاى طولانى، پى گیرانه تلاش ورزید آن واقعه خونبار، به وقوع نپیوندد و مسلمانان در گردابِ سهمگین خشونت و ناامنى فرو نروند و از نسیم رحمت الهى محروم نگردند. افزون بر این، در خطبههاى کوتاه، در لحظههاى بسیار پراضطراب، بر آن مىشود که با واژگانى که از سر دلسوزى، مهر و محبت و خیرخواهى در کنار هم مىچید، وجدانهاى خفته را بیدار کند و آخرین فرصت را براى انتخاب زندگى عزتمندانه به آنان بدهد; زیرا به روشنى مىدید اگر این فرصت را در نیابند و دستان خویش را به خون اهل بیت رسول الله و مسلمانان پاک، بیالایند، هیچ گاه روى رستگارى و زندگى عزّت مندانه را نخواهند دید و براى همیشه در لجنزار خشونت و ناامنى، در به درى، برادرکشى و نسل براندازى گرفتار خواهند آمد.
در یکى از آن خطبههاى روشنگرانه، بیدارگرانه، خیرخواهانه و مهرورزانه، این سان تلاش مىورزید آن گروه دین به دنیا فروخته را زیر چتر رحمت الهى دربیاورد:
»مردم! شتاب مکنید، سخن مرا بشنوید. من خیر شما را مىخواهم. من مىخواهم به شما بگویم براى چه کارى به سرزمین شما آمدهام. اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من درست مىگویم، این جنگ که هر لحظه ممکن است درگیرد، از میان برخواهد خاست. اگر به سخن من گوش ندهید، اگر به راه انصاف نروید، زیان آن دامن گیر شما خواهد شد.
مردم! مىدانید من کیستم، پدر من کیست. آیا کشتن من رواست؟ آیا رواست حرمت مرا در هم بشکنید... .»44
استاد سیدجعفر شهیدى پس از نقل این خطبه مىنویسد:
»جاى هیچ تردیدى نیست که امام، این سخنان را براى رهایى از چنگ دشمن و یا بیم از کشته شدن، نگفته است. او اگر چنان چیزى مىخواست، چند روز پیش، بهتر ممکن بود. این گفتار، که هر کس شامهاى درست و نابیمار داشته باشد، بوى آشتىطلبى و خیرخواهى و مردم دوستى را از آن به خوبى مىشنود; نمونهاى از گفتارهایى است که در سراسر تاریخ، تنها چند تن، در مانندِ چنین شرایطى ایراد کردهاند. سخنِ مردان خداست. سخن کسى است که رسالت خود را در بیدار کردن وجدانهاى به خواب رفته مىداند. کسى که خود را در میان شعلههاى شرار خشم و طغیان شهوت که توده جاهل در آن مىسوزد، مىافکند و مىکوشد تا آن جا که ممکن است یک - دو تن را برهاند و از میان این شعله بیرون برد.»45
امامان، هرکدام در روزگار و زمانه خویش، رایتِ رحمت الهى را سازوار با زمان و مکان و اقتضاءات روز، برافراشتند و به تلاش همه جانبه برخاستند تا مردمان را، زیر بارشِ رحمت الهى قرار دهند که در مجالى فراختر مىبایست به کارنامه آنان نگریست و نکتههاى درسآموز را درآورد و نمایاند.
این سان دوران ظهور به پایان رسید. پایان عصر ظهور امامان (ع) نیز پایان عصر رحمت و هدایت نبود، بلکه به اقتضاى رحمت الهى، این رسالت معنوى و متعالى از سوى عالمان بزرگ در طول اعصار و قرون، بر دوش کشیده شد و چه بسیار عالمانى که براى روشن نگاه داشتن نور محبت خدا و خلق، به دست منادیان جهل و جور، جان باختند و چه بسیار مجاهدانى که روشن اندیشانه، تمام عمر خویش، بر سر این پیمان استقامت ورزیدند تا از حق محرومان و مستضعفان در برابر ظالمان و مستکبران تاریخ، دفاع کنند که امام خمینى، سرآمد آنان به شمار مىآید.
او، درد دین و مردم داشت و یکى از پرکاربردترین واژهها در صحیفه نورش، واژه مردم، مستضعفان، محرومان و پابرهنگان بود و خدمت و رحمت به آنان را افتخار خود مىشمرد و به دولتمردانى که در نتیجه تحقق انقلاب اسلامى، وارثان مدیریت و تدبیر و بست و گشاد امور شده بودند، توصیه مىکرد که باید خدمت گزار مردم باشند و نه اربابان و فخرفروشان.