از مردم بود، با مردم. آنى از مردم جدا نشد و از آنان نگسست و نبرید.
در اوج قدرت و اقتدار، همان سان با مردم بود و در کنار مردم و غمگسار آنان و دردمندانه رنج و دردشان را فریاد مىزد که در دوران مبارزه، تنهایى، غربت و تبعید.
قدرت، اقتدار و اریکه فرمانروایى، بین او و مردم، جدایى نیفکند که او این جایگاه را براى خدمتِ به مردم، گسترش دامنه مِهرورزى و رحمت و احقاق حقوق ولى نعمتان خود برگزید.
در دوران بسط ید، با همان شدّت، حدّت، کوبندگى و بُرّایى از حقوق مردم سخن مىگفت و پى گیرانه آن را از دست اندرکاران و کارگزاران مطالبه مىکرد و کوچکترین کوتاهى، نادیدهانگارى و اهمالکارى را برنمىتابید که در دورانِ رویارویى با رژیم دست نشانده پهلوى و رایَت افرازى و جلودارى پابرهنگان، مستضعفان، حقوق پایمال شدگان و ستمدیدگان.
با مردم بود، در هنگامههاى هراسانگیز، در روزگاران سیاه و دودآگین و درگاهِ برخاستن و فراگیرشدن گردبادهاى درهم کوبنده، زیر و زِبَرکننده و بنیاد برافکن.
هیچگاه مردم را در این وادیهاى دهشت افزا، تنها نگذارد و خود به کُنج عافیت نخزید و با توجیههاى به ظاهر، به شرع، خِرَد و مصلحت آراسته، از همراهى و همگامىِ با مردم، سرباز نزد.
دیده بان و نگهبان تیزنگر، هشیار و همیشه بیدارِ باروى کرامت مسلمانان بود. هیچگاه و در هیچ شرایطى، خدشه و آسیبى را به این بارو و دستاندازى به این ساحَتِ مقدس را برنمىتابید، مىخروشید و خشمگینانه و غیرت مندانه، در برابر یورش گران و حرامیان مىایستاد و با نهیبهاى رعد آساى خود، لرزه بر اندام یورش گران و حرامیان بیگانه و یا پشت گرمِ به بیگانه مىافکند و به مردمان حیات مىبخشید که به پا خیزند و در دفاع از باروى کرامت خود، حماسه بیافرینند.
امام، حق مردم مىدانست که از حقوقِ خویش آگاه شوند و کرامت و جایگاه انسانى - اسلامى خود و زوایاى آن را به درستى بشناسند.
و بیاموزند، چسان ممکن است در فراز و نشیبهاى زندگى، این گوهرهاى گرانبها و عناصر حیات، تاراج شوند، پایمال گردند و آسیب ببینند و از سوى چه کسانى، چه دستهایى، با چه هدف و نیّتى؟
و به پایگاهى از رشد و کمال، عقل و خرد برسند که عالمانه و بِخرَدانه به رویارویى با حرمت شکنان و پایمال کنندگان حقوق و کرامتِ انسانى خود برخیزند و با روشهاى دقیق، به پاس آنها بپردازند و از تاراج و پایمال شدنِ مایههاى حیات و ارکان زندگى مادى و معنوى خود جلوگیرى کنند.
آن مرد الهى، براى این که انسان مسلمان را به این پایگاه و جایگاه برساند و پولاد آبدیدهاش کند، مِهرورزانه و دلسوزانه او را به آموزههاى وَحیانى فرا مىخواند و پاى بندى به ارکان و اصول، دژهاى استوارى که او را از یورشهاى پیاپیوسته حرامیانِ حرمت شکن و کرامت بر باددِه، در امان مىدارند و بر مىانگیزانند که شور انگیزانه، حقوق، حرمت و کرامت و پایگاهِ انسانى خود را پاس بدارند و آن به آن رفتار دشمن را رصد کنند و برنامهها، دسیسهها و دستانهاى او را خنثى سازند.
او، در پى جلب رحمت الهى بود. چون ایمان داشت، ایمانى ژرف و کران ناپیدا که بدون رحمت الهى، نمىتوان گام از گام برداشت و از گردنههاى دشوار گذر، گذر کرد و به مقصد رسید. و از آموزههاى وَحیانى آموخته بود که رحمت الهى ساحَتِ وجودى کسانى را در برمىگیرد که در باطن به همه مردم مِهر بورزند. به فرموده مولاى متقیان على(ع):
»اَبْلَغُ ما تستَدَرُّ به الرَّحمَةَ أن تُضْمَرَ بجمیع الناسِ الرَّحمة»
غرر الحکم، ج 476/2.
رساترین چیزى که به وسیله آن مىتوانى رحمت الهى را به خود جلب کنى این است که در باطن به همه مردم عطوف و مهربان باشى.
امام، چون به این حقیقت ایمان داشت، در همه حال، در سَرّا و ضرّا، به آن پاىبند بود، چه در دوران غربت، تنهایى و تبعید و چه در دورانِ اقتدار که این رفتار ضابطهمند، دقیق و سازوار با آموزههاى وَحیانى را در سیره آن مرد الهى به روشنى مىتوان دید و به تماشا نشست.
در این شماره، آن چه فراروى دارید، شمّهاى است از سیره تابناک امام، در نگهداشت حقوق مردم، که از زبان آیت الله قاضى زاده، از شاگردان برجسته آن عالم ربانى در حوزه نجف، شنیدهایم و براى بهرهمندى خوانندگان بازتاب مىدهیم. به امید آن که مفید افتد و در فراز و فرودهاى زندگى به کار آید.
»حوزه»
حوزه: با تشکر از حضرت عالى که گفت و گو با مجلّه حوزه را پذیرفتید. در ابتدا از چگونگى آشنایى خود با حضرت امام خمینى بفرمایید و این که چه مدت و چه درسهایى را از محضر ایشان استفاده کردهاید.
استاد: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. آشنایى بیشتر و از نزدیک باحضرت امام خمینى، رضوان الله علیه، به دورانى بر مىگردد که در حوزه علمیه نجف، به تحصیل مشغول بودم.
این جانب در اوایل سال 1344 ه.ش. به حوزه نجف مشرف شدم و آن سال همزمان شد با پایان دوره تبعید امام در ترکیه و ورود ایشان به نجف اشرف.1
امام، پس از مدتى، در مسجد شیخ انصارى درس خود را شروع کرد.2
حدود شش، یا هفت سال در درس مکاسب معظّم له شرکت کردم. در ضمنِ این درس بود که مبحث ولایت فقیه را به طور مشروح مورد بررسى قرار دادند.3
حوزه: در حوزه نجف اشرف، افزون بر شرکت در درس حضرت امام، از محضر چه کسانى از آیات عظام بهره بردید و در چه مباحث و دانشهایى؟
استاد: در دوران تحصیل در نجف، دروس فقه، اصول، درایه و رجال را در نزد حضرات آیات عظام: سیدابوالقاسم خویى، شهید سیدمحمدباقر صدر، میرزا باقر زنجانى، سید عبدالاعلى سبزوارى، میرزا حسن بجنوردى، سید نصرالله مستنبط، سیدعلى سیستانى تلمّذ کردم و فلسفه، کلام، عرفان و تفسیر را از محضر حضرات آیات: حاج شیخ عباس هاتف قوچانى و حاج شیخ حسنعلى نجابت بهره بردم.
حوزه: چه شد که حوزه نجف را با آن همه زمینههاى مناسب براى کسب فیض و دانش و بهرههاى علمى و معنوى ترک کردید.
استاد: رژیم بعث، در سال 1350، بر سخت گیریها، فشارها و آزارها و اذیتهایش بر ایرانیان، و بویژه طلاب، فضلا و علما افزود و بر حوزه نجف سخت گرفت. تا آن جا که بسیارى از فضلا و علما را اخراج کرد.4 بنده هم جزو کسانى بودم که مىبایست عراق را ترک مىکردم; از این روى، نجف را به مقصد حوزه قم ترک گفتم.
در حوزه قم هم، توفیق یافتم محضر بسیارى از بزرگان را درک کنم. در فقه و اصول از حوزه درسى حضرات آیات عظام: سیدمحمدرضا گلپایگانى، سیدشهابالدین نجفى مرعشى، سیدکاظم شریعتمدارى، میرزا هاشم آملى، حاج شیخ مرتضى حائرى بهرهمند شدم و بیشتر در درس آیت الله العظمى وحید خراسانى، متمرکز شدم. به مدت هفده سال از محضر ایشان بهرهمند گردیدم.
در ضمن، در بحثهاى فلسفى شهید آیت الله شیخ مرتضى مطهرى و آیتالله حسن زاده آملى، شرکت مىکردم.
حوزه: همان گونه که مستحضرید، این شماره مجلّه، ویژه »امام خمینى و حقوق مردم» است. حضرتعالى که سالها در حوزه نجف، از نزدیک شاهد رفتار ایشان بودهاید، حضرت ایشان را در رعایت حقوق شاگردان و دیگران چگونه دیدید.
استاد: درباره حضرت امام و دقت ایشان نسبت به حقوق دیگران، مطالب بسیارى را مىتوان طرح کرد و از آنها سخن گفت. امّا به نظر من رفتار ایشان در رعایت حقوق افراد در دوره نجف از اهمیت خاصى برخوردار است. در آن سالها در نجف، شرایط خاصى حاکم بود. شرایط به گونهاى بود که مردم و حتى شاگردان خیلى نمىتوانستند با امام مراوده و معاشرت داشته باشند. ملاقات و بهره مندى طلبهها از محضر ایشان، یا درمجلس درس بود که پیش از درس، چند دقیقهاى پاى منبر مىنشستند و یا بعد از نماز مغرب و عشاء، وقتى که به منزل بر مىگشتند، تقریباً نیم ساعت در بیرونى مىنشستند.
شب در مدرسه آیت الله بروجردى، که نزدیک حرم بود، نماز مىخواندند و روزها در مسجد شیخ انصارى، که درس هم همان جا مىگفتند.
البته در رفت و آمدها، آقاى رضوانى، همیشه همراه امام بود و بعضى وقتها، آقاى قرهحى امام را همراهى مىکرد.
در این شرایط، که معاشرت با امام خیلى محدود بود، چه از جانب ایران و چه از طرف حکومت بعث، و کسانى که با ایشان ملاقات مىکردند، مورد آزار و اذیت قرار مىگرفتند و جان شان به خطر مىافتاد، امام سعى مىکرد در ملأ عام و آشکارا خیلى با کسى تماس نداشته باشد. حتى بعضى وقتها، کسانى از ایران مىآمدند و توى خیابان به ایشان سلام مىکردند و مىگفتند: از ایران آمدهایم و مىخواهیم خمس خدمتتان بدهیم، چه وقت بیاییم؟ ایشان مىفرمود: با من تماس نگیرید، بروید به فلان جا، خمس خودتان را تحویل بدهید، آنها به ما مىرسانند.
حتى بعضى وقتها، به بیت آیت الله خویى حواله مىکردند و بعد دست اندرکاران امور بیت ایشان، به دفتر امام تحویل مىدادند.
این ارتباط را ما بعدها فهمیدیم. یعنى در پشت صحنه ارتباط این گونه بود; ولى در بیرون، مردم و طلبهها برداشت دیگرى در ذهن داشتند.
این مسائل، دقت امام را نشان مىدهد که به خاطر تماسِ با ایشان حق کسى سلب نشود و افراد، مورد آزار و اذیّت قرار نگیرند.
امام، برابر اصل »تقیه» که در آیات5 و روایات6 بر آن تأکید شده و سیره معصومان(ع)7 در طول مبارزات، بیانگر آن است، رفتار مىکرد. برابر این اصل، حفظ نیروها ضرورى است و باید چنان رفتار بشود که مردم از آزار، اذیّت و آسیب در امان بمانند و بویژه نیروهاى کارآمد، با کمترین آسیب، به مبارزه ادامه بدهند. این موضوع، چنان اهمیّت دارد که در روایات تقیّه، مواردى را مىبینیم که معصوم(ع) براى حفظ جان یاران، مؤمنان و اصحاب سرّ، گاه لازم مىدانسته حکم واقعى را بیان نکند و خلاف آن را دستور بدهد:
»احمد بن ادریس، عن محمد بن عبدالجبّار، عن الحسن بن علىّ، عن ثَعْلَبَة بن میمون، عن زرارة بن أعین، عن ابى جعفر(ع) قال: سألته عن مسألة فأجابنى. ثمَّ جاءه رجل فسأله عنها فاجابه بخلافِ ما اجابَنى. ثمَّ جاء رجل آخر فأجابَه بخلاف ما اجابَنى و اجابَ صاحبى. فلمّا خرج الرجلان، قلت: یا ابن رسول الله رَجُلان من اهل العراق من شیعتکم قَدِما یسألان فأجَبتَ کلَّ واحدً منهما بغیرما أجبتَ به صاحبَه؟
فقال: یا زرارة! انَّ هذا خیر لنا و أبقى لنا و لکم. و لو اجتَمَعتُم على امرً واحدً لَصَدَّقَکُم الناسُ علینا و لکان أقلَّ لبقائنا و بقائکم.»8
زرارة مىگوید: از امام باقر(ع) سؤالى کردم و پاسخى شنیدم. یک تن دیگر آمد و همان سؤال مرا تکرار کرد و پاسخى غیر از پاسخ من دریافت کرد و رفت. یک نفر دیگر آمد و باز همان سؤال مرا مطرح کرد و جواب دیگرى شنید و رفت.
من گفتم: اى پسر رسول خدا! این دو تن از پیروان شمایند، از عراق آمدهاند، تا تکلیف خود را بشناسند; از چه رو باید دو پاسخ متفاوت دریافت کنند؟
امام فرمود: اى زرارة، این شیوه براى ما و شما بهتر است، چون بقاى ما و بقاى مکتب ما را تضمین مىکند. اگر متفق و یک رأى باشید، مردم از ارتباط ما و شما آگاه مىشوند. آن وقت جان ما و شما به خطر مىافتد و دیر یا زود منقرض مىشویم.
»على ابن ابراهیم، عن ابیه، عن عثمان بن عیسى و الحسن بن محبوب، جمیعاً عن سماعة عن ابى عبدالله، قال: سألته عن رجل اختلف علیه رجلان من اهل دینه فى امرً کلاهما یَرویه: احدهما یأمر بأخذه و الآخریَنها عنه، کیف یصنع؟
فقال(ع) یُرْجِئُهُ حتى یَلقى مَنْ یُخْبِرُهُ فهو فى سَعةً حتى یُلقاه.»9
سماعه مىگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: مردى است از شیعیان شما که دو تن از هم مذهباناش، نسبت به مطلبى، دو روایت مختلف از شما برایش نقل مىکنند: یکى امرش مىکند و دیگر نهىاش مىکند، او چه کند؟
امام فرمود: تأخیرش اندازد، تا آن که خبر قطعى را کسب کند. اگر کار واجب باشد، در تأخیر عمل معذور است.
و امام موسى بن جعفر(ع) به على بن یقطین، وزیر هارونالرشید، امّا شیعه و در پنهان مرتبط با امام، براى این که بتواند در دستگاه حکومت بماند و به مردم خدمت کند و جاناش به خطر نیفتد و آسیبى به او و شبکه ارتباطى امام و یارانش نرسد، دستور مىدهد مانند آنان وضو بگیرد:
»... فکتب علىّ بن یقطین الى ابى الحسن موسى(ع): جعلت فداک انّ اصحابنا قد اختلفوا فى مسح الرِّجلین فان رأیت ان تکتب الىّ بخطک ما یکون عملى علیه، فعلت ان شاءالله تعالى.
قکتب الیه ابوالحسن(ع): فهمتُ ما ذکرتَ من الاختلاف فى الوضوء. والذى آمرک به فى ذلک أن تتمضمض ثلاثاً و تستنشق ثلاثاً و تغسل وجهک ثلاثاً و تخلّل شعر لحیتک و تغسل یدک من اصابعک الى المرفقین و تمسح رأسک کله و تمسح ظاهر اذنیک و باطنهما و تغسل رجلیک الى الکعبین ثلاثاً، و لا تخالف ذلک الى غیره.
فلمّا وصل الکتاب الى علىّ بن یقطین تعجّب ممّا رسم له فیه ممّا اجمع العصابة على خلافه. ثمَّ قال: مولاى اعلم بما قال و أنا متمثل أمره.»10
على بن یقطین به امام موسى بن جعفر(ع) نوشت: قربانات گردم. اصحاب ما، درباره مسح پا اختلاف کردهاند. اگر صلاح بدانید، به خط خود کیفیت وضو گرفتن را مرقوم بفرمایید، تا ان شاءالله طبق آن عمل کنم.
امام(ع) در پاسخ نامه على بن یقطین نوشت: آن چه درباره اختلاف در وضو نوشته بودى فهمیدم. و آن چه من در این باره به تو دستور مىدهم، این است که سه بار آب در دهان بگردانى و سه بار آب در بینى بکشى و سه بار روى خود را بشویى و آب را به لابهلاى موهاى صورت برسانى و دستان خود را از سر انگشتان، تا مرفق بشویى و همه سر را مسح کنى و رو و توى گوشهایت دست بکشى و پاهاى خود را تا بلنداى مفصل، سه بار بشویى. و به جز آن چه نوشتم، به کیفیت دیگرى وضو نگیرى و از این دستور تخلّف نکنى.
چون نامه امام به على بن یقطین رسید، در شگفت شد از آن چه حضرت در باب وضو براى وى نوشته بود و شیعه بر خلاف آن قائل بودند.
ولى با خود گفت مولا و آقاى من داناتر است به آن چه دستور داده و من نیز فرمانبردار اویم.
البته وقتى خطر از ابن یقطین برطرف مىشود و موقعیت خاصى پیش مىآید، امام در نامهاى به وى مىنویسد:
»من الآن یا على بن یقطین، توضاً کما امراللّه، اغسل وجهک مرّة فریضة و اخرى اسباغاً و اغسل یدیک من المرفقین کذلک و امسح مقدّم رأسک و ظاهر قدمیک من فضل نداوة. فقد زال ما کان یخاف علیک. والسّلام.»11
از این ساعت به بعد، چنانچه خداوند دستور داده، وضوء بگیر. روى خود را براى وجوب، یک بار بشوى و بار دیگر براى شادابى. و دستهاى خود را دوبار همچنان از مرفق بشوى و پیش سر، با روى دو پا را با زیادى آب وضوء مسح کن; زیرا آن چه بر تو ترسیده مىشد، از بین رفت.
امام خمینى برابر این تعالیم عمل کرد و تلاش مىورزید با به کار بستن اصل »تقیّه» و پنهان کارى از حساسیتها بکاهد، تا یاران، نزدیکان، دوستان و انقلابیون آسیب نبینند.
از این روى، در روزگارى که امام در نجف و تحت نظر جاسوسان ایرانى و عراقى بود، یکى از وظایف آقاى قرهحى این بود که از طلبهها و شاگردانِ امام احوال پرسى کند و اگر مشکلى دارند، آن را به امام منتقل کند و اگر مطلب و سخنى دارند، آن را بشنود و با امام در میان بگذارد.
و با غیر شاگردان و با افراد متشخص حوزه نیز، به همین نحو در ارتباط بود. به منزل این آقایان مىرفت پیامى را مىرساند و یا سخن و مطلبى را مىشنید و به امام مىرساند.
ارتباط با امام سخت بود و براى افراد ارتباط گیرنده مشکلات و گرفتاریهایى را به وجود مىآورد و موجب سلب حقوقشان مىشد، از این روى امام از این طریق ارتباط خود را با بزرگان و افراد متشخص حوزه، حفظ مىکرد.
این گونه ارتباط، که آقاى قرهحى، واسطه آن بود، بهترین نوع ارتباط بود. هم ارتباط حفظ مىشد و هم افراد آسیب نمىدیدند و خطرى آنان را تهدید نمىکرد.
امام، با برنامه ریزى و حساب شده، براى حفظ نیروهایى که در شکلدهى حرکت انقلابى موثر بودند، کار مىکرد و ارتباط برقرار مىساخت.
در این جا، خاطرهاى از شهید سیّد محمدباقر صدر، رحمةالله علیه، نقل مىکنم که روشن شود حفظ نیروها و جان افراد، تا چه پایه براى بزرگان ما اهمیّت داشته است.
در روزهاى آخرى که ما ایرانیها قرار بود به اجبار عراق را ترک کنیم و در حالى که مردم عراق نیز، بسیار زیر فشار و ستم حکومتِ بعثى عراق بودند، در مسیر خیابان، من و چند تن از دوستان، با شهید صدر روبهرو شدیم. با این که ایشان ذهن قوى علمى و فلسفى داشت، خیلى عاطفى بود. همین که ما را دید، اشک در چشمانش جمع شد و گفت:
»حالا که شما اخراج مىشوید، من مىمانم و یک بدنِ بدونِ روح. ]تعبیر ایشان این بود[ أنَا أبقى جثّةُ بلاروح.» ]مىخواست بگوید که طلبههاى ایرانى هستند که سخنان مرا به دقت بررسى مىکنند و خوب در مىیابند. [
]بعد فرمود: [ من الآن هیچ مانعى نمىبینم و ترسى ندارم که از مردم دعوت کنم و در حرم امام على(ع)، یک سخنرانى علیه نظام بکنم و همه چیز را رو کنم. ولى احساسم این است که من کشته مىشوم، امّا اثرى نمىگذارد.»
منظور ایشان این بود که باید کار را یک وقتى انجام داد و به گونهاى که مؤثر باشد و نیروها هدر نروند. امام نیز بسیار دقّت داشت که نیروها به خوبى حفظ شوند و ارتباطات به نحوى باشد که کسى آسیب نبیند و تا حدّ ممکن، از گرفتارى افراد جلوگیرى شود.
حوزه: تا آن جایى که ما اطلاع داریم، امام خمینى در نگهداشت احترام، حرمت و کرامت افراد، بویژه بزرگان حوزه، بسیار دقّت داشتند و حساس بودند و کوچکترین بى حرمتى را بر نمىتابیدند. حضرت عالى اگر در این باره موردى را شاهد بودهاید، بفرمایید.
استاد: احترام به افراد و حفظ حرمت و کرامت آنان، در رفتار امام به خوبى دیده مىشد و گفتارشان نیز بیانگر این موضوع بود.
خاطرهاى که دارم و موردى که در یادم هست، مربوط مىشود به اتّفاقى که در درس مرحوم شهید مدنى افتاده بود.
شهید مدنى، شرح لمعه و تفسیر تدریس مىکردند. یک روز در درس شرحِ لمعه ایشان، یکى از طلاب، از آیت الله سیدمحسن حکیم، از مراجع بزرگ، نام مىبرد و به ایشان اعتراض مىکند و مىگوید:
»چرا ایشان از آقاى خمینى حمایت نمىکنند و انقلابى نیستند»
طلبه دیگر در جواب مىگوید:
»شما هنوز سن و سالى ندارى و قضایا را درست تشخیص نمىدهى.»
بگو مگو و بحث بالا مىگیرد. این خبر به امام مىرسد و بسیار ناراحت مىشوند. فرداى آن روز وقتى امام به مجلس درس آمدند، معلوم بود ناراحت هستند و چهرهشان عادى نیست و گرفته است. روى منبر که نشستند، بعد از حمد بارى تعالى، سخن خود را این گونه شروع کردند:
»براى چه درس مىخوانیم؟ براى چه فقه مىخوانیم؟ اینها براى آن است که آدم بشویم. طلبهاى که هنوز ابتداى راه است و هنوز نتوانسته خود را تربیت بکند و آدم بشود، چگونه به خودش اجازه مىدهد که به دیگران اعتراض بکند؟ این چه جور طلبهاى است که نمىداند:
»من آذى مؤمناً ولو بشَطر کلمةً جاء یوم القیامة مکتوباً بین عَینَیه آیساً من رحمةِ اللّه و کان کمَن هدم الکعبه...»12
هرکس انسان مؤمنى را، حتى به بخشى از کلمهاى بیازارد، روز قیامت، در حالى محشور مىشود که میان دو چشماش نوشته شده است: از رحمت خدا دور و ناامید است. و همانند کسى است که کعبه را خراب کرده است.
امام، رضوان الله علیه، با آن آهنگ سازنده خودشان این حدیث را خواندند و سپس فرمودند:
»تا چه رسد که آن مؤمن فقیه باشد، مرجع تقلید باشد.»
تعبیر »مرجع تقلید» را که به کار بردند، ما فهمیدیم که کسى به یکى از مراجع، چیزى گفته است.
خلاصه آن روز، تمام درسِ امام درباره همین موضوع بود و هشدار به طلبهها که:
»مواظب شیطان باشید. ما که نمىتوانیم موقعیت دیگران را درست درک کنیم و یا از مشکلات آنان خبر نداریم، و از وظیفه آنان اطلاعى نداریم، چه حقى داریم به آنان اعتراض کنیم و به آبروى آنان تعرّضى بکنیم.»
امام، چنان از اعتراض آن طلبه به مؤمن فقیه ناراحت و در خشم شده بودند که به روشنى، انسان احساس مىکرد که آن بزرگوار درد مىکشد و از روى درد این سخنان بر زبانشان جارى مىشود، مصداق این سخن زیباى امام صادق(ع):
»المؤمن اخ المؤمنِ کالجسد الواحد اذا شتکى شىءُ منه و جدأَلَم ذلک فى سایر جسده لأنّ ارواحَهُم من روح الله و انّ روحَ المؤمن، اشّدُ اتصالاً بروحِ الله; اتصال الشعاع الشمس بها.»13
مؤمن، برادر مؤمن است، مانند شىء واحد که اگر جزئى از آن به درد آید، دیگر اجزاء دردمند شوند; زیرا روح مؤمن از روح خداوند گرفته شده و اتصالاش به خداوند، از اتصال نور خورشید به خورشید، بیشتر است.
حوزه: امام، بجدّ، به محرومان و مستضعفان توجه داشت و بیت الغزلِ رهنمودها و سخنان آن بزرگوار به کارگزاران نظام، دولتهایى که روى کار مىآمدند و کارها را به عهده مىگرفتند و قانون گذاران، رعایت حقوق مردم و هموارسازى راهها براى رسیدن آنان به حقوقشان بود. حضرت عالى این نگرش، دغدغه و تاکیدهاى بسیار را برخاسته و نشأت گرفته از چه تفکر، بینش و آموزهاى مىدانید.
استاد: امام خمینى، رضوان الله علیه، معارف و تعالیم دین را خوب فهمیده بود و خوب درک کرده بود. یکى از آموزههاى قرآن این است که چرا شما براى نجات مستضعفان جنگ نمىکنید:
»و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفینَ من الرّجال والنساء والوِلدان...»14
چرا شما در راه نجات مردان و زنان و کودکان مستضعف نمىجنگید.
در این آیه شریفه گفته نشده است که چرا به محرومان، مردان، زنان و کودکان مستضعف، کمک نمىکنید و به آنان پول، غذا، پوشاک و مسکن نمىدهید، بلکه مىگوید:
چرا براى رهایى آنان از چنگ فقر و فاقه و کسانى که آنان را در فقر نگهداشه و به استثمارشان مىپردازند و حقوقشان را سلب مىکنند، پیکار نمىکنید؟
و مىگوید: اگر لازم شد باید براى رهایى و نجات و احقاق حقوق مستضعفان، بجنگید و جان نثار کنید و اگر این کار را نکنید، سزاوار سرزنش هستید. یعنى براى رهایى و احقاق حقوق مستضعفان هرکارى را که مىتوانید، باید انجام دهید، بَلَغ ما بَلَغ. البته به شرط آن که حرکت و اقدام شما به سود آنان باشد، زمینههاى رهایى آنان را آماده سازد و به حقوقشان برسند، نه این که حساب نشده و بى برنامهریزى اقدامى کنید و دست به حرکتى بزنید.
امام، تابع دستورات و آموزههاى اسلام بود. تمام تلاش و تکاپویش این بود که این دستورها و آموزهها اجرا شوند. براى اجراى دستورها و آموزههاى دین، خود را موظّف مىدانست که از ضایع شدن حقوق محرومان، جلوگیرى کند و به دفاع از آنان برخیزد. کسى که به این چنین آموزههایى پاى بند است، چگونه مىتواند در برابر تضییع حقوق مردم، بىتفاوت بنشیند و فریاد نزند و تا پاى جان نایستد.
بنابراین، رعایت حقوق مردم و توجّه و دغدغه و تلاش براى احقاق حقوق و رهایى مستضعفان برخاسته و نشأت گرفته از چنین آموزههایى است که امام با تمام وجود، به آنها ایمان داشت و پاىبند بود.
امام، این آموزهها را هضم کرده بود و جزو ذاتاش شده بود، نه این که خوانده باشد. بر اساس این دستور قرآنى که از آیه شریفه یادشده، استفاده مىشود، اگر ما وظیفه داریم که در برابر تضییع حقوق دیگران بجنگیم و به دفاع برخیزیم، پس به طریق اولى، خودمان نباید حقوق دیگران را نادیده بگیریم.
امام، قدس سره، حقایق دینى را از عمق جان باور داشت و با تمام وجود عقیده داشت که سخن پیامبر اعظم (ص) که فرموده است:
»من سرّ مؤمناً فقد سرّنى و من سرّنى فقد سرّالله»15
هرکس مؤمنى را شاد و خوشحال سازد، پس براستى که مرا خوشحال ساخته و هرکس مرا خوشحال سازد، براستى که خدا را خوشحال ساخته است.
حقیقت محض است.
الگوى امام، همان الگوى تمام بشریّت است که در کلمات نورانى خود، انسانهاى نمونه را این گونه معرفى مىکند:
»و إنّى لَمِن قوم لاتأخذهُمْ فى الله لَومةُ لائم، سیماهُم سیَما الضِّدَ قین و کلامُهُم کلامُ الأَبرار. عُمَّار اللّیل و مَنارُ النَّهار. مُتَمسِّکون بحَبل القرآن. یُحیون سُنَنَ الله و سُنَنَ رسولِهِ. لا یَستکبرون و لا یعلُونَ و لا یَغُلّونَ و لایفسِدونَ. قُلُوبُهم فى الجنان و أَجسادُهُم فى العَمَل.»16
من از مردمى هستم که در راه خدا، از سرزنش ملامت کنندگان باکى ندارند. نشانههاى آنان، نشانه راست کاران و سخنانشان، سخن درستکاران. زنده داران شباند - با عبادت - و نشانههاى هدایتاند در روز. چنگ در ریسمان قرآن زدهاند و سنت خدا و فرستاده او را زنده کردهاند، نه بزرگى مىفروشند و نه برترى جویى دارند، نه خیانت مىکنند و نه تبهکارند، دلهاىشان در بهشت است و تنهاىشان را به کار و عبادت وا مىدارند.